اندرزگو
حجه الاسلام والمسلمین حاج شیخ احمد ضیافتی کافی در اول خرداد 1315 هجری شمسی برابر با جمعه اول ربیع الاول 1355 ق در مشهد مقدس دیده به جهان گشود . در برخی اسناد با نام کافی خراسانی و کافی تهرانی نیز از وی یاد شده است . پدرش حاج میرزامحمد کافی از جمله تربیت یافتگان مکتب حسینی و مادرش خانم زهرا غفورپور بود . پدربزرگش حضرت آیه الله میرزااحمد کافی امامی ، از علمای معروف یزد بود که به قصد زیارت به مشهد مقدس عزیمت...
شیخ احمد کافی دو سال قبل از رحلتش، در سال1355 شمسی به مدت دو سال از سوی رژیم پهلوی به شهر ایلام تبعید شد. او در دوران تبعید خود در ایلام با وجود سخت گیری های بیش از حد و فشارهای روحی فراوان از انجام وظیفه دینی و فعالیت های مذهبی خویش دست نکشید و همراه با روحانیون و مردم متدین ایلام توانست نیات خالصانه و تبلیغات موثر مذهبی و ارشادات دینی، اقدامات سازنده و موثری را در تبعیدگاه ایلام به نفع مردم انجام...
تصویرکارت تحصیلی که شهید محمد بخارایی به منظور ایجاد پوشش در عملیات اعدام انقلابی حسنعلی منصورنخست وزیر وقت در بهمن 1343 در جیب خود گذاشته بود. شهید بخارایی با وجود همه شکنجه های ماموران ساواک لب به سخن نگشود و خود را معرفی نکرد ، اما توسط همین کارت تحصیلی که در جیبش بود ، شناسایی می شود. شهید مهدی عراقی درباره این ماجرا گفته است: « بخارایی را می آورند شهربانی. فورا از طرف وزیر دادگستری -...
سید علی اندرزگو در سال 1316ش. در یکی از محلات جنوب تهران دیده به جهان گشود. پس از طی تحصیلات ابتدایی به دلیل تهیدستی خانواده به ناچار ترک تحصیل کرد و در کنار برادرش سید حسن که در بازار تهران نجاری داشت، مشغول به کار شد. وی حدود ده سال در این شغل ماند. با وارد شدن به شاخة نظامی هیئتهای موتلفه اسلامی از شغل خود دست کشید و تا پایان عمر مهمترین کار او مبارزه و فعالیت برای سرنگونی رژیم پهلوی بود. از...
سـندهای پیش رو مربوط به پرونده دربار شاهنشاهی است که تحت شماره 153840 بایگانی و نگهداری میشد. صدها سند در این پرونـده موجود است که بیشتر آنها مربوط میشود به دستورات واحدهای گوناگون دربار جـهت حواله پول به کشورهای مـختلف اروپایـی در قبال خریدهای ریز و درشت شخصی(از قایق تفریحی گرفته تا عطر و لوازم آرایش) که نمونه هایی از آن در اینجا منتشر می شود . متن سند شماره...
نخستین تصویر از شهید محمد بخارایی بعد از دستگیری، که در مطبوعات چاپ شد «...[محمد]بخارایی را میآورند توی کلانتری بهارستان...[سپهبد]نصیری فوراً میآید کلانتری، رئیس شهربانی بود خب، می بیند یک جوان 19 ساله، 20 ساله خیلی هم تروتمیز و اصلاح کرده، می گوید اسمت چیست؟ می گوید اسم تو چیست؟ می گوید من رئیس شهربانی هستم. می گوید هر، معذرت میخواهم هر گُهی هستی برای خودت هستی. او هم ناراحت می شود، با آن تعلیمی که...