ریزش حامیان و خیزش مخالفان بخش دوم


ریزش حامیان و خیزش مخالفان بخش دوم

نقش محوری مخالفان فداکار در حرکتهای انقلابی

مخالفان فداکار یک حکومت، محوراصلی مخالفت با یک سیستم حکومتی به شمار میآیند. شاید این سئوال مطرح شود که در صورت حضور نحلههای مختلفی از مخالفان فداکار در یک حرکت اجتماعی، نقش محوری را چگونه میتوان سنجید؟ این ایراد وارد است. چرا که در همه انقلابها و جنبشها، طیفهای مختلف اصرار دارند تا اثبات کنند که آنان نقش محوری اصلی را داشته‌اند.

ما در اینجا در صدد اثبات موضع بهخصوصی نیستیم، ولی جدالهای جدی بر سر برخی مسائل همچنان حل نشده باقی ماندهاند: جدال بر سر اینکه انقلاب دقیقا در چه مقطعی آغاز شده است؟ چه کسانی در مبارزه مسلحانه پیشگام بودهاند؟ چه کسانی بیشترین شهید را در جنبش انقلابی داده‌اند؟ رهبران و الگوهای انقلاب چه کسانی بوده‌اند؟ چرا گروههای دیگر از نبرد مسلحانه استنکاف ورزیدند؟ چه کسانی حبس و تبعید بیشتری متحمل شدند؟ و یا اینکه چه کسانی در شرایط بعد از پیروزی، انقلابی تلقی می‌شوند و یا ضد انقلاب دانسته می‌شوند؟

هر جبهه یا گروهی تلاش میکند تا ثابت نماید که پاندول حرکت انقلاب در دست آنان بوده است و محور حرکات انقلابی آنها بوده‌اند. مطالعه آثار اسلام‌گرایان و چپ‌گرایان و ملی‌گرایان نشان میدهد هر کدام در صددند تا خود را علت اصلی وقوع حادثه انقلاب معرفی کنند و دیگران را محورها و علل فرعی انقلاب بنمایانند.

از سوی دیگر، بسیار قابل توجه است که بدانیم برخی، همانند پهلویها، به دنبال شناسایی مقصر وقوع انقلاب و معرفی آن بودهاند. جالبتر آن که، شخص محمدرضا پهلوی در گفتگوهای بسیاری از جمله گفتگو با میشل پویناتسکی نماینده دولت فرانسه، سیاستهای ترقی‌خواهانه و رشد مدرنیسم و فرآیند مدرنیزاسیون را عامل این حرکت انقلابی معرفی می‌نماید. چرا که مردم سنتزده ایران قدرت تحمل پیشرفت و مدرنیته را ندارند و به همین خاطر مدرنیزاسیون را بالا آورده و پس زده‌اند.

همین اظهارات محمدرضا پهلوی، درگفتگوهایش با میشل پویناتسکی، ویلیام سولیوان، سفیر آمریکا در تهران و آنتونی پارسونز، سفیر انگلیس در ایران، در خاطرات و گزارشات آنها منعکس گردیده و نهایتاً توسط دانشمندان علوم سیاسی و تاریخ، در قالب تئوری مدرنیزاسیون صورتبندی شده است.

در اینکه مخالفان فداکار یک حاکمیت (صرفنظر از گرایش های آنها) محور و پایه‌های اصلی مخالفت و رهبری مخالفان هستند، تردیدی نیست. اما برای فهم این واقعیت که کدام یک از کانونهای مخالفت فداکارانه کانون اصلی مخالفت هستند باید به چند اصل عمده توجه داشت که مخالفان فداکار باید واجد مراتب آن باشند. این اصول عبارتاند از:

1ـ نفی کامل حاکمیت؛

2ـ پذیرش تعامل در حکومت و یا نفی آن؛

3ـ تحلیل راههای برون رفت از شرایط حاکم؛

4ـ ارائه استراتژی تخریب نظام و عملیاتی کردن آن؛

5ـ ارائه استراتژیهای تأسیس نظام جدید و عملیاتی نمودن آن.

1- نفی کامل حاکمیت

همانطور که گفتیم تعارض میان مخالفان فداکار و حاکمیت که به نفع آن حاکمیت منتهی می‌شود؛ در ابتدا ممکن است به صورت نفی بخشهایی از حاکمیت ظهور کند. کما اینکه ملی‌گرایان و نهضت‌آزادی در ایران و بخشی از حزب توده (جناح اسکندری) به نفی کانونهای خشونت‌ رژیم پهلوی، نظیر ساواک و آزادی بیان و آزادی انتخابات باور داشتند و درخواست جدی آنان نیز اصلاح همین بخش از حکومت بوده است. آنها به هیچ روی معتقد به تغییر حاکمیت نبوده، بلکه خواستار تعدیل حاکمیت بوده‌اند. بنابراین، مخالفان خواستار تعدیل حاکمیت، آن هم در ابعاد سیاسی داخلی به نفی کامل حاکمیت نمی‌اندیشیده‌اند. همچنین رهبران نهضت ملی شدن صنعت نفت، چه مرحوم آیت‌الله کاشانی و چه مرحوم دکتر مصدق و یا حزب توده، هیچ کدام به نفی حاکمیت پهلوی و سلطه انگلستان بر ایران نمی‌اندیشیدند. این مسئله مجازات سختی را در پی داشت و بی‌سبب نبود که وقتی دکتر سیدحسین فاطمی طی سخنرانی در میدان جلالیه تهران، در روز 25 مرداد، سخن حذف شاه از سلطنت را مطرح کرد، فوراً دیگر دوستان ملی‌گرا و کابینه اعلام کردند که منتظر بازگشت اعلیحضرت هستند. به همین خاطر بعد از کودتا فدائیان اسلام و فاطمی مورد مجازات شدید حاکمیت قرار گرفتند و تیرباران شدند؛ ولی بقیه سیاستمداران با کمی آزار و حبس و تبعید روبرو گردیدند.

در سالهای بعد معتقدان به تغییر نظام سیاسی و نفی کامل حاکمیت پهلوی با اتهامات سنگینی همانند اقدام علیه امنیت ملی و «مبارزه علیه خاندان جلیله سلطنت» و ... در دادگاههای نظامی محکوم گردیدند و در زندانهای ساواک و کمیته مشترک ضدخرابکاری با شکنجه‌های سخت روبرو شدند و نهایتاً دیوار اعدام را با خشنترین نوع برخورد حاکمیت متحمل شدند.

2- پذیرش تعامل و همکاری و تبعیت از قوانین

بسیاری از مخالفان حکومتها در داخل سیستم حکومت عمل می‌کنند و عضوی از مجموعه حاکمیت هستند. بحث الحاق و عضو مجموعه سازمانی یک حاکمیت بودن از مسائل محوری در مباحث سیاسی و اندیشه سیاسی است. اینکه تعامل و همکاری با حاکمیت باشد یا نباشد، به اندیشه و دیدگاه افراد نسبت به حاکمیت بر می‌گردد.

ما خواه ناخواه، یا پذیرای حاکمیت هستیم و یا نافی آن. اگر نافی بودیم آیا اصل کار برای حاکمیت را می‌پذیریم یا خیر؟ یعنی ضمن نفی عقیدتی خویش با حکومت همکاری می‌کنیم که به تعبیر شیعه این مسئله «تقیه» نامیده شده است. در طول تاریخ شیعه بسیاری از چهره‌های برجسته از مخالفان با حکومت بنی‌امیه و بنی‌عباس همکاری می‌کردند. چهره برجسته عمل به «تقیه» علی بن یقطین بود که در اوج قدرت خلافت اسلامی در زمان هارون‌الرشید که قطعاً از نیرومندترین خلفای عباسی و جهان اسلام بوده، صدراعظم آن حکومت بود و در عین حال، یک شیعه پیرو امام موسی بن جعفر(ع)‌ هم بود. نمونه دیگر، همکاری خواجه‌نصیرالدین طوسی با هلاکو خان است. ولی باید توجه داشت که همیشه مقوله تعامل و همکاری در قالب تقیه نیست. بسیاری از مخالفان حسب ضرورت زندگی و مقتضیات شغلی تن به همکاری می‌دهند. تعبیر مرحوم دکتر شریعتی در خطابش به دانشجویان مخالف رژیم پهلوی که آنان را در پی فارغ‌التحصیلی همکاران سازمان حکومتی می‌داند، در خور اهمیت است.

3- تحلیل ضرورت برونرفت

اقدام در مسیر اثباتِ این واقعیت توسط مخالفان یک حاکمیت که ضرورت حیاتی جامعه خروج از شرایط حاکم است، گام مهمی در جهت انقلابیگری و تغییر ساختار سیاسی حاکم است. اگر به تجزیه و تحلیل شرایط سیاسی کشورها و بحران سیاسی و منازعات شخصیتهای سیاسی با حاکمیتها بپردازیم شاهد خواهیم بود که بسیاری از مخالفان و ناراضیان سیاسی با حاکمیتها مبارزه می‌کنند به صرف آن که مبارزه یک وظیفه است و نه راهی برای برون رفت از وضعیت حاکم.

آیت‌الله خامنه‌ای در یک مصاحبه رادیویی در اواسط دهه 1360 اظهار داشته بودند که ما به مبارزه علیه ظلم و ستم به چشم یک وظیفه می‌نگریستیم و تا سال 1356 تصوری جدی از امکان شکل‌گیری حکومت اسلامی نداشتیم و این حضرت امام بود که ما را به سوی راه جدیدی رهبری کرد.

به همین صورت در اواخر پائیز سال 1357 به هنگامی که مهندس بازرگان و کریم سنجابی در پاریس به ملاقات امام خمینی رفتند، اصرار داشتند حال که شرایط مناسب شد و شاه تضعیف شد؛ با طرح موضوع محدودیت جانشینان شاه انتخابات آزاد و آزادی مطبوعات را خواسته تا از این طریق به پاره‌ای از اهداف خود برسیم.[20] اما امام خمینی تأکید کردند که: «به فکر تشکیل دولت باشید و هنگامی که آمدم انتخابات ... و سایر امور انجام خواهد شد.»

با این توضیحات روشن است آن دسته از مخالفان که برای تغییر شرایط حاکم و ضرورت خروج از وضعیت موجود تلاش دارند و به صرف تغییر می‌اندیشند گامهای جلوتری از اهداف سیاسی را در نوردیده‌اند. البته این درست است که در بسیاری از موارد، انقلابیون به «ضرورت تغییر شرایط» رسیده باشند، ولی از آنجایی که به راه حل آلترناتیو نرسیده‌اند ممکن است بر ضرورت برون رفت تأکید نکنند. به عنوان نمونه شهید حاج مهدی عراقی از هدایت‌کنندگان تظاهرات پانزده خرداد و از هادیان ماجرای ترور حسنعلی منصور می‌گوید:

البته این درست است که ما می‌توانستیم شاه را نیز از میان برداریم ولی چون تشکیلات لازم برای قبضه حکومت را نداشتیم ترجیح دادیم در شرایطی شاه زنده بماند ولی کشور را به [آغوش] حزب توده که با تشکیلات و نیروی انسانی آماده بود نیندازیم. به همین خاطر ابتدا حسنعلی منصور نخست‌وزیر را به عنوان هدف و آماج بعد از تبعید حضرت امام انتخاب کردیم و هدف قرار دادیم.[21]

طبیعی است بسیاری از مخالفانی که در برابر یک وضعیت کاملاً نامطلوبی قرار دارند و با آن مبارزه می‌کنند، پیش‌بینی روشنی از شرایط جدید نداشته باشند. یعنی فضای سیاسی و نظم سیاسی بهتری را در تلقیهای خویش از مسائل نداشته باشند. چهره‌های برجسته سیاسی و مبارز در ایران مانند دکتر محمد مصدق، آیت‌الله سیدابوالقاسم کاشانی بهرغم مبارزه با استبداد داخلی و نفوذ خارجی طرحی برای تغییر شرایط حاکم بر کشور به طور منسجم ارائه نکردند و اساساً موضوع تغییر شرایط و برون رفتن از نظام سیاسی «انگلیسی ساخته» را در هیچجا و یا اثری مطرح نکرده‌اند. اما هر دو از مبارزان اصیل و برجسته علیه استعمار انگلیس بودند و ضربات کاری به آن زدند و جالب اینکه در هر موردی که سخن از تغییر شرایط و نظم سیاسی به میان می‌آمد هر دوی آنان در برابر آن مقاومت می‌کردند و خود را موظف به دفاع از حفظ وضع موجود می‌دانستند. چه آیت‌الله کاشانی و چه دکتر مصدق در برابر فدائیان اسلام که طرح حکومت اسلامی را مطرح کرده بودند، ایستادند. دولت دکتر مصدق در برابر شعار و طرح عزل شاه و تغییر نظام سیاسی به جمهوری که توسط دکتر سید حسین فاطمی مطرح شده بود، این سخن را برنتابید و آن را نفی کرد. همانطوری که در 25 مرداد 32 پس از فرار شاه و خلاء قدرتی که به وجود آمد دولت دکترمصدق بر بازگشت مجدد «اعلیحضرت» تأکید کرد. چرا که حفظ سلطنت را برای حفظ وحدت ملی و نظام و انتظام امور کشور ضروری و حیاتی می‌دانستند.

موارد مشابه در طول تاریخ ایران و جهان بیشمار است و گروه مبارزان و مخالفان فاقد پیشنهاد جدید کم نیستند و بسیارند رهبران سیاسی که به اعتبار فقدان پیشنهاد جدید و ارائه طرح ضرورت برونرفت به تحمل همان وضعیت تن در داده و از مخاطرات تغییرات در نظم سیاسی و اجتماعی احتراز می‌کنند و این نه از سر رضایت و پذیرش بلکه ازسرناگزیری وعدم تحمل و پذیرش مخاطرات ناشی از تغییرات ناخواسته است.

شاید بسیاری از مجادلات تاریخی در مورد شخصیتهای مذهبی و سیاسی معاصر با  فرض فوق خاتمه یابد.

مسئله اثبات «ضرورت برون رفت» از شرایط حاکم، از نکات بسیار مهم و پیش درآمد یک تحول سیاسی است. اثبات «ضرورت برون رفت» و تغییر وضع حاکم امری بسیار مهم و مشکل است. چرا که فرض خروج باید با ادله اقناع کننده مبنی بر بهتر شدن شرایط آتی همراه باشد. به عنوان نمونه کتاب کشف‌الاسرار امام خمینی متنی است در خصوص ضرورت تحول و خروج از شرایط حاکمیت غیرالهی و فساد دستگاه پهلوی اول و صغارت و بلاهت حاکمان در دوره پهلوی دوم به سال 1322؛ و یا آن که کتاب «معالم فی الطریق» سید قطب در مصر و آثار خوزه مارتی را در جریان انقلاب اول کوبا می‌توان از این دست دانست.

در محتوای اکثر متون سیاسی مخالفان رژیم پهلوی در دورههای قبل از انقلاب اسلامی و یا هر انقلاب دیگری، به موضوع ضرورت برونرفت توجه کافی شده است. ضرورت برونرفت معطوف به شرایط سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و غیرقابل تحمل و ظالمانه بودن شرایط حاکم است. مطالعه زندگی تک تک سیاسیون و انقلابیونی که به مبارزه سیاسی فداکارانه کشیده شده‌اند نشان می‌دهد که به دلایل مختلف به چنین نتیجه‌ای رسیده‌اند. هر چند ممکن است پذیرش این ضرورت در میان روحانیون فرهنگی و مذهبی  استقلالخواهانه، و در میان دانشجویان آزادی‌جویانه و استبدادستیزانه و در میان کارگران عدالتخواهانه و معطوف به ظلم و نابرابری اقتصادی و در میان نظامیان تبعیضانگارانه بوده باشد و یا آنکه ترکیبی از هر کدام، ولی به طور کلی، هر کدام از طیفها خواه ناخواه به مرحله ضرورت تغییر وضعیت حاکم رسیده باشند، ضمن آن که این باور ممکن است تدریجی و در طول زمان بوده باشد و یا دفعی و ناگهانی. چرا که در صورت اول ممکن است از طرف حاکمیت اوضاع قابل کنترل باشد، ولی به خاطر اتفاقاتی از قبیل خونریزی گسترده، به طور ناگهانی اوضاع به ضرر حاکمیت تغییر نماید و به خاطر یک جنایت گسترده جمعیت قابل توجهی از هواداران و بی‌طرفها نسبت به حکومت را به جمع ناراضیان و مخالفان سوق دهد. به عنوان نمونه جشن هنر شیراز، انتشار مقاله رشیدی مطلق، حادثه سینما رکس، زلزله طبس و کشتار هفده شهریور 1357 حوادثی بودند که به طور تدریجی و دفعی جمع بسیاری را در خصوص ضرورت برونرفت از شرایط حاکم بر ایران قانع نمودند. زیرا این حوادث شکاف میان حکومت و بخشهایی مختلف جامعه را به شدت تعمیق نمود.

استراتژی تخریب

نیروهای فداکار مخالف یک نظام سیاسی پس از اقناع در خصوص ضرورت برونرفت با سئوال جدیدی مواجه می‌شوند و آن اینکه، حال که می‌بایست از شرایط حاکم خارج شوند «چه باید کرد؟»

سئوال «چه باید کرد؟» پرسش مشترک همه گروههای معتقد به ضرورت تغییرنظام سیاسی در شرایط غیرقابل تحمل است. به بیان دیگر، یک سازمان مخالف سیاسی فداکار می‌بایست چگونگی عملیات تغییر نظام سیاسی را ارائه نماید و به همین خاطر است تئوریسینهای چپگرا نظیر «لنین»، مائوتسه تونگ، ژنرال جیاپ، ارنستو چه‌گوارا ، کارلوس مارگلا و رژی دی بره، در خصوص استراتژی تخریب و جنگهای انقلابی دیدگاههای مختلفی دارند و از این حیث مورد توجه بسیاری از انقلابیون در کشورهای مختلف جهان سوم بوده‌اند. همین مسئله در میان گروههای مبارز مصری اعم از «اخوان‌المسلمین»، «جماعات الاسلامیه»، «التکفیر و الهجره» مورد بحث جدی قرار گرفته است و به عنوان نمونه «الجهاد فریضه الفائبه»، «جهاد وظیفه فراموش شده»[22] دقیقاً یک اثر در خصوص ضرورت برون رفت و الگوی استراتژی تخریب نظام سیاسی حاکم با پشت کردن به اندیشه سیاسی و مفروضات تاریخی اهل تسنن است و یا آنکه کتاب «مبارزه مسلحانه استراتژی و تاکتیک» اثر مسعود احمدزاده را می‌توان از این آثار اما با نگاه چپگرایانه دانست. مطالعه در مورد هر انقلابی این مدل را به ما خواهد داد.

نکته جالب توجه در خصوص استراتژی تخریب امام خمینی آن است که رویه و استراتژی ایشان به دلیل آن که برگرفته از اصول و روشهای مطروحه تخریب نظام سیاسی معمول در جهان آن روز نبوده است و علیرغم تأکید بسیار مخالفان رژیم پهلوی و حتی دوستان نزدیکش در اتخاذ استراتژی مبارزه مسلحانه، به این روش تن در نداد و به رویه مبارزه مسالمت‌آمیز فرهنگی و آگاهی عمومی و حضور فعالانه مردم و جنگ روانی با نظامیان در مبارزه تأکید داشت؛ سبب شد که دستگاه اطلاعاتی رژیم پهلوی و سیا و موساد در مورد استراتژی تخریب امام دچار فقدان درک درست گردند و علیرغم همه‌گونه تحقیقات نتوانند به یک الگوی منسجم در برخورد با ایشان برسند و عمده هم خود را مصروف گروههایی نمودند که عملاً تعداد محدودی از مخالفان بودند و با زیر‌بناهای واقعی جامعه ایران ارتباط و پیوند قابل توجه و مؤثری نداشتند.[23]

استراتژی تخریب نظام سیاسی دقیقاً همانند استراتژی نبرد و یک جنگ تمام عیار نیاز به تدوین سازماندهی و مهمتر از همه اختفاء در روش و واکنش دارد و نخ‌نما شدن استراتژی تخریبی یک جریان مخالف سیاسی سبب ارائه الگوهای ضداستراتژی خواهد شد و پیروزی عملیات انقلاب را با توقف مواجه خواهد کرد.

یکی از نکات بسیار مهم درباره انقلاب اسلامی، فقدان درک درست از مواضع امام خمینی و عکس‌العملهای متقابل ایشان توسط دستگاه اطلاعاتی و سیاسی و امنیتی است. به طوری که، تلاش گسترده وزارت امور خارجه آمریکا، سیا، دربار پهلوی و ساواک برای کشاندن امام به مواضع شناخته شده به هیچ روی، قرین توفیق نبوده است. اگر انقلاب اسلامی و استراتژی و تاکتیکها و مواضع امام خمینی را از حیث مقابله و تقابل با تاکتیکهای رژیم پهلوی و آمریکا مورد مقایسه و ارزیابی قرار دهیم، به خوبی درمی‌یابیم که هوشمندی و فراست استراتژیک امام خمینی در مواجهه با آمریکا و شاه بسیار اعجاب‌آور و فراتر از دریافتهای مجموعه سیاسی حاکم بر ایران و ایالات متحده بوده است.

مصاحبه‌های مختلف امام خمینی در زمانی که در عراق و پاریس بوده‌اند به خوبی حکایت دارد که آینده دور استراتژی و روش عملیاتی خود را علنی نمی‌کردند. به همین سبب، در خصوص گروههای چپ در ایران که هیاهوی نبرد مسلحانه را مطرح می‌کردند، تعبیر «چند بچه» را به کار برده‌اند. در مصاحبه با خبرگزاری رویتر به تاریخ 25 آبان 1357 در خصوص احاطه استراتژی مارکسیستها بر ایشان فرموده‌اند:

اصولاً ما گروههایی که دارای پایگاهی در بین مردم باشند به عنوان گروه و یا گروههای مارکسیستی نمی‌شناسیم و وجود هم ندارد. چند نفر بچه را بگذارید کنار که آنان نه تنها از جامعه ایران شناختی ندارند بلکه هنوز بیش از دو سه کتاب هم مطالعه نکرده‌اند. می‌بینید که چگونه شاه از این عده در قالب حمله، طرفداری می‌کند، می‌بینید که از چند بچه چیزی ساخته‌اند. نهضت ما عمیقاً مذهبی است و نفوذ معنوی آن به حدی است که دنیا از آن وحشت کرده است.[24]

جالبتر آنکه امام خمینی هیچگاه مشخص نکردند آیا به عنوان مرجع تقلید اعلام جهاد خواهند کرد یا خیر و همیشه مسئله را متوقف بر مقاومت ارتش و یا کشتار مردم و یا طولانی شدن حوادث می‌کردند. این مسئله همانند شمشیر داموکلس بالای سر سیاستمداران کاخ سفید و سران رژیم پهلوی مانده بود که قدرت تصمیم‌گیری را از آن سلب میکرد. به عنوان نمونه وقتی که در هشتم آذرماه/ نوامبر 8 ، خبرنگار نروژی از ایشان پرسید: در صورت سقوط شاه آیا حضرت آیت‌الله به ایران باز‌ می‌گردید و دولت جدیدی تشکیل خواهید داد؟ بعضی‌ها در ایران معتقدند که قبل از سقوط شاه به ایران باز می‌گردید؟ نظر حضرت آیت‌الله چیست؟ امام پاسخ داد: «من هر وقت صلاح بدانم به ایران باز می‌گردم چه قبل از سقوط شاه باشد و چه بعد از سقوط او .» [25] در 15 دی‌ماه 1357 خبرنگار تلویزیون آلمان از امام پرسید: اکنون که شاه قبول کرده است که برود. آیا دعوت بختیار را در مورد بازگشتن به ایران قبول خواهید کرد؟ امام خمینی فرمودند: «من هر وقت مقتضی بدانم، خودم به ایران خواهم رفت و رفتنم متوقف بر دعوت کسی نیست چه دعوت بشود یا نشود.»[26] و یا هنگامی که خبرنگار «اروپ ان» در 25 دی‌ماه از امام در خصوص اعضاء شورای انقلاب اسلامی پرسید که آیا از مذهبیون هستند یا اشخاص عادی؟ امام اظهار داشت: «بعداً اعلام می‌شود». یا در برابر این سؤال که چه وقت و تحت چه شرایطی به ایران بازخواهید گشت: «اظهار داشتند: باید مطالعه شود.»[27] این در حالی بود که امام هفده روز بعد در ایران بودند و عظیم‌ترین مهاجرت و استقبال تاریخی در هفده روز بعد اتفاق افتاد.

تأکید امام به عنوان تئوریسین و فرمانده عملیات انقلاب بر الگوهایی که خود پایه‌گذاری کرده و مبدع آن بوده است؛ الگوهایی که حداقل در آن زمان قابل مقابله نیز نبوده‌اند؛ نظیر سیاست گل در برابر گلوله، برادری ارتشیان، عملیات جنگ روانی و جذب نیروهای نظامی و فتوای خروج از پادگانهای نظامی و ضرورت پرهیز از آلوده کردن دست سربازان و ارتشیان به خون مردم؛ عملاً پایگاه اصلی قدرت رژیم پهلوی را از دست آنان خارج ساخت و بحران تصمیم‌گیری عملیاتی را وارد کاخ سفید و به تبع آن کاخ نیاوران و ستاد ارتش و ساواک و دولتهای موقت نمود. این در شرایطی بود که علیرغم تحمیل بحران از دست دادن پایگاه نظامی و قدرت سیاسی، نیروهای مختلف ملت اعم از مخالفان فداکار و فعال و عادی و ناراضیان را در جهت مخالفت با حکومت پهلوی بسیج نمود.

استراتژی عملیاتی امام خمینی توانست نیروها و حامیان فداکار متقاعد شده رژیم پهلوی را از اراده فداکاری تخلیه نماید. ضمن آنکه سبب شد کسانی که در طول دهه‌های گذشته با اعمال خشونت مرتکب جنایاتی شده بودند خود را در معرض مجازاتهای سخت ببینند. این «فداکاران متقاعد شده غیر معقتد» هیچ دلیلی بر تداوم مبارزه و فداکاری مجدد نمی‌دیدند. لذا جدی‌ترین حامیان خشن رژیم پهلوی نظیر عوامل برجسته ساواک و ارتش نظیر ارتشبد اویسی، طوفانیان و ثابتی میدان مبارزه را خالی و به خارج گریختند و حامیان فعال نیز دلیلی بر تداوم حضور خود نمی‌دیدند[28]. لذا دربار پهلوی در ایام انقلاب خلوت‌ترین دستگاه سیاسی یک صد سال اخیر بوده است[29]. از سوی دیگر حامیان عادی رژیم پهلوی به تعبیر مردم «شاه دوستها» حرفی برای گفتن نداشتند.

به همین خاطر ما معتقدیم استراتژی تخریب نظام سیاسی امام خمینی (با عنایت به علل نارضایتی مردم ایران از رژیم پهلوی) سبب شد توازن قوا در میان حامیان رژیم پهلوی (اعم از فداکار ـ فعال ـ عادی) و مخالفان فداکار و فعال و عادی رژیم پهلوی به نفع مخالفان به طور جدی تغییر یابد. این تغییر توازن قوا در حد توازن کمی نابرابر نبوده است، بلکه عملاً چیزی از نیروی حامیان رژیم پهلوی را بر جای نگذاشت. جز اقلیت ناچیزی که اگر اراده سرکوب و مقابله نیروی انقلاب را داشتند فاقد ابزار آن بودند.

فرار گسترده سربازان، درجه‌داران و افسران از پادگانها و مراکز نظامی و همکاری نظامیان سطوح میانی با نیروهای انقلاب که البته مخاطرات بسیاری را در پی داشت، به ناگهان در میان نیروها و حامیان موظف به فداکاری رژیم پهلوی، موج و خیزش قابل توجهی از مخالفان فداکار رژیم پهلوی و حامیان انقلاب رویش کرد. بسیاری از افسرانی که فرمان شلیک گلوله به سمت تظاهرکنندگان را می‌دادند واقعاً نمی‌دانستند که خود اولین هدف شلیک سربازان هستند و یا مردم تظاهر کننده؟! در موارد بسیاری نیز چنین اتفاق افتاده است. از مشهورترین حادثه از این دست می‌توان به ماجرای حمله به نهارخوری افسران لشکر گارد در پادگان لویزان، توسط سرباز شهید ناصرالدین امیدی عابد و استوار سلامت‌بخش؛ و یا حمله سرباز حسن فرداسدی به رئیس شهربانی جهرم اشاره کرد.

در تجزیه و تحلیل علل سقوط رژیم پهلوی باید به واقعیت تغییر بارز توازن حامیان فداکار ـ فعال و حامیان عادی رژیم پهلوی اشاره کرد. حامیان فداکار عملاً منفعل بوده‌اند و جز یک تظاهرات کوچک دفاع از قانون اساسی در زمان بختیار نتوانستند کاری انجام دهند.

درخصوص تجزیه ـ تحلیل علل ریزش نیروهای نظامی و حامیان فداکار رژیم پهلوی باید به چند واقعیت عمده توجه کرد. نخست آن که حامیان رژیم پهلوی در دو طیف عمده بودند:

1- حامیان فداکار غیرنظامی؛

2- حامیان فداکار نظامی.

 

1- حامیان غیرنظامی:

 در میان حامیان فداکار غیر نظامی رژیم پهلوی آنها که در جریانی کودتای 28 مرداد به حمایت رژیم پهلوی برخاسته بودند می‌توانند مورد توجه واقع شوند و البته سایر حامیان غیرنظامی به نوعی تابع این مجموعه هستند.

به واقع، کسانی که در 28 مرداد 32 به حمایت جدی از رژیم پهلوی و شاه برخاستند و با تظاهرات خود باعث سقوط دولت دکتر مصدق شدند به زعم جمله مورخان از میان عناصر بدنام جامعه بوده‌اند. بدنامانی که وقتی ستاد ارتش به موجب دستور شخص شاه برای دادن نشانهای تقدیر به آنها مأمور شده بود، رسماً به دربار اعلام کرد، دادن هرگونه نشان و مدال به این عده موجب وهن نظام سلطنت خواهد شد. چرا که عمده آنها چاقوکشان و عناصر تبهکار اجتماعی بودند[30] و هر کدام سوابق متعدد قضایی ـ‌ جنایی در دستگاههای قضایی و انتظامی داشتند. عناصری چون شعبان جعفری، پری آژادن قزی، ناصر جگرکی و الوات تابع آنها لمپنهایی بودند که به خاطر روحیه ماجراجویی خود و دریافت نقدی و مهم‌تر از همه نوعی «مهم شدن ناگهانی در اجتماع» که برای این طیف بسیار اهمیت داشت، سبب شدند تا رژیم پهلوی با حمایت آمریکا مجدداً سرپای خود بایستد. [31]

این جمعیت در میان جامعه ایران فاقد هرگونه اعتبار اخلاقی و اجتماعی بودهاند و اتفاقاً بهره‌مندی رژیم پهلوی از این نوع افراد از حامیان فداکار، خود به خود، سبب کاهش اعتبار اخلاقی و سیاسی در جامعه ایران شد. بسیاری از این چهره‌های غیرنظامی حامی حاکمیت با بهرهمندی از فرامین زمینداران بزرگ، به نوعی در برقراری سایه وحشت رژیم پهلوی مؤثر بوده‌اند. همچنان که، در جریان شورشهای کارگری و سیاسی نیز مورد استفاده رژیم پهلوی قرار می‌گرفتند. به عنوان نمونه حمله عناصر رژیم پهلوی به مدرسه فیضیه قم و طالبیه تبریز و استفاده گسترده از چماقداران و افراد محلی، بهره‌مندی از طوایف کولی در سرکوب تظاهرات، یا بهره‌مندی از افراد امثال شعبان جعفری به عنوان «جمعیت جوانمردان مبارز» ... همه و همه، سبب ظهور و بروز طیف گسترده‌ای از «شاهک‌»های محلی و منطقهای شده بود که در روزگویی و ستم بر مردم بسیار مؤثر بودهاند.

به زعم نگارنده، بسیاری از مردم، به طور مستقیم با سلطه آمریکا و یا ستم و اختناق ساواک و یا تصمیمات حکومتی درگیر نبوده‌اند. اما با این طیف گسترده از «شاهک‌»های مختلف که قدرت ستم‌ورزی بر مردم را داشته و مورد حمایت دستگاه نیز بوده‌اند؛ به طور جدی درگیری داشتهاند. به طوری که یکی از عوامل خیزش انقلاب را می‌توان در تلاش جدی مردم برای خلاصی از دست آنان به عنوان حامیان فداکار و متقاعد شده رژیم پهلوی، دانست. بی‌سبب نیست که در جریان انقلاب اسلامی این دسته از افراد به شدت مورد آماج نیروهای انقلابی قرار گرفتند و یا به سرعت خود را مخفی نموده و منزوی شدند.

به هر روی، علیرغم تلاش اولیه این طیف از حامیان رژیم پهلوی، آنان برخلاف گذشته نه تنها ‌نتوانستند حمایت مؤثری را سازماندهی نمایند؛ بلکه، توانایی آن را هم نداشتند که حمایتهای بالفعل موجود را نیز به نحو احسن سازماندهی کرده و در جهت حمایت از رژیم پهلوی به صحنه آورند. زیرا، آنان نه بر بستر اعتقادی خاصی تکیه داشتند تا بتوانند توجیه‌گر اعتقادی فداکاری آنها در برابر واقعیت مخاطرات (حمایت از شاه) بوده باشد و نه توان لازم برای مقابله با موج بسیار گسترده و قدرتمند مخالفان رژیم پهلوی را داشته‌اند.

اگر ما به این جمع از حامیان غیرنظامی عناصر اداری و سازمانی را نیز بیفزاییم، خواهیم دید وضعیت آنان نیز به همین صورت بوده است. چرا که فقدان اعتبار اخلاقی حاکمیت و حامیان آن از یک سو، و اِعمال رفتار ستم‌بارانه از سوی دیگر، قدرت جذب نیروهای فداکار را از عناصر غیرنظامی حامی رژیم پهلوی سلب کرد و اتفاقاً همین مسئله یعنی ناتوانی حامیان رژیم پهلوی در حمایت از حاکمیت مورد رضایتشان باقیمانده ابزار قدرت را از دست شاه و حامیانش گرفت. باید توجه داشت که سقوط حاکمیت پهلوی نه به خاطر فقدان توانایی یا از دست دادن اعتبار اخلاقی و سیاسی شاه بوده که در غیر این صورت جایگزینی و تغییر شاه امری آسان و شدنی بود و بدنه حامیان حکومت می‌توانست با تغییر حاکم رضایت‌ بخشی از مردم را جلب، و مخالفان فداکار را به طور گسترده سرکوب نماید. پروژه‌ای که دکتر برژینسکی با الهام از نظریات کرین برینتون، از آن حمایت میکرد و در صدد اجرای آن بود. اما در این پروژه به این نکته توجه نشده بود که انقلاب در ایران علیه شاهنشاه و دیگر شاهان و شاهکهای کوچکتر محلی و منطقه‌ای است و شاهان و شاهکها دیگر توان حفظ خود را ندارند تا شاهنشاه را محفوظ بدارند و یا در صورت تغییر شاهنشاه بقیه شاهان و شاهکها یعنی سیستم حامی منافع ایالات متحده، بتواند سرپا بماند.

عدم توجه به این نکته اساسی در ترسیم تاریخ‌نگاری عصر پهلوی و متوجه نمودن همه‌ امور به شخص شاه و اعضای خانواده سلطنت، محصول دو گرایش عمده در تاریخنگاری معاصر است:

1- تاریخ‌نگاری توجیهی پهلویها؛

2- تاریخ‌نگاری تجاری و مبتذل عناصر فرهنگی سابق رژیم پهلوی.

در عین حال، باید گفت فقدان توجه کافی به جزئیات حوادث اجتماعی و نگاه سراسربینانه تاریخ‌نگاران اسلام‌گرا و انقلابی، این توهم را پیش آورده است که مشکل جامعه ایران فقط با تغییر شاه و حذف ساواک، یعنی اندکی اصلاحات حل می‌شد و نیاز به تحول انقلابی نداشته است.

3- حامیان فداکار نظامی: گروه دوم از حامیان رژیم پهلوی نظامیانی بودند که حسب اقتضای حرفه‌ای خود به حمایت از رژیم پهلوی میپرداختند. هر چند در همه دنیا وظیفه ارتش حفظ و حراست از مرزها و کیان کشور است و در شورشها و نبردهای قدرت غیرمسلحانه داخلی فاقد موضع است، ولی ارتش شاهنشاهی ایران از ابتدا وظیفه حمایت از رژیم پهلوی را بر عهده داشت. اگر به شخصیتهای اولیه سازمان دهنده ارتش برگردیم شاهد همانندی شخصیتهای حامی حاکمیت پهلوی در دوره‌های مختلف خواهیم بود: بی‌رحمی، خون‌ریزی، مردم ستیزی، جهالت و خشونت و در عین حال، اطاعت‌پذیری از رضاخان و اتکاء واحد به قدرت برتر شخص شاه و داشتن نوعی رفتار همانند با شاه در حوزه نفوذ و قدرت خویش. مطالعه جمعی و یا موردی اسناد و خاطرات به روشنی پرده از واقعیت وجود دهها و صدها «شاهک» در سطح کشور بر میدارد.

در دوره محمدرضا پهلوی نیز شاهد حضور همین عناصر در ارتش هستیم. نگاهی به لیست افسران ارشد ارتش شاهنشاهی، حکایت از آن دارد عمده افرادی که دارای درجات بالای نظامی بودهاند، از همان ویژگیها برخوردار بودهاند.

در دوره محمدرضا پهلوی نیز وظیفه حمایت از سلطنت بر عهده ارتش گذارده شد. اگر به سازماندهی نیروها توجه کنیم در زمان پهلوی اول از چهار لشکر ایران لشکرهای یک و دو مستقر در تهران، به اضافه نیروهای شهربانی وظیفه حمایت از سلطنت را بر عهده داشتند. یعنی بیش از 50 درصد امکانات نظامی کشور فقط در خدمت حفظ سلطنت بوده است. در زمان محمدرضا پهلوی نیز دو لشکر گارد جاویدان و گارد شاهنشاهی با بیشترین امکانات این وظیفه را بر عهده داشتند. ضمن آن که ساواک نیز به آن افزوده شده و عناصر شهربانی و ژاندارمری نیز در انجام این وظیفه گارد و ساواک را حمایت می‌کردند. با این همه، واقعیت درون ارتش چیزی ورای نظامیان ارشد بود. نظامیان بسیاری به قصد حرفه و کسب یا ارضای روحیه ماجراجویی، یا فرصت بهتر برای ادامه تحصیل، حس وطن‌دوستی، به ارتش آمده بودند و اقلیت کمی از حامیان واقعی حاکمیت جذب ارتش می‌شدند.

در نقطه تعارض بین مردم و حاکمیت، تنها طیف اخیر میتوانست تن به مخاطره بدهد. ضمن آنکه در طیف اخیر نیز، درجه وفاداری همگی یکسان نبود، و تنها افراد معدودی واجد آن درجه خلوص مطلوب بودند که آنان نیز، در درون ارتش و سربازان که به ناگزیر متأثر از تحولات اجتماعی بود، با محدودیتهای زیادی روبرو میشدند. اگر نیروهای ساواک را نیز به این جمع بیفزاییم، به همراه نیروهای فداکار غیر نظامی، اقلیت محدودی را تشکیل می‌داده‌اند. البته ممکن است طرح و نقش حامیان دیگر در صفوف مختلف «نادیده» تلقی شود. ولی موضوع مورد بحث ما حامیان فداکار و فعال مؤثر در شرایط بحرانی و مخاطرهآمیز است که معمولاً موجب ریزش گروه حامیان عادی و فعال می‌شود و ما همانطور که آورده‌ایم در این دوره شاهد ریزش گسترده حامیان متقاعد،‌ متوقع و مجبور رژیم پهلوی در میان نظامیان و حداقل عدم رضایت نسبت به برخورد نظامی با مردم هستیم.

مخلص کلام آنکه، دستگاه حاکمیت پهلوی، پایه‌های اجتماعی و سازمانی حامی خود را به دلیل آنکه، از ابتدا هدف قرار گرفته بودند از دست داد و استراتژی تخریب نظام سیاسی پهلوی که در عمل به خلع سلاح روانی نیروهای نظامی منتهی می‌شد، سبب خلع سلاح نیروهای حامی غیرنظامی رژیم پهلوی شده و عملاً حاکمیت فاقد هرگونه حامی جدی باقی ماند و پروسه تخریب نظام سیاسی عملاً بدون اتخاذ خشونت گسترده‌ از سوی مخالفان به انجام رسید و حتی درگیریهای روزهای 21 و 22 بهمن به خاطر بیم از وقوع کودتا، از سوی باقیمانده حامیان فداکار متقاعد و متوقع و مجبور رژیم پهلوی و تقابل دو جانبه نیروها به وقوع پیوست.

ضمن آن که، تعارض داخلی نیروهای نظامی نسبت به حمایت، یا مخالفت، و یا بی‌طرفی، در قبال تغییر نظام سیاسی، در تقلیل قدرت حامیان رژیم پهلوی بسیار مؤثر بوده است. خاصه آن که چهره‌های اصلی و مشهور به حمایت و فداکاری برای رژیم پهلوی در میان نظامیان، نظیر ارتشبد اویسی، طوفانیان از مدتها قبل به خارج از کشور گریخته و یا استعفا داده و مخفی شده بودند[32] و عده‌ای نظیر نصیری، هویدا و آزمون نیز به خاطر بدنامی بیش از حد کنار گذاشته شده و یا زندانی گردیدند.  [33]

نکته دیگر در خصوص حامیان فداکار رژیم پهلوی اینکه، روحیه خاص محمدرضا پهلوی در عدم پذیرش افراد نیرومند پیرامون خویش و همچنین ضرورتهای خاص حاکمیت یک حاکم دیکتاتور و رقابتهای درونی و سازمانی سبب شده بود که بسیاری از فداکاران رژیم پهلوی بعد از کودتای 28 مرداد هر کدام به عللی از حکومت جدا شوند. به عنوان مثال ارتشبد عبدالله هدایت متهم به سوءاستفاده مالی شد و دستگیر و زندانی گردید،‌ سپهبد زاهدی برکنار و تبعید شد و بسیاری از نظامیان ارشد دیگر هر کدام به صورتی متهم شده و برکنار گردیدند.

سرلشکربختیار اولین رئیس ساواک نیز به خاطر جاهطلبیهایش برکنار و تبعید و نهایتاً توسط خود ساواک کشته شد. از طرف دیگر سرلشکر محمدولی قرنی، بهعنوان رئیس اداره اطلاعات ارتش، در فکر کودتا و تغییر ساخت دولت افتاد و زندانی گشت و نهایتاً سر از مخالفان فداکار رژیم پهلوی درآورد. در میان غیرنظامیان نیز طیب حاج رضایی که از فعالان روز کودتا بود، به مخالفان رژیم پهلوی و هواداران امام خمینی پیوست و نهایتاً در مقام جدی‌ترین حامی فداکار امام خمینی در مخالفت با تصمیمات شاه و حاکمیت، به اعدام و تیرباران تن در داد و در ردیف اولین فدائیان و حامیان فداکار امام خمینی ایستاد.

این وقایع، حس فداکاری برای شاه را عملاً در میان بسیاری از نظامیان و غیرنظامیان حلقه حامیان فداکاران رژیم پهلوی کاهش داد و مهمتر اینکه وضعیت فسادآلود (فساد اخلاقی، مالی و سیاسی) نمی‌توانست دور از چشم همان فدائیان متقاعد باشد و این مسئله به طور طبیعی به سئوال مهم «فداکاری برای چه چیزی و چه کسی» رادامن می‌زد که با پاسخی قانع کننده درحد متقاعد شدن (و نه معتقد شدن) برای فداکاری همراه نبود.

پیامد این شرایط، تسریع روند ریزش حامیان حاکمیت بود. از آنجایی که، این حالت در شرایط انقلابی به جای انسجام بخشیدن، به دلیل فقدان پایه‌های ایدئولوژیک و اعتقادی دچار از هم پاشیدگی و تشتت میشود؛ شاهد تحلیل رفتن روز به روز و حتی ساعت به ساعت اردوی حامیان رژیم پهلوی بوده‌ایم.

بر اساس استراتژی امام خمینی در تخریب نظام سیاسی پهلوی، این سیستم از بیرون به علت مخالفت شدید فداکارانه مردم با بحران سقوط روبرو بود و از درون نیز به علت عدم فداکاری و حمایت لازم در معرض فروپاشی قرار گرفته بود. از سوی دیگر، تعامل فعالانه استراتژی امام خمینی توسط ایشان و نیروهای انقلابی به همراه گسست و ناتوانی نیروهای حامی داخلی رژیم سبب شد تا حامیان خارجی آن نیز دچار بحران تصمیم‌گیری شوند. تعامل تناقضبار دستگاههای شورای امنیت ملی به رهبری برژینسکی و وزارت امورخارجه به رهبری سایروس ونس، و عدم درک مشترک آنها در اتخاذ یک رویه واحد برای مبارزه با انقلاب اسلامی، کارتر رئیس جمهوری آمریکا را دچار سردرگمی کرد و این سردرگمی در اتخاذ سیاست به سردرگمی در عمل نیز منتهی شد. در نتیجه، محمدرضا پهلوی که عملاً جز در هماهنگی با کاخ سفید و یا سفارت آمریکا، دست به اقدام و یا اتخاذ سیاستی نمی‌زد، از درک درست وضعیت پیشآمده عاجز ماند. لذا، باقیمانده توان رژیم پهلوی در اتخاذ این سیاستهای متناقض نیز دچار مشکل شد.

تأکید شورای امنیت ملی آمریکا بر اتخاذ یک سیاست خشونت‌آمیز سرکوبگرانه با استفاده از ارتش و ساواک،‌ موجب اتخاذ سیاستهای خشونت‌گرایانه از سوی رژیم پهلوی شد. به نظر می‌رسد اقداماتی نظیر آتش زدن سینما رکس آبادان،‌ اعلام حکومت نظامی و کشتار هفده شهریور و برخوردهای خشونت‌بار در شهرستانها و نهایتاً روی کار آمدن دولت نظامی ازهاری و همچنین مأموریت ژنرال‌ هایزر جهت ساماندهی ارتش در مسیر مقابله با انقلاب و انجام کودتا از سوی برژینسکی و عقابهای کاخ سفید و شورای امنیت ملی دیکته شده است. در همین حال، فرضیه اتمام دوره حاکمیت شاه در ایران و بدنه حاکمیتی رژیم پهلوی و در نتیجه تعامل با ملی‌گرایان خوشنام و تلاش برای سوار شدن بر موج انقلاب و تشکیل دولت آشتی ملی شریف امامی، و بعد دولت بختیار و مذاکرات مختلف با مخالفان انقلابی و ناراضیان سیاسی از سوی وزارت خارجه و سازمان سیا دنبال گردید. اگر در یک سیر خطی، مسیر تعامل این دو جریان را ترسیم کنیم شاهد سردرگمی و نابسامانی در تصمیم‌گیریها خواهیم بود که این نابسامانی قطعاً معلول همان فروپاشی روانی و اخلاقی حامیان فداکار و فعال شاه است: دولت آموزگار، آتش زدن سینما رکس و وعده وحشت بزرگ توسط شاه، تداوم مخالفتها؛ روی کار آمدن دولت آشتی ملی شریف امامی با وعده مبارزه با فساد، تداوم مخالفتها؛ اعلام حکومت نظامی در تهران و شهرستانها و کشتار تظاهرکنندگان در هفده شهریور، تشدید و تداوم مخالفتها؛ تشکیل دولت نظامی ازهاری، تداوم مخالفتها؛ فقدان اتخاذ یک سیاست خشونت‌بار و سکته نخست‌وزیر با کابینه‌ای شامل هفت وزیر، تداوم مخالفتها؛ روی کار آمدن دولت بختیار، ‌اعزام ژنرال «رابرت هایزر» به ایران، رفتن شاه از ایران، تلاش هایزر برای ساماندهی نظامیان و انجام کودتا، مذاکرات سفارت آمریکا با مخالفان ملی‌گرا، اقدام نظامیان برای وقوع کودتا و اعلام حکومت نظامی از ساعت 5/4 بعد از ظهر، فرمان امام خمینی مبتنی برحضور مردم درخیابانها، شکست حکومت نظامی و سقوط سلطنت پهلوی و دولت بختیار.

نکته مهمی که در خصوص استراتژی تخریب نظام سیاسی نباید ناگفته بماند، آن است که ممکن است گروههای سیاسی مختلف راه‌ حلهای متعددی پیش روی مردم بگذارند. به عنوان نمونه، سازمان مجاهدین خلق، معتقد و مبلغ استراتژی نبرد مسلحانه بود. همچنین سازمان چریکهای فدایی نیز به همین اصل کلی معتقد بود. جزواتی چون «نبرد مسلحانه استراتژی و تاکتیک» از مسعود احمدزاده، و بحثهای فراوان در خصوص اولویت نبرد و جنگ شهری و یا نبرد در جنگل و روستا نیز با همین رویکرد مطرح شد. باید توجه داشت، هر چند ممکن است اقلیتی از مخالفان فداکار یک نظم سیاسی و حاکمیت به دلایل مختلف به آن اقبال نشان دهند، اما جامعه و جمعیت قابل توجه و مؤثر مردم که اکثریت آنان را متقاعد و مجاب به استفاده از رویه و استراتژی پیشنهادی آنان بنماید جای قابل بسیار دارد.

به عنوان نمونه مردم هند به استراتژی مبارزه منفی مهاتما گاندی پاسخ مثبت دادند و به آن اعتماد و با آن همراهی نمودند، اما همان مردم به گونه‌های نبرد مسلحانه علیه انگلستان جواب رد داده بود. چرا که حفظ و بقاء خود را بر هر چیز دیگر ترجیح می‌دادند. در عین حال، ممکن است یک استراتژی عملیات شهادت‌طلبانه در فلسطین، استراتژی ایستادگی در برابر گلوله و تظاهرات هر روزه در ایران، بهرغم کشتار روزانه رژیم پهلوی به طور مستمر ادامه یابد. به تعبیر میشل فوکو «مردم ایران یک سال است که هر روز کشته می‌دهند اما باز هم به تظاهرات باز می‌گردند و به اعتراضات خود ادامه می‌دهند.»[34] چرا که به رویه مبارزه پیشنهادی امام خمینی اعتماد کرده بودند و علیرغم مخاطرات آن که اتفاقاً کم‌خطرترین و مسالمت‌آمیزترین روش مبارزه با رژیم پهلوی بود به آن رضایت دادند، ولی آمریکا و رژیم پهلوی سعی می‌کردند با خشونت با آن مقابله نمایند.

بنابراین فرآیند سقوط رژیم پهلوی با ارائه طرح تخریب آن از سوی طیفهای مختلف و ارائه استراتژی عملیاتی انقلاب توسط امام خمینی، پذیرش و تعامل مردم بر اساس این استراتژی عملیاتی، اصلی‌ترین حلقه سقوط رژیم پهلوی است. هر چند ایده پردازی امام خمینی در خصوص آینده سیاسی نیز از دیگر حلقات مهم این تحول مهم تاریخی است.

 

چرا تخریب نظام سیاسی؟

شاید سئوال اصلی این مقاله در همین مطلب باشد که چرا رژیم پهلوی سقوط کرد؟ در حقیقت، پرسش از چرایی مزبور، میتواند در چند صورت مفروض دنبال شود:

فروپاشی:

 سست شدن بنیانهای درونی یک سیستم و غلبه بیماری درونی اعم از فساد، ظلم و فقدان کارآمدی مشروعیت سبب فروپاشیدن یک سیستم می‌شود. این قاعده‌ای پذیرفته شده است که نظامهای سلطنتی به خاطر بافت و شرایط اجتماعی و روانی حاکم بر روحیات حکومتگران و رشد فساد و تنبلی در میان نسلهای بعدی حکومت سلطنتی، در طول زمان محکوم به شکست و از هم پاشیدگی هستند. اما نظام سلطنتی پهلوی در اوج شکوفائی و قدرت و سازماندهی قدرت سیاسی و اقتصادی و فرهنگی خود سقوط کرد و حمایتهای تام و تمام ایالات متحده چه از حیث هدایت و فرماندهی عملیات ضد شورشگری به صورت خونین و خشونت‌بار، و چه به لحاظ رایزنیهای سیاسی برای موج‌سواری بر جریان شورش علیه حکومت پهلوی، و چه به لحاظ حمایتهای بین‌المللی، بدرقهکننده آن بود. از طرفی حکومت پهلوی تا مدتها انسجام اولیه خود را نیز در روند مبارزه با انقلابیون حفظ کرد و ساز و کارهای سازمانی متعددی را برای مبارزه علیه مخالفان سازماندهی کرده بود.

بنابراین علیرغم وجود فساد اداری و ظلم و ستم، به علت پولدار بودن دولت که ناشی از تحصیلداری امکانات نفتی بوده امکان هرگونه بهره‌مندی از قدرت سازمان یافته علیه مخالفان در شرایط معمولی وجود داشته است.

با این فرض، فروپاشی سلطنتی در مراحل اولیه و به طور طبیعی نامعقول و نادرست است. ضمن آنکه در فرضیه فروپاشی، بهرغم بی‌توجهی تام و به نوعی عمدی به دلایل وقوع انقلاب و تغییرخواهی و رهایی از نظام سیاسی تلفیق شده از سیطره خارجی و استبداد داخلی، به همراهی شاهان، و شاهکهای مختلف منطقه‌ای (که خود پدیده‌ای جدی برای تحقیق در تاریخ معاصر ایران است)، الیگارشی حاکم را عملاً نادیده می‌گیرند و موضوع مبارزه خونین مردمی که حاضر شدند زندان بروند، مجازات شوند، اعدام گردند و در قبور مخفی به خاک سپرده شوند و یا در خیابانها در مقابل گلوله بایستند، اما نظام سلطنت پهلوی را با همه اجزاء الیگارشی داخلی و حامیان خارجی‌اش از اریکه قدرت به زیر کشند،عملاً نادیده گرفته می‌شود. مسئله خواست تغییر، موضوع مهمی است که شکل‌گیری آن در ایران به دلایل مختلف اتفاق افتاد. این دلایل عبارتانداز:

 

1- تعارض شدید فرهنگی میان حاکمیت و مردم:

 در این تعارض، مسئله اسلام‌ستیزی حکومت پهلوی که در جلوه‌های مختلفی چون کشف حجاب، نفی ارزشهای اسلامی، نفی و ممنوعیت عزاداری سیدالشهدا(ع)‌ (در زمان رضاخان) و مقابله با چهره‌های مذهبی و حذف آنان از مناصب اداری و سازمانی، تبلیغ سازمان یافته مذاهب یهودیت و مسیحیت، و فرقههای استعمار ساخته‌ای چون بهائیت، تبلیغ ارزشهای مفروض این مذاهب، بی‌بند و باری اخلاقی بسیار گسترده خانواده سلطنت و (شاهان و شاهکها) و الیگارشی حاکم در شقوق و چهرههای مختلف از تعارضهای فرهنگی میان دستگاه و سلطنت و مردم مؤمن و مسلمان ایران بود که اتفاقاً بر ارزشهای اخلاقی پایبندی داشتهاند. نکته مهم اینجاست که تعارض شدید فرهنگی میان مردم و نظام سلطنت به حدی بود که جامعه و مردم را به مرز عدم تحمل رسانید. شخصیت اخلاقی اعضاء خانواده سلطنت القاءکننده این احساس بوده است که انسانهای فاسدالاخلاقی که بر آنان حکومت می‌کنند به هیچ روی چنین شایستگی را ندارند. شاید آوردن مثال جلسه ملاقات کارتر و شاه در سفر کارتر به تهران در شب ژانویه 1979 که مصادف با بیستم محرم همان سال بوده است و کیفیت حضور شاه و همسرش و سرکشیدن جامهای شراب به صورت علنی در ایام عزاداری حضرت سیدالشهداء(ع) در نزد بسیاری، امری عادی تلقی گردد و یا سیاستمداران و حکومتگران، آن را نشانه قدرت روزافزون شاه تلقی کرده باشند. ولی همین مسئله به ظاهر ساده و سئوالات پیرامون آن شکاف گسترده‌ای را در بین ملت مسلمان و سلطنت پهلوی ایجاد کرد.

جشنهای دوهزار و پانصد ساله و جشن هنر شیراز، تغییر تاریخ هجری ـ شمسی به تاریخ موهوم شاهنشاهی، همگی تلاش یهودیان در مسیر سیطره فرهنگی بر مسلمانان تلقی می‌شد که اتفاقاً درست بوده است. چرا که اگر به عمده چهرههای فرهنگی دستگاه حاکمیت نگاه کنیم بسیاری از مارکسیستهای سابق و یهودیان و بهائیان در آن حضور داشته‌اند. [35]

خودکم‌بینی در برابر خارجیان و اروپائیان که بهنوعی احساس از خود بیگانگی اجتماعی نیز منتهی شده بود، توسط حکومت به طور رسمی و غیررسمی ترویج می‌شد. به طوری که در جریان جشنها، از جمله جشن دو هزار و پانصد ساله، علاوه بر واگذاری همه امور به اسرائیلی‌ها و فرانسوی‌ها حتی میوه و گوشت گاو و گوسفند و غاز و کارگران سلف سرویس را نیز از فرانسه وارد کردند،[36] در حالی که مردم کشور از گرسنگی و فقر در نهایت حسرت زندگی می‌کردند.

سینماها و مراکز مشروب‌فروشی، خانه‌های فساد که از مظاهر فرهنگ نوین و مدرن رژیم پهلوی بود، به شدت مورد انزجار عامه مردم بودند که نقش آنها در گسترش فساد اخلاقی و تهدید نظام خانواده، شرایط غیرقابل تحملی را به وجود آورده بود.

این واقعیتی است که بخش اعظمی از مردم ایران به خاطر مسائل اخلاقی و فرهنگی و سیاستهای اسلامستیزانه رژیم پهلوی دچار شرایط غیرقابل تحمل در زندگی شده، به دنبال مفری از شرایط حاکم بوده‌اند. ضمن آنکه برای شکل‌گیری یک نظام کمونیستی ناشناخته نیز تلاش نمیکردند. اعتراضات فرهنگی حضرت امام خمینی(ره)‌ در مبارزه با فساد به آنان احساس همدلی و همنوایی داد و آنان را تحت شعار واحد مبارزه با سیاستهای فرهنگی اسلامستیزانه حاکم بسیج و متحد ساخت.

نکته درخور توجه آنکه، بسیاری از عواملی که سبب ایجاد روحیه فداکاری و ستم‌ستیزی شهادت طلبانه شد در همین مقوله تعارض فرهنگی میان حاکمیت و اسلام و ارزشهای اسلامی نهفته است و اقناع مخالفان در فداکاری و شهادت‌طلبی بیش از آن که یک مقوله سیاسی باشد یک امر فرهنگی و در ارتباط مستقیم با چگونگی نگرش به فلسفه زندگی است. باید اذعان کرد که هیچ مرد سیاسی حاضر نیست به خاطر اهداف سیاسی صِرف، نظیر آزادی انتخابات و یا آزادی مطبوعات به مبارزه تا سر حد مرگ دست یازد. اما مردان دیندار و اصولگرا و یا غیر دینداران شرافتمند برای حفظ حیثیت اخلاقی فرد و جامعه و نوامیس و ارزشهای آن، با کمال رضایت سلول زندان را تحمل می‌کنند و به استقبال شهادت می‌روند. [37]

بنابراین، محور اصلی فداکاری مخالفان فداکار رژیم پهلوی و به تبع آن مخالفان فعال و عادی و ناراضیان، متوجه سیاستها و رفتارهای فرهنگی حاکمیت و الیگارشی آن بوده است. توجه به متون وصیتنامه‌های سیاسی مخالفان فداکار که معتبرترین سند تبیین علل فداکاری آنان در مخالفت با رژیم پهلوی است تا حدود زیادی گویای این واقعیت است که البته از دید بسیاری از ناظران و محققان داخلی خصوصاً محققان غربی مکتوم مانده است.

 

2- تعارض سیاسی:

شکل‌گیری حاکمیت پهلویها و تداوم آن، با حمایت فعالانه و آشکار انگلیسیان و آمریکائیان همراه بوده است. به عبارتی حکومت پهلوی، انگلیسیالحدوث و آمریکاییالبقاء بوده است. حمایت تام و تمام آمریکا و انگلیس و مهمتر از همه اسرائیل و دفاع جانانه رژیم پهلوی از منافع غرب در ایران و مبارزه شدید با هرگونه مخالفت با منافع غرب، این واقعیت را به جامعه منتقل کرد که این حاکمیت مأمور و مدافع منافع بیگانگان مسلط بر کشور است و به تعبیری کشور در اشغال نامحسوس بیگانگان است [38]

احساس حضور بیگانه در کشور، با دلایل و شواهد مختلف تأیید میشد. کودتاهای سوم اسفند 1299 و 28 مرداد 1332، تشکیل ساواک، تقویت ارتش و ایفای نقش ژاندارمی در منطقه خلیج فارس تصویب لایحه کاپیتولاسیون و تبعید مرجعیت تقلید شیعیان به خاطر اعتراض به تصویب آن، حضور مستشاران بیشمار آمریکایی در عرصه ارتش و اقتصاد و سیاست و امنیت ایران و آزادی بی‌حد و حصر آنان، نقش بسیار مؤثر اسرائیل در ترسیم سیاستگذاریهای منطقه‌ای ایران؛ برخورد خشن و بی‌رحمانه در مواجهه با مخالفان و ناراضیان نسبت به بهره‌مندی بیگانگان از مواهب مختلف کشور و اعدام و شکنجه بی‌دلیل و بی‌رحمانه این مخالفان، به حدی که به مرگ دهها نفر جوان تحصیلکرده و روحانی و مجتهد در زیر شکنجه منتهی شده بود؛ حکایت از این واقعیت داشت که مبارزه با رژیم پهلوی، مبارزه با اشغالگران خارجی است.

اظهارات حضرت امام خمینی، نگاهی به وصیت‌نامه مبارزان سیاسی، اعلامیه گروههای سیاسی مبارز و مخالفان رژیم پهلوی و مهمتر از همه اسناد و دستنوشته‌های باقیمانده پهلویها، از جمله یادداشتهای اسدالله علم، همگی حکایت گویایی بر ضرورت بیگانهستیزی و ستمستیزی توسط مخالفان فداکار است.

مداقه در اظهارات امام خمینی به خوبی روشن می‌سازد که امام خمینی در استراتژی مبارزاتی و تخریب نظام سیاسی به هیچ روی عناصر داخلی را هدف قرار نداد و عمدتاً از آنان به عنوان عوامل بدبخت بیگانه یاد می‌کردند و عمده آماجهای حملات ایشان متوجه آمریکا، اسرائیل و انگلیس بود. شاه به عنوان نماینده آنان هدف آماجهای امام خمینی قرار داشت، نه به عنوان یک قدرت مستقل. به همین خاطر طرح شعار «استقلال، آزادی» و «نه شرقی و نه غربی، جمهوری اسلامی» چه در بعد فرهنگی و چه در بعد سیاسی و امنیتی و اقتصادی، به رهایی از سلطه استبداد داخلی و استعماری توجه تام داشته است [39]

توجه به مقوله خشونتگستری و خشونتستیزی رژیم پهلوی در عرصه مبارزه با مخالفان به گسترش دامنه مخالفت فداکارانه منتهی ‌شده و دامن‌گستر نوعی احساس مظلومیت و انتقام‌گیری از حکومت بود. این خشونت گستری با ابزار و امکانات بسیار پیشرفته و گسترده صورت می‌گرفت. خشونت گستری رژیم پهلوی سبب نوعی احساس به جان آمدن در میان مخالفان و مردم و خانواده‌های آنان و همسویان اعتقادی با آنان شده بود که این احساس «به جان آمدن» و «کارد به استخوان رسیدن» در پی هر کشتار و هر شهادت روزافزون می‌شد. فرار جامعه از خشونت غیرمنطقی و نامشروع رژیم پهلوی اعم از زندان و شکنجه‌های بی‌حد و حصر[40] و کشتار خیابانی باعث افزایش احساس فداکاری حقطلبانه شد و این امر روند بسیج مخالفان را تسریع و از هم پاشیدگی درونسیستمی را تسهیل کرد و هر چه برخورد آمریکا با مردم ایران که توسط ارتش وساواک صورت می‌گرفت،قدرت منسجم ملت تحت رهبری حضرت امام خمینی شکننده‌تر و آشتی‌ ناپذیرتر می‌شد.

 

استراتژی تأسیس نظام سیاسی

همانطور که پروسه برونرفت بدون استراتژی تخریب نظام سیاسی ناتمام و ناقص است؛ در دوره گذار، ضرورت برونرفت و تخریب نظام سیاسی بدون تدوین استراتژی تأسیس نظام سیاسی، به کوچه بن‌بست پریشانی و بحران سیاسی و منازعه داخلی بسیار خونین و سوار شدن دشمنان انقلاب بر موج ناشی از تغییر بدون برنامه نظام سیاسی منتهی خواهد شد.

منظور از استراتژی تأسیس نظام سیاسی، طرح نوینی از حاکمیت سیاسی است که باید به عنوان بدیل برنامههای سیاسی حکومت در معرض تخریب توسط مخالفان سیاسی و انقلابیون عرضه شود. هنگامی که مخالفان سیاسی یک حاکمیت که مدعی ستم‌ورزی و بی‌عدالتی سیاستهای حاکمیت و بدنه اجرایی آن و پیوند آن با قدرتهای سلطه‌گر خارجی هستند و با ادله فوق ضرورت برون رفت از حاکمیت را مطرح می‌نمایند و جامعه نیز به خاطر غیرقابل تحمل بودن شرایط حاکم بر خود، با آنها هماهنگ می‌شود و در مسیر تغییر و تخریب نظام سیاسی بسیج می‌شود؛ این مخالفان باید طرحی نو را در چگونگی شکل جدیدی از حاکمیت مطرح نمایند و برنامهای برای تأسیس یک نظم جدید سیاسی و اجتماعی داشته باشند. به عنوان نمونه مخالفان حاکمیت استبدادی قاجار در جریان نهضت عدالتخواهی و درخواست عدالتخانه، با وجودی که به مقوله ضرورت برونرفت از شرایط حاکم رسیده بودند به مقوله تخریب نظام سیاسی به طور جدی باور نداشتند و در مسیر آن نیز عمل نمی‌کردند. اما از آنجایی که فاقد هرگونه چهارچوب نظری برای تخریب و یا عدم تخریب نظام سیاسی موجود بودند و طرحی نیز برای حاکمیت جایگزین نداشتند، به ناگاه در معرض ایده جدید پیشنهادی سفیر انگلیس تحت عنوان درخواست مشروطه قرار گرفتند و از آن به بعد عدالتخواهان تبدیل به مشروطهخواهان شدند. سوسیال دموکراتهای کوبائی در جریان مبارزات فیدل کاسترو علیه باتیستا به علت فقدان ایدئولوژی و فقدان برنامه تأسیس نظام سیاسی به هنگام قرار گرفتن در معرض پیروزی، ناگزیرانه به مارکسیسم روی آوردند و به تعبیر فیدل کاسترو، انقلاب کوبا ایدئولوژی نظم سیاسی جدید را نیز مطابق الگوی مارکسیستی سازمان داد. چرا که پس از پیروزی در سال 1959، به سال 1965 حزب کمونیست کوبا را به کمک «ارنستو چه‌گوارا» انقلابی مارکسیست آرژانتینی پایه‌گذاری کرد [41]

اگر از منظر استراتژی تأسیس به فرآیند انقلاب اسلامی نظر کنیم، سئوال مهم «چه باید کرد؟» در جریان مبارزات سیاسی علیه رژیم پهلوی در معرض پاسخهای متعددی قرار گرفته بود. چرا که جامعه ایران به دلایل مختلف در معرض یک انتخاب بزرگ بود. در ذیل به برخی از این الگوهای پیشنهادی نظر میکنیم.

 

1- حفظ حاکمیت

بسیاری از طرفداران رژیم پهلوی که به اقتدار شاه متکی بودند طرفداران سلطنت مطلقه و دیکتاتوری شاه بودند. چرا که خود از وضع موجود منتفع میشدند. نظامیان هوادار رژیم پهلوی و عناصر بوروکراسی و الیگارشی موجود مدافع این نظریه بودند. هر چند تعدادی از طرفداران جدی این نظریه به نوع و نحوه حکومت شاه نیز به دیده تردید می‌نگریستند و باور داشتند که روند موجود روند خطرناکی است [42]

2- حفظ حاکمیت موجود با رعایت سلطنت مشروطه

بسیاری از موافقان و یا ناراضیان از وضع سلطنت مطلقه ناراضی بودند اما به تغییر آن باور نداشتند. این عدم باور در تغییر به دو طیف عمده تقسیم می‌شود:

1- عدم تغییر به علت ضرورت حفظ نظم موجود:

بسیاری نظیر شاپور بختیار، آیت‌الله شریعتمداری، ایرج اسکندری معتقد به حفظ قانون اساسی یعنی سلطنت شاه بدون حکومت آن بودند. چرا که پیوندهای ملموس آنها با رژیم پهلوی آشکار بود. اما به علت تردد در میان مخالفان به این واقعیت رسیده بودند که حفظ سلطنت مطلقه شکننده و نابودکننده آن خواهد بود. جمع بسیاری از نویسندگان همکار رژیم پهلوی در ایام واپسین حاکمیت پهلوی به طرح شعار دفاع از قانون اساسی پرداختند و شاپور بختیار نیز با بسیج همه امکانات سلطنتطلبان تجمع هواداران قانون اساسی مشروطه سلطنتی را در ورزشگاه امجدیه سازمان داد.

2- عدم تغییر به علت باور فقدان قدرت:

عده‌ای از ناراضیان و حتی مخالفان فعال رژیم پهلوی چون باور نداشتند که با وجود حمایت ابرقدرتها بتوان سلطنت را ساقط کرد، به تعدیل آن نظر داشتند. رهبران نهضت آزادی از جمله مهندس بازرگان، چنین نظری داشتند و تصور نمیکردند که نظام بین‌المللی امکان و فرصت لازم را برای ایجاد تغییر حکومت در ایران بدهد.

 

3- جمهوری

بسیاری از ناراضیان ملی‌گرای پهلوی که در شرایط انقلابی به این نتیجه رسیده بودند حاکمیت پهلوی پا بر جا نمی‌ماند، به طرح شعار جمهوری و دمکراسی مردم بر مردم پرداختند. در میان مدافعان نظریه جمهوری در ایران می‌توان از دکتر کریم سنجابی، دکتر علی شایگان و جبهه ملی ایران نام برد. هر چند سالها قبل شعار جمهوری‌خواهی هر از گاهی، توسط ناراضیانی درون سیستم چون علی امینی و برخی از طرفدارانش مانند احمد آرامش مطرح شده بود.[43] واقعیت این است که از نظریه جمهوری‎‌خواهی، هیچ متن قابل توجهی در جهت ساز و کار آن با داخل کشور ایران منتشر نشده بود.

4- جامعه بی‌طبقه توحیدی

شمار جامعه بی‌طبقه توحیدی که توسط سازمان مجاهدین خلق مطرح شده بود، فاقد مانیفست لازم برای طرح یک حکومت بود. این شعار عملاً مبهم و در عین حال کلیشهای بود و هیچ چهارچوبه نظری و عملی معینی را ترسیم نمی‌کرد. طرفداران این نظریه که بسیار با حرارت از آن دفاع می‌کردند به نوعی عدالت اجتماعی از نوع برابری امکانات و فرصتها توجه داشتند. اما این دیدگاه، فاقد نظریه سازمان یافته برای اداره جامعه و عاری از پایه‌های لازم برای چهارچوببندیهای آتی و همچنین فاقد یک متن در خور بررسی بود. هر چند سازمان مجاهدین اعلام کرده بود که برای اثبات جمهوری اسلامی نیاز به رفراندوم نیست، ولی به طور مشروط و به شرط آن که موضع ضد ارتجاعی و ضدامپریالیستی داشته باشد، بدان رأی داد.

5- حکومت کارگری دیکتاتوری پرولتاریا

دیکتاتوری پرولتاریا و حکومت کارگری، شعار عمده گروههای مارکسیست تندرو نیز فاقد یک متن و مانیفست ارائه شده به جامعه بود. ضمن آن که باورمندان این نظریه، به نوعی وام‌گیری از نظریه مارکسیست‌های برون مرزی رضایت داده بودند. البته، حزب توده از اواسط دهه 1340 به نوعی مانیفست اجرایی رسیده و مکتوب کرده بود که تنها در سطح درون حزبی منعکس شده بود[44] و به صورت یک ایده مطرح اجتماعی در نیامد. هر چند حزب توده اعلام کرد که به طور استراتژیک موافق جمهوری اسلامی است و به آن رأی خواهد داد؛ اما سازمان چریکهای فدائی خلق و حزب تجزیهطلب دمکرات کردستان با رفراندوم جمهوری اسلامی مخالفت کرد و آن را تحریم نمود [45]

6- جمهوری دمکراتیک اسلامی

جمهوری دمکراتیک اسلامی، واکنش انفعالی ملی‌گرایان و نهضت آزادی در برابر موضع حضرت امام خمینی مبنی بر اعلام جمهوری اسلامی بود[46] تا بتوانند بدین طریق از شکل‌گیری نظام اسلامی بر اساس مفروضات امام خمینی و ولایت فقیه جلوگیری نمایند. جالب این است که بانیان نظریه جمهوری دمکراتیک اسلامی مدتی قبل، از شعار «شاه سلطنت کند و نه حکومت» حمایت می‌کردند؛ اما مدافعان اندیشه جمهوری دمکراتیک اسلامی فاقد هرگونه نظریه پیشنهادی منسجم در این خصوص بودند و به واقع نمی‌دانستند از چه چیزی دفاع می‌کنند و چه رؤیایی در سر دارند.

7- جمهوری اسلامی

شکل‌گیری نهایی نظریه حکومت اسلامی که در سال 1346 توسط حضرت امام خمینی در نجف ضمن درس خارج فقه ایشان مطرح شد، نوعی اتخاذ استراتژی تأسیس حاکمیت بود. امام خمینی با کتاب «ولایت فقیه» و یا حکومت اسلامی، گام مهمی در ساماندهی نظریه حکومتی خویش برداشت. هر چند در کتاب کشف‌الاسرار نیز به نوعی به آن اشاره کرده[47] و به ضرورت برون رفت تأکید نموده بود. امام خمینی در کتاب حکومت اسلامی بر ضرورت تخریب نظم سیاسی موجود و تأسیس یک نظام سیاسی جدید بر اساس آرمانهای اسلام و تشیع تأکید کرد [48]

تأثیر نظریه حکومت اسلامی بر جامعه سیاسی آن بود که این نظریه تبدیل به آرمان سیاسی نیروهای مذهبی و بخش اصلی نیروهای انقلاب اسلامی شد و توانست جرئت مخالفان را در فداکاری و تلاش برای تخریب نظم سیاسی حاکم بالا ببرد و افق روشنتری را در پیش روی مردم ایران بگذارد.

طرح تأسیس نظام سیاسی مبتنی بر جمهوری اسلامی، تلفیق آرمانهای مختلف گروههای سیاسی همسو با گرایش اسلام‌گرایانه بود. این طرح تأسیسی در جهت گسترش روزافزون مطالبات انقلابی مردم به شدت مؤثر بود و ضرورت دست یازیدن به آن را در میان اقشار مختلف جامعه بدیهی نمود.

گرایش اسلام‌خواهی مردم ایران و مبارزه با اسلام‌ستیزی رژیم پهلوی که زمینه‌ اجرای عملیات انقلاب و تخریب نظام سیاسی پهلوی را با ویژگیهای خاص خود فراهم کرد، زمینه‌ساز منطقی گرایش گسترده مردم به جمهوری اسلامی و استقبال از آن بود. چرا که در قالب مفروض حکومت جمهوری اسلامی، مردم ایران دمکراسی همراه با اعمال قوانین اسلامی را با هم می‌دیدند و اتفاقاً همین مسئله سبب گسترش روزافزون خواست تغییر در نظام سیاسی ایران شد. گسترش این خواست تغییر با گرایش شدید فداکاری شهادت‌طلبانه به ناپایدارتر کردن پایه‌های حکومت پهلویها انجامید، تا جایی که آن را به سقوط کامل کشاند و باقیمانده نیروهای سلطنت‌طلب درون سیستم حاکمیت را به علت فقدان قدرت فداکاری برای حفظ حاکمیت، دچار اضمحلال کرد. همانند تکه یخی که در اثر ضربات متعدد خرد میکرد و بر اثر حرارت به وجود آمده انقلابی نیز دچار ذوب و از هم پاشیدگی شد. این از هم پاشیدگی مبتنی بر قوانین و قواعد خاص خود بود و هیچ قدرت دیگری، توان غلبه بر مردم و رهبری امام خمینی را نداشت، تا از پاشیدگی و ذوب شدن یخ استبداد پهلوی جلوگیری نماید.

 پی‌نوشتها:

  1. شورای انقلاب و دولت موقت ...؛ نهضت آزادی ایران، شهریور 1359، ص 20.
  2. عراقی، مهدی؛ همان، مأخذ، ص 86.
  3. فرج، محمد عبدالسلام؛ الجهاد فریضه الفائبه؛ قدس 1982، ص متعدد.
  4. دلانوا، کریستین؛ ساواک، عبدالحسین نیک‌گر، طرح نو، تهران 1371، صص 6ـ 254.
  5. طلیعه انقلاب اسلامی، مجموعه مصاحبه‌های امام خمینی، نشر دانشگاهی تهران، 1362، ص 134.
  6. همان مأخذ، ص 151.
  7. همان مأخذ، ص 329.
  8. همان، ص 247.
  9. نراقی، احسان؛ انقلاب ایران به روایت بی. بی. سی ـ ص 319.
  10. همان، ص 279.
  11. سرشار، هما؛ خاطرات شعبان جعفری، نشر آبی، تهران 1381، اسناد ضمیمه.
  12. همان مآخذ، ص متعدد.
  13. طوفانیان، حسن؛ خاطرات، نشر زیبا، تهران، 1382، ص 82.
  14. همان مأخذ، ص 90.
  15. فوکو، میشل؛ ایرانیها چه رویایی در سر دارند، ترجمه حسین معصومی همدانی، تهران، 1380. ص 17.
  16. هلمز، سینتیا؛ خاطرات همسر سفیر، ترجمه اسماعیل زند، ص 79.
  17. بزم اهریمن، مرکز بررسی اسناد وزارت اطلاعات تهران، 1379، صص متعدد.
  18. احمد ، احمد؛ خاطرات به کوشش محسن کاظمی؛ دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، ص متعدد.
  19. سولیوان، ویلیام؛ مأموریت در ایران؛ ترجمه محمود مشرقی، ص 210.
  20. خمینی (امام)، روحالله؛ طلیعه انقلاب اسلامی، ص 285.
  21. براهنی، رضا؛ بولتن خبرگزاری پارس؛ ش 236، ص 5.
  22. خاطرات ارنستو چه‌گوارا؛ محمدعلی عمویی؛ نشر اشاره، تهران، 1381. ص 8.
  23. علم، اسدالله؛ یادداشتها، جلد اول، صص 4ـ 413.
  24. آرامش، احمد؛ هفت سال در زندان آریامهر؛ بنگاه نشر و ترجمه کتاب، 1358، صص متعدد.
  25. کیانوری، نورالدین؛ خاطرات؛ انتشارات اطلاعات.
  26. کیهان، 9 فروردین، ص 2.
  27. کیهان، 13 اسفند 1357، ص 1.
  28. خمینی (امام)، روحالله؛ کشف‌الاسرار، بی‌جا، بی تا.
  29. خمینی (امام)، روحالله؛ ولایت فقیه یا حکومت اسلامی، بی‌تا، بی‌جا.


کتاب سقوط جلد اول موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی