هدایت‌الله بهبودی در گفتگو با عصر اندیشه:

دوایر متحدالمرکزی به نام انگلیس، قزاق‌خانه و رضاخان 


دوایر متحدالمرکزی به نام انگلیس، قزاق‌خانه و رضاخان 

مجله عصر اندیشه:
چگونگی تبدیل شدن رضانام به رضاخان تحقیقی مفصل و عمیق را می‌طلبید که هدایت‌الله بهبودی در کتابش با بررسی ادوار تاریخی زندگی رضاخان تحت عنوان «رضانام تا رضاخان» به این مهم پرداخته است. این‌که وثوق‌الدوله و انگلیس و قرارداد ۱۹۱۹ چگونه پیش رفتند که راه در انتها منجر به پادشاهی رضاخان شد حکایت از افتادن سایه سنگین انگلیس بر سر مملکت و ناتوانی ایرانیان در بیرون کشیدن کشور از زیر آن سایه است و آن چه کم‌اهمیت می‌نمایاند، فرد میدان‌دار و زما‌م‌دار است. بهبودی سعی کرده در کتاب خود به روایت مهره اصلی این میدان بپردازد. آن‌چه در ادامه می‌آید، مشروح گفت‌وگوی «عصر اندیشه» با بهبودی است که فارغ از نگاه «عصر اندیشه»، عین دیدگاه‌های وی به عنوان مؤلف کتابی است که رضاخان را در شعاع دخالت سیاست انگلیس در ایران تحلیل می‌کند. 

برای شروع گفتگو از این‌جا شروع کنیم که به‌عنوان یک محقق تاریخ معاصر برای نگارش کتاب با چه محدودیت‌هایی درباره سوژه خود روبرو بودید؟ آیا کمیت و کیفیت منابع راضی‌کننده بود؟ 

اجازه می‌خواهم پیش از پاسخ به سؤالات شما، یک مطلب کلی درباره تاریخ‌نگاری و شیوه پرداخت به رخدادهای گذشته بگویم. بر هر پژوهشگری، با هر میزان از توانایی در کنکاش گذشته، لازم است در نقطه عزیمت کار خود، تا جایی که ممکن است، ذهن و ضمیرش را از دلبستگی و دل‌زدگی، خوش‌آمد و بدآمد دور کند. اگر او با ذهنیت از پیش ساخته به سوی موضوع حرکت کند، نتیجه کارش، نه کشف و دریافت، بلکه توصیف و تعریف خواهد بود. 

ما نمی‌توانیم ذهنیت خود را برای کشف و دریافت گذشته ملاک و معیار قرار دهیم. موضوعات تاریخی شمایل خود را دارند. آن‌ها به ما می‌گویند که چه بودیم و چه کردیم؛ ما نمی‌توانیم بگوییم چه بودید و چه کردید! کار مورخ کشف و دریافت آن شمایل یا حقیقت است. البته رسیدن به همه حقیقت ناممکن است. بنابر کمبود یا فراوانی اسناد و قرائن، بنابر وثاقت و راستی‌آزمایی مدارک، و بنا بر مهارت و تبحر تاریخ‌پژوه، درصدی از حقیقت نمایان می‌گردد.

این کوشش، به هر اندازه‌ای که به «صد» نزدیک باشد، مورخ کارش را درست‌تر به انجام رسانده است. این که می‌گویم نمی‌شود به همه حقیقت رسید، از این جهت است که بنیان پژوهش‌های تاریخی بر کشف روابط عِلّی و معلولی استوار است، و ما غیر از روابط عِلّی آشکار، روابط عِلّی پنهان هم داریم؛ گاه به همان اندازه، گاه کم‌تر و گاه بیش‌تر. اگر می‌توانستیم به همه علت‌ها و معلول‌ها دست یابیم، کشف همه حقیقت به جهانی دیگر واگذار نمی‌گردید.

[و اما درباره پاسخ به سؤال‌تان] اول این‌که زندگی‌نامه‌نویسی یکی از گونه‌های تاریخ‌نگاری است و بنابر انتخاب صاحب ترجمه می‌تواند کاری معمولی یا سخت باشد. نگارش سرگذشت افرادی که تأثیرات مهمی - فارغ از ارزش‌گذاری عرض می‌کنم - بر مملکت و مردم گذاشته‌اند، آسان نیست؛ به‌ویژه اگر این اشخاص به لحاظ تاریخی همچنان زنده باشند. از رضاشاه پهلوی همچنان می‌گویند، می‌نویسند، می‌ستایند و محکوم می‌کنند. پس زنده است. یکی از سختی‌های کار در این کتاب، شخصیت یاد شده است؛ هم به جهت تأثیرگذاری و هم از نظر بسته‌بندی شدن لای داوری‌های روزمره. 

دوم این‌که زندگی او به چهار دوره کلی بخش‌پذیر است. دوره اول از شرح شناسنامه‌ای آغاز می‌شود و تا کودتای ۱۲۹۹ پیش می‌آید. دوره دوم از کودتا شروع می‌گردد و تا دست‌یابی به مقام ریاست وزراء در آبان ماه ۱۳۰۲ ادامه می‌یابد. دوره سوم از این زمان تا رسیدن به تخت سلطنت در ۲۵ آذر ۱۳۰۴ است. و دوره چهارم پادشاهی او را بر ایران تا شهریور ۱۳۲۰ در بر می‌گیرد.

کتاب رضانام تا رضاخان نخستین دوره از این زندگی را روایت کرده و می‌توانم حدس بزنم که روند پژوهشی آن سخت‌تر از برهه‌های دیگر باشد. در این بخش با نامی روبرو هستیم که رنگی پریده دارد. پیشینه خانوادگی و دست‌کم سه دهه اول زندگی او قابلیت ثبت و ضبط ندارد. اگر او همچون بسیاری از هم‌قطاران خود زندگی می‌کرد و به عرصه سیاست کشانده نمی‌شد، تاریخ به همین نام رنگ‌پریده هم توجه نمی‌کرد. اما رضانام، رضاخان شد و بعد وزیر جنگ، و بعد رئیس الوزاء و دست‌آخر پادشاه. و از آن‌جا که پادشاه نمی‌تواند پیشینه‌ای ناخوانا داشته باشد، تاریخ تولد، نام پدر و مادر، مشاغل و مناصب و مأموریت‌های او جستجو شد و داده‌هایی - هرچند اندک - به جا ماند. با وجود این، حتی اگر اطلاعات این دوره بیش از این می‌بود، من ناچار از شرح زمانه رضانام و سپس رضاخان بودم تا بر خواننده روشن گردد که او در چه بستری رشد کرد و این نام در چه شرایطی خان شد. نه، منابع این دوره ارضاءکننده نیست.

کتاب در قسمت سال‌های نوجوانی و جوانی رضاخان نحیف است. بیش‌تر کتاب به دورانی از حیات رضاخان اختصاص دارد که عملاً تبدیل به یک پروژه سیاسی شده بود. نحیف بودن این بخش به دلیل کمبود منابع بود یا اصولاً این دوره از حیات رضاخان برای شما اهمیت کم‌تری داشت؟ 

آن اندازه که در دوره محمدرضا شاه پهلوی به زندگی شاه‌بابا توجه گردید، در دوره رضاشاه به او نشد. شاید تکاپو در این مسئله بتواند عنوان یک مقاله خواندنی باشد. گمان می‌کنم یکی از علل آن، بی‌میلی خود رضاشاه بوده باشد. در کتاب به این موضوع اشاره شده است. او نسبت به بازنمایی گذشته خود بی‌اعتنا بود. اما در زمان پسرش اضافه‌پردازی‌ها شروع شد و پیدایش او را با ظهور کوروش، سرسلسله هخامنشیان، مقایسه کردند. طبیعی است که من نمی‌توانستم به این داستان‌سازی‌ها تکیه کنم. لاغر بودن مسائلی که اشاره کردید از این جهت است، نه سلیقه نویسنده. طبیعتاً هر اندازه او خود را به دایره کنش‌های سیاسی و اجتماعی نزدیک می‌کرد، از رنگ‌پریدگی نامش کم می‌شد. مایلم بدانم نحیف بودن این بخش به ساختار کتاب هم لطمه زده است یا نه!؟ اگر لطمه زده باشد، کار من اشکال دارد. پژوهشگر باید بتواند نسبت موزونی بین داده‌ها و ساختار کتاب برقرار کند. البته این کار سختی است.

به نظر می‌رسد در فرم روایی کتاب شبیه فرمی عمل کرده‌اید که پیش از این در «الف لام خمینی» عمل کرده بودید. کتاب پیش و بیش از آن‌که خود رضاخان را محور اصلی روایت خود بداند، او را در بستر زمانی و مکانی و زمانه‌اش روایت می‌کند. از همین روی بعضی منتقدان عقیده دارند بیش از آن‌که در این کتاب از رضاخان بخوانند، از زمانه و زندگی او می‌خوانند. چرا این شیوه روایت را انتخاب کرده‌اید؟ این شیوه روایت تاریخ چه مزیت‌ها و معایبی دارد؟ 

زندگی‌نامه‌نویسی - البته سخن من درباره زندگی‌نامه‌های دگرنوشت است – چارچوب‌های خودش را دارد. البته سخت و  غیرقابل انعطاف نیستند، اما نمی‌توان برای هر فرد قالب و روایت خاصی تعریف کرد. صاحب ترجمه در مرحله‌ای از زندگی لابه‌لای حوادث، و در مرحله‌ای دیگر آفریننده حوادث است. بسترسازی هر یک از این مراحل ضوابط مناسب خودش را دارد. من نمی‌توانم قالب روایت را از پیش تعیین کنم.

رفتارهای او در مقاطع گوناگون می‌گوید که چگونه باید روایت شود. در کتاب حاضر بسترها و زمینه‌ها بیش‌تر از خود فرد نمود دارد. چرایی آن را از مقدمه کتاب می‌توان دریافت. آن‌جا نوشتم که ما در این بخش از زندگی‌نامه با سه دایره متحدالمرکز روبرو هستیم: دایره کوچک‌تر شخص رضاخان؛ دایره کوچک و دوم، قزاق‌خانه و دایره سوم و بزرگ انگلیس است. در این دوره سه حلقه یاد شده از هم جدا نیستند؛ قُطر مشترکی دارند. انتخاب این قالب باور اولیه من نبود. در مسیر پژوهش و پیگیری رخدادها به این نتیجه رسیدم. پس هنگام تدوین، نه به انتخاب بلکه به اجبار می‌بایست شعاع این دوایر را ترسیم می‌کردم و سهمِ بلندیِ هر یک را باز می‌‌گفتم. گسترده‌شدن زمینه‌ها و بسترها به این علت است. اما شباهت روایت در دو کتاب «الف لام خمینی» و «رضانام تا رضاخان» احتمالاً مربوط به لحن و ادبیات نویسنده است. اگر ممکن بود هر چهار دوره‌ای که از آن یاد کردم، یا دست‌کم سه دوره، همزمان - البته نمی‌دانم در چند جلد جا می‌گرفت - نوشته و منتشر می‌شد، امکان مقایسه وجود داشت. این خبر را هم بدهم که به خواست خدا جلد دوم «رضانام تا رضاخان» با عنوان «رضاخان تا رضاشاه» در سال ۱۴۰۱ منتشر خواهد شد. نگارش آن را در فروردین امسال به پایان رساندم. در کتاب دوم خواهید دید که از پهنای زمینه‌ها و بسترها بسیار کاسته می‌شود و سردارسپه در همه فصول پیش چشم خواننده است.

به نظر میرسد انتهای کتاب دچار نوعی تعجیل است تا زودتر پرونده روایت خود را ببندد و به همین دلیل بال سیاسی کودتای ۱۲۹۹ نسبت به بال نظامی آن که رضاخان باشد کم‌تر مورد توجه قرار گرفته است. این نقد را چقدر قابل اعتنا می‌دانید؟ 

شتاب در بازنمایی وقایع و حوادث منتهی به حقایق آفت و نقص است. سید ضیاءالدین طباطبایی و رضاخان میرپنج، این دو عنصر سیاسی و نظامی کودتا، راه مشترک و کوتاهی را با هم طی می‌کنند. این راه کوتاه از بهمن ۱۲۹۹ شروع می‌شود و در اوایل خرداد ۱۳۰۰ به پایان می‌رسد. قطعه اول این راه در کتاب حاضر کشیده شده است و از آن‌جا که موضوع اصلی شخص رضاخان میرپنج است، به مناسبات او با سید ضیاء توجه شده است. دنباله این راه در کتاب دوم کشیده می‌شود و سرنوشت رئیس‌الوزرای کودتا آن‌جا بیان می‌گردد و پس از خارج شدن از کشور، از کتاب هم بیرون می‌افتد. اگر منظور شما واکاوی در احوالات سیاسی سید ضیاء و چگونگی انداختن خود به دامن سفارتخانه انگلیس به‌عنوان بال سیاسی کودتا است، حق با شماست.

در این کتاب فراز و فرود زندگی سیاسی سید ضیاء به‌ویژه کارکرد او به‌عنوان یک فعال سیاسی در روزنامه رعد، برق و شرق نیامده و این دو علت دارد: اول این‌که وظیفه ذاتی کتاب پرداختن به زندگی‌نامه رضاشاه پهلوی است و ورود و خروج دیگر افراد، نسبتی فرعی با کتاب دارد. دوم این‌که کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ یکی از ایستگاه‌های کتاب است و پرداخت آن باید متناسب با ساختار کتاب باشد. بله این کتاب نمی‌تواند خواننده‌ای را که صرفاً در پی شناخت نسبتاً کاملی از همه عوامل کودتا و گذشته آنان است سیراب کند، چراکه چنین وظیفه‌ای ندارد.

شاید مهم‌ترین بخش حیات رضاخان، رضاخانِ پساپادشاهی باشد. آیا قرار است این پروژه ادامه پیدا کند؟ اگر قرار به ادامه پروژه نیست چرا مقطع اول زندگی رضاخان را تا کودتا برای روایت انتخاب کردید؟ 

بله. این زندگی‌نامه ادامه دارد؛ و ادامه آن بستگی به انطباق دو خواست است: یکی خواسته نویسنده و دیگری خواسته باری‌تعالی. من می‌خواهم . باید ببینیم او هم می‌خواهد؟ هدف‌گذاری من به پایان رساندن سومین دوره از زندگی‌ رضاشاه پهلوی، یعنی از آغاز ریاست وزرایی تا نشستن بر تخت پادشاهی است و اگر عمرم به دنیا باشد، دست‌کم دو سال زمان می‌خواهد. پس از آن را نمی‌دانم. اما گفتید مهم‌ترین بخش این زندگی مربوط به دوره پساپادشاهی است. بنده چنین گمانی ندارم. در این جا پرسش‌های بنیادی و مهمی قابل طرح است. بگذارید کمی به عقب برگردم. البته می‌دانیم که اگر و اما در تاریخ راه ندارد، ولی بیان برخی سؤالات، ما را وادار به تأمل می‌کند. اگر وثوق‌الدوله می‌ماند و قرارداد ۱۹۱۹ به نحوی اصلاح می‌شد که از آن بوی سیطره انگلیس بر ایران بیرون نزند، سرنوشت ایران چه می‌شد؟ انگلیس حاضر شده بود در پنهان کردن آن بو قرارداد را اصلاح کند. اگر زمام‌داری ایران بر همان نَهج ادامه می‌یافت، چه هزینه‌های پرداخت می‌کردیم و متحمل چه هزینه‌هایی نمی‌شدیم؟ پدران نگران و نکته‌سنج ما آن قرارداد را کان لم یکن دانستند، اما آیا انگلیس هم از آن گذشت؟ خیر نگذشت. او همان قرارداد را بی‌بو و با صورتی دیگر به دست یک ایرانی و از جیب ایرانیان به اجرا گذاشت. 

این حرف من نیست؛ حرف سرپرسی لورن، وزیر مختار انگلیس، است. پدران نکته‌سنج ما وقتی از این موضوع آگاه شدند که کار از کار گذشته بود. پرسش اصلی این‌جاست: بر سر دو راهی پذیرش وثوق‌الدوله و ادامه نیم‌بند نظام مشروطه و پذیرش دیکتاتوری رضاخان با مرگ مشروطه کدام راه باید انتخاب می‌شد؟ کدام راه بهتر بود؟ کدام به منافع ملی ما نزدیک‌تر بود؟ حتماً می‌گویید: هیچ‌کدام! آیا راه سومی پیش پای پدران ما بود؟ کدام راه؟ می‌توان راه‌های آرمانی پیشنهاد داد، اما با درک حقیقی شرایط آن زمان، بعید است بتوان راه عملی پیشنهاد کرد. به نظر من راه سومی وجود نداشت از این دیدگاه، آن‌چه اهمیت دارد، افتادن سایه سنگین انگلیس بر سر مملکت و ناتوانی پدران ما در بیرون کشیدن کشور از زیر آن سایه است و آن‌چه کم‌اهمیت می‌نمایاند، فرد میدان‌دار و زمام‌دار است. رضاخان نه، مسعودخان؛ رضاخان نه، بهرام‌خان. چه فرقی می‌کند؟ البته تفکر دیالکتیک تاریخی پاسخ دم‌دستی و آماده‌ای برای این پرسش‌ها دارد، اما این بحث پردامنه‌ای است که شاید نتوان جوابی برای آن یافت، اما چالش خوبی است.

 

با توجه به تشتتی که در بعضی بزنگاه‌های تاریخی وجود دارد، چقدر در طول پژوهش خود برای این کتاب با این اختلاف روایت‌ها مواجه شدید؟ در هنگام مواجه شدن با این قبیل اختلاف روایت‌ها چه کردید؟ 

اختلاف روایت در موضوعات یکسان تاریخی، اگر مربوط به اسناد و مدارک باشد، طبیعی است. یعنی چه؟ یعنی پژوهشگری در دوره‌ای با تکیه بر مدارکی روایتی از یک پدیده تاریخی می‌کند. پژوهشگری دیگر در دوره‌ای دیگر با اسناد آشکار شده و تازه و با کوشش و گردش مطالعاتیِ بیش‌تر، روایتی متفاوت از همان پدیده می‌کند. اشکال از جایی آغاز می‌شود که کار پژوهش تاریخی از مسیر علمی و پذیرفته شده‌اش منحرف شده، به سمت حاشیه خاکی تبلیغات کشیده گردد. خوشبختانه ماهیت این نوع کارها زودِ زود روشن می‌شود. مثل نگاه به پشت و روی فرش است. زود روشن می‌شود که کار دست است یا دستگاه. 

از این قبیل کتاب‌ها که بگذریم به یک نکته بدیهی در امر تحقیقات تاریخی اشاره می‌کنم. پژوهشگر در حد توان باید و باید همه مدارک و اسناد را ببیند. نمی‌شود به سندهای یک بایگانی تکیه کرد. برای نمونه کتاب‌های قابل توجهی با اتکا به اسناد انگلیس، به‌ویژه اسناد وزارت امور خارجه آن کشور، درباره رضاشاه پهلوی نوشته شده است. وقتی این منابع را می‌خوانیم، می‌بینیم نویسندگان از مسیری یکسان به نتایج یکسان رسیده‌اند.

«برآمدن رضاخان» اثر سیروس غنی، «سیاست انگلیس و پادشاهی رضاشاه» اثر هوشنگ صباحی و یا کتاب «رضاشاه و شکل‌گیری ایران نوین» نوشته استفانی کرونین و نیز مقالات متعدد آن بانوی محقق در مجله مطالعات ایرانی، همگی یک سمت و سو دارند. تمایل دارم فرصتی می‌داشتم و شیوه روایت، نگاه راوی، بود و نبود حوادث و خلاصه خط‌مشی گزارش‌نویسی سفارت انگلیس در تهران را بررسی و تحلیل می‌کردم. به نتایج اندکی رسیده‌ام و نیاز به مطالعه بیش‌تر دارد. این به کنار، ما همواره از یک حادثه، روایت‌های گوناگون داریم. مثلاً کودتای ۱۲۹۹. مدارک منتشرشده چهار سفارتخانه آمریکا، فرانسه، روسیه و انگلیس را کنار هم بگذارید و مقایسه کنید. از دیگر سو نوشته‌ها و گزارش‌های ایرانیان ناظر را هم اضافه کنید. ما به شماره هر نگاه، گزارشی خاص داریم. کاری به مشقت در پژوهش ندارم که روایت‌ها را چگونه سنجش کند، راستی آزمایی نماید، قرائن را بیاید و از میان آن‌ها به درصدی از حقیقت برسد. منظورم این است که همه این منابع باید دیده شود و صرفاً به اسناد یک بایگانی اتکا نگردد.

چقدر با روایت تاریخ به سبک و سیاق فعلی در نظام آموزشی در مدارس و دانشگاه موافقید؟ برای بردن مزه تاریخ زیر زبان عموم مردم و تبدیل کردن آن به یک نقطه کانونی مهم در افکار عمومی چه راهکارهایی پیشنهاد می‌کنید؟

به تازگی کتاب تاریخ مدرسه را - منظورم دوره متوسطه است - ندیده‌ام، ولی اگر همانی باشد که سال‌ها پیش دیده بودم یا شبیه آن، سودی عاید حاکمیت نمی‌کند. می‌گویم حاکمیت، چون درس تاریخ مدارس در بیش‌تر یا همه‌جای دنیا باید مطابق با قرائت حاکمیت باشد، البته در کشور ما تفاوت‌هایی هم پیدا کرده است. ما مملکتی سراپا سیاسی هستیم. به همراه منافع، زیان‌های آن را هم به جان می‌خریم. پیکره و تنه حکومت با بدنه مردم فاصله‌ای ندارد. مماس است. ما روزمره در پرتو حوادث داخلی و خارجی هستیم. از این رو باور یا ناباوری به پدیده‌های اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و در این‌جا تاریخی، نسبتی مستقیم با عملکرد حکومت پیدا کرده است. من شرایط را عادی نمی‌بینم و در شرایط غیرعادی نشان دادن گذشته از منظر حاکمیت کار دشواری است.

دانشگاه محیط دیگری است. در آن‌جا فضای انتخاب و اندیشه باز است. اما فراگیری فوت و فن تاریخ، بنا بر تجربه‌ای که داشتم، بستگی بسیاری به اسناد دارد. اگر دانشجوی مستعد در طول دوره تحصیلی با یکی دو استادِ اهل، درس بگیرد، برایش کافی است که بال درآورد و پرواز کند. کار دانشگاه یاددهی اصول و روش‌هاست و این به مراتب مهم‌تر از انتقال محتوای درس‌ها است. وظیفه دانشگاه تربیت پژوهشگر تاریخ است نه حافظ تاریخ.

اما درباره بخش دوم پرسش شما باید بگویم پیش از این گمان می‌کردم می‌توان بین توده و تاریخ آشتی داد. مقاله‌ای هم در این باب نوشته و در همایشی عرضه کرده بودم. اما حالا به این نتیجه نزدیک شده‌ام که این یک آرزوست. چون میل به گریز از گذشته رو به افزایش است. اگر بدبین باشم و حرف من درست باشد و نقض نشود، می‌توان نتیجه گرفت که توان برخورداری از حافظه تاریخی ضعیف شده است. و این یعنی هشدار. هشدار خدشه در هویت ملی و فرهنگی. اما اگر خوشبین باشم، می‌گویم استوانه‌های فرهنگی و دارایی‌های معنوی این کشور همچنان دست‌نخورده باقی مانده و سرپا است و اگر مملکت رو به آرامش و طمأنینه برود، از نگرانی‌های اقتصادی کم و به دغدغه‌های فرهنگی افزوده گردد، امکان صلح بین توده و تاریخ بیش‌تر خواهد شد.