بهلول؛ هدایت کننده قیام مردم در اعتراض به کشف حجاب رضاخانی


 بهلول؛ هدایت کننده قیام مردم در اعتراض به کشف حجاب رضاخانی

  پیرمرد، دنیایی است از خصال کمیاب و تجربه ها و ناگفته های شنیدنی. او در طلیعه تحصیل و در حالی که استعداد جوشان و طبع مستعد او نمایان گر آینده درخشانش بود، از نیل به رتبه فقاهت و اجتهاد که غایت آمال تمامی طلاب است، چشم پوشید و با اراده و ایمانی کم مانند، در طریق مبارزه با حکومت وابسته و دیانت برانداز رضا خان گام نهاد. در مقطعی که تنها دو دهه از حیات خویش را پشت سر نهاده بود، با درایت و دلیری، قیام و خروش مردم مسلمان مشهد در مسجد گوهرشاد را هدایت کرد و پس از آن با تحمل سی سال زندان و تبعید در افغانستان، جلوه ای بارز از شکیبایی مجاهدان راه خدا را نمایان ساخت. مجموعه ای از ویژگی هایی بی مانند و رازآلود فردی، چون دائم السفر و دائم الصوم بودن، حافظه قوی و نداشتن مسکن و مأوی و رژیم غذایی خاص، عافیت جسمانی را برای او، پس از سپری کردن قریب به یک قرن از حیاتش، به ارمغان آورده بود. نام شیخ محمد تقی بهلول در تاریخ معاصر ایران، مترادف با حادثه کشتار مردم، در مسجد گوهرشاد است؛ فاجعه ای که رژیم رضاخان در پی اعلام قانون کشف حجاب و قیام عمومی مردم مسلمان و غیرتمند ایران علیه آن، به بار آورد. در ادامه، پای سخنان او درباره این حوادث که در سال های آخر عمر خویش بیان کرده، می نشینیم.

¤آقای بهلول! چند سال دارید؟

97 سال.

¤ چرا به این نام شهرت پیدا کردید؟

- در کودکی برای زن ها منبر می رفتم و همیشه بعد از درس و منبر، در اوقات فراغت، به بازی های کودکانه و بیشتر به بازی با حیوانات می پرداختم.

زن های محل هم می گفتند نه به آن منبر و روضه ات و نه به این بازی گوشی هایت؛ رفتارهای تو مثل رفتار بهلول زمان امام صادق علیه السلام است.

در سن 7 سالگی، قرآن را حفظ کردم. بیشتر خطبه های نهج البلاغه و خطبه فدکیه حضرت زهرا علیهاالسلام و اغلب دعاهای صحیفه سجادیه و دعاهای دیگر، نظیر ابوحمزه و بعضی از کتاب های درسی حوزه، نظیر الفیه ابن مالک، تهذیب المنطق و مطوّل و وافیه در اصول را حفظ هستم. همه دویست هزار بیت شعری که خودم گفته ام و پنجاه هزار شعر از شعرای دیگر، مثل سعدی و قصیده یوسف و زلیخای جامی را هم از بر هستم.

¤ نمی توان با شما سخن گفت و از واقعه کشتار مسجد گوهرشاد، ذکری به میان نیاورد؛ این رویداد، در چه بستر تاریخی اتفاق افتاد؟

- واقعه کشف حجاب، لکه ننگی در تاریخ دوران سلطه رضاشاه است. این تصمیم رضاخان، در بسیاری از علما و متدینین، انگیزه ایجاد کرد تا در برابر حکومت بایستند. حضرت آیه الله حاج آقا حسین قمی به تهران سفر کرد تا رضاخان را از کشف حجاب برحذر دارد. شاه نه تنها جلو کشف حجاب را نگرفت، بلکه وی را در باغی بازداشت کرد. در آن وقت، من یک جوان 27 ساله بودم.

پس از دستگیری آیه الله قمی، شروع کردند به دستگیری مرتبطین با او و به دنبال گرفتن من هم بودند. در همان ایام، یک روز در حرم امام رضا علیه السلام، یک پلیس با لباس شخصی جلو آمد و در گوشم گفت: پلیس تو را می خواهد؛ با من بیا! من تلاشی برای فرار نکردم و ایستادم. مردمی که این شخص را می شناختند، تدریجاً دور ما جمع شدند و به او گفتند: شیخ را کجا می خواهی ببری؟

به تدریج به جمعیت معترض افزوده شد و چند نفر پلیس هم به کمک پلیس دستگیر کننده من آمدند. کم کم دو گروه داشتند با هم درگیر می شدند که خادمین حرم آمدند و یک راه حل میانه را پیشنهاد کردند. آنها گفتند: شما شیخ را در یکی از اتاق های حرم نگه دارید تا رئیس پلیس بیاید و درباره او تصمیم بگیرد. این، ظاهر قضیه بود و آنها می خواستند شب، پس از پراکنده شدن مردم، مرا به پلیس تسلیم کنند.

برای این که مردم دائماً از حالم باخبر باشند و متفرق نشوند، پشت شیشه اتاق ایستاده بودم. مردم هر لحظه تعدادشان زیادتر می شد. در این هنگام، فردی که لباس پهلوی بر تن داشت و کلاه شاپو سرش بود و بعدها فهمیدم «احتشام رضوی» است، به میان مردم آمد و گفت: ای مردم! شما که حدوداً چهل هزار نفرید، از چهار نفر پلیس می ترسید؟ چرا به اینها حمله نمی کنید تا شیخ را آزاد کنید؟ بعد در حالی که فریاد یا حسین علیه السلام می زد، کلاه شاپوی خودش را به زمین زد و گفت: لعنت بر این کلاه و به طرف اتاق پیش آمد. مردم نیز همراه او آمدند. پلیس مجبور به فرار شد و مردم مرا بر شانه هایشان گرفته، با صلوات و شعار مرگ بر پهلوی و مرگ بر انگلیس، به مسجد گوهرشاد منتقل کردند و بر روی منبر مسجد گذاشتند. در میان این غوغا، رئیس اطلاعات شهربانی، خودش را به منبر رساند و به من گفت: شیخ! صحبت نکن. این جا بود که مردم به او حمله کردند و او را زیر مشت و لگد گرفتند. پس از این که مردم حدود 20 دقیقه بر علیه پهلوی و دار و دسته او شعار دادند، به آنها گفتم: ما باید خودمان را تقویت کنیم و آماده جهاد شویم و در راه آزاد شدن آیه الله قمی تلاش کنیم. فردا صبح هر کس می خواهد جهاد کند، با هر نوع سلاحی که می تواند، به مسجد بیاید. کم کم به شب نزدیک می شدیم. در آن شب، به ما جمع متحصن حمله نکردند؛ زیرا شهربانی می بایست برای چگونگی برخورد با ما، از تهران دستور می گرفت. آن طور که در همان زمان فهمیدم، آن شب به رضاشاه تلگرام کرده بودند که شخصی به نام بهلول، بر حکومت شوریده و در مسجد گوهرشاد، تحصن کرده، دستور چیست؟ او هم با آن روحیه قلدرمآبانه خود جواب داده بود: بهلول دیگر کیست؟ مسجد چیست؟ به اشد وجه به آنها حمله کنید! فردای آن روز، هنگام اذان صبح که جمعه هم بود، صدای شیپور آماده باش را که از داخل پادگان نواخته می شد، شنیدم.

سرانجام هنگامی که ما در حال خواندن دعای ندبه بودیم، حرم و مسجد را محاصره کردند و پس از آن، سربازان به ما حمله کردند. وقتی دستور آتش داده شد، یکی از افسران، خودکشی کرد تا مجبور به کشتن مردم نشود. یکی دیگر از سربازان مسلمان، به یکی از افسران شلیک کرد و او را کشت. این حادثه، موجب شد که فرمانده لشکر، از تمرد سربازان دیگر بترسد و دستور عقب نشینی بدهد. بعد از دستور او، راه ورود به صحن و مسجد باز شد. هنگام عقب نشینی سربازان، مردم سه نفر از آنها را دستگیر کردند و 17 تفنگ هم از آنها به غنیمت گرفتند. به هر حال، جنگ اول با موفقیت ما تمام شد و آنها به لحاظ مسائل سیاسی، عقب نشینی کردند و از ما مهلت گرفتند که سه روز به حال سکوت باشیم تا خواسته ما برآورده شود. در مرحله اول، 14 نفر از ما شهید شدند.

روز بعد از حمله اول، تظاهرات مردمی در خیابان های مشهد، در جهت تأیید ما و مخالفت با رژیم رضاخان، برقرار شد.

مردم در تهیه مایحتاج ما، خیلی کمک کردند. رژیم برای کاستن از این علاقه و اعتقاد مردم به ما، عده ای از افراد فاسق و دزد را به حرم فرستاد تا اموال زائرین را بربایند و با نسبت دادن این دزدی ها به نیروهای ما، انقلابیون را بدنام کنند. پلیس در جواب اشخاصی که اموالشان به سرقت می رفت، می گفت: الان شیخ بهلول حرم را در اختیار گرفته، بروید اموال خود را از او بخواهید؛ البته وقتی این افراد نزد من می آمدند، از اموالی که افراد مؤمن برای قیام هدیه کرده بودند، به آنها می دادم. من وقتی دیدم که بازار جیب بری به شکل غیرمنتظره ای در حرم گرم شده، به منبر رفتم و گفتم: ای جیب برها! شما سال هاست که به این کار عادت کرده اید؛ اما در این روزها یک بار هم که شده، برای رضای خدا، با تعطیل کردن دزدی خود، برای ما مشکل درست نکنید؛ آخر هم دست به دعا برداشتم و گفتم: خدایا! دزدانی را که در این روزها از دزدی اجتناب می کنند، با شهدای روز جمعه محشور فرما که مردم آمین گفتند. از آن لحظه به بعد، جیب بری در بین زائرین قطع شد. بعدها شنیدم که دزدها، تعطیلی کارشان را به مدت موقت، تصویب کرده بودند.

¤ طبعاً پرسش بعدی ما، سؤال از بستر و کیفیت فاجعه مسجد گوهرشاد است.

- تقریباً ساعت 12 نیمه شب بود که با توجه به اخبار متوجه شدیم لشکری را با امکانات سهم گین بسیج کرده اند تا نیروهای مردمی از شهرها و دهات اطراف به ما نپیوندند. هواپیماهای جنگی در پایگاه ها، در حال آماده باش بودند و توپ و تانک ها، به طرف صحن و مسجد، هدف گیری شده بودند. من چون به کمک نیروهای مردمی اطمینان داشتم، تصمیم گرفتم که عقب نشینی نکنم؛ از این رو، به جمع آوری نیروها و آماده کردن آنها برای دفاع پرداختم. در هر در ورودی به مسجد و حرم، نیروهای مسلحی را به رهبری فردی که به او اطمینان داشتم، گماشتم و مهم ترین در ورودی را به کسی سپردم که بعدها فهمیدم او خیانت کار بوده است.

سرانجام نیروهای رژیم، قبل از اذان صبح، دست به عملیات زدند و مواضع ما را با توپ و تفنگ متلاشی کردند. نیروهای ما با همان سلاح سبکی که در اختیارشان بود، مقاومت کردند. متأسفانه در این میان، آن فردی که فرماندهی در ورودی اصلی را به او سپرده بودم، به نیروهای تحت فرماندهی خود گفت: بهلول و یاران او دیوانه هستند؛ برویم دنبال زندگی مان و آن موقعیت مهم را رها کرد و دشمن هم از همان موضع نفوذ کرد. با از دست رفتن آن جبهه مهم، تصمیم گرفتیم تا از مسجد عقب نشینی کنیم و با رفتن به بیرون شهر، به نیروهای مردمی که از روستاها می آمدند، ملحق شویم.

¤ در این واقعه چند نفر شهید شدند؟

- هنوز پس از سال ها، کسی از تعداد دقیق شهدای مسجد گوهرشاد، مطلع نیست؛ اما چیزی که من پس از سال ها به طور قطعی می توانم بگویم، این است که حداقل در آن روز، 300 نفر شهید و 900 نفر مجروح شدند؛ البته دولتی ها هم حدود 30 تا 40 کشته دادند. عمّال رضاخان، بسیاری از مجروحین را در حالی که هنوز زنده بودند، در کنار شهدا، در گورهای دسته جمعی دفن کردند.

¤ تعقیب و گریز به کجا انجامید؟

- در خلال تعقیب، از 25 نفری که همراه من بودند، 6 نفر شهید و 5 نفر زخمی شدند. آن جا بود که دانستم ما نمی توانیم به شکل دسته جمعی فرار را ادامه دهیم؛ از این رو، به آنها گفتم که متفرق شوید و هر کس که می تواند، خود را نجات دهد. 4 نفر از باوفاترین آنها با من ماندند. داخل کوچه ای شدیم؛ دیدیم در خانه ای باز است و خانمی در برابر در ایستاده، به ما گفت: کجا می روید؟ یکی از ما گفت: ما از کشتار مسجد فرار کرده ایم. خانم سؤال کرد: شیخ بهلول کجاست؟ او سالم است؟ یکی از همراهان به من اشاره کرد و گفت: این همان شیخ است. خانم گفت: بفرمایید داخل خانه.

وقتی فردا صبح این خانم داشت از منزل بیرون می رفت، به او گفتم: اخبار شهر را جمع آوری کن و برای من بیاور. حدود ساعت 10 صبح بود که او برگشت و گفت: در تمام شهر مأموران به دنبال شیخ بهلولمی گردند و می خواهند خانه ها را به نوبت بازرسی کنند. من دیگر صلاح ندانستم در خانه آن زن بمانم و از همراهانم خواستم که بدون سلاح، به شهر برگردند و به امور روزمره خود مشغول شوند، خودم نیز به روستای «سیس آباد» و پس از آن، به طرف افغانستان حرکت کردم.

¤ آن گونه که از سخن شما استنباط شد، ابتدا با این تصمیم مسجد گوهرشاد را ترک کردید که با پیوستن به نیروهای مردمی روستاها، مجدداً به آن جا برگردید و مبارزه خود را ادامه دهید؛ چه شد که از این تصمیم منصرف شدید و راه افغانستان را در پیش گرفتید؟

- اول که به روستای سیس آباد رسیدم، آنها حدود 300 رزمنده آماده کرده بودند که همراه با آنها به ادامه جنگ به مشهد برگردیم؛ اما با توجه به این که رهبری افغانستان در آن زمان، در اختیار فردی به نام حبیب الله بود که فردی متدین و علاقه مند به علما بود، تصمیم گرفتم که به افغانستان بروم و از او بخواهم تا برای جنگ، امکانات نظامی در اختیار من قرار دهد؛ اما متأسفانه هنگامی که به افغانستان رسیدم، حبیب الله با کودتا سرنگون شده بود. رهبر آن کودتا، همانند رضاخان، فردی بیگانه پرست بود.

¤ آیا شما از افغانستان تقاضای پناهندگی کردید؟

- بله، چون دیدم بازگشت من به ایران تنها اثری که دارد، این است که مرا گرفتار رژیم رضاخان می کند؛ بدون این که پیشرفتی در کار مبارزه حاصل شود. در افغانستان، به من پناهندگی دادند؛ اما در عین حال گفتند که نمی توانند مرا در این کشور آزاد بگذارند و بایستی در زندان باشم.

¤ به چه علت مدت زندانتان در افغانستان 30 سال طول کشید؟

- رژیم افغانستان در آغاز زندانی کردن من، تصور می کرد که به زودی علمای ایران و مراجع تقلید، برای آزادی من اقدام خواهند کرد و شاه جدید ایران هم بنابر سیاست عوام فریبانه ای که در آغاز سلطنتش به اجرا در آورده بود، از این درخواست حمایت خواهد کرد؛ از این رو، در آغاز کار، احترام بیشتری به من گذاشتند؛ اما متأسفانه طولی نکشید که آیه الله قمی به رحمت ایزدی پیوست و مراجع بعدی هم بیشتر درگیر مسائل خودشان بودند و مجال چندانی برای پی گیری کار من نداشتند. این گونه شد که در آن تاریخ، مدت زندان من، رکورد زندانیان جهان را شکست. من در واقع، در مدت زندانی شدن در افغانستان، از”فراموش شدگان “بودم.

¤ چگونه آزاد شدید؟

- یکی از علل مهم آن، تیرگی روابط افغانستان با پاکستان بود. در دوران مناقشه رادیویی بین این دو کشور، پاکستان بر این نکته پافشاری می کرد که رژیم افغانستان، یکی از پناهندگان ایرانی به نام بهلول را در زندان های سیاسی خود بدون هیچ محاکمه ای، 30 سال است که نگه داشته است. به دنبال این خبر، نمایندگان مجلس افغانستان، به ویژه نمایندگان شیعه، به دولت اعتراض کردند. علاوه بر این، یکی از استانداران که به علما علاقه مند بود و با نخست وزیر، سابقه دوستی داشت، از او خواست که دستور آزادی مرا صادر کند و سرانجام، مرا آزاد کردند و به من گفتند که می توانی در افغانستان بمانی و تدریس کنی و یا به کشور دیگری بروی که من، رفتن به مصر را انتخاب کردم.

¤ سرانجام چرا و چگونه به ایران بازگشتید؟

- پس از یک سال و نیم اقامت در مصر، دختر خواهرم که در عراق زندگی می کرد، از من خواست که به آن جا بروم و چون دولت عراق نیز در آن زمان با دولت ایران مخالف بود، مصر را به مقصد عراق ترک کردم. در آن زمان، حکومت عراق شروع کرده بود به اخراج ایرانیان مقیم آن جا و من دیدم که بهتر است خودم را بی هیچ قید و شرطی به ایران تسلیم کنم؛ قبل از آن که رژیم عراق، مرا تحویل ایران دهد. کنسول گری ایران در کربلا، پس از اطلاع از تصمیم من، با شخص شاه تماس گرفت و او با ورودم به ایران موافقت کرد. به محض ورودم به ایران، مرا دستگیر کرده، به زندان تهران آوردند. مدت 5 روز در ارتباط با سوابق مبارزاتی ام علیه رضاخان و حادثه مسجد گوهرشاد، از من بازجویی کردند. بازجوی من، نصیری، رئیس ساواک بود. او اوراق بازجویی را پیش شاه برد. در آن شرایط، نتوانستند مرا اعدام کنند و ناچار مرا ملزم کردند که کار سیاسی و مبارزاتی نکنم.

¤ جناب عالی به عنوان عنصری که در مقطع کشف حجاب رضاخانی، به مقابله با این توطئه تبهکارانه برخاستید، چه - - وجه شباهتی میان کشف حجاب آن روز و برخی از تبلیغات امروز می بینید؟

بارزترین شباهت میان مروّجان کشف حجاب در مقطع فاجعه مسجد گوهرشاد با مروّجان امروز آن، سرسپردگی فکری و فرهنگی به اجانب است و دقیقاً به همان دلیل که مبلغان آن روز کشف حجاب، در تحقق هدفشان شکست خوردند، اینها هم نتیجه ای نخواهند گرفت. طبع و میل اولیه مردم این سرزمین، مراعات عفاف و احکام دین است و این حالت، آن چنان در وجود مردم ما، به ویژه زنان، ملکه شده که هیچ عاملی نمی تواند آن را از بین ببرد. ممکن است به خاطر اعمال برخی از سیاست ها، برخی افراد بی بندوبار و لاابالی، برای رفتارهای غیراخلاقی خودشان میدان پیدا کنند؛ اما عموم مردم، به همان دلیل که گفتم، به این جریان متمایل هستند.

¤ علت دائم السفر بودن شما؟

- من همیشه در طول عمرم سعی داشته ام که در حد استطاعت، به تبلیغ دین خدا و حل مشکلات مردم، در همه جا، بپردازم. به همین علت، من بیش از ده روز در هیچ مکانی نمی مانم و به همین علت، نماز و روزه من، در همه جا کامل است. یک بار یکی از من پرسید: منزل شما کجاست؟ گفتم: همه دنیا، منزل من است!

¤ آن گونه که شنیده شده، همیشه هم مجانی منبر می روید؛ درست است؟

- من هیچ وقت بابت منبرم، پول نخواسته ام و منبرم برای خدا و ارشاد مردم بوده است. اگر کسی هم چیزی به من داده، بلافاصله آن را بین فقرا و مستحقین تقسیم کرده ام. الان هم جز لباس هایم، هیچ چیزی از مال دنیا ندارم و به همین خاطر، در این سنین، بسیار احساس سبکی می کنم.

¤ «دائم الصوم» بودن شما، چقدر در سلامتتان نقش داشته است.

- روزه، هم در تقویت روح و تسلط بر نفس انسان و هم در تقویت جسم، نقش دارد. من هم تا یکی دو سال پیش - قبل از حادثه تصادفی که برایم اتفاق افتاد - سعی می کردم که در تمام سال، به جز روزهای حرام، روزه بگیرم؛ البته من معتقدم که به طور طبیعی، صرف سه وعده غذا در روز، برای انسان کافی است.

¤ حضرت امام (ره) را برای ما توصیف کنید.

- از من چیزی می خواهید که توانایی آن را ندارم؛ تنها می توانم بگویم که او آرزوی هزار ساله علمای شیعه را به تحقق رساند. سال های سال، فقهای ما احکام اسلام را به این امید استنباط و تبیین کردند که روزی در سطح جامعه پیاده شود. من وقتی از مصر به عراق مهاجرت کردم و او را دیدم، بی اختیار احساس کردم که فدایی او هستم. روی همین عشق و اخلاص بود که بخش قابل توجهی از اشعار خودم را بر وزن شاهنامه فردوسی، به مدح و منقبت امام اختصاص داده ام که به «خمینی نامه»، شهرت یافته است.

¤ خاطرات شما از دوره طولانی آشنایی و ارتباط با مقام معظم رهبری برای ما مغتنم است.

- من در طول مدت عمرم، امرا و صاحب منصبان زیادی را دیده ام؛ اما کسی را به لحاظ بی رغبتی به مقام و منصب دنیا، هم پای «آقا» }آیت الله خامنه ای{ ندیده ام. انسان وقتی زندگی روزمره او را از نزدیک می بیند، حس می کند که ذره ای میل به دنیا در او وجود ندارد.

واقعاً در این مقطع، من هیچ کس را در تقوا و اعراض از مال و مقام دنیا، مثل او نمی شناسم. آخرین باری که در خدمت وی بودم، به من گفت: آقای بهلول! خاطرتان هست که قبل از انقلاب، یک شب در مسجد طرقبه منبر بودید؛ پس از اتمام مجلس، وقتی خواستید از مسجد بیرون بیایید، چون تاریک بود، من آمدم دستتان را بگیرم و کمکتان کنم؛ اما دستتان را کشیدید و گفتید: من چشمانم خوب می بیند؛ تا جایی که هنوز زیر نور ماه، خاطره می نویسم؛ حالا چطور؟ حالا هم بینایی تان در همان حد هست؟ من گفتم: آقا! حالا زیر نور خورشید هم دیگر نمی توانم بنویسم. بعد آقا گفت: اخیراً کمتر به ما سر می زنید. گفتم: آقا! شما متعلق به همه مردم ایران هستید؛ من اگر وقت شما را بگیرم، مثل این است که وقت همه ایرانی ها را گرفته ام.


روزنامه کیهان مورخ 23/4/89- به نقل از ماهنامه پرسمان، شماره 47