بررسی سیاست دینی ـ فرهنگی در عصر پهلوی (دوره حکومت رضاشاه)


فرزانه نیکوبرش‎راد کارشناس ارشد علوم سیاسی،
8797 بازدید
ایران رژیم پهلوی سیاست فرهنگ رضاخان

پیشگفتار

به اذعان اکثر مورخان، بیتوجهی سران رژیم پهلوی به دین و فرهنگ جامعه و باورهای اعتقادی و ارزشی مردم و تلاش آنها برای حذف ظواهر فرهنگ دینی در کنار عوامل سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، عامل مهمی بود که پایه‌های رژیم را متزلزل ساخت. تلاش برای نابودی و حذف فرهنگ دینی از جامعه در دوران پهلوی را باید در ماهیت رژیم و وابستگی آن به بیگانه (استعمار انگلیس و آمریکا) مورد جستجو قرار داد. تلاش مذبوحانه‌ای که از دوران رضاخان آغاز شد و تا دوره محمدرضا ادامه یافت. اما، در این تهاجم هدف و پایه‎های اصلی را باید در وابسته بودن حکومت رضاخان و اهداف استعماریی جستجو کرد که در قالب اقدامات خصمانه و بخشنامه‌ها و سرکوب شدید دولتی آغاز شد ولی به علت عمق فرهنگ دینی در جامعه، رضاخان نتوانست جز به ظاهر، موفقیتی در حذف کامل دین از صحنه اجتماعی دست یابد.

در بررسی حوادث و وقایع تاریخی دوران رضاشاه، مجموعه اقداماتی همچون تأسیس دانشکده معقول و منقول، ایجاد مؤسسه وعظ و خطابه، مقابله با مراسم سوگواری و عزاداری به بهانه مبارزه با خرافات، جلوگیری از برگزاری مجالس ترحیم، اجرای قانون نظام اجباری و مهاجرت علما به قم، واقعه قم، صدور لایحه امر به معروف و نهی از منکر  از سوی دولت، مبارزه با علمای دینی‎ـ‎ سیاسی مانند مدرس، متحد‌الشکل کردن البسه، مجتهد مجاز، امتحان گرفتن از طلاب و کشف حجاب و ... به چشم می‎خورد که در حقیقت، اقدامات عملی رضاخان در مقابله با اسلام و ارزشها و مظاهر فرهنگ اسلامی تلقی می‌شود. در این مقاله،‌ به علت محدودیت زمانی، فقط به برخورد سیاسی، دینی و فرهنگی رضاخان و عوامفریبی او در تظاهر به دینداری برای رسیدن به قدرت و استفاده از علما و اقدامات فرهنگی جهت جلوگیری از قدرت و نفوذ روحانیون و اقدامات عملی در تحدید قدرت آنها به عنوان مروجان فرهنگ دینی در جامعه بسنده می‌کنم.

دوران حکومت رضاخان را می‎توان به لحاظ رابطه او با روحانیون و روند برخورد با مذهب،‌ از مقطع کودتای سوم اسفند 1299 تا پایان سلطنت در 1320، به دو دوره کلی تقسیم کرد:

1. روابط رضاخان با مذهب و روحانیون در دوران رضاخان؛

2. روابط رضاخان با مذهب و روحانیون در دوران رضاشاهی.

 

روابط رضاخان با مذهب و روحانیون در دوران رضاخانی

دوره رضاخانی، از کودتای سوم اسفند 1299 شروع می‌شود و تا پایان ریاست‎الوزرایی او ادامه می‌یابد. رضاخان در این دوره همه جا خود را طرفدار روحانیت و فردی مذهبی نشان می‌دهد که برای جلب نظر علما در مراسم مذهبی در نهایت ارادت و خضوع شرکت می‌کرد تا هیچ کس در دینداری او شک نکند. در اکثر کتب تاریخی به این مسئله اشاره شده است و بدون استثناء اکثر مورخین بر این امر تأکید دارند. شیوه رضاخان در این دوران، تظاهر به دینداری و ملاقات متعدد با علما و روحانیون طراز اول و احترام گذاشتن به علما و نظرات آنها، سیاستی برای جلب و جذب نظر علما و صعود او به پلکان قدرت بوده است.

در حقیقت «یکی از دلایل موفقیت رضاشاه در مبارزه برای رسیدن به قدرت و کنار گذاردن مدعیان، ریاکاری و تظاهر به دینداری و حفظ شعائر مذهبی بود که توانست نظر مساعد بسیاری از مردم و نیز روحانیون داخل و خارج را نسبت به خود جلب کند. شرکت در عزاداری ماه محرم نمونه این نمایشهای مذهبی اوست.»[1]

عوامفریبی مذهبی رضاخان تنها برای طی کردن پله‌های قدرت بود که در پناه کشور استعمارگر انگلیس حمایت و اجرا می‌شد. امام خمینی(ره) که وقایع زمان رضاخان را درک کرده بود و شاهد و ناظر کارهای حکومتی رضاخان بود، در یکی از سخنرانیهای خود اشاره دارد: «در کودتای رضاشاه، ناظر قضایا بوده‌ام، کارهایشان گاهی به ظاهر خیلی فریبنده بود، لکن برخلاف مسیر ملت بود. وقتی که او آمد ابتدائاً شروع کرد به اظهار دیانت و اظهار چه و روضه خوانی و سینه‌زنی و گاهی ماه محرم در (تهران) همه تکیه‌هایی که در تهران بود، می‌رفت، می‌گریست، خودش تا وقتی که سوار مطلب شد، سلطه پیدا کرد ... تا قبل از این که قدرت پیدا بکند، خواست برای بازی دادن مردم آن طور امور را انجام داد. وقتی که قدرت پیدا کرد، درست بر ضد آن کارهایی که کرده بود، شروع کرد به فعالیت، منجمله همین آدمی که این دستگاه روضه‌ را داشت همچون قدغن کرد به دستگاه خطابه و وعظ و روضه‌ و همه اینها را...»[2]

در جای دیگر به نوع تظاهر و عزاداری او اشاره کرده و می‌گوید:

من یادم هست، ایشان کودتا کرد و آمد در تهران و ابتدای امر خیلی اظهار دیانت و اظهار اسلامیت [می‌کرد] و در ماه محرم، در شبهای ماه محرم گاهی می‌گفتند پا برهنه به این طرف و آن طرف می‌رود، برای عزاداری و همه این تکیه‌هایی که در تهران برپا بود ایشان می‌رفت و ... پیش صاحب تکیه‌ها اظهار اسلامیت و اظهار ایمان می‌کرد تا وقتی که یک قدری مستقر شد، تا وقتی که حکومتش یک حکومت مستقری شد، آن وقت دست به نیزه برد و سرنیزه برد و کوبید همه اقشار ملت را ...[3]

رضاخان برای رسیدن به مقصود، در مقاطع اولیه روی کار آمدن خود، علاوه بر چنین عوامفریبی‎هایی، ملاقاتهایی هم با علما داشت: «جهت اجرای مقاصدش رعایت احترام علما را ضروری می‌دید و در فرصت‌‎هایی که پیش می‌آید با آنان دیدار می‌کرد. بعد از رفع غائله شیخ خزعل عازم عتبات شد و در نجف اشرف با حضرات آیات عظام ملاقات کرده و با ایشان خیلی گرم گرفته و خود را مطیع و فرمانبردار نشان داده و ظاهراً در موقع زیارت در حرم حضرت امیر(ع) یا حرمین کاظمین(ع) و کربلا با ظاهری که خضوع و خشوع از آن نمایان بوده، به زیارت پرداخته است و یا با صحنه‌سازی و دسته‌بندی اقدام نموده تا شمایلی از مولا علی(ع) برای او ارسال گردید و در باغ شاه به همین مناسبت مراسم جشنی برپا داشته و بسیار خود را مفتخر می‌داشته است.»[4]

مهندس بازرگان در بررسی علت این تظاهر رضاخان می‎نویسد: «رضاخان موقعی که آمد ... برای یک عده از علما احتراماتی قائل شد، برای اینکه می‌خواست بنیان سلطنتش از ناحیه آنها در معرض چیز [خطر] قرار نگیرد.»[5]

در جریان جمهوری‌خواهی[6] «پس از قیام مردم تهران به قم شتافته و اوامر آیات عظام قم را در مورد موقوف داشتن جمهوری قبول نموده و در این مورد اعلامیه‌ای صادر نموده است.»[7]

باید اذعان داشت که «رضاخان به سختی از این نبرد [جریان جمهوری خواهی] جان سالم به در برد. درس و تجربه‌ای که از جریان جمهوری‌خواهی گرفت، این بود که رهبران مذهبی نشان داده بودند اگر بر سر مسئله‌ای متحد شوند، نیروهایشان قابل رؤیت نیست. این برای رضاخان درس تلخی بود، آن را کاملاً آموخت. او مجبور شد برنامه جمهوری را کنار بگذارد و برای مدتی کاملاً مراقب بود که مخالفت رهبران مذهبی را به طور گروهی برنیانگیزد.»[8]

بعد از غائله جمهوری‌خواهی، سعی کرد تظاهر به دینداری را ادامه دهد. «سردار سپه در این دو ساله اخیر تظاهر دینداری یک ساله اول خود را واگذاشته بود. از وقایع جمهوری‎خواهی تجربه‎آموز شده و دانست که برای پیشرفت مقصود خود یعنی تصرف تاج و تخت بی‌صاحب، چاره‌ای جز تظاهر به دینداری ندارد. رفتن او به قم برای خداحافظی با علمای مرجع تقلید تشیع نیز، برای ترمیم شکستی بود که در دوم حمل در مجلس خورده است.»[9]

به همین جهت، راه مماشات و ریاکاری را انتخاب کرد و به قدری در این راه، نقش خود را خوب بازی کرد که مورد اعتراض دوستان خود ‌گرفت. به گفته دولت‌آبادی «دوستان تجدد‌خواه سردار سپه از او گله می‌کردند که چرا به روحانی‌نمایان این درجه پر و بال می‌دهد؟ جواب می‌دهد: مصلحتی اقتضاء کرده است این طور بشود و این یک رفتار موقتی است.»[10]

تمام این رفتارها به گونه‌ای که اکثر مورخین به آن اشاره دارند جز ریا برای رسیدن به هدف از سوی رضاخان، چیز دیگری نبوده است. «احمدشاه که مقام خود او متزلزل می‌باشد و اگر سردار سپه از روی مصلحتی با آنها موافقت می‌کند تا وقتی است که او به همه آرزوهای خود نرسیده باشد و ناچار است همه را راضی نگاه دارد و پس از رسیدن به آرزوهای خود بدیهی است موافقتی با آنها نخواهد کرد.»[11]

عده‌ای از مورخین و تحلیل‌گران سیاسی معتقد هستند که علت قدرت گرفتن رضاشاه و دید مثبت عده‌ای از روحانیون به او به خاطر ریاکاری بوده است. به خصوص روحانیونی که از مشروطه به بعد سرخورده شده و به دنبال یک ناجی بودند که رضاخان با عوامفریبی‌های خود این زمینه را ایجاد کرد. لذا «هنگامی که رضاشاه قدرت می‌گرفت مقامات برجسته مذهبی، مانع مهمی بر سر راه او ایجاد نکردند، این موضع تا حدی ناشی از سرخوردگی آنها از مشروطه و تا حدی ناشی از اثرات گمراه کننده شرکت مداوم و آشکار رضاشاه در مراسم مذهبی قبل از تحکیم موقعیتش بود.»[12]

البته این گفته چندان هم نمی‌تواند صحیح باشد. چون علما در قم با آیت‌الله حائری همراهی و همدلی داشتند و او را به عنوان تکیه‌گاه انتخاب کرده و هرگونه حمایتی از او به عمل آوردند.

در مجموع در این دوران رضاخان، با شیوه نیرنگ و تظاهر نشان داد که برای رسیدن به اهداف خود و مطامع شخصی رؤسای خود، حاضر است همچون هنرپیشه ماهری هر نقشی که در نمایشنامه تهیه شده به او بدهند با مهارت تمام آن را به مرحله اجرا درآورد و چنان در نقشهای ارائه شده، رل خود را خوب بازی کند که مردم و شخصیتهای سیاسی و علمی و مذهبی هم تا مدتهای مدید، فریب او را بخورند.

 

روابط رضاخان با روحانیون در دوره رضاشاهی

دوران دوم که از انقراض قاجاریه شروع می‌شود، در سال 1304  با تاجگذاری اوآغاز می‌شود و تا 1320 ادامه می‌یابد. در این دوران در ابتدای سلطنت، رضاشاه با عده‌ای از علما که مورد نیاز اهداف او بودند و آنها را شخصیتهای با نفوذی می‌دانست روابط حسنه برقرار کرده بود. از میان آنها می‌توان به آیت‌الله حائری، آیت‌الله نورالله اصفهانی، آیت‌الله نائینی و آیت‌الله سید ابوالحسن اصفهانی و آیت‌الله خالصی‌زاده، آیت‌الله بهبهانی، آیت‌الله امام جمعه خویی و ... نام برد. بعضی از علمای نامبرده را در مراسم تاجگذاری، دعوت کرد و همچنان تظاهر به دینداری را با عوامفریبی ادامه داد. مثلاً در هنگام سوگند در مجلس «در مقابل قرآن زانو زد و آن را بوسید.»[13] و دیگر اینکه در جشن تاجگذاری خود بر توجه به حفظ اصول دیانت تأکید کرد و آن را «یکی از وسائل مؤثره وحدت ملی و تقویت روح جامعه ایرانیت که تقویت کامل از اساس دیانت است»[14]، یاد می‌کند.

از سال 1306 یعنی دو سال بعد از تاجگذاری، که پایه‌های حکومت خود را مستحکم می‌بیند، حملات شدید خود را به روحانیت و تحدید نفوذ آنها آغاز می‌کند. اگر تا این زمان، رضاخان با بعضی از علما، همراهی داشت فقط برای پیشبرد کار خود بوده است. اما از سال 1306 که با قیام حاج آقا نورالله اصفهانی، واقعه قم، وضع قوانین و دادن اطلاعیه‌های متعدد مانند لایحه امر به معروف و نهی از منکر، قانون متحدالشکل کردن لباس،محدود کردن جواز پوشیدن لباس روحانیون، قدغن کردن مجالس وعظ و خطابه و روضه‌خوانی، تصرف اوقاف دردست دولت، وضع قوانین درمورد محاضر شرعی و ... ظاهر اسلام‌ستیز خود و به عبارتی چهره واقعی خود را به نمایش گذارد. «برای رضاشاه که بر اشراف و قاجار فائق آمده بود و سران قبایل را رام کرده بود، تنها نهاد قوی علما بودند که رضاشاه اندک اندک به تضعیف علما پرداخت ...»[15]

بهانه رضاشاه جهت تضعیف قدرت روحانیون، جدایی دین از سیاست بود. ارتشبد جم می‌گوید: «[رضاشاه] حاضر نبود که روحانیت در کارهای سیاسی ایران دخالت کنند و آن طور که من استنباط می‌کنم معتقد بود که باید ایران حکومت لائیک مثل ترکیه داشته باشد.»[16]

 

ماهیت مذهبی رضاخان: اسلام زدایی

سئوالی که عملکرد مذهبی رضاشاه در ذهن ایجاد می‌کند، این است که آیا او واقعاً فرد مذهبی بوده است یا خیر؟ در این زمینه نظرات مختلفی ابراز شده است. آنچه مسلم است، اگر فردی اعتقاد واقعی به مذهب داشته باشد، در تمام مراحل زندگی، اجرای اوامر مذهبی در رفتار و اعمال او ظاهر است و هرگز نمی‌تواند، اعتقادات مذهبی را زیر پا بگذارد.

در این میان بعضی از مورخین معتقد هستند که رضاخان «یک شیعه واقعی [بود]، خلوص عقیده به خداوند و به مفهوم ولایت و پایه‌های تشیع داشت و بنیادهای دینی را احترام می‌گذاشت، ولی او به تفکیک دین از سیاست معتقد بود و به طرد خرافات نیز اصرار داشت. همچنین از توجه رضاشاه به تحدید و تنظیم امور و نوسازی آستان قدس رضوی و آستان حضرت معصومه(ع)، احترام به مراجع روحانی مخصوصاً حاج شیخ عبدالکریم حائری، کمک شخصی برای ساختن پل شهرستان قم و افتتاح موزه قم به عنوان شواهدی برای خلوص اعتقادات مذهبی او یاد شده است.»[17]

در حالی که عملکرد رضاشاه نشان می‌دهد که او به هیچ اعتقادی پایبند نبوده است. «سردار سپه ذاتاً به روحانیون علاقه‌ای ندارد و [برخی] روحانی نمایان را می‌شناسد که حقیقتی در وجودشان نیست، ولی به مصلحت با رؤسای آنها خصوصیت [بخوانید: ارتباط برقرار] می‌کند و تا وقتی که بر ضد قشونی‌ها کاری نکنند تا یک اندازه خواهشهای آنها را انجام می‌دهد و آنها را راضی نگاه می‌دارد ... به هر صورت باید دانست نفوذ این طبقه که جای هر نفوذی را گرفته بود در حکومت کودتایی کم کم دارد به نقطه صفر می‌رسد و دست روحانی و روحانی‌نما از دخالت در سیاست به کلی کوتاه می‌گردد و این البته صلاح سیاست و روحانیت هر دو می‌باشد.»[18]

واقعیت این است که رضاخان، شخصی بود که برای رسیدن به اهداف خود و صعود قدرت، حاضر به هر نوع تظاهر و دورویی بود و هیچ اعتقادی هم به مذهب نداشت. در مرحله اول با تظاهر به دینداری توانست «محبت خود را در قلوب عده‌ای از مردم عوام که اکثریت جامعه را تشکیل می‌دادند، جای دهد. در صورتی که قبل از آنکه سردار سپه به مقام وزیر جنگی ارتقاء جوید، در محافل بهایی‌ها هم حاضر می‌شده و به آنها می‌گفته که من هم از شما هستم و حضرات هم وی را از خود دانسته، خوشبخت بودند که همکیش آنها مقام حساس و ارجمندی را احراز نموده است. اما، همین که سردار سپه به مقام عالی‌تر رسید و به قول معروف خرش از پل گذشت، معلوم شد که اصولاً نسبت به هیچ یک از مذاهب اسلام و فرق معتقداتی ندارد. تظاهراتش صرفاً از روی عوامفریبی بوده است.»[19]

بعضی از مورخین، عناد رضاخان با مذهب را بدون هدف و نقشه می‌دانند و معتقد هستند که هدف او رسیدن به قدرت مطلق بود که برای رسیدن آن، هر کسی و قشری را که مانع می‌دید، بی‌رحمانه از بین می‌برد:

رضاشاه یک صاحب‌نظر سیاسی نبود. او هیچ برنامه حساب شده‌ای برای نوسازی ایران نداشت و نقشه‌ای هم برای خلاص شدن از شر مشکل مذهبی‌گری‎، غیرمذهبی‌گری نکشیده بود.

رضاشاه دو هدف مهم داشت که برای او چنان جدایی ناپذیر بودند که در حکم یک هدف به حساب می‌آمدند. او می‌خواست پاره‌ای از شکوه دیرین ایران را به این کشور بازگرداند و در مملکتی نوسازی شده، قدرت مطلق خود را استوار کند. اقدامات او برای رسیدن به این هدفها با سرسختی و خشونت توأم بود و هر قدرتی که در راه موفقیتهای او قرار می‌گرفت، بایستی تا جایی که امکان داشت بی‌رحمانه از بین می‌رفت. بنابراین استقلال ایلات، قدرت مالکان دربار قاجار و عقاید دموکراتیک و آزادیخواهان همگی در معرض حملات او قرار داشتند. قدرت مذهبی نیز ناگزیر، باید کاهش می‌یافت.[20]

جلوگیری از قدرت مذهبی روحانیون، به عنوان یک عنصر قوی و مخالف دولت، به خصوص از جریان جمهوریخواهی رضاخان مطرح شد و جایگزین چنین نیرویی، نوعی باستانگرایی بود که ریشه در تاریخ ایران نداشت، بلکه زاده افکار همکاران متحد و متفکر رضاشاه بود. مهندس بازرگان معتقد است:

با اقداماتی که او [رضاخان] می‌خواست بکند، که البته آن اقداماتش اصلاح‌طلبی و تجدد بود. فشار از هر طرف آن وقت روی هم مراسم دینی آمد، هم مطبوعات دینی آزاد نبودند [که] همه چی بنویسند و نسبت به عزاداری و مراسم مذهبی مشکلات ایجاد کند. وقتی لباس متحدالشکل می‌خواست درست بکند، فشار روی عبا و عمامه آمد و اینکه (روابط روحانیت با دولت) می‌خواهم بگویم معکوس شد و [نتیجه] اینکه آنها دیگر مخالف شدند. رضاشاه در ایران نوینی که می‌خواست بسازد به تشویق مشاورانش، از طرفی از «ایران باستان» و از طرفی از «غرب» الهام می‌گرفت.[21]

و در این میان «همکاران رضاخان، همان کسانی هستند که ادعای تمدن و تجدد روشنفکری می‌کردند و روحانیون و مذهبیون را مرتجع قلمداد می‌کردند. ما نمی‌بینیم یک نفر از آنها با آن دستگاه مبارزه کند و باز هم روحانیت و مذهبیها هستند که مبارزه می‌کنند.»[22]

لذا، رضاخان نه تنها دیگر نیازی به روحانیون احساس نمی‌کرد، بلکه آنها را مانع کار خود می‌دید. رضاخان قدرت روحانیون را، با توجه به نفوذ آنها در میان توده مردم، مانع عمده‎ای بر سر راه خود می‌دید. عمده فشارها روی روحانیونی بود که مستقلانه عمل می‌کردند. طبری معتقد است حرکت کاهش قدرت روحانیون، با تشویق تجددگرایانی بود که او را یاری می‌کردند و همچنین استعمار انگلیس نیز در این حرکت سهیم بود. او می‌نویسد:

وقتی از ایدئولوژی هیئت حاکمه در دوران رضاشاه سخن می‌گوییم نمی‌توان از رابطه رژیم با مذهب مطلبی به میان نیاورد.

رضاشاه که در دوران عروج[23] خود، پس از عوامفریبیهای جمهوریخواهانه دست به تظاهرات مذهبی زد، به زیارت عتبات رفت، مدال مولای متقیان بر گردن آویخت، در دسته‌های عاشورا شرکت جست و کاه بر سر ریخت، مجلس روضه‌خوانی به راه انداخت و خود در آن، انگشتان سوگواری بر پیشانی، حضور یافت. رضاشاه روش خود را به تدریج دگرگون نمود و سیاست عقب زدن نفوذ روحانیت و بسیاری از آداب مذهب را به سود تجدد و اروپایی‌گری دنبال کرد... این واکنش رضاشاه علیه آن مذهبی بود که نمی‌خواست تن به مرکزیت بدهد و برای خود حق خاصی در امور قانونگذاری و فرهنگی و اوقاف و اصولاً اداره مردم قائل بود و از دیرباز حکومتهای سلطنتی را جائر و غاصب می‌شمرد.

تمایل رضاشاه به تضعیف روحانیت شیعه تنها از تمایلات خودش برای از میان برداشتن رقیب منشأ نمی‌گیرد. استعمارطلبان انگلیس نیز از دوران حوادث تنباکو و فتوای میرزا حسن شیرازی به عنوان مجتهد اعلم در نکشیدن قلیان و عدم معامله دخانیات این نیرو را شناخته بودند.[24]

هدف رضاشاه تهاجم روزافزون به روحانیون و مذهب و به زیر سلطه درآوردن نیروی مقتدر روحانیون بود که در طول تاریخ ایران همواره یک قشر قوی و با نفوذ اجتماعی در مقابل حکومت و دولت وقت به حساب می‎آمدند. به طوری که، هرگاه وارد مبارزه و مقابله شده بود، با نفوذ و پایگاهی که در میان اقشار وسیع مردم داشت، توانسته بود حرف خود را به کرسی بنشاند و به موفقیت برسد.

دوم اینکه هدف رضاشاه کنترل امور مذهبی بود. او می‌خواست «مذهب رسمی را رام و قبضه کند و آن را به [مذهب] افراد معقول و مطیع استبداد سلطنتی بدل سازد.»[25] به عبارت کلی، مذهب دولتی را جایگزین مذهب رسمی سازد.

در دوره دوم، رضاشاه با خشونت تمام سعی کرد به مقابله با روحانیت برخیزد و مظاهر مذهبی را از جامعه بزداید و در این میان به هیچ اصولی هم پایبند نبود و هر شخصی را هم که سر راه اقدامات ضد مذهبی خود می‌دید، به راحتی از بین می‌برد. در مجموع می‌توان گفت: 

دوران شانزده ساله حکومت پهلوی اول را می‌توان به درستی دوره خصومت شدید علیه فرهنگ و نهادهای اسلامی دانست. آنچه را صاحب نظران غربی با نظر موافق «اصلاح» و «نوسازی» نامیده‌اند، بسیاری از ایرانیان، اگر نه اغلب آنها، به مثابه هجومی وحشیانه به فرهنگ، سنتها و هویتشان تلقی می‌کرده‌اند.[26]

رضاخان در طول سلطنتش، در زمینه سیاست مذهبی ـ فرهنگی چند اصل را محور کارهای خود قرار داد که مهم‎ترین آن زدودن دین و باورهای مذهبی از جامعه بود. زیرا که او نفوذ مذهب را در جامعه، مهم‎ترین مانع جهت اقدامات مترقیانه خود و به عبارتی بی‌هویت کردن جامعه می‌دانست.

 

اهداف رضاخان

اهداف رضاخان را می‎توان در چند محور خلاصه کرد:

1. جدایی دین از سیاست[27]؛

2. تضعیف قدرت روحانیون[28]؛

3. محدود کردن قدرت رهبران مذهبی در جامعه؛

4. سوق دادن جامعه به سوی تجدد و غرب‌گرایی با الگو قرار دادن ترکیه؛

5. ترویج فرهنگ غرب‌گرایی و رواج سکولاریزم در جامعه؛

6. حمله به ارزشهای اسلامی جهت رسیدن به فرهنگ و تمدن جدید غرب؛

7. تعطیل حوزه‌های علمیه که این حوزه‌ها را کانون خطرناکی علیه نظام و اهداف خود می‌دانست.

رضاشاه برای دستیابی به اهداف موردنظر بعد از سال 1305 حملات خود را آشکارا جهت محدود کردن قدرت روحانیون به کار گرفت و با تصویب قوانین خاص، گام به گام پیش رفت و به جایی رسید که حتی برگزاری مجالس سید‌الشهداء را ممنوع ساخت.

رضاخان در طول دوران حکومت خود تحمل هیچ مخالفی را نداشت و هرگونه ابراز مخالفت و حرکتهای سیاسی را در جامعه با شدت تمام سرکوب می‌کرد. کیانوری می‌گوید: «در ایران از حوالی سالهای 1307ـ 1308 حمله رضاخان به کمونیستها شروع شد و به تدریج آنها کمونیستها را گرفته و زندانی کردند. در سال 1310 قانونی وضع شد که هر کس فعالیت اشتراکی بکند و در این جهت سازمانی درست کند به 3 تا 10 سال زندان محکوم می‌شود. لذا فعالیت قطع شد تا سال 1313 که گروه 53 نفر شروع به فعالیت کرد.»[29]

رضاخان در میان مخالفین خود، قشر روحانیت را از مخالفان سرسخت خود می‌دانست. زیرا «از دیدگاه نظریه تشیع رضاشاه نیز مثل پیشینیان قاجار، خود یک نفر غاصب به شمار می‌رفت ... در زمینه مخالفت آنها با سیاستهای رضاشاه برای یک نفر ملا امکان داشت که نظریات شخصی خود را راجع به مسائلی که عموماً در غرب مسائل سیاسی قلمداد می‌شد، ابراز دارد و پیرامون [پیروان] محلی خود را برای ایجاد تنش اجتماعی برخیزاند.»[30]

همین تواناییهای بالقوه روحانیون، رضاخان را به وحشت می‌انداخت، به طوری که تصمیم گرفت رقبای خود را از صحنه خارج کند تا به راحتی بر مملکت حکمرانی کند. در این راه با استفاده از قوانین مورد نظر خود در جهت تحدید قدرت روحانیون و جایگزینی قوانین غربی به جای قوانین شرعی و عرفی جامعه، حمله به اعتقادات و ارزشهای حاکم بر جامعه و کاربرد نیروی پلیس سعی کرد به اهداف خود دست یابد.

 

حمله به شعائر اسلام

حکومت رضاخان پس از تحکیم پایه‌های سلطنت، به رو در رویی با حوزه و روحانیون پرداخت و سعی کرد با وضع قوانین روحانیون را از صحنه خارج سازد و تا جایی پیش رفت که زدودن شعائر مذهبی را در دستور کار حکومت خود قرار داد. بعد از تبعید آیت‌الله بافقی و خاموش کردن قیام حاج آقا نورالله اصفهانی، با تمهید برنامه‎هایی چون امتحان گرفتن از طلاب، اجرای قانون اتحاد البسه، ایجاد مدارس مذهبی ـ فرهنگی به صورت دولتی و کنترل بعضی از حوزه‌های علمیه به دست دولت به منظور تربیت طلاب و روحانیون وابسته، تصرف در اوقاف و قطع دسترسی روحانیون از مهم‎ترین منبع استقلال اقتصادی و مالی، منع پوشیدن لباس روحانیت مگر با جواز از وزارت معارف، ایجاد دانشکده معقول و منقول، مؤسسه وعظ و خطابه و ... سعی کرد حیطه قدرت و نفوذ روحانیون را در جامعه کاهش دهد و قوانین و ظواهر غرب و غرب‌زدگی را در جامعه گسترش دهد.

رضاخان با تصویب قوانین از 1307 به بعد سعی کرد که حملات خود را به روحانیون، منطقی و قانونی جلوه دهد و با قانونی کردن امور دینی سعی داشت ترویج و هدایت امور دینی را در جامعه دولتی سازد و با تحت کنترل درآوردن کارها و اقدامات روحانیون، به مرور مذهب را چنان که خود می‌خواهد شکل و جهت دهد. مریت هاکس، پیرامون دولتی شدن امور مذهبی در دوران رضاخان می‌نویسد: «در ایران پدیده عجیب اسلامی دولتی دیده می‌شود به طوری که دولت به ظاهر در فکر تعدیل و شاید اصلاح دین و در واقع در فکر تباه ساختن دین از درون است. شماری از تحصیل کرده‌ها معتقدند که باید دین را دولتی کرد، هر چند مورد قبول اندکی از مردم باشد.»[31]

کاهش قدرت نفوذ روحانیون، تنها خواست رضاخان نبود، بلکه بعد از نهضت تنباکو به رهبری روحانیون و انقلاب عراق و مشروطه ... استعمار انگلیس،[32] این حیطه نفوذ روحانیون را کاملاً شناخته بود و در صدد از بین بردن آن برآمد. از اینرو، در کشورهای اسلامی با سیاست «تفرقه بینداز و حکومت کن» سعی در ایجاد تفرقه میان روحانیون و فرق اسلامی از یک سو و دستیابی به منابع و غارت منابع اقتصادی این کشورها پرداخت. به خصوص که در این میان روحانیون از مخالفین سرسخت گسترش ظواهر و قوانین غربی در کشورهای خود بودند.

همفر، یکی از جاسوسان انگلیس در زمینه اهداف کشور خود و نابودی ارزشهای اسلامی می‌گوید:

علمای اسلام سبب نگرانی ما بودند. مفتیان الازهر و مراجع تشیع در ایران و عراق، هر کدام چون مانع بزرگی در برابر مقاصد استعماری ما جلوه می‌کردند، این علما کوچکترین وقوفی از تمدن و علم جدید و اوضاع و احوال امروز نداشتند و تنها موضوع مورد توجهشان، آماده شدن برای بهشت بود، بهشتی که قرآن به ایشان وعده داده بود، آن قدر تعصب می‌ورزیدند که ذره‌ای حاضر به عقب‌نشینی از مواضع خود نبودند، توده‌های وسیع مردم، پادشاهان و فرمانروایان همگی مانند موشی که از گربه بترسد، از علما می‌ترسید ... در بلاد شیعه مردم به علمای خود بیشتر از پادشاهان علاقه‌مند بودند. ارادت به علمای دین، ارادتی بی‌شائبه بود، ولی برای پادشاهان و حکام چندان اهمیت و اعتباری قائل نبودند.[33]

سپس راهکارهایی را جهت توسعه نفوذ استعمار انگلیس و کاهش قدرت روحانیون و علما ارائه می‌کند تا درکشورهای اسلامی ترویج شود. او ذکر می‌کند: «باستان‌گرایی، ترویج شرابخواری، قمار، فساد و شهوترانی، بر هم زدن رابطه عالمان دین و مردم (تهمت زدن به علما، وابسته نشان دادن علما به بیگانه)، رواج کلیساها و کنیسه‌ها، بازداشتن از عبادات و ایجاد شک، ایجاد محدودیت جهت سفر به عتبات و اماکن مقدسه، کاهش قدرت نفوذ مالی و خارج کردن آن از دست علما (خمس و زکات، و ...)، رواج فرهنگ غربی ترویج بی‌حجابی زنان، از بین بردن اعتقادات و احترام به سادات، از بین بردن تکایا و مراسم عزاداری، ایجاد مدارس توسط دولت و دولتی کردن امور ...»[34] موجب کاهش نفوذ روحانیون می‎شود.

سیاست و عملکرد مذهبی رضاخان، با توصیه‌های بالا کاملاً وفق می‎کند و حکومت رضاخان در این راه از هیچ کوشش و اقدامی در جهت انهدام و نابودی ارزشها و اعمال اسلامی فروگذار نکرد. گرچه دولت استعماری انگلیس و عوامل آن همواره سعی داشتند که دخالت خود را در روی کار آوردن رضاخان به انحاء مختلف انکار کنند، ولی این یک واقعیت تاریخی است. سر ریدر بولارد، سفیر انگلیس در ایران در دوران رضاشاه در کتاب خود تصریح می‎کند «اتهام رایجی است که در مورد به سلطنت رسیدن رضاشاه به انگلستان وارد می‌کنند. این حرف هیچ اساسی ندارد. کودتا هم دولت اعلیحضرت پادشاه و هم میسیون انگلیسی در تهران را غافلگیر ساخت، انگلیسی‎ها نظیر دیگران، طرفدار استقرار نظم بودند، ولی آنها از تغییرات سیاسی و اقتصادی که رضاشاه ایجاد کرد بیش از دیگران زیان دیده‌اند.»[35]

پیتر آوری نیز عین همین عبارات را نقل کرده و می‌نویسد: «هنگامی که رضاخان به قدرت رسید [کودتای سوم اسفند 1299] شایع بود که این کودتا را انگلیسی‎ها تدارک دیده بودند. از این رو، رضاشاه نزدیک شدن به انگلیسی‎ها را خطرناک نمی‌دانست و همچنین خطر دیگری نیز وجود داشت که انگلیسی‎ها آن را کاملاً درک نکرده بودند، خطر اینکه سفارت بریتانیا در تهران، به صورت (پاتوق) دسیسه‌کنندگان علیه رضاشاه درآید ... ایرانیان [از انگلیسی‎ها] هنرپیشگانی ساخته‌اند که آگاهانه به اجرای نقشهای اسطوره‌ای سرگرمند.»[36]

در حالی که نه تنها  انگلیس در روی کار آوردن رضاخان نقش اساسی داشت، بلکه با حمایت از او در دوران حکومت آنچنان که می‎خواست، با نفوذ در ساختار حکومت، به اهداف استعماری خود جامه عمل پوشاند. به عنوان مثال اردشیرجی که یکی از رجال انگلوفیل درتاریخ معاصر ایران بود، نقش زیادی در هدایت نگرش و اجرای اهداف ضدمذهبی در افکار رضاشاه داشت. نقش تلقین و تفکرات اردشیر جی در اداره حکومت و اجرای سیاستهای ضدمذهبی رضاخان بسیار زیاد بود.[37]

اردشیر جی تأکید دارد که قدرت مطلق رضاخان زاده اراده ملوکانه است که از بیگانه هرگز متأثر نبوده است. او در وصیت‌نامه خود می‌نویسد:

امروز این قدرت مطلق را رضاشاه رأساً و با حس مسئولیت نسبت به وظایف خطیر سلطنت در راه اعتلای ایران اعمال می‌نماید. دیگر وزراء و حکام و مسئولین امور چشمشان به دستورات صادره از دربار شاه است و از مأمورین بیگانه کسب تکلیف و راهنمایی نمی‌کنند. قدرت و نفوذ واقعی در رضاشاه متمرکز است و از او ناشی می‎شود. مأمورین بیگانه هم دست از مداخلات دیرین کشیده و نیک می‌دانند که تکرار آن برای رضاشاه غیرقابل تحمل و منافع مشروع و مناسبات بین کشورشان و ایران را به مخاطره خواهد انداخت.[38]

با این‎همه، وابستگی رضاخان به قدرت انگلیس و اجرای اوامر آنها از واضحات تاریخ است و تلاش عاملان و مورخین انگلیسی جهت ایجاد انحراف در اذهان، اثری ندارد. بر اساس همین وابستگی، رضاخان به همراه عوامل داخلی در کشور که به عنوان وزراء و مشاوران و همراهان او را در اجرای اوامر ضدمذهبی همکاری و همراهی می‌کردند و اعتقادی به اسلام و روحانیت هم نداشتند، سعی کرد که اقدامات خود علیه مذهب را در حذف شعائر اسلامی و کاهش قدرت نفوذ روحانیون به مرحله اجرا درآورد.

از جمله همراهان او تیمورتاش بود، رضاخان «در حضور عده‌ای از رجال درباره او گفته بود: آقایان این را بایستی بدانند که هر چه تیمور گفته من گفته‌ام و هر چه تیمور نوشته من نوشته‌ام.»[39] تیمور تاش که مرد شماره یک دربار و متنفذترین رجل سیاسی پس از رضاخان بود، فقط خود را اروپایی می‌دانست.[40] سعید نفیسی ذکر می‌کند «در میان تجدد‌خواهان آن روز از همه تندتر و بی‌باک‌تر [تیمورتاش] بود.» [41] تیمورتاش همراه با داور، فروغی، نصرت‌الدوله فیروز از عوامل مهمی بودند که رضاخان را در کارها و تهاجمات ضد مذهبی‌اش یاری می‌کردند. این عده «نقش مهمی در روند دین‌زدایی از جامعه داشتند»[42]

این افراد به دستور رضاخان و تحت حمایت کامل او به «غربی کردن ایران پرداختند. هر چند که در این فرآیند، میانه‌روتر از کمال آتاتورک در ترکیه عمل کردند، اما برخی خواهند گفت که مشکل تمدن ایران به مراتب پیچیده‌تر از ترکیه بود، چرا که به محض این که تصمیمی در این زمینه گرفته می‌شد، با مخالفت مردمی روبرو می‌شد که با این کار موافق نبودند و مآلاً یک وضعیت جنون‌آمیز به وجود می‌آمد.»[43] پیتر آوری در اینجا اشاره نمی‌کند علت مخالفت مردم ایران، به خاطر تهاجم به ارزشها و اعتقادات مردم بود که ریشه در فرهنگ جامعه داشت و رضاخان با زور سرنیزه و استبداد و خفقان حاکم بر جامعه ارزشهای مذهبی را مورد تهاجم قرار داده بود و به جای آن غربزدگی و تقلید بی‌ریشه از غرب را در جامعه ترویج می‌کرد.

اردشیر جی از عوامل سرسپرده انگلیس بود.[44] رضاخان هم به او احترام زیادی می‌گذاشت. با توجه به آشنایی دیرینه رضاشاه با او از سال 1977م، حرفهای اردشیر جی تأثیر زیادی بر رضاخان داشت. در وصیت‌نامه اردشیر جی آمده است:

رضاشاه از کسانی که مذهب را وسیله سودجویی شخصی و جاهل و خرافاتی نگاه داشتن مردم قرار می‌دهند، بیزار است. من به تفصیل برایش شرح داده‌ام که طبقه علما و آخوندها و ملاها چگونه درگذشته نه چندان دور آماده حتی وطن‌فروشی بودند ... مجتهدین عراق پول گزافی گرفتند بر علیه مرام بلشویزم فتوا دهند! علما به طور کلی می‌خواستند جیبشان پر شود و تسلطشان بر مردم پایدار بماند.[45]

با ایجاد چنین ذهنیت‌هایی در افکار رضاشاه خط و جهت اصلی را، برای حمله به مذهب و حیطه قدرت روحانیون ایجاد می‌کرد. اردشیر. جی بعد از بیان این مسائل به ذکر وقایعی در مورد فساد و طمع‌ورزی روحانیون اذعان می‌دارد که «در میان روحانیون ایران افراد شرافتمند و ایران دوست هم هستند که خود افتخار دوستی و مصاحبت ایشان را داشته‌ام ولی این عده انگشت‌شمار را نمی‌توان نمونه واقعی جامعه روحانیت ایران دانست.»[46]

از میان انگلوفیلهای پیرامون رضاخان باید از تقی‌زاده هم نام برد که وقتی در مورد تمدید قرارداد ننگین دارسی مورد انتقاد قرار می‌گیرد، می‌گوید: «در آن دوران فقط یک نفر بود که فرمان می‌داد و دیگران مهره‌هایی در دست او بودند.»[47]

تیمور تاش به عنوان یک فرد غربزده که آمال و آرزوهای غربی شدن جامعه را داشت در کنار رضاخان بود. او با ایجاد مراکز فساد و قمار و مراکز خاصی مانند کلوپ ایران، میدان‌دار گسترش فساد در بین درباریان و متجددین جامعه بود، او که هویت ایرانی خود را فراموش کرده بود «مردم را ناقابل و پست مشاهده می‌کرد.»[48] و معتقد بود «ایرانی پست است و ایرانی لایق هیچ چیز نیست، باید سرش را کوبید، باید سوار شد ...»[49] در کنار او، علی‌اکبر داور، وزیر عدلیه از «نمونه افراد حرفه‌ای بود که وجودشان به رضاشاه امکان می‌داد تا از وجود روحانیون بی‌نیاز شود.»[50]

مشاوره این افراد با رضاخان که صاحب فکر و نظری نبود و اعتقاد چندانی به مذهب نداشت و موافق کاهش قدرت نفوذ روحانیون بود، به او جرأت اقدام را داد و تحت تأثیر تلقینات این افراد سیاست تهاجم به شعائر مذهبی و کاهش قدرت سیاسی روحانیون و دولتی کردن امور مذهبی را در دوران حکومت خود به اجرا گذاشت.

البته در بین وزرای شاه افرادی هم بودند که تا حدی به مذهب و حفظ شعائر اسلامی پایبند بودند. افرادی مانند مخبرالسلطنه هدایت تا حدی تمایلات مذهبی داشتند و سعی می‌کردند که رضاشاه را از حملات تند به شعائر مذهبی باز دارند. ولی توصیه‎های آنان، تأثیر چندانی بر تصمیمات رضاخان نمی‌گذاشت. او در یکی از مذاکرات خود با شاه در توصیف و نفوذ مذهب می‌گوید:

موسولینی برای جلوگیری از هرج و مرج با پاپ صلح کرد و ما بحمدالله به توجه ملوکانه با علمای خود جنگی نداریم. چاکر می‌بینم که این جنگ را می‌خواهند تولید کنند، وظیفه دولتخواهی این بود که به عرض برسانم دیانت مرامی است که خاصیت طبع بشر پیش آورده است، مرامهای امروز خیالات عمر و یزید است. قاجار به ترویج اشخاصی نالایق که اراجیف بالای منبر گفتند پایه دیانت را سست کردند، به توجهات ملوکانه ان‌شاءالله به طوری که همه وقت فرموده‌اند مستحکم خواهد شد.[51]

رضاخان که اعتقادی به ارزشهای مذهبی نداشت، تنها به قدرت و حذف رقبا می‌اندیشید و برای طی کردن پلکان قدرت حاضر بود هر کسی را قربانی مطامع خود سازد. نصرت‌الدوله فیروز، تیمورتاش، سردار اسعد بختیار، داور، سرپاس مختاری، ... همه از همراهان اولیه رضاخان بودند که در صعود او به قدرت نقش بسیاری داشتند، اما از بازیگران بدفرجامی بودند که سرانجام به دستور رضاخان، به علت خطری که از جانب آنها احساس کرد، سر به نیست شدند.

رضاخان معتقد بود که «حکومت مبتنی بر قدرت در این زمان تنها نوع حکومت شمرده می‌شود، در غیر این صورت ملتها به دامن کمونیزم می‌افتند.»[52]

اساس سیاست او جهت رسیدن به حکومت مبتنی بر قدرت مطلق، توسل به زور،‌ ارعاب، تهدید، تصویب قوانین ضد شرع، روابط مظاهر غربی و ترویج غربزدگی، رواج فساد و فحشاء، از بین بردن حجاب زنان در جامعه و تغییر سیستم آموزشی و نظام آموزشی و ... بود که به چند اقدام او در این زمینه می‌پردازیم.

 

ساختار قضائی

رضاخان در 18 بهمن 1305 جهت محدود کردن قدرت روحانیون در امر قضا و خارج کردن آنها از سیستم عدلیه با تمهیدات قانونی، به تغییر ساختار قضایی پرداخت. به طوری که اکثر مورخان معتقدند:

ویران کننده‎ترین ضربه به قدرت مذهبی کاهش اختیارات قضایی بود. در سال 1306 قانون مدنی در قالب انطباق قرآن با قانون ناپلئون به تصویب رسید. در قوانین جدید مدنی و جزایی با از بین بردن امکان تفسیرهای گسترده از شریعت، یک پایه مشترک برای اجرای آن ایجاد شده بود.

با تغییر قوانین جدید، تأثیر قوانین شرع را در امور جنایی کاهش دادند، رسیدگی به امور املاک را به مقامات غیر مذهبی سپردند و فعالیت مذهبیون را به اموری که ماهیت شخصی داشت، مانند ازدواج و طلاق و وصیت، محدود کردند. در عرض چند سال دولت به این امر نیز دست انداخت و از آن به بعد اختیارات قضات شرع که از دولت مقرری دریافت می‌داشتند فقط محدود به اموری شد که صرفاً جنبه مذهبی داشت. زمینه برای انهدام کامل نفوذ مذهبی در امور کشور فراهم شده بود، اما برای ریشه‌کن کردن قطعی این نفوذ رضاشاه زمان کافی یافت.[53]

هرچند با تصویب و جایگزینی قوانین غربی به جای شرع، هدف رژیم نابودی نفوذ روحانیون در امور روزمره مردم بود و تمام سعی و تلاش خود را به کار برد، اما در عمل چندان موفق نبود.

چنانکه داور وزیر عدلیه که خود از همراهان رژیم در اجرای چنین قوانینی بود، معترف است بعد از چند سال فعالیت، رژیم نتوانست به اهداف خود دست یابد و می‌گوید:

ما عدلیه را ساختیم با جوانان تحصیلکرده، ولی در عمل لنگ ماندیم و هر قدر از این وزارتخانه اشخاص را انتقال دادم باز هم درست نمی‌آمد، بالاخره ناچار شدیم باز رفتیم به سراغ همان کهنه‌ها که در مدارس صدر و دارالشفاء و مدرسه مروی سالها برای تحصیل حصیر پاره می‌کردند. ولی با یک تفاوت که آن وقت هر کدام به ماهی پنجاه ـ شصت تومان و فوقش صد تومان قانع بودند و در نهایت علاقه و ایمان کار می‌کردند، حالا که سراغشان رفته و به کار دعوتشان می‌کردیم، می‌گفتند همان حقوقی که به سایرین می‌دهید برای ما هم منظور بدارید والا نمی‌پذیریم، البته ناگزیراز قبول بودم، برای اینکه چیزی نمانده بود که چرخهای دادگستری دنیا پسند از کار بازماند.[54]

بعد از این اقدام، با ایجاد محاضر ثبت اسناد و املاک، محاضر ازدواج و طلاق، و جایگزینی قوانین عرفی به جای شرع سعی کردند که نوعی محدودیت جهت روحانیون ایجاد کنند:

حمله رژیم پهلوی به موقعیت علما در جامعه ایران [...] متعاقباً زیر نظر علی‌اکبر داور، وزیر دادگستری یک قانون مدنی تدوین شد که در ماه مه سال 1983م/1307 هـ. ش به تصویب رسید. حمله به کارکردهای حقوقی و قضایی علما که از تصویب این قانون ناشی می‌شد، با محدود کردن حیطه قدرت محاکم شرع به مسائلی از قبیل ازدواج و طلاق و تعیین قیم در مارس 1932م/1311 هـ . ش و پایان بخشیدن به کارکردهای ایشان درامور سجلی ادامه یافت.

اقدام اخیر، بسیاری از علمای مذهبی پایین مرتبه را که به عواید اوقاف دسترسی نداشتند به افرادی تنگدست تبدیل کرد. به همین ترتیب در سال 1936م/1315 هـ . ش قانونی به تصویب رسید که به گونه‌ای قاطع علما را از احراز مقام قضاء محروم می‌کرد. رضاشاه [تنها] به کنار گذاشتن علما از تشکیلات حقوقی کشور قانع نبود.[55]

از مهم‎ترین منابع درآمد حوزه‌های علمیه و سایر مدارس مذهبی از قدیم‌الایام عایدات ناشی از وقف بوده است. وقف به عنوان یک سنت رایج در میان مسلمانان رواج داشت که عایدات ناشی از آن در جهت ایجاد مدارس علمیه، تهیه شهریه طلاب، اقامه مجالس روضه و ... خرج می‌شد. با اشاره به اینکه زمینهای وقفی از پرداخت مالیات نیز معاف بودند، درآمد عایدات و خرج آن در امور دینی و مذهبی از عواملی بود که موجب استقلال مراکز دینی و حوزه‌های علمیه بود و به جهت ساختار شرعی آن در طول تاریخ ایران مصون از تعرض بود. اما رضاشاه که هدفش محدود ساختن حیطه قدرت و نفوذ روحانیون و جلوگیری از فعالیت آنها بود، با توجه به این منبع درآمد، در سفری که در سال 1305 به خراسان داشت، دستور داد آئین‌نامه‌ای برای اداره موقوفات آستان قدس تنظیم شود و پس از تهیه و تأیید آن به نایب‌التولیه اختیاراتی داد که امور آستان قدس را به صورت اداری درآورد.[56]

رضاخان با توجه به عایدات سرشار اوقاف، در نظر داشت جهت تربیت معلم و ایجاد مدارس جدید، از عواید موقوفات، استفاده کند. لذا در اسفند 1309 به مهدی فرخ مأموریت داد که به قم برود و از آیت‌الله حائری پیرامون جهت شرعی مصرف وجوه و عواید اوقاف در این مورد استفسار کند. لذا فرخ در ایام نوروز 1310 به بهانه عرض تبریک عید به قم رفت. آیت‌الله حائری در این دیدار، استفده از وجوه مجهول‌المصرف را بلااشکال دانسته اما درباره آن مقدار که واقف صریحاً وصیت کرده باشد، موافقت نکرد و آن را خلاف شرع دانستند.[57]

رضاخان پس از شنیدن نظرات آیت‌الله حائری، از طرح موضوع و تهیه قانون موقتاً صرف‌نظر کرد. تا در دی ماه سال 1313 قانون اوقاف به تصویب مجلس شورای ملی رسید[58] که مورد اعتراض بسیاری از روحانیون واقع شد. تصویب این قانون «به دولت قدرت تصمیم‌گیری وسیعی تفویض می‌کرد.»[59]

تأکید آیت‌الله حائری، به مصرف عواید ناشی از وقف، در اموری که واقف، وقف خاص کرده باشد بعد از مدتی ندیده گرفته شد و قانون مزبور به دولت این امکان را داد که ضمن تصرف در امور وقف، عواید آن را در اموری که مورد نظر رژیم است، استفاده کند. حکومت که برگزاری هرگونه شعار و روضه‌خوانی را ممنوع اعلام کرده بود، با مواردی از وصیت واقف که عواید آن را صرف تعمیر مساجد و حوزه‌های علمیه و ... کرده بود، در غیر وصیت واقف مورد استفاده قرار گرفت. زیرا هدف رژیم نابودی حوزه‌ها بود، به این دلیل، صرف عواید وقف را در امور مورد نظر غیرضروری می‌دانست و عملاً عواید وقف مورد استفاده خاص خود قرار نگرفت.[60]  اداره بعضی از این گونه امور (وقف) به دست وزارت معارف افتاد و بقیه را دیگران غصب کردند.[61]

رژیم با تصرف وقف و عواید آن به صورت قانونی، قدرت اقتصادی و مالی روحانیون را به دست گرفت و با کار خلاف شرع و عرف، ضربه مهمی به استقلال مالی حوزه و روحانیون وارد آورد. امام خمینی(ره) فرموده است: «یکی از کارهای بسیار بد رضاخان همین بود که ملکی را که یکی با دسترنج خود پیدا کرده و مصرفش را برای کارهای دینی یا دنیایی قرار داده کسی بی‌جهت آن را بر خلاف گفته او طرح کند یا بفروشد و به مصرف دیگری برساند.»[62]

 

نهادسازی دینی به شیوه رضاخانی

رضاخان در راستای حمله به شعائر دینی، اقدامات فرهنگی گسترده‎ای را نیز در جهت کاهش قلمرو نفوذ روحانیون پی گرفت که عبارت بود از ایجاد دانشکده معقول و منقول، ایجاد مؤسسه وعظ و خطابه. وی به بهانه مبارزه با خرافات از انجام مراسم سوگواری و مجالس ترحیم جلوگیری کرد و ممنوعیتهایی ایجاد کرد که در این فصل آن را مورد بررسی قرار می‌دهیم.

 

ایجاد دانشکده معقول و منقول

در راستای تضعیف قدرت روحانیون و دست‌اندازی به حیطه فرهنگی و مذهبی آنها، سیاست دیگری را رژیم رضاخان به اجرا گذاشت. در شهریور 1310 مدرسه سپهسالار به دانشکده معقول و منقول تبدیل گردید و طبق شرایط و ضوابط جدیدی که مقرر شده بود 30 نفر طلبه دائمی از طریق مسابقه انتخاب می‌شدند که به 15 نفر به طور ماهیانه 120 ریال حقوق داده می‌شد و نظامنامه‌ای هم برای مدرسه تنظیم و دستور تحصیلات مدرسه نیز در همان تاریخ مشخص شد و به سه شعبه معقول و منقول و ادبیات تقسیم گردید.[63]

اهداف این دانشکده هم به ظاهر، تشکیل مجامع علمی از فضلا و علما، طرح مباحث علمی و فلسفی عنوان شد.[64] اما در اصل هدف رژیم خارج ساختن قدرت از دست روحانیون و تربیت طلاب و فضلای تملق‌گوی رژیم بود، تا به وسیله آنها، هم آخوند درباری داشته باشد و هم مذهبی بودن خود را نشان دهد، اما در اصل قدرت را از دست روحانیون واقعی که هرگز سر تعظیم در مقابل حکومت ظلم فرود نمی‌آورند، بگیرد.

 

مؤسسه وعظ و خطابه

تبلیغ در ایران اسلامی، از دیرباز امری خودجوش و مردمی بود که در این میان وعاظ و خطبا با بیان مفاهیم مذهبی و مواضع دینی در قبال مسائل مستحدثه جامعه، به خصوص تاریخ معاصر قرن اخیر، نقش مهمی در تهییج افکار و احساسات مردم داشتند. خطابه و وعظ یک هنر بسیار ظریف و غنی است. «خطابه از آن جهت که یک هنر و یک فن است و هنر و فن معمولاً می‌توانند اثر اجتماعی داشته باشند و عامل اجتماعی به شمار می‌رود، یک فکر و یک عقیده را تقویت و یا تضعیف کند، از بزرگترین عوامل اجتماعی به شمار می‌رود و هیچ هنری به اندازه هنر خطابه نمی‌تواند اثر اجتماعی داشته باشد.»[65]

لذا رژیم رضاخان با شناخت عامل نفوذ کلام روحانیون در میان مردم، در صدد بهانه‎جویی جهت تعرض به این حرفه برآمد و به بهانه اینکه وعاظ از معلومات کافی برخوردار نیستند و به جای هدایت، مردم را گمراه می‌کنند،[66] دست به ایجاد مؤسسه وعظ و خطابه زد.

وعاظ و خطبای واقعی هرگز حاضر نبودند مدح رژیم را بگویند، از آنجا که «هر دولتی و مقامی سخنگویی دارد می‌گویند امروز سخنگوی دولت چنین و چنان گفت، یا سخنگوی کاخ سفید این طور گفت، دین اسلام هم باید سخنگو داشته باشد، سخنگوی دین خطبا و اهل منبرند.»[67] رژیم دریافته بود که سخنگوی دین، هرگز دین خود را به دنیای حاکمان نخواهد فروخت، لذا حکومت رضاخان جهت تربیت وعاظ مورد نظر که از نظر توانایی، در جهت خواسته‌های رژیم قرار گیرند، دست به ایجاد چنین مؤسسه‌ای زد که «گامی به سوی انهدام روحانیت»[68] بود. هیئت دولت در 19 خرداد 1315 «برای تربیت اکابر و روشن ساختن اذهان عموم و هدایت افکار طبقه جوان و دانش آموزان کشور و آشنا ساختن عامه به اوضاع عصر جدید» مؤسسه وعظ و خطابه را به تصویب رساند.[69]

اساسنامه شامل سه فصل زیر بود: 1. مجالس وعظ و خطابه، 2. کنفرانسهای عمومی، 3. تعلیم تاریخ معاصر. روحانیون وعاظ و اهل منبر از این اقدام رژیم استقبالی نکردند و همچنان به کار خود ادامه می‌دادند. رژیم رضاخانی به خاطر تحت فشار قرار دادن روحانیون، طی نامه‌ای از سوی سرپاس مختاری به شهربانی دستور داد جلوی وعاظی که در مؤسسه جهت تحصیل شرکت نکرده‌اند، گرفته شود. در این نامه آمده است:

... معروض می‌دارد به کلانتری‌ها دستور داده شد به وعاظ اهل منبر اخطار نمایند در صورت خودداری از تحصیل در مؤسسه وعظ و خطابه از پوشیدن لباس روحانیت ممنوع خواهند شد.[70]

هدف اصلی رژیم از ایجاد این مؤسسه، تربیت بزرگسالان (اکابر) و تربیت وعاظ و روحانیون دولتی بود که بتوانند خدمات رژیم شاهنشاهی را با قدرت نفوذ کلام و بیان در میان مردم تبلیغ کنند و از دولت و خدمات شایان آنها تعریف و تمجید لازم را به عمل آورند.

رژیم رضاخان در عمل، مانند بعضی از اقدامات دیگر، چون می‌خواست امور دینی را دولتی سازد و در کنترل خود درآورد نتوانست موفقیتی کسب کند. به دنبال آن دولت مجبور شد که در سال 1317 «سازمان پرورش افکار» را تصویب کرده، به اجرا نهاد. «دولت ذکاءالملک تقریباً 6 ماه قبل از کشتار [گوهرشاد] این طرح استعماری را به مورد اجرا گذارد و هنگامی که مرحوم آیت‌الله حائری یزدی در باب این قضیه با حضرت امام مذاکره می‌کردند، به امام گفتند که طرح بدی نیست، دیگر هر بی‌صلاحیتی عمامه به سر نمی‌گذارد و حضرت امام فرموده بودند که بله طرح خوبی است، لکن اینها می‌خواهند خوبها را بشناسند و بعد همه را نابود کنند و از بین ببرند.»[71]

هدف اصلی رژیم رضاخان از ایجاد دانشکده معقول و منقول و مؤسسه وعظ و خطابه، تربیت روحانیون درباری بود. امام خمینی(ره) در این زمینه در کتاب کشف‌الاسرار می‌نویسد:

تبلیغات روحانی در آن بیست سال که ممکن نبود انجام بگیرد، مجالس تبلیغ آنها حکم تریاک قاچاق یا بدتر از آن را پیدا کرده بود. مدارس علمی را که سرچشمه این منظور بود در تمام کشور از آنها گرفته یا بستند و یا مرکز فحشاء مشتی جوان تازه‌رس قرار دادند. مدرسه مروی را در تهران که از آن هزاران عالم روحانی بیرون آمده بود، جایگاه مشتی ارامنه کردند. مدرسه سپهسالار را به مشتی جوانها که با نام مدرسه موقوفات آن برای پشت میز نشستن تربیت می‌شد واگذار کردند و امروز هم به همان حال باقی است. گویندگانی به نام وعظ و خطابه از پیش خود انتخاب نمودند که بعضی از آنها به جای دعوت به دین، دعوت به مقاصد شوم رضاخان که مقاصد اجانب بود می‌کردند.[72]

 

مبارزه با خرافات

رضاخان به بهانه وجود مسائل خرافی در دین و از بین بردن خرافات، حمله به بسیاری از مظاهر دینی را آغاز کرد. از دید او بعضی از اعتقادات مردم و آداب و شعائر اسلامی مانند شبیه‌خوانی، تعزیه، قربانی کردن و ... از جمله خرافات است و به بهانه جلوگیری از خرافات مذهبی، و رعایت بهداشت در جامعه، سعی کرد آنها را از جامعه حذف کند. هدف اصلی او، کاهش نفوذ روحانیون و کاهش حضور قوی آنها در بین مردم بود. لذا «در سال 1308 یک فرمان از طرف شاه قمه‌زنی را قدغن کرد، عملی که به وسیله مذهبیهای متعصب در پر ‌احساسترین مراسم مذهبی ایران انجام می‌شد و در آن شیعیان برای شهید کربلا، حسین(ع)، فرزند علی(ع) عزاداری می‌کنند. با این فرمان رضاشاه ثقل احساسات را از مهم‎ترین تعطیلات مذهبی برداشت و این مراسم را به صورت یک رسم قابل نظارت تغییر داد. انگشت‌شمار مذهبیونی که جرئت کردند با وضع جدید مخالفت کنند،‌ تبعید شدند. با کاهش روزهای مذهبی رضاشاه تعطیلات جدید کشوری ایجاد نمود، از جمله روز تولد خود را که طی آن رژه بزرگی برگزار می‌شد، تعطیل عمومی اعلام داشت.»[73]

عاملی که رضاخان را در حمله به شعائر اسلامی مصمم می‌ساخت جاذبه و نفوذ معنوی روحانیون در بین مردم بود. «رضاشاه دریافته بود که مقدار زیادی از جاذبه معنوی رهبران مذهبی به خاطر آن است که بسیاری از برنامه‌های سنتی مانند تعطیلات و اعیاد مذهبی در اختیار آنها قرار دارد. بنابراین سعی خود را به تدریج بر آن گذارد تا از نقش مذهبیون در مراسم بکاهد.»[74]

آداب و سنتهایی که به عنوان مبارزه با خرافات از طرف حکومت منع شده بود، عبارت بودند از: منع قربانی شتر در اعیاد و قربانیهای دیگر در جلوی پای بزرگان هنگام مسافرت آنها، قمه و زنجیر زدن، تعزیه و شبیه خوانی، معرکه‌گیری و شعبده‌بازی، پرده‌گردانی، رمالی و جن‌گیری و دعانویسی.[75]

بعضی از مواردی که تحت عنوان خرافات مطرح شد. هرگز مورد تأیید اسلام نبوده است و بسیاری از علما و روحانیون با آن موافق نبودند. از جمله تیغ‌زنی، که آیت‌الله حائری هم با آن مخالف بود.[76] در اسلام هم مانند سایر ادیان،  بسیاری از آداب و رسوم گاه خرافه‎آمیز رواج یافت و با اعتقادات مردم عجین و همراه شد و متأسفانه به اسم اسلام و شعائر اسلامی در میان توده‌های مردم جا باز کرده بود.

هدف رضاشاه زدودن اسلام از مسائل حاشیه‌ای و خرافی نبود، که مورد تقدیر قرار گیرد، بلکه هدف او، زدودن شعائر اسلامی جهت «عقب زدن نفوذ روحانیت و تجددگرایی»[77] در جامعه بود. در حمله به مسائل دینی به اسم خرافات «حمله به نماز و روزه و محراب و منبر جزء سیاست دولت شد و خواستند این آخوندبازیها را موقوف کنند، اول کاری که کردند بی‌ترتیبی در ساعات توپ افطار و سحر بود که توپ افطار را نیم‌ساعت بعد از مغرب و توپ سحر را یکی‌، دو ساعت جلوتر از طلوع فجر انداختند.»[78]

حکومت رضاخان هدفش حمله به اصل و اساس و ریشه اسلام بود؛ در این بین از حمله به تغییر ساعات شرعی جهت آزار و اذیت مسلمانان دریغ نداشت، حتی هنگامی که از اطرافیان رضاخان تظاهر به دینداری و برگزاری مراسم مذهبی می‌کردند، با خشونت و شدت عمل او مواجه می‌شدند. سپهبد امیر احمدی می‌نویسد:

یک روز رمضان به دربار رفتم، سردار رفعت برای خود‌شیرینی گفت: قربان دیشب با سپهبد به مسجد رفتیم نماز خواندیم، خیلی دعای اعلیحضرت کردیم. مردم که شب‌زنده‌داری می‌کردند عموماً به دعاگویی اعلیحضرت مشغول بودند. یک مرتبه شاه متغیر شد و گفت کدام مسجد؟ سردار رفعت گفت: مسجد، مسجد! آن وقت رو به من کرد و گفت: آقای سپهبد من حالا می‌فهمم که اشکال کار در کجاست؟ من آخوندبازی را می‌خواهم از بین ببرم، گفته‌ام که فرشها را جمع کنند و میز و صندلی بچینند، ولی سپهبد ارتش می‌رود و جانماز پهن می‌کند و روی زمین پهلوی آخوندها می‌نشیند. این پیرسگ هم می‌گوید رفتیم و اعلیحضرت را دعا کردیم، چرا رفتید.[79]

بعضی از مورخین، هنگام بررسی اهداف خاص رضاخان در مبارزه علیه خرافات مذهبی، تغییر نظام آموزشی را هم در این زمینه ارزیابی کردند. پیتر آوری می‌نویسد:

نظام آموزشی [که رضاشاه به مرحله اجرا در آورد] این نظام وسیله‌ای بود که از طریق آن با خرافات و عقب‌ماندگی مبارزه شود و یک ملت نوین و یکپارچه راست‎اندیش ایجاد کند که از اعتماد به نفس برخوردار باشد.[80]

نگرش آوری در تحلیل فوق، همان نگرشی استعماری است که می‎کوشد با حمله به ارزشها و اعتقادات مذهبی مسلمانان است، آن را عامل عقب‎ماندگی جامعه قلمداد کرده و اقدام رضاشاه را مورد تقدیر قرار می‌دهد. در صورتی که در همان زمان افراد با سواد در ایران، اکثراً از میان روحانیون بودند که صاحب مکتبخانه‌ها بودند و از این طریق مردم را آموزش می‌دادند.

 

مراسم سوگواری

از دیگر اقدامات رضاخان، ایجاد محدودیت و جلوگیری از برگزاری مراسم سوگواری و اعیاد مذهبی بود که به طور سنتی مسلمانان در ایام عاشورا و محرم و صفر، ماه رمضان و ... برگزار می‌کردند و به انجام چنین مراسمی اعتقاد داشتند. از تندترین حملات رضاخان به دین که عناد کامل رژیم را نسبت به اسلام و مراسم آن نشان می‌داد، ایجاد محدودیت و ممنوع کردن برگزاری مراسم سوگواری بود. این خواست قلبی استعمار انگلیس از زمان تهاجم به کشورهای اسلامی بود. در خاطرات همفر در همین زمینه توصیه شده است:

مراکز عزاداری حسین(ع) یا تکایا، باید نابود شوند و به ویرانه‌هایی مبدل گردند. علت این کار، البته باید مبارزه با گمراهی مسلمین و نابودی بدبختیهای دین، قلمداد شود. باید با تمام وسائل بکوشیم تا مردم از رفتن به تکایا و عزاداری برای حسین(ع)  خودداری کنند و تدریجاً اینگونه کارها متروک گردد. برای این منظور باید شرایط و ضوابط تأسیس تکایا و گزینش وعاظ و روضه‌خوانها را دشوار ساخت.[81]

رضاخان هم که مهره دست‌نشانده انگلیس بود، دقیقاً همین شیوه را در پیش گرفت و با زور و خشونت تمام، بنا به توصیه استعمارگران انگلیسی از برگزاری مراسم سوگواری در ایران اسلامی جلوگیری کرد. رضاخان که در ابتدای کودتا و سلطنت خود در مراسم عزاداری شرکت می‌کرد و گل به سر می‌مالید و به عبارتی «پس از عوام‌فریبی‌های جمهوری‌خواهانه دست به تظاهرات مذهبی زد ... در دسته‌های عاشورا شرکت جست و کاه بر سر ریخت، مجلس روضه‌خوانی به راه انداخت. [اما دردوران اوج خود] روش خود را به تدریج دگرگون نمود ... علاوه بر آن لباس روحانیت به تدریج از رواج افتاد، محضرهای شرع به ”محاضر رسمی“ مبدل شد و آن هم کم کم از دست عناصر صرفاً روحانی خارج شد و صاحبان محاضر به قبول لباس عادی و عمومی مجبور شدند، از دروس مذهبی در برنامه کاسته شد، برخی آداب بسیار ریشه‌دار مانند روضه‌خوانی ایام عاشورا، مراسم قربانی شتر در عید اضحی، مراسم احیاء دسته‌های مذهبی و غیره و غیره بالمره ممنوع گردید یا فوق‌العاده محدود شد.»[82]

علت مخالفت رضاخان با برگزاری چنین مراسمی این بهانه بود که دلایل قیام امام حسین را مردم نمی‌دانند یا وعاظ روایات را به طور ناصحیح و خرافی به ذهن مردم تلقین می‌دهند. در حالی که سنت عزاداری امام حسین(ع) در حقیقت زنده نگه‌داشتن قیام اباعبدالله حسین بود که تصویر جبهه حق و باطل، جبهه ظلم و ستم و ایمان را در مقابل یکدیگر به تصویر می‌کشد. این موقعیت بسیار مناسبی جهت روحانیون بود که مسائل انتقادی و مخالفت خود را نسبت به حکومت در قالب قیام امام حسین(ع)  و روضه‌خوانی و بیان فلسفه قیام و شهادت امام حسین(ع)  بیان کنند. همین کانال و انجام این مراسم با این محتوی یک جرقه قابل انفجار بود که می‌توانست برای حکومت خطرناک باشد.

از سوی دیگر مردم مسلمان ایران از کودکی در مجالس اباعبدالله الحسین(ع)  شرکت جسته و با آن خو گرفته بودند و در همین مجالس عشق به خاندان اهل بیت(ع) را در قلوب خود پرورانده و بدین ترتیب از همان اوان طفولیت با مذهب و اعتقادات مذهبی رشد می‌کردند. این اعتقاد و نفوذ مذهب در میان مردم برای حکومتی که می‌خواست به سوی غرب‌گرایی و تجدد سیر کند، مانع مهمی بود، و رضاخان ابتدا با ایجاد محدودیت و ممنوعیت مراسم عزاداری سعی کرد این مانع را از بین ببرد.

رضاخان ابتدا مراسم عزاداری و زنجیرزنی را ممنوع ساخت و خود در نهم محرم 1301 در تکیه دولت حضور یافته و روضه ساده‌ای خواند: «نظر شاه این بود که همین روضه را هم اصلاحاتی بفرمایند که عوض گریه و زاری به عوام حالی کنند که فداکاریهای امام حسین(ع) برای این است که غیرت، رشادت، وطن‌پرستی، تسلیم به ظلم نشدن، استقامت و غیره را به شما یاد دهند. اگر شما عقیده به امام دارید باید این کارها که برای عزت بیرق اسلام شده است، یاد بگیرند.»!![83]

هدف رضاخان نابودی شعائر اسلامی و مراسم عزاداری بود که ریشه در فرهنگ مذهبی جامعه داشت، اما هرگز موفق نشد. «داستان امام حسین در گردهمایی شبهای محرم روضه‌خوانی نامیده می‌شد و در نمایش دوباره این داستان در روز همه به صورت تعزیه زنده می‌شد. رضاشاه رسم تعزیه و قمه‌زنی و زنجیرزنی را قدغن اعلام کرد ولی این رسوم باز هم همچنان به موجودیت خود ادامه می‌داد. رضاشاه گردهمایی شبهای محرم را که در مساجد و اماکن عمومی و یا در خانه‌ها تحت رهبری ملایان که معمولاً رشادت و توصیه‌ها راهشان می‌انداختند قدغن نکرد، حتی اگر هم می‌خواست نمی‌توانست قدغن کند.»[84]

البته جوزف آپتون در اوایل سلطنت رضاخان این مسائل را ذکر کرده است، حمله رضاخان به مذهب و ممنوع ساختن مراسم عزاداری از سال 1309 شروع و در سال 1311 اوج گرفت و برگزاری هرگونه مراسم عزاداری امام حسین(ع) ممنوع اعلام شد. «در سال 1311 رضاشاه حتی در مراسم سوگواری شرکت نکرد.»[85]

برگزاری مراسم در سایر شهرها هم با توجه به مقتضیات زمانی و مکانی متفاوت بود، چرا که از عکس‌العمل مردم می‌ترسیدند: «اقدام رژیم در ضدیت با عزاداری محرم آنچنان بود که از واکنش مذهبی مردم بیم داشت و در بدو امر و شاید در برخی نقاط حساس از علنی کردن آن وحشت می‌کرد، لذا گفته شده که این اقدامات با متانت صورت گیرد.»[86]

در سند دیگر آمده است:

در نوشهر چهار ورقه بخشنامه راجع به ممنوع بودن روضه‌خوانی و عزاداری حکومت تنکابن به آنجا ارسال داشته که در معابر منتشر گردد، چون قبلاً طبق اوامر صادره برای جلوگیری از عزاداری و روضه‌خوانی اقدامات لازمه به عمل آمده الصاق آنها را در معابر صلاح ندانسته و کسب تکلیف نمود.[87]

حکومت استبدادی جهت از بین رفتن دسته‌های عزاداری و انحراف در اذهان، همزمان با روزهای عاشورا و تاسوعا، دسته‌های موزیک همراه با رژه‌های مخصوص را راه‌اندازی کرد. در مراسم عزاداری محرم سال 1311 ذکر شده است:

امسال شاه روزهای تعطیل را از چهار روز به سه روز تقلیل داده و از کارهای فرعی و قدیمی مرسوم در دسته‌ها جلوگیری شده است. محدودیتهای شهربانی در نقاط مختلف کشور بر حسب آن که مردمش متجدد یا متعصب باشند متفاوت است.

هدف کلی آن است که به جای اقدامات حاد و فوری روشهای سنتی را گام به گام تعدیل کنند تا فرمانداران فرصت یابند به رعایت احتیاط. همیشه درصدی از حمایت مردم محل را جلب کنند ... برخی تصور می‌کنند و بعضی امیدوارند که رسم دسته راه انداختن کم کم به طور کلی از بین برود. امسال برای‌ آنکه عشق و علاقه سربازان را از امام حسین(ع) منحرف کنند. رژه‌های مخصوص و دسته‌ای مفصل موزیک و هیاهوی بسیار به راه‌ انداختند تا شاید بتوانند این را به شاه معطوف کنند.[88]

به قدری جو جامعه اختناق‌آور بود که مجالس عزاداری از حالت علنی به علت ممنوع بودن، به صورت مخفی در خانه‌ها انجام می‌شد. امام خمینی که در آن دوران حضور داشتند، معتقد است بعد از عوامفریبی رضاخان و مسلط شدن بر اریکه قدرت «درست بر ضد آن کارهایی که کرده بود شروع کرد به فعالیت، منجمله همین آدمی که این دستگاه روضه را داشت، همچون قدغن کرد دستگاه خطابه وعظ و روضه و همه اینها را که در تمام ایران شاید یک مجلس علنی نبود. اگر بود در خفا، در بعضی شهرها در خفا و به صورتهای مختلف با اسمهای مختلف، چیزهایی که موجب نارضایتی مردم بود، انجام می‌داد.»[89]

رضاخان با نیروی سرکوب توانست تا زمانی که بود مراسم عزاداری را متوقف سازد، آیت‌الله حسین بدلا نقل می‌کند: «در قم، دو سه تا بچه حسین، حسین می‌گفتند، اینها را تأدیب کردند»[90]. حکومت جهت اجرای مقاصد خود، حتی به کودکان هم رحم نکرد و هر کس خلاف دستورات و قوانین عمل می‌کرد، به سختی مجازات می‌شد و با به کار بردن لوازم زور و سرکوب بود که رضاخان توانست مراسم عزاداری را ممنوع سازد.

رضاخان تنها به جلوگیری و ممنوع کردن مراسم عزاداری عاشورا بسنده نکرد، بلکه همانگونه که ذکر شد در این روزها دسته‌های موزیک راه می‌انداخت و کار به جایی رسید که در شب عاشورا همزمان با تولد رضاشاه کارناوال شادی به راه انداختند.[91] مکی با اشاره به گذشته رضاخان در برگزاری و تظاهرات عوامفریبانه مذهبی او می‌نویسد: «رفته رفته هر سال نسبت [به سال قبل برگزاری] مجالس عزاداری سخت می‎گردید و از سال 1315 و شانزده در ماه محرم از طرف دولت از سران اصناف و بنگاهها اجباراً خواسته می‌شد که کارناوال به راه بیندازند و سال 1319 روز کارناوال مصادف با دهه اول ماه محرم (عاشورا) بود و شب قتل کارناوال مفصلی به راه انداختند که در کامیونها عده‌ای عمله طرب و فواحش را جمع کرده بودند که در کامیونها به رقص و پایکوبی می‌پرداختند.»[92]

 

مجالس ترحیم

در فرهنگ ایرانی، مجالس ترحیم از مراسمی بود که به صورت عرفی در جامعه رواج داشت و طبق سنت، مردم برای مردگان خود به جهت احترام و بزرگداشت آنان مجالس ترحیم و سوگواری برگزار می‌کردند و با توجه به اینکه این سنت با فرهنگ اسلام و اعتقادات اسلامی عجین شده بود، در چنین مجالسی به طور معمول ضمن خواندن قرآن، ذکر مصیبت و بیان مصائب اهل بیت(ع) و امام حسین(ع) نیز بیان می‌شد و تحمل چنین مجالسی برای حکومتی که خواهان ریشه‎کنی عقاید اسلامی است، غیرقابل تحمل بود.

ضمن اینکه اداره‎کننده چنین مجالسی و سخنرانان آن از میان روحانیون بودند، یعنی روحانیون در تار و پود زندگی اجتماعی مردم نقش داشتند از تولد تا مرگ. لذا حکومت پی برد اینگونه مجالس می‌تواند محل تجمعی باشد که بهره‎گیرندگان اصلی آن روحانیون بودند. حکومت رضاخان چون نمی‌توانست چنین مجالسی را به طور کلی ممنوع سازد، فقط جهت انجام مراسم ترحیم محدودیتهایی ایجاد کرد و سعی کرد مراسم را از حالت طبیعی آن خارج سازد و با قرار دادن میز و صندلی و محدودیت اجرای مراسم در مساجد خاص، مساجد و مجالس ترحیم را هم به سوی متجدد شدن! سوق دهد و به اصطلاح خود به انجام چنین مراسمی نظم و جهت خاصی بدهد. طی بخشنامه‌ای در 24 خرداد 1314 از سوی دربار دستور داده شد: «مجلس ترحیم بیش از یک روز نباید باشد و دو ساعت بیشتر طول نکشد، فقط سوره الرحمن خوانده شود و ذکر مصیبتی مختصر، مراسم صرف چای و قهوه و قلیان ممنوع بود ...»[93] در همین راستا به مأمورین خود دستور داد ضمن جلوگیری از راه انداختن دسته عزاداری در ماه محرم و صفر، مردم تشویق شوند تا در مجالس روضه بر روی صندلی بنشینند.[94]

ایجاد محدودیت جهت انجام شعائر مذهبی تنها در شهرهای خاص نبود، بلکه کل شهرهای ایران از جمله قم و مشهد را هم در بر می‌گرفت. به عبارتی «مراسم مذهبی، به خصوص مراسم عزاداری شهادت امام حسین(ع) محدود و یا ممنوع شد. این موضوع حتی در مورد قم و مشهد نیز مصداق داشت. به علاوه هدف از کل اقدام رژیم پهلوی، ایجاد یک فرهنگ علی‌البدل تحت حمایت دولت بود که بر کیش مدرنیسم و ملی‌گرایی قومی استوار باشد و سیطره فرهنگی اسلام در ایران را به تدریج بفرساید و از بین ببرد.»[95]

حکومت رضاخانی نسبت به قم به عنوان کانون روحانیون و مرکز حوزه علمیه قم، حساسیت بیشتری نشان می‌داد و از آزار و اذیت روحانیون هیچ ابایی نداشت. مدرسه فیضیه را هم به بهانه‌های مختلف مورد تاخت و تاز قرار می‌داد. این دستورالعملها دست شهربانی و مأمورانش را بری تعرض به حوزه باز می‌گذاشت. بعد از اعلام ممنوعیت مراسم عزاداری اباعبدالله الحسین(ع) آیت‌الله حائری که علاقه خاصی به سیدالشهدا(ع)  داشت، حتی علل موفقیت خود را از این خاندان می‌دانست، قبل از رسیدن به مرجعیت، در خیابانها در دسته‌های سینه‌زنی و عزاداری اباعبدالله(ع) شرکت می‌کرد[96] و نوعی توسل و شیفتگی خاص نسبت به خاندان اهل بیت(ع) علی‌الخصوص امام حسین(ع) داشتند؛ در جلسات درس خود «دستور می‌دادند قبل از تدریس کسی قدری مصیبت سیدالشهدا(ع) را بخواند و سپس درس خود را شروع می‌کردند.»[97] عموماً «این توسل توسط یکی از شاگردانش حاج آقا جواد قمی یا شیخ ابراهیم صاحب‌الزمانی انجام می‌گرفت.»[98]

آیت‌الله حائری علی‎رغم سخت‌گیریهای رژیم در برگزاری مجالس روضه‌خوانی و بیان ذکر مصیبت، در مجالس خود به ذکر و توسل به اهل بیت(ع) ادامه می‌داد. آیت‌الله عبدالحسین غروی تبریزی نقل می‌کند: «دوران سختی بود، حوزه علمیه دوران پرمصیبتی را گذراند ... در مدرسه فیضیه مجلس ترحیمی برگزار شده بود از طرف حاج شیخ. ایشان [آیت‌الله حائری] هم شرکت کرده بود. میرزا حبیب اصفهانی که از وعاظ تهران بود، روی منبر در حال سخنرانی بود که رئیس سازمان امنیت وقت حسین خان تفرشی آمد و جلوی حاج شیخ وقیحانه با صدای بلند فریاد زد: میرزا حبیب، بیا پائین او هم فوری آمد پائین، هیچ کس جرئت نکرد اعتراضی بکند، حرفی بزند. سکوت سنگینی بر مجلس حاکم شد.»[99]

فضای جامعه به قدری خفقان و رعب‌آور بود که هیچ کس جرئت اعتراض کردن را نداشت. اما  این مانع از آن نبود که آیت‌الله حائری دیگر مراسم عزاداری یا ترحیم را برگزار نکند، بلکه به مناسبتهای مختلف سعی می‌کرد که مراسم عزاداری یا ترحیم را برگزار کند. او حتی با تربیت طلاب مورد نظر، در ایام سوگواری برخی از طلاب را به جهت برگزاری مراسم و تبلیغ به شهرستانها می‌فرستاد تا به ارشاد مردم بپردازند.[100]

یکی از مراسمی که آیت‌الله حائری به علت عشق به خاندان اهل بیت(ع) در ایران مرسوم کرد، عزاداری در ایام فاطمیه بود[101] و «تا آخر عمر در این ایام حزن و اندوه برگزاری مراسم عزا و ذکر مصیب در مدرسه فیضیه را ترک نکرد.»[102]

آیت‌الله حائری در درسهای خود به طلبه‌ها در مورد فلسفه قیام امام حسین(ع) و وظیفه طلاب و روحانیون در جامعه آن روز می‎گفت: «آقایان اسلام رفت، ما باید اسلام را حفظ کنیم. امام حسین(ع) روز عاشورا در کربلا بود و اصحابش می‎دانستند که آن حضرت سرانجام کشته خواهد شد. اما می‎گفتد ما باید جنگ کنیم و کشته شویم و لشکر کوفه را سرگرم نماییم، برای اینکه امام یکساعت دیرتر کشته شود. اگر اینها روز عاشورا فداکاری نمی‎کردند، کوفیان در همان آغاز صبح امام حسین(ع) را شهید می‎نمودند. می‎گفتد ما باید جلوی لشکر کوفه بایستیم، تا اینکه عمر حجت خدا، یکساعت زیادتر شود، ما هم وظیفه‎مان همین است، آقایان اسلام رفت، ما باید با درس خواندنمان کاری کنیم که اسلام دیرتر برود. این نصیحت حاج شیخ به طلبه‎های آن زمان بود.»[103]

آیت‌الله حائری، همچنین، با یادآوری فلسفه شهادت امام حسین(ع) و قیام و ایستادگی او در مقابل لشکر کوفه که می‌توانست تعبیر به حکومت موجود باشد به طور مستقیم به حکومت اشاره کرده است که هدف حکومت نابودی اسلام است و وظیفه اصلی طلاب در این زمان این است که درس خواندن حوزوی را جدی بگیرند. معارف اسلامی و اسلام را درست بشناسند تا بتوانند آن را در جامعه ترویج کنند.

آیت‌الله حائری در مقابل حملات رژیم به شعائر مذهبی، همواره سعی می‌کرد به طور مستقیم و غیرمستقیم مقاومت کند، تا آنجا که می‌توانست به دستور او، مجالس ترحیم و مراسم سوگواری را برگزار می‌کرد اما به گونه‌ای نبود که بخواهد حساسیت رژیم را برانگیزاند، بلکه سعی داشت که هم دست به عمل بزند و هم مدرسه فیضیه و حوزه را از تهاجم بی‌امان رژیم ددمنش، مصون و پایدار نگه دارد.

آیت‌الله حائری مراسم عزاداری و سوگواری را در مدرسه فیضیه برگزار می‌کرد و اگر عوامل رژیم برخورد نمی‌کردند که مراسم ادامه می‌یافت و اگر برخورد و ممنوعیتی از سوی رژیم اعمال می‌شد، با سکوت و بدون اعتراض و بدون درگیری مجلس خاتمه می‌یافت. گرچه این گونه برخوردها موجبات تألمات روحی آیت‌الله حائری را فراهم می‌آورد و بسیار برای او رنج‌آور بود، اما آن را به خاطر حفظ حوزه تحمل می‌کرد.[104]

نتیجه‌گیری

تاریخ معاصر ایران سرشار از فراز و نشیبهایی است که توسط اقشار مختلف اجتماعی و حاکمان رقم خورده است. در این میان روحانیون با تکیه به مذهب و به عنوان رهبران و ترویج‎کنندگان اسلام، یکی از اقشار تأثیرگذار و صاحب نفوذ در جامعه بوده‌اند که با تکیه به این جایگاه در بحرانها و حوادث و جریانهای سیاسی جامعه نقشهای مهمی ایفا کردند.

در جامعه ایران با توجه به بافت فرهنگی مذهب و نفوذ دین در ارکان آن، تأثیر دین در شکل‌دهی الگوها و رفتارهای اجتماعی روحانیون از نقش و جایگاه بیشتری برخوردار بوده است. از این رو در بررسی تاریخ معاصر در می‌یابیم که در حوادث و وقایع سیاسی، بی‌جهت نیست که در هجوم به فرهنگ و ارزشهای اسلامی روحانیون به عنوان مروجین دین در دوره رضاخان مورد حمله قرار می‌گیرند.

در اواخر دوران قاجاریه و روی کار آمدن رضاخان، جامعه دچار بحرانهای سیاسی و به نوعی خلاء قدرت شده بود. از بعضی مآخذ[105] چنین بر‌می‌آید که برخی از روحانیون نسبت به روی کار آمدن رضاخان نظر مساعدی داشتند. اما بعضی دیگر از آنها مانند مدرس، با تصدی رضاخان سخت مخالفت می‌کردند. در کنار موافقین و مخالفین، اشخاصی هم بودند که به علت سرخوردگی از نتایج مشروطه انزوا را برگزیدند و در مسائل سیاسی دخالت نمی‌کردند.

رضاخان با کمک دولت استعمارگر انگلیس قدم به عرصه قدرت نهاد و در جهت اهداف استعماری و برای نابودی اسلام و ارزشهای اسلامی و ایجاد شکاف و اختلاف میان علمای مذهبی و ترویج جدایی روحانیون از مردم تلاش کرد تا بدین وسیله فرهنگ دینی و ارزشهای اسلامی را بی‌محتوا سازد و ساختار غربی را در جامعه جایگزین سازد.

از سال 1304 که رضاخان قدرت را به دست گرفت و به تدریج از دیکتاتوری به سوی استبداد حرکت کرد[106]، شرایط جهت حضور مردم در صحنه و اقدام علیه حکومت مهیا نبود و هیچگونه فعالیت سیاسی صورت نمی‌گرفت. رژیم حاکم جهت رسیدن به قدرت مطلق در جامعه با سرکوب مردم و به کارگیری ابزار و نیروی قهریه نه تنها اجازه فعالیت نمی‌داد، بلکه مخالفان و منتقدین خود را به راحتی از بین می‌برد و با ایجاد جو رعب و وحشت و اختناق سعی می‌کرد با زور و فشار، فرهنگ سنتی جامعه را که از دین نشأت می‌گرفت دگرگون سازد و با بی‌اعتنایی به شعائر مذهبی و اعتقادات دینی مردم، احیای فرهنگ باستانی و ترویج فرهنگ غربی به اسم تجدد‌گرایی، ضربات شدیدی بر جامعه مذهبی و سنن جامعه وارد آورد.

در ابتدای روی کار آمدن رضاخان، آن دسته از روحانیونی که با او همراه بودند، به مرور زمان، با اجرای سیاستهای سیاسی ـ فرهنگی و ضد مذهبی رضاخان علیه سنن و ارزشهای دینی در جامعه، از مخالفین رژیم شدند. مخالفت روحانیون با رژیم رضاخان را در برابر قوانین تصویبی حکومت و بخشنامه‌های دولتی در قانون نظام اجباری، متحد‌الشکل کردن البسه، لایحه امر به معروف و نهی از منکر، منع پوشیدن لباس روحانیت، امتحان گرفتن از طلاب ... باید در انگیزه‌های سیاسی و مذهبی جستجو کرد.

سیاستهای رضاشاه در حمله به اسلام و ارزشهای دینی جامعه، در زمینه تحدید قدرت رهبران مذهبی به عنوان مروجین دین با اجرای قانون متحد‌الشکل کردن البسه و اخذ جواز عمامه و امتحان گرفتن جهت پوشیدن لباس روحانیت آغاز شد و به مرور، در زمینه کاهش قدرت و نفوذ روحانیون با دست‌اندازی به عدلیه و ایجاد تغییر و تحولات در امور قضایی، خارج کردن امور اوقاف از دست روحانیون، تغییر سیستم آموزشی ادامه یافت. بر این اساس با اجرای چنین سیاستهای فرهنگی‌ ـ سیاسی مخالفت روحانیون با رژیم افزایش یافت.

رضاشاه در اجرای سیاستهای فرهنگی جهت کاهش قدرت مظاهر دینی به خصوص روحانیون به ایجاد دانشکده معقول و منقول و مؤسسه وعظ و خطابه و تربیت روحانیون وابسته و مجیزگوی دست زد. به عبارت دیگر رژیم با این کار دست به نهادسازی مذهبی زد تا بدین وسیله روحانیون درباری تربیت کند و امور مذهبی را در دست گیرد و با تبلیغات وسیع علیه علمای مذهبی و ترویج افکار غلط به نوعی شکاف و جدایی میان روحانیون و توده‌های مردم ایجاد کرد.

در حقیقت، رژیم رضاخان با به کارگیری حربه‌های گوناگون سیاسی، تهاجم فرهنگی و تبلیغی وسیعی را علیه علمای مذهبی آغاز کرد و سعی کرد با این اقدامات قدرت روحانیون را کاهش دهد و در این راه تا نابودی حوزه‌ها و مدارس علمیه پیش رفت. این اعمال با مخالفت علما و روشنفکران مذهبی از سال 1306 با اعلامیه امر به معروف و نهی از منکر و مخالفت با قانون نظام اجباری شروع شد و تا کشف حجاب در 17 دی 1314 ادامه یافت.

رضاخان با دست‌اندازی به پایگاه مذهبی و ایجاد نهادهای مذهبی و حذف ظاهر دینی از جامعه، مانند حجاب و ممنوع کردن لباس روحانیت و اجرای قانون متحد‌الشکل کردن البسه، ممنوع کردن مراسم سوگواری و برگزاری مجالس ترحیم سعی کرد به مقابله آشکار با اسلام و ارزشهای آن برخیزد؛ و در این راه تنها با استفاده از زور و نیروی سرکوب و ایجاد فضای رعب و وحشت و با کمک سرنیزه‌ها توانست چند صباحی به حکومت دیکتاتوری خود ادامه دهد و استبداد را حاکم سازد؛ اما هرگز نتوانست ارزشها و باورهای مردمی را که از مذهب و عمق باورهای دینی مردم سرچشمه می‌گرفت در نطفه خفه سازد. رضاخان با اقدامات خود تنها بر ناهنجاریها و خرده‌فرهنگها در جامعه افزود.

رضاخان با بی‌توجهی به فرهنگ و ارزشهای دینی جامعه با صدور بخشنامه‌‌ها و دستورالعملهای مختلف در جهت محدود کردن ظواهر دینی به خصوص حجاب و پوشش اسلامی و کاهش قدرت نفوذ روحانیون به عنوان مروجین مذهب در جامعه به مرور مشروعیت حکومت خود را بیش از پیش خدشسه‌دار کرد و با از دست دادن پایگاه دینی (روحانیون) و مردمی موجبات سقوط حکومت پهلوی را فراهم ساخت.

 

پی نوشتها:

1. بهار، محمدتقی؛ تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، تهران، امیرکبیر، 1371، ص 9.

2. خمینی (امام)، روح‌الله؛ صحیفه نور، ج 7، تهران؛ وزارت ارشاد اسلامی، 1361، ص 4.

3. همان، ج 3، ص 220.

4. مکی، حسین؛ تاریخ بیست سالة ایران، ج 4، تهران، نشر ناشر، 1362، ص 36.

5. یاد، سال اول، ش 4، پائیز 1365، ص 440.

6. رضاخان در حالی که در کشورهای همسایه مصر و ترکیه، جمهوری برقرار شده بود در جهت اهداف استعماری از فرصت مناسب دوری احمد شاه و مسافرت او به اروپا استفاده کرد و با تبلیغات وسیع علیه احمدشاه در روزنامه‌ها و مطبوعات، شاه ایران را مردی عیاش و خوشگذران معرفی نمود و با القاء این مطلب که ملت نیاز به یک ناجی دارد و چنین فردی رضاخان است، طرح براندازی سلطنت و حکومت جمهوری را مطرح ساخت. البته برای پیروزی در این راه نیاز به همراهی روحانیون داشت تا با استفاده از نفوذ آنها کار سلطنت قاجار را یکسره کند. اما علما با جمهوریخواهی رضاخان مخالفت کردند و با جریانهایی که پیش آمد (مانند سیلی زدن بهرامی به مدرس) وقایع چنان که رضاخان می‌خواست پیش نرفت. بلکه بر عکس شد و توده‌های مردم به رهبری علما به مخالفت با جمهوری پرداختند. (مدنی، سید جلال‌الدین؛ تاریخ سیاسی معاصر ایران، ج 1، قم، انتشارات اسلامی، 1375، ص 203؛ و، عاقلی، باقر؛ روزشمار تاریخ ایران از مشروطه انقلاب اسلامی، ج اول، تهران، نشر گفتار، 1369).

7. مکی، حسین؛ همان،ص 37.

8. کاتم، ریچارد؛ ناسیونالیسم در ایران، ترحمه فرشته سرلک، تهران، نشر گفتار، 1371، ص 220.

9. مستوفی، عبدالله؛ شرح زندگانی من یا تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه، ج 3، تهران، زوار، 1343، صص 613 و 614.

10. دولتآبادی، یحیی؛ حیات یحیی، ج 4، تهران، عطار، 1371، ص 364.

11. همان، ص 292.

12. سلسله پهلوی و نیروهای مذهبی به روایت تاریخ کمبریج، ترجمه عباس مخبر، ویراستار مرتضی اسلامی. تهران، طرح نو، 1371، صص 278 ـ 279.

13. از کورش تا آریامهر؛ بی‌جا، بی‌نا، بی‌تا، ص 149.

14. رضاشاه کبیر؛ تهران، مرکز پژوهش و نشر فرهنگ سیاسی دوران پهلوی، 1375، ص 262.

15. ایران و انقلاب اسلامی فراسوی مرزها؛ یاد، سال پنجم، ش 20، پائیز 1369، ص 58.

16. از کورش تا آریامهر، ص 60.

17. صفایی، ابراهیم؛ رضاشاه کبیر و تحولات فرهنگی ایران، تهران، وزارت فرهنگ و هنر، 1356، ص 112.

18. دولتآبادی، یحیی؛ همان، ج 4، صص 287 ـ 288.

19. مکی، حسین؛ همان، ج 2، ص 98.

20. کاتم، ریچارد؛ همان، صص 216ـ 217.

21. یاد، ش 20، ص 52.

22. آیت، حسن؛ درسهایی از تاریخ سیاسی ایران، تهران، حزب جمهوری اسلامی، 1363، ص 126.

23. ظاهراُ منظور «صعود» است،‌ چون عروج معنی دیگری دارد.

24. طبری، احسان؛ ایران در دو سده پیشین، تهران، حزب توده ایران، 1360، صص 245 و 246.

25. همان، ص 254.

26. سلسله پهلوی و نیروهای مذهبی، ص 287.

27. کاتم، ریچارد؛ همان، ص 168.

28. حکمت، علی‌اصغر؛ همان، ص 197.

29. کیانوری، نورالدین؛ خاطرات کیانوری، تهران، مؤسسه اطلاعات، 1371، ص 51 (قانون 1310 فقط به کمونیست‌ها محدود نبود بلکه هرگونه فعالیت گروهی و تشکیلاتی علیه نظام سلطنت را شامل می‌شد.)

30. آپتون، جوزف، ام.؛ نگرشی بر تاریخ ایران نوین، ترجمه یعقوب آژند، تهران؛ نیلوفر، 1359، ص 94.

31. هاکس، مریت؛ ایران: افسانه و واقعیت (خاطرات سفر به ایران)، ترجمه محمد حسین نظری‌نژاد و محمدتقی اکبری و ...؛ مشهد،  آستانه قدس رضوی، 1368، ص 195.

32. طبری، احسان؛ ص 212.

33. خاطرات همفر، ترجمه محسن مؤیدی، تهران، امیرکبیر، 1362، صص 11 ـ 12.

34. مأخذ قبلی، صص 87 ـ 89.

Britoin the Middle East From  Ealiest Time To 1963. London, 1964, P124.

35. طبری، احسان؛ همان، ص 195.

36. آوری، پیتر؛ تاریخ معاصر ایران، ج 2 (از تأسیس سلسله پهلوی تا کودتای 28 مرداد 1332)، ترجمه رفیعی مهرآبادی، تهران، عطایی، بی‌تا، صص 135ـ 136.

37. فردوست، حسین؛ ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 2، تهران، اطلاعات، 1369، ص 133.

38. همان، صص 155 ـ 156.

39. فرخ، مهدی؛ خاطرات سیاسی فرخ (معتصم‌السلطنه)، تهران، امیرکبیر، 1374، ص 229.

40. بلوشر، ویپرت؛ سفرنامه بلوشر، ترجمه کیکاووس جهانداری، تهران، خوارزمی، 1363، ص 198.

41. عاقلی، باقر؛ تیمورتاش در صحنه سیاسی ایران، تهران، جاویدان 1371، ص 319.

42. هدایت، مهدیقلی؛ خاطرات و خطرات و توشه‌ای از تاریخ شش پادشاه و گوشه‌ای از دوره زندگی من، تهران، چاپ زنگین، 1329، ص 534.

43. هدایت، مهدیقلی؛ همان، ص 534.

44. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ص 152.

45. همان، همانجا.

46. همان، ص 153.

47. لسانی، ابوالفضل؛ طلای سیاه یا  بلای ایران، تهران، امیرکبیر، 1357، صص 135 ـ 138.

48. خواجهنوری، ابراهیم؛ بازیگران عصر طلایی، تهران، جاویدان، 1357، ص 50.

49. طلوعی، محمود؛ بازیگران عصر پهلوی، ج 1، تهران، علم، 1372، ص 179.

50. آوری، پیتر؛ همان، ص 68.

51. هدایت، مهدیقلی؛ همان، ص 485.

52. بلوشر، ویپرت؛ همان، ص 321 (این سخن را رضاشاه در دیدار با بلوشر گفته بود).

53. کاتم، ریچارد؛ همان، صص 221 ـ 222.

54. اعظامقدسی، حسن؛ خاطرات من یا روشن تاریخ صد سالة تهران، ج 2،  تهران، ابوریحان، 1349، صص 200 و 201.

55. سلسله پهلوی و نیروهای مذهبی، ص 282.

56. صفایی، ابراهیم؛ رضاشاه کبیر و تحولات فرهنگی، ص 286.

57. فرخ، مهدی؛ همان، صص 290 ـ 291.

58. حلاج، حسن؛ تاریخ تحولات سیاسی ایران در قرون معاصر، تهران، جعفری، 1355، ص 144.

59. سلسله پهلوی و نیروهای مذهبی، ص 283.

60. نفیسی، سعید؛ همان، ص 146.

65. لمبتون، ا. ک. س.؛ مالک و زارع در ایران، ترجمه منوچهر امیری، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1345، ص 413.

66. موسوی خمینی (امام)، روح‌الله؛ کشف‌الاسرار، بی‌جا، بی‌نا، بی‌تا، ص 282.

67. سلسله انتشارات دانشکده معقول و منقول، شماره اول، فروردین 1314، صص 20ـ 22؛ و، دلدم، اسکندر؛ زندگی پرماجرای رضاشاه، ج 1، تهران، گلفام، 1370، ص 349.

68. دلدم، اسکندر؛ همانجا.

69. مطهری، مرتضی؛ ده گفتار، تهران، انتشارات اسلامی، 1363، ص 152.

69. رازی، عبدالله؛ تاریخ ایران از ازمنه باستان تا سال 1316، تهران، اقبال، 1317، ص 863؛ و، حکمت، علی‌اصغر؛ سی خاطره از عصر فرخنده پهلوی، تهران، جعفری، 1335، ص 386.

70. مطهری، مرتضی؛ همان، ص 152.

71. کوهستانی، مسعود؛ «مؤسسه وعظ و خطابه»، گنجینه اسناد، سال اول، دفتر اول، بهار 1370.

72. کوهستانی، مسعود؛ همان مقاله.

73. سند شماره 1.

74. واحد، سینا؛ قیام گوهرشاد، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1366.

75. موسوی خمینی (امام)، روح‌الله؛ کشف‌الاسرار، صص 332 ـ 333.

76. کاتم، ریچارد؛ همان، ص 222.

77. کاتم، ریچارد؛ همان، ص 221.

78. صفایی، ابراهیم؛ رضاشاه کبیر و تحولات فرهنگی، صص 113ـ 116.

79. اطلاعات در یک ربع قرن، حوادث مهم یک ربع قرن در یک جلد کتاب، تهران، روزنامه اطلاعات، 1329، ص 28.

80. طبری، احسان؛ همان، ص 245.

81. مستوفی، عبدالله؛ همان، ج 3، ص 272.

82. خاطرات نخستین سپهبد ایران، به کوشش غلامحسین زرگری نژاد، تهران، مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگی، 1373، صص 408 ـ 409.

83. آوری، پیتر؛ همان، ص 52.

84. خاطرات همفر، ص 86.

85. طبری، احسان؛ همان، ص 245.

86. سردار اسعد، خاطرات سردار اسعد بختیاری (جعفرعلی خان امیربهادر)، به کوشش ایرج افشار، تهران، اساطیر، 1372، صص 241 ـ 242.

87. آپتون، جوزف، ام.؛ همان، ص 182.

88. سردار اسعد، همان، ص 242.

89. خشونت و فرهنگ، اسناد محرمانه کشف حجاب؛ تهران، سازمان اسناد ملی ایران، 1371.

90. همان، ص 254.

91. هاکس، مریت؛ همان، صص 191 ـ 192.

92. صحیفه نور، ج 7، ص 4.

93. آرشیو بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی، خاطرات آیت‌الله حسین بدلا، شماره مسلسل 1970، پ 372، ص 14.

94. اطلاعات در یک ربع قرن، ص 146.

95. مکی، حسین؛ همان، ج 1، ص 452.

96. اطلاعات در یک ربع قرن، ص 138.

97. خشونت و فرهنگ، ص 16، سند شماره 2.

98. سلسله پهلوی و نیروهای مذهبی، ص 283.

99. مختاری، رضا؛ سیمای فرزانگان، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1372، ص 192.

100. همان، همانجا.

101. ریحان یزدی، سیدعلیرضا؛ آینه دانشوران، قم، کتابخانه آیت‌الله مرعشی، 1372، ص 62.

102. حوزه، ش 62، ص 48.

103. حوزه، ش 34، ص 64 (مصاحبه با شیخ محمد رضا مجلسی).

104. شریفزاده، محمد؛ آثار الحجه، ج 1، قم، دارالکتاب، 1332، ص 60.

105. کریمی جهرمی، علی؛ آیت‌الله مؤسس (مرحوم حاج شیخ‌عبدالکریم حائری)، قم، دارالحکمه 1374.

106. تهرانی، محمدصادق؛ خاطرات شیخ محمدصادق تهرانی؛ آرشیو خاطرات بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی؛ پ 145؛ صفحه 40.

107. حوزه، ش 34،‌ ص 64.

108. حائری، عبدالهادی؛ تشیع و مشروطیت؛ و، مستوفی، عبدالله؛ شرح زندگانی من؛ مکی، حسین؛ تاریخ بیست ساله ایران، ج 2، ص 413.

109. کاتوزیان، محمدعلی (همایون)؛ همان، ص 143.


کتاب سقوط ، موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی ، جلد اول