سخنرانی دکتر حسن حبیبی در همایش بررسی علل فروپاشی سلطنت پهلوی
2437 بازدید
ضرورت شناخت اولویتها در برنامههای تحقیقاتی انقلاب اسلامی
بسم الله الرحمن الرحیم، الحمد لله رب العالمین، الحمد لله الذی جعل الحمد مفتاحا لذکره، والحمد لله الذی من علینا بمحمد صلی الله علیه و آله.
من در خصوص این جلسات و بحثهایی که عنوان افتتاحیه دارد، اعتقادم این بوده که در محدوده همان موضوعات جلسات سخن بگویم و تاکنون از پرداختن به کلیات و یا مطالب عمومی، تا آنجایی که میتوانستم، خودداری کردهام. شأن مجالس را بیشتر از این میدانستم که در کلیات بگذرد، بلکه باید در حدود همان بحثهایی که مطرح هست، اگر نکتهای به نظر میرسد گفته شود که بعد هم بتوان آن را نقد کرد. اما باز به دلیل گرفتاریهای مختلف، و عدم اطلاع دقیق از موضوعات خیلی وارد جزئیات بحث نمیشوم. یکی دو نکته اساسی هست که به نظر میرسد توجه به آنها، برای همه عزیزان، محققان و دانشمندانی که در زمینه مسائل علوم انسانی بحث، مطالعه و بررسی میکنند، ضرورت دارد.
در مجموعه مباحثاتی که ما در جلسات شورای پژوهشهای علمی کشور داشتیم، دو نکته مورد توجه قرار گرفت، و تصمیمگیری شد. یکی اینکه اولویتهای تحقیق را در زمینههای مختلف علمی در کشور تا حدی که جزو وظایف شورای پژوهشهای علمی است، معین کنیم. اینها عنوان پیشنهاد داشت و مراکز تحقیق لزوماً موظف به این کار نیستند. استدلالمان هم این بود که، نه هیچ کشوری، و نه کشور ما، با آن همه گرفتاری که در گذشته داشت و هنوز هم دارد، نه در زمینه مسائل اجرایی و ساخت و ساز امور زیربنایی و نه در مسائل علمی و تحقیقی، نمیتواند به همه اهداف و وظایف متعددی که برای خود تعریف میکند، برسد. بنابراین، هر کشوری میآید وضعیت خودش را میسنجد و با توجه به استعدادها و امکاناتی که در اختیار دارد، برخی از مسائل را در اولویت قرار میدهد.
از سوی دیگر، شما میبینید در میان کشورهایی که با حساب و کتاب، و با برنامه کار میکنند، شهرت دارد که فلان کشور در فلان زمینه پیشرو است، یا حتی فلان دانشکده در فلان رشتهها قوی است و فلان موسسه تحقیقاتی در مقایسه با بقیه موسساتی که برای خودشان همان وظیفه تعریفشده را دارند، قویتر هست. علتش این است که به یک سری اهداف و مسائل مشخص و معینی میرسند و در جهت تحققبخشیدن به همان اهداف برنامهریزی و تلاش میکنند.
کشوری نظیر ما، صرفنظر از اینکه نیروی انسانی مطالعاتیاش محدود است، امکانات محدودی هم در اختیار دارد و نمیتواند میلیاردها تومان در سال به برنامههای تحقیقاتی پراکندهاش اختصاص دهد. بنابراین، بهتر است که کار تحقیقاتی را اولویتبندی کند.
نوعی از این اولویتبندی و برنامهریزی در سنت مطالعاتی گذشته ما هم ریشه دارد. در گذشته، در آن درسهای حوزوی و آخوندی، همیشه در ابتدای بحثها و در ابتدای آن سنخ کتابها، یک بحثی بود با عنوان مقدمه، به نام رؤوس ثمانیه، و هشت موضوع بود که برخی از آنها که بیشتر به آن توجه میشد (و من هم به آنها اشاره میکنم و رد میشوم)، ابتدا گفته میشد. یکی از آنها تعریف علم بود. یعنی آن علمی که میخواهد مورد بحث قرار بگیرد و بعد معرفی موضوع آن علم بود. در موضوع علم گفته میشد مطلبی که در این علم مورد بحث و بررسی قرار میگیرد از مبادی علم بعدی است، یعنی هنگام فراگیری علم بعدی با آن سر و کار داریم. فرض کنید موضوع بحث علمی منطق بود. گفته میشد منطق از مبادی علم بعدی است که مثلا"علم اصول باشد یا، فلسفه. یعنی یادآوری میشد که منطق از مبادی علم فلسفه است. بنابراین، اگر در جلسهای در حوزه درس فلسفه یا کلام گفته میشد که این دو مطلب با همدیگر متضادند، یا متعارضند، یا جدلیالطرفیناند و در این میان، کسی از استاد میپرسید که آقا جدلیالطرفین یعنی چه؟ میگفت جوان برو، یا آقا برو مبنایت را محکم کن، و بعد بیا اینجا. یعنی در آن جلسه استاد را سرکار نمیگذاشتند که بپرسند آقا جدلیالطرفین یعنی چه؟ و استاد یک ساعت راجع به جدلی الطرفین بگوید و آخر کار هم طرف بگوید: آقا نفهمیدم، و در نتیجه، ناچار شوند جلسه دیگری هم بگذارند که باز، هم تعارض و هم تناقض و تضاد را بگوید، یعنی دو سه جلسه صرف یک بحث پایهای شود. در کلاسهای جدید دانشگاههای ما اینگونه سرکار گذاشتن استادها خیلی زیاد اتفاق میافتد و آخر سال که قرار است مثلا" 400 صفحه درس داده شود با 100 صفحه تمام میشود. علتش این است که ما موضوع، و مبدا یا مبادی را با همدیگر قاطی میکنیم. اگر مبادی محکم بشود، یعنی اگر یک مبدایی محکم بشود روی آن میشود علم بعدی را گذاشت و همین طور جلو رفت.
اینکه کارهایمان سر کلاسها نظم و قرار ندارد یا تحقیقمان نظم و قراری ندارد، علتش این است که کارهایمان پشتبند ندارد، و از ابتدا تکیهگاهی ندارد. مجبوریم هر کاری را از اول شروع بکنیم. برای مثال، شما در ابتدای همه تحقیقات، یک فصل عمدهای دارید تحت عنوان کتابشناسی و تا به این کتابشناسی میخواهید برسید و کاملش کنید، پول تمام شده است و کار در میانه متوقف میماند. نفر بعدی هم، یا در تحقیق بعدی، باز کتابشناسی را از اول باید شروع کند؛ چون کتابشناسیها هم یک نظم و قراری ندارد، چه برسد به بقیه مسائل. در صورتی که در تحقیقات جدی همواره آن تحقیق قبلی مورد استناد قرار میگیرد و آن کارهایی که شده دوباره تکرار نمیشود. این کار در علوم تا حدودی در ایران هم انجام شده، و همچنان دنبال میشود. در دنیا هم همینطور است. یعنی، در یک آزمایشگاهی پنج نفری که با هم کار میکنند پنج قسمت یک موضوعی را بررسی میکنند و بعد این مبنا میشود برای کار بعدی. والا نمیشود کار را به سامان رساند. شما توجه کنید، همین روزها گفتند میخواهند ماهوارهای را به فضا پرتاب کنند که ده سال دیگر، هشت میلیارد و ... کیلومتر میرود. این باید مبنای قبلی داشته باشد و بر اساس کارهای مطالعاتی قبلی برنامهریزی شده باشد. ما در علوم تا حدودی به این نتایج رسیدیم. یعنی اولویتهایی تعیین شده و کارها تا حدودی باید در چارچوب همان اولویتها دنبال شود.
متاسفانه در علوم اجتماعی و انسانی وضعیت بدینگونه نیست. به دلیل اینکه هر کسی خودش را در زمینه این علوم صاحبنظر میداند؛ و بیشتر هم، سخنرانی مبنای کار است و اگر مطالب به خوبی گفته شود، همه خوششان میآید؛ همه فکر میکنند در این علوم کارشناس و محقق هستند، از اینرو به دستاوردهای مطالعاتی دیگران توجه چندانی ندارند. خود صاحبنظران در علوم اجتماعی هم، به دلیل اینکه دارای افقهای متفاوت و مختلفی هستند، نمیتوانند کارهایشان را با همدیگر هماهنگ بکنند. این است که ما در علوم انسانی تقریبا به یک اولویتهای مشخصی در گذشته نرسیدیم.
ما به بسیاری از دانشمندان و ادبایمان که در قدیم بودند حکیم میگوییم. حکیم هم یک تعبیر ارسطویی است، که به کسی اطلاق میشد که جامع جمیع علوم زمان خودش بوده است. خاقانی، حکیم خاقانی هست، به دلیل این که در دیوانش، هم نجوم دارید در حد بالا، هم طب دارید، هم تاریخ ادیان دارید، هم صنایع ادبی دارید، و هم معماری و مهندسی دارید. در دانشکدههای ما و از میان دانشجویان ما کسی میآید و برای رساله دکترایش، موضوع نجوم را در دیوان خاقانی انتخاب میکند، نفر دوم به جای اینکه بیاید فرض کنید معماری را باز در همین دیوان خاقانی انتخاب کند، میرود معماری را در آثار نظامی انتخاب میکند و همین طور ... . ما الان یک مقدار زیادی از این رسالههای دکترا را بررسی کردیم، اگر بر اساس این رسالهها داوری کنیم، تا این زمان نه خاقانی را درست میشناسیم، نه نظامی را درست میشناسیم، نه فردوسی را، نه سعدی را، نه حافظ را، و نه بقیه را. علتش این است که متفرق کار کردهاند. اگر دانشجویان قبول میکردند و استادان هم بنای کارشان بر این بود که هماهنگ حرکت کنند، آنوقت پنج استادی که در مورد خاقانی کار میکنند میگفتند ما پنج رساله دکترا داریم در مورد خاقانی، بهتر است یک دور به مطالعه کامل خاقانی بپردازیم. بیست سال بعد هم مجددا خاقانی مطالعه شود، چون در طول این بیست سال اطلاعات جدیدی به دست آمده، چه بسا اطلاعات جدید بتواند مبانی تحقیقات قبلی را محکم کند. کاری که دیگران میکنند و به همین ترتیب است که علم جلو میرود، و تولید علم به این ترتیب عملی هست.
به هر حال، ما در علوم انسانی هم بایستی این اولویتها را تعیین بکنیم و بعد بخشهای مطالعاتی ما آن اولویتهایی را مقدم بدارند و برای آنها اعتبار فراهم کنند که واقعا، نظام تحقیقاتی کشور به عنوان طرح ملی میشناسد. در این صورت، ما میتوانیم ظرف یک دوره پنج ساله، یا ده ساله، کارها را تا حدی جلو ببریم. این پیشنهادی است که من مدتهاست مطرح میکنم. خود من در این زمینه با همکارانمان در حال مطالعه و بررسی هستیم تا ببینیم در زمینههای مختلف علوم انسانی که حقوق هست، علوم سیاسی هست، ادبیات هست، تاریخ هست، جغرافیا هست، بالاخره چه برنامههایی را میتوانیم پیشنهاد کنیم؟!
یکی از شاخههای مهم علوم انسانی تاریخ است که به لحاظ دامنه کار و میدان تحقیقش، پهنه وسیعی دارد. صرفنظر از اینکه در تاریخ، یا فن تاریخ یا علم تاریخ، علوم دیگر با عنوان علوم کمکی، بایستی در خدمت تاریخ قرار بگیرند؛ اصولا"، کارش بین رشتهایتر از بسیاری از شاخههای دیگر علوم انسانی است. یعنی مثلا"، در تاریخ هم بحثهای جامعهشناسی به طور جدی، و نه به عنوان یک موضوع فرعی، بلکه به عنوان موضوع اصلی مطرح میشود؛ روانشناسی، روانشناسی اجتماعی، همینطور باستانشناسی، همین طور سیاست و مدیریت هم مطرح میشود. یعنی اگر قرار باشد تاریخ را به طور کامل در یک قسمت معینی مطالعه کنیم باید به همه جوانب و اطراف برسیم تا بتوانیم ابعاد آن موضوع تاریخی را روشن کنیم و به نتیجه برسانیم.
سندشناسی جزو کارهای اصلی تاریخ است و همینطور، اگر دوران قبل از تاریخ مدنظر باشد، مطالعات اسطورهای و نظایر اینها هم مطرح میشوند و به صورت اصلی در کنار آن موضوع تاریخی قرار میگیرند. در نتیجه تاریخ یکی از علومی است که باید به طور بین رشتهای (که یک روش جدید تحقیقاتی است) مطالعه شود و اگر بین رشتهای مطالعه شود، طبیعی است که نتایج بهتری از آن میگیریم. بنابراین، در اولویتها بایستی به این نکته هم توجه شود که ما با کدام علم سر و کار داریم و این علم چه وسایل و ابزار دیگر مطالعاتی را اقتضا میکند.
از سوی دیگر، وسعت دامنه مطالعات تاریخی، هم یک حسن محسوب میشود و هم یک مشکل. اگر نخواهیم مبدا مطالعاتی را به قبل از دورههای مکتوب، (دوره پیش از تاریخ) برگردانیم؛ از دوران تاریخی هم که شروع کنیم برای ایران حداقل سه هزار سال پیشینه تاریخی مسلم است. سه هزار سالی که قسمت عمدهاش هم مکتوب است. کتیبههایمان هم در دسترس است. ولی یک مقداری که جلوتر برویم به اسناد و مدارک دیگری برخورد میکنیم که جنبه باستانشناختی دارد. این سه هزار سال را ما نمیتوانیم در دو یا سه موضوع خلاصه کنیم و بگوییم سه تا اولویت است. بنابراین، یک دورهبندی هم باید کرد و در چارچوب آن برای هر دوره سهمی قایل شد. تاریخ معاصر هم با توجه به تنوع مباحث و گستردگی دامنه مطالعاتیاش به دورهبندی نیاز دارد و علاوه بر آن باید توجه داشته باشیم که به این مباحث بینرشتهای توجه کنیم.
نکته دیگری که در گذشته به اشتباه به آن پرداخته میشد و مشکلاتی هم ایجاد میکرد، این است که، بعضی از صاحبنظران و محققان در علوم انسانی، روانشناسی، جامعهشناسی، تاریخ، و ... تمایل داشتند عاملی را عامل غالب و مسلط، یا تنها عامل موثر بر یک فرایند معرفی کنند. یکی از تصورات غلط همین است که به خصوص، در صد سال گذشته، یعنی قرن نوزدهم، و قسمت عمدهای از قرن بیستم، میپنداشتند این عامل مسلط، آنهم در مطالعات اجتماعی میتواند حلال همه مسائل باشد. در پذیرش این روش تحلیل، تا حدی هم محققان، چوب مارکسیسم را میخوردند. چون مارکس اصرار داشت که در تحلیلهای اجتماعیاش یک عامل مسلطی داشته باشد و آن عامل مسلط اقتصاد بود. همین بلا سر فروید آمد که یک عامل مسلطی را به عنوان ارزشهای ناخودآگاه مطرح کرد. ناخودآگاه قطعا" در روانشناسی جایی برای خودش دارد؛ همان طور که اقتصاد در مسائل اجتماعی جایی برای خودش دارد؛ همان طور که سیاست جایی برای خودش دارد. ولی هر کدام از اینها، اگر عامل مسلط تلقی شوند، قطعا" در تحلیلهای خودمان به بیراهه رفتهایم.
در تاریخ هم همین طور است. اگر بگوییم یک تحول تاریخی و یا اجتماعی ـ تاریخی، تنها یک عامل داشته، عملا" عوامل دیگر را در نظر نگرفتهایم، یا کمتر در نظر گرفتهایم و این عامل مسلط تحلیلهای ما را به بیراهه میکشاند. بنابراین، در مطالعات تاریخی و تاریخی ـ اجتماعی، یا تاریخی ـ سیاسی، از قبیل همین مطالعهای که موضوع بحث جلسه حاضر است؛ اگر ما فقط یک عامل را به عنوان عامل مسلط در نظر بگیریم، قطعا" در تحلیل با مشکل روبرو میشویم.
نکته دیگری که اهمیت دارد، این است که هر دوره زمانی دارای اوضاع و احوال مشخصی است و مجموعه عوامل به صورت خاصی با همدیگر ترکیب میشوند و آن اوضاع و احوال را در آن دوره به وجود میآورند. مشابهسازی یک دوره 400 ساله گذشته، با دوره مثلا" 200 ساله یا 100 ساله یا امروز ایران یا هر کجای دنیا، ما را با مشکل روبرو میکند. ممکن است اوضاع و احوالی که با اندازهها و حجمهای مختلف در به وجود آمدن یک وضعیت خاص مؤثر بودند، در زمان حاضر هم مؤثر باشند، ولی اندازه و حجمشان متفاوت باشد و قطعا" تاثیرات متفاوتی دارند. بنابراین، تحلیل وضعیت امروز غیر از وضعیت گذشته خواهد بود و نتایج متفاوتی خواهد داشت. بنابراین، مشابهسازی هم اگر با تحلیل دقیق همراه نباشد این اشکال را به وجود میآورد. قطعاً یک مورخ زمان حاضر، اوضاع و احوال زمان خودش را میبیند، یک مقداری به زمان گذشته منعکس میکند؛ ولی در عین حال، به گونهای باید عمل کند که گویا در زمان گذشته قرار گرفته است. اینجاست که اختلافی بین دو رشته تحقیقی یعنی جامعهشناسی و تاریخ آشکار میشود که با هم نزدیک هستند و تعاملشان هم، خیلی زیاد است. شاید بتوان گفت اصلا تاریخ بدون جامعهشناسی و جامعهشناسی بدون تاریخ کامل نخواهد بود؛ ولی در عین حال، از لحاظ روش متفاوت هستند. تاریخ دورههایی دارد و فاصلههایی بین یک دوره و دوره دیگر وجود دارد. مورخ باید اینها را با روش اتصالی مطالعه کند. یعنی باید آن خلاهایی را که وجود دارد با اطلاعاتی که از جاهای دیگر دریافت میکند، پر کند. یعنی ما اگر دوره صفوی یا دوره قبل از صفوی را مورد بررسی قرار دهیم، میبینیم که، بلافاصله به دوره صفوی منتقل نمیشویم، بلکه تحولاتی اتفاق میافتد و دوره صفوی آغاز میشود. دوره صفوی که تمام میشود ما بلافاصله دوره نادری را نداریم. تحولاتی هست، بعد دوره نادری شروع میشود. مورخ باید این فاصلهها را پر کند. امور منفصل را باید با روش اتصالی مطالعه کند. در صورتی که جامعهشناسی جامعه امروز ما، همه چیزش با همدیگر در هم آمیخته است. یعنی حقوقش، مدیریتش، سیاستش، اقتصادش، همه با همدیگر وصل هستند؛ اما جامعهشناس برای اینکه هر کدام از اینها را بشناسد و تحقیقش کامل باشد، باید اینها را به روش انفصالی مطالعه کند. این دو نکته اهمیت دارد. نکته دیگر این که در تاریخ وقتی مورخ از دور نگاه میکند، اگر با دقت کار کند، مطلب برایش آشکار و روشن است؛ ولی جامعه زمان حاضر، همه مسائلش با همدیگر در آمیخته است و یک نوع ابهام و آشفتگی وجود دارد. وضع امروز زندگی سیاسی و اجتماعی خودمان را که نگاه کنیم، مطالب به طور قاطع از همدیگر مجزا نیستند. همه ما در نوعی ابهام و تردید به سر میبریم و آشفتگیهایی را میبینیم و همینهاست که نمیگذارد ما گهگاه موضعگیریهای صحیح و قاطعی داشته باشیم. وضع حاضر یعنی، وضع جامعه در زمان حاضر، چون همه چیزش با همدیگر درهم است، نوعی ابهام دارد. حتی جامعهشناس هم اگر بخواهد این وضع را خوب تشخیص دهد، باید مقداری از آن فاصله بگیرد و این فاصله گرفتن تا حدودی مشکل است. این کار برای مورخ عملی هست؛ ولی برای جامعهشناس آن اندازه عملی نیست و اشکالی که پیدا میشود این است که به این دو روش باید توجه کرده و از هم جدایش کند.
بنابراین در موضوعهایی هم که در این جلسه مطرح است این بحث اهمیت دارد. من باز برمیگردم به آن نکته اول. در همین مجموعه مطالعاتی که ما در مورد زمان حاضر میخواهیم انجام بدهیم و یا در مورد رژیمی که فروپاشیده میخواهیم تحقیق کنیم، باید ببینیم که کدام قسمت از مطالب در درجه اول اهمیت است و وقتی آن مسائل و مطالب روشن شد، نوبت میرسد به این که ببینیم محقق بعدی، دانشجویی که میخواهد دنبال این کار را بگیرد، بر اساس این مجموعه اطلاعات چه کار تازهای را میتواند انجام بدهد؟ این نیروهای فرهیخته و کارشناسی که ما در طول این سالها پیدا کردیم، آنقدر زیاد نیستند. خوب است که با یک برنامهریزی این کارها را با اولویت دنبال کنیم. به طوری که هر کاری بتواند مبداء یک کار تازه باشد. هنوز، یک جرثومههایی از آن عادات قبلی باقی است که انشاالله بتوانیم با کار مداوم از میان برداریم.
در مورد علل فروپاشی رژیم پهلوی، واقعا" نمیشود مسئله ضد دین بودن را به تنهایی، عامل غالب دانست. ضددین بودن خود به خود، نوعی سکولار بودن را به وجود میآورد. سکولار بودن، تا حدود زیادی هر جامعه یا مدیریتی را که به این وضع دچار میشود، به سمتی سوق میدهد که تکیهگاهی را در جایی دیگر پیدا کند. در یک جامعه دینی وقتی که یک نظام یا یک طرز تلقی سکولار پیدا میشود، این طرز تلقی سکولار نمیتواند در فضا معلق باشد؛ بلکه بایستی یک تکیهگاهی پیدا کند و همین جاست که یک نوع وابستگی پیدا میشود. به محض اینکه وابستگی پیدا شد، استقلال جامعه ابتدا به خطر میافتد، و بعد از مدتی هم از بین میرود. یک چنین نکاتی در میان است که ظاهر هر کدام روشن است؛ ولی بایستی ارتباطشان را با همدیگر برقرار کرد، تا ما بتوانیم به این نکته هم بپردازیم که علت این فروپاشی یا علت این سقوط یک عامل نیست بلکه عوامل متعدد است و هر کدام از این عوامل چه تعاملی را با مجموعه عوامل دیگر دارد.
اگر اجازه بفرمائید من همینجا مطلبم را ختم کنم. فکر میکنم اگر برای همین موضوعی که فعلا" در دستور کار این موسسه قرار گرفته، اولویتهایی تعیین نماییم و بعد معلوم کنیم کدام سنخ از مسائل را باید مقدم بر مسائل دیگر قرار بدهیم و به صورت چند موضوع تحقیقی در بیاوریم؟ قطعا" یک کمک مهمی خواهد بود به مطالعات تاریخی ما و چون امکانات امروزی ما تا حدودی زیاد هست، شاید مقداری هم زمینه را برای کارها و مطالعات تاریخی دیگر فراهم سازد.
نکته دیگر این است که در مطالعات تاریخی، گردآوری اسناد و مدارک و کنار هم قرار دادن آنها را با تحلیل و نتیجهگیری نباید یکی بگیریم. قطعا" این مدارک و اسناد باید گردآوری شود، ولی کنار هم قراردادن این مدارک و اسناد بدون توجه به مجموعه آن عواملی که باید در هر زمینهای مورد توجه قرار داد، شاید آن طور که باید معنادارشان نکند. به همین دلیل مورخی که از دور به مسئله نگاه میکند، با دقت بر تمام اطراف و جوانب آن ممکن است بتواند دقیقتر و عمیقتر از شاهدان مستقیم آن جریان مسئله را بررسی کند. برای اینکه شاهد فقط، شاهد آن امر خاص هست و آن امر خاص را نقل میکند، ولی مورخ یا تحلیلگر امری را که شاهد، ناظرش بوده یا حتی عامل و کنشگر در آن بوده، با چند امر دیگری که دیگران شاهدش بودهاند، یا کنشگر آن بودهاند، مرتبط میکند و در این ارتباط است که نکتههای تازه به دست میآید. این هم باز اهمیت کار را نشان میدهد. پس ما اول باید مدارک و اسناد را با دقت گردآوری کنیم؛ ولی این مدارک و اسنادی که گردآوری میشود؛ باید با روشی جدی و تحلیلی در کنار هم قرار بگیرد.
از تصدیعی که دادم عذر میخواهم، انشاء الله که خیلی خستهتان نکرده باشم و خیلی هم بیربط صحبت نکرده باشم. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.
کتاب سقوط جلد اول موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی
نظرات