تازه بدوران رسیده های عصر رضاشاه!


علی سجادی
6196 بازدید
رضا شاه پهلوی کودتای 1299

تازه بدوران رسیده های عصر رضاشاه!

وکلایی که در دوره ریاست وزرایی سردارسپه انتخاب شدند، خوشبختانه اکثرا از طبقه متوسط اجتماع بودند و به هزارفامیل تعلق نداشتند! ولی علاوه بر آنها، قشر تازه به دوران رسیده‌ها نیز سر برآورد که شامل عده‌ای افسر و درجه دار قزاق از بریگاد قزوین بود که در زمان کودتای ۱۲۹۹ سیدضیاء، اینها در رکاب رضاخان از قزوین تا تهران طی طریق کرده و زیر سایه همقطار سابق خود (رضاشاه) به امارت و حکومت رسیدند.

این همگامان و همقطاران سرتیپ رضاخان در کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ ، بقول عارف قزوینی و یا ملک الشعرا بهار (اگر اشتباه نکنم) یک مشت قزاق شندرپندری، قداره بند، شوشکه کش و خلاصه از جمله اراذل بودند. به اسم هایشان نگاه کنید:

۱) احمد قصاب

۲) آقا مرتضی گاوکُش

۳) کریم خشتمال

۴) ممد چاقو

اما گذشت زمان این اجله اراذل و اوباش را مبدل به حضرت اجل ساخته بود! چی بودند و چی شدند:

۱) حضرت اجل امیرلشگر احمد آقاخان امیراحمدی

۲) حضرت اجل امیرلشگر مرتضی خان یزدان پناه

۳) حضرت اجل امیرلشگر کریم آقاخان بوذرجمهری

۴) حضرت اجل سرتیپ محمدخان درگاهی

ولی انصافا همگی آنها خیلی باعرضه تر از فرماندهان تعلیم ندیده و مفنگی قجری بودند، فقط مشکل اینجا بود که سوءسابقه در اوباشگری داشتند و بیشتر همینها بودند که در شهریور بیست به رضاشاه خیانت کردند. بهرحال اختاپوس هزارفامیل پس از کودتای سیدضیاء و رضاخان، شریک تحمیلی پیدا کرده بود! ولی دیری نپایید که به لطف وصلت های زناشویی با بچه قزاق های قداره بند، این شرکای تحمیلی نیز در هزار فامیل مستحیل شدند.

جالب اینجاست که هزارفامیل درهمان دورانِ اوج گیری سردارسپه، برای اینکه او را زیر نفوذ خود بگیرند، به او هم زن دادند و نه یکی، بلکه دو دختر زیبا!

اولی از فامیل امیرسلیمانی قاجاری بود که بدلیل باکلاسی و نازنازی بودنِ دخترک و اینکه با روحیه خشن و مردانه سردارسپه جور نبود! خیلی زود دل رضاخان را زد و پس از تولد غلامرضا (همانکه بتازگی فوت کرد) طلاقش داد. ولی دختر دومی که او هم از شازده های قجری دولتشاهی کرمانشاه بود، ظاهرا بدجور دل سردارسپه را برده و خیلی بیشتر و بهتر از سه زن قبلی، باب دندان رضاشاه آینده بود. و آنچنان وفادار به شوهر تاجدارش بود که همراه با او به تبعیدگاه (جزیره موریس) بد آب و هوا نیز رفت‌.


اقتباس از: کتاب هزار فامیل - علی شعبانی- ص ۱۵۰ به بعد