معرکة ایدئولوژی در سده اخیر ایران در کتاب  «ایران، برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها» نوشته سیروس غنی


 معرکة ایدئولوژی در سده اخیر ایران در کتاب  «ایران، برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها» نوشته سیروس غنی

ایرانی که نزدیک به 900 سال پس از سقوط ساسانیان، در سال 905 ه‍ ‌ق به دست صفویان و با هویت شیعی، بار دیگر در جغرافیای سیاسی جهان نمایان شد، پس از یک دوره رشد و پیشرفت، بنا به علل مختلفی از نیمة دوم عصر صفوی به تدریج در شیب افت و رکود قرار گرفت. در همین دوره در حالی‌که کشور ما همانند بسیاری دیگر از کشورهای جهان، مسیر تحولات خود را در عالَم سنّت و همراه با فراز و فرودهایی می‌پیمود و سلسله‌های صفویه و افشاریه و زندیه را پشت سر می‌گذاشت، در کشورهای اروپایی تحولاتی رخ داد که به شکل‌گیری تمدن غرب و ظهور عالَم مدرن با تعریف جدیدی از انسان و جهان انجامید. اروپای در حال پیشرفت، به سوی نوعی سامان‌دهی گراییده و قوی‌تر می‌شد و نظام بین‌الملل و روابط بین‌المللی جدیدی در حال شکل‌گیری بود.بدین ترتیب، در اواخر قرن هجدهم و ابتدای قرن نوزدهم میلادی، یعنی به هنگام تأسیس سلسلة قاجار، ایران از قافله تحولات علمی و صنعتی سخت عقب‌مانده بود و میان کشورهای اروپایی با دیگر کشورهای جهان، از جمله کشور ما، از نظر علم و فرهنگ و صنعت و سیاست و اقتصاد شکاف و فاصلة زیادی پدید آمده بود.

تا ابتدای دورة قاجار بدنة جامعه و بیشتر رجال سیاسی کشور ما، نه‌تنها از ظهور دنیای جدید، که از تحولات عمومی اروپا نیز آگاهی درستی نداشتند و همچنان ایران را همان ایران قدرتمند دورة صفوی می‌پنداشتند. در پی شکست ایران در دو جنگ با روسیه در ابتدای قرن نوزدهم میلادی، رجال سیاسی و به تدریج همة جامعه از ضعف و عقب‌ماندگی کشور آگاهی یافتند.

موج تجدد در حال گسترش به سراسر جهان بود و این موج خواه ناخواه ایران را نیز فرا می‌گرفت. دولت و ملت ایران نیز به تدریج و به طور نسبی از ظهور دنیای جدید آگاه شدند؛ و افزون بر آن، دریافتند که برای حضور یا عدم حضور در دنیای جدید و نظام بین‌المللی آن قدرت انتخاب ندارند و از ارتباط با این دنیا ناگزیر هستند. این رویارویی ناگزیر در حالی شکل می‌گرفت که کشور ما در موقعیت ضعف و اروپای جدید، قدرتمند و مجهز به علم و تکنولوژی بود. در این رویارویی نابرابر، اروپاییان که برای توسعه و تأمین اقتصاد خود نیازمند مواد خام و ارزان مناطق غیراروپایی جهان بودند، طرف ضعیف امکان چندانی برای چانه‌زنی نداشت و این اروپائیان بودند که شرایط دادوستد را تعیین می‌کردند. بدینگونه در عرصة سیاست و اقتصاد پدیده‌ای به عنوان سلطه و استعمار همراه با پیامدهای فرهنگی آن به وجود آمد. اگرچه کشور ما هیچگاه مستعمرة رسمی نشد، اما پای قدرتهای خارجی و استعمارگر به کشور باز شد و ایران گرفتار فشار و رقابتهای آنان گردید.

در روند تحولات این مرحلة جدید، موجودیت کشور دچار بحران گردید. بحرانی که قابل مقایسه با بحرانهای پیشین تاریخ ایران نبوده و در نوع خود بی‌مانند بود. این بحران در قالب چهار تهدید خود را نشان داد:

1. تهدید تمامیت ارضی

2. تهدید حاکمیت ملی (استقلال)

3. تهدید هویت ملی

4. تهدید امنیت ملی

با ظهور این تهدیدها، به تدریج این پرسش اساسی برای جامعة ایرانی پیش آمد که چرا چنین شد و برای رهایی از این وضع و کسب جایگاه شایستة ایران متمدن در جهان جدید و نظام بین‌المللی آن چه باید کرد. در واقع، دورة ایران معاصر با طرح این سؤال آغاز شد. گفتمانها و جریان‌های فکری جدید و مهم این دوره، برای پاسخ به سؤال یاد شده و رفع تهدیدهای فوق به وجود آمدند و هرکدام نسخة خاص خود را برای جبران عقب‌ماندگی و نیل به پیشرفت ارائه می‌کردند که مهمترین آنها عبارتند از:

باستانگرایی: گروهی علت عقب‌افتادگی جامعه را «حملة تازیان به ایران» و سقوط سلطنت ساسانی می‌دانست. حملة اعراب در حقیقت نام پوششی این عده برای هجمه به دین اسلام و نظام باورها و ارزشهای آن بود. این گفتمان، که به بازگشت به ایران پیش از اسلام دعوت می‌کرد، با فتحعلی آخوندزاده و جلال‌الدین میرزای قاجار آغاز شد و تا آخرین سالهای دورة پهلوی نیز مبلغانی داشت. پیام اصلی گفتمان باستانگرایی حذف مقطع 1400 سالة اخیر تاریخ ایران از پیکرة هویت ملی و بازگشت به ایران پیش از اسلام بود. این رویکرد غیرعقلانی و غیرممکن بود و هست. جریان باستانگرایی، به دلایل و علل بسیار، هرگز مورد پذیرش و اقبال جامعة ایران قرار نگرفت.

غربگرایی: گروه دیگر دربارة عامل عقب‌ماندگی کشور همانند گروه قبل می‌اندیشیدند اما به جای تأکید بر دوران ایران باستان، تسلیم در برابر تمدن غرب را تنها راه نجات ایران می‌دانستند. «هدم عقاید دینیه»، «اخذ تمدن غربی بدون تصرف ایرانی» و یا «ایرانی باید جسماً و روحاً و ظاهراً و باطناً از فرق سر تا نوک پا غربی بشود»، شعارهایی بود که افرادی از قبیل میرزا فتحعلی آخوندزاده و میرزا ملکم خان و سید حسن تقی‌زاده در چارچوب گفتمان «غربی شدن» مطرح کردند. این گفتمان به علل مختلفی از جمله همراستایی با گفتمان غالب زمانه، یعنی گفتمان تجدد و تمدن غرب، تا حدودی زمینه‌ای برای نقش‌آفرینی در مسایل ایران پیدا کرد.

گفتمان جریان غربگرا نیز غیرعملی و غیرعقلانی بود. هیچ جامعه و قومی را نمی‌توان از هویت تاریخی و فرهنگی‌اش جدا کرد. تلاش برای هرچه بیشتر غربی‌شدن، در ترکیه و دیگر کشورهای اسلامی برای دهه‌ها آزمایش شد ولی درمجموع آنها کشورهایی اسلامی باقی ماندند. منادیان غربی‌شدن در ایران که در دوران جوانی و کم‌دانشی، صلای «غربی‌شدن از فرق سر تا ناخن پا» می‌دادند، بعدها، در دوران بلوغ و پختگی علمی و شخصیتی خود، به اشتباه بودن این شعار اعتراف کردند. 

اسلامگرایی: گفتمان اسلامی، پیام اصلی‌اش «بازگشت به خویشتن» و تکیه بر خودباوری خویش است. به این معنا که خویشتن امروز ما محصول و عصارة تاریخ تمدن و فرهنگ ما از آغاز تاکنون است. در دامنة وسیع و عمیق این خویشتن در درازنای تاریخ، به ویژه مقطع اسلامی آن، انبوهی از تجارب و عناصر و مؤلفه‌هایی وجود دارد که امکان پیشرفت و سازندگی در جهان جدید را برای جامعه فراهم می‌سازد. پایگاه گفتمان اسلامی، بدنة جامعه ایران بود.

در روزگاری که چنین رویکردی از سوی گفتمان اسلامی مطرح می‌شد، مدرنیسم غرب که گفتمان غالب زمانه بود، بر یکسان‌پنداری جوامع و یکتا بودن نسخة توسعه برای همة آنها تأکید داشت و نسخة خود را تنها نسخة مناسب تجویز می‌کرد. سیر تحولات زمان نشان داد که تلقی مدرنیسم غرب با واقعیت جوامع سازگار نبود. با توجه به کاستی رویکرد مدرنیستی، گفتمانهای پست‌مدرن بر آنند که هر جامعه و کشوری، پیشینة تاریخی، تجارب و ساختار اجتماعی و بافت فرهنگی خاص خود را دارد و بنابراین در طرح توسعة هر جامعه باید نسخة توسعة متناسب با آن طراحی بشود.

سید جمال‌الدین اسدآبادی نخستین متفکر مسلمان تاریخ معاصر بود که این رویکرد و گفتمان را به اختصار مطرح کرد. این اندیشه در دهه‌های بعد، تکامل و گسترش پیدا کرد و به نظریة اسلام سیاسی تبدیل شد. شخصیتهایی مانند اقبال لاهوری در هند و پاکستان، شخصیتهای متعددی در جهان اسلام و مهدی بازرگان و علی شریعتی و مرتضی مطهری و اندیشمندان دیگر در ایران هرکدام در چارچوب تلقی خود به بسط و گسترش آن پرداختند. مرحلة نهایی این گفتمان در ایران به گونه‌ای عمیق‌تر و گسترده‌تر در اندیشه و عمل امام خمینی ظهور کرد و به انقلاب اسلامی انجامید.

کمونیسم: ایرانیانی که از دو هه پیش از انقلاب مشروطیت، برای اشتغال به قفقاز و باکو مهاجرت کردند، متأثر از تحولات روسیه، با مفاهیم سوسیالیسم و کمونیسم و مارکسیسم آشنایی اجمالی پیدا کردند. آنان که بیشترشان مسلمان بودند، همزمان با انقلاب مشروطیت، تشکل‌هایی با عناوین «گروه همت» و «فرقة اجتماعیون عامیون» تشکیل دادند. برخی از اینان، در سالهای 1295 و 1296ش «حزب عدالت» را با اندیشة کمونیستی بنیاد نهادند. در فرایند تحولات پس از مشروطه، آثاری از اندیشه و عمل این قبیل تشکل‌ها کم‌وبیش به چشم می‌خورد.

پس از شهریور 1320، با تشکیل حزب توده، کمونیسم در میان جوانان و تحصیلکردگان ایرانی طرفدارانی پیدا کرد؛ بویژه که کمونیسم حمایت مادی و معنوی اتحاد شوروری را نیز با خود داشت. در دهه‌های 40 و 50 شمسی نیز خرده‌گروههایی بر پایة این اندیشه نیز به وجود آمد.

 این گفتمان راه پیشرفت ایران را در تمسک به ایدئولوژی مارکسیسم و در پیوند سیاسی با کشور اتحاد جماهیر شوروی و دیگر کشورهای کمونیستی می‌دانست. چنین گفتمانی با عقاید دینی مردم، هویت ملی و استقلال کشور ناسازگار بود، و به همین علت، در بدنة جامعة ایران جایگاهی کسب نکرد.

البته دارندگان و مبلغّان این گفتمانها تنها کارگزاران جامعه نبودند، عوامل دیگری نیز در این عرصه فعال و تأثیرگذار بودند. تا اوایل قاجار، هرم ساختار کشور به گونه‌ای بود که شاه در رأس جامعه و مردم در قاعدة آن قرار داشتند. شاه تنها تصمیم‌گیر کشور و مهمترین کارگزار عرصة سیاست کشور بود ( از دورة صفویه به بعد، تشیع مذهب رسمی کشور اعلام شد و علمای شیعه هم به صورت یک نهاد مدنی رایط میان مردم و حکومت نقش ایفا میکردند. در ساختار اجتماعی ایران، دیگر قشرهای اجتماعی از قبیل ایلات و اصناف نیز در تحولات جامعه تأثیرگذار بودند. ). ولی به تدریج که نفوذ و سلطة دولتهای خارجی بر کشور بیشتر شده و حاکمیت ملی ضعیف‌تر می‌شد، عامل خارجی نیز به صورت یک عامل غیررسمی، اما مؤثر، در امور کشور نقش پیدا کرد.

هرکدام از گفتمانهای یادشده نسخة خود را تنها راه نجات و سعادت کشور می‌دانستند و برای اجرای آن می‌کوشیدند. به بیان دیگر، از میانة دورة قاجار تا بهمن 1357، همة حوادث ریز و درشتی که در کشور ما رخ داد، نتیجة تعامل و تضارب بینش و روش این عوامل بود. بدین ترتیب، کشور به صحنة رقابت و آزمون کارآیی و یا ناکارآیی این گفتمانها و آوردگاه ایدئولوژیهای آنها تبدیل شد.

به هر حال، فارغ از ادعاهای صاحبان گفتمانها دربارة اندیشه و کارنامة خود و رقبا، کاروان تاریخ به حرکت خود ادامه داد و در روند آن، تحولات مهم ایران معاصر از قبیل: قراردادها و امتیازهای واگذار شده به دولتهای خاجی در دورة قاجار، قیام تنباکو، قتل ناصرالدین شاه، انقلاب مشروطه و اشغال کشور در جنگ جهانی اول روی داد. در ادامه، سلسلة پهلوی با ترکیبی از دو گفتمان باستان‌گرایی و غرب‌گرایی به عنوان برنامة مدرنیزاسیون آن رژیم، تأسیس شد و رویدادهایی چون اشغال ایران در جنگ جهانی دوم، نهضت ملی شدن نفت، قیام پانزدهم خرداد 1342، کاپیتولاسیون و... در این دوره رقم خورد.

در همة این تحولات و رویدادها، همة گفتمانها، اعم از موافق و مخالف حاکمیت، آزمون عملی خود را در همسویی یا ناهمسویی با نیازهای بنیادین و منافع ملی کشور و توانایی یا ناتوانی تأمین آنها پس دادند. انقلاب اسلامی برآیند خرد جمعی و تجربة تاریخی ملت ایران پس از مشاهده و ارزیابی کارنامة تمامی گفتمانهای یاد شده بود.

در دهه‌های 1340 و 1350، کانونهای جهانی قدرت به صورت دو بلوک شرق کمونیست و غرب کاپیتالیست نمایان شده و آرایش دوقطبی متصلبی بر نظام بین‌المللی حاکم کرده بودند. به گونه‌ای که حتی کشورهایی که در سیاست اعلامیِ رسمی، خود را به آن نظام دوقطبی متعهد نمی‌دانستند و به‌اصطلاح، کشورهای غیرمتعهد و جهان سوم خوانده می‌شدند، در عمل، بر مدار یکی از این دو قطب می‌چرخیدند.

رژیم پهلوی نیز در نظام بین‌المللی دوقطبی یادشده در حوزة راهبرد و منافع جهانی بلوک غرب به رهبری ایالات متحده آمریکا قرار داشت و از حمایت آن نیز برخوردار بود. حکومت پهلوی توانست در دهه‌های 1340 و 1350 بحرانهای عمدة خود را پشت سر بگذارد، مخالفان داخلی را به شیوه‌های گوناگون سرکوب کرده و بی‌اثر و بی‌خطر کند؛ قدرتمندترین ارتش و مخوفترین سازمان امنیت منطقه را به وجود آورد؛ ثروت ناشی از چندبرابر شدن قیمت نفت را نیز در اختیار داشته باشد؛ و در اوج ثبات سیاسی و اقتدار اقتصادی، برنامة مدرنیزاسیون مورد نظر خود را پی گرفته و وعدة تمدن بزرگ بدهد.

موقعیت رژیم پهلوی در سال 1356 چنان مستحکم به نظر می‌رسید که نه‌تنها مردم عادی و نخبگان سیاسی، بلکه سازمانهای اطلاعاتی آمریکا نیز بر این باور بودند که ایران تا ده سال آینده دچار بحران و بی‌ثباتی نمی‌شود و در شرایط انقلاب نیز قرار ندارد. در اوایل دی ماه 1356، جیمی کارتر، رئیس‌جمهور وقت آمریکا، که در شب ژانویه میهمان شاه ایران بود، شاه را رهبری خردمند و ایران را جزیرة ثبات خواند.

در 22 بهمن 1357، انقلاب اسلامی به نظام شاهنشاهی در ایران پایان داد. سقوط نظام شاهنشاهی، یکی از پدیده‌های مهم و شگفت‌انگیز نیمة دوم قرن بیستم میلادی است. مهم، به دلیل موقعیت راهبردی ایران و اهمیت آن برای بلوک غرب در ساختار نظام دوقطبی حاکم بر جهان آن روز بود، که بدین منظور همة چاره‌ها برای بقای آن رژیم اندیشیده شد و طرحهای متعدد رفورم اجتماعی، توسعة اقتصادی، تقویت نهادهای امنیتی و حمایت بین‌المللی به طور همزمان به کار بسته شده بود تا آسیب‌پذیری آن رژیم به کمترین حد ممکن برسد؛ و شگفت‌انگیز، بدان دلیل که در روزگار سلطة سیاسی، اقتصادی و فرهنگی تمدن غرب و غلبة گفتمان سکولاریستی آن بر حوزة اندیشه و عمل اندیشمندان و مدیران عرصة سیاست و افکار عمومی جوامع، در این نقطة حساس جهان که به مدت چند دهه تحت سلطة غرب و اجرای برنامه‌های نوسازی غربگرایانه بود، انقلابی اسلامی به رهبری یک مرجع دینی رخ نمود و به تأسیس نظامی مذهبی انجامید.


کتاب «پهلوی‌ستایی در ترازوی تاریخ» نوشته دکتر سید مصطفی تقوی مقدم ، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی( صفحه 4 الی 13 )