26 مرداد سالروز رها شدن از بند اسارت صدامیان و دربند کشیدن نَفسِ سرکش


26 مرداد سالروز رها شدن از بند اسارت صدامیان و دربند کشیدن نَفسِ سرکش

شاید گفتن از دوران اسارت و شرایط حاکم در آن بسیار سخت باشد دورانی که سراسر ایثار، گذشت؛ اخلاص؛ مقاومت، معنویت، صبر و توکل بوده است لذا وقتی قرار است از آزادگان سخن به میان آید زبان در بیان وصف آن بزرگ مردان مرد عاجز و ناتوان است سرو سیرتانی که بر حقانیت آرمان های امام و انقلاب در دوران اسارت پای فشردند و حاضر نشدند از غرور مقدسشان دست بردارند آنانی که سال های دشوار و طاقت فرسای اسارت و سال های دور از خانه و کاشانه را در اسارتگاه های صدامیان با صبر و توکل به خدا پشت سر گذاشته اند، می دانند معنای این جمله را که اگر چه جسم ما را به بند کشیده اید اما هیچگاه نخواهید توانست روح؛ اندیشه و اراده ی بلند و راسخمان را در بند قرار دهید، یعنی چه؟

یادمه یک سالی بود که از اردوگاه ۱۲ تکریت به اردوگاه ۱۸ بعقوبه تبعید شده بودیم اردوگاهی که با اردوگاه قبلی ما بسیار متفاوت بوده است (جمعی ۱۴ نفره بودیم که دو ماه بعد نزدیک به ۵۰۰ نفر دیگر از بچه های اردگاه ۱۱، ۱۲، ۱۴ و ۱۶ تکریت به جمع ما ملحق شده بودند)

بگذریم. عراق در مرداد ۱۳۶۹ با حمله به کویت بار دیگر در شرایط جنگی قرار گرفت در خاطرم هست نگهبان های اردوگاه از این بابت بسیار ناراضی به نظر می رسیدند زیرا برخی از آن ها نزدیک به ۱۰ سال به عنوان سرباز همچنان مشغول خدمت بودند.

جنب و جوش نگهبان های داخل اردوگاه نشان از شکل گیری اتفاقی جدید می داد هنوز یکی دو ساعتی از پایان یافتن آمار غروب و رفتن به داخل اتاق هایمان نگذشته بود که نگهبان های عراقی وارد قسمت ما شده و با باز کردن درب اتاق ها از ما خواستند با برداشتن وسایل خود به سمت قسمت دیگری از اردوگاه حرکت نمائیم. دقایقی بعد در تاریکی شب به قسمت یک منتقل شدیم بدون آنکه دلیل آن را بدانیم تا اینکه فردای آن روز متوجه شدیم برخی از اسرای کویتی را به اردوگاه ما انتقال دادند.

چند روزی از این واقعه گذشت تا این که یک روز نگهبان های عراقی با خوشحالی اعلان کرده بودند که امروز صدام سخنرانی مهمی خواهد داشت آن ها حتی موج بلندگوی داخل محوطه را بیشتر کرده تا پیام صدام پخش شود رادیوی عراق با پخش ترانه های عربی همراه با مارش نظامی پیام صدام را مبنی بر موافقت دولت عراق با خواسته ها ی به حق جمهوری اسلامی ایران در خصوص پذیرش قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر و همچنین تبادل اسرا اعلان نمود. در اولین اقدام قرار شد تا تبادل اسرا به مرحله اجرا درآید. از این رو بیست ششم مرداد ماه به عنوان روز تبادل اسرای ایران و عراق از سوی دو کشور انتخاب گردید.

سرانجام روز موعود فرا رسید و اولین گروه از آزادگان در صبح ۲۶ مرداد ماه ۱۳۶۹ آزاد شده بودند این در حالی بود در این روز تسویه حساب سنگینی در قسمت ما با چند تن از جاسوسان خود فروخته ی وطنی آن هم به واسطه ی خیانت و اذیت و آزاری که در طول اسارت به دیگر عزیزان آزاده تحمیل نموده بودند؛ شکل گرفت از این رو همزمان با آزادی اسرای ایران و عراق آن روز با دادن یک شهید ( حسین پیراینده از تهران) به مدت ۳ شبانه روز همه ما را توی آسایشگاه ها بدون آب و غذا زندانی کرده بودند.

بگذریم یادمه آن شبی که قرار بود فردایش آزاد شویم، ( ۲۴ شهریور ۱۳۶۹ ) به اتفاق عزیزان حاج محمود کشتکار؛ مرتضی حاج باقری؛ سید جمال اعتصامی؛ محمدرضا قربعلی، محمد رضا حسین پور و ……… تا صبح بیدار ماندیم و خیلی از لحظاتش را با تر کردن چشمهایمان سپری کردیم. و در واقع آن شب؛ اولین شبی بود که تا صبح در بیرون از آسایشگاه خود بسر می بردیم شبی که ستاره هایش از هر نقطه قابل رویت بود و عجب شب پر معنویتی بود آن شب!!!

شبی که تمام آن خاطرات تلخ و شیرین دوران اسارت را در ذهنمان مرور کردیم و برای همه ی آن لحظات، چشمانمان را با قطرات زیبای اشکهایمان شستشو دادیم

 شاید از دید کسانیکه از نگاه مادی به این موضوع می نگرند کارمان را عجیب تلقی نمایند. اینکه زمان آزادی تو فرا برسد و تو با چشمانی اشکبار با به یاد آوردن همه ی آن خاطرات برای تمامی آن لحظات تلخ و شیرینی که در طول اسارت با آن روبرو بوده ای اشک بریزی و حسرت لحظاتی که پشت سر گذاشته ای؛ در ذهنت مرور کنی حسرت از این بابت که تو قدر همه ی آن لحظات به ظاهر تلخ و سخت اما پر از معنویت را نمی دانستی.

شاید امروزه برای خیلی ها این مهم قابل فهم نباشد که چرا برخی ها حاضر بودند تا به جای دوست هم اسارتی خود ضربات محکم کابل را بر تن ضعیف خود پذیرا باشند. همانطور که برای خیلی ها این مهم قابل درک نیست که چرا برای خالی کردن قوطی های رفع حاجت که شب ها توی آسایشگاه ها قرار داشت و هر روز صبح می بایست آن را خالی می کردی؛ برخی ها آرام و قرار نداشتند همان جماعتی که همواره به دنبال کار خیر بوده و اعتقاد داشتند که این کار خالی از صواب نخواهد بود؛ لذا همواره در این کار پیشقدم بودند

 

آری آن شب ناراحت بودیم از اینکه قرار است فردا آزاد شویم آزادی که همراه بود با دور شدن از تمامی آن فضای معنوی حاکم در اسارت؛ دور شدن از دوستانی که در غم هم با یکدیگر گریه کردیم و در شادی هایمان نیز با هم خندیدیم، در یک ظرف غذا خوردیم و سختی های دوران اسارت را نیز با جان خریدیم؛ اگر چه ساعت ها در صف رفع حاجت در طول روز توی آن هوای گرم و سرد می ایستادیم. اگر چه ساعت ها در صف آمار آن هم در گرما و سرمای استخوان سوز اردوگاه می نشستیم؛

اگر چه شمارش افراد در صف آمار با فرود آمدن کابل بر بدن ضعیف اسرا همراه بوده است؛

اگر چه برخی مواقع سطل چای ما برای رفع حاجت هم استفاده می شد و صبح با خالی کردن و شستن داخل آن، سهمیه چای خود را در آن می ریختیم؛ اگر چه جای خواب هر کداممان یک وجب و چهار انگشت بود . اگر چه......

اما وقتی می دانستی که تحمل همه ی این مشکلات و اذیت و آزار شدن ها برای حفظ اعتقادت به نوعی ارزش محسوب می شود؛ سختی آن را با جان و دل می پذیرفتی. 

آری چه شب هایی را پشت سر گذاشتیم شب هایی که به واسطه ی قطع کردن آب در گرمای بالای ۵۰ درجه در تابستان که از سقف آسایشگایش همانند سونای خشک قطرات رطوبت آب بر روی بدن مبارک اسرا ریخته می شد، ولی در آن لحظات به ظاهر سخت تنها امیدت به خدا بود و بس؛

چه شب هایی که در گرمای نفس گیر تکریت یزدیان زمان، آب آسایشگاه ها را قطع می کردند و تو تا صبح چند بار خواب آب گورا را می دیدی اما خیلی زود متوجه می شدی که این خواب تنها سرابی بیش نبوده است لذا همچنان بایستی مقاومت نمایی تا دشمن فکر نکند که تو را به زانو درآورده است و می دانستی اگر دشمن ضعفی در این رابطه در تو ببیند، حتما به خواسته هایش دست خواهد یافت.

چه شب هایی که اسرا به دلیل قطع آب در درون آسایشگاه ها توی گرمای ۵۰  درجه تکریت بارها زبانشان را به کف حوضچه ای که جلوی ورودی آسایشگاه قرار داشت، می کشیدند تا بلکه کمی از تشنگی آن ها رفع شود؛

چه شب هایی که در سرمای سخت شهرهای تکریت و بعقوبه به واسطه ی سرما تا صبح صدای به هم خوردن دندان هایمان شنیده می شد و هر کداممان برای اینکه به دیگری روحیه دهیم، از این بابت تنها می خندیم و چه لذتی داشت همان خنده های به ظاهر تلخ؟

 چه شب هایی که سوز سرما، از یک طرف و گرسنگی مضاعف، از سوی دیگر تا صبح بیدارمان مانده، و با نگاه به چهره همدیگر باز هم می خندیدیم  چه شب ها و روزهایی که …………

 به یقین در ذهن خیلی ها دوران اسارت دوران پر فراز و نشیبی می باشد اما خدای خود را شاهد می گیرم که عبور از فیلترهای سخت آن دوران کار ساده ای نبوده است ولی با همه ی این تفاسیر اسارت مکان بسیار مقدسی بود (به لحاظ معنویت؛ دوری از مکر و حیله؛ دوری نفاق و....) که همچنان در حسرت آن روزهای زیبا و با معنویت ((جدا از لحظات سختش که آن لحظات نیر شیرینی های خاص خودش را داشته است)) که در آن قرار گرفته بودیم، می سوزیم و می سازیم خصوصا همان دو رکعت نمازی که خدایی خالصانه برای رضای خدا خوانده می شد.

اسارت یعنی دورانی که یکرنگی، یکدلی، همزبانی؛ صداقت؛ در میان بچه ها موج می زد اگر چه در میانمان تعدادی انگشت شماری حضور داشتند که توان ایستادگی در مقابل فشارهایی که از سوی نگهبان های عراقی بر اسرا اعمال می شد را نداشته و در نتیجه سر تعظیم در مقابل دشمن بعثی فرود می آوردند و کارشان به فروش هموطن خود حتی برای یک نخ سیگار ادامه می یافت جماعتی که در جمع ۱۰۰۰ نفره ما تعدادشان شاید به ۵ نفر نیز نمی رسید اما خیانت ها و آدم فروشی های آن ها حسابی همه را اذیت می کرد و....

و امروز سال ها از آن دوران می گذرد اما بارها در خلوت خودم این نگاه در ذهنم خطور کرده است تا آنجا که با خود گفته ام شاید این جماعتی که به لحاظ اعتقادی در اهداف و آرمان های خود ضعف داشته اند مقصر نبوده باشند شاید نگهبان های اردوگاه وعده هایی به آن ها داده بودند که آن ها نمی دانستند این وعده ها فریبی بیش نمی باشد. شاید آن ها به این باورنرسیده بودند که دشمن همواره دشمن است و اعتماد به او کار بیهوه ای ست. شاید این افراد نمی دانستد که نباید به دشمن و لبخندهایش اعتماد کرد.

و شاید آن ها نقطه ضعف هایی داشتند که دشمن به آن پی برده و برای چند صباحی خیالشان راحت بود که بایستی برای به بدست آوردن یک نخ سیگار؛ یک قرص نان بیشتر، نایستادن طولانی مدت در صف رفع حاجت و...... بایستی به دشمن خود اعتماد کرد.

و شاید این عده واقعا فکرشان نمی رسید تا متوجه باشند که چقدر مفت  آبرو و حیثیت خود را به تاراج گذاشته اند. و شاید آن ها همه ی این موارد را می دانستند اما از آنجائیکه نمی خواستند فشارها را تحمل نمایند تن به این ذلت داده بودند تا بلکه برای مدتی به ظاهر آسایشی بدست آورند و......