اعترافات یک بازجو (کمالی)


اعترافات یک بازجو (کمالی)

مقدمه :

از‌ اواخـر‌ دهـه‌ 1340 عـملیات براندازی چریکی رو به فزونی نهاد؛ حمله مسلحانه به‌ پاسگاه ها، کلانتری ها، بانکها و...و ایجاد‌ جنگ شهری و تـرور نظامیان و مقامات رژیم پهلوی، ترور مستشاران نظامی امریکایی و به‌طورکل ایجاد‌ جو و فضایی مـلتهب و ناآرام‌ در‌ دستور کار گـروههای مـبارز و مسلح قرار گرفت.تا آن‌زمان هریک از نهادهای امنیتی و اطلاعاتی چون‌ اداره دوم ارتش، ساواک، شهربانی و ژاندارمری جداگانه،مستقل از هم و به فراخور حال و توانایی و استعداد خود‌ با اقدامات براندازانه،برخورد می‌کردند.در همین‌برخوردهای جداگانه‌ مـواردی نیز پیش می‌آمد که تعقیب و دستگیری سوژه‌ای در دستور کار دو تیم از دو نهاد امنیتی‌ قرار می‌گرفت،و در این‌مسیر،گاه برخورد‌ و اصطکاکی‌ نیز بین دوتیم از دو نهاد امنیتی‌ قرار می‌گرفت،و در این‌مسیر،گاه برخورد و اصطکاکی نیز بـین دو تـیم رخ می‌داد. بسیاری ازاسلحه‌کشی های خیابانی که رژیم شاه از آنها به‌عنوان‌ جنگ‌ و گریزهای خیابانی میان چریکها و نیروهای امنیتی یاد می‌کرد،جنگ قدرتی میان نیروهای سرکوبگر و ضدبرانداز بود که گاه به‌ خاطر کـسب افـتخار و پاداش،ساواک و شهربانی در گشودن آتش به روی‌ یکدیگر‌ تردید نمی‌کردند.

 

چگونگی تشکیل کمیته مشترک ضد خرابکاری

درآذر 1349، شورای امنیت کشور در پی بروز چنین مشکلاتی،درصدد رفع آن برآمد و برای اجتناب از برخورد تیم های امنیتی-انتظامی در عملیات ضدبراندازی،هماهنگیهایی‌ صورت‌ داد‌.ایـن‌هماهنگیها‌ نـیز مشکلاتی را دربرداشت و در‌ پاره‌ای‌ از‌ موارد موجب نشت اطلاعات و سوختن سوژه‌هامی‌شد. نظیر حادثه بهمن 1349 که به سبب همین نقطه ضعف در عملیات مقابله‌جویانه با چریکهای‌ فدایی‌ خلق‌ در جنگهای سیاهکل،ناهماهنگیها و برخوردهایی بـین سـاواک و ژانـدارمری‌ روی‌ داد.

این‌وضعیت سبب شد تـا در اواسـط سـال 1350 برای تداوم و هماهنگی در مبارزه علیه‌ گروهها و جریانهای مخالف رژیم شاه و نیز‌ سرکوب‌ سریع‌تر‌ آنها،تشکیلات جدیدی به نام«کمیته‌ مشترک ضد خرابکاری» یا«کـمیته‌ مـبارزه بـا خرابکاری»با شرکت اداره دوم(امنیتی-اطلاعاتی) ارتش، شهربانی، ژانـدارمری و اداره کـل شوم(امنیت داخلی)ساواک‌ تأسیس‌ شود‌.

علی رغم تشکیل اسمی چنین کمیته هماهنگ‌کننده‌ای همچنان مشکلات و ناهماهنگی بین‌‌ دوایر‌ امـنیتی و تـیم های عـملیاتی ادامه داشت. نظیر پیش‌دستی شهربانی در دستگیری علی اصغر بدیع‌زادگان‌1و شـکنجه شدید وی‌ برای‌ کسب‌ اطلاعاتی که بعدا معلوم شد ساواک پیش‌تر به‌ آنها دست‌یافته؛به عبارتی‌ آن‌اطلاعات‌ سـوخت‌ شـده بـود.همچنین دو تیم از ساواک و شهربانی‌ در سال 1350 برسر دستگیری مجید‌ احمدزاده‌ از‌ چریکهای فـدایی خـلق در خیابانهای تهران با هم درگیر شدند و به روی هم آتش‌ گشودند‌.

این‌اتفاقات و مشکلات اجرایی،مقامات امنیتی- اطـلاعاتی کـشور را بـر آن داشت تا به‌ سرعت‌ کمیته‌ مشترک ضدخرابکاری را عملا فعال نمایند. برخوردها و نـاهماهنگیهای بـین تـمیها به شخص شاه گزارش‌ شد‌ و او در اوایل بهمن 1350 رسما فرمان تشکیل کمیته مشترک را صادر کـرد‌. بـرای‌ شـروع‌،ساختمان زندان موقت شهربانی‌ درمجاورت شهربانی کل کشور،واقع در مرکز شهر(باغ ملی‌)درنـظر‌ گـرفته شد.اما مدتی بعد به ساختمان مستدیر(ساخت آلمانیها به سال‌ 1316‌)واقع‌ در مـیدان مـشق(سـاختمان غربی میدان‌ توپخانه)منتقل شد.

 

روسای  کمیته مشترک ضد خرابکاری

اولین رئیس کمیته مشترک ضدخرابکاری،سپهبد‌ جعفرقلی‌ صدری‌(رئیـس وقـت شهربانی) و رئیس ستاد آن، پرویز ثابتی،ازمقامات بلندپایه ساواک‌(معروف‌ به مقام امنیتی)بـود.سـرتیپ‌ رضـا زندی‌پور دومین رئیس آن بود که توسط تیمی از سازمان‌ مجاهدین‌ خلق در 26 اسفند 1353 ترور شد و جای خـود را بـه سرتیپ‌ علی‌ اصغر ودیعی داد.سرتیپ جلال سجده‌ای نیز‌ آخرین‌ رئیس‌ کمیته مـشترک بـود.

بـا راه‌اندازی کمیته،مبارزین‌ و فعالان‌ سیاسی پس از دستگیری ابتدا به کمیته مشترک منتقل‌ می‌شدند تا هرچه سـریع‌تر‌ اطـلاعات‌ آنـها با مهارت و قساوت بازجویان‌ وشکنجه‌گران‌ و با استفاده‌ از‌ ابزار‌ و آلات مختلف شکنجه،تخلیه شـود.اعـتراف‌گیری‌ و بازجویی‌ از متهمان و دستگیرشدگان به عهده شکنجه گران و بازجویانی بود که ساواک و ارتش‌(اداره‌ دوم)و شهربانی به آنـجا مـنتقل شده‌،تحت آموزش های مختلف «توجیه‌ وحفاظت‌»، «اطلاعات»،«ضـداطلاعات»،«فنی وسانسور»،«کلاس عملیاتی»، «دستگاه دروغ‌سنج»، «شـوک‌ الکـتریک»،«آپولو»و...قـرار گرفته بودند‌.

این‌مأموران‌ با شرکت در این کـلاسها‌ و دوره ‌های‌‌ آموزشی‌ زیرنظر مدرسان ایرانی‌ و اسرائیلی‌ و نیز تجربه‌اندوزی،مهارت بسیاری‌ در‌ تعقیب و عملیات ضدبراندازی،بـازجویی و شـکنجه کسب می‌کردند.ایشان زندانیان و مـتهمان را تـا سرحد مـرگ‌ شـکنجه‌ مـی‌کردند و از هیچ‌چیز و هیچ‌کس ابایی نداشتند‌؛مأمورانی‌ کـاملا سـرسپرده‌ و در‌ خدمت‌ رژیم شاهنشاهی. آویزان کردن‌ از سقف، دستبندقپانی، آویزان کردن صلیبی، شوک الکـتریکی،آپولو، سـوزاندن نقاط حساس بدن با فندک‌ و شـعله‌ شمع،قفس هیتردار،صـندلی هـیتردار،باتوم‌برقی‌‌ و از‌ همه‌ بالاتر‌ شلاق‌ بـا کـابل برق‌ را‌ می‌توان از متداول‌ترین شکنجه‌های جلادان و مأموران‌ شکنجه کمیته مشترک برشمرد.

مبارزینی چون امـیرمـراد نانکلی،حسین‌ کرمانشاهی‌ اصل‌،فـاطمه امـینی،مـحمد دزیانی، سیدعلی انـدرزگو،مـصطفی‌ شعاعیان‌ و...در‌ درگیری‌ با‌ مـأموران‌ کـمیته و یا در زیر شکنجه‌های‌ آنان جان باختند وکسانی چون جواد منصوری(ازناحیه گوش)،احمداحمد(ازنـاحیه پا)،مـحمد مهرآئین(ازناحیه کمر)،حسن حسین‌زاده(از نـاحیه اعـصاب و روان)،عزت شـاهی(ازنـاحیه پا واعـصاب)،شاپور خوشبختیان(از ناحیه اعـصاب)و...معلول و یا دچار ناراحتی های‌ دائمی شدند.

 

فرج اللّه سیفی کمانگرمعروف به کمالی نمونه قساوت یک شکنجه گر

فرج اللّه سیفی کمانگرمعروف به کمالی،ازجمله بازجویان‌ وشـکنجه‌گران‌ کـمیته مشترک‌ ضدخرابکاری است که پس از بازنشسته شـدن از ارتـش،بـا انـگیزه‌های مـادی و ارتقای پایگاه‌ اجـتماعی بـه خدمت ساواک درآمد.او با تشکیل کمیته مشترک به آنجا منتقل‌ شد‌.

خانم اختر رودباری2‌ از مبارزان و فـعالان سـیاسی کـه در سال 1356 مدتی را در بازداشتگاه‌ کمیته مشترک زندانی بـوده اسـت دربـاره کـمالی چـنین‌ گـفته‌ است:«کمالی از رکن دو‌ ارتش‌ به کمیته‌ مشترک آمده بود.نوع برخوردش و خشونتش بدتر از رسولی بود.خیلی عصبی با متهمین برخورد می‌کرد.»3

آقای عزت اللّه شاهی نیز از‌ کمالی‌ چـنین یاد می‌کند:«بازجوی‌ اولی‌ من کمالی از بازجوهای‌ باسابقه و قدیمی و از آن پوست کلفت‌هایش بود.به نظرم کرد و اهل تسنن بود.خیلی هم به من‌ حساسیت نشان می‌داد...کمالی آدم عصبی بود و هنگام بـازجویی‌ خـیلی‌ اذیت و شکنجه می‌کرد و همیشه هم در میانه‌راه خسته می‌شد و ادامه‌کار را به دیگری می‌سپرد.خودش بیش از یک ساعت‌ نمی‌توانست با زندانی ور برود،حرف بزند و شکنجه کند.»4

لطف اللّه‌ میثمی‌ نیز در‌ کـتاب خـاطراتش از شلاق‌زدن های کمالی یاد کرده است.5 کمالی با تمام‌ خوش‌خدمتی هایش به رژیم‌شاه و قساوتی که در‌ حق زندانیان روا می‌داشت،نتوانست محل‌ اعتنای رژیم ‌شاه  قرار گیرد. بـا‌ پیـروزی‌ انقلاب‌ اسلامی،برخی بازجویان و عـوامل رژیـم دستگیر و برخی نیز موفق به فرار از کشور شدند.اما کمالی از ‌‌آن‌ دست آدم هایی بود که در داخل کشور متواری شد و مدتی را در شمال‌ مخفی‌ گردید‌ و بـه جـمعی از عوامل امنیتی-اطلاعاتی رژیـم‌شاه‌ پیـوست که درصدد بودند با انسجام و تشکیل گروهی‌ به فعالیت براندازی علیه جمهوری اسلامی‌ بپردازند. پس ازمدت کوتاهی کمالی از‌این  گروه طرد شد‌ و یا‌ امیدش را به آنها از دست داد. چون گذرنامه نداشت مـوفق بـه خروج از کشور نیز نشد، لذا هنگامی که انگاشت آبها از آسیاب‌ انقلاب افتاده است و کسی علیه او برنخواهد‌ خاست،در 2 آذر 1358 به دادگاه انقلاب‌ مراجعه کرد و دستگیر شد.

عزت اللّه شاهی می‌گوید:«کمالی پس از اینکه فکر کـرد اوضـاع آرام شده،بـرای دریافت حقوق‌ معوقه‌اش به نخست‌ وزیری‌ مراجعه کرد، در آنجا به او گفتند بنابر بخشنامه دولت موقت،باید گواهی عـدم تحت تعقیب از دادستانی ارائه کند. لذا چندبار به دادستان مراجعه کرد.درخواست او بـه دلیـل‌ تـحقیق‌ و بررسی پرونده اش به تأخیر افتاد تا اینکه بارسوم یا چهارم بود که شهید کچویی‌6او را در محوطه زندان اویـن ‌ ‌دیـد و از آنجا که قبلا بازجویش بوده او‌ را‌ شناخت و پرسید:آقای کمالی ازاین‌ طرفها؟! اینجا چه کار می‌کنید؟!او گـفته بـود.بـرای گرفتن گواهی عدم تحت تعقیب به دادستانی‌ آمده‌ام.کچویی هم گفته بود:عجب!بیا بـرویم تا خودم‌ برایت‌ گواهی‌ بگیرم.به این‌ترتیب کمالی‌ توسط‌ دادستانی‌ بازداشت‌ شد.»

او پس از بـازجویی،بازپرسی و محاکمه و به دلیـل جـنایتهایش در ساواک و کمیته مشترک‌ ضدخرابکاری در حق مبارزین به اعدام محکوم‌ گردید‌.او‌ در بازجویی،بخشی از اسرار درونی‌ کمیته مشترک‌ را‌ فاش ساخت.متن اعترافات مهم کمالی،برگرفته از بازجوییهای وی بدین‌ شرح است:

 

اعتراف های کمالی در باره شکنجه های ساواک

س-باتوجه به اینکه بـرای ما محرز‌ است‌ که‌ بعد از انقلاب شما ارتباطاتی با نیروهای وابسته به‌ رژیم‌ داشته‌اید،کلیه اطلاعات خود را مشروحا از زمانی که ساواک منحل شد،راجع به‌ وابستگان رژیم بنویسید؟

ج-بسم اللّه‌ الرحمن‌ الرحـیم‌.مـن در سال 52 از ساواک تهران به کمیته مشترک ضدخرابکاری‌‌ که‌ تازه در شهربانی تشکیل شده بود،مأمور شدم.ضمن انجام کارهای دفتری به دستور عضدی، که‌ رئیس‌ اداره‌ و معاون کمیته،سرتیپ سجده‌ای‌7 از افـراد مـتفرقه بازجویی می‌کردم و به دستور عضدی‌ هنگامی‌ که‌ حسینی‌8 نبود،با سایر بازجویان،دستگیرشدگان را شکنجه می‌کردیم.درسال 53 کمیته به‌ شکل‌ اداره‌ درآمده بود و از چندبخش تشکیل شده بود که رؤسای بـخشها عـبارت بودند از قسمتی‌ به‌ منوچهری (وظیفه‌خواه)،انصاری و رسولی و موسوی.معاون اداره‌ شخصی بود به نام همایون کاویانی‌ با‌ نام‌ مستعار کاوه. این مسئول درگیریها بود و هرمحل‌ درگیری صورت می‌گرفت کـاوه آن مـحل را‌ وسـیله‌ مأمورین محاصره می‌کرد. کما اینکه در مـحاصره حـمید اشـرف‌9با ده نفر دیگر در‌ ساختمانی‌ نزدیک‌ مهرآباد تجمع کرده بودند، دست‌ داشت و این‌عده ده نفری را کشته بودند.

هنگام انقلاب که هنوز‌ انقلاب‌ صـورت نـگرفته بـود کلیه‌ بازجویان را خواستند و گفتند هرکس مایل است گـذرنامه‌ بـرایش‌ می‌گیرم‌ و مبلغ صدتومان یا هشتاد تومان پول داده می‌شود که به خارج از کشور بروند. در‌ نتیجه‌ پانزده‌ نفر یا کمتر گذرنامه‌ گـرفته و بـه انـگلستان رفتند و چون انگلستان به آنها‌ راه‌ نداده بود به فـرانسه رفتند.مدت پانزده روز در آنجا بودند و بعد به ایران مراجعت کردند‌.ولی‌ وظیفه‌خواه معروف به منوچهری‌10که دو فرزندش در انـگلستان بـود بـدون‌ خداحافظی‌ از سایرین به انگلستان می‌رود و بقیه که‌ عبارت‌ بودند‌ از انصاری، رسـولی، احـمدنیکخواه، احمدکمالی، ذو القدر‌ معروف‌ به افشار و عده دیگری که‌ اسامیشان را فعلا فراموش کرده‌ام و چون در آن‌موقع‌ من‌ بـا عـده دیـگری که از‌ اداره‌ سوم آمده‌ بودند‌ در‌ باغشاه بودیم و افرادی که فرمانداری دستگیر‌ مـی‌کرد‌ اگـر افـراد متواری شده و یا شناخته شده‌ در میان دستگیرشدگان نبود آنها‌ را‌ آزاد می‌کردیم فقط به این‌خاطر بـود‌ کـه افـراد وابسته به‌ گروهها‌ شناخته شوند.در همان موقع‌ همایون‌ کاویانی که معاون عضدی‌11بود و عـضدی خـودش از کشور خارج شده بود‌ و کاویانی‌ به‌طور موقت کمیته را اداره‌ می‌کرد‌ به‌ من گـفت اگـر‌ مـی‌خواهید‌ از کشور خارج شوید‌ عکس‌ خود را بیاورید که گذرنامه برایت بگیرم.من به نظر خـودم،خـود را گناهکار‌ نمی‌دانستم‌ و زن وبچه داشتم و خیلی زندگی‌شان خوب‌ نبود‌،قبول نکردم‌.در‌ همین‌‌ موقع کـمیته مـنحل شـد‌ و تمام کارمندان و من در مهران‌12جمع شدیم.در آنجا کاویانی اظهار داشت:انقلاب شده‌ و من‌ به اتـفاق جـلیل و ازغندی وآیرم و آزموده‌ تمام‌ وسایل‌ را‌ آماده‌ کرده‌ایم‌ و به کوه‌ خواهیم‌ رفت.هـرکس مـی‌تواند و زن و بـچه ندارد با ما بیاید.هنوز کارمندان ساواک‌ متفرق نشده بودند.رئیس‌ ساواک‌ سخن‌رانی‌ کرد و گـفت سـاواک مـنحل نمی‌شود قرار است‌‌ عده‌ای‌ از‌ کارمندان‌ بازنشسته‌ شوند‌.یک اداره دیگری به نام سـازمان مـلی تشکیل می‌شود.در همان موقع در میان کارمندان شایع شده بود که پالیزبان در مرز عراق و ایران عده‌ای را دور‌ خـود جـمع کرده و سرباز مزدور گرفته و هرکس می‌تواند به آنجا برود هم پول بگیرد و هـم عـلیه این‌ حکومت قیام کند.من به‌طور حـتم مـی‌دانم هـمایون کاویانی،جلیل اصفهانی،ازغندی معروف‌‌ به‌ مـنوچهری،13آزمـوده،سرهنگ دوم آیرم،میرفخرایی معروف به سعیدی،رسولی و عده‌ دیگری که متواری هستند یـادر کـردستان و یا نزد پالیزبان هستند و[اگـر]جلیل اصـفهانی در تهران‌ بـاشد صـددرصد در‌ انـفجارات‌ تهران که اخیرا به وقوع پیـوسته دسـت دارد زیرا این‌شخص فردی‌ است که در ساختن بمب و مواد منفجره استاد است و اگـر در تـهران‌ باشد‌،عده‌ای را دور خود جمع‌ کرده‌ و مـشغول توطئه علیه رژیم مـی‌باشد و مـنزل همایون کاویانی که آپارتمان مـی‌باشد بـه‌ طوری که خودش می‌گفت،نزدیک خیابان میرداماد در حوالی پمپ بنزین می‌باشد‌.البته‌ ایـن‌ شـخص دو برادر‌ دارد‌ یکی سرهنگ در عباس‌آباد کـار مـی‌کرد و دیـگری در شهربانی کار مـی‌کند. یـکی دیگر از این افراد کـه هـمیشه با جلیل اصفهانی و ازغندی و کاوه و سرهنگ آیرم بود به نام فرنژاد معروف‌ به‌ دکـتر جـوان‌14بود.این‌شخص بیشتر کارها که بـه دسـتور ثابتی صـورت‌ مـی‌گرفت ایـن‌دکتر جوانی‌[جوان‌]،انجام می‌داد.کـسی بود که هم در ساواک تهران معاون بود و[هم‌]در کمیته مشترک ضدخرابکاری‌ معاون‌ بود.و برادر‌ ایـن‌شخص در اداره هـشتم کار می‌کرد و قبلا هم در دستگیری گـروههای فـداییان خـلق و مـجاهدین در اویـن دست‌ داشت و اکـیپهایی در فـرمان او عمل می‌کردند و در کشتار نه نفری‌ هم‌ دست‌ داشت.15به‌طورکلی‌ شخصی بود[که‌]مورد اطمینان پرویز ثابتی بود و هـرکار کـه ثـابتی دستور می‌داد اجرا می‌کرد و در ‌‌آدم‌کشی‌ شرکت مـی‌کرد و حـتی در جـریان بـختیار دسـت داشـت و زیرنظر او عملیات ترور بختیار‌ صورت‌ گرفت‌.یکی دیگر از این‌افراد شخصی بود به نام شهاب،16آجودان مقدم بود و در جریان‌ 21 فروردین که به شاه خائن سوءقصد شد دست داشـت؛17یعنی کلیه‌ دستگیرشدگان توسط این شخص‌ بازجویی‌ شده و بعد همین شخص مدیرکل اداره چهارم ساواک شد واکنون‌ به‌طوریقین همراه همایون کاویانی وجلیل اصفهانی ‌18 و آزموده و فرنژاد و ازغندی و میرفخرایی و سرهنگ 2 آیرم مـی‌باشد و ایـن افراد حتما در تهران هستند‌ و در انفجارات اخیر که‌ در تهران رخ دادته،دست دارند و به‌طور یقین کسانی دیگر همراه این‌عده هستند.شخص دیگری‌ بود به نام شادی که گارد چترباز بود و در بـازجویی شـرکت می‌کرد‌ و خیلی‌ آدم فعالی بود و حتی‌ یک روز[به‌]شخصی دست‌بند قپانی می‌زند و یادش می‌رود بازکند و به منزل می‌رود و موقعی‌ که برمی‌گردد آن شخص مرده بوده اسـت.

شـخص دیگری به نام رسولی‌19کـه‌ هـمه‌کاره‌ عضدی بود.فردی را در زندان قصر به کمیته‌ می‌آورد.آن شخص گویا افسر ارتش بوده و به اتهام توده‌ای بودن محکوم شده بود.رسولی او را به‌ کمیته آورده‌ بـود‌ برای تحقیقات.آن‌شخص کـه گـویا اسمش رزمجو بوده به هنگام تحقیقات که‌ رسولی خوابیده بود با قرص خودکشی می‌کند.دو نفرآمریکایی مرتبا به کمیته می‌آمدند و با رئیس‌ کمیته‌ و عضدی‌ در‌ حضور جلیل اصفهانی ملاقات می‌کردند‌ و بـه‌طور‌ حـتم‌ وسایل شکنجه‌ای که جلیل اصفهانی تهیه‌ کرده بود با دستور این‌دو نفر آمریکایی انجام می‌گرفته است.وبه‌طوری که جلیل تعریف می‌کرد‌ این‌ دو‌ نفر امریکایی وابسته به سازمان اطلاعات امریکا بـوده‌اند‌.مـحل‌ این‌اداره در خـیابان جلالی... روبه‌روی سررشته‌داری ارتش می‌باشد.چندروز قبل از انقلاب که کارمندان ساواک در مهران‌ جمع بودند‌ آن‌طوری‌ که‌ شـنیده می‌شد طرح همایون کاویانی و جلیل اصفهانی و سرهنگ آیرم‌[را] که‌ این‌اواخر رئیـس کـمیته شـده بود،در میان کارمندان جوان تبلیغ می‌کردند که عده‌ای که جوان‌ هستند و زن و بچه‌ ندارند‌ دور‌ خود جمع کرده و دسـت ‌ ‌بـه خرابکاری بزنند و یقین دارم این‌طرح‌ [را]اجرا‌ کرده‌اند‌ و انفجارات اخیر به دست این‌عده بی‌وطن انـجام گـرفته اسـت و چندروز قبل‌ [از پیروزی‌]انقلاب سرهنگ آیرم در‌ اتاق‌ خودش‌ روکرد به کاویانی و جلیل اصفهانی اظهار داشت:آیـا کمانگر می‌تواند در طرح‌ ما‌ شرکت‌ کند؟کاویانی جواب داد ایشان دیگر پیر شده و زن‌ و بچه‌دار اسـت ما کسانی را باید آمـاده‌ کـنیم‌ که‌ جوان باشند و علاقه خانوادگی نداشته باشند و چون‌ برای دستگیری من به منزل آمده بودند‌ لذا‌ از ترس دستگیری از تهران به شمال رفتم و در منزل‌ شخصی به نام‌ دراج‌ در‌ دوجمان منزل رفتم و تا روز 19/9/58 در آنـجا بودم و بعد روز 20/9/58‌ در‌ اوین حاضر[شدم‌]و خود را معرفی نمودم.برای اینکه من به حکومت اسلامی معتقد‌ بوده‌ و هیچ‌نوع‌ حکومتی‌[را]بهتر از حکومت اسلامی نمی‌دانم و باید عرض کنم کلیه بازجویان کمیته‌ از جمله خود من‌ متهمین‌ را شـکنجه مـی‌کردیم.اگر یک بازجو نسبت به متهم محبت می‌کرد عضدی‌ او‌ را‌ شدیدا تنبیه می‌کرد و حتی هروقت ثابتی‌20به کمیته می‌آمد عضدی داخل حیاط می‌شد و با‌ صدای‌ بلند‌ داد می‌زد بازجوها مگر مرده هـستند کـه صدایشان در نمی‌آید.داد بزنید‌ فحاشی‌ کنید آقا خوشش می‌آید و بارها در جمع کلیه کارمندان کمیته اظهار می‌داشت هروقت آقا یعنی پرویز‌ ثابتی‌ به کمیته می‌آید متهم را بیاورید به داخل اتاق و بـزنید و فـحاشی کنید‌ با‌ صدای بلند که آقا بشنود.خلاصه وضعی‌ به‌ وجود‌ آورده بودند که هرکس بیشتر فحاشی کند‌ و متهم‌ را اذیت‌ کند،به همان اندازه نزد عضدی و سایر مقامات از جمله عـطارپور‌ مـعروف‌ بـه حسین‌زاده‌21،پرویز ثابتی‌ و رئیس‌ کـمیته و عـضدی‌ بـیشتر‌ قدر‌ و منزلت داشتند و از سال 53 نیز‌ کمیته‌ اداره شده بود و هربازجو برای اینکه رئیس بخش شود و یا رئیس دایره‌ شود‌ بیشتر متهمین را اذیـت مـی‌کردند رسـولی‌ که یک کارمند مقام‌ 2 بود‌،رئیس دایره شـد و وظـیفه‌خواه معروف‌ به‌ منوچهری که سوابق‌ بدی در ساواک رشت پیدا کرده بود ولی در اثر‌ خوش‌خدمتی‌ و اذیت کردن بیش از اندازه‌ متهمین‌‌ و یـا‌ ایـنکه مـقامش از‌ سایرین‌ کمتر بود رئیس بخش‌ شد‌ و به کارهای مجاهدین خـلق رسیدگی‌ می‌کرد و چندنفر کارمند داشت که از خودش بدتر بودند‌ از‌ جمله محمدی‌22نامی که اسمش‌‌ گویا‌ عالیخانی بود‌.یـکی‌ دیـگر‌ از بـازجویان وی به‌ نام رضایی و رئیس دایره یکی بود به نام آقایی.در مـورد خـودم باید به عرض‌ برسانم‌ چون من بدون مقام بودم و درجه‌ دار‌ بازنشسته‌ ارتش‌ بودم‌ چه‌ شکنجه مـی‌کردم‌ و چـه‌ شـکنجه نمی‌کردم از نظر عضدی یکسان بود.زیرا شغل من سازمانا کارمند دفتری بـود.رئیـسی‌بخش و یـا‌ رئیسی‌دایره‌ به‌ من نمی‌دادند.فقط یک حمالی بودم که‌ برای‌ رژیم‌‌ طاغوت‌ کار‌ مـی‌کردم‌ و بـدون پاداش و هـرچه می‌توانستند از من بدبخت کار می‌کشیدند ولی پول، شغل و مقام مال کارمندان خودشان بود.در مورد رفتن مـن بـه شیراز؛من در اختیار سرتیپ‌ سیاحتگر و کارمند بامقام،هوشنگ قبادی بودم و به اتفاق ایـن دو نـفر بـه این‌مأموریت رفتم و ابتدا پرونده‌ دستگیرشدگان بررسی شد و بعد بازجویی کردیم.

البته با کمک کـارمندان سـاواک شیراز و به دستور‌ دستگیرشدگان‌،آنهایی که ساواک‌ شیراز می‌گفتند مهم است،شکنجه مـی‌شدند.یـک روز رئیـس ساواک شیراز که یک سرهنگ بود که فعلا فراموش کرده‌ام سرتیپ سیاحتگر:قبادی و من‌[کمالی]رابه دفـتر خـود احضار‌ کرد‌ و گفت یک‌ نفر از متهمین به وسیله سیانور خودکشی کرده و جـنازه او را وسـیله آمـبولانس به تهران حمل‌ کرده‌ایم و اکنون فکر می‌کنم این‌شخص‌ همان‌ مرحوم دیباج‌23باشد و بقیه‌ متهمین‌ هـرکدام‌ شـکنجه شـده بودند و باید عرض کنم شاه به ساواک دستور داده بود آنهایی که عـلیه رژیـم فعالیت‌ می‌کنند باید با شکنجه از آنها‌ اعتراف‌ گرفته شود و این دستور‌ از‌ طریق ساواک مرکز و تعلیم و آمـوزش بـمب‌سازی و تیراندازی به پرسنل ضداطلاعات می‌داد و من یقین دارم این‌شخص یعنی‌ جلیل اصفهانی از تـهران خـارج نشده و این انفجارات از ناحیه او می‌باشد و به‌طور حـتم‌ عـده‌ای‌‌ از کـارمندان جوان ساواک که دور آن عده که قبلا مـعرفی کـردم جمع شده‌اند و این‌خرابکاریها ازناحیه آنان است.جلیل اصفهانی آن‌طوری‌ که خودش می‌گفت خـانه‌اش در شـمیران می‌باشد و گویا‌ این‌اواخر‌ ازدواج کرده‌‌ بـود.ایـن‌عده که مـعرفی کـردم عـبارت‌اند از همایون کاویانی معروف به کاوه جـلیل‌ اصـفهانی معروف به مهندس‌،سرهنگ 2 آیرم(هرمز)،فرنژاد معروف به دکتر جوان،شـهاب،مـیرفخرایی معروف‌ به‌‌ سعیدی‌،رسولی و به احـتمال قوی‌ شخصی به نـام انـصاری.باید به عرض‌ برسانم ایـن‌عده بـه‌طور حتم عده‌ایی دیگر‌ ‌‌از‌ کارمندان جوان را دور خود جمع کرده‌ و از طریق تبریز و مهاباد با حـزب‌ دمـکرات‌‌ کردستان‌ ارتباط دارند.زیرا فـرنژاد و شـهاب‌ (بـه تصویر صفحه مـراجعه شـود) هردو تبریزی‌[هستند]و به آن مـنطقه‌ آشـنایی کامل دارند.شخص دیگری به نام آزموده،سرلشکر آزموده‌24با این‌عده‌ می‌باشد.زیرا چـندروز قـبل‌ از‌ انقلاب همیشه در دفتر سرهنگ آیرم بـود کـه‌ جلیل اصـفهانی و هـمایون کـاویانی نیز در آن‌دفتر بودند و دربـاره طرح صحبت می‌کردند و بازهم‌ عرض می‌کنم افاد واحد اجرائیه که از افسران شهربانی تشکیل‌ شده بـود و اکـنون متواری هستند به احتمال زیاد بـا افـراد فـوق الذکـر در ارتـباط هستند و این‌افراد دسـت از فـعالیت نخواهند کشید زیرا درجه،مقام،شغل و ثروت خود را از دست داده‌اند‌ و قصد‌ دارند به کلیه ساواکها بـه‌طور سـری‌ ابـلاغ شده بود[کنند].بنابراین خود ساواکها نیز اجـازه شـکنجه داشـتند کـمااینکه در چـندشهرستان‌ از جـمله شیراز،مشهد،تبریز،اصفهان کمیته تشکیل شده بود و رئیس‌ کمیته‌ هرشهرستان رئیس‌ ساواک آن شهرستان و مسئول اجرایی از اطلاعات شهربانی بود و بیشتر دستگیریها وسیله‌ شهربانی انجام می‌گرفت و رئیس اجـرایی شهربانی شیراز یک سرگرد بود و در همدان،کرمانشاه‌ و کرمان و زاهدان‌ مدتی‌ کمیته تشکیل شده بود.مسئله‌ای که یادم آمد روزی پرویز ثابتی به همایون‌ کاویانی دستور می‌دهد که به دانشگاه آریامهر صـنعتی‌25بـرود و شخصی را دستگیر کند.در نتیجه‌‌ کاویانی‌ دستور‌ می‌دهد که به دانشگاه رفته‌ و آن‌شخص‌ را‌ دستگیر می‌کند ولی در بیرون دانشگاه از دست کاویانی‌ فرار می‌کند.در نتیجه او را با تیر می‌زند بعد او را‌ به‌ بیمارستان‌ می‌رسانند ولی در بـیمارستان آن‌ شخص فوت می‌کند‌. جلیل‌ اصفهانی زمانی که در ارتش بوده محافظ وابسته نظامی در کشوراردن و لبنان بوده و به دستور سازمان اطلاعات اردن‌ در‌ جنگ‌ با فـلسطین شـرکت داشته محل‌ اردوگاه فلسطین را بـا بـمب‌ منفجر کرده است و حتی روزنامه‌ای به زبان انگلیسی نشان می‌داد و می‌گفت از طریق الفتح محاکمه غیابی شده و محکوم‌ به‌ اعدام‌ شده است و این‌موضوع را درهر جـا کـه چندنفر کارمند بودند تـعریف‌ مـی‌کرد‌.این‌شخص در ساختن بمب و تیراندازی مهارت‌ فوق‌العاده دارد و چندنفر از ارتش و شهربانی و ژاندارمری در کلاس تعلیمات‌ موادمنفجره‌ که‌‌ جلیل در کمیته تشکیل داده بود شرکت می‌کردند و حتی به ضداطلاعات ارتش‌ می‌رفت‌ تا‌ به‌ نحوی عقده خـود را از راه خـرابکاری و خیانت به وطن خالی کنند با‌ اینکه‌ می‌دانند‌ مشت به سندان‌ کوبیدن است و هیچ‌نوع حکومتی مثل حکومت اسلامی در دنیا نیست و اگر‌ خدای‌ ناکرده‌ حکومت کمونیستی در کشور برقرار می‌گردید یک نـفر زنـده باقی نـمی‌ماند و در‌ مدت‌ زندانی‌ که‌ در سلول بوده‌ام با افراد کمونیست هم‌اتاق بوده‌ام و یا شنیده‌ام مرامشان آدم‌کشی است‌ و علنا‌ در شـعارها شنیده می‌شد.همان‌طوری که قبلا عرض کردم من در سازمان امنیت‌ ایـن‌ساواک‌ یـک‌‌ حـمال بدبخت بودم که در هرشهرستانی که عده‌ای دستگیر می‌شدند و کارمند برای... می‌خواستند چون من‌ شغل‌ مهمی نداشتم و فـوق‌العاده ‌ ‌دریـافت نمی‌کردم مرا به آن مأموریت‌ می‌فرستادند که جواب‌ ساواک‌ مربوطه‌[را]داده‌ باشند و مثلا کرمان،بـروجرد مـأموریت رفـتم.در کرمان عده‌ای را دستگیر کرده بودند به اتهام‌ آتش‌ زدن‌ مشروب‌فروشی.وقتی من رسیدم آنجا عـده‌ای شکنجه شده بودند.رئیس ساواک محل‌ آرشام‌ بود و در دستگیری آن‌عده اطلاعات‌ شهربانی کـرمان نیز شرکت داشته بـود و در بـروجرد عده‌ای به اتهام‌ رفتن‌ به کوه دستگیر شده بودند من به اتفاق یکی از کارمندان اداره‌ بودم‌،به بروجرد رفتیم.سرگردشفیعی رئیس ساواک بود‌ چون‌ فعالیت‌ حاد نداشتند بدون اینکه کسی را شـکنجه‌ بکنم‌ روی هر پرونده گزارش نوشتیم و تقاضا کردیم این‌عده آزاد شوند و بعد به تهران‌ مراجعت‌ کردیم.مأموریت ما دو نفر‌ حدود‌ یک‌ هفته‌ طول‌ کشید‌ ولی بعدها شنیدم ساواک خرم‌آباد اجازه‌ نداده‌ بودند و مسئله را مـهم جـلوه داده‌ بودند.روی این‌اصل جرئت نمی‌کردند به‌ مرکز‌ گزارش کنند که فعالیت خرابکاری در‌ بین نبوده‌ است.روی‌ این‌اصل‌ آن‌عده مدتها در زندان بدون‌ گناه‌ باقی ماندند.خلاصه کلیه بازجویان کمیته‌ از جمله مـن در شـکنجه افراد شرکت‌ می‌کردیم‌ البته شکنجه وسیله حسینی انجام‌ می‌گرفت‌ و بازجو‌ بالای سر متهم‌ می‌ایستاد‌ و از متهم سئوال می‌کرد‌ و هروقت‌ متهم اظهار می‌داشت‌ می‌گویم،بازش می‌کردند و می‌نوشت.در هر صورت کمیته‌[در]به دسـتور شـاه خائن‌ وضعی‌ به‌ وجود آورده بودند هرکس را‌ دستگیر‌ می‌کردند بدون‌ شکنجه‌ نبود‌ و علنا پرویز ثابتی در‌ کمیسیونها اظهار می‌داشت دستور شاه است باید بزنید و اعتراف بگیرید و ریشه این‌خرابکاری را پیدا کنید‌ و ایـن‌دستور‌ را ثـابتی بـه عضدی داده بود‌.در‌ نتیجه‌ هرکس‌ را‌ بـه کـمیته مـی‌آوردند‌ حتی‌‌ اگر یک اعلامیه خوانده بود شکنجه می‌کردند.بنابراین من نیز از این قاعده مستثنی نبودم منتها‌ کارمندان‌ رسمی‌ ساواک که شـکنجه مـی‌کردند پاداش مـی‌گرفتند،مقام‌ می‌گرفتند‌ و تمام‌ مزایا‌ مال‌‌ آنها‌ بود ولی بـدبختی غـم و اندوه مال من بود.خلاصه طوری در آن سازمان لعنتی گیر کرده بودم‌ [که‌]نه اجازه می‌دادند بروم و نه مرا به قـسمت اصـلی خـود‌ ساواک تهران منتقل می‌کردند و این‌ عضدی بی‌دین و ضدبشر هروقت بـازجوها کار نداشتند می‌گفت بروید توی شهر و درب منازل‌ را بزنید و چریک پیدا کنید و اگر در یک منزل را زدی و چریک‌ بود‌ تیراندازی خـواهند کـرد.آنـ‌ وقت ما خواهیم فهمید که در آن‌منزل چریک هست. این‌ عضدی بی‌دین و ضـدبشر در اثـر این‌ خوش‌خدمتیها به همه‌چیز رسید و رئیس اداره شد و در سمنان گاوداری‌ تأسیس‌ کرد و میلیونها خرج کرده است.ایـن‌فرد وسـیله مـنابعی که در اختیارش بود و با رسولی مرتبا گروه درست‌ می‌کردند و یک عده سـاده‌لوح را گـول‌ مـی‌زدند‌ به نام کمونیست و بعد ضربت‌ می‌زدند‌ و آنها را دستگیر می‌کردند و چون هیچ‌گونه مدارکی از آنها مـوجود نـبود بـه زور و شکنجه اعتراف‌ می‌کردند که ما عضو گروه کمونیستی هستیم و تمام این‌گروهها‌ که‌ تشکیل مـی‌شد بـه دستور‌ عضدی‌ و رسولی و پرویز ثابتی و با همکاری منابعی که در اختیار داشتند به وجـود مـی‌آمد و وقـتی‌ دستگیر می‌شدند پاداش می‌گرفتند و نشان می‌گرفتند و افتخار هم می‌کردند و در سال 57 گروهی کمونیستی که به‌ دسـتور‌ خـودشان تشکیل شده بود دستگیر کردند و چون اغلبشان فامیل‌ یکی از منابع بود آزاد کردند ولی عـده‌ای از آنـان کـه پارتی نداشتند در زندان ماندند ولی این‌عده‌ چون بعد از‌ آمدن‌ هیئت صلیب‌ سرخ به تهران دستگیر شـده بـودند شکنجه نشدند ولی در زندان‌ بودند تا اینکه انقلاب شد و همگی‌ از زندان آزاد شدند.خـلاصه هـرچه از جـنایت رژیم طاغوتی‌ شاه‌ خائن‌ بگوییم‌ کم گفته‌ایم و این‌خائن پست در سخن‌رانیهای خود همیشه به این‌موضوع‌ اشـاره مـی‌کرد کـه ایران وابسته به هیچ‌دولتی‌ و ‌‌یا‌ ابرقدرتی نیست ولی با پیروزی انقلاب اسلامی‌ ایـران بـه رهبری پیشوای بزرگوار امام‌ خمینی‌ صورت‌ گرفت،پرده‌ها بالا رفت و معلوم گردید شاه خائن سرسپرده و دسـت‌نشانده امـریکا[ی‌]جنایت‌کار بوده و بدون اجازه امریکا‌ حتی اجازه‌ آب خوردن هم نداشته و تمام آن یاوه‌گوییها دروغ مـحض بـوده است‌ و سرانجام مثل موش دمش‌‌ را‌ گرفتند و از کـشور بـیرونش کـردند و از طرفی قبل از آمدن صلیب سرخیها به ایـران آشـکارا دستور داده بود که افراد دستگیر شده شدیدا شکنجه شوند و به تمام ساواکها نـیز ابـلاغ گردید‌ ولی بعد از اینکه کارتر دسـتور داده بـاید در ایران آزادی بـاشد و هـیئت صـلیب سرخ به ایران آمدن،شاه خـائن‌ دسـتور داده کسی حق ندارد فردی را شکنجه کند و شکنجه کردن‌ در‌ ایران ممنوع است و ایـن‌ مـوضوع روشن می‌سازد که شاه خائن بـدون اجازه کارتر نمی‌توانسته کـاری انـجام دهد و هرچه کارتر دستور مـی‌داده هـمان اجرا می‌شده است. من‌[و]امثال من کورکورانه و ندانسته برای‌‌ استحکام‌ پایه‌های تخت سلطنتش جـان‌فشانی مـی‌کردیم و فکر می‌کردیم یک مشت یـاوه‌گوییهای‌ شـاه کـه در حضور یک مـشت افـسر وابسته به خود ایـراد مـی‌کرد تمام و کمال حقیقت دارد و ایران‌ وابسته به‌ کشوری‌ نیست ولی بعد از پیروزی انقلاب همه‌چیز به خـوبی روشـن شد و دانستیم در این‌مدت مقاصد شوم امـریکا را انـجام داده‌ایم و پی بـردیم خـدمت مـن و امثال من در راه آبادانی‌‌ کـشور‌ و در‌ راه هدف ملت نبوده است‌ ولی‌ افسوس‌ که دیر از خواب خرگوشی بیدار شدیم. مسئله دیگری کـه یـادم آمد و با جلیل اصفهانی در ارتباط بـودند.روزی کـه وحـید‌ افـراخته‌‌26‌را دسـتگیر کردند مقدار زیـادی وسـایل انفجاری و مواد‌ منفجره‌ به دست آمده بود.این دو نفر برای‌ بررسی این‌وسایل به کمیته آمده بـودند و مـن دیـدم مقدار زیادی از‌ وسایل‌ مزبور‌ را با خود بـردند و بـعدها از جـلیل اصـفهانی شـنیدم آنـ‌ دو نفر متخصص درست کردن بمب هستند و آن وسایل را برای‌ ساختن بمب بردند و به احتمال زیاد این‌دو‌ نفر‌ نحوه‌ شکنجه را رهبری می‌کردند.جلیل اصفهانی‌ و عضدی،حسینی را احضار می‌کردند‌ و ایـن‌ را هم‌عرض کنم در ابتدای تشکیل ساواک تا این‌ اواخراز امریکا و اسرائیل برای بازدید به ساواک‌ می‌آمدند‌ و حتی‌ در اداره پنجم بعضی از اسرائیلیها شاغل بودند و قسمت مخابرات را اداره‌ می‌کردند‌.موضوع‌ دیگری که به یـادم آمـد این‌ بود هروقت افرادی که فعالیت ساده داشتند و جرم‌ آنها‌ پخش‌ اعلامیه و یا خواندن یک جزوه بود وقتی گزارش آزادی آنها نزد عضدی می‌رفت ذیل‌ گزارش‌ فحشهای رکیک به بـازجویان مـی‌داد و می‌گفت این‌افراد اطلاعاتشان را نداده‌اند چرا تقاضای آزادی‌ کرده‌اید‌ و آن‌ فردی هم که بنا بود آزاد شود می‌گفت بایستی شش‌ماه در داخل زندان همکاری‌ کند‌.آنـ‌وقت اگـر صداقت او ثابت‌ شد گزارش آزادی او را بـنویسید و مـرتبا[با]این‌قبیل گزارشات‌ که‌ برای‌ آزادی نوشته می‌شد موافقت نمی‌کرد و حتی اهانت هم می‌کرد و می‌گفت حتما پول گرفته‌اید و یا شما‌ هم‌ مرام و هم‌عقیده او هستی.خلاصه به نحوی یـک وصـله به بازجویان می‌چسباند‌ ولیـ‌ هـروقت‌ خودش‌ می‌خواست کسی را آزاد کند بدون اینکه از رئیس کمیته اجازه بگیرد،آزادش می‌کرد‌ و پشت‌گرمی‌ عضدی‌ به پرویز ثابتی بود.همان‌طوری که قبلا اشاره کردم به دستور شاه‌ خائن‌ و سرسپرده بیگانه کمیته مـشترک ضـدخرابکاری به اصطلاح خودشان تشکیل دادند به منظور مبارزه‌ با مجاهدین که‌ می‌خواستند‌ کشور خود را از زیر یوغ استعمار خارج سازند،کمیته را تشکیل‌‌ دادند‌.به دستور شاه در محیط کمیته طوری‌ خفقان‌ ایـجاد‌ کـردند و آتش روشـن کردند که خشک‌وتر باهم‌سوخت‌ یعنی‌ وضعی را در کمیته به وجود آوردند که گناهکار و بی‌گناه در امان نبود‌ و هرکس‌‌ وارد آن خـراب‌شده می‌شد شکنجه‌ می‌گردید‌ و اغلب مشاهده‌ می‌شد‌ بعضی‌ از افراد شکنجه شده‌ بـودند بـعد‌ مـعلوم‌ می‌شد که بی‌گناه هستند و چاره نداشتند مگر اینکه مدتی معالجه کنند تا‌ پایشان‌ خوب شود،آن‌گاه آزاد شـود.‌ ‌تـمام‌ این‌کارها به دستور ثابتی‌ و عضدی‌ صورت می‌گرفت.

البته سایر بازجویان‌ نیز‌ شکنجه مـی‌کردند.بـعد از بـازجویی اولیه و باید عرض کنم افرادی که در جلسه‌ دادگاه‌ حاضر شدند و مرا می‌شناختند که‌ اظهار‌ داشـتند‌ شکنجه شده‌اند همگی‌ درست‌ بوده‌ البته وسیله حسینی‌ صورت‌ گرفته و من هم بـالای سرشان بوده ولی خدا را شـاهد مـی‌گیرم‌ میثمی‌27شکنجه‌ نشد‌ برای اینکه مدت گرفته و من هم‌ بالای‌ سرشان بوده‌ ولی‌ خدا‌ را شاهد می‌گیرم‌ اطلاعاتشان‌ کهنه شده بود و قرار نداشت و از طرفی خانه امن تخلیه شده بود و چون چشم نـداشت‌‌ دست‌ نداشت قابل ترحم بود و به علاوه‌ بخش‌ وظیفه‌خواه‌ معروف‌ به‌ منوچهری بود.من‌ به‌‌ دستور عضدی به‌عنوان کمک از میثمی بازجویی کردم ولی در جلسه دادگاه علیه من شکایت کرد‌ ولی‌ بقیه‌ افـراد خـواه من شلاق زده باشم و خواه‌ شلاق‌ نزده‌ باشم‌ چون‌ بالای‌ سر آنها بوده‌ام و بازجوی آنان بوده‌ام نمی‌توان خود را بی‌گناه دانست در هرصورت در شکنجه این افراد دست‌ داشته‌ام و خود را گناهکار می‌دانم و حاضرم چـه در تـلویزیون‌ و چه در حضور یک‌یک آن افراد عذرخواهی کرده و در پیشگاه ملت ایران تقاضای عفو و بخشش نمایم.خلاصه‌[از]رژیم که‌ پادشاهش غلام حلقه به گوش خارجی باشد و کشوری که به امر و نهی‌ یک‌ کـشور خـارجی اداره‌ شود بیش از این نباید توقع داشت منتها رئیس کشور که همان شاه خائن و سرسپرده بیگانه باشد خودش فرار کند دیگر وضع بقیه افراد معلوم است‌ چه‌ خواهد بـود.ولی افـسوس کـه به ماهیت این‌ لقمه نـان کـه شـکم زن و فرزندان خود را سیر کنیم‌شب و روز کمر بسته یک خائن‌ بودیم‌ ولی‌ خودش با برادران و خواهرانش‌ هستی‌ ملت در ناز و نعمت است من و امـثال مـن بـاید در گوشه زندان باشیم.البته‌ نمی‌شود گفت در ابتدا مـن و امـثال من مقصر بوده‌ایم بلکه‌ این‌رژیم‌ طاغوتی بود که با‌ سروصدای‌‌ توخالی ما را شستشوی مغزی داده بودند جز کلمه شاه چـیزی بـه مـا یاد ندادند جز صدای شاهنشاه‌ آریامهرچیزی نمی‌شنیدیم روی همین اصل تـبلیغات دروغین،من و امثال من کورکورانه به‌‌ بیراهه‌ می‌رفتیم و به خاطر آریامهر یعنی خالی از مهر دست به هرجنایی بـزنیم کـه او بـا اربابش‌ کارتر خوش باشد.اگر به خاطر این‌خائن نبود و به خـاطر تـبلیغات توخالی نبود چرا‌ باید‌ یک‌ درجه‌دار‌ بازنشسته به این‌مصیبت گرفتار آید و حال اینکه زن و بچه این‌درجه‌دار بـرای نـان شـب‌ محتاج هستند.خداوند بزرگ‌ را سپاسگذارم که این‌رژیم طاغوتی از صحنه تاریخ محو و نـابود گـردید‌ و حـکومت‌ اسلامی‌ و عدل و داد اسلامی جایگزین آن‌رژیم طاغوتی گردید و از درگاه‌ احدیت برقراری حکومت جمهوری اسلامی‌[را]خواسته و خـواهانم.

پانـوشتها:

(1)-عـلی ‌‌اصغر‌ بدیع‌زادگان به سال 1319 در اصفهان به دنیا آمد.با بورس تحصیلی به‌ دانشکده‌ فـنی‌ تـهران راه‌یافت و در رشته مهندسی شیمی دانش آموخته شد.او از نیروهای فعال جبهه ملی‌ و نهضت آزادی و از مـؤسسین و اعـضای‌ مـرکزیت سازمان مجاهدین خلق بود که در پنجم‌ مهر 1350 دستگیر و در‌ خرداد‌ 1351 به جوخه اعدام سپرده شـد.

(2)-اخـتر رودباری(متولد 1333-شهمیرزاد سمنان)فارغ التحصیل رشته زیست‌شناسی از دانش‌سرای عالی(دانشگاه‌ تربیت مـعلم)اسـت.او در 1354 بـه شاخه مذهبی سازمان مجاهدین‌ خلق پیوست و در 18 اردیبهشت 1356 به‌ دلیل فعالیت در این‌سازمان دستگیر و تا دوم آذر 1357 در زندان بـود.

(3)-«مـصاحبه با اختر رودباری»،آرشیو تاریخ شفاهی دفتر ادبیات انقلاب اسلامی،نوار‌ شـماره‌ 14.

(4)-بـرای اطـلاع مختصر از نحوه فعالیت سیاسی،مبارزات و حوادث مربوط به دستگیری،شکنجه و زندان عزت اللّه‌ شاهی بـنگرید بـه:«گـزارش خاطره عزت شاهی»،فصل‌نامه مطالعات تاریخی،شم اول(زمستان‌ 1382‌)،صص‌ 247-284.

(5)-میثمی،لطف اللّه،آنـها کـه رفتند(خاطرات)،ج 2،تهران،صمدیه،1381،صص 16 و 22.

(6)-محمد کچویی در سال 1329 در حاجی‌آباد قم به دنیا آمد.به همراه‌ خـانواده‌ بـه تهران آمد و تا کلاس ششم ابتدایی‌ تحصیل کرد.سپس به آلبوم‌سازی روی آورد و هـمزمان بـا شرکت در محافل و جلسات مذهبی به فعالیتهای سـیاسی و مـبارزاتی کـشیده شد.دو بار‌ دستگیری‌ حدود‌ چهار سال زنـدان در رژیـم‌ شاه‌ را‌ در کارنامه خود دارد.پس از پیروزی‌ انقلاب اسلامی مسئولیت زندان اوین به وی محول شد.او در 8 تـیر 1360 بـه‌ دست‌ کاظم‌ افجه‌ای که تـحت‌تأثیر مـحمد رضا سـعادتی(از رهـبران‌ سـازمان‌ مجاهدین خلق)بود،ترور شد و بـه شـهادت رسید.

(7)-جلال سجده‌ای به سال 1306 در رشت به دنیا آمد.او‌ پس‌ از‌ اخذ دانـشنامه افـسری مدتی در مناصب اطلاعاتیـ- امنیتی خدمت کـرد‌ و در سال 1346 به ساواک زنـجان و اصـفهان در شمار مسئولیتهای وی‌ دوران مدیریت سـجده‌ای بـر کمیته مشترک،به‌ دلیل‌ کمبود‌ افسر و درجه‌داران شهربانی تعدادی از افسران و درجه‌داران تیپ نـوهد بـه منظور‌ سرپرستی‌ و خدمت در اکیپهای گـشتی بـه کـمیته مشترک منتقل شـدند.سـجده‌ای در طی‌ دوران خدمتش در ارتش‌،سـاواک‌ و کـمیته‌ مشترک بارها موردتشویق قرار گرفت.او پس از پیروزی انقلاب اسلامی‌ دستگیر‌،محاکمه‌ و در‌ 30/9/1360 اعدام شد.

(8)-محمد عـلی شـعبانی معروف به«دکتر حسینی»،به سـال 1302‌ در‌ خـمین‌ به دنـیا آمـد.تـا کلاس چهارم ابتدایی بـیشتر درس نخواند.سپس وارد ارتش شد‌.در‌ سال 1336 به ساواک منتقل شد.مدتی مدیر داخلی بازداشتگاه اوین بـود.بـا‌ تأسیس‌ کمیته‌ مشترک ضدخرابکاری در سال 1351 بـه آنـجا مـنتقل شـد و بـا نام مستعاردکـترحـسینی‌ به‌ شکنجه و بازجویی زندانیان پرداخت. او را «دراکولا»،«هیولا» و «گوریل» خوانده‌اند که با قساوت‌ تمام‌ و به‌ شدیدترین وجـهی‌ زنـدانیانش را تـا سرحد مرگ شلاق می‌زد.او پس از پیروزی انقلاب اسـلامی‌،در‌ 24 اسـفند 1357 بـا شـلیک‌ گـلوله‌ای بـه سرش خودکشی کرد و در 12‌/2/1358‌ در‌ بهداری زندان قصر مرد.

(9)-حمید اشرف،از رهبران سازمان چریکهای فدایی خلق،در تیر 1355‌ در‌ درگیری‌ خیابانی جان باخت.

(10)-منوچهر وظیفه‌خواه معروف به«دکتر منوچهری»به سـال‌ 1319‌ متولد شد.تحصیلات او پایان ششم متوسطه در رشته ریاضی ذکر شده است.او نیز چون‌ حسینی‌ از شقی‌ترین و قسی القلب‌ترین شکنجه‌گران کمیته مشترک بود که تا اواخر بهمن‌ 1357‌ شب و روز در خدمت رژیم شاه بـود‌.در‌ 16‌ بـهمن 1357 بازنشسته شد و به انگلستان گریخت‌.

 (11‌)-محمد حسن ناصری معروف به«عضدی»،بازجو و سربازجو،فارغ التحصیل رشته حقوق از‌ دانشگاه‌ تهران که‌ متخصص در پیچاندن‌ دست‌ زندانی و زدن‌ سیلی‌ بود‌.عضدی در تـیرباران نـه نفر از‌ مبارزین‌ در 29 فروردین‌ماه‌ 1354 در تپه‌های اوین مشارکت داشت.او پیش از‌ پیروزی‌ انقلاب اسلامی از کشور گریخت و اکنون‌ در لس‌آنجلس‌ امریکا مقیم‌ و صاحب‌ مغازه پارچه‌فروشی است.

(12)-باغ‌مهران‌ کـه‌ قـبل از راه‌اندازی زندان اوین،ساواک زنـدانیان سـیاسی را بویژه جاسوسان و معاودین عراقی‌ را‌ در آنجا نگه می‌داشت.

(13‌)-منوچهر‌ ازغندی‌ معروف به«منوچهری‌»(با‌ منوچهری وظیفه‌خواه اشتباه نشود‌)،فردی‌ بسیار قوی هیکل،خشن و بی‌باک بـود کـه در درگیری و شهادت رساندن سـیدعلی انـدرزگو مشارکت‌ داشت‌.

(14)-پرویز بهمن فرنژاد معروف به‌«دکتر‌ جوان»اهل‌ تبریز‌ و از‌ اعضای منضبط و کارآمد اداره‌ کل سوم ساواک که بسیار موردعلاقه سپهبد ناصر مقدم بود.او با تأسیس کمیته مشترک‌ ضـدخرابکاری‌ بـه آنجا منتقل شد و رئیس اکیپ‌ عملیاتی‌‌ و هدایت‌کننده‌ چندتیم‌ بود‌.او مدتی نیز‌ معاون‌ ساواک تهران بود.

(15)-در 29 فروردین 1354 دو نفر از اعضای سازمان مجاهدین خلق(کاظم‌ ذو‌ الانوار‌ و مصطفی جوان خوشدل)و هفت‌نفر از اعضای سازمان‌ چـریکهای‌ فـدایی‌ خلق‌(بـیژن‌ جزنی‌،عباس سورکی،حسن ضیاء ظریفی،محمد چوپان‌زاده،احمد خلیل‌افشار،عزیز سرمدی و مشعوف کلانتری)به دست عـوامل و مأموران امنیتی-اطلاعاتی‌ رژیم‌شاه در تپه‌های اوین تیرباران شدند،اما دستگاه‌ حـاکمه فـردای آنـ‌روز در جراید اعلام کرد که این نه تن هنگام‌ فرار کشته شدند.این‌عمل رژیم در واقع نوعی انتقام‌گیری از گـروههای ‌ ‌مـبارزی بود که در اسفند 1353 سرتیپ‌‌ زندی‌پور‌(رئیس کمیته مشترک)را ترور کرده بودند.

(16)-سیف اللّه شـهاب از مـأموران اداره سـوم ساواک که همواره موردعلاقه و تشویق سپهبد ناصر مقدم بود.او در سال‌ 1344 به‌ دلیل‌ تصدی مسئولیت بـخش قضایی ساواک در بازجوییهای متهمین حادثه کاخ مرمر حضور داشت و نماینده ساواک در این‌پرونده بـود که تمامی مدارک مـربوط را‌ در‌ اخـتیار داشت و در طول رسیدگی‌ به‌ ماجرا، گزارشهای مفصل و منظمی برای مقامات ساواک تهیه و ارسال می‌کرد.شهاب همچنین در اواخر دهه 1340 رئیس‌ اداره دوم عملیات و بررسی اداره کل سوم‌(امنیت‌ داخلی)ساواک بود.

(17‌)-در‌ 21 فروردین 1344 رضا شمس‌آبادی(اهـل کاشان)سرباز گارد شاهنشاهی در مقابل سرسرای کاخ مرمر به‌ سوی محمد رضا پهلوی آتش گشود.در این‌ماجرا دو نفر از گارد شاهنشاهی؛استوار‌ بابائیان‌ و استوار لشکری کشته‌ و زاهدی باغبان کاخ زخمی شدند.شمس‌آبادی نـیز بـه دست گروهبان ساری اصلانی به شهادت رسید و در طرح ترور شاه ناکام ماند.ساری اصلانی قاتل رضا شمس‌آبادی پس‌ از‌ پیروزی انقلاب‌ اسلامی دستگیر،محاکمه و اعدام شد.

(18)-جلیل اسعدی اصفهانی معروف بـه بـابک،از مأموران ساواک بود که‌ با انتقال به کمیته مشترک ضدخرابکاری به‌ بازجویی و شکنجهء دستگیرشدگان مشغول‌ شد‌.او‌ در تیرباران نه نفر از مبارزین در تپه‌های اوین در 92 فروردین‌ 1354 مشارکت داشت.

(19)-ناصر ‌‌نوذری‌ معروف بـه«دکـتر رسولی»به سال 1319 در مسجد سلیمان به دنیا آمد‌.پس‌ از‌ پایان تحصیلات‌ متوسطه جذب آموزش و پرورش اهواز شد و در پوشش دبیر ریاضیات مدت دوازده سال‌ منبع ساواک در میان‌ جدایی‌طلبان عرب خوزستان بود.سـپس بـرای شـرکت در تشکیل‌ کمیته مشترک ضدخرابکاری بـه‌ تـهران‌ آمـد.و در آنجا به بازجویی کاملا حرفه‌ای و متخصص مبدل شد.وی به اکثر روشهای متداول شکنجه و بازجویی مسلط بود.رسولی‌ نیز در قتل نه نـفر مـبارز در تـپه‌های اوین دخالت داشت‌.وی در هنگامه پیروزی انقلاب از کشور گـریخت و اکـنون درفرانسه اقامت دارد.

(20)-پرویز ثابتی به سال 1315 در سنگسر سمنان در خانواده‌ای بهایی به دنیا آمد.در کودکی به‌ همراه‌ خانواده به تـهران‌ آمـد.در بـهمن 1331با معرفی ضرابی(مدیر کل ششم ساواک)به استخدام سـاواک درآمد.او فارغ التحصیل رشته‌ قضایی از دانشکده حقوق دانشگاه تهران و مسلط به‌ زبان‌ انگلیسی بود،در سال 1345 به ریاست«اداره یـکم عـملیات‌ ضـدبراندازی»اداره کل سوم ساواک گمارده شد.در 1349 معاون دوم اداره کل سوم و در 1352 مدیر کل امـنیت‌‌ داخـلی‌ ساواک گردید.او در 1349 به خاطر شرکت در مصاحبه تلویزیونی-مطبوعاتی برای تشریح چگونگی قتل‌ تیمور بختیار(اولین رئیـس سـاواک)بـه مقام امنیتی معروف شد.ثابتی توانست قبل‌ از‌ پیروزی‌ انقلاب اسلامی از کشور بـگریزد‌.

(21‌)-رضـا‌ عـطارپور معروف به«دکتر حسین‌زاده»بازجو و شکنجه‌گر ساواک،یکی از عوامل طراح و مجری عملیات‌ تیرباران نـه چـریک و مـجاهد در 29 فروردین‌ 1354‌ در‌ تپه‌های اوین بود.عطارپور در دوره قائم مقامی‌ سپهبد‌ حسین‌ فردوست در ساواک رشد کرد.فـردوست او را بـه لحاظ فکری برتر از پرویز ثابتی می‌دانست.عطارپور بعدها‌ به‌ غیر‌ از نایل آمدن بـه درجـه«بـازجوی کل»به ریاست اداره‌ یکم عملیات و بررسی(مهم‌ترین تشکیلات)اداره کل سوم‌ ساواک رسید.او نـیز پیـش از پیروزی انقلاب اسلامی از‌ کشور‌ گریخت‌ و به اسرائیل رفت.

(22)-محمد تفضلی معروف به«مـحمد خـوشگله»از‌ بـازجویان‌ قسی القلب و شقی کمیته مشترک بود.

(23)-سیدرضا دیباج،دانشجوی سال چهارم رشته روان‌شناسی دانشگاه شـیراز‌ کـه‌ در‌ 17 تیر 1351 در منزل دستگیر شد.او که به زندان شیراز‌ تبعید‌ شده‌ بود در زیـر شـکنجه بـه شهادت رسید.ساواک در سال 1353 اعلام کرد که‌ او‌ خودکشی‌ کرده است.لطف اللّه میثمی در خاطراتش نوشته اسـت:«سـیدرضا دیـباج جوانی پاک و بی‌ آلایش‌ بود اما زبر و زنگ نبود،ساکت و محجوب،توانست در سـال 1351 در زنـدان‌ شیراز‌ در‌ زیرشکنجه‌های ساواک مقاومت کند و به شهادت برسد.بازجوی دیباج همان کمالی ساواکی بود،که‌ بـعد‌ از انـقلاب من در دادگاهش به‌عنوان شاهد حاضر شدم.»(آنها که رفتند،ص 64‌).

(24‌)-سپهبد‌ حسین آزمـوده در 1287 بـه دنیا آمد.در 1330 سرتیپ شد.مصدق در دوره نخست‌ وزیـری‌اش‌ حـکم‌ دادسـتانی ارتش را برای او صادر کرد اما او به بـهانه‌ نـداشتن‌ تحصیلات‌ حقوقی از قبول آن سرباز زد ولی ریاست اداره‌ مهندسی ارتش را در حکومت مصدق‌ تا‌ 1332‌ برعهده داشـت.در هـنگام محاکمه دکتر مصدق پس از کودتای 28 مـرداد‌ بـه‌ مصدق خـیانت کـرد و هـمو بود که کیفرخواست مصدق را قرائت کـرد.پس از ایـن‌عمل،موردتوجه‌ محمد‌ رضا‌ پهلوی قرار گرفت و به درجه سرلشکری نایل آمد.مـدیر روزنـامه بامشاد او‌ را‌«دراکولای ایران»و نور الدین‌ المـوتی وزیر دادگستری‌ کابینه‌ عـلی‌ امـینی نیز وی را«آیشمن ایران»خوانده‌اند‌.آزمـوده‌ مـردی لجوج،یک دنده، خودخواه و متظاهر به مذهب بود که هشت سال در‌ پست‌ دادسـتان و رئیـس دادرسی ارتش قرار‌ داشت‌.او پیـش‌ از‌ پیـروزی‌ انـقلاب از کشور گریخت و بـه اروپا‌ رفـت‌ و در 1378 مرد.

(25)-این‌دانشگاه پس از پیروزی انـقلاب اسـلامی به یاد‌ مجید‌ شریف واقفی(از اعضای سازمان مجاهدین‌ خلق که در تصفیه‌ درون‌گروهی‌ شهید شـد)بـه نام دانشگاه‌ صنعتی‌ شریف تغییر یـافت.

(26)-رحـمان افراخته مـعروف بـه وحـید افراخته از اعضای عملیاتی‌ سـاطمان‌ مجاهدین بود که در بمب‌گذاریهای‌ بسیار‌، ترور‌ ناموفق شعبان جعفری‌(بی‌مخ‌)،ترور درون گروهی مجید‌ شریف‌ واقـفی و تـرور ناکام مرتضی صمدیه لباف(هر دو از مـخالفین تـغییر ایـدئولوژی سـازمان و گـرایش‌ آن‌ به مـارکسیسم بـودند)و ترور دو مستشار‌ نظامی‌ امریکایی به‌‌ نامهای‌«جک‌ ترنر ویل»و«شفر جویز‌»و...مستقیما حضور و دخالت داشت.او در مـرداد 1354 دسـتگیر شـد و به همکاری گسترده با مأموران‌ رژیم‌ پرداخـت.بـا اعـترافات وسـیع او،مـبارزان‌ بـسیاری‌ دستگیر‌ و زندانی‌ شدند‌.وحید علی‌رغم تمام‌ این‌خوش‌ رقصی‌ها در 3/11/1354 اعدام شد.

(27)-لطف اللّه میثمی به سال 1319 در اصفهان به‌ دنیا‌ آمد‌.در 1338 به دانشکده فنی دانشگاه تهران‌ راه‌ یافت‌.در‌ 1342‌ در‌ رشته مـهندسی نفت فارغ التحصیل گردید.او از بهار 1348 به عضویت سازمان مجاهدین خلق درآمد و در ضربه ساواک به مجاهدین در شهریور 1350 دستگیر شد و دو‌ سال در زندان به سر برد.پس از آزادی،فعالیتهای‌ مبارزاتی‌اش را پی گرفت.او که در 27 خرداد 1353 براثر انـفجار بـمب صوتی بک دستش از مچ قطع و دو‌ چشمش‌‌ نیز نابینا شد به دست مأمورین اقتاد.او را ابتدا به بیمارستان و بعد به زندان بردند.او با پیروزی انقلاب اسلامی از زندان آزاد شد.


فصلنامه مطالعات تاریخی،شماره 11، زمستان 1384- شماره 11(از صفحه 192 تا 209)‌