به مناسبت فرا رسیدن ایام دهه فجر 1399

آزادی فردی و اجتماعی در دوران حکومت پهلوی

برداشت آزاد از کتاب صعود چهل ساله نوشته سید محمدحسین راجی و سید محمد رضا خاتمی


آزادی فردی و اجتماعی در دوران حکومت پهلوی

در دوران پهلوی دوم، حزب رستاخیز با دستور شاه و انحلال دو حزب «مردم» به رهبری اسدالله علم و ایران نوین» با محوریت حسن علی منصور، به عنوان تنها حزب کشور معرفی شده بود و شاه، نقش اصلی را در رهبری آن داشت و ادعا می کرد که این حزب مردمی است ( کتاب مأموریت برای وطنم، ص 336 و 337 ) و در جواب منتقدین ادعا داشت که: "کسی که وارد این تشکیلات سیاسی نشود و مؤمن به این سه اصلی که من گفتم، نباشد، دو راه برایش وجود دارد: یا یک فردی است متعلق به یک تشکیلات غیرقانونی، یعنی به اصطلاح خودمان «توده ای»، یعنی باز به اصطلاح خودمان و با قدرت اثبات، «بی وطن» که او جایش یا در زندان ایران است یا اگر بخواهد، فردا با کمال میل، بدون اخذ عوارض، گذرنامه در دستش می گذاریم و به هر جایی که دلش می خواهد، برود؛ چون ایرانی که نیست"! ( روزنامه اطلاعات، 12 اردیبهشت 1353 )

و در جایی دیگر نیز گفته بود: «آنهایی که به رستاخیز نمی پیوندند، باید از هواداران حزب توده باشند. این خائنان یا باید به زندان بروند یا اینکه همین فردا کشور را ترک کنند!»( روزنامه کیهان انترناسیونال، ۸ مارس، ۱۹75 ) و این درحالی بود که شاه هنگام دوحزبی شدن در جواب منتقدین گفته بود: « اگر من یک دیکتاتور بودم، رهبری یک حزب واحد را به دست می گرفت » ( کتاب مأموریت برای وطنم، ص 336 ) .

از سوی دیگر حکام پهلوی نه در عمل و بلکه در گفتار خود نیز نشان می دادند که کم ارزش ترین موضوع در نزد آنها نظر و رأی مردم است. شاه چنان خود را از مردم بی نیاز می دید که گاه به صراحت به آنان توهین می کرد؛ از جمله درباره مردم ایران می گفت: «این مردم قادر به انجام هیچ چیز نیستند: مثل گوسفندان می مانند»! (کتاب دخترم فرح نوشته فرح دیبا، ص 338 ).

روحیه نخوت و تحقیر مردم ایران نه فقط در رضاشاه و محمدرضاشاه ریشه زده بود، بلکه اغلب درباریان هم به این بیماری مبتلا شده بودند. ملکه مادر مردم ایران را مردمی حسود و مذبذب می دانست که حتی حکومت کردن بر آنان افتخار نداشت ( خاطرات ملکه پهلوی، ص ۳۹۷ ). فرح هم که سعی می کرد خود را تافته جدابافته دربار نشان بدهد، از این امر مستثنا نبود. به روایت علی شهبازی، سرتیپ محافظ شاه، فرح مردم جنوب تهران را کمتر از حیوان می دانست ( کتاب محافظ شاه -خاطرات علی شهبازی، ص۲۳۴ ).

در دوران پهلوی، خفقان به حدی زیاد بود که حتی مهمترین هم پیمانان شاه هم مجبور به اعتراف دراین باره می شدند؛ برای مثال جیمی کارتر، رئیس جمهور اسبق آمریکا، در خاطراتش نوشته است: «در دوران شاه، حداقل ۲۵هزار زندانی سیاسی در ایران وجود داشت.» ( کتاب خاطرات دو سفیر نوشته ویلیام سولیوان و آنتونى پارسونز، ص 447 ).

در سال ۱۳۵۴ (۱۹۷۵م) تعداد زندانیان سیاسی در ایران را بین ۲۵ هزار تا ۱۰۰هزار نفر اعلام می کند و در گزارشی می نویسد:  " کارنامه هیچ کشوری در جهان سیاه تر از کارنامه ایران در زمینه حقوق بشر نیست... جلادان ساواک افزون بر شوک الکتریکی و ضرب وشتم مخالفان، از انواع وحشی گریها استفاده می کردند؛ از جمله فروبردن بطری های شکسته در نشیمنگاه، آویختن وزنه بر بیضه ها، پوشاندن کلاهخودهای ویژه، مورد تجاوز جنسی قراردادن زندانیان و تجاوز به زنان و دختران فرد دستگیرشده در مقابل چشم وی برای گرفتن اعتراف ( کتاب دیکتاتورى و توسعه سرمایه دارى در ایران نوشته فرد هالیدی، ص92.  )

از سوی دیگر و در عمل و در آنجا که مردم باید در تعیین نمایندگان مجلس شورای ملی یا مجلس سنا و یا شوراها مشارکت داشته باشند، هم پهلوی اول و هم پهلوی دوم دخالت های مستقیم بعمل می آورند. بطور مثال رضاخان در سال ۱۳۰۲، در مقام فرماندهی کل قشون، در تلگرافی به والی ایالت فارس دستور داد: «ایالت جمیلة فارس در تعقیب تلگراف سابق مقتضی است قدغن فرمایید که در انتخاب نوبخت از بوشهر مساعدت نشود. حکمت هم که جزو کاندید شهر شیراز است، از جهرم بفرمایید بشود. راجع به ضیاء الواعظین بایستی هرطور است، اقدامی بفرمایید که از انتخاب مشارالیه جلوگیری به عمل بیاید.» ( علیرضا زهیری، عصر پهلوی به روایت اسناد، ص28 (

در دوره پهلوی دوم نیز برگزاری انتخابات بسته تر و فرمایشی تر از پیش تداوم یافت و حتی چند نوبت، مجلس توسط شاه منحل شد. محمدرضاشاه در کتاب «پاسخ به تاریخ» که پس از فرار از ایران نوشته است، این طور اقرار کرده است: "انگلیسی ها این امر را کاملا عادی و طبیعی می دانستند که انتخابات در ایران مطابق نظر و خواسته های خودشان صورت بگیرد. در زمان جنگ جهانی دوم انتخابات ایران به این صورت انجام می گرفت که مثلا صبح، مستشار سفارت انگلیس بالیستی حاوی هشتاد نامزد نمایندگی مجلس به دیدار نخست وزیر میرفت و بعدازظهر همان روز، کاردار سفارت شوروی نام دوازده نفر از نمایندگان موردنظر خود را به نخست وزیر میداد ( کتاب پاســـــخ بـــه تــــاریــخ، ص11۶تـا11۸ ).

اسدالله علم، از افراد بسیار با نفوذ در دربار پهلوی، در خاطراتش نوشته است: «دولت ما از انتخابات مجلس گرفته تا انتخابات محلی و انجمن شهر، آزادی را از مردم سلب کرده و اراده خود را تحمیل و نامزدهای خود را از صندوق بیرون می آورد »  ( کتاب گفت وگوهای من با شاه نوشته اسدالله علک، ج۲، ص۲۳۶ ).

یکی دیگر از شاخصهای آزادی را می توان وضعیت مطبوعات و نشر کتاب بر شمرد. در دوان پهلوی تعداد نشریات کاهش شدیدی داشت؛ به طوری که ۵۴۰ نشریه در اواخر سلطنت احمدشاه، در پایان رژیم پهلوی به ۸۶ نشریه کاهش یافت ( وزارتداطلاعات، مطبوعات عـصر پهلوی به روایــت اســـناد ساواک ). به طور متوسط ۲هزار عنوان کتاب در سال چاپ میشد که بیشتر آنها از محتوای مناسبی برخوردار نبود. رضاخان که بعد از کودتا همه مطبوعات را تعطیل کرده بود، در ۱۷ اسفند۱۳۰۰ در اعلامیه ای اعلام کرد: «.. قلم مخالفین را می شکنم و زبان می برم.» ( کتاب مطبوعات سـیاسی در عصر مشروطیت نوشته عبدالرحیم ذاکر حسین،  ص87 ) .همچنین ساواک طی دستوری در ۴ بهمن ۱۳۵۵ خطاب به مطبوعات نوشت: «هیچ گونه شکواییه، انتقاد، گلایه، چه صراحت و چه تلویح، در هیچ زمینه ای نباید در مطبوعات چاپ شود».

روزنامه اطلاعات در ۲۰ شهریور ۱۳۲۰ به دنبال اشغال ایران توسط متفقین، در سرمقاله خود نوشت: «انتظار مردم ایران از دولتین شوروی و انگلیس در عالم همسایگی و دوستی، بیش از اینها بود!» دولت انگلیس به این نوشته اعتراض کرد و فروغی نیز در مقام نخست وزیر، دستور توقیف روزنامه را صادر کرد ( کتاب تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در دوره رضاشاه نوشته علی اصغر زرگر، ص۴۵۲ ) . کار سانسور کلمات به آنجا کشیده شد که وقتی یکی از مأمورین سانسور در عصر رضاشاه در یکی از روزنامه ها، این مصرع معروف حافظ را می بیند که گفته است: «رضا به داده بده، وز جبین گره بگشا!» فورا به مدیر روزنامه تعرض کرده، روی کلمه «رضا» خط می کشد تا نکند منظور، رضاشاه و توهین به او باشد و بالای آن می نویسد: «حسن» ( کتاب تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در دوره رضاشاه نوشته علی اصغر زرگر، ص119 ).

از جمله محدودیت های دیگر، برخورد جدی با کسانی بود که منتقد امور جاری کشور بودند؛ به عنوان مثال، آیت الله سعیدی به جرم نوشتن اطلاعیه ای در اعتراض به سفر سرمایه داران صهیونیست به ریاست راکفلر به ایران در سال ۱۳۴۹، توسط ساواک دستگیر و شکنجه شد و به شهادت رسید.( کتاب یاران امام به روایت اسناد ساواک شهید آیت الله محمدرضا سعیدی ) .

از دیگر محدودیت ها می توان به ممنوعیت در همراه داشتن بعضی از کتابها، مثل تحریر الوسیلة امام خمینی اشاره کرد. سانسور در عصر پهلوی، در کتاب و ادبیات به جایی رسید که استفاده از کلماتی همانند شب، سیاهی، سرما، زمستان، گل سرخ، جنگل، پنجره بسته و شقایق ممنوع شد؛ چراکه مدعی بودند این واژگان در ادبیات انقلابی به کار می رود

( روزنامـۀ اعتماد ملی، ش472 ،5 مهـــــر ۱۳86 ).

از حساسیت های سیاسی اجتماعی ممیزان، در دو دهه آخر رژیم پهلوی، می توان به نکات زیر اشاره کرد:

1.به کارگیری نامها و لقب هایی که ویژه خاندان سلطنتی بود یا به آنها اشاره داشت، ممنوع بود، مانند حذف  کلمه «سلطنت» از کتاب صلح امام حسن ع».

۲. هرنوع کتاب مذهبی و تحلیلی سانسور می شد و در بیشتر مواقع هم برچسب «خلاف مصلحت نظام» و «مارکسیست اسلامی» میخورد؛ مثل کتابهای ولایت فقیه و بعثت و ایدئولوژی و بت شکن که گرفتار این برچسب شدند.

٣. هرگونه نقد و انتقاد به حکومت پهلوی و پیشنهاد برای اصلاح وضع موجود در کتابها، باعث میشد آن کتابها هیچگاه منتشر نشود.

۴. نام بعضی افراد و نیز بعضی اسم های خاص سانسور می شدند، مانند عبدالحسین نوشین و حسینیه ارشاد و گل سرخ.

۵. هرگونه انتقاد به عملکرد بعضی کشورها مانند اسرائیل و ایالات متحده سانسور میشد.

۶. نشر هر نوع مطلب پیرامون مفهوم انقلاب و انقلابهای صورت گرفته در دیگر کشورها و درگل، هر نوشته ای که به نوعی با حرکت های اجتماعی ارتباط داشت، ممنوع بود.

۷. نشر کتاب به زبان های غیرفارسی، مانند عربی، ترکی، کردی و بلوچ، ممنوع بود.

برای اطلاع بیشتر از دیدگاه شاه درباره وابستگی احزاب در ایران به قدرتهای خارجی به نشانی زیر مراجعه کنید:

https://psri.ir/?id=6uln6l8n


موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی