طلبه شهید بابایی: مانند کوه پشت امام، انقلاب و اسلام بمانید
طلبه شهید عباس بابایی در سال 1346، در شهرستان اهر، کودکی به دنیا آمد که نام زیبای «عباس» را بر او نهادند تا دلاور باشد و بازیگر حق. عباس، دوران کودکی را که پشت سر گذاشت وارد مدرسه شد و دوران ابتدایی را نیز با موفقیت طی نمود.
وارد شدن عباس به مقطع راهنمایی اوج شکل گیری انقلاب اسلامی بود. او در کنار این که شاگردی ممتاز بود در فعالیتهای انقلابی نیز شرکت میکرد، عباس دیگر دوران کودکی را پشت سر نهاده بود و جوانه های معرفت و بزرگی و مردانگی در صورتش هم نمودار میشد.
آری او نوجوان شده بود و نوجوانی مذهبی و پیرو فرامین رهبری وارد دبیرستان شد و در رشته تجربی دیپلم گرفت و این در حالی بود که ایشان همزمان در سال 1362 نیز وارد حوزه علمیه اهر شد و پس از مدتی به حوزه علمیه تبریز رفت و در هر دو مرکز نیز از شاگردان ممتاز و با استعداد بود.
سال پایانی که همزمان با دیپلم گرفتن او بود، سه بار به جبهه رفت و مردانه رزمید و در همان جبهه نیز لحظه ای از خواندن درس غافل نبود. همان سال در سه دانشگاه امام صادق - علیهالسلام – و دانشکده علوم قضایی و تربیت معلم قبول شد و نهایتاً تحصیلاتش را تا پایه لیسانس علوم قضایی ادامه داد و دروس حوزه را نیز تا اتمام لمعتین خواند و چون میخواست که تمامی این درسها را با عمل توأم نماید در طی تحصیلاتش مکرراً عازم جبهه شد و سرانجام در تاریخ 15/5/1365، در سردشت، جام شهادت را از دستان دلاور مرد و علمدار کربلا عباس - علیهالسلام - گرفت و سرکشید.
وصیتنامه
عباس بابایی» قال علی(ع): الجهاد عمود الدین و منهاج السعداء. جهاد عمود دین و راه و روش نیک صفتان است. یا حسین! چه قدر تو را دوست دارم و چه قدر به مزار شریفت علاقه دارم و همی آرزو میکنم که در مقابل چشمانت روزی ببینم در دشتها سخت تو را میگیرم و گریه میکنم و در دریاها همیشه به یاد تشنگی تو هستم و تنها به نتیجهای که رسیدهام تنها راه رسیدن به تو شهادت است تا روحم همیشه در صحن تو باشد و این جسم پلید لیاقت زیارت تو را ندارد.
ای کاش یاران تو را در صحرای کربلا میدیدم. ای کاش خدا قبولم میکرد و با شهدایی هم چون رحیم خلجی و اسدا. . . رئوفی و علی جوان دیداری میکردم ولی افسوس که لیاقتش را ندارم و تنها چیزی که مرا امیدوار کرده، رحمت رحمان است و بس که شاید از در لطف و کرم مرحمتی هم بر حال بی چارگان بنماید و مرا قبول کند.
یا حسین! چه قدر دلم میخواهد که در روز عاشورا به پیشت بیایم. ای عاشورا! تو را به خون مظلوم ریخته شده قسمت میدهم که مرا در خودت دریاب و به آنها ملحق کن. یا عباس! چه قدر به تو مهر میورزم که دستهایت را در راه اسلام دادی. آرزو میکنم که ای کاش مثل تو باشم و مثل تو میرفتم که بابالحوائج تو هستی. حاجتم را بخواه آرزو دارم که بدنم مثل بدن حضرت حسین و ابوالفضل(س) و شهیدانی گمنام و مفقود الجسد مثل حضمی زاده و رحیم خلجی در بیابانها روی سنگها در مقابل خورشید بماند تا سرورم حسین مرا به میهمانی ببرد.
ای خدا چه میشود بر یک عاصی هم نظری کنی. آخر پاکان خودشان را به جایی میرسانند وای به حال من عاصی که سر پناهی ندارم یا غیاث المستغیثین.
وصیتم به دوستان و خانوادهام این است که اگر جنازهام در بیابان افتاد کاری نداشته باشید تا سرورم به بالینم بیاید و اگر امکان داشته باشند در همان جا دفنم کنید.
وصیتم به مادر و برادران و خواهرانم این است که بی صبری نکنند و امیدوارم که هرگز نمیکنند و در انجام فرایض و امر به معروف و نهی از منکر کوشا باشند و مانند کوه پشت امام و انقلاب و اسلام بمانند و به هیچ نحو سست نشوند و اگر کسی موجب فساد جامعه شود و در تشییع جنازه من شرکت کند، مشغول الذمه میباشد.
وصیتم به دوستانم این است که در حفظ انقلاب و خون شهدا از هیچ تلاشی دریغ نکنند و و امور دنیوی سدّ اعمال الهی نباشد و وصیت دیگرم به مسئولینی است که به ناچار سر پرست هستند و تعهدی ندارند و سعی در ناراضی کردن مردم دارند و بدانند که خون ناحق پروانه شمع را مهلت سحر کردن نمیدهد و بالاخره سرنگون و خاموش میشوند و اما در مورد امام عزیزم که هر چه کردم نتوانستم از نزدیک او را ببینم. آنهایی که پیش او میروند از من هم سلامی برسانند و بگویند تا جوانانی مثل ما داری، غم مخور. علیه طاغوتیها قیام کن که از هر قطره قطره خون او دریایی به وجود میآید که پرورش دهند لالههاست و هر لاله گلی در پشت سر او و امام. وصیتم به خانوادهام این است که در مراسم عزاداری هر خرج و مخارجی باشد از دفترچه حسابم و پولی که دانشکده خواهند داد، استفاده کنید./
طلبه شهید عباس بابایی در سال 1346، در شهرستان اهر، کودکی به دنیا آمد که نام زیبای «عباس» را بر او نهادند تا دلاور باشد و بازیگر حق. عباس، دوران کودکی را که پشت سر گذاشت وارد مدرسه شد و دوران ابتدایی را نیز با موفقیت طی نمود.
وارد شدن عباس به مقطع راهنمایی اوج شکل گیری انقلاب اسلامی بود. او در کنار این که شاگردی ممتاز بود در فعالیتهای انقلابی نیز شرکت میکرد، عباس دیگر دوران کودکی را پشت سر نهاده بود و جوانه های معرفت و بزرگی و مردانگی در صورتش هم نمودار میشد.
آری او نوجوان شده بود و نوجوانی مذهبی و پیرو فرامین رهبری وارد دبیرستان شد و در رشته تجربی دیپلم گرفت و این در حالی بود که ایشان همزمان در سال 1362 نیز وارد حوزه علمیه اهر شد و پس از مدتی به حوزه علمیه تبریز رفت و در هر دو مرکز نیز از شاگردان ممتاز و با استعداد بود.
سال پایانی که همزمان با دیپلم گرفتن او بود، سه بار به جبهه رفت و مردانه رزمید و در همان جبهه نیز لحظه ای از خواندن درس غافل نبود. همان سال در سه دانشگاه امام صادق - علیهالسلام – و دانشکده علوم قضایی و تربیت معلم قبول شد و نهایتاً تحصیلاتش را تا پایه لیسانس علوم قضایی ادامه داد و دروس حوزه را نیز تا اتمام لمعتین خواند و چون میخواست که تمامی این درسها را با عمل توأم نماید در طی تحصیلاتش مکرراً عازم جبهه شد و سرانجام در تاریخ 15/5/1365، در سردشت، جام شهادت را از دستان دلاور مرد و علمدار کربلا عباس - علیهالسلام - گرفت و سرکشید.
وصیتنامه
عباس بابایی» قال علی(ع): الجهاد عمود الدین و منهاج السعداء. جهاد عمود دین و راه و روش نیک صفتان است. یا حسین! چه قدر تو را دوست دارم و چه قدر به مزار شریفت علاقه دارم و همی آرزو میکنم که در مقابل چشمانت روزی ببینم در دشتها سخت تو را میگیرم و گریه میکنم و در دریاها همیشه به یاد تشنگی تو هستم و تنها به نتیجهای که رسیدهام تنها راه رسیدن به تو شهادت است تا روحم همیشه در صحن تو باشد و این جسم پلید لیاقت زیارت تو را ندارد.
ای کاش یاران تو را در صحرای کربلا میدیدم. ای کاش خدا قبولم میکرد و با شهدایی هم چون رحیم خلجی و اسدا. . . رئوفی و علی جوان دیداری میکردم ولی افسوس که لیاقتش را ندارم و تنها چیزی که مرا امیدوار کرده، رحمت رحمان است و بس که شاید از در لطف و کرم مرحمتی هم بر حال بی چارگان بنماید و مرا قبول کند.
یا حسین! چه قدر دلم میخواهد که در روز عاشورا به پیشت بیایم. ای عاشورا! تو را به خون مظلوم ریخته شده قسمت میدهم که مرا در خودت دریاب و به آنها ملحق کن. یا عباس! چه قدر به تو مهر میورزم که دستهایت را در راه اسلام دادی. آرزو میکنم که ای کاش مثل تو باشم و مثل تو میرفتم که بابالحوائج تو هستی. حاجتم را بخواه آرزو دارم که بدنم مثل بدن حضرت حسین و ابوالفضل(س) و شهیدانی گمنام و مفقود الجسد مثل حضمی زاده و رحیم خلجی در بیابانها روی سنگها در مقابل خورشید بماند تا سرورم حسین مرا به میهمانی ببرد.
ای خدا چه میشود بر یک عاصی هم نظری کنی. آخر پاکان خودشان را به جایی میرسانند وای به حال من عاصی که سر پناهی ندارم یا غیاث المستغیثین.
وصیتم به دوستان و خانوادهام این است که اگر جنازهام در بیابان افتاد کاری نداشته باشید تا سرورم به بالینم بیاید و اگر امکان داشته باشند در همان جا دفنم کنید.
وصیتم به مادر و برادران و خواهرانم این است که بی صبری نکنند و امیدوارم که هرگز نمیکنند و در انجام فرایض و امر به معروف و نهی از منکر کوشا باشند و مانند کوه پشت امام و انقلاب و اسلام بمانند و به هیچ نحو سست نشوند و اگر کسی موجب فساد جامعه شود و در تشییع جنازه من شرکت کند، مشغول الذمه میباشد.
وصیتم به دوستانم این است که در حفظ انقلاب و خون شهدا از هیچ تلاشی دریغ نکنند و و امور دنیوی سدّ اعمال الهی نباشد و وصیت دیگرم به مسئولینی است که به ناچار سر پرست هستند و تعهدی ندارند و سعی در ناراضی کردن مردم دارند و بدانند که خون ناحق پروانه شمع را مهلت سحر کردن نمیدهد و بالاخره سرنگون و خاموش میشوند و اما در مورد امام عزیزم که هر چه کردم نتوانستم از نزدیک او را ببینم. آنهایی که پیش او میروند از من هم سلامی برسانند و بگویند تا جوانانی مثل ما داری، غم مخور. علیه طاغوتیها قیام کن که از هر قطره قطره خون او دریایی به وجود میآید که پرورش دهند لالههاست و هر لاله گلی در پشت سر او و امام. وصیتم به خانوادهام این است که در مراسم عزاداری هر خرج و مخارجی باشد از دفترچه حسابم و پولی که دانشکده خواهند داد، استفاده کنید.
رسا
نظرات