جاسوسان کا.گ.ب. در ایران؛ وزیر جاسوس
8341 بازدید
زندگینامه کوتاهی از«مـیر سلطان احمد میرفندرسکی»
اشاره:
در شماره سوم فصلنامه«مطالعات تاریخی»،برگی از سـند جاسوسی غلامرضا پهلوی زیر عنوان«شاهزاده جاسوس»ارائه شد. در این شماره، زندگینامه کوتاهی از«مـیر سلطان احمد میرفندرسکی»بـه هـمراه سند جاسوسی او برای سازمان K.G.B ارائه میشود.
میر سلطان احمد میرفندرسکی[1] روز اول مهر 1297 [2] در خیابان امیریه تهران،کوچه لواء الملک(بعدها به کوچه انصاری)و در«خانوادهای وزارت خارجهای»به دنیا آمد.پدرش، عبد الرحیم،از کارگزاران وزارت امور خارجه بود.
هـنوز آموزشهای ابتدایی را در ایران تجربه نکرده بود که پدربزرگش،علی قلی خان مشاور الممالک انصاری،که در آن روزگار،سفیر ایران در مسکو بود،او را همراه خود به آن شهر برد و پس از یک سال ونیم برای مـدت کـوتاهی به تهران بازگشت و در دبستان سلطانیه و دار المعلمین ابتدایی،تحصیل کرد.سپس به همراه پدرش،روانه تفلیس پایتخت گرجستان شد. او در دوره اقامت پنج سالهاش در تفلیس،در مدرسه آلمانی آن شهر،سیکل اول متوسطه را گرفت و با زبـان آلمـانی آشنا شد.او پیش از این زبان روسی را به گونهای فراگرفته بودکه به قول خودش«این زبان را روسیترازبعضی مقامات عالیرتبه روسی تکلم»[3] میکرد. او دربازگشت از تفلیس،در رشته ادبی از دبیرستان دارالفـنون،دیـپلم متوسطه اخذ کرد و در سال 1317 وارد دانشکده حقوق شد. اما در پی درگیری با معلم ورزش،از دانشکده اخراج شد [4]،ولی با وساطت پدربزرگش،مشاور الممالک که از معتمدان رضا خان بود،از مجازات اتهام کمونیست بودن گـریخت و بـه پدرش در بیروت پیوست.
میرفندرسکی ادامه تـحصیلاتش را بـا آمـوزش در مدرسه«سنت جوزف»بیروت پی گرفت و در رشته حقوق دانشآموخته شد. شورای عالی فرهنگ نیز در دوم دی 1321،دانشنامه لیسانس او را پذیرفت.
از آنجا که اعضاء خانواده اش،هـمه دیـپلمات بودند، او نیز بدین شغل علاقه نشان میداد. اگرچه پدر دیـپلماتش او را بـه دنیای روزنامهنگاری هدایت میکرد و سید ضیاء الدین طباطبایی را روزنامهنگاری موفق میدانست و تأکید داشت:«پسر!باید دنبال روزنامهنگاری بروی؛از راه روزنـامهنگاری بـه همهجا میتوان رسید.مثل سید ضیاء الدین طباطبایی که از روزنـامهنگاری به صدارت رسید.» اما احمد،توصیه مادر را نصب العین خود قرار داد و در وزارت امور خارجه با مدرک لیسانس استخدام شـد و در آنـجا بـا مساعدت ساعد مراغهای،وزیر وقت امور خاجه و نخستوزیر بعدی و دیگران،پلهـهای تـرقی و اداری را به سرعت پشت سر گذاشت. [5]
او کار خود را از کارمندی در اداره تشریفات آغاز کرد،سپس در اداره دوم سیاسی به خدمت پرداخـت.در 1325 ش بـا عـنوان دبیر سوم،راهی سفارت ایران در مسکو شد و تا 1330 که به دبیر دومـی ارتـقا یـافته بود،در مسکو ماند.اما در همان سال به تهران فراخوانده شد و سمت معاونت اداره گذرنامه را برعـهده گرفت. یک سال بعد به عنوان دبیر دوم،عازم سفارت ایران در لاهه هلند شد.از آنـجا کـه او تحصیلکرده رشته حقوق بود،از موقعیت پیش آمده در هلند نیز بهره برد و در چهار دوره حـقوق بـین الملل شرکت کرد.
در 1335 که از هلند بازمیگشت،دبیر اول سفارت بود و در تهران کفالت اداره عهده نامه ها و امور حـقوقی را بـرعهده گرفت و در اول اسفند 1336 به عنوان رایزن درجه سوم به سفارت ایران در هند گـسیل شـد و در آنـجا نیز به رایزنی درجه دوم ارتقای رتبه یافت.
نخستین حکم شاه برای میرفندرسکی
میرفندرسکی تا 1339 هجده سـال از نـوزده سال سلطنت محمد رضا پهلوی را خوش درخشیده بود.از اینرو محمد رضا شـاه در ایـن سـال با صدور حکمی او را به سمت سرکنسول ایران در استانبول با حوزه مأموریت ولایات استانبول و مغرب تـرکیه،مـنصوب کـرد و از اولیای امور خواست که با او نهایت همکاری را به عمل آورند.
این نـخستین حـکمی بود که میرفندرسکی 42 ساله،ریزنقش و پوست زیتونی از شاه دریافت میکرد.اکنون او دپیلماتی تمامعیار و کارکشته شده بـود کـه به تمام فنون دیپلماسی و مبانی و مسائل حقوقی آن آشنا بود.
او در بازگشت از مـأموریت تـرکیه،در ادارههای اقتصادی و سیاسی مشغول به کار شـد امـا دیـری نپایید که در 1342،محمد رضا او را به مدیرکلی سـیاسی وزارت امور خارجه برگزید.
عضویت در فراماسونری و اعطاء سفیرکبیری از سوی شاه
احمد میرفندرسکی در سیامین جلسه مشترک لژهای فـراماسونری کـه در روز یکشنبه 31 خرداد 1342 در تهران برگزار شـد،بـا معرفی دکـترکـاظمی و دکـتر خشایار به عضویت لژ فراماسونری تهران درآمد.[6] سـال بـعد نیز محمد رضا شاه در فرمانی او را به درجه سفیرکبیری برگزید؛ درجهای که در سـلسله مراتب وزارت امـور خارجه، برتر از مدیرکلی به شمار مـیرفت: در متن حکم آمده است:
«نظر به خدمات صـادقانه و کـفایتی که جناب احمد میرفندرسکی مـدیرکل سـیاسی وزارت امور خارجه در مشاغل مختلفه ابراز داشته است به موجب این فرمان مشارالیـه را بـه اعطاء مقام سفیرکبیری قرین افـتخار مـینماییم.»
پیـشرفتهای این دیپلمات زبـردست هـمچنان ادامه یافت و در 20 خرداد 1343 فـرمان انـتصاب او به معاونت سیاسی و پارلمانی وزارت امورخارجه از سوی شاه صادر شد.او در این سمت بود کـه بـه دفاع از لایحه کاپیتولاسیون در مجلس پرداخت.هـرچند بـه گفته مـقامات آمـریکایی، «در دفـاع از لایحه اعطای مصونیت سـیاسی به مستشاران نظامی امریکا،فوق العاده با ضعف عمل کرد.»[7] میرفندرسکی از این لایحه با عـنوان«دردسـر بیدلیل»یاد میکند و میگوید:
«یک آقـای هـرتس بـود در آنـجا مـشاور سیاسی سفارت آمـریکا و مـأمور سیا بود.ساعتها با هم صحبت کردیم.من به او گفتم:«این مادهواحده دردسر ایجاد خواهد کـرد.ایـن ظـواهر کاپیتولاسیون-تکرار میکنم ظواهر کاپیتولاسیون-را دارد و هوچیهای مـاهر،آن را مـستمسک مـخالفت قـرار خـواهند داد.آخـر این چه کاری است؟شما هرتعداد آدمی را که خواسته باشید میتوانید به عنوان کارمند فنی و اداری و نظامی و غیر نظامی به وزارت[امور]خارجه معرفی کنید.وزارت امور خارجه نیز طبق قرارداد وین کـارتهای مصونیت را برای آنها صادر خواهد کرد. این حق شماست بر اساس قرارداد وین.همانطور که ما هم حق د اریم در واشنگتن.هیچ لزومی ندارد که ما این مادهواحده را ببریم به مـجلس.»او مـیگفت:«نه،این را کنگره از ما میخواهد. سناتورها میخواهند و گفتهاند که باید اینطور باشد.»میگفت:«من هم حرف شما را تا اندازهای قبول دارم،ولی زورمان به آنها نمیرسد.»...من با کمال اکراه بـرای دفـاع از این ماده واحده پشت تریبون رفتم و دفاع من مهملترین دفاعی بود که ممکن است یک نفر از لایحهای بکند.برای اینکه اصلا عقیدهای بـه آن نـداشتم.مثل اینکه حسّ ششم مـن بـه من میگفت این کار، کار مهملی است.کار خطرناکی است.لزومی هم ندارد.حالا البته دفاع مزخرف من به جای خودش محفوظ.راستی هـم مـن نمیخواستم در آن ساعت نیمهشب کـسی را اغـفال کنم...نیم ساعت بعد از نصف شب بود که این لایحه به تصویب رسید.جمله آخر صحبتم این بود که گفتم {همین است که هست میخواهید تصویب کنید میخواهید تصویب نـکنید.ایـن حق شماست. }»[8]
بعد از دفاع«مهمل»میرفندرسکی از لایحه کاپیتولاسیون در مجلس،شاه در 17 مرداد 1344 او را به سفارت ایران در مسکو روانه کرد.
نشان درجه دو همایون برای یک«روسوفیل»
میرفندرسکی در چهارم آبان 1344 از سوی اداره تشریفات کل شـاهنشاهی،یـک قطعه نـشان درجه دو همایون دریافت کرد. اسناد سفارت امریکا نکته دیگری هم درباره او بیان میکند:«میرفندرسکی گنجینهای از تجارب بـا خود دارد...در مسکو او فرستاده موفقی بود،دلیلش این است که زبان آنـها را بـا تـبحر صحبت میکند.» [9]
میرفندرسکی خود نیز در پاسخ به این پرسش که شما را غالبا دپیلماتی«روسوفیل»و بالاتر از آن،حتی دیـپلماتی طـرفدار شوروی میشناسند،تنها به این نکته بسنده میکند که:
«من با اعتقاد قـلبی بـه حـسن همجواری با همسایه شمالی در این زمینه کار میکردم ولی متأسفانه در میان قشری از جامعه آن روزی ما،نوعی احـساس کراهت نسبت به شوروی وجود داشت،به نحوی که هرکس میگفت باید بـا شوروی رابطه خوب داشـته بـاشیم،فورا برچسب کمونیستی به او میزدند به دلیل اینکه سالیان دراز بین این قوم زندگی کرده بودم.سیکل اول مدرسه متوسطه را در شهر تفلیس گذرانده بودم.جایی که پدرم سرکنسول ایران بود. بعدها در اولین مأموریت سـیاسی خود،چهار سال را در مسکو گذراندم و بعد از آن بار دیگر و این بار به عنوان سفیر،شش سال در آنجا مأموریت داشتم.زبان روسی میدانم و خاطرم هست روزی که با میکویان[یکی از شخصیتهای سیاسی شوروی]صحبت میکردم،خـندید و گـفت:«اگر من و شما با هم به خیابان برویم و با مردم حرف بزنیم،خواهند گفت تو اهل مسکو هستی ولی من نیستم،چون لهجه دارم»[10] دوران شش ساله سفارت او در شوروی مجال بیشتری برای تـحقیق مـیطلبد اما رژیم پهلوی، این دوره را قرین موفقیتهایی میدانست و از همینرو بود که پس از بازگشت میرفندرسکی به تهران،شاه در پانزدهم مهر 1350 او را به قائممقامی وزارت امور خارجه منصوب کرد. میرفندرسکی در این دوران خود را در اوج اقتدار مـیدید.اکـنون او در وزارت امور خارجه با عموم دیپلماتهای خارجی به گفتگو مینشست.او یکی از این نشستها را چنین شرح میدهد:
«آقایی بود به نام دوری یل که رئیس آژانس یهود بود.زمانی که من مـعاون بـودم،مـیآمد به وزارت امور خارجه. مـرحوم عـباس آرام از آمـدورفت این آقا به وزارت امور خارجه خوشش نمیآمد. فکر میکرد که ممکن است نمایندگان کشورهای عربی در راهروی وزارت امور خارجه با این شـخص بـرخورد کـنند و او را بشناسند و حرف و نقل پیدا شود. به همین دلیـل مـا قرار گذاشته بودیم که آقای دوری یل هروقت کاری داشت،بعد از ساعت اداری بیاید.معمولا ساعت 5 و 6 بعد از ظهر میآمد.مـرد بـسیار دانـایی بود.استاد فلسفه بود ازبرلین.آلمانی و روسی را بسیار عالی مـیدانست و ما با هم ساعتها از ادبیات و سیاست صحبت میکردیم. یک روزضمن همین صحبتها به من گفت:«تعجب میکنم کـه چـرا شـما یک کار اساسی نمیکنید.»گفتم:«چه کاری؟»گفت:«شما میتوانید با اردن صـحبت کـنید و او از غرب و شما از شرق وارد عراق شوید و بساط حکومت عراق را برچینید!»[سال 1344]گفتم:«اینکه جنگ است.»گفت:«بـله جـنگ اسـت ولی جنگ خیلی کوتاهی است این حکومت از بین میرود و شما به عنوان دو کـشور سـلطنتی مـیتوانید فدراسیون مجللی تشکیل بدهید و خاورمیانه را اداره کنید.» [11]
«در یکی از روزها که با هم صحبت میکردیم،گـفت:«مـن مـیخواهیم بفهمم که شما بالاخره چه وقت میخواهید روابط متعارفی با ما برقرار کنید.»[بـرقراری روابـط رسمی و به رسمیت شناختن کامل اسرائیل]من خندیدم و گفتم: «آقای دوری یل،به نظر مـن بـهترین نـوع روابط بین ایران و اسرائیل از همین روابطی است که الآن داریم.» گفت: «چطور؟» گفتم: «رابطه نامشروع کـه لذتـبخشترین[نوع]رابطه است!»[12] میرفندرسکی که اینک خود را در چند قدمی جانشینی پدربزرگش،مشاور الممالک،وزیر اسـبق امـورخـارجه میدید ناگاه از اوج به حضیض خانهنشینی نزول کرد.چرایی این حادثه را از چند زاویه روایت کردهاند.
الف:روایـت اسـد اللّه علم از قول محمد رضا پهلوی.
« یکشنبه 13 آبان 1352 در مورد بیچاره احمد میرفندرسکی مـعاون وزارت[امور]خارجه کـه اخراج فرمودهاند، پرسیدن تقصیرش چه بود،فرمودند:مردکه به روسها گفته بود هرقدر مـیخواهید هـواپیما از روی ایـران عبور بدهید. بعد هم میگفت چه عیب دارد این پل پیروزی است.[13] من نـفهمیدم بـا دستورات صریح من چطور چنین اشتباهی کرده جز اینکه بگویم تعمّد داشته است یا نوکر روسـهاست.»[14]
ب:روایـت احمد میرفندرسکی
«روز شنبه ششم اکتبر 1973،که مصادف با بزرگترین عید یهودیان-یـوم کـیپور-بود، سحرگاهان زنگ تلفن مرا از خواب پرانـد.مـأمور کـشیک وزارت[امور]خارجه از آن طرف سیم گفت:«مصریها از کانال سـوئز گـذشتند[و]به ساحل شرقی رسیدند.دارند مواضع اسرائیل را میکوبند و در حال پیشرفت در شبهجزیره سینا هستند.»...وزیـر[امور]خارجه[عباسعلی خـلعتبری]در مسافرت به سر میبرد.رفـته بـود برای شـرکت در مـجمع عـمومی سازمان ملل متحد. از آنجا هم مـأموریت پیـدا کرد برود به آرژانتین و در جشنی که برای ارنست پرون[دوست شاه] گرفته بـودند،از طـرف ایران تبریک بگوید.این خبر را کـه شنیدم از خوشحالی واقعا در پوسـت [خـود]نمیگنجیدم.ساعت یازده شرفیاب شدم.اعـلیحضرت آن روز،بـه نظر من،خیلی با تعجب و تحسین در این واقعه نگریست.مثل اینکه چنین انـتظاری اصـلا نداشت.بعد روز دوشنبهای بود کـه...اعـلیحضرت دسـتور دادند تلگراف تـبریکی بـه سادات بزنید و comporement سربازان مـصری را بـه ایشان تبریک بگویید...روز سهشنبه پرسیدند: «تلگراف زدید؟!گفتم:«بله.»گفتند:«کو؟»مواد تلگراف را درآوردم و تقدیم کردم...
آقـای یـروفیومف سفیر شوری تقاضا کرد اجازه بـدهند هـواپیماهای آنها دارو و غـذا بـه جـبهه برسانند از طریق بغداد.اعـلیحضرت فکری کردند و گفتند:«بله کار خوبی است.ولی چه لزوم دارد که با هواپیما باشد میتوانید بـا تـرن بفرستید.ما در ایران جادههای خوب داریـم.مـیتوانید بـا کـامیون بـفرستید.»...به من دسـتور دادنـد که«مطالعه کنید.»سفیر شوروی تلفن کرد و گفت:«ما تقاضا داریم موافقت شود شش فروند هـواپیما حـامل وسـایل یدکی برای ایر فلوت ما در بغداد از آسـمان ایـران عـبور کـند.»بـا تـلفن خدمتشان عرض کردم تقاضای سفیر شوروی از این قرار است. فرمودند:«بله اجازه بدهید،ولی فقط همین بار باشد.»بنده از این دستور چیز زیادی نفهمیدم. بعد از آن برخورد گرم و نـرم و آن تلگراف تشویقآمیز به سادات،موافقت با عبور هواپیماهای حامل کمک بهداشتی و دارویی،فرض که در این هواپیماها مقداری هم اسلحه جا بدهند،به نظرم موردی برای تردید نداشت.ما خودمان در جـنگ 1976،در زمـان وزارت اردشیر زاهدی، به هواپیماهای جنگی شوروی اجازه داده بودیم که از فراز خاک ایران پرواز کنند و بروند به کمک اعراب.حال چطور درباره هواپیماهای غیر نظامی حامل مواد دارویی و بهداشتی باید سـختگیری میشد؟خلاصه در هـمین اثنا گزارشی از اداره حقوقی رسید مبنی بر اینکه سفارت شوروی برای 32 فروند هواپیما درخواست اجازه پرواز کرده است.لحظهای فکر کردم،دیدم از دو حال خارج نـیست.انـسان با وجدان خودش یا بـاید در آشـتی باشد یا در قهر.در قهر اگر باشد عذاب الیم است.پس بهتر است که در آشتی باشد ولی برای آن آشتی قیمتی بپردازد.مأمور رمز را خواستم. گفتم:«اجازه پرواز بـدهید».خـوب به خاطرم هست کـه مـأمور رمز را خواستم.گفتم:«بله،با اجازه من!»گفت:«امضا بفرمایید.»حاشیه تقاضا را پاراف کردم...در شرفیابی چهارشنبه، پس از امضای گزارش امور جاری،اعلیحضرت قدمزنان رفتند به طرف پنجره که باز میشد بـه پارک سـعدآباد.آنجا،پشت به من،دستها به کمر،گفتند:«من شش هواپیما اجازه داده بودم 32 هواپیما چرا؟»گفتم:«هواپیماها حامل مواد غذایی و بهداشتیاند.»ناگهان با یک حرکت سریع نظامی،بدون آنکه دسـتها ازکـمر برداشته شـود،برگشتندو چشم به من دوختند و گفتند: «اگر روسیه بیاید اینجا که میشوید؟»...گفتم:
«قربان، مسلما تاج بر سـرمن نخواهند گذاشت!»نگاه غضبآلودی کردند.گفتم:«اگراعلیحضرت عنایت داشـته بـاشند،ده سـال است چاکر مستقیما زیر سایه اعلیحضرت کار و کوشش میکند که روسیه اینجا نیاید.روسیه اگر بیاید تـکلیف روشـن است.همانطور که جاهای دیگر هرجا رفت طبقات بالا را از بین برد، اینجا هـم بـیاید مـا را از بین خواهد برد.در چنان روزی که برای ما چارهای نخواهد بود جز اینکه بایستیم و دفاع کـنیم.تا زندهایم دفاع کنیم،و لو دعوای فیل و فنجان باشد و از بین برویم. تاریخ هم جـز این نشان نمیدهد.»
بـاز نـگاه غضبآلود و درعینحال استهزاآمیزی کردند و گفتند:«شما تاریخ هم خواندهاید؟!» عرض کردم:«جزو چیزهای دیگر،کمی هم تاریخ خواندهام.»لحظهای سکوت...و مجددا: «من میفهمم این عربپرستی برای چیست؟ما چه خیری از اعراب دیدهایم که شـما اینطور سنگشان را به سینه میزنید؟...تا آن روز هیچوقت شاه را در چنان حالتی ندیده بودم.معمول این بود که وقتی ملاقات به پایان میرسید،شاه جلو میافتاد،در را برایش باز میکردند،دست میداد،طبق سنت جـاری دسـت ایشان را میبوسیدیم و مرخص میشدیم.آن روز بیآنکه به من دست بدهند از اتاق خارج شدند...در دستور دادند،گفتند:«همین امروز بعد از ظهر سفیر شوروی را بخواهید و به او بگویید اجازه پرواز 32 هواپیما لغو شد و همان شـش هـواپیما که در شرفیابی تقاضا کرده بودید کافی است.همچنین وزیر[امور]خارجه را هرجا هست پیدا کنید و اطلاع بدهید که هرچه زودتر برگردد به تهران..وزیر[امور]خارجه به تهران برگشت و مرا به خانهاش دعـوت کـرد...گفت:«بله:فرمودهاند که شما یک چند صباحی برکنار باشید.»[15]
یک روز پس از آن شاه میگوید:«میرفندرسکی دیگر در وزارت امور خارجه سمتی ندارد.حقوقش را قطع کنید و اتومبیلش را پس بگیرید.» [16]
ساواک نیز بـرایش پرونـدهای بـا شماره 115162 در اداره کل امنیت تـشکیل داد.ایـن در حـالی بود که از سوابق او در وزارت امور خارجه این نکات به ساواک گوشزد شده بود:
«تخصص:امور اداری و سیاسی و آشنا به زبانهای انگلیسی و فرانسه
وضـع مـالی:رضـایتبخش
محاسن:صعت عمل و درستی و مدیریت و شایستگی خوب،حـسن شـهرت دارد.خوش برخورد،باهوش و علاقهمند به مطالعه.معایب چشمگیری ندارد.
او از صاحبمنصبان باسابقه و مطلع و باتجربه و کارآزموده وزارت[امور]خارجه است.»
ساواک از آن پس تلفنخانه احـمد مـیرفندرسکی را بـه شماره 861126 کنترل و مکالماتش را ضبط و مطالب را به مقامات مربوط گزارش مـیکرد.
بررسی شنودهای تلفنی ساواک نشان میهد که وی علیرغم عزل از مقام و اخراج از وزارت امور خارجه همچنان در آن وزارتخانه اعمال نفوذ مـیکرد و زیـردستان سـابقش همچنان از وی حرفشنوی داشتند.کنترل یک سال و نیمه تلفنهای منزل او هیچگونه مـوضوع قـابل توجهی در اختیار مأموران اطلاعاتی نگذاشت و به نظر میرسد این ناکامی برای ساواک به لطف هوش سـرشار و دقـت و تـجربه بالای میرفندرسکی بوده است چرا که او همه ارتباطات مسئلهبرانگیز خود را قطع کـرده بـود و هـیچ ردّ پایی از خود بر جای نمیگذاشت.چند نمونه از شنودهای تلفنی او که حاوی نکات قابل تـوجه اسـت،مـیخوانیم:
موضوع:میرفندرسکی قائممقام سابق وزارت امور خارجه
شخصی به نام رجبنیا از اداره کل روابط فرهنگی بـا نـامبرده بالا تماس حاصل[کرد]و اظهار داشت چون شما کاندیدای دریافت جایزه فردوسی شدید،یـک شـرح حـال از شما برای پرونده لازم است و این کمیته فردا تشکیل میشود.اگر ممکن باشد لطف بـفرمایید...
مـیرفندرسکی:من نامزد شدم یا کاندیدا؟ما چند نفر هستیم؟
رجبنیا:شماهستید،خانلری،شجاع الدین شفا...
مـیرفندرسکی:ولی قـبلا گـفته بودم که بنده شرح حال خود را نمیدهم و این موضوع دو ماه پیش گفته شد و به آقـای عـظیما گفته شد که من داوطلب نیستم و به همین خاطر شرح حال خـود را نـمیفرستم حـالا برای آنجا چطور نامزد کردند نمیدانم!
رجبنیا:این موضوع در سه ماه پیش...
میرفندرسکی:من بـلافاصله گـفتم بـنده نیستم و به همین دلیل شرح حال خود را نفرستادم،شما هم که شـرح حـال بنده را ندارید،به این دلیل بوده است که دلم نمیخواهد در این جایزه شرکت کنم و حالا از شما تـمنا دارم اسـم مخلص را دورش یک خط بکشید.آره جانم همان عده که هستند کافی میباشند مـن دیـگه فعلا در جایزه شرکت نمیکنم.ما را چه بـه جـایزه.آره جـانم خواهش میکنم این کار را بکنند.تمنا مـیکنم از حـضورات ما را اضلا بگذار کنار مثل اینکه اصلا ندیدی. آن عده هستند که جایزه را مـیگیرند.آره جـانم.یک دنیا ممنون.قربان شـما.[28/8/1352]
مـوضوع:احمد مـیرفندرسکی قـائممقام سـابق وزارت امور خارجه
خانمی از دفتر نخستوزیری بـا نـامبرده بالا تماس حاصل[کرد]و از مشار الیه خواهش کرد که ساعت 4 بعد از ظهر روز شـنبه 10 آذرمـاه[1352]به دفتر نخستوزیری برود.[6/9/1352]
موضوع:احـمد میرفندرسکی قائممقام سابق وزارت خـارجه
بـهرامی از وزارت امور خارجه با نامبرده بـالا تـماس حاصل[کرد]و مطالبی بشرح زیر اظهار داشت: من در تمام مدت ده روزی که در سوئیس بودم مـرتبا بـا اردشیر بودم و خیلی خوش گـذشت.ضـمنا مـن با وزیر صـحبت کـردم و قرار شده در تهران بـه عـنوان مهماندار عالی به شما واگذار کنند. البته من موضوع را میگذارم در پرونده بماند(با اجـازه شـما این کار را میکنم)در زمانی که در سـوئیس بـودم با اردشـیر مـرتبا دربـاره شما صحبت میکردیم و حـتی موضوع شما را یادداشت کرد تا موقعی که پیش اعلیحضرت میرود مطرح نماید.[18/10/1352]
موضوع:احمد مـیرفندرسکی قـائممقام سابق وزارت خارجه
نامبرده بالا با شـوهرخواهر خـود تـیمسار بـاتمانقلیج تـماس حاصل[کرد]و مطالبی بـه شـرح زیر عنوان نمودند.
احمد:در مورد ویلای شما صحبت کرد.
تیمسار،حالت چطور است؟
احمد:خوب است اگـر هـم کـاری کردیم که بد بود مجازات هم شـدیم حـالا دیـگر دلیـلی نـدارد.
تـیمسار:من اول گفتم ناراحت نباش.
(احمد میرفندرسکی در مجالس رسمی حضور پیدا نمیکند ولی با دوستان اداری و غیره به کلوپ و رستورانها میرود)[6/11/1352]
موضوع:احمد میرفندرسکی قائممقام سابق وزارت امور خارجه.
هـوشنگ باتمانقلیچ با نامبرده بالا تماس حاصل[کرد]و مطالبی را به شرح زیر عنوان نمودند.
هوشنگ:خبر خوبی برایت دارم که اوامری صادر فرمودند و مشکل اولیه حل شده.
احمد:راجع به گیو؟
هوشنگ:نه خـیرراجـع به گیوهم نامهای نوشته میشود.دردو موضوع بوده است که صحبت خواهم کرد. خیراندیشان به ریشه زده بودند.خوشبختانه جریان اینجا درست شده و حکم میهماندار عالی جهت شما درست و صـادر شـده است.
احمد:بله خبر دارم از اول دی صادر شده در دست من است و از این طرف وزیر بوده است که باید یک کاری کرد که دستور دادهـاند فـعلا این باشد.
احمد:کار گـیو چـطور میشود؟
هوشنگ:گفتند باید شرحی نوشته شود آن هم درست میشود.
(ضمنا نامبرده بالا صبحها و بعد از ظهرها مرتبا در اطراف منزل خود به راهپیمایی مشغول میباشد)[1/11/1352]
مـوضوع:احـمد میرفندرسکی قائممقام سابق وزارتـ امـور خارجه
حمید رهنما وزیر اطلاعات [وجهانگردی ]در تاریخ 18/11/52 با نامبرده بالا تماس حاصل[کرد]پس از مذاکراتی با یکدیگر رهنما از نامبرده بالا خواست که او را ببیند که قرار نهادند صبح روز 19/11/52 رهنما به منزل مشار الیه بـرود کـه صبح روز 19/11/52 رهنما به منزل میرفندرسکی رفت.[18/11 1352]
موضوع:احمد میرفندرسکی قائممقام سابق وزارت امور خارجه
نامبرده مشغول ترجمه یک کتاب سیاسی درمنزل میباشد.گویا در این زمینه با انتشارات دانشگاه تهران نیز مـذاکراتی نـموده است.ضـمنا یادشده اکثرا با تیمسار باتمانقلیچ تماس تلفنی دارد.[19/12/1352]
موضوع:احمد میرفندرسکی قائممقام سابق وزارت امور خارجه
1-شخصی بنام اقـبال با نامرده بالا تماس حاصل[کرد و]ضمن احوالپرسی مطالبی به شرح زیـر اظـهار داشـت:
عرض کنم ضمن اینکه در بین رجالی که ما با آنها سروکار داریم همیشه ذکر خیر شما هـست. یـکی از آنهایی که خیلی به شما ارادت و محبت دارد شریفامامی است زیرا امروز قبل از جلسه 5 دقـیقه راجـع بـه شما صحبت کردیم و ایشان ضمن اظهار محبت و تأسف از جریان،بنده به ایشان عرض کردم فـلانی(میرفندرسکی)از نداشتن شغل ناراحت نیست بلکه از جهات دیگر که خود جنابعالی هم مـیدانید رنج میبرد و اضافه نـمودم کـه شما بایستی در اولین فرصت موضوع را روشن بفرمایید که شریفامامی گفت خود من در نظرم بود ولی از روزی که از روسیه برگشتم موقع مناسبی دست نداد.اما بدون تردید بعد از تعطیلات عید خودم اقدام خواهم کـرد و محبت اعلیحضرت را مجددا برقرار خواهم کرد.
میرفندرسکی:انشأ اللّه که موفق شود.
2-بهرامی از وزارت[امور]خارجه با نامبرده بالا تماس حاصل[کرد و]اظهار داشت وزیر پاکتی جهت شما گذارده که به منزل میفرستم.[25/12 1352]
[موضوع:]احـمد مـیرفندرسکی قائممقام سابق وزارت امور خارجه
نامبرده بالا ضمن مذاکره با یکی از دوستانش اظهار داشت تنها آرزویم برآورده شده است.عفو ملوکانه ابلاغ شد و مورد بخشش قرار گرفتم.هیچچیز جز این نـمیخواستم کـه این هم بخواست الهی انجام شده است و در مورد شایعات هیچ فکری نکردهام.برایم مهم فقط همین بوده است.
توضیح:تصور میرود نامبرده به یکی از کشورهای اروپایی مأموریت یافت بـاشد. [23/3/1353]
مـوضوع:احمد میرفندرسکی قائممقام سابق وزارت امور خارجه
خانم ناشناسی با همسر نامبرده بالا(پروین)تماس حاصل[کرد و]اظهار داشت تبریک میگویم شنیدهام میروید پاریس.
پروین مرزبان:به احمد که مطلبی را نـگفتهاند شـایعه اسـت ولی بعدا که پروفسور رضا مـأموریتش تـمام مـیشود(دو ماه دیگر)معلوم خواهد شد.[17/4/1353]
[موضوع:]احمد میرفندرسکی قائممقام سابق وزارت امور خارجه
شخصی به نام وزیر تبار از شرکت ملی نفس بـا نـامبرده تـماس حاصل[کرد و]اظهار داشت آقای دکتر اقبال یادداشت شـما را دیـدهاند.دستور نیز داده شده که در اختیار من میباشد و مربوط به گیو میرفندرسکی پسر جنابعالی است که میرفندرسکی اظهار داشت بـله چـند روز پیـش رفته است (خارج از کشور).
وزیر تبار:در این مورد از طریق نـمایندگی خودمان خبر میدهیم.
شنودبس
امنیت داخلی ساواک پس از یک سال و نیم شنود تلفنی و ضبط و بررسی مکالمات در هجده فروردین 1354 بـا ارسـال نـامهای به شرح زیر برای ارتشبد نعمت اللّه نصیری،رئیس وقت ساواک،درخـواست قـطع کنترل مکالمات احمد میرفندرسکی و«شنودبس»مینماید.
درباره:احمد میرفندرسکی فرزند میر عبد الرحیم شماره شناسنامه 8328 تـهران مـتولد 1297
تـهران قائممقام سابق وزارت امور خارجه
منظور:اظهار نظر و اتخاذ تصمیم در مورد قطع کـنترل شـنود نـامبرده بالا.
سابقه:
1-نامبرده بالا تا این تاریخ فاقد سابقه ضد امنیتی بایگانی شده مـیباشد.
2-تـلفن مـنزل مشار الیه از تاریخ 29/7/52 تحت کنترل قرار گرفته و تا این تاریخ کلیه موارد حائز اهـمیت از عـرض گذشته است.
نظریه:
با شرح مراتب فوق با توجه به اینکه موارد مـشکوکی از مـشار الیـه به دست نیامده در صورت تصویب جهت مشار الیه فرم شنودبس تهیه و به اداره کل پنـجم ارسـال گردد.
موکول به اوامر عالی است.
موافقت میشود[نصیری]
تدریس در دانشگاه
علیرغم وساطت مـقامات بـلندپایه رژیـم نزد شاه و گستردن شایعات توسط اطرافیان میرفندرسکی مبنی بر اینکه او پست یا پستهایی را گرفته و یـا خـواهد گرفت،محمد رضا پهلوی هیچ روی خوشی به میر سلطان احمد نشان نـمیدهد.از ایـنروی مـیرفندرسکی به فکر تدریس در دانشگاه ملی ایران میافتد.ساواک نیز با این درخواست موافقت مینماید.
دربـاره:مـیر سـلطان احمد میرفندرسکی
عطف به شماره 67061/20"22-19/1/34
اخیرا با استخدام نامبرده بالا در دانشگاه مـلی ایـران موافقت به عمل آمده است مراتب جهت اطلاع و هرگونه اقدام مقتضی اعلام میگردد.
مدیرکل اداره سوم.ثـابتی
از ابـتدای سال 1357 و با اوجگیری حرکتهای مردمی بر ضد رژیم شاه،در پرونده میرفندرسکی تـا مـهرماه آن سال تنها لاشه یک تلگراف به چـشم مـیخورد کـه طی آن، میرفندرسکی تولد همسر شاه را تبریک گـفته اسـت.البته تبریکی عبیدانه:
علیاحضرت فرح پهلوی شهبانوی ایران
تولد مسعود علیاحضرت فرح پهـلوی شـهبانوی فرهنگپرور انساندوست را عبیدانه تبریک و تـابش روزافـزون مهرش را بـر ایـران و ایـرانیان از خداوند متعال خواستارم.چاکر میرفندرسکی.
ارتـباط بـا مأمور کا.گ.ب
«در مهرماه 1357 مرا از بازنشستگی خارج کردند و به خدمت بازخواندند.آقای امـیر خـسرو افشار وزیر امور خارجه بود.تـکلیف کرد که به عـنوان مـشاور ویژه در امور دیپلماتیک به اتـفاق ایـشان به سازمان ملل بروم و بعد هم در نظر بود که مرا بفرستند به مـسکو.رفـتیم به سازمان ملل...باری،در سـازمان مـلل بـا یکی از دیپلماتهای شـوروی روبـرو شدم که جزو مـعاونان دبـیرکل بود و با کا.گ.ب هم ارتباط داشت.با هم نشستیم و گفتوگوهایی داشتیم.البته از آنجا گـزارش داده بودند به تهران که فلانی بـا مـأمور کا.گ.ب مـلاقات کـرده و نـاهار و شامی با هم خـوردهاند.گزارش به عرض اعلیحضرت رسیده بود،گفته بودند:«طبق دستور خودمان بوده است.»[17]
در اسناد سـاواک ودرحـاشیه نامهای که سپهبد ناصرمقدم،آخـرین رئیـس سـاواک،بـرای شـاه و نخستوزیرش نوشته و در آن مـیرفندرسکی را جـاسوس سابقه K.G.B معرفی کرده است، چنین دستوری از طرف شاه به چشم نمیخورد.اداره کل ضد جاسوسی ساواک در 24 آبـان 57 طـی نـامهای به رئیس ساواک،پرده از همکاری احمد میرفندرسکی،سـفیر سـابق ایـران در مـسکو بـا K.G.B بـرمیدارد:
موضوع:همکاری احمد میرفندرسکی سفیر سابق شاهنشاه آریامهر در مسکو K.G.B
احمد میرفندرسکی سفیر سابق شاهنشاه آریامهر در مسکو سالها با K.G.B همکاری دارد و نام مستعار او در K.G.B «لیتراتور»میباشد.این شخص در مسکو تـوسط K.G.B استخدام شده و چون از افراد مورد اعتماد شاهنشاه بوده لذا از طریق نامبرده اطلاعات دروغی که در جهت سیاست خارجی دولت شوروی بوده به شاهنشاه داده شده است.این شخص اطلاعات مهمی درباره وزارت[امور]خارجه و نیز در مـورد کـارمندان ساواک و مأمورین ساواک در سفارتخانهها در اختیار K.G.B گذاشته است.در مدتی که در امریکا بوده یکی از نمایندگان روسی سازمان ملل متحد که عضو K.G.B بوده با وی ملاقات داشته و گویا سازمان سیا این عضو K.G.B را شـناخته و بـه او سوء ظن برده است.میرفندرسکی به افسر K.G.B اظهار داشته بود شاهنشاه علاقهمند به بهبود روابط ایران و شوروی هستند و چرا دولت شوروی در روابط خـود سـردی نشان میدهد.قرار گردیده نـمایندگی K.G.B در ایـران میرفندرسکی تماس حاصل نماید.[20/8/1357]
ناصر مقدم نیز بلافاصله طی دو نامه جداگانه«به کلی سری»مسئله جاسوسی میرفندرسکی را به اطلاع شاه و نخستوزیر میرساند.
پیشگاه مـبارک اعـلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر
مـفتخرا بـشرفعرض میرساند: اطلاع واصله حاکی بود که احمد میرفندرسکی(سفیر سابق شاهشاه آریامهر در مسکو و مشاور فعلی وزیر امور خارجه)سالها با سرویس اطلاعاتی K.G.B همکاری دارد و سرویس K.G.B از این شخص در مسکو جلب همکاری نـموده و چـون از افراد مورد اعتماد شاهنشاه بوده لذا از طریق وی اطلاعات دروغی که در جهت سیاست خارجی دولت شوروی به شاهنشاه داده است. این شخص اطلاعات مهمی درباره وزارت[امور]خارجه و نیز در مورد کارمندان و مأمورین ساواک در سفارتخانهها در اختیار K.G.B گـذاشته اسـت و اخیرا از مـسکو دستور داده شده با مشار الیه تماس گرفته شود.
ضمن کنترل تلفن سفارت شوروی مشخص گردید کـه سفیر شوروی در تاریخ 23/9/57 تلفنی با احمد میرفندرسکی قرار ملاقاتی در سفارت شـوروی تـعیین[کرده اسـت]و در این تماس تلفنی سفیر شوروی اضافه نموده چنانچه مایل است کسی همراه خود به سفارت ببرد کـه از طـرف میرفندرسکی پاسخ داده شده لزومی به این کار نیست و در این زمینه کسی را نمیبینم. نـظریه:
1-مـنظور سـفیر از همراهی شخصی دیگر به اتفاق میرفندرسکی جهت شرکت در ملاقات برای موجه جلوه دادن این ملاقات بـوده است.
2-با توجه به تاریخ ملاقات 23/9/57(سه روز بعد از عاشورا)احتمال دارد که ملاقات مـزبور جهت کسب اطلاع دربـاره رویـدادهای کشور در چند روزه بحرانی و دادن مأموریتهای بخصوصی به میرفندرسکی باشد.
مراتب جهت استحضار خاطر خطیر ملوکانه معروض میگردد
جاننثار-سپهبد ناصر مقدم
جناب آقای نخستوزیر
محترما به عرض میرساند:
اطلاع موثق حاکی بـود که جناب آقای احمد میرفندرسکی وزیر امور خارجه با سرویس اطلاعاتی شورویK.G.Bهمکاری دارد و در زمانی که نامبرده در مسکو مأموریت داشته به استخدام سرویس مزبور درآمده و چون طرف اعتماد شاهنشاه قرار داشته لذا سـرویس K.G.B از طـریق مشارالیه اطلاعات غیر واقع که در جهت سیاست خارجی دولت شوروی بوده به عرض شاهنشاه رسانده است.
آقای میرفندرسکی اطلاعات مهمی درباره وزارت امور خارجه و نیز در مورد کارمندان و مأمورین ساواک درسفارتخانهها دراخـتیارK.G.B گـذاشته واخیرا ازمسکو دستورداده شده که با مشارالیه تماس گرفته شود.
ضمن کنترل تلفن سفارت شوروی مشخص گردید که سفیر شوروی ردر تاریخ 23/9/57 تلفنی با آقای احمد میرفندرسکی قرار مـلاقاتی در سـفارت شوروی تعیین نموده و در این مکالمه تلفنی، سفیر اظهار داشته چنانچه مایل است کسی را همراه خود به سفارت ببرد،که از طرف میرفندرسکی پاسخ داده شده لزومی به این کار نیست و در ایـن زمـینه کـسی را نمیبیند.
نظریه:1-به نظر نـمیرسد کـه مـنظور سفیر شوروی از شرکت شخص دیگری به همراه میرفندرسکی در ملاقات جهت موجه جلوه دادن مراجعه ایشان به سفارت شوروی بوده است.
2-افشای خـبر بـالا بـه هرصورت که باشد موجب سوخته شدن عملیات و شـناسایی مـنبع خواهد شد.
مراتب جهت استحضار بعرض میرسد.
سپهبد ناصر مقدم
علیرغم این گزارش شاه که دیگر کنترل کشور را از دسـت داده بـود بـاشنیدن نام نفر دوم فهرست وزیران پیشنهادی کابینه شاپور بختیار:«احـمد میرفندرسکی،وزیر امور خارجه تنها اندکی به فکر فرورفت و بدون توجه به سابقه وی، فرمان وزارت او را بدین شرح صادر کـرد:
نـظر بـه پیشنهاد جناب شاپور بختیار نخستوزیر جناب احمد میرفندرسکی را به سمت وزیـر امـور خارجه منصوب و مقرر میداریم که درانجام دادن وظایف محمول اقدام نماید.کاخ نیاوران به تاریخ شانزدهم دیـماه 1357 شـمسی
بـه قول ویلیام سولیوان که حکومت شاپور بختیار را یک«جوک»تلقی کرده بـود، مـیرفندرسکی هـم در درون این جوک،بالاخره به آرزوی بزرگ خود رسید اما این وزارت مستعجل بود و 37 روز بیشتر بـه طـول نـینجامید.موج انقلاب اسلامی کابینه مرغ توفان را بیبال و پر کرد و در 22 بهمن،در هم شکست.
پانوشت ها :
[1] فندرسک؛دهـستانی اسـت از بخش رامیان شهرستان گرگان با 24 آبادی و حدود شش هزار تن سکنه.دهات عـمده آن عـبارتند از: خانبین، کلوکین، دارکلاته، بووان فارس و دلند(فرهنگ جغرافیایی ایران،ج 3)
[2] میرفندرسکی تولدش را 18/3/1297 ذکر کرده ولی در سـند کـارگزینی او 1/7/1279 درج شده است.
[3] میرفندرسکی،احمد،در همسایگی خرس،به کوشش عبد الرضا(هوشنگ)مهدوی،تـهران،نـشر پیـکان،1382 ش،ص 22.
[4] دراسناد سفارت امریکا از دوران جوانی او گزارشی وجود دارد که شاید بیارتباط با اخراج از دانشکده حقوق نـباشد:«... ازقـراری که گزارش شده، درروزهای جوانیاش پس از صرف تعداد زیاد ودکا به رقص و آواز روسـی مـیپرداخت.»(اسـناد لانه جاسوسی،ج 27، دفتر انتشارات اسلامی،ص 106).
[5] برابر اسناد ساواک،شروع به کار او در وزارت امور خارجه 16/6/1321 بـوده اسـت.
[6] لژتـهران به شماره 1541 در 15 اردیبهشت 1337 تأسیس شد و نخستین لژی بود که با مجوز فـراماسونری انـگلیس کارخود را آغاز میکرد. مؤسسان این لژ،از پایهگذاران و فعالان لژ روشنایی در ایران بودند که چند سال بعد بـه لژ روشـنایی در تهران تغییر نام یافت.پس از تشکیل لژ بزرگ ایران،لژ تهران در ردیف سوم سلسله لژهـای فـراماسونری لژ بزرگ ایران به ثبت رسید.اغلب لژهـای فـراماسونری تـوسط اعضای لژ تهران پایهگذاری شدهاند.مؤسسان این لژ عـبارت بـودند از:مهندس حسین شقاقی(معرف احمد میرفندرسکی)،غلامرضا کیان،شیخ احمد فیصل خزعلی،مـهندس ابـدال بختیار،دکتر محمد حسابی،دکـتر عـلی اصغر خـشایار،مـهندس عـبد الرسول میر عبد الباقی،مهندس نـاصر بـهبودی،دکتر عبد الحسین راجی و نصر اللّه آذری.(استاد فراماسونری در ایران،ج 2،مؤسسه مطالعات و پژوهـشهای سـیاسی،1380،ص 15).
[7] اسناد لانه جاسوسی،ج 27،ص 106.
[8] در همسایگی خرس،صـص 54 و 53.
[9] اسناد لانه جاسوسی،ج 27،ص 106.
[10] درهـمسایگی خـرس،صص 22 و 20.
[11] همان،ص 150.
[12] همان،ص 151.
[13] زمانی کـه کـمکهای متفقین در جنگ دوم جهانی از جنوب ایران به شوروی گسیل میشد،ایران را«پل پیروزی»نامیدند.
[14] اسـد اللّه عـلم،خاطرات،ج سوم.
[15] در همسایگی خرس،صـص 35 و 38.
[16] هـمان،ص 44.
[17] هـمان،صص 227،229.
فصلنامه مطالعات تاریخی پاییز 1383 شماره 4 (صفحات143 -123 )
نظرات