هویت سازی ملی در دوران پهلوی اول


هویت سازی ملی در دوران پهلوی اول

 بعد از روی کار آمدن رضاشاه و پس از انقلاب مشروطیت، یکی از اقدامات مهم و خاص رضاشاه، توجه به مساله باستان‌گرایی و اتخاذ رویکرد بزرگداشت و تجلیل از حکومت‌های شاهنشاهی ایران قبل از اسلام بود. حوادث پس از پایان جنگ عالم‌گیر اول و تحولات بعد از آن نشان می‌دهد که هویت ملی به نحوی ساماندهی می‌گردید که نقش دین در ساختمان ملیت‌ ایرانی بسیار اندک و ناچیز باشد. گسترش دامنه و نفوذ هویت ملی مبتنی بر باستان‌گرایی در دوره رضاشاه با پیشرفت پروژه دولت ــ ملت‌سازی مدرن پیوستگی داشت.

تاسیس سلسله پهلوی و روی کار آمدن رضاشاه را سرآغاز جدیدی در آرایش هویتی جامعه ایرانیان باید به شمار آورد. در این دوران، دولت مطلقه قدرت را به سود خود تمام کرد. این دولت به منظور ایجاد هویت‌سازی ملی، باستان‌گرایی را طراحی نمود و اجرا کرد.

پروژه هویت‌سازی دولت مطلقه پهلوی، که از آن تحت عنوان هویت ایرانی یاد می‌شود، در دوران سلطنت رضاشاه، شکل خاصی از هویت اجتماعی را ایجاد کرد. به دنبال تاسیس هویت ایرانی متجدّد، بار دیگر آرایش هویتی جامعه ایران دستخوش تغییر شد و در نقشه آن دگرگونی‌های مهمی به‌وجود آمد. به عبارت دقیق‌تر، تکوین ساخت دولت مدرن نوساز، عامل اصلی مسلط شدن هویت‌سازی ملی و باستان‌گرایی در ایران بود. این امر تغییراتی را در آرایش هویتی ایران پیش آورد.

نوسازی در عصر پهلوی

با روی کار آمدن دولت نوگرای رضاشاهی، پروژه نوسازی آغاز گردید و این وضعیت، منازعه میان فرآیند نوسازی و ارزش‌های سنتی، عرفی و دینی را در پی داشت. بنابراین شکاف حاصل از این منازعه تا پایان عمر سلسله پهلوی ادامه داشت. تاثیرات فکری مشروطیت و حضور طبقه جدید تحصیل‌کردگان غرب در کنار طبقه حاکم، بیش از هر عامل دیگری سبب رویکرد پهلوی اول به مدرن‌سازی در کشور گردید. رضاشاه به تاسیس ارتش مدرن دست زد، زیرا تصور می‌کرد مدرن‌سازی ارتش نوسازی سایر بخش‌های جامعه را باعث می‌شود. رضاشاه با جذب امکانات مالی، افزایش کادر آموزش‌دیده، ایجاد ارتش متحدالشکل، و تاسیس دانشکده افسری به رشد طبقه متوسط جدید یاری رساند. طبقه افسران، به عنوان بخشی از حاملان فرآیند نوسازی، در عرصه دگرگونی‌های اجتماعی موثر بودند. کلیه اقداماتی که برای نوسازی ارتش به کار گرفته شد از اهداف رضاشاه در نوسازی اقتدارگرایانه نشأت می‌گرفت. به طور مثال، قانون نظام اجباری، علاوه بر نوسازی در سایر قسمت‌های اداری جامعه، در ایجاد یکپارچگی موثر بود.[1]

نوسازی فرهنگی و دگرگونی‌های اجتماعی نیز جایگاه ویژه‌ای دارند. تاثیرات فکری نهضت مشروطیت و حضور طبقه جدیدتر تحصیل‌کردگان غرب در کنار طبقه حاکم ــ که معتقد بودند جامعه سیاسی را باید بر پایه دگرگون‌سازی فرهنگ سنتی به فرهنگ مدرن پیش برد و از این طریق، عظمت و تمدن گذشته را، بر پایه جدید، در ایران بنیان نهاد ــ درواقع چشم‌انداز سیاست‌های فرهنگی این دوره است. تلاش‌هایی که در این زمینه انجام شد، چیزی نبود که از روحیه نظامی‌گری رضاشاه برخاسته باشد، بلکه تبلور خواست‌ها و آرمان‌های روشنفکرانی بود که تنها راه رسیدن به تمدن غرب را دوری از سنت‌ها و فرهنگ دینی حاکم بر جامعه ایرانی می‌دانستند.

اصلاحات نوسازی فرهنگی رضاشاه بر سه محور ناسیونالیسم، باستان‌گرایی، و تجددگرایی می‌چرخید. در محور ناسیونالیسم، رضاشاه به ترویج باستان‌گرایی با تاکید بر یکتایی نژاد آریایی و نیز تاسیس فرهنگستان اقدام کرد.

تجددگرایی و تضعیف ارزش‌های دینی در کارکردی تعاملی، بخشی از برنامه‌های نوسازی فرهنگی دولت رضاشاه محسوب می‌شد. ریشه‌دار بودن تفکر دینی و مبانی ارزشی حاکم بر جامعه ایرانی، مانعی جدی در فرآیند مدرن‌سازی این دوره به شمار می‌رفت. تمامی اصلاحات فرهنگی به منظور این بود که هویت جمعی جدیدی پدید آید و مبانی مشروعیت دولت مطلقه رضاشاه فراهم گردد که جوهر اصلی آن، تاکید بر ناسیونالیسم تجددگرا بود. هدف دولت نوگرا از تمدن جدید، فقط ظاهر بود نه شکوفایی اندیشه و فرهنگ. مخبرالسلطنه هدایت، که بیش از شش سال رئیس‌الوزرای رضاشاه بود، در خاطرات خود می‌نویسد: «در این اوقات (در سال‌های بعد از تصویب تغییر لباس در تاریخ دی‌ماه 1307.ش) روزی به شاه عرض کردم: تمدنی که آوازه‌اش عالم‌گیر است، دو تمدن است: یکی تظاهرات در بلوارها و دیگری تمدن ناشی از لابراتوارها؛ تمدنی که مفید است و قابل تقلید، تمدن ناشی از لابراتوارها و کتابخانه است. آثاری که بیشتر ظاهر شد تمدن بلوارها بود که به کار لاله‌زار می‌خورد و مردم بی‌بندوبار خواستار بودند.»[2] تغییر پوشاک و کشف حجاب زنان از موضوعات مورد توجه دولت در فرآیند نوگرایی بود. سفر شاه به ترکیه در سال 1313.ش نیز در تثبیت باورهای قلبی او مبنی بر لزوم کشف حجاب بسیار موثر بود. اثر عمیقی که مشاهده وضع بانوان ترک بر روحیه رضاشاه گذاشت تا آن حد بود که وی خطاب به سفیرکبیر ایران در ترکیه گفت: «هنوز عقب هستیم و فورا باید با تمام قوا به پیشرفت سریع مردم، خصوصا زنان، اقدام کنیم.»[3] بدین‌ترتیب با ترجیح نظام سیاسی و حمایت نخبگان فکری، به اصلاحات غیربومی، که مبتنی بر الگوهای بیرونی بود، توجه بسیاری شد و در این رهگذر، ناسیونالیسم باستان‌گرا کارکرد ایدئولوژی حل بحران در دوره اصلاحات رضاشاهی را بر عهده گرفت.

دولت مطلقه، تجدد و هویت‌سازی ملی

دولت مطلقه ایرانی، دولت عصر گذار بود؛ عصری که در میانه دوران سنتی و روزگار مدرن قرار داشت. نوزاد ایران بر اثر فعل و انفعالات عصر مشروطیت تا حدودی شکل گرفته بود، ولی توانایی خروج از پوسته سنتی خود را نداشت. روی کار آمدن رضاشاه و تاسیس سلسله پهلوی در سال 1304.ش را باید سرآغاز و شروع دوران حکومت مطلقه مدرن دانست. استقلال نسبی دولت مطلقه باعث شد که پروژه نوسازی توسط دولت مطلقه فراهم آید. جریانات سیاسی مطابق دستگاه ایدئولوژیک خود، ابعاد و اولویت‌هایی را در نوسازی ایران مدنظر داشتند که با یکدیگر متفاوت و گاه متعارض بود. در پایان پروژه نوسازی، مدرن‌سازی دولت قرار داشت که به معنای ایجاد تغییرات بنیادی در ساخت و کارکرد دولت و نهادهای تابعه آن بود. مدرن‌سازی جامعه، آن بخشی از برنامه‌های نوسازی بود که ساخت اجتماعی ــ سنتی را در ابعاد آموزشی، فرهنگی و اقتصادی دگرگون می‌کرد و جامعه‌ای با ویژگی‌های جوامع جدید به جای آن مستقر می‌ساخت. روی هم رفته می‌توان گفت «دولت‌سازی»، «ملت‌سازی» و «جامعه‌سازی» سه رکن اساسی پروژه نوسازی در آن زمان بود. رضاشاه پس از نشستن بر اریکه سلطنت، دگرگونی‌های سه‌گانه دولت، جامعه و ملت را تا حدود بسیاری انجام داد. متعاقب تبدیل پروژه دولت‌سازی، پروژه ملت‌سازی نیز دگرگون شد و تابع ‌الزامات دولت مطلقه مدرن گردید. به نظر می‌رسد پیش از پرداختن به چارچوب کلی و مبنای هویت‌سازی ملت توسط دولت مطلقه رضاشاه، باید سرمشق‌های هویت‌سازی ملی را بررسی کرد.

متجددان رویکرد خاصی نسبت به الگوی نوسازی ایران داشتند و در تکوین دولت مطلقه نیز بیشترین یاری را کردند. پس از استقرار سلطنت رضاشاه و تحکیم مبانی دولت مطلقه وی، مبحث تجددگرا، از میان سایر گفتارها، فرصت بیشتری به دست آورد. بدین لحاظ می‌توان گفت که پروژه نوسازی ایران در دوره رضاشاه، پروژه‌ای تجددگرا بود. البته باید توجه کرد که اولا این پروژه در آغاز الگوی تمام‌عیار منظم و مدونی نداشت، ولی به تدریج ابعاد دقیق‌تر و روشن‌تری یافت و از سایر الگوهای همعصر خود متمایز شد. ثانیا پروژه تجدد در درون خود، انسجام و تناسب تام و تمامی نداشت و همانند دیگر بحث‌های نوسازی ایران به بعضی از ناهمسازی‌ها و گاه تناقضات درونی دچار بود. با این حال می‌توان گفت مهم‌ترین اصل آن گذر جامعه ایرانی از فئودالیسم به کاپیتالیسم بود. ملت‌هایی که هویت تاریخی خود را از دست داده، یعنی از شناخت واقعی خود فاصله گرفته‌اند، سریع‌تر مقهور نیروهای بیگانه شده‌اند.[4]

فرآیند شکل‌گیری دولت مدرن

تجددگرایان اعتقاد داشتند که فقط از طریق ایجاد دولتی مقتدر، متمرکز و نوساز می‌توان به نوسازی ایران اقدام کرد. دولت ایده‌آل آن‌ها دولتی بود که موانع را با قدرت پشت سر بگذارد. از نظر آن‌ها تجددسازی باید به دست این قدرت ــ که باید قدرتی سیاسی، متمرکز، نیرومند و نوساز باشد ــ انجام گردد. تشکیل یک حکومت قوی، توانا و در عین حال منورالفکر، که به زور سرنیزه تجدد را ایجاد نماید، از نظر آنان بهترین طریقه حصول این مقصود بود. در این روش مردم، سرگردان و رها هستند و باید توسط نخبگان و با زور و اجبار به سوی سعادت و کمال روند. این شیوه دولت متجدد را به ضدیت با جامعه مدنی و اجزای آن، مثل مطبوعات و احزاب می‌کشاند و در دوره رضاشاه این ضدیت به حدی بود که همگی این نمادها به نوبت از بین رفتند. حتی احزاب فرمایشی و ساختگی «ایران نو»، که توسط تیمورتاش پی‌ریزی شد، مدت کوتاهی دوام نیاورد و چون با سیاست رضاشاه مخالفت می‌نمود، بدون اینکه کار مثبتی انجام داده باشد، منحل شد.[5] از دیگر پیامدهای این وضعیت تبدیل مجلس به نهادی بی‌خاصیت بود. یکی از وزرای رضاشاه، پس از چند سال، چنین اظهارنظر کرده است که «چون شاه اصرار داشت تا همه کارهای اجرایی باید توسط قوه مقننه تصویب شود، مجلس به مکانی برای اعمال تشریفاتی تبدیل شده بود.»[6] سفیر انگلیس در ایران نیز در اظهارنظر مشابهی می‌گوید: «مجلس ایران را نمی‌توان جدی گرفت، نمایندگان مجلس، نمایندگان آزاد و مستقلی نیستند و انتخابات مجلس، آزادانه برگزار نمی‌شود.»

هنگامی که شاه طرح یا لایحه‌ای را مدنظر داشت، تصویب می‌شد، زمانی که مخالف بود، رد می‌گشت و هنگامی که بی‌اعتنا بود، بحث‌های فراوانی می‌شد.[7] مخبرالسلطنه می‌گوید: «در دوره پهلوی هیچ‌کس اختیار نداشت. تمام امور می‌بایست به عرض برسد و آنچه فرمایش می‌رود رفتار کند. مقالات و نوشته‌های جراید باید در اداره‌ای به نام "راهنمای نگارش" در وزارت داخلی دقیقا بررسی و موشکافی می‌شد. مقاله‌ها و نوشته‌ها باید دارای مهر "روا" بودند تا چاپ و نشر می‌شد و شرط "روایی" مقالات و نوشته‌ها، این بود که بر ضد سلطنت مشروطه نباشد.»

از لحاظ سیاسی نیز ناسیونالیسم ایرانی، به صورت یک ایدئولوژی دولتی، در عصر رضاشاه پا به عرصه وجود نهاد تا یک دولت مدرن بر پایه آن ایجاد شود. بنابراین دولت پهلوی اول، دولتی بود که بر اساس اندیشه‌های ناسیونالیستی، درصدد برآمد هویت ملی ایجاد نماید. سیاست «ایرانیزاسیون» حکومت پهلوی اول، که پیش‌شرط ایجاد یک دولت ــ ملت مدرن تلقی می‌شد، بر هم‌گرایی تدریجی قوم‌ها و اقلیت‌های بومی، مذهبی و زبانی استوار نبود. این سیاست، بر روش ایل‌زدایی و نفی جنبش هویت‌های ایلاتی اتکا داشت و درست به این دلیل، به افزایش تنش‌های سیاسی بین دولت مرکزی و ایلات ساکن در کشور منجر شد. اینکه در دوره یادشده، جنبش‌های تمرکززدایی با استناد به هویت قومی متفاوت و مفاهیمی چون زبان، مذهب با قدرت مرکزی مبارزه کردند، نشان‌دهنده تازه و نوپا بودن این خودآگاهی بوده است. در گذشته ایلات و قبایل برای کسب قدرت، فرمانروایی و توسعه نامحدود آن به مبارزه برمی‌خاستند که ماهیتی کاملا متفاوت با ادعاهای جدید قومی داشت. اینکه رضاشاه در سیر ایجاد دولت مدرن، به سرکوب ایلات و قبایل متوسل شد، خود گواهی بود بر جدید بودن مفهوم ناسیونالیسم در ایران که نارضایتی‌های بسیاری را در پی داشت. این نارضایتی‌ها به حدی رسید که اغلب مردم ایران به انقلابی خونین و حتی گسترش جنگ به سوی ایران راضی بودند.[8] از زاویه دیگری به جرات می‌توان گفت که دولت رضاشاه، دولت ناسیونالیستی نبود. چون ناسیونالیسم مبتنی بر حاکمیت ملی و فزونی قدرت و اراده ملی است. درواقع ناسیونالیسم، زمانی محقق می‌شود که دولت ملی، قدرت خود را از ملت کسب کند، حال آنکه هیچ یک از دولت‌های پهلوی چنین وضعی نداشتند. وحدت و انسجام ملی به معنای تلقی مشترک عقلی از خود و محیط بیرونی است. رضاشاه به طور مصنوعی و بر پایه‌های شناور می‌خواست این هویت ملی را ایجاد کند که در عمل شکست خورد.[9] بنابراین ساختار سیاسی جدید هنگامی مبتنی بر عقلانیت است که بتواند خالق فرهنگ سیاسی خود باشد و هویت ملی به واسطه این تحول بر هویت‌های قومی، گروهی و عشیره‌ای غلبه یابد. این در حالی بود که قرن‌ها مجموعه فرهنگ عشایری بر گستره سرزمین ایران سایه افکنده و فرهنگ بومی، محلی و عشیره‌ای در مدت زمان متمادی، به واسطه استمرار، فرهنگ سیاسی غالب در ایران زمین گردیده بود که از آن به مثابه مانع اساسی شکل‌گیری هویت ملی و یک‌پارچگی سیاسی یاد می‌شود.[10] پی‌ریزی این دولت مدرن به بهای سرکوبی تحول و پیشرفت سیاسی و تمامی مظاهر آرمان‌های دموکراتیک انجام گرفت. چنین تصور می‌شد که نوسازی کشور فقط از راه خودکامگی و سرکوب نهادهای دموکراتیک دست‌یافتنی است. خودکامگی در اداره امور کشور و اعمال زور و فشار برای حصول اطاعت و پیروی زیردستان، همواره با کوتاهی در وسعت بخشیدن به پایگاه‌های اجتماعی ــ اقتصادی حکومت و غفلت از تشکیل و ترغیب احزاب معتبر سیاسی، ناگزیر نتایج ویرانگر به بار می‌آورد.[11]

ایجاد جامعه‌ای شبه‌غربی و مدرنیسم

برپا کردن جامعه‌ای شبیه‌ جوامع غربی، که اصطلاحا به آن فرهنگی‌مآبی گفته می‌شود، روح حاکم بر تجدد عصر رضاشاه می‌باشد. حکومت مطلقه برای دستیابی به این هدف، دو ابزار را به کار گرفت: نخست کوشش برای وارد ساختن بخش‌هایی از دانش غربی؛ خصوصا دانش فنی و نظام حقوقی جدید و دوم، تلاش برای فراگیری الگوهای زندگی سبک اروپایی و تغییر صورت زندگی در ایران. وارد کردن دانش غربی از دو طریق انجام شد: 1ــ استخدام مستشار؛ 2ــ اعزام دانشجو به خارج که در این زمینه تصمیماتی اخذ شده بود که بر اساس آن‌ها سالیانه عده‌ای دانشجو برای فراگرفتن دانش‌های غربی به اروپا اعزام می‌شدند.[12] روی هم رفته اعزام مستمر و گسترده دانشجویان به غرب و دعوت از متخصصان و کارشناسان غربی برای تصدی امور کلیدی کشور، از این ارزش بنیادی در تجدد حکایت می‌کند که بنا نهادن جامعه‌ای به سبک فرنگ، کشور را پیشرفته و مترقی می‌سازد که البته اجرای این امر به صورت ظاهری بود نه بنیادی. اهم اقداماتی که در این زمینه انجام شد به قرار ذیل است: الغای القاب و منصب مخصوص نظام و القاب کشوری (1304)؛ متحدالشکل‌ نمودن البسه اتباع ایران در داخل مملکت (1307)؛ برنامه‌های رادیو ایران (1319) و لباس رسمی کارکنان دولت به سبک البسه فرنگی (1304)؛ کشف حجاب؛ سازمان پرورش افکار.

هدف اصلی آن‌ها گسترش طرز تفکر و نحوه سلوک غربی و ایجاد رفتاری شبه‌غربی در سطح همه طبقات و گروه‌های اجتماعی بود. مروری بر سخنرانی‌ها و تبلیغات رسمی و نهادی نشان می‌دهد که آن‌ها تماما بر گسترش سبک زندگی غربی به عنوان تنها سبک زندگی مطلوب تاکید می‌کردند. بین سال‌های 1304 تا 1320 ساختار اجتماعی ایران بسیار تغییر کرد. الگوهای دیرپای زندگی از هم گسست و تمایلات اجتماعی دیگری، که عموما دربار و تحصیل‌کردگان غربی القاء می‌کردند، جانشین آن ‌شد. رواج شهرنشینی و مهاجرت یک‌سویه از روستا به شهر، در تغییر این بنیادها تاثیر اساسی داشت. مهاجران بریده از وطن به راحتی می‌توانستند جذب فرهنگ جدید شهری شوند و پس از مدتی حاشیه‌نشینی به مرکز نهادهای فرهنگی ــ اجتماعی تبدیل شوند. خوار شمردن میراث مذهبی، بازگشت به ایران قبل از اسلام، در عین حال شیفتگی به ظواهر تمدن غربی، حیات «ایران نو» تحت لوای استبداد پهلوی را به صورت شکلکی تناقض‌آمیز درآورده بود.[13] می‌توان در بررسی بیشتر گفت احساس حقارت نسبت به پیشرفت‌های تمدن غربی و دغدغه رفع عقب‌ماندگی ایران، از جمله مباحث مهمی بود که به دنبال تاثیر امواج مدرنیته بر ایران از دوره قاجار شروع شده بود.[14] بر این اساس، آموزش و پرورش، فرهنگ، صنعت و ارتباطات، ارتش و ساختار حقوق کشور به طور فزاینده‌ای گرایش به غربی ‌شدن پیدا می‌کردند. شهرها به سبک غرب درمی‌آمدند و اصلاحات غیرمذهبی با شدت و حدّت انجام می‌شد. اما آنچه ذکرکردنی است، این نکته است که غرب‌گرایی در این دوره بیشتر متکی بر احساسات بود تا عقلانیت، و بر فرآیند اصلاحات، عقلانیت چندان حکم‌فرما نبود.[15] تقلید و اقتباس از پوسته بیرونی و ظاهری تمدن غرب، بدون توجه به تحولات تاریخی و زیرساخت‌های جامعه غربی، ویژگی مهم این دوره است. رضاشاه و بسیاری از روشنفکرانی که در پشت صحنه کارگردانی را بر عهده داشتند، با برداشتی سطحی از مدرنیسم و سعی در اجرای آن در ایران، فکر می‌کردند بر معضل بزرگ عقب‌ماندگی کشور غلبه خواهند نمود. لذا مسائلی چون تغییر نوع پوشاک مردان و زنان، رواج مدهای غربی و وسایل زندگی نو، ایجاد کلوپ‌ها و باشگاه‌ها، برگزاری میهمانی‌های مختلف همراه با رقص و موسیقی و بسیاری از چیزهای دیگر به تقلید از غرب انجام شد.[16] به تعبیر دکتر کاتوزیان، فهم نادرست ماهیت و علل و عوامل مدرنیسم اروپایی تا بدانجا تنزل کرده بود که معیار پیشرفت را در کلاه لکنی (شاپو)، کشف حجاب و حتی توالت فرنگی و وان حمام می‌دیدند. بنابراین مدرنیسم، تجددگرایی و غرب‌گرایی حالتی ظاهری داشت نه ریشه‌ای. در مجموع می‌توان گفت که رژیم پهلوی برنامه‌هایش را در جهت غرب‌گرایی و اخذ مدرنیسم طراحی و اجرا می‌کرد، زیرا تجددگرایی را به تغییر پوشاک مردان و زنان، نوگرایی صنعتی و ایجاد ارتش مدرن می‌دانست. مهم‌ترین گفتمان سیاسی مسلط در ایران عصر پهلوی همان گفتمان مدرنیسم مطلقه پهلوی بود. این گفتمان نیز مجموعه پیچیده‌ای از اجزای مختلف، از جمله نظریه شاهی ایرانی، پاتریمونیالیسم سنتی، گفتمان توسعه و نوسازی به شیوه مدرنیسم غربی بود و خود در طی زمان ترکیبات بیشتری پیدا کرد. در این گفتمان بر اقتدارگرایی، اصلاحات از بالا، عقلانیت مدرنیستی، ناسیونالیسم ایرانی، مرکزیت سیاسی، مدرنیسم فرهنگی، سکولاریسم و توسعه صنعتی تاکید می‌شد.[17]

به علاوه در این گفتمان چندان جایی برای مشارکت و رقابت سیاسی وجود نداشت.

شبه‌مدرنیسم، اقدامات فرهنگی، آموزش رسمی، ترجمه، تغییر پوشاک مردان و زنان از جمله راه‌های گسترش غرب‌گرایی در ایران بود. شبه‌مدرنیسم به واقع از نوعی بینش فرهنگی ناشی شده بود که راه چاره کشورهای عقب‌مانده را تقلید صرف از غربیان می‌دانست. روشنفکران، که ریشه عقب‌ماندگی را در سنت‌گرایی می‌دانستند، اخذ صنعت و فرهنگ غرب را در کنار هم و توام با یکدیگر توصیه می‌کردند.[18]

در دوره رضاخان، تجدد تقلیدی و مدرنیزاسیون استعماری و اجباری غلبه ‌کرد و هم‌زمان اعتدال نهادهای ملی و بومی آغاز شد و نهادهای جدیدی جانشین آن‌ها ‌گردید. در این دوره، دین و مذهب تشیع نقش خود را به عنوان وسیله‌ای برای انسجام ملی از دست ‌داد و به جای آن از آداب و رسوم دیگری برای همسو کردن مردم تحت عنوان ایرانی استفاده گشت. مهم‌ترین مساله برای سردمداران نظام رضاخانی، ایجاد مبانی جدیدی برای هویتی جدید بود.[19]

پهلویسم (ایران‌گرایی و شاه‌پرستی)

یکی از اصول مهم حاکم بر تجدد، ساختن ایرانی به طرز پهلویسم بود. ویژگی این اصل ایرانی‌گری و شاه‌پرستی بود. رجوع به قوانین، مقررات و برنامه‌های این دوران به روشنی گواهی می‌دهد که اصل یادشده در بسیاری از برنامه‌های این دوران مدنظر بوده است. در زیر به بعضی از تصمیمات و اقدامات عصر دولت مطلقه رضاشاه برای دستیابی به این اصل اشاره می‌شود: تصمیم نمایندگان مجلس راجع‌به دعوت دولت به تعمیر مقبره حکیم ابوالقاسم فردوسی (1303)، قانون سجل احوال (1304)، قانون یکصدهزار تومان اعتبار برای مخارج جشن جلوس و تاج‌گذاری (1304)، ماده 81 قانون مجازات عمومی ــ توهین به شخص اول مملکت (1310)، تفسیر اصل 37 متمم قانون اساسی موضوع کلمه ایرانی‌الاصل (1317)، قانون تبدیل برج‌ها به نام‌های فارسی (1304)، آیین‌نامه به‌کارگیری سال شمسی به جای سال قمری (1306)، به کار بردن ایران به جای پرس و پرشیا (1309)، سلام شاهنشاهی و سرود ملی ایران (1314)، تغییرات اسامی نقاط و شهرهای کشور به فارسی و نام‌های باستان (1314)، مراسم سلام در حضور شاه (1312)، نحوه انتخاب اسامی، نقاشی از تمثال پادشاه (1315)، سازمان پرورش افکار (1317)، سازمان پیشاهنگی (1314)، تاسیس انجمن لغت و ادبیات فارسی (1313)، اساسنامه فرهنگ زبان فارسی (1314) و اساسنامه فرهنگستان زبان ایران (1314).

قوانین و مقررات فوق با تکیه بر ارزش خاصی ضرورت یافت که در این تحقیق تحت عنوان ایران‌گرایی و شاه دوستی از آن یاد شده است.

قوانینی همچون قانون سجل احوال، تابعیت، و بازسازی مقبره فردوسی، و نیز اساسنامه فرهنگستان زبان ایرانی (فارسی)، که مهم‌ترین گام برای گسترش زبان فارسی بود، دقیقا در جهت تحقق ارزش ایران‌گرایی تصویب شدند. بر اساس اسناد و مدارک موجود می‌توان گفت که در آن عصر ایرانیت و شاه‌پرستی دو رکن مهم و جدانشدنی از مسیر تجدد تلقی می‌شدند و با یکدیگر همزاد بودند. شاه‌دوستی و شاه‌محوری، تلاش برای خلق وجهه کاریزمایی برای پادشاه و پیوند سلطنت با موجودیت ایران و ایران‌گرایی با تاکید بر لزوم تجدید عظمت ایران باستان[20] پس از انقلاب مشروطه به صورت یک آرمان درآمد و ناسیونالیسم یکی از زیرساخت‌های اساسی حکومت گشت.

ایران‌گرایی دوران رضاشاه در اقدامات زیر انعکاس یافت: الف‌ــ تاسیس فرهنگستان؛ ب‌ــ بزرگداشت فردوسی و شاهنامه؛ ج‌ــ تدوین تقویم مستقل ایرانی؛ دــ تغییر نام کشور؛ هـ ــ باستان‌شناسی.[21]

در نتیجه می‌توان گفت که برای با هم بودنِ ایران‌دوستی و شاه‌پرستی تلاش‌های بسیاری می‌شد.

شاه‌محوری و تلاش برای تحقق وجهه کاریزمای رضاشاه یکی دیگر از محورهای اساسی فرهنگ سیاسی دوران رضاشاه بود. مشروطه شاه را از فردی مقتدر و انتقادناپذیر به مقامی تشریفاتی و گاه زائد و مزاحم تبدیل کرد. لذا رضاخان نیز در ابتدای حکومت خود با مشکلی به نام مشروعیت مواجه شد. وی با اقدامات سریع نظامی و تبلیغاتی توانست در آستانه سلطنت دیدگاه مثبتی در میان توده مردم نسبت به خود ایجاد کند. مراسم آغاز سلطنت نیز با هدف بزرگداشت شاه انجام شد. از سال 1314 به تدریج شاه‌دوستی جنبه افراطی به خود گرفت و ساخت و نصب مجسمه شاه به یکی از اشتغالات شهرداری‌ها تبدیل شد. چاپلوسان در سال‌های آخر سلطنت رضاشاه به طور جدی برای القای مفهوم «شاه‌پرستی» تلاش می‌کردند و به اشکال مختلف درصدد برآمدند فرهنگ اسلامی را ضعیف سازند. شاه سعی می‌کرد مشروعیت خود را با حذف فرهنگ اسلامی یا تحریف آن تحقق بخشد.

نتیجه:

تاسیس سلسله پهلوی و روی کار آمدن رضاشاه را سرآغاز فصلی جدید در هویت‌سازی ملی ایرانیان باید به شمار آورد. رضاشاه به منظور هویت‌سازی پروژه خاصی را طراحی و اجرا نمود.

هویت‌سازی دولت مطلقه پهلوی، که از آن تحت عنوان هویت ایرانی متجدد یاد شده است، در دوران سلطنت رضا پهلوی، شکل خاصی از هویت اجتماعی را ایجاد کرد. گسترش دامنه و نفوذ هویت ملی با دولت ــ ملت‌سازی مدرن پیوستگی داشت. زیرا در دولت ــ ملت‌سازی مدرن، تکوین مبانی جدید همبستگی اجتماعی، تحت عنوان همبستگی ملی، الزامی و ضروری بود.

در فرایند اجرای این پروژه، گروه‌های دینی اسلامی و ایلی عشیره‌ای بیشترین حملات را از جانب هویت‌سازی متحمل شدند. هویت‌سازی، در عمل، فقط توانست با تکیه بر دولت مطلقه پهلوی موقعیت و جایگاه خاصی را در سلسله‌مراتب هویتی ایران اشغال کند و رقبای خود را از نظر رسمی به حاشیه کشاند، اما در بلند‌مدت بی‌اعتنایی و بلکه ضدیت با بنیادهای هویتی ایرانیان موجب گردید انقلابی فرهنگی و دینی، سلطنت استبدادی پهلوی را سرنگون سازد.

پی‌نوشت‌ها

 

* عضو هیات‌علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد نوشهر و چالوس

[1]ــ علی‌رضا زهیری، انقلاب اسلامی و هویت ملی، تهران، انجمن معارف، 1381، ص126

[2]ــ مهدی‌قلی‌خان هدایت، خاطرات و خطرات، تهران، زوار، 1375، ص383

[3]ــ حسین مکی، تاریخ بیست‌ساله ایران، تهران، علمی، 1374، ص157

[4]ــ ابراهیم فیوضات، دولت در عصر پهلوی، تهران، آگه، 1375، ص53

[5]ــ باقر عاقلی، تیمورتاش در صحنه سیاست، تهران، جاویدان، 1372، ص238

[6]ــ متین دفتری، «خاطراتی از انتخابات گذشته»، مجله خواندنی‌ها، 1335، ص28

[7]ــ باقر عاقلی، همان، ص397

[8]ــ یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، تهران، نشر نی، 1377، صص301ــ300

[9]ــ محمود سریع‌القلم، «مبانی عشیره‌ای فرهنگ سیاسی در ایران»، اطلاعات سیاسی ــ اقتصادی، ش14، ص73

[10]ــ مقصود رنجبر، «هویت ملی معاصر»، فصلنامه مطالعات راهبردی، ش21،  1382، ص629

[11]ــ فخرالدین عظیمی، بحران دموکراسی در ایران، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تهران، البرز، 1372، ص13

[12]ــ مجموعه قوانین، 1307، صص123ــ120

[13]ــ سیدجلال‌الدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، تهران، دفتر تبلیغات اسلامی، 1369، ص249

[14]ــ آیت‌ قنبری، «ایران و موج اول مدرنیته»، فصلنامه علوم سیاسی، سال سوم، ش12، صص140 ــ 115

[15]ــ ریچارد کاتم، ناسیونالیسم در ایران، ترجمه احمد تدین، تهران، کویر، 1371، ص12

[16]ــ حمید بصیرت‌منش، علما و رژیم رضاشاه، تهران، عروج، 1376، ص51ــ46

[17]ــ حسین بشیریه، جامعه‌شناسی سیاسی ایران، تهران، نگاه، 1381، ص68

[18]ــ جی پی اسلوکام، مطالعاتی پیرامون آموزش، تهران، هدایت، 1970، ص42

[19]ــ موسی نجفی، مقدمه تحلیلی تاریخی تحولات سیاسی ایران، تهران، مینو، 1378، ص22

[20]ــ محمدرحیم عیوضی، طبقات اجتماعی و رژیم شاه، تهران، مرکز اسناد و انقلاب اسلامی، 1380، ص255

[21]ــ حسام‌الدین آشنا، فرهنگ و تبلیغات حکومت در ایران، تهران، دانشگاه امام صادق(ع)، 1373، ص78

 

 


زمانه 1386 شماره 56