زوایایی از زندگی شکنجه گر بهایی ساواک


زوایایی از زندگی شکنجه گر بهایی ساواک

این حکایت همه جبارانی است که حتی در واپسین روزهای حیات خود نه تنها به کشتار متوسل می شوند که به خیانت هم تن می دهند.

متنی که در زیر می خوانید نوشته ایست در مورد پرویز ثابتی شکنجه گر ساواک که اخیرا در آمریکا بنابردلایلی فعال شده است. این متن در برخی سایتهای ضدانقلاب منتشر شده است که با اندکی تلخیص در ندای انقلاب منتشر می شود:
پرویز ثابتی مرد شماره دو ساواک پس از ۳۳ سال سکونت در آمریکا و در سن ۷۵ سالگی همان ذهنیت و باورهایی دارد که "آدولف آیشمن" مرد شماره دو آلمان نازیست داشت. می گویند وقتی آدولف آیشمن، مرد شماره دو آلمان نازی را به جرم آنچه که کشتار یهودیان می گفتند محاکمه میکردند، او از دادگاه خواست تا اجازه و ترتیبی دهند تا او در واپسین روزهای زندگیش یهودی شود و دادگاه به او این اجازه را داد و آیشمن یهودی شد، اما هنگام اجرای حکم اعدام با لبخندی گفت، خوشحالم که با این کار، بازهم یک یهودی دیگر کشته می شود!
و این حکایت همه جبارانی است که حتی در واپسین روزهای حیات خود نه تنها به کشتار متوسل می شوند که به خیانت هم تن می دهند. از این تبار، در درازای تاریخ، فراوان کسانی داشتیم. مردان شماره دو همچون مقرازی می مانند که گوشت تن را زنده زنده می درند. آنان دروغ را از "گوبلز" خیانت را از "آیشمن" و جنایت را از "چنگیز" آموخته اند.

ساواک جرا شکل گرفت؟

«ساواک» برآمده از فرمانداری نظامی تهران و لشکر دو زرهی و نیز ادارات اطلاعات و ضداطلاعات ارتش و شهربانی و ژاندارمری کشور بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بود. بعد از کودتای ۲۸ مرداد، محمدرضا پهلوی درصدد تثبیت پایه های حکومت «دیکتاتوری» خود برآمدو حکومت های مردم گرا به چنین بساط ترس و وحشت پیشه ای نیاز ندارند. و از سوی دیگر، دولت استعمارگر انگلیس و امپریالیسم نوخاسته آمریکا هم که منافع عمده ای در ایران داشتند، حفظ امنیت و تثبیت «دیکتاتوری» محمدرضا پهلوی را امری بسیار ضروری می دانستند. چون کسان از چپاول و غارت آنان خبر نخواهند داشت. خیانت، دزدی، جهل و عقب ماندنی ارمغان، سکوت و بی خبری ملت هاست.

لذا این دو غارت گر آزادی و منابع ملی دست به دست هم داده و با همکاری یکدیگر به تقویت نیروهای پلیسی و امنیتی ایران برای خفه کردن مردم همت گماشتند. و طرح ویژه ای برای تشکیل سازمان امنیت کشور آماده ساختند و آن را براساس طرحی که آمریکا ارائه داده بود، در سال ۱۳۳۵ ایجاد کردند. مطبوعات ایران درتاریخ ۱۱ مهرماه ۱۳۳۵ خبر آغاز فعالیت این تشکیلات که سازمان اطلاعات و امنیت کشور نام داشت، را حتی قبل از تصویب قانون آن در مجلس شورای ملی و سنا ( بی خبرانی که بسیاری از آنان توسط همین دستگاه بدنام و یا سقوط کردند.) به اطلاع عموم رساندند. سرانجام این تشکیلات در سال ۱۳۳۶ فعالیت خود را رسماً آغازکرد. 

در سالهای اولیه کودتای ۲۸ مرداد، فرمانداری نظامی تهران وظیفه سازمان امنیت را برعهده داشت. اما عدم امکان وجود دائمی فرمانداری نظامی در یک یا چند شهر، مسؤولان وکارگزاران امور را به چاره جویی واداشت که نتیجه این رایزنی ها منجر به ایجاد ساواک شد و همان کادر و نیروهای فرمانداری نظامی که تجربه سرکوب مردم و مبارزان را داشتند، هسته اولیه این سازمان را به وجود آوردند.

ساواک - سازمان امنیت و اطلاعات کشور - از سال ۱۳۳۵ تا ۱۳۵۷، سازمان اصلی پلیس امنیتی و اطلاعاتی ایران در زمان سلطنت محمدرضاشاه پهلوی بود که افرادی مانند تیمور بختیار، حسن پاکروان، نعمت‌الله نصیری و ناصر مقدم به ترتیب ریاست، این سنگر ضد آزادی را بر عهده داشتند و یکی از مهم‌ترین اداره‌های این سازمان امنیتی، اداره‌ی سوم یا امنیت داخلی بود که شاید با پرحادثه‌ترین دوران تاریخ معاصر ایران، همگام بوده است. و ریاست این اداراه سال ها به دست یک ایرانی(!) تحصیلکرده که شغل آموزگاری داشت سپرده شد. و در تاریخ سیاه کشور، این مرد به مرد شماره ۲ معروف شد. شماره دو که بود؟

پرویز ثابتی
پرویز ثابتی فرزند حسین در سال ۱۳۱۵ ش در سنگسر از توابع سمنان در محله ای به نام تپه سر در یک خانواده بهائی به دنیا آمد. دوران ابتدایی را در دبستان حسینیه و شاه پسند سنگسر از سال ۱۳۲۲ تا ۱۳۲۸ و دوران دبیرستان را در فیروز بهرام تهران از ۱۳۲۸ تا ۱۳۳۴ گذراند، همچنین در دانشکده حقوق دانشگاه تهران از ۱۳۳۴ تا ۱۳۳۷ تحصیل کرد. در خرداد ماه ۱۳۳۷ موفق به اخذ لیسانس در رشته قضایی از دانشکده حقوق شد. وی خود گفته است که از ۱۳۳۶ در تهران به شغل آموزگاری اشتغال داشته‌ام !

در بهمن ماه ۱۳۳۷ با معرفی ضرابی (مدیرکل نهم ساواک) به استخدام ساواک درآمد و از جایگاه معلمی به سازمان شکنجه گران پیوست. وی با جاه طلبی و سرسپردگی خیلی زود در تشکیلات ساواک ترقی کرد. ابتدا با حمایت فردوست، قائم مقام ساواک؛ و ناصر مقدم، مدیرکل اداره سوم و در سال ۱۳۴۵ رئیس اداره یکم اداره کل سوم شد. در همین سال «ثابتی» ناگهان به اعتبار(!) یک برنامه تلویزیونی و توسط (رسانه های هم فکر و هم اندیشه ثابتی) ، به شخصیتی سرشناس بدل شد و به تدریج ابعاد قدرتش فزونی گرفت. به راحتی می توان ادعا کرد تا سال ۱۳۴۹ که وی معاون اداره کل سوم ساواک شد، سایه اقتدارش بر همه عرصه های زندگی ایرانیان سنگینی می کرد.

اینکه پدر  ثابتی (حسین ثابتی) در سنگسر (سمنان) به دلایلی که مشخص نیست از جامعه بهایی طرد شد و این زاویه و فاصله تأثیر خودش را در فرزندان گذاشت، اما حوادثی چون تخریب حظیره‌القدس (مرکز بهائیان در ایران) که حجه الاسلام محمدتقی فلسفی صحنه گردانش بود و گفته می‌شد به دستور شاه صورت گرفته، مقام امنیتی را خوشحال نکرد .
 پرویز ثابتی وقتی در محله «تپه سر» سمنان بازی می‌کرد و یا در دبستان حسینیه و شاه پسند سنگسر و دبیرستان قدیمی و زرتشتی «فیروز بهرام» تهران درس می‌خواند، حتی زمانیکه در دانشگاه تهران پای درس استادان حقوق می‌نشست، و در سال ۱۳۳۷ که به عنوان تحلیلگر سیاسی به استخدام ساواک درآمد، تصور نمی‌کرد روز و روزگاری کارچاق کن و فرمانفرمای شکنجه گران و قاتلان زندانیان سیاسی خواهد شد.

پرویز ثابتی، یکشبه ره صد ساله راطی می کند: سال ۱۳۳۷- سازمان امنیت و ژنرال تیمور بختیار - جوانکی ۲۲ ساله اهل سمنان و تازه فارغ التحصیل دانشگاه تهران. تیمور بختیار اورا کشف می کند و شاه به او پر و بال می دهد. و این جغد شوم بر بام لانه ساواک تا آخرین روز حیات پهلوی، به مدت ۲۰ سال حاکم می شود. بختیار، حسن پاکروان، نعمت الله نصیری و ناصر مقدم میایند و می روند، اما مرد شماره دو می ماند و به عنوان معاون، سیاست و شیوه هدایت سکان کشتی امنیت را رهبری می کند.

مخالفان رژیم شاه و بسیاری از آزاد اندیشان ایران زمین، او را خصم اصلی (آزادی) خود می دانستند. در عین حال، احراز همه مشاغل مهم از پست وزارت گرفته تا استادی دانشگاه و معلمی و حتی کارمندی دولت، در گرو دریافت اجازه اداره ای بود که ریاستش را او برعهده داشت. وی که دوره جنگ ها و عملیات ضد پارتیزانی و ضد چریکی دیده بود، با تجهیزات و امکانات گسترده، گروهی را که در اسرائیل و دیکتاتوری های نظامی آمریکای لاتین دوره دیده بودند برای مبارزه با سیاهکل به محاصره جنگل فرستاد. در سال ۱۳۵۲  توسط ارتشبد نصیری، رئیس ساواک، به سمت مدیرکل اداره سوم تعیین و عملاً همه کاره ساواک شد.

پرویز ثابتی (با نام رمز بامداد) در تمام عملیات پر سر و صدای ساواک در سالهای ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۶ نقش اصلی را برعهده داشت و شبکه ساواک در وزارتخانه ها و سازمانهای دولتی و حتی بخش خصوصی در دانشگاه ها، مدارس، کارخانه ها و .... زیر نظر مستقیم او عمل می کردند و کار امنیت داخلی کشور، یکسره در دست وی بود که ریاست اداره سوم ساواک را برعهده داشت.

گزارش هایی که از طریق نصیری ریاست ساواک، به شاه داده می شد، عمدتاً از طرف ثابتی و دارو دسته او تنظیم می گردید. ثابتی در انتصاب مقامات دولتی و انتخاب نمایندگان مجلس نقش اساسی داشت و گزارش منفی ساواک درباره هر کس که نامزد احراز یک مقام دولتی یا نمایندگی مجلس می شد برای جلوگیری از انتصاب یا انتخاب وی کافی بود. (ما در چه کشور و با چه حکومتی روزگار گذرانده ایم)

حتی فعالیت های اعضای خاندان سلطنت هم از این گونه نظارت و گزارش ها مصون نبودند، گاه حتی گزارشهای ثابتی در مورد فعالیتهای غیرقاونی اعضای خاندان سلطنت خشم شاه را برمی انگیخت. منابع اطلاعاتی او علاوه بر مأمورین ساواک و هزاران « منبع خبری» که در تمام سازمانهای دولتی و بخش خصوص داشت، عوامل جاسوسی اسرائیل (موساد) در ایران و افرادی وابسته به آن ها، مستقیماً با او تماس داشتند و اخبار و اطلاعات دست اولی را از دستگاه های دولتی و بخش خصوصی و بازار و محافل روحانی در اختیار او می گذاشتند.

حضورش به عنوان مقام امنیتی در تلویزیون او را بر سر زبانها انداخت. اینجا و آنجا از جشن عروسی باشکوه و مجللی که برگزار کرده بود هم سخن می‌گفتند. این شایعه یا خبر را نیز که محافظ همسرش در مغازه‌ کفش فروشی «شارل ژوردن» در خیابان پهلوی (ولی‌عصر کنونی) یک نفر را با اسلحه کشته است، رایج و شایع بود.

مصاحبه کتابی و تلویزیونی پرویز ثابتی

تا جایی که در دسترس است، حسین فردوست، تنها شخصیت امنیتی قابل توجه در حاکمیت پهلوی است که کتاب خاطرات خود را منتشر کرده و اخیرا پرویز ثابتی در کتاب «در دامگه حادثه»، به پرسش هایی پس از سه دهه سکوت پاسخ گفته است. هر چند که  ثابتی تلاش می کند که از خود چهره پاک و منزه و لیبرال منشانه ای به نمایش بگذارد اما ناشیانه سوراخ دعا را گم می کند و "سوتی" می شود.

ثابتی ابراز می کند: "...در طول دوران خدمتم در ساواک از هر فرصتی برای مبارزه با عوامل فساد استفاده کرده....تا آنجا که در سال ۱۳۵۰ اسدالله علم وزیر دربار و سپهبد ایادی و امیرهوشنگ دولو از نزدیکان شاه به علت اتهاماتی که به آنان وارد می کردم علیه من به شاه شکایت بردند و من از طرف شاه تهدید به محاکمه نظامی شدم.»

هر چند که ثابتی به یاد ندارد که چگونه با عوامل فساد مبارزه می کرده اما «سپهبد جعفرقلی صدری» ادعا می کند که: ".... من حاضر شدم دو افسر و ۳۰ پاسبان در اختیار کمیته بگذارم و همین کار را هم کردم، اما باز متوجه شدیم که ثابتی به تنهایی عمل می‌کند و خودش با افرادش به خانه ای در نیروی هوایی حمله کرده و چند نفر را کشته و دستگیر کرده، ما ناچار تصمیم گرفتیم از کارهای او و مکالمات تلفنی اش اطلاعاتی حاصل کنیم. سرهنگ مخفی، افسر اطلاعاتی را احضار کردم و به کمک تلفن چی شهربانی، از داخل دیوار سیمی به تلفن ثابتی کشیدیم و از مکالماتش نوار برداشتیم. در آن نوار ثابتی از مردم، زمین و پول و فرش می‌خواست..."

ثابتی "آزادیخواه!!" در مصاحبه با  رادیو آمریکا در مورد سال ۱۳۵۶ چنین می گوید: "... به نصیری گفتم که با آموزگار دعوایمان شده ولی نگفتم که دارم می روم پیش هویدا. رفتم پیش هویدا و گفتم خبر اعلامیه دولت را شنیدید؟ گفت بله خوب بود بد نبود. گفتم حالا داستان این شده و آقای آموزگار اینطوری می گوید و شما باید اعلیحضرت را متقاعد کنید که ما این ۱۵۰۰ نفر را دستگیر کنیم وگرنه اوضاع از کنترل خارج می شود. گفت اینها کی هستند؟ من یکی یکی می گفتم و او یادداشت می کرد. سران نهضت آزادی و جبهه ملی و ۳۰۰ نفر وعاظ افراطی طرفدار خمینی، ۴۰۰ نفر طلاب مدارس حقانی و فیضیه و خان قم بودند، تعدادی هم اعضای همین گروه های تروریستی بودند که ما پیش از آمدن صلیب سرخ آزادشان کرده بودیم که دلیلش مفصل است و باید جداگانه بگویم. هویدا این ها را یادداشت کرد و گفت بهت خبر می دهم. ساعت ۹ شب به من تلفن کرد که من مطالب شما را به عرض شاه رساندم و فردا صبح نصیری یک گزارش بیاورد.

من ساعت ۱۰ شب برگشتم اداره و این گزارش را نوشتم و صبح دادم به نصیری و گفتم با حرف هایی که دیروز به آموزگار زدم شما از اعلیحضرت اجازه بگیرید که ما کارمان را شروع کنیم و این دستگیری ها را انجام دهیم. بعدا دیدم که جلوی بعضی از این اسم ها منها و جلوی بعضی به اضافه گذاشته. اول از همه نهضت آزادی و سرانش منها داشتند. گفتم یعنی چی؟ گفت اعلیحضرت فرموده اند که چون اینجا یک کمیته حقوق بشر درست کرده اند و اینها با آمریکا در ارتباطند، نه. جبهه ملی هم همینطور، نه. بعد ۴۰۰ نفر طلاب مدرسه فیضیه و حقانی و خان قم هم نه. گفتم اینها دیگر برای چه نه؟ گفت فرموده اند اینها بازداشت دسته جمعی است... نه، نه، نه، تا آمد روی وعاظ افراطی طرفدار خمینی با چند تا افراد تروریست که روی هم ۳۰۰ نفر بود. ما از فردایش شروع کردیم به دستگیری این ۳۰۰ نفر. تمام تدارکاتی که اینها می کردند برای ۱۵ خرداد بود تا در سالگرد ۱۵ خرداد قدرتشان را نشان دهند. بعلت دستگیری این ۳۰۰ نفر، ۱۵ خرداد آب از آب تکان نخورد. در صبح ۱۵ خرداد در بازار تهران ۲۰-۳۰ درصد از مغازه ها بسته بود بعدش هم باز شد و تمام شد و رفت..."

داریوش همایون در مورد وی می‌گوید: «پرویز ثابتی فهمیده‌ترین مقام ساواکی بود که می‌شناختم و رفت و آمد داشتم اما ناصر مقدم از ثابتی خوشش نمی‌آمد و به محض اینکه در حکومت شریف امامی، دست گشاده‌ای یافت، او را با جمع دیگری از مقامات ساواک که لابد میانه‌شان با آنها خوب نبود، بازنشسته کرد و نام‌های آنان را در روزنامه انتشار داد. انتشار آن خبر در حکم دادن چراغ سبز به چریک‌های گوناگونی بود که سخت‌ترین ضربات را از ثابتی – به عنوان رئیس موفق کمیته‌ی مشترک – خورده بودند و معنایش آن بود که چریک‌ها می‌توانند حساب‌شان را با کسانی که دیگر نگهبانی نداشتند، پاک کنند و ثابتی البته باهوش سرشارش، زود این معنی را دریافت و از ایران خارج شد.»

مسعود بهنود درباره‌ی او چنین می‌نویسد: «ثابتی یکی از ناسیونالیست‌های طرفدار نهضت ملی‌کردن نفت بود و برای پیشبرد اهداف رژیم به ویژه در ساواک نقش زیادی داشت. او سال‌ها مدارج ترقی را در ساواک پیمود. کمیته ضد خرابکاری به پیشنهاد ثابتی و به ریاست خود او و با اختیارات کامل به منصه ظهور رسید. وی بعدها به ریاست ساواک رسید. پرویز ثابتی که دوره جنگ‌های چریکی و پارتیزانی دیده بود، در سرکوب رسته‌های چریکی جنگل‌های شمال، نقش مؤثری داشت. قدرت پرویز ثابتی پس از برقراری نظمی‌های همانند نظمیه رضا شاه، باعث شده بود که همه از او بترسند؛ حتی نخست‌وزیرِ شاه. شاه به هر مناسبت، به ثابتی مراجعه می‌کرد و امور مهم را به او محول می‌کرد. وی با سرویس‌های خارجی به ویژه آمریکا و اسرائیل، ارتباط داشت و باعث استحکام این روابط و پیوند هر چه بیشتر این روابط با خارج از کشور بود.» 

۳۳ سال می گذرد، اما از هم تباران من و تو، فراوان کسانی هستند که با کمر شکسته، پاهای ورم کرده، انگشتان بریده و چهره خونابه گون، صورت خشمگین و صدای دهشتناک ترا بیاد دارند. در ان زمان جنازه های فراوانی را در شهرها به نمایش گذاشتی. تو همچون "کرنون" حاکم آتن در ۴۰۰ سال قبل از میلاد مسیح از دفن جسد "پولونیکس"، برادر "آنتیگونه" جلوگیری کردی. آیا به یاد داری؟ تصور مکن که تبهکاری های زیاده دیگران ترا به حاشیه و سایه می راند. شاهدان فراوانی حضور دارند و سرافراز و استوار ایستاده اند.

ثابتی در کتاب خود و در مصاحبه تلویزیونی، مدعی است که او هیچ گاه از کسی بازجویی نکرده و همیشه مخالف شکنجه بوده است و همواره مخالفت خود را در این باره به مدیران ابراز کرده است.! آیا این ابراز نظر از مسئولیت وی در این باره کم می کند!!

آقای ثابتی قسم حضرت عباس را باور کنیم یا دم خروس را؟ آیا جنابعالی در دیدارهایتان با آقای رضا پهلوی در مورد به رگباربستن ۹ زندانی سیاسی (بیژن جزنی، کاظم ذوالانوار و....) توسط ساواک (در تپه های اوین) در ۳۰ فروردین ۱۳۵۴ به دستور شخص شخیص جنابعالی توضیح داده اید؟

عبدالله شهبازی- مورخ در این باره نوشته : «فراتر از آن، ترور سرتیپ زندی‌پور بهانه‌ای شد تا پرویز ثابتی، بدون مجوز قانونی و حکم قضایی، به اقدامی خودسرانه دست زند و برجسته‌ترین زندانیان سیاسی ایران را، که دوران محکومیت خود را می‌گذرانیدند، قتل عام کند. در روز پنجشنبه ۲۸ فروردین۱۳۵۴/ ۱۷ آوریل ۱۹۷۵ گروهی به ریاست رضا عطارپور (دکتر حسین‌زاده)، و با شرکت پرویز فرنژاد (دکتر جوان)، محمدحسن ناصری (دکتر عضدی)، ناصر نوذری (رسولی)، حسین شعبانی (حسینی)، بهمن نادری‌پور (تهرانی)، سرگرد سعدی جلیل اصفهانی (بابک) و سرهنگ وزیری، رئیس زندان اوین، به دستور پرویز ثابتی، ۹ تن از زندانیان سیاسی را به تپه‌های داخل محوطه زندان اوین بردند.»

ثابتی، رئیس امنیت داخلی ساواک، بنا به خصوصیات شغلی‌اش صاحب چندین پاسپورت به اسامی مختلف بود. در اواخر حکومت ازهاری، ده روز قبل از انقلاب اسلامی به ژنو گریخت و از آنجا به اتفاق همسرش به اسرائیل رفت. او که به "شکنجه‌گر مخوف ساواک" شهرت داشت در شهر سانفرانسیسکو در خانه‌ای مجلل مسکن گزید و تنها وابسته رژیم سابق بود که یک‌ماه پیش از فرار خود، خانه‌اش را به سفیر یکی از کشورهای عربی فروخت»

نمونه ی " درخشان " بیگانه با شرم آقای پرویز ثابتی ست، تحصیکرده و حقوق دانی که در پست " مقام امنیتی " رژیم پهلوی " شوهای امنیتی ی تواب سازی" اداره و برنامه ریزی می کرد ، تحصیلکرده ای که در بازجویی، شکنجه و قتل دگرانیشان سیاسی و عقیدتی در رژیم پهلوی آمر و عامل بود. این نمونه ی "درخشان" پس از سی و سه سال سکوت و زندگی در لانه ای مخفی در امریکا ، سرانجام در یک شوی کتابی و تلویزیونی سر از لانه بیرون آورد تا در قید حیات " بیگانگی با شرم" را نیز به پرونده اش سنجاق کند.

او در این نمایش های برنامه ریزی شده هیچگونه نقدی به گفتار و کردارش در قبال دگراندیشان و روشنفکران قربانی اش روا ندانسته و در ادامه ی راهی که در نطام آریامهری رفت، رذیلانه و طلبکارانه دگراندیشان سیاسی و عقیدتی و روشنفکران مخالف حکومت پهلوی را " خرابکار و تروریست " خواند. ثابتی در این نمایش کتابی و تلویزیونی نشان داده است که حتی با مفاهیم و مقوله هایی چون حیا و گناه و خجالت که پاره هایی از فرهنگ عرفانی و دینی و عرفی جامعه ی ما هستند بیگانه است چه رسد با مفهوم و پدیده ی شرم. او برای نشان دادن میزان بیگانگی اش با شرم به شایعه سازی و برچسب زنی و نمایش " فرهنگ و اخلاق ساواکی" ادامه داده است و به جای پوزش و عذر خواهی از خانواده ها و بازماندگان قربانیان اش ، فریبکارانه و عوامفریبانه رخداد مرگ غلامرضا تختی و صمد بهرنگی را پیش کشیده است تا جنایت توجیه کند. 
ثابتی از آمران و برنامه ریزان جنایت زیادی در کشور بوده که نه کتاب خودتان و نه کتابهای دیگران برای رفع و رجوع آن بی حاصل است. بحث تنها بر سر کشتار و شکنجه دستگاه شما نیست، موضوع به اسارت درآوردن مردم یک کشور است. رژیم شاهنشاهی همانند دیگر نظام های ستمگر، به کمک افرادی مانند شما، ملتی را به نابودی می کشند.
و حال یک سخن با جناب ربع پهلوی!
شما باید به خاطر سالها دیکتاتوری در حکومتی که پدرتان پی ریز آن بود پاسخگو باشید. باید پاسخگوی عملکرد امثال ثابتی ها باشید. خیال نکن که امروز در ینگه دنیا نشسته ای و سخن از آزادی بیان به زبان می رانی کسی جنایتهایی که خانواده تو در سالهای نه چندان دور مرتکب شده اند را فراموش خواهند کرد. مرگ بر تو و خاندان سلطنتی ات باد!