رضاخان و تکاپوی صهیونی در ایران


رضاخان و تکاپوی صهیونی در ایران

روی کار آمدن رضاخان در ایران، در شرایط و موقعیتی اتفاق افتاد که جنگ جهانی اول به پایان رسیده و امپراتوری عثمانی ساقط شده بود. متفقین در پوشش «کنفرانس وِرسای» برای بسیاری از ممالک اسلامیِ منطقه تعیین تکلیف کرده بودند. برای اداره سرزمین فلسطین نیز حول محور اعلامیه صهیونیستی بالفور وزیر امورخارجه وقت انگلستان، لایحه قیمومت تهیه و شرایط و زمینه‌های لازم را تحت پوشش «کانون ملی یهود» و در واقع «دولت یهودی» در فلسطین کاملاً آماده و مهیا کرده بودند. از نظر آنها برای ایجاد «دولت یهود» با همان راهبرد خاص و مورد نظر رهبران و کانون‌های قدرتمند یهودی و صهیونی در منطقه، باید فضای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در مناطق پیرامونی نیز کاملاً آماده و هماهنگ با استراتژی یادشده باشد. بر این اساس، سرزمین ایران با توجه به موقعیت ویژه جغرافیایی، تاریخی، تمدنی و فرهنگی نمی‌توانست از دید دسیسه‌گران جهانی نادیده گرفته شود. زیرا برپایی دولت یهودی در فلسطین همه آرمان صهیونیسم نبود؛ بلکه حرکتِ آغاز شده در پوشش ایجاد دولت یهودی اهداف گسترده‌تر و مطالبات فراگیرتری را تعقیب می‌کرد که جغرافیایی به پهنه ایران را نیز باید دربر می‌گرفت. این مطالبات بخشی از آرمان عهد عتیقی مسیحایی بود. آن‌چنان که یکی از نویسندگان یهودی اعتراف کرده است:«هدف صهیونیسم تأسیس دولت یهود در فلسطین تحت حمایت قدرت‌های اروپایی[جهانی] است. صهیونیسم حتی در بُعد سیاسی خود تنها یک مرحله از آرمان مسیحایی را محقق خواهد ساخت و به همین علت در صورت توفیق ممکن است به سوی تحقق کامل آن آرمان گام بردارد. این اقدام در صورت عدم توفیق نیز یهودیان را در مورد اصل آرمان دلسرد نخواهد کرد؛ زیرا آرمان مسیحایی از آزادی یهودیان گسترده‌تر و از تأسیس یک دولت یهودیِ مستقل فراگیرتر است. آرمان مسیحایی وعده می‌دهد که یهود یک قدرت جهانی در فلسطین تأسیس خواهد کرد و همه اقوام زمین در مقابل آن کرنش خواهند نمود.»

صرف‌نظر از ایده یا فرضیه یادشده، از دیدگاه پاره‌ای تئوریسین‌ها و نظریه‌پردازان و رهبران صهیونی، برپایی دولت یهودی در فلسطین مستلزم ایجاد فضا و شرایط لازم در مناطق پیرامونی، قبل و بعد از تأسیس آن است. بنابراین تهاجم قوای نظامی انگلیس به ایران به خصوص از ناحیه غرب، شمال و شرق ایران و اشغال مناطقی وسیع از این سرزمین در خلال جنگ جهانی اول که این کشور بی‌طرفی خود را در جنگ نیز اعلام کرده بود، گامی هماهنگ با رویدادهای منطقه خاورمیانه بود که متفقین و به خصوص انگلستان تعقیب می‌کردند. به بیان دیگر، اشغال ایران از سوی ارتش متفقین به‌خصوص انگلستان و اشغال فلسطین از سوی لشکر انگلیسی-یهودی به فرماندهی ژنرال آلنبی یهودی، کاملاً در یک جهت قابل ارزیابی هستند. فلسطین پس از آن که به کمیسر عالی اعزامی بریتانیا یعنی هربرت سموئیل یهودی تحویل داده شد و این یهودیِ صهیونیست اداره آن منطقه را در مسیر ایجاد برپایی دولت یهودی به دست گرفت، وارد مرحله تازه‌ای در چارچوب استراتژی صهیونی در منطقه گردید. سرزمین ایران نیز پس از حدود سه سال و نیم، از نیروهای مهاجم نظامی انگلستان در شرایطی تخلیه شد که عملیات کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ش/فوریه ۱۹۲۱م، بر طبق برنامه کانون‌های یهودیِ پشت پرده با موفقیت به انجام رسیده بود. اشغالگران نظامی انگلیس پس از این که کودتای رضاخان با موفقیت به انجام رسید دستور گرفتند که ایران را تخلیه کنند و چنین نیز شد. یادآوری این نکته بسیار حائز اهمیت و تاریخی نباید مورد اغماض قرار گیرد که در دوره تاریخی یادشده، انگلستان کاملاً تحت سیطره اشخاص و کانون‌های قدرتمند یهودی قرار داشت. صرف‌نظر از سلطه بلامنازع اقتصادی و پولی، حتی کابینه انگلستان را نیز عمدتاً یهودی‌های صهیونیست یا پروتستان‌ها و پیوریتن‌های صهیونیِ معتقد به اصول و مبانی عهد عتیق و حامیان قدرتمند برپایی دولت یهودی، تحت اداره و کنترل خود داشتند که لرد بالفور و هربرت سموئیل نمونه آنها هستند.

دوره اشغال ایران از سوی انگلیس در جنگ جهانی اول، سرنوشت‌سازترین مرحله جنگ برای این سرزمین بود. در این برهه، انگلیسی‌ها کشور را اشغال کردند؛ و درست در همین زمان بود که ایران به بزرگترین فاجعه تاریخ خود، یعنی قحطی ۱۹۱۹-۱۹۱۷م/۱۲۹۸-۱۲۹۶ش، دچار شد. حدود ۸ تا ۱۰ میلیون نفر -حدود نیمی از جمعیت کشور در آن زمان- در این قحطی تلف شدند. انگلیسی‌ها جز چند اقدام جزئیِ تسکینی و بی‌اثر، نه‌تنها برای کاستن از شدت قحطی کاری انجام ندادند، بلکه با خرید گسترده غله و مواد غذایی در ایران، وارد نکردن غذا از هند و بین‌النهرین، ممانعت از ورود غذا از ایالات متحده و اتخاذ سیاست‌های مالی -از جمله نپرداختن درآمدهای نفت به ایران- قحطی را شدت بخشیدند. در نتیجه تعداد بیشتری از مردم ایران با سیاست‌های انگلیسی‌ها از بین رفتند. این اقدام را می‌توان با اطمینان مصداق عینی جنایت علیه بشریت تلقی کرد. ایران بزرگ‌ترین قربانی جنگ جهانی اول بوده و از بدترین نسل‌کشی‌های دوره معاصر لطمه دیده است. اسناد و گزارش‌های منتشر شده از آن دوران، هیچ تردیدی باقی نمی‌گذارد که کشتار بی‌رحمانه مردم ایران و اقدام به نسل‌کشی وحشیانه مردم از سوی انگلستان یک برنامه و حرکت کاملاً دسیسه‌آمیز در راستای اهداف بلندتر و بزرگتر در مسیر آماده‌سازی شرایط و فضای هماهنگ و همگون در این سرزمین با وقایع و رخدادهای منطقه بود. به طوری که نوشته‌اند:«عامل اصلی تشدید و طولانی‌شدن قحطی که منجر به مرگ میلیون‌ها ایرانی شد، سیاست‌های بازرگانی و مالی بریتانیا بود. خرید غله در مقیاس وسیع، برای تأمین آذوقه نیروهای انگلیسی در ایران، بین‌النهرین و روسیه، بر دامنه قحطی در ایران افزوده است. ژنرال دنسترویل در جایی با صراحتى عجیب ضمن اظهار تأسف به این واقعیت اعتراف کرده است که خریدهای غله از سوی انگلیسی‌ها منجر به کمبود و افزایش قیمت‌ها گردید و در نتیجه به مرگ شمار بسیاری از ایرانیان انجامید؛ از این عجیب‌تر گزارش سرگرد داناهو درباره تخلیه شهر مراغه در آستانه شکست ارتش انگلستان از تُرک‌ها[عثمانی] در سپتامبر ۱۹۱۸ است. انگلیسی‌ها که قبلاً موادغذایی بسیاری خریده [و مسبب بروز قحطی شده] بودند، ذخیره غلّه شهر را در شرایط سخت قحطی از میان بردند تا به دست تُرک‌های عثمانی نیفتد. و از هر دو عجیب‌تر این‌که، چگونه گفته‌ها و گزارش‌های دنسترویل و داناهو، از دید دستگاه کنترل و سانسور اطلاعاتی بریتانیا مخفی مانده است؟! شاید این نکته که هر دو کتاب در شرایط بلافاصله پس از جنگ (داناهو، ۱۹۱۹ و دنسترویل ۱۹۲۰) منتشر شده‌اند، پاسخی برای این سؤال باشد...در کتاب دیکسون، گزارش مفصلی درباره خرید گسترده غله توسط ارتش انگلستان در خراسان به چشم می‌خورد. این خریدها برای تأمین آذوقه نیروهای انگلیسی به فرماندهی ژنرال مالسون در جنوب روسیه صورت گرفته است. شواهد و مدارک مستندی از گزارش‌های روزنامه‌ها و نیز گزارش‌های میسیونرهای آمریکایی در دست است که نشان می‌دهد که در همان زمان که مردم مشهد گرفتار قحطی هولناک بوده‌اند، انگلیسی‌ها مشغول خرید گسترده غله در منطقه بوده‌اند. ... بارزترین نمونه این وضع، قحطی در رشت -گیلان- است. از گزارش‌های مکرر میسیونرهای آمریکایی در رشت در می‌یابیم که این شهر در آغاز از قحطی هولناکی که دیگر نقاط ایران را در برگرفته بود، به دور بود. اکثر کسانی که در رشت، در معرض گرسنگی و بیماری قرار داشتند، پناهندگان دیگر نقاط ایران بودند که اکثراً [توسط مردم] تیمار و تغذیه می‌شدند. شهر در ژوئن ۱۹۱۸ به دست ارتش انگلستان افتاد، اما کنترل مؤثر شهر تا هنگام شکست جنگلی‌ها -در اواخر ژوئیه ۱۹۱۸- محقق نشد. اندکی پس از اشغال رشت توسط انگلیسی‌ها، گیلان و از جمله شهر رشت نیز دچار قحطی شد. دلیل این امر در کتاب ژنرال دنسترویل آمده است. اندکی پس از اشغال گیلان، انگلیسی‌ها برنج و دیگر موادغذایی (از جمله هندوانه، عسل و حتی خاویار) را برای تغذیه ارتش انگلستان در باکو خریدند. هم‌زمان با خرید غله در نواحی شمالی و غربی ایران توسط «اداره منابع محلی بین‌النهرین»، انگلیسی‌ها در شرق ایران نیز دست به خرید غله زدند. زمانی که قحطی مرگبار ایران را در برگرفته بود، انگلیسی‌ها علاوه بر خرید گسترده موادغذایی، از واردات موادغذایی از هند و بین‌النهرین -همسایگان غربی و شرقی ایران- جلوگیری می‌کردند. از اسناد متعدد وزارت خارجه آمریکا روشن می‌شود که آمریکا نیز کاملاً در جریان میزان گسترده خرید غله توسط انگلیسی‌ها در ایران -در شرایطی که قحطی و گرسنگی جمعیت ایران را از دم تیغ می‌گذراند- بوده است. ...دولت ایالات متحده تلویحاً به قتل‌عام در ایران رضایت داده بود.»

به راستی تبانی قدرت‌های بزرگ در جنگ جهانی اول برای تحمیل چنین وضعیت و شرایط بر مردم و سرزمین ایران چگونه قابل ارزیابی و تحلیل است؟ با توجه به مستندات موجود، اگر بپذیریم که قدرت‌های جهانی یادشده در آن دوران کاملاً تحت نفوذ و بلکه سیطره زرسالاران یهودی و کانون‌های قدرتمند یهودی و صهیونیستی قرار داشتند و اداره می‌شدند و از سوی دیگر جنگ جهانی اول نیز توطئه‌ای برنامه‌ریزی‌شده از سوی همان اشخاص و کانون‌ها در مسیر تحقق آرمان صهیونی برپایی دولت یهودی در فلسطین بود، پاسخ بسیاری از سؤال‌ها را خواهیم یافت. کانون‌های یادشده پس از ایجاد چنین فضا و شرایطی است که زمینه را برای روی کار آوردن شخصی چون رضاخان بر اریکۀ قدرت ایران لازم و مناسب می‌بینند. بنابراین سلطنت رضاخان در ایران مولود همان توطئه جهانی کانون‌های صهیونیِ دسیسه‌گر است که در ترکیه آتاتورک، در فلسطین سموئیل، و در اردن و عراق عبدالله و فیصل از خاندان شریف حسین را بر سر کار آوردند. گفتنی است که همه این عوامل و عناصر، در سیاست‌های داخلی و نیز مناسبات خارجی خود، با آرمان صهیونیستی ایجاد دولت یهودی در فلسطین موافقت کامل نشان دادند و حتی برای فراهم‌آوردن زمینه‌ها و شرایط موردنظر کانون‌های صهیونی و رهبران آنها از هیچ تلاش و کوشش و کمکی دریغ نورزیدند.

رضاخان زمانی که پله‌های صعود را می‌پیمود با بعضی افراد و تشکل‌های مرموز ارتباط اسرارآمیزی داشت. به گفته فردوست:«رضا و مقامات انگلیسی واسطه‌هایی داشتند که یکی از آنها خان‌ اکبر[میرزا کریم‌خان رشتی] و دیگری [اردشیر] پدر شاپور جی بود. سردار اسعد بختیاری، که مدتی وزیر جنگ رضا بود، نیز با سفارت انگلیس تماس داشت و شاید او هم مدتی از این واسطه‌ها بود... یکی از مهره‌های مهمی که واسطه رضاخان با انگلیسی‌ها بود و از محرمانه‌ترین اسرار رضا اطلاع داشت و هیچ‌کسِ دیگر را سراغ ندارم که به اندازه او در وقایع پشت پرده حکومت رضاخان مطلع باشد، سلیمان بهبودی است». فردوست در ادامه سلیمان بهبودی را محرم‌ترین فرد حتی در زندگی خصوصی رضاخان معرفی می‌کند. جالب این است که سلیمان بهبودی نیز از دانش‌آموختگان آموزشگاه‌های یهودی-صهیونیستی آلیانس در ایران و دست‌پرورده همان کانون‌های دسیسه‌آمیز و عضو لژ فراماسونری بود. البته بعضی اشخاص کمتر شناخته‌شده نیز رفت‌وآمدهایی با رضاخان داشتند که دکتر مسنن یهودی دندانپزشک، دکتر امینی پزشک یهودی همدانی و دکتر کورت اریش نومان پزشک یهودی آلمانی‌تبار رضاخان و... از آن جمله بودند. بر اساس مستندات موجود، یکی دیگر از عناصری که رابط بین رضاخان و انگلیسی‌ها و بعضی محافل پشت پرده بود، محمدعلی فروغی(ذکاءالملک) بود، که هم در صعود رضاخان به سلطنت و هم پسرش محمدرضا نقش مهمی داشت. محمدعلی فروغی یهودی‌تبار و استاد اعظم فراماسونری، اولین نخست‌وزیر رضاخان پس از به قدرت رسیدن او بود و در عملکرد رضاخان نقش اساسی و محوری داشت. بر اساس مندرجات بعضی منابع صهیونیستی در دوره احمدشاه قاجار، تقریباً تمام رجال سیاسی ایران، از جمله سردارسپه، رضا پهلوی، از فعالیت‌های صهیونیستی در ایران باخبر بودند. [آنها] حتی در پاره‌ای جشن‌ها[مجالس] صهیونیستی شرکت می‌جستند[...]. وزارت‌خانه‌های ایرانِ آن دوره، سد راه فعالیت‌های صهیونیستی نمی‌شدند. بر اساس اعتراف همان منابع، مسأله انتقال و مهاجرت یهودیان به فلسطین به منظور برپایی دولت یهودی، به عنوان رکن اساسی فعالیت صهیونیسمِ جهانی و در سراسر دوره سلطنت رضاخان در ایران استمرار داشت. [حتی] رضاشاه در چند مورد دستور داد که تبلیغات ضدصهیونیستی مجامع اسلامی علیه مهاجرت یهودیان ایران به فلسطین در جراید کشور چاپ و منتشر[و علنی] نشود.

هم‌سویی رضاخان با تکاپوی صهیونیستی در ایران و مساعدت و همکاری او با کانون‌های یهودی و صهیونی در مسیر فراهم‌سازی زمینه‌ها برای برپایی دولت صهیونیستی از فرازهای حساس و اسرارآمیز تاریخ معاصر ایران است. خدمات شایان توجه رضاخان به آرمان صهیونیسم و مساعدت و همکاری همه‌جانبه او با حرکت‌های صهیونیستی در ایران، آن‌چنان جایگاهی نزد رهبران و کانون‌های صهیونیستی داشت که تاریخ‌نگاران و نویسندگان مشهور یهودی و صهیونیست تصریح و تأکید کرده‌اند که دوره سلطنت رضاخان برای یهودیان ایران، نظیر زمان کورش کبیر و عصر فرزند او محمدرضا نظیر عصر داریوش اول بوده است.» به اعتراف منابع یهودی: رضاشاه به یهودیان اعتماد تام و کامل داشت و به یهودیان جهان، به ویژه آلمان احترام می‌گذاشت. یکی از بهترین دلایل این ادعا، همین که پزشک مخصوص رضاشاه «دکتر کورت اریش نومان» که نخست در برلن طبابت می‌کرد و بعد به ایران مهاجرت کرده بود، یک آلمانی یهودی‌تبار بود. صهیونیست‌ها و کانون‌های صهیونیستی نیز روزِ به سلطنت‌رسیدن رضاخان و نیز کودتای سوم اسفند را به منزله روز احیای عظمت و اقتدار یهود ارزیابی و تحلیل می‌کردند و همه‌ساله با برپایی مراسم ویژه، سعی در بزرگداشت این روزها داشتند. در یکی از منابع صهیونیستی در این‌باره چنین آمده است:«فرارسیدن روز تاریخی سوم اسفند، یعنی روز تجدید استقلال و آزادی ایران، همه را به یاد رشادت و از خودگذشتگی رادمردی دلیر می‌اندازد که عظمت و اقتدار از دست‌رفته نیاکان بزرگ و پر افتخار ما را دوباره به دست آورد».

همراهی رضاخان با صهیونیست‌ها آن‌چنان بود که در زمان سلطنت او، کانون‌ها و سازمان‌های صهیونیستی، طرح توطئه‌آمیز و پیچیده‌ای را تدوین و طراحی کرده بودند؛ و بر اساس آن تصرف مناطق بسیار وسیعی از سرزمین ایران را تعقیب می‌کردند. آنها از قِبَل این طرح دسیسه‌آمیز، سعی در انتقال و اسکان شمار وسیعی از یهودیان نقاط مختلف جهان در پاره‌ای از مناطق ایران داشتند. این حرکتی بود که عیناً و هم‌زمان در سرزمین فلسطین تعقیب می‌شد و در حال اجرا بود. سازمان‌های جهانی صهیونی برای تحقق اهداف و برنامه‌های پیچیده خود طرحی هشت ماده‌ای تدوین و توسط یکی از رهبران تشکیلات مرکزی صهیونیسم ایران به نام عزیزالله نعیم، در سال ۱۳۱۰ش/۱۹۳۱م، به دربار رضاخان ارسال کردند. این طرح، تحت پوشش عناوین فریبنده چون «آبادکردن اراضی خالصه ایران» از سوی بعضی سازمان‌های یهودی مستقر در اروپا و آمریکا، زمینه انتقال و استقرار هزاران یهودی از نقاط مختلف دنیا به ایران را توجیه و ایجاد پایگاه‌های پوششی برای صهیونیسم جهانی در این سرزمین را تسهیل می‌کرد. این طرح، دقیق و حساب شده بود و چگونگی توطئه اشغال فلسطین را در ذهن تداعی می‌کرد، و بر اساس آن، ضمن اعطای آزادی کامل سیاسی، اجتماعی و فرهنگی به یهودیان مهاجر خارجی، پس از دو سال اقامت در ایران، اوراق هویت و شناسنامه رسمی ایرانی به آنها اعطا می‌شد. نکته قابل توجه در توجیه این طرح صهیونیستی از سوی طراحان آن، اشاره به آمار جمعیت ایرانِ آن زمان است که در آن چنین تصریح شده بود:«شرط اول جلب توجه انجمن بزرگ خیریه یهود(اروپا و آمریکا)، وضع قوانین راجع به آزادی و حریت عقاید و معتقدات و تساوی حقوق افراد مملکت است که در ایران نیز مانند سایر ممالک متمدنه، افراد ایرانی همین حقوق را دارا هستند. مساحت فعلی ایران یک میلیون‌وششصدوپنجاه هزار کیلومتر مربع است و فقط دوازده میلیون جمعیت دارد، در صورتی که مملکت فرانسه که مساحتش تقریباً ثلث مساحت ایران است، چهل میلیون نفوس دارد. بنابراین ایران گنجایش چندین برابر ساکنین حالیه را دارد». گفتنی است در طرح صهیونیستی یادشده به آمار جمعیت ۱۲ میلیون نفری ایران در سال ۱۳۱۰ش/۱۹۳۱م، اشاره شده، در حالی که هفده‌ سال پیش از این، یعنی قبل از شروع جنگ جهانی اول در ۱۲۹۳ش/۱۹۱۴م، جمعیت ایران افزون بر بیست میلیون نفر بود. این کاهش جمعیت، چیزی نبود، جز توطئه همان کانون‌های صهیونیستی مستقر در اروپا و آمریکا که توانسته بودند بر اثر قحطی و نسل‌کشیِ بزرگ طی سال‌های پایانی جنگ جهانی اول در سراسر ایران، حدود هشت تا ده میلیون نفر ایرانی را قربانی توطئه‌ای کنند که محور آن راهبرد، تأسیس دولت یهودی در فلسطین بود.

سیاست‌های فرهنگی و اجتماعی رضاخان نیز کاملاً هم‌سو و هم‌جهت با تکاپوهای صهیونیستی بود. به گفته فردوست:«یکی از اقدامات رضاخان مسأله منع لباس روحانیت بود و بساط لباس متحدالشکل و کلاه پهلوی. از میان روحانیون عده معدود و معیّنی جواز لباس داشتند و بقیه اگر با عبا و عمامه به خیابان می‌رفتند، عمامه را از سرشان بر می‌داشتند و به گردنشان می‌آویختند و توهین می‌کردند». دشمنی رضاخان با روحانیون و علمای دین اسلام و رفتار سفّاکانه او نسبت به آنها بر کسی پوشیده نیست و به شهادت رساندن سید حسن مدرس نمونه بارز آن است؛ و نیز کشتار مردم مسلمان معترض به کلاه و لباس متحدالشکل فرنگی، در مسجد گوهرشاد از سوی نظامیان ارتش و به دستور مستقیم رضاخان، صرفاً به معنی درّنده‌خویی و سفّاکی این شخص نمی‌تواند باشد، بلکه نشانگر مأموریتی است که بر عهده او گذارده شده بود تا با تغییر هویت اسلامی این سرزمین، آرمان اربابان خود را محقق سازد. تقابل و مبارزه با ارزش‌ها، مراسم و شعائر دینی از یک سو و تلاش هدفمند برای ترویج باستان‌گرایی در ایران و اثبات فرضیه صهیونی پیوند دوستی میان ایرانیان و یهودیان در دوره باستان، محور حرکت فرهنگی سلطنت رضاخان و ساخته و پرداخته همان کانون‌های یهودی و لژهای ماسونی مستقر در اروپا بود. اما از سوی بعضی عناصر و ایادیِ ایرانی آنها از قبیل محمدعلی فروغی تدوین و تبلیغ می‌شد. آن‌گونه که نوشته‌اند:«فروغی حلقه واسط نسل کهن فراماسون‌های عهد قاجار(ملکم‌ها و مشیرالدوله‌ها) و فراماسون‌های نسل بعد بود. او در رأس حلقه‌ای از متفکران و برجستگان فراماسونری ایران(حسن پیرنیا، تقی‌زاده، محمود جم، علی منصور، حکیم‌الملک و...) روح فراماسونری را از طریق اهرم حکومت و سیاست، در کالبد فرهنگ جدید ایران، که در دوران پهلوی شکل گرفت، دمید. ...فروغی، اندیشه‌پرداز سلطنت پهلوی بود. نطق فروغی در مراسم تاجگذاری رضاخان، تمامی عناصر ایدئولوژی «شووینیسم شاهنشاهی» و «باستان‌گرایی» را که بعدها توسط پیروان و شاگردان فروغی پرداخت شد، در بر داشت. او در نطق خود رضاخان میرپنج را «پادشاهی پاک‌زاد و ایران‌نژاد» و «وارث تاج و تخت کیان» و ناجی ایران و احیاگر شاهنشاهی باستان و غیره و غیره خواند... او می‌خواست به دیگران بیاموزد که از این پس باید چگونه با رضاخان سلوک کرد و به رضاخان بیاموزد که از این پس باید چگونه به خود بنگرد؟ رضاخانِ قزاق، دیگر «خان» و «میرپنج» و حتی «سردارسپه» نیست؛ او اینک «شاهِ شاهان» و «وارث تاج و تخت کیان» و جانشین کورش و داریوش و نوشیروان است. انتخاب نام «پهلوی» نیز ابتکار فروغی بود و پهلوی‌هایی مجبور به تغییر نام خود شدند تا رضاخان حتی در عرصه نام نیز «یگانه» و «بی‌همتا» بماند! آری فروغی ایدئولوژی‌ای را پی‌ریزی کرد که طی دوران سلطنت پهلوی اول و دوم، با صرف هزینه‌های گزاف و به‌کارگیری انبوهی از محققان و مصنّفان و دانشگاهیانِ درجه اول، پرداخت شد. این ایدئولوژی، تجلّیات فرهنگی و سیاسی فراوان داشت. از جمله سال‌شمار هجری حذف شد و به جای آن «تاریخ شاهنشاهی» ابداع گردید! ...همه این اقدامات یک هدف داشت: ترویج اندیشه و روان‌شناسی مبنی بر ضرورت یک حکومت مقتدر و متمرکز که در آن شاه نه انسانی مانند سایر انسان‌ها، بلکه «ابرمرد» و حتى «نیمه خدا» است. زیرا، تنها چنین شاهی است که می‌تواند به عنوان یک دیکتاتورِ مطلق‌العنان بر توده «عوام» فرمان رانَد و سلطه سیاسی-فرهنگی نواستعمار را تأمین کند».

 

منبع: ایران و اسرائیل در دوران سلطنت پهلوی؛ محمدتقی تقی‌پور؛ مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی؛ صص ۵۵ تا ۶۶