اوضاع سیاسی ایران در آستانه قیام عشایر جنوب


دکتر کشواد سیاهپور
1276 بازدید
عشایر انگلیس پهلوی اول

 اوضاع سیاسی ایران در آستانه قیام عشایر جنوب

استبداد محمدرضاشاهی[1]

  ....در حقیقت کودتای آمریکایی ـ انگلیسی 28 مرداد 1332 و بازگشت مجدد محمدرضاشاه به قدرت، آغاز حاکمیت و اقتدار واقعی پهلوی دوم بود. در پی پیروزی کودتا، قدرت‌های معارض و موازی محمدرضا شاه، یکی پس از دیگری شکسته و سرکوب شدند. محمد مصدق و ملی‌گرایان، دیگر از صحنه کنار گذاشته شدند. گروههای سیاسی و معارض پهلوی دوم، به شدت منکوب گردیدند. قدرت عشایر ـ که در بسیاری مواقع در تضاد با حکومت پهلوی بود ـ در هم شکسته شد. روحانیت نیز عملاً برکنار از کشمکش‌های سیاسی گشته بود. دولت‌های دست نشاندة کودتا، به اختیار شاه و اربابان بیگانة او بر سر کار می‌آمدند. دولت زاهدی، از شهریور 1332 تا فروردین 1334 بر سر کار بود. پس از سرلشکر فضل‌الله زاهدی، حسین علاء به نخست‌وزیری رسید. وی، تا فروردین 1336 دولت را در دست داشت. پس از او، دکتر منوچهر اقبال عنان نخست‌وزیری را به دست گرفت. وی، خود را بی‌چون و چرا در اختیار شاه گذاشته بود و همة امور کشورداری را مختص «اوامر» شاهنشاه می‌دانست. خود و مقام نخست‌وزیری را، تا حد ‌«چاکری» و «غلام» جان‌نثاری و خانه‌زادی پایین آورده بود. در واقع، محمدرضا شاه به تمام معنا بر اریکه سلطنت سوار بود و مستبدانه حکومت می‌‌کرد. تشکیل احزاب دولتی و مطیع «ملیون» و «مردم»، به رهبری نخست‌وزیران اقبال و امیراسدالله علم، در راستای حفظ سلطنت و رعایت رقابت‌های ظاهری بود.[2] این احزاب، عملاً در انتخابات دورة بیستم مجلس شورای ملی، در تابستان 1339، فعالیت و رقابت خود را نشان دادند. اما دکتر اقبال که تنها دوست داشت عنوان «نخست‌وزیر» شاهنشاه را یدک بکشد، در انتخابات دخالت آشکار نمود و نتیجة آن را به طور کامل به نفع طرفداران خویش ـ یا نیروهای حزب ملیون ـ تغییر داد. همین مهم که اعتراضات زیادی را در پی داشت، سرانجام به سقوط دولتش انجامید. در شهریورماه 1339، به دنبال اعلام نتایج انتخابات و شروع اعتراضات و آشکار شدن تقلبات گسترده، شاه از «چاکر» خویش خواست که استعفا دهد. وی نیز بدون چون و چرا کنار کشید. به علاوه، شاه از نمایندگان منتخب دورة بیستم درخواست استعفا نمود. به دنبال این وقایع، مجلس منحل گردید و به جای دکتر اقبال، جعفر شریف‌امامی موظف به تشکیل دولت و برگزاری مجدد انتخابات دورة بیستم مجلس شورای ملی شد. در این ایام، رقابت‌های انتخاباتی ریاست جمهوری آمریکا در جریان بود.

دورة کوتاه شریف امامی

جعفر شریف‌امامی، نیز همچون منوچهر اقبال منقاد محمدرضا شاه بود؛ با این تفاوت که قرار شده بود بدون دخالت مستقیم در امر برگزاری انتخابات و مسایل دیگری از این قبیل، ژست آزادی و فضای باز سیاسی در کشور بگیرد. رقابت‌های انتخاباتی ریاست جمهوری آمریکا، تأثیر ناخواسته‌‌ای بر فضای سیاسی کشور و محمدرضا شاه گذاشته بود. در این انتخابات، البته شاه جانب جمهوری‌خواهان آمریکا را گرفت و علاقمند بود نمایندة این حزب یعنی نیکسون پیروز شود اما از بخت بد وی، جان فیتز جرالد کندی، نمایندة دموکراتها پیروز گشت. این مسئله، شاه را بسیار بیمناک نمود. جعفر شریف‌امامی هم در برگزاری دومین انتخابات مجلس بیستم شورای ملی به شدت زیر سئوال رفت و در واقع ناموفق ماند. فعالیت گروههای سیاسی، بویژه جبهه ملی و منفردینی چون علی امینی و یارانش ـ که مشهور بود حمایت آمریکا را به دنبال دارند ـ و نیز مظفر بقایی و دوستانش، دولت شریف امامی را با بحران مواجه کرده بود. در واقع، فضای به ظاهر باز سیاسی شاه و شریف امامی، میدان فعالیت دیگر گروههای سیاسی، سوای احزاب درباری ملیون و مردم را وسیع‌تر نموده بود. سران جبهه ملی در آذر 1339 با نخست‌وزیر دیدار کردند و خواستار تأمین آزادی انتخابات شدند. اندکی بعد، آنان «درخواست امتیاز و انتشار روزنامه» و برگزاری «میتینگ» انتخاباتی را مطرح نمودند. اما، هیچ‌یک از درخواست‌های آنها برآورده نشد. بنابراین، در بهمن ماه 1339 «چهارده تن از رهبران جبهه ملی به مجلس سنا رفتند و با موافقت صدرالاشراف، رئیس سنا، در تالار قرائتخانه کتابخانه متحصن شدند.»[3] تحصن سران جبهه ملی، که قریب 35 روز طول کشید، نه تنها تأثیری در توجه به خواسته‌های آنان نداشت، که «صورت بازداشت به خود گرفت [و] حتی ملاقات آنها با خانواده و دوستان ناممکن شد.»[4]

علاوه بر گروههای سیاسی، نظیر جبهه ملی، دانشجویان دانشگاه تهران نیز در بهمن ماه، نسبت به عدم آزادی انتخابات تظاهراتی بر پا کردند که منجر به درگیری و تعطیلی بازار و دخالت پلیس گردید. اوضاع بحرانی دانشگاه، در اسفندماه نیز ادامه یافت و اتومبیل دکتر منوچهر اقبال ـ که در این موقع وزیر دربار بود ـ را در محوطة دانشگاه به آتش کشیدند.[5] بالاخره انتخابات مجدد دورة بیستم مجلس شورای ملی برگزار گردید و کاندیداهای احزاب درباری ملیون و مردم اکثریت کرسی‌های مجلس را به دست آوردند. به رغم گشایش مجلس در اسفندماه 1339، اعتراضات و تظاهرات در بازار و دانشگاه و گروه‌های سیاسی ادامه یافت. مهم‌ترین ایراد معترضین، عدم آزادی و سلامت انتخابات مجدد دورة بیستم بود. اوضاع نابسامان دولت شریف‌امامی، بالاخره در اردیبهشت 1340 به دنبال اعتصاب و تظاهرات معلمان تهران به اوج رسید و نهایتاً سقوط کرد. فرهنگیان تهران به رهبری «محمد درخشش»، در اعتراض به حقوق اندک خویش اعتصاب و تظاهرات کردند. در این تظاهرات که از سوی نیروی انتظامی با تیراندازی مواجه شد، یکی از معلمین به قتل رسید. تشییع جنازه معلم مقتول، به تظاهرات گسترده‌ای مبدل گردید و روزهای بعد این تظاهرات ادامه یافت. سرانجام شریف‌امامی کناره‌گیری خویش را اعلام داشت و راه برای نخست‌وزیری دکتر علی امینی که موردنظر آمریکایی‌ها بود، هموار گردید.[6]

نخست‌وزیری دکتر علی امینی و اوضاع سیاسی کشور

به نخست‌وزیری رسیدن دکتر علی امینی، نه به اختیار محمدرضاشاه که نتیجه ترس و اطاعت او از آمریکا و رئیس‌جمهور کندی بود. محمدرضا شاه که خطر سقوط و از دست دادن سلطنت را احساس می‌کرد، مجبور بود امتیازات متعددی به آمریکا دهد. بنابراین، موافقت خویش را با نخست‌وزیری علی امینی اعلام کرد. اما این توافق ظاهری، کوتاه و کم دوام بود. امینی، از همان آغاز نخست‌وزیری، دست به اقداماتی زد که بیش از پیش مخالفتها را برانگیخت. قبل از قبول مقام نخست‌وزیری و تشکیل دولت، شاه را مجبور کرد فرمان انحلال مجلسین را امضا و منتشر نماید. این کار صورت گرفت و مجلسین شورای ملی و سنا منحل شد. در پایان فرمان انحلال مجلسین، وعده داده شده بود که: «دولت با اصلاح قانون انتخابات اقدام به تجدید انتخابات مجلسین شورای ملی و سنا بنماید.»[7] این موضوع که هیچ‌گاه در دورة صدارت امینی محقق نشد، یکی از مهم‌ترین عوامل ضعف و ناتوانی نخست‌وزیر محسوب می‌شد. نخست‌وزیر در راستای دکترین کندی، با اعلام ممنوع‌الخروج بودن مقامات سابق مملکت و بازداشت جمعی از رجال سیاسی ـ نظامی، قصد اجرای اصلاحات در دستگاه اداری و جلوگیری از فساد مالی و اداری و سامان دادن اوضاع مالی و اقتصادی کشور را داشت.[8]

اما، این اقدامات در عمل آن‌گونه که باید نتیجه مثبتی دربر نداشت. شاه که بی‌صبرانه منتظر فرصت مناسب برای کنار زدن امینی و سلطة فردی خویش بود، با مساعدت دوستان نزدیکش محتاطانه در تلاش بود. گروههای سیاسی، بویژه جبهه ملی، با تشکیل جلسات حزبی تقاضاهای خویش را مطرح می‌کردند. میتینگ میدان جلالیه که بیش از صدهزار نفر شرکت کننده و تماشاگر داشت، مهم‌ترین اقدام آنان بود. سران جبهه ملی دوم ظاهراً در نظر داشتند از اختلاف شاه و امینی به سود خود بهره‌برداری نمایند. در این جلسه عمومی، آن‌گونه که «شانه‌چی» می‌گوید: قرار بر این شده بود که «به امینی حمله نشود [و] جوری صحبت بشود که شاه در مقابل امینی قرار بگیرد.»[9]

بنابراین تصمیم گرفتند به مناسبت سالگرد قیام 30 تیر 1331، مراسمی برگزار نمایند. ولی نخست‌وزیر با انجام مراسم در سالروز 30 تیر مخالفت کرد.

معهذا جبهه ملی تلاش نمود مراسم را برپا دارد، که در نتیجه تظاهراتی صورت گرفت و منجر به دخالت نیروی انتظامی شد. در این تظاهرات و برخورد، تعداد زیادی از دانشجویان و اعضای جبهه ملی بازداشت شدند.[10] بدین‌گونه، رویارویی دولت و جبهه ملی به سود شاه تمام شد.

مورد دیگری که اوضاع داخلی دولت امینی را با بحران و نابسامانی مواجه کرد، تظاهرات دانشجویان دانشگاه تهران در اول بهمن 1340 بود. در این تظاهرات، که با واکنش مسلحانة نیروی نظامی مواجه شد، صدها مجروح و مصدوم بر جای گذاشت.[11] دکتر فرهاد رئیس دانشگاه تهران، در اعلامیه‌ای «نسبت به این عمل رسماً اعتراض» نمود و «رسیدگی و تعقیب مرتکبین و مجازات آنان را از دولت»، خواستار گردید. هم‌چنین اعلان داشت: «مادامی که نتیجه رسیدگی به دانشگاه اعلام نشود» او و «رؤسای دانشکده‌ها از ادامه خدمت در دانشگاه معذور» خواهند بود.[12]

روزهای بعد، تظاهرات دانش‌آموزی و دانشجویی ادامه یافت. گروههای سیاسی چون جبهه ملی و نهضت آزادی ایران در محکومیت حمله به دانشگاه، اعلامیه صادر کردند و معترض شدند.[13]

انعکاس اخبار درگیری نظامیان با دانشجویان دانشگاه تهران، در خارج کشور نیز نسبتاً وسیع و مؤثر بود. این اتفاق، که بنا به نظر برخی پژوهشگران از توطئه‌های مخالفین درباری نخست‌وزیر بود، تأثیر منفی بر ادامة حمایت آمریکا از علی امینی گذاشت.[14] به دنبال این حوادث، برخی از اعضای جبهه ملی و افرادی چون فتح‌الله فرود، اسدالله رشیدیان و سیدجعفر بهبهانی دستگیر شدند. سپهبد تیمور بختیار نیز به خارج از کشور تبعید شد.[15] با این حوادث بحران‌زا، دولت علی امینی که با مشکل مالی نیز مواجه بود و کمک‌های اقتصادی آمریکا تکافوی حل معضلات اقتصادی را نمی‌‌کرد، توفیقی در اصلاحات موردنظر آمریکا و رئیس‌جمهور کندی به دست نیاورد. این مهم از دید کارشناسان آمریکایی مخفی نماند و با مسافرت محمدرضا شاه به آمریکا ـ اواخر فروردین 1341 ـ و پذیرش قطعی انجام اصلاحات آمریکایی، زمینة سقوط دولت امینی مهیا گردید. سرانجام، دکتر علی امینی در اواخر تیرماه 1341 به دنبال اختلاف نظر با شاه بر سر بودجة نظامی، استعفا داد و از صحنة صدارت کنار رفت.

محمدرضا شاه و اطاعت از آمریکا

تجربیات 20 سالة اخیر به شاه آموخته بود که برای حفظ تاج و تخت خویش، حمایت بیگانگان مهم‌ترین اصل و اهرم است. پذیرش تحمیلی نخست‌وزیری دکتر امینی که خواستة کاخ سفید بود، از حیاتی‌ترین تصمیماتی بود که محمدرضا شاه به خاطر حفظ سلطنت گرفت. در آن بحبوحه، جان اف کندی که تازه رئیس‌جمهور شده بود و ظاهراً هیچ علاقه‌ای به شاه نداشت، ممکن بود در صورت مقاومت محمدرضا شاه، تاج و تختش را از او بگیرد. شاه هم نمی‌خواست سرنوشت او مثل پدرش شود و توسط بیگانگان از اریکه قدرت بیفتد.

بنابراین، نخست‌وزیری علی امینی را پذیرفت و به پادشاهیش ادامه داد. عدم موفقیت امینی در انجام اصلاحات موردنظر آمریکا و بحران‌های متعدد در دورة چهارده‌ماهة صدارت او، زمینة مساعدی برای قدرت‌گیری دوبارة محمدرضا شاه گردید. امینی نشان داد در حل بحران‌‌ها و نابسامانی‌های اداری، سیاسی و اقتصادی موفق نبوده است. این نابسامانی‌ها و اغتشاشات، به زعم آمریکایی‌ها مهم‌ترین زمینة حضور کمونیسم شوروی در کشورهای جهان سوم بود.

خطر کمونیسم شوروی، از اساسی‌ترین خطراتی بود که کاخ سفید همواره برای رفع آن می‌کوشید. این خطر نیز بیخ گوش ایران بود و لامحاله بایستی رفع می‌شد. معهذا، بهترین راه و چاره ـ به اعتقاد آنان ـ انجام اصلاحات اساسی بود. این اصلاحات، ظاهراً می‌بایست در بسیاری از ارکان و شئون مملکت صورت گیرد. شعار دولت دکتر امینی ـ که مهرة موردنظر و اعتماد آمریکا بود ـ «اصلاحات ارضی، اصلاحات اداری و اقتصادی، مبارزه با فساد و آزادی و دموکراسی» بود. این شعارها را دکتر علی امینی در نخستین روز نخست‌وزیری، در یک نطق رادیویی اعلام داشت.[16]

به گفتة وی، هدفش از این برنامه‌ها و شعارها «جلب اعتماد دنیایی» بود «که به کمک آن باید ترقی» کرد.[17] اما، ظاهراً اعتماد این «دنیا» ـ که در واقع همان آمریکا بود ـ جلب نشد و عدم موفقیت او در اجرای آن، عدم حمایت آمریکا را نیز به دنبال داشت. به اعتقاد امینی: «به نتیجه رسیدن هرگونه اصلاحات اقتصادی و اجتماعی زمان متناسب با حجم و سطح اصلاحات را می‌طلبد [و] باید دولت این زمان را به دست می‌آورد.»[18]

بنابراین، به نظر می‌رسد آمریکاییان چنین «زمانی» را به دولت امینی نداده‌اند. غالباً نظر بر این است که شبکه «شاپور ریپورتر، اسدالله علم و دوستان بریتانیایی و صهیونیست» آنان، زمینه عزل امینی و موافقت کندی را فراهم کردند.[19]

هرج و مرج داخلی ایران و آشفتگی سیاسی کشور در دورة نخست‌وزیری امینی، با تلاش «شاپور جی» در روزنامه‌های داخلی و خارجی انعکاس وسیع پیدا کرده «و به مقامات واشنگتن فروپاشی شیرازة امور در ایران و خطر سلطه کمونیسم را القاء می‌نمود.»[20]

هم‌چنین، «گزارش‌های سرهنگ گراتیان یاتسویچ، رئیس «سیا» در ایران، که اکنون از دوستان صمیمی علم محسوب می‌شد، و دیدگاه‌های ریچارد هلمز در واشنگتن در اثبات این نظریه به کندی سهم اساسی داشت.»[21] به علاوه، جبهه ملی دوم، متشکل از ملی‌گراها، لیبرال‌ها و سوسیالیست‌ها خود را مستحق‌تر از امینی در اجرای «خط‌مشی جدید آمریکا در ایران می‌دانستند.»[22]

با این اوضاع متشتت و آراء متناقض و نیز مسافرت شاه به آمریکا ـ در فروردین 1341 ـ و پذیرش مطلق اهداف و عقاید آمریکاییان، سرانجام کندی با عزل امینی و سکانداری محمدرضا شاه موافقت کرد. امینی خود این تغییر سیاست را کاملاً احساس کرده و عاقلانه‌ترین تصمیم را استعفا دانسته بود. وی می‌گوید:

... پادشاه در نیمه دوم فروردین 1341 بنا به دعوت دولت آمریکا به آن کشور سفر کرد. این سفر نزدیک بیست روز در آمریکا طول کشید و ایشان پس از آمریکا به انگلستان رفتند. کلیات مذاکرات سیاسی در این دو کشور را اگرچه مثل هر آدم سیاسی دیگری می‌توانستم حدس بزنم ولی کم و بیش از جریان آن اطلاع هم پیدا کردم. ایشان در بازگشت روحیة مطمئن‌تری پیدا کرده بودند. حتی در یک مصاحبه، اصلاحات ارضی را (که هنوز گرفتار مرحلة اولش بودیم) کافی ندانستند و به اصلاح وضع کارمندان دولت و سهیم کردن کارگران در کارخانه‌ها اشاره کردند. این کار معنی داشت. و به معنی دخالت دوباره در کار قوه مجریه و پیش افتادن از دولت در شعارها و اعلام برنامة‌اجرایی بود. رابطة شخص ایشان پس از بازگشت اگر چه ظاهراً با شخص من و دولت تغییری نکرده بود، ولی بر دو کار پافشاری زیادی می‌کردند که سابقاً چنین نبود؛ یکی بر اضافه شدن بودجه ارتش که سابقاً توافقهای اصلی را کرده بودیم و قرار نبود اضافه شود، و دیگری بر سرعت گرفتن آهنگ اصلاحات ارضی که این یکی هم سابقه نداشت. از مجموع اوضاع و حرکات تازة اطرافیان و مخالفان دولت دانسته بودم که دیگر یا باید سرسختی کرد که این یک ریسک حساب نشده و غیرسیاسی بود، چون دولت وسایل کافی برای پافشاری و ماندن و ادامه برنامه را نداشت و یا دست و پا را جمع کردن و سلامت از معرکه جستن و رفتن. شق دوم عملی‌‌تر و عاقلانه‌تر بود...[23]

بدین‌ ترتیب، امینی از صحنة نمایش آمریکا کنار رفت و به جای او محمدرضا شاه، صحنه‌گردان اصلی «اصلاحات آمریکایی» گردید. انتخاب «غلام خانه‌زاد» دیگری به نام اسدالله علم، به مقام نخست‌وزیری، راه سلطه محمدرضاشاه را بر ارکان عمومی کشور ـ با حمایت مجدد آمریکا و انگلیس ـ هموار می‌کرد.[24]

لایحة انجمن‌های ایالتی و ولایتی و عکس‌العمل روحانیت

دولت جدید اسدالله علم، بیش از دو ماه و نیم پس از روی کار آمدن، لایحه‌ای را به تصویب رساند، که سرآغاز نهضت امام خمینی(ره) گشت. دولت علم، بدون اینکه به برگزاری انتخابات مجلس شورای ملی و بازگشایی مجلس همت گمارد، به اقدامی دست زد که زمینة انجام اصلاحات آمریکایی را هموار و مهیا نماید. در تاریخ 16 مهرماه 1341 روزنامه‌های رسمی کشور، از تصویب لایحة انجمن‌های ایالتی و ولایتی در هیأت دولت خبر دادند. مهم‌‌ترین مواد اولیه این تصویب‌نامه، برداشتن قید «اسلام» از شرایط انتخاب‌کنندگان و انتخاب شوندگان؛ حذف قید سوگند به «قرآن» ـ که به جای آن سوگند به «کتاب آسمانی» آمده بود ـ و نیز دادن حق رأی به زنان بود. این لایحه، در حالی به تصویب رسیده بود که «در اصول 91 و 92 متمم قانون اساسی تشکیل انجمن‌های ایالتی و ولایتی پیش‌بینی شده بود و شرایط انتخاب‌کنندگان و انتخاب‌شوندگان در مواد 7 و 9 نظامنامه انجمن مصوب دورة اول مجلس معین شده بود.»[25]

مهم‌ترین شرایط تشکیل انجمن‌های ایالتی و ولایتی عبارت بود از:

1ـ باید متدین به دین حنیف اسلام باشند و فساد عقیده نداشته باشند.

2ـ هنگام سوگند باید به قرآن مجید سوگند یاد نمایند.

3ـ طایفه نسوان [= زنان] از انتخاب کردن و انتخاب شدن محرومند.[26]

دولت علم، بدون در نظر گرفتن شرایط قانونی پیشین و در غیاب مجلس، شرایط تازه تشکیل انجمن‌های ایالتی و ولایتی را تحت عنوان «تصویب‌نامه» منتشر نمود. این مهم، خیلی زود واکنش روحانیت ایران را برانگیخت. بر اساس منابع و اسناد موجود، نخستین روحانی که در برابر تصویب‌نامه مزبور واکنش نشان داد، «آیت‌الله سید روح‌الله موسوی خمینی» بود. وی که به درستی احساس کرده بود، با این‌گونه تصویب‌نامه‌ها و لوایح، دولت علم و ارباب وی محمدرضا شاه، قصد ضربه زدن به اساس اسلام و قانون اساسی مملکت را دارند، بسیار سریع موضع‌گیری کرد. همان‌روز، به پیشنهاد آیت‌الله خمینی در منزل مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری مؤسس حوزه علمیه قم ـ که فرزندش حاج مرتضی حائری میزبان بود ـ جلسه‌ای با شرکت آیت‌الله گلپایگانی و آیت‌الله شریعتمداری تشکیل گردید.[27] در این جلسه مهم، طبعاً امام خمینی صحنه‌گردان اصلی و سخنگو بود. وی در این نشست تاریخ‌ساز، برای شرکت‌کنندگان:

دورنمای سیاه و وحشت‌بار آتیه را ترسیم کرد، نقشه‌های خانمانسوز و ایران بر باد ده رژیم شاه و مأموریت او را در پاسداری از منافع استعمار در ایران که با نابودی اسلام و ملت مسلمان همراه می‌باشد بازگو ساخت؛ توطئه‌ها و دسیسه‌های خطرناکی را که در پشت پرده علیه اسلام و مبانی قرآن در جریان است تشریح کرد؛ مسئولیت سنگین علما و زعمای روحانیت را در این عصر تاریک در برابر نقشه‌های خطرناک عوامل و ایادی استعمار یادآوری کرد و هشدار داد که اگر در مقابله و مبارزه با این خطرات قریب‌الوقوع مسامحه بورزیم و دیر بجنبیم، اسلام، ملت مسلمان و کشورهای اسلامی را در معرض سقوط و زوال قرار داده‌ایم و در پیشگاه و پیامبر عظیم‌الشأن، مؤاخذه و مسئول خواهیم بود.[28]

در پی گفته‌های هشدار‌دهنده و راهگشای امام خمینی و نیز سخنان آیت‌الله گلپایگانی و آیت‌الله شریعتمداری، موارد زیر به تصویب رسید:

1ـ طی تلگرافی به شاه، مخالفت علمای اسلام را با مفاد تصویب‌نامه مزبور اعلام کنند و لغو فوری آن را بخواهند.

2ـ طی نامه و پیغام به علمای مرکز و شهرستان‌ها، جریان تصویب‌نامه و خطرهایی را که برای اسلام و ملت ایران دربر دارد، بازگو کنند و آنان را به مقابله و مبارزه با آن فرا خوانند.

3ـ هر هفته یک بار و در صورت لزوم بیشتر، جلسه مشاوره و تبادل‌نظر میان علمای قم برقرار شود...[29]

به دنبال نشست مهم برخی علما در خانة مؤسس حوزة علمیه قم، تلگرافات متعددی از صبح روز 17 مهرماه 1341 علیه لایحة انجمن‌های ایالتی و ولایتی، از جانب علمای قم و دیگر شهرستان‌ها، مخابره گردید. این تلگراف‌ها، غالباً به شاه و نخست‌وزیر ـ اسدالله علم ـ مخابره می‌گردید. متن تلگرافات علمای مشهور قم، بویژه امام خمینی که در واقع هدایت و رهبری مخالفان را برعهده گرفته بود، اکثراً ملایم و اندرزگونه بود.[30] به علاوه، امام خمینی از همان شروع مبارزه، هوشیارانه تلاش می‌کرد روحانیون دیگر شهرهای کشور و به تبع آنان عامة مردم را به واکنش وادارد. از اولین اقدامات وی در این باب، چاپ و انتشار اعلامیه‌های علما و تلگرافات متعدد به شاه و نخست‌وزیر بود. این اقدام امام خمینی، البته در ابتدا با مخالفت برخی روحانیون مواجه شد. اما، سرانجام پذیرفتند و جنبة عمل به خود گرفت. سیدحمید روحانی به این موضوع اشاره کرده، می‌نویسد:

امام... پیشنهاد کرد که متن تلگرام‌هایی را که علما و مقامات روحانی، به هیأت حاکمه مخابره می‌کنند، چاپ کنند و در دسترس عموم قرار دهند تا عامة مردم از اقدامات و نظریات پیشوایان اسلامی دربارة تصویب‌نامه، باخبر و آگاه شوند. این پیشنهاد ابتدا از طرف برخی از آقایان علما ـ به دلیل اینکه ممکن است موجب خشم و واکنش منفی دولت شود ـ رد شد؛ لیکن امام خمینی از آنجا که نسبت به آگاهانیدن و بالا بردن رشد اندیشة توده‌ها و بیدار ساختن آنان، اهتمام زیادی داشت و می‌دانست که بدون شرکت آگاهانه مردم در مبارزه، کار پیش نمی‌رود، روی پیشنهاد مزبور سخت پافشاری کرد و توانست موافقت آنان را برای چاپ و نشر تلگرام‌های مربوط به تصویب‌نامه، جلب کند.[31]

روند مبارزه علما و نهضت امام خمینی نشان داد که این پیشنهاد و اندیشة عاقلانة امام خمینی چه تأثیر عظیمی در پیشبرد نهضت و سرانجام موفقیت آن بر جای نهاد. انتشار اعلامیه‌های علما ـ خاصه امام خمینی ـ و توزیع گستردة آن در سراسر مملکت، از شهر گرفته تا روستا و عشایر، رشد و آگاهی عمومی را گسترش داد و تودة عظیم مردمی را همراه و همدل روحانیون نمود. بی‌تردید، در هیچ‌ دوره‌ای از تاریخ مبارزات توده مردم علیه استبداد داخلی و استعمار خارجی ـ به رهبری و هدایت روحانیت‌ـ این همه آگاهی و حضور مشتاقانه و آگاهانه وجود نداشت. هاشمی رفسنجانی، که خود از طلاب جوان مبارز و همراه امام خمینی بود می‌نویسد:

امام می‌خواستند همه را به میدان بکشانند و از هیچ فرصت کوچکی هم نمی‌گذشتند. هر چیزی که می‌توانست حساسیتی برانگیزد و زمینة مخالفتی باشد برای امام اهمیت داشت. مثلاً معمرین علما در مورد مسئله اختلاط زن و مرد حساسیت خاصی داشتند، امام هم از همین زمینه به خوبی استفاده می‌کرد... بعضی از علمای دیگر در مورد اصلاحات ارضی و مسئله مالکیت حساس بودند. آیت‌الله خوانساری در اعلامیه‌ای، با همین حساسیت رفراندوم را محاربه با امام زمان اعلام کردند. من جامعیت امام را در هیچ یک از علمای دیگر ندیدم...[32]

در واقع امام خمینی، پس از اعلام لوایح انقلاب سفید، کاملاً دریافته بود که رژیم پهلوی ـ و شخص محمدرضا شاه ـ به هیچ روی قصد کوتاه آمدن ندارد و بنابراین در مبارزة آشکار و رویاروی طرفین، حمایت عامة مردم تعیین کننده است. در حقیقت، حضور و حمایت عموم مردم ایران و طبقات و صنوف مختلف و متعدد مملکت از روحانیون مبارز، بویژه شخص امام خمینی، پیروزی نهایی را رقم زد. سرکوب سریع و بسیار شدید و خونین بهار 1342 در دو حوزة شهری و عشایری ـ خاصه عشایر جنوب ـ برای جلوگیری از همین حضور و حمایت عمومی مردم بود.

تلگرافات علما و پاسخ شاه و نخست‌وزیر

پس از جلسة 16 مهرماه در منزل مؤسس حوزة علمیه قم، امام خمینی و دیگر روحانیون سرشناس حوزة قم، تلگرافات خویش را به محمدرضا شاه ارسال داشتند. امام خمینی در تلگرام ملایم و نصیحت‌وار خویش، چنین نوشتند:

بسم‌الله الرحمن الرحیم

حضور مبارک اعلیحضرت همایونی

پس از اهدای تحیت و دعا، به طوری که در روزنامه‌ها منتشر است، دولت در انجمن‌های ایالتی و ولایتی، «اسلام» را در رأی‌دهندگان و منتخبین شرط نکرده، و به زن‌ها حق رأی داده است و این امر موجب نگرانی علمای اعلام و سایر طبقات مسلمین است. بر خاطر همایونی مکشوف است که صلاح مملکت در حفظ احکام دین مبین اسلام و آرامش قلوب است. مستدعی است امر فرمایید مطالبی را که مخالف دیانت مقدسه و مذهب رسمی مملکت است از برنامه‌های دولتی و حزبی حذف نمایند تا موجب دعاگویی ملت مسلمان شود...[33]

تلگراف‌های فردی و جمعی علمای دیگر به شاه، نیز محترمانه و ملایم بود.[34] پاسخی که شاه به تمام تلگرافات داد، در یک نامة رسمی و یک هفته بعد واصل شد. وی در جوابیة خویش، ضمن خطاب «حجت‌الاسلام» به همة روحانیون، این‌گونه «قوانین» را «چیز تازه‌ای» ندانسته بود. به علاوه، یادآور شده بود که او «بیش از هر کس در حفظ شعائر دینی کوشا» است و تلگراف علما را به دولت حواله داده است. هم‌چنین، «توجه» روحانیون را «به وضعیت زمانه و تاریخ و... وضع سایر ممالک اسلامی دنیا جلب» نموده، و «توفیقات» آنان «را در ترویج مقررات اسلامی و هدایت افکار عوام» خواستار شده بود.[35]

به دنبال پاسخ شاه، علمای مشهور قم، به خصوص آیت‌الله خمینی، آیت‌الله گلپایگانی، آیت‌الله شریعتمداری و آیت‌الله مرعشی نجفی، نامه‌هایی به نخست‌وزیر نوشتند و خواهان لغو لایحه شدند. امام خمینی، در تلگراف خویش، نکات مهمی را به اسدالله علم نخست‌وزیر گوشزد کرده بود. وی، به «تعطیل طولانی مجلسین» سنا و شورای ملی اشاره کرده، که دولت با استفاده از این تعطیلی می‌خواهد دست به «اقداماتی» زند که «مخالف شرع اقدس و مباین صریح قانون اساسی است.»[36] همچنین به علم تذکر داده بود: «مطمئن باشید تخلف از قوانین اسلام و قانون اساسی و قوانین موضوعه مجلس شورا برای شخص جنابعالی و دولت ایجاد مسئولیت شدید در پیشگاه مقدس خداوند قادر قاهر و نزد ملت مسلمان و قانون خواهد کرد.»[37]

وی همچنین دیگر مواد لایحة انجمن‌های ایالتی و ولایتی را بر اساس «قوانین محکم اسلام» و صراحت «قانون اساسی»، نادرست و خلاف دانسته بود. او می‌‌نویسد:

در این صورت، حق رأی دادن به زنها و انتخاب آنها در همة مراحل، مخالف نص اصل دوم از متمم قانون اساسی است. و نیز قانون مجلس شورا، مصوب و موشح ربیع‌الثانی 1325 قمری، حق انتخاب شدن و انتخاب کردن را در انجمن‌های ایالتی و ولایتی و شهرداری از زنها سلب کرده است. مراجعه کنید به مواد هفت و نُه قانون انجمن‌های ایالتی و ولایتی، و پانزده و هفده قانون انجمن بلدیه (شهرداری). در این صورت، چنین حقی به آنها دادن، تخلف از قانون است. و نیز الغای شرط «اسلام» در انتخاب‌کننده و انتخاب شونده، که در قانون مذکور قید کرده، و تبدیل قسم به قرآن مجید را به «کتاب آسمانی» تخلف از قانون مذکور است؛ و خطرهای بزرگی برای اسلام و استقلال مملکت دارد...[38]

امام خمینی، در خاتمه یادآور شده بود: «که علمای اعلام ایران و اعتاب مقدسه و سایر مسلمین، در امور مخالفة با شرع مطاع، ساکت نخواهند ماند و به حول و قوة خداوند تعالی امور مخالفة با اسلام رسمیت نخواهد پیدا کرد.»[39]

امام خمینی که به تدریج نوشته‌ها و گفته‌هایش تندتر می‌شد و برجستگی خاصی نسبت به علمای دیگر پیدا می‌کرد، در ششم آبان 1341 ـ در منزل خود ـ و درجمع زیادی از «کسبه بازار تهران» می‌گوید:

... آیا من از شما تشکر بکنم، یا شما از من تشکر بکنید؟ هیچ‌کدام از یکدیگر تمنای تشکر نداریم؛ بلکه وظیفة دینی همة ماست که بگوییم و بخواهیم که قانون شرکت نسوان در انتخابات، انجام نشود. و اگر این قانون عملی بشود،‌دنبالش چیزهای دیگری است، و خواستة اکثریت مردم، شرط است؛ اکثر مردم این مملکت از این امر بیزارند. و شما فعلاً تعطیل عمومی نکنید. خدا نیاورد آن روز را که تعطیل عمومی بشود! و باز هم دعا می‌کنم که از این عمل به طور آرام جلوگیری شود. خدا نیاورد آن روزی را که علما بگویند تعطیل بکنید! اسدالله علم در این مملکت چه می‌خواهد بکند؟! این کار بازخواست و محاکمه‌های بعدی دارد، به طوری که شنیدم، از امینی این موضوع را خواسته بودند؛ ایشان قبول نکرد و به کنار رفت. به حساب ارسنجانی هم روزی خواهند رسید. اگر تمام دنیا ـ یکطرفه ـ بگویند: باید بشود! من یکی هم می‌گویم: نباید بشود. نه وظیفه من تنهاست، بلکه وظیفة شاهنشاه و همة افراد این مملکت است که بگویند این کار صلاح نیست... شنیده‌ام دو شب است زبان تو را بسته‌اند.[40] چه می‌شود که اگر دستبند به دست من و شما بزنند و به گوشة زندان بیندازند؟ مگر ما از حسین بن علی و امام سجاد بالاتر هستیم؟ در تمام نقاط این کشور، این جریان، رویش بحث است و مردم تنفر خودشان را از این امر چه به شاهنشاه و چه به دولت، نوشته‌اند...[41]

امام خمینی، حتی در نامه‌های دوستانه و سیاسی خویش به برخی علما، از کارهایی که برخی روحانیون ممکن است انجام دهند و «ترس و وحشتی» در دولت ایجاد نکند، متعجب گردیده و صراحتاً هشدار می‌داد. وی در نامه‌ای به شیخ محمدتقی فلسفی، «خطیب شهیر اسلامی» ـ در تاریخ 9 آبان 1341 ـ می‌نویسد:

... اعلامیة آقای خوانساری را ملاحظه کردم و خالی از تعجب نبود.[42] اصل اقدام ایشان بسیار به موقع و لازم است لکن کیفیت آن خیلی نارسا و سست است. برای این مطلب دینی که اساس روحانیت و دیانت و ملیت در خطر است، مجلس روضه درست کردن و در ضمن آن، اساس دیانت را قرار دادن، بسیار موهن است نسبت به مقصد. و از آن بدتر آنکه مسجد سیدعزیزالله را که چهار هزار جمعیت مقدس بازاری در آن مجتمع می‌شود. و البته می‌دانید دولت از دیانت نمی‌ترسد، تا از بازاری متدین و دعای اینها یا نفرین آنها وحشت کند؛ دولت از مردم فعال و جوان و احزاب و دانشگاه ملاحظه می‌کند. باید یک اجتماع دینی که آقای فلسفی سخنگوی دیانت اسلام صحبت می‌کند و آقای خوانساری از مراجع وقت می‌خواهد صحبت کند در مسجد سید عزیزالله که حکم یک صندوقخانه را دارد، نباشد. من نمی‌دانم این چه فداکاری است؟ باید این امر به توسط یک کرور اعلامیه به تهران و حومة تهران حتی قزوین، قم و بلاد نزدیک و دور منتشر شود و گفته شود و نوشته شود که چون برای این اجتماع، جایی در تهران نیست، خارج تهران در بیابان می‌رویم. در این صورت از دو حال خارج نیست، یا آنکه با سرنیزه جلوگیری می‌کنند و آن خیلی بعید است. آن وقت تکلیف یکسره می‌شود و ما غالب می‌شویم و سقوط دولت حتمی است، و یا نمی‌کنند، تمام ناراضیها به شما ملحق می‌شوند و غوغا می‌کنند و عظمت مطلب، آنها را از پا درمی‌آورد و طرفین مطلب به نفع مسلمین است.

حالا این فرصت از دست رفت، لکن فرصت دیگری باقی است و آن این است که جنابعالی در ضمن صحبت تکیه کنید به این نکته که ما نمی‌خواهیم اجتماع بزرگ درست کنیم والا در صورت لزوم در خارج تهران اجتماع می‌کنیم و مطالب مهمتر را به گوش ملت می‌رسانیم و در قم اجتماع ایران را تهیه می‌کنند و در صحرای قم، به مردم ایران مطالبی که باید گفته شود، شخصاً بعضی از علما خواهند گفت. سرکار می‌دانید در این حال که ما قرار گرفتیم قضیه از آشتی و صلح گذشته و پای نابودی احکام اسلام و فتح در کار است و «هیهات منّا الذلّه». نترسید، ملاحظه نکنید. آقای خوانساری را نمی‌گیرند. شما را نمی‌گیرند؛ دنیا اقتضا ندارد. شما بهتر می‌دانید. بنده از ناراحتی دیگر نمی‌توانم عرض بکنم. والسلام علیکم و رحمه‌الله.[43]

امام خمینی، در تاریخ 14 آبان در مسجد اعظم قم و در حضور طلاب و فضلای حوزه و حدود دویست نفر از بازاریان تهران، سخنانی بدین شرح ایراد کردند:

... ان‌شاءالله موضوع لغو شرکت نسوان در انتخابات درست می‌شود؛ اگر درست نشد ما تنها نیستیم؛ تمام ملت ایران و عشایر و حتی سایر ملت‌های کشورهای مسلمان و سنی پشتیبان ما هستند... مأمورینی که در مجلس حضور دارند این مطلب را گزارش کنند تا دولت تصور نکند که با فوت آیت‌الله بروجردی ـ رحمه‌الله علیه ـ دیگر اسلام بی ‌دفاع شده است و می‌توان به آن لطمه زد. هزاران آیت‌الله بروجردی به دین اسلام متکی بوده‌اند. دین به آیت‌الله تکیه ندارد... مراجع اسلام ایران و نجف در مقابل تجاوز به احکام اسلام و خیانت به مسلمین ساکت نمی‌نشینند و در این امر تنها نیستند، کلیه مردم ایران، عشایر ایران، بلکه ملتهای سایر کشورها پشتیبان مراجع دین هستند و اهانت به قرآن را تحمل نمی‌کنند...[44]

بدین‌گونه امام خمینی، با تکیه بر اسلام و ملت مسلمان ایران ـ از جمله «عشایر ایران» که دو مرتبه بر آنها تأکید شده است ـ و پشتیبانی مسلمانان شیعه و سنی، امیدوار به پیروزی بود. ضمناً به عموم حاضرین ـ و دیگران ـ اعلام داشتند: «منتظر دستور مراجع خود باشید.»[45]

باری، پس از آنکه دولت علم پاسخی به علما نداد، بار دیگر امام خمینی و آیت‌الله شریعتمداری و آیت‌الله گلپایگانی در تلگرافات جداگانه‌ای به محمدرضا شاه خواستار پاسخگویی دولت و لغو سریع لایحه گردیدند.[46] امام خمینی، در پایان تلگراف خویش، به شاه گفته بود: «انتظار ملت مسلمان آن است که با امر اکید آقای علم را ملزم فرمایید از قانون اسلام و قانون اساسی تبعیت کند، و از جسارتی که به ساحت مقدس قرآن کریم نموده، استغفار نماید والا ناگزیرم در نامة سرگشاده به اعلیحضرت مطالب دیگری را تذکر دهم.»[47]

علاوه بر این تلگراف‌ها، مراجع مذکور تلگرافات دیگری به نخست‌وزیر علم ـ که دومین تلگراف آنان محسوب می‌شد ـ مخابره کردند. امام خمینی، در تلگراف دوم خویش، با تندی و صراحت بیشتری به اسدالله علم تذکر داده بود.

... معلوم می‌شود شما بنا ندارید به نصیحت علمای اسلام که ناصح ملت و مشفق امتند، توجه کنید؛ و گمان کردید ممکن است در مقابل قرآن کریم و قانون اساسی و احساسات عمومی قیام کرد. علمای اعلام قم و نجف اشرف و سایر بلاد تذکر دادند که تصویب‌نامة غیرقانونی شما برخلاف شریعت اسلام، و برخلاف قانون اساسی و قوانین مجلس است. اگر گمان کردید می‌شود با زور چند روزه قرآن کریم را در عرض «اوستا»ی زرتشت، «انجیل» و بعض کتب ضاله قرار داد، و به خیال از رسمیت  انداختن قرآن کریم، تنها کتاب بزرگ آسمانی چند صد میلیون مسلم جهان، افتاده‌اید و کهنه‌پرستی را می‌خواهید تجدید کنید، بسیار در اشتباه هستید. اگر گمان کردید با تصویب‌نامة غلط و مخالف قانون اساسی می‌شود پایه‌های قانون اساسی را که ضامن ملیت و استقلال مملکت است، سست کرد و راه را برای دشمنان خائن به اسلام و ایران باز کرد، بسیار در خطا هستید. اینجانب مجدداً به شما نصیحت می‌کنم که به اطاعت خداوند متعال و قانون اساسی گردن نهید، و از عواقب وخیمة تخلف از قرآن و احکام علمای ملت و زعمای مسلمین و تخلف از قانون بترسید؛ و بدون موجب، مملکت را به خطر نیندازید؛ والا علمای اسلام دربارة شما از اظهارعقیده خودداری نخواهند کرد. والسلام علی من اتبع الهدی[48]

با این هشدارها، اسدالله علم به وحشت افتاد و نهایتاً پاسخی به تلگراف‌های متعدد علما داد.

پاسخ نخست‌وزیر و فرجام تصویب‌نامه

علاوه بر مراجع سرشناس قم، علمای مشهد، نجف اشرف و تهران در تلگراف‌های فردی و جمعی، مراتب اعتراض خویش را نسبت به لایحة انجمن‌های ایالتی و ولایتی، به شاه و نخست‌وزیر اعلام داشتند.[49] سرانجام، اسدالله علم نخست‌وزیر کشور، در تاریخ 22 آبان ماه ـ مقارن با جریان قتل مهندس ملک‌عابدی در فیروزآباد فارس ـ پس از 35 روز تأخیر، تلگرافی به سه تن از علمای قم ـ آیت‌الله نجفی، شریعتمداری و گلپایگانی ـ مخابره کرد.

وی در تلگراف خویش پاسخ داده بود که:

... اولاً نظریة دولت در مسئله شرط اسلامیت برای انتخاب‌کنندگان و انتخاب‌شوندگان انجمن‌های ایالتی و ولایتی همان نظریة علمای اعلام است، النهایه باید به رعایت حقوق اقلیت‌های مذهبی که در پناه دولت اسلامی هستند در قانون اساسی به رسمیت شناخته شده است توجه داشت. ثانیاً سوگند امانت و صداقت درکارها و مصالح عمومی با قرآن مجید است و صریحاً اعلام می‌کنم که منظور از کتاب آسمانی مندرج در تصویب‌نامه کلام‌الله مجید می‌باشد و هرگونه ابهامی که در تصویب‌نامه به نظر برسد اصلاح خواهد شد و صریحاً قرآن کریم قید می‌شود. ضمناً یادآوری می‌نماید که در مجلس شورای ملی سنت بر این جاری بود که نمایندگان اقلیت‌ها در مقابل قرآن مجید با کتاب مقدس خود سوگند یاد کنند.

ثالثاً در مسئله مسکوت بودن عدم شرکت بانوان در انجمن‌های ایالتی و ولایتی که مورد اعتراض قرار گرفته است خاطر شریف را متذکر می‌سازد که مقررات مزبور متشابه مقررات مربوط به انتخاب انجمن‌های شهر است که هفت سال قبل، از تصویب مجلسین گذشت و نسبت بدان اعتراضی به عمل نیامد بدین جهت، و همچنین از جهت این که دولت مقررات مربوط به انتخابات انجمن‌ها را از موضوعات عرفیه می‌داند طریقة انتخاب انجمن‌های ایالتی و ولایتی به همان شکل که در مورد انجمن‌های شهر به تصویب مجلسین معین شده بود، در تصویب‌نامه مندرج و منظور نمود، با این حال هر گاه بعد از توجه به ملاحظاتی که دولت دارد باز مراجع محترم شرکت بانوان را در انتخابات انجمن‌های ایالتی و ولایتی که تشکیل آن برای اظهارنظر و اعمال نظارت اهالی محل در کارهای عام‌المنفعه خودشان است شرعاً حرام بدانند دولت نظر آقایان محترم را به مجلسین تسلیم و منتظر تصمیم مجلسین خواهد بود.[50]

در پاسخ تلگراف نخست‌وزیر، مراجع مذکور در تلگراف‌های جداگانه نکاتی را متذکر شدند و خواهان تصحیح آن گردیدند.[51]

به رغم آنکه نخست‌وزیر، به عمد تلگراف خویش را برای امام خمینی مخابره نکرد؛ اما تندترین و قانونی‌ترین جوابیه را از ایشان دریافت کرد. امام خمینی در پاسخ به سئوالات جمعی از بازرگانان و اصناف شهر قم که نظرش را راجع به مصاحبة نخست‌وزیر و تلگراف وی به سه تن از علمای قم، پرسیده بودند، چنین اظهار داشت:

بسم‌الله‌الرحمن الرحیم

به نظر اینجانب، مصاحبة آقای نخست‌وزیر به هیچ‌وجه ارزش قانونی نداشت و نظر اینجانب را تأمین ننمود، زیرا چیزی که در هیأت دولت به صورت تصویب‌نامه درآمد، مصاحبه و درج در مطبوعات تأثیری در آن ندارد، و آن تصویب‌نامه ـ بر فرض قانونی بودنش ـ به قوت خود باقی است. و اما نکاتی که در تلگراف آقای نخست‌وزیر به آقایان علمای اعلام قم بود خیلی جالب است:

1ـ راجع به حلف به کتاب آسمانی می‌نویسد مراد قرآن مجید است. البته ما این تفسیر را از شخص ایشان برای تبرئه خودشان از هتک به قرآن کریم به حکم اسلام پذیرفتیم. لکن تفسیر ایشان از تصویب‌نامه به هیچ‌وجه ارزش قانونی ندارد. و تصویب کتاب آسمانی به اطلاق خود، که شامل سایر کتب منحرفه و ضاله است، در نظر آنها به قوت خود باقی است، و نقش آقای نخست‌وزیر اغفال مردم است. و همان خطر عظیمی که برای قرآن مجید پیش آمده است به واسطة این تصویب‌نامة مخالف شرع و قانون به دست خیانتکاران به دین و مملکت به قوت خود باقی است، و هیچ مسلمانی نمی‌تواند قرآن مجید را در معرض خطر ببیند و سهل‌انگاری کند.

2ـ آنچه ایشان نوشته‌اند که در مجلس، اقلیتهای مذهبی به کتاب خودشان قسم یاد می‌کردند، اشتباه است و هیچ‌گاه کتاب منسوب به زرتشت و سایر کتب منحرفه را در مجلس نمی‌آوردند. صورت قسم نامه نیز شاهد است که تمام وکلا به یک نحو قسم یاد می‌کردند.

3ـ اینکه نوشته‌اند در مملکت اسلام انتخاب کننده و انتخاب شونده مسلمان است، ربطی به مفاد تصویب‌نامه ندارد. و وعدة اصلاح الزام‌آور نیست و به هیچ‌وجه ارزش قانونی ندارد، و ما را قانع نمی‌‌کند. و اگر فرضاً آقای علم بنویسد این سه امر که در تصویب‌نامه مذکور است لغو است باز ارزش قانونی ندارد؛ زیرا چیزی که در هیأت وزیران تصویب شد به الغای آقای نخست‌وزیر لغو نمی‌شود، و به قوت خود باقی است. بنابراین خطر بزرگی که برای اسلام و استقلال و کیان مملکت به واسطة این تصویب‌نامه، که شاید به دست جاسوسان یهود و صهیونیست‌ها تهیه شده برای نابودی استقلال و به هم زدن اقتصاد مملکت، به قوت خود ـ به نظر دولت آقای علم ـ باقی است؛ و دولت خود را ذی‌حق می‌داند که به آن عمل کند، هر چند مخالف قانون شرع یا قانون اساسی باشد؛ یا برخلاف احساسات دینی و ملی بیست میلیون جمعیت ایران یا تمام مسلمین باشد. زیرا تا در هیأت وزیران تجدیدنظر به عمل نیاید و اصلاح نشود، به قوت خود باقی است... اینجانب، حسب وظیفه شرعیه، به ملت ایران و مسلمین جهان اعلام خطر می‌کنم قرآن کریم و اسلام در معرض خطر است. استقلال مملکت و اقتصاد آن در معرض قبضة صهیونیست‌هاست، که در ایران به حزب بهایی ظاهر شدند. و مدتی نخواهد گذشت که با این سکوت مرگبار مسلمین، تمام اقتصاد این مملکت را با تأیید عمال خود قبضه می‌کنند و ملت مسلمان را از هستی در تمام شئون ساقط می‌کنند. تلویزیون ایران پایگاه جاسوسی یهود است و دولتها ناظر آن هستند و از آن تأیید می‌کنند. ملت مسلمان تا رفع این خطرها نشود، سکوت نمی‌کنند و اگر کسی سکوت کند، در پیشگاه خداوند قاهر مسئول و در این عالم محکوم به زوال است.

4ـ آنچه آقای نخست‌وزیر راجع به انتخاب زنها تلگراف نموده‌‌اند محل تعجب است. می‌گویند این انتخاب مشابه انتخاب شهرداری‌هاست که دخالت زنها در آن تصویب شد و اعتراضی نشد. اولاً، انجمنهای ایالتی و ولایتی قانون مستقل دارد، و زنها در آن قانون مستثنا هستند. آقای نخست‌وزیر قانون مجلس را نسبت به خود انجمن‌های ایالتی و ولایتی نادیده گرفته و به مشابه آن تشبث کرده‌اند!‌و خوب است خود ایشان این را هم تفسیر کنند. و ثانیاً، به طوری که مطلعین می‌گویند، قانون شهرداریها از مجلس نگذشته و در بعض کمیسیونهای مجلس وارد شده، و فر ضاً که گذشته باشد ربطی به انجمن‌های ایالتی ندارد. و ثالثاً، اگر چیزی از مجلس گذشت و مخالف قانون اساسی بود، ارزش قانونی ندارد. و این امر از هر مجلسی بگذرد مطرود، و وکلای آن قابل تعقیب هستند.

5ـ نوشته‌اند که این موضوع عرفی است. اگر منظور آن است که مربوط به حکم شرع نیست، بسیار عجب است! زیرا تمام موضوعات عرفیه در شرع حکم دارد. و این آقایان از قوانین اسلام اطلاع ندارند و ازحقوق اسلامی بیخبرند. حکم این موضوع عرفی را از علمای اسلام باید پرسید.

6ـ آنچه اخیراً نوشته‌اند که اگر حرام می‌دانید، باید به مجلس رجوع کنید، البته در موقعش به مجلس تذکر خواهند داد، لکن باید به آقای نخست‌وزیر بگویم هیچ مجلسی و هیچ مقامی نمی‌تواند برخلاف شرع اسلام و مذهب جعفری تصویبی کند یا قانونی بگذراند. رجوع نمایید به اصل دوم متمم قانون اساسی. بحمدالله ملت مسلمان و علمای اسلام زنده و پاینده هستند، و هر دست خیانتکاری که به اساس اسلام و نوامیس مسلمین دراز شود قطع می‌کنند...[52]

امام خمینی در یک سخنرانی در جمع بازاریان تهران ـ در دوم آذرماه ـ ضمن هشدار شدید به نخست‌وزیر کشور می‌گوید:

... این قانونی که می‌خواهند در مملکت شیوع بدهند، در حزب آقای علم طرح شده، و آقای علم بدانند که مردم از پای نمی‌نشینند تا لایحه لغو شود، و پس از تشکیل مجلس نیز ساکت نخواهند نشست.[53]

وی، همچنین نسبت به عدم آزادی بیان و سانسور مطبوعات و نیز فشار بر علمای فارس اعتراض نموده، می‌گوید:

مطبوعات را سانسور نموده‌اند و می‌گویند آزادی هست. ملاقات با علمای شیراز را ممنوع نموده‌اند. من از آیت‌الله محلاتی شیرازی احوالپرسی نموده‌ام، به او نرسیده است. جریان کار ما را دولت‌های خارج، حتی آمریکا هم سابقه دارد. ما به گوش دنیا می‌رسانیم. دولت، خوب است وظیفة خود را بداند، ما را زیر دست یک مشت کلیمی که خود را به صورت بهایی درآورده‌اند پایمال ننماید. ما به همان نحو که در روزنامه‌ها تصویب لایحه را نوشتند، می‌خواهیم لغو آن را هم درج کنند...[54]

کاملاً معلوم است که رژیم پس از ماجرای قتل ملک‌عابدی در فارس، شیوة اختناق و تحدید علما و عشایر را اعمال نموده است. این مهم به گونه‌ای بوده که تلگراف شخصی و «احوالپرسی» امام خمینی به دست آیت‌الله شیخ بهاءالدین محلاتی نرسیده و سانسور شده است. اوضاع بحرانی مملکت، کاملاً محسوس و مشهود بود. اما، آنچه سرانجام دولت علم را به لغو لایحه مجبور کرد، دعوت‌نامة چهار تن از علمای تهران بود که در اعلامیه‌هایی جداگانه، مردم را به تجمع در مسجد سیدعزیزالله تهران، در اول رجب 1382 ـ هشتم آذرماه 1341 ـ فراخوانده بودند. هیأت دولت علم،‌ در روز هفتم آذرماه تشکیل جلسه داد و در همان شب نتیجة تصمیم دولت را به آیات منظور ـ گلپایگانی، شریعتمداری و مرعشی نجفی ـ اعلام کرد. متن تلگراف نخست‌وزیر، حاکی از لغو لایحه بود.[55] در این تلگراف، آمده بود:

خدمت حضرت آیت‌الله... دامت برکاته‌العالی: در پاسخ پیغام حضرت آیت‌الله راجع به توضیح بیشتر در خصوص تصویب نامه انجمن‌های ایالتی و ولایتی به استحضار عالی می‌رساند: همان‌طور که طی تلگراف [پیشین] اطلاع داده شد، موضوع در جلسة هیئت دولت مطرح و تصویب شد که تصویب‌نامه مورخ 14/7/41 قابل اجرا نخواهد بود...[56]

در پی ارسال تلگراف نخست‌وزیر، فرستاده دولت به نام «عماد تربتی» متن آن را در اختیار عده‌ای از علمای تهران ـ نظیر آیت‌الله بهبهانی و آیت‌الله خوانساری ـ قرار داد و خواهش دولت را اعلام داشت که چهار تن از علمای تهران که «مجلس دعای» مسجد سیدعزیزالله را اعلان کرده‌اند، در اعلامیه‌ای مشترک، عدم برگزاری آن را به اطلاع عموم برسانند. بنابراین، همان شب اطلاعیة زیر تحریر گردید و با امضای علمای مزبور، منتشر شد.[57]

... نظر به اینکه از طرف جناب آقای نخست‌وزیر اعلام گردیده است که موضوع تصویب‌نامه انجمن‌های ایالتی و ولایتی طبق تصویب هیأت دولت اجرا نخواهد شد، بنابراین با تشکر از مساعی جمیلة عموم مسلمانان، اجتماع روز پنج‌شنبه اول ماه رجب که بنا بود در مسجد سیدعزیزالله تشکیل شود، مورد ندارد. محمد الموسوی البهبهانی، احمد الموسوی الخوانساری، الاحقر محمدرضا تنکابنی، العبد محمد تقی آملی.[58]

بدین ترتیب، بسیاری از علما و مراجع بزرگ قم و تهران، لغو لایحه را از طرف دولت پذیرفتند و برخی مراسم جشن و سرور برپا کردند. با این همه، امام خمینی راضی نگشته، خواهان اعلام آن در «جراید رسمی کشور» گردید. نهم آذرماه 1341، امام خمینی در جمع طلاب قم و اصناف و بازاریان تهران، سخنانی بدین مضمون اظهار داشت:

... هر چند مضمون تلگرافی که برای علمای قم فرستاده، قانع‌کننده می‌باشد، ولی تا در جراید رسمی کشور، لغو تصویب‌نامه به طور صریح اعلام نگردد، ما نمی‌توانیم به این تلگراف ترتیب اثر دهیم؛ و هیأت حاکمه بداند که اگر خبر لغو تصویب‌نامه را در جراید اعلام نکند، ما این تلگراف را کان لم یکن فرض کرده به مبارزه ادامه خواهیم داد...[59]

با موضع‌گیری صریح امام خمینی و حمایت بسیاری از روحانیون و مردم از او، بالاخره روزنامه‌های رسمی کشور در عصر روز دهم آذرماه 1341 خبر لغو تصویب‌نامة مورخ 14 مهرماه را دادند. امام خمینی، در اعلامیة تشکرآمیز مورخ 11 آذرماه، از «عموم برادران ایمانی» سپاسگزاری نموده، «روسفیدی» آنان را «در این نهضت اسلامی» و در «پیشگاه مقدس خداوند تعالی» و «حضرت ولی‌عصر و سلطان دهر(عج)» ستوده است. اما، در پایان متذکر گردیده:

قیام عمومی دینی شما موجب عبرت برای اجانب گردید. لیکن لازم است متذکر شوم که مسلمین باید بیش از پیش بیدار و هوشیار بوده، مراقب اوضاع خود و مصالح اسلام باشند و صفوف خود را فشرده‌تر کنند، که اگر خدای نخواسته دستهای ناپاکی به سوی مقدسات آنها دراز شود قطع کنند...[60]

بدین‌گونه، امام خمینی برای پایداری و آگاهی عموم ملت ایران در نهضتی که شروع کرده بود، آنان را نسبت به آینده «هشدار» می‌داد؛ تا «بیش از پیش بیدار و هوشیار» و «مراقب اوضاع خود و مصالح اسلام» باشند و «صفوف خود را فشرده‌تر کنند.» گویی او می‌دانست پادشاه حکومت «برنامه»‌های دیگری در پیش دارد.

لوایح شش‌گانه یا اصول انقلاب سفید

به رغم آنکه جامعة دینی ایران، هنوز از تب و تاب تصویب‌نامة انجمن‌های ایالتی و ولایتی خارج نشده بود و امام خمینی در گفته‌های خویش به ذکر آن می‌پرداخت، محمدرضا شاه در 19 دی ماه 1341، اصول شش‌گانه‌ای را ـ که اندکی بعد انقلاب سفید یا انقلاب شاه و مردم خوانده شد ـ برای «رفراندوم» یا آرای عمومی اعلام کرد. این اصول عبارت بود از:

... 1ـ الغاء رژیم ارباب و رعیتی با تصویب اصلاحات ارضی ایران بر اساس لایحة اصلاحی قانون اصلاحات ارضی مصوب 19 دیماه 1340 و ملحقات آن

2ـ تصویب لایحة قانونی ملی کردن جنگل‌ها در سراسر کشور

3ـ تصویب لایحه قانونی فروش سهام کارخانجات دولتی به عنوان پشتوانة اصلاحات ارضی

4ـ تصویب لایحه قانونی سهیم کردن کارگران در منافع کارگاههای تولیدی و صنعتی

5ـ لایحة اصلاحی قانون انتخابات

6ـ لایحة ایجاد سپاه دانش به منظور تسهیل اجرای قانون تعلیمات عمومی و اجباری[61]

چنانکه پیشتر گفته شد، اصلاحات اجتماعی و اقتصادی شاه و در واقع اصول انقلاب سفید ـ که مهم‌ترین آن اصلاحات ارضی بود ـ اصلاحات دیکته شده کارشناسان کاخ سفید و سازمان سیا بود.[62] آنان، برای جلوگیری از سلطة شوروی کمونیست در کشورهای جهان سوم ـ یا توسعه نیافته ـ و تسلط خویش در کشورهای مزبور، به مؤثرترین راه نفوذ متمسک گردیدند. محمدرضا شاه هم، برای بقای سلطنت و ادامه پادشاهی سلسله پهلوی، مجری آشکار و بی‌ارادة آن گشته بود. تنها ارادة محمدرضا شاه بر بقای پادشاهی خویش به هر نحو ممکن، تمرکز یافته بود. او کاملاً می‌دانست گروههای مختلف سیاسی و مذهبی و نیز تودة مردم به تبعیت روحانیون، مقابل او خواهند ایستاد. اما مخالفت‌های داخلی و معارضات درونی، تا زمانی که بیگانگان خارجی از او حمایت می‌نمایند، برای وی اهمیت چندانی نداشت. وی مستظهر به آمریکا و انگلیس بود و اطمینان یافته بود، مقاومت‌های داخلی را خواهد شکست.

محمدرضا شاه در موقع اعلام اصول انقلاب سفید به صراحت عنوان کرد:

بدون شک عوامل سیاه ارتجاعی که به خاطر حفظ منافع خود ملت ایران را در غرقاب مذلت و فقر و بی‌عدالتی می‌خواهد در قبال این تحول عمیق و اساسی از پای نخواهد نشست. همچنین قوای مخرب سرخ که هدفش اضمحلال مملکت و تسلیم آن به اجانب است از پیشرفت این برنامه ناراضی است و در تخریب آن خواهد کوشید.[63]

منظور وی از «عوامل سیاه ارتجاعی» روحانیت و حوزه‌های علمیه بود؛ و ظاهراً مقصودش از «قوای مخرب سرخ»، حزب توده و وابستگان شوروی کمونیست بود. او، مخالفان خویش را در راه انجام این «تحول عمیق و اساسی»، تحت عنوان «نیروهای اهریمنی» به جامعه معرفی کرد و خود و طرفدارانش را «قوای یزدانی» خواند.[64] به اعتقاد وی، در این مبارزة مهم و سرنوشت‌ساز که میان «قوای یزدانی» و «نیروهای اهریمنی» آغاز گشته و «پرچم این مبارزه را خود بر دوش گرفته» نمی‌توانست به عنوان «ناظری بی‌طرف» ساکت بماند.[65]

معهذا، در مبارزه‌ای که پرچمدارش شخص شاه بود و تمام توان نظامی، سیاسی و اقتصادی حکومت به پشتیبانی ابرقدرت غرب به کار گرفته شده بود، تلاش مخالفان ره به جایی نمی‌برد. اما، پرچمدار مخالفان شاه و اصلاحات آمریکایی‌اش کسی بود که «عمل» به «تکلیفش» مهم بود، نه نتیجه. با این تفکرات متضاد و دور از هم، مبارزه آغاز گردید.

عکس‌العمل علما و پاسخ منفی شاه

با انتشار سخنرانی شاه و آگاهی روحانیون از لوایح شش‌گانه، مجدداً امام خمینی مراجع قم را به جلسه‌ای دعوت کرد و پس از تصمیم‌گیری «بنا شد یکی از شخصیت‌های سیاسی را به قم دعوت کنند و توسط او منظور شاه را از این کار خلاف قانون جویا شوند، و نظریات مراجع قم را نیز به اطلاع شاه برساند.»[66] در نتیجه، سلیمان بهبودی ـ که در آن زمان وزیر دربار شاهنشاهی بود ـ به قم آمد و ضمن شنیدن سخنان علما و مراجع، توجیهات شاه و دربار را بیان داشت. این آمد و شد، چندین بار انجام گرفت، اما نتیجه‌ای مسالمت‌آمیز حاصل نشد.[67]

علاوه بر سلیمان بهبودی، سرلشکر حسن پاکروان رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور (= ساواک) در اول بهمن ماه 1341 به قم عزیمت کرد و با علمای مشهور حوزه ملاقات نمود. بر اساس گزارش رئیس شهربانی قم، مطالب زیر به سرلشکر پاکروان گفته شد:

... آقایان آیات اظهار داشته‌اند که ما یک قانون اساسی بیشتر نداریم و اینگونه امور در قانون اساسی پیش‌بینی نشده و ممکن است یک روز رفراندوم نمایند و بگویند مثلاً شراب‌خواری حلال است و رأی مردم را بخواهند... با وجود اینکه مشروبات الکلی حرام است و دولت از آن مالیات می‌گیرد، ما ساکت نشسته‌ایم و همچنین لایحه اصلاحات ارضی که برخلاف دیانت اسلام است ما حرفی نزدیم و چیزی نگفته‌ایم در صورتی که اگر قبلاً از علما کمک خواسته می‌شد راه بهتری نشان می‌دادیم و آیت‌الله گلپایگانی اضافه نموده: فردا ممکن است رفراندوم برای مذهب بنمایند و اصولاً مطالب را اطرافیان به عرض اعلیحضرت نمی‌رسانند و به طوری که به ما اطلاع داده‌اند چون عملیات دکتر ارسنجانی برخلاف قانون اساسی بوده و به مأمورین کشاورزی هم گفته است گردن‌های شما برای طناب دار حاضر باشد. روی این اصل این رفراندوم را برای فرار از تعقیب بعدی به اعلیحضرت تحمیل نموده‌اند و تیمسار پاسخ‌های مقتضی به آقایان داده و به آقایان گوشزد نموده‌اند که صدور اعلامیه هم کار خوبی نبوده است که انجام گردیده است...[68]

گذشته از ملاقات نماینده‌های رسمی حکومت با مراجع مذهبی قم، یک تن از روحانیون با نفوذ لرستانی به نام آیت‌الله روح‌الله کمالوند، با مشورت علمای قم به دیدار شاه رفت.

وی، برای آگاهی بیشتر از منویات محمدرضا شاه در اعلام و اجرای لوایح شش‌گانه، با او گفتگو کرد.

آیت‌الله کمالوند «نظریات خیراندیشانة علمای قم را به او رسانید و موضع منفی و مخالفت شدید آنان را در صورت دست زدن او به اجرای نقشه‌ها و توطئه‌های ضداسلامی به او گوشزد کرد.» اما، شاه با عدم پذیرش نظر علما، به صراحت بیان کرد: «اگر آسمان زمین بیاید و زمین به آسمان برود من باید این برنامه را اجرا کنم، زیرا اگر نکنم من از بین می‌روم و کسانی روی کار می‌آیند و به این کارها دست می‌زنند که نه تنها هیچ اعتقادی به شما و مرام و مسلک شما ندارند، بلکه این مساجد را بر سر شما خراب خواهند کرد و شما را نیز از بین خواهند برد.»[69]

در پی بازگشت آیت‌الله کمالوند و به نتیجه نرسیدن اقدامات او، علمای قم در جلسه‌ای مهم به تصمیم‌گیری و مشورت پرداختند. در این اجتماع، برخی اعتقاد داشتند بایستی همچون تصویب‌نامة انجمن‌های ایالتی و ولایتی به مقابله و مبارزة آشکار برخیزند؛ و برخی دیگر برخلاف این نظر معتقد بودند: کاری از آنان ساخته نیست و «مشت با درفش» برابری نمی‌کند.[70] اما،‌ امام خمینی در سخنانی مهم و تاریخی نظرات خویش را این‌گونه ایراد کردند:

... آقایان توجه داشته باشند که با وضعی که پیش آمده، آینده تاریک و مسئولیت ما سنگین و دشوار می‌باشد. حوادثی که اکنون در جریان است، اساس اسلام را به خطر نابودی تهدید می‌کند. توطئه حساب شده‌ای علیه اسلام و ملت اسلام و استقلال ایران تنظیم شده است. باید توجه داشت که این حادثه را نمی‌توان با غائله «تصویب‌نامه» مقایسه کرد و به همان ملاک، نسبت به این ماجرا برخورد نمود. آن غائله به حسب ظاهر به دولت مربوط می‌شد، طرف حساب ما دولت بود؛ شکست نیز به پای دولت محسوب گردید و شکست یک دولت حتی سقوط دولتی در یک حکومت چندان اهمیت ندارد، اساس رژیم را بر باد نمی‌دهد و حتی گاهی برای تحکیم رژیم و حفظ آن از خطر، به سقوط دولت مبادرت می‌شود؛ لکن در اینجا آن که رو به روی ما قرار دارد و طرف خطاب و حساب ما می‌باشد، شخص شاه است که در مرز مرگ و زندگی قرار گرفته و چنانکه خود اظهار داشته، عقب‌نشینی او در این مورد به قیمت سقوط و نابودی او تمام خواهد شد. بنابراین او مأمور است که این برنامه را به هر قیمتی است به مرحلة اجرا بگذارد و نه تنها عقب‌نشینی نمی‌کند و دست از کار نمی‌کشد، بلکه با تمام قدرت و با کمال درندگی با هرگونه مخالفتی مقابله خواهد کرد. بنابراین نباید مثل غائلة گذشته، عقب‌نشینی دستگاه را انتظار داشت؛ و در عین حال، مخالفت و مبارزه با آن از وظایف حتمیه و ضروریة ما می‌باشد، زیرا خطری که اکنون عموم مردم را تهدید می‌کند بزرگتر از آن است که بتوان از آن چشم پوشید و در قبال آن بی‌تفاوت ماند. دستگاه حاکمه برای اغوا و اغفال ملت، دام وسیعی گسترده و به یک سلسله اعمال ظاهرفریب و گمراه‌کننده دست زده است. و ما اگر در مقابل به بیدار کردن و متوجه ساختن تودة مردم اقدام نکنیم و از افتادن آنها به دام استعماری که برای آنان گسترده‌اند جلوگیری ننماییم، ملت اسلام در معرض فنا و نیستی قرار خواهد گرفت؛ فریب خواهد خورد و منحرف خواهد شد؛ و در آن صورت علمای اسلام و جامعة روحانیت علاوه بر آنکه خواه ناخواه خود نیز راه نیستی و انحراف را خواهد پیمود و خدای نخواسته از میان خواهد رفت، پیش خداوند تبارک و تعالی نیز مسئول و مؤاخذ خواهد بود که چاه را دیده و نابینایان را از افتادن در آن برحذر نداشته است.

ما اگر بتوانیم در مقابل این دسیسه و توطئه‌های شاه، فقط مردم را بیدار و آگاه سازیم و نگذاریم که گول بخورند و تحت‌تأثیر برنامة فریبنده او قرار بگیرند، حتماً او را با شکست مواجه خواهیم ساخت و درمانده خواهیم کرد. ما که نمی‌خواهیم به جنگ توپ و تانک برویم که می‌گویید از ما ساخته نیست، چه کار می‌توانیم بکنیم و مشت با درفش مناسبت ندارد؛ بزرگترین کاری که از ما ساخته است بیدار کردن و متوجه ساختن مردم است. آن وقت خواهید دید که دارای چه نیروی عظیمی خواهیم بود که زوال‌ناپذیر است و توپ و تانک هم حریف آن نمی‌شود. در عین حال، چنانکه گفتم راه دشوار و خطرناکی در پیش داریم و آنهاکه وظیفة خود را مقابله می‌دانند، باید جوانب امور را بسنجند؛ عواقب امور را ملاحظه کنند و ببینند که در برابر شداید و مصائبی که ممکن است در این راه به آنان وارد آید تا چه درجه تاب مقاومت و استقامت دارند.[71]

بدین‌گونه، امام خمینی می‌‌دانست که داستان لوایح شش‌گانه شاه با لایحة انجمن‌های ایالتی و ولایتی علم تفاوت دارد.

امام خمینی و استمرار مبارزه

در میان علما و مراجع برجستة ایران و عراق که در رویداد تصویب‌نامه انجمن‌های ایالتی و ولایتی، رهبری و زعامت خویش را به عموم مردم ـ تحصیلکرده و عوام ـ نشان دادند، آیت‌الله حاج سید روح‌الله موسوی خمینی برجسته‌تر بود. در حقیقت، مؤسس و محرک تشکیل جلسات اولیه و انتشار اعلامیه‌ها و تلگرافات متعدد علمای ایران و عراق ـ در مخالفت لایحة انجمن‌های ایالتی و ولایتی ـ شخص او بود. تحرکی که امام خمینی در میان روحانیون معروف و طلاب جوان و گمنام به وجود آورد، بسیار مؤثر و سرنوشت‌ساز بود.

این تحرک سیاسی و تداوم آن، جامعة مسلمانان ایران، اعم از شهری و روستایی و عشایری و دانشگاهی و فرهنگی را آنچنان تکان داد و به رشد و آگاهی رساند که در تاریخ ایران کم‌سابقه بود. به علاوه، اتحاد و هماهنگی توده مردم ایران و همراهی روحانیون و دانشگاهیان در تعارض با حکومت پهلوی دوم، بسیار چشمگیر و منحصر به فرد بود.

باری، مرحلة دوم مبارزه روحانیون و توده به رهبری آیت‌الله خمینی ـ که به حاج آقا روح‌الله نیز مشهور شده بود ـ بلافاصله پس از انتشار لوایح شش‌گانه آغاز شد. امام خمینی، به هیچ روی قصد عقب‌نشینی در مخالفت صریح با لوایح شش‌گانه شاه را نداشت. او به صراحت «آینده تاریک» و «مسئولیت سنگین و دشوار» علمای دینی و ملت ایران را بازگو کرد. وی به خوبی آگاه بود که اعلام انقلاب سفید با لایحة انجمن‌های ایالتی و ولایتی تفاوت دارد. زیرا، در برنامة جدید «شخص شاه» مجری آن بود و برای او حکم «مرگ و زندگی» را داشت و چنانکه خود اعتراف نموده بود «عقب‌نشینی او در این مورد به قیمت سقوط و نابودی او تمام خواهد شد.» پس «مأمور است که این برنامه را به هر قیمتی است به مرحلة اجرا بگذارد و نه تنها عقب‌نشینی نمی‌کند و دست از کار نمی‌کشد، بلکه با تمام قدرت و با کمال درندگی با هرگونه مخالفتی مقابله خواهد کرد.»[72]

امام خمینی معتقد بود، مأموریت جدید شاه «اساس اسلام را به خطر نابودی تهدید می‌کند[و] توطئه حساب شده‌ای علیه اسلام و ملت اسلام و استقلال ایران» است.[73] بنابراین، «مخالفت و مبارزه با آن از وظایف حتمیه و ضروریة» علما و مردم است؛ «زیرا خطری که اکنون عموم مردم را تهدید می‌کند بزرگتر از آن است که بتوان از آن چشم پوشید و در قبال آن بی‌تفاوت ماند.»[74]

او، وظیفه علما را در این مقطع حساس، «بیدار کردن و متوجه ساختن تودة مردم» می‌دانست، تا «از افتادن آنها به دام استعماری که برای آنان گسترده‌اند» جلوگیری نمایند. زیرا، اگر چنین وظیفة مهمی را انجام ندهند: «ملت اسلام در معرض فنا و نیستی قرار خواهد گرفت؛ فریب خواهد خورد و منحرف خواهد شد.» در صورت این اتفاق، «علمای اسلام و جامعه روحانیت علاوه بر آنکه خواه ناخواه خود نیز راه نیستی و انحراف را خواهد پیمود و خدای نخواسته از میان خواهد رفت، پیش خداوند تبارک و تعالی نیز مسئول و مؤاخذه خواهد بود که چاه را دیده و نابینایان را از افتادن در آن برحذر نداشته است.»[75]

امام خمینی، با دلگرم نمودن و امیدوار ساختن علما و روحانیون، در پاسخ کسانی که معتقد بودند: «مشت با درفش مناسبت ندارد»، بر نکته محوری مبارزه و رمز پیروزی که همانا «مردم» و «بیداری» آنان بود، تأکید می‌نماید:

ما اگر بتوانیم در مقابل این دسیسه و توطئه‌های شاه، فقط مردم را بیدار و آگاه سازیم و نگذاریم که گول بخورند و تحت‌تأثیر برنامه فریبندة او قرار بگیرند، حتماً او را با شکست مواجه خواهیم ساخت و درمانده خواهیم کرد. ما که نمی‌خواهیم به جنگ توپ و تانک برویم که می‌گویید از ما ساخته نیست، چه کار می‌‌توانیم بکنیم و مشت با درفش مناسبت ندارد[؟] بزرگترین کاری که از ما ساخته است بیدار کردن و متوجه ساختن مردم است. آن وقت خواهید دید که دارای چه نیروی عظیمی خواهیم بود که زوال‌ناپذیر است و توپ و تانک هم حریف آن نمی‌شود.[76]

با این تعابیر، در حقیقت امام خمینی در انتخاب راه دشوار مبارزه علیه استبداد داخلی و استعمار خارجی، می‌دانست بر چه «نیروی عظیمی» تکیه دارد و فرجام آن چه خواهد بود. تکیه و اعتماد بر تودة مردم که ‌«زوال‌ناپذیر» است، عاقبت، پیروزی و موفقیت را به دنبال خواهد داشت، «و توپ و تانک هم حریف آن نمی‌شود.» بدین‌گونه، امام خمینی بار دیگر رهبری مبارزه با استبداد و استعمار را آغاز کرد و دیگران را توصیه به حمایت و همراهی نمود. او، خود همواره در اعلامیه‌ها و سخنرانی‌های خویش، «آگاه» کردن «مردم» را مدنظر داشت و با شجاعت و جسارت تمام، انجام وظیفه می‌کرد. امام خمینی، در اعلامیه‌ای که در نخستین روز بهمن‌ماه منتشر گردید، در پاسخ «جمعی از متدینین تهران» این‌گونه اظهارنظر کرد.[77]

بسم‌الله الرحمن الرحیم

هر چند میل نداشتم مطلب به اظهارنظر برسد، لهذا مصالح و مفاسد را به وسیلة آقای بهبودی به اعلیحضرت تذکر دادم و انجام وظیفه نمودم، و مقبول واقع نشد؛ اینک باید به تکلیف شرعی عمل کنم. به نظر اینجانب این رفراندم، که به لحاظ رفع برخی اشکالات به اسم «تصویب ملی» خوانده شده، رأی جامعه روحانیت اسلام و اکثریت قاطع ملت است، در صورتی که تهدید و تطمیع در کار نباشد و ملت بفهمد که چه می‌کند. اینجانب عجالتاً از بعضی جنبه‌های شرعی آن، که اساساً رفراندم یا تصویب ملی در قبال اسلام ارزشی ندارد، و از بعضی اشکالات اساسی قانونی آن برای مصالحی صرف‌نظر می‌کنم، فقط به پاره‌ای اشکالات اشاره می‌نمایم:

1ـ در قوانین ایران رفراندم پیش‌بینی نشده و تاکنون سابقه نداشته، جز یک مرتبه، آن هم از طرف «مقاماتی غیرقانونی» اعلام شد، و به جرم شرکت در آن جمعی گرفتار شدند و از بعضی حقوق اجتماعی محروم گردیدند. معلوم نیست چرا آن وقت این عمل «غیرقانونی» بود، و امروز قانونی است!

2ـ معلوم نیست چه مقامی صلاحیت دارد رفراندم نماید؛ و این امری است که باید قانون معین کند.

3ـ در ممالکی که رفراندم قانونی است باید به قدری به ملت مهلت داده شود که یک یک مواد آن موردنظر و بحث قرار گیرد، و در جراید و وسایل تبلیغاتی آرای موافق و مخالف منعکس شود و به مردم برسد؛ نه آنکه به طور مبهم، با چند روز فاصله، بدون اطلاع ملت اجرا شود.

4ـ رأی‌دهندگان باید معلوماتشان به اندازه‌ای باشد که بفهمند به چه رأی می‌دهند. بنابراین اکثریت قاطع حق رأی دادن در این مورد را ندارند؛ و فقط بعضی اهالی شهرستانها که قوة تشخیص دارند صلاحیت رأی دادن در مواد ششگانه را دارند که آنان هم بی‌چون و چرا مخالف هستند.

5ـ باید رأی دادن در محیط آزاد باشد و بدون هیچ‌گونه فشار و زور و تهدید و تطمیع انجام شود؛ و در ایران این امر عملی نیست و اکثریت مردم را سازمانهای دولتی در تمام نقاط و اطراف کشور ارعاب کرده و در فشار و مضیقه قرار داده و می‌دهند.

اساساً پیش آوردن رفراندم برای آن است که تخلفات قانونی قابل تعقیب که ناچار مقامات مسئول گرفتار آن می‌شوند، لوث شود و کسانی که در مقابل قانون و ملت مسئول هستند اعلیحضرت را اغفال کرده‌اند که به نفع آنان این عمل را انجام دهند. اینان اگر برای ملت می‌خواهند کاری انجام دهند چرا به برنامة اسلام و کارشناسان اسلامی رجوع نکرده و نمی‌کنند تا با اجرای آن برای همة طبقات زندگی مرفه تأمین شود و در دنیا و در آخرت سعادتمند باشند؟! چرا صندوق تعاونی درست می‌کنند که حاصل دسترنج زارع را ببرند؟! با تأسیس اینچنین صندوق تعاونی، بازار ایران به کلی از دست می‌رود و بازرگانان و کشاورزان به خاک سیاه می‌نشینند؛ و در نتیجه سایر طبقات نیز به همین روز مبتلا می‌شوند. اگر ملت ایران تسلیم احکام اسلام شوند و از دولتها بخواهند برنامة مالی اسلام را با نظر علمای اسلام اجرا کنند، تمام ملت در رفاه و آسایش زندگی خواهند کرد.

مقامات روحانی برای قرآن و مذهب احساس خطر می‌کنند. به نظر می‌رسد این رفراندم اجباری مقدمه برای از بین بردن مواد مربوط به مذهب است. علمای اسلام از عمل سابق دولت راجع به انتخابات انجمنهای ایالتی و ولایتی، برای اسلام و قرآن و مملکت احساس خطر کرده‌اند؛ و به نظر می‌رسد که همان معانی را دشمنان اسلام می‌‌خواهند به دست جمعی مردم ساده‌دلِ اغفال شده اجرا کنند. علمای اسلام وظیفه دارند هر وقت برای اسلام و قرآن احساس خطر کردند، به مردم مسلمِ گوشزد کنند تا در پیشگاه خداوند متعال مسئول نباشند. از خداوند متعال حفظ قرآن مجید و استقلال مملکت را خواهانیم.[78]

تظاهرات و اعتراضات مردم در تهران

به دنبال موضع‌گیری صریح امام خمینی و برخی اعلامیه‌های علما و گروه‌های سیاسی، اوضاع پایتخت کشور از روز دوم بهمن 1341، بحرانی و نابسامان شد. جمع زیادی از بازاریان و کسبة جنوب شهر تهران، با تعطیلی مغازه‌های خود به خیابانها ریختند و با پیوستن برخی مردم شهر فریاد اعتراض‌ و مخالفت سر دادند. شعار اصلی و مهم آنان «رفراندم قلابی مخالف اسلام است» بود. جمعی از تظاهرکنندگان، با حضور در خانة آیت‌الله خوانساری، او را پیشاپیش خود به خیابان کشاندند و اعتراض خویش را شدیدتر نمودند. جمعیت که دائماً افزایش می‌یافت، با پیوستن اقشار دیگر ـ از روحانی گرفته تا دانشجو و بازاری ـ به تظاهرات و شعارهای «نصر من الله و فتحٌٍ قریب، انا فتحنا لک فتحاً مبینا و رفراندم قلابی مخالف اسلام است» ادامه داد و مدتی بعد وارد منزل آیت‌الله بهبهانی گردید. اندکی پس از ورود جمعیت عظیم مردمی در خانة آیت‌الله بهبهانی و پیرامون آن، آقای فلسفی سخنرانی خویش را آغاز کرد. وی «سخنان خود را با آیه شریفة فلیحذرالذین یخالفون عن أمره ان تصیبهم فتنه أو یصیبهم عذاب ألیم[79] آغاز کرد و از خطراتی که اسلام، استقلال ایران و جامعة اسلامی را تهدید می‌کند خبر داد[و] از برنامه‌ها و نقشه‌های رژیم علیه اسلام سخن گفت.»[80] بنا به نوشتة سیدحمید روحانی، آقای فلسفی در اجتماع مردم حاضر، فریاد سر داد که:

اگر شما بدانید که در زیر سرپوش این رفراندوم چه جنایتی می‌خواهند مرتکب شوند، دیوانه می‌شوید!‌با این رفراندوم بار دیگر می‌خواهند حسین را بکشند، زینب را اسیر کنند و صحرای کربلایی برپا کنند... شما وظیفه دارید امروز در سراسر تهران فریاد بزنید که «ایران کشور خفقان است. مرگ بر خفقان» بازار هم از امروز برای مدت سه روز به نشانة اعتراض و استنکار از رفراندوم غیرقانونی تعطیل خواهد بود...[81]

وی در حین سخنرانی، اعلامیة مشترک آیت‌الله بهبهانی و آیت‌الله خوانساری را ـ که همان موقع تنظیم شده بود ـ برای عموم قرائت کرد و از مردم خواست که بعد ظهر در مسجد سید عزیزالله تهران اجتماع نمایند.[82] در اعلامیة مزبور آمده بود:

قضایای اخیر و حوادث غیرمنتظره که پیش آمده و در نظر است منتهی به جلب نظر عمومی شود از جهات مختلف موجب نگرانی شدید روحانیون و عامة مسلمین شده است. عموم علما و مراجع محترم طبق وظیفه شرعی به فکر چاره‌جویی افتاده و به زبان نصیحت، مذاکرات لازمه را نموده‌اند و منتظرند هرچه زودتر اولیای امور به نظریات خیرخواهانه آقایان توجه کنند. البته مردم را از جریان ماوقع مطلع می‌کنند و اطمینان داشته باشند که مقامات روحانی به وظیفه شرعی خود عمل خواهند کرد.[83]

باری، پس از پایان سخنرانی شیخ محمدتقی فلسفی، اجتماع‌کنندگان با شعار «ایران کشور خفقان است، مرگ بر خفقان» در خیابان‌ها به تظاهرات مجدد پرداختند. اما، با هجوم خشونت‌بار پلیس و نیروهای نظامی رژیم مواجه شدند و بسیاری از آنان دستگیر یا مضروب و مجروح گردیدند. تظاهرکنندگان، البته با وسایل مختلف نظیر سنگ، چوب، آجرپاره و بطری با نیروهای پلیس درگیر شدند و به تدریج وارد مسجد سید عزیزالله گشتند. در این مکان مقدس نیز نیروهای رژیم با نهایت خشونت و تندی، اجتماع‌کنندگان را ضرب و شتم نمودند و تعداد زیادتری را بازداشت کردند.[84] علاوه بر تظاهرکنندگان، روحانیون معروف تهران، خاصه آیت‌الله خوانساری و آیت‌الله بهبهانی توسط مأموران رژیم هتک حرمت شدند و درخانه‌های خویش محصور گردیدند. خشونتی که نظامیان حکومت نشان دادند، حاکی از تصمیم جدی و بدون گذشت حاکمان بود. آنان، بدین وسیله قصد داشتند مخالفان را بترسانند و به عقب‌نشینی و سکوت وادارند. محمدرضا شاه، البته چاره‌ای هم جز این نداشت؛ یا بایستی خود کنار می‌رفت و مهره‌ای دیگر از جانب آمریکا انتخاب می‌شد، یا در هر شرایطی اصلاحات و اهداف آمریکا را اجرا می‌کرد.

حوادث تهران و وقایعی که روز بعد در قم و تهران رخ داد، اعلامیه‌های دیگر  علما را رنگ و جلای بیشتری داد. جامعة روحانیت تهران، در اعلامیة خویش شرح وقایع را به آگاهی ملت مسلمان ایران رسانید، و در پایان نتیجه گرفت که:

... با تصویب‌نامه و مراجعه به آراء عمومی و رفراندوم [،] احکام الهی قابل تغییر و تبدیل نیست و به هیچ‌وجه حرام خدا حلال نخواهد شد. تشخیص موضوعات حرام و حلال و فقه آل محمد(ص) با افرادی که قدرت را در دست می‌گیرند نمی‌باشد [،] بلکه با فقها و علماء و مراجعی می‌باشد که از طرف خدا و رسول، مشخص و معلوم گردیده‌اند... فعلاً قوای انتظامی با وسائل مختلف و به شدیدترین وجهی از عملیات روحانیت جلوگیری می‌کنند و دولت با تبلیغات خلاف و غیرواقع [،] حقایق اسلام را به صورت معکوس به نفع خود جلوه می‌دهد. جامعة روحانیت با پیروی از عملیات ائمه اطهار(ع)... با هر نوع فشار و قلدری مبارزه خواهد نمود و تا آخرین نفس احکام الهی را به هر وسیله که ممکن باشد تبلیغ خواهد کرد و هرگز از پای نخواهد نشست.[85]

اعلامیه‌های دیگری نیز از دانشجویان مسلمان دانشگاه تهران و علمای تهران و شهرستان‌ها، در تقبیح اقدامات حکومت و حوادث قم و تهران، منتشر شد.[86] تلگراف آیت‌الله خویی به آیات عظام قم و سایر شهرستان‌ها، «شخص شاه و هیأت دولت» را «مسئول هر حادثه» دانسته بود. در این اعلامیه آمده بود: «در اول آبان‌ماه از شاه خواستار شدیم که از پشتیبانی قوانین شوم و ضداسلام خودداری نماید [اما] ایشان بر پشتیبانی خود باقی بوده و از اهانت به مقدسات دین دست بردار نیست، خصوص حادثه مؤلمة قم قلوب ما و عموم مسلمانان را جریحه‌دار نموده است... چنانچه از این‌گونه قوانین رفع ید نشود به آخرین وظیفه دینی خود عمل خواهیم نمود و مسئول هر حادثه شخص شاه و هیئت دولت خواهد بود.»[87]

اما، باز همچون گذشته، اعلامیه‌های امام خمینی کوبنده‌تر و صریح‌تر بود. وی با تأکید بیشتر، اوضاع نامساعد طلاب، حوزه‌های علمیه و علما را شرح داد و با ناراحتی عمیق اظهار داشت: «به خدای متعال من این زندگی را نمی‌خواهم. اِنّی لَا اَرَی اَلْمَوْتَ اِلّاسَعاده وَلا الحَیاه مَعَ الظّالِمینَ اِلّا بَرَماً.»[88]

امام خمینی در این اعلامیه، مسلمین را اینگونه آگاه کرده بود.

بسم‌الله الرحمن الرحیم

مسلمین آگاه باشند که اسلام در خطر کفر است. مراجع و علمای اسلام بعضی محصور و بعضی محبوس و مهتوک هستند. دولت امر داد حوزه‌های علمیه را هتک کنند، و طلاب بی‌پناه را کتک بزنند، و بازار مسلمین را غارت کنند و درب و پنجرة مغازه‌ها را بشکنند. در تهران حضرت آیت‌الله خوانساری و حضرت آیت‌الله بهبهانی را در محاصرة شدید قرار دادند؛ و عده‌ای از علمای محترم و وعاظ معظم را محبوس نمودند. و ما از آنها به هیچ وسیله نمی‌توانیم اطلاع پیدا کنیم. اراذل و اوباش را تحریک می‌کنند که به علما و روحانیون اهانت کنند. آقایان طلاب و مبلغین را مانع می‌شوند که برای تبلیغ اسلام در نواحی ایران بروند و تبلیغ احکام کنند. با ما معاملة بردگان قرون وسطی می‌‌کنند. به خدای متعال من این زندگی را نمی‌خواهم. انی لا اری الموت الاسعاده و لاالحیاه مع الظالمین الا برما. کاش مأمورین بیایند و مرا بگیرند تا تکلیف نداشته باشم. فقط جرم علمای اسلام و سایر مسلمین آن است که دفاع از قرآن و ناموس اسلام و استقلال مملکت می‌نمایند و با استعمار مخالفت دارند. این است حال ما، تا آقای علم و ارسنجانی چه بگویند.[89]

روز سوم بهمن ماه، جمع زیادی از روحانیون تهران در خانة شیخ محمد غروی کاشانی اجتماع کرده بودند، «تا دربارة مقابله و مبارزه با رفراندوم شاه نقشه درستی طرح کنند و راه صحیحی بیابند، که ناگهان مورد هجوم دژخیمان سازمان جاسوسی شاه قرار» گرفتند و دستگیر شدند.[90]

روز بعد ـ چهارم بهمن ـ که شاه در شهر مذهبی قم بازدید و سخنرانی داشت، دانشگاه تهران صحنه کشمکش و تظاهرات گردید. دانشجویان تهران، پلاکاردهایی حاوی شعارهای: «اصلاحات آری، دیکتاتوری نه»؛ «اصلاحات ارضی نبایستی سرپوشی برای دیکتاتوری باشد» و «دانشجویان با اصلاحات موافقند اما حکومت دیکتاتوری برایشان قابل تحمل نیست»، بر سر در دانشگاه نصب کرده بودند و آن را فریاد می‌زدند. اعتراض دانشجویان، به دنبال حضور پلیس تهران در دانشگاه، به ضرب و شتم انجامید. پلیس، وارد کلاس‌های درس گردید و به کتک‌کاری دانشجویان پرداخت و پلاکاردهای دانشجویان را پایین کشید.[91]

در پی حوادث روزهای دوم تا چهارم بهمن ماه تهران، شهر به اشغال نظامیان حکومت درآمد و میادین اصلی و مراکز حساس، تحت نظارت حکومت نظامی قرار گرفت. نظامیان، با تانک و زره‌پوش در همه جای شهر مستقر شدند و دانشگاه و بازار و خیابان در تصرف حکومت نظامی قرار گرفت. افراد مشکوک، دستگیر می‌شدند و اجتماعات کوچک و چند نفری به هم زده می‌شد. این اوضاع، تا روز برگزاری رفراندوم و پس از آن ادامه یافت.[92]

خبرگزاری‌های خارجی، در شرح وقایع روزهای نخست بهمن ماه، گزارشات درست و نادرستی مخابره کردند. خبرگزاری «آسوشیتدپرس» در ذکر حوادث چهارم بهمن ماه تهران می‌نوشت:

پلیس تهران روز گذشته اجتماع بزرگی که دکانداران [،] رهبران عمامه به سرمذهبی و مالکان جهت تحریک علیه رفراندوم شاه ایران برای اصلاحات ارضی و سایر اصلاحات تشکیل شده بود را بر هم زد.[93]

خبرگزاری‌های دیگر، همچون فرانسه، مسکو، لندن، آلمان، اسرائیل، دهلی، رویتر و... از وقایع تهران و سایر شهرهای کشور اخباری منعکس نمودند.[94]

بدین ترتیب، اوضاع عمومی مملکت به دلیل اجرای رفراندوم لوایح شش‌گانه، نابسامان و بحرانی گردیده بود.

تظاهرات مردم شهر قم و درگیری با پلیس

در پی تظاهرات عمومی مردم در شهر تهران، مردم شهر قم ـ خاصه بازاریان ـ در خانة علمای شهر تجمع نمودند و «تکلیف» خویش را خواستار شدند. امام خمینی، از افراد حاضر در منزل خود دعوت کردند مثل بقیة بازاریان، دست از کار بکشند و با تعطیل نمودن فعالیت خویش، در خانه‌ها بمانند و خارج نشوند. وی با این دعوت، علاوه بر مخالفت محض با انقلاب سفید، قصد «مبارزه منفی» و جلوگیری از بهره‌برداری رژیم از جنب و جوش مردم را داشت. شاه قرار بود روز چهارم بهمن ماه به قم مسافرت نماید و بدین ترتیب پیشنهاد امام «علاوه بر مبارزه منفی با رفراندوم قلابی نشان دادن درجة تنفر و انزجار اهالی قم نسبت به شاه بود.»[95]

روز سوم بهمن، شهر قم در سکوت کامل فرو رفت و «شاهد تعطیل رسمی سراسری و چشمگیری بود که نظیر آن را کمتر به خود دیده بود.»[96] در همین روز، جمعیت زیادی از مردم پایین شهر، تظاهرات خویش را آغاز کردند و با شعار «ما تابع قرآنیم رفراندوم نمی‌خواهیم» به سوی حرم مطهر حرکت نمودند. در بین راه، جمعیت بیشتری به تظاهرکنندگان افزوده شد و در خیابان آستانه با معدودی از طرفداران شاه که «جاوید شاه» می‌گفتند، درگیر شدند و آنان را کتک زدند. نیروی نظامی نیز وارد معرکه شد، اما به وسیلة هزاران معترض شهر مورد ضرب و شتم شدید واقع شده فرار را بر قرار ترجیح دادند.[97] سیدحمید روحانی، که خود در صحنة تظاهرات حضور داشت و حتی با آجر پاره سر «سرهنگ دوم رضایی» معاون شهربانی قم را شکست، می‌نویسد:

مأموران انتظامی نیز که غالباً سر و صورت شکسته و خون‌آلودی داشتند، از معرکه گریختند و میدان را خالی کردند... اهالی غیور قم... به ماشین جیپ شهربانی که در وسط میدان خالی مانده بود حمله‌ور شدند و آن را روی دست بلند کرده واژگون کردند و در هم شکستند[.] کیوسک پلیس را خرد کردند، چوب‌هایی را که «ساواک» برای برپا داشتن طاق نصرت نصب کرده بود از جا کندند. شعارهای: «اسلام پیروز است ـ استبداد محکوم است ـ مرگ بر این دولت قانون شکن» و صدای کف زدن ممتد مردمی که بر دژخیمان شاه چیره شده بودند شهر را می‌لرزانید...[98]

اما، اندکی بعد یورش نیروهای نظامی به همراه شلیک‌های تفنگ، تظاهرکنندگان را در وضعیت دشواری قرار داد. مقاومت و مبارزة مردم معترض، البته زیاد بود. ولی سرانجام مأموران ساواک و پلیس با کمک «دزدها و چاقوکش‌های سابقه‌دار قم» و با شعار جاوید شاه به ضرب و شتم شدید مردم پرداختند و به علاوه در و پنجرة مغازه‌های بسته را شکستند و به غارت آن پرداختند. بنا به نقل سید حمید روحانی:

ماشین شهربانی، با بلندگو در شهر حرکت می‌کرد و مرتب اعلام می‌داشت: هر کس نمی‌خواهد مغازة او غارت شود، فوراً مغازه را باز کند و پرچم سه‌رنگ شاهنشاهی را افراشته سازد! مغازه‌دارها از روی ناچاری، دکان‌ها را باز کردند و پرچم زدند...[99]

به دنبال حوادث شهرهای تهران و قم، امام خمینی در اعلامیه‌های جداگانه ضمن محکوم نمودن حملات خشونت‌بار مأموران حکومت، به افشای اهداف رژیم و بیدار ساختن عامه پرداخت. در یکی از اعلامیه‌ها که در همان روز سوم بهمن‌ماه منتشر گردید، نوشته بود:

بسم‌الله الرحمن الرحیم

بعد از نصایح بسیار و ادای وظیفه روحانیت، نتیجه این شد که امروز ـ که 26 شهر شعبان است[100] ـ از اوایل روز عده‌ای رجّاله با مأمورین دولت در شهر مقدس قم به راه افتادند و به مردم بی‌پناه قم و طلاب و روحانیون حمله کرده و اهانت نمودند و بسیاری را کتک زدند و به زندان بردند. جمعی از مأمورین و رجاله به مدرسه فیضیه، مجاور حرم مطهر، ریخته و تیراندازی کردند و با چوب و چماق طلاب مظلوم را کتک زدند؛ و به بازار و خیابان قم ریخته و بعضی دکانها را غارت کردند و درب و پنجره و شیشه مغازه‌ها را شکستند؛ هیچ کس پیدا نشد که به داد مردم متدین و روحانیت برسد. این است حال ما در این ساعت که ظهر است. و عاقبت امر معلوم نیست چه خواهد شد. این است معنای طرفداری دولت از دیانت. و این است معنای آزادی رأی و رأی‌دهندگان. ما این وضع را در شهر مذهبی قم و در جوار حرم مطهر و در حوزة علمیه قم به قضاوت افکار عمومی می‌گذاریم. و از خداوند تعالی اسلام و استقلال مملکت را خواهانیم. خداوند تعالی ان‌شاءالله اسلام و قرآن را حفظ کند.[101]

مسافرت شاه به قم و عدم استقبال روحانیون و مردم از او

با سرکوب نظامی تظاهرات مردم و طلاب شهر قم، ظاهراً زمینه مناسب مسافرت شاه مهیا شده بود. قبل از حضور شاه، فرماندار قم، پسین روز سوم بهمن ماه، با جمعی از علمای شهر دیدار کرد. هدف اصلی وی، ظاهراً رفع نگرانی روحانیون و ترغیب آنان به ملاقات شاه بود. وی، با اظهار تأسف از حوادث پیش آمده و عذرخواهی از ساحت علما و طلاب، تأکید بسیار نمود که علما با شاه ـ که فردا در قم هستند ـ ملاقات کنند و با بیان اختلافات خود و دولت، آن را حل نمایند.[102] امام خمینی که در جلسة مزبور حضور داشت، در پاسخ فرماندار قم، سخنانی بدین مضمون ایراد کرد:

با یورش وحشیانة دیروز مأمورین دولت به علما و مردم شریف تهران و هتک مقام مقدس روحانیت پایتخت و نیز رفتار غیرانسانی امروز مأمورین دولت با اهالی محترم قم و جامعة روحانیت این شهر و تجاوز به حریم این حوزة مقدسه، دیگر جای هیچ‌گونه تفاهم و حسن مراوده با دستگاه حاکمه باقی نمانده است و هیچ راهی جهت ملاقات با شاه وجود ندارد، مگر آنکه شاه برای جبران اهانت و تجاوزی که به حریم مقدس روحانیت شده است، آقای علم را به عنوان مجرم اصلی از مقام نخست‌وزیری عزل کند و به این بگیر و ببندها و اعمال پلیسی پایان بخشد تا راه برای ملاقات و مذاکره با او هموار شود.[103]

امام خمینی، البته به خوبی می‌دانست «مجرم اصلی» شخص شاه است؛ و پیشنهاد عزل نخست‌وزیر صرفاً برای درد سر دربار و اختلاف درونی آنان بود. شاه نیز بدون توجه و اهمیت به مردم، احتیاج به غلامان خانه‌زاد داشت.

باری، دیگر علمای حاضر در جلسه، به صراحت مراتب اعتراض و ناراحتی خویش را از اقدامات حاکمان رژیم و برخورد نظامی و خشونت‌بار اعلام داشتند. با عدم موفقیت فرماندار و بی‌نتیجه ماندن مذاکرات وی با مراجع قم، عده‌ای از روحانیون متمایل به دربار با علمای قم دیدار کردند و با تمام توان سعی نمودند مراجع را راضی به دیدار شاه نمایند. این اقدام نیز نتیجه نداد.[104] بنا به نقل سید حمید روحانی، برخی از روحانیون قم، تحت‌تأثیر روحانیون متمایل به دربار، پذیرفتند با شاه ملاقات نمایند. اما، چون «بدون موافقت امام [خمینی] هیچ‌گاه جرأت انجام چنین کاری را نداشتند اظهار کردند: «در صورتی که آقای خمینی را به ملاقات با شاه راضی کنید، ما حرفی نداریم»! لیکن مزدوران عمامه به سر دربار که از انعطاف‌ناپذیری امام به خوبی باخبر بودند... کوشیدند که بعضی از مقامات روحانی را وادارند که بدون موافقت امام به دیدار شاه بشتابند! لیکن کسی به این رسوایی تن در نداد...»[105]

امام خمینی، علاوه بر منع ملاقات روحانیون با شاه، استقبال مردم و طلاب و بیرون رفتن آنان از منازل و حجره‌های خویش را در موقع ورود شاه به قم، تحریم کرد و بدین‌گونه مسافرت شاه به قم را با سردی و بی‌اعتنایی کامل برگزار نمود. شاه نیز به دنبال بی‌اعتنایی علما و مردم شهر با عصبانیت تمام سخن گفت و علمای دینی را فحاشانه هتک حرمت کرد.

قبل از حضور شاه در قم ـ در روز چهارم بهمن ماه ـ دولت که احساس می‌کرد خطری متوجه او گردد، یا نظم و امنیت شهر به هم بخورد، دستور صریح «سرکوب» شدید را صادر کرده بود. نخست‌وزیر، در امریة خویش به فرمانداری قم می‌نویسد:

احتمال دارد بعضی عناصر در آن منطقه دست به اقداماتی بزنند که مخل نظم باشد[.] مخصوصاً این عمل ممکن است از طرف روحانیون بشود. شدت عمل سرکوبی و هرگونه بی‌نظمی ولو به قیمت حکومت نظامی است[.] بنابراین دستور این است که کوچکترین و اولین بی‌نظمی را با شدت سرکوب نمائید.[106]

بنابراین، دستور صریح داده شده بود: «که کوچکترین و اولین بی‌نظمی» در موقع حضور شاه در قم، با «شدت» تمام سرکوب گردد.

باری، شاه که با عدم استقبال مردم و روحانیون شهر مواجه شده بود، در سخنان تند و هتاکانة خویش، روحانیت را به شدت مورد حمله قرار داد و زشت‌گویی کرد. وی در آغاز، به حمایت ائمه اطهار و امامان معصوم در زندگی خویش اشارت کرد و نتیجه گرفت: «امروز به شما می‌گویم که هیچ‌کسی نه به تجربه و نه در عمل نمی‌تواند ادعا داشته باشد که بیش از من به خداوند یا به ائمه اطهار نزدیک است.»[107] سپس به کارهای خود در راه رضای خدا پرداخته، و به «رها کردن رعیت اسیر بدبخت سابق ایران از زنجیر اسارت[،] و مالک کردن 15 میلیون جمعیت این مملکت در زمینی که در آن کار می‌کنند» اشاره نمود.[108] بعد به موانع و «سنگهای» سد راه ـ که به اعتقاد وی روحانیت بودند ـ پرداخت:

... هیچ چیزی خداپسندانه‌تر از عدالت اجتماعی و رفع ظلم نیست. البته در این مورد همیشه در راه ما سنگهایی بوده است. افراد قشری و نفهمی بوده‌اند که هیچ‌وقت مغز آنان تکان نخورده و نمی‌تواند تکان بخورد. برای اینکه متأسفانه قابل تکان خوردن نیستند. به هر زمانی و در هر موقعی به یک طریقی توانسته بودند تا اندازه‌ای اجرای این افکار و این نیات را به تأخیر بیندازند، ولی این تأخیر دیگر جایز نیست. ما در بین سایر ملل دنیا زندگی می‌کنیم و نمی‌توانیم یک دیوار بلند دور خودمان بکشیم و بگوییم که ما با دنیا کاری نداریم و فقط با خودمان زندگی می‌کنیم و در کثافت خودمان غوطه‌ور خواهیم بود... ارتجاع سیاه اصلاً نمی‌فهمد، زیرا از هزار سال پیش یا بیشتر فکرش تکان نخورده... حالا مگر او متوجه است که جامعة امروزه مقرراتی دارد... که مهم‌ترین آنها عدالت است، رفع ظلم است، تساوی حقوق است، موضوع کار کردن است، زحمت کشیدن است. امروز در دنیا مفت‌‌خوری از بین رفته، ولی برای او چه فرقی می‌کند؟ به او یک چیزی برسد ولو سایرین همه از فلاکت، بدبختی و گرسنگی بمیرند، این به حال او فرقی نمی‌کند...[109]

وی در ادامه، باز به «ارتجاع سیاه» می‌‌تازد و آنان را «کسان نفهمی» ذکر می‌کند: «که قابل درک مطالب و عقاید نیستند[و] بدبختند و ما دلمان به آنها می‌سوزد.»[110] در این سخنرانی، شاه به صراحت اعتراف می‌‌کند که «کینه‌اش» نسبت به روحانیت بیشتر از «مخربین سرخ» یا توده‌ای‌هاست.[111]

با این دیدگاه که طرفین فرسنگها از هم فاصله داشتند، لامحاله تعارض و تضاد بیشتر و بیشتر می‌شد.

زور سرنیزه و برگزاری رفراندم

پس از سخنان شاه، رفراندم نیز با زور حکومت نظامی برگزار شد. اسدالله علم، برای جلوگیری از مخالفت‌ها و اخلال در روز رفراندم و ممانعت از گفته‌های سیاسی روحانیون در ماه رمضان، در آغاز صبح روز رأی‌گیری ـ ششم بهمن ماه ـ اطلاعیه‌ای مهم به تمام استانداران و فرمانداران کل ارسال داشت. در این امریه مهم، آمده بود:

هشیار باشید به محض اینکه آثار کوچکترین ناراحتی پیدا شد[،] فوری مسببین را دستگیر و به تهران بفرستید[.] به وعاظ تذکر بدهید فقط باید به امور دینی بپردازند[.] به محض انحراف این دستور با کمال شدت اقدام و متخلف را دستگیر نمائید[.] راه باید طوری قبلاً هموار نموده [شود] که ایام رمضان به طور قطع عناصری خواهند خواست که از منابر سوءاستفاده بکنند[.] کوچکترین غفلت ممکن است باعث به هم خوردگی انتظامات شود[.] مخصوصاً در ایام قتل[112] این پیش‌آمد ممکن است خیلی گران تمام شود[.] بنابراین آقایان استانداران و فرمانداران کل باید بیدار باشند که در ایام قتل دیگر ناراحتی وجود نداشته باشد[.] به قوای انتظامی نیز در این مورد دستور کافی داده شده است...[113]

سندی از ساواک در دست است، که در تاریخ 11 بهمن ماه 1341 به کلیة «مراکز» خویش دستور داده شده است:

نظر به تحولات سیاسی و اقدامات اساسی اخیر که نسبت به امور جاری کشور در مورد طرح پیشنهادی شش ماده‌ای اعلیحضرت همایون شاهنشاه صورت گرفته است[،] مقتضیات روز ایجاب می‌کند که هر گروه منحصراً و مستقیماً وظیفه خود را انجام داده و از حدود وظایف خویش تخطی ننمایند[.] لذا مصلحت ایجاب می‌نماید که کلیة ساواکها مراقب اعمال و افعال و فعالیت‌های روحانیون بویژه در مساجد و تکایا باشند و باید به روحانیون تذکر دهند که در مساجد و منابر منحصراً به مسایل دینی و مذهبی و اخلاقی پرداخته و مسایل سیاسی را مطرح ننمایند و در صورتی که در این گونه مسایل دخالت نمایند[،] برابر مقررات با آنها رفتار خواهد شد و اشخاصی که برخلاف این دستور عمل کنند فوراً آنها را دستگیرو برابر مقررات و به اتهام اقدام بر ضد امنیت کشور تحت تعقیب قرار دهید.[114]

با این دستورات صریح، آشکار بود حکومت برای سرکوب مخالفان، با نهایت جدیت و خشونت رفتار خواهد کرد. روند مبارزات و وقایع پیش آمده، بر این مهم صحه گذاشت. به رغم این تندروی‌ها و خشونت‌ها، عالمان شجاعی چون امام خمینی، پا پس نکشیدند و بدون ترس و تزلزل به تشدید مبارزه پرداختند.

بر اساس سندی محرمانه، رئیس شهربانی قم «سرهنگ سیدحسین پرتو»، در نهم بهمن‌ماه به سرهنگ رضایی «معاون شهربانی و سرپرست دایرة سرکلانتری» اعلام داشته است:

طبق دستور صادره از طرف جناب آقای نخست‌وزیر [،] چون مقرر است آقایان وعاظ در منابر و مساجد غیر از مسائل دینی نبایستی موضوعات دیگری را بیان نمایند و از طرفی ممکن است در ایام ماه مبارک رمضان به منظور تحریک اهالی عده‌ای مبادرت به گفتن اظهاراتی در منابر بنمایند[؛] لازم است به کلیه آقایان کلانترها آموزش دهید با مأمورین سویل دفتری که در اختیار آنها گذارده شده[،] کلیه مساجد و منابر حومه کلانتری خود را کنترل و اظهارات آقایان وعاظ را بلافاصله پس از خاتمه مجلس با ذکر محل و نام واعظ گزارش نمایند. ضمناً چنانچه از آقایان وعاظ برخلاف مصالح عمومی کشور و غیر از ذکر مسائل دینی اظهاری بنمایند پس از خاتمه بلافاصله بدون تظاهر به شهربانی بیاورند. تسامح در اجرای دستور موجب مسئولیت شدید کلانتر و رئیس دائره سرکلانتری خواهد بود.[115]

بدین‌گونه، جنگ حکومت با روحانیون و عامة همراه آنان، به شدت و حدت آغاز شده بود. رفراندم لوایح شش‌گانه، به رغم مخالفت‌های صریح علما، مردم و گروه‌های سیاسی برگزار شد و بنا به نقل سخنگویان حکومت، با پنج میلیون و ششصد هزار رأی موافق، در مقابل چهار هزار و صد و پنجاه رأی مخالف، به تصویب ملی رسید. این در حالی بود، که در بسیاری از شهرهای بزرگ و کوچک کشور ـ حتی روستاها ـ جمع زیادی از مردم، بنا به تبعیت روحانیون مذهبی و مبارز رأی ندادند.[116] با اعلام نتیجة رفراندم، سیل تبریکات و تأییدات بیگانگان، از جمله رئیس جمهور آمریکا، مبتکر اصلی اصلاحات، ملکة انگلیس و سفیر آن در ایران، رادیو مسکو و رهبران شوروی، روزنامه‌ها و خبرگزاریهای دیلی تلگراف، نیویورک تایمز، ایونینگ استار، واشنگتن پست، دویچه زایتونگ آلمان و مجلات معروف تایم، نوویا گرینا و... به سوی شاه گسیل گردید.[117]

غروب روز هفتم بهمن ماه ـ که ظاهراً پیروزی قاطعانه حکومت شاه اعلام گردیده بود ـ ماه قمری شعبان پایان ‌یافت و ماه مبارک رمضان، که ماه میهمانی خدا بود آغاز ‌شد. اما، جنب و جوش پیشین مؤمنان، به ویژه در کنار مساجد و حسینیه‌ها وجود نداشت. دلیل اصلی آن بنا به نوشتة سید حمید روحانی؛ تصمیم امام خمینی و تأییدعلمای دینی شهر قم، مبنی بر تعطیل مساجد در ماه رمضان بود. امام خمینی، پیشنهاد داده بود: «برای روشن‌تر کردن موضع علمای اسلام در برابر رژیم شاه و برنامه‌های ضداسلامی او و اظهار انزجار هر چه بیشتر از اعمال غیرقانونی و عوام‌فریبانه‌ای که به نام «انقلاب سفید شاه و مردم» در دست اجرا دارد مراسم نماز جماعت و وعظ و تبلیغ و غیره در سراسر کشور در تمام ماه رمضان تعطیل شود.»[118]

این پیشنهاد مورد موافقت قرار گرفت و به سراسر کشور و تمام علما و روحانیون شهرهای بزرگ و کوچک ابلاغ گردید. در نتیجه، مساجد تهران، قم، شیراز، اصفهان، کاشان و برخی دیگر از شهرها، در آغاز ماه رمضان تعطیل شد. این‌گونه مبارزة منفی و کارساز، چند روز بیشتر دوام نیاورد و در تهران ـ با کشاندن روحانی معروف آیت‌الله خوانساری به مسجد ـ شکسته شد.[119] هر چند به نظر می‌رسد، در ایام ماه رمضان سکوتی نسبی بر نهضت امام خمینی سایه افکنده بود؛ اما، روح‌الله حسینیان معتقد است: «این ماه روند مبارزه را تسریع کرد و بر آگاهی مردم نسبت به اقدامات استعماری رژیم افزود.»[120]

عید فطر و تشدید مبارزه امام خمینی

امام خمینی، البته کسی نبود که از مبارزة خویش علیه استبداد داخلی و استعمار خارجی ـ که در لوای انقلاب سفید و لوایح شش‌گانه تجلی کرده بود ـ دست بکشد. مأمور ویژه ساواک، در گزارشی که از درون «محافل روحانی» شنیده بود، می‌نویسد:

در محافل روحانی گفته می‌شود که آیت‌الله خمینی در قم گفته است من مبارزه علیه مقام سلطنت و دربار را ادامه می‌دهم و حاضرم در این راه مرا زندان و یا تبعید کنند. روز عید فطر نیز نامبرده در منزل خود در حضور جمع کثیری از مردم مطالب زننده‌ای علیه مقام سلطنت‌ بیان کرده است. طرفداران جبهه ملی تصمیم دارند آیت‌الله خمینی را که نسبت به دیگر مراجع تقلید شخص قوی‌تری می‌باشد حمایت و جانبداری کنند.[121]

در واقع، امام خمینی تصمیم داشت تنها هم که باشد، به مبارزه خویش و نهضتی که آغاز کرده بود، ادامه دهد. او متکی به خدا و مردم بود و رمز پیروزی را در توده می‌دید. بنابراین، در جمع کثیری از مردم عادی و طلاب حوزوی ـ در روز عید فطر، مطابق هفتم اسفند ـ در خانة خود، سخنان امیدوارکننده‌ای بیان کردو آنان را به «کمال متانت و استقامت در مقابل کارهای خلاف» حکومت فراخواند. به علاوه، با کمال شجاعت اظهار نمود: «از این سرنیزه‌های زنگ زده و پوسیده نترسید؛ این سرنیزه‌ها به زودی خواهد شکست. دستگاه حاکمه با سرنیزه نمی‌‌تواند در مقابل خواست یک ملت بزرگ مقاومت کند و دیر یا زود شکست می‌‌خورد. اکنون هم درمانده و شکست خورده است و روی درماندگی به این بی‌فرهنگیهایی که ملاحظه می‌کنید، دست می‌زند.»[122]

وی، در ادامه سخنان خویش به شکست مفتضحانه «رفراندم شاه» اشاره کرده، می‌گوید: «رفراندم شاه در سراسر مملکت بیش از دو هزار نفر به همراه نداشته» است. امام خمینی، در بخشی از صحبت‌های خویش، نصیحت‌وار به حاکمان رژیم می‌گوید:

خوب است که قدری عبرت بگیرند، بیدار شوند و در سیاست خود تجدیدنظر کنند؛ به جای قانون‌شکنی و به زندان کشیدن علما و محترمین، به جای سرنیزه و قلدری، در مقابل درخواست ملت تسلیم شوندو به این حقیقت توجه کنند که با سرنیزه نمی‌توان ملت را ساکت و تسلیم کرد، با زور و قلدری نمی‌توان روحانیت را از وظایفی که اسلام به عهدة آنان گذاشته است، بازداشت ... مگر می‌شود زبان روحانیت را برید؟[123]

در گزارشی که ساواک از جلسة مزبور تهیه نموده، مطالب زیر آورده شده است:

... ما از نقشة شوم و خائنانه دستگاه در مورد رفراندوم آگاه و در همان اوان اعتراض خود را... به وسیله نگارش و بعد... صدور اعلامیه و تحریم آن اعلام نمودیم... دستگاه [که] می‌بایستی از طرح مقاصد شوم خود طبق دستور اربابان خارجی بهره‌برداری نماید، با آخرین وسیله‌ای که داشت توانست با توپ و تانک و سرنیزه و مشتی چاقوکش و مأمورین سازمان امنیت در برابر مخالفت مردم، مشاهده شد با کمال بی‌شرمی و پست‌ترین شیوه‌های [غیر][124] انسانی به شکار و ضرب و جرح و توقیف علما و اهانت به مراجع تقلید با یک عده مفت‌‌خور و نفهم دست زد. صحنه‌سازی‌هایی که در قم و تهران در اخذ آراء به وسیلة رفتگران و افراد جیره‌خوار خود... ایجاد نمود، صندوق‌ها را از آراء پر کردند [و] روی دکتر اقبال را سفید کردند...[125] کلید ضعف و زبونی خودشان را از ترس نیروی ملت دو دستی تسلیم اربابان خارجی نمودند... آنها دریافتند ایران هنوز ملتی است که بایستی بر آنها آقایی کرد... ما مبارزات خود را برای از بین بردن این‌گونه فجایع ادامه می‌دهیم... هوشیار باشید و به مبارزات خود ادامه دهید و از این سرنیزه‌های پوسیده نترسید...[126]

همان‌گونه که امام خمینی وعده داده بود، به مبارزه خویش ادامه داد و تودة ملت ایران را بسیج وار در صحنه نگه داشت. وی در تاریخ 22 اسفند ماه ـ که چند روزی از آغاز قیام عشایر جنوب می‌گذشت ـ در اعتراض به «دستگاه حاکمة ایران» و زیر پا گذاشتن احکام اسلام و قرآن، با تقریر «انا لله و انا الیه راجعون» که حاکی از فاجعه‌ای عظیم بود، می‌گوید:

دستگاه حاکمة ایران به احکام مقدسه اسلام تجاوز کرد، و به احکام مسلمة قرآن قصد تجاوز دارد. نوامیس مسلمین در شرف هتک است... هدف اجانب قرآن و روحانیت است. دستهای ناپاک اجانب با دست این قبیل دولتها قصد دارد قرآن را از میان بردارد، و روحانیت را پایمال کند. ما باید به نفع یهود، آمریکا، و فلسطین هتک شویم، به زندان برویم، معدوم گردیم، فدای اغراض شوم اجانب شویم... قرآن و روحانیت باید سرکوب شود...[127]

تحریم عید نوروز و اعلام عزای ملی

در همین اعلامیه مهم،‌ امام خمینی عید نوروز 1342 را «برای جامعه مسلمین عزا» اعلان نمود،‌تا همة «مسلمین را از خطرهایی که برای قرآن و مملکت قرآن در پیش است، آگاه» سازد.[128]

کاملاً معلوم است که امام خمینی همواره بر «آگاهی» توده و بیدار ساختن آنان تأکید و پافشاری داشته است. زیرا، بیداری و آگاهی مردم، مهم‌ترین عامل موفقیت و پیروزی بود. او به تنهایی نمی‌توانست حکومت را سرنگون کند. بنابراین، مؤثرترین عامل، مردم و حضور آگاهانه آنان در صحنة تعارض و تخالف با رژیم پهلوی بود.

امام خمینی، با اعلام عزای ملی و تحریم عید نوروز سال 1342، به تمام مسلمانان اعلام می‌نمود که دستگاه حکومت پهلوی و درباریان وی، به جنگ اسلام و قرآن و روحانیت آمده و قصد نابودی آنان را دارند. بنابراین، در برابر این هجوم خطرناک و بنیان‌کن، همه را به یاری فراخوانده است. او می‌گوید: «بارالها! من تکلیف فعلی خود را ادا کردم؛ اللهُم قَد بَلَّغتُ [خداوندا، ابلاغ کردم]؛ و اگر زنده ماندم تکلیف بعدی خود را به خواست خداوند ادا خواهم کرد...»[129]

بدین ترتیب، در اسفند ماه 1341 اوضاع جامعة ایران و دشمنی حکومت با روحانیت و مردم و زیر پا گذاشتن احکام ضروری اسلام و قرآن و هتک حرمت علما و زندان بردن آنان و دیگر مخالفین، به اوج بحران و نابسامانی رسیده بود. قیام عشایر جنوب، با هجوم هواپیماهای رژیم پهلوی آغاز شده بود، و در واقع حکومت پهلوی دوم در مخمصة خطرناکی گرفتار گشته بود. امام خمینی، در اعلامیه‌های صریح و شجاعانه، هم عید نوروز را «تحریم» کرد و هم «عزای» عمومی اعلام نمود. وی در نامه‌ای سرگشاده و مهم به تمام «حضرات علمای اعلام و حجج اسلام»، به صراحت نوشت:

... چنانچه اطلاع دارید دستگاه حاکمه می‌خواهد با تمام کوشش به هدم احکام ضروریة اسلام قیام؛ و به دنبال آن مطالبی است که اسلام را به خطر می‌اندازد. لذا اینجانب عید نوروز را به عنوان عزا و تسلیت به امام عصر ـ عجل‌الله تعالی فرجه ـ جلوس می‌کنم و به مردم  اعلام خطر می‌نمایم. مقتضی است حضرات آقایان نیز همین رویه را اتخاذ فرمایند تا ملت مسلمان از مصیبتهای وارده بر اسلام و مسلمین اطلاع حاصل نمایند...[130]

امام خمینی، تصمیم تازة خویش را با مشورت دیگر روحانیون انجام داد؛ هر چند، با مخالفت جمعی از آنان مواجه شد. بنا به نوشتة سیدحمید روحانی، پیشنهاد امام خمینی این بود که: «عید نوروز از طرف همة علمای قم و دیگر حوزه‌های علمیه و نیز علمای شهرستان‌ها، عزا اعلام شود»، تا «بدین وسیله افکار ملت اسلام به خطرهایی که از ناحیه رژیم شاه متوجه اسلام و ایران است، کشیده شود.»[131] اما، برخی از روحانیون حاضر در جلسه، بدین دلیل که: «مردم به این عزای ملی و عمومی بها نمی‌دهند و اعتنا نمی‌کنند آن را رد کردند و برخی به بهانة اینکه این عید از دید علما و روحانیان رسمیت نداشته تا آن را عزا اعلام کنند»، مخالفت نمودند.[132]

به رغم این مخالفت‌ها و عدم همراهی‌ها، امام خمینی «با صلابت، قاطعیت و بصیرت فوق‌العاده خویش و با نیروی جوان روحانی و مردمی» که همواره او را حمایت می‌کردند، نظر صریح خویش را اعلان و در منظر عموم گذاشت.[133] وی با هوشیاری، در نامه‌ها و سخنرانی‌های خویش، دلیل اصلی تحریم عید نوروز و اعلام «عزای ملی» را به خاطر «صدمات، لطمات و مصیبت‌هایی» ذکر می‌کند که در سال جاری ـ 1341 ـ بر «اسلام» وارد شده است.[134] وی در سخنرانی 29 اسفند 1341، در جمع طلاب، روحانیون و اهالی شهر قم می‌گوید:

امسال ما عید نداریم و این عید را عزای ملی اعلام می‌کنیم؛ نه به خاطر اینکه مصادف است با شهادت حضرت صادق ـ سلام‌الله علیه؛ آن حضرت مقامش عالی و بلند است... ما در این عید عزاداریم برای مصیبت‌ها و لطمه‌هایی که در این سال به اسلام وارد شد...[135]

همچنین، در نامه‌ای به شیخ محمدتقی فلسفی می‌نویسد:

... تصمیمی که ما برای نوروز امسال گرفتیم به نظرم مؤثر و خوب است، لکن با اختلاف سلیقه‌ها باز برخورد کرده. انصافاً ما برای کوبیده شدن خوب هستیم! در هر صورت به گمان بنده اگر جنابعالی و حضرت آیت‌الله والد و آیت‌الله آملی و آیت‌الله آشتیانی اعلامیه به مضمون اعلامیة ما یا هر طور صلاح می‌دانید مشترکاً یا جداگانه انتشار دهید مؤثر خواهد بود. البته باید اسم وفات حضرت صادق ـ سلام‌الله علیه ـ برده نشود و با صراحت نوشته شود برای صدماتی که در این سال به اسلام وارد شده است...[136]

امام خمینی، به این دلیل که روز دوم فروردین 1342 مصادف با شهادت امام جعفر صادق بود و امکان داشت سردمداران حکومت پهلوی در تبلیغات خویش سبب تحریم عیدنوروز و اعلام عزای ملی از جانب روحانیون را همین مورد بنامند؛ به صراحت اعلان نمود دلیل اصلی تحریم عید نوروز «برای مصیبت‌ها و لطمه‌هایی است که در این سال به اسلام وارد» گردیده است. معهذا، با این صراحت، تبلیغات وارونة حاکمان رژیم خنثی می‌شد. امام خمینی، در توضیح بیشترِ «مصیبت‌ها و لطمه‌هایی» که در سال جاری بر اسلام وارد گردیده، می‌گوید:

این سال، سال خوشی برای مسلمین نبود، سال خوبی برای روحانیت نبود. در این سال به اسلام تجاوز شد. علمای دین و روحانیون مورد اهانت قرار گرفتند، هتک شدند. در این سال استعمار توطئه‌هایی را علیه اسلام تدارک دید، عمال پلید استعمار به قرآن جسارت کردند، برای پایمال کردن احکام نورانی قرآن نقشه‌‌ها کشیدند، برنامه‌ها ریختند، طرح‌ها دادند. اگر مسلمین بدانند که چه توطئه‌ها و نقشه‌هایی علیه عزت اسلام،‌ سعادت ملتهای مسلمان و استقلال ممالک اسلامی در دست اقدام است، دیگر هیچ وقت عید نمی‌گیرند بلکه قیام می‌کنند به وظایف دینی که برعهده دارند. وظیفه علمای دین، وظیفة ملتهای مسلمان سنگین است. همه وظیفه دارند که از اسلام دفاع کنند. در برابر توطئه‌ها بایستند و با آن مقابله کنند. آنها که در برابر خطرهایی که متوجه اسلام شده است قیام نکنند، مقابله نکنند و به دفاع برنخیزند، آنها در عداد مردگانند...[137]

امام خمینی، که در طی مبارزات چند ماهة اخیر، همواره بر مردم تأکید می‌ورزید؛ در سخنرانی جدید خویش، بر «قیام» و «دفاع» در برابر توطئه‌ها و خطرهایی که اسلام و استقلال ایران را تهدید می‌کند تأکید ورزید. این قیام، البته علیه استبداد داخلی محمدرضا شاه و استعمار خارجی آمریکا، انگلیس و اسرائیل بود. امام خمینی، که هیچ دلیلی بر «سکوت» مسلمانان نمی‌دید، آشکارا می‌گوید:

آیا در شرایطی که استعمار، قرآن مسلمان‌ها را تحریف می‌کند ما ساکت باشیم؟! آیا در موقعی که دستگاه طاغی بر مدرسة علوم دینی هجوم می‌برد و اهل مدرسه را مورد ضرب و شتم قرار می‌دهد و اموال طلاب را غارت می‌کند و علمای اعلام را به زندان می‌برد، هتک می‌کند و مورد تهدید و تحقیر و اهانت قرار می‌دهد، ما ساکت باشیم؟! آیا ما ساکت باشیم در صورتی که علمای تهران حبس می‌شوند و هتک می‌شوند؟ آیا ما ساکت باشیم در حالی که علمای قم مورد شدیدترین اهانتها قرار می‌گیرند؟! به جرم اینکه می‌گویند «ربنا الله»، مربی ما آمریکا نیست، مربی ما انگلیس نیست، مربی ما اسرائیل نیست، مربی ما خداست.[138]

بدین ترتیب،‌ امام خمینی به عنوان یک مرجع دینی «سکوت» مسلمانان را نادرست می‌داند و معتقد به «قیام» است. این قیام، وظیفة همه است؛ هم علمای دینی و هم «ملتهای مسلمان». در واقع «همه وظیفه دارند که از اسلام دفاع کنند[و] در برابر توطئه‌ها بایستند و با آن مقابله کنند.» هر کسی «قیام» نکند و به مقابله و دفاع برنخیزد، در «عداد مردگان» محسوب می‌شود. زندة واقعی آن است که در برابر این همه ظلم و تعدی «قیام» کند.

فاجعه فیضیه و تحریم تقیه

یک روز پس از اعلامیة امام خمینی که آشکارا عید نوروز را تحریم و عزای ملی اعلام نمود، محمدرضا شاه در پادگان هوایی وحدتی دزفول ـ یکی از مراکز مهم حملات هوایی رژیم به عشایر جنوب ـ در سخنانی فحاشانه و توهین‌آمیز، به تهدید شدید مخالفان، بویژه «عناصر دزد و قاتل و راهزن» و «همفکران ارتجاعی» آنان پرداخت. منظور محمدرضا شاه، بی‌تردید عشایر قیام‌کننده و روحانیون بود. وی، اظهار داشت:

انقلاب بزرگ ملی ما همانطوری که بارها گفتم، تا به حال بدون خونریزی، بدون هیچ‌گونه عکس‌العمل ناشایسته‌ای با کمال سرعت پیشروی می‌کند، ولی باز یکی دو هفته‌ایست که همینطور که سرمای زمستان دارد کم می‌شود می‌بینم یا می‌شنوم که بعضی عناصر مثل مارهای افسرده ‌[و چون اینها در کثافت خودشان غوطه‌ور هستند باید گفت مثل شپش‌های افسرده‌ای] فکر می‌کنند [بله] موقع خزیدن [در کثافت خودشان][139] دو مرتبه رسیده است. این عناصر دزد و قاتل و راهزن با همفکران ارتجاعی خودشان اگر از خواب غفلت بیدار نشوند چنان مثل صاعقه مشت عدالت در هر لباسی که باشند بر سر آنها کوفته خواهد شد که شاید برای همیشه به آن زندگی ننگین و کثافتشان خاتمه داده بشود.[140]

تهدیدات لفظی محمدرضا شاه، خیلی زود نسبت به روحانیت و مرکز علمی آنان در شهر قم عملی گردید. عشایر جنوب، البته با خلع‌سلاح چند پاسگاه ژاندارمری، در کوههای سرسخت خویش پناه گرفته بودند. به نظر می‌رسد، نظامیان و کماندوهای رژیم، قصد داشتند انتقام شکست اولیه در برابر عشایر را بر سر ‌«طلاب» حوزة علمیه قم درآورند. آنان، در روز دوم فروردین 1342 با هجوم وحشیانه به محل برگزاری مراسم شهادت امام جعفر صادق(ع) ـ در حوزة علمیه قم ـ با شدیدترین وجه، به ضرب و شتم شرکت‌‌کنندگان که غالباً طلاب جوان حوزه بودند، پرداختند. در این حملة بی‌سابقه، بسیاری از طلاب و روحانیون مقیم قم کتک کاری شدند و مرکز علمی آنان ویران گردید. صدماتی که در این روز بر روحانیون و حوزه علمیه وارد شد، تاکنون سابقه نداشت.[141] شاید، بدین دلیل بود که امام خمینی در تمام نوشته‌ها و گفته‌های خویش پس از «فاجعة فیضیه»، آن را با «هجوم مغول»، «واقعة طف (= کربلا)» و «دوران توحش و قرون وسطی» مقایسه کرد.[142] عمق فاجعه برای روحانیت به اندازه‌ای بود که عالم شجاعی چون امام خمینی، به صراحت «تقیه» را «حرام» و «اظهار حق» را «واجب» دانست. بنابراین هر مسلمانی که تقیه را حرام می‌‌‌دانست و آشکارا اظهار حق می‌کرد، هر آن احتمال «قتل» او می‌رفت. به علاوه، ممکن بود در راه اظهار حق، کسانی را نیز به قتل رساند.

پس از ضرب و شتم شدید طلاب حوزة علمیه قم، افراد متعددی از روحانیون و مردم عادی در تلگرافات مختلف، واقعه را به امام خمینی «تسلیت» گفتند. امام خمینی نیز غالباً پاسخ مختصری به آنان می‌داد که حاوی این جملات بود: «خاطرات زمان چنگیز تجدید شد.»؛ «خاطرات زمان مغول تجدید شد.»؛ «این فاجعة عظیمه... واقعة طف را به خاطر می‌آورد.»؛ «فاجعة وارده بر اسلام که نظیر آن جز در دوران توحش و قرون وسطی رخ نداده.»؛ «دولت با اعمال خلاف انسانی روی چنگیز را سفید کرد.»[143]

اما، مهم‌ترین و مؤثرترین پاسخ امام خمینی، در جواب تسلیت «علمای تهران» منتشر گردید. این نوشته مهیج و تاریخی که در هزاران نسخه چاپ و منتشر شد، بسیاری از مردم ایران ـ خاصه کسانی که آن را شنیدند و خواندند ـ را تکان داد. سید حمید روحانی، که آن را «فتوای تاریخی» خوانده است، به درستی نظر می‌دهد که: «با صدور اعلامیة «شاه‌دوستی یعنی غارتگری»[144]، توده‌های ستمدیده و مرعوب، یک‌باره به جوش و خروش آمدند، رعب و وحشتی که به دنبال فاجعة خونین فیضیه، قلب‌ها را فراگرفته بود، جای خود را به خشم و عصیان، و شهامت و دلاوری سپرد.»[145] متن پاسخ امام خمینی به پیام تسلیت علمای تهران، این بود:

بسم‌الله الرحمن الرحیم

انالله و انا الیه راجعون

... خدمت ذی‌شرافت حضرات علمای اعلام و حجج اسلام تهران ـ دامت برکاتهم

تلگراف محترم برای تسلیت در فاجعة عظیم وارده بر اسلام و مسلمین موجب تشکر گردید.

حملة کماندوها و مأمورین انتظامی دولت با لباس مبدل و به معیت و پشتیبانی پاسبانها به مرکز روحانیت خاطرات مغول را تجدید کرد. با این تفاوت که آنها به مملکت اجنبی حمله کردند، و اینها به ملت مسلمان خود. و روحانیون و طلاب بی‌پناه. در روز وفات امام صادق ـ علیه‌السلام ـ با شعار «جاوید شاه» به مرکز امام صادق و به اولاد جسمانی و روحانی آن بزرگوار حمله‌ ناگهانی کردند؛ و در ظرف یکی دو ساعت تمام مدرسه فیضیه، دانشگاه امام زمان ـ صلوات‌الله و سلامه علیه ـ را با وضع فجیعی، در محضر قریب بیست هزار مسلمان،‌ غارت نمودند؛ و دربهای تمام حجرات و شیشه‌ها را شکستند. طلاب از ترس جان، خود را از پشت‌بامها به زمین افکندند. دستها و سرها شکسته شد. عمامة طلاب و سادات ذریة پیغمبر را جمع نموده آتش زدند؛ بچه‌های شانزده ـ هفده ساله را از پشت بام پرت کردند؛ کتابها و قرآنها را ـ چنانکه گفته شده ـ پاره کردند.

اکنون روحانیون و طلاب در این شهر مذهبی تأمین جانی ندارند. اطراف منازل علما و مراجع محصور کارآگاه و گاهی کماندو و مأمورین شهربانی است. مأمورین تهدید می‌کنند که سایر مدارس را نیز به صورت فیضیه درمی‌آوریم. طلاب محترم از ترس مأمورین لباسهای روحانیت را تبدیل نموده‌اند. دستور داده‌اند که طلاب را به اتوبوس و تاکسی سوار نکنند. در مجامع عمومی مأمورین به روحانیون ـ عموماً ـ و به بعضی افراد ـ به اسم ـ ناسزا می‌گویند و فحش‌های بسیار رکیک می‌دهند. شبها پاسبانها ورقه‌های فجیع با امضای مجهول پخش می‌کنند. اینان با شعار «شاه دوستی» به مقدسات مذهبی اهانت می‌کنند. «شاه دوستی» یعنی غارتگری، هتک اسلام، تجاوز به حقوق مسلمین، و تجاوز به مراکز علم و دانش؛ «شاه دوستی» یعنی ضربه زدن به پیکر قرآن و اسلام، سوزاندن نشانه‌های اسلام و محو آثار اسلامیت؛ «شاه دوستی» یعنی کوبیدن روحانیت و اضمحلال آثار رسالت.

حضرات آقایان توجه دارند اصول اسلام در معرض خطر است. قرآن و مذهب در مخاطره است. با این احتمال، تقیه حرام است؛‌ و اظهار حقایق، واجب «وَلو بَلَغَ مَا بَلَغَ».

اکنون که مرجع صلاحیت‌داری برای شکایت در ایران نیست و ادارة این مملکت به طور جنون‌آمیز در جریان است، من به نام ملت از آقای علم، شاغل نخست‌وزیری، استیضاح می‌کنم: با چه مجوز قانونی در دو ماه قبل حمله به بازار تهران گردید، و علمای اعلام و سایر مسلمین را مصدوم و مضروب نمودید؟ با چه مجوز علما و سایر طبقات را به حبس کشیدید که جمع کثیری در حبس به سر می‌برند؟ با چه مجوزی بودجة مملکت را خرج رفراندم معلوم‌الحال کردید؟ در صورتی که رفراندم از شخص شاه بود ـ و بحمدالله ایشان از غنی ترین افراد بشر هستند ـ با چه مجوز مأمورین دولت را که از بودجة ملت حقوق می‌گیرند برای رفراندم شخصی التزاماً به خدمت واداشتند؟ با چه مجوزی در دو ماه قبل بازار قم را غارت کردید، ‌و به مدرسه فیضیه تجاوز نمودید و طلاب را کتک زده و آنها را به حبس کشیدید؟ با چه مجوز در روز وفات امام صادق ـ سلام‌الله علیه ـ کماندوها و مأمورین انتظامی را با لباس مبدل و حال غیرعادی به مدرسه فیضیه فرستاده و این همه فجایع را انجام دادید؟ من اکنون قلب خود را برای سرنیزه‌های مأمورین شما حاضر کردم، ولی برای قبول زورگوییها و خضوع در مقابل جباریهای شما حاضر نخواهم کرد. من به خواست خدا احکام خدا را در هر موقع مناسبی بیان خواهم کرد؛ و تا قلم در دست دارم کارهای مخالف مصالح مملکت را برملا می‌کنم. اکنون یک چشم مسلمین بر دنیای خود، و چشم دیگرشان بر دین خود گریان است. و حکومت چند ماهة شما با کارهایی که می‌کنید اقتصاد، زراعت، صنعت، فرهنگ و دیانت مملکت را به خطر انداخته، و مملکت از هر جهت در شرف سقوط است. خداوند تعالی اسلام و مسلمین را در پناه خود و قرآن حفظ فرماید.[146]

نوشته اخیر امام خمینی، همه را قوت قلب داد و ورد زبان عامة روحانیون و مردم عادی شد. دیگر همه دانستند که با اوضاع کنونی ایران و استبداد حاکمان آن، تقیه حرام است و اظهار حق واجب. علاوه بر سید حمید روحانی، برخی محققان دیگر اهمیت و تأثیر شگرف اعلامیة «شاهدوستی یعنی غارتگری» را در نوشته‌های خویش آورده‌اند.

علی دوانی، آن را «نقطة عطفی در مبارزه روحانیت با دستگاه سلطنت» عنوان کرده است.[147] جلال‌الدین مدنی معتقد است: «فتوای امام مؤثرترین دستوری بود که همه مردم و به خصوص روحانیت را به جنبش بی‌سابقه واداشت و سازش و تسلیم را مردود نمود و فکر عقب‌نشینی را از بین برد.»[148] به گفتة «مسعود بهنود»: «اعلامیه شاهدوستی یعنی غارتگری چون بمب در سراسر کشور ترکید و هزاران نسخه از آن تکثیر شد.»[149]

همان‌گونه که محققان آورده‌اند، اعلامیة امام خمینی که در آن مسایل مهمی مطرح شده بود، تأثیر بسیار زیادی در سراسر کشور گذاشت. بی‌تردید، مهم‌ترین و خونین‌‌ترین تأثیر زودهنگام فتوای امام خمینی در میان عشایر فارس نمود پیدا کرد. نبرد سنگین و خونین «گجستان» در 31 فروردین 1342 میان نظامیان حکومت پهلوی و عشایر بویراحمد و ممسنی، کاملاً متأثر از اعلامیه امام خمینی بود. مبارزان عشایر، پس از شنیدن و خواندن این اعلامیه، به طور کامل خود را مهیای نبردی خونین نمودند. این نبرد شدید و خونین، در 31 فروردین 1342 اتفاق افتاد و به جنگ «گجستان» مشهور گشت.[150]

نهضت امام خمینی و نقش گروههای مختلف مردمی و سیاسی

نهضتی که به رهبری امام خمینی، از نیمة دوم سال 1341 آغاز گردید، بسیاری از گروههای مختلف مردمی و حتی سیاسی را وارد عرصة مبارزه و سیاست کرد. علاوه بر روحانیون و طلاب جوان حوزة علمیه در سراسر کشور، که از ابتدا هستة اصلی و اولیه نهضت را تشکیل دادند، گروههای مختلف مردمی و سیاسی و فرهنگیان و دانشگاهیان نیز حضور و نقش به سزایی ایفا کردند. در میان گروههای مردمی و اهل حرف، بازاریان و صنوف متعدد آن، از فعال‌ترین گروه‌های صنفی مردمی در همراهی و حمایت روحانیون بودند. این دسته که غالباً ارتباط وثیق و تنگاتنگی با روحانیت داشتند، تعصب مذهبی خویش را نشان می‌دادند، و در مسایلی که روحانیون در برابر حکومت موضع‌گیری می‌کردند، به حمایت آنان برمی‌خاستند. در برخی مواقع، آنچنان تعصب دینی نشان می‌دادند که مراجع را زیر سئوال می‌بردند و خواهان تعطیلی درس و بحث آنها می‌شدند.[151] به علاوه، با اعلامیه‌های جداگانه «پشتیبانی کامل خود را از رهبران دینی و مراجع تقلید» ابراز می‌نمودند. و اعلام می‌کردند: «در دفاع از حریم مقدس اسلام از هیچ‌گونه فداکاری دریغ نخواهند نمود.»[152]

گذشته از بازاریان، دانشگاهیان خاصه دانشجویان فعال سیاسی، نسبت به لایحة انجمن‌های ایالتی و ولایتی و لوایح شش‌گانه واکنش تند و صریح نشان دادند. بنا به نقل سیدحمید روحانی «دانشجویان دانشگاه تهران در جریان لایحة انجمن‌های ایالتی و ولایتی «با تشکیل میتینگ بزرگی به قم شتافتند و در صحن مطهر و مسجد اعظم و منازل علمای قم، به تظاهرات دست زدند و پشتیبانی خود را از خواسته‌های علمای اسلام اعلام داشتند.»[153] در بهمن ماه 1341 نیز دانشجویان دانشگاه تهران، همانند دیگر اقشار مردم تهران در تظاهرات اعتراض‌آمیز علیه اصلاحات شش‌گانه شاه شرکت کردند و از جانب پلیس کتک‌کاری و ضرب و شتم شدند. اعلامیه‌ای با امضای «دانشجویان مسلمان دانشگاه تهران» در حمایت و طرفداری از روحانیون و مبارزة آنها علیه اقدامات حکومت، منتشر گردید.[154]

اتحادیه‌ای با نام «فرهنگیان و دانشجویان ایران»، در اعلامیة خویش عنوان کرده بود:

به پیروی از منویات مقدس مراجع عالیقدر تقلید حوزة علمیه قم، به علت لطمات و صدماتی که از طرف هیأت حاکمه فاسد و خائن به اسلام عزیز و پاسداران عظیم‌الشأن آن وارد شده است، اولین روز بهار طبیعت (عید نوروز) را مبدل به عزا کرده و به همین مناسبت به عموم مسلمین که از تجاوزات جباران روزگار به ستوه آمده‌اند تسلیت عرض می‌کند... امید است در اثر حرکت و جنبش روزافزون مسلمانان غیور، سال 1342 سال انقلاب و طلیعة شکست قطعی دیکتاتوری و پیروزی نهایی مسلمانان باشد...[155]

از میان گروه‌های سیاسی، تنها «نهضت آزادی ایران» بود که با اعلامیه‌های خود فعالیت جدی نمودند و در مخالفت اقدامات اصلاحی دولت و شاه، واکنش نشان دادند و در حمایت روحانیت مبارز تلاش کردند. ایلات و عشایر فارس نیز از جمله فعال‌ترین طبقات مردمی مسلمان ایران بودند که مورد هجوم حکومت واقع شدند و با تأسی از نهضت روحانیون ایران، خاصه امام خمینی، علیه رژیم قیام کردند. سیدحمید روحانی آورده است که در جریان مخالفت روحانیون با تصویب‌نامه انجمن‌های ایالتی و ولایتی «رهبران ایلات و عشایر فارس نیز با ارسال طومار و نامه به مقامات روحانی قم، آمادگی خود را برای فداکاری و جانبازی اعلام کردند.»[156] اما، قیام اصلی عشایر جنوب به دنبال اوج‌گیری نهضت امام خمینی و فشار مضاعف حکومت پهلوی، در نیمه اسفندماه 1341 به صورت مسلحانه و علنی آغاز گردید.[157]

در هر حال، نهضت روحانیون ایران ـ که از قم آغاز شد و رهبری آن را امام خمینی برعهده گرفت ـ در نیمه دوم سال 1341 و نیمه اول سال 1342 اقشار وسیعی از مردم ایران را وارد صحنه مبارزه کرد و به مخالفت حکومت پهلوی دوم فراخواند. حضور گروه‌های مختلف مردمی و سیاسی در نهضت روحانیت و همراهی و حمایت آنان، چشمگیر و برجسته بود.

موضع‌گیری نهضت آزادی ایران

«نهضت آزادی ایران» تنها گروه سیاسی بود که از نهضت روحانیت در مخالفت با لایحه‌ انجمن‌های ایالتی و ولایتی و لوایح شش‌‌ماده‌ای شاه، حمایت کرد. نهضت آزادی ایران در اردیبهشت 1340، با مرام‌نامة «مسلمانیم، ایرانی هستیم، تابع قانون اساسی ایران هستیم و مصدقی هستیم» تأسیس و تبلیغ شد.[158] هیأت مؤسس آن، عبارت بود از: سید محمود طالقانی، مهندس مهدی بازرگان، دکتر یدالله سحابی، مهندس منصور عطایی، حسن نزیه، رحیم عطایی و عباس سمیعی.[159] واکنش نهضت آزادی ایران در برابر تصویب‌نامة انجمن‌های ایالتی و ولایتی، در اعلامیه‌ای تحت عنوان «دولت از هیاهوی انتخابات انجمن‌های ایالتی چه خیالی دارد؟» نشان داده شد. در بخشی از اعلامیه آمده بود:

... امر مسلم این است که دل آقایان برای آزادی و حق انتخاب کردن کسی نسوخته است و به هیچ‌وجه قصد اعطای حق به زنها و یا مردها و اجرای انتخابات صحیح و واگذاری کارها به مردم در بین نیست. وقتی علی‌رغم صریح قانون اساسی و سنت 56 سالة مشروطیت... ملت ایران را از انتخابات مجلس شورای ملی محروم می‌کنند خیلی مضحک است که بخواهند به خانم‌ها حق رأی انتخاب نمایندگان انجمن‌های ایالتی و بعد مجلس شورا را بدهند! مگر مردها در این مملکت چه حالا و چه دوره‌های بعد از کودتا که با آن رسوایی انتخاباتی به عمل می‌آمد حق رأی دارند و داشتند که زنها از آن محروم باشند؟!...[160]

اعضای نهضت آزادی ایران، ضمن برشمردن علت و انگیزه‌های حکومت از تصویب‌نامه مزبور، پیشنهاد داده بود:

... نهضت آزادی ایران از دولت بسیار دلسوز و قانون‌پرست و دموکراسی طلب استدعا دارد فعلاً حق باز گرفته مردها را به خودشان پس بدهد و دخالتی در انتخابات ننماید تا بعد نوبت صحبت خانم‌ها و انجمن‌های ایالتی برسد.[161]

نهضت آزادی، هم‌چنین در زمینه حمایت از «قیام عمومی و منطقی و دینی طبقة عالیة روحانیت» و «هم‌آهنگی و روشن‌بینی و شهامت» آنان، «خوشوقتی و سپاسگزاری» خود را در اعلامیه‌ای مستقل انتشار داد؛ و از «سکوت و خفقان محکم دستگاه تبلیغاتی هیأت حاکمه و روزنامه‌های مزدور و سانسور» در باب اعلامیه‌ها و تلگرافات اعتراض‌آمیز یک ماه اخیر علما و نادیده گرفتن «صدها مجلس عظیم انبوه» در تهران و قم، معترض گشته بود.[162] به علاوه، در اعلامیه‌ای دیگر «تشکر نهضت آزادی ایران از آیات عظام» را اعلان کرده بود.[163]

پس از انتشار لوایح شش‌گانه و اقدام شاه به انجام رفراندم که فعالیت روحانیون به رهبری امام خمینی شدت یافت؛ نهضت آزادی ایران در اعلامیه‌ای تحت نام «هدف روحانیون از مبارزة اخیر»، به طور کلی به «سه هدف اساسی» مبارزه روحانیت پرداخت.[164]

این اهداف، به اعتقاد آنان عبارت بود از:

1ـ مبارزه با قانون‌شکنی

2ـ مبارزه علیه تقویت اقلیتهای ضداسلامی

3ـ دریدن ماسک اصلاحات دروغی[165]

در دو سه روز اول بهمن ماه که تظاهرات عمومی و اعتراضات دسته‌جمعی علما و مردم در تهران و قم شدت یافته بود، نهضت آزادی ایران در اعلامیه‌ای مهم و مفصل ـ در سوم بهمن 1341 ـ به نقد «انقلاب» شاه پرداخت.[166] عنوان اعلامیه «ایران در آستانه یک انقلاب بزرگ(!) و برگرداندن تاریخ خود» بود. آنان، در بررسی «انقلاب بزرگ شاهانه»، چهار مسئله را مورد مطالعه و نقد قرار داده بودند: «کی انقلاب می‌کند؟ چرا [انقلاب] می‌کند؟ چگونه [انقلاب] می‌کند؟ چه نتایجی حاصل می‌شود؟.»[167]

نهضت آزادی معتقد بود: «عامل این انقلاب‌ها نه دهاتیها هستند، نه شهریها، نه ملت، نه مجلس و نه دولت. یک نفر است: شخص پادشاه مملکت. [که] این خود در تاریخ انقلاب‌های جهان انقلابی است!»[168]

اعضای نهضت آزادی،‌ در توضیح این «پدیدة نوظهور تاریخ» و انقلاب شگفت اعلیحضرت، می‌نویسند:

... معمولاً انقلاب دو طرف دارد و انقلاب ‌کنندة آن طرف توسری خوردة زجرکشیدة محروم شدة خشمگین شدة مظلوم اجتماع است و انقلاب را در برابر طبقة قاهر غاصب حاکم ظالم انجام می‌دهد. اما امروز هیأت حاکمه و دستگاهی انقلاب می‌نماید که تا دیروز خود از طریق اربابها و مالک‌ها و مأمورین دولت[،] یگانه حامی نظام ارباب رعیتی و فئودالیته و وکیل‌ساز و برخوردار از اقتصاد و اجحاف مالکیت و سرمایه‌داری بود و در مرحلة نهایی عامل تمام فشارها و فسادها که بر رعایا و بر ملت وارد می‌آمد محسوب می‌شد. انقلاب از این بزرگتر نمی‌شود که با یک گردش کوچک زمان [،] ضارب خوش‌زبان مدافع مضروب بی‌زبان بشود!...[169]

در اعلامیه آمده بود، که در دنیای کنونی و «حکومت‌های متمرکز شده و مسلط و مطلع‌ قرن حاضر» دیگر جایی برای «رژیم ملوک‌الطوایفی و قدرت‌های خانخانی و ایلیاتی» وجود ندارد، و در عمل چنین قدرتی نیست. در واقع هر «مالک و اربابی» که وجود دارد، و هر تجاوز و تعدی و تحکمی که می‌کند ‌«تماماً با پشتیبانی مأمورین دولت و دربار بوده و هست.»[170]

به علاوه:

اگر دولت و دستگاه فاسد و رشوه‌گیر نبود و دادگستری واقعاً دادگستری بود[و] سایه دین و قانون... بر مرز و بوم این کشور حکومت می‌نمود[،] کله گنده‌ترین اربابها جرأت کوچک‌ترین تعدی به ضعیف‌‌ترین رعیت یا کارگر را نمی‌نمود و اصلاً چنین املاک و اموال بی‌حد و حصر در دست کسی جمع نمی‌شد... بنابراین ریشه و پایه همة فشارها و فسادها و خرابی‌ها دولت و دولتی‌ها و صاحب اختیار دولت‌ها بوده‌‌اند... در مملکتی که احزاب ملیون و مردم آن فرمایشی و ساختگی باشد کنگره دهقانانش و انقلابش و مراجعه به آراء عمومی‌اش هم باید فرمایشی و ساختگی باشد.[171]

در اعلامیة مزبور، علت این انقلاب را «سیاست آمریکا» دانسته که: «طالب اصلاحات ارضی و مبارزه با فساد بودند. اصلاحات ارضی برای آنکه جلو کمونیسم را بگیرد و مبارزه با فساد برای آنکه کمک‌های بلاعوض و باعوض... آنها حیف و میل نشود.» دولت امینی که «برنامه موردنظر آمریکا را انجام می‌داد»، با عملکرد خویش، «برای خود احراز شخصیت و کسب وجاهت و قدرت می‌نمود و مقام سلطنت در محاق می‌رفت.» معهذا، «همانطور که گفتند و نوشتند و شنیدند مسافرتی به اروپا و آمریکا به عمل آمد و وعده و قول و قراری مبادله شد که شخص اول مملکت [،] شخص اول و وسط و آخر مملکت و مجری ظاهر و باطن برنامه‌ها باشد.»[172]

بنابراین، شاه با مسافرت به آمریکا و پذیرش منویات آنان، انجام «برنامه» را برعهده گرفت، تا «حفظ سلطنت استبدادی از یک طرف و حراست و توسعة منافع استعماری (اعم از روس و انگلیس و آمریکا) از طرف دیگر» تحقق یابد.[173] فرجام چنین اهدافی، یعنی: «توافق همة جانبة کامل مطمئن!»[174]

در بخش دیگر اعلامیه، به انجام «رفراندوم» و اشکالات مترتب بر آن پرداخته شده است.[175] در قسمت پایانی نیز «نتایج و آثار رفراندوم» را برشمرده، به «بی‌اعتبار کردن هر چه قانون و نظام و حقوق» و «تزلزل و رکود در کل ارکان اقتصادی و تولیدی کشور»، خاصه «کشاورزی»، اشاره کرده است.[176] به اعتقاد تهضت آزادی، این اعمال، همه در راستای «سیاست خارجی استعمار نوین» بود، که هم مشتاق و هم منتظر آن بودند[177] زیرا:

... از مدت‌ها قبل طلایه‌ها و آثار آن با اعزام کارمندان ایرانی به اسرائیل و استشاره استخدام اکیپ‌های سیار و ثابت کارشناسان اسرائیلی یعنی تصرف‌کنندگان وزارت کشاورزی به خوبی هویدا شده است و چندی است چون لاشخوران و کلاغان شوم پیش‌آهنگ به بالای این بیمار محتضر به پرواز درآمده‌اند.[178]

همزمان با انتشار اعلامیة نهضت آزادی در سوم بهمن ماه، اعضای برجستة آن یکی پس از دیگری دستگیر و روانة زندان شدند. بدین ترتیب، فعالان نهضت آزادی که اکثراً افراد معتقد و مذهبی بودند، با شعار ملیت و مذهب همراه روحانیت مبارز، علیه اصلاحات شاه موضع‌گیری شدید نمودند و سرانجام بازداشت، محاکمه و زندانی گشتند.

 

[1]. در این فصل، به طور مختصر، مهم‌ترین رویدادهای ایران در آستانة قیام عشایر جنوب تبیین گردیده است.

[2]. بنا به نوشتة آبراهامیان: «این دو تشکیلات، به احزاب «بله» و «بله قربان» مشهور شدند.» (رجوع شود: یرواند آبراهامیان، همان، ص 383).

[3]. غلامرضا نجاتی، همان، ص 169.

[4]. همان، صص 170 ـ 169.

[5]. همان، ص 170؛ جزنی، همان، ص 80.

[6]. جزنی، همان، ص 81.

[7]. محمود طلوعی، بازیگران عصر پهلوی از فروغی تا فردوست، جلد اول، تهران: نشر علم، 1374، چاپ سوم، ص 432.

[8]. جزنی، همان، ص 82/ طلوعی، همان، صص 436 ـ 432.

[9]. تحریر تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی (مجموعه برنامه داستان انقلاب از رادیو بی بی سی)، به کوشش: ع. باقی، قم: نشر تفکر، 1373، صص 140 ـ 139.

[10]. نجاتی، همان، ص 181.

[11]. همان، ص 189؛ مسعود بهنود، همان، ص 463.

[12]. رجوع شود: اسناد نهضت آزادی، جلد 1، ص 110.

[13]. همان، صص 109 ـ 104.

[14]. از جمله رجوع شود: نجاتی، همان، ص 190؛ بهنود، همانجا.

[15]. جزنی، همان، ص 87.

[16]. علی امینی، خاطرات، ص 104.

[17]. همان، ص 100.

[18]. همان، ص 166.

[19]. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، جلد دوم، ص 309.

[20]. همانجا.

[21]. همانجا.

[22]. همان، صص 310 ـ 309.

[23]. علی امینی، همان، صص 205 ـ 204.

[24]. تقریباً تمام منابع خارجی و داخلی، متفق‌القولند که محمدرضا شاه با پذیرش مطلق اهداف و اصلاحات آمریکا در ایران ـ در آغاز سال 1341 ـ تاج و تخت خویش را حفظ کرد. از جمله رجوع شود: جیمز بیل، عقاب و شیر (تراژدی روابط ایران و آمریکا)، ترجمه مهوش غلامی، تهران: نشر کوبه، 1371، صص 237 ـ 226؛ باری روبین، جنگ قدرتها در ایران، ترجمه محمود مشرقی، تهران: آشتیانی، 1363، صص 95 ـ 94؛ نیکی کدی، همان، صص 239 ـ 238.

[25]. جلال‌الدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، جلد اول، بی‌جا، دفتر انتشارات اسلامی، بی‌تا، چاپ سوم، ص 622.

[26]. همانجا.

[27]. سیدحمید روحانی، همان، ص 172؛ علی دوانی، نهضت روحانیون ایران، جلد 3 و 4، تهران: انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1377، چاپ دوم، ص 43؛ جلال‌الدین مدنی، همان، ص 624.

[28]. روحانی، همانجا.

[29]. همان، صص 174 ـ 172.

[30]. برای اطلاع از اعلامیه‌ها و تلگرافهای مزبور، رجوع شود: دوانی، همان، صص 60 ـ 44.

[31]. روحانی، همان، ص 174.

[32]. هاشمی رفسنجانی، دوران مبارزه (خاطرات)، جلد اول، تهران: دفتر نشر معارف اسلامی، 1376، صص 135 ـ 134.

[33]. روحانی، همانجا.

[34]. برای اطلاع بیشتر رجوع شود: دوانی، همان، صص 46 ـ 44.

[35]. متن تلگراف شاه در پاسخ مراجع قم این بود:

«جناب مستطاب حجت‌الاسلام... دامت افاضاته

تلگراف جنابعالی واصل شد. پاره‌ای قوانین که از طرف دولت صادر می‌شود چیز تازه‌ای نیست. و یادآور می‌شویم که بیش از هر کس در حفظ شعائر دینی کوشا هستیم. و این تلگراف برای دولت ارسال می‌شود. ضمناً توجه جنابعالی را به وضعیت زمانه و تاریخ و همچنین به وضع سایر ممالک اسلامی دنیا جلب می‌نماییم. توفیقات جناب مستطاب را در ترویج مقررات اسلامی و هدایت افکار عوام خواهانیم...» (دوانی، همان، صص 47 ـ 46).

[36]. صحیفه امام (مجموعه آثار امام خمینی)، جلد اول، تهران: نشر عروج، چاپ سوم، 1379، ص 80.

[37]. همانجا.

[38]. همان، صص 81 ـ 80 .

[39]. همان، ص 81 .

[40]. خطاب به حجت‌الاسلام انصاری از وعاظ شهیر قم، که در آن ایام ممنوع‌المنبر شده بود.

[41]. صحیفه امام، همان، صص 83 ـ 82.

[42]. در بحبوحة مخالفت‌های مکرر نسبت به لایحة انجمن‌های ایالتی و ولایتی و دعوت امام خمینی از علما و مراجع برای اعتراض به لایحة مذکور، «آقای خوانساری اعلامیه‌ای صادر کردند که در آن هیچ اشاره به موضوع مذکور نشده بود.» (رجوع شود: صحیفه امام، همان، ص 85).

[43]. همان، صص 86 ـ 85.

[44]. همان، ص 87.

[45]. همانجا.

[46]. رجوع شود: دوانی، همان، صص 93 ـ 89.

[47]. همان، ص 91؛ صحیفه امام، همان، ص 89.

[48]. صحیفه امام، همان، ص 90.

[49]. رجوع شود: دوانی، همان، صص 101 ـ 98.

[50]. همان، ص 103.

[51]. همان، صص 108 ـ 104.

[52]. صحیفه امام، همان، صص 111 ـ 108.

[53]. همان، ص 94؛ نیز: روحانی، همان، ص 212 (به نقل از گزارش شهربانی قم).

[54]. همانجاها.

[55]. روحانی، همان، صص 214 ـ 213.

[56]. دوانی، همان، ص 142.

[57]. همان، ص 143.

[58]. روحانی، ص 214.

[59]. صحیفه امام، همان، ص 102؛ به نقل از روحانی، همان، صص 218 ـ 217.

[60]. صحیفه امام، همان، ص 112؛ روحانی، همان، صص 224 ـ 223.

[61]. محمدرضا شاه پهلوی، مجموعة تألیفات...، ص 3058.

[62]. برای اطلاع کامل رجوع شود: جیمز بیل، همانجا/ باری روبین، همانجا/ نیکی کدی، همانجا/ یوناه الکساندر و الن نانز، تاریخ مستند روابط دوجانبه ایران و ایالات متحده آمریکا، ترجمه سعیده لطیفیان و احمد صادقی، تهران: نشر قومس، 1378، صص 545ـ475.

[63]. محمدرضا شاه پهلوی، همان، ص 3056.

[64]. همانجا.

[65]. شاه می‌گوید: «در اینجا من به حکم مسئولیت پادشاهی و وفاداری به سوگندی که در حفظ حقوق و اعتلاء ملت ایران یاد کرده‌ام نمی‌توانم ناظری بی‌طرف در مبارزة قوای یزدانی با نیروهای اهریمنی باشم، زیرا پرچم این مبارزه را خود بر دوش گرفته‌ام.» (همانجا).

[66]. دوانی، همان، ص 182.

[67]. همان، ص 183؛ روحانی، همان، ص 253.

[68]. روحانی، همان، ص 254 (اصل سند، ص 1282).

[69]. روحانی، همان، صص 255 ـ 254؛ دوانی، همان، صص 184 ـ 183.

[70]. روحانی، همان، صص 256 ـ 255.

[71]. صحیفه امام، همان، صص 134 ـ 133.

[72]. همان، صص 134 ـ 133.

[73]. همان، ص 133.

[74]. همان، ص 134.

[75]. همانجا.

[76]. همانجا.

[77]. امام در آیینه اسناد، (سیر مبارزات امام خمینی به روایت اسناد شهربانی)، جلد اول، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1383، صص 34 ـ 31.

[78]. همان، صص 34 ـ 32؛ صحیفه امام، همان، صص 137 ـ 135.

[79]. «آنان که با فرمان او مخالفت می‌کنند باید بترسند که فتنه‌ای دامنشان را بگیرد یا عذاب دردناک به آنها برسد.» (سوره مبارکه نور، آیه 63): قرآن کریم، ترجمه کاظم پورجوادی.

[80]. روحانی، همان، صص 263 ـ 262.

[81]. همان، ص 263.

[82]. همانجا.

[83]. دوانی، همان، صص 189 ـ 188؛ اسناد انقلاب اسلامی، جلد اول، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ دوم، 1374، ص 58.

[84]. روحانی، همان، صص 265 ـ 264.

[85]. رجوع شود: دوانی، همان، صص 191 ـ 189.

[86]. همان، صص 192 ـ 191.

[87]. همان، صص 194 ـ 193.

[88]. صحیفة امام، همان، ص 141 (مرگ را جز خوشبختی و زندگی با ستمکاران را جز ننگ نمی‌بینم.»

[89]. همانجا

[90]. روحانی، همان، ص 266.

[91]. همان، صص 273 ـ 272.

[92]. همان، ص 273.

[93]. «15 خرداد به روایت بیگانگان»، فصلنامه 15 خرداد، (سال دوم، شماره 7، بهار 1371)، ص 55.

[94]. رجوع شود: همان، صص 62 ـ 54؛ روحانی، همان، صص 298 ـ 296.

[95]. همان، ص 274

[96]. همانجا.

[97]. همان، ص 275.

[98]. همان، ص 276.

[99]. همانجا. (یکی از مأموران شهربانی در گزارشی مختصر، وقایع قم را آورده است. رجوع شود: همان، ص 278).

[100]. برابر با 3 بهمن ماه.

[101]. صحیفه امام، همان، ص 142.

[102]. روحانی، همان، صص 285 ـ 284.

[103]. همان، ص 285.

[104]. همان، صص 286 ـ 285.

[105]. همان، ص 286.

[106]. رجوع شود: روحانی، همان، ص 1290 (سند شماره 53 همان اثر).

[107]. محمدرضا پهلوی، مجموعه تألیفات...، ص 3083.

[108]. همانجا.

[109]. همان، صص 3085 ـ 3083.

[110]. همان، ص 3086.

[111]. همانجا.

[112]. منظور وی، ایام ضربت خوردن و شهادت امام علی(ع) است.

[113]. روحانی، همان، ص 1289 (سند شماره 52)؛ هم‌چنین رجوع شود: روح‌الله حسینیان، سه سال ستیز مرجعیت شیعه در ایران (1343 ـ 1341)، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1382، ص 449.

[114]. حسینیان، همان، ص 450.

[115]. روحانی، همان، ص 1292 (سند شماره 55 اثر مذکور).

[116]. رجوع شود: همان، صص 294 ـ 293.

[117]. برای اطلاع بیشتر از شمة آنان، رجوع شود: همان، صص 305 ـ 295.

[118]. همان، صص 311 ـ 310.

[119]. همان، ص 312.

[120]. حسینیان، همان، ص 194.

[121]. روحانی، همان، ص 1294.

[122]. همان، صص 319 ـ 318؛ صحیفه امام، همان، ص 151.

[123]. روحانی، همانجا؛ صحیفه امام، همان، صص 152 ـ 151.

[124]. در متن کتاب، این گونه است.

[125]. مقصود امام خمینی، تقلبات گسترده در انتخابات دورة بیستم مجلس شورای ملی در زمان نخست‌وزیری دکتر اقبال است.

[126]. رجوع شود: حسینیان، همان، صص 195ـ194.

[127]. صحیفه امام، همان، ص 153.

[128]. همان، صص 154 ـ 153.

[129]. همان، ص 154.

[130]. همان، ص 156.

[131]. روحانی، همان، ص 344.

[132]. همان، صص 345 ـ 344.

[133]. همان، ص 245.

[134]. صحیفه امام، همان، صص 155 و 157.

[135]. همان، ص 157.

[136]. همان، ص 155.

[137]. همان، ص 158ـ157.

[138]. همان، ص 159.

[139]. مطالبی که در کروشه [ ] آمده، در اصل سخنرانی بوده؛ اما بعدها درکتاب «مجموعه تألیفات،...» حذف گردیده است.

[140]. محمدرضا شاه پهلوی،‌ همان، صص 3145 ـ 3144.

[141]. برای اطلاع بیشتر رجوع شود: روحانی، همان، صص 376 ـ 365.

[142]. مروری بر نوشته‌ها و گفته‌های امام خمینی از دوم فروردین به بعد، مؤید این مهم است. (رجوع شود: صحیفة امام، همان، صص 184 ـ 166.)

[143]. رجوع شود: همان، صص 184 ـ 168.

[144]. پاسخ امام به تلگراف تسلیت علمای تهران، به اعلامیة «شاهدوستی یعنی غارتگری» مشهور شد.

[145]. روحانی، همان، ص 399.

[146]. صحیفه امام، همان، صص 179ـ177.

[147]. دوانی، همان، ص 267.

[148]. مدنی، همان، جلد دوم، صص 34 ـ 33.

[149]. بهنود، همان، ص 488.

[150]. به فصل ششم مراجعه شود. (محمدحسن انصاری، از معدود بازماندگان جنگ گجستان، هنوز بخش زیادی از اعلامیة «شاهدوستی یعنی غارتگری» را از بر دارد.)

[151]. رجوع شود : دوانی، همان، صص 88 ـ 87.

[152]. همان، صص 61 ـ 59.

[153]. روحانی، همان، ص 209.

[154]. رجوع شود: دوانی، همان، صص 192 ـ 191.

[155]. روحانی، همان، ص 357.

[156]. همان، ص 209.

[157]. به فصول بعدی مراجعه شود.

[158]. رجوع شود: اسناد نهضت آزادی ایران، جلد 1، صص 18 ـ 1.

[159]. همان، ص 42.

[160]. همان، ص 171.

[161]. همان، ص 173.

[162]. همان، ص 174.

[163]. همان، ص 179.

[164]. همان، صص 202 ـ 196.

[165]. همان، صص 201 ـ 197.

[166]. همان، صص 221 ـ 203.

[167]. همان، ص 204.

[168]. همان، ص 205.

[169]. همانجا.

[170]. همان، صص 206 ـ 205.

[171]. همان، صص 207 ـ 206.

[172]. همان، ص 207.

[173]. همان، ص 209.

[174]. همانجا.

[175]. همان، صص 213 ـ 211.

[176]. همان، صص 214 ـ 215.

[177]. همان، ص 218.

[178]. همانجا.


برگرفته از کتاب «قیام عشایر جنوب» ، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی