انتخاب رضاخان به پادشاهی و نقش بریتانیا در اسناد وزارت خارجه آمریکا


دکتر محمدقلی مجد
1952 بازدید
انگلیس رضا خان

 انتخاب رضاخان به پادشاهی و نقش بریتانیا در اسناد وزارت خارجه آمریکا

   .....مجلس مؤسسان به مدت یک هفته، از 6 تا 13 دسامبر 1925، تشکیل جلسه داد و سه اصل قانون اساسی را اصلاح کرد و در روز سیزدهم دسامبر منحل شد. اصل 36: «سلطنت مشروطه ایران از طرف ملت بوسیلة مجلس مؤسسان به شخص اعلیحضرت شاهنشاه رضا شاه پهلوی تفویض شده و در اعقاب ذکور ایشان نسلا بعد نسل برقرار خواهد بود.» اصل 37: «ولایت عهد با پسر بزرگتر پادشاه که مادرش ایرانی‌الاصل باشد خواهد بود در صورتی که پادشاه اولاد ذکور نداشته باشد تعیین ولیعهد بر حسب پیشنهاد شاه و تصویب مجلس شورای ملی به عمل خواهد آمد مشروط برآنکه آن ولیعهد از خانواده قاجار نباشد ولی در هر موقعی که پسری برای پادشاه بوجود آید حقاً ولایت عهد با او خواهد بود.» اصل 38: «در موقع انتقال سلطنت ولیعهد وقتی می‌تواند شخصاً امور سلطنت را متصدی شود که دارای بیست سال تمام شمسی باشد. اگر به این سن نرسیده باشد با تصویب مجلس شورای ملی نایب‌السلطنه‌ای که از خانواده قاجار نباشد برای او انتخاب خواهد شد.» این تغییرات با 257 رأی موافق در مقابل سه رأی ممتنع به تصویب رسید: «با توجه به شرایط شاید بتوان نتیجة کار [مجلس مؤسسان] را کاملاً رضایت بخش تلقی کرد... مجلس کارش را سریع و منظم به انجام رساند؛ در واقع، مدیریت و توالی حوادث آنقدر منظم و سامان یافته بود که دشوار می‌توان شایعات جاری را مبنی بر اینکه مجلس از مشورت‌های دوستانة نماینده دیپلماتیک بریتانیا بی بهره نبوده است باور نکرد... تا بحال هیچ شواهدی که داّل بر تأثیر مستقیم روس‌ها بر روند رویدادهای اخیر باشد به دست نیامده است. روس‌ها برای براندازی به روش‌هایی متکی هستند که در مقایسه با  روش‌های ماهرانه انگلیسی‌های کارکشته بسیار ناشیانه و بچگانه به نظر می‌رسد.»

رضا [خان] در 15 دسامبر 1925 سوگند یاد کرد و 16 دسامبر 1925 نیز به عنوان تاریخ جلوس رسمی وی بر تخت سلطنت تعیین شد. روزنامه ایران در شمارة مورخ 16 دسامبرش می‌نویسد: «تلگرام‌های زیر میان اعلیحضرت پادشاه جورج و رضا شاه پهلوی رد و بدل شد: «لندن، 14 دسامبر. مناسبت میمون جلوس اعلیحضرت به تخت سلطنت را مغتنم شمرده و تبریکات بی‌شائبه خود را تقدیم می‌دارم و خالصانه امیدوارم که در دوران سلطنت اعلیحضرت ایران از فواید و مواهب صلح و آرامش منتفع گردد و در این دوران پیشرفت و ترقی، احساسات مودت‌آمیز من و مردم من نسبت به مردم ایران قوت بیشتری پیدا کند. از صمیم قلب آرزومندم که این دوران جدید برای اعلیحضرت و مردم ایران توأم با افتخارات بیشتری باشد. (امضاء) جورج، پادشاه و امپراطور.» پاسخ رضا شاه: «تهران. مراتب سپاسگزاری عمیق خود را از احساسات مودت‌آمیز و تبریکات اعلیحضرت به مناسبت جلوسم به تخت سلطنت به عرض می‌رسانم. اطمینان کامل دارم که در دوران حکمرانی اینجانب روابط حسنة میان دو کشور بیش از پیش قوت و گسترش خواهد یافت. موقع را مغتنم شمرده و از جانب خود و مردم ایران کامیابی اعلیحضرت و خانواده سلطنتی و همچنین شکوه و بزرگی مردم انگلستان را آرزو می‌کنم. (امضا) رضا شاه.»[1] اموری در 16 دسامبر 1925 چنین می‌نویسد: «دغدغة بریتانیا برای روی کار آمدن موفق دولت جدید هر روز آشکارتر ‌شده است... می‌توان گفت وزیر مختار بریتانیا برای جلب موافقت سایر سفارتخانه‌ها با روی کار آمدن رژیم پهلوی تلاش زیادی کرده و انصافاً هم موفق بوده است.»[2] او در تاریخ 31 دسامبر نیز می‌نویسد: «دو هفته اخیر سرشار از حوادث بوده است. کار مجلس مؤسسان با روی کار آمدن حاکم جدید به پایان رسید... بی‌تفاوتی یا انزجار که پس از مشخص شدن اهداف اصلی مانورهای سیاسی پهلوی در ماه اکتبر مشخصه اصلی احساسات مردمی بود اکنون فرونشسته است... احساس می‌شود که فضای سیاسی به گرمی گراییده است.»[3] اما این «گرمی» موقت بود.

هافمن فیلیپ، وزیر مختار آمریکا در ایران، در گزارش مورخ 27 اوت 1926 خود گفتگویش با حسین علاء را گزارش می‌کند: «پیش از این تمایل کنونی مقامات و شهروندان بریتانیایی به انتقاد از شاه و دولت او را به وزارت متذکر شده بودم. کاردار بریتانیا در گفتگوهای محرمانه بارها به سرخوردگی عمیق دولت و سفارت انگلیس از بی‌تفاوتی نسبت به عرایض و ادعاهای بریتانیا اشاره کرده است، و به هیچوجه از بدگویی به کل ایرانی‌ها ابائی ندارد. او می‌گوید که بی‌توجهی و بی‌ادبی مقامات رسمی ایران هنگام عزیمت سر پرسی لورن از این کشور برغم دوستی مدام و روحیه همکاری با شاه او را بسیار سرخورده کرده است‌... روز گذشته، مورخ 26 ماه جاری، در گفتگوی محرمانه‌ای که با آقای علاء داشتم، او توجه مرا به جریان فکری عجیبی [نظر موری: «چرا عجیب؟»] جلب کرد که به زعم او در میان شماری از رجال ایرانی (و از جمله مستوفی‌الممالک، رئیس‌الوزرا) شایع شده است، مبنی بر اینکه تفاهمی محرمانه و شخصی بین شاه و دولت بریتانیا وجود دارد، که از نظر آنها، موفقیت شاه در رسیدن به تخت پادشاهی عمدتاً مرهون همین امر بوده است. طبق نظر آنها انگلیسی‌ها با نگرانی شاهد کم رنگ شدن محبوبیت رضا شاه و خشم روس‌ها از گرایش او به سمت بریتانیا بوده‌اند. لذا گمان می‌شود که موضع ضد انگلیسی و گرایش ظاهری شاه به روس‌ها با اطلاع و حتی به کمک دولت بریتانیا اتخاذ شده که هدف اصلی آن اولاً تحکیم سلطة شاه بر کشور، و ثانیاً تسکین روس‌هاست تا حدی که ظن و گمان آنها برطرف شود... لازم به ذکر می‌دانم که گزارش گفتگو با آقای علاء به آن وزارت محترم نه از باب داشتن ارزش سیاسی، بلکه بیشتر از باب اشاره به کانال‌های مبهم و خیالی تفکر رجال ایران در این روزهاست.»[4]

موری پس از مطالعة گزارش فیلیپ در وزارت خارجه آمریکا، نظرات بسیار جالبی دربارة آن ابراز کرد: «گزارش شماره 153 مورخ 27 اوت آقای فیلیپ حاوی مطالب بسیار جالبی است اما برآنم که با توجه به تجربیات خود در ایران، چند نکته را متذکر شوم. به زعم من اوضاع در ایران از این قرار است: رابطة رضا شاه و بریتانیا به کودتای سال 1921 باز می گردد. روس‌ها همواره نسبت به این ارتباط مظنون و حتی به هنگام عزیمت رضا [خان] به جنوب برای سرکوب شیخ محمره بسیار نگران بودند. گذشتن از جان دست‌پروردة انگلیسی‌ها در آن زمان این گمان را قوت بخشید که او به تفاهمی محرمانه با انگلیسی‌ها رسیده و با آنها تبانی کرده است. هر چند انگلیسی‌ها تمایلی به حمایت از شاه فعلی در تلاش‌های گذشته‌اش برای جمهوری نداشتند، بدیهی است که اشتیاق زیادی برای سرنگونی خاندان قاجار و سلطنت او نشان دادند. نمی‌توان از این واقعیت چشم‌ پوشید که چنین رویدادی برای روس‌ها بسیار ناخوش آیند بود زیرا آنها طبیعتاً مخالف حکومت پادشاهی هستند و ترجیح می‌دادند که نوعی حکومت دموکراتیک در ایران برقرار شود. ولی چون استقرار چنین حکومتی ممکن نبود، مسلماً ترجیح می‌دادند که قاجارها بر سر کار بمانند زیرا آنها هیچگاه خود را چندان ضد روس نشان نداده‌اند... به همین دلیل با آقای فیلیپ هم عقیده نیستم که موضع ادعایی ضدانگلیسی شاه و دولت ایران واقعی است. شاید کاردار بریتانیا که مکرراً از سرخوردگی عمیق دولتش از رضا شاه و بی‌توجهی او به بریتانیا نزد وزیر مختار آمریکا دم می‌زند، راست گفته باشد، ولی شخصاً به صداقت او شک دارم. بیشتر مایلم اظهارات آقای علاء را- با اینکه ممکن است غیرمنطقی به نظر برسند ـ بپذیرم که هم شاه و هم انگلیسی‌ها لازم دیده‌اند که ظنّ و بدگمانی روس‌ها را از میان ببرند و برای رسیدن به مقصود خود چنین روشی پیش گرفته‌اند. هر چند رضا شاه رسیدن به تاج و تخت را مدیون انگلیسی‌هاست، بدیهی است در صورت تهدید موجودیت رژیمش از جانب شمال کمک چندانی از دست انگلیسی‌ها برنمی‌آید.»[5]

با گذشت زمان، نقش بریتانیا در قدرت بخشیدن و ابقای رضاخان آشکارتر گردید. ویلیام اچ. هورنی‌بروک، وزیر مختار آمریکا در ایران، در سال 1934 صراحتاً در گزارش خود می‌نویسد: «فقط همین حقیقت که شاه کنونی تاج و تخت خود را مدیون بریتانیایی‌ها و اعضای کابینه هم به نوبه خود پُست‌هایشان را مدیون شاه هستند به تنهایی کافیست که هر ناظر عاقلی را بر آن دارد تا پیش از آنکه باور کند پسر عموهای انگلیسی‌‌مان نفوذشان را در پایتخت ایران از دست داده‌اند، بایستد و چشم و گوش خود را بیشتر باز کند. از این فرصت استفاده کرده و تقریباً به دقت ارتباط اعضای کابینه با بریتانیایی‌ها را بررسی کرده‌ام. مطمئن هستم که بیشتر از سه چهارم آنها را قطعاً می‌توان حامی بریتانیا دانست، البته نه از روی انتخاب، بلکه از روی ترس. با دقت که امیدوارم ماهرانه هم بوده باشد، زیرِ زبان تعداد قابل ملاحظه‌ای از مقامات ایرانی را درباره موضوع نفوذ بریتانیا کشیده‌ام.

البته به گمانم آنها از بریتانیایی‌ها، بیشتر از هر خارجی دیگری، نفرت دارند، ولی از آنها می‌ترسند، و در نهایت احترام به هرگونه توصیه‌ای که از سفارت بریتانیا صادر شود عمل می‌کنند. اداره اطلاعات شرکت نفت انگلیس و ایران به کارآمدی گذشته، یعنی  در روزهای سلطه آشکار بریتانیا بر سیاست خارجی ایران، نیست و کارمندان کافی نیز در اختیار ندارد، ولی هنوز مشغول به کار است و خیلی خوب هم کارش را انجام می‌دهد.»[6]

قضیه بونزون

فرانسه از موفقیت بریتانیا در نشاندن رضا [خان] به تخت پادشاهی بسیار ناراحت بود. موری در یادداشتی مورخ 6 نوامبر 1926 می‌نویسد: «آقای نوری کاردار ایران، سپس اتفاق بسیار عجیب زیر را نقل کرد که تمام کسانی که امکان توطئه‌چینی و رسوایی‌های بعد از آن را در خاورنزدیک دست کم می‌گیرند باید نصب‌العین خود قرار بدهند. از قرار معلوم آقای لوسین بونزون، وزیرمختار فرانسه در ایران، یکی از کارمندان سفارتخانه فرانسه را با گزارشی محرمانه دربارة اوضاع فعلی ایران راهی پاریس کرده بود. کارمند مذکور که رفتار رئیس خود را نامنصفانه می‌دانست، نامه را در تهران باز کرد، چند کپی از آن تهیه کرد و کپی‌ها را به سفارت بلشویک، سفارت بریتانیا و شاه ایران فروخت. در این نامه، وزیرمختار فرانسه سیاست بریتانیا در ایران را تقبیح کرده و صداقت وزیر مختار آن را زیر سؤال برده بود و در پایان به دولت فرانسه پیشنهاد کرده بود که سیاستی خصمانه در قبال سلسله شاهنشاهی فعلی در ایران اتخاذ و از بازگرداندن قاجارها که همواره فرانسوی‌دوست بوده‌اند، حمایت کند. آقای بونزون که از دسیسة زیردست خود کاملاً بی‌خبر بود، اندکی بعد در ملاقات با شاه با نامه فوق مواجه شد. خودتان حال و روز وزیر مختار فرانسه را در آن لحظه تصور کنید. او بدون خداحافظی با رئیس‌الوزرا یا سایر مقامات ایرانی بلافاصله تهران را ترک کرد.»[7] جزئیات بیشتری نیز در گزارش مورخ 20 مارس 1926 ذکر شده است: «احتراماً به اطلاع می‌رساند که یک مرد فرانسوی به نام دُبُنه به اتهام قرار دادن رونوشتی از نامة محرمانه موسیو بونزون، وزیر مختار سابق فرانسه، به معاون وزارت امور خارجه این کشور در پاریس، در اختیار اعلیحضرت پادشاه ایران، سفارت بریتانیا و سفارت کبرای شوروی از سوی سفارت فرانسه دستگیر شده است. ماجرا به طور خلاصه از این قرار است که در ماه اکتبر گذشته، رایزن سیاسی سفارت فرانسه، به نام لوگاژ، به تقاضای آقای بونزون به ترکیه منتقل و قرار شد بسته دیپلماتیکی را نیز به بیروت برساند، که به نحوی متوجه شد بستة مزبور حاوی نامه‌ای با مطالب ناخوشایند در مورد اوست. لذا پیش از ترک تهران بسته را باز کرد و پس از تهیه چند کپی آنها را در اختیار دُبُنه قرار داد. این نامه حاوی اطلاعات و اظهاراتی توهین‌آمیز نسبت به شاه بود مثلاً اینکه «شاه پیشین فرانسوی‌دوست بود و شاه کنونی (رضا پهلوی) انگلیسی‌دوست است» و یا اینک ر.پ. [رضا پهلوی] «حیوانی وحشی» است. دُبُنه هم یک کپی از این نامه را به شاه جدید، سفارت بریتانیا و سفارت کبرای روسیه داد یا فروخت. در اوایل ژانویه سال جاری، وقتی که سفارت فرانسه سخت تلاش داشت تا قرارداد پست هوایی را از آنِِ فرانسه کند، موسیو بونزون به زحمت وقت ملاقاتی از اعلیحضرت شاهنشاه گرفت و تلاش کرد نظر شاه را در این ارتباط جلب کند. در این ملاقات از مسیو بونزون سئوال شد که آیا نامه‌ای برای معاون وزیر خارجه فرانسه نوشته و اظهارات [نامربوطی] در آن کرده است. از قرار معلوم او هم خودش را می‌بازد و اعتراف می‌کند. چند روز بعد قرارداد شرکت پست آلمان بدون مخالفت در مجلس به تصویب رسید. مسیو بونزون 10 روز زودتر از برنامة عزیمتش  تهران را ترک کرد. دُبُنه یک وکیل فرانسوی است که چند سال پیش از کار در دادگاه‌های فرانسه معلق شده بود، و سه سال پیش به تهران آمد... بنا به دلایلی سفارت فرانسه از او استفاده کرد و مسیو بونزون و همچنین کاپیتان برتران تلاش کردند که او را به معاونت بانک عثمانی برسانند... از قرار معلوم دُبُنه فکر می‌کرد که سفارت فرانسه به قدر کافی تلاش نکرده است، و با لوگاژ هم عقیده بود... دُبُنه را تحت‌الحفظ به فرانسه فرستاده‌اند و شایع است که لوگاژ را نیز در ترکیه دستگیر کرده‌اند و دارند او را به فرانسه می‌فرستند.»[8]

تاجگذاری رضا شاه پهلوی

در 25 آوریل 1926 فیلیپ در تلگرام خود ‌نوشت: «مراسم تاجگذاری شاهنشاه امروز بعد از ظهر برگزار شد. مراسم دیدار هیأت ویژه ما با شاه و اهدای تمثال [ریاست جمهور آمریکا] امروز صبح انجام شد.»[9] ژنرال هری ای. اسمیت از جمله افراد حاضر در هیأت آمریکایی بود که تمثالی از رئیس‌جمهور کولیج با  قابی تمام طلا به شاه جدید تقدیم کرد:

مراسم تاجگذاری همانروز بعد از ظهر یعنی بیست و پنجم ماه جاری برگزار شد. مراسم در موزة کاخ گلستان انجام شد که برای این مناسبت دکوراسیون آن را تغییر داده بودند... به دلیل مشکل نور و فضا امکان عکس‌برداری مناسب از جشن فراهم نیامد، و فقط خبرنگاران روزنامه لندن دیلی میرور توانستند عکس‌های خوبی تهیه کنند، زیرا بر اساس اطلاعات واصله جایگاهی بسیار بهتر از جایگاه عکاسان آمریکایی و ایرانی به آنها داده بودند. مراسم بی‌نهایت جالب و پر زرق و برق بود، هر چند فضای کافی و مدیریت مناسب می‌توانست مراسم را بسیار مهیج‌تر و نمایشی‌تر کند. رفتار پادشاه جدید دقیقاً همان چیزی بود که از هر پادشاهی انتظار می‌رود. او با وقار تمام روی تخت نشسته بود و اصلاً حرکتی نمی‌کرد. ورود شاه و عبورش از تالار تاجگذاری از زیر یک طاق نصرت و در نهایت جلوس بر تخت با شکوه و جواهرکوب (موسوم به تخت نادری، که طبق اطلاع موثق همان «تخت طاووس» است که نادر شاه از هند به ایران آورد) باشکوه‌ترین رویدادی بود که در زندگی این شاه خودساخته رقم خورد. سپس اعلیحضرت کلاه خود را که نشان پر الماس نادری بر آن بود از سر برداشت و با دستان خود «تاج پهلوی» را که به تازگی برای این مراسم ساخته و با جواهراتی با شکوه از میان جواهرات گرانقیمت قصر تزیین کرده بودند بر سر گذاشت. محمدرضا پهلوی، ولیعهد خردسال ایران نیز در لباس نظامی همانند پدرش، در سمت راست پایین تخت، با قامتی آراسته اما رقت‌انگیز ایستاده بود، و حتماً باید دقایق سختی را ‌گذرانده باشد، چرا که بارها زیر دست و پای ملاهای ریشو، عمامه به سر و قبا بر تن که نمایندة قشر دینی بودند، له شد. این روحانیون در اطراف تخت ازدحام کرده و به شیوه‌ای دون‌شأن روحانی‌شان وفاداری و فرمانبرداری خود را به پادشاه و ولی‌نعمت جدید اظهار می‌کردند... شاه نطقش را با صدایی محکم و متین ایراد کرد. سپس رئیس‌الوزرا و رییس ملاها و دیگران رو در روی تخت ایستادند و سخنرانی کردند. نمایندگان دیپلماتیک نیز بنابر تقدم معمول خود، در سمت چپ تخت مستقر بودند... در سمت راست تخت هم ملاها و ولیعهد و رجال مملکت ایستاده بودند. در میان آنها چند تن از اعضای خاندان شاه مخلوع نیز به چشم می‌خوردند... نمایندگان مجلس هم در سمت راست و پرسنل وزارتخانه‌های مختلف دولت نیز در سمت چپ مستقر شده بودند... می‌توان گفت که مراسم تاجگذاری رضا شاه پهلوی با خوشی، و احترام و تأیید مردم برگزار شد. کاملاً روشن است که عجالتاً ایران صاحب حاکمی پرانرژی و قدرتمند است. شاه پیش از هر چیز یک سرباز و فردی طرفدار انضباط است. در حال حاضر محبوبیت و سلطه‌ای مطلق بر ارتش دارد. ولی هنوز هیچ نشانه‌ای از اینکه شاه الهام‌گر مردم ایران بوده و یا وفاداری آنها را به خود جلب کرده باشد وجود ندارد.

لازم به ذکر می‌دانم که پیشرفت صاعقه‌وار او و رسیدنش به قدرتی که مردم نادان آن را فقط حقی موروثی می‌دانند چندان به مذاق توده‌های محافظه‌کار و محروم ایران خوش نیامده است، و در میان قشر روشنفکرتر هم که قاعدتاً باید از این اتفاق خرسند باشد هیچ احساسی بجز خصومت و تنفر دیده نمی‌شود... احتمالاً ملّاکان بزرگ و نجیب زادگان متمول ایران اصولاً با پیشرفت این کشور در مطلوب‌ترین مسیر ممکن مخالفند. آنها عجالتاً سکوت اختیار کرده‌اند، ولی به جرئت می‌توان گفت که با هر اصلاح بنیادینی مخالفند- و یادمان نرود که  قدرت قابل توجهی هم دارند. همچنین لازم می دانم اضافه کنم که امروز اکثر خارجیان مقیم تهران (علی‌الخصوص انگلیسی‌ها) نسبت به وجود روحیه وطن‌پرستی واقعی در میان دولتمردان ایرانی همانقدر ناباوری و تردید دارند که در گذشته داشتند.

این مسئله که شاه کنونی توانست، ظرف مدتی کمتر از چهار سال، یک ویرانه را به ارتشی منظم و مؤثر تبدیل کند مرا به این گمان می‌اندازد که در سایر امور دولت نیز به همان اندازه موفق خواهد بود... شواهد حکایت از آن دارد که در آینده‌ای نزدیک ارتش نیز به تدریج در چارچوب نظام بودجه‌ای که هم اکنون وزارتخانه‌های دیگر را شامل می‌شود گنجانده خواهد شد. چنانچه این پیش‌بینی واقعیت یابد، نشانه‌ای از پیشرفت واقعی در ایران علامت مطمئنی این خواهد بود که شاه نیز واقعاً برای تحقق این هدف می‌کوشد.[10]

اما طولی‌ نکشید که فیلیپ خوش‌بینی‌های خود را کنار گذاشت.

 

[1]. گزارش اموری، شماره 1261، 891.9111/146، مورخ 16 دسامبر 1925.

[2]. گزارش اموری، شماره 1260، 891.51A/313، مورخ 16 دسامبر 1925.

[3]. گزارش اموری، شماره 1266، 891.9111/147، مورخ 31 دسامبر 1925.

[4]. گزارش فیلیپ، شماره 153، 891.00/1382، مورخ 27 آگوست 1926.

[5]. ابلاغیه موری، 891.00/1385، مورخ 2 اکتبر 1926.

[6]. گزارش هورنی بروک، شماره 104، 741.91/153، مورخ 12 ژوئن 1934.

[7]. ابلاغیه موری، 891.00/1391، مورخ 6 نوامبر 1926.

[8]. گزارش فیلیپ و ضمیمه، شماره 239، 891.00/1403، مورخ 10 ژانویه 1927.

[9]. تلگرام فیلیپ، شماره 28، 891.001 P15/30، مورخ 25 آوریل 1926.

[10]. گزارش فیلیپ و ضمائم، شماره 79، 891.001 P15/36، مورخ 5 می 1926.


برگرفته از کتاب «از قاجار به پهلوی» ، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی