چند خاطره از سایه رضاشاه بر آبادان

خاطرات آیت‌الله جمی از خفقان پهلوی اول


چند خاطره از سایه رضاشاه بر آبادانبازدید رضاشاه از تأسیسات نفتی آبادان

آیت‌الله غلامحسین جمی، امام جمعه آبادان و از یاران دیرین امام خمینی، در 8 دی‌ماه 1387 دارفانی را وداع گفت. پیش از انقلاب، در آبادان نفت‌خیز و به‌شدت امنیتی، منبرش تدریجا به محل تلاقی اعتراض دینی، نارضایتی اجتماعی و نفی صریح سلطه آمریکا و رژیم پهلوی بدل شد. در شهری که منافع شرکت‌های نفتی و نگاه‌های امنیتی خارجی بر آن سایه انداخته بود، آیت‌الله جمی بی‌پروا از وابستگی ساختار سیاسی به آمریکا سخن می‌گفت و همین صراحت، او را به یکی از چهره‌هایی تبدیل کرد که زیر ذره‌بین ساواک قرار گرفت.

بذر این مبارزه، با رفتارهای خشن رضاخانی در وجود او کاشته شده بود. آنچه در ادامه می‌آید خاطراتی از کودکی آیت‌الله جمی در دوره رضاشاه است که در صفحات 36 تا 42 کتاب «خاطرات حجت الاسلام غلامحسین جمی» آمده است. این کتاب توسط انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده و خواندن آن خالی از لطف نیست.

 

امنیه‌های ترسناک

در زمان کشف حجاب رضاخانی، من حدود ده‌سال داشتم. دیدم پدرم ناراحت است. نمی‌دانستم که چه اتفاقی افتاده است. می‌گفت: می‌خواهند کشف حجاب بکنند. ما هم نمی‌دانستیم کشف حجاب یعنی چه. به ما می‌گفت: می‌خواهند چادر از سر زن‌ها بردارند. مقنعه از سر زن‌ها بکشند. می‌خواهند زن‌ها را سربرهنه بکنند. خیلی ناراحت بود. در آن زمان، به ژاندارم و پاسبان «امنیه» می‌گفتند. مردم از امنیه‌ها خیلی می‌ترسیدند. وقتی این‌ها می‌آمدند، در کوچه و خیابان هر جا زنی را می‌دیدند به دنبالش راه می‌افتادند و چادر و مقنعه را از سرش می‌کشیدند و پاره می‌کردند. زن‌های دهاتی اهرم، هم وقتی امنیه را می‌دیدند، مثل بید می‌لرزیدند.

 

عزای هرساله برای یک جشن

وقتی که ما مدرسه می‌رفتیم، رسم بر این بود که به مناسبت کشف حجاب سالی یک‌روز توی مدرسه جشن می‌گرفتند. یادم هست که روز هفدهم دی‌ماه هر سال جشن می‌گرفتند. بچه‌ها هم ملزم بودند که با پدر و مادرشان در این جشن شرکت کنند و مادرها هم باید سربرهنه به این جشن بیایند. لباسی هم رسم شده بود که بی‌حجاب‌ها می‌پوشیدند عبارت بود از یک پیراهن بلند و یک کلاه لگنی زنانه که بر سرشان می‌گذاشتند. زن‌های دهات، که این چیزها را ندیده بودند، می‌ترسیدند.

پدر من که از این قضیه خیلی وحشت داشت به من می‌گفت: ببین آن روزی که زن‌ها را سربرهنه توی مدرسه می‌برند، چه روزی است، چند روز قبل از آن به من خبر بده. من هم موقعی که مسؤولین مدرسه به جنب‌وجوش می‌افتادند تا مقدمات جشن را فراهم کنند، متوجه می‌شدم. می‌رفتند از آن‌هایی که قالی داشتند برای فرش‌کردن حیاط مدرسه قالی می‌گرفتند و از نخلستان‌های مردم سعف‌[1] نخل‌ها را برای تزئین مجلس جشن می‌بریدند و می‌آوردند. عکس رضاخان را می‌آوردند و. از این قضایا من متوجه می‌شدم که جشن سالگرد کشف حجاب است. به پدرم خبر می‌دادم که فلان روز، روز جشن است. او هم مادرم را برمی‌داشت و فرار می‌کرد و به خائیز[2]، روستای مادرم، می‌رفت. در آن روستا که در تنگه‌ای وسط دو کوه قرار داشت، دو سه‌روزی آنجا می‌ماند تا این مراسم تمام شود و سپس برمی‌گشت. اغلب مردم از کشف حجاب ناراحت بودند.

 

ورزش علیه سلامتی

گروهبان‌های آن روز هم هر کدام یک جلاد تمام‌عیار بودند. سربازهای آن دوره در مقابل آن‌ها از ترس می‌لرزیدند، چه‌رسد به بچه‌های مدرسه.

یادم هست این گروهبان سر کوچک‌ترین چیزی با لگد می‌افتاد به جان این بچه‌ها و آن‌ها را کتک می‌زد که گاهی بچه‌ها از شدت ضربات او ناقص می‌شدند. محیط آموزش آن زمان این‌طور بود.

 

مبارزه با عزاداری

در منطقه ما روضه‌خوانی مسأله واجبی بود که باید در محرم و صفر انجام می‌شد. اول محرم که می‌شد همه‌جا روضه‌خوانی و مرثیه‌خوانی برپا بود. جدا کردن این مردم از روضه‌خوانی برای امام‌حسین(علیه‌السلام) مثل جدا شدن ماهی از آب بود؛ خیلی برای مردم سخت بود. رضاخان خبیث کاری کرده بود که در محرم و صفر کسی جرأت نمی‌کرد نام امام‌حسین(علیه‌السلام) را بیاورد. از طرف دیگر مردم هم رسم دیرینه‌شان بود و عادت داشتند، اما جرأت نمی‌کردند در حسینیه را باز کنند، از این رو مراسم عزاداری برای امام‌حسین(علیه‌السلام) را در پستوی خانه‌ها، به‌صورت مخفیانه برگزار می‌کردند. به این صورت که چند نفری در یک خانه جمع می‌شدند و در خانه را می‌بستند و یک نفر هم جلوی در می‌گذاشتند که مواظب باشد تا یک امنیه‌ای از راه نرسد، کتابی هم می‌آوردند و از روی آن مرثیه می‌خواندند.

 

حتی علیه روضه در پستو

آن‌ها روضه‌خوان‌هایی را که در اهرم بودند، بردند و از آن‌ها تعهد گرفتند که دیگر حق ندارید روضه بخوانید. من یادم هست که یکی از همین روضه‌خوان‌های خوب منطقه ما خیلی محرمانه، مجلس مختصری در پستوی منزلی گرفته بود و روضه می‌خواند. یکی از شیطان‌های خبرچین، به بخشدار آن زمان منطقه ما خبر داده بود که در فلان منزل مجلس روضه‌خوانی محرمانه برقرار است. در حالی که این روضه‌خوان روی صندلی نشسته بود و روضه می‌خواند، ناگهان بخشدار پرده پستو را کنار زد و داخل شد و با عصبانیت تمام به طرف روضه‌خوان رفت و روی همان صندلی چند تا سیلی محکم – چپ و راست – به صورت او زد و با اهانت و فحاشی او را از صندلی پایین آورد و با خود برد و مجلس را به هم زد.

 

[1] شاخه

[2]  روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان بهبهان در استان خوزستان