بیوگرافی خوانین بختیاری امضاکننده قرارداد نفتی دارسی


 بیوگرافی خوانین بختیاری امضاکننده قرارداد نفتی دارسی

  سوابق و بیوگرافی تعدادی از خوانین بزرگ بختیاری که در جریان قرارداد نفتی دارسی حضور داشته و از امضاکنندگان و ذینفعان آن بشمار میروند در این نوشتار آمده است. همچنین کوشیده شده با استفاده از اسناد مکتوب و عکسهای باقیمانده از آن دوران به غنای این مطلب افزوده شود.

1. حسینقلیخان ایلخانی

حسینقلیخان ایلخانی پسر بزرگ جعفرقلیخان، مادرش بیبی شاهپسند دختر علی صالحخان است. حسینقلیخان در سال 1252ه  ق متولد شد. او بعد از کشته شدن پدرش و پس از مدتها معارضه با عمویش کلبعلیخان ناچار شد در سن بیست سالگی به خدمت منوچهرخان معتمدالدوله حاکم اصفهان درآید، منوچهرخان در همان ایام جهت سرکوبی محمدتقیخان به منطقه بختیاری لشکرکشی کرده بود، او با حمایت معتمدالدوله مورد توجه میرزا تقیخان امیرکبیر قرار گرفت و این پشتیبانی باعث شد که طایفه بابادی که از طوایف رقیب بود نیز به قلمرو وی اضافه گردد و از آنان پس رئیس طایفه بابادی نیز شد حسینقلیخان در سال 1269ه  ق از طرف ناصرالدینشاه به لقب ناظم بختیاری مفتخر گردید و در سال 1276ه  ق رسماً فرمان ایلخانگری بختیاری را به دست آورد و بر تمام طوایف بختیاری مسلط شد و مدت سی سال حکمران بختیاری شد و همین باعث شد که ثروت هنگفتی به دست آورد.

او در این مدت توانست نظم و امنیت را در بختیاری ایجاد کند، و ریشه راهزنان را براندازد، و به عمران و آبادی و ساختن کاروانسرای بسیاری بپردازد و دارای قدرت و نفوذ بسیاری شود، و چون در اصفهان نیز ثروت، نفوذ، قوای نظامی و طول حکمرانی، رابطه با شرکت مکنزی باعث گردید تا نسبت به موقعیت وی سوء ظن حاصل شده؛ ظلالسلطان با رضایت ناصرالدینشاه دستور قتل وی را صادر کردند به همین دلیل در تابستان سال 1299ه  ق حسینقلیخان برای دیدار ظلالسلطان به اصفهان رفت و در همین سفر بود که او را به قتل رسانیدند. به این ترتیب که ابتدا ایلخانی و پسرانش و جمعی از اعیان برای تماشا مشق سربازان دعوت شدند پس از اتمام مراسم و مراجعت ایلخانی و پسرانش، مراجعت کردند و در همان شب ایلخانی را به قتل رساندند و صبح شهرت دادند که ایلخانی سکته کرده است و نعش او را با کمال احترام در تخت فولاد در تکیه میر به خاک سپردند.

حسینقلیخان در مدت زندگیش هشت همسر اختیار کرد که دلیل اصلی آن ازدیاد نسل و افزایش ثروت در یک خانواده، رفع اختلافات بین طوایف و ایجاد وحدت و یکپارچگی ایلی بود و ماحصل این ازدواجها جمعاً شش پسر و دوازده دختر بود.

2. علیقلیخان سرداراسعد

علیقلیخان سرداراسعد، پسر سوم و چهارمین فرزند حسینقلیخان ایلخانی از تیره هفتلنگ بختیاری و نوه دختری نجفخان ــ نوه الیاسخان ــ است. در سال 1274ق در چهارمحال متولد شد. سایر برادران او اسفندیارخان و نجفقلیخان (برادران بزرگتر) و خسروخان سردارظفر، یوسفخان امیرمجاهد و امیرقلیخان (برادران کوچکتر) بودند. او خواهر دلاوری به نام بیبی مریم نیز داشت که بعدها به واسطه اقداماتش در مشروطه و هواداری از آلمانها در طی جنگ جهانی اول مشهور شد.

پس از طی دوران کودکی در اوایل جوانی مشغول تحصیل شد و پس از آموختن قرآن و عربی به تحصیل علوم خارجی پرداخت. در کنار این آموزشها در سوارکاری و تیراندازی نیز مهارت یافت؛ چنانکه از لحاظ تحصیلات و سطح فکر بر برادران و سایر خانزادگان بختیاری برتری یافت. اولین بار در سن 21 سالگی در سال 1295ق ازدواج کرد و بعدها نیز همسران دیگری برگزید.

در سال 1298ق به اتفاق پدرش ــ حسینقلیخان ــ و برادرش ــ اسفندیارخان ــ به تهران احضار شد. دو برادر به همراه صدسوار جزء کشیکخانه سلطنتی شدند، اما پس از مدتی به تقاضای ظلالسلطان ــ حاکم بختیاری ــ به اصفهان بازگشتند. در سال ق1299 که حسینقلیخان به دست ظلالسلطان کشته شد، علیقلیخان و اسفندیارخان در اصفهان زندانی شدند و سایر برادرانشان در کوههای بختیاری در میان ایل پنهان بودند. در این زمان عموها و عموزادگان علیقلیخان در حق آنها بیانصافی کرده و املاک و اموال آنها را به تصاحب خود درآوردند و کوششهای مادر نیز برای جلوگیری از اقدام آنها سودی نبخشید. بدینترتیب علیقلیخان یک سال در زندان به سر برد و بعد از آزادی به امید دیدار بستگان و از سرگرفتن زندگی پیشین عازم بختیاری شد که البته به دلیل برخورد و رفتار سرد عموها و اقوامش با پشیمانی از رفتن به بختیاری، عازم تهران شد. در آنجا مورد توجه و عنایت صدراعظم ــ امینالسلطان ــ قرار گرفت و در سال 1308 ریاست سواران بختیاری را با درجه سرتیپی بر عهده گرفت و در 1311 نشان و حمایل امیرتومانی را دریافت کرد.

بعد از قتل ناصرالدین شاه، علیقلیخان با سواران تحت اختیار خود به حفاظت از کاخ گلستان پرداخت. در سال 1318 راهی اروپا شد و دو سال بعد به ایران بازگشت. در ایام سلطنت مظفرالدین شاه به پاس وفاداری به دولت هزار تومان مقرری برای او در نظر گرفته شد. در سال 1321 پس از فوت اسفندیارخان سرداراسعد علیقلیخان به سرداراسعد ملقب شد. تا اینکه در سال 1324ق برای معالجه چشمان خود عازم اروپا شد و در پاریس اقامت گزید. در این سفر خبر تعطیلی مجلس به او رسید و پس از ملاقات با سر آرتور هاردینگ معاون وزیر خارجه انگلیس با عزمی راسخ برای بازگرداندن مشروطیت، پس از فراهم کردن مقدمات کار به طرف ایران حرکت کرد و از طریق خوزستان وارد ایران شد. علت اینکه سرداراسعد جنوب را برای ورود خود انتخاب کرد، این بود که با خیالاتی که در سر داشت، دیگر نمیتوانست از راه روسیه یا آذربایجان وارد ایران شود و از طرف دیگر حاکم قدرتمند خوزستان، شیخ خزعل بود که واهمهای از حکومت تهران نداشت و علیقلیخان لازم دید که برای اطمینان از پشت جبهه و اینکه در دوران انقلاب از پشت سر خطری متوجه طایفه بختیاری نشود، با شیخ خزعل قراردادهایی را امضا کند و حتی مبلغی هم به عنوان قرض از او دریافت کرد. علاوه بر این، او با خوانین قشقایی و همچنین بعضی از برادران و عموزادگانش نیز که رقیب او محسوب میشدند، قرارداد و پیمان وفاداری بست.

بعد از اینکه علیقلیخان مشغول جمعآوری قوا شد و نیرویی نزدیک به هفتصد نفر را گردآورد، به طرف اصفهان که قبلا با همکاری و راهنمایی دورادور او به دست برادرش ــ صمصامالسلطنه ــ فتح شده بود، حرکت کرد.

به این ترتیب، سرداراسعد بر تصمیم خود مصمم بود. ولی تا حد امکان سعی میکرد بین نیروهای خود و نیروهای امیرمفخم بختیاری که طرفدار شاه بود، درگیری پیش نیاید. به هر حال، وی عازم تهران شد و پس از زدوخوردهای مختصری با نیروهای دولتی، در حالیکه اردوی جنوب به رهبری خودش و اردوی شمال به رهبری محمدولیخان تنکابنی به یکدیگر پیوسته بود، وارد تهران شدند و بهارستان را تصرف کردند. پس از چند روز، خلع محمدعلیشاه و به سلطنت رسیدن احمد شاه قاجار اعلام شد.

به طور کلی در انگیزه پیوستن سرداراسعد به جریان مشروطهخواهی و بازگشایی مجدد مجلس، نظرات مختلفی ابراز شده است که برای جلوگیری از اطاله کلام به آن نمیپردازیم.

بعد از اعاده مشروطیت، سرداراسعد در پست وزارت داخله به ایفای نقش پرداخت و پس از مدتی هم به پست وزارت جنگ رسید. اما با اینحال به دلیل رقابت و دشمنی میان فاتحان تهران بعد از اعاده مشروطیت، علیقلیخان سرداراسعد نیز از این دستهبندیها در امان نماند. او ابتدا به جناح اعتدالیون و سپس به دموکراتها پیوست. کابینه مستوفیالممالک با حمایت و نفوذ او به سر کار آمد و در همین دوران به علت انجام چند ترور و کشته شدن چند تن از دو طرف، دولت درصدد خلع سلاح جناح اعتدالیون، که در آن ستارخان و باقرخان و سپهدار تنکابنی قرار داشتند، برآمد و آنها را با خشونت خلع سلاح کرد که این امر باعث نفرت عامه از دولت و بهخصوص سردار اسعد شد.

در این دوران که سرداراسعد درصدد تثبیت موقعیت خود بود، عضدالملک ــ نایبالسلطنه احمدشاه ــ فوت کرد و از جناح دموکراتها مستوفیالممالک و از جناح اعتدالیون ناصرالملک کاندیدای این مقام شدند. جناح اعتدالیون در این مبارزه پیروز شد و ناصرالملک به مقام نیابت سلطنت رسید. به این ترتیب سرداراسعد که خود را شکستخورده میدید، با ناراحتی و به بهانه معالجه چشم عازم اروپا شد. ورود محمدعلی میرزا، شاه مخلوع به ایران برای تصرف تاج و تخت، موجب وحشت ناصرالملک شد و به همین جهت به بختیاریها روی آورد و از سرداراسعد نیز دلجویی کرد تا به ایران بازگردد. سرداراسعد هم با تلگراف از بختیاریها خواست تا علیه محمدعلیشاه جنگیده و در این مبارزه مقاومت کنند. سرداراسعد پس از دفع حمله محمدعلیشاه توسط سواران بختیاری و مجاهدان شمال در دوران اولتیماتوم روسیه به ایران، وارد تهران شد، امور را سروسامان بخشید و خطر روسیه را دفع کرد.

علیقلیخان سرداراسعد در زمینههای مختلف فرهنگی، علمی و نظامی خدمات مختلفی در ایران انجام داده است. از جمله خدمات فرهنگی او میتوان به تأسیس مدرسهای به سبک جدید در بختیاری و اعزام محصلان و دانشجویان این مدرسه به خارج از کشور اشاره کرد. وی کتب مختلفی را ترجمه و تألیف کرده که از جمله تألیفات او کتاب تاریخ بختیاری  و تعدادی از ترجمههای او نیز عبارتند از :مارگریت اثر الکساندر دوما و هانری سوم از زبان فرانسه. همچنین، دوره کتاب آبی به دستور و خرج او به فارسی ترجمه و سفرنامه شرقی و تاورنیه نیز به دستور او ترجمه شده است.

علیقلیخان در زمینه امور نظامی نیز اصلاحاتی را در تشکیلات ژاندارمری به وجود آورد و همچنین بازرسانی را برای سرکشی به واحدهای پیادهنظام، سوارهنظام و توپخانه معین کرد و یک دانشکده نظامی نیز برای تربیت افسران تأسیس کرد.

او در دوران زندگی بر حسب خدمات مختلفش، نشانها و مدارج نظامی مختلفی از جمله درجات سرهنگی، سرتیپی و لقب سرداراسعد و نشان قدس به دست آورد. حتی در سال 1327ق مجلس شورای ملی طی جلسهای از وی به خاطر خدماتش در راه آزادی تشکر و قدردانی کرد و لوح تقدیر زرینی از طرف مجلس به او اعطا شد.

به هر ترتیب، سرداراسعد پس از گذراندن یک عمر پرحادثه و پرفراز و نشیب در کوههای بختیاری و زندگی در پاریس و میدان جنگ در سال 1332ق بینایی خود را به طور کامل از دست داد و در سال 1334ق نیز دچار سکته و فلج شد و دو سال بعد از آن در هفتم محرم سال 1336ق و در سن 62 سالگی بدورد حیات گفت و در حالیکه جنازهاش باشکوه هرچه تمامتر بر روی توپ حمل میشد، پس از تشییع به اصفهان منتقل و در مقبره خانوادگی او در تخت پولاد به خاک سپرده شد.

در وصیتنامه سرداراسعد از شش تن اولاد ذکور او نام برده شده که عبارتند از: جعفرقلیخان سرداربهادر، محمدتقی امیرجنگ، منوچهرخان، محمدقلیخان، محمدخان سالاراعظم و خانباباخان. از میان این افراد جعفرقلیخان که بعدها ملقب به سرداراسعد سوم شد، از بقیه فرزندانش مشهورتر است که در زمان رضاخان به مقامات بالای دولتی رسید. اما در حالی که وزیر جنگ بود، متهم به توطئه علیه امنیت کشور شد و در زندان قصر محبوس و در فروردین 1313ش در زندان کشته شد.

از سایر فرزندان سرداراسعد اطلاعات بسیار اندکی موجود است؛ تا آنجا که از محمدقلیخان، تنها نامی در منابع آمده است. لازم به ذکر است که سرداراسعد دخترانی هم داشته؛ ولی به طوری که معمول آن زمان بوده، اسم آنها در وصیتنامه نیامده است. بنابراین از تعداد آنها اطلاعی نداریم.

در یک جمعبندی کلی میتوان گفت که سرداراسعد از جایگاه ویژهای در میان ایل بختیاری برخوردار بوده است. بدینترتیب که از نظر علم و دانش و اخلاق بر آنها برتری داشته و در کتب مربوط به ایل بختیاری به ندرت از او در دستهبندیهای خانوادگی نام برده شده است؛ تا آنجا که میتوان او را محور اتحاد ایل دانست؛ چرا که در بسیاری از موارد که تشنجات داخلی ایل میرفت تا جای خود را به جنگ دهد، او با درایت کامل از جنگ و خونریزی جلوگیری میکرد. از طرف دیگر مثل گروهی از خوانین بختیاری نبود که به هنگام قدرت دست خود را به ظلم و اجحاف و رشوهگیری و ... آلوده میکردند؛ بلکه بسیار فهمیده و با گذشت بود.

3. غلامحسینخان سردارمحتشم

غلامحسینخان (شجاعالسلطان، شهابالسلطنه، سردارمحتشم) پسر چهارم امامقلیخان حاجی ایلخانی و مادرش حاجیه بیبی زینب دختر ابدالخان و خواهر مادری صمصامالسلطنه در سال 1275ه  ق متولد شد و برای اولین بار در سال 1905م، 1323ه  ق و بار دیگر در سال 1907م برای مدتی به عنوان ایلبیگی بختیاری انتخاب شد. در اواخر سال 1906م، 1324ه  ق و اوایل سال 1907م، 1325ق که بین اولاد ایلخان و حاجی ایلخانی بر سر تصاحب عنوان ایلخانی اختلاف به وجود آمد، او خود را به سفارت انگلیس نزدیک کرد.

غلامحسینخان در سال 1325ه  ق با عنوان شهابالسلطنه به سمت ایلخان بختیاری برگزیده شد و بنابراین مسائل شرکت نفت مستقیماً به او ارتباط پیدا کرد. محمدعلیشاه نیز به او دستور داد تا دویست سوار بختیاری به تهران اعزام کند، نزدیکی محمدعلیشاه با شهابالسلطنه این سوء ظن را در اسپرینگ رایس وزیر مختار انگلیس در تهران به وجود آورد که مبادا موقعیت جدید شهابالسلطنه او را برای وارد کردن فشار بر سندیکای امتیازات یاری کند به وجود آورد. این انتصاب چندان دوام نیاورد و در همان سال نجفقلیخان صمصامالسلطنه توانست مقام ایلخانی را تصاحب کند و بعد از فتح اصفهان و مراجعت سردار اسعد دوم از اروپا؛ علیقلیخان برای یکپارچه ساختن قدرت بختیاری نیاز مبرمی به همکاری اولاد حاجی ایلخانی داشت به همین خاطر غلامحسینخان را که لقب سردارمحتشم یافته بود، مطمئن کرد که هر گونه امتیاز یا درآمدی از رهگذر این تغییرات نصیب اولاد ایلخانی و حاجی ایلخانی گردد به طور مساوی بین دو خانواده تقسیم خواهد شد و بر اساس آن در سال 1327ه  ق، م1909 مقاولهنامهای بین طرفین متعقد گردید. سردارمحتشم بعد از فتح تهران در بعضی از کابینهها شرکت داشت و او در سالهای 1905 و 1907 و 1912 سه بار ایلبیگی دوبار در سال 1325ه  ق، 1324ه  ق سمت ایلخانی بختیاری را به عهده داشت. سردارمحتشم یکی از متمولترین خوانین بختیاری بود، به طوری که بعد از واقعه شلیل و خلع سلاح سربازان دولتی در خاک بختیاری دولت مرکزی مبلغ هشتاد هزار تومان مالیات عقبافتاده قبلی را از او دریافت کرد.

در دوره نخستوزیری سردارسپه، در سال 1302 با حمایت وی، سردارمحتشم به ایلخانیگری منصوب شد و یک سال بعد جای خود را به سردارظفر داد و در سال 1305 به منظور معالجه راهی اروپا شد و در 1306 درگذشت.

از غلامحسینخان سردارمحتشم پسران متعددی به جای ماند که میتوان از بین آنان آقاخان بختیاری، حمید بختیاری، ابدال بختیاری و مجید بختیاری را نام برد.

4. نجفقلیخان صمصامالسلطنه بختیاری

نجفقلیخان ملقب به صمصامالسلطنه، پسر دوم حسینقلیخان ایلخانی بختیاری و برادر بزرگتر حاج علیقلیخان سرداراسعد است. مادرش دختر شفیعخان و نوه حبیباللهخان ــ جد خوانین بختیاری ــ است. نجفقلیخان در سال 1267ق در چهارمحال متولد شد. خواندن و نوشتن را تا حد لازم فرا گرفت و تیراندازی و سواری و جنگهای چریکی و محلی را تا شانزده سالگی آموخته و از دستیاران پدر شد.

در سال 1299ق که ایلخانی بر اثر سعایت فرهاد میرزا معتمدالدوله ــ عموی شاه ــ به دستور شاه و امر ظلالسلطان به قتل رسید و اسفندیارخان و علیقلیخان محبوس شدند، نجفقلیخان سرپرستی خانواده ایلخانی را به عهده گرفت و با وجود قهر و غضب دولتیان، اعتبار و شئون خاندان ایلخانی را حفظ کرد. وی پس از فوت اسفندیارخان در 1321 مدتی به سمت ایلبیگی و پس از درگذشت محمدحسینخان سپهدار ق1322 چندین بار به طور متناوب در سالهای 1905-1907 و 1912م به سمت ایلخانی بختیاری منصوب شد.

بعد از حمله بختیاریها به اصفهان، صمصامالسلطنه حکومت اصفهان را به دست گرفت. اما بعد از فتح تهران و خلع محمدعلیشاه و استقرار مشروطیت و تسلط بختیاریها بر اوضاع، صمصامالسلطنه نیز به تهران آمد و از سال 1329ق به کابینه محمدولیخان تنکابنی ــ سپهدار اعظم ــ راه یافت و وزیر جنگ شد. این کابینه به سبب ترکیب ناموزون خود با عدم اعتماد عمومی مواجه شد.

در سال 1290ش سپهدار تنکابنی از رئیسالوزرایی عزل و صمصامالسلطنه به سمت وی گماشته شد. کابینه او در 27 رجب 1329ق تشکیل شد. از حوادث مهم کابینه اول صمصامالسلطنه، دفع شورش محمدعلی میرزا و مصادره اموال شجاعالسلطنه به دستور مورگان شوستر آمریکایی بود. نجفقلیخان در کابینه اول هم رئیسالوزرا بود و هم وزیر جنگ. صمصامالسلطنه در کابینه دوم خود در 7 ذیحجه 1329ق مقام رئیسالوزرایی و وزارت داخله را به عهده داشت. در همین دوره بود که صمصامالسلطنه دستور توقیف روزنامهها و مدیران آنها را صادر کرد. از این رو، تحریکات علیه کابینه او افزایش یافت و مردم خواستار حکومت سعدالدوله شدند. صمصامالسلطنه از ناصرالملک تقاضای استعفا کرد که مورد قبول واقع شد و علاءالسلطنه روی کار آمد.

در سال 1297ش کابینه صمصامالسلطنه دوباره روی کار آمد و او از طرف احمدشاه به رئیسالوزرایی انتخاب شد. این کابینه را میتوان در اصل کابینه چهارم او دانست؛ چون زمانی که کابینه دوم تشکیل شد، بعد از مدتی تحولاتی در آن صورت داد که کابینه سوم نام گرفت. زمامداری او در کابینه چهارم مصادف با پایان جنگ بینالملل اول بود و آشفتگی در سراسر کشور به چشم میخورد. مردم از کابینه جدید استقبال نکردند و سوسیالیستها و عدهای از مردم پایتخت به مخالفت برخاستند. مدرس و حاج آقا جمال اصفهانی ــ امام جمعه تهران ــ و جمعی دیگر از علما علیه کابینه به مخالفت برخاستند و برای عملی کردن خواستههای خود به حضرت عبدالعظیم رفته و متحصن شدند. کمکم تعداد آنها به دوهزار نفر رسید که خواهان عزل صمصامالسلطنه و رویکار آمدن وثوقالدوله بودند. صمصامالسلطنه بعد از آگاهی از موافقت شاه با این تصمیم در مقام معارضه و دهنکجی با شاه درآمد و اقداماتی تند علیه وی انجام داد؛ به طوری که کلیه امتیازات و معاهدات را لغو کرد. شاه پس از اطلاع از اقدامات خودسرانه او تکلیف کرد تا وی استعفا دهد، ولی او نپذیرفت و از شاه خواست تا او را عزل کند. شاه نیز این کار را کرد و بعد از او وثوقالدوله به رئیسالوزرایی انتخاب شد.

در دوره چهارم انتخابات مجلس که در دوره رئیسالوزرایی وثوقالدوله انجام شد، صمصامالسلطنه از تهران به وکالت مجلس انتخاب شد. در کودتای 1299ش اغلب رجال سرشناس به زندان کودتاچیان افتادند، اما صمصامالسلطنه در زمره معدود افرادی بود که دولت کودتا وی را آسوده گذاشت.

صمصامالسلطنه در زمان نخستوزیری قوامالسلطنه به فرمانروایی ایالت خراسان و سیستان منصوب شد. او قبلا نیز در سالهای 1333 و 1334ق حاکم کرمان بود. در سال 1308ش که شورشی در سرزمین بختیاری اتفاق افتاد، صمصامالسلطنه از طرف دولت مأمور دفع غائله بختیاری شد و مدتی با اختیارات تام در چهارمحال ماند. وی در سال 1309ش در اصفهان درگذشت و در تخت فولاد به خاک سپرده شد.

صمصامالسلطنه مردی سادهدل و وطنخواه بود و نسبت به مشروطه تعصب داشت. اما مشروطه را فقط در نبودن محمدعلیشاه میدانست. به همین دلیل در حکومت خود مثل یک ایلخانی رفتار میکرد، نه مثل یک رئیسالوزرای حکومت مشروطه. او مجلس دوم را بست. شاید تعطیلی مجلس دوم در شرایط آن روز به صلاح مملکت بود، اما به تعویق انداختن انتخابات دوره سوم نشانه آن است که او میخواست فقط به میل خود حکومت کند. صمصامالسلطنه به آداب و رسوم ایلی علاقهمند بود و در حفظ قدرت بختیاری میکوشید. صریحاللهجه بود، دروغ نمیگفت، خانهاش به رسم ایلخانی همیشه به روی مردم گشوده و سفرهاش گسترده بود، از کمک به مردم حتی به دشمنانش دریغ نمیکرد، لری و ساده صحبت میکرد، فرایض مذهبی را به جا میآورد و....

او در پیشرفت نفوذ بختیاریها سهمی بسزا داشت. در دوره حکومت او عدهای محصل بختیاری به اروپا اعزام شد و برای نخستین بار شورای بازرگانان مرکب از شش بازرگان و شش نفر از دولتیان به ریاست حاج معینالتجار بوشهری تشکیل یافت.

صمصامالسلطنه اگرچه در مجموع، از هوش و زیرکی چندانی بهره نداشت، ولی از احترام ویژهای برخوردار بود. البته وی مقام خویش را در بین سایر خوانین مدیون همسر باهوش و سیاستمدارش بیبیصاحبجان بود. در اثر اقدامات متهورانه بیبیصاحبجان تمام بختیاریها یکدل و یکزبان از صمصامالسلطنه پشتیبانی کردند. بیبی در غیاب وی به نیابت از شوهرش اوضاع را به دقت زیر نظر داشت و با ارسال نامه و تلگراف و حلوفصل مسائل ایلی موقعیت شوهرش را تثبیت میکرد.

از میان فرزندان صمصامالسلطنه، مرتضیقلیخان نقش برجستهای در تاریخ کشورش بازی میکرد که آن را نیز مدیون همسر باهوش و مدّبرش بیبی ماهبیگم بود. مرتضیقلیخان مدتی نماینده مردم بختیاری در مجلس شورای ملی بود و مدتی نیز حکومت لرستان به وی واگذار شد و در استقرار مشروطه دوم خدمات شایستهای را به انجام رساند.

5. اسفندیارخان سرداراسعد اول (صمصامالسلطنه)

اسفندیارخان در سال 1265ق در سرزمین بختیاری متولد شد. وی پسر حسینقلیخان ایلخانی ــ فرزند جعفرقلیخان ــ بود. جد بزرگ او معروف به حیدر کور از کدخدایان یکی از طوایف لرستان بود. ولی به دلایلی چند به سرزمین بختیاری آمده و به طایفه خدر سرخ پناهنده شده و در نزد آنها به شبانی پرداخته بود. بعد از مدتی طایفهاش به مکان اختفای وی پیبردند و برای بازگرداندن او به طایفه تلاش کردند. لیکن حیدر که چند سالی در میان بختیاریها زندگی کرده بود، رضایت به بازگشت نداد. حسینقلیخان پدر اسفندیارخان در عهد ناصری نزدیک به سیسال بر طوایف بختیاری ریاست داشته و با قاطعیت و قدرت حکومت کرده بود.

بیبی خانم ــ مادر اسفندیارخان ــ از طایفه خدر سرخ از تیره زراسوند بود. از این زن سه پسر و سه دختر متولد شدند که بزرگترین آنها اسفندیارخان بود. اسفندیارخان پنج برادر و دوازده خواهر داشت که ارشد فرزندانِ حسینقلیخان همین اسفندیارخان بود. برادران وی حاج علیقلیخان، نجفقلیخان، حاج خسروخان، یوسفخان (امیرمجاهد) و امیرقلیخان... تحت فرمان او بودند.

حسینقلیخان در میان فرزندانش از همه بیشتر به اسفندیارخان و حاج علیقلیخان علاقه داشت و بیشتر مناصب مهم را به آن دو داده بود. اسفندیارخان سرتیپ فوج سوار بختیاری در قشون ظلالسلطان بود و وظیفه نگهداری و حفظ مخارج فوج بختیاری را برعهده داشت. در حقیقت حسینقلیخان از پر و بال دادن به اسفندیارخان قصد جانشینی او را داشت که این محبت بیاندازه خان به پسرش موجبات حسادت عموزادگان اسفندیارخان، بهویژه محمدحسینخان سپهدار شد.

در سال 1299ق، اسفندیارخان که به همراه پدرش از سفر قشلاقی خوزستان به اصفهان آمده بود، پس از قتل پدرش به همراه حاج علیقلیخان به زنجیر کشیده شده و به زندان افتادند. یک سال بعد ظلالسلطان حاج علیقلیخان را آزاد کرد. اما اسفندیارخان در زندان ماند. ولی پس از هفت سال در 1307ق به دستور ناصرالدین شاه بخشیده شد. در اصل او از زندان فرار کرد. ولی با شفاعت عمویش ــ رضاقلیخان میرزا ــ بخشیده شد و شاه از او دلجویی کرد. بعد از عزل ظلالسلطان، امینالسلطان ــ صدراعظم ــ اسفندیارخان را به تهران فراخواند و او را به سمت ایلخانی بختیاری منصوب و ملقب به سرداراسعد کرد. اما اسفندیارخان بنا به ملاحظاتی، عموی خود رضاقلی میرزا را به عنوان ایلخان و خود را به عنوان ایلبیگی معرفی کرد. ولی چون امامقلیخان حاجیایلخانی از حکم عزل خود سرباز زد، حسینقلیخان نظامالسلطنه به اتفاق ایلخانی و ایلبیگی جدید مأمور توقیف او شدند. حاجیایلخانی به دژ ملکان در دزفول فرار کرد. قوای دولتی و بختیاریها او را تعقیب کردند، اما با وساطت بعضی خوانین از او درگذشتند و او به خوزستان فرستاده شد. اسفندیارخان که در آرامش و نظم خوزستان به امینالسلطان ــ صدراعظم ــ کمک کرده بود، لقب صمصامالسلطنه دریافت کرد. در 1890م/1308ق امامقلیخان به ایلخانی رسید و اسفندیارخان کماکان ایلبیگ بود. در 1892م/1310ق رابطه امینالسلطان و اسفندیارخان به سردی گرایید و امامقلیخان و رضاقلیخان دستگیر و زندانی شدند و خود او نیز مستعفی شد. با درگذشت حاج امامقلیخان در 1317ق اسفندیارخان به ایلخانی منصوب شد.

اسفندیارخان مردی جاهطلب و قدرتمند بود که هواخواه و پیرو زیادی هم داشت. در اصفهان تریاکی شد و بسیاری از خوانین بختیاری را هم تریاکی کرد. او در 1903م/1321ق در سن 56 سالگی فوت کرد.

6. محمدحسینخان سپهدار بختیاری

خاندان او از خاندانهای سرشناس و اشرافی زمان خود محسوب میشدند. مادر حسینخان بیبی زینب از طایفه کیانرسی و خواهر اصلانخان چهارلنگ و پدرش، امامقلیخان ایلخانی برادر حسینقلیخان ایلخانی و پسر دوم جعفرقلیخان دورکی بود. امامقلیخان بعد از مرگ برادرش به مقام ایلخانی رسیده بود. جد وی حیدرکور بود. سه فرزند اول امامقلیخان از بیبی زینب ــ همسر اول او ــ بود. محمدحسینخان ابتدا لقب سرداراشجع داشت، بعد شهابالسلطنه شد و بعد سپهدار لقب گرفت. از زمانی که قدرت از طوایف چهارلنگ به هفتلنگ منتقل شد، قدرت در این خاندان و در خانواده حسینقلیخان ایلخانی روبه رشد نهاد و هنگامی که حسینقلیخان به دست ظلالسلطان در اصفهان کشته شد، شایع بود که تحریکاتی نیز از جانب سپهدار در قتل وی نقش داشته است. او مخالف پدرش بود؛ چون میدانست که پدرش از اسفندیارخان حمایت میکند. محمدحسینخان از سوءظن دربار قاجار به خوانین بختیاری به نفع خود استفاده کرد و بعد از مرگ حسینقلیخان اختلافاتی در خاندان بختیاری به وجود آمد. اما اختلافات رفع شد و قدرت آنها رو به ازدیاد گذاشت؛ به گونهای که به مقابله با ظلالسلطان پرداختند و این کشمکش میان ظلالسلطان و بختیاریها تا زمان عزل ظلالسلطان (1305ق) ادامه یافت. یکهتاز این اختلاف محمدحسینخان شهابالسلطنه (سپهدار) بود.

بعد از عزل ظلالسلطان، نظامالسلطنه مافی روی کار آمد و رضاقلیخان لقب ایلبیگی گرفت. وی اسفندیارخان ــ پسر حسینقلیخان ــ را از زندان نجات داد. ولی در این زمان میان امامقلی و فرزندان وی اختلاف افتاده بود: امامقلیخان نماینده نظامالسلطنه مافی در خوزستان بود. رضاقلیخان ایلخانی و اسفندیارخان ایلبیگ شدند و اولاد حسینقلیخان نیز به علت ارتباط با امینالسلطان در دربار نفوذ پیدا کردند. اما طولی نکشید که امامقلیخان بنای آشوب را در بختیاری گذاشت که در نهایت منجر به جنگ شد. او در این جنگ شکست خورد و تسلیم نظامالسلطنه مافی شد. این وضعیت تا سال 1307ق ادامه داشت. دیری نپایید که دوستی رضاقلیخان با اسفندیارخان بر سر اختلافاتی به هم خورد و رضاقلیخان با برادرش امامقلیخان از در دوستی درآمد و امامقلیخان به مقام ایلخانی رسید و اسفندیارخان همچنان ایلبیگی باقی ماند و رضاقلی حاکم چهارمحال شد. هر سه تن برای توافق به تهران رفتند و نظر آنها قبول شد. برخلاف خاندان امامقلیخان و رضاقلی، اولاد حسینقلیخان با امینالسلطان از در دوستی درآمدند.

در سال 1321ق، زمانی که اسفندیارخان فوت کرد، محمدحسینخان به مقام ایلخانی منصوب شد و لقب سردارمفخم لقب گرفت. صمصامالسلطنه به مقام ایلبیگی رسیدند. محمدحسین خان تا سال 1322ق در مقام ایلخانی باقی ماند و بعد از فوت وی نجفقلیخان صمصامالسلطنه مقام ایلخانی و غلامحسینخان شهابالسلطنه مقام ایلبیگی را از آن خود کردند.

محمدحسینخان لقب سپهدار را در مدتی که در تبریز در دربار مظفرالدین میرزای ولیعهد بود، از وی دریافت کرد. پس از مرگ اسفندیارخان در سال 1321ق/1903م، محمدحسینخان به مقام ایلخانی رسید و تا سال 1322ق/1905م که از دنیا رفت، در آن مقام باقی ماند. چنین شایع شد که او توسط فرزندان حسینقلیخان مسموم شده است.

7. امامقلیخان

امامقلیخان حاجیایلخانی پسر دوم جعفرقلیخان و بیبی شاهپسند و برادر تنی حسینقلیخان ایلخانی است. امامقلیخان در تهران و در سال 1240ق در زمان سلطنت فتحعلیشاه به دنیا آمد.

پس از محمدتقیخان کیانرسی که قدرت خودش را بدون هیچ پشتیبانی از طرف قاجارها، به دست آورده بود، سه نفر از خوانین معروف بختیاری، از جمله علیرضا کیانرسی، کلبعلیخان زراسوند از طایفه دورکی و جعفرقلیخان بختیاروند، جهت رسیدن به قدرت با یکدیگر به جنگ پرداختند. سرانجام برادرزاده کلبعلیخان ــ حسینقلیخان ــ با کمک سه تن از برادرهایش و حمایت والی اصفهان و تأیید قانونی حکومت مرکزی تهران به قدرت رسید. او بعد از استحکام موقعیت خود در بختیاری به لقب ایلخانی رسید. حکومت طولانی و بدون صدمه ایلخانی باعث زیاد شدن ثروت و محبوبیت وی در میان بختیاریها و دربار شده بود. در نتیجه طی توطئهای در اصفهان به قتل رسید.

پس از این واقعه، منطقه بختیاری دستخوش ناامنی شد. بعد از مرگ ایلخانی شکی نبود که رهبری ایلخانی در خانواده ایلخانی باقی میماند و ایلخان جدید میبایست از میان دو برادر با شش پسر و سیزده برادرزاده انتخاب شود. از آن زمان، فامیل ایلخانی به سه بخش تقسیم شد: خاندان ایلخانی که اعقاب و پسران خودِ حسینقلیخان ایلخانی بودند؛ خاندان حاجیایلخانی که اعقاب برادرش امامقلیخان را شامل میشدند؛ و خاندان ایلبیگی که فرزندان دیگر برادرش رضاقلیخان بودند.

بعد از مرگ ایلخانی، بزرگترین پسرش ــ اسفندیارخان ــ و کوچکترین پسرش ــ حاجی علیقلیخان ــ به فرمان ظلالسلطان زندانی شدند و امامقلیخان و رضاقلیخان به عنوان ایلبیگی و ایلخانی برگزیده شدند. این انتخابها که به دست ظلالسلطان صورت گرفت، موجب توسعه نفوذ او در ارتباط با ولیعهد و امینالسلطان شد. ناصرالدین شاه بعد از مدتی دیدگاهها و نظرات گروه ضد ظلالسلطان را در دربار پذیرفت و ضربه مهلکی به او زد که باعث شد نفوذ او منحصر به حکومت اصفهان شود.

امامقلیخان پس از درگذشت برادرش در سال 1299ق به ایلخانی منصوب شد. این انتصاب بر اختلافات بین فرزندان دو برادر دامن زد. ولی در سال 1305ق پس از عزل ظلالسلطان و آزادی اسفندیارخان از زندان، از مقام خود معزول و برادرش رضاقلیخان ایلبیگی به سمت ایلخانی و اسفندیارخان هم به عنوان ایلبیگی منصوب شدند. اسفندیارخان رابطه خیلی خوبی با امینالسلطان برقرار کرد. ولی بعد از مدتی این رابطه رو به سردی گرایید. به طوری که امامقلیخان و رضاقلیخان دستگیر و زندانی شدند و اسفندیارخان استعفا کرد. در این حال دو خان زندانی، آقانجفی ــ یکی از پیشوایان مذهبی اصفهان ــ را واسطه قرار دادند. امینالسلطان هم در جواب شفاعت آقانجفی نوشت:

در مورد رضاقلیخان و امامقلیخان که دستشان به استبداد و زورگویی باز شده و این در رابطه با شکایت خود شما که مایل به آزادی آنها هستید، در رکاب شاهی از تهران فرستاده خواهند شد و آنچه لازمه آسایش آنها است، انجام خواهد شد.

زمانی که امامقلیخان از فرمان عزل خود سرپیچی کرد، امینالسلطان ــ صدراعظم ــ به رضاقلیخان ایلبیگی و اسفندیارخان دستور داد تا چهارصد سوار بختیاری آماده کنند تا با سیصد سوار دولتی و دو عرّاده توپ کوهستان به جنگ امامقلیخان بروند. امامقلیخان هم ششصد سوار آماده کرد، ولی در حین جنگ نیروهای او دچار تفرقه شدند و این امر باعث شد که او به دژ ملکان پناهنده شود. این جنگ معروف به چغارخور بود. بعد از چند مدتی با امینالسلطان به توافق رسیدند و او به خوزستان فرستاده شد تا به عنوان دستیار در خدمت حاکم خوزستان باشد.

چیزی نگذشت که بار دیگر گردونه اقبال حاجیایلخانی به گردش درآمد و ایلخانی بختیاری شد و اسفندیارخان به سمت ایلبیگی و رضاقلیخان به عنوان حاکم چهارمحال و بختیاری منصوب شدند. اما برای سومین بار حاجیایلخانی توسط شهابالملک ــ حاکم خوزستان ــ معزول شد و برادرزادهاش اسفندیارخان به جای او نشست. چون بعد از مدتی دوباره حکومت بختیاری به ظلالسلطان داده شد و اسفندیارخان با او عداوت و دشمنی داشت، استعفا کرد و امامقلیخان برای چهارمین بار به سمت ایلخانی رسید و تا سال 1317 که بدرود حیات گفت، در این سمت باقی ماند.

در فاصله زمانی بین سال 1299ق، که حسینقلیخان ایلخانی کشته شد، تا سال 1327ق که ابتدا اصفهان و سپس تهران به نفع انقلابیون مشروطهخواه و به دست بختیاریها فتح شد، ایل بختیاری دوره پرفراز و نشیبی را پشت سر گذاشت. در این دوره اختلافات و دستهبندیهای داخلی به نقطه اوج خود رسید و برخوردهایی هم با رجال دولتی پیش آمد. هر از چندگاهی یک خانواده با خانواده دیگر متحد میشد، ولی بعد از گذشت زمان این اتحاد میگسست  و اتحادی دیگر با خاندانی دیگر صورت میگرفت.

در هر حال، در صورتی که بخواهیم پس از آگاهی از زندگی سیاسی حسینقلیخان، از زندگی خصوصی وی نیز چیزهایی بدانیم، باید گفت که وی برادر تنی امامقلیخان و پسر بیبی شاهپسند بود. اما رضاقلیخان و مصطفیخان از بیبی مهربانو از طایفه دنیارونی بودند. با این تفاسیر، امامقلیخان با برادران خود دشمنی نداشت و یک جان در چند قالب بودند که روز به روز یکدلتر میشدند و حتی دولت هم به یگانگی آنها رشک میورزید.

اولین همسر حاجیایلخانی دختر ابوالفتحخان کیانرسی بود. محمدحسینخان ــ نیرومندترین پسر و همان کسی که در سالهای آخر عمر ایلخانی همیشه با او در کشمکش بود ــ از این زن متولد شد. این ازدواج به احتمال زیاد برای رفع اختلافات بین دو تیره هفتلنگ و چهارلنگ انجام گرفته بود زن دوم حاجیایلخانی حاجیه بیبی زینب دختر خان یکی از با نفوذترین خانهای زمان حاجیایلخانی بود. حاجیایلخانی از بیبی زینب سه پسر داشت: اولی غلامحسینخان سردارمحتشم که فرمانده لایق نظامی بود. دومی سلطان محمدخان سرداراشجع و سومی به علیاکبرخان سالار اشرف شهرت داشت.

حاجی بیبی یکی دیگر از زنان امامقلی است که غلامحسینخان ملقب به سردارمحتشم و همچنین شهابالسلطنه از او به دنیا آمدند. حاجیایلخانی همچنین سه همسر دیگر از طوایف مختلف بختیاری داشت که در مجموع نه پسر و هفت یا هشت دختر به دنیا آوردند. نه پسر حاجیایلخانی جمعآ 25 بار ازدواج کردند و ثمره این ازدواجها 45 پسر و 23 دختر بود که بیشتر به عقد عموزادگان خود درآمدند.

پروفسور گارثویت در جدولی سران حاجیایلخانی را که به مناصب و القابی رسیده بودند، چنین معرفی کرده است:

1. محمدحسینخان ملقب به سردارمفخم و سپهدار.

2. غلامحسینخان ملقب به شجاعالسلطنه، شهابالسلطنه و سردارمحتشم.

3. لطفعلیخان ملقب به امیرمفخم و شجاعالسلطان.

4. علیاکبرخان ملقب به سالار اشرف.

5. سلطان محمدخان ملقب به معین همایون، سرداراشجع.

6. نصیرخان ملقب به صارمالملک، سردارجنگ.

7. محمدرضا ملقب به سردارفاتح.

8. محمود ملقب به هژبرالسلطان.

8. جعفرقلیخان (سرداربهادر ـ سرداراسعد سوم)

جعفرقلیخان پسر بزرگ حاجی علیقلیخان سرداراسعد و همسر مورد علاقهاش بیبی صنم است. جعفرقلیخان در سال 1927ه  . ق در چهارمحال متولد شد. وی در اوان کودکی به خاطر محبوس بودن پدرش، علیقلیخان در زندان ظلالسلطان صدمات زیادی دید و به همین دلیل به تهران آمد و چند سالی را تحت حمایت میرزا علیاصغرخان امینالسلطان ایام خود را گذرانید. پس از طی دوران کودکی، تحصیلات ابتدایی و دروس معمول زمان تعلیمات نظامی از قبیل سوارکاری و تیراندازی را فراگرفت. در سال 1321ه  . ق که امینالسلطان از صدارت عزل و به سفر اروپا عزیمت رفت، جعفرقلیخان نیز به ایل خود برگشت و پس از مدتی کوتاه به اروپا رفت و در آنجا مقیم شد. وی در سال 1323ه  . ق ملقب به سرداربهادر شد و هنگام فتح تهران توسط قوای بختیاری، جزو سواران بختیاری بود. پس از خروج محمدعلیشاه از ایران، در زنجان و اهر و سراب و قراچهداغ با کمک یپرمخان قیام طرفداران شاه مخلوع را سرکوب کرد و در سال 1328ه  . ق بنا بر امر مستوفیالملک مأمور خلع سلاح مجاهدین پارک اتابک شد. در سال 1336ه  . ق علیقلیخان سرداراسعد درگذشت و طبق فرمان احمدشاه عنوان و لقب سرداراسعد به جعفرقلیخان تعلق گرفت و عنوان سرداراسعد بختیاری یافت و در سال 1336ه  . ق برای اولین بار در دوره چهارم رئیسالوزرایی مستوفیالملک به وزارت پست و تلگراف منصوب شد و مدت کوتاهی در این مقام باقی بود که کابینه سقوط کرد. پس از سقوط مستوفی و روی کار آمدن وثوقالدوله، جعفرقلیخان به حکومت کرمان منصوب شد. و حدود دو سال و نیم حاکم کرمان بود و بعد از آن جای خود را به عبدالحسینخان تیمورتاش داد. او در طول حیات سیاسی خود ده بار به مقام وزارت منصوب شد که مجموعآ پنج بار پست  تلگراف و پنج بار وزارت جنگ را به عهده داشت. سرانجام در حالی که در کابینه فروغی سمت وزیر جنگ را عهدهدار بود متهم به توطئه علیه کشور شد و هنگامی که با رضاشاه در بابل بود در آن شهر توقیف و او را به شکل وهنآوری، تهران آوردند. سرداراسعد در روزهای اول ورود به زندان از ترس آنکه او را مسموم نکنند لب به غذا نزد، ولی در پایان پس از چهارماه و اندی که در زندان بود در فروردین سال 1313ه  . ش به وسیله پزشک احمدی با تزریق آمپول هوا مقتول گردید. در علت دستگیری و قتل وی گمانهای بسیار وجود دارد، از جمله قصد بازگرداندن محمدحسن میرزا قاجار به حکومت، سهام نفت، ارتباط با انگلیسی و خرید اسلحه، قصد ترور شاه در چالوس، دوستی با تیمورتاش، سخنچینیهای آیرم رئیس نظمیه، خودخواهی و بیسیاستی و اعتماد بیجا به رضاشاه.

با قتل او بسیاری از خوانین بختیاری دستگیر، زندان و یا اعدام شدند و دوران درخشش خوانین و بختیاریها پایان یافت.

9. نصیرخان سردارجنگ

نصیرخان صارمالملک سردارجنگ پسر سوم امامقلیخان حاجیایلخانی در 1243ش متولد شد. وی در سال 1324 زمانی که برادرش غلامحسینخان شهابالسلطنه ایلخان بود، به سمت ایلبیگی رسید. امامقلی پدر نصیرخان در سال 1882م بر مسند ایلخانی نشست و پس از عزل ظلالسلطان و آزادی اسفندیارخان از زندان از مقام خود معزول شد. پسران نصیرخان عبارتند از: غلامحسینخان اقبالالسلطان، فریدونخان، جمشیدخان، شکرالدولهخان.

در این میان، هنگامی که انقلاب مشروطه در مقابل محمدعلیشاه شکست خورده بود و تبریز در حال مقاومت به سر میبرد، هنوز نصیرخان و سرداراشجع در رکاب شاه بودند و شاه از حضور نصیرخان برای تقویت عینالدوله استفاده میکرد. در همین زمان بود که لقب سردارجنگ به صارمالملک داده شد.

سردارجنگ از جمله کسانی بود که به همراه دو برادرش، سرداراشجع و امیرمفخم نسبت به محمدعلیشاه وفادار مانده بودند و توجهات شاه به آنها حس حسادت خانواده حسینقلیخان ایلخانی را تحریک میکرد. سرداراسعد در جریان فتح تهران به خانواده حاجیایلخانی به عنوان مشکل اصلی نگاه میکرد؛ زیرا در جریان مقابله با تهاجم بختیاریها به تهران، امیرمفخم در قم موضع گرفته بود و هنگامی که نصیرخان از موضوع مطلع شد، از محاصره تبریز دست کشید و به برادر خود پیوست. پس از فتح تهران به علت همراهیهای سردارجنگ با شاه سابق به همراه سردارظفر مأمور جبهه غرب شد تا تحت فرماندهی عبدالحسین میرزا فرمانفرما از پیشروی قوای سالارالدوله جلوگیری کند. در سال 1337 از سوی وثوقالدوله نخستوزیر مأمور سرکوب یاغیان در منطقه چهارمحال و اطراف اصفهان شد. به همین مناسبت به حکومت اصفهان منصوب و در دوره چهارم مجلس شورای ملی به نمایندگی بختیاریها به مجلس راه یافت و در تهران منزل او محفل شعرا و نویسندگانی چون ایرج میرزا، ملکالشعرای بهار و... بود. فرخییزدی نیز در مدح او فتحنامهای به نظم درآورده است. با فتح تهران به دست سرداراسعد برای رفع اختلافات بین ایل بختیاری و علیرغم وفاداری نصیرخان و برادرش امیرمفخم به محمدعلیشاه قول داد که برادری را از نو تجدید کند که در این میان غلامحسین سردارمحتشم در آشتی نقش زیادی ایفا کرد و بعد از فتح تهران حکومت یزد به نصیرخان داده شد.

یکی از رویدادهای مهمی که از زندگی نصیرخان در تاریخ ثبت شده، سمت ایلخانی وی با حمایت بریتانیا بود: انگلیسیها برای حفاظت از حوزههای نفتی خود و برای جلوگیری از درگیری اولاد ایلخانی و حاجیایلخانی به فکر افتادند که فردی را از خوانین بختیاری برای مدت پنج سال به سمت ایلخانی برگزینند. آنها برای این مقصود نصیرخان سردارجنگ را انتخاب کردند. در این زمان صمصامالسلطنه نخستوزیر و سرداراسعد وزیر جنگ بودند. برای اینکه سردارجنگ بتواند امنیت را در جادهها فراهم کند، برادر بزرگش امیرمفخم را به حکومت کرمان گماشت. با شروع جنگ جهانی اول و با وجود اعلام بیطرفی ایران، دو گروه متخالف در این کشور به رویارویی پرداختند که عدهای از بختیاریها به دلیل بیاعتمادی به روس و انگلیس طرفدار آلمان و عثمانی شدند. همین امر، زمینهساز اخلال آنان در کار شرکت نفت بود. اما سردارجنگ در حفاظت و نظم در منطقه شرکت نفت کوشید و آرامشی نسبی را بر منطقه حاکم کرد و به پاس همین خدمت بریتانیا نشان K.C.M.C گرفت. در فوریه 1915م / 1324ق خط لولهای که نفت را از خاک بختیاری به پالایشگاه آبادان میرسانید به وسیله عوامل ناشناسی قطع گردید و شایعاتی منتشر شد که واسموس آلمان با کمک سردارجنگ مرتکب این اقدام شدهاند، ولی دکتر یانگ رئیس بیمارسان شرکت نفت در نفت مسجدسلیمان و دوست صمیمی سردارجنگ در نامهای به گرینوی رئیس شرکت نفت ایران و انگلیس نوشت که رفتار نصیرخان قابل تأمل است زیرا در آن ایام شیخ خزعل از سردارجنگ تقاضا کرد که تعدادی سوار جهت محافظت از خط لوله نفت اهواز در اختیار او گذارد اما سردارجنگ چنین اقدامی را مغایر با بیطرفی دولت ایران در رابطه با جنگ عثمانی و انگلیس داشت میداند و چنین مسئولیت خطیری را نپذیرفت. ولی شیخ در جواب گفت: که اولا سردارجنگ باید با وی همکاری کند و در ثانی در جنگ و ستیز فعلی اگر دولت ایران در کنار عثمانی قرار گیرد بختیاریها باید متعهد شوند که به اردوگاه شیخ در زیر چتر حکگومت بریتانیا بپیوندند. سرپرسی کاکس برای انجام این مقصود مأموریت یافت تا با سردارجنگ ایلخانی و سرداربهادر به گفت و گو بنشیند، ولی این مذاکرات بینتیجه بود. سردارجنگ در 1303ش به بیماری سختی مبتلا شد و معالجات وی در اصفهان نتیجهای نداد. به همین منظور به آلمان رفت و تا سال 1310 در برلن ماندگار شد. جنازه او پس از مرگ به نجف اشرف منتقل شد.

منابع

1. الیزابت مکبن رُز. با من به سرزمین بختیاری بیایید. ترجمه: مهراب امیری. تهران، بینا، .1373

2. خسرو بختیاری (سردارظفر). یادداشتها و خاطرات سردارظفر. تهران، انتشارات فرهنگسرا، .1362

3. جن رالف گارثویت. بختیاریها در آیینه تاریخ. ترجمه: مهراب امیری. تهران، انتشارات آتران، .1375

4. غلامرضا میرزایی. بختیاریها و قاجاریه. شهرکرد، انتشارات ایل، بیتا.

5. سر اوستن هنری لایارد و دیگران. سیری در قلمرو بختیاری و عشایر بومی خوزستان. ترجمه و حواشی: مهراب امیری. تهران، انتشارات فرهنگسرا، .1371


موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران