زندگی و زمانه محمد مصدق


زندگی و زمانه محمد مصدق

1- آغاز زندگی وجوانی

محمد مصدق در سال ۱۲۶۱ هجری شمسی در تهران[1] بدنیا آمد. پدرش میرزا هدایت‌الله آشتیانی معروف به «وزیر دفتر» از بزرگمردان دوره ناصری و مادرش ملک تاج خانم (نجم السلطنه) فرزند عبدالمجید میرزا فرمانفرما و نوه عباس میرزا ولیعهد قاجار و نایب‌السلطنه ایران بود.

در سال ۱۲۷۸دائی مصدق (عبدالحسین میرزا فرمانفرما)درحالیکه محمد مصدق ۱۷ سال بیشتر نداشت با بقیه افراد فامیل مادری علیه اتابک توطئه کردند و با دسیسه اتابک را کنار زدند و مصدق مستوفی خراسان شد.

وقتی مصدق ده ساله بود پدرش میرزا هدایت‌الله درسال ۱۲۷۱ شمسی درگذشت. در این زمان  ناصرالدین شاه علاوه براعطای شغل و لقب میرزا هدایت‌الله به پسر ارشدش میرزا حسین خان ،  محمد را «مصدق‌السلطنه» نامید.

محمد خان مصدق‌السلطنه پس از تحصیلات مقدماتی در تبریز به تهران آمد، به مستوفی‌گری خراسان گمارده شد و با وجود سن کم در کار خود مسلط شد و توجه و علاقه عموم را جلب نمود. بطوریکه مصدق‌السلطنه در اولین انتخابات دوره مجلس مشروطیت به نمایندگی از طبقه اعیان و اشراف اصفهان انتخاب شد ولی اعتبارنامه او به‌دلیل سن او که به سی سال تمام نرسیده بود ، رد شد.

مصدق‌السلطنه در سال ۱۲۸۷ خورشیدی برای ادامه تحصیلات به فرانسه رفت و پس از خاتمه تحصیل در مدرسه علوم سیاسی پاریس به سویس رفت و به اخذ درجه دکترای حقوق از دانشگاه نوشاتل، نائل آمد.

مراجعت مصدق به ایران با آغاز جنگ جهانی اول مصادف بود. مصدق‌السلطنه با سوابقی که در امور مالیه و مستوفی‌گری خراسان داشت به خدمت در وزارت مالیه دعوت شد. قریب چهارده ماه در کابینه‌های مختلف این سمت را حفظ کرد. در حکومت صمصام السلطنه به علت اختلاف با وزیر وقت مالیه (مشار الملک) از معاونت وزارت مالیه استعفا داد و هنگام تشکیل کابینه دوم وثوق الدوله عازم اروپا شد. در این دوران قرارداد ۱۹۱۹ به امضای وثوق‌الدوله رسید و مخالفت گسترده آزادی‌خواهان ایرانی با آن شروع شد. محمد مصدق نیز در اروپا به انتشار نامه‌هاو مقاله‌هائی در مخالفت با این قرارداد اقدام کرد. اندکی بعد مشیرالدوله که به جای وثوق الدوله به نخست‌وزیری انتخاب شد، او را برای تصدی وزارت عدلیه به ایران دعوت کرد.

درمراجعت به ایران از طریق بندر بوشهر، پس از ورود به شیراز برحسب تقاضای محترمین فارس به والی گری  (استانداری) فارس منصوب شد و تا کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ در این مقام ماند.

پس از کودتای سید ضیاء و رضاخان، مصدق دولت کودتا را به رسمیت نشناخت و از مقام خود مستعفی گشت. پس از استعفا از فارس عازم تهران شد ولی به دعوت سران بختیاری به آن دیار رفت. با سقوط کابینه سید ضیاء، قوام السلطنه به نخست وزیری رسید و  مصدق را به وزارت مالیه (دارائی) انتخاب کرد. با سقوط دولت قوام السلطنه و روی کار آمدن مجدد مشیرالدوله از مصدق خواسته شد که والی آذربایجان شود. بخاطر سرپیچی فرمانده قشون آذربایجان از اوامرش بدستور رضاخان سردار سپه، وزیر جنگ وقت، از این سمت مستعفی گشت و به تهران مراجعت کرد.

درخرداد ماه ۱۳۰۲ محمد مصدق در کابینه مشیرالدوله به سمت وزیر خارجه انتخاب شد و با خواسته انگلیسی ها برای دریافت دو ملیون لیره که مدعی بودند برای ایجاد پلیس جنوب خرج کرده‌اند، بشدت مخالفت نمود. پس ازاستعفای مشیرالدوله، سردارسپه به نخست وزیری رسید و مصدق از همکاری با او خودداری کرد.

2- دوره رضاشاه

محمد مصدق در دوره پنجم و ششم مجلس شورای ملی به وکالت مردم تهران انتخاب شد. در همین زمان که با صحنه سازی سلطنت خاندان قاجار منقرض شد و رضا خان سردار سپه نخست وزیر وقت به شاهی رسید، او با این انتخاب به مخالفت برخاست. [2]

با پایان مجلس ششم و آغاز دیکتاتوری رضاشاه ، مصدق خانه نشین شد و در اواخر سلطنت رضاشاه پهلوی به زندان افتاد[3] ولی پس از چند ماه با کمک ارنست پرون (دوست ولیعهد) آزاد شد و تحت نظر در ملک خود در احمد آباد مجبور به سکوت شد. [4] در سال ۱۳۲۰ پس از اشغال ایران به‌وسیله نیروهای شوروی و بریتانیا، رضا شاه از سلطنت برکنار و به آفریقای جنوبی تبعید شد و مصدق به تهران برگشت. [5]

3- نهضت ملی‌شدن صنعت نفت ایران

محمد مصدق پس از شهریور ۲۰ و سقوط رضاشاه در انتخابات دوره ۱۴ مجلس بار دیگر در مقام وکیل اول تهران به نمایندگی مجلس انتخاب شد. در این مجلس برای مقابله با فشار شوروی برای گرفتن امتیاز نفت شمال ایران، او طرحی قانونی را به تصویب رساند که دولت از مذاکره در مورد امتیاز نفت تا زمانی که نیروهای خارجی در ایران هستند منع می‌شد.

در انتخابات دوره ۱۵ مجلس با مداخلات قوام‌السلطنه (نخست وزیر) و شاه و ارتش، مصدق نتوانست قدم به مجلس بگذارد. دراین دوره هدف عوامل وابسته به بریتانیا این بود که قرارداد سال ۱۹۳۳ دوره رضاشاه را به دست دولت ساعد مراغه‌ای و با تصویب مجلس تنفیذ کنند. بر اثر فشار افکار عمومی و همچنین مساعی اقلیت چهارنفره مجلس، خصوصا نطق چندین روزه حسین مکی در مخالفت با این لایحه، مقصود انگلیسی‌ها تأمین نشد و عمر مجلس پانزدهم به‌سر رسید.[6] در ۱۳۲۸ مصدق و همراهان وی همچون احمدملکی، حسین فاطمی،  کریم سنجابی، مهندس احمد زیرک‌زاده و  سید علی شایگان اقدام به پایه گذاری جبهه ملی ایران کردند. گسترش فعالیت‌های سیاسی پس از شهریور ۱۳۲۰ سبب گسترش مبارزات مردم و به ویژه توجه آنان به وضع قرارداد نفت شده بود. مصدق در مجلس و بیرون از آن این جنبش را که به «نهضت ملی شدن نفت» معروف شد، هدایت می‌کرد.

4- ملی شدن نفت و نخست وزیری

 محمد مصدق، در حال سخنرانی در دادگاه بین المللی لاهه در انتخابات مجلس شانزدهم با همه تقلبات و مداخلات شاه و دربار، صندوقهای ساختگی آراء تهران باطل شد. عبدالحسین هژیر وزیردربار توسط جمعیت فداییان اسلام ترور شد و در نوبت دوم انتخابات، مصدق به مجلس راه یافت. پس از ترور نخست‌وزیر وقت سپهبد حاجیعلی رزم‌آرا، طرح ملی شدن صنایع نفت به رهبری مصدق در مجلس تصویب شد. پس از استعفای حسین علاء که بعد از رزم‌آرا نخست وزیر شده بود، در شور و اشتیاق عمومی مصدق به نخست وزیری رسید و برنامه خود را اصلاح قانون انتخابات و اجرای قانون ملی شدن صنعت نفت اعلام کرد. پس از شکایت دولت انگلیس از دولت ایران و طرح این شکایت در شورای امنیت سازمان ملل،  مصدق عازم نیویورک شد و به دفاع از حقوق ایران پرداخت. سپس به دادگاه لاهه رفت و با توضیحاتی که در مورد قرارداد نفت و شیوه انعقاد و تمدید آن داد، دادگاه بین‌المللی خود را صالح به رسیدگی به شکایت بریتانیا ندانست و مصدق در احقاق حق ملت ایران به پیروزی دست یافت. در راه بازگشت به ایران به مصر رفت و مورد استقبال پر شکوه ملت مصر قرار گرفت.

5- محمد مصدق و سیاست پرهیز از جنجال

در مذاکراتی که در تیر ماه ۱۳۳۰ میان نمایندگان دولت ملی ایران و سفیر دولت انگلستان در خصوص شرایط ملی کردن نفت صورت گرفت ، دولت انگلستان و سفیر آن دولت در ایران  می کوشیدند تا شرایطی را برای شروع مذاکرات پیش کشند . از جمله آن که عملیات معوق شده شرکت نفت انگلیس در خوزستان از سر گرفته شود و دولت ایران مداخلات خود را تا حصول به نتیجه نهایی متوقف سازد و افرادی مانند حسین مکی را که از نظر بریتانیا عناصری ماجراجو و آشوب طلب تلقی می شدند فراخواند.لازم به ذکر است که مکی به همراه مرحوم بازرگان و تنی چند از شخصیت های دیگر مسئولیت خلع ید از شرکت نفت انگلستان در جنوب را داشتند.

هرچند  مصدق احضار حسین مکی را از آبادان تسلیم در برابر فشار خارجیان تلقی می کرد و تن به این کار نداد اما اسنادی که خود مکی در کتاب سیاه آورده است نشان می دهد که زیاده روی ها و سخنان غیر مسئولانه حسین مکی در خوزستان اسباب زحمت دولت می شده است . واکنش  مصدق به خواسته مربوط به عزل حسین مکی نشان از درایت و هوشمندی این رهبر بزرگ دارد .در تلگراف رمز شماره ۴/۱۳۲۵ مورخ ۱۹/۴/۱۳۳۰ مصدق خطاب به حسین مکی که در جلد سوم کتاب سیاه ، ص ۶۲ نیز نقل شده است می خوانیم :

”جناب آقای مکی ؛ مکرر به اطلاع رسانده است که از نطق ها و اظهارات محرک و زننده که موجب رنجش و گله های سیاسی می شود خودداری فرمایید. اینک به موجب نامه گلایه آمیزی که از طرف سفارت انگلستان واصل گردیده متذکر شده اند که جناب عالی در بیانات خود دولت انگلستان را دشمن خطاب فرموده اید . مجددا از جناب عالی خواهشمندم که حتی المقدور از نطق های متضمن جملات زننده و خلاف تشریفات سیاسی بین المللی خودداری فرمایید که جزییات سبب بشود که کلیات از دست برود. "نخست وزیر دکتر محمد مصدق"

حسین مکی در پاسخ این تلگراف مصدق ، از روش خود دفاع کرده و گفته است ” همین نطق ها و خطابه هاست که موجب تسلط روحی و معنوی ما را فراهم نموده ” . اما  مصدق بار دیگر  در یک یادداشت خصوصی مورخ ۲۱ تیر ۱۳۳۰ مکی را به ” احتراز از بعضی کلمات زننده که هیچ اثری در اصل مطلب ندارد ولی حاسدین و مغرضین آن ها را دست آویز اعتراض قرار می دهند” فرا خوانده است.

5- کشمکش با دربار و مخالفان

انتخابات دوره هفدهم مجلس بخاطر دخالتهای ارتشیان و دربار به تشنج کشید و کار بجایی رسید که پس از انتخاب ۸۰ نماینده، مصدق دستور توقف انتخابات حوزه‌های باقی مانده را صادر کرد.

مصدق برای جلوگیری از کارشکنیهای ارتش و دربار درخواست انتقال وزارت جنگ به دولت را از شاه نمود. این درخواست از طرف شاه رد شد. [7] به همین دلیل مصدق در ۲۵ تیرماه ۱۳۳۱ از مقام نخست‌وزیری استعفا کرد. مجلس قوام السلطنه را به نخست‌وزیری انتخاب کرد و او با صدور بیانیه شدید الحنی نخست وزیری خود را اعلام نمود.

مردم ایران که از برکناری مصدق خشمگین بودند، در پی چهار روز تظاهرات در حمایت از مصدق، که به کشته شدن چندین نفر انجامید، تحت رهبری آیت الله کاشانی موفق به ساقط کردن دولت قوام گردیدند. بدین ترتیب در ۳۰ تیر ۱۳۳۱  مصدق بار دیگر به نخست‌وزیری ایران رسید.

در ۹ اسفند ماه ۱۳۳۱ دربار با کمک عده‌ای از روحانیون درباری ، افسران اخراجی و اراذل و اوباش توطئه‌ای علیه مصدق کردند تا او را از بین ببرند. نقشه این بود که شاه در آن روز به عنوان سفر به اروپا از پایتخت خارج شود و اعلام دارد که این خواسته مصدق است. مصدق از نقشه اطلاع یافت و توانست جان بدر برد و توطئه شکست خورد. چند روز بعد ، عمال دربار و چند تن از افسران اخراجی ، سرتیپ افشارطوس ، رئیس شهربانیِ  مصدق را ، ربودند و پس از شکنجه کشتند.

بدنبال استعفای بسیاری از نمایندگان طرفدار مصدق، دولت اقدام به برگزاری همه‌پرسی (رفراندم) در کشور کرد تا مردم به انحلال یا عدم انحلال مجلس رای دهند. در این همه‌پرسی که به خاطر هم‌زمان نبودن رای‌گیری در تهران و شهرستان‌ها و جدا بودن صندوق‌های مخالفان و موافقان مورد انتقاد بسیاری قرار گرفت بر اساس آراء اعلام شده در حدود دو میلیون نفر از کسانی که در همه پرسی شرکت کرده بودند به انحلال مجلس رای دادند و مجلس در روز ۲۳ مرداد ۱۳۳۲ منحل شد.

آیت الله کاشانی از جمله کسانی بود که در پی حمایت مردمی از محمد مصدق به صف حامیان او پیوست. حضور او در قیام ملی ۳۰ تیر که سرانجام منجر به پیروزی جبهه ملی و صنعت ملی شدن نفت و رسیدن دوباره مصدق به نخست وزیری شد، اوج همکاری روحانیون با دولت مردمی محمد مصدق بود. اما این حمایت‌ها دیری نپایید. تبلیغ شدید علیه وجهه مذهبی مصدق، ترس از رواج فعالیت‌های حزب توده و هراس نابودی دودمان تنها حاکم شیعی جهان، بعضی از روحانیون با نفوذ مانند آیت الله کاشانی ، بهبهانی و بروجردی را ازدولت محمد مصدق دورکرد. اختلاف‌ها با چند انتصاب دولت مصدق که مورد انتقاد روحانیون بود، گسترش پیدا کرد و سرانجام منتهی به انحلال مجلس هفدهم به وسیله همه پرسی شد که این موضوع آیت الله کاشانی را بیشتر به سمت مخالفت با دولت مصدق سوق داد. [8]

در ماه‌های آخر عمر دولت محمد مصدق، آیت الله کاشانی گرچه سکوت کرده بود اما پیدا و پنهان و با حمایت از دسته جات مذهبی، اعلام مکرر در خطر بودن اسلام و تحریک به مقاومت گروه‌هایی که عُلقه مذهبی داشتند، آشکارا به تضعیف دولت محمد مصدق اهتمام ورزید. درنتیجه کودتاچیان که از این اختلاف بیش ترین استفاده را برده بودند، کار دولت مصدق را یک سره ساختند.

6- کودتا علیه دولت مصدق

در کودتای ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ طبق نقشه سازمان‌های جاسوسی آمریکا و انگلیس برای براندازی دولت مصدق، شاه فرمان عزل مصدق را امضا کرد و رئیس گارد سلطنتی، سرهنگ نصیری را موظف نمود تا با محاصره خانه نخست وزیر فرمان را به وی ابلاغ کند. همچنین نیروهایی از گارد سلطنتی مامور بازداشت عده‌ای از وزرای دکتر مصدق گشتند. ولی نیروهای محافظ نخست‌وزیری رئیس گارد سلطنتی و نیروهایش را خلع سلاح و بازداشت نمودند. بدین ترتیب در عمل حکم عزل نخست وزیری اجراء نشد.

اما در روز ۲۸ مرداد ماه ۱۳۳۲ دولت‌های آمریکا و بریتانیا دست به کودتای دیگری زدند که این‌بار باعث سقوط دولت مصدق گشت. در این روز سازمان سیا با بدست آوردن فتوای برخی از روحانیون مخالف مصدق و همچنین دادن پول به ارتشیان، اراذل و اوباش تهران آنها را به خیابان‌ها کشاندند.

بدین ترتیب  کودتاچیان توانستند به آسانی خود را به خانه مصدق برسانند و پس از چندین ساعت نبرد خونین گارد محافظ نخست وزیری را نابود کنند و خانه وی را پس از غارت کردن به آتش بکشانند. در روز ۲۹ مرداد مصدق و یارانش خود را به حکومت کودتا به رهبری سرلشکر زاهدی تسلیم کردند. بدین ترتیب در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ (۱۹ اوت ۱۹۵۳) سازمانهای جاسوسی بریتانیا وایالات متحده آمریکاباکودتا مصدق رابرکنارکرده ومحمدرضا شاه پهلوی را که پس از شکست کودتای ۲۵ مرداد به بغداد و ازانجا به رم رفته بود، باردیگر به ایران بازگرداندند و به قدرت رساندند. [9]

7- محاکمه و زندان و خانه نشینی

مصدق به منزلش در روستای احمدآباد تبعید شد. مصدق پس از کودتای ۲۸ مرداد در دادگاه نظامی محاکمه شد. او در دادگاه از کارها و نظرات خود دفاع کرد. دادگاه وی را به سه سال زندان محکوم کرد. پس از گذراندن سه سال زندان،  مصدق به ملک خود در احمد آباد تبعید شد و تا آخر عمر تحت نظارت شدید بود. در سال ۱۳۴۲ همسر  مصدق، خانم ضیاالسلطنه، در سن ۸۴ سالگی درگذشت. حاصل ازدواج وی و مصدق دو پسر و سه دختر بود.[10]

در ۱۴ اسفند ماه ۱۳۴۵ ساعت ۶ صبح  محمد مصدق در اثر ابتلاء به  بیماری سرطان، در سن ۸۴ سالگی درگذشت. [11] مصدق وصیت کرده بود او را کنار شهدای ۳۰ تیر در ابن بابویه دفن کنند، ولی با مخالفت شاه چنین نشد و او در یکی از اتاقهای خانه‌اش در احمدآباد به خاک سپرده شد. [12]

پانویس ها

[1] به روایتی مصدق در روستای آهو از توابع آشتیان به دنیا آمد، که این روایت قویتر می‌باشد همانطور که محمدرضا محتاط در کتاب نامداران اراک صفحه ۲۲۰ آورده‌است.

[2] نطق تاریخی محمد مصدق در مخالفت اصولى با تغییر ماده واحده قانون اساسی مشروطه مبنی بر انتقال قدرت به رضاخان بسیار قابل توجه است :

«اولا راجع به سلاطین قاجار بنده عرض مى‌کنم که کاملا از آن‌ها مأیوس هستم زیرا آن‌ها در این مملکت خدماتى نکرده‌اند که بنده بتوانم این جا از آن‌ها دفاع کنم وگمان هم نمى‌کنم که کسى منکر این باشد.بنده مدافع اشخاصى که براى وطن خودشان کارنکنند وجرأت و جسارت حفظ مملکتشان را نداشته باشند و در موقع خوب از مملکت استفاده بکنند و در موقع بد از مملکت غایب بشوند نیستم. اگر دوست حقیقى و قوم و خویش خودم هم باشد ازآن بالاتر هم نباشد وقتى که اینطور شد بنده مدافع او نیستم.امّا نسبت به آقاى رضا خان پهلوى، این که ایشان یک خدماتى به مملکت کرده‌اند گمان نمى‌کنم بر احدى پوشیده باشد. اگر آمدیم و گفتیم خانواده قاجاریه بد است بسیار خوب. هیچ کس منکر نیست و باید تغییر کند. البته امروز کاندیداى مسلم ما شخص رییس الوزراء است. خوب آقاى رییس الوزراء سلطان مى‌شوند و مقام سلطنت را اشغال مى‌کنند. آیا امروز در قرن بیستم هیچ کس مى‌تواند بگوید یک مملکتى که مشروطه است پادشاهش هم مسؤول است؟ ایشان پادشاه مملکت مى‌شوند آن هم پادشاه مسؤول هیچ کس همچو حرف نمى‌تواند بزند و اگر سیر قهقرایى بکنیم و بگوییم پادشاه است رئیس الوزارا و حاکم بر همه چیز است این ارتجاع و استبداد صرف است. ما مى‌گوییم که سلاطین قاجار بد بوده‌اند مخالف آزادى بوده‌اند مرتجع بوده‌اند، خوب حالا آقاى رییس الوزراء پادشاه شد. اگر مسؤول شد که ما سیر قهقرایى مى‌کنیم امروز مملکت ما بعد از بیست سال و این همه خونریزى‌ها مى‌خواهد سیر قهقرایى بکند . اگر گفتیم که ایشان پادشاه [هستند اما] و مسؤول نیستند آن وقت خیانت به مملکت کرده‌ایم براى این که ایشان در این مقامى که هستند مؤثر هستند همه کار مى‌توانند بکنند. در مملکت مشروطه رییس الوزراء مهم است نه پادشاه. پادشاه فقط مى‌تواند به واسطه رأى عدم اعتماد مجلس یک رییس الوزرایى را بفرستد که در خانه‌اش بنشیند. یا به واسطه تمایل مجلس یک رییس الوزرایى را به کار بگمارد.خوب اگر ما قائل شویم که آقاى رییس الوزراء پادشاه بشوند آن وقت در کارهاى مملکت هم دخالت کنند و همین آثارى که امروز از ایشان ترشح مى‌کند در زمان سلطنت هم ترشح خواهد کرد، شاه هستند رییس الوزراء هستند فرمانده کل قوا هستند.بنده اگر سرم را ببرند تکه تکه‌ام بکنند زیر بار این حرفها نمى‌روم. بعد از بیست سال خونریزى، حالا عقیده شما این است که یک کسى در مملکت باشد که، هم شاه باشد هم رییس الوزراء باشد، هم حاکم! اگر این طور باشد که ارتجاع صرف است. استبداد صرف است. پس چرا خون شهداء راه آزادى را بى خود ریختید؟ چرا مردم را به کشتن دادید؟ مى‌خواستید از روز اول بیایید بگویید که ما دروغ گفتیم مشروطه نمى‌خواستیم یک ملتى است جاهل و باید با چماق آدم شود.

گر مقصود این بوده بنده هم نوکر شما و مطیع شما هستم، ولى چرا بیست سال زحمت کشیدیم و اگر مقصود این بود که ما خودمان را در عضو ملل دنیا و دول متمدنه آورده بگوییم از آن استبداد و ارتجاع گذشتیم. ما قانون اساسى داریم، ما مشروطه داریم، ما شاه داریم، ما رییس الوزراء داریم، ما شاه غیر مسؤول داریم که به موجب اصل ۴۵ قانون اساسى از تمام مسؤولیت‌ها مبرّاست و فقط وظیفه‌اش این است که هر وقت مجلس رأى عدم اعتماد خودش را به موجب اصل ۶٧قانون اساسى به یک رییس دولت یا یک وزیرى اظهار کرد آن وزیر مى‌رود توى خانه‌اش مى‌نشیند. آن وقت مجددا اکثریت مجلس یک دولتى را سر کار مى‌آورد. خوب اگر شما مى‌خواهید که رییس الوزراء شاه بشود با مسؤولیت این ارتجاع است و در دنیا هیچ سابقه ندارد که در مملکت مشروطه پادشاه مسؤول باشد ولی اگر شاه بشوند بدون مسؤولیت این خیانت به مملکت است براى این که یک شخص محترم و یک وجود مؤثرى که امروز این امنیت و آسایش را براى ما درست کرده و این صورت را امروز به مملکت داده است برود بى اثر شود. هیچ معلوم نیست کى به جاى او مى‌آید؟ اگر شما یک کاندیدایى دارید و کسى را پیش خود معین کردید بفرمایید ما هم ببینیم.

قانون اساسى ما با یک حوادثى تصادف و مقابله کرده است که این حوادث در یک قرن در این مملکت پیدا نشده است قانون اساسى ما وقتى با این حوادث مقاومت کرده و خودش را معروف جامعه ملل کرد اصولى را داراست که به موجب آن اصول تمام ملل اروپا مى‌دانند که قانون اساسى یک اموراتى را به مجلس حق مى‌دهد. … بنابراین قانون اساسى یک اصولى دارد که به واسطه معروفیتش به عقیده بنده حتى المقدور تا یک قضیه حیاتى و مماتى پیدا نشود نبایستى تغییر داد. مگر با بودن یک شرایطى که لازم براى تغییر قانون اساسى است. این طور تغییر ماده قانون اساسى یک سابقه مى‌شود که قانون اساسى را به کلّى سست و متزلزل مى‌کند، که هر ساعت یک نفر اراده کرد، بیاید این اصولى را که بنده براى شما خواندم این اصولى را که همه چیز ما را تأمین مى‌کند تغییر بدهد. بعد هم بنده عرض کردم شما که مى‌خواهید آقاى رییس الوزراء را شاه بکنید، ایشان یک وجود مؤثرى هستند که مى‌خواهید بلااثر کنید. خدایا تو را به شهادت مى‌طلبم که آن چه گفتم عقیده خودم بود و آن چه در خیر مملکت است مى‌گویم و این جا عبته آقایان را مى‌بوسم و مرخص مى‌شوم (خارج شدند)”.

[3] استاد ایرج افشار، از انقلاب مشروطه تا انقلاب اسلامى، پنج بار دستبرد به قانون اساسى را ذکر مى‌کند که اوّلین آن همین است که مصدق در عین رعایت صداقت و صراحت با سیاست منطقى آن چنان خیر و صلاح مردم و مشروطه و سردار سپه را به طور اساسى و اصولى مطرح کرده است

[4] فوزیه. خسرو معتضد. نشر البرز. تهران ۱۳۷۵ صفحات ۶۰۳ تا ۶۰۸

[5] خاطرات سیاسی. کریم سنجابی.صدای معاصر. تهران ۱۳۸۱

[6] مجموعه پیام‌ها و مکتوبات آیت الله کاشانی. م. دهنوی (محمد ترکمان).(تهران. چاپخش. ۱۳۶۲) جلد چهارم . ص ۲۸

[7] درپیام مصدق به جوانان ودانشجویان در زمانی که نخست وزیر کشور بودند در تاریخ ۲۲ خرداد ماه ۱۳۳۰ آمده است:«فرزندان عزیزم : درود قلبی به شما می‌فرستم و از خدای متعال مسئلت دارم همگان با کامیابی و سربلندی از علوم و فنون آن دیار مترقی، بهره‌ای کافی بستانید و به سلامت و سعادت به میهن مقدس برگردید و مصدر خدمات شایان شوید و حق کشور و ملت ایران را که به گردن شما فرزندان خلف است ادا نمایید. چون دراکثر نقاط کشورهای آمریکایی و اروپائی پراکنده هستید و با آن ملت‌های دوست و بزرگ تماس و ارتباط دائمی دارید به علاوه مراسلاتی از بعضی شما راجع به نفت و مربوط به سوء تفاهمات در آن دیار به من رسیده لازم دانستم شما را از مقاصد ملت ایران در باب ملی شدن صنایع نفت مطلع گردانم تا شما هم به نوبه خود افراد ملت عدالتخواه و حق پرست آن ممالک را آگاه سازید و به هر که رسیدید و در هر محفلی حاضر شدید این مقاصد را شرح دهید تا اگر اشخاصی در نتیجه بی‌خبری یا شاید در نتیجه اغفال عمال مغرض دچار سوء تفاهم شده اند از حقیقت مطلع شوند، زیرا اطلاع صحیح ملل مترقی و دوستی آنها برای ما بسیار مهم و مغتنم است …و بر شما فرزندان این آب و خاک است که با استفاده از جمیع وسائلی که در دست دارید، مردم آزاده آن سامان را از حقایق امر مطلع ساخته و وظیفه خطیر ملی خود را در این موقع دشوار ایران، به نفع کشور باستانی خود و بر اساس حق و حقیقت انجام دهید. با این توضیحات پیام خود را به پایان میرسانم و شما جوانان دانشجو و علاقه‌مند به میهن عزیز را به خدا می‌سپارم.» به روشنی دیده می‌شود که در جایگاه قدرت مصدق چگونه با دانشجویان برخورد می‌کرد؟ از آنها نمی‌خواست زنده باد و مرده باد بگویند. تنها از دانشجویان می‌خواست که “بر اساس حق و حقیقت” پیام ملت ایران را به گوش جهانیان برسانند و در این راه خواهان جنگ نبوده و بدرستی هوادار دوستی همه ملت‌ها بود. برای ستیز با بی‌قانونی، خودکامگی و وابستگی مصدق همواره چشم امید به نسل جوان داشت.

[8] در این مورد باید به تضاد اهداف کودتاچیان  با منافع ملّى، توجه کرد همچنین باید نقل قول‌ها و منابع بسیاری که در باره دلایل اختلاف ها بین مصدق و کاشانی منتشر شده است باهم دیده شود تا از قضاوت یکسویه اجتناب گردد .

[9] ما مردم ایران چقدر می توانیم ساده باشیم که باور‌کنیم انگلیسی ها مردم زرنگ وکلکى بودند که در مدت دو قرن، نیمى از جهان را در اختیار و مالکیت خود در آورده بودند! روى همین استدلال‌ها آن‌ها که درخیابان‌هاى تهران سوار بر تانک در روز ٢٨ مرداد گویى از فتح استالینگراد برگشته‌اند، و بسیارى دیگر از همین فاتحان و اعلیحضرت فقید، کودتاى ٢٨ مرداد را قیام ملّى مى‌دانند!

[10] برای اطلاع بیشتر از جزئیات زندگی مصدق می توانید به کتاب های مصطفى عِلم زیر عنوان: نفت، قدرت و اصول، و کتاب‌های  الول ساتن، ویلیام راجر لوئیس، گازیوروسکى، آلبرت حورانى، عظیمى، حبیب لاجوردى، فرهنگ رجائى و «همه مردان شاه‌» نوشته استفن کینزر و مارى آن هایس و کتاب Angelo-Iranian Oil Company نوشته مالکوم برن و «تاریخ جدید انتشار یافته سیا درباره عملیات آژاکس‌» که در مارس ١٩۵٣ به دست دونالدن ویلبر (یکى از طراحان عمده این عملیات) نگارش یافته است، مراجعه کنید .

[11] محمد مصدق درسال‌های پایانی زندگی نیز امید خود را به جوانان و دانشجویان از دست نداد. در تاریخ ۱۴ فروردین ماه سال ۱۳۴۱ خورشیدی از بازداشتگاه احمد آباد در پاسخ به نامه کنفدراسیون دانشجویان ایرانی درخارج از کشور نوشت: «راست و بی پرده عرض می‌کنم که چشم مردم خیرخواه وطن پرست به شما نسل جدید دوخته شده و آخرین تیری که در ترکش ایرانی است همان شما محصلین محترم و نسل جدید هستید که از آنچه دیده‌اید، درس، و از آنچه هم خوانده‌اید، نتیجه بگیرید و به مورد عمل در آورید.»

[12] رفیعی مهرآبادی؛ محمد ، ذبیح ؛ سپهر، «ایران در دوره مصدق، ریشه‌های انقلاب ایران» ، انتشارات آشیانه کتاب ، تهران 1381