سرخ‌ها و نهضت سبز جنگل


سرخ‌ها و نهضت سبز جنگل

کم‌وکیف تعامل نهضت‌ میرزاکوچک‌خان جنگلی با حکومتگران تازۀ کشور شمالی، یعنی همان بلشویک‌های اشتراکی مسلکی که ظاهراً نیات آزادی‌خواهانه داشتند و از جنبش‌ها و مبارزات ضداستعماری حمایت می‌کردند، به یکی از نکات پیچیدۀ نهضت جنگل تبدیل شد.
اگرچه ظاهراً میان بلشویک‌ها و جنگلی‌ها در زمینۀ مبارزه با استعمار اشتراک نظر وجود داشت و بین رهبران نهضت جنگل با نمایندگان حزب کمونیست شوروی و نمایندگان حزب عدالت باکو جلساتی برای هماهنگی مبارزه برگزار شد، با گذشت زمان زاویۀ میان اهداف جنگلی‌ها و بلشویک‌ها بازتر و بازتر گردید. سرانجام همراهان بلشویک‌مرام نهضت جنگل به تبعیت از دولت کمونیستی شوروی، که با حکومت ایران قرارداد دوستی و تفاهم امضا کرده بود، خود را کنار کشیدند و بدین‌ترتیب حکومت جمهوری گیلان سقوط کرد و میرزا با تعدادی از یاران خود دوباره به جنگل بازگشت. حکایت مفصل‌تر آن را در مقالۀ ذیل ملاحظه فرمایید.
میرزا یونس، معروف به میرزا کوچک فرزند میرزا بزرگ اهل رشت، در سال ۱۲۵۹٫ش دیده به جهان گشود. سال‌های نخست عمر را در مدرسۀ حاجی حسن واقع در صالح‌آباد رشت و مدرسۀ جامع آن شهر به آموختن مقدمات علوم دینی سپری کرد. در سال ۱۲۸۶٫ش وی در گیلان به صفوف آزادی‌خواهان پیوست و برای سرکوبی محمدعلی‌شاه روانۀ تهران شد. هم‌زمان با اوج‌گیری نهضت مشروطه در تهران، شماری از آزادی‌خواهان رشت کانونی به نام مجلس اتحاد تشکیل دادند و افرادی را گرد آوردند که فدایی نام گرفتند.
میرزا کوچک‌خان، که در آن دوران طلبه بود و افکار آزادی‌خواهانه داشت، به مجلس اتحاد پیوست. در سال ۱۲۹۴٫ش به جای «مجلس اتحاد» در رشت گروهی هفده نفری هیئت «اتحاد اسلام» را تشکیل دادند. بیشتر افراد این گروه روحانی بودند و میرزا کوچک‌خان عضو اصلی آن بود. این هیئت هدف خود را خدمت به اسلام و ایران اعلام کرد. خیلی زود میرزا کوچک‌خان رهبری این گروه را بر عهده گرفت. پس از اشغال‌شدن نواحی شمالی ایران به دست ارتش روسیۀ تزاری، هیئت اتحاد اسلام به مبارزه با ارتش تزاری دست زد و گروهی مسلح با عنوان فدایی تشکیل داد. این گروه روستای کسما در ناحیۀ فومن را مرکز کار خود قرار داد و در آنجا سازمان اداری و نظامی به‌وجود آورد. هیئت اتحاد اسلام پس از چندی به کمیتۀ اتحاد اسلام تبدیل شد و اعضای آن به ۲۷ نفر افزایش یافت. رهبری کمیته را نیز میرزا بر عهده گرفت. تا پایان سال ۱۲۹۶٫ش بخش وسیعی از گیلان، مازندران، طارم، آستارا، طالش و تنکابن زیر نفوذ کمیتۀ اتحاد اسلام در آمد. این کمیته «نهضت جنگل» یا «حزب جنگل» نامیده شده است.
نهضت‌ جنگل‌ از نظر سیاسی‌، اجتماعی ‌و ترکیب‌ رهبری‌ به ‌دو دوره ‌تقسیم‌ می‌شود: دورۀ‌ نخست‌ با عزیمت ‌میرزا کوچک‌خان ‌به ‌گیلان (رجب‌۱۳۳۳٫ق/ خرداد ۱۲۹۴٫ش) آغاز شد و با متوقف‌شدن ‌مخاصمات‌ جنگی ‌و انحلال ‌کمیتۀ‌ اتحاد اسلام ‌پایان ‌یافت (شعبان ‌۱۳۳۸٫ق/ اردیبهشت ‌۱۲۹۹٫ش)؛ دورۀ ‌دوم ‌با ورود ارتش‌ سرخ ‌شوروی ‌به ‌ایران (۲۹ شعبان ‌۱۳۳۸٫ق/ ۲۸ اردیبهشت‌ ۱۲۹۹٫ش) آغاز‌ شد و با شکست‌ نظامی نهضت ‌جنگل‌ و شهادت ‌میرزا کوچک‌‌خان ‌(۱۱ آذر ۱۳۰۰) به ‌پایان‌ رسید. دورۀ ‌دوم ‌سه ‌مرحله ‌داشت‌: ۱ــ توافق ‌نمایندگان ‌جنگل‌ با نمایندگان ‌دولت‌ شوروی‌ (نه ‌مادّۀ ‌انزلی‌) و تشکیل‌ حکومت ‌موقت ‌جمهوری‌؛ ۲ــ کودتای ‌حزب‌ کمونیست‌ بر ضد میرزا و تشکیل ‌دولت ‌ائتلافی ‌احسان‌اللّه‌‌‌خان، نمایندگان ‌دولت ‌شوروی‌ و حزب کمونیست ‌ایران‌؛ ۳ــ ورود حیدرخان ‌عمواوغلی به ‌ایران ‌و تشکیل ‌دولت‌ جمهوری‌ شورایی‌ گیلان‌. آنچه در این نوشتار مدنظر قرار گرفته بررسی سیاست‌های خارجی شوروی سابق و بلشویک‌ها در قبال نهضت جنگل است.
آشنایی جنگلی‌ها و بلشویک‌ها
اولین ارتباط رسمی بلشویک‌ها با جنگلی‌ها به پیش از راهپیمایی جنگلی‌ها، یعنی به زمانی‌که هنوز حاج احمد کسمایی با جنگلی‌ها همراه بود، باز می‌گردد: «مدتی از داستان امین‌الدوله [دستگیری امین‌الدوله درلشت نشاء و آوردن او به کسما] می‌گذشت که یکی از یارانمان، که مقیم چمسخال [چومثقال] در کنار مرداب انزلی بود و مشهدی‌علی‌شاه [هوشنگی] نام داشت، به جنگل آمد و گفت که دو نفر از طرف روس‌ها به منزل من آمده و می‌گویند که می‌خواهیم راهی پیدا کرده با حاج احمد و میرزا کوچک صحبت کنیم. این تقاضا در کمیته [اتحاد اسلام] مطرح شد و کمیته تصویب کرد که ما با همراهی جمعیتی به چمسخال رفته با آنها گفت‌وگو کنیم. در طی مذاکرات، آنها گفتند همان‌طورکه می‌دانید در روسیه بلشویک‌ها سرکار آمده‌اند. اصولاً مرام آنها کمونیستی است و نیّت آزادی‌خواهانه دارند و از هرجهت حاضرند تا به شما کمک کنند».[۱] حاج‌احمد، نامی از این بلشویک‌ها ذکر نکرده و مدعی است که آنها کمک خود را به جنبش جنگل به پذیرفته شدن مرام بلشویکی نزد جنبش جنگل منوط کرده بودند. به گفتۀ او همین امر مانع توافق جدی آنها شد. ازاین‌رو این گفته که «دلایل چندانی در دست نیست که تا پیش از ماه مه ۱۹۱۹٫م (اردیبهشت ۱۲۹۸) بلشویک‌ها آشکارا علاقه‌ای نسبت به جنبش جنگل نشان داده باشند»[۲] صحیح نیست.
اما در اوایل دورۀ دوم جنبش، یعنی پس از بازگشت جنگلی‌ها به فومن و سازمان‌دهی مجدد آنها و به‌ویژه از اوایل تابستان، نوشته‌هایی در روسیه به صورت کتاب و مقاله انتشار می‌یافت که درکی نادرست ولی مثبت از جنبش جنگل و به‌ویژه شخصیت کوچک‌خان به دست می‌داد. براساس این نوشته‌ها نهضت جنگل می‌توانست متحدی مناسب برای بلشویک‌ها در راه مبارزه با امپریالیسم انگلیس و توسعۀ انقلاب به سمت شرق باشد.[۳]
در اواخر تیرماه ۱۲۹۸٫ش گروه عدالت نامه‌هایی به کوچک‌خان نوشتند. در این نامه‌ها یک بلشویک ارمنی به عنوان رابط معرفی شد. کمیتۀ بلشویکی در لنکران نیز در این زمان برای همکاری با کوچک‌خان نامه‌ای فرستاد.[۴]
یک راوی، که محمدعلی گیلک فقط با عبارت «یک نفر از مطلعین» از او نام برده، نقل کرده که کوچک‌خان دربارۀ رابطۀ خود با بلشویک‌ها به او چنین گفته است: «… تازه به فومن آمده و هنوز از رنج راه تنکابن نیاسوده و دوباره چند نفر دور هم جمع و فقط یک جنگ با قزاق‌ها در ماسوله کرده بودیم [احتمالا اواخر تیرماه ۱۲۹۸] که نمایندگانی از طرف بلشویک‌ها نزد من آمدند و اظهار کردند موقعیت امروزی بهترین فرصت را برای انتقام از خائنین و درباریان و همچنین جلوگیری از تجاوزات بورژوازی انگلستان در دسترس شما گذاشته، وقت است که از شوروی‌ها کمک خواسته…»،[۵] اما او این درخواست را با نزاکت نادیده گرفت و در اوایل مرداد ۱۲۹۸ اسماعیل جنگلی، خواهرزادۀ خود، را برای مذاکرات بیشتر به باکو فرستاد. خود نیز شهریور همان سال و به گفتۀ خود، به‌رغم نظر یارانش، به تنهایی راهی لنکران شد تا بتواند دراین‌باره مذاکرات رودررو‌ی بیشتری با آنها انجام دهد. اما به دلیل درگیری‌های سختی که به هنگام ورود او به لنکران بین مساواتچی‌ها و بلشویک‌ها پیش آمده بود، میرزا موفق نشد با کسی دیدار کند و دوباره به جنگل بازگشت.
اسماعیل جنگلی، که سفر او به باکو و تفلیس به گفتۀ خود او هشت ماهی طول کشید، پس از بازگشت، درخواست و تأکید بلشویک‌ها را، که خواهان پذیرفته شدن دیدگاه بلشویکی نزد جنگلی‌ها بودند، به کوچک‌خان انتقال داد. میرزاکوچک‌خان، اگرچه در مقابل انگلیس خواهان کمک بلشویک‌ها بود، نمی‌خواست این کمک به گونه‌ای باشد که ابتکار عمل در هدایت این جنبش را از دست رهبران جنبش جنگل بگیرد. فرستادن اسماعیل جنگلی برای مذاکره با بلشویک‌ها و سفر پرمخاطرۀ خودِ کوچک‌خان به لنکران و تلاش‌های دیگری که برای ارتباط با بلشویک‌ها انجام شد، نشان‌دهندۀ این بود که این جنبش در وضعیت سخت و محاصره به سر می‌برد و مفری برای برون‌رفت می‌جست. گذشته از آن، تصور جنگلی‌ها و به‌ویژه کوچک‌خان از بلشویک‌ها کاملاً مبهم و ناروشن بود. واقعیت آن است که در آن زمان، در ایران انقلاب اکتبر و کشور نوخاستۀ شوراها همه جا با دولت استعماری و بدسابقۀ انگلیس و روسیۀ تزاری مقایسه می‌شد. اعلامیۀ معروف تروتسکی در اوایل سال ۱۹۱۸٫م (دی‌ماه ۱۲۹۶٫ش)، که در آن گفته می‌شد تمام امتیازهای استعماری روسیۀ تزاری در ایران به صورت یکجانبه لغو می‌‌شود، اعلامیۀ معروف لنین، که از خلق‌های مسلمان می‌خواست همگام با بلشویک‌ها، دولت استعماری انگلیس را از سرزمین خود برانند، شعارهای برابری و برادری، که تحت عنوان سوسیالیسم و دفاع از رنجبران داده می‌شد، همگی آتش به جان مبارزان عدالت و آزادی می‌زد و سبب می‌شد آنان بلشویک‌ها را متحدانی استراتژیک بدانند.
از طرف دیگر جنگلی‌ها دولت انگلیس را، که سرزمین ایران و گیلان را اشغال و قرارداد استعماری ۱۹۱۹ و ده‌ها قرارداد دیگر را بر ایران تحمیل کرده بود، با بلشویک‌ها مقایسه می‌کردند و مهم‌تر از آن این مسئله بود که انگلیسی‌ها حامی دولت مستبدِ وثوق‌الدوله بودند که قصد داشت ریشۀ جنگلیان را از بن برکند. واقعیت این است که هیچ‌کدام از رهبران جنگل درک درستی از دیدگاه‌های بلشویکی (لنینی) و سوسیالیسم مورد نظر لنین نداشتند و نمی‌دانستند که طی دو سالی که از انقلاب اکتبر تا آن زمان می‌گذشت تحت رهبری بلشویک‌ها تمام متحدان غیر بلشویکی پدیدآورندگان انقلاب فوریه و اکتبر ۱۹۱۷٫م با خشونتی وصف‌ناپذیر حذف شده بودند تا به شکلی کاملاً اراده‌گرایانه سوسیالیسم مورد نظر لنین بر بستر جامعه‌ای فئودالی، که ۸۰ درصد آن دهقانان بودند، روییده شود. ازاین‌رو بود که جنگلی‌ها اغلب بلشویک‌ها را با نام «احرار» روسیه خطاب می‌کردند و از درخواستِ مکرر نمایندگان بلشویک‌ها به جنگلی‌ها ــ که از آنها می‌خواستند تا نظریۀ اراده‌گرایانۀ بلشویکی را بپذیرند ــ درکی درست نداشتند.
بر پایۀ عمر دو سالۀ بلشویک‌ها در روسیه پس از پیروزی، مفهوم اصلی این درخواست آن بود که آنها فقط یک نظریه را برای مبارزه به رسمیت می‌شناختند و آن نظریۀ بلشویکی بود و این نظریه به دلیل ناآگاهی جنگلی‌ها از عمق تحولات دوساله در روسیه، با عنوان کمونیسم جنگی به کلی ناشناخته مانده بود. براساس این نظریه انقلاب‌های ملّی ــ دموکراتیک فقط می‌توانند در پرتو رهبری حزب کمونیست و دیکتاتوری پرولتاریا تحقق یابند و نه هیچ طبقه یا گروه دیگر. این طرح را برای نخستین‌بار لنین در تزهای آوریل خود اعلام کرد. چنین نظریه‌ای نه فقط در فرهنگ سیاسی گیلان و ایران ردپایی نداشت و ناشناخته بود، بلکه در تمام جهان آن روز نیز بدعتی در مارکسیسم به شمار می‌رفت و حتی عده‌ای آن را آنارشیستی تلقی می‌کردند. بیهوده نبود که گلدنبرگِ بلشویک، در آوریل۱۹۱۷٫م، پس از ارائۀ تزهای آوریل لنین، گفت: «سال‌ها بود که جای باکونین [آنارشیست معروف] در انقلاب روسیه خالی بود. حالا لنین جای او را گرفته است».[۶] و به گفتۀ مورخان رسمی تاریخ شوروی، پلخانف تزهای آوریل را «مزخرفات» نامیده بود.[۷]
وضعیت بلشویک‌های روسی در سال ۱۲۹۸
بلشویک‌های روسی که در آن زمان با نام جمهوری شوروی سوسیالیستی در مسکو پایتخت جدیدی برای خود اختیار کرده بودند (بلشویک‌ها دراوایل سال ۱۹۱۸٫م پایتخت را از پتروگراد به مسکو انتقال داده بودند)، بخش بزرگی از کشور روسیه را در جنوب، شرق و غرب در اختیار نداشتند. این نواحی و از جمله قفقاز در مجاورت ایران و گیلان تماماً در دست مخالفان آنها، یعنی گاردهای سفید یا منشویک‌ها بود. در نتیجه آنها نمی‌توانستند مستقیماً با جنگلی‌ها ارتباط برقرار کنند؛ زیرا بین جنگلیان و بلشویک‌ها، روس‌های سفید و نیروهای انگلیسی مدافع آنها فاصله انداخته بودند.
در تابستان ۱۲۹۸٫ش درحالی‌که جنگلی‌ها در جنگل آلیانِ فومن سخت در محاصره قرار داشتند، بلشویک‌ها نیز در محاصره بودند و شرایط نظامی به ضرر آنها پیش می‌رفت. ارتش منشویک‌ها یا سفیدها به فرماندهی ژنرال دنیکین، که ناحیۀ اوکراین در شمال دریای سیاه را در اختیار گرفته، با نیروی ۱۵۰هزارنفری خود در ۳ ژوئیه ۱۹۱۹٫م/ ۱۳ تیر ۱۲۹۸٫ش) به سوی مسکو و برای تصرف پایتخت بلشویک‌ها در حرکت بود. همه چیز حاکی از آن بود که این بار مسکو سقوط خواهد کرد؛ زیرا آنها در سه جبهه مورد حمله قرار گرفته بودند: از شرق توسط ارتش کولچاک و در غرب توسط نیروهای سفید لهستانی به رهبری ویودنیچ، اما از همه خطرناک‌تر نیروهای دنیکین بودند که طی تابستان به پیروزی‌های متوالی دست یافته و خود را تا ۴۰۰ کیلومتری مسکو رسانده بودند. لنین، که خطر را دریافته بود، اعلام بسیج همگانی کرد و گفت: «حساس‌ترین لحظۀ وخیم برای انقلاب سوسیالیستی» فرا رسیده است. مقاومت بلشویک‌ها تحت رهبری تروتسکی به شکل مناسبی سازمان داده شد. از اوایل پاییز نوار پیروزی‌های دنیکین ابتدا متوقف و سپس به شکست‌های متوالی تبدیل شد. از نیمۀ دسامبر ۱۹۱۹٫م / اواخر آذر ۱۲۹۸٫ش ارتش سرخ با سرعت برق و باد به سوی جنوب سرازیر شد و در فوریه ۱۹۲۰٫م / بهمن ۱۲۹۸ خود را به دروازه‌های قفقاز شمالی رساند. اما قفقاز جنوبی، یعنی منطقه‌ای که امروز کشورهای آذربایجان، ارمنستان و گرجستان در آن واقع شده‌اند، هنوز در دست مخالفان بلشویک‌ها بود.[۸] بدین‌ترتیب با پیروزی بلشویک‌ها و حرکت آنان به سوی قفقاز جنوبی، از ابتدای زمستان ۱۲۹۸٫ش شرایط برای جنگلی‌ها به شکل آشکاری در حال تغییر بود.
توافق جنگلی‌ها با بلشویک‌ها
در مردادماه ۱۲۹۸ و در آستانۀ انعقاد قرارداد ۱۹۱۹ بین دولت وثوق‌الدوله و بریتانیا، فرماندهی نیروهای قزاق، در فومنات و شفت و دیگر حوزه‌های استقراری جنگلی‌ها، حکومت نظامی اعلام نمود و برای ایجاد رعب و وحشت، در اعلامیه‌ای اخطار داد که «هر خانه‌ای که در آن جنگلی‌ها منزل کنند، سوزانده می‌شود و صاحبش تنبیه خواهد شد. افرادی که برای جنگلی‌ها آذوقه تهیه کنند و یا کمکی به آنها نمایند، فوراً اعدام و دارایی‌شان ضبط خواهد شد».[۹]
پس از بسته شدن قرارداد ۱۹۱۹، هجوم نیروهای دولتی شدت بیشتری گرفت و در نتیجه، موج تسلیم‌شدن‌ها و امان‌نامه گرفتن‌ها نیز افزایش یافت. فقط میرزا و تنی چند از یارانش همچنان مقاومت می‌کردند.
در چنین وضعیتی، ارتش سرخ برای دستگیری دنیکین، که علیه حکومت نوپای کمونیستی شوروی می‌جنگید، وارد بندرانزلی شد. دنیکین، پس از شکست در اوکراین، به غازیان، که جزء استحکامات بریتانیا بود، پناه برده بود. انگلیسی‌‌ها بعد از چند ساعت مقاومت، غازیان را رها کردند و به منجیل عقب نشستند.
در ابتدای ورود قوای ارتش سرخ به انزلی، در روز ۲۸ اردیبهشت ۱۲۹۹، راسکول‌نیکُف، فرماندۀ ناوگان شوروی در دریای کاسپین، میرزا کوچک را برای مذاکره به انزلی دعوت کرد. در روز اول، مذاکره به‌جایی نرسید؛ زیرا اعضای حزب عدالت باکو، که در مذاکره حضور داشتند، وظیفۀ اصلی و اولیۀ جنبش را تبلیغات مسلکی (مرامی)، مصادرۀ اموال و لغو مالکیت بر زمین و مبارزه با مذهب می‌دانستند، درحالی‌که میرزا میانه‌روتر بود و می‌گفت که مردم ایران نسبت به مذهب دلبستگی دارند و وضعیت مذهب در ایران با سایر جاها فرق می‌کند. باید توجه کرد که در آغاز، حکومت شوروی، به دلیل شعارهای سوسیالیستی‌اش، از جمله عدالت و برابری، در بین تمام مبارزان جهان دارای اعتبار بود و این حکومت نیز حمایت از مبارزان جهان را جزء اهداف خود می‌دانست. میرزا نیز با توجه به این شعارها با آنان همکاری کرد، ولی با گذشت زمان، حکومت شوروی نیز وارد معادلات استعماری شد و گذشته را فراموش کرد.
در روز دوم مذاکرات، بر سر اجرا نکردن کمونیسم از حیث مصادره نکردن اموال، احترام به مالکیت و ممنوع بودن تبلیغات مسلکی، تأسیس حکومت جمهوری انقلابی موقت، سپردن مقدّرات انقلاب به دست آن و مداخله نکردن شوروی‌ها و وارد نشدن نیروی نظامی جدید از شوروی مگر به تصویب حکومت انقلابی ایران، توافق حاصل شد و این توافق به اطلاع مقام‌های دولتی و حزبی مسکو نیز رسید.
پس از این اتفاق، فرماندار گیلان به نمایند‌گی از طرف مردم رشت، میرزا را برای به‌دست گرفتن زمام امور گیلان به رشت دعوت کردند.
در روز ورود میرزا به نهضت جنگل، یعنی ۱۴ خرداد، جمعیت انبوهی از آتشگاه (۵ کیلومتری رشت) تا شهر رشت در دو طرف جاده صف کشیدند و مقدم مجاهدین جنگل را با فریادهای شورانگیز گرامی داشتند. بدین‌ترتیب میرزا، پس از شش سال دوری از رشت، دوباره به این شهر بازگشت.
در رشت، کمیته‌ای مرکب از اعضای ایرانی و روسی تشکیل شد که در آن میرزا کوچک، کاژانف، فرماندۀ قوای شوروی در ایران، احسان‌الله‌خان، کامران آقایُف، عضو حزب عدالت باکو، حسن آلیانی (معین آلرعایا) و… شرکت داشتند. روز بعد، هیئت دولت انقلابی به سرپرستی میرزا کوچک به مردم گیلان معرفی شد.
روز ۱۶ خرداد، سران جنبش جنگل در اعلامیه‌ای با تأکید بر اینکه «قوۀ ملّی جنگل به استظهار کمک و مساعدت عموم نوع‌پروران دنیا و استعانت از اصول حقه سوسیالیسم، داخل در مرحلۀ انقلاب سرخ شده و خود را به نام جمعیت سرخ ایران معرفی می‌نماید»، الغای اصول سلطنت و اعلام جمهوری و حفظ جان و مال عموم اهالی گیلان و لغو تمام قراردادهای دولت مرکزی با بیگانگان، اعتقاد به تساوی حقوق همۀ افراد بشر و حفظ شعائر اسلام را اعلام نمودند.[۱۰]
متن‌ اعلامیه‌های ‌حکومت‌ موقت‌ جمهوری‌ و مرام‌نامۀ آن ‌در دورۀ‌ دوم ‌نهضت ‌با برنامۀ ‌اولیه ‌مجاهدان ‌جنگل‌ در دورۀ ‌نخست‌ کاملاً تفاوت داشت. در دورۀ ‌اول‌، بر قانون ‌اساسی‌ و «اطاعت ‌از سلطان ‌مشروطه‌‌خواه‌» و سلطنت‌ مشروطه تأکید می‌شد،[۱۱] درحالی‌‌که ‌در مرام‌نامه‌ و اعلامیه‌های ‌دورۀ ‌دوم‌، از حاکمیت ‌نمایندگان ‌مردم ‌و مسئولیت ‌قوۀ مجریه‌ در برابر آن‌، لغو اساس ‌سلطنت ‌و اعلام ‌نظام ‌جمهوری ‌سخن ‌می‌رفت‌.
بر حسب ‌توافق ‌سران‌ نهضت‌ و بلشویک‌ها، هیئتی ‌مرکّب ‌از اعضای ‌ایرانی ‌و روسی ‌به ‌نام «روکم‌» (مخفف‌ واژۀ ‌روسی‌ رولوسیونی ‌کمیتت‌ = کمیتۀ ‌انقلاب‌) در رشت ‌تشکیل ‌شد و رهبری ‌نهضت‌ را بر ‌عهده ‌گرفت‌. در ۱۹ رمضان ‌۱۳۳۸٫ق هیئت ‌دولت‌ انقلابی ‌با نُه ‌کمیساریا (ادارات‌ دولت ‌انقلابی‌) تشکیل ‌شد که ‌در آن ‌میرزا سرکمیسر و کمیسر جنگ‌ بود. احسان‌‌الله‌‌خان ‌و خالو قربان ‌در این ‌دولت‌ شرکت‌ نداشتند.[۱۲]
کمیتۀ ‌انقلاب ‌سرخ‌، در تلگرافی ‌به ‌سفارتخانه‌های‌ دولت‌های ‌خارجی‌، انحلال ‌سلطنت ‌و تشکیل ‌جمهوری ‌موقت ‌را اعلام ‌نمود. میرزا نیز، با ارسال ‌تلگرافی‌ به ‌لنین‌، علاقۀ ‌خود را به ‌دوستی ‌مشترک ‌ایران ‌و شوروی‌ اعلام ‌کرد.[۱۳] کابینۀ‌ جمهوری‌، که ‌دولت ‌شورای‌ کمیسرهای‌ خلق ‌نامیده ‌می‌شد، فاقد عضو کمونیست ‌بود و برنامۀ ‌آن‌، علاوه ‌بر مبارزه ‌با انگلیس‌ و شاه‌، حمایت ‌از مالکیت‌ خصوصی‌ و برابری ‌همۀ ‌نژادهای ‌بشری ‌و ابطال ‌پیمان‌های‌ تحمیل‌شده ‌بر ایران‌، نظیر قرارداد ۱۹۱۹ ایران‌ با انگلستان‌، را نیز در برمی‌گرفت.[۱۴]
کودتای حزب کمونیست
به دنبال ورود ارتش سرخ به انزلی عده‌ای از اعضای حزب عدالت باکو که تقریباً همۀ رهبران آن از روشنفکران آذربایجانی ایران بودند، نیز وارد گیلان شدند. و حدود یک ماه پس از آن (در ۱ تیر ۱۲۹۹٫ش) اولین کنگرۀ حزب عدالت در انزلی تشکیل شد و حزب عدالت ایران به «حزب کمونیست ایران» تغییر نام داد و و آوانیس میکائیلیان (احمد سلطان‌زاده) به رهبری حزب انتخاب شد.
سلطان‌زاده خود را در کسوت لنین می‌دید و میرزا کوچک را در جای کرنسکی قرار می‌داد. مواضع او در چهارچوب این الگو همان اندازه قاطع بود که لنین از آوریل تا اکتبر ۱۹۱۷ در مقابل رئیس دولت موقت انقلاب ۱۹۱۷ در روسیه اتخاذ کرد. در آن مواضع کوچک‌ترین تردیدی در تبدیل انقلاب بورژوا ــ دموکراتیک روسیه به انقلاب سوسیالیستی دیده نمی‌شد. لنین در تاکتیک‌هایی که اتخاذ کرد، به گفتۀ خود، در سرنگونی دولت بورژوازی کرنسکی کاملاً موفق بود، پس آن الگوی سیاسی می‌توانست سرمشق مناسبی برای بلشویک‌های حزب عدالت باشد.
در کنگرۀ حزب «درباره دو بیانیۀ اختلاف‌برانگیز که به عنوان برنامه‌های فرقه [فرقۀ عدالت] ارائه شده بود، بحث شد. بر اساس استدلال بیانیۀ اول که سلطان‌زاده آن را نوشته بود، ایران انقلاب بورژوازی را تکمیل کرده بود و اکنون برای انقلاب کارگری ــ دهقانی آمادگی داشت. نویسندۀ بیانیه با اعتقاد به اینکه انقلاب سوسیالیستی نزدیک است، تقسیم فوری اراضی، تشکیل اتحادیۀ صنفی و سرنگونی مسلحانۀ بورژوازی و سخنگویان آن و همچنین پادشاهی اشرافیت فئودالی و امپریالیست‌های انگلیسی را خواستار شده بود. استدلال بیانیۀ دوم به قلم حیدرخان، سوسیال‌دموکرات معروف، که دیگر به فرقۀ کمونیست پیوسته بود، این بود که ایران بیشتر به سوی انقلاب ملّی در حرکت است تا انقلابی سوسیالیستی. نویسندۀ بیانیه بر آن‌ بود که اقتصاد کشور هنوز ماقبل سرمایه‌داری است… نتیجه‌گیری بیانیه این بود که رهبری همۀ طبقات ناراضی، به‌ویژه دهقانان، خرده‌بورژوازی و لمپن پرولتار علیه امپریالیسم خارجی و دست‌نشاندگانش وظیفۀ فوری و ضروری فرقۀ کمونیست است».[۱۵] هرچند دو تز فوق در توصیف جامعۀ ایران با یکدیگر تفاوت دارند و حتی تاکتیک‌های متفاوتی برای مبارزه ارائه می‌دهند، هر دو، تز مبارزه در کشوری عقب‌مانده بود و فقط با هژمونی حزب کمونیست می‌پذیرند. پیداست که مرجع و مأخذ این تزها، نظریات بلشویکی (لنینی) بود. این نظریات همان‌طور که ذکر شد، مشحون از اراده‌گرایی و آرمان‌گرایی بود که می‌شد آنها را در «شرایط مشخص» به دلبخواه و ارادی تحلیل کرد. بااین‌حال در قطعنامۀ پایانی حزب در کنگرۀ اول آمده بود که «حزب کمونیست ایران باید در مبارزه علیه امپریالیسم از نیروهای سرمایه‌داران استفاده نماید. جدا کردن سرمایه‌داری ملّی از جبهۀ ضد استعماری خطاست؛ زیرا در ایران شرایط برای یک انقلاب سوسیالیستی وجود ندارد».[۱۶] اما رهبری حزب، یعنی سلطان‌زاده، دیدگاه‌های شخصی خود را پی گرفت. در کمتر از سه هفته بعد، یعنی در ۱۰ژوئیه (۲۰تیر) کمیتۀ مرکزی حزب به‌طور محرمانه تصمیم مهمی اتخاذ کرد. اسناد نویافته مویسی پرسیتس (پژوهشگر شوروی سابق) در آرشیوهای شوروی پس از فروپاشی این کشور نشان می‌دهد که این تصمیم از جمله «نابودی کوچک‌خان و حکومت او [را]، که دیگر رهبران جنبش‌رهایی بخش» محسوب نمی‌شدند، در بر می‌گرفت.[۱۷]
حزب کمونیست ایران، برخلاف توافق سران نیروهای اعزامی شوروی و سران جمهوری گیلان، تبلیغات کمونیستی و مخالف با مذهب را آغاز کردند.
مأموران دولت شوروی نیز، برخلاف توافق انزلی، از تحویل تأسیسات بندری در انزلی و نفت در رشت، و برگرداندن اموال تجار ایرانی در باکو، که به دولت جمهوری وعدۀ کمک مالی داده بودند، خودداری و نیروهای مسلح جدیدی از قفقاز، بدون درخواست و اطلاع سران جنگل، وارد ایران کردند.[۱۸]
میرزا دو نماینده نزد نریمانوف، رئیس شورای جمهوری قفقاز، فرستاد و از او خواست که از این اقدامات چپ‌روانه که حاصلی جز دور کردن مردم از جنبش ندارد، جلوگیری کند. نریمانوف از سران حزب کمونیست خواست که از این‌گونه اقدامات دست بردارند، اما آنها نپذیرفتند.
میرزا کوچک، برای اعتراض به اقدامات تفرقه‌انگیز حزب کمونیست، دو تن از نزدیکان خود را با نامه‌ای برای لنین، به مسکو فرستاد. آنها با معاون وزیرخارجۀ شوروی، دیدار کردند. وی در این دیدار در بین سخنان خود تأکید کرد که به هیچ وجه نمی‌توان از تبلیغ مرام کمونیسم جلوگیری نمود.
فرستاد‌گان جمهوری گیلان، موفق نشدند با لنین دیدار کنند. میرزا برای جلوگیری از فاجعه‌ای که عملکرد حزب کمونیست پیش آورده بود، تلگرافی برای لنین فرستاد، اما جمهوری آذربایجان آن را توقیف کردند.
میرزاکوچک، که ظاهراً از توطئه آگاه شده بود، در ۱۸ تیر در اعتراض به رفتار حزب عدالت، رشت را به سوی جنگل‌های فومن ترک کرد.[۱۹] بااین‌حال عده‌ای از یاران او از جمله معین‌الرعایا، در رشت ماندند و در بعضی از مناصب حکومت انقلابی ادای مسئولیت کردند.
کوچک‌خان، پس از عقب‌نشینی، بلافاصله نامه‌ای به لنین رهبری بلشویک‌های روسیه نوشت. او در این نامه از لنین ‌خواست که حزب عدالت را متوجه اقدامات تندروانه‌ای نماید که تمام دستاوردهای انقلاب ضد استعماری جنگل را به خطر انداخته بود. در این نامه، اگرچه میرزا تحت تأثیر فضای بلشویکی یکی از اهداف انقلاب جنگل را «آزاد شدن از قیود سرمایه‌داری» اعلام می‌کرد و لااقل از لحاظ نظری متوجه این امر نبود که در انقلاب ملّی دموکراتیک نمی‌توان تأثیر مثبت سرمایه‌داری را نادیده گرفت، دیدگاه غالب و عمل او در همین جهت، یعنی پذیرش بورژوازی حتی در رهبری انقلاب سیر می‌کرد و این یکی از محورهای اصلی اختلاف او با بلشویک‌های جناح سلطان‌زاده در حزب عدالت بود. زیرا آنها به کلی مشارکت سرمایه‌داران و حتی خرده‌سرمایه‌داران را به پیروی از الگوی بلشویکی در روسیه نادیده می‌گرفتند. در تمام نامه‌هایی که از او در دست داریم، میرزا تأکید کرده است که در این مرحله از انقلاب باید از تبلیغات کمونیستی به‌دلیل اینکه سبب شکنندگی وحدت مردم در مقابل انگلیس و دولت مرکزی می‌شود امتناع کرد. میرزا به لنین می‌نویسد: «پروپاگاندهای اشتراکی در ایران عملاً تأثیرات سوء می‌بخشد؛ زیرا پروپاگاندچی‌ها از شناسایی تمایلات ملّت ایران عاجزند. من به نمایندگان شما در موقعش گفتم که ملّت ایران حاضر نیست برنامه و روش بلشویزم را قبول کند؛ زیرا این کار عملی نیست و ملّت را به طرف دشمن سوق می‌دهد. نمایندگان شما با من هم‌عقیده شده از سیاست من پیروی کردند… لیکن موفقیت ما تا هنگامی بود که رفیق راسکو لنیکف در مرزهای ایران بود [راسکو لنیکف ظاهراً به دلیل نظریات متفاوت با تمهیدات رهبران ارتش سرخ در گیلان به مسکو فراخوانده شد] و همین‌که عازم مسکو شدند عقیده‌‌ها برگشت… رفیق ابوکف که خود را گاهی نمایندۀ روسیه و زمانی نمایندۀ کمیتۀ [حزب] عدالت معرفی می‌کند با چند تن از اشتراکیون ایرانی، که از روسیه آمده‌اند و از اخلاق و عادات ملّت ایران بی‌اطلاع‌اند، به‌وسیلۀ میتینگ و نشر اعلامیه در کارهای داخلی حکومت مداخله و آن را از اعتبار ساقط و زیر پایش را خالی می‌کنند و بدین طریق عملاً قوای نظامی انگلیس را تقویت می‌نمایند. حتی من و رفقایم را آلت دست سرمایه‌داری معرفی و کار انقلاب را به تخریب کشانده‌اند… من می‌دانم که در تمام ممالک آزاد، برنامۀ هر فرقۀ سیاسی آزادانه نشر و تبلیغ می‌شود، ولی برنامه‌ای که در ایران پروپاگاند می‌کنند، علیرغم تمایلات مردم است و تنها تأثیرش جلوگیری از پیشرفت انقلاب و تقویت شدن افکار ضدانقلابی است.[۲۰] نامه به لنین قبل از اقدام بلشویک‌ها در بر کناری میرزا نوشته شده بود. اما این نامه در ۴ اوت (۱۳ مرداد)، یعنی چهار روز پس از استقرار دولت جدید بلشویکی در رشت و برکناری میرزا، به‌دست لنین رسید. لنین بدون آنکه خود نظری در این باره اظهار کند، در حاشیۀ نامه نوشت: «۱ــ به دفتر سازمانی ــ کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست؛ ۲ــ به کمیسیون پاولوویچ ــ از طریق چیچرین».[۲۱] به این نامه پاسخی داده نشد.
چند روز پیش از کودتای بلشویک‌ها بر ضد میرزا، به درخواست حزب عدالت باکو، سه ‌تن از سران قوای شوروی در گیلان، که پشتیبان سیاست‌های میرزا بودند، از ایران فراخوانده شدند. به دنبال آن، چند نفر دیگر از شوروی به گیلان آمدند تا سیاست جدید شوروی را پیاده کنند.[۲۲]
دربارۀ ‌علل‌ شکست‌ ائتلاف‌، نظریات‌ متفاوتی ‌وجود دارد: عده‌ای ‌آن ‌را از پایبند نبودن ‌نمایندگان ‌دولت‌ شوروی‌ و رهبران ‌حزب‌ کمونیست ‌ایران ‌به ‌موافقت‌نامۀ ‌انزلی‌ ناشی دانسته‌اند.[۲۳] رهبران ‌حزب‌ کمونیست ‌ایران نیز عقاید میرزا را دربارۀ اجرای‌ انقلاب‌ بورژوا ــ دموکراتیک ‌از دلایل ‌شکست این ائتلاف ‌می‌دانستند.[۲۴] به ‌گفتۀ ‌ایوانف، این شکست ‌نتیجۀ‌ فعالیت خائنان‌ و چپ‌ تندرو و نفوذ انگلیسی‌ها در صفوف کمونیست‌های‌ ایران‌ بود. بررسی اسناد نشان ‌می‌دهد که‌ رفتار نمایندگان ‌رسمی ‌و سران ‌دولت ‌شوروی ‌و رهبری‌ حزب ‌کمونیست ‌ایران ‌در برابر نهضت ‌جنگل‌، با چگونگی ‌مذاکرات ‌دولت ‌انگلستان ‌با نمایندۀ ‌تجاری‌ دولت ‌شوروی‌ در لندن ‌مرتبط ‌بود.[۲۵]
کمی بعد در اولین کنگرۀ کمینترن (بین‌الملل کمونیست)، که به ابتکار لنین در مسکو (به تاریخ ۲۸ ژوئیه۱۹۲۰٫م/ ۶ مرداد ۱۲۹۹) برپا شده بود، سلطان‌زاده، عضو کمیتۀ اجرایی آن، به صراحت اعلام کرد: «در پیش گرفتن سیاست حمایت از جنبش بورژوا دموکراتیک در ایران به مفهوم واداشتن توده‌ها به رفتن در آغوش ضد انقلاب است… باید به ایجاد و حمایت از یک جنبش راستین کمونیستی به عنوان وزنۀ مقابل تمایلات بورژوا ــ دموکراتیک دست زد».[۲۶]
سه روز پس از نطق سلطان‌زاده در کمینترن، که ظاهراً با اعتراضی جدی هم روبه‌رو نشده بود، یعنی در روز ۹ مرداد ۱۲۹۹ کودتای رشت به سرپرستی بومکین روسی انجام شد. هدف این کودتا کنار زدن میرزا و در دست گرفتن قدرت بود. در این کودتا، چندتن از یاران میرزا، از جمله معین‌الرعایا و کُلُنل فتحعلی‌خان توپچی، فرماندۀ نیروهای جمهوری گیلان دستگیر شدند و شیخ‌عبدالله‌خان، رئیس محکمۀ انقلابی، که از طرفداران میرزا بود، کشته شد. کودتاگران برای دستگیری میرزا و یارانش به پایگاه‌های آنها در جنگل‌های فومن یورش بردند، ولی میرزا با هوشیاری از درگیری با آنان خودداری کرد.
در این زمان، میرزا در پاسخ به نامۀ مدیوانی ــ فرستادۀ دفتر سیاسی کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست روسیه به گیلان ــ که از اقدام بلشویک‌های حزب عدالت پشتیبانی می‌کرد نوشت: «من استقلال ایران را خواهانم و بقای اعتبارات کشور را طالبم. آسایش ایرانی و همۀ بشر را بدون تفاوت دین و مذهب شایقم. من بیانات لنین و تروتسکی و براوین و سایر زمامداران عاقل را که گفته‌اند «هر ملتی باید مقدراتش را خود در دست بگیرد» قبول داشته، در مقام اجرایش هستم. هرکس که در امور داخلیمان مداخله کند، ما او را در حکم انگلیس و نیکلا و دربارین مرتجع ایران می‌شناسیم».[۲۷]
کمیته‌ای مرکب از هشت نفر، که چهار تن از آنها از جمله پیشه‌وری عضو حزب کمونیست ایران بودند، زمام امور را به‌دست گرفت. در کابینۀ دولت کودتا، احسان‌الله‌خان نخست‌وزیر و وزیرخارجه، خالوقربان وزیر جنگ و پیشه‌وری وزیر داخله شد. اینها جمهوری شوروی سوسیالیستی گیلان را با برنامه‌هایی که کاملاً بر برنامه‌های حزب کمونیست روسیه (بلشویک) پس از انقلاب اکتبر منطبق بود، بنیاد گذاشتند. جالب است که روزنامۀ کمونیست چاپ باکو در ۳ اوت۱۹۲۰ / ۱۲ مرداد ۱۲۹۹ این اقدام را پدیدۀ «اکتبر ایرانی» و گذار جنبش گیلان به راه سوسیالیستی نامید.[۲۸] لازم است یادآوری کنیم که این اقدام به‌طور کامل زیر نظر نریمان نریمانف، صدر جمهوری شوروی قفقاز (بعدها صدر آذربایجان)، و فرماندهان ارتش سرخ در ایران انجام شد. بااین‌حال ایوانف بعدها نوشت: «در ژوئیۀ ۱۹۲۰ (تیر ــ مرداد۱۲۹۹) جبهۀ متحد گیلان متزلزل شد. بین میرزا کوچک‌خان و کمونیست‌ها، که در آنها عناصر خرده‌بورژوازی نیز یافت می‌شد که موقعیت خود را در آن مرحله تشخیص نمی‌دادند و نمی‌دانستند با چه مسئله‌ای در مقابل جنبش رهایی‌بخش ملّی روبه‌رو هستند، اختلاف بروز نمود… عناصر چپ‌رو که کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست [ایران] را سرزنش و ملامت می‌کردند و با گروه احسان‌الله‌خان متحد شده بودند، علی‌رغم شرایط معین تاریخی کشور، تأکید می‌کردند که گویا ایران کشوری است سرمایه‌داری و در مقابل آن وظایف انقلاب سوسیالیستی قرار دارد. آنها در رشت و انزلی و سایر نقاط گیلان دست به مصادرۀ اموال و خواربار مالکان، تجار، کسبه، پیشه‌وران و حتی دهقانان زدند. آنها در آن شرایط علیه دین و قرآن و روحانیت تظاهر و تبلیغ می‌کردند و تقاضای برداشتن فوری چادر زنان و رفع حجاب را داشتند و علیه همکاری با میرزا کوچک‌خان و بورژوازی ملّی مبارزه می‌کردند».[۲۹] در این تحلیل، ایوانف دامن کمیتۀ مرکزی حزب عدالت را از اقدامات تابستان ۱۲۹۹ مبرا کرده، اما به‌طور غیر مستقیم اعضا و رهبران این کمیته را مسئول آن اقدامات ماجراجویانه دانسته است: «در اکتبر ۱۹۲۰ (مهر ــ آبان۱۲۹۹) افراد ماجراجو از کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست ایران اخراج شدند و حیدر عمواوغلی به رهبری کمیتۀ مرکزی حزب انتخاب و کمیتۀ مرکزی جدید تزهای جدیدی دربارۀ اوضاع اجتماعی و اقتصادی ایران ارائه داد».[۳۰] سلطان‌زاده، که در این زمان منصب مهمی در کمینترن داشت، هیچ‌گاه رهبری جدید حزب (حیدرخان) را به رسمیت نشناخت. درهرحال پیداست که ایوانف در این تحلیل‌ها دچار تناقص شده است. آن چیزی که اکتبر ایرانی نامیده شده است می‌تواند عمل صادقانۀ کسانی باشد که به‌طور کامل تحت‌تأثیر اکتبر روسی بودند؛ به‌ویژه پیروزی‌هایی که بلشویک‌ها در عرصۀ سیاسی و نظامی در دورۀ ۱۹۱۷ تا۱۹۲۰ به دست آورده و موفق شده بودند سراسر روسیه را بلشویزه نمایند، الگوی تجربه‌شده و راهنمای عمل پرجاذبه‌ای برای این اقدام محسوب می‌شد. به اعتبار این الگو کرنسکی ایران (میرزا کوچک) باید بر کنار می‌شد (این موضوع را بعداً مدیوانی به طعنه به میرزا یادآوری کرد) و بلشویزه کردن گیلان و سپس ایران، به همان سرعتی که ارتش سرخ از پترزبورگ و مسکو سراسر روسیه را درنوردیده بود، باید در دستور کار قرار می‌‌گرفت. اعتمادبه‌نفسی که در اقدام ۹ مرداد بلشویک‌های حزب عدالت دیده می‌شد، نشانۀ الهام گرفتن از الگوی موفق اکتبر روسی و داشتن برنامۀ از پیش‌تعیین‌شده بود. به اعتبار اصول اراده‌گرایانۀ بلشویکی (همان‌گونه‌که در روسیه تجربه شد) با دستیابی به قدرت امکان آن وجود داشت که با دور زدن مرحلۀ سرمایه‌داری، جامعۀ دهقانی ایران را نیز مستقیماً و بدون گذار از مرحلۀ سرمایه‌داری به سوسیالیسم انتقال داد. از این منظر فقط کافی بود تمام قدرت در دست انقلابیون حرفه‌ای قرار بگیرد.
کابینه احسان‌الله‌خان برنامۀ خود را بر محور ایجاد تشکیلات ارتشی شبیه ارتش سرخ و حمله به تهران، لغو اختیارات مالکان و الغای اصول ملوک‌الطوایفی و رفع احتیاجات اصلی کارگران اعلام کرد.[۳۱] آنها در اعلامیه‌ای خطاب به مردم گیلان، میرزا را به بی‌کفایتی در مبارزه با انگلیس، حیف‌ومیل اموال عمومی و دزدی و خیانت متهم کردند. کابینۀ کودتا، پس از چیر‌گی بر رشت، به تبلیغات ضدمذهبی خود شدت بیشتری داد و برای تحت ‌فشار قرار دادن سرمایه‌داران، در ۱۵ مرداد ۱۲۹۹ به آتش زدن بازار رشت دست زد. افراد این کابینه، برای گرفتن دارایی ثروتمندان، آنها را جلو قبر خالی ازپیش‌کنده‌شده می‌بردند و به زنده‌به‌گورشدن تهدید می‌کردند.
ایوانُف، تاریخ‌نگار مشهور شوروی، دربارۀ سیاست‌های کابینۀ کودتا نوشته است: «سیاست احسان‌الله‌خان نه فقط زمین‌داران کوچک و طبقۀ متوسط، بلکه دهقانان و پرولتاریا را نیز از انقلاب جدا نمود».
با آنکه از آغاز ورود میرزا و تشکیل جمهوری گیلان، تمام طبقات مردم با شادی آن ‌را پذیرفتند و همه ‌نوع همراهی و کمک به آن نمودند و با کمک همان‌ها منجیل فتح شد و انگلیس‌ها عقب نشستند، ولی اجرای مکانیکی اصول کمونیسم در گیلان توسط دولت کودتا، سبب گشت مردم از جنبش روی‌گردان شوند؛ درواقع اقدامات تند و نااندیشیدۀ دولت کودتا، نظیر دولتی کردن زمین‌های وقفی، مصادرۀ اموال و املاک مالکان بزرگ گیلان، بستن کارگاه‌های کوچک و به بیگاری گرفتن کارگران آن، حکم رفع حجاب از زنان، مخالفت با روحانیان و تبلیغ بر ضد مذهب، سبب بیزاری هرچه بیشتر مردم شد. روحانیان در برابر این اقدامات احسان‌الله‌خان، بر ضد او سخنرانی، و به فعالیت‌های ضد مردمی‌اش اعتراض کردند.[۳۲] در این میان عوامل دولت مرکزی و انگلیسی‌ها نیز علیه این دولت و نظام کمونیستی تبلیغ می‌کردند.
پس‌ از آنکه تمام قدرت به‌ دست بلشویک‌ها افتاد، تعقیب جنگلی‌ها در فومن به منظور یکسره کردن کار آنان آغاز شد. جنگ خونینی در جنگل‌های فومنات بین طرفداران دو گروه به راه افتاد. در همین زمان دولت مرکزی موقعیت را غنیمت شمرد و با تمام قوا به حکومت جنگل حمله کرد. دولت جدید، که در رأس آن احسان‌الله‌خان دوستدار قرار داشت و خود را از داشتن یک شخصیت پر نفوذ محلی محروم ساخته بود، نتوانست در مقابل قزاق‌های دولتی مقاومت زیادی بکند. رشت در تاریخ ۲۰ اوت (۲۹ مرداد) و فقط بیست روز پس از اقدام بلشویک‌ها به تصرف قوای دولت مرکزی درآمد و رهبران حکومت جدید (بلشویک‌ها) از رشت به انزلی عقب‌نشینی کردند و فقط توانستند با کمک ارتش سرخ روسیه در ۱ شهریور دوباره به رشت باز گردند. اما قوای دولتی دوباره شهر را به تصرف خود درآوردند و بلشویک‌ها مجبور شدند عقب‌نشینی کنند و سرانجام فقط با کمک‌های گسترده‌تر ارتش سرخ در ۲۳ اکتبر (۱ آبان) مجدداً شهر رشت را، که آسیب‌های بسیار دیده بود، پس گرفتند. ارتش سرخ، که به کمک بلشویک‌های حزب عدالت و دولت جدید برای مقابله با قزاق‌های دولتی وارد عمل شده بود، مجبور شد از هواپیما‌های جنگی برای در هم کوبیدن جبهه‌های متعدد دولت مرکزی در اطراف رشت و داخل آن استفاده کند. در نتیجۀ این بمباران‌ها و درگیری‌های دوماهه (از ۲۹مرداد تا ۱ آبان ۱۲۹۹) و دست به دست شدن شهر، خسارات بسیاری به رشت وارد شد.
نکتۀ مهمی که در این تغییر و تحولات مشخص شد و تاکنون در بررسی جنبش جنگل به آن توجه چندانی نشده است، تغییر در روان‌شناسی اجتماعی مردم بود. در این زمان رویگردانی وسیع مردم نسبت به بلشویک‌ها آشکار شده بود و آنها با بلشویک‌ها مخالفت می‌کردند. در این زمان در میان مبارزان سابق، بخشی از جنگلی‌ها (به اعتقاد نگارنده جناح راست جنگلی‌ها) به رهبری اسماعیل جنگلی، در این کارزار، طرف قزاق‌های دولتی را گرفتند و ضد بلشویک‌های حزب عدالت، یعنی متحدان سابق خود، و ارتش سرخ وارد عمل شد.[۳۳] این تغییر موضع سریع بیشتر نتیجۀ اقدامات افراطی چپ‌روها، از جمله مصادره کردن اموال حتی کسبۀ خرده‌پا و همچنین تبلیغات کمونیستی وسیعی بود که جامعۀ ایران هیچ‌گونه موافقتی برای پذیرش آنها نداشت. تعجب‌آور بود که رهبران جدید حکومت به تغییر رفتار و روان‌شناسی مردم کمترین توجهی نمی‌کردند و همچنان به راه خود می‌رفتند.
پس از پایان درگیری‌ها و اعمال حاکمیت مجدد بلشویک‌ها بر رشت، معلوم شد که به هنگام حملۀ قزاق‌های دولتی تقریباً اکثر مردم رشت به کمک آنها شتافته و حتی هنگام عقب‌نشینی بلشویک‌ها به انزلی به عقبۀ آنها نیز حمله کرده بودند. این را فرار گسترده و فاجعه‌بار مردم به طرف قزوین و روستاهای اطراف رشت از ترس انتقام‌گیری پس از بازگشت بلشویک‌ها به رشت نشان می‌داد. یقیگیان، که خود در شهر رشت بود، برآورد کرده است که قریب سه‌چهارم مردم رشت شهر را تخلیه کرده بودند.[۳۴] در برآوردی دیگر تعداد فراریان ۴۵هزار نفر گفته شده است.[۳۵] این فرارها شبانه، دسته‌جمعی و عمدتاً همراه اعضای خانواده بود و سبب شد عدۀ بسیاری از گرسنگی و سرما جان خود را از دست بدهند.[۳۶] فاجعه به اندازه‌ای بزرگ بود که احسان‌الله‌خان (صدر جدید جمهوری که به جای میرزا عهده‌دار رهبری انقلاب شده بود) بلافاصله پس از بازگشت از انزلی، طی اطلاعیه‌ای اعلام عفو عمومی کرد و فراریان را به شهر فرا خواند و حتی آنها را برای بازگشتن به شهر تهدید نمود.[۳۷] اما از این موضوع پندی گرفته نشد و اقدامات سابق همچنان ادامه یافت.
ورود حیدرخان به نهضت جنگل
هم‌زمان با تشکیل کنگره ملل شرق در باکو (۱۷ ذیحجه ۱۳۳۸ / سپتامبر ۱۹۲۰)، اختلاف میان ‌اعضای‌ حزب‌ کمونیست ‌ایران ‌مقیم ‌قفقاز با اعضای ‌کمیتۀ‌ مرکزی ‌حزب در گیلان ‌دربارۀ ‌نهضت ‌جنگل ‌آشکار شد. کمونیست‌های ‌قفقازی ‌از رفتار خصمانۀ ‌کمیتۀ ‌مرکزی‌ با نهضت ‌و شخص‌ میرزا انتقاد کردند و خواستار همکاری ‌با میرزا شدند. کمیتۀ ‌جدید حزب‌، بنا به ‌خواست ‌لنین‌، به ‌رهبری‌ حیدرخان ‌عمواوغلی‌ تشکیل ‌شد و به ‌تجدید روابط‌ با نهضت‌ جنگل‌ دست زد. میرزا نیز با برقراری ‌روابط ‌جدید با بلشویک‌ها موافقت‌ نمود.[۳۸] در این ‌میان ‌دولت ‌ائتلافی ‌احسان‌اللّه‌خان ‌و حزب ‌کمونیست ‌نیز ــ به ‌دلایلی ‌چون‌ ناآگاهی ‌از قدرت ‌مذهب‌ در بین‌ مردم ‌و دیدگاه نادرست دربارۀ دین ‌اسلام‌، اجرای‌ بدون ‌برنامه‌ریزی ‌و نادرست ‌سیاست ‌اصلاحات ‌ارضی‌ و تبعیت ‌رهبری ‌حزب ‌کمونیست ‌ایران ‌در گیلان ‌از مقامات ‌ارشد حزب‌ کمونیست‌ و دولت‌ شوروی‌ ــ شکست سیاسی‌ و نظامی‌ خورد.[۳۹] بدین‌‌ترتیب‌، پس ‌از اینکه ‌دولت ‌کودتا مجدداً رشت را تصرف کرد، نمایندگان ‌حزب‌ کمونیست ‌از دولت ‌احسان‌اللّه‌خان‌ فراخوانده ‌شدند و احسان‌‌الله‌خان ‌با صدور بیانیه‌ای ‌در رشت‌ اعلام‌ کرد که ‌پس‌ از آن ‌به ‌دین ‌اسلام ‌و اعتقادات‌ مردم‌ اهانت نخواهد شد، سپس‌ دولت‌ جدیدی‌ را بدون ‌شرکت ‌اعضای‌ حزب‌ کمونیست ‌تشکیل‌ داد. همچنین ‌وی‌ و خالوقربان‌، در پی‌ کسب‌ پایگاه‌ مردمی‌، در نامه‌ای‌ به‌ میرزا خواستار ازسرگیری همکاری با هم ‌شدند که‌ با موافقت ‌میرزا همراه ‌بود. نمایندگان ‌نریمانف‌ (صدر شورای‌ جمهوری ‌آذربایجان‌) در ملاقات ‌با میرزا دربارۀ ‌آمدن‌ حیدرخان ‌عمواوغلی ‌نیز توافق ‌کردند.[۴۰]
درواقع دولت جدید انقلاب، که بر اثر شیوۀ عمل بلشویکی، یعنی فرارویاندن انقلاب از مرحلۀ فئودالی به سوسیالیسم به سبک و سیاق انقلاب اکتبر، روز به ‌روز پایگاه اجتماعی خود را از دست می‌داد، مجبور شد مجدداً برای گسترش پایگاه اجتماعی خود و برخورداری از نفوذ سیاسی و معنوی میرزا، با او آشتی کند. نظریۀ جدید اقتصاد بلشویکی نپ نیز، که لنین آن را در مارس ۱۹۱۸ / اسفند۱۲۹۶ نوشته و ظاهراً بر اثر شدت جنگ داخلی در روسیه به‌طور موقت کنار گذاشته شده بود،[۴۱] و مجدداً در دهمین کنگرۀ حزب کمونیست روسیه (بلشویک) در مارس ۱۹۲۱ / اسفند ۱۲۹۹ و فروردین ۱۳۰۰ به سیاست عملی روسیه تبدیل گردیده بود، این آشتی را با نمایندگان بورژوازی و خرده‌بورژوازی (میرزا کوچک) توجیه می‌کرد. قرارداد موسوم به قرارداد دوستی ایران و شوروی در ۲۶ فوریه ۱۹۲۱ / ۶ اسفند ۱۲۹۹، یعنی فقط سه روز بعد از کودتای اسفند رضاخان (هرچند مذاکرات آن از نوامبر۱۹۲۰ / آبان۱۲۹۹ آغاز شده بود) و همچنین قرارداد بازرگانی شوروی و انگلستان در مارس ۱۹۲۱ / اسفند ۱۲۹۹، که نخستین پیروزی بزرگ سیاست همزیستی مسالمت‌آمیز در این کشور نامیده شده است،[۴۲] نتیجة همین چرخش نظری حزب بلشویک روسیه بود. ازهمین‌رو نه فقط در کشور شوراها، بلکه در انقلاب جنگل نیز ضرورت پی افکندن تزها و نظریه‌های جدید احساس می‌شد. تزهای موسوم به حیدرخان را باید در چهارچوب این چرخش نظری لنین ارزیابی کرد. در نظریه‌های جدید لنین، همان‌طورکه دیدیم، طبقۀ بورژوازی و خرده‌بورژوازی در مرحلۀ گذار به سوسیالیسم (اگرچه تحت کنترل حزب کمونیست) مؤثر قلمداد شدند. با الهام از همین ایده‌ها بود که حیدر عمواوغلی یک گام جلوتر رفت و انقلاب بورژوا ــ دموکراتیک، یعنی انقلاب گیلان، را تحت رهبری خرده‌بورژوازی قرار ‌داد. تزهای او به اندازۀ سیاست جدید اقتصادی (نپ) واجد نکات جدید بود: «۱ــ تصور اینکه انقلاب در ایران می‌تواند بر زمینۀ مبارزات طبقاتی به‌وجود آید و از همان آغاز زیر پرچم کمونیستی برود قطعاً نادرست است؛ ۲ــ مرحلۀ اول نهضت انقلابی ایران باید رنگ رهایی‌بخشی ملّی داشته باشد؛ ۳ــ هدف نهضت آزادی‌بخش ملّی رهاندن خلق از اسارت و تثبیت استقلال کامل سیاسی و اقتصادی ایران است؛ ۴ــ چنین انقلابی به‌وسیلۀ خرده‌بورژوازی تجاری، که یگانه طبقۀ قادر به رهبری سیاسی در ایران است، رهبری خواهد شد».[۴۳]
نباید فراموش کرد که در این زمان طبقۀ تجار در گیلان از قدرت اقتصادی و نفوذ و اعتبار پردامنه‌ای برخوردار بود. با رشد فزایندۀ سرمایۀ تجاری طی قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم در گیلان و به‌ویژه با فشرده شدن تدریجی تجار بومی و غیر بومی در کانون‌های اصلی تماس و فعالیت (رشت ــ انزلی) با روسیه، این طبقۀ جدید و در حال اعتلا به نیروی تعیین‌کننده‌ای در تحولات اجتماعی منطقه تبدیل شده بود.[۴۴] به نظر می‌رسد یکی از دلایل ادامۀ تزهای حیدرخان همین مسئله بود. در این تزها همچنین به‌صراحت اعلام می‌شد که «حزب کمونیست ایران (بلشویک) بر آن است که همۀ این مطالب [برنامه‌های حزب] در چهارچوب نظام بورژوا ــ دموکراتیک قابل اجراست.»[۴۵] و «ایران در مرحلۀ عبور از شرایط پدرسالاری و فئودالی به سرمایه‌داری و اجرای فوری اقدامات سوسیالیستی مردود است».[۴۶] انتشار این تزها، همان‌طورکه گفتیم، هم‌زمان بود با دهمین کنگرۀ حزب کمونیست روسیه در مارس ۱۹۲۱ / فروردین ۱۳۰۰ که در آن سیاست نپ رسماً تصویب شد. بر پایۀ سیاست‌های جدید شوروی و همچنین شکست‌هایی که جناح سلطان‌زاده، در رشت متحمل شده بود، جناح حیدرخان در حزب عدالت پروبال گرفت و بر اساس توافقی که قبل از قرارداد دوستی ایران و شوروی (در ۶ اسفند ۱۲۹۹)، بین دولت انقلابی، به رهبری احسان‌الله‌خان، و میرزا، برقرار شده بود، حیدرخان در بهار سال ۱۳۰۰ به ایران آمد و بدین‌ترتیب فصل جدیدی در همکاری بین حزب کمونیست (عدالت) با تزها و رهبری جدید آن و میرزا پدید آمد. در این زمان رهبری جدید حزب عدالت مورد قبول سلطان‌زاده و یارانش نبود؛ زیرا سلطان‌زاده اساساً حیدر عمواوغلی را کمونیست نمی‌دانست و معتقد بود که او یک ناسیونالیست بورژواست.
در اوایل ‌۱۳۰۰٫ش‌، حیدرخان‌، برای ‌تشکیل ‌جبهۀ ‌واحد با میرزا، وارد گیلان ‌شد. وی ‌و سران ‌نهضت ‌در این ‌موارد به ‌توافق ‌رسیدند: تشکیل ‌کمیتۀ ‌انقلابی ‌به‌ ریاست ‌میرزا، ‌مداخله ‌نکردن‌ خارجی‌‌ها در امور داخلی و سیاسی ایران‌، برقراری‌ روابط‌ دوستانه‌ با شوروی ‌و گرجستان ‌و آذربایجان‌، و تقویت ‌نیروهای‌ نظامی ‌برای ‌جلوگیری ‌از سقوط‌ گیلان ‌به ‌دست‌ نیروهای ‌حکومت ‌مرکزی.[۴۷] کمیتۀ ‌جدید انقلاب ‌با شرکت‌ میرزا، حیدرخان‌، احسان‌اللّه‌خان‌، خالوقربان ‌و میرزا محمدی ‌انشایی ‌تشکیل ‌شد.
مقارن عزیمت حیدر به ایران (اواخر بهار ۱۳۰۰)، دولت شوروی هم به خاطر سیاست‌های جدید ایدئولوژیک و خارجی خود و هم به خاطر قراردادی که با دولت ایران بسته بود، دیگر مایل نبود از بلشویک‌های ایرانی در انقلاب جنگل حمایت نماید. آنها تلویحاً بر آن بودند که رضا‌خان شعارهای انقلاب جنگل را تحقق خواهد بخشید.[۴۸] در همین زمان شایعاتی احتمالاً از طرف دولت بلشویکی روسیه به‌وجود آمد که گویا حیدر یک کشتی اسلحه و مبلغی پول به صورت غیر قانونی از روسیه سرقت کرده و برای کمک به جنگل آورده است. این شایعات درواقع تمایز سیاست جدید شوروی را از اقدامات خودسرانۀ حیدرخان در تقویت قوای جنگل را نشان می‌داد.
درواقع با پایان یافتن جنگ جهانی اول، آثار زیان‌بار اقتصادی جنگ بر مردم انگلیس سبب شده بود که ادامۀ حمایت انگلیس از ضدانقلابیان شوروی برای مردم و روشنفکران انگلیس ‌تحمل‌ناپذیر شود. شوروی نیز، که بر اثر زیان‌های اقتصادی ناشی از جنگ جهانی اول و جنگ‌های داخلی، در وضع اقتصادی بسیار بدی به‌سر می‌برد، در صورت مصالحه با انگلیس، از سویی امکان می‌یافت که از کالاهای صنعتی آن کشور برای احیای صنعت از کارماندۀ خود استفاده کند و از سوی دیگر، می‌توانست نیروهای نظامی مخالف را که به‌طور دائم مرزهای جنوبی آن کشور را تهدید می‌کردند و بر منابع نفت باکو دست یافته بودند، از پیشروی بازدارد.
بر مبنای این ضرورت‌ها، مذاکرات بین شوروی و بریتانیا آغاز شد و پس از چندی قراردادهای اقتصادی و سیاسی تنظیم گردید. روابط شوروی با دولت مرکزی ایران نیز، بر اثر مصالحه با انگلیس رو به دوستی نهاد و قرار بر این شد که دولت شوروی دیگر از جنبش جنگل حمایت نکند. در ۵ اردیبهشت ۱۳۰۰، روتشتاین، سفیر شوروی، وارد ایران شد. او در مراسم سلام به مناسبت تاج‌گذاری احمدشاه در روز ۱۶ اردیبهشت، به وی وعده داد که مسئلۀ گیلان خیلی زود با اقدامات دولت شوروی خاتمه یابد.[۴۹]
روتشتاین، برای حل مسئله گیلان، نامه‌ای برای میرزا فرستاد. وی در ابتدای نامه چنین آورد که «تنها امنیت می‌تواند ایران را از چنگ امپریالیست‌های خارجی که نسبت به ایران نظریات طمع‌کارانه دارند خلاص کند». سپس در نامه، عملیات انقلابی را بی‌فایده و مضر ‌نامید و گفت: «از روی مواد قرارداد، ما مجبوریم دولت را از وجود انقلابیون و عملیات آنها راحت کنیم» و پیشنهاد کرد که «پس از صدور تأمین‌نامه برای شما به وسیلۀ من، شما یا خلع سلاح شده و یا به نقطه‌ای خودتان را کنار» بکشید، و در پایان نصیحت کرد که مجزا شدن ایالتی مانند گیلان از ایران برای آزادی و ترقی مردم این کشور مضر است.
میرزا کوچک‌خان در پاسخ به نامۀ روتشتاین ‌نوشت: «من و یارانم در مشقت‌های فوق‌الطاقه چندین ساله، هیچ مقصودی نداشته و نداریم جز حفظ ایران از تعرضات خارجی و فشار خائنین داخلی، تأمین آزادی رنجبران ستم‌دیدۀ مملکت و استقلال حکومت ملّی… انقلاب یگانه راه علاج و نجات قطعی ملّت از مشکلات موجوده است». وی ضمن دادن چند پیشنهاد مبنی بر «اقدام حکومت مرکزی ایران به اصلاحات اساسی، فسخ قراردادهای استعماری و تعهد به حفظ استقلال، سپردن امنیت گیلان به جنگلی‌ها و آزاد بودن احزاب»، متعهد شد که در صورت پذیرش این شرایط، سیاست صبر، انتظار و آرامش پیش خواهد گرفت.[۵۰] روتشتاین این پیشنهادها را «غیرمنصفانه» ارزیابی کرد.
هدف دولت شوروی از خاتمه دادن به جنبش جنگل اجرای موارد توافق با دولت انگلستان بوده است.[۵۱]
پس‌ از کودتای ‌۱۲۹۹٫ش‌، رضاخان ‌سردار سپه ‌درصدد برآمد ‌به ‌گیلان‌ حمله کند، ولی ‌دولت ‌سیدضیاءالدین ‌طباطبایی‌، بنا به ‌تمایل‌ روس‌ها و انگلیسی‌ها، نمایندگانی‌ را با پیشنهادهایی‌ نظیر برقراری‌ همکاری‌ نزدیک‌ با نهضت جنگل، تعرض‌نکردن‌ دولت‌ مرکزی به آنها ‌و رفع ‌نیازهای این ‌نهضت‌ ‌از نظر مادّی ‌و نیروی ‌انسانی‌، به‌ جنگل‌ اعزام‌ کرد، ولی‌ میرزا، که ‌سیدضیاء را خائن ‌و عامل ‌انگلیس‌ می‌دانست‌، از همکاری‌ با وی‌ امتناع نمود. روتشتاین‌ نیز، در پی‌ توافق‌ دولت‌ شوروی‌ با انگلیس‌ و دولت ‌مرکزی‌ ایران‌، واسطۀ‌ سازش ‌و تسلیم ‌می‌شد.[۵۲]
در ۱۳ مرداد ۱۳۰۰ سران ‌نهضت‌، دولت‌ جمهوری‌ شورایی‌ گیلان‌ را تشکیل ‌دادند. در این ‌دولت‌، میرزا سر کمیسر و کمیسر مالی‌، حیدرخان‌ کمیسر خارجی‌، و خالوقربان‌ کمیسر جنگ‌ شدند. وظیفۀ ‌دولت ‌جدید سازمان‌دهی ‌نیروهای‌ انقلابی‌، تبدیل ‌گیلان ‌به ‌پایگاهی ‌برای ‌حمله ‌به ‌تهران ‌و ناتوان ‌ساختن‌ دولت‌ مرکزی‌ در سرکوبی ‌نهضت ‌جنگل ‌بود. سیاست ‌این‌ دولت ‌جدید، مخالفت ‌رسمی‌ و علنی ‌با توافق ‌میان ‌شوروی‌ و ‌انگلستان ‌بود. احسان‌الله‌‌خان ‌نیز، قبل ‌از حمله ‌به ‌تهران، ‌از عضویت‌ در کمیته‌ کنار گذاشته‌ شده ‌بود.[۵۳]
با وجود تشکیل‌ دولت ‌جدید، به ‌سبب‌ اختلاف‌ نظر اعضای‌ این ‌دولت‌ با هم، به‌‌ویژه ‌میرزا با حیدرخان‌، گیلان ‌عملاً به ‌چهار بخش‌ تقسیم ‌شد و هریک ‌در اختیار یکی ‌از مجاهدان ‌قرار گرفت:. میرزا در منطقۀ‌ فومن‌ و جنگل‌های‌ گیلان‌، حیدرخان ‌در انزلی‌، خالوقربان‌ در رشت‌ و احسان‌‌الله‌خان ‌نیز در لاهیجان ‌مستقر بودند که ‌ضمن ‌رقابت‌، به ‌هم ‌سوءظن‌ نیز داشتند.[۵۴]
احسان‌الله خان، که شرق گیلان را در اختیار خود داشت، در اواخر بهار ۱۳۰۰ بر آن شد که بی‌توجه به هشدارهای «کمیتۀ انقلاب» با جمع‌آوری سه‌هزار نفر از قوای تحت امر خود برای تصرف تهران پایتخت کشور از طریق مازندران اقدام نماید. او از اوایل خرداد ۱۳۰۰ تا اوایل مرداد در این لشکرکشی بی‌محاسبه درگیر بود و سرانجام با شکست و تلفات بسیار به لاهیجان، مقر اصلی خود، برگشت. علت اصلی این شکست، همکاری نکردن افسران روسی اردوی احسان‌الله‌خان با او، به دستور روتشتاین بود.[۵۵]
به دلیل این تکروی و شکستی که بر اثر اقدامات او به انقلاب جنگل وارد شده بود، در اعلامیه‌ای که در مرداد ۱۳۰۰ به‌وسیلۀ کمیته انقلاب صادر شد و در آن اسامی اعضای دولت جدید اعلام شده بود نامی از احسان‌الله‌خان برده نشد. به باور فخرایی در این امر نظر حیدرخان مؤثر بوده است.[۵۶]
سرانجام بذر سوء‌ظنی که در دورۀ حاکمیت دیدگاه بلشویکی پاشیده شده بود و فعالیت‌های عوامل دولت مرکزی، جناح راست جنگلیان و به‌ویژه عوامل انگلستان در شرایط جدید آن را آبیاری می‌کردند و همچنین کسانی در تهران به دفاع از میرزا آتش‌بیار معرکه شده و به تحریک جناح راست جنگلیان مشغول بودند، سبب شد اختلافات بین دو جناح انقلاب، مجدداً بالا گیرد و آن گونه که معین‌الرعایا شخصاً به فخرایی گفته و آن را پیش‌دستی نامیده است،[۵۷] واقعۀ ملاسرا در تاریخ ۷ مهر ۱۳۰۰ پدید آید. در این واقعه تنی ‌چند از طرفداران ‌میرزا (بی‌ اطلاع ‌او) به ‌جلسۀ ‌اعضای ‌دولت‌، که‌ در مُلاسرا (یک ‌فرسخ‌ و نیمی ‌جنوب ‌غربی ‌رشت‌) به ‌طور هفتگی‌ برگزار می‌شد، حمله ‌کردند. در این ‌جلسه،‌ که‌ حیدرخان‌، سرخوش‌، خالوقربان ‌و عده‌ای ‌از مجاهدان ‌حضور داشتند، حیدرخان‌ دستگیر شد.[۵۸] در این واقعه و در هنگام اسارت به‌طرز مشکوکی به قتل رسید؛ در واقع این حادثه نشانه‌های پایان انقلاب جنگل و روح سوء ظن را درکالبد تمام جنبش‌های اجتماعی پس از خود زنده نگاه می‌داشت.
این واقعه سبب شد درگیری‌های مسلحانه‌ای میان نیروهای چهارگانۀ سران انقلاب رخ دهد و به قوای دولت مرکزی، که با حمایت تسلیحاتی و شرکت افسران انگلیسی به سوی رشت حرکت می‌کردند، امکان داد تا به سهولت گیلان را تصرف کند.
قوای قزاق به فرماندهی رضاخان در روز ۱۲ آبان ۱۳۰۰ به رشت یورش برد. خالوقربان خود را به رضاخان تسلیم کرد و با درجۀ سرهنگی در صف نیروهای دولتی، با قوای مجاهدین جنگل مبارزه کرد. احسان‌الله‌خان نیز با پادرمیانی کنسول شوروی در رشت، با هزینۀ رضاخان و با عده‌ای از قفقازی‌ها به قفقاز روان شد.[۵۹] حیدرخان نیز، همان‌طور که ذکر شد، در این زمان، به قتل رسید. معین‌الرعایا نیز هم‌چون خالوقربان خود را به رضاخان تسلیم کرد و پس از لو دادن انبار اسلحه جنگلی‌ها و شرکت فعال در دستگیری برخی از اعضای جنبش، تامین‌نامه گرفت و به حکومت فومنات منسوب شد.
مقاومت دلیرانۀ مجاهدان جنگل در برابر یورش قوای قزاق تحت فرماندهی رضاخان، بیش از یک ماه به‌طول انجامید. عدّۀ زیادی از یاران میرزا شهید، زخمی یا اسیر شدند.
میرزا با وجود خیانت عده‌ای از یارانش، به جنگ و گریز در جنگل‌های گیلان ادامه داد. پس از کشته شدن میرزا در ۱۱ آذر ۱۳۰۰، نهضت جنگل از نظر نظامی پایان یافت.[۶۰]
نتیجه:
دولت جمهوری انقلابی گیلان برخاسته از جنبش جنگل در ۱۴خرداد سال ۱۲۹۹خورشیدی با ورود میرزا کوچک جنگلی همراه نیروهای مسلحش به رشت تشکیل شد و پس از نفوذ بلشویک‌ها و تضعیف جنبش، با ورود قزاق‌های زیر فرمان رضاخان به این شهر در تاریخ ۱۲ آبان ۱۳۰۰، سقوط کرد. خطوط کلی منشأ نظری شکست انقلاب جنگل را در فرایند مبارزات اجتماعی، اتکا به افراد و گروه‌هایی که به گمانه‌های نادرست، به مثابۀ جزمیت‌های مقدس و نقض‌ناپذیر با عنوان تئوری، عمل می‌کنند تا چه حد می‌توانند فاجعه بیافرینند. ما همیشه قبل از دست زدن به عمل، کوشش می‌کنیم سناریویی از آن در ایده و اندیشه خود بسازیم. اگر این ایده‌ها بر واقعیت و توان ما منطبق نباشند، نه تنها دستیابی به هدف میسر نخواهد بود، بلکه انرژی و توان خود را نیز فرسوده و در نتیجه هدف را از دسترس خود دورتر برده‌ایم؛ البته تأکید بر عامل نظریه در شکست این انقلاب به هیچ‌وجه به این معنی نیست که عوامل دیگر تأثیری در این شکست نداشته‌اند. به علاوه تصویری که جنگلی‌ها و به‌ویژه کوچک‌خان از بلشویک‌ها داشتتند مبهم و ناروشن و در نهایت، نادرست بود.
به‌طور کلی در دولت انقلابی جنگل، دو نظریه در هدایت انقلاب نقش محوری داشت: یکی نظریۀ بلشویکی حزب عدالت و دیگری نظریۀ ملّی دموکراتیک میرزا کوچک‌خان جنگلی بود. در هدایت دولت انقلابی جمهوری گیلان (و البته نه در میان مردم) نظریۀ بلشویکی نفوذ و اعتبار بیشتری داشت؛ زیرا هم به‌دلیل پشتوانه‌های نظری و تجربی، انسجام نظری بیشتری داشت و هم از حمایت دولت و انقلاب بلشویکی شوروی (سابق) برخوردار بود. بررسی دوره‌های اقتدار قدرت در انقلاب جنگل بر پایۀ این دو نظریه نیز نشان می‌دهد که بیش از دوسوم زمان تشکیل دولت انقلابی گیلان، قدرت واقعی در دست حزب عدالت و حامیانش بود. از سوی دیگر دیدگاه مقابل، یعنی دیدگاه نظری میرزا کوچک، هیچ‌گاه توفیق پیشبرد نظر و عمل خود را نیافت. تکیه‌گاه‌های نظری حزب عدالت بر بلشویسم (لنینیسم) استوار بود، اما تلاش و مبارزه‌ای که میرزا کوچک جنگلی از ابتدای جوانی تا لحظۀ مرگش پی‌گرفت، مبارزه‌ای بود ملّی و دموکراتیک. این مبارزه ملّی بود؛ چون او تمام مساعی خود را برای بیرون راندن استعمار و امپریالیسم انگلیس و روسیۀ تزاری به‌کار گرفت و در این راه هیچ تزلزلی به خود راه نداد، و دموکراتیک بود؛ زیرا از اصول آن دفاع می‌کرد و حتی هنگامی‌که به قدرت دست یافت نیز همواره در تصمیم‌گیری بر پایۀ خرد جمعی و ارادۀ اکثریت و لزوم توجه به دیدگاه‌های تمام گروه‌ها و قشرهای مردمی که او را به قدرت رسانده بودند و مشارکت آنها در مبارزات دموکراتیک اجتماعی (و نه حذف آنها پس از دستیابی به قدرت) پایبند بود.
پی‌نوشت‌ها
________________________________________
[۱]ــ یاداشتهای حاج احمد کسمایی، تهران: پیروز، ۱۳۸۳، صص۸۷ ــ ۸۶
[۲]ــ محمد شاکری، رخدادهای جنگل، تهران: روزنه، ۱۳۸۲، ص ۱۴۸
[۳]ــ رک: همان، صص ۱۵۵ ــ ۱۴۸
[۴]ــ همان‌جا.
[۵]ــ محمدعلی گیلک، تاریخ انقلاب، رشت: نشر جنگل، ۱۳۷۱، ص۲۴۸
[۶]ــ میشل لووی، جنگلی‌ها، ترجمۀ حمید مستوفی، نشر به‌آفرین، ۱۳۷۶، ص ۱۲۴
[۷]ــ س. س. ولک و همکاران، تاریخ شوروی، ترجمۀ شهرام قهرمانی و بهزاد امین، نشر آلفا، ۱۳۶۱، ص۲۵
[۸]ــ همان، صص ۱۸۲ ــ ۱۷۵
[۹]ــ ابراهیم فخرایی، سردار جنگل، تهران: جاویدان، ۱۳۵۷
[۱۰]ــ جنبش ‌میرزا کوچک‌‌خان‌، بنا بر گزارش‌های سفارت انگلیس در تهران، گردآورنده و مترجم غلامحسین میرزا صالح، تهران: نشر تاریخ ایران، ۱۳۶۹، صص ۷ ــ ۳؛ گریگور یقیکیان‌، شوروی و جنبش جنگل، به کوشش برزویه دهگان، تهران، ۱۳۶۳، صص ۸۶ ــ۷۷؛ محمدعلی گیلک‌، همان، صص ۲۸۰ ــ ۲۷۵
[۱۱]ــ برای ‌نمونه‌ رک: نشریه جنگل‌، سال‌۱، ش‌۵، شوال‌۱۳۳۵، ص‌۵؛ ش‌۲۷، ۷ جمادی‌الاخره‌ ۱۳۳۶، صص ۴ ــ ۱؛ ش‌۳۰، ۲۰ رجب‌۱۳۳۶، صص ۵ ــ ۴
[۱۲]ــ محمدحسن صبوری‌دیلمی‌، نگاهی از درون به انقلاب مسلحانه جنگل، تهران، ۱۳۵۸، ص‌۱۵۷؛ ابراهیم فخرایی‌، همان، ص‌۲۵۱؛ جنبش ‌میرزاکوچک‌ خان‌، همان، ص‌۸
[۱۳]ــ محمدعلی گیلک‌، همان، ص‌۲۸۱؛ شاپور رواسانی‌، اولین جمهوری شورائی در ایران (نهضت جنگل)، تهران، ۱۳۸۴، صص ۲۰۴ ــ ۲۰۳
[۱۴]ــ مویسی پرسیتس‌، بلشویک‌ها و نهضت جنگل، ترجمۀ حمید احمدی، تهران: شیرازه، ص‌۳۵
[۱۵]ــ یرواند آبرهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمۀ احمد گل‌محمدی و محمدابراهیم فتاحی، تهران: نشر نی، ص ۱۴۴
[۱۶]ــ به نقل از: شاپور رواسانی، همان، ص ۱۴۲
[۱۷]ــ مویسی پرسیتس، همان، ص۴۸
[۱۸]ــ گریگور یقیکیان‌، همان، صص‌۱۱۵ــ ۱۱۳؛ گیلک‌، همان، ص ۲۹۰؛ ابراهیم فخرایی‌، همان، صص ۲۸۳ ــ ۲۷۹
[۱۹]ــ ابراهیم فخرایی، همان، ص۲۶۹
[۲۰]ــ همان، صص ۲۸۱ ــ ۲۷۹
[۲۱]ــ مویسی پرسیتس، همان، ص۶۴
[۲۲]ــ همان‌، صص ۵۰ ــ ۴۱؛ ابراهیم فخرایی‌، همان، صص ۲۷۱ ــ ۲۶۹؛ محمدعلی گیلک‌، همان، ص‌۳۱۴؛ نهضت ‌جنگل ‌و اتحاد اسلام‌: اسناد محرمانه و گزارش‌ها، به کوشش فتح‌الله کشاورز، تهران: سازمان اسناد ملی ایران، ۱۳۷۱، صص ‌۱۷۴ ــ۱۷۱
[۲۳]ــ رک: گریگور یقیکیان‌، همان، صص ۲۱۷ ــ ۲۰۱؛ محمدعلی گیلک‌، همان، ص‌۳۵۳ــ ۳۴۰، ۴۲۶ــ ۴۱۷؛ ابراهیم فخرایی‌، همان، صص ۲۸۳ ــ ۲۷۹
[۲۴]ــ محمدعلی رهبری، اسناد تاریخی‌ جنبش ‌کارگری‌، ج‌۱، تهران: شیرازه، ۱۳۸۰، ص‌۸۲
[۲۵]ــ شاپور رواسانی‌، همان، صص۲۴۷‌ــ ۲۴۰
[۲۶]ــ مویسی پرسیتس، همان، ص ۳۸
[۲۷]ــ همان، ص۲۹۹
[۲۸]ــ همان، ص۵۳
[۲۹]ــ ایوانف، تاریخ نوین ایران، ترجمۀ هوشنگ تیزابی، بی‌جا، ص۴۰
[۳۰]ــ همان، ص۴۱
[۳۱]ــ محمدعلی گیلک‌، همان، صص‌۳۲۴ــ۳۲۳؛ مویسی پرسیتس‌، همان، ص‌۵۲
[۳۲]ــ محمدعلی گیلک‌، همان، صص‌۳۵۷ــ۳۵۴، ۴۲۲ــ ۴۲۱؛ برگهای‌جنگل‌: نامه‌های رشت و اسناد نهضت جنگل، به کوشش ایرج افشار، تهران: فرزان روز، ۱۳۸۰، ص‌۱۱۰؛ یحیی دولت‌آبادی‌، حیات یحیی، تهران: عطار و فردوس، ۱۳۶۲، ج‌۴، ص‌۱۵۳؛ شاپور رواسانی‌، همان، صص ‌۲۲۲ــ۲۲۱
[۳۳]ــ رک: گیله‌وا (مجله)، سفرنامه شهیدی، به کوشش جعفر مرداد، ش ۶۷
[۳۴]ــ گریگور یقیکیان، همان، ص۲۵۲
[۳۵]ــ مویسی پرسیتس، همان، ص۵۸
[۳۶]ــ رک: مجله گیله‌وا، ش ۶۴ ، ۶۶ و۶۷
[۳۷]ــ ابراهیم فخرایی، همان، ص ۳۰۵
[۳۸]ــ شاپور رواسانی‌، همان، صص ۲۳۳ ــ ۲۲۸
[۳۹]ــ همان‌، صص ‌۲۳۴ ــ ۲۳۳
[۴۰]ــ محمدعلی گیلک‌، همان، صص ‌۴۳۸ــ ۴۳۷؛ ابراهیم فخرایی‌، همان، صص ۳۰۶ ــ ۳۰۵، ۳۲۶ ــ ۳۱۸
[۴۱]ــ مجموعه آثار، گردآورنده حسن احمدی، تهران: انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ۱۳۷۶، ص ۷۹۸
[۴۲]ــ رک: ولک. س. س و همکاران، همان، ص۲۹۷
[۴۳]ــ تزهای حیدرخان به نقل از: شاپور رواسانی، همان، ص۲۰۰
[۴۴]ــ ناصر عظیمی، تاریخ تحولات اجتماعی و اقتصادی گیلان، تهران: نگاهی نو، ۱۳۸۱، صص ۱۴۰ ــ ۱۳۷
[۴۵]ــ همان، ص ۲۰۹
[۴۶]ــ ایوانف، همان، ص۴۲
[۴۷]ــ مویسی پرسیتس‌، همان، ص ‌۷۷؛ شاپور رواسانی‌، همان، ص ‌۲۶۲
[۴۸]ــ رک: نامه‌های روتشتین سفیر شوروی در ایران به میرزا کوچک، ترجمۀ فتح‌الله کشاورز، تهران: سازمان اسناد ملی ایران، ۱۳۷۱، صص ۱۱۵ ــ ۱۱۱
[۴۹]ــ ابراهیم فخرایی‌، همان، ص ‌۳۲۸ ــ ۳۲۷، ۳۵۴ ــ ۳۵۳؛ شاپور رواسانی‌، همان، ص‌۲۶۱
[۵۰]ــ برای ‌متن‌ نامۀ‌ دو طرف رک: جنبش ‌میرزا کوچک‌خان‌، همان، صص ۴۶ ــ ۳۸
[۵۱]ــ شاپور رواسانی‌، همان، صص ۲۶۳ ــ ۲۴۰
[۵۲]ــ جنبش‌ میرزا کوچک‌خان‌، همان، ص‌۲۹؛ محمدعلی گیلک‌، همان، صص ۴۵۵ ــ ۴۴۵
[۵۳]ــ جنبش ‌میرزاکوچک‌خان‌، همان، صص۳۳ ــ ۳۲؛ محمدعلی گیلک‌، همان، ص‌۴۴۱؛ شاپور رواسانی‌، همان، صص ‌۲۶۴ــ ۲۶۳
[۵۴]ــ محمدعلی گیلک‌، همان، ص ۴۸۳؛ شاپور رواسانی‌، همان، ص‌۲۷۷
[۵۵]ــ مویسی پرسیتس‌، همان، صص ۹۷ ــ ۹۱؛ محمدعلی گیلک‌، ص‌۴۴۲ــ۴۴۰؛ ابراهیم فخرائی‌، همان، صص ۳۴۷ ــ ۳۴۶
[۵۶]ــ ابراهیم فخرایی، همان، صص ۳۲۹ ــ ۳۲۶
[۵۷]ــ همان، ص۴۲۰
[۵۸]ــ همان‌، صص ۳۶۹ ــ ۳۶۵
[۵۹]ــ ابراهیم فخرایی‌، همان، صص ۳۷۲ و ۳۷۴؛ محمدعلی گیلک‌، همان، صص‌ ۵۰۱ ــ ۴۹۹
[۶۰]ــ ابراهیم فخرایی، همان، ص


نشریه زمانه