مظفر بقائی، نفت و سیاست از کابینه ساعد تا ترور رزم آرا


مظفر بقائی، نفت و سیاست از کابینه ساعد تا ترور رزم آرا

 با سقوط احمد قوام، ابراهیم حکیمی، با اختلاف یک رأی در برابر دکتر محمد مصدق به نخست وزیری رسید. حکیمی بلافاصله پس از تصدی پست نخست وزیری پیشنهاد کرد برای افزایش قدرت شاه مجلس سنا، که نیمی از اعضای آن انتصابی بود، تشکیل شود. پیشنهاد تأسیس این مجلس، که تا آن زمان شکل نگرفته بود، مورد حمایت سیدحسن تقی زاده، که زمانی از مخالفین تشکیل آن بود، قرار گرفت. سیدحسن تقی زاده و ابراهیم حکیمی از دوره نهضت مشروطیت با یکدیگر همفکری و همکاری داشتند. بقایای گردانندگان و فعالین انجمن های سری دوره محمدعلی شاه و احمدشاه ـ چون تقیزاده، حکیمی، ابوالقاسم نجم (نجم الملک) و رجبعلی منصور (منصورالملک) ـ تأثیر فراوان بر روند تحولات ایران در دهههای 1320 و 1330 داشتند. کسانی که تا دیروز ظاهراً تشکیل سنا را نمادی از تسلط اشرافیت قاجار بر مقدرات امور کشور میدانستند، اما باطناً تلاش داشتند با ایجاد بحرانهای پی در پی مقدمات تشکیل دولتی نظامی را فراهم آورند، اینک در راستای تقویت دیکتاتوری شاه از تشکیل آن مجلس حمایت مینمودند.

همزمان تحولاتی دیگر در عرصههای بین المللی در جریان بود که در تقدیر شکل گیری دیکتاتوری شاه تأثیر مضاعف داشت. در حقیقت از سال 1947 با «دکترین ترومن» و «طرح مارشال»، که دخالت فعال ایالات متحده آمریکا در امور جهانی را میطلبید، دیپلماسی نفوذ و خنثی کردن رقیبان آغاز شد. آمریکا برای مشروعیت بخشیدن به مداخلات خود بهانة عامهپسند جلوگیری از نفوذ کمونیسم را سرلوحة کار خود قرار داده بود، مقولهای که البته انگلیسیها پیشتر از دوره جنبش جنگل آن را آزموده و به منشاء اثر بودن آن کاملاً وقوف داشتند. همزمان با این سیاست در اوایل سال 1326 ایستگاه سازمان اطلاعاتی آمریکا (CIA) در سفارت آمریکا در تهران دایر شد. از این پس عملیات پنهانی که قبلاً توسط وابستة نظامی، عشایری و سایر مقامات سفارت انجام میگرفت، توسط رئیس این ایستگاه هدایت میشد. عملیات سیا در ایران در ظاهر تنها صبغه ضدکمونیستی داشت و مشتمل بود بر:

1ـ تشکیل ستون پنجم در بین عشایر،

2ـ بررسی راههای فرار و حمله در صورت تجاوز شوروی،

3ـ استفاده از نیروی ارامنه و آذربایجانیها برای جاسوسی علیه شوروی،

4ـ ردیابی عملیات جاسوسی شوروی در ایران،

5ـ تشکیل شبکهای برای تبلیغ و ایجاد جنگ روانی به منظور تضعیف نفوذ شوروی و حزب توده.

معهذا، چنانکه حوادث بعدی ثابت نمود، هدف تکاپوی اطلاعاتی آمریکاییها در ایران تنها مقابله با نفوذ کمونیسم نبود. این شبکه از طریق پخش نشریات، کتاب، روزنامه و اعلامیه به بزرگنمایی نقش حزب توده میپرداخت و تودههای مردم را از خطر نفوذ کمونیسم میترسانید. این شبکة مرموز و پیچیده از رمز عملیات «بدامن» استفاده میکرد و به همین دلیل به شبکة بدامنBEDAMN)) شهرت یافت. این چهره اطلاعاتی امریکا در ایران آن زمان بود. نام اصلی این شبکه TPBEDAMN بود، TP نشان دهنده عملیات پنهان و به قول گازیوریوسکی مخفف نام حزب توده یا Tudeh Party است. به واقع واژههائی مثل TPBEDAMN، TPAJAX و امثالهم به منظور مقابله با نفوذ حزب توده و شوروی در ایران انجام میشد. به نظر میرسد تی پی بدامن از سه جزء تشکیل شده باشد: TP که مخفف حزب توده است، BE که بر ما دانسته نیست چه مفهومی دارد و یا مخفف چیست، و واژه DAMN که به معنای محکوم کردن و سزاوار جهنم دانستن است. نیز این واژه به معنای لعنت و فحش است. در واقع برای سهولت تلفظ در زبان فارسی است که غلط مصطلح دمن را به کار بردیم و گرنه اگر بخش DAMN در این واژه همان معنائی را داشته باشد که ما توضیح دادیم و در کلیه فرهنگ لغات از جمله فرهنگ لغات آکسفورد هم هست، پس N آن نباید تلفظ شود.

چهره دیگر سیاست ایالات متحده آمریکا در این زمان رقابت نفتی دولت آن کشور با استعمار بریتانیاست. در واقع، آمریکا برای مشارکت در بهرهبرداری از منابع سرشار شرکت نفت با انگلیس در رقابت بود و حتی میکوشید در صورت امکان سهام کمپانی نفت انگلیس را خریداری کند.  کمپانیهای امریکائی از دوره مشروطه بخت خود را در زمینه احتمال مشارکت در منابع نفتی ایران آزموده بودند، لیکن هر بار توسط شرکت نفت انگلیس و ایران شکست خوردند. جنگ دوم جهانی و ظهور پدیده نوین سهم ایالات متحده در تحولات داخلی ایران، رقابتهای یادشده را تشدید کرد. اینک تحت پوشش فعالیتهای نفتی انواع و اقسام شبکههای جاسوسی و ضدجاسوسی شکل گرفت، البته هدف غائی یافتن جای پائی در منابع نفتی ایران و ادغام تمام عیار ایران در نظام مسلط سرمایهداری جهانی بود.

عامل متنفذ دیگر در حوادث ایران کمپانی جهانوطنی رویال داچ شل بود که آن شرکت نیز در پی شکستن انحصار شرکت نفت انگلیس و ایران و تجدید تقسیم منافع نفتی منطقه بود. این کمپانی در ایران گاه به عنوان یک شرکت هلندی یا انگلیسی شناخته میشد ولی در واقع منافعی مستقل از شرکت نفت انگلیس و دولت بریتانیا، و نیز کمپانیهای آمریکایی، داشت. رویال داچ شل هم از بدو تأسیس شرکت نفت انگلیس و ایران به رقابت با آن پرداخت، از همان عصر مشروطه صاحبان سهام این کمپانی تلاش کردند انحصار نفتی شرکت نفت انگلیس و ایران را از بین ببرند و سهمی در این منابع غنی انرژی به دست آورند؛ در حاشیه این رقابتها دسیسههای فراوانی شکل گرفت که ظهور و سقوط پی در پی کابینهها، ترورهای سیاسی و آشوبهای خیابانی تنها موارد معدود تبعات آن به شمار میرفت. بههر روی، مجموعه این تعارضها، که در کانون آن مسئله نفت قرار داشت، به ظهور و سقوط دولتهای متعدد و مستعجل انجامید و سرانجام نوبت به دولت محمد ساعد مراغهای رسید. از این زمان به بعد حداقل سه خط سیاسی به موازات هم در تکاپو بودند: نخست گروهی که همسو با کمپانیها فراملیتی و امریکائی میخواستند آنها را هم در منابع نفتی ایران سهیم سازند. دوم گروهی که همچنان از منافع نامشروع شرکت نفت انگلیس و ایران حمایت میکردند و تلاش مینمودند بههر نحو ممکن با افزودن مبلغی ناچیز به حقالسهم ایران، تسلط انحصاری آن شرکت بر مقدرات امور ایران را بیش از پیش مسجل سازند و به این شکل پای حریفان خارجی را قطع نمایند. اما گروه سوم نفت را ابزاری برای تحقق حق حاکمیت ملی ایران به شمار میآورد، از دید این گروه نفت متعلق به ملت ایران است و ایرانیان هستند که باید در مورد سرنوشت آن تصمیم گیرند. بین این خط و خط نخست تفاوتهای ظریفی وجود داشت که در دوره ملی شدن نفت به اوج خود رسید، آنگاه بود که سمت و سو و انگیزههای شخصیتها و جریانهای گوناگون سیاسی علنی شد و بسیاری از نیات پشت پرده از تاریکی بیرون آمد.

دولت ساعد از جمله حامیان راه حل دوم بود، او قصد داشت به بهانة «اجرای پارهای از مواد امتیازنامه» نفت که به سود ایران است مشروعیت شرکت نفت انگلیس و ایران را تثبیت کند.  این سیاست مطلوب آن کانونهایی نبود که در پی الغاء قرارداد و درهم شکستن انحصار شرکت نفت انگلیس و ایران بودند، همانطور که اهداف آنان با آمال و خواستههای جناح سوم هم مغایرت تمام داشت. در دورة ساعد مهمترین اقدام تهیة لایحه الحاقی گس ـ گلشائیان بود و نخستین بار که بقایی نقش موثری در سیاست ایفا کرد در همین رابطه بود. بقایی که بعداً در صفوف فراکسیون اقلیت مجلس پانزدهم جای گرفت به همراه عبّاس اسکندری، ابوالحسن حائریزاده، عبدالقدیر آزاد، حسین مکّی و غلامحسین رحیمیان از رویة دولت ساعد و قصور آن در مسئله نفت انتقاد میکرد و لبه تیز حملات او متوجه «دیکتاتوری» و فقدان آزادی در کشور بود که البته منظور وی رئیس ستاد ارتش، سرلشکر حاجیعلی رزمآراء بود که در عین حال به عنوان رقیبی برای محمد رضا پهلوی تلقی میشد.

دکتر محمد مصدق، که در مجلس پانزدهم عضویت نداشت، از اقلیت خواست به دولت رأی منفی دهند و ثابت کنند نماینده افکار ملت ایران هستند.  در اوایل بهمن 1327 حتی سخن از الغاء امتیازنامة نفت جنوب به میان آمد و به امضای ده تن از نمایندگان رسید، لیکن پنج امضای دیگر لازم بود تا لایحه در دستور کار مجلس قرار گیرد.  بقایی این ماده واحده را امضاء نکرد. نمیتوان به ضرس قاطع کسانی را که از موجودیت شرکت نفت انگلیس و ایران دفاع میکردند یکسره مزدوران انگلیس دانست، همانطور که قضاوت در مورد سایرین یعنی مخالفین آن شرکت هم به این سادگی نیست. به واقع از سال 1323 بود که عدهای از رجال سیاسی و نمایندگان مجلس به دلیل بحرانهای ناشی از شرایط جنگ به این نتیجه رسیدند که تجدید نظر در قراردادهای منعقده بین شرکت نفت انگلیس و دولت ایران ضروری است. در آن شرایط انواع بیماریهای واگیردار همزمان با قحطی های منطقهای و البته کسری بودجه دولت، همه را به این نتیجه رسانید که تنها راه حل؛ افزایش حقالسهم ایران از عایدات شرکت نفت انگلیس و ایران است. امریکائیها در این دوره در ونزوئلا و عربستان سعودی قرارداد تسهیم عواید نفتی را به صورت 50-50 انجام میدادند، این فرمول در ایران البته طرفدارانی داشت. امریکائیان غارت وحشیانه و قرن نوزدهمی منابع انرژی ایران را عامل گسترش فقر و فاقه و زمینهای برای نفوذ کمونیسم ارزیابی میکردند و خواستار آن بودند که انگلستان در قراردادهای نفتی خود تجدید نظر کند. در پس این تقاضا البته بحث ضرورت مشارکت کمپانیهای نفتی امریکائی به وضوح قابل مشاهده بود. امریکا در آن زمان با عدول از سیاست انزواگرایانه دکترین مونروئه در امور کشورهای غیر امریکائی، به این نتیجه دست یافت که کمپانیهای نفتی میتوانند در غیاب حضور مؤثر امریکا نقش کلیدی در بسط نفوذ این کشور ایفا نمایند. دولتهای امریکا از زمان جنگ دوم جهانی تصمیم گرفتند برای گسترش نفوذ خود در کشورهای نفت خیز و نقاطی که تا پیش از این در آنها حضوری نداشتند، از ابزار تسهیم عواید نفتی به صورت پنجاه پنجاه حمایت کنند. اگر شرکتی میتوانست با دولتی خارجی به توافقی در زمینه اجرای فرمول یادشده دست یابد، مورد حمایت خزانهداری امریکا واقع میشد. خزانهداری این دسته از شرکتها را از پرداخت مالیات معاف میکرد، بهعبارت بهتر از نظر خزانهداری نفس حضور شرکتهای امریکائی در سایر نقاط دنیا این ارزش را داشت که دولت امریکا از دریافت مالیات از آنها خودداری کند یا مالیاتی کمتر دریافت نماید. حضور شرکتهای نفتی امریکائی در کشورهائی مثل ایران که ایالات متحده تا پیش از این در آنها نفوذی نداشت، زمینه گسترش مناسبات دو کشور را فراهم میساخت، انگلیس که تسلط بر منابع نفتی و اوضاع سیاسی ایران را حق خود میدانست از این تحرکات آگاه بود و عامدانه جلو نفوذ این شرکتها سنگ اندازی میکرد، انگلیس تلاش داشت ایران را همچنان در مدار منافع خود حفظ نماید و در این راستا رقابتی امپریالیستی را با امریکا در پیش رو داشت.

به زودی معلوم شد که سِر نویل گس، نمایندة شرکت نفت انگلیس و ایران، و عباسقلی گلشائیان، وزیر دارایی، مذاکرات مربوط به نفت را در راستای افزایش حقالسهم ایران دنبال کردهاند. با ورود سِر ویلیام فریزر، رئیس هیئت مدیرة شرکت نفت انگلیس به تهران مذاکرات ادامه یافت. در دوم تیرماه 1328 طرح الحاقی گس ـ گلشائیان برای ضمیمه شدن به قرارداد 1933 از طرف دولت به امضاء رسید و در حالیکه ده روز بیشتر از عمر مجلس باقی نمانده بود برای تصویب به مجلس شورای ملی برده شد. طرح الحاقی، قرارداد 1933 و تمدید 33 سالة آن را قانونی میدانست.  بقایی در کنار عبدالقدیر آزاد، حسین مکّی و حائریزاده به این لایحه الحاقی اعتراض کرد و این چهارتن دولت ساعد را استیضاح کردند. آنها با سخنرانیهای طولانی خود وقت مجلس را گرفتند و شخص بقایی آنقدر هیاهو به راه انداخت تا دورة پانزدهم خاتمه یافت و لایحه تصویب نشد. بقایی از آن روز شهرتی فراوان به دست آورد و به یکی از جنجالی ترین چهرههای سیاسی ایران بدل شد.

در اسناد دکتر مظفر بقایی مجموعهای از مکاتبات و یادداشتهای دکتر عیسی سپهبدی موجود است که ارزشمندترین و عجیبترین بخش این اسناد به شمار میرود. در میان این اسناد یکی از مهمترین آنان متن پیشنویس نطق بقایی در آخرین جلسه استیضاح دولت ساعد است به خط دکتر عیسی سپهبدی. این سند، نشان میدهد نطقهای بقایی در استیضاح دولت ساعد به وسیله سپهبدی تنظیم میشد و بقایی تنها ناقل این متون بود؛ این نکته در اسناد دایره تجسس شهربانی هم وجود دارد که مقالات و نطقهای بقائی را به واقع سپهبدی مینویسد.  سند پیش گفته همچنین تصویر یک سناریوی از پیش طراحی شده را از جلسات استیضاح دولت ساعد به نمایش میگذارد. مضمون این مطالب در جلسات استیضاح ساعد عیناً توسط بقائی ارائه شد.  به بخشهایی از این سند که توسط سپهبدی نوشته شده است، توجه کنیم:

«[به هنگام استیضاح] از طرف رئیس [مجلس] اعلام خواهد شد که وقت شما طبق قولی که دادهاید تمام است، باید به استیضاح خود خاتمه بدهید.

[وقتی اینگونه شد] حمله اول [theatre de Coup] از سوی نمایندگان صورت خواهد گرفت .

فوراً باید بگویی (با اعتراض): من غلط کردهام قول داده ام . من حق نداشتهام قول بدهم. من که جان خود را فدای ملت کردهام قول خودم را که شریف ترین خصلت من است فدای اراده ملت میکنم و به استیضاح خود ادامه میدهم.

حمله دوم [از سوی نمایندگان صورت خواهد گرفت]

[بقائی ضمن هیاهوی مجلس باید ادامه دهد] به علاوه پشت همین تریبون به قرآن مجید قسم یاد کردهام... به استیضاح خودم اگر به قیمت خونم تمام شود ادامه خواهم داد.

(اعتراضات)

حمله سوم [از سوی نمایندگان صورت خواهد گرفت]

[بقایی باید چنین ادامه دهد:] در هر حال آقایان من تا این دقیقه فقط دو قسمت از استیضاح خودم را بیان کردهام... هیچ قوه و قانونی حق ندارد مرا از ادامه گفتار تا خاتمه استیضاح باز دارد. بنابراین به استیضاح خود ادامه خواهم داد و اینک شروع میکنم. (اعتراضات و تشنج)

حمله چهارم [از سوی نمایندگان صورت خواهد گرفت]

(در مقابل اعتراضات رئیس و عدم رضایت مجلس به ادامه استیضاح مثل برج باید ایستاد) [بقائی باید بگوید:] با تمام این تشنجات و اعتراضات من حقاً و وجداناً نمیتوانم به استیضاح خود خاتمه دهم و در برابر ملت ایران مسئولم....» 

چنانکه میبینیم این بیشتر به سناریوی یک نمایشنامه میماند تا پیشنویس یک نطق. نه تنها سخنان بقایی بلکه حتی حملات نمایندگان و رئیس مجلس به او نیز از پیش کاملاً طراحی شده است. باید بیفزاییم که رئیس مجلس در این زمان کسی نیست جز رضا حکمت (سردار فاخر) که قبلا در باره روابط نزدیک او و بقایی سخن گفتهایم. اگر اهمیت استیضاح دولت ساعد در تحولات سیاسی آن زمان را در نظر بگیریم، جذابیت این سند تاریخی بیشتر روشن خواهد شد.

علاوه بر عیسی سپهبدی، چهره مرموز دیگری که در فعالیتهای سیاسی بقایی بیشترین نقش را داشت علی زهری است. به واقع گرچه بقائی چهرهای جسور در صحنه سیاسی کشور بود، اما تا دهه سی شمسی سه عقل منفصل داشت: سپهبدی، علی زهری و حسین خطیبی که بهطور مشروح در آینده با اقدامات او هم آشنا خواهیم شد. علی زهری در سال 1293ش. در رشت به دنیا آمد. پدر او رضا و مادرش ظهیرالملوک نام داشت. دوره تحصیل را در بلژیک گذرانید و سپس به ایران آمد. ابتدا در بانک کشاورزی و سپس مانند سپهبدی در بخش فرهنگی سفارت فرانسه به کار پرداخت. در زمان دولت ساعد، زهری مسئول چاپ و انتشارات انجمن فرهنگی ایران و فرانسه بود. او مانند بقایی از همسرش جدا شد و تا پایان عمر تنها زیست. زهری در این زمان از صمیمیترین دوستان بقایی بود و تا پایان عمر زهری (4 خرداد 1339) این رابطه حفظ شد.

گرچه بقائی و زهری از پیش همدیگر را میشناختند، لیکن دوره ارتباط منظم آنها مربوط است به پایان دوره مجلس پانزدهم. اندکی پس از خاتمه دورة پانزدهم مجلس، بقایی در صدد برآمد برای انتشار افکار خود روزنامهای دایر کند ولی ظاهراً موفق به کسب مجوز نشد. در همین اوان بود که او نامهای از زهری دریافت کرد:

بقایی عزیزم. دوره حرف را باید تمام شده دانست. به تو اجازة انتشار روزنامه داده نشد ولی من یک روزنامه دارم که با کمک معنوی و مادی چند نفر از دوستانم که دوستان تو هم هستند منتشر میکنیم. با هم مفصلاً صحبت کردهایم. روزنامة محترمی است. عجالتاً بیش از دو صفحه ندارد. ما که مقصودمان پرحرفی نیست، پرحرف نبوده و نیستیم. مأیوس هم نیستیم. اگر حرفمان از دل خیزد به دل نشیند. مردم هم برخلاف تصورات برخی از بزرگان احمق نیستند. همه چیز را خوب میفهمند و کمتر در تشخیص خود به خطا میروند. چون اهل فحش و تهمت نیستیم و با کسی خرده حساب شخصی نداریم از مسئولیتی که قبول میکنم هراسی ندارم.

میدانی؟ یأس یعنی مرگ. همیشه عقیده داشتم و دارم که اگر هر فرد سهم خود را از مسئولیت اوضاع به عهده بگیرد اوضاع قطعاً در جهت مطلوب تحول پیدا خواهد کرد و بالاخره این مردم موفق خواهند شد خود را از شر چند دوجین زالو صفت راحت سازند. تیتر و سمت رسمی در این روزنامه نمیتوانم تقدیمت کنم ولی ما که یکدیگر را خوب میشناسیم، نمیتوانیم سیاست متفاوتی داشته باشیم. بسمالله. آنچه را که میخواستی در روزنامة خودت بنویسی اینجا بنویس. صدایت را دوباره به گوش مردم برسان. ع. ز. 

طبق اسناد اداره تجسس شهربانی آن زمان، دبیر تحریریه شاهد دکتر عیسی سپهبدی بود.

این پیشنهاد آغازگر دورهای تازه در زندگی سیاسی بقائی بود. تا این زمان شاهد؛ روزنامهای که زهری مدیریت آن را به عهده داشت و به بقائی پیشنهاد همکاری با آن داده بود، به صورت هفتگی به کمک بخش فرهنگی سفارت فرانسه و حسن پاکروان و مادر فرانسویش امینه پاکروان، منتشر میشد. این حسن پاکروان کسی نیست جز سرلشکر پاکروان بعدی رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک). پاکروان نیز تا پایان عمر از دوستان صمیمی بقایی و زهری بود و زمانیکه زهری درگذشت اعلان مرگ او در جراید با امضای مشترک دو نفر منتشر شد: دکتر مظفر بقایی و سرلشکر حسن پاکروان. بقایی نخستین شماره دوره جدید شاهد را در یک هزار نسخه منتشر کرد. او در انتشار شاهد از حمایت سردار فاخر حکمت، مورخالدوله سپهر، حسن پاکروان و امینه پاکروان برخوردار بود. مدیر مسئول شاهد تا پایان علی زهری بود. طبق نوشته شمس قناتآبادی که روابطی گسترده با بقائی داشت، «اصولاً مقالات نوشته شده به وسیله بقائی را علی زهری بهطور جدی سانسور میکرد. وقتی روزنامه شاهد را منتشر میکرد و جرء روزنامهنویسها شده بود تمام ریزه کاریها و ظرافتهای شاهد را علی زهری تدارک مینمود ولی به اسم بقائی در میرفت.»

این پایان ماجرا نبود، سپهبدی این دوست دیرین بقائی بار دیگر از او خواست وارد معرکه گردد. شواهد نشان از این دارند که بقائی بعد از پایان مجلس پانزدهم عمر سیاسی خود را خاتمه یافته میدید، لیکن این زهری و سپهبدی بودند که او را دلگرم میساختند و به ادامه راه تشویقش میکردند. سپهبدی لحنی به مراتب تند و تیزتر از زهری داشت و مکاتبات او نشان میدهد که از موضعی بالا با بقائی برخورد میکرده است. نامه زیر که توسط سپهبدی نگاشته شد و حول و حوش همین زمان به دست بقایی رسید، نمونهای گویاست؛ ضمن اینکه نوع نگارش متن استیضاح قرارداد گس-گلشائیان را نباید فراموش کرد:

«دکتر جان. در جلسة سه نفری [بقایی، سپهبدی، علی زهری] خاص منزل علی که دیگر تجدید نشد، خودت به ما برات عمومیصادر کردی که هر وقت خطا کنی یا قصور کنی ما انتقاد خودمان را به صورت  gifle و شلاق بنوازیم حالا یکgifle طلب من. تو از لحاظ مصلحت عمومی و مبارزه نفت در حال قصور بیمجوزی هستی و مثل اینکه روحیه[ات] قدری پائین افتاده و آنطور که آرزوی دوستان صمیمی است اعتماد به نفس و قوت معنوی را در خود حس نمیکنی. تصدقت عیسی.»  در حاشیة نامه به زبان فرانسه نوشته شده: «لازم میدانم سیلیات بزنم!» ملاحظه میکنیم که در سوق دادن بقایی به تشدید فعالیت سیاسی در زمینه نفت زهری و سپهبدی نقش مؤثر و اساسی داشتند. در حقیقت اگر این دو تن نبودند، معلوم نبود ادامة حیات سیاسی بقایی به چه شکلی رقم میخورد.

بههر حال نخستین شمارة دوره جدید شاهد با شعار «ما برای راستی و آزادی قیام کردهایم»، که ظاهراً ساخته عیسی سپهبدی است، در تاریخ 22 شهریور 1328/ 12 سپتامبر 1949 منتشر شد. مشی شاهد بسیار شبیه به آن چیزی است که از تبلیغات شبکة «بدامن» میدانیم. مواضع شاهد مبتنی بر بزرگنمایی خطر کمونیسم و حزب توده بود و مقالات شدیداللحن علیه انحصار شرکت نفت انگلیس و ایران به رشتة تحریر درمیآمد. پیشتر هم گفتیم که اعتراض علیه عملکرد شرکت نفت انگلیس و ایران منحصر به عدهای خاص نبود، حتی در دربار، شخص شاه بر این باور بود باید در قرارداد با آن شرکت تجدیدنظر صورت گیرد، رجالی مثل محمد ساعد مراغهای هم البته به قرارداد اعتراضاتی داشتند؛ پس دید انتقادی نسبت به عملکرد شرکت نفت انگلیس و ایران تازگی نداشت. مسئله این است که منتقدین از چه موضعی وارد درگیریهای رایج بر سر مسئله نفت ایران شدند؟ آیا مثل ساعد میخواستند در چارچوب همان قرارداد 1933 اندکی بر میزان عایدات نفتی ایران بیفزایند یا اینکه خواستار لغو انحصار شرکت نفت انگلیس و ایران بودند؟ تازه آنهم از چه موضعی صورت میگرفت: تشکیل یک کنسرسیوم نفتی متشکل از شرکتهای بزرگ و رقیب بین المللی یا اعمال حق حاکمیت ملت ایران بر منابع انرژی خود. مقالات روزنامه شاهد نشان دهنده این نکته است که نویسندگان آن از فرمول نخست حمایت میکردند. شاهد در مقالات خود به شدت علیه شرکت نفت انگلیس و ایران موضع گیری میکرد، همزمان تحولاتی دیگر هم در شرف وقوع بود. یکی از این موارد تمایل برخی از امریکائیان مقیم ایران برای ملاقات با بقائی بود، با ذکر این توضیح که در آن زمان امریکا به مثابه کشوری امپریالیستی در نظر تودههای مردم شناخته نمیشد.

به قول خود بقائی پس از استیضاح ساعد، تماسهای علنی آمریکائیان با او آغاز گردید. مقامات سفارت آمریکا که از استیضاح بقایی خشنود بودند، اظهار تمایل کردند با وی ارتباط مستقیم برقرار نمایند. این خشنودی البته در چارچوب تلاش امریکائیان برای مشارکت در استحصال نف ایران قابل فهم است. به یاد داشته باشیم که جرالد دوهر وابسته عشایری سفارت امریکا، با بقائی مرتبط بود، این موضوعی است که خود بقائی هم در خاطراتش آن را ذکر کرده است. نیز سفیر وقت امریکا در این زمان جان وایلی بود که گفتیم از رزمآراء حمایت میکرد، اما بقائی همیشه از او به همین دلیل نفرت داشت و بارها نام او را در کنار رزمآراء به بدی ذکر میکرد. باز هم به قول خود بقائی سرانجام، به مناسبت ورود چند خانم آمریکایی که ظاهراً به منظور بازدید از آثار باستانی ایران آمده بودند، دعوتی از او در مقر کاردار سفارت آمریکا در تهران به عمل آمد. پس از پذیرایی، سفیر آمریکا به طرف بقایی رفت و این دو در بخش نهارخوری حدود نیم ساعت گفتگو کردند. بیشترین رضایت آمریکاییها از بخشی از استیضاح بقایی بود که به کمونیسم مربوط میشد. سفیر یعنی جان وایلی مطالبی از خاطرات خود در شوروی تعریف کرد. او مدت 12 سال در مسکو مأموریت داشت. یکی از زنان حاضر در میهمانی از سوابق استعماری روس و انگلیس در ایران سخن گفت و از بقایی درباره موقعیت تودهایها سئوالاتی کرد. بقایی از دامنة اطلاعات یک «پیرزن سیاح» شگفتزده شد.

شوهر آن پیرزن دوست نزدیک و همکار تئودور روزولت بود که قبل از جنگ اول جهانی رئیس جمهور آمریکا بود. پیرزن که مادام پینچو نام داشت، مشاور عالی رئیسجمهوری آمریکا یعنی ترومن بود. چند روز بعد ملاقاتی دیگر برگزار شد. برخلاف ملاقات اول که ناصر خان قشقائی واسطه بود، این بار بقایی دوست نزدیک خود عیسی سپهبدی را همراه برد. بقایی دوستش را به مادام پینچو معرفی کرد. چند روز بعد پیرزن این دو تن را بار دیگر دعوت کرد. در جلسة سوم که سپهبدی، پینچو را دعوت کرده بود، بقایی هم در جلسه شرکت داشت.

در این بین ویلیام داگلاس، قاضی بلندپایه آمریکایی که به ایران سفر کرده بود، بقایی را دعوت کرد به ملاقات او برود. در جلسهای که پینچو سمت مترجمیداشت و در سفارت آمریکا برگذار شد، ملاقات انجام گرفت.

چند روز پس از انتشار شاهد، بقایی در مقالهای موضع خود را نسبت به آمریکا تشریح کرد، این مقاله نقش مهمی در فهم مواضع بعدی او دارد. بقائی نوشت در «دنیای امروز بیطرفی ممکن نیست» و «نمیبایستی موقعیت سیاسی خود را مفت از دست بدهیم»؛ بقائی طرفدار سیاست موازنه مثبت و ادغام تمام عیار ایران در بلوک غرب بود. در ادامه بقایی در مورد پیوستن دولت دانمارک به پیمان آتلانتیک شمالی و پرداخت سیصد میلیون دلار کمک آمریکا به آن کشور مطالبی نوشت و اعلام کرد:

من به جرئت ادعا میکنم که کشور یک وجب در یک وجبی دانمارک یک هزارم موقعیت و حساسیت کشور ما را از لحاظ سیاست بینالمللی ندارد. اگر آمریکا به دانمارک سیصد میلیون [دلار] کمک میکند، باید لااقل سیصد هزار میلیون یعنی سیصد میلیارد دلار [به ایران] کمک کند.

ولی همانطوری که سابقاً نوشتم، خر را هر قدر بار ببرد بار میکنند. دولت آمریکا نذری نکرده است. اگر میتوانست پیوستن دانمارک را به پیمان آتلانتیک مجاناً تحصیل کند، البته خرج نمیکرد. اگر رجال ما هم فهمیدهتر بودند، از هول حلیم توی دیگ نمیافتادند. اگر دلشان را فقط به این خوش نمیکردند که یک روز جمعه با سفیر آمریکا نهار بخورند و یک صبح شنبه با سفیر انگلیس بگذرانند، البته قبل از تعیین خط مشی سیاسی ایران شرایطی را که به نفع ایران میبود تحمیل میکردند و کمکهای لازمه را میخواستند و بعد از اطمینان کامل وارد عمل میشدند. ولی افسوس، هزار افسوس.

در ادامه مقاله بقایی نوشت همانطور که دول باختری به ترک ها کمک میکنند، سیاستمداران ایران هم اگر از فرصت استفاده میکردند میتوانستند از آن کمکها بهرهمند شوند. لیکن امروز آمریکا برای اعطای کمک به ایران بهانهتراشی کند:

بهانههایی که آمریکا میآورد البته منطقی است: بهانة اول آمریکا این است که به دستگاه حاکمة اولیای امور ایران اعتماد و اطمینان ندارد و نمیخواهد تجربة چین را تکرار کند.  در این قسمت کاملاً هم حق دارد زیرا از طرفی نافهمی و بیعلاقگی آنها را درک کرده و فهمیده است که آنها حاضرند مجاناً برقصند و از طرف دیگر البته آمریکاییان نظیر ضربالمثل قدیم ایرانی را در زبان خودشان دارند که «آنکه با مادر خود زنا کند با دیگران چهها کند.

بهانة دوم آمریکا این است که عدة زیادی از رجال ما تابع سیاست یک طرفی هستند و با اینکه آمریکا با دولت فخیمة انگلستان دوست است، معذلک میل ندارد پولهای او را دستنشاندگان انگلیس خرج کنند و لوطیخور نمایند، یا اینکه اسلحة آمریکا را روزی با کمال بیعرضگی تحویل اتحاد جماهیر شوروی بدهند. زیرا کسانیکه امروز سنگ انگلیس را به سینه میزنند هیچ تضمینی نمیتوانند بسپارند که در موقع دیگر نوکر روسها نشوند و امروز هم میدانیم که بعضیها چند دفعه ارباب عوض کردهاند. همه میدانند که بعضی پیشخدمتهای امروزی سفارت انگلیس دیروز در سفارت روس آشپزی میکردند و هم اکنون سعی دارند به شوفری سفارت آمریکا گماشته شوند.

بهانة سوم که از همه قویتر به نظر میرسد این است که دولت آمریکا میخواهد فقط به کشورهای دمکرات کمک کند. با در نظر گرفتن روح آزادیخواهی آمریکاییان این بهانه از همه منطقیتر به نظر میرسد و مستر ترومن هم صراحتاً این موضوع را در یکی از سخنرانیهای اخیر خود اعلام داشته است. اینجا مجبورم به عنوان یک فرد ایرانی چند کلمه با جناب مستر ترومن رئیسجمهور آمریکا صحبت کنم:

جناب آقای ترومن!

اگر دستگاه حاکمه ایران مورد اعتماد و اطمینان شما و ما نیست تقصیر کیست؟

اگر عدهای از رجال ما طرفدار نظریات و پیرو دستورات داونینگ استریت  هستند، گناه از کیست؟ و اگر دمکراسی واقعی در ایران حکمفرما نیست تقصیر ملت ایران چیست؟

تا موقعی که مزدوران شمالی و جنوبی در این کشور حکفرمایی میکردند خواهی نخواهی یک نوع سیاست موازنه در این کشور پیدا شده بود و با وجود رقابت آنها برای این ملت ستمدیده امید فرجی بود. طرفداران متحد و دوست شما به کمک خود شما موفق شدند طرفداران رقیب خود را از بین ببرند و آزادانه همه چیز را در دست بگیرند. شما هم سیاستتان اقتضا میکرده که ساکت بنشینید و تماشا کنید. آیا میتوانید بگوئید که در این جریان هیچ تقصیری متوجه شما نیست؟

حضرت آقای رئیسجمهور آمریکا! اگر دمکراسی حقیقی در این کشور حکمفرما نیست آیا وجداناً شما میتوانید ادعا کنید که هیچ چیزی در این سوء جریان دامن شما را نمیتواند بگیرد؟

وانگهی در زمانی که مرحوم روزولت اعلامیة تهران را امضاء میکرد آیا هیچ قید و شرطی برای کمک به ایران و حفظ استقلال و تمامیت آن کرد یا نه؟ آیا صحبتی از دمکراسی و عدم دمکراسی بود یا خیر؟... اگر آزادی را در این مملکت میکشند تقصیر ملت بینوا چیست؟ بالاخره آیا شما میتوانید وجداناً ادعا کنید که به هیچ غیردمکراتی کمک نکرده و نمیکنید؟ یقین دارم که نه؟

ما در موقع خود کمکهایی را که شما به ترکیه کردهاید یادآوری خواهیم کرد و موقعیت ایران را هم با ترکیه خواهیم سنجید. اکنون فقط تذکر میدهم که این بهانههای شما را مردم بیطرف نمیپذیرند. شما باید توجه داشته باشید که سوءاستفاده از ضعف و نفهمی مقامات مسئول امور این کشور برای شما زیبنده نیست و برای حفظ منافع خودتان، برای حفظ اعتبار امضای خودتان و برای حفظ شرافت و مردانگی خودتان، شما باید همان کمکی را به این کشور بکنید که اگر سیاستمدارانی نظیر سیاستمداران ترکیه و دانمارک داشتیم اجبارا میکردید. فقط با این قسمت شما میتوانید موقعیت و محبوبیت خود را در ایران حفظ کنید، زیرا ملت ایران با هیچ کدام از ملل خارجی دشمنی بخصوص ندارد و دوستی بیجهت هم نمیورزد و تا این دقیقه هم چون از دولت متحدة آمریکا هیچگونه آزار و صدمهای ندیده است، کینهای از او در دل ندارد. ولی اگر شما به همین بهانههای یک جانبه و دور از عدالت ملت ایران را محروم کنید، دور نیست از شما نیز مکدر و دل چرکین شود. دیگر خود دانید و وجدانتان.» 

در این مقاله بقائی حول چند محور مانور داده بود: نخست اینکه به رجال امریکا و شخص رئیسجمهور ترومن نشان داد ایران دارای جایگاه استراتژیکی بسیار مهمی است که این کشور را از منظر صلح بینالملل در موقعیتی به مراتب بالاتر از ترکیه و دانمارک قرار میدهد، مضافاً اینکه ایران در طول جنگ خدماتی به جامعه جهانی ارائه داده، حال آنکه ترکیه و دانمارک کمترین کاری در قبال آن مهم انجام ندادهاند، حال چرا باید آن دو کشور از کمکهای امریکا در چارچوب طرح مارشال و اصل چهار ترومن بیش از ایران بهرهمند شدهاند؟ دوم اینکه علیرغم موقعیت تاریخی ایران، این رجال نالایق هستند که نمیتوانند از اوضاع جهانی به نفع مصالح کشور استفاده نمایند. وی البته گناه بحرانها و ناکامیهای ایران را به گردن انگلیس و عوامل آن در کنار عوامل شوروی افکند. بقائی از امریکا به عنوان کشوری که نه تنها سابقه استعماری ندارد بلکه خود مستعمره انگلستان هم بوده است دعوت کرد تا به کمک ایران شتابد و این کشور را در مدار منافع اردوگاه غرب حفظ نماید. همان موضوعی که این زمان مقامات سیا و وزارت خارجه امریکا را به خود مشغول داشته بود، یعنی مسئله چین؛ ذهن سیاستمداران ایرانی و از جمله بقائی را هم به خود مشغول میداشت. او هشدار میداد که امکان تکرار وضعیت چین در ایران هم وجود دارد. او در نامه به ترومن نوشت اگر چین با آنهمه کمک تسلیحاتی و اقتصادی و سیاسی امریکا بالاخره به اردوگاه شرق پیوست، این احتمال در مورد ایران هم البته بعید نیست. وی در راستای طرحهای مبارزه با کمونیسم از مقامات امریکا انتظار کمک داشت. اما یک اختلاف نظر جدی وجود داشت: امریکائیان شخص شاه را به دلیل مخالفتش با هرگونه اصلاحی مقصر تلقی میکردند و افرادی مثل بقائی رجال و سیاستمدارانی را که از منافع انگلیس حمایت مینمودند به باد انتقاد میگرفتند. جان وایلی از استقرار دولتی مقتدر که بتواند اصلاحات لازم را پیش برد حمایت میکرد، او بعدها از رزمآراء حمایت نمود؛ حال آنکه بقائی به شدت با رزمآراء خصومت میورزید. این مقاله حدود دوماهی قبل از سفر شاه به امریکا نوشته شد.

علیرغم این هشدارها و به رغم شرایط جهانی، رجال و سیاستمداران عمده ایران بهطور سنتی به سوی انگلستان گرایش داشتند. انتخابات مجلس شانزدهم نشان داد که انتظار هرگونه اصلاحی از این دسته افراد بیهوده است: به دنبال برگزاری انتخابات شانزدهمین دورة مجلس شورای ملی، دولت ساعد که قصد داشت لایحه الحاقی گس ـ گلشائیان را به تصویب برساند، تلاش کرد نمایندگانی از رجال «انگلوفیل» وارد مجلس شوند. تقلبات انجام گرفته غیرقابل انکار بود و علیرغم کوششهای دولت انتخابات تهران و چند شهرستان دیگر به بوتة محاق افتاد.

روز 18/7/1328 عدهای از معترضین به نحوة انجام انتخابات در منزل دکتر محمد مصدق گرد آمدند و با انتخاب یک کمیسیون هفت نفری تصمیم گرفتند در کاخ شاه متحصن شوند. روز 22 مهر 1328 نوزده نفر در دربار متحصن شدند و تقاضا کردند انتخابات ملغی شود و دولت بینظری که آزادی انتخابات را تأمین کند، تعیین گردد. به این تقاضاها وقعی نهاده نشد. متحصنین نامهای اعتراضآمیز به عبدالحسین هژیر وزیر دربار نوشتند و از تحصن خارج شدند. اول آبانماه همان سال، نوزده نفر متحصن دربار که در بین آنها بقایی نیز دیده میشد، در منزل دکتر مصدق بار دیگر تشکیل جلسه دادند و موجودیت جبهة ملی ایران را اعلام کردند. پس از کوششهای جبهة ملی در نیمة دوم آبانماه انتخابات تهران و حومه باطل اعلام شد. در همین ایام شاه به دعوت ترومن به آمریکا رفت.

جبهه ملی معجونی درهم جوش بود از رجالی مثل دکتر محمد مصدق که از دوره مشروطه در صحنه سیاسی ایران مردی شناخته شده به حساب میآمد و مدتی هم در دوره رضاشاه مغضوب واقع شده بود، تا کسانی مثل احمد ملکی و ارسلان خلعتبری و عمیدی نوری و امثالهم. جبهه ملی را انگیزه سیاسی واحدی هدایت نمیکرد، به واقع هر کدام از تشکیلدهندگان آن با هدف خاصی وارد میدان شده بودند. برخی از اینان سودای قدرت داشتند، برخی به حاکمیت ملی کشور میاندیشیدند و برخی دیگر همسو بودند با شرکتهای بزرگ فراملیتی. روی آوردن آنان به مصدق هم البته دلایلی کاملاً خاص خود داشت: آنان میخواستند از نام او برای پیشبرد اهداف خود استفاده کنند با این اندیشه که مصدق مردی است پیر و بیمار و به همین دلیل خود رأساً توان اداره امور را ندارد و آنان را بر اریکه قدرت خواهد نشانید. در کنار اینان البته باید از بقائی نام برد، بقائی در این زمان به عنوان سخنرانی متهور شناخته میشد که با وضوح تمام منویات خود را بیرون میریخت. هدف اصلی او جلوگیری از نفوذ کمونیسم بود و اعتقاد داشت عملیات غارتگرانه شرکت نفت انگلیس و ایران زمینههای این نفوذ را بیش از پیش فراهم ساخته است. نوک تیز حملات او همیشه متوجه رجال سیاسی بود از ساعد تا قوام و هژیر. او برخی را نوکر انگلیسی ها میدانست، عدهای را باعث کاهش قدرت شاه قلمداد میکرد مثل قوام، و عدهای دیگر را مشتی رجال بی کفایت عنوان مینمود. بقائی هرگز نظام سلطنت را مورد حمله قرار نمیداد، او به شخص شاه کاملاً وفادار بود و البته برای تضمین سلطنت شاه راه حل های خاص خود را هم همیشه ارائه میداد. بقائی بر این باور بود که بهترین نظام سیاسی برای ایران همان نظام سلطنتی است، عمری را در بیم از نفوذ کمونیسم در ایران سپری کرد و برای تضمین سلامت سیاسی کشور در برابر شبح سرخ به تصریح خودش تا آخرین روزهائی که نظام سلطنت برقرار بود به آن وفادار باقی ماند؛ در حالیکه راه حل هایش برای حفظ سلطنت هرگز جدی گرفته نشد.

بههر حال یکی از گروههای تشکیلدهندة جبهة ملی «سازمان نظارت بر آزادی انتخابات» بود که رهبری آن را مظفر بقایی به دست داشت. سازمان مزبور در دور دوم انتخابات مجلس شانزدهم با هدف جلوگیری از تقلب در انتخابات تأسیس شد. شعار سازمان عبارت بود از «صنعت نفت باید ملی شود»، در این زمان وزارت دربار ایران در دست عبدالحسین هژیر دوست نزدیک اشرف پهلوی بود. بحث ملی شدن نفت به صورت جدی در این زمان انجام شد، امری که شمس قنات آبادی در خاطرات خود به صراحت بر آن تأکید میگذارد. نکته بسیار مهم این است که در این ایام حتی فردی مثل سید ضیاءالدین طباطبائی در خارج از مجلس از بحث ملی شدن نفت حمایت میکردند.  سید ضیاء به شدت علیه هژیر هم فعال بود. قنات آبادی تصریح میکند وقتی بحث ملی شدن نفت به صورت جدی مطرح گردید، و زمانی که تظاهرات علیه شرکت نفت انگلیس و ایران شدت یافت، حتی اقلیت مجلس مثل بقائی و حائری زاده و عبدالقدیر آزاد هم در آن مشارکتی نداشتند.  بقایی دستور داده بود طرفداران سازمان وی که «اکثریت افرادش اعضای مجمع مسلمانان مجاهد بودند»،  از طرح ملی شدن نفت حمایت کنند. بقائی دستور داد طرفدارانش آرم «صنعت نفت باید ملی شود» را به سینة خود بچسبانند. یکی از شعبی که باید در آن انتخابات مجدد انجام میگرفت کرمان بود. بقایی آرم مزبور را برای کرمانیها هم فرستاده بود.

قوای انتظامی کرمان اعلام کردند هر کس این آرم را به سینة خود بزند به زندان خواهد افتاد. جوانانی که در شعبة کرمان سازمان فعال بودند از این تهدید ترسیدند و آرم را به سینة خود نمیزدند مگر در جایی که پلیس نباشد. چند روز بعد خبر رسید که بقایی برای مبارزة انتخاباتی به کرمان میآید. یک روز پیش از ورود بقایی، که «رهبر» خطاب میشد، همه مصمم شدند از آرم سازمان استفاده کنند. دویست نفر از اعضای سازمان آرم را به سینة خود زدند و از محل آن خارج شدند. در این بین پلیس وارد معرکه شد و بهوسیلة باطوم طرفداران بقایی را کتک زد. اکثر افراد شرکت کننده گریختند و تعدادی اندک مقاومت کردند که روانة زندان شدند. در نزاع با پلیس دانشآموزی بهنام منصور رفیعزاده نقش درجه اول داشت. دو روز بعد بقایی، که به کرمان رسیده بود، رفیعزاده را تنها به دفتر خود خواست. این جوان جویای نام تصور میکرد که به سبب شجاعت و مقاومت در برابر پلیس، که منجر به بازداشت او شد، از طرف «رهبر» تشویق خواهد شد:

ولی هنگامی که به اتاق او رفتم بسیار خونسرد نشسته بود و از من خواستند ماجرای زد و خورد با پلیس را تعریف کنم. پس از شنیدن شرح ماجرا خطاب به من گفتند شما لطمه بزرگی به نهضت مردم کرمان زدهاید و اگر تکرار شود ناچارم از سازمان... بخواهم شما را محاکمه نموده و برای مدتی عضویت شما را لغو کنند.

رفیعزاده مدتی گنگ و مات و مبهوت به بقایی خیره شد، پس از آن با صدایی لرزان گفت که او چه لطمهای به نهضت زده است:

رهبر استدلال کردند که مبارزة ما مبارزه علیه ظلم و علیه دیکتاتوری است. این مبارزه هیچ گاه به ثمر نخواهد رسید مگر اینکه صلحآمیز بوده و در چهارچوب قانون باشد. سازمان ما با خشونت مخالف است. مبارزة ما مبارزة منفی است. شما با دویست نفر از ساختمان سازمان خارج شدهاید، به واسطة مقاومت پلیس 190 نفر فرار کرده، چند نفر هم بازداشت شدهاند و با این ترتیب شما مردم را از مبارزه ترسانیدهاید. از آن گذشته پلیس هم شهری شماست، ماهی فلان مبلغ میگیرد و دستور دولت وقت را اجرا میکند. او چه تقصیر دارد؟ اگر شما خشونت به خرج نمیدادید مردم زیادتری به صفوف شما میپیوستند. پلیس باخبر میشد، از کلانتریهای دیگر کمک میخواست، افراد کمکی هم که میآمدند جز این چارهای نداشتند که بگویند «اسلحه به روی مردم بیسلاح نمیکشیم» و کتک هم نمیزنیم و با این روش کمکم افراد قوای انتظامیبه نهضت مردم خواهند پیوست. استدلال رهبر سازمان برای من بسیار ثقیل بود ولی کوشش کردم آنها را خوب درک کنم. 

این گفتگو ادعای امروز منصور رفیعزاده است. در نمونه افشارطوس خواهیم دید که بقایی به «مبارزه منفی» اعتقادی نداشت و زمانیکه ضروری میدید از خشنترین روشهای تروریستی برای پیشبرد مقاصد خود بهره میجست.

بقایی بعدها در گفتگوهای خود با حبیب لاجوردی ضمن بیان خاطرات خود مدعی شد که در ایام تشکیل جبهة ملی ایران توجه بیشتر برای تصدی رهبری این سازمان به طرف او بود، لیکن از آنجا که وی جوان بود و تجربة سیاسی لازم را نداشت آمادگی رهبری نهضت را در خود نمیدید. او مدعی شد داوطلب بعدی رهبری حائریزاده بود. لیکن بقایی او را هم مناسب تشخیص نمیداد. او روزی با حسین مکّی در این زمینه گفتگو کرد و با تذکر این نکته که رجال صدر مشروطه با تشکیل مجلس مؤسسان امتحان خود را دادهاند، پیرامون معرفی فردی برای رهبری نهضت گفتگو کرد. مکی، دکتر مصدق را پیشنهاد کرد و ایرادهایی را که بقایی در مورد مصدق وارد میدانست رد کرد. به دنبال استیضاح در مجلس پانزدهم، یک روز مکی نامة تشویقآمیز مصدق را برای او آورد. در جواب نامه قرار شد به دیدن او بروند. بقایی، مصدق را در دوره کودکی دیده بود و این نخستین ملاقات با مصدق بعد از آغاز فعالیت سیاسی بقایی به شمار میرفت. بعد از هفت یا هشت روز مصدق به بازدید بقایی آمد. در موضوع پیشنهاد مکّی با مصدق به گفتگو پرداخت. روزی به منزل مصدق رفتند و جریان را تشریح کردند. مصدق موافقت کرد برای نهضت ملی شدن نفت مسئولیت رهبری را بپذیرد. قرار شد از روزنامهنگاران دعوت به عمل آید. روزنامهنگاران در روزنامة شاهد جمع شدند و تصمیم به تحصن در دربار به منظور اعتراض به انتخابات دورة شانزدهم در همانجا گرفته شد. مراجعة بقایی و دوستانش به دکتر مصدق از سر ارادت و اخلاص به این رجل خوشنام نبود. آنها سایر رجال عهد مشروطه را آزموده بودند و میدانستند که مردم به آنها هیچ گونه اعتمادی ندارند و بسیاری شان به عنوان چهرههای «انگلوفیل» شهرت دارند. آنها به شخصیت خوشنام و موجهی احتیاج داشتند که در موقع مقتضی به راحتی او را از میان بردارند و سناریوی قوام را بار دیگر تکرار نمایند. به یاد آوریم که چگونه مسعودی و بقائی همراه با خسرو هدایت با اسب تروای قوام به میدان آمدند و بلافاصله او را سرنگون ساختند. همانگونه که خواهیم دید مصدق به زودی شخصیت مستقل خود را، بهویژه در برابر دربار پهلوی، نشان داد و نهضت ملی شدن صنعت نفت ابعادی یافت که به هیچوجه مطلوب بقایی نبود. مصدق ثابت کرد که قوام نیست، هرچند قوام هم سیاستمداری بزرگ و برجسته بود.

باید بیفزاییم که در آن ایام مصدق نیز اعتقاد داشت برای برقراری موازنه در مناسبات خارجی و برای پائین کشیدن «رجال انگلوفیل» از مسند قدرت باید به ایالات متحده آمریکا متکی بود که زمام آن در این زمان به دست حزب دمکرات بود. حزب دمکرات شعار توسعة اقتصادی، آزادیهای دمکراتیک و حقوق بشر سرمیداد و بنابراین در بین گروهی از رجال ملی ایران، از جمله مصدق، این تصور وجود داشت که گویا میتوان با قدرت آمریکا حریف کهنهکار را از میدان به در کرد. بنابراین، سیاست و طرز تفکر مصدق در این زمینه در واقع نگرشی تاکتیکی بود، یعنی او میخواست از رقابت امپریالیستها به نفع منافع ملی بهرهبرداری کند هر چند، چنانکه آینده نشان داد، تردیدی نیست که مصدق بیش از حد به «آمریکای دمکرات» خوشبین بود و بیش از حد تعارض دو قدرت امپریالیستی ایالات متحده و انگلستان را جدی میانگاشت. لیکن بقایی در مسیری کاملاً متضاد با این طرز تفکر گام برمیداشت.

در این زمان، بقایی، حائریزاده، آزاد و مکی اعضای کمیسیون تبلیغات جبهة ملی بودند که بعداً دکتر حسین فاطمی و عباس خلیلی نیز به آن پیوستند. در کوران حوادث بعدی، از این میان فاطمی به مواضع شدید ضد دربار پهلوی سوق یافت و پس از کودتای 28 مرداد قربانی کینهتوزی دربار شد.

درست در چنین اوضاع و احوالی بود که مانور آمریکا برای حضور موثر در عرصة سیاسی ایران در سفر شاه به آمریکا بازتاب یافت. در زمانی که شاه در آمریکا به سر میبرد، محمدعلی یاسائی از کرمان نامهای به بقایی نوشت. از مضمون نامهاینگونه استنباط میشد که بقایی به تحولاتی در ساختار سیاسی دولت امیدوار بوده است. یاسائی هم آرزو میکرد بقایی در ردیف «مؤتمنالملکها و دکتر مصدقها» قرار گیرد:

«بهطوری که خودتان نوشتهاید و من خودم هم قبلاً از اخبار رادیو و مذاکرات شاه در آمریکا استنباط میکردم، چنین به نظر میرسد پس از مراجعت اعلیحضرت فشار دولت خیلی کاسته شود. یعنی اینقدر خوشبین و معتقدم که باید پس از تشریففرمایی اعلیحضرت به تهران سیاست دولت به طرفداری اقلیتها متمایل شود. امیدوارم که چنین باشد. همانطور که اگر یادتان باشد روزی که در اتاق میهمانخانه منزل بنده تشریف داشتید و عرض کردم دلم میخواهد شما در ردیف مؤتمنالملکها و دکتر مصدقها قرار بگیرید و الحمدالله بهطوریکه شنیدهام و خودتان مرقوم داشتهاید به آرزوی خود رسیدهام. امیدوارم در این قسمت هم همینطور باشد.» 

برخلاف امیدواری بقایی، پس از بازگشت شاه از این سفر اوضاع به روال سابق ادامه یافت. تقلب آشکار در انتخابات سبب گردید که اکثریت نمایندگان مجلس شانزدهم را همان گروههای سابق قدرت تشکیلدهند. لیکن افتضاح انتخاباتی به اندازهای گسترده بود که انتخابات تهران و برخی شهرستانها باطل اعلام گردید و در اواخر 1328 بدون حضور نمایندگان تهران مجلس شانزدهم افتتاح شد. خبرنگار روزنامة نیویورک تایمز گزارشی از وضع ایران ارسال کرد. رادیو «صدای آمریکا» پس از افتتاح مجلس عین مقاله را به عنوان نظر دولت آمریکا در مورد ایران پخش کرد. مخبر نیویورک تایمز از «وجود یک جبهة نیرومند هزار فامیلی که از ملاکین و بازرگانان و خوانین مرتجع و نفعپرست تشکیل گردیده، [ و] هر نوع پیشرفتی را متوقف و راکد گذارده است»، سخن گفت. خبرنگار در ادامه از سلطة بیچون و چرای این هزار فامیل بر مقدّرات ایران به شدت انتقاد کرد، کسانی که «به کمک مشتی رعایا و نوکران خود داخل مجلس گردیدهاند» و باعث و بانی فساد در مملکت شدهاند. آمریکا که از تجربة چین به شدت آشفته بود، نگرانی خود را از سرنوشت ایران مخفی نمیکرد. کانونهای اطلاعاتی آمریکا هشدار میدادند اگر اوضاع به این روال ادامه یابد، خطر کمونیسم ایران را نیز تهدید خواهد کرد. آنها با تأکید بر نقش حزب توده و اتحاد شوروی معتقد بودند «تهران اینک از سرنوشت چین کومین تانگ  بیمناک است. این تشویش بیشتر به مسافرت شاه به آمریکا و اینکه نتوانسته است کمکی از آمریکا بگیرد ارتباط دارد.» استدلال وزارت خارجة آمریکا این بود که «ایران چین دیگری است که با همان روش فساد و ارتشا که رژیم کومینتانگ را تحتالشعاع قرار میدهد، اداره میشود.» گفته میشد این جمله سخنگوی دولت آمریکا خطاب به نمایندة کومینتانگ که آمریکا حاضر نیست پولهایش را به سوراخ موشها بریزد، با وضع تهران منطبق است.  اینک آمریکا چشم امید خود را به ارتش دوخته بود.

از سوی دیگر فشار به متحدان آمریکا مضاعف شد. بقایی و برخی از همفکرانش به جرم مشارکت در قتل هژیر بازداشت شدند لیکن به زودی آزاد گردیدند. آمریکاییان این تحرکات را به خوبی زیر نظر داشتند. عوامل اطلاعاتی آمریکا نفوذ کمونیسم را در ایران مورد تأکید قرار میدادند و از اینکه باند سنّتی انگلیسی با اقدامات خود راه را برای اشاعة کمونیسم در ایران فراهم میکند، سخن میگفتند. اندکی بعد بقایی به جرم نگاشتن مقالهای علیه سرهنگ برخوردار، رئیس سررشته داری ارتش، که در آن به ارتشاء وی اشاره کرده بود بازداشت شد. مصدق پیش از این بعد از قتل هژیر به احمدآباد تبعید گردیده بود و اوضاع برای تسلط طرفداران تجدید نظر مختصر در قرارداد 1933 شرکت نفت انگلیس و ایران بهمنظور تصویب لایحه الحاقی گس ـ گلشائیان آماده گردید. تبعید مصدق در راستای بررسی پروندة ترور هژیر انجام گرفته بود. مصدق در احمدآباد از توقیف بقایی مطلع گردید و نامه زیر را برای جبهة ملی ایران ارسال کرد:

نامة آقایان محترم در باب توقیف جناب آقای دکتر بقایی شرف وصول ارزانی داشت. از این پیشامد غیرمترقبه جز اظهار تأسف چه میتوان کرد. البته مردم طهران روزنامة شاهد و مقالهای را که به عنوان اهانت به ارتش موجب توقیف آقای بقایی شده خوانده و قضاوتی را که میبایست بکنند کردهاند. بنده هم در آن مقاله چیزی که توهین به ارتش تلقی شود اصلاً و ابداً نیافتم.

تعجب فرموده بودید که چطور یک نفر استاد دانشگاه و نمایندة سابق مجلس را که در انتخابات اخیر طهران مورد توجه عامة مردم بوده، بدون علت توقیف کردهاند. از آقایان دوستان محترم تعجب میکنم. مگر بالاخره آقایان برای تبعید خود بنده به احمدآباد علت و موجب قانونی توانستهاند پیدا کنند؟ تا وقتی که اولیأ امور معتقد به قانون و دمکراسی نشوند اینگونه کارها باید از امور جاری محسوب شود. اگر حرف بنده مسموع بود میگفتم فوراً آقای دکتر بقایی را با عذرخواهی آزاد و روزنامه [شاهد] را هم از توقیف خارج کنند و باعث نشوند افکار عمومی بیش از پیش از امکان اجراء قانون و عدالت در این مملکت مأیوس و فاصلة ملت و دولت زیادتر شود.

از طرف دیگر باید عرض کنم آقایان از زندانی شدن دکتر بقایی و امثال ایشان نباید نگران باشند، زیرا اشخاصی که داعیة خدمت به مملکت دارند و خود را سرباز راه آزادی میدانند باید طبعاً برای همهگونه فداکاری و از خود گذشتگی حاضر باشند. و آنچه به خاطر دارم همین آقای دکتر بقایی و رفقای ایشان هنگامیکه در پشت تریبون مجلس نطقهای آزادیخواهانة خود را به نفع مملکت و ملت ایراد میکردند، چنین روزهایی را پیشبینی مینمودند. البته آزادی و دمکراسی به آسانی به دست نمیآید.

      ترک مال و ترک جان و ترک سر      در ره محبوب اول منزل است.

حال فرض بفرمائید که برخلاف قضاوت عامه و برخلاف انصاف و عدالت دکتر بقایی را محکوم کنند و به این وسیله یکی از سربازان راه آزادی را از میدان مبارزه برکنار نمایند. این حکم و محکومیت چه وزنی در افکار عمومیخواهد داشت؟! محکومیتی که باید ملیّون و آزادیخواهان از آن نهراسند، محکومیت در محکمة افکار عمومی است و خوشبختانه تا کسی سالک راه آزادی و دمکراسی است و در خیر و صلاح جامعه قدم میزند افکار عمومی او را محکوم نخواهد کرد.

اگر انتخابات طهران انشاءالله آزاد بود تأثیر این توقیف را در آرا آقای دکتر بقایی و رفقای ایشان ملاحظه خواهید فرمود و اگر هم خدای نخواسته آرزوی ملیّون در آزادی انتخاب به عمل نیامد توقیف و حبس دکتر بقایی و امثال او سنگهای شالوده بنای مشروطیت ایران خواهد بود و آنها باید مفتخر باشند که در پی افکندن کاخ رفیع آزادی سهم خود را پرداختهاند. در خاتمه از آقایان دکتر شایگان، ابوالفضل لسانی، دکتر شاهکار و دکتر محمدعلی هوشیار که وکالت آقای دکتر بقایی را پذیرفتهاند صمیمانه تشکر میکنم. 

روز بعد دکتر مصدق در نامهای به جبهة ملی ایران خاطرنشان ساخت با وجود حکومت نظامی در تهران نمیتواند به آنجا بازگشت نماید. جبهة ملی درخواست کرده بود مصدق به تهران بازگردد، لیکن وی پاسخ داد:

حضرات آقایان محترم و همکاران عزیزم. از اینکه چند بار به بازگشت شهر دعوتم فرمودهاید و به واسطة وجود حکومت نظامی در طهران باز در احمدآباد ماندهام بسی متأسفم و حقیقت امر این است با وجود حکومت نظامی در حفظ حقوق ملت و صیانت آزادیهای ملت هیچ نوع اقدامی نمیتوان به عمل آورد. چه حکومت نظامی تعطیل عملی مشروطیت است و با وجود آن حقوق و آزادیهایی که به موجب قانون اساسی برای ملت شناخته شده، چنانکه به تجربه دیدهام کان لم یکن میشود. در ممالکی که دولت علاقمند به قانون اساسی و اجرای اصول مشروطیت است بر فرض لزوم حکومت نظامی ادامه پیدا نمیکند. ولی در این مملکت کافی است که دولت بهانهای به دست آورد و به واسطة برقراری حکومت نظامی ماهها و سالها مشروطیت را تعطیل کند... 

در این مقطع تاریخی صفوف گوناگون و خطوط مختلف و بسیار پیچیده سیاسی درگیر در امر ملی شدن نفت مشهود نبود، همانطور که پیشتر هم گفتیم بین رهبران جبهه ملی از هر نظر تفاوتهای اساسی وجود داشت. بقایی همانطور که در مقاله شاهد او دیدیم اعتقادی به «موازنة منفی» نداشت، در آن روزگار جهان به دو بلوک شرق و غرب تقسیم میشد، بقائی در زمره افرادی بود که اعتقاد داشت حفظ منافع ایران در گرو اتحاد با بلوک غرب است؛ علت امر هم البته واهمه او از مسئله نفوذ کمونیسم بود که به مثابه شمشیر داموکلس از سوی اردوگاه سرمایهداری بر فراز سر سیاستمداران ایرانی نگه داشته میشد. بدیهی است که بقائی در این دیدگاه خود تنها نبود، در امریکا رئیس جمهور ترومن به بحثی به نام سیاست بی طرفی یا موازنه منفی همیشه به دیده تردید مینگریست، او بر این باور بود که دولتهای دنیا از دو حال خارج نیستند، یا با امریکا و سایر دول بزرگ جهان سرمایه داری هستند و یا در نقطهای مقابل آنها طی طریق مینمایند.

در این میان مصدق گرچه در ابتدای امر به نقش آمریکا در حل و فصل مسئله نفت ایران خوشبین بود، اما بعدها که متوجه شد سیاست موازنه منفی او تا چه اندازه محافل دمکرات و جمهوریخواه امریکا هر دو را برآشفته ساخته، تا حدی تلاش کرد در سیاست خارجی خود و نگاه به مسائل جهانی تجدیدنظر نماید. با همه این اوصاف بدیهی است که مصدق هرگز اعتقاد نداشت آمریکا باید جای انگلیس را در ایران اشغال کند، او هم مثل برخی پیشینیان خود و البته با تفاوتهای بارز و آشکار فراوان با کسانی حتی مثل قوامالسلطنه، به قدرت امریکا به منزله نیروئی تعادل بخش بین شوروی و انگلیس مینگریست و نه چیزی بالاتر از آن. علت این اشتباه تاریخی در آن بود که مصدق گمان نمیبرد امریکا در راستای حفظ منافع خود در ایران و تثبیت برتری اقتصادی و نظامی غرب در برابر اردوگاه شرق، منافع بلند مدت مردم ایران را قربانی نماید، زیرا اختلافات مقطعی اردوگاه غرب بر سر مسائلی از جمله ایران را خیلی جدی گرفته بود. بقایی، مصدق را تنها یک سکوی پرش به سوی قدرت میشناخت، مثل کاری که با قوام کرد. او تصور نمیکرد مصدق به علت کهولت سن تا پایان راه دوام آورد و لاجرم خود وی سکاندار عرصة سیاست ایران خواهد شد. این تفاوت دیدگاههای مصدق و بقایی از تفاوت وکلای مدافعی که برای بقایی در نظر گرفته شده بود شناخته میشود. در حالیکه برخی افراد خوشنام، که در نامة مصدق نام آنها آمده، وکالت بقایی را پذیرفته بودند، در اوایل بهمن ماه 1328 دکتر عیسی سپهبدی طی نامهای پیشنهاد کرد بقایی از بین چهار نفر زیر یکی را به عنوان وکیل مدافع انتخاب کند: «1ـ دکتر عبدالحسینخان علیآبادی استاد دانشکدة حقوق، 2ـ دکتر عالمی استاد دانشکدة حقوق، 3ـ تیمسار سرلشکر حسن ارفع (بازنشسته)، 4ـ سرکار همردیف سروان اسدالله سپهبدی (بازنشسته).

البته موضوع ارفع را باید در ذهن خود حلاجی کرد ولی این موضوع یعنی معرفی او و پدرم [سروان سپهبدی] چندین وضعیت دارد. اولاً چون وضعیت کوشون [کذا: قشون] متزلزل است  حضور ارفع در محکمه بزرگترین دندانی است که میتوان به او [ رزمآراء] نشان داد و گفتار و دفاع او دربارة وقایع سوم شهریور و بارزانی  و رویهمرفته در باب ارتش بزرگترین حجت و سند خواهد بود. حال میرویم سر خود ارفع: اگر قبول کرد که فبها و اگر قبول نکرد روش تو با او روشن خواهد شد.» 

سپهبدی در مورد پدرش خاطر نشان میکند که او شیخوخیت دارد و به دلیل اینکه دادرسان ارتش او را میشناسند، معرفی او به عنوان وکیل مدافع منافع زیاد دارد. اگر بقایی سروان سپهبدی را وکیل مدافع خود میکرد، در حقیقت دوست نزدیکش دکتر عیسی سپهبدی از پشت پرده دفاع او را بر عهده میگرفت. لیکن شخص سپهبدی هم مایل بود که ارفع پای در میدان گذارد. پیوند بقایی و سپهبدی با ارفع مسئله سادهای نیست. این رابطه و اهمیت آن را بعدها بیشتر خواهیم شناخت. سرلشکر حسن ارفع، که در رقابت با رزمآراء چند بار از طرف شاه به سمت رئیس ستاد ارتش انتخاب شد، رهبر حزب آریا بود که برخی از اعضای آن از عوامل حزب سومکای  داوود منشیزاده بودند. البته رهبر اسمی حزب هادی سپهر بود. ارفع در منزل خود تعدادی از افسران نظامی را گرد میآورد که تعداد قابل ملاحظهای از آنها افسران ارشد ارتش بودند. یکی از اینان حبیبالله دیهیمی بود که در سمت رئیس رکن 2 ستاد ارتش به کار مشغول بود. مغز متفکر حزب آریا حسن اخوی (سرلشکر بعدی) بود و سرهنگ بهرام آریانا (منوچهری آن زمان و ارتشبد آریانای بعدی) هم در آن عضویت داشتند. این گروه متنفذ به ظاهر برای مقابله با خطر کمونیسم در ایران تشکیل شده بود و این مبارزه بزرگترین دغدغه آن گروه را تشکیل داد. ولی این پوششی بود که اهداف خود را به سود دربار پهلوی پیش میبردند. ارتشبد حسین فردوست در خاطراتش برای اخوی جایگاهی برجسته قایل است و او را از مهمترین عوامل حوادثی میداند که منجر به کودتای 28 مرداد 1332 شد. سرلشگر ارفع و اخوی به بقایی تعلق خاطر داشتند و حتی در واپسین روزهای رژیم پهلوی به امید نخستوزیر شدن او فعالیت کردند. بههر حال سپهبدی میخواست به عنوان دفاع از بقائی، رئیس وقت ستاد ارتش یعنی رزمآراء را آماج حمله قرار دهد. حکومت نظامی هم به دستور رزمآراء و به دنبال قتل هژیر در تهران اعلام شده بود.

بههر حال اندکی بعد، بقایی تبرئه شد و به دنبال رهایی از بازداشت نامهای خطاب به شاه که تازه از سفر امریکا بازگشته بود، در روزنامه شاهد منتشر کرد. در این نامه سرگشاده، بقایی اوضاع داخلی ایران را تشریح کرد، ضرورت تحول اساسی در دستگاه سیاسی را خاطرنشان نمود و موارد مختلف تخلف دولت را به شاه تذکر داد:

اکنون که اعلیحضرت شاه به سلامتی و میمنت از مسافرت طولانی مراجعت فرمودهاند، مقامات مختلفه گزارشهایی راجع به جریان اوضاع در مدت غیبت ایشان به عرض رسانیدهاند. ولی بطوریکه از سوابق امور به تجربه آموختهایم بسیاری از حقایق را مسلماً گزارش دهندگان در پردة اختفا مستور داشتهاند و یا اینکه برعکس جلوه دادهاند. از نظر نمایندگی مردم و وظیفة روزنامه نگاری، خود را موظف میدانیم که بعضی از جریانات را به عرض اعلیحضرت برسانیم:

اعلیحضرتا! در این کشور اشخاصی هستند که بعضی مقامات حساس را اشغال کردهاند و هر کار دلشان میخواهد میکنند. این اشخاص اینقدر جسور و بیشرم شدهاند که حتی برخلاف منویات ملوکانه و وعدههایی که از طرف اعلیحضرت راجع به آزادی انتخابات داده شده بود رسماً در انتخابات مداخله کردند . در بعضی شهرستانها اشخاص فرومایه و بد سابقهای را به نام کاندید دولتی از صندوق بیرون آوردند  و در بعضی شهرستانهای دیگر مقدمات همین خیانت را فراهم کردهاند.

در تهران مرتکب اعمالی شدند که امیدوارم تاکنون به استحضار خاطر مبارک رسیده باشد. پس از تمام تخلفات و تقلباتی که درانتخابات تهران به جای آوردند چون افتضاح کارشان بالا گرفت مجبور شدند انتخابات تهران را ابطال نمایند ولی هیچ تعقیبی از کسانیکه در انتخابات مرتکب تقلب و جعل شده بودند، نکردند.

بقایی در ادامه دستگیری نمایندگان اقلیت دوره پانزدهم را به جرم مشارکت در قتل هژیر خاطرنشان کرد و تبعید «بزرگترین مرد سیاسی وطنپرست ما یعنی دکتر مصدق» را به احمدآباد یادآوری نمود. او همچنین از دستگیری خود مطلبی به میان آورد و اعلام کرد که قصد از دستگیری وی این بوده است «که مردم را از دخالت در امور اجتماعی» بترساند:

زیرا این شیادان به خوبی پی بردهاند که اگر مردم به امور اجتماعی علاقمند شدند، اگر در کارها اظهارنظر و دخالت بکنند و مخصوصاً اگر همة مردم در رأی دادن برای انتخابات شرکت کنند دیگر دست این دزدان اجتماعی خواه ناخواه از کارها کوتاه خواهد شد و دیگر نخواهند توانست در این کشور سواری کنند. دیگر نخواهند توانست که بیتالمال را چپاول کنند. آقازادهها و برادرزادهها و دامادهای خودشان را به عناوین مختلف به اروپا و آمریکا بفرستند. دیگر نخواهند توانست از شرکت نفت دستور بگیرند و قرارداد الحاقی برای ما درست کنند. دیگر نخواهند توانست از قاچاقچیهای خوزستان سهم بگیرند و موضوع آن را ماستمالی کنند.

بقایی نوشت هنگامیکه «اعلیحضرت همایونی در آمریکا تشریف داشتید و آزادی و عدالت اجتماعی را در آنجا ملاحظه میفرمودید ما هم در زندان به عقل و شعور کسانی که ما را دستگیر کرده بودند میخندیدیم... راستی اعلیحضرتا! آیا در آمریکا به متهمین فحش میدهند و آنها را در آگاهی کتک میزنند؟ آیا در آمریکا دستبند قپانی هنوز وجود دارد؟ آیا در آمریکا اشخاص را به جرم نوشتن مقاله محکوم به حبس میکنند؟»  تمام این جملات به رزمآراء اشاره داشت.

 

بقائی، سپهبدی و رزمآراء

در دورهای که بقایی این مقاله را نوشت، دولت ایالات متحده آمریکا توجه بیشتری به ایران معطوف میداشت. از اواخر سال 1328 تعداد کارکنان سفارت آمریکا در تهران افزایش یافت و تعداد افسرانی که در ایستگاه «سیا» مستقر در سفارت آمریکا کار میکردند آشکارا بیشتر شد. در این زمان دکتر هنری گریدی، سیاستمدار برجستهای که در دوره جنگ داخلی یونان سفیر آمریکا در آن کشور بود، به عنوان سفیر به تهران آمد. انتصاب گریدی زیرک و کارکشته به جای جان وایلی نشان از توجه روزافزون آمریکا به ایران داشت. سفیر سابق، جان وایلی، نسبت به رزمآراء رویهای دوستانه داشت و بر این باور بود که برای مقابله با خطر کمونیسم و کنترل اوضاع ایران باید قدرت در دست او متمرکز شود. بقایی امیدوار بود با حضور گریدی در ایران این سیاست تغییر کند. او در نامهای خطاب به گریدی و در خصومت با رزمآراء چنین نوشت:

آقای جان وایلی و همکارانشان که فریب تظاهرات ریاکارانه یک فرد نظامی را که هر روز در دامان یک سیاست خارجی است خورده بودند، با تمام قدرت خود به نفع دیکتاتور آیندة ایران در امور داخلی ما مداخله میکردند و بدون پروا برای روی کار آوردن این فرد نظامی که از نظر ضدیت با آزادی، بیاعتنایی به افکار عمومی، مخالفت با مصالح ملت و نادرستی خود را به خوبی به ملت ایران معرفی نموده و کوس رسوایی او بر سر بازار زده شده است فعالیت نموده از هیچ توصیه و تقویت خودداری نمینمودند.» 

بقائی ننوشت رزمآراء چه خیانتی به مردم ایران انجام داده است؟ او همسو با باند سرلشکر حسن ارفع، رزمآراء را به شدیدترین وجه ممکن آماج حمله قرار داد.

این مطالب ضمن اینکه خصومت بقائی را بههر دلیلی علیه رزمآراء نشان میدهد، حسن نظر مقدماتی وی را نسبت به سیاستهای منطقهای امریکا هم به نمایش میگذارد، با این توضیح که در آن مقطع تاریخی کمتر رجل سیاسی بود که در این حسن نظر با او اشتراک نداشته باشد. بقائی خود میگوید با این وصف او برای اینکه بهانهای به دست تودهایها ندهد، در روزنامة شاهد گاه نام آمریکا را در ردیف انگلیس و شوروی میآورد.

در آغاز سال 1329 اقلیت منسجمی از نمایندگان جبهة ملی ایران در مجلس حضور داشت. به دنبال انتخابات مجدد شهر تهران مصدق و بقایی به عنوان نمایندگان اول و دوم به مجلس راه پیدا کرده بودند. ساعد از پست نخستوزیری کنار گذاشته شده و رجبعلی منصور به جای او گمارده شده بود. هدف از روی کار آوردن منصور، تصویب لایحة الحاقی گس - گلشائیان بود. به زودی کمیسیون نفت به منظور بررسی پروندة نفت و اظهار نظر درباره آن و ارسال نتیجة مطالعات به مجلس تشکیل شد. اما منصور نیز نتوانست کاری از پیش ببرد.

بقایی از زمان استیضاح دولت ساعد اختلاف خود را با رزمآراء علنی کرده و در حقیقت به بهانة استیضاح لبه تیز حملات را متوجه رئیس ستاد ارتش نموده بود. در این زمان جرالد دوهر، مأمور عالیرتبه اطلاعاتی آمریکا که در پوشش وابستة عشایری سفارت آمریکا کار میکرد، با بقایی ملاقات نمود. روزی دکتر حسین فاطمی، که آن ایام مدیریت باختر امروز را داشت و به آمریکاییها با نظر مساعد مینگریست، از بقایی بهطور خصوصی دعوت کرد یک روز بعد از ظهر به منزلش برود. در منزل فاطمی، بقایی، دوهر را با دو آمریکایی دیگر ملاقات کرد. هدف از این ملاقات زمینهچینی برای نخستوزیری رزمآراء بود. بقایی مدعی است که مدتها بعد از این هدف اطلاع پیدا کرد. آمریکاییها به خوبی میدانستند اگر بقایی با این امر موافقت کند خواهد توانست نظر موافق جبهة ملی را نیز به دست آورد. دوهر وجوه مثبت رزمآراء را برشمرد. بقایی بخشی از سخنان او را تأئید کرد لیکن معایب رزمآراء را نیز تذکر داد. از نظر او نخستوزیری رزمآراء زمینه را برای دیکتاتوری نظامی مهیا میکرد. بقایی آشکارا با نخستوزیری رزمآراء مخالفت کرد.

رزمآراء ساده لوحانه کوشید تا سپهبدی برادر همسر خود را واسطة بین خویش و بقایی قرار دهد تا شاید از این طریق نظر موافق بقایی جلب شود. رزمآراء نمیدانست سپهبدی خود عامل اصلی تحریک بقایی علیه اوست. روز شنبه 20 خرداد 1329، حوالی ظهر، از ستاد ارتش به سفارت فرانسه تلفن شد و سرهنگ غضنفری، منشی مخصوص رزمآراء، با سپهبدی صحبت کرد. گفته شد: «تیمسار رئیس ستاد تقاضا کردهاند سرکار [ سپهبدی] در ظرف امروز یا فردا چند دقیقه نزد ایشان تشریف بیاورید.» سپهبدی قول داد که «با کمال میل» عصر یکشنبه ساعت 6 بعدازظهر به ملاقات خواهد رفت. سپهبدی گزارش مشروح این ملاقات را چنین به اطلاع بقایی رسانیده است:

روز یکشنبه 21 خرداد ساعت 6 و پنج دقیقه تا به ستاد رسیدم سرهنگ غضنفری فوراً از اطاق خودش، که معمولاً محل انتظار اصحاب ملاقات میباشد، بیرون آمد و در همان راهرو با کمال احترام و صمیمیت مرا به اطاق انتظار رئیس ستاد هدایت کرد... سرهنگ میرافضلی که با من سابقة آشنایی داشت و یک سرگرد منتظر بودند. میرافضلی برای خداحافظی آمده بود برود فرنگ. به محض اینکه نشستم غضنفری حضور مرا اعلام کرد. تیمسار تمام قد در جای خود مثل ملاقاتهای سابق برخاست و با تبسم از من پذیرایی کرد. شاید یک ذره اضطراب هم در قیافة او هویدا بود. من هم خیلی کم مضطرب بودم. فشار دست متوسط و ملایم بود. (در جلسات قبل اتفاق افتاده بود که با فشار محکم دست وی مواجه شوم.) مثل معمول روی صندلی دست چپ نشستیم. با تبسم احوالپرسی [ کرد.] احوال خانم و بچهها را پرسید.  از طرف من اظهار تعارفات به عمل آمد. هر دو خونسرد بودیم و هیچگونه اضطراب و التهابی نداشتیم.

بلافاصله عنوان کرد، اینکه مزاحم سرکار شدم برای این بود که کلنل شاونن  دو سه روز پیش اینجا بود و اظهار کرد که اخیراً با آقای دکتر سپهبدی مواجه شدم خیلی صحبت از دیکتاتوری تیمسار میکرد. میدانید کلنل شاونن بامن دوست است! این بود که دلم خواست ـ چون شما را دوست دارم و به شما ارادت دارم ـ قدری با شما صحبت کنم (با حال تبسم و خنده). من گفتم بلی، گاهگاهی کلنل شاونن از اطاق من عبور میکند و از اوضاع میپرسد، با هم صحبت میکنیم. در جریان قتل دهقان  یک دفعه صحبت کردیم او گفت چه دلیل دارد که در افکار عمومی همه چیز را به تیمسار نسبت میدهند و در خیال او فکر دیکتاتوری را قوت میدهند. من هم اظهارنظرهایی کردم ولی دربارة دیکتاتوری تیمسار اظهار بخصوصی نکردم. گفت بلی مطلب همین است. دوستان شما هم کاملاً دربارة من اشتباه میکنند و من همین را میخواهم تصریح کنم.

من گفتم البته مراتب ارادت من به تیمسار همان است که بود و از لحاظ شخص به شخص همان عوالم قدیم سمپاتی باقی است. ولی میدانید که من از لحاظ کار سیاسی یک نسبت نزدیکی با آقای دکتر بقایی پیدا کردم و چون به ایشان عرض کرده بودم که تیمسار اظهار علاقه به دیدار من فرمودهاند به من گفتهاند که مطلب را حضورتان تصریح کنم:

اول اینکه جلسة ملاقات روی زمینة سمپاتی صورت گرفت و خاتمه یافت. من با کسی که آنتیپاتی داشته باشم هیچوقت راضی به ملاقات او نمیشوم. مخصوصاً اگر با او در مبارزة سیاسی و اصولی باشم (تذکر راجع به دکتر اقبال). به همین دلیل سمپاتی با تیمسار ملاقات حاصل شد ولی با خودمان عهد و پیمان کرده بودیم که این ملاقات را افشاء نکنیم. من (یعنی دکتر بقایی) گله شدید از تیمسار دارم که این موضوع را افشاء فرمودهاند زیرا دیهیمی  دو سه مرتبه این موضوع را به روی ما آورده و ما کتمان کردهایم.

نکته دوم اینکه من (یعنی دکتر بقایی) به تیمسار به عنوان شخص به شخص هیچگونه آنتیپاتی ندارم و حتی عقیده دارم برای کار نظامی و ادارة ارتش ایران، همانطور که معروف است، هیچ افسر ارشدی نمیتواند با تیمسار رقابت کند. ولی در زمینة اصولی میدانید که من اعلام کردهام «برای آزادی قیام کردهایم» و روی همان زمینه صحبتهای استیضاح من با تیمسار مبارزة اصولی دارم. من فطرتاً از حکومت دیکتاتوری نظامی و ضدآزادی بدم میآید و با آن میجنگم و این رویه که تا به حال ملاحظه کردهاید با شدت ادامه خواهد یافت و پروندة آن با پروندة سمپاتی شخصی جداست. تا روزی که تیمسار میخواهید از حدود وظایف نظامی تجاوز کنید و نخستوزیر شوید و حکومت را به دست بگیرید من این را مخالف آزادی میدانم. زیرا اگر تیمسار آمدند ناگزیر برای برقراری نظم و اوضاع کارهای تند و خلاف آزادی خواهد کرد که جنبة دیکتاتوری خواهد داشت.

در ضمنی که مطلب اول یعنی افشای ملاقات را طرح میکردم تیمسار قدری تغییر حالت در قیافه داد و بعد از تقریرات کامل من شروع به صحبت کرد و گفت: نه، من به شما راست میگویم، ملاقات را افشاء نکردهام. دیهیمی ممکن است بو برده باشد و به شما یک دستی زده است. من که عادت دارم همه چیز را به اعلیحضرت میگویم این موضوع را حتی به ایشان عرض نکردم. دلیل نداشت جای دیگر بگویم. نخیر مطمئن باشید من  Coungre را نشکستهام و دلیل ندارد به شما دروغ بگویم.

و اما دربارة قسمت دوم. حالا که خودتان صحبت کردید من عرض میکنم همین جا اشتباه است. اگر منظور شما خدمت به مملکت است من هم همین هدف را دارم. البته ملاحظه میفرمائید که وضع فعلی به هیچ وجه قابل دوام نیست و رو به انقلاب میرویم و انقلاب حتماً به نفع روسها است. من هم تلاش میکنم. البته من چندان مهم نیستم ولی میدانید که اسمی در اسمها دارم و شاید اول هدف انقلاب شوم. بنابراین من اگر میخواهم حکومت کنم برای اصلاح است. من برنامه دارم و میگویم باید تحول بشود؛ سه تحول: تحول اداری، اتونومی  در شهرستانها به دست مردم، تحول اقتصادی، تحول سیاسی. شما و دوستانتان در اشتباهید. موضوع دیکتاتورشیپ نیست، موضوع لیدرشیپ است. یک کسی میخواهد جلوی بینظمی را بگیرد و بیاعتدالی را حذف کند. بله، من هم در همان مملکتی که شما درس خواندهاید [فرانسه] درس خواندهام. صحبت روی منطق و استدلال است. ما با هم بیشتر میتوانیم تفاهم داشته باشیم و شما نمیتوانید با احمدی گفت و شنود کنید. مبارزه شما با مبارزه آتش  فرق دارد. آتش برای احمدی و نیکپورها  و به پول آنها میجنگد و شما بدون اینکه خودتان تشخیص دهید به نفع آنها میجنگید چون شما آنها را میدانم نمیبینید. آنها یعنی 150 نفر از آمدن من میترسند زیرا بیاعتدالی آنها و بیکفایتی دولتها که از آنها طرفداری میکنند از من میترسند و میدانند که من به کار آنها خاتمه خواهم داد.

انگلیسها و آمریکاییها که به من اقبال کردند برنامه مرا پسندیدهاند و مرام مرا میدانند. آنها دیگر دیکتاتورشیپ نمیپسندند. رل من این است که هدایت کنم (لیدر شیپ). آنها یک کسی را میخواهند [که] نظم و انتظام بدهد. شما بگوئید که میخواهد این کار را بکند؟ دکتر مصدق بکند؟ یا دیگری؟ اگر کسی را معرفی میکنید که بتواند، من هم به دنبال او خواهم آمد. من طرفدار نظم هستم، مخالف آزادی نیستم. مجلس باید بماند. اقلیت محترم است.

در هر صورت این خواهد شد. من باید بیایم و من با جوانهای تحصیلکرده کار خواهم کرد. با احمدیها و نیکپورها خواهم جنگید. آن وقت آقایان باید بیائید از من معذرت بخواهید. چون من نظر و فکر شما را انجام خواهم داد و هنگامیکه احتمال دادم و پیش رفتم دیگر خود به خود دکتر مصدق، دکتر بقایی وجود نخواهد داشت.

نخیر! من نمیخواهم شاه بشوم، دیکتاتور بشوم. ملاحظه کردید و میکنید که مبارزة آتش و مبارزة شما و ادعای شما در شاه هیچ تأثیری نکرد و خودش موافق است باید از انقلاب جلوگیری کرد و باید این وضع اصلاح شود. من با استدلال و منطق صحبت میکنم و شما میتوانید مرا بفهمید. همه بیائید بنشینید صحبت کنیم. اگر کسی را معرفی کردید من هم دنبال او میآیم.

ساعت هفت و ربع کم غضنفری آمد گفت دکتر [عبدالحسین]راجی میگویند به من ساعت شش و نیم وقت دادید. تیمسار گفت به او بگوئید الان که ملاقات من با دکتر تمام شد ایشان تشریف بیاورند.

در آخر دوباره گفت خدمت آقای دکتر بقایی سلام برسانید بگوئید من ملاقات با شما را افشاء نکردم (دوباره هم تکرار) من عادت دارم همه چیز را به اعلیحضرت میگویم و این موضوع را به ایشان هم نگفتم. دلیل ندارد به جای دیگر گفته باشم. و از سرکار [سپهبدی] خیلی متشکرم که به دیدن من تشریف آوردید. خدمت خانم سلام مرا برسانید. تمامقد بلند شد. من هم تشکر کردم و گفتم با دکتر بقایی راجع به این موضوعات مصاحبة مفصلی خواهم کرد. (وعده جواب ندادم و یا ملاقات دیگری ندادم) با تبسم این دفعه دست مرا محکم فشرد و من بیرون آمدم.

سپهبدی بقیه سخنان رزمآراء به این شکل شرح میدهد:

«شما چرا از نظامی میترسید؟ اتفاق افتاده است که وزیر خارجه آمریکا نظامی بوده و وزیر دفاع ملی بوده. مگر نظامی نمیتواند کار دیگر بکند؟ بفرمائید من لباس سیویل هم میپوشم. از زیر کتابچه یک عکس قشنگ با لباس سیویل مشکی، پیراهن آهاری و پاپیون سیاه با نشاط و خنده بیرون آورد به دست من داد (مثل بچهای که از یک اسباببازی ذوق بکند). در ضمن من گفتم من تیمسار را با لباس سیویل دیدهام وقتی بر کنار بودید. [گفت:] بلی من لباس سیویل هم میپوشم. (میشود حدس زد که با این لباس شب ضیافت یکی از سفارتخانهها که به موفقیت او شامپانی خوردهاند حضور داشته است و لباس نخستوزیری او خواهد بود.)

تبصره: هیچ راجع به روزنامه [شاهد]، به مفاد مقالات [آن روزنامه]، به قتل دهقان و بحث تحلیلی که امضاء کرده بودم اشارهای نشد. به هیچ وجه.»  شاید باز هم لازم به توضیح باشد که خواهر دکتر عیسی سپهبدی همسر رزمآراء بود، یعنی وی برادر همسر رزمآراء به شمار میآمد.

در این مقطع از تاریخ ایران رزمآراء با شعار مبارزه علیه هزار فامیل و فساد اقتصادی با حمایت آشکار جناحی در سفارت امریکا برای تصدی منصب نخستوزیری در تکاپو بود، شخص شاه بیش از همه از این تکاپوها میهراسید. شاه از رزمآراء که در زمان نخستوزیری قوام و مسئله آذربایجان ریاست ستاد ارتش را بر عهده داشت، میهراسید؛ اساساً شاه از هر مرد قدرتمندی که میتوانست کشور را اداره کند هراس داشت و به همین دلیل برای اینکه چنین شخصی موفق نشود در راه او سنگ میانداخت هر چند اغلب اوقات این سنگ اندازی به زیان شخص او تمام میشد. روز پنجم تیرماه 1329، در حالیکه حدود دو هفته از مذاکرات رزمآراء با بقایی از طریق سپهبدی میگذشت، دولت منصور به شکل غیرمنتظره و بیسابقهای استعفا داد. چند ساعت بعد رزمآراء کابینة خود را معرفی کرد و طی سخنانی تلویحاً گفت که به نظارت خود بر ارتش همچنان ادامه خواهد داد. نخستوزیری رزمآراء درست همزمان بود با حمله کره شمالی به کره جنوبی و آغاز جنگ کره که تا حدود سه سال بعد ادامه داشت. تصور بر این بود که یک نظامی اگر در ایران قدرت را به دست گیرد، میتواند نظم و آرامش را برقرار سازد و مانع از تکرار تجربه کره شود. آلیبون راس، خبرنگار نیویورک تایمز، گزارش داد اگر در کره جلو روسها گرفته شود و در برابر شوروی بخواهد از حزب توده برای وارد کردن ضربة متقابل در ایران استفاده کند، رزمآراء تنها کسی است که میتواند جلو آنها را سد کند: «در این نکته شکی نیست که اگر اوضاع ایجاب کند رزمآراء لایق آن است که برای جلوگیری از متلاشی شدن و تجزیة حکومت ایران حکومت دیکتاتوری برقرار کند.» 

دکتر هنری گریدی، که از 15 خرداد 1329 به جای جان وایلی منصوب شد، برخلاف تصور یا آرزوی بقایی، دولت رزمآراء را مورد حمایت قرار داد. او در مصاحبهای مطبوعاتی در یونان اعلام کرد آمریکا در صورتی به ایران کمک نظامیخواهد داد که دولتی مورد تأئید آن کشور در ایران استقرار پیدا کند. گریدی در یونان صاحب اختیاراتی مشابه اختیارات ژنرال مکآرتور در ژاپن بود و تعیین سیاست دولت یونان حتی عزل و نصب نخستوزیر و وزرا توسط او انجام میگرفت. باختر امروز گزارش داد گریدی قبل از اینکه استوارنامة خود را تقدیم شاه کند سخنان تندی علیه وی گفته و خاطرنشان ساخته بود که شاه نباید در سیاست داخلی کشور دخالت کند.  این نکته پرده از مخالفتهای بقائی و دیگر یاران او علیه رزمآراء بر میدارد. در همین جا باید افزود که مخالفت با رزمآراء منحصر به بقائی نبود، در آن زمان هر گروه و جناحی از موضع خاص خود رزمآراء را آماج حمله قرار میداد: عدهای از این مخالفین در دربار به سر میبردند، اینان از بیم آنکه مبادا رزمآراء با حمایت امریکا قدرت مطلقه شاه را محدود سازد با او مقابله میکردند، در این مقابله خواهر دو قلوی شاه یعنی اشرف پهلوی البته نقش درجه اول را داشت. گروه دوم مخالفین کسانی مثل همین بقائی بودند که از موضع حمایت از قدرت شاه علیه رزمآراء وارد گود شدند. گروه سوم کسانی بودند که تصور میکردند نخستوزیری رزمآراء عاملی خواهد بود برای جلوگیری از حل و فصل نهائی مسئله نفت، دکتر مصدق در بین این دسته از مخالفین قرار داشت. گروه چهارمی هم در این بین وجود داشت که عبارت بود از نیروهای جمعیت فدائیان اسلام به رهبری سید مجتبی میرلوحی مشهور به نواب صفوی. غیر از اینان باید از مجمع مسلمانان مجاهد نام برد که به واقع انشعابی بود از جمعیت فدائیان اسلام، رهبری اینان به دست شمس قنات آبادی بود که از او با عنوان آقا شمس یاد میشد. این گروه اخیر البته با دربار از سوئی و گروه دکتر بقائی از طرف دیگر ارتباط سازمان یافته داشتند.

شعار اصلی رزمآراء مبارزه با فساد و ارتشاء بود، این شعار از سوی حزب حاکم امریکا یعنی حزب دمکرات حمایت میشد. بدیهی است که در رأس مفسدان اقتصادی گروهی قرار داشتند که به هزار فامیل ارتباط داشتند و پیوند آنها همه به نوعی به دربار منتهی میشد. مبارزه با فساد اقتصادی شرط امریکا برای اعطای کمکهای فنی به ایران بود. گفته میشد باندهای هزار فامیل به مثابه چاهی هستند که تمام امکانات کشور را میبلعند، پس باید دست اینان را کوتاه کرد تا بودجهها و کمکها در جای خود هزینه شوند. رزمآراء به محض اینکه قدرت را به دست گرفت، هیئتی را مأمور کرد تا کارمندان دولت را طبقهبندی نمایند، افراد فاسد و ناشایستی که میبایست از خدمات دولتی اخراج شوند مشمول «بند ج» قرار میگرفتند. از طرف دیگر ویلیام داگلاس قاضی عالیرتبه آمریکایی، که با بقایی نیز ملاقات کرده بود، در ملاقاتی با شاه ضرورت اصلاحات ارضی را مورد تأکید قرار داد. گفته میشود که داگلاس برای شناسایی مناطق عشایری ایران به منظور آمادگی برای شرکت در یک جنگ احتمالی علیه شوروی وارد ایران شده بود.  تردیدی نیست که تشکیل دولت رزمآراء محصول توافق هیئتهای حاکمه آمریکا و انگلیس بود و تردیدی نیست که اگر رزمآراء لایحة الحاقی را میپذیرفت سلطة بلامنازع شرکت نفت انگلیس و ایران همچنان حفظ میشد. رزمآراء به سرعت دریافت که امکان اجرای قرارداد الحاقی گس- گلشائیان در آن برهه تاریخی غیر ممکن است، او بر این باور بود که البته اداره تأسیسات عظیم نفت به دست نیروهای داخلی هم امری است محال؛ زیرا کارشناسان ذی ربط وجود نداشتند. درست در این شرایط بود که طرح تنصیف عواید نفتی به شکل پنجاه پنجاه که از سوی شرکتهای امریکائی در ونزوئلا و عربستان سعودی در حال انجام بود، مورد قبول ضمنی انگلیسیها هم واقع شد. مذاکرات رزمآراء با انگلیسیها در حال نتیجه دادن بود، اما نکته این است که طرف انگلیسی همچنان اصرار داشت قرارداد الحاقی در صدر اولویتهای دولت قرار گیرد، دولت امریکا در وحشت از بحث ملی شدن نفت که کلیه قراردادهای شرکتهای امریکائی را هم زیر سؤال میبرد، تلاش نمود تا طرح پنجاه پنجاه را پیش برد. اما موضوع این است که رزمآراء به دلیل فضای سنگین ناشی از شعار ملی شدن نفت، نخواست یا نتوانست به موقع این موافقت را به اطلاع نمایندگان مجلس برساند.

در چنین فضایی مبارزه فراکسیون اقلیت مجلس با رزمآراء آغاز شد و به استیضاح دولت او کشید. در 4 آذر 1329 نمایندگان جبهة ملی ایران پیشنهاد زیر را برای تصویب به کمیسیون نفت مجلس فرستادند: «به نام سعادت ملت ایران و به منظور کمک به تأمین صلح جهانی امضاء کنندگان ذیل پیشنهاد مینمائیم که صنعت نفت ایران در تمام نقاط کشور بدون استثنا ملی اعلام شود. یعنی تمام عملیات اکتشاف، استخراج، و بهرهبرداری در دست دولت قرار گیرد. حائریزاده، اللهیار صالح، دکتر شایگان، دکتر محمدمصدق، حسین مکی.»  بهطوری که میبینیم در این اسامی نام بقائی دیده نمیشود. این دومین باری بود که بحث ملی شدن نفت ایران مطرح میشد: بار نخست توسط غلامحسین رحیمیان نماینده قوچان در مجلس چهاردهم این بحث به میان آمد اما در آن زمان به دلایل عدیده چندان جدی گرفته نشد و بار دوم در همین مجلس شانزدهم که به جد تعقیب گردید.

به دنبال این نامه، کمیسیون نفت مجلس به ریاست مصدق قرارداد الحاقی گس ـ گلشائیان را برای استیفای حقوق ملت ایران کافی ندانست و مخالفت خود را با آن اعلام کرد.  به زودی نامهای با امضای مکی، بقایی، اللهیار صالح و عبدالقدیر آزاد به کمیسیون نفت فرستاده شد که در آن آمده بود:

امضاءکنندگان ذیل پیشنهاد مینمائیم گزارش کمیسیون نفت به شرح ذیل اصلاح گردد: مجلس شورای ملی قرارداد الحاقی گلشائیانـ گس را کافی برای استیفای حقوق ایران نمیداند و با اعلام مخالفت با آن تنها راه استیفای حقوق ایران را در ملی شدن صنایع نفت تشخیص میدهد. بنابراین تصویب مینماید که کلیة عملیات استخراجی و اکتشاف و بهرهبرداری و ادارة نفت در سراسر کشور منحصراً در دست دولت قرار گیرد. 

به منظور جلوگیری از تصویب لایحة ملی شدن صنعت نفت، غلامحسین فروهر، وزیر دارایی کابینة رزمآراء، تلاشهایی انجام داد و شخص رزمآراء خطاب به طرفداران ملی شدن نفت گفت که آنها حتی نمیتوانند یک کارگاه آفتابه سازی  را اداره نمایند، پس چگونه میتوانند نفت را استخراج و ملی کنند. این بار هم رزمآراء با شرکت نفت محرمانه وارد گفتگو شد. وقتی فشار افکار عمومی برای ملی شدن اوج گرفت و هنگامی که امریکائیها از این شعار وحشت زده شدند، اهرمهای فشار مضاعفی علیه شرکت نفت انگلیس و ایران به کار گرفته شد که امریکائیها در آن نقش اساسی داشتند. سرانجام انگلیسیها حاضر شدند مثل شرکت آرامکوی آمریکا که نفت عربستان را به شکل 50-50 استحصال میکرد با ایران وارد گفتگو شوند و حتی پنج میلیون پوند به ایران وام دهند تا از عواید آتی نفت پرداخت گردد. اما رزمآراء همانطور که گفتیم این پیشنهاد را به موقع به مجلس اطلاع نداد. سرفرانسیس شپرد، سفیر انگلیس در ایران، از اینکه رزمآراء پیشنهاد شرکت نفت را مبنی بر علنی کردن قرار جدید به اطلاع مردم نرسانیده، برآشفته شده بود.  دکتر گریدی پیشنهاد کرد حاضر است در مورد عواید نصف نصف شرکت نفت بین انگلیس و ایران وساطت کند، اما شرکت نفت انگلیس خود پیشدستی کرد و پیشنهاد مزبور را به رزمآراء داد. روز چهاردهم اسفند رزمآراء برای اینکه نمایندگان مجلس را قانع سازد که با طرح او موافقت نمایند به مجلس رفت. او توضیح داد هدف اصلی اش به واقع همان چیزی است که طرفداران ملی شدن نفت میخواهند، اما مسئله این است که از نظر کارشناسی و مالی اجرای طرح ملی شدن نفت غیر ممکن است. از نظر کارشناسی ایران نیروی متخصص چندانی برای اداره تأسیسات عظیم نفت ندارد و از نظر مالی هم چیزی در بساط نیست و دولت عملاً ورشکسته است. او تقاضا کرد طرح تنصیف عواید نفتی به مدت مثلاً ده سال اجرا گردد و از این طریق هم به عواید کشور افزوده شود و هم اینکه در این فاصله نیروهای کارشناس تربیت شوند تا بتوانند طرح ملی شدن نفت را اجرا سازند. مجلس البته با این طرح مخالفت کرد، خبر این مذاکرات به سرعت به سر فرانسیس شپرد سفیر کبیر انگلیس در تهران رسید، او از این اظهارات رزمآراء به شدت بر آشفته شد. بههر حال قبل از اینکه این پیشنهاد یعنی تنصیف عواید نفتی بین ایران و شرکت نفت انگلیس و ایران صورت عمل به خود گیرد، رزمآراء در روز 16 اسفند 1329 در مسجدشاه به ضرب گلولة خلیل طهماسبی، عضو جمعیت فدائیان اسلام، به قتل رسید. این قتل همه را خلع سلاح کرد و وحشتی بی سابقه در صفوف آن دسته از نمایندگان مجلس که مخالف ملی شدن نفت بودند به وجود آورد. جبهه ملی به نوعی از این قتل استقبال نمود و خلاصه اینکه فردای قتل رزمآراء کمیسیون مخصوص نفت به اتفاق آرا ملی شدن نفت را در ایران تصویب و به مجلس شورای ملی تقدیم کرد. مجلس این پیشنهاد را در 24 اسفند 1329 تصویب و در 29 همان ماه مجلس سنا نیز آن مصوبه را تصویب نمود. در تصویب این لایحه البته قتل رزمآراء نقش اساسی داشت که جرأت نمایندگان را از مخالفت با اصل ملی شدن زایل نمود. پیش از این بقایی در میتینگی که به مناسبت رأی کمیسیون نفت و در دفاع از آن تشکیل شده بود، سخنرانی کرد و از جمله گفت: «من از دستجاتی که با ما در این میتینگ باعظمت شرکت کردهاند تشکر میکنم، مخصوصاً از آقای [محمدرضا] جلالی نائینی ، مدیر روزنامه کشور، که همیشه محل خود را در اختیار ما گذاشته است.» 

از آن طرف با قتل رزمآراء بهای سهام شرکت نفت انگلیس و ایران تنزل کرد. سهام شرکت نفت یک چهارم از قیمت عادی پائینتر آمد و چون دولت بریتانیا بخش اعظم این سهام را در تملک داشت، میلیونها پوند متضرر شد. 

در سالهای منتهی به جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران، بقائی همیشه تأکید میکرد بدبختیهای ایران از نفت ریشه میگیرد و از مسلمانان و اقلیتهای دینی دعوت میکرد در این راه تلاش نمایند و مانع استمرار این وضع شوند.  اسناد نشان دهندة این واقعیت هستند که بقائی از طرق مختلف فعالیتهای داخلی شرکت نفت را کنترل میکرد و منابع وی اطلاعات لازم را برایش فراهم میکردند.  این تلاشها در سراسر دورة ملی شدن نفت موجود بود؛ باید اذعان کرد که بقائی اطلاعاتی درجه اول از تحرکات شرکت نفت در این دوره در اختیار داشت.

این اطلاعات منحصر به شرکت نفت نبود بلکه دوستان وی در شرکتهائی مثل راه آهن و نظایر آن نیز در این زمینه اطلاعاتی در اختیار وی مینهادند. درست همزمان با این تحولات حملات شدیداللحنی علیه شوروی انجام میشد، به تقلید از سناتور مک کارتی کشورهای بلوک شرق به عنوان کشورهائی که در پشت دروازههای آهنین قرار دارند نام برده میشدند، بقائی همیشه هشدار میداد که خطر سرخ ایران را تهدید میکند و کشور در آستانة غلتیدن به این ورطه یعنی کمونیسم است. بقائی در زمرة شخصیتهای منحصربه فردی بود که بر این مقوله همیشه تأکید میکرد و همیشه در این مورد هشدار میداد، مقولهای که در چارچوب بررسی روابط شرق و غرب در دوره جنگ سرد قابل فهم است. از این به بعد بقایی گامهای دیگری را برای ارضای تمایلات سیاسی خود برداشت، او دیگر وارد هیچ ائتلافی نشد و اینک آنقدر با فراز و نشیب سیاست در ایران آشنا شده بود که در پناه رجال زمان خود سنگر نگیرد و رأسا دست به اقدام زند.

 

بقائی و پرونده قتل احمد دهقان

قتل احمد دهقان مدیر مجله هفتگی تهران مصور یکی از جنجالی ترین پروندههای جنائی محاکم قضائی ایران در تاریخ معاصر کشور است. دهقان مردی بود بلند بالا و خوش برخورد. او اصلاً اصفهانی بود و به سال 1287 یا 1290 به دنیا آمد. دورههای کودکی و نوجوانی را در زادگاه خود گذرانید و سپس به تهران آمد. به سال 1309 در «آموزشگاه آرتیستی سینما» نام نویسی کرد، این آموزشگاه به مدیریت آوانس اوگانیانس تأسیس شده بود. در این آموزشگاه هنرپیشگی، فیلمبرداری، موسیقی، ادبیات و ژیمناستیک تدریس میشد. دهقان در زمره دوازده نفری بود که در دوره اول آموزش این مؤسسه فارغالتحصیل شد و برای نخستین بار در فیلم کمدی آبی رابی ایفای نقش کرد. او در کار خود موفق بود و به همین دلیل به زودی در زمره اعضای هیئت مدیره آموزشگاه درآمد. به سال 1313 در فیلمی به نام بوالهوس ایفای نقش کرد، بعدها تآتر دائمی تهران را در ساختمان قدیمیگراند هتل در خیابان لاله زار دایر نمود و نشریه اش را به نام تهران مصور در همانجا مدیریت میکرد. تآتری که او تأسیس کرده بود، بعد از قتل وی به تآتر دهقان تغییر نام داده شد.  دهقان نماینده خلخال در مجلس شورای ملی دورههای پانزدهم و شانزدهم و یکی از مدافعین پر و پا قرص دربار و دیکتاتوری محمدرضا پهلوی و یکی از دشمنان پابرجای حزب توده و شوروی بود، به همین دلیل قتل او موضوع شایعات و تجزیه و تحلیلهای فراوانی گردید که راه را تا امروز بر تبیینی دقیق از شرح آنچه اتفاق افتاده مسدود کرده است. احمد دهقان در ساعت هفت و نیم بعد از ظهر روز ششم خرداد ماه سال 1329 در دوره دولت رجبعلی منصور به قتل رسید، در آن زمان رزمآراء ریاست ستاد ارتش را به عهده داشت. اینکه چرا وی کشته شد موضوع بحث ما نیست، بحث در این است که در باره این قتل انواع و اقسام تحلیلها صورت گرفته و مشهورترین آنها این است که وی توسط جوخه ترور حزب توده کشته شده است.

احمد دهقان مدافع منافع بریتانیا در ایران به شمار میآمد، نیز مشهور بود او در درج مطالب ضدشوروی خود از طرف شرکت نفت انگلیس و ایران مورد حمایت مالی قرار میگیرد. از سوئی امروز مطالب احمد دهقان و مجله اش را جزئی از سناریوی جنگ روانی دستگاه اطلاعاتی امریکا در مورد نفوذ کمونیسم در ایران ارزیابی میکنند، به همین دلیل او را در زمره کسانی میدانند که جزئی از طرح بدامن به حساب میآمد. حتی قبل از اینکه بحث ملی شدن نفت به میان آید و درست در زمانی که عباس اسکندری به سال 1327 ضرورت لغو امتیاز نفت جنوب را مطرح کرد، دهقان به شدت علیه او حمله برد و از شرکت نفت دفاع کرد. کیانوری، دهقان را در مقایسه با محمد مسعود، «بدتر، کثیف تر و بدنام تر» میدانست که «در میان مردم واقعاً بدنامی داشت» ، اما با تمام این وجود قتل دهقان به دست جوخه نظامی حزب توده را مردود میشمارد. قتل دهقان در زمانی روی داد که رهبران حزب توده در زندان یزد بودند و عدهای از آنها به شوروی پناهنده شده بودند. این وضعیت در اثر ترور نافرجام شاه در پانزده بهمن 1327 روی داد که عدهای آن ترور را به حزب توده نسبت دادند و عدهای دیگر رزمآراء را عامل این کار معرفی نمودند.

دهقان با رزمآراء و دربار دوستی و روابط صمیمانه داشت، زمانی که رزمآراء ریاست ستاد ارتش را به دست داشت، سرلشکر حسن ارفع همراه با دکتر احمد هومن معاون وزارت دربار، مورخالدوله سپهر، علی دشتی و خواجه نوری جمعیتی تشکیل داده و علیه او فعالیت میکردند. روزنامه داریا هم که توسط حسن ارسنجانی منتشر میشد در آن زمان سلسله مقالاتی منتشر میکرد و هشدار میداد «کودتای رزمآراء در شرف وقوع است.» دهقان در روز جمعه شانزدهم بهمن 1326 در تهران مصور سندی را چاپ کرد که طبق آن ارفع و یارانش به تحریک و دسته بندی علیه رزمآراء مشغول بودند. بعدها عدهای مدعی شدند دهقان این سند را به نفع رزمآراء جعل کرده است. این سند با تیتر «آسیا گروه توطئه میکند»، در تهران مصور چاپ شد، آسیا گروه نام جمعیتی بود که ارفع از طریق آن علیه رزمآراء دسیسه چینی میکرد. این امر نشان از صمیمیت دهقان و رزمآراء داشت، اما با این وصف روابط دهقان با دربار و بهطور مشخص دفتر اشرف پهلوی خیلی بیشتر بود.

بههر روی روزی که دهقان به قتل رسید، جوانی به نام حسن جعفری در دفتر او حضور داشت، در آن زمان حسن جعفری کارمند شرکت نفت انگلیس و ایران در آبادان و نیز تحصیل کرده مدرسه شرکت نفت در خوزستان بود. قرار بود او برای ادامه تحصیل به انگلستان اعزام شود، لیکن ظاهراً به دلیل شرکت در اعتصابات شرکت نفت، از این امتیاز محروم شد. با این وصف و علیرغم اینکه بعد از مدتی زندانی شدن، به وساطت دریادار عبدالله ظلی به کار خود بازگشت، لیکن موفق به اعزام به انگلستان نشد. خود جعفری در دفاعیات خویش در روز پانزدهم شهریورماه 1329 گفت «دستگاه دقیق شرکت نفت» یقین حاصل کرده بود وی در اعتصابات و اقداماتی که علیه شرکت انجام میشد مداخلهای نداشته است، لیکن با تمام این اوصاف هرگاه فرماندار آبادان عوض میشد، فرماندار جدید باز هم او را احضار میکرد و اجازه نمیداد به تحصیلات خود ادامه دهد.  وی روز اول خرداد 1329 با استفاده از یک مرخصی طولانی مدت به تهران آمد و روز ششم خرداد آن سال در دفتر احمد دهقان حضور یافت. علت حضور او در دفتر تهران مصور به اظهار خودش، تسلیم نامهای به دهقان بود. همان روز دهقان در جلو چشمان او به قتل رسید، او خودش در دادگاه اظهار میداشت قاتل ستوان حسین قبادی  از اعضای سازمان نظامی حزب توده بوده است که بعد از شلیک گلوله گریخته و وی که هاج و واج مانده بود، توسط مردم و کارکنان تماشاخانهای که متعلق به دهقان بود و دفتر مجله اش هم در اتاقی از آن قرار داشت، دستگیر شده است.

قتل دهقان به صورت یک راز باقی ماند، عدهای حزب توده را متهم به این قتل میکردند،  عدهای دیگر نوک تیز حمله را متوجه مهندس عبدالله والا معاون دهقان در تهران مصور مینمودند که بلافاصله بعد از قتل دهقان از همان حوزه انتخابیه او یعنی خلخال به نمایندگی مجلس انتخاب شد و کلیه اموال او را که دارائیهای هنگفتی بود به نام خود نمود و حتی مدیریت تهران مصور را به دست گرفت. گروهی دیگر رزمآراء را متهم به این قتل میکردند، دکتر مظفر بقائی یکی از این افراد بود .

از مضامین و مطالب روزنامه شاهد و بهطور خاص مطالب شخص دکتر بقائی این نکته به صریحترین وجهی استخراج میشود که وی هرگز به دهقان علاقهای نداشت، شایع میشد که جعفری دستور داشت در مقابل مجلس بقائی را به قتل رساند، نکته این است که شخص جعفری هم این مطلب کذب را که معلوم نبود به اشاره چه کسی عنوان شده است، در دفاعیات خود عنوان نمود . حتی دکتر محمد شاهکار وکیل جعفری در دفاع از موکل خود گفت که به او دستور داده بودند برود و دکتر مصدق یا بقائی را بکشد. شاهکار ادامه داد جعفری حاضر به اینکار نشده و به نزد دهقان رفته بود تا بگوید او اهل آدمکشی نیست و به این شکل خود را خلاصی بخشد.  بقائی در جلسه روز نوزده شهریور 1329 دادگاه حسن جعفری بخشی از زندگی دهقان را تشریح کرد، در این جلسه بقائی بهطور غیرمستقیم پرده از چهره منفور دهقان برداشت و اندکی در باب اخلاقیات ذمیمه او سخن گفت و حتی به اشاره از دوره کودکی و نوجوانی اش سخن به میان آورد. در این جلسه او توضیح داد انتخاب دهقان به نمایندگی مردم خلخال در مجلس پانزدهم به زور سرنیزه ستاد ارتش بوده است که در آن زمان ریاست آن با رزمآراء بود. او به صریحترین وجهی گفت: «دهقان بر خلاف میل عشایر وطن دوست خلخال به آنها تحمیل شد. او در مجلس، یک وکیلی بود تابع اوامر صادره، و بهطور کورکورانه هرچه به او دستور میدادند، بدون چون و چرا انجام میداد. من میتوانم تصدیق بکنم که دهقان در اعماق قلب خودش با لایحه نفت مخالف بود؛ ولی او مأمور بود که به عکس آن رفتار کند.»

در همین دفاعیات بقائی باز هم به صراحت توضیح میدهد که وجود دهقان در مقطعی در تصویب یا عدم تصویب قوانین مؤثر بود، در عین حال روابط صمیمانهای با ستاد ارتش و رکن دو داشت و «روز به روز بر شدت و تندی احساسات او علیه سیاست شوروی و حزب توده افزوده میشد، بهطوری که به مرحلهای رسید که دیگر تحت هیچ عنوان و مستمسکی برایش مقدور نبود روی خوش به سیاست شوروی نشان بدهد و اگر چنین کاری میکرد، مساوی بود با از دست دادن منافعی که در طی این چند سال اکتساب کرده بود.» بقائی در همین جلسه از اینکه دهقان به مکه رفته و جزو تشییع کنندگان جنازه رضاشاه بوده به شدت انتقاد کرد: «آیا در بین این 120 نماینده مجلس، کس دیگری نبود که شایستگی این کار را داشته باشد؟ در مجلس ما، ملا بود، شیخ بود، سید بود، شریعتمدار بود، قائم مقام بود، ریشدار بود، آیا هیچ کدام جز احمد دهقان شایستگی این را نداشتند که تا مکه رفته و جزو مشایعین باشند. از این عجیب تر اینکه این آقا جزو تشییع کنندگان جنازه مرحوم آیتالله اصفهانی هم بود!»  بقائی در همان جلسه مدعی شد روزی که دهقان به قتل رسید، قرار بود روز بعد که مصادف با یکشنبه هفتم خردادماه بود، با مستر کیتینگ رئیس اطلاعات شرکت نفت انگلیس و ایران ملاقات کند، صفحه هفتم خردادماه از تقویم بغلی دهقان کنده شده بود، زیرا نمیخواستند ارتباط او با رؤسای شرکت نفت علنی شود.

رائین در کتاب اسناد خانه سدان مدعی است رونوشت گزارشی در دست دارد که نشان میدهد انگلیسیها از ماجرای قتل دهقان نه تنها پیش از وقوع آن اطلاع داشتهاند، بلکه در آن باب با کسانی مثل رزمآراء، بهرام شاهرخ و علیاکبر مهتدی هم توافق داشتهاند.  نام فردی به نام آرچی هم در این سند ذکر شده که همان آرچی چیزوم  «عضو اداره اطلاعات شرکت نقت»  است. در صحت این سند نمیتوان دلیل محکمی ارائه داد، حداقل به این دلیل که بهرام شاهرخ با رزمآراء میانهای نداشت و حتی زمانی که رزمآراء نخستوزیر بود، علیرغم میل قلبی خود که میخواست اسفندیار بزرگمهر  را رئیس اداره تبلیغات نماید، با حمایت شاه؛ بهرام شاهرخ در این منصب باقی ماند. با این وصف در دوره نهضت ملی نفت، چیزوم مردی شناخته شده بود. به روایت روزنامه داریا بعد از اریک دریک سر و کله او که «یکی از متنفذترین و مؤثرترین مأمورین اینتلیجنت سرویس [کذا] انگلیس [بود] که برای کمپانی نفت کار میکرد؛ در ایران پیدا شد.»  چیزوم به جای اریک دریک آمد که به قول همان منبع به نقل از روزنامه داریا، این دریک «یکی از جوانترین مأمورین کمپانی نفت بود، سوابق خدمت او در اداره معروف جاسوسی انگلستان مورد تأئید مقامات دولتی آن کشور واقع شده بود.» به روایت داریا و به نقل از خواندنیها، چیزوم موجودی نظیر دریک و بسیار خطرناکتر و قویتر از او بود، «و روزنامهها همان روزها انتشار دادند که با آقای دکتر بقائی ملاقات کرده است.»  کیتینگ هم که بقائی از او نام برده، رئیس اداره اطلاعات کمپانی نفت بود که بعداً استاکیل به جای او آمد.

شاهرخ که نام او در سند نقل شده در کتاب اسناد خانه سدان، به عنوان فردی که رضایتش برای قتل دهقان جلب شده آمده است، از دوستان بقائی بود؛ به نحوی که مطبوعات در همان زمان این مطلب را در لابلای اخبار خود مینوشتند. اساساً چند شب قبل از اینکه کابینه منصور سقوط کند و رزمآراء به جایش به نخستوزیری برسد، شاهرخ یعنی مدیر کل تبلیغات کابینه منصور نطقی علیه وی ایراد کرد و فردای آن روز هم برکنار شد. این در حالی صورت گرفت که شاهرخ تازه چند روزی بود که از انگلستان به ایران بازگشته بود «و معلوم نشد که چرا روابط او با دکتر بقائی به هم خورد و البته یک علت آن طرفداری شاهرخ از رزمآراء بود.» داریا نقل میکند که در اوایل سال 1329، نامههائی از بقائی و شاهرخ در جراید آن روز چاپ شد که «در میان سطور آن اسراری دیده میشد.» داریا مدعی است شاهرخ در لندن مأموریت داشت با برخی از اعضای جبهه ملی تماس گیرد و در مورد مسئله نفت صحبت کند، «مخصوصاً تأکید شده بود که اول بهطور محرمانه شخص دکتر بقائی را ببیند. بقائی در مقاله جوابیهای که نوشت اعتراف کرد که شاهرخ در مراجعت از لندن با او ملاقات محرمانهای کرده و مطالبی گفته است بقید عدم افشاء که دکتر بقائی از لحاظ نگهداری اسرار به رفقای خود نگفته و بعد که پتهها روی آب افتاد، دکتر بقائی ناچار شد روزنامه شاهد را وقف لوث کردن قضیه و فحش دادن به شاهرخ کند.»

حال باز میگردیم به نحوه دفاع بقائی از حسن جعفری که همه متفقالقولند به زیان متهم تمام شد. بهطوری که ملاحظه کردیم تا اینجای بحث، دفاعیه بقائی هیچ ربطی به حسن جعفری ندارد. در این سخنان چند نکته به چشم میخورد: نخست اینکه بقائی به درستی دهقان را مردی بدنام میدانسته و پردههائی از آلودگیهای او برداشته و حتی از اینکه وی در مراسم تشییع جنازه رضاشاه شرکت داشته انتقاد کرده است. بدیهی است او رزمآراء را در این قضیه متهم میدانست که واقعیت نداشت. دوم اینکه وی دهقان را وابسته به شرکت نفت انگلیس و ایران معرفی میکرد، انتخاب او به نمایندگی از حوزه انتخابیه خلخال را تقلبی میدانست و بالاتر اینکه او را از دشمنان پابرجای شوروی و حزب توده معرفی کرد. با این سخنان اینگونه استنباط میشود که بقائی نسبت به قتل دهقان اعتراضی نداشت و از این سخنان چیزی مثل محکوم ساختن قتل وی به ذهن متبادر نمیشود. اگر رزمآراء در انتخاب دهقان به نمایندگی مجلس دخالت داشت، اگر او با سیاستهای حزب توده ضدیت میورزید و اگر دهقان از سوی شرکت نفت حمایت میشد، پس تناقضاتی آشکار در نحوه استدلالات بقائی به چشم میخورند: بقائی تلاش داشت رزمآراء را متهم به قتل دهقان کند، حال آنکه خود او مدعی است دهقان به کمک رزمآراء که آن هنگام ریاست ستاد ارتش را به دست داشت به نمایندگی انتخاب شد. دیگر اینکه او رزمآراء را متهم میکند که از سال 1327 و جریان ترور شاه، با حزب توده هماهنگ بوده و در بسیاری از توطئهها مشارکت داشته است. اگر چنین است چرا رزمآراء باید یک حقوق بگیر شرکت نفت، یک فرد بدنام و یک ماجراجوی شناخته شده مرتبط با سفارت انگلیس یعنی احمد دهقان را مورد حمایت قرار میداد؟ بالاخره آیا رزمآراء طرفدار سیاستهای انگلیس و مدافع منافع شرکت نفت انگلیس و ایران بود یا شوروی؟ در مطالب بقائی و مواضع او اغتشاشات فراوانی وجود دارد، او هرگاه موقعیت اقتضا میکرد، مثل بحث ملی شدن نفت و مخالفتهای رزمآراء؛ وی را متهم به حمایت از مواضع انگلیس میکرد و موقعی دیگر مثل فرار زندانیان حزب توده از زندان قصر، وی را مدافع این حزب و شوروی میانگاشت. به واقع برای بقائی مهم نبود که سخنانش با هم تناقض دارند، مهم این بود که وی از هر فرصتی برای کوبیدن رزمآراء بهره میبرد. از سوئی رزمآراء متهم میشد به دنبال حفظ منافع شرکت نفت انگلیس و ایران است و از سوی دیگر او را همدست تودهایها تلقی میکردند. برای مخالفینی مثل بقائی تفاوتی نداشت او چه موضعی اتخاذ میکند، او هر کاری میکرد به عنوان سندی برای توجیه سرنگونی اش مورد استفاده قرار میگرفت.

واقع امر این است که دهقان هم با دربار مرتبط بود و هم با رزمآراء، این را بقائی به خوبی میدانست اما وی طبق عادت مألوف خویش همیشه تلاش میکرد دربار و شخص شاه را تبرئه کند و نوک تیز حملات را متوجه کارگزاران رژیم بنماید. در همین مسئله تشییع جنازه رضاشاه بنا بر برخی روایات، دهقان آنقدر از نفوذ خود در دربار سود جست تا اینکه برنامه تشییع جنازه را دو بار به خاطر او عوض نمودند. واقعیت این است که رزمآراء قصد نداشت دهقان به نمایندگی مطبوعات در این تشریفات شرکت کند، دهقان خود از طریق دربار اقدام کرد. دربار به رزمآراء دستور داد نام او را جزو هیئت رسمی بگنجاند . با این وصف این نیز واقعیت دارد که دهقان با رزمآراء هم دوستی داشت، اما روابط او با دربار بدون تردید عمیق تر از رابطه اش با رزمآراء بود.

به نظر ما قتل دهقان را باید در چارچوب منازعات درونی دستگاههای اطلاعاتی آن زمان جستجو کرد. توجه داشته باشیم که رجال سیاسی مثل بقائی برای خود دستگاه اطلاعاتی داشتند، در رکن دوم ارتش هم جناحهای گوناگون اطلاعاتی که با هم رقابت میکردند، دیده میشدند. افسران رکن دو ارتش هر کدام به نحوی با شخصیتها و جریانهای سیاسی روز ارتباط برقرار کرده بودند، یکی از این افراد دهقان بود. ارتباط دهقان با دربار به اندازهای بود که وی تلاش داشت بعد از ماجرای پانزده بهمن سال 1327، «بالشخصه دستگاه اطلاعاتی دقیقی تهیه کند تا از اوضاع کشور و جریانات زیر پرده که در پایتخت روی میدهد، اطلاعات خصوصی کسب کرده و آنها را در اختیار مقام سلطنت بگذارد، مرحوم دهقان دست به چنین کاری هم زد و همه روزه به وسیله عدهای که تعداد آنها در حدود پانزده نفر بوده از جریانات سری و محرمانه کشور مطلع میگردید.» همین موضوع البته میتواند انگیزهای برای قتل او باشد، زیرا «شاید بعضی از دستهها و افراد و مقامات دولتی میل نداشتند که مرحوم دهقان کلیه جریانات مملکتی را بدون کنترل آنها به عرض مقام سلطنت برساند، از این جهت چندین بار به او گفته شد که از این کار صرف نظر کند؛ ولی دهقان که در وفاداری به مقام سلطنت ثابت قدم بود، به این تذکر اعتنائی نکرد و به خرج خود یک دستگاه اطلاعات خصوصی برای کسب خبر از جریانات زیر پرده تهیه کرد.» قاسم مسعودی برادر زاده عباس مسعودی مدیر روزنامه اطلاعات و مدیر مجله پست تهران مینویسد: «روزی دهقان به من گفت پس از واقعه پانزدهم بهمن 1327 و ترور هژیر، وظیفه خود میدانم که بیشتر مراقب اوضاع باشم و اعلیحضرت همایونی را از جریان فعالیتهای زیر پرده آگاه سازم، ولی بعضی که من به آنها خیلی علاقهمندم، نمیخواهند شاه مملکت از همه جریانات سیاسی مطلع باشد، به این جهت مستقیم و غیر مستقیم مرا تهدید میکنند.»  این موضوع مسئله قتل دهقان را بیشتر پیچیده مینماید، مضافاً اینکه پرده از روابط بسیار محرمانه او با دربار بر میدارد.

اهمیت موضوع در ارتباط با این قضیه آن است که حسن جعفری در رکن دو ارتش دارای پرونده بود، این پرونده حاوی 114 برگ بود که رونوشت بخشی از آن ضمیمه پرونده اتهامیاش شد. وکلای مدافع جعفری خواستار آن بودند تا بقیه اسناد را که در ستاد ارتش موجود بود و «در کشف حقیقت و موجود بودن روابط موکل با ستاد کمال اهمیت را دارد» ، در اختیار آنان قرار دهند؛ اما این اقدام هرگز انجام نشد. میتوان تصور کرد که هم دهقان و هم جعفری قربانی رقابتهای درونی رکن دو ارتش که جناحی از آن حامی سرلشکر ارفع و جناحی حامی رزمآراء بودند، گردید.

بههر حال بعد از وقوع جنایت، دکتر بقائی همراه با احمد شریعت زاده، حسین شهیدی، حسن صدر، دکتر محمد شاهکار و ابوالقاسم تفضلی شش وکیل مدافع حسن جعفری بودند. ظاهراً وکیل اصلی جعفری دکتر سید علی شایگان بود، لیکن به هنگام مدافعات وی، شایگان در خارج کشور به سر میبرد. جعفری تقاضای کرد دادگاه تا زمان بازگشت شایگان از مسافرت به تعویق افتد، لیکن قاضی دادگاه با این تقاضا موافقت نکرد. دو تن از دیگر وکلای مدافع جعفری، ابوالحسن عمیدی نوری مدیر روزنامه داد و محمدباقر حجازی مدیر روزنامه وظیفه از همکاران سید ضیاءالدین طباطبائی بودند، به دلیلی که بر ما واضح نیست چند روز بعد از اینکه جعفری وکلای مدافع خود را معرفی نمود؛ این دو تن را از وکالت خویش عزل کرد. طبق مدلول یکی از اسناد سفارت امریکا بقائی با انگیزه و جهت گیری خاصی در جلسات دادگاه حضور مییافت، این سند در بیستم نوامبر سال 1950 مطابق با 29 آبان ماه سال 1329 تنظیم شده است. در این زمان دادگاه رسیدگی به اتهام جعفری کار خود را پایان داده و حکم اعدام او را صادر کرده بود. طبق محتویات این سند که مورد تأئید تفضلی دیگر وکیل جعفری هم میباشد  بقائی به دنبال رفع اتهام از حسن جعفری نبود، بلکه او این محاکمه را فرصتی میدانست تا با آن از رزمآراء و حزب توده همزمان انتقام بگیرد. تفضلی به این نکته اشاره دارد که احتمالاً یکی از علل محکومیت حسن جعفری به اعدام، حملات شدید بقائی به رزمآراء و دادن شکل سیاسی به این محاکمه بوده است.

در همان زمانی که بحث تعیین وکلای مدافع حسن جعفری جریان داشت، روزنامه شاهد مقالاتی شدیداللحن مینوشت و پرونده را بیش از آن چیزی که ضرورت داشت، با مسائل سیاسی روز و موضوع خصومتهای خود گره زد. وکلای مدافع در منزل شریعت زاده لوایح دفاعیه را تهیه میکردند، شریعتزاده اصرار کرد نوشتن مقاله در شاهد و حمله به رزمآراء و رکن دو ستاد ارتش به نفع موکل آنها نخواهد بود، زیرا دفاع در دادگاه جنائی امری است تخصصی و چنانچه رنگ سیاسی به آن داده شود، میتواند مخالفینی را که در موضع قدرت نشستهاند وادار سازد تا قضات دادگاه را تحتتأثیر و یا تحت فشار قرار دهد تا علیه متهم بی گناه حکم صادر نمایند؛ «اما دکتر بقائی عقیده داشت که از هر فرصت و از هر کرسی بایستی برای درهم کوفتن نیت و قدرت جاهطلبانه و خائنانه رزمآراء که در نتیجه به نفع ملی شدن صنعت نفت هم است، استفاده کرد.» به روایت تفضلی «شبهای بعد تا پایان محاکمه حسن جعفری، دیگر شریعت زاده در این زمینه با دکتر بقائی سخنی نگفت و متأسفانه در جریان محاکمه و دفاع از حسن جعفری هم، معلوم شد آن هماهنگی که در اولین شب جمع شدن وکلای مدافع مورد تأئید و قبول همگی قرار گرفته بود به صورت مطلوبی انجام نگرفت.»

بقائی در مخالفت و عناد با رزمآراء سابقهای دیرینه داشت، او در دوره پانزدهم مجلس هم حملات شدیداللحنی علیه او کرده و رزمآراء را متهم به مداخله در انتخابات نمود. بقائی، رزمآراء را متهم میکرد که در قتل محمد مسعود دخالت داشته ، با قدرتهای خارجی زد و بند دارد و مطبوعات را توقیف میکند و علیه آزادیهای مدنی فعالیت مینماید. بقائی، رزمآراء را متهم به تلاش برای استقرار رژیم دیکتاتوری در کشور مینمود و میگفت خودش هم به دلیل همین تلاشها در آذر سال 1328 دستگیر گردید و روزنامه شاهد نیز توقیف شد. شهرت بقائی در این دوره بخشی به این دلیل بود که وی قبل از دستگیری و به هنگام توقیف شاهد، خود در خیابانهای تهران از جمله خیابان اکباتان که دفتر روزنامه در آن قرار داشت، روزنامه شاهد را شخصاً میفروخت و حسین مکی هم همین کار را انجام میداد. با اینکه بقائی بعد از دستگیری به یک سال زندان محکوم شد، لیکن اندکی بعد آزاد و به نمایندگی مجلس شانزدهم هم انتخاب گردید.

بههر حال بعد از قتل دهقان، بقائی نوک تیز حملات خود را متوجه رزمآراء ساخت، سند سفارت امریکا به صریحترین وجهی بر این مبنا متکی است که «نه به آن علت که او معتقد به بیگناهی جعفری بود، بلکه بدان علت که این محاکمه فرصتی بود که رژیم رزمآراء را به باد انتقاد بگیرد»، در جلسات دادگاه شرکت میکرد. در ادامه سند آمده است: «شکی نیست که دکتر بقائی شدیداً جاه طلب است و بیشتر ناظران امریکائی احساس میکنند او از هر فرصتی برای پیشبرد مقاصد خود جهت یک زندگی سیاسی استفاده خواهد کرد. فرصت طلبی بر صمیمیت او میچربد و او احتمالاً جبهه ملی را به عنوان وسیله مناسبی برای اینکه خود را به قدرت برساند به کار میبرد.» 

تحلیل سفارت امریکا از قتل دهقان بسیار جالب توجه است، بقائی به مثابه یک سیاستمدار به مفهوم متعارف آن از هر فرصتی برای پیشبرد اهداف سیاسی خود بهره میبرد، وی در این مسیر از حسن جعفری متهم به قتل دهقان به نحوی بهرهبرداری سیاسی کرد که به قول ابوالقاسم تفضلی زمینه اعدام او را مهیا ساخت. وقتی دهقان به قتل رسید، ابتدا نوک تیز حملات را متوجه حزب توده کردند، اما اندکی بعد که رزمآراء به رغم میل بقائی به نخستوزیری انتخاب شد، حملات و اتهامات متوجه او گردید. قتل در ششم خرداد سال 1329 اتفاق افتاد و رزمآراء در چهارم تیرماه آن سال به نخستوزیری رسید، این در حالی اتفاق افتاد که شخص وی در ملاقات روز بیست و نهم خرداد آن سال با عیسی سپهبدی مشارکت خود در این قتل را انکار کرد. نکته این است که وقتی دهقان به قتل رسید و جعفری دستگیر شد، مطبوعات و بهطور خاص روزنامه شاهد مقالات و تحلیلهای فراوانی را به این امر اختصاص دادند، این پوشش وسیع خبری تا بعد از محاکمه وی هم ادامه یافت؛ لیکن بعد از اینکه رزمآراء کشته شد و لایحه ملی شدن نفت تصویب گردید، گوئی وی فراموش شده است. نه قتل دهقان و نه اعدام جعفری در دوره نخستوزیری رزمآراء صورت نگرفت. اعدام حسن جعفری سحرگاه روز 25 فروردین 1330 یعنی چند روزی قبل از نخستوزیری مصدق و در دوره نخستوزیری حسین علاء اتفاق افتاد و نکته این است که پوشش خبری در مورد جعفری در دوره حسین علاء عملاً انجام نمیشد. بقائی نماینده دوم پایتخت و نفر دوم ملی شدن نفت، حمایتی از متهم نکرد، حال آنکه در آن زمان هر کاری ممکن بود، کما اینکه خلیل طهماسبی که متهم به قتل رزمآراء بود با حمایت نمایندگانی از مجلس شانزدهم آزاد گردید.

شخص بقائی در دفاعیات خود در صحن دادگاه، به صراحت گفت: «من راجع به تمام دلایل و مدارک و استنتاجات خود در اینجا بحث میکنم. و موضوع در نظر قضات محترم روشن شده است و روی کلیه این استنباطات و مدارک است که من میگویم جعفری و دفاع از او در میان نیست. ما اینجا برای حقیقت و روشن کردن جریانات غیر عادی که در این کشور اتفاق میافتد، آمدهایم و الا آقای جعفری یک فرد ایرانی است و هم اکنون که من مشغول صحبت هستم، یک عده از جوانان ایرانی در کردستان فدای سیاستهای شوم بیگانگان میشوند. این جوانان کشته میشوند فقط برای ارضای نقشه و امیال و نظریات بیگانگان، پس ما اینجا آمدهایم تا با روشن کردن حقیقت آن دستگاهی که این کارها را میکند، مشتش را باز کنیم، تا بلکه از این جریانات در مملکت جلوگیری شود.»  به دلیل این سخنان است که تفضلی از قول احمد شریعتزاده مؤلف کتاب یادماندههای دوشنبه نقل میکند: «دکتر بقائی در دادگاه جنائی و رفقای او در روزنامه شاهد کار حسن جعفری را خراب کردهاند. آنها نمیدانند که دادگاه؛ دادگستری، مجلس شورای ملی یا کلاس درس دانشگاه نیست که افراد هر حرفی را که میخواهند، عنوان کنند....»  روزی که حکم اعدام جعفری صادر شد، قضات دادگاه به مطالب روزنامههای صفیر  و شاهد که «مورد استناد آقای دکتر بقائی یکی از وکلای مدافع» قرار میگرفت، استناد کردند و حسن جعفری را قاتل معرفی نمودند.

احمد جعفری برادر متهم در نامهای خطاب به ابوالقاسم تفضلی نکتهای دیگر را مطرح میسازد: طبق این نامه خانمی که میگفتند در جریان محاکمات جعفری به او علاقهمند شده بود، به ملاقات او میرفت. این فرد روزی بعد از ملاقات با جعفری تعقیب شد، احمد جعفری مدعی است این شخص به سفارت انگلیس رفت.  هیچگونه اطلاع در خور توجه دیگری از این شخص در دست نیست، سؤال این است این خانم کیست و در ملاقات با جعفری چه نکاتی را رد و بدل میکرده است؟ آیا وی مأموریت داشته جعفری را امیدوار سازد که نگران حکم خود نباشد، یا مطالبی از این دست را با وی در میان نگذاشته است؟ هر چه هست کسی تردیدی نداشت که جعفری قاتل نیست، حتی اگر قصد قتل دهقان را هم داشته است.

مادر احمد دهقان به صریحترین وجهی و به دلایل عقل پسند عبدالله والا معاون دهقان که کلیه اموال او را بالا کشیده بود، عامل اصلی قتل فرزندش عنوان میکرد، عبدالله خاوری وکیل او خاطرنشان میساخت وصیت نامهای جعلی وجود دارد که پرده از ماهیت جنایت بر میدارد، لیکن کسی به این موضوع توجهی نکرد. بخشی از وصیت نامه به این شرح بود: «در صورت فوت اینجانب، خانمم قیم فریدون دهقان  و آقای مهندس عبدالله والا ناظر خواهند بود. بده و بستان مرا آقای والا میدانند، دارائی ام کما فرضالله تقسیم میگردد؛ فقط بده و بستان و امتیاز تهران مصور مطلقاً متعلق به آقای والا خواهد بود.»  مادر دهقان معتقد بود با این وصیت نامه که به نظر او جعلی و به تاریخ هشتم مهر سال 1328 تنظیم شده بود، والا انگیزه کافی برای قتل داشته است؛ کمااینکه او بعد از این قتل کلیه دارائیهای دهقان را تصاحب کرد و حتی کرسی او را در مجلس از همان حوزه انتخابیه به دست آورد. والا حتی مادر دهقان را به منزل مسکونی او راه نمیداد و وقتی برادر دهقان به تهران آمد، ناچار شد در مسافرخانه اقامت کند؛ اما هیچ کدام از این توضیحات باعث نشد بقائی توجه چندانی به مسئله عبدالله والا بنماید و کمافی السابق رزمآراء را مورد حمله قرار میداد. جالب تر اینکه مصدق وکیل اول تهران در مجلس شانزدهم، در جلسه سیزدهم تیرماه 1329، یعنی درست چند روزی بعد از آنکه رزمآراء به نخستوزیری رسید، به صراحت اعلام داشت عبدالله والا برای نشستن بر کرسی خلخال، دست خود را به خون دهقان آلوده کرد ، اما این مسئله پیگیری نشد.

ابوالقاسم تفضلی مینویسد ترور رزمآراء در سرنوشت حسن جعفری مؤثر بود، از آن روی که تا وی زنده بود جرأت نمیکرد آسیبی به جعفری رساند؛ زیرا اگر اگر اینکار را میکرد، افکار عمومی او را مسئول میشناخت. از سوئی اگر این امر صورت میگرفت بهانهای به دست کسانی مثل آیتالله کاشانی، دکتر مصدق و دکتر بقائی میداد تا او را در مجلس و خارج مجلس مورد انتقاد شدید قرار دهند.  این اظهارنظر چندان وجهی ندارد، نخست اینکه نشان میدهد افکار عمومی در فقره گرفتاری حسن جعفری؛ رزمآراء را مقصر نمیشناخت. دوم اینکه اگر در دوره رزمآراء با آن قدرتی که از او نقل میکنند، کسی نتوانست حکم جعفری را اجرا کند، چطور در دوره کابینه بسیار ضعیف حسین علاء که خودش هم میدانست رفتنی است و درست حدود دو هفته قبل از نخستوزیری مصدق و در اوج نهضت ملی شدن نفت، این عمل صورت گرفت؟ چرا بقائی که اینهمه برای جعفری سینه چاک میکرد، در دورهای که قدرتی مثال زدنی به دست آورده بود، از اجرای این حکم ممانعتی به عمل نیاورد؟ بقائی در خاطرات هاروارد خود بر عکس تفضلی میگوید تا وقتی رزمآراء زنده بود، کسی جرأت اجرای حکم اعدام جعفری را نداشت و وقتی او ترور شد، حکم جعفری هم در ماه بعد اجرا گردید. یعنی اینکه جعفری عملاً به حمایت رزمآراء پشتگرم بود.

جواد جعفری در گفتگوئی که با عنوان گفت و شنفت در امریکا منتشر شده نقل میکند، بعد از صدور حکم اعدام برادرش حسن که متهم به قتل احمد دهقان بود، و نیز بعد از فرار رهبران حزب توده از زندان، بقائی شبی به او گفته است: «اعلیحضرت همایونی در مورد فرار این ده نفر سران حزب توده-که در سال 1329 انجام گرفته بود- خیلی حساسیت دارند. مخصوصاً چنانکه من تشخیص دادهام، حساسیت او در مورد خسرو روزبه از همه بیشتر است. علت این امر هم آن است که برای او اینطور به ثبوت رسیده- که خسرو روزبه در رأس گروه کثیری از افسران فعالیت دارد-دستیار سپهبد رزمآراء میباشد. شاه هم که همیشه از رزمآراء وحشت دارد، این را مزید علت میداند. اگر شما به جای فعالیتهائی که در گوشه و کنار دارید، وقت خودتان را صرف اینکار بکنید که ردی از خسرو روزبه پیدا کرده و آن را به مأمورین انتظامی نشان بدهید و در انجام این آرزوی قلبی شاه کمک کنید، به شما اطمینان میدهم علاوه بر اینکه یک درجه تخفیف مجازات برای برادر شما بگیرم، بلکه سپس به تدریج از طریق بخشودگی سالیانه وسائل نجات او را فراهم نمایم. وقتی دکتر مظفر بقائی این حرفها را با صدائی بسیار نرم و مشفقانه میزد، سر خود را به زیر انداخته بود و ظاهراً به بهانه تمیز کردن پیپ خود، از نگاه کردن به صورت من پرهیز میکرد و با صبر و تأنی هرچه تمامتر جمله به جمله جلو میرفت.» به واقع از نظر بقائی، جعفری گروگانی بود که میتوانست برای دستگیری روزبه مؤثر واقع شود، زیرا او میدانست جواد جعفری با حزب توده ارتباط دارد.

جواد جعفری به صراحت میگوید: «در مورد دکتر مظفر بقائی هم باید بگویم که انتخاب او به وکالت مدافع برادرم.....آن روزها این یک امر تحمیلی بود و من هیچ اعتمادی به او نداشتم، بنابراین از شنیدن این حرفها به شدت ناراحت شده و با خود گفتم باید دید این شخص چه نقشهای در مخیله خود ترسیم کرده که مرا چنین دست و پا بسته در بن بست مرگ و زندگی برادرم میخواهد به فعالیتی وادار کند که تصور آن هم برای من مرگبار است.»

جعفری ادامه میدهد این ناراحتی حتی یک دقیقه هم طول نکشید، زیرا وقتی دکتر بقائی حرفهای خود را زد، سرش را بلند کرد و به چهره او نگریست و از سکوت او و مشاهده حالات چهره اش تمام فکر او را خواند. آنگاه او نقشه اصلی اش را که دستگیری رهبران فراری حزب توده از زندان قصر بود، برای وی تشریح کرد. بقائی ادامه داد: «قبل از اینکه شما آری یا نه بگوئید، یا اصولاً اقدامی کنید، از همین امشب من سازمانهای مخفی خودم را برای اجرای این نقشه به کار میاندازم. اگر نتیجهای به دست آمد، آن را به عنوان کوششهای شما در این آرزوی قلبی شاه به او وانمود کرده و یک درجه تخفیف منظور را از او خواهیم گرفت.»  جعفری از بقائی «با کمال احتیاط» پرسید آیا تاکنون به شاه گفته است که در ترور احمد دهقان برادر او به کلی بی گناه است و اینها همه ناشی از دسایس به قول او رزمآراء و عبدالله والاست؟ بقائی «که میخواست حرفی بزند، یا اینکه صحبت را عوض کند»، با شنیدن این سخن مثل اینکه چیزی به خاطرش رسیده باشد، دفتر بغلی و ساعت خود را نگاه کرد و گفت: «مطلب را فراموش نکنید و خیلی ببخشید. من اکنون باید یک تلفن محرمانه با آقای حسین خطیبی در وعده گاهی که منتظر من است، مبادله کنم.»  این تلفن محرمانه هم مربوط بود به دستگیری عدهای از سران فراری حزب توده از زندان قصر که در جائی دیگر از همین کتاب در مورد آن بحث کردهایم. جعفری نقل میکند که این جریان باعث گردید روابط او و دکتر بقائی برای مدتی کوتاه قطع شود. خودش میگوید از این بابت راضی بوده، زیرا از شر چنان پیشنهاداتی مصون ماند، لیکن در برابر سرنوشت برادرش به شدت متوحش بود، اما کاری هم از دستش برنمیآمد.  این قطع ارتباط و عدم همکاری اطلاعاتی با بقائی شاید در سرنوشت حسن جعفری مؤثر بود، زیرا بقائی با وجود اینکه تلگرافی از مادر احمد دهقان مبنی بر عدم دخالت جعفری در قتل فرزندش از اصفهان دریافت کرد، حاضر نشد برای اعاده دادرسی کاری انجام دهد. شاه هم بلافاصله تقاضای عفو جعفری را رد کرد «تا اسرار قتل مرموز دهقان مکتوم بماند و حسن جعفری برای همیشه خاموش شود.» مخالفت شاه با تقاضای هرگونه تخفیفی در مجازات جعفری دقایقی قبل از اعدام به وی اطلاع داده شد.

تفضلی به نقل از گفت و شنفت جواد جعفری نقل میکند، زمانی که حکم اعدام حسن جعفری به اتهام قتل احمد دهقان صادر شد، شب قبل از اعدام تلاش کرد هر طور شده با شاه ملاقات کند و مانع اجرای حکم شود. در این راه او حتی به ارنست پرون رفیق سوئیسی شاه هم متوسل شد، اما امکان ملاقات پیدا نشد و «پرون هم بدجنسی کرد.»

چند روزی بعد از اعدام جعفری، در 5 اردیبهشت 1330 کمیسیون نفت طرح 9 مادهای مربوط به ملی شدن صنعت نفت و خلع ید از شرکت نفت انگلیس و ایران را تصویب کرد. در اینجا بود که جمال امامی از نمایندگان حامی دربار در صحن مجلس گفت اگر مصدق به دنبال ملی شدن نفت است، چرا خود مسئولیت نمیپذیرد تا آن مهم را به انجام رساند؟ پیش از این به مصدق برای تصدی منصب نخستوزیری پیشنهادهائی شده بود، اما در آن ایام مصدق به دلایلی حاضر به پذیرش مسئولیت نشده بود. امامی که تصور میکرد این بار هم مصدق با پیشنهاد نخستوزیری خود مخالفت خواهد کرد، آن سخنان را بر زبان آورد تا طرفداران ملی شدن نفت را خلع سلاح نماید و اعلان دارد که گروه مزبور مشتی مردمان منفی بافند که خود مسئولیت نمیپذیرند و در مقابل بیش از همه شعار میدهند. اما مصدق این بار اعلام کرد اگر مجلس به او رأی دهد حاضر به قبول مسئولیت است و به این شکل او به نوبه خود جمال امامی را خلع سلاح کرد. روز ششم اردیبهشت 1330 حسین علا از نخستوزیری استعفا داد و دکتر محمد مصدق نخستوزیری را پذیرفت مشروط بر اینکه طرح 9 مادهای کمیسیون نفت پذیرفته شود. همانروز لایحه مزبور در مجلس شورا و روز 9 اردیبهشت در مجلس سنا تصویب شد. طبق آن لایحه برای اجرای ملی کردن صنعت نفت باید هیئتی از نمایندگان مجلس شورا و سنا و وزیر دارایی تشکیل میشد و هیئت مزبور بلافاصله از شرکت نفت انگلیس و ایران خلع ید میکرد. بلافاصله هیئت مدیرة خلع ید از شرکت نفت انگلیس و ایران تشکیل شد.


برگرفته از کتاب زندگینامه سیاسی دکتر مظفر بقائی منتشره از سوی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی