ریزش حامیان و خیزش مخالفان بخش نخست


ریزش حامیان و خیزش مخالفان  بخش نخست

مقدمه

وقوع یکی از بزرگترین انقلابهای اجتماعی و سیاسی در ایران از مهمترین حوادث جهانی در قرن بیستم بوده است. در این انقلاب حکومتی پنجاه ساله با چنگالهای آهنین و همراه با حمایتهای سیاسی و امنیتی و نظامی ایالات متحده آمریکا، اسرائیل و غرب، سرنگون شد و ساختارهای سیاسی و امنیتی ساخته شده توسط رژیم پهلوی و آمریکا، فرو ریخت و رهبری انقلاب اسلامی و مردم با تلاش بسیار سعی کردند تا ساختارهای نوینی را بنا نهند.

در مسیر تحول نظام سیاسی از سلطنت و شاهنشاهی به یک نظام جمهوری مبتنی بر قوانین اسلامی، انقلاب با مشکلات و کشاکش های گوناگون داخلی و بین‌المللی مواجه شد که در عین حال با سختکوشی و صبوری به همراه پذیرش مخاطرات گسترده، که منتهی به شهادت بیش از 260 هزار نفر در جنگ تحمیلی شده بود. محدودیتهای اقتصادی و نابسامانی در عرصه اقتصادی و آسیبها و تحولات مختلف اجتماعی ناشی از تحول دیدگاههای سیاسی و اجتماعی در خانواده‌ها و صف‌بندیهای جدید سیاسی و اجتماعی و ورود در عرصه جدیدی از زندگی و تلاش طبقات پائین‌تر جامعه، نیز از تبعات آن بوده است.

در این میان، ملت ایران با وجود هوشمندی، وارد یک مبارزه طولانی برای این تحول انقلابی شده، آنهم درست در حالی که، رهبران سیاسی و مذهبی مخالف رژیم پهلوی عموماً از فرهیختگان و متفکران جامعه ایران بوده‌اند. (به همین خاطر پذیرش مخاطرات همراه با آگاهی و اطلاع از پیامدهای آن بوده است.) و نسل جوان از مبارزان سیاسی نیز غالباً از میان قشر تحصیلکرده دانشگاهی و حوزههای علمیه، نظیر دانشجویان و طلاب و یا معلمان و دانش‌آموزان برآمدند و مهمتر اینکه، تحول انقلابی در ایران نهایتاً توسط قاطبه مردم به ثمر رسید و گروههای پیشتاز مبارزه سیاسی نظیر روحانیت و فعالان سیاسی علیرغم نقش پیشتازی تمام کننده واقعیت تحول انقلابی نبوده‌اند و نقش تعیینکننده نهایی و تمامکننده انقلاب، به عهده ملت و مردم ایران به معنی واقعی آن، یعنی تمامی اقشار و گروههای شکل دهنده یک ملت بوده‌ است. این گفته بدان معنا نیست که همه مردم ایران موافق این تحول و انقلاب بوده‌اند. طبیعی است که بخشی از جامعه نیز به دلایل مختلف خواهان حفظ وضع موجود بوده باشد. دلایل آن هم می‌تواند مسایل مختلفی باشد که در جای خود محل بحث و گفتگو خواهد بود.

ما در این نوشتار با لحاظکردن عمده مباحث مطروحه جامعه ایران در شرایط انقلاب و مسائل حاکم بر آن به این موضوع خواهیم پرداخت که چرا جامعه ایران حکومت سلطنتی محمدرضا پهلوی را قابل اصلاح و ترمیم ندانست و تنها به تغییر کامل آن و فروریزی ساختارهای آن رضایت داد؟ این در حالی بود که آمریکا و غرب به شدت حامی این حکومت و مخالف هرگونه تغییری در ایران بوده‌اند و تنها تغییراتی را بر می‌تابیدند که همسو و هماهنگ با منافع آنان بوده باشد.

در این بررسی به علل ناکارآمدی حمایت آمریکا از رژیم پهلوی خواهیم پرداخت و به این سؤال پاسخ خواهیم گفت که آیا غرب و آمریکا با تغییر در ایران موافق بوده و یا مخالف آن؟ و منافع ملی و قدرتهای جهانی چه نقشی در این کشاکش بین ملت و دولت حاکم بازی کرده است؟ به این نکته توجه خواهیم کرد که چگونه وزنه تعادل نیروهای هوادار حاکمیت پهلوی نتوانست وزن سنگین مخالفتهای فداکارانه انقلابیون مسلمان را تحمل نماید و تلاشهای ایالات متحده آمریکا در متوازن نمودن قوای سیاسی به نفع منافع امنیتی و سیاسی و اقتصادی فرد در منطقه خلیج فارس، که در حفظ حاکمیت پهلوی‌ها و یا تغییر صوری حاکمیت و حفظ چارچوبه اصلی آن بوده است، ناکام ماند و انقلاب اسلامی مردم ایران عملاً تمامی پایگاههای قدرت ایالات متحده به عنوان استعمار و قدرت خارجی و حاکمیت پهلوی‌ها به عنوان استبداد داخلی را درهم نوردید و راهی نو را در زندگی مردم ایران آغاز کرد.

حاکمیتها و حامیان و مخالفانشان

شکل‌گیری هر حاکمیتی، خواه ناخواه، بر اساس حمایت بخشی از مردم یک جامعه استوار است. این حمایت ممکن است مبتنی بر اعتقاد و باور باشد و یا ناشی از درک منفعت و یا ناشی از پذیرش واقعیتی به نام ضرورت وجود حکومت و امنیت. در هر صورت بخش حامی هر حکومتی بار اصلی حفظ آن حکومت را بر دوش می‌کشد.

در نقطه مقابل عده‌ای نیز ممکن است با آن حکومت در تعارض و تخاصم باشند. این تعارض و تخاصم نیز ممکن است بر اساس اعتقاد و یا منفعت بوده باشد. یعنی اینکه مخالفان حکومت بر اساس باورهای ایمانی و اعتقادی به انحراف و ستمگری و تعارض حاکمیت با اعتقادات آنان، با آن به مخالفت بر ‌خیزند و یا آن که منافع سیاسی و امنیتی ـ اقتصادی خود را در مخالفت با آن حکومت و روی کار آمدن قدرتی دیگر که مورد رضایتشان است، ببینند. از طرف دیگر عده‌ای نیز ممکن است با ترکیب و آمیزه‌ای از مخالفتهای اعتقادی و سیاسی و انتفاعی به مخالفت با حکومت بپردازند. یعنی اینکه جمعی نیز هستند که ممکن است در مسیر مبارزه با حاکمیت جمع بین باورهای اعتقادی و سیاسی و منفعتهای ویژه ناشی از تغییر را خواستار باشند. در میان مخالفان و موافقان حکومت همیشه گروه گسترده‌ای حضور دارند که کمتر در شرایط فعال سیاسی یک جامعه عمل می‌نمایند. این گروه خود از محورها و پایه‌های عمده تحول در یک کشور محسوب می‌شوند؛ چرا که رویکرد این گروهِ گسترده به سمت هر کدام از حامیان و یا مخالفان حاکمیت به طور جدی در تغییر و یا تعیین سرنوشت سیاسی مؤثر است.

با در نظر گرفتن فروض کلی بالا ما بر این باوریم که چند گروه عمده در یک جامعه سیاسی در ارتباط با حکومت قابل شکل‌گیری و تعریف است که عبارتاند از:

1ـ حامیان که خود مشتمل بر سه شاخه زیر هستند:

       الف) حامیان فداکار؛

       ب) حامیان فعال؛

       ج) حامیان عادی؛

2ـ بی‌طرفها؛

3ـ ناراضیان؛

4ـ مخالفان؛ که مشتمل به سه شاخه ذیل می‌باشند: عادی، فعال، فداکار.

برای روشن شدن بهتر بحث، به توضیح مبسوط این گروهها می‌پردازیم.

1- گروه حامیان 

حکومتها بر اساس اتکا به حمایت حامیان خود استوار هستند و تنها در سایه حمایت جدی حامیان خود ایفای نقش میکنند. صرفنظر از هرگونه بارِ ارزشی، این حامیان در واقع استخوان‌بندی و شاکله یک حاکمیت را تشکیل می‌دهند و اساساً حامیان یک حاکمیت از خود حاکمیت قابل انفکاک نیستند.

معذالک این حمایت حامیان تا وقتی مؤثر است که در معرض مخالفت گزینهای شدیدتر و نیرومندتر از خود قرار نگیرد. به همین خاطر از مهمترین وظایف یک حاکمیت حفظ نیروهای حامی خود است. گروه حامیان یک حکومت، به نسبت میزان اهمیت حفظ حاکمیت برای آنها، و تلاش آنان برای حفظ حاکمیت به سه گروه عمده تقسیم می‌شوند:

الف) حامیان فداکار

گروهی از حامیان که برای حفظ حاکمیـت آماده فـداکاری و از خودگذشتگی تا سرحد جان می‌باشند. این حامیان فداکار که برای حفظ حاکمیت آماده فداکاری هستند خود به چند گروه عمده قابل تقسیم هستند:

یکم) حامیان فداکار معتقد:

حامیان معتقد کسانی هستند که در راه شکل‌گیری و حفظ استمرار حاکمیت حاضرند از هستی خود بگذرند. این گروه که آماده فداکاری برای شکل‌گیری و یا حفظ حاکمیت هستند، بر اساس اعتقاد و باورهای خود جهت رسیدن به هدف، فداکاری می‌کنند. به همین خاطر این گروه در تمام حاکمیتها نقش بسیار فعالی دارند و اساساً شکل‌گیری اولیه حکومتها به وسیله همین گروه از حامیان صورت می‌گیرد و محور اصلی پایه‌ریزی یک حاکمیت نیز همین گروه حامیان فداکار هستند. قیامهای مهم تاریخی نیز همواره در بردارنده جمع قابل توجهی از این دست حامیان است. شاید مثالهای مختلفی را در این باب بتوان ذکر کرد. مسلمانان اولیه صدراسلام که حول پیامبر اسلام(ص)  گرد آمدند و در راه شکل‌گیری و حاکمیت اسلام و گسترش آن، فداکاری بی‌بدیلی را به انجام رساندند.

سربداران در قیام مردم خراسان علیه مغولان، قزلباش‌ها در شکل‌گیری حاکمیت صفویان، بلشویکها در انقلاب روسیه، چریکهای همراه فیدل کاسترو در انقلاب کوبا، مبارزان سیاسی فداکار فعال و پاسداران انقلاب اسلامی و بسیجیان در جریان انقلاب اسلامی ایران را می‌توان صرفنظر از مبانی اعتقادی هر یک، از این گروه دانست. وجه مشخصه حامیان معتقد آن است که در صورت شکست و یا ضعف حاکمیت این عده دست از حمایت خود بر نمی‌دارند و یا از مسیر خود بر نمی‌گردند. این دسته از حامیان با ارزش‌ترین گروه از فعالان سیاسی و حامی یک حاکمیت هستند. چنانچه در جهان اسلام می‌توان چهره‌های بسیاری را یافت که تا آخرین لحظه از حمایت نظم سیاسی و اجتماعی مورد اعتقاد خویش دست نشستند. حجر بن عدی، در دوره حاکمیت حضرت علی(ع)  و شهید مصطفی چمران در جریان انقلاب اسلامی و دفاع مقدس، نمونه اعلای یک حامی فداکار معتقد است.

دوم) حامیان فداکار متقاعد:

گروهی از حامیان هستند که تحت تأثیر شرایط سیاسی و اجتماعی و تبلیغات گسترده حاکمیت از آن حمایت می‌کنند و برای آن ممکن است فداکاری نیز بنمایند. جمع گستردهای که از آدولف هیتلر دفاع کردند و در راه او جنگیدند، حامیان فداکار متقاعد شده‌ای بودند که تحت تأثیر تبلیغات گسترده به حمایت از نازیسم پرداختند. وجه ممیزه این گروه از حامیان در آن است که در صورت ضعف و یا نقصان و شکست دست از حمایت حاکمیت و جریان سیاسی خواهند کشید. بسیاری از حامیان حکومتها در جهان چنیناند چرا که به محض مشاهده ضعف قدرت از آن روی برمی‌تابند و از فداکاری در راه آنها دست می‌شویند. عمده ایدئولوژیهای بشری از این دسته از حامیان بهره می‌گیرند.

سوم) حامیان فداکار متوقع: این گروه، در اثر توقع مابهازای دریافت امتیازات و مشارکت در قدرت، راضی به پذیرش ریسک فداکاری می‌شوند و عمدتاً در شرایط رشد قدرت یک جریان سیاسی و نظامی با آن همراهی می‌کنند. اکثر کودتاها و تحولات خشونتگرایانه سیاسی مبتنی بر خواست یک قدرت سیاسی غیرمردمی و غیرمقدس توسط نیروهای حامی فداکار متوقع سازمان یافته است. قرون متمادی تاریخ بشری مشحون از این دسته از حامیان متوقع در قدرت است. هر چند ممکن است نیروهای متوقع در سایر سطوح نیز عمل نمایند اما در موضع فداکاری توقع مشارکت و بهره‌مندی در قدرت امری بسیار مهم است.

چهارم) حامیان مجبور:

گروه دیگری که مأمور به فداکاریند، آن دسته از نیروهایی هستند که تحت تأثیر منافع شخصی و شغلی و ضرورتهای آن و یا وابستگیهای ورود به صنف خاص، نظیر نظامیان و یا نیروهای امنیتی موظف و یا مجبور به فداکاری می‌شوند. وضعیت خاصی ضرورت قرار گرفتن در صف فداکاران یک حکومت را ایجاب می‌کند و واضح است که این فداکاری منبعث از اعتقاد و باور و ایمان نیست، بلکه ناشی از متقاعد شدن در «وضعیت و موقعیت خاص» است. در بسیاری از موارد در «متقاعد شدن و قرار گرفتن وضعیت و موقعیت خاص» نیز این فداکاری صورت نمیگیرد. همانند سربازان ایرانی دوره ساسانی که به جنگ با مسلمانان اعزام شده بودند، ولی، فرماندهان برای جلوگیری از فرار سربازان ناچار از زنجیر بستن پای سربازان شده بودند. همین اتفاق در سالهای بعد در میان عده‌ای که برای قتل سید‌الشهداء(ع) در کربلا اعزام شده بودند، افتاد و همین طور حکومتها در دوران فساد و سقوط خود، شاهد موارد زیادی از امتناع سربازان در مأموریت دفاعی هستند. همچنان که سربازان صفوی در حمله محمود افغان به ایران فداکاری نکردند و یا ارتش رضاخان در جریان حمله متفقین به ایران و یا سربازان قیصر در زمان افول قدرت هیتلر. مشابه همین اتفاق در جریان انقلاب اسلامی و مقابله حکومت پهلوی با مردم به وقوع پیوست. فرار سربازان علی‌رغم همه موانع قضایی و امنیتی به صورت امری عادی و روزانه درآمده بود.

به عنوان نمونه آشکارتر می‌توان دو گروه از نیروهای فداکار را در شرایط فعلی مثال آورد. نمونه اول سربازان اسرائیلی حاضر در منطقه اشغالی لبنان هستند. این سربازان و افسران چه به لحاظ وظیفه سازمانی و چه به لحاظ قرار گرفتن در «وضعیت و موقعیت خاص»، در جریان یک عملیات گسترده خطرپذیری و خطرسازی برای دشمن بودند و می‌بایست با دشمنان خود بجنگند، بکشند و یا کشته شوند. اما به هیچ روی این خطرپذیری و خطرسازی ارادی و از روی اعتقاد و فداکاری با هدف رسیدن به اهداف سیاسی و نظامی و امنیتی دولت اسرائیل نبوده است. چرا که فرمان خروج از «وضعیت و موقعیت خاص» آنان را چنان به وجد آورد که سلاحهای خود را بر جای گذاشته و از آن موقعیت گریختند. مثال آشکار دیگر برای این گروه از فداکاران اجباری سربازان و افسران حکومتهاییاند که مأمور دفاع و حفظ حاکمیت و توسعه اهداف و اغراض سیاسی و ارضی آنها هستند، نظیر سربازان اسکندر مقدونی یا سربازان داریوش و یا افسران ناپلئون و هیتلر و یا فعالان نظامی مشرکین در جنگهای بدر، احد و خندق؛ که با توجه به «وضعیت و موقعیت خاص» مجبور به جنگ و فداکاری شدند؛ هر چند در این بین می‌توان تلفیقی از حامیان فداکار متوقع و مجبور را یافت مانند نیروهای قزاق در جریان کودتای 1299 و یا کودتاگران نظامی و اوباش غیرنظامی کودتای 28 مرداد 1332[1]، افسران و سربازان ارتش شیلی درکودتا علیه آلنده، که با آنکه برای رسیدن به یک هدف مهم سیاسی و نظامی بدون قصد فداشدن وارد عرصه مبارزه قهرآمیز و مخاطره‌آمیز شدند، اما، واقعیت این است که به عنوان نیروهای فداکار، موفق به تأثیرگذاری در حفظ و یا تغییر وضع موجود شده‌اند؛ و هر چند تلقی و اطمینان و امید به پیروزی و سیطره بر دشمن و کسب غنایم، بسیاری را به موقعیت «پذیرش ریسک خطر مرگ» می‌رساند ـ همانند حضور سربازان چند ملیتی در ارتش آمریکا هنگام تصرف عراق و یا اکثر جنگهای سلطه‌طلبانه در جهان ـ باید تصریح کرد که قرار گرفتن در «وضعیت و موقعیت خاص» خود سبب می‌شود که برای فرار از خطر جدی‌تر یعنی مرگ، به مخاطرات ناشی از دفاع و یا حمله تن در ‌دهند؛ بدون آنکه انگیزه‌ای جهت فداکاری در همسویی با اهداف سیاستگزاران و رهبران و فرماندهان خود داشته باشند.

همچنین، باید از نیروهای حزب‌الله لبنان نام برد که بهرغم قرار نگرفتن در «موقعیت و وضعیت خاص»، و ارادی بودن نبرد، با عملیات شهادتطلبانه که درجه خطرپذیری آن بسیار زیاد بود، و انتخاب آگاهانه مرگ و انهدام کامل جسم در عملیاتهای استشهادی انفجاری، سربازان اسرائیلی را به مبارزه طلبیدند و بهرغم قلّت نیروها و نفرات، در راه رسیدن به یک هدف از پیش تعیین شده، به بزرگترین فداکاریهای بشری یعنی گذشتن از جان و همه چیز دنیا دست زدند.

بنابراین، دولتها، سازمانها، احزاب سیاسی و اجتماعی در تعارض با حکومتها برای رسیدن به آرمانهای سیاسی مورد نظر خود، همیشه به میزان بسیار بالایی از حامیان فداکار معتقد و یا متقاعد و یا متوقع و مجبور نیازمندند. این نیاز به فداکاری در مراحل اولیه شکل‌گیری ساختارهای آن به مراتب بیشتر است و چه بسا، به خاطر شکل‌گیری ساختارهای قدرت یک حکومت در طول زمان به فداکاریهای کمتری نیاز بوده باشد. ولی در هر صورت دولتها و ملتها نیازمند به فداکارانی برای تغییر وضع موجود و یا حفظ وضع موجود هستند. به عنوان مثال، نیروهای امنیتی و پلیس در کشورها خواه ناخواه، ناگزیر از فداکاری برای حفظ امنیت هستند. امنیت داخلی کشورها تا حدود زیادی به میزان روحیه وظیفه‌شناسی و حس فداکاری پلیس در مواجهه با عوامل مخل امنیت و پذیرش مخاطرات ناشی از آن بستگی دارد و چنانچه، پلیس یک کشور با وجود امکانات و سازمان گسترده، اعتقاد و یا توقع و اجبار، الزامی به فداکاری در راه مبارزه با مخالفان نظم و امنیت نداشته باشد، عملاً ناامنی فضای آن کشور و یا منطقه را فراخواهد گرفت. چنان که، در مورد نظامیان ممکن است شرکت در درگیری با یک دشمن خارجی که تهدیدکننده امنیت ملی است، به اشغال کشور توسط بیگانگان منجر گردد. به هنگام جنگ جهانی دوم در کشور فرانسه چنین واقعه‌ای به وقوع پیوست و آلمان به آسانی کشور بزرگ فرانسه را به اشغال خود درآورد و سران و سربازان حکومت فرانسه، بدون پذیرش مخاطرات ناشی از دفاع و فداکاری تسلیم شدند و به صورت دولت دست نشانده آلمان هیتلری درآمدند. این در حالی بود که همین فرانسویان دولتهای دست نشانده و سرزمینهای تحت اشغال دیگری نظیر ویتنام و الجزایر را تحت سیطره داشتند.

چنانچه به مباحث جامعه سیاسی ایران در قبل از انقلاب اسلامی برگردیم، شاهد خواهیم بود که رژیم پهلوی در زمان رضاشاه، با شکلدهی بسیار گسترده ارتش، ژاندارمری و شهربانی در حفظ حکومت خویش اهتمام ویژهای داشت. چنانچه رضاشاه دو لشکر از چهار لشکر موجود را در تهران نگه داشت، یعنی از مجموع یکصد هزار نیرو، لشکرهای یک و دو به تعداد پنجاه هزار نفر فقط در تهران آن زمان حضور داشته‌اند و این تعداد نیرو، ورای نیروهای شهربانی رضاخانی بود.

محمدرضا پهلوی پس ازتثبیت بعدازکودتای 28 مرداد، ضمن تقویت گسترده ارتش به تأسیس ساواک اهتمام گماشت و در کنار آن، گارد ویژه‌ای را تحت عنوان لشکر «گارد جاویدان» تشکیل داد.[2]

توجه حکومت پهلوی به نیروهای لشکر گارد به شدت متوجه جوانان روستایی بود. چرا که با فرض ساده دلی آنها و فقدان اطلاعات عمیقشان از اوضاع سیاسی و شخصیت شاه، در جریان کار تبلیغی و آموزشی تصور میکردند که میتوانند فداکاری آنان رادر مسیر اهداف خود به کار گیرند و از آنان نیروهای بادرجه وفاداری بالا بسازند تا دربرابر شورشها و مخالفتهای داخلی به کارگرفته شوند.

نقطه اتکاء یک حکومت به جمعیت حامیان فداکار آن است. این فرض که حمایت حامیان فداکار بیشتر در حاکمیتهای توتالیتر و یا دیکتاتور کارکرد دارد و در جوامع دمکراسی نیاز به حامیان فداکار نیست؛ چندان منطقی به نظر نمی‌آید. چرا که در همان جوامع مبتنی بر دمکراسی، ضرورت فداکاری جمعی برای رسیدن حکومت به اهداف و ایجاد ثبات و استواری امری بدیهی است. اینکه ایالات متحده، میتواند در شرایط مختلف برای رسیدن به اهداف خود نیروهایی را به نقاط متعدد جهان گسیل دارد واقعیتی است که صرف نظر از «وضعیت و موقعیت خاص» که نیروهای نظامی در آن قرار می‌گیرند، جمعی حاضر به پذیرش خطر می‌شوند و اتفاقاً حکومتهای مبتنی بر دمکراسی و توافق جمعی که اراده جمعی در آنها شکل گرفته حامیان فداکار بیشتری را خواهد داشت. به همین خاطر حکومتهای مبتنی بر انقلاب و تحول سیاسی منبعث از اراده مردم، فداکاران بسیاری را در استقرار، ثبات و حفظ آن دارد. انقلاب اسلامی ایران، انقلاب کوبا، انقلاب کبیر روسیه، انقلاب چین شکل‌گیری اراده جمعیتی بود که تحت حاکمیتهای متضاد با اراده مردم بودند. به همین خاطر این حکومتها حامیان فداکار بسیاری را پیشاهنگ حوادث و مخاطرات کشور خود داشتند که فارغ از متقاعد شدن در «وضعیت و موقعیت خاص» مخاطره‌پذیر بودند.

ب) حامیان فعال

حامیان فعال به آن دسته از طرفداران حکومت گفته می‌شود که در چارچوب حمایت از نظام سیاسی فعالیت دارند؛ اما این فعالیت به معنای پذیرش فداکاری مخاطره‌آمیز در جهت اهداف آن حکومت نیست. شاید بسیاری از مسئولان حکومتی و مدیران آن را بتوان از همین طیف دانست. فعال بودن یک نیروی سیاسی لزوماً به معنای فداکاری در جهت حفظ آن نیست. شاید بهترین مثال برای این امر مسئولان سیاسی وقت دولت اتحاد شوروی بوده باشند که مسئولان و رؤسای جمهوری مناطق و جمهوریها علیرغم آن که نماینده حکومت بوده‌اند و نهاد حاکمیت، به هنگام بالاگرفتن بحران سیاسی، به جای آنکه در حفظ حکومت بکوشند، در جهت فروپاشی بیشتر آن تلاش کردند. در ایران بعد از انقلاب، شاید مثال بالای این تقسیم‌بندی بسیاری از مسئولان سیاسی کشور باشند که در طیفهای مختلف جناحهای سیاسی حضور داشته و اتفاقاً اعمال حاکمیت می‌کنند و علیرغم اشتغال به عالیترین مقامات سیاسی فاقد انگیزه جدی فداکاری در راه حفظ نظام می‌باشند. این دسته از سیاسیون و حامیانشان، عمدتاً بهره‌مندان از منافع قدرت و حاکمیت و مواهب آن هستند، اما به هیچ روی مردان خطرپذیر حاکمیت نیستند و همه تلاش آنها برای حفظ ساختار، بر اساس منافع و حفظ خویش است.

در ایران عصر پهلوی، عمده سیاستمداران رژیم پهلوی چنین نسبتی با حکومت داشته‌اند. علی‌رغم اشتغال در مناصب مختلف حکومت در شرایط خطرناک به سرعت اطراف محمدرضا پهلوی را خالی کردند و همچنین، در جریان انقلاب اسلامی اطرافیان محمدرضا پهلوی و چهره‌های فعال و ظاهرا فداکار حکومت پهلوی به کشورهای اروپائی و آمریکا گریختند. شاید دربار ایران در ماههای آخر انقلاب خلوت‌ترین ایام دستگاه حکومتی در تاریخ معاصر ایران را تجربه کرده باشد. بی‌سبب نیست بسیاری از نویسندگان و خاطره‌نویسان پهلویگرا[3] بسیاری از دوستان و همکاران سابق خود را به خیانت متهم می‌کنند. چرا که، در موضع مخاطرات ناشی از انقلاب و مبغوض واقع شدن شاه، او را به خود واگذاشتند. اما به این نکته توجه ندارند که ماهیت این دسته از سیاستمداران فداکاری نیست و توقع فداکاری از این دسته از حامیان غیرمنطقی است. کاملاً طبیعی است که چنین افرادی در مسیرهای خطرناک تصمیم‌گیری و اجرا، یاریگر حکومت نباشند و اگر در مرحله تصمیم‌گیری همراهی نمایند در مرحله عملیاتیشدن تصمیمات، مخاطراتی را نپذیرند. بی‌جهت نیست حکومتها در موضع عقلانیت و هوشمندی اصرار دارند در شرایط مساوی میان متمایلان به همکاری در مراکز سازمانی و امنیتی خود بیشتر کسانی را جذب نمایند که علایم و یا سوابق فداکارانه‌تری دارند و در صورت جذب، سعی نمایند به آنها ارتقاء بیشتری ببخشند. چنانچه حکومت و یا فرد مسئولی برخلاف آن عمل نماید به نوعی در مسیر خود ویرانگری پیش خواهد رفت. مثال واضح این اقدام را می‌توان در عمل شاه عباس صفوی در حذف قزلباشان از قدرت و کمک به روی کار آمدن شاهسونها، مشاهده نمود. ما در صفحات آتی، در این خصوص توضیحات بیشتری خواهیم داد و به ویرانگری این تصمیم شاه عباس اول در حکومت صفویه اشاره خواهیم کرد و مدلهای معاصر آن را نیز برخواهیم شمرد.

نمونه واضحتر حامیان فعال و فداکار مردمی، اصحاب حاضر در نماز جمعه، طی سالیان دفاع مقدساند. آنان را میتوان حامیان فعال جمهوری اسلامی نامید که بیش از سایر حامیان و عامه مردم در صحنه‌های سیاسی حضور داشتند. هرچند به هنگام تأکید زبانی مبنی بر لزوم شرکت در جبههها، همه اقشار حاضر در نماز، شعار حمایت و لزوم حضور در جبهه‌ها را سر می‌دادند، ولی جمعیتی که نهایتاً در صفوف اعزام می‌ایستادند اقلیت بسیار محدودی بودند که ممکن بود در صفوف نمازگزاران جمعه هم نبوده باشند. به همین صورت، نیروهای اعزامشونده در مراحل مختلف، مرحله به مرحله تقلیل می‌یافتند. طبیعی بود که فردی در جبهه حاضر شود، ولی در نقاط عملیاتی حاضر نشود و ترجیح دهد در خطوط پشت جبهه فعالیت کند. در مقابل کسانی بودند که برای رفتن به میدان مین داوطلب میشدند و یا فرمانـدهی که به محض استـشمام گاز سیانور، ماسک گازش را به سربازش بدهد و خود جان بسپارد[4]

به همین خاطر، نه در انقلاب اسلامی و نه در دفاع مقدس، همه مردم نقش واحد و همانندی به عهده نداشتند. این از جفاهای تاریخ‌نگاری سیاسی است که جمعیت حامیان فداکار انقلاب، حامیان فعال، عادی و ناراضیان و بی‌طرفها و مخالفان در سه طیف مختلف را به یکسان، شریک حوادث مهم و مخاطره‌آمیز کشور معرفی کنند. آنهم حوادثی که واجد افتخارات تاریخی هستند. لذا،‌ باید به این نکته اساسی در لزوم شناخت طبقات مختلف و نسبت حمایت آنان توجه داشت تا نقش همگان را در یک حادثه ملی، به صورت یک تعریف کلی واحد توضیح ندهیم. چنانچه خداوند در سوره بقره، در توضیح اصحاب حضرت یوشع نبی(ع) و اصحاب حضرت طالوت می‌فرماید:

الم تر الی الـملأ من بنی اسرائیل من بعد موسی اذ قالوا لنبی لهم ابعث لنا ملکا نقاتل فی سبیل الله قال هل عسیتم ان کتب علیکم القتال الا تقاتلو قالوا و مالنا الا نقاتل فی سبیل الله و قد اخرجنا من دیارنا وابنائنا فلما کتب علیهم القتال تولوا الا قلیلا منهم والله علیم بالظالمین (247) و قال لهم نبیهم ان الله قد بعث لکم طالوت ملکا قالوا انی یکون له الملک علینا و نحن احق بالملک منه و لم یوت سعه من المال قال ان الله اصطفیه علیکم  و زاده بسطه فی‌العلم و الجسم و الله یوتی ملکه من یشاء و الله واسع علیم. (248) ... فلما فصل طالوت بالجنود قال ان‌ الله مبتلیکم بنهر فمن شرب منه فلیس منی و من لم یطعمه فانه منی الا من اغترف غرفه بیده فشربوا منه الا قلیلا منهم فلما جاوزه هو  و الذین آمنوا معه قالوا لا طاقه لنا الیوم بجالوت وجنوده قال الذین یظنون انهم ملاقوا الله کم من فئه قلیله غلبت فئه کثیره باذن الله و الله مع الصابرین. (251).

توضیح قرآن کریم کاملاً آشکار است. طلب‌کنندگان رحمت الهی و درخواست یک فرمانده شجاع برای رهایی از ظلم وارده بر آنان، بسیار بودند. اما کسانی که در اردوی نظامی شرکت کردند، بعضی از آنان بودند و بعضی از همانان نیز در برابر شرط ساده خداوند و حضرت طالوت(ع) ‌ در مورد کم خوردن از آب نهر، نتوانستند مقاومت کنند؛ به همین خاطر از اردو خارج شدند. جمعی نیز وقتی لشکر معظم جالوت را دیدند هراسان شدند و راه منازل خویش را در پیش گرفتند و در نهایت جمعیت قلیلی بر جای ماندند که توانستند بر لشکر عظیم جالوت پیروز شوند. این پیروزی، مرهون فداکاری معتقدانه و مؤمنانه و بی‌دریغ حضرت داود(ع)‌ در برابر جالوت و مقاومت و نبرد شجاعانه وی و سایر باقیماندگان فداکار سپاه طالوت بود. بی‌سبب نیست که خداوند اقلیت کم فداکار را بر اکثریت گسترده غیرفداکار ترجیح میدهد و بر پیروزی فئه قلیله مصمم و فداکار بر فئه کثیره غیرمصمم و غیرفداکار تأکید کرده که در نزد اصحاب ایمان و توحید، به عنوان یک قانون الهی شناخته میشود.

چنانچه در واقعیتهای اجتماعی و سیاسی جوامع نیز دقت کنیم، این مسئله یک قانون همیشگی و کلی و جاری و ساری در همه جوامع و همه ازمنه است. البته باید توجه داشت که غلبه فئه قلیله فداکار بر جمعیت کثیر غیر فداکار به آن سبب است که آن اقلیت محدود فداکار با گسترش فداکاری و تلاش، کمبود نیرو و امکانات خود را تلافی می‌کند و البته فداکاری معتقدانه و باورمندانه به همراه تلاش فعالانه موجب اتفاقات بسیاری است که در صورتی که جمعیت کثیری به آن باورمند باشند نیروی اجتماعی بسیار عظیمی را فراهم می‌آورد که بسیاری از حوادث مهم تاریخی را باید در میان این تلاشها جستجو کرد. البته حامیان فعال غیرفداکار، سبب پیشبرد اهداف اقلیت فداکار و فعال می‌شوند.

ج) حامیان عادی

حامیان عادی به کسانی گفته می‌شود که در مسائل عمومی و کلی یک حاکمیت را یاری می‌کنند و وارد عرصه حمایتهای فداکارانه و یا فعالانه نمی‌شوند. این دسته از حامیان، ظهور خود را در عرصه‌هایی چون تجمعات گسترده سیاسی، انتخابات و یا حضور در سازمانها و تشکلهای کم‌زحمت‌تر نشان می‌دهند. آنان همیشه مورد توجه حکومتها بوده و هستند. چرا که پشتوانه بسیار مهم مشروعیت حکومتها محسوب می‌شوند و حکومتها اصرار دارند که این دسته از حامیان خود را به هر قیمتی که شده از دست ندهند. زیرا، علیرغم فعالیت کم سیاسی و اجتماعی آنان، پایه‌های مشروعیت عمومی یک حکومت بر دوش آنان نهاده شده است و قدرت ناشی از اکثریت حاصله برای حکومت، معطوف به حمایت همین بخش از مردم هست و تا حدود زیادی میزان مشروعیت حکومت بستگی مستقیم به میزان و تعدد این دسته از حامیان حکومت دارد. اگر حکومتی از حامیان فداکار و یا حامیان فعال قابل توجهی برخوردار باشد، ولی اکثریت حامیان عادی را به دنبال خود نداشته باشد، خود به خود، به دیکتاتوری و یا حاکمیت اقلیت به اکثریت منتهی خواهد شد. بی‌سبب نیست که حکومتها سعی دارند به طرق مختلف بر اردوی حامیان عادی خود بیفزایند. به همین خاطر، امری منطقی است که دائماً‌ خدمات خود را گوشزد ‌کنند، چرا که کاهش تعداد حامیان برای مسئولان حکومت بسیار سخت و نگرانکننده خواهد بود. زیرا به آسانی (در حکومتهای مبتنی بر انتخاب و تأثیرگذاری مردم) می‌تواند سبب‌ساز سقوط و یا تقلیل اقتدار حکومت گردد. عکس‌العملی که به طور طبیعی اعتبار حکومتها را کاهش خواهد داد.

دولتهای جهان تلاش بسیاری دارند تا جمع بیشتری را در میان هواداران و حامیان عادی خود داشته باشند. به همین دلیل، سیاست رژیم پهلوی و ایالات متحده آمریکا در ایران از زمان ریاست جمهوری جان. اف. کندی (سال 1961) به بعد، این بود که به جای اجرای سیاستهای خشونت‌بار جمهوریخواهان اسلحهفروش، به فروش خدمات توزیعی بازار و کالاها و مصنوعات مصرفی دست یازند تا بتوانند جمع بیشتری از مردم را جذب گروه حامیان عادی حکومت بنمایند. شاید ذکر این سخن معروف جان. اف. کندی در 25 مه 1961 در پیام سالانه به کنگره آمریکا توضیح بهتری باشد:

پیمانهای نظامی نمی‌تواند به کشورهایی که بی‌عدالتی اجتماعی و هرج و مرج اقتصادی راه خرابکاری را در آنان باز کرده کمک کند. آمریکا نمی‌تواند به مشکلات کشورهای کم رشد فقط از نظر نظامی توجه کند. این امر درمورد کشورهای کم توسعه که به میدان بزرگ مبارزه تبدیل شده‌اند صادق است.

به همین جهت است که باید پاسخ ما به خطراتی که متوجه این کشورهاست جنبه اخلاقی و سازنده داشته باشد. ما می‌خواهیم در این کشورها امیدواری پدید آید. اگر به مشکلات ملتها از نقطه‌نظر نظامی توجه کنیم مرتکب اشتباهی عظیم خواهیم شد، زیرا هیچ مقدار اسلحه قشون نمی‌تواند به رژیمهایی که نمی‌توانند یا نمی‌خواهند اصلاحات اجتماعی کنند و اقتصاد خود را توسعه بخشند ثبات و استواری ببخشد. پیمانهای نظامی نمی‌تواند به مللی که بی‌عدالتی و هرج و مرج اقتصادی مشوق قیام و رخنه خرابکاری است کمک کند. ماهرانه‌ترین مبارزات ضد پارتیزانی نمی‌تواند در نقاطی که مردم محلی کاملاً گرفتار بی‌نوایی هستند به این جهت از پیشرفت خرابکار نگرانی ندارند با موفقیت روبرو گردند. از طرف دیگر هیچ نوع خرابکاری نمی‌تواند مللی را که با اطمینان به خاطر جامعه بهتر می‌کوشند، فاسد کند این عقیده ماست.[5]

در پی همین سیاست اعلام شده ایالات متحده بود که سیاستهای اصلاحات اداری و ارضی با روی کار آوردن علی امینی در ایران آغاز شد. همه تلاش رژیم پهلوی معطوف به جذب حمایت مردمی به همراه خشونت اعمالی توسط نیروهای امنیتی شده بود که اتفاقاً در دوره‌هایی جواب مثبت داده بود. برای همین هدف بود که آمریکا و رژیم پهلوی در دوره‌ای راضی به فداکردن جمعی از فداکاران نظامی بدنام رژیم پهلوی نظیر تیمور بختیار رئیس ساواک، ارتشبد عبدالله هدایت و جمعی از نظامیان ارشد فعال در کودتای 28 مرداد  شدند. چرا که این عمل می‌توانست جمع قابل توجهی از حامیان عادی را در میان مردم متوجه خود سازد و بی‌سبب نبود که تحت تأثیر همین حمایت حامیان عادی رژیم پهلوی، آمریکائیها ایران را «جزیره ثبات» و بهشت امن برای منافع خود اعلام کرده بودند. معذلک در نقطه مقابل سیاست دمکراتها، جمهوریخواهان به تسلیح هر چه بیشتر شاه معتقد بوده و سیاستهای خشونت‌آمیز وی را بیشتر تشویق می‌کردند. همچنان که ریچارد نیکسون رئیس جمهور آمریکا در سفری به ایران اعلام کرده بود «که نسبت به رفتار شاه با دانشجویان ایرانی غبطه می‌خورد.«

مخلص کلام آن که، هر چند حامیان عادی همانند موتور محرکه حفظ یک حکومت عمل نمی‌کنند و به اندازه حامیان فداکار و حامیان فعال تأثیر مستقیم در عرصه‌ حفظ حاکمیت و تداوم آن ندارند؛ اما حکومتها و حامیان فداکار و فعال آن نیز بدون پیوستگی به حمایت همین نیروی مردمی، عملاً ناتوان از حفظ خود هستند. چنانکه در جریان نهضت ملی و دولت دکتر مصدق، اهتمام بسیار اصحاب شرکت نفت و کودتاچیان بر جداسازی حامیان فداکار نهضت از رهبران آن متمرکز شد. زیرا نیروی فداکار در حفظ نهضت، فدائیان اسلام و مردم مذهبی که در میادین اعتراض پا به میدان مخاطره گذاشتند و با حذف وزیر دربار، عبدالحسین هژیر فرصت لازم برای ورود نمایندگان ملی‌گرا و مذهبی مثل آیت‌الله کاشانی و دکتر مصدق به مجلس فراهم آوردند؛ و یا، با حذف رزم‌آرا فرصتی برای ملیشدن صنعت نفت و تشکیل دولت ملی فراهم آمد و یا در جریان قیام سی‌ تیر مردم فداکار، دکتر مصدق نخست‌وزیر مستعفی را برگرداندند و نخست‌وزیر قدرتمند و سیاستمداری چون قوام‌السلطنه را ناکام گذاردند.

اما همین که، فداکاران معتقد و مردم عادی که به خاطر سیاستهای متناقض و اختلاف‌انگیز سیاستمداران به خانه‌های خود رفتند؛ عملاً نهضت ملی مستظهر به پشتیبانی مردم شکست خورد. به قول دکتر صدیقی، فعالان درجه یک سیاسی در اوج کودتا، در روز 28 مرداد در منزل دکتر مصدق یا خوابیده بودند و یا در حال غذا خوردن و چه کنم؟ چه کنیم؟ بودند و رهبر مستظهر به حمایت مردم ناچار شد با پای خود به باشگاه افسران رفته و خود را تسلیم رهبر کودتاچیان نماید.[6] در حالی که، تا امروز، مورخان به دنبال یافتن مقصر وقوع کودتا و شکست دولت مصدق در میان سازمان نظامیان حزب توده و یا در میان طرفداران آیت‌اله کاشانی و یا اسلام‌گرایان هستند.

2- بی طرفها

بیطرفها، گروههایی از مردماند که در جریانهای سیاسی و اجتماعی یک کشور فاقد موضع حمایت‌گرایانه و یا مخالفت باشند و نسبت به تحولات سیاسی و اجتماعی عکس‌العملی از خود نشان نمی‌دهندشکل‌گیری گروههای اجتماعی بی‌طرف در جوامع معمولاً، معطوف به یکی از علل زیر است:

1- فقدان انگیزه سیاسی و اجتماعی: بسیاری از مردم به دلایل روان‌شناختی، وارد مباحث اجتماعی نمیشوند، و نسبت به کسب آگاهی از وقایع اجتماعی و سیاسی علاقهای نشان نمیدهند که این رفتار خود ناشی از عدم علاقه و فقدان ذهنیت سیاسی است. نگارنده خود بارها مورد پرسش دانشجویانی قرار گرفت که به هیچ روی علاقه‌ای به طرح مباحث اجتماعی و سیاسی نداشتند و این امر فقط و فقط، ناشی از فقدان موضع اجتماعی به صورت ذاتی در آنان بوده است.

2- وجود مشکلات اقتصادی و اجتماعی: مشکلات اقتصادی و گرفتاریهای اجتماعی خود از اسباب عدم علاقه مردم به مسائل اجتماعی و سیاسی می‌شوند. هر چند ممکن است همین مشکلات عده‌ای را به سمت سیاسی‌تر شدن سوق دهد و در مسیر علت‌یابی به علل سیاسی و اجتماعی بپردازند و از فعالان و فداکاران سیاسی گردند. چنانچه بسیاری از فعالان و فداکاران و حامیان وقوع تحول سیاسی از همین مردم مستضعف بوده‌اند که برای رفع استضعاف و رفع ستم به میدان مبارزه آمده بودند. اما جمع بسیاری هستند که در اثر فقر و نابرابری و عقب‌ماندگی اقتصادی و اجتماعی، اساساً قدرت فکر کردن به مسائل اجتماعی را در خود نمی‌بینند و در صورت دانستن، به علت درگیری با مشکلات گوناگون خود را ناچار از عدم ابتلا به مسائل اجتماعی و سیاسی ببینند و یا آن که به علت باور ضعف و ناتوانی اقتصادی و اجتماعی، خود را نیروی غیرمؤثر در حوادث بدانند و به همین جهت، فاقد هر موضعی باشند.

بی‌سبب نیست که توصیه پادشاهان قاجار به فرزندانشان آن بود که برای حفظ و تداوم حکومت مردم را در جهل و فقر نگه بدارید. چرا که مردم جاهل و فقیر فرصت و امکان فکر کردن به چیزی جز حل مشکلات خویش را نخواهند یافت.

3- فریبکاری فعالان سیاسی و عدم اعتماد به آنها: سیاست در بین جمع بسیاری از مردم «به درستی یا نادرستی» مترادف با واژه فریب، دغلکاری و ناراستی است. همین تصور خود به خود، سبب گریز مردم از مقوله‌ای می‌شود که نمی‌توانند با آن ارتباط برقرار کنند و آن را ناراست و نادرست می‌دانند و به فعالان آن اعتماد ندارند. تصور توطئهپردازانه حوادث سیاسی از سوی قدرتهای برتر خود نیز از عوامل مؤثر در بی‌طرفی سیاسی افراد می‌شود. چرا که بسیاری از آنان متقاعد شده‌اند که حوادث پیشاپیش سازمان یافته و هدایت شده است و  فعالان سیاسی فقط ادای تصمیمات گرفته شده و اجرای آن را در می‌آورند ـ به همین خاطر سیاست دولت انگلستان از گذشته رشد نوعی نگرش آنگلوفوبیایی بود که به بی‌طرفی سیاسی و اجتماعی باورمندان آن منتهی میشود و در پی آن همه امور را از چشم دولت فخیمه انگلستان میبینند و تحت تأثیر همین باور بسیاری انقلاب اسلامی را فعالیت شورشآمیز انگلیسیها علیه آمریکاییها در ایران میدانند.

4-یکی دیگر از گروههای اجتماعی که تمایل شدیدی به بیطرفی سیاسی و اجتماعی دارند منفعتخواهان اقتصادی و فعالان عرصه درآمدهای مالی هستند. واقعیت این است که مرغ سرمایه‌گذاری و پول و سودآوری در جای آرام و بی‌دردسر تخم می‌گذارد و از محیطهای متشنج‌ گریزان است و بی‌سبب نیست که فعالان عرصه سیاست و انقلابیون بسیار دو آتشه، وقتی که به ثروت و مکنت می‌رسند و از خواص آن متنعم می‌شوند به سیاستمداران محافظه‌کار و ملاحظه‌کار و بی‌خطر بدل می‌شوند و از روحیات فداکارانه و یا فعالانه در حمایت از حاکمیتی که خود در آن نقش دارند، امتناع می‌ورزند. چرا که سرمایه و ثروت و تنعم آنان را سنگین میکند. چنانچه، تصور میکنند به تعبیر قرآن کریم، «اِخلاد فی‌الارض» شده‌اند.

شاید ذکر این نکته تاریخی جالب توجه باشد. به هنگامی که سپاهیان مسلمان، سرزمینهای آفریقا را در نوردیدند و به فرماندهی طارق بن زیاد و عبدالرحمن عافقی پا به سرزمین اروپا گذاشتند و برای مقاومت در برابر سربازان دولت اسپانیا، فداکارانه راضی به آتش زدن کشتیهای خود شدند و با نیرویی بسیار کم اسپانیا را تصرف کردند و تا رود لوار فرانسه پیش رفتند و توانستند بخش وسیعی از خاک فرانسه را به تسخیر درآورند، سالیان بعد که سپاهیان فرانسوی به فرماندهی شارل مارتل، در برابر آنها صف کشیدند؛ فرانسویان به پادشاه خود گفتند:

چگونه این ننگ را تحمل کنیم که برای همیشه در میان اعقاب‌ ما بماند؟ ما آوازه مسلمانان را از شرق می‌شنیدیم از آنجا که آفتاب می‌تابد در اندیشه آنها بودیم ولی چندان دست روی هم نهادیم تا به مغرب رسیدند! مسلمانان با قلت نفرات خود و فقدان ساز و برگ جنگی و بدون اینکه زرهی به تن داشته باشند، آمدند اسپانیا را گرفتند و شمال آن کشور و جنوب فرانسه (باشکنس) را با آن همه نیرو و تجهیزاتی که داشت تصرف نمودند. شارل مارتل در جواب گفت: به نظر من نباید متعرض این لشکرکشی آنها شد زیرا آنها هنگامی که پیش می‌آیند مانند سیل همه چیز را با خود می‌برند آنها نیاتی دارند که از کثرت نفرات بی‌نیاز می‌باشند. بگذارید دستهای آنها از غنایم جنگ پر شود و درجایی قرارگیرند و سرگرم کشمکش و ریاست طلبی و حکومتی گردند و اختلاف و چند دستگی در آنها پدید آید در آن موقع به آسانی می‌توانید بر آنها دست یابید.[7]

اگر به گزارش تاریخی فوق توجه نماییم، بر اساس یک تشابهسازی تاریخی می‌توانیم به علت فقدان فداکاری و یا فعالیت حامیان سابق رژیم پهلوی و طیف برخوردار دستگاه و حکومت سابق و بی‌طرفی آنها در حوادث انقلاب و اعتراضات سیاسی علیه رژیم پهلوی پی ببریم و در نقطه مقابل، پدیده بی‌طرفی در ایران بعد از انقلاب را به روشنی بیشتری تحلیل نماییم و یا در فهم علل گریز انقلابیون سابق از دفاع مستقیم از انقلاب اسلامی و یا حتی امتناع آنان، به تحلیل روشنی دست یابیم و یا روند شکل‌گیری آینده نیروهای اجتماعی را توضیح دهیم و علل تغییر گروههای منتقد سیاسی به گروههای محافظه‌کار و محافظه‌کاران به منتقد را به روشنی بهتری دریابیم.

5- داشتن مواضع خاص منتهی به بی‌طرفی: بی‌طرفی همیشه ناشی از فقدان احساس سیاسی و یا منفعتطلبی اقتصادی و یا فقدان دانش سیاسی و اجتماعی نیست. گاهی بی‌طرفی یک موضع هوشمندانه برای احتراز از ورود به منازعاتی است که شخص بی‌طرف ورود آن را خواه به لحاظ عقاید مذهبی و یا سیاسی، خواه به لحاظ فقدان اعتماد به سیاستمداران، یا ناشناخته بودن یک پدیده اتخاذ می‌کنند. در بسیاری موارد سیاست بی‌طرفی در مواضع بین‌الدولی اتفاق می‌افتد و در بحرانهای سیاسی که ریشه‌های واقعی یک کشمکش سیاسی در آن نامعلوم است، اتخاذ بی‌طرفی به شدت گسترش می‌یابد. نظیر بی‌طرفی ایران در جنگ جهانی اول و دوم، بی‌طرفی ترکیه در جنگ جهانی دوم و یا بی‌طرفی سوئیس در تمامی منازعات بین‌المللی در اروپا. در بسیاری از موارد اتخاذ رویه بی‌طرفی خود یک موضع سیاسی کاملاً واضح است. آنانی که با تاریخ اسلام آشنایی دارند می‌دانند موضع بی‌طرفی و عدم بیعت بدون مخالفت سعد بن ابی وقاص و یا عبدالله بن عمر (فرزند خلیفه دوم) را همگان موضع خاص آنها در عدم همیاری با علی‌ابن ابیطالب(ع)‌ میدانند، نه بی‌طرفی واقعی. این عبارت حکیمانه از امیرالمؤمنین که در ابتدای کلمات قصار نهج‌البلاغه آمده اشاره بسیار ظریفی است بر اتخاذ هوشمندانه موضع بی‌طرفی در حوادث و بحرانهای فتنه‌زا و منازعاتی که به تعبیر مفسرین برای غیرخدا و تکالب بر سر حطام دنیا است:

کن فی الفتنـه کابن اللبون لاظهر فیرکب ولا ضرع فیحلب.[8]

در فتنه‌ها همانند بچه شتر باش که نه پشتی دارد بر آن سوار شوند و نه پستانی دارد که از او بدوشند.  بی‌سبب نبود که امام خمینی در نجف کشمکش‌ بر سر کتاب شهید جاوید را فتنه نامید و آن را منازعه‌ای ساواکساخته دانست و هیچ موضعی اعم از مثبت یا منفی در قبال آن نگرفت. همین رویه در مورد سایر حوادث و مسایل مبهم تاریخ سیاسی معاصر و حتی در مورد پاره‌ای از شخصیتها که منازعات گسترده و بی‌نتیجهای درباره آنان در جریان بود، به هیچ روی موضع‌گیری صریحی اتخاذ نکرد که همین خود موضعی کاملاً معنادار است.

مخلص کلام آنکه، باید توجه داشت در هر صورت بی‌طرفی مردم در برابر حاکمیت به زیان آن تمام می‌شود و حکومتها نمی‌توانند از اینکه ملتها یا بخشی از ملت فاقد موضع صریح و آشکار حمایتی باشند، خشنود شوند. چرا که بی‌طرفی بخشی از مردم نیروی ناشناخته و غیرقابل محاسبه‌ای است که ممکن است در یک بحران سیاسی جدی به طور ناگهانی به سمت و سوی اردوی مخالفان حکومت کشیده و حکومت را به لحاظ ثبات و استواری به چالش اساسی بکشاند. لذا بی طرفی مردم در حوادث، در بسیاری از موارد مانند مار خفته‌ای است که ممکن است در اثر حرارت بحرانهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی به حرکت درآید. هر چند بسیاری از دولتها نیز برای مهار کردن همین مار خفته در صدد درخواب نگهداشتن بیشتر این نیروی ناشناخته عمل می‌کنند و البته این تلاش در این راه بدان سبب است که فرض دولتها بر آن است مواضع مخالفان و موافقان در جامعه، در بدترین وضعیت دچار توازن قوا و یا برتری نسبی حامیان دولت بر مخالفان است. واقعیت این است که بسیاری از مردم ایران در سالهای حاکمیت پهلویها، هر کدام بنا به دلایل خاص خود در برابر حکومت موضع بی‌طرفی اتخاذ کرده بودند و اتفاقاً رژیم پهلوی تلاش می‌کرد با استفاده از ابزار تبلیغی و فرهنگی و گسترش فرصتهای تفریحی تخدیرآور از حساسیتهای سیاسی در جامعه بکاهد چرا که درحالت عادی، سیاسی‌نگری مردم و جوانان ممکن بود آنان را به اردوی مخالفان حکومت براند و اتفاقاً در زمانی که رژیم پهلوی در اوج قدرت اقتصادی و سیاسی خود بود بخش قابل توجهی از مردمی که تا آن زمان در اردوی بی‌طرفهای جامعه زیست سیاسی داشته‌اند، به دلیل همان سیاست فرهنگی ضد ارزشی و تخدیرآور رژیم پهلوی به اردوی مخالفان عادی و سپس فداکار رژیم پهلوی پیوستند. مطالعه زندگی بسیاری از شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس می‌تواند گویای این تغییر جایگاه مواضع سیاسی و اجتماعی از افرادی بی‌طرف و منفعل به عناصر ناراضی و سپس مخالف عادی و فعال و سپس فداکار رژیم پهلویاند.[9]

ناراضیان

ناراضیان، گروهی از مردم هستند که به لحاظ روان شناسی اجتماعی غالباً ناراضی هستند. نارضایتی این دسته منبعث از اهداف سیاسی و اجتماعی مبتنی بر مخالفت به معنای نفی حاکمیت نیست؛ بلکه مبتنی بر فقدان رضایتمندی آنها از وضع موجود است. این عدم رضایتمندی ممکن است با تحولاتی مختصر به رضایتمندی و یا مخالفت آنان منتهی شود.

میان ناراضی و مخالف چه عادی و چه فعال و چه فداکار تفاوت اساسی وجود دارد. یک ناراضی اجتماعی لزوماً اهل عمل و اراده اجتماعی نیست؛ ولی یک مخالف چنین است. همچنین یک ناراضی ممکن است در عین حال که از یک موضوع ناراضی باشد، نسبت به موضوع دیگری رضایتمند باشد و با اینکه یک ناراضی در عین اینکه نسبت به وضعیت موجود ناراضی است معتقد به تحول همان وضعیت نیز نباشد.

نقطه افتراق ناراضی و مخالف در خواستاری تغییر وضع موجود به طور اساسی است که ناراضی به اصلاح پاره‌ای از امور که ممکن است امور پیش پا افتاده و عادی باشند معتقد است،‌ اما مخالف با هدف‌گزاری تغییر نظام سیاسی در اندیشه تحول اساسی است. به عبارت دیگر در عالی‌ترین وضعیت یک ناراضی یک اصلاحطلب است و یک مخالف معتقد به تغییر نظام سیاسی است.

از سوی دیگر، یک ناراضی فاقد آرمان و اهداف سیاسی مغایر با نظم سیاسی موجود است، ولی مخالف آرمان‌دار و هدفمند به دنبال شکل‌گیری و سازماندهی نظم جدیدی است.

البته باید گفت دالان عدم رضایت گذرگاه ورود هر فرد سیاسی به عرصه مخالفان است و همه مخالفان خواه ناخواه زمانی ناراضیانی بودند که عدم رضایت آنها به مرزهای عدم تحمل وضع موجود رسید و به اردوی مخالفان پیوستند. به عنوان نمونه، نهضت آزادی به عنوان یک سازمان ناراضی از رژیم پهلوی که معتقد به پاره‌ای اصلاحات در رژیم پهلوی و اعمال اصلاحات سیاسی و اجتماعی بود، یکی از کانونهای ورود عناصر ناراضی سیاسی به عرصه فعالیت سیاسی بود که به طور طبیعی در طول زمان در اثر تماس با عناصر مخالف رژیم پهلوی به چهره‌های مخالف عادی و فعال و فداکار رژیم پهلوی تبدیل شدند و به همین صورت هیئتهای مذهبی و دینی و جلسات مذهبی در ایام عاشورا و رمضان، عمدتاً در فضای عدم رضایت از رژیم پهلوی سیر می‌کردند. این هیئتها کانونی برای شکل‌گیری نارضایتیها و تبدیل آن به مخالفتها بود. بهترین مثال خارجی نقش جنبش اخوان‌المسلمین مصر، به عنوان مدخل ورودی بسیاری از اسلام‌گرایان مخالف فعال و مخالف فداکار رژیم مصر است.[10]

مخالفان

مخالفان یک نظم سیاسی و اجتماعی به کسی گفته می‌شود که با پذیرش فرض در هم شکستن نظم موجود به دنبال برقراری یک نظم سیاسی و اجتماعی جدید هستند. اما مخالفان همانند حامیان به سه گروه عمده تقسیم می‌شوند که عبارتاند از:

الف) مخالفان عادی؛ ب) مخالفان فعال؛ ج) مخالفان فداکار 

مخالفان عادی:

اصل ضرورت تغییر و تحول در وضع موجود و عدم پذیرش وضع موجود مسئله‌ای است که همه مخالفان با یکدیگر اتحاد نظر دارند. اما به میزان تکامل و چگونگی عمل سیاسی و اجتماعی، تفاوت اساسی دارند. به همین خاطر، مخالف عادی به مخالفی گفته می‌شود که به اصل تغییر باورمند است. اما درحوزه عمل سیاسی به دنبال فرصتی برای ابراز مخالفت است و خود فرهنگ‌ساز و جریان ساز نیست. به عبارتی شناگری است که به دنبال آب و استخر می‌گردد.

به عنوان نمونه، بخش بسیاری از مردم ایران در طول زمان به واسطه ستمهای اجتماعی که در شرایط مختلف علیه آنها اتفاق افتاد و یا به خاطر تعارضات فرهنگی و اخلاقی با عناصر و عوامل و رویکردهای فرهنگی رژیم پهلوی، از آن سیستم دچار یأس و ناامیدی و نارضایتی شدند و در پی این نارضایتیها، به انتظار تغییر نشسته بودند. اما خود برای تغییر اقدامی نمی‌کردند و در پی اولین فرصت وارد عرصه عملیاتی مخالفت شدند.

همچنانکه شهادت آیت‌الله مصطفی خمینی فرصتی بود برای مخالفان عادی رژیم پهلوی که حول محور مراسم ختم ایشان گرد هم آیند و به مخالفان فعال و فداکار رژیم پهلوی در مساجد تهران و شهرستانها بپیوندند. اما طبیعی است که در میان همان مخالفانی که در مسجد ارگ تهران گردهم آمده بودند، کمتر کسی به خود جرئت می‌داد صریحاً نام «آیت‌الله العظمی امام خمینی» را به عنوان رهبر بزرگ معتقد به تغییر نظام سیاسی علناً اعلام نماید. ولی هنگامی که این اتفاق صورت گرفت جمعیت حاضر یک صدا فریاد صلوات سنگینی را برآورد. در اینجا جمعیت مخالفان عادی رژیم پهلوی فرصتی را برای ابراز مبارزه یافتند. در سیزدهم شهریور 1357، به هنگامی که بعد از نماز عیدفطر درخواست برگزاری تظاهرات شد به غیر از عناصر فعال و فداکار در تهران کمتر کسی بود که وارد عرصه آشکار مخالفت با رژیم پهلوی نشد. این در حالی است که از اولین تظاهرات جدی منتهی به کشتار در قم 19 دی ماه 1356 تا اولین تظاهرات جدی در تهران 13 شهریور 1357 نزدیک به هشت ماه فاصله است. البته در این فاصله تجمعات و تظاهرات خونین بسیاری در شهرستانها برگزار شد. ولی هنگامی که فرصت ابراز نظر برای مخالفان فداکار فعال و عادی تهرانی فراهم شد دیگر فرصتی را برای ابراز مخالفت از دست نمی‌دادند. تظاهرات 16 شهریور، هفده شهریور، محرم، اربعین، و سایر تجمعات در تهران، تجمعات مخالفتخواهانه‌ای بود که با هدف تغییر نظام سیاسی صورت می‌گرفت و جمعیت مخالفان عادی رژیم پهلوی را به یکدیگر پیوند می‌داد. همین اتفاق در شهرستانها نیز صورت ‌پذیرفت.

باید توجه داشته باشیم مادام که جمعیت مخالفان عادی رژیم پهلوی، وارد عرصه سیاسی و عملیاتی کردن ایده‌های خود نشده بودند فرض هر گونه تغییری در ایران بعید بود و به نظر نمی‌رسید مخالفان فعال و فداکار می‌توانستند بدون تکیه بر قدرت جمعیت عظیم مخالفان عادی، قدرت رژیم پهلوی را در هم بشکنند. به همین خاطر وقتی اصرار امام خمینی را در ترسیم استراتژی مبارزه، مبنی بر ضرورت آگاهی مردم و ورود مردم در عرصه مخالفت سیاسی می‌بینیم به هوشمندانه بودن و قدرت‌زایی این فرض جامعه‌شناسانه و استراتژیک بهتر پی می‌بریم. در نقطه مقابل، اصرار گروههای سیاسی غربگرا بر ضرورت تعامل با آمریکا و یا گروههای چپگرا مبنی بر ضرورت اتخاذ روشهای قهرآمیز و جنگهای مسلحانه را می‌بینیم که تا چه حد ناکارآمد و ناکافی است. زیرا، در فرض تعامل با غرب مردم به سیاستمداران به هیچ روی اعتماد نمی‌کنند، همچنان که به غربباوران اعتماد ننمودند. در ثانی، در مبارزه مسلحانه و نبرد قهرآمیز معدودی شرکت می‌کنند که قطعاً همان اقلیت مخالفان فداکار رژیم پهلوی خواهند بود. بنابراین، مگر تعداد مخالفان فداکار در یک جامعه علیه یک حکومت چقدر است؟ این در حالی بود که رژیم می‌توانست با سرعت همگان را سرکوب نماید.

علاوه بر آن، در صورت اعلام جنگ مسلحانه، صف‌بندیهایی در میان نیروهای نظامی و مردم هوادار و حامی رژیم پهلوی و مخالفان آن صورت می‌گرفت که معلوم نبود دامنه تخاصمات آن تا کجا گسترش یابد. این اتفاقاً همان چیزی بود که رژیم پهلوی و شخص شاه و حامیان آمریکایی‌اش در شورای امنیت ملی نظیر برژینسکی، ـ  شاگرد کرین برینتون، یکی از بزرگترین انقلاب شناسان جهان و نویسنده کتاب کالبد شکافی چهار انقلاب ـ و وزارت دفاع به دنبال آن بودند[11] تا انقلاب اسلامی در ایران را به گستره و افق خونینی بیامیزند.

علت تلاش برای کودتا، مداخله گسترده ارتش و خونین نمودن صفوف انقلاب، همانا به خانه فرستادن مخالفان فعال و عادی رژیم پهلوی و تنها نمودن مخالفان فداکار و قتل‌عام آنها بوده است، چرا که در این صورت، مردم به خانه‌های خود باز می‌گشتند و انقلاب سرکوب می‌شد.

نکته آخر در خصوص مخالفان عادی آن است که اکثر مخالفان عادی یک حکومت ممکن است اعضاء بوروکراسی سازمانی همان حکومت نیز باشند و حتی ممکن است مخالفان فعال و فداکار یک حکومت نیز برای نفوذ در حکومتی از شیوه همکاری بهره جویند و بی‌سبب نیست که حکومتها نسبت به رشد مخالفان در دستگاه خود حساسیت دارند. هر چند بسیاری از حکومتها نیز تلاش می‌کنند از طریق جذب مخالفان عادی خود به مشاغل سازمانی در حکومت، آنها را در حلقه سازمانی و زندگی روزمره و وابستگی به خود گرفتار سازند تا بتوانند از این طریق کنترل بیشتری بر رفتار آنان داشته باشند و یا از مخالفت آنها بکاهند. البته این رویه معمولاً تا حدودی، آنهم در پاره‌ای از موارد، و در دراز مدت جواب می‌دهد، ولی به صورت همیشگی نیست. اتفاقاً حکومت در معرض ضربات داخلی جدی‌تری قرار می‌گیرد. چنانچه در اغلب حکومتها چه حاکمیت پهلوی و چه در زمان جمهوری اسلامی شاهد اتفاقاتی از این دست هستیم و جالبتر آن که الگوی «نفوذ در ارکان سازمانی و اداری حکومت و تحول آن از طریق مدیران» استراتژی حرکت انقلابی جنبش اخوان المسلمین مصر بوده است.[12] هرچند، این استراتژی در مصر با اقبال چندانی همراه نشد، ولی شاخه سودانی آن یعنی شاگردان شیخ حسن الترابی و ژنرال عمرالبشیر با استفاده از همین روش توانستند بر حکومت سودان غلبه نمایند.

البته در عصر پهلوی عمده بهره‌مندی از مخالفان متوجه نیروهای چپ‌گرایان و ملی‌گرایان بوده است. باند امیر اسدالله علم در وزارت دربار و تشکیلات فرح پهلوی عمدتاً از همین گروه سیاسیون و مخالفان سابق بوده‌اند. بسیاری از چهره‌های برجسته ساواک نظیر منوچهر آزمون، منصور رفیع‌زاده، پرویز نیکخواه، دکتر محمد باهری، رسول پرویزی، پرویز ناتل خانلری از این دسته از مخالفان مجذوب قدرت و ثروت بوده‌اند.[13]

مخالفان فعال:

مخالفان فعال به آن دسته از دگرگونیطلبانی گفته می‌شود که در مسیر اهداف تغییر نظام سیاسی فعالیت می‌نمایند،اما تلاش و فعالیت آنها در حد فداکاری و گذشتن از خود نیست  همچنان که در موضوع حامیان فعال توضیح داده‌ایم، مخالفان فعال عمدتاً از میان چهره‌های سیاسی و شخصیتهایی هستند که برای رسیدن به اهداف مشخصی تلاش میکنند ولی در مرز میان حمایت عادی و حمایت فداکارانه قرار دارند. شاید به لحاظ ارزشی و یا جامعه شناسی تفکیک دقیق این مجموعه از دو گروه دیگر چندان آسان نباشد. ولی ما با توجه به مثالهایی سعی خواهیم کرد نسبت به توضیح مسئله مبادرت ورزیم. به نظر ما مخالف فعال کسی است که به لحاظ باورمندی به اصل مخالفت با نظم موجود رسیده و با اعتقاد به ضرورت تغییر، فعالیتهایی نیز دارد اما این فعالیتها هیچگاه به منزله گذشتن از خود نیست.

اگر به پروژه مقابله اعراب با اسرائیل توجه کنیم، خواهیم دید که اعراب در برابر آنها به اصل مقابله با اسرائیل معتقدند و در این راه فعالیتهایی علیه اسرائیل نظیر تحریم کالای اسرائیلی، عدم همکاری سیاسی، قهر سیاسی و عدم مذاکره با اسرائیل، عدم مسابقه با ورزشکاران اسرائیل ... انجام می‌دهند. حتی در مواردی ژست مبارزه نیز خواهند گرفت. اما به وقت مخاطره ساکت و آرام می‌شوند؛ نظیر سکوت دولت سوریه در پاسخگویی به حمله هوایی گسترده اسرائیل در سال 1382. این دسته از سیاسیون اصولاً از مبارزه‌ای که منتهی به مخاطره افتادن جان آنها می‌گردد ناراضی و گریزان هستند. این عده در حد وسط میان مردم عادی مخالف اسرائیل و فداکاران عملیات استشهادی فلسطین و لبنان مخالف فعال دولت اسرائیل محسوب می‌شوند. شاید بهترین نمونه آن آقای یاسر عرفات بوده باشد.

در ایران قبل از پیروزی انقلاب اسلامی چنین نقشی را رهبران احزاب سیاسی داشته‌اند و مخالفخوانی آنها تا مرز فداکاری بود. آنها به هیچ روی جرئت ورود به مخالفت فداکارانه و ایستادن در برابر نیروهای امنیتی در زندان و یا در برابر تانکها را نداشتند، اما فعالانه مخالف رژیم پهلوی بودند. مهندس مهدی بازرگان در مصاحبه‌اش با رادیو بی، بی. سی چنین می‌گوید:

[در سالهای قبل از پیروزی انقلاب] گروههای چریکی مختلف بود هم از چپی‌ها بودند و هم از ملی‌ها و مذهبی‌ها بیشتر جوان بودند و فشار آن زمان دستگاه از طریق ساواک مخصوصاً از طرف پلیس طوری بود که خیلی از افراد ایران اعم از طبقه متوسط و افراد مسن و جا افتاده و جوانها به این نتیجه رسیده بودند که مبارزه قانونی و علنی به صورت معقول نتیجه‌ای ندارد (البته من نمی‌خواهم تأیید بکنم این تصور را) ولی این طرز فکر خیلی در آن موقع رایج شده بود و استدلالی که می‌کردند و می‌گفتند ببینید از این راه وارد شدید و شما را به زندان انداختند در هر حال نتیجه‌ای نگرفتید یعنی دستگاه و پشتیبانان دستگاه منطق زور و اسلحه را فقط می‌توانند بپسندند این بود که چریکها پیدا شدند که یک طیف وسیعی بودند. از معتقدین و فدائیان فکر مارکسیست گرفته تا خیلی مؤمنین و مقدسین و آنهایی که طالب شهادت بودند از مسلمانها همه در بینشان بود.[14]

مخالفان فداکار:

گروهی از مخالفان را که برای سرنگونی حاکمیت، حاضر به هر نوع فداکاری حتی مرگ و زندان و شکنجه هستند، مخالفان فداکار می‌گویند.  شاید صف‌بندی مخالفان فعال و فداکار بسیار سخت و تفکیک و تشخیص آنان بسیار مشکل باشد. ما در تمثیلی عینی که از حامیان فداکار و فعال آورده‌ایم، معتقدیم که تفاوت مخالفان فعال و فداکار به هنگام قرار گرفتن در معرض مخاطره و خطر مرگ و یا حبس طولانی معلوم می‌شود.

مخالفان فداکار گروهی هستند که به دلایل مختلف امکان تداوم حیات حاکمیت را بر نمی‌تابند و بین مرگ و حبس و شکنجه و یا تغییر وضعیت حاکم دائماً در حال تردد هستند. آنها هرگونه مخاطرات ناشی از مبارزه قهرآمیز و فداکارانه و براندازانه را با یک حاکمیت به جان می‌خرند ـ که این نوع عملیات  اجتماعی و سیاسی مخاطره‌آمیزترین نوع عملیات و فعالیت سیاسی است ـ تا وضعیت حاکم را تغییر دهند. البته باید توجه داشت تفاوت الگوی عملیات مخالفت و عملیات انقلابی ممکن است به چند عامل اساسی بستگی داشته باشد که عبارتاند از:

1-وضعیت فرهنگی،

 2- وضعیت اقتصادی،

3- وضعیت اجتماعی و سنی.

 

1- وضعیت فرهنگی

گروه مخالفان فداکار قاعدتاً باید به لحاظ فرهنگی و باورهای مذهبی و عقیدتی مرزبندی مشخصتری از سایر گروههای اجتماعی و سیاسی داشته باشد. بنابراین، گروههایی که به لحاظ فرهنگی با همدیگر همسانی دارند اگر به موضع مخالفت با یکدیگر کشانیده شوند، این مخالفت به مرزهای مخاطره‌آمیز و خطرناک نخواهد رسید. چرا که فرصت و توجیه فرهنگی و عقیدتی لازم را برای انجام اعمال خشونت‌آمیز علیه یکدیگر نمی‌یابند. چرا که، ریشه فداکاری سیاسی در نوع باورهای عقیدتی است که سب میشود این باورها با باورهای حاکم به نقطه تعارض کشیده شود و البته عوامل دیگری در شکل‌گیری این حوادث دخالت دارند.

در عین حال، باید توجه داشت که مقوله فداکاری و شهادت‌خواهی در عرصه ملی و پذیرش این مقوله توسط یک ملت امری متفاوت و محصول فرآیندی تاریخی و سیاسی و اجتماعی است. بنابراین باید مرزبندیهای فرهنگی میان حاکمیت و گروههای مختلف آنقدر زیاد و تعارض آنقدر گسترده باشد تا جامعه به مقوله فداکاری مخالفان به چشم رفتاری ابلهانه و جنایت و اقدامی بی‌نتیجه و یا جنون‌آمیز نگاه نکند، بلکه آن را به عنوان عملی در جهت آزادیخواهی و عدالت و یا باورهای اعتقادی تلقی نماید.

مبارزه شدید پیامبر اسلام در برابر مشرکان مکه،[15] اقدام حضرت سیدالشهداء(ع)‌ در مقابله با یزیدبن معاویه،[16] قیام سربداران خراسان علیه مغولان، حرکت فدائیان اسلام در اوایل دهه بیست در ایران[17] و انقلاب اسلامی ایران در سالهای 57 ـ 1342، قیام جماعت اسلامی در مصر،[18] جنبش حزب‌الله در لبنان و انتفاضه‌الاقصی در فلسطین جنبشهایی مبتنی بر اعتقادات مذهبی و نگرش فرهنگی بودند. در این نگرش فرهنگی، قاعده اصلی در عملیات فداکارانه پذیرش مقوله شهادت بوده است و بانیان و فعالان فداکار جنبش پذیرای مقوله شهادت و مرگباوری بوده‌اند. بهرغم آنچه «اریک بوتل» در مورد مقوله شهادتطلبی در ایران آورده است که مقوله شهادت طلبی در اثر تعارض میان سنت و مدرنیسم و مهاجرت جوانان جویای کار به شهرها و رؤیت تعارض فرهنگ مدرن پهلویها و فرهنگ سنتی جامعه ایرانی بوده است؛ ما در اصل تئوری مدرنیزاسیون که به عنوان علت وقوع اعتراض و انقلاب تلقی شده سخن بسیار داریم تا چه رسد به اینکه تئوری مدرنیزاسیون بتواند مقوله شهادتطلبی فداکارانه مخالفان فداکار رژیم پهلوی را توجیه و تفسیر نماید.

معذلک نوع نگرش فرهنگی و عقیدتی و جهان‌بینی در انتخاب رویه فداکارانه و چگونگی روبرو شدن با آن بسیار مؤثر است. چنانچه یک مارکسیست در مقوله روبرو شدن با مخاطرات ناشی از مبارزه سیاسی و بن‌بست نهایی زندگی، دیدگاهی کاملاً متفاوت از یک انقلابی مسلمان خواهد داشت. چرا که یک مسلمان با فرض‌ پذیرش مقوله شهادت آن را بن‌بست زندگی نمی‌داند بلکه آغازی جدید، فرح‌بخش و سرورآفرین تلقی می‌کند و غالب فداکاران مسلمان درمواجهه با اعدام ناشی از عمل سیاسی فداکارانه چنین بوده‌اند.[19]

2- وضعیت اقتصادی 

موقعیت اقتصادی گروههای مخالف یک حکومت تأثیر بسزایی در مخاطره‌پذیری آنان دارد. گروههای انقلابی که گرایشات فداکارانه هم دارند و در فرض همانندی فرهنگی به لحاظ موقعیت اقتصادی خویش از تفاوتهای جدی در نوع تکامل رویکرد انقلابی برخوردارند. همانطور که در مثال فعالان مخالف آورده‌ایم گروههای سیاسی که به لحاظ اقتصادی تحولپذیرترند به هنگام مواجهه از ریسک‌پذیری کمتری برخوردارند و به عبارتی، روحیه محافظه‌کارانه بیشتری از خود بروز می‌دهند و بی‌سبب نیست که گروههای سیاسی که عمدتاً از میان طبقات دانشجویان و یا طلاب و کارگران بر می‌خیزند مخاطره‌پذیری بیشتری نسبت به سایر گروهها نظیر تجار، مهندسان، اساتید دانشگاهها دارند. در حالی که اگر یک تجزیه ـ تحلیل آماری از کسانی که در حوادث مبارزات سیاسی آسیب دیده‌اند بنماییم به خوبی روشن خواهد شد که کسانی که دارای وضعیت اقتصادی بهتری هستند در عین باورمندی فداکارانه از ریسک‌پذیری و خطرپذیری کمتری برخوردارند.

3- وضعیت اجتماعی 

بررسی موقعیت اجتماعی افراد و اعضاء گروهها نیز در نوع عملکرد فداکارانه آنها مؤثر است. کسانی که در شرایط اجتماعی نامساعد و اهانت‌آمیز زیست می‌کنند و در عین حال نگرش فداکارانه نسبت به موقعیت سیاسی دارند قهرآمیزتر و با خشونت‌ جدی‌تری وارد فعالیتهای انقلابی می‌شوند. کارگران تحت فشار کارفرمایان و دانشجویان، تحت فشار امنیتی پلیس، صرفنظر از موقعیت اقتصادی از زمینه بیشتری در جهت فداکاری برخوردار هستند. همچنین مقطع سنی نیز در نوع گرایشات و تمایلات انقلابی بسیار مؤثر است و بی‌سبب نیست اکثر نیروهای فداکار انقلابی از میان نیروهای جوانتر بوده‌اند. همچنان که کارگران در میان اقشار عادی جامعه و مهندسان در میان اقشار تحصیلکرده بیش از سایرین سیاسی می‌شوند. به همین میزان، تجار و خرده‌مالکان در میان اقشار عادی و پزشکان در میان گروههای تحصیلکرده فاصله بیشتری با فعالیتهای فداکارانه دارند.

پی نوشت ها

  1. جعفری، شعبان؛ خاطرات؛ نشر آبی، تهران، 1381، صص متعدد.
  2. فردوست،‌ حسین؛ ظهور و سقوط سلطنت پهلوی؛ مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی تهران، انتشارات اطلاعات، 1374، ص 134.
  3. پهلوی، محمدرضا؛ پاسخ به تاریخ؛ ترجمه دکتر حسین ابوترابیان، نشر سیمرغ، تهران 1375، ص 349؛ و، دخترم فرح، انتشارات به آفرین، تهران، 1381، صص متعدد.
  4. توکلی، یعقوب؛ فرهنگنامه جاودانه‌های تاریخ؛ دفتر دوم، استان گیلان، زندگی‌نامه شهید حسین املاکی، نشر شاهد، تهران، 1382.
  5. اطلاعات، 6 خرداد 1340.
  6. عاقلی، باقر؛ روزشمار تاریخ ایران؛ جلد دوم، نشر گفتار، تهران، 1374، ص 9.
  7. نفخ‌الطیب؛ جلد اول، ص 129؛ و، عبدالله عنان، محمد؛ صحنه‌های تکان‌دهنده جهان اسلام؛ ‌ترجمه علی دوانی؛ نشر فرهنگ اسلامی، ص 67.
  8. نهج‌البلاغه،‌ فیض اسلام، حکمت اول.
  9. توکلی، یعقوب؛ فرهنگ‌نامه جاودانه‌های تاریخ؛ مجله 7ـ1؛ نشر شاهد تهران، 1382.
  10. توکلی، یعقوب؛ اسلامگرایی در مصر؛ نشر حدیث؛ تهران، 1374؛ صفحات متعدد.
  11. جردن، هامیلتون؛ بحران؛ ترجمه محمود مشرقی؛ نشر علم، تهران، 1364.
  12. توکلی، یعقوب؛ اسلام‌گرایی در مصر؛ دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، تهران، 1373.
  13. شاهدی، مظفر؛ زندگی سیاسی علم؛ مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، تهران.
  14. انقلاب ایران به روایت بی، بی، سی.؛ عبدالرضا هوشنگ مهدوی، نشر طرح نو، تهران، 1372، ص 120.
  15. آیتی، محمدابراهیم؛ تاریخ پیامبر اسلام؛ دانشگاه تهران، تهران، 1366. صص متعدد.
  16. مطهری، مرتضی؛ حماسه حسینی، انتشارات صدرا، تهران، 1364، صص متعدد.
  17. خوش نیت، سید حسن؛ و، نواب صفوی، سید مجتبی؛ صص متعدد.
  18. توکلی، یعقوب؛ اسلام‌گرایی در مصر، نشر حدیث، تهران، 1374، صص متعدد.
  19. عراقی، مهدی؛ ناگفته‌ها، نشر رسا، تهران، 1370، ص 96 .


کتاب سقوط جلد اول موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی