تشدید حکومت مافوق اجتماعی و سقوط نظام پهلوی


خلیل جاهد پری کارشناس ارشد علوم سیاسی
3382 بازدید
ایران انقلاب اسلامی رژیم پهلوی اقتصاد اجتماع سیاست

تشدید حکومت مافوق اجتماعی و سقوط نظام پهلوی

مقدمه

مهمترین عامل قدرت اقتصادی در دوران محمدرضا پهلوی نفت و درآمدهای حاصل از فروش آن بود. این ماده سیاه که محمدرضا همیشه از آن بهعنوان ماده شریف یاد میکرد، بنیادهای سیاسی و اقتصادی حکومت را استوار نموده بود. در دوران حکومت محمدرضا، به موازات افزایش و یا کاهش درآمدهای نفتی، تأثیرات قابل ملاحظهای در حوزههای سیاسی ـ اقتصادی ایجاد میگردید. در خلال دهههای سی و چهل خورشیدی، درآمدهای نفتی به گونهای بسیار نامحسوس افزایش یافت، اما به یکباره در اوایل دهه پنجاه به صورتی افسانهای این درآمدها به بیش از چهار برابر رسید که تأثیر مهمی در ایران (در دو سطح حکومت و جامعه) بر جای گذاشت. سؤال محوری این پژوهش، حول این موضوع است که افزایش قیمت نفت چه تأثیر مهمی در بعد سیاسی بر نوع حکومت محمدرضا ایجاد نمود؟ فرض اولیه، این است که افزایش قیمت نفت و چهار برابر شدن درآمدهای نفتی در ایران (درسال 1352) موجب تقویت قدرت اقتصادی محمدرضا پهلوی گردید که در نتیجه به عدم پاسخگویی بیشتر حکومت و استقلال آن از جامعه انجامید. به موازات افزایش درآمدهای نفتی، روند اخذ مالیات حکومتی نیز کمتر پیگیری شد و بدین ترتیب، حکومت از جامعه بیشتر از گذشته بینیاز گردید. این رویداد، یکی از عوامل مهم سقوط حکومت محمدرضا گردید.

در این مقاله کوشش خواهم کرد در ابتدا به دولت مافوق اجتماعی در جهان سوم پرداخته و سپس به روابط دو سویه مالیاتستانی و پاسخگویی سیاسی بپردازم. در ادامه به عواملی که موجب تشدید دولت مافوق اجتماعی در ایران زمان محمدرضا گردید و بر فقدان پاسخگویی هر چه بیشتر این حکومت تأثیر نهاد و در نهایت شاه را به یک دیکتاتور بلامنازع تبدیل نمود، اشاره خواهم کرد.

یادآوری میشود عامل فوق (تقویت دولت مافوق اجتماعی) تنها عامل سقوط حکومت محمدرضا نبود و عوامل مهم دیگری نیز مؤثر بودند که نویسنده منکر آنان در سقوط حکومت پهلوی دوم نیست.

چارچوب نظری بحث

در تعدادی از کشورهای جهان سوم، دولتهای مافوق اجتماعی و یا رانتیر[1] (تحصیل دار) بر سر کارند. رانت در اصطلاح، سود اضافی است یا درآمدی که از مواهب طبیعی عاید میگردد. دولت رانتیر را میتوان دولتی نامید که قسمت عمده درآمد خود را از منابع خارجی و نه از مردم و به شکل رانت دریافت میکند.[2] در چنین رژیمهایی، رانت (که قسمت عمدهای از درآمد دولت را شامل میشود) به دولتها این امکان را میدهد که اتکای آنان بر مردم کم شده و در نتیجه از طبقات جامعه مستقل شوند. در این حالت، دولتها کمتر سعی میکنند به مالیاتهای مردمی روی آورند و بیشتر از طریق همان رانت به حیات خود ادامه میدهند. از طرفی، دولت نیز چون وابستگی به جامعه ندارد، خود را ملزم به پاسخ گویی (بیشتر از نوع سیاسی) به شهروندان نمیداند. دولتهای فروشنده نفت در جهان سوم را میتوان جزء دولتهای مافوق اجتماعی دانست. در این جوامع درآمد نفت ـ  که مستقیماً به حکومت تعلق میگیردـ مایه کاهش وابستگی به اجتماع در زمینه دریافت مالیات شده و به صورت سرچشمهای تقریباً منحصر به فرد قدرت اقتصادی و اجتماعی در میآید، قدرتی که به شدت از کوششهای مولد جامعه جداست.[3] بنابراین میتوان گفت دولت نفتی، دولتی نیست که از مالیاتهای مردم ارتزاق نماید.

ارتزاق دولت نفتی از نفت است و به میزان افزایش درآمد نفتی، قدرت دولت نفتی نیز افزایش مییابد.[4] همچنین، استفاده انحصاری دولت از نفت به این نهاد امکان میدهد که به یک نقش فراطبقاتی روی آورد. علاوه بر این، پدیده مذکور، دو اثر مهم دیگری نیز در روند استفاده انحصاری دولت از نفت میتواند به ارمغان آورد: نخست آنکه به گونهای مشخص و مشهود بخش خصوصی را تابع خود گرداند و آن را از حرکت مستقل بهعنوان سرمایهدار ملی باز دارد و دوم آنکه، نیرومندی و ناتوانی دولت  با درآمد نفت و قیمت آن خود تابعی از بازار جهانی شود.[5]  در چنان شرایطی دولت دیگر نه کارگزار و نه جوابگوی جامعه است. در چنین جوامعی دولت فقط به رشد اقتصادی توجه دارد، در نتیجه دموکراسی در این جوامع پا نگرفته و یا کم دوام است.[6]  احزاب نیز یا وجود نداشته و یا به صورتی فرمایشی است. فساد در بین کارگزاران حکومت و به خصوص شخص اول آن کاملاً چشمگیر است و این بهخاطر عدم نظارت مردم و فقدان پاسخگویی کارگزاران حکومتی است.

شوک اول نفتی، آغازی بر تسریع فروپاشی

در اکتبر سال 1973 جنگ چهارم اعراب با اسرائیل سر گرفت و به دنبال آن اعراب در صدد تحریم نفتی کشورهای دوست با اسرائیل برآمدند. بهانه تحریم نفتی اعراب وقتی بهوجود آمد که دولت انگلیس ممانعت خود از فروش هر گونه تسلیحات به خاورمیانه، و رئیس جمهور آمریکا (نیکسون)، فروش 2/2 میلیارد دلار سلاح به اسرائیل را اعلام نمود.[7] بنابراین، در پاسخ به امتیاز آمریکا و انگلیس به اسرائیل، وزرای نفت کشورهای عربی روز هفدهم اکتبر در نشستی تصمیم به استفاده از کاربرد سلاح نفتی گرفتند و غرب را به دلیل حمایت از اسرائیل، تحریم کردند. وزرای عرب در این نشست اعلام نمودند تا وقتی اسرائیل از سرزمینهای اشغالی اعراب خارج نشود، هر ماه به میزان پنج درصد از تولید نفت خود را خواهند کاست. همچنین، آنان توافق نمودند که بهای نفت صادراتی خود را از بشکهای 1/3 دلار به 12/5 دلار افزایش دهند.[8]

کمبود عرضه نفت توسط کشورهای عربی و افزایش بهای آن که توسط خود آنان نیز صورت پذیرفت، واقعهای را بهوجود آورد که به شوک اول نفتی معروف گردید. اعراب قدرت خود را با ادامه تحریم نفتی به جهانیان ثابت نمودند و توانستند ظرف مدت چند ماه، قیمت نفت را به  بشکهای 56/11 دلار افزایش دهند. در میان کشورهای دارنده نفت، مهمترین کشوری که در تحریم اعراب شرکت ننمود ایران بود. محمدرضا پهلوی در مصاحبهها و سخنرانیهای مختلف تحریم را امری کاملاً نامعقول و ناکارا توصیف کرد و آنرا غیر عاقلانه خواند:

ما به هیچ وجه با تحریم موافق نیستیم، زیرا توسل به این اقدام ممکن است اشکالات سختی را برای کشور محروم از نفت فراهم کند و روابط دوستانه با کشورهای مذکور را مختـل سـازد ...  متقابلاً کشـورهای شامـل تـحریم نیز همان سیاست را درباره صدور کالاهای صنعتی خود در پیش گیرند ... اسـتفاده از نفت به عنوان یک سـلاح سیـاسـی، اصلاً کار عاقلانهای نیست.[9]

با چنین تفکری، صادرات نفت ایران که در سال 1972 به رقم 000,498,4 بشکه رسیده بود، در سال 1973 (سال تحریم) به رقم 000,396,5 بشکه در روز رسید.[10] با توجه به این افزایش تولید و ورود دلارهای افسانهای به خزانه محمدرضا، (به میزان چهار برابر قبل از شوک نفتی) درآمد نفتی یکی از عوامل قهقرایی ساختار مالیاتی گردید که دولت را ترغیب مینمود تا نه تنها مالیات بر درآمدهای خود را اعمال نکند، بلکه از تدوین روشهای مترقی دریافت مالیاتها نیز اجتناب نماید. دولت محمدرضا، با درآمدهای نفتی خود اساساً میتوانست بدون دریافت مالیات نیز سر کند و از این روی، هرگز به طور جدی سعی نکرد که نظام صحیح مالیاتی اعمال کند. نه برای ایجاد توازن معقولتری در بین سطح درآمد و نه برای آماده شدن روزی که درآمدهای نفت رو به کاهش میگذاشت[11]. با توجه به افزایش درآمدهای نفتی، حکومت ایران درآمد کلان خود را برای کنترل حساسترین صنعتهای پویای بخش صنعت و معدن و اقتصاد از راه سرمایهگذاری دولتی به کار برد. همچنین حکومت سرمایهگذاری بخش خصوصی را عمدتاً در بخشهای ساختمانی و خدمات و قسمتهای کمتر پویای بخش صنعت و معدن متمرکز نمود. طی سالهای دهه 1970 حکومت با داشتن کنترل مستقیم بر حیاتیترین بخش و کنترل غیر مستقیم بر بخش مهمی از باقیمانده اقتصادی از راه بانکهای تخصصی توسعه، سرمایهگذاریهای خاندان سلطنت و مکانیسمهای گوناگون ناشی از قانون و مقررات، میتوانست سیاستهای اقتصادی را به صورت تقریباً مستقل از بورژوازی ایران به اجرا در آورده و به این ترتیب، شدیداً از توان بورژوازی برای اعمال نفوذ بر حکومت بکاهد. کنترل حکومت بر صنایع پیشگام ایران و بیشتر بر زیربنای اقتصادی آن و نیز بر بانکهای تخصصی، توسعه بورژوازی ایران را به شدت به قدرت متکی ساخته و در نتیجه، موجبات تضعیف هر چه بیشتر آن را فراهم آورد.[12]

از طرفی، میزان مالیاتگیری حکومت، هر چند که در مجموع کم بود، اما متناسب با درآمد نفت در نوسان بود. هر چقدر درآمدهای نفتی افزونتر میگردید، درآمدهای دولت از طریق مالیات کمتر میشد. در طی سالهای 1963 تا 1977، میزان کل درآمدهای حکومت از مالیات، حدودا 19 درصد را تشکیل میداد[13]، اما آماری که ذکر شد، میانگین این سالها را نشان میدهد. در سال 1963، درآمدهای حکومت از مالیات، 35 درصد بود که این مقدار در سال 1977 به 8/21 درصد کاهش یافت. طی این سالها، درآمدهای دولت از نفت در سال 1963 در حدود 65 درصد بود که در سال 1977 به 73 درصد بالغ گردید.[14] البته ممکن است گفته شود میزان مالیاتستانی حکومت (طی سالهای 1352 تا 1356)، به لحاظ کمی، افزایش یافته است. (جدول شماره 1). اما تناسب دریافتهای نفتی دولت و مالیاتستانی با هم همخوانی ندارد. به عبارتی به موازات افزایش درآمدهای نفتی (جدول شماره 2) درآمدهای مالیاتی دولت نیز افزایش نیافت. همچنین، در خصوص افزایش کمی دریافت مالیاتی دو عامل تورم و افزایش سطح درآمد سرانه مردم را باید در نظر آورد. برای مثال میتوان به سال 1356 اشاره نمود که در این سال، شاخص بهای کالاها و خدمات مصرفی 8/17 درصد بالاتر از سطح مشابه سال ماقبل بود.[15] همچنین درآمد سرانه در سال 1351 (8/50 هزار ریال) بوده است که رقم مذکور در سال 1356 بالغ بر (105 هزار ریال) گردیده است.[16] از طرفی این نکته را باید مد نظر قرار داد که نسبت درآمدهای مالیاتی دولت به کل درآمدها در دهه پنجاه، سیری نزولی به خود گرفت و با توجه به افزایش درآمد نفت، کاهش یافت. (جدول شماره 3).

پس از افزایش بهای نفت در پائیز 1352، حکومت شاه که نمایی کمرنگ از حکومت مافوق اجتماعی را با خود به یدک میکشید، به یکباره خصلت مافوق اجتماعی بودن آن تشدید گردید و به آخرین حد خود رسید.[20] عقدههای شاه با افزایش بهای نفت، به یکباره به بیرون ریخته شد و او را تبدیل به فردی کرد که با گذشتهاش تفاوت بسیاری نمود. از آن موقع، شاه خود را رهبر دنیای چهارم که تازه بهوجود آمده بود (کشورهای نفت خیز) فرض نمود.[21] در داخل کشور نیز هر جا و همه جا، میبایست از شاه یاد میشد. نویسندگان کتاب شاه و کارتر در این خصوص (پس از شوک اول نفتی) مینویسند:

عکس شاه همه جا هست ... به ندرت، فعالیتی حرفهای پیدا میشود که شاه با اعضای خانوادهاش ... دخالتی مستقیم یا نمادین در آن نداشته باشند.[22]

زونیس نیز که به عنوان یکی از منتقدین شاه، پیش از انقلاب شناخته شده بود، در خصوص بیش از حد بزرگ جلوه یافتن شاه در کتاب خود چنین مینویسد: در دهه 1970 هیچکس به گرد شاه نرسید. در آن سالها به نظر میرسید که نماد رسمی شاهنشاهی ایران که روی سکهها، تمبرها و پرچم کشور نقش بسته بود، جان گرفته است. این نماد، تصویر شیری بود که شمشیری به دست داشت و قسمتی از یک خورشید تابان را که بخش دیگر آن همچنان میدرخشید، پوشانده بود. در واقع شاه میدرخشید.[23] در ایران زمان مذکور، میتوان گفت که دیگر هر گونه اعمالی و حتی کم اهمیتترین آن میبایست با کسب اجازه از شاه صورت میگرفت.[24] واژه جادویی، عنوانی بود که محمدرضا، به شاه ایران (خودش) لقب داده بود.[25] شاه، به لقب پیشین نیز بسنده ننمود و خود را مرشد و مقتدا و معلم کشور نیز نامید.[26] شاه تا بدان حد خود را بزرگ فرض نمود که توانست به فالاچی بگوید که (حکومت و نظام سلطنتی تنها فرم موجه برای حکومت ایران است، به شرطی که من شاه باشم[27]) و پس از مدتی به علم (سال 1353)، خاطر نشان ساخت که (آدمی که به آرای مردم متکی نباشد، آزاد است که مستقیماً به صلاح مملکت اقدام کند[28]) با چنان تفکری بود که شاه هر اقدامی را در خصوص عزل و نصب کارگزاران حکومتی انجام میداد، بیآنکه کسی متعرض آن گردد. وزیر دربار شاه در خاطرات خود در خصوص افسار گسیختگی شاه پس از شوک اول نفتی چنین می نویسد:

پنجشنبه، 21 شهریور 1353

شاه گفت: ... این منم که حرف آخر را میزنم و واقعیـتی که فکر میکنـم بیشتـر مردم با خوشحالی میپذیرند ... اگر وزرایم دستوراتشان را بیدرنگ و بدون تأخیر انجام میدهند، فقـط بدین علت است که متقاعد شـدهاند هر چه من میگویم درسـت است. من (علم) گفتم: اما هرگز نباید این موضوع را نادیده گرفت که مردم ازترس ایشان مو بر اندامشان راست میشود. ظاهراً از این مطلب خیلی کیف کرد.[29]

نتیجه استبداد شاه، دوری گزیدن هر چه بیشتر وی از مردم کشورش بود. این دوری بیش از حد تا بدان جا ختم گردید که مردم حتی جرأت صحبت نمودن با وی را به خود راه نمیدادند.[30] ملک حسین که هر از چند گاهی به ایران سفر مینمود تا از مراحم ملوکانه شاه بهرهمند شود، در خصوص جدایی شاه از مردمش میگوید:

قبل از انقـلاب (منظور پس از شوک نفتی)، به ایـران آمدم و به شاه گفتم  بیا برویم مـیان مردم و حرفهایشان را گوش بدهیم. حتی گفتم من حاضرم خودم هم با شما بیایم، اما ایشان جوابی ندادند.[31]

جنون ناشی از خود بزرگبینی که در نتیجه بهدست آوردن توان اقتصادی بیشتر دچار شاه شده بود، او را به یکهتازی قهار در زمینههای سیاست و فرهنگ و اقتصاد تبدیل کرده بود. ارتشبد فریدون جم در خصوص اواخر دوران رژیم پهلوی و مناسبات میان نخستوزیر و وزرا و شاه میگوید:

در حقیقت نخسـت وزیر خود اعلیـحضرت، وزیر خارجه اعلیحضرت بود، وزیر اقتصاد اعلیحضرت بود. من یک بار به هویدا گفتم ... گفت: شما خیال میکنی من نخست وزیر هستم، این وزرا تمامـشون میروند کارهاشـونو مستقیماً با اعلیحضرت حل و فصل میکنند، دستورات میگیرند و من هم برای اینکه خودم را از تک و تاز نندازم، تظاهر میکنم که بله ما کردیـم ... و من بهتون گفتم.[32]

پس از چهار برابر شدن درآمدهای نفتی، شاه اقدامات مستبدانه خود را به صورت بیمانندی افزایش داد. اقداماتی که به هیچوجه مد نظر جامعه نبود و مردم کشورمان به شدت از آن اقدامات ناراضی و گریزان بودند. اقدامات شاه (پس از افزایش بهای نفت) شامل موضوعهای اساسی زیر بود: تشکیل حزب رستاخیز، تقویت روز افزون ارتش و ساواک، افزایش فساد به نحوی چشمگیرتر از گذشته، و مبارزه با ارزشهای اسلامی ـ ملی. در ادامه، به شرح و توضیح هر یک از این مقولهها میپردازیم.

1.  تشکیل حزب رستاخیز

با الهام از سخنان شاهنشاه آریامهر در روز یازدهم اسفند 1353، مرام نامه حزب رستاخیز ملت ایران اعلام میگردد.[33]

جمله مذکور در ابتدای مرام نامه حزب رستاخیز بود که به دستور شاه پس از افزایش قیمت نفت مطرح گردید. تا پیش از افزایش افسانهای بهای نفت در سال 1352، چندین حزب در عرصه سیاسی ایران فعالیت مینمودند. این احزاب، شامل احزابی چون پان ایرانیست، ایران نوین و مردم بودند که دو حزب اخیر، احزابی کاملاً حکومتی بودند و کادرهای نظام را تشکیل میدادند.

در دهه چهل خورشیدی، شاه بارها و بارها ضمن حمایت (به طور زبانی) از احزاب، به اهمیت و نقش آنان در جامعه پرداخت. او در کتاب «مأموریت برای وطنم» در خصوص این که باید در کشورش حزب باشد، نوشت:

من چون شاه کشور مشروطه هستم، دلیلی نمیبینم که مشوق تشکیل احزاب نباشم و مانند دیکتاتورها از یک حزب دست نشانده خود پشتیبانی کنم.[34]

شاه در ادامه نوشتهاش به شبهات و سؤالات احتمالی که در ذهن بعضی از مردم درباره فلسفه و کارکرد احزاب دست نشانده در آن زمان (ملیون و مردم) به وجود آمده است، پاسخ میدهد. او مینویسد:

بعضی از افـراد، از احزاب مـا انتقاد میکنند بـا این عـنوان که این دو حـزب،[35] از طرف مردم بـنیانگذاری نـشده و از طرف مـقامات عــالیه کشور تــحمیل گشتهاند.

حتـی برخی از بدبینان مدعـیانـد که این احزاب دست نشـانده مقام سلطنـت و دولت هستند ...( اولا افراد باید بدانند که) هر گاه افراد احزاب اراده نمایند، میتوانند بدون هیچ مانـعی مؤسـسین اولیه حزب را بر کـنار ساخته و حزب را طبق مـنویات  خویش مجددا تشکیل دهند و رهبران دیگری انتخاب نمایند.[36]

حضور و استمرار دوحزب عمده حکومتی، تا پیش از افزایش بهای نفت (و کمی پس از آن) در جامعه سیاسی کشورمان ادامه یافت، با این تفاوت که حزب ملییون، جای خود را به حزب ایران نوین سپرد. چندی قبل از افزایش بهای نفت (پائیز 1352)، شاه بر سر عقیده خود (مبتنی بر ادامه حیات دوحزب در کشور) پافشاری نمود. وی در مصاحبه با نمایندگان مطبوعات اعلام کرد که کشور ایران بر اساس سیستم تک حزبی که معمولاً به دیکتاتوری منجر میشود، اداره نخواهد شد.[37] البته نباید این موضوع را از نظر دور داشت که شاه، بارها به زمامداران و مقامات بلند پایه سیاسی جهان گفته بود که مردم ایران، آمادگی پذیرش دموکراسی واقعی را ندارند و چنان که این حق به آنها داده شود، مملکت را به بینظمی و نابودی میکشانند.[38] شاه تا پیش از افزایش بهای نفت، اجازه داده بود که یک دموکراسی نیمبندی (ولو صوری ونمایشی) وجود داشته باشد، ولی سرازیر شدن دلارهای نفتی و افزایش توان شاه، آنچنان وی را قدرتمند کرد که همه احزاب را منحل نمود و حزبی تازه (که متناسب با وضع جدید وی و حکومتش بود) بر پا ساخت. با توجه به این موضوع، وی ناگهان به ادغام حزب ایران نوین (به رهبری هویدا) ومردم (به ریاست دوست مورد اعتماد خود، علم) در حزب واحد رستاخیز تصمیم گرفت. استدلال غیر طبیعی شاه در توجیه این حرکت نا بهنگام این بود که از همه قشرهای جامعه و همه گروههای فکری در یک حزب واحد حضور داشته باشند تا این حزب، بتواند به عنوان یک مکتب بزرگ سیاسی و عقیدتی عمل کند. وی در لزوم تشکیل حزب رستاخیز چنین گفت:

ما باید صفوف ایرانیان را به خوبی بشناسیم و صفوف را از هم جدا کنیم. کسانی که به قانون اساسی و نظام شاهنشاهی و انقلاب ششم بهمن عقیده دارند و کسانی ندارند. به آنهایی که دارند من امروز پیشنهاد میکنم که برای این که رودربایستی در بین نباشد ... ما امروز یک تشکیلات جدید سیاسی را پایه گذاری کنیم و اسمش را هم بد نیست بگذاریم رستاخیز ایران.[39]

البته شاه، منکر قابلیتهای دو حزب ملیون و مردم که در گذشته آنها را بهترین نمودهای تبلور مشارکت مردم در امور خودشان دانسته بود، نشد ولی معتقد بود این احزاب، دیگر کارایی لازم را (یعنی آن چه که او میخواست) نداشتند:

تمام احزابی که در این اواخر فعالـیت داشتهاند، صد در صد نسبـت به کشور وفادار بودهاند احزاب وفادار نیازی به منحل شــدن ندارند منتها شـکل و فرم آنها دیگر کارایی نداشت زیرا حزبی که به قدرت میرسید از ثمرات پیشرفت برخوردار میشد و احزاب اقلیت صد در صد بازنده بودند، اما اکنون با ایجاد حزب جدید سیاستمداران اقلیت نیز امکان آن را دارند که با دولت به همکاری بپردازند.[40]

به گفته شاه در حزب جدیدی که به تازگی ابداع شده بود، راه برای نضج گرفتن سلیقهها و اندیشههای مختلف و تشکیل آنها در جناحهای مختلف حزبی البته در زیر لوای سه رکن بنیادی و تغییرناپذیر حزب یعنی نظام شاهنشاهی و قانون اساسی و انقلاب شاه و ملت کاملاً فراهم گردیده است.[41] از آنجا که قرار بود حزب رستاخیز حزبی فراگیر باشد، در اولین قدم همه کارمندان دولت مجبور شدند به صورت اجباری در آن حزب عضوگردند.[42]

همچنین، برای تبلیغات بیشتر در خصوص شناساندن رستاخیز، پنج روزنامه: رستاخیز یومیه، رستاخیزکارگران، رستاخیز کشاورزان، رستاخیز جوانان و اندیشه رستاخیز، ارگان حزب گردیدند که در جهت تبلیغ منافع رستاخیز و اقدامات شاهنشاه گام بر میداشتند.[43]

از طرفی برای پاسخ به فرمایشی بودن حزب و این که مردم نپندارند که حزب از بالا میباشد، برای حزب دو جناح محافظهکار و ترقیخواه ایجاد گردید که هوشنگ انصاری و جمشید آموزگار رهبران دو جناح مذکور بودند.

میتوان گفت حزب رستاخیز در عمل مانند همه سیستمهای تکحزبی تحت رژیمهای خودکامه، فقط دنباله اجرایی صورت حاکم گردید. این حزب که به گفته علم (حزب شاه میباشد[44]) به صورتی کاملاً  منفعلانه شروع به کار نمود، آن هم در راستای آن چه اعلی حضرت عنوان نموده بود. علم در خاطرات10 اردیبهشت 1354 خود مینویسد:

به دستور شاه در نخستین کنگرهی حزب جدید به نام رستاخیز، حضور یافتم. در حدود 4400 نماینده از سراسر کشور شرکت کرده و آماده بحث دربارهی اساسنامه موقت حزب بودند. همه مراسم، خوب کارگردانی شده بود، اما توخالی بود. به کلی تو خالی و ساختگی.[45]

شاه در نظر داشت که با تأسیس حزب رستاخیز، یک دموکراسی هدایت شده را (آن چنان که خود میخواست) در سراسر کشور برقرار نماید. به عبارتی هدف شاه این بود که مردم در امور خود مشارکت داشته و به این طریق نمونهای از دموکراسی متجلی گردد، ولی مشارکتی که مردم در آن حضور نداشته باشند.

با توجه به آن چه گذشت بسیار طبیعی بود که مردم در حزب رستاخیز هیچگونه مشارکتی نداشتند و آن دسته از مردم که اسم خود را در حزب به ثبت رسانیده بودند، فقط اسمشان عضو حزب بود، تصمیم از بالا اعمال میشد و آنان فقط گوش به فرمان بودند.

حزب رستاخیز که فقط به گسترش و نقش بیشتر شاه در کشور کمک میکرد،[46] مردم کشور را از ایفای نقش فعال در جامعه سیاسی کشور محروم مینمود. طبق آماری که محسن دها (یکی از مسئولین حزب رستاخیز) ارایه میدهد، تا پایان سال 1354 دو میلیون و چهارصد هزار نفر به عضویت کانونهای حزبی در آمده بودند.[47] رقم مذکور در یک سال بعد (1355) به 4/5 میلیون عضو رسید.[48] به نظر می رسید که تنها هدف حزب بالا بردن کمیت اعضای آن بود و عملاً نمیتوانست گامی در جهت حضور واقعی مردم در صحنههای سیاسی بردارد.

آخرین سفیر شاه در انگلیس در خاطرات خود مینویسد:

گر چه فقط در عرض چند ماه، عدهی زیادی ظاهراً به عضویت رستاخیز در آمدند، اما گفتنی است که رستاخیز، علـیرغم تـعداد کثیر اعضایش از کـمترین حمـایت مردمی برخوردار بود. در حقیقت حالت انجمن فرصتطلبان سیـاسی را داشت کـه در آن، عدهای دور هم مینشستند و کاری جز تدوین وظایف حزب و ستایش از اعمال شاه انجام نمیدادند.[49]

در واقع میتوان گفت نقش حزب این بود که هیچ نقشی در تصمیمگیریها نداشته باشد. نقش حزب چنین بود که دستورات را از مراجع بالا (در رأس آن شاه) میگرفت و به اعضای خود اعمال مینمود. راجی، خاطرهای جالب در این زمینه نقل می کند:

امروز با سرگرد بهرامی ناهار خوردیم. او گفت: در کنگره اخیر حزب رستاخیز نمایندگانی از سراسر کشور در تهران گــرد آمدند و به همه آنها نیز اطمینان داده شد که با برخورداری از آزادی کامل مـیتوانند فـرد دیگری را به جــای جمشید آموزگــار، به عـنوان دبــیر کل حزب انتـخاب نمایند. ولــی هنوز 3 روز به پایان کـنگره و انجام انتخابات برای گزینش دبیرکلی باقی نمانده بود که شاهنشاه طی نطقی اعلام داشـت: دو مقام دبـــیر کلی حزب رستاخیز و نخست وزیری از هم قابل تفکیک نیست و حالا شما بــیاعتنایی و ســرخوردگی 1500 نفر را مجسم کنید کــه پس از 3 روز بـحث و تبادل نظر برای انـتخاب دبـیر کـل جدید چـگونه کوشش خود را به کلی بیفایده دیده و موظف به اجرای تصمیمی شدند که اصلاً در آغــاز آن دخالتی نداشتهاند.[50]

گرچه در داخل و خارج، نظام تکحزبی شاه منتقدینی را به دنبال خود آورد ولی شاه به این موضوع بیتوجه ماند.[51] از دید شاه موضع خود او و ملتش در نتیجه وجود نفت و رهبری موفقیتآمیزش آنچنان نیرومند بود که هر گونه انتقاد از سیاستهایش یا سرکوب میشد و یا بینتیجه میماند.

با توجه به آنچه عنوان شد میتوان گفت که مردم ایران متوجه گردیدند که حضورشان در صحنه مشارکت سیاسی نقش کاملاً فرمایشی داشته و آنها تابع متغیری از خواستهها و تمایلات نفسانی شاه تازه به دوران رسیده در قالب یک حزب نمایشی به نام رستاخیز هستند که این حزب فقط رهنمودهای شاهانه را اجرا کرده و هیچگونه نقشی را به آنان واگذار نمینماید.

2. تقویت ارتش و ساواک

یکی دیگر از برنامههای حکومت شاه پس از افزایش بهای نفت، تاکید بیش از گذشته روی نقش ارتش و تقویت آن، و گسترش قلمرو فعالیتهای سازمان اطلاعات و امنیت (ساواک) بود. این موضوع را در محورهای جداگانه زیر پی میگیریم.

الف) تقویت ارتش و خرید بیش از پیش تسلیحات نظامی

تأسیس ارتش مدرن و دایمی در زمان حکومت رضاخان شکل گرفت. رضاخان که قزاقی بیش نبود، دریافته بود که مهمترین پایههای قدرت هر دیکتاتوری نیروی نظامی است. بنابراین، برای قدرتمند کردن این پایه، به هزینه نمودن مقدار زیادی از بودجه کشور مبادرت ورزید.[52] تفکر محمدرضا نیز مانند پدرش بود با این تفاوت که از وقتی به حکومت رسید تا کودتای 28 مرداد سال 1332، نمیتوانست به گونهای مؤثر و تمام و کمال ارتش را در انحصار خود درآورد. پس از کودتای 28 مرداد، محمدرضا به سرعت به تقویت ارتش و رسیدگی به آن پرداخت و سعی نمود که آن را تحت اختیار کامل خود درآورد.[53] به همین دلیل شاه یکی از پایههای عمده قدرت خود را، ارتش و نظامیان آن میدانست. با توجه به عنصر ارتش و قرار گرفتن آن به عنوان یکی از پایههای قدرت نظام شاهنشاهی، شاه همواره (تا پیش از شوک اول نفتی) درصدد افزایش توان این واحد برآمده بود ولی درآمدهای کم نفتی، کفاف ارضای نظرات وی را نمی کرد. با افزایش تدریجی درآمد نفت، شاه با گشادهدستی بیشتری به خرید انواع سلاحهای جنگی مبادرت کرد. در واقع میتوان گفت وی درصدد برآمد که آرزوی دیرینهاش را جامه عمل بپوشاند. قبل از افزایش بهای نفت و در سال 1349 بودجه نظامی ایران هشتصد و هشتاد میلیون دلار بوده است که  این مقدار بودجه در سال 1352 به عدد تقریبی یک میلیارد و پانصد میلیون دلار بالغ گردید.

در سال 1356 (پس از افزایش بهای نفت) بودجه نظامی ایران تقریباً به 9 برابر سال 1349 رسید، یعنی به مرز نه میلیارد و نیم میلیون دلار.[54] شاه طی مصاحبهای (13 اسفند ماه 1354) در خصوص افزایش خریدهای تسلیحاتی بیان نمود که ایران، سالانه 8 میلیارد دلار یعنی 25 درصد کل بودجه را صرف   مخارج نظامی میکند.[55] فرد هالیدی، در خصوص خریدهای تسلیحاتی بیش از حد شاه و تجهیز ارتش شاهنشاهی مینویسد:

ایران در سال 1979 به اندازه جمهوری تودهای چین مخارج نظامی داشت ولی تعداد افراد نـظامـیش، یک دهـم آن کــشور بـود و بـه ایـن تـرتیب، مـخارج نـظامـی ســرانه ایـران (سیصد و چهارده دلار) بیست و شش برابر چین (دوازده دلار) بود.

همچنین کل مخارج نظامی ایران در مقایسه با کشور همسایهاش عراق، که شماره نفرات نظامیش کمی بیش از نصف ایران (800,15 به 000,30) است، هشت برابر بود.[56] در دهه پنجاه در میان کشورهایی که ایران از آنان خرید تسلیحاتی مینمود، بیشترین خریدها از ایالات متحده بوده است. طبق گزارش کمیته سنای آمریکا در سال 1976 خریدهای نظامی ایران از آمریکا از 524 میلیون دلار در سال 1972، به 910/3 میلیارد دلار در سال 1974 رسید و به عبارت دیگر هفت برابر شد. این رقم در سال 1977 به 5/5 میلیارد دلار رسید.[57] ریچارد هلمز، آخرین سفیر جمهوری خواهان در ایران، در سال 1975 در پایان مأموریت خود ادامه همکاریهای نظامی آمریکا با ایران را یک سیاست کلی اعلام نمود.[58] در راستای اجرای این سیاست کلی بود که ارزش قراردادهای خریدهای نظامی که در فاصله بین 1972 تا 1978 با آمریکا امضاء گردید مجموعاً به 20 میلیارد دلار میرسید که 9 میلیارد دلار آن، به تمامی پرداخت شده بود.[59] خریدهای بیسابقه اسلحه توسط شاه، پی آمدهای گوناگونی به ارمغان آورد:

1. تا حدی، بحران سرمایه داری آمریکا را کاهش داد.

2.  صنایع تسلیحاتی آن کشور را جانشین صنایع بحران زده غیر نظامی کرد و سبب کاهش نرخ بیکاری در آن کشور گردید.

3. خرید این جنگ افزارها سبب شد که مستشاران نظامی کشور فروشنده، برای آموزش به ایران وارد شوند و ارز هنگفتی را برای حق کارشناسی خود بگیرند.[60] طبق آمار رسمی، تعداد افراد آمریکایی اعم از مستشاران نظامی و هیأتهایی که از سوی پنتاگون و کارخانجات و شرکتهای فروشنده جنگ افزار به ایران اعزام می شدند ـ از رقم 16000 نفر در سال 1351 به رقم 24000 نفر در سال 1355 بالغ گردید.[61]

4.  وجود چنین داد و ستدی سبب شد که دوره آموزش افسران و کادرهای نظامی در کشور فروشنده برقرار شود و هزینه آموزش نیز بر عهده کشورمان قرار گیرد.

5. این جنگ افزارها، به سرعت کهنه میشدند و نیاز به تعویض داشتند. بهعلاوه ابزارهای یدکی آنها را میبایست به قیمت گزافی از همان کشور تهیه کرد.

6. مشاغل کاری که ارتباطی با تولید نداشت و صرفاً جنبه خدماتی و انگلی داشت در جامعه گسترش یافت.[62]

با توجه به آنچه نوشته شد، اقدام شاه در خصوص خرید روز افزون تسلیحات منتقدین و مخالفین و دست آخر ناراضیان زیادی را برانگیخت. در پاسخ به ناراضیان و منتقدین، شاه بیشتر به خطر همسایه شمالی و نقش حساس ایران در منطقه خلیج فارس اشاره مینمود، که این استدلال، مورد قبول مردم و یا حتی بسیاری از مطبوعات غربی واقع نمیشد.[63] منتقدین و ناراضیان استدلال مینمودند که خریدهای گسترده نظامی برای منابع محدود انسانی و مالی کشور ما، بار بسیار سنگینی است زیرا، که نیروهای مسلح حتی با استفاده از ابزار جنگی پیشرفته خود ضعیفتر از آن بودند که بتوانند از کشور در برابر حمله احتمالی اتحاد شوروی دفاع کنند. از سوی دیگر، برقراری امنیت داخلی و دفع هر گونه تعرض احتمالی از جانب همسایگان، نیاز به خرید چنین افزارهای پیچیده و مفصلی نداشت.

در مجموع میتوان گفت در میان مردمی که تحقیرها و نابهکاریهای فراوانی از آمریکاییان دیده و شنیده بودند، مانند کودتای 28 مرداد 1332،  موضوع کاپیتولاسیون و تبعید امام خمینی، گرفتن حق توحش توسط آمریکاییان، بیتوجهی به ارزشهای اسلامی ـ ملی و … غیر قابل تصور بود که دلارهای حاصل از نفت، به جای قرار گرفتن در مسیر توسعه (و حتی رفاه) به جیب آنها سرازیر گردد. هر چند که مردم ایران در آن زمانها (تا قبل از انقلاب) نتوانستند به صورت کاملاً مشهودی نفرت خود را از شاه آمریکایی نشان دهند، ولی اظهار نفرت در خصوص آمریکاییها و اقدامات شاه در حین و پس از انقلاب خود را نشان داد. «مرگ بر این شاه آمریکایی» شعاری بود که در آن اثنا در دهان اکثریت مردم ایران جاری بود.

ب) تقویت سازمان امنیت و توسعه بیشتر اختناق

سازمان امنیت و اطلاعات کشور (ساواک) در اواخر اسفند 1335 تأسیس گردید. برنامه اصلی این سازمان، حفظ امنیت داخلی و به دست آوردن اطلاعات خارجی بیرون از مرزهای ایران مقرر گردید. اولین رئیس این سازمان سپهبد تیمور بختیار بود که مشت آهنی شاه محسوب میگردید و نقش بسیار مهمی در سرکوب تودهایها و مخالفان محمدرضا در زمان تصدی فرمانداری نظامی تهران بر عهده گرفته بود. این مرد بیرحم که از انسانیت فقط ظاهری را با خود یدک میکشید، در پی اختلافاتی که با شاه پیدا نمود، توسط محمدرضا برکنار و در نهایت به خارج از کشور تبعید گردید. از آن به بعد، ساواک به عنوان سازمان ملقب به (گوش و چشم شاهنشاهی) دانستهتر عمل کرد و کسانی را به این کار گماشت که تا پایان حکومتش با وی همراهی کردند. پاکروان، نصیری و مقدم، سه فرمانده دیگر ساواک بودند که پس از بختیار بر عرصه ساواک حکم راندند و هیچ کدام از این چهار تن، سر سالم بر گور ننهادند. اولی را شاه از میان برداشت و سه نفر دیگر را قهر انقلاب.

با افزایش توان اقتصادی شاه در دهه‌ پنجاه، ساواک نیز بر قدرت خود (با حمایت وسیع شاه) افزود. اولین اقدام شاه برای تقویت ساواک افزایش بودجه آن بود. بودجه منظور شده، برای نظم و امنیت در سال 1350 (قبل از افزایش قیمت نفت) رقم 984,492,14 (هزار ریال) بود که این رقم در سال 1353 به رقم 423,644,31 (هزار ریال) افزایش یافت. رقم مذکور در سال 1356 بالغ بر 833,690,57 (هزار ریال) گردید که اگر بخواهیم این رقم را به نسبت سال 1350 بسنجیم مشاهده خواهیم کرد که بودجه مذکور حدوداً چهار برابر گردیده است.[64] به تناسب افزایش بودجه ساواک، شاه نقش بیشتری از این سازمان در توسعه خفقان و انهدام گروههای مخالف خود خواستار گردید. بنابراین، بسیار طبیعی بود که در دوره پس از افزایش بهای نفت نسبت به قبل، ساواک دست به اقدامات بسیار وسیعتری در مقایسه با گذشته سیاه خود بزند. در سال 1346 زندانیان سیاسی کشورمان، کمتر از یکصد نفر بودند که این رقم در سال 1356 به حدود 5000 نفر بالغ گردید.[65] پس از افزایش قیمت نفت، یکی از مهمترین اقدامات ساواک (که البته در گذشته نیز وجود داشت) سانسور کتابها و فیلمهای گوناگون بود. کریستین دلانوآ، در این خصوص مینویسد:

سانسور کسب و کار ساواک بود به مرور که رژیم به خودکامگی میلغزید سانــسور شدیدتر میشد … در سال 1354 پس از تأسیس حـزب رستـاخیز، سـاواک مـستقیماً بخش بــزرگی از انتظارات را از طریق وزارتخانههایی چون آموزش و پرورش، بهداری و سازمان جلب سیاحان، که بزرگ ناشران کشور بودند کنترل میکرد. نتیجه کار خیلی زود آشکار شد. سه ســـال بعد تعداد عنوان کتابهای منتشر شده از چهار هزار در سال به هزار و سیصد تقلیل پیدا کرد.[66]

ساواک تنها به سانسور کتابها و نشریات بسنده نمینمود. یکی از مهمترین اقدامات این سازمان، سانسور فیلمها بود. فریدون هویدا در خاطرات خود مینویسد:

ساواک فیلمها را به میل خود زیر قیچی میبرد و حتی یکبار از نمایش فیلم ساخته یکی از دوستانم بنام ابراهیم گلستان، که داستان مرد تازه به ثروت رسیدهای را مطرح میکرد و به نظر ساواک مشاهده چنین ماجرایی میتوانست قضیه شاه بعد از بالا رفتن قیمت نفت را در ذهن بیننده را تداعی کند جلوگیری شد.[67]

وظیفه ساواک در طی سالهای دهه پنجاه، بهوجود آوردن جوی از اختناق سانسور و کنترل شدید مردم و مخالفان در ایران بود. این موضوع به خط مشی محمدرضا در برخورد با دلارهای نفتی تازه به ارث رسیده بر میگشت. وی که رفاه اقتصادی را خواهان بود و آن را تبلیغ میکرد هیچ وقعی به آزادیهای سیاسی و فعالیتهای واقعی مردم در سیاست نمیگذاشت، بنابراین وظیفه ساواک کاری جز از بین بردن فعالین سیاسی در جهت رسیدن محمدرضا به جامعهای خالی از افراد سیاسی مخالف نبود.[68] پرویز راجی، آخرین سفیر ایران در لندن (پیش از انقلاب) در دیداری که با خبرنگار سیاسی روزنامه تایمز در تیرماه 1355 داشته می گوید:

چون شاه در حال حاضر مشغول فعالیت است تا ایران را از وضع قرون وسطایی خارج کند… هدف ما از دموکراسی فقط میتواند در جهت دستیابی به غذا، مسکن و تأمین افراد تحصیلکرده خلاصه شود … لذا نمیتوان به مردم اجازه آزادی فعالیتهای سیاسی را داد.[69]

ساواک ید طولایی نیز در آزار و اذیت و شکنجه مخالفان خود داشت. تا پیش از شوک اول، این نقش کم و بیش به صورتی (ظاهراً) قانونی خود را نشان میداد. برای مثال میتوان از محاکمههای نیمه علنی زندانیان سیاسی تا سال 1351 یاد نمود که حداقل امکان رسیدگی به ادعاهای شکنجه آنان را فراهم میکرد. اما در فاصله سالهای 1351 تا 1356 همه محاکمات، پشت درهای بسته صورت میگرفتند و حتی بسیاری از افرادی که دستگیر میشدند هیچ گاه محاکمه نیز نشدند و نیز آنهایی که در زندانها میمردند حتی اجسادشان به خانوادههایشان تحویل داده نمیشد، بنابراین امکان کالبدشکافی اجساد نیز فراهم نمیآمد.[70] ساواک به منظور اختناق هر چه بیشتر جامعه ایران، به گرفتن منابع وسیع و تبلیغ خود در میان مردم مبادرت مینمود. این شیوهای بود که ساواک برگزیده بود: همه بدانند که ساواک در همه جا وجود دارد! آخرین سفیر آمریکا در ایران، سولیوان، خاطرهای جالب از سال 1977 را  نقل میکند که میتواند عمق اختناق حاکم در جامعه ایران را نشان دهد. وی مینویسد:

توسط رایزن اقتصادی سفارت، میهمانی شامی در محل سفارت آمریکا برپای گردید و حدود ده نفر از دست اندرکاران مسایل اقتصادی ایران نیز، مهمان بودند. در این مهمانی من تردیدها و نگرانیهای خود را درباره برنامههای اقتصادی ابراز داشتم. وقتی که من مطالب خود را بیان میکردم آثار ناراحتی و عصبانیت در چهره بسیاری از میهمانان ظاهر شد. بعد از سخنان من، وزیر اقتصاد (هوشنگ انصاری) به دفاع جدی از سیاستهای خردمندانه اقتصادی شاه پرداخت. پس از وزیر اقتصاد، دو یا سه نفر دیگر هم در تأیید نظرات وی مطالبی گفتند. اولین میهمان که در پایان شب میهمانی را ترک کرد، وزیر اقتصاد بود. مرا به کناری کشید و گفت: مطالبی که شما بیان کردید درست بود … و من در آن جلسه نمیتوانستم جز دفاع از برنامههای شاه سخن بگویم … شگفت آور اینکه بقیه مهمانها یکی یکی [دور از چشم دیگران] حرفهای مرا تأیید کردند. پس از خداحافظی موضوع را با میلکوس [معاونم] در میان گذاردم. او گفت: هیچیک از آنها که دور میز نشسته بودند نمیدانستند کدامیک از بقیه مهمانها مأمور یا رابط ساواک است … در نتیجه هیچیک از آنها نمیتوانستند مطلبی حتی در پرده، در انتقاد از برنامههای شاه به زبان بیاورند، زیرا اگر چنین گزارشی به گوش شاه میرسید، فردای همان روز از کار برکنار میشدند.[71]

اختناق حاکم شده توسط ساواک و در واقع توسط شاه در دهه پنجاه، افراد بله قربانگو و چاپلوس را بیش از پیش نموده بود. این عامل فرصت کسب اخبار صحیح را از خود شاه نیز میگرفت و به واقع شاه قربانی جوی گردید که خود آن را بهوجود آورده بود. احسان نراقی در ملاقاتی که با شاه داشته (مهر 1357) میگوید: شاه از اینکه در جریان امور قرار نمیگیرد اظهار تعجب میکند. در پاسخ نراقی علت را به سیستم شاهنشاهی معطوف میکند و برای شاه توضیح میدهد که زمانی که سیستم هرمی شکل است و در آن حتی نخستوزیر صرفاً به بالا دست خود چشم دارد، هیچکس خود را از نظر سیاسی مسوول احساس نمیکند زیرا تنها چیزی مورد قبول است که از طرف شما صادر گردیده باشد، هنگامی که تصمیمهای نهایی انحصاراً توسط شاه گرفته میشود، نخبگان هم صرفاً میخواهند تا با ارائه عناصری در جهت سیاست شاه خدمتی کرده باشند.[72] اقدامات سرکوبگرانه مخوف ساواک، به این نتیجه رسید که مدیر کل دفتر بینالمللی صلح جهان (مارتین انالز) در 26 دی ماه 1974 عنوان نمود که هیچ کشوری در جهان به اندازه ایران سابقه و پروندههای ضد حقوق بشر ندارد.[73]

همچنان که ذکر گردید، افزایش بهای نفت به افزایش بسیار قابل توجه بودجه ساواک منجر گردید و این اهرم، بسیار بیشتر از گذشته توسط شاه برای از بین بردن مخالفتهای مردمی استفاده گردید. ساواک که دریافته بود نقش گستردهتری نسبت به دوره پیش از شوک اول بدان محول شده است، دست خود را بازتر از گذشته برای سرکوب ناراضیان و مخالفان رژیم پنداشت و بدون کوچکترین دغدغهای به اقدامات خود پرداخت. البته باید گفت که جو خفقان و این که امر تنها امر شاه است، رعب و وحشتی ایجاد کرد که از دید مردم ایران دور نماند و مردم، همه این اقدامات را به شاه منتسب کرده هر چه بیشتر از وی فاصله میگرفتند. وجود استبداد و جو خفقان قبل از انقلاب، تابدان حد توسط ساواک تشدید گردید که گروهی از نویسندگان و پژوهشگران انقلاب اسلامی، علت اصلی بهوجود آمدن انقلاب را ناشی از استبداد و جو خفقان بیش از حد نظام شاهنشاهی معرفی کردهاند.[74]

3- افزایش فساد در سطحی وسیعتر از گذشته و مبارزه با ارزشهای اسلامی ـ ملی

همچنانکه، در گذشته عنوان گردید، یکی از پیامدهای نبود احزاب واقعی در جامعه گسترش فساد است.[75] در جامعه ایران دهه پنجاه، تنها حزب رستاخیز وجود داشت که آن هم از طرف شاه ـ و نه مردم ـ ایجاد شده بود. در این دهه نبود حزبی واقعی و سرازیر شدن دلارهای بادآورده دو عامل مهمی گردید که به فساد هر چه بیشتر مسوولین نظام شاهنشاهی، شاه و خانواده وی انجامید. فساد خانواده شاه تا بدان حد فزونی یافته بود که نخست وزیر آن زمان (هویدا) در سال 1975 به برادر خود گفته بود که اگر نظام سلطنتی سقوط نماید، تقصیر عمده بر عهده خانواده شاه است. وی در ادامه به برادر خود توضیح می دهد که (تو نمیتوانی درک کنی که در دربار چه میگذرد؟ مسابقه غارتگری است. لانه فساد است … من بارها با شاه این موضوع را در میان گذاردهام و به او تذکر دادهام که اگر بناست با فساد مبارزه شود بایستی این کار را از خانه خود آغاز کند).[76]

شوکراس در کتاب خود (آخرین سفر شاه) در خصوص فساد اخلاقی شاه مینویسد:

در طول سالهای دهه هفتاد، شایع بود که زنبارگی شاه اکنون دیگر غیر قابل تحمل شده اسـت … دختران تلفنی مـؤسسه مـادام کلود پـاریس بـرای شـاه و مقامـات دربار همه روزه به ایران آورده میشدند.[77]

حسین فردوست یکی از نزدیکترین دوستان شاه، در خاطرات خود به گوشهای از مفاسد بیش از حد شاه پرداخته و در خصوص فاسد بودن وی، بهخصوص در زمینه پول توضیحات جالبی به خواننده ارائه میدهد. قماربازیهای شاه، خوردن و بردن زمینهای شمال، پورسانت گرفتنهای شاه و … در قسمتهای مهم خاطرات فردوست جای گرفته است، که برای اطلاع بیشترخواننده را به فصل سوم کتاب، ارجاع میدهم.[78] همچنین، در این خاطرات از اشرف به عنوان شیطان نام برده شده است که اقدامات وی شامل مواردی چون: فساد، هرزگی نسبت به جنس مخالف، دزدی از اموال عمومی، ایجاد شبکه توزیع مواد مخدر در ایران و غیره ذکر شده است. با توجه به جوی که داخل دربار در خصوص دست زدن به انواع مفاسد بهوجود آمده بود، نزدیکان شاه نیز خود را از این خوان پر نعمت بینصیب نمیگذاشتند. فریدون هویدا (نماینده ایران در سازمان ملل تا پیش از انقلاب) در کتاب خود مینویسد:

به خاطر میآورم که ضمن ملاقات با برادرم در مرداد 1355 از او پرسیدم: چرا تجار و صاحبان صنایع هیچگونه کمک مالی به توسعه امور هنری و فرهنگی نمیکنند؟ امیر عباس پاسخ داد: آنها اگر میخواهند کمک کنند، فقط کافی است که دست از دزدی بردارند! با شنیدن این پاسخ از امیر عباس پرسیدم: چرا آنان را محاکمه نمیکنید؟ و او جواب داد: چه فایده! چون آب از سرچشمه گل آلود است و اگر قصد مبارزه با این مفسدین باشد، باید از بالا و اول از همه از شاه و خانوادهاش شروع کرد.[79]

هم چنین نویسندگان کتاب ایران بر ضد شاه، در خصوص فساد مالی مقامات دربار مینویسند که به ندرت وزرایی در کابینهها پیدا میشوند که اهل رشوه نباشند.[80] پس از افزایش بهای نفت، فساد در میان کارگزاران نظام و مرتبطین آنها به حدی گسترش یافته بود که شاه ایران در سال 1357 برای جلوگیری از سقوطش به شریف امامی اجازه داد که در پست نخستوزیری مبارزهای هر چند به صورت ظاهری علیه فساد انجام دهد!

از طرفی، به موازات افزایش فساد دولتمردان این دوره، مبارزه با ارزشهای اسلامی مردم ایران توسط حکومت گسترش یافت. تا پیش از سالهای شوک اول نفتی، دینستیزی حکومت کمتر بهصورت آشکار و در محدودهای خاص در جریان بود. اما پس از واقعه فوق، بهصورتی آشکار و در مقیاسی گسترده مبارزه در جهت کمرنگ نمودن و یا حتی از بین بردن ارزشهای اسلامی ـ ملی ایرانیان آغاز گردید. تغییر تاریخ از هجری شمسی به تاریخ شاهنشاهی، آزادی بیحد و حصر مطبوعات در راستای تخریب ارزشهای اسلامی و گسترش فساد و فحشا در غالب جشنهای هنر را میتوان از مظاهر اقدامات فوق بر شمرد. ساواک در ارتباط با ابتذال جشن هنر شیراز و منافات آن با ارزشهای اسلامی و ملی مینویسد:

از:‌ سازمان اطلاعات و امنیت فارس

به: مدیریت کل اداره سوم /347

درباره: جشن هنر شیراز

پیرو: 14604/هـ3-37و11939/ هـ181/4/37 صادره به 312

برابر سوابق موجود در دهمین جشن هنر شیراز که در سال 2535 برگزار گردید برنامههایی از جمله فیلم هزار و یک شب در سینما آریانا که روابط جنسی بین زنان و مردان را به نحو کاملاً عریان نشان میداد، کشتی جنوب در سرای مشیر که طی آن زنی کاملاً لخت روی صحنه ظاهر و توجه تماشاگران را از سایر صحنههای نمایش سلب و بخود معطوف نموده بود و برنامه دیگری در باغ جهاننما که ظاهراً آن هم پیرامون مسائل جنسی دور میزد نشان داده شد.

در یازدهمین جشن هنر شیراز که در سال 2536 بر پا گردید، برنامه «خوک، بچه، آتش» به معرض نمایش گذارده شد که بهسبب نشان دادن اعمال منافی عفت، موجب اعتراض جامعه روحانیت و درج مطالب و مباحث جنجالی در نشریات گردید. با عنایت به اینکه هدف اصلی از تشکیل این گونه جشنها که به منظور حفظ رسالت فرهنگ و هنر بوده و مفهوم هنر در اذهان عمومی جامعه ایرانی به مراتب بالاتر و ارزشمندتر از برنامههای ارائه شده میباشد، اصولاً این استنباط و نظر بوجود میآید که غرض از ارائه این قبیل برنامهها توسط کشورهای بیگانه شرکت کننده تهاجم فرهنگی به داشتههای ارزشمند معنوی اجتماعی ما بوده که در پوشش هنر جلوه گر میگردد.

و خصوصاً اینکه چون اکثر جشنها با تشریففرمایی علیا حضرت شهربانو افتتاح میگردد نمایش اینگونه برنامهها اثرات نا مطلوبی بهجا گذارده و فرصت مناسبی برای تحریکات عوامل مخالف و مخرب فراهم و باعث بهرهبرداری و تبلیغات سوء آنان میگردد.

علیهذا با در نظر گرفتن اوضاع کنونی مقرر فرمایند به هر نحو که به مصلحت باشد بررسیهای لازم پیرامون برنامههای جشن هنر سال جاری معمول دارند.

                                  رئیس سازمان اطلاعات و امنیت فارس – جوان

لزومی ندارد، آقای استاندار موضوع را بشرفعرض رسانیده و اوامری نیز صادر شده در جلسه شورای هماهنگی مورخ 5/5/37 استان نیز مطرح گردیده است .7/5/[1356]

با توجه به آنچه گفته شد، این سؤال پیش میآید که نتیجه فساد شاه و اطرافیانش و دینستیزی آنان در انظار مردم چه بود؟ این که آنان میگفتند: اشرف فلان کرد، عبدالرضا چنان کرد، شاه چهها نمیکند، و… چه تأثیری بر جامعه ایران داشت؟ مهمترین نتیجه اقدامات شاه و اطرافیانش این باور را در میان مردم بهوجود آورد که دانستند رژیم کارایی کافی ندارد، و نظام شاهنشاهی رژیمی ناکارا با نقاط ضعف فراوان است. رژیمی که فرصتهای برابر را ایجاد نمیکند و فقط به یک الیگارشی اندک حاکم کمک میکند. پس با این توصیف مشروعیت نظام در میان شهروندان کم رنگتر از پیش گردید و ذهنیتها برای مقابله با حکومت آماده گردیدند.

 

پی‌نوشتها:

  1. Rentier State.
  2. حاجی یوسفی، امیرمحمد؛ رانت، دولت رانتیر و رانتریسم؛ اطلاعات سیاسی ـ اقتصادی شماره های 6-125 اسفند 1376 ص 153.
  3. گازیوروسکی، مارک؛ نقش دولت در اقتصاد صد ساله اخیر؛ اطلاعات سیاسی ـ اقتصادی؛ شماره سوم، آذر ماه 1365، ص 5.
  4. کاتوزیان، محمد علی (همایون)؛ اقتصاد سیاسی ایران؛ مترجمین: محمد رضا نفیسی و کامبیز عزیزی، چاپ چهارم؛ تهران، نشر مرکز، 1373؛ ص 289.
  5. رزاقی، ابراهیم؛ نقدی بر دیدگاه برنامه دوم توسعه خصوصی سازی؛ اطلاعات اقتصادی ـ سیاسی؛ مرداد وشهریور 1373؛ شمارههای 4- 83 ؛ ص 85 .
  6. هانتینگتون، ساموئل؛ موج سوم دموکراسی؛ ترجمه احمد شمسا؛ تهران، روزنه، 1373؛ ص 75.
  7. رابینسون، جفری؛ و، یمانی، زکی؛ آن سوی داستان؛ ترجمه: علیرضا حمیدی؛ تهران، 1370، ص 126.
  8. رفیعی مهرآبادی، محمد؛ نفت و سیاست و کودتا در خاورمیانه از جنگ اکتبر تا سقوط پهلوی؛ (ترجمه و اقتباس)؛ تهران، ویس، 1368، ص 189.
  9. نفت، سیاست و کودتا در خاورمیانه؛ ص 212.
  10. موحد، محمدعلی؛ نفت ما و مسایل حقوقی آن؛ تهران، خوارزمی، 1357، ص 164.
  11. کدی، نیکی؛ ریشه های انقلاب ایران؛ ترجمه عبدالرحیم گواهی؛ تهران، قلم، 1369، ص 256.
  12. Jahangir Amuzegar. Iran An Economic Profile, Washington, Middle East Institute , 1987, P39.
  13. Dilip Hiro.Iran under the Ayatollahs; London, Keganpall, 1985, p. 39 .
  14. سیاست خارجی آمریکا و شاه، ص 301.
  15. بانک مرکزی ایران؛ ترازنامه بانک مرکزی؛ تهران، بانک مرکزی، 1356، ص 301 .
  16. رزاقی، ابراهیم؛ اقتصاد ایران؛ تهران، نشر نی، 1371، ص 207.
  17. اقتصاد ایران، صفحه 138.
  18. ترازنامه بانک مرکزی سالهای 1351 تا 1356، صفحات مختلف.
  19. ایران، وزارت اقتصاد و دارایی، آمارهای اقتصادی، تهران، وزارت امور اقتصادی و دارایی، 1374، ص 96.
  20. 2. این توضیح را در خصوص حکومتهای شاهنشاهی در ایران باید اضافه نمود که: شاهان ایرانی همیشه خود را سایه خدا بر روی زمین عنوان مینمودند و خود را مافوق هر شهروند دیگری میپنداشتند. عبارت معروف صلاح مملکت خویش خسروان دانند، میتواند نمودی از قدرت بلامنازع شاهان ایرانی تلقی شود. باید گفت که محمدرضا پهلوی نیز از موضوع مذکور مستثنی نبود. او خود را نماینده خدا و امام زمان را حامی خویش میپنداشت. افزایش       ¬ ® دلارهای نفتی (شوک اول نفتی) به تقویت این فکر در شاه منجر گردید که واقعاً رسالتی از طرف خدا برای مردمش دارد و او از سایر مردم کشورش مجزا میباشد.
  21. دانشجویان مسلمان پیروخط امام؛ اسناد لانه جاسوسی ـ جلد هشتم؛ تهران، مرکز نشر اسناد لانه جاسوسی، 1364، ص 163.
  22. لدین، مایکل؛ و، لوئیس، ویلیام؛ کارتر و سقوط شاه؛ ترجمه ناصر ایرانی؛ تهران، امیر کبیر، 1361، ص 24.
  23. شکست شاهانه، ص 115 .
  24. راجی، پرویز؛ خدمتگذار تخت طاووس؛ ترجمه ح. مهران؛ تهران، اطلاعات، 1370، ص 115 .
  25. شکست شاهانه، ص 115.
  26. پهلوی، محمدرضا؛ به سوی تمدن بزرگ؛ بی جا، مرکز پژوهش و نشر فرهنگ دوران پهلوی، بی تا، ص 7.
  27. فالاچی، اوریانا؛ مصاحبه با شاه (متن سانسور نشده)؛ بی جا،: آواز، بی تا، ص 8 .
  28. علم، امیراسداله؛ گفتگوهای من با شاه، جلد دوم، ص 69.
  29. علم، همان، ص 617.
  30. هویدا، فریدون؛ خدمتگزار تخت طاووس،  ص 31 .
  31. مسعودانصاری، احمدعلی؛ پس از سقوط؛ تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای  سیاسی، 1371، ص 183.
  32. رادیو بی بی سی؛ تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی ایران؛ به کوشش ع باقی؛ قم؛ تفکر، 1373؛ ص 179.
  33. مظفری، مهدی؛ نظامهای تک حزبی و رستاخیز ملت ایران؛ تهران، دانشگاه تهران، 1354، ص 98.
  34. پهلوی، محمدرضا؛ مأموریت برای وطنم؛ ص 336.
  35. منظور احزاب فرمایشی ملیون و مردم هستند.
  36. همان، ص 337.
  37. مجموعه سخنان شاه، جلد هشتم، ص 6809.
  38. نفت، سیاست و کودتا در خاورمیانه، از جنگ اکتبر تا سقوط پهلوی، ص 358 .
  39. نظامهای تکحزبی و رستاخیز ملت ایران، ص 133.
  40. مجموعه سخنان شاه، جلد نهم، ص 6- 8256 .
  41. به سوی تمدن بزرگ، ص 2-4.
  42. امام خمینی که در آن هنگام در خارج از کشور تبعید بودند در خصوص حزب شاه چنین گفتند: نظر به مخالفت این حزب با اسلام و مصالح ملت مسلمان ایران شرکت در آن بر عموم حرام و کمک به ظلم ... و مخالفت با آن از روشنترین موارد نهی از منکر است. (ر.ک: به ایران، سازمان مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی؛ و، صحیفه نور؛ تهران، سازمان مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی؛ 1370؛ ج 1؛ ص 358).
  43. تارخ 25 ساله، جلد اول؛ ص 496.
  44. نظامهای تکحزبی و رستاخیز ملت ایران، صفحه 130.
  45. گفتگوهای من با شاه، جلد دوم، صفحه 130.
  46. دانشجویان پیرو خط امام؛ از ظهور تا سقوط، تهران، مرکز نشر اسناد لانه جاسوسی آمریکا، 1366؛ جلد اول، صفحه 207. سفارت آمریکا در تهران، در 19 تیر 1354 به وزارت خارجه آن کشور در مورد حزب تازه تأسیس شاه مینویسد: مهمترین جنبه ایجاد حزب رستاخیز این است که نشانه تغییر سیاست شاه است، یعنی میخواهد بیش از پیش در سیاستهای روزمره ایران دخیل و فعال باشد. (پیشین؛ صفحه 242).
  47. رستاخیز، 12 اسفند 1354؛ شماره 254؛ صفحه 9.
  48. دانشجویان پیرو خط امام؛ از ظهور تا سقوط؛ جلد اول؛ صفحه 227.
  49. خدمتگزار تخت طاووس، صفحه 205.
  50. خدمتگزار تخت طاووس، صفحه 159.
  51. البته در داخل با توجه به دستگاه سرکوبگری چون ساواک مردم کمتر علنا به مخالفت با حزب مذکور میپرداختند، ولی غالبا از عملکرد شاه ناراضی بودند.
  52. از نظر رضاخان در دنیا فقط یک شغل ارزشمند وجود داشت و آن هم سربازی بود. فردوست در خاطرات خود نقل میکند که: رضاخان به من گفت: شنیدم چنین تقاضایی [تحصیل طب در خارج] از پسرم کردهای! مگر نمیدانی در دنیا فقط یک شغل وجود دارد که مفید است، بقیهاش مفت نمیارزد و آن شغل سربازی است. تو هم نمیتوانی استثنا باشی من ضمن سلام دادن گفتم: اطاعت میشود! همانطور است که میفرمایید او خوشش آمد و مرا مرخص کرد. (ر. ک: فردوست، حسین؛ ظهور و سقوط سلطنت پهلوی؛ جلد اول؛ صفحه 55).
  53. رضاشاه، پشتیبان خود را چهل هزار سرنیزه (ارتش آن زمان) معرفی کرد، محمدرضا نیز در دهه هفتاد، 700 هزار نظامی را پشتیبان خود معرفی نمود. (هویدا، فریدون؛ سقوط شاه؛ صفحه 11).
  54. ایران و تاریخ؛ صفحه 278.
  55. کیهان هوایی؛ 13 اسفند 1354؛ به نقل از: رواسانی، شاپور؛ دولت و حکومت در ایران؛ صفحه 228.
  56. دیکتاتوری و توسعه سرمایهداری در ایران؛ صفحه 79.
  57. فردوست، حسین؛ ظهور و سقوط سلطنت پهلوی؛ جلد اول؛ صفحه 190.
  58. هفت هزار روز تاریخ ایران؛ جلد 2؛ صفحه 488.
  59. فراز و فرود دودمان پهلوی؛ صفحه 350.
  60. یکی از علل نارضایتی در میان نظامیان ایرانی وجود افسران و مستشاران آمریکایی و گرفتن حقوق گزاف از دولت ایران بود. ارتشبد عباس قرهباغی در این زمینه در خاطرات خود مینویسد: «عامل نارضایتی دیگر بین افسران و درجهداران، عبارت بود از مشاهده و مقایسه وضع زندگی خود با افسران و درجهداران مستشاران آمریکایی که در استخدام ارتش شاهنشاهی و در شهرستانها و پادگانهای مختلف خدمت میکردند. اختلاف فوقالعاده فاحش حقوق و مزایای مستشاران آمریکایی به کیفیتی بود که از هیچ لحاظ تناسبی با وضع زندگی پرسنل نیروهای مسلح نداشت. (ر. ک: قرهباغی، اعترافات ژنرال؛ تهران، نشر نی، 1371، صفحه 91).
  61. تاریخ 25 ساله ایران، جلد اول، صفحه 534.
  62. دولت عصر پهلوی، صفحه 141.
  63. مجله نیوزویک در 23 اگوست 1976 برای اینکه افزایش بیرویه خرید سلاح توسط ایران را نشان دهد، چنین نوشت: بین سالهای 1972 تا 1976 بر اساس گزارشهای رسمی، سفارشهای نظامی ایران به تنهایی برای بهوجود آوردن ارتشی دو برابر ارتش انگلستان در سال 1978 ارزیابی شده بود. (ر. ک: آموزگار، فراز و فرود دودمان پهلوی، صفحه 363). البته شاه ایران نیز گاه به گاه در مقام پاسخگویی به غربیان بر میآمد. برای مثال میتوان به مصاحبه وی در 7 اوت 1976 با واشنگتن پست اشاره نمود. وی در این مصاحبه گفت: ما کشور مستقلی هستیم و تشخیص نیازهای دفاعیمان هم به خودمان مربوط است. (روبین، باری؛ جنگ قدرتها در ایران؛ صفحه 131).
  64. مدارهای توسعه نیافتگی در اقتصاد ایران، صفحه 279.
  65. مقدمهای بر انقلاب اسلامی، صفحه 105.
  66. دلانوآ، کریستین؛ ساواک؛ ترجمه عبدالحسین نیکگهر؛ تهران، طرح نو؛ 1371، صفحه 139.
  67. سقوط شاه؛ صفحه 93.
  68. توضیح این نکته ضروری است که حکومتهای استبدادی و مافوقاجتماعی برای حفظ موجودیت و بقای خود، از دو اهرم استفاده میکنند. اهرم اول، اهرم تبلیغ و تشویق میباشد. این اهرم به توجیه نظام کمک میکند و اهرم دوم اهرم تهدید و تنبیه است. البته این نوع اهرم معمولا پس از اینکه اهرم اول موفق نشد به کار میآید. دو اهرم مذکور در زمان محمدرضا پهلوی به نفت وابسته بود. بنابراین، هر چه بهای نفت افزایش یافته درآمد شاه بیشتر میشد، دو اهرم مذکور نیز بیشتر مورد نظر شاه قرار میگرفت و محمدرضا، هر چه بیشتر در جهت حفظ خود از آن اهرمها استفاده میکرد.
  69. پشت پرده تخت طاوس، صفحه 13.
  70. ساواک، صص 207ـ205.
  71. مأموریت در ایران؛ صص 49ـ48.
  72. نراقی، احسان؛ از کاخ شاه تا زندان اوین؛ ترجمه سعید آذری؛ تهران، رسا، 1373، صفحه 39.
  73. مصاحبه با شاه؛ صفحه 294.
  74. برای مثال رجوع کنید به کتاب: مقدمهای بر انقلاب اسلامی، فصل اول.
  75. باید گفت فقدان آزادی و وجود جو خفقان در هر کشوری میتواند به فساد مسئولین حکومتی منجر گردد.
  76. سقوط شاه، صفحه 95.
  77. شوکراس، ویلیام؛ آخرین سفر شاه، صفحه 112.
  78. 2 فردوست، حسین؛ ظهور و سقوط رژیم پهلوی؛ فصل سوم.
  79. سقوط شاه، صفحه 90.
  80. ایران بر ضد شاه؛ صفحه 103.


کتاب سقوط جلد اول موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی