قیام عشایر جنوب در دوران پهلوی


قیام عشایر جنوب در دوران پهلوی

نزدیک به نیم قرن پیش، قیامی مهم و خونین در بخشی از کشور ایران (جنوب و جنوب غربی) رخ داد، که ـ به اعتراف برخی آگاهان رژیم ـ حکومت پهلوی دوم را متزلزل کرد. این قیام اصیل و مردمی، در آن زمان «غائله جنوب»، «غائله فارس» یا «غائله فارس و خوزستان» خوانده شد. تضاد و تعارض عشایر با حکومت پهلوی، از همان آغاز اقدامات رضاشاه شروع شد. این روند دشمنی، با وجود سرکوب ایلات و عشایر در طول سال‌های 1310 به بعد، تا پایان پادشاهی رضاشاه ادامه داشت. با خلع رضاشاه از قدرت به دست بیگانگان، مردان و زنان عشایر که در دوران نسبتاً طولانی حکومت وی، غالباً از هستی ساقط شده بودند؛ مجدداً زندگی واقعی و آزادانه خویش را از سر گرفتند. کینه عشایر نسبت به حکومت پهلوی اول، آنچنان شدید و غلیظ بود که از همان ابتدای برکناری رضاشاه، با بازماندگان حاکمیت مستبدانه و خشن او ـ نظیر امنیه‌ها و مراکز نظامی‌ـ به مبارزه مسلحانه برخاستند. این برخوردها، که در بسیاری موارد خشن و خونین بود، تا سال‌های 26ـ1325 ادامه یافت. با قدرت یافتن حکومت مرکزی در عصر محمدرضا شاه، چندین بار برنامة خلع‌سلاح عشایر اجرا شد. با روی کار آمدن دولت دکتر مصدق عشایر مبارز و آزادی‌خواه، از او حمایت و جانبداری کردند و دوباره انزجار و تنفر خویش را از خاندان پهلوی نشان دادند. اما با کودتای آمریکایی ـ انگلیسی 28 مرداد 1332 دوران جدیدی از سرکوب عشایر و افول اقتدار آنان آغاز و قدرت عشایر کاملاً محدود شد و سران مشهور آنان بازداشت، تبعید و تحت مراقبت قرار گرفتند. خلع‌سلاح عشایر، با سرعت و دقت فرجام یافت؛ و باز سکوت مرگباری بر عشایر و زندگی آنان مستولی شد. مأموران نظامی تحت عناوین «انتظامات ایل» و «پاسگاه‌های ژاندارمری» حاکمیت مستبدانه‌ای پیدا کردند. توان حکومت مرکزی، بسیار بالا رفت و حضور بیگانگان ـ خاصه آمریکا ـ تأثیرگذار و تعیین‌کننده شد. در این دوران فشار، هیچ‌یک از عشایر دست به اسلحه نبرد، تا علیه ظلم و تعدی نظامیان و مأموران حکومت مرکزی به پا خیزد. اوضاع سیاسی ـ اجتماعی کشور نیز بسته و راکد بود، تا اینکه دوران تبلیغات ریاست جمهوری آمریکا و متعاقب آن انتخاب «جان. اف. کندی» فرارسید. شاه نیز به اجبار، برای حفظ حاکمیت و سلطنت خویش، اهداف استعماری آمریکا را پذیرفت و مجری سیاست‌های برنامه‌ریزان دولت «کندی» شد. این سیاست‌‌ها، به طور مشخص در ‌«لوایح شش‌گانه» یا ‌«انقلاب سفید» متجلی گردید و مخالفت‌های بسیاری را به رهبری روحانیت برانگیخت. پیش از اعلام لوایح شش‌گانه، لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی دولت اسدالله علم، خشم و اعتراض روحانیون را برانگیخته بود. در بحبوحة اعتراضات علمای دینی ـ به رهبری امام خمینی ـ واقعه‌ای در «تنگاب» (= تنگ آب) فیروزآباد فارس رخ داد، که سرآغاز سرکوب عشایر جنوب گردید. قتل یک مهندس جوان به نام ملک‌عابدی که مسئول اصلاحات ارضی فیروزآباد بود، دستاویز حکومت برای این سرکوب شد. هر چند این قتل ظاهراً اتفاقی هیچ ربطی به بزرگ‌مالکان و زمین‌داران نداشت؛ اما بهترین «بهانه» برای قلع‌و قمع عشایر و سران آنان بود.[1] حکومت پهلوی دوم، با تبلیغات دروغین و گسترده، قتل ملک‌ عابدی را به ‌«فئودال»‌ها و «مالکان» فارس نسبت داد و به دستگیری‌های وسیع عشایر قشقایی و سرخی پرداخت. حکومت استبدادی و دستگاه تبلیغاتی آن از 23 آبان تا اواسط آذر 1341، به هجوم گسترده تبلیغاتی علیه عشایر و سران آن مبادرت ورزیدند. تعطیل رسمی سراسری، اعلام عزای عمومی، تغییر استاندار و فرمانده لشکر و رئیس ساواک فارس ـ به بهانه قتل ملک عابدی ـ همه و همه در راستای سرکوب قطعی عشایر جنوب صورت گرفت. نیروهای نظامی، با تمام توان و خشونت به بازداشت و شکنجة بی‌گناهان قشقایی و سرخی پرداختند و هر روز قاتلان جدیدی را معرفی می‌کردند. اما، بر خلاف تبلیغات دامنه‌دار 20 روزه حکومت و شکنجه‌های وحشیانه و بیرحمانه عشایر در بند، عاقبت «قاتل» یا «قاتلین» معرفی نشدند. شاه مملکت در روزهای نخست دی‌ماه وارد فارس شد و ضمن افتتاح بنای یادبود مهندس عابدی، دستور خلع‌سلاح عشایر را صادر کرد. اما، آنچه اوضاع به ظاهر آرام و بر وفق مراد محمدرضا شاه را نابسامان کرد، اعلام لوایح شش‌گانه در 19 دی ماه 1341 بود. در مقابل این «انقلاب» از بالا، روحانیون به رهبری امام خمینی به سرعت موضع‌گیری کردند و به اعتراض و مخالفت پرداختند. اعتراضات، به تظاهرات و کشمکش تبدیل شد و اعلام پیروزی ظاهری رفراندوم، نیز اوضاع جامعه را آرام نکرد. اعلامیه‌های صریح امام خمینی و تلگرافات متعدد او و دیگر علمای برجسته کشور، جوّ روانی جامعه را به سوی مخالفت‌های آشکار و بدون واهمه پیش راند. گروههای سیاسی نیز بیش و کم مشارکت نشان ‌دادند. اما، آنچه عموم مردم ـ از شهری گرفته تا روستایی و عشایری ـ رابه سمت ضدیت و مخالفت با حکومت پهلوی سوق داد، اعلامیه‌های علما ـ خاصه امام خمینی ـ بود. بسیاری از سران و کلانتران عشایر جنوب نیز با حضور در تهران، اوضاع به هم ریختة حکومت را از نزدیک مشاهده می‌کردند. اینان نیز همچون دیگر اقشار جامعه، نسبت به لوایح شش‌گانه ـ به ویژه اصلاحات ارضی ـ معترض و نگران بودند. بدین ترتیب، عامة مردم در همراهی علمای دینی و در مخالفت با اقدامات شاه، همسو و متحد شده بودند. عشایر مبارز جنوب که در بیشتر مواقع، جلوتر از دیگران به مخالفت علنی و درگیرانه با حکومت پهلوی دست می‌‌زدند، در این برهه نیز عملاً اقدام نمودند. در اواسط اسفندماه 1341 قیام عمومی و آشکار عشایر جنوب در میان ایلات سرخی، قشقایی، بویراحمد و ممسنی آغاز شد. زمینه‌های پیشین، که در چند ماه اخیر کاملاً چهره نموده بود، سرانجام منجر به واکنش مسلحانه و خونین گردید. حکومت هم ظاهراً بی‌علاقه نبود. زیرا، قبل از اینکه جنگجویان ایل بویراحمد اقدام عملی نمایند، خود دستور «بمباران» آنها را صادر کرد. بدین‌گونه، قیام آغاز شد و تا تابستان 1342 که اوج سرکوب بود، استمرار یافت. در مدتی که قیام عشایر جنوب در جریان بود، تبلیغات وسیع و منفی بسیاری علیه آنان صورت گرفت. تقریباً انواع مختلف اتهام و برچسب، به این قیام ستم‌ستیزانه وارد گردید. نگاهی به کلمات و واژگان زیر، مؤید این واقعیت است:

بزرگ‌مالکان، فئودال‌ها، مالکان، راهزنان، اشرار، متجاسرین، مفسده‌جویان، آشوب‌طلبان، فتنه‌گران، مخربان، اخلالگران، وحشیان، تبه‌کاران، ابلهان، ساده‌لوحان، فریب‌خوردگان، تاریک‌دلان، بدویان، خشخاش‌کاران و مردم بی‌فرهنگ و تمدن.

این صفات رذیله، بارها و بارها از دهان سردمداران رژیم و مکتوبات آنان به عشایر نسبت داده شد؛ و جز در برخی اسناد معدود ـ که از طرف ساواک و به صورت سرّی و محرمانه تنظیم گردیده ـ هیچ به واقعیت قیام و فشار و تعدی مأموران حکومت اشاره نشده است.

 

[1]. فرهاد عابدی، فرزند مهندس عابدی، اسنادی به نگارنده ارائه داده ـ و در کتاب نیز از آنها استفاده شده ـ که تا حدود زیادی مؤید نقش توطئه‌گرانه حکومت و مشکوک بودن قتل ملک‌عابدی است. (رجوع شود: فصل چهارم کتاب)


برگرفته از کتاب قیام عشایر جنوب نوشته دکتر کشواد سیاهپور منتشره از سوی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی