اسداله عَلَم از نگاه عَلَم به روایت اسناد و دیگران


اسداله عَلَم از نگاه عَلَم به روایت اسناد و دیگران

درآمد :

به مناسب سالروز درگذشت اسدالله علم ، نخستوزیر سابق مورد اعتماد انگلیس که یازده سال بین سالهای 1345 تا 1356 به عنوان وزیر دربار محمد رضا شاه محرم رازهای او بود ،مقاله اسنادی خانم دریایی به نقل از فصلنامه مطالعات تاریخی در اینجا باز نشر می شود. 

مقدمه

مقالۀ حاضر کوشیده است زندگانی اسدالله عَلَم، از تولد تا مرگ او را بر اساس اسناد سازمان اطلاعات و امنیت وقت کشور (ساواک) روایت کند. بنابراین آن چه مبنا و محور مطالعه و پژوهش قرار گرفته، اسنادیست که به فراخور دسترسی، در آنها زوایایی از سرگذشت عَلَم، بازگو و بررسی شده و از سایر منابع برای گویاسازی هر چه بیشتر موضوع نوشتار، بهره گرفته شده است. بدیهی است با این مبنا، کندوکاو در تمامی ابعاد زندگانی عَلَم و بررسی کلیۀ جوانب حیات سیاسی وی از عهدۀ این مقال خارج بوده و مقالات دیگری نیاز است تا سایر بخشهای زندگانی عَلَم را مطرح نماید.

آن چه که در بررسی موضوعی اسناد ساواک از حیات سیاسی اسدالله عَلَم بدست آمده، ارتباطی است که وی با انگلستان (به گونه ای خاص) و ایالات متحدۀ آمریکا از طریق کارگزاران این کشورها داشته و این ارتباط از هنگامی که وی بر کرسی وزارت دربار نشست، قوت و اهمیت بیشتری مییابد. باید گفت اسناد، بازگوکنندۀ مسائل دیگری از چهرۀ سیاسی اسدالله نیز میباشد که تا آن جاییکه فرصت این مقال اجازه داده، به آنها پرداخته شده است و چه بسا همۀ آنها نباشد اما ارتباط عَلَم با سیاستمداران سایر کشورها - که در مورد انگلستان وضعیتی ویژه مییابد - در این نوشتار به منزلۀ شاخص حیات سیاسی اسدالله عَلَم در نظر گرفته شده و تلاش شده این ارتباط با توجه بیشتری مورد ارزیابی و بحث قرار بگیرد.

نکتۀ قابل ذکر دیگر این که بررسی روانشناختی اسدالله عَلَم از عهدۀ این مقال خارج بوده و این نوشتار قصد ندارد شخصیت و کارکرد عَلَم را به نقد بنشیند. برخی قولهای عَلَم نظیر «نشست و برخاست با مردم» و یا اسنادی که از «اقدامات عمرانی عَلَم» و یا «ظلم ستیزی» او به خصوص در هنگام واقعۀ «سیستان» حکایت دارد، ممکن است محل تردید باشد؛ به این دلیل که خاندان عَلَم وشخص او برای دست یافتن به نفوذ خود در میان مردم منطقه و هر چه بیشتر کردن این نفوذ، با توسل به سیاست از اخلاق به عنوان ابزاری برای نیل به مقصود سود جسته باشند و یا آن که این گونه نبوده باشد و نقش اسدالله عَلَم در سرکوب بیرحمانه مردم در قیام ۱۵ خرداد برای نشان دادن درون او گویاتر و پررنگتر از هر گواه دیگری باشد. به هر روی، متناسب با موضوع هر بخش سعیشده به نزدیکترین منبع مورد بحث، یعنی خود عَلَم و اسناد مربوط به او رجوع شود. با توجه به فقدان منابع مرجع، نوشتار حاضر از اسناد بهره گرفته تا به روایت اسناد، شمهای از حیات تاریخی و سیاسی او را روایت کند. لذا در پی آن نیست تا نیات و تأثیر مفاد اسناد در ذهن مخاطب را مورد بررسی قرار دهد، بلکه میکوشد روایت تاریخی از زندگانی او را در اسناد موجود یافته، مطرحنماید و نتیجه را به مخاطب واگذار کند. به عنوان نمونه، ممکن است مخاطب از سند مربوط به وکالتنامه متوجه شود که عَلَم انسان خیری بوده در حالی که پیشتر چنین نمیپنداشت و یا اساساً اینگونه نبوده است. این امر مخاطب را مجبور میکند که خود مطالعات دقیقتر و افزونتری پیگیرد. بضاعت راقم سطور در حد اسناد بوده و در حوزۀ موضوع مقاله سعی کرده به اسناد دسترسییابد تا با سند زندگی تاریخی او را روایت کند. ممکن است در ذهن خوانندهای که قول عَلَم در مورد نوشیدن چای با آخوند و معَلَم و مدیر ده را میخواند این سؤال پیش آید که ارباب و اربابزاده را با رعیت و رعیتزاده چه کار؟ صحت و سقم این سند وقتی روشن میشود که از نیت فاعل آگاهی داشته باشیم. تنها احتمالی که در بررسی این نیت به ذهن خطور میکند این است که گمانبریم عَلَم یا میخواسته خود و خاندانش را دوستدار مردم و مردمی نشان دهد لذا به روایتی دروغ متوسل شده و یا آن که به واقع با تزویر از سیاست سود جسته تا به هدف نائل شود. یعنی همان عبارت مشهور هدف وسیله را توجیه میکند. اینها همه گمانه هائیست که اسناد میتوانند در درون خود داشته باشند اما اسناد هیچ گاه نمیتوانند گمان شوند و واقعیتشان در گمان مستحیل گردد.شاخصۀ شخصیت سیاسی عَلَم آن بوده که او برای رسیدن به هدف خود (فارغ از مشروع یا نامشروع بودن آن) سعی کرده از «در» و نه از «دیوار» وارد شود. او باتجربه تر از آن بود که برای دست یافتن به امری دچار خطا شود، چه بسا بارها نیز چنین توصیه هایی را به محمدرضا شاه میکرد. ممکن است باری دیگر خواننده تعبیر ویژه ای از در و دیوار در ذهن خود بدست آورد، لازم استگفته شود از این دو کلمه منفک از بار ارزشی آن استفاده شده و مراد از آن دو، روش سیاسی ویژۀ عَلَم در فعالیت سیاسی اش است. به عنوان مثال، نقش او در کودتای ۲۸ مرداد گویای این مطلب است.

همانگونه که پیشتر ذکر شد، برخی بخشهای زندگانی عَلَم نیاز به ارائۀ مقالاتی جداگانه دارد که در عهدۀ فرصت مطالعاتی این مقال نبود. بخشهایی نظیر نقش عَلَم در منطقۀ سیستان و بلوچستان که دو تاریخ قبل و (کمتر) بعد از انتصاب او به وزارت دربار را دربرمیگیرد، خود در حد یک مقاله قابل بررسی است که اگر بیشتر از آن چه در این نوشتار از آن آمده است به آن میپرداختیم سایر ابعاد زندگانی عَلَم را به حاشیه میبرد. با توجه به این موضوع، این مقال کوشیده، تاریخی از زندگانی عَلَم را روایت کند.

تولد و تحصیلات مقدماتی

«امیر اسدالله عَلَم» فرزند «محمد ابراهیم خان عَلَم» (شوکت الملک دوم) بین سالهای ۱۲۹۸ و ۱۳۰۰ شمسی و به استناد سند موجود۱ در سال ۱۲۹۹ش/۱۹۲۰م در «بیرجند» به دنیا آمد.۲ تحصیلات ابتدایی و متوسطه را تا سال ۱۳۱۸ شمسی در مدرسۀ «شوکتیۀ» بیرجند سپری کرد و بنا به روایتی گویا طی سالهای ۱۳۱۱ش/ ۱۹۳۲م تا ۱۳۱۵ش/ ۱۹۳۶م به همراه محمدرضا پهلوی در سوئیس نیز به تحصیل پرداخت.۳ اما این روایت بسیار ضعیف و غیرقابل استناد میباشد چرا که در هیچ مدرک معتبر یا نوشته و سند دیگری مربوط به زندگانی اسدالله عَلَم به این موضوع اشاره ای نشده و علاوه بر آن حسین فردوست، دوست نزدیک و صمیمی محمدرضا پهلوی که به هنگام تحصیل وی در سوئیس همراه او بود، دربارۀ تحصیل عَلَم در سوئیس مطلبی بیان نکرده است. افزون بر ایندلایل، میدانیم که رضاخان دو بار در زندگانی عَلَم دخالت کرد که یک بار آن برای ادامۀ تحصیل وی بعد از اتمام دورۀ دبیرستانش در خارج بود که پدرش، شوکت المُلک قصد داشت او را برای پیگیری تحصیلاتش به خارج بفرستد، اما رضاخان مانع شد و اجازۀ تحصیل فرزندش در خارج را به او نداد. بنابراین با توجه به این نظارت سرسختانۀ رضاخان بر زندگانی عَلَم،بسیار بعید مینماید که او مجال و اجازۀ تحصیل در خارج و در آن مقطع را داشته است.

به این ترتیب عَلَم تحصیلات رسمی خود را در مدرسه ای که پدرش آن را تأسیس کرده بود پی گرفت و از آموزش غیررسمی در خانه هم برخوردار شد. قرآن، زبانهای فارسی، انگلیسی و فرانسه علومی بودند که آنها را با بهره گیری از معلمان سرخانه فرا گرفت. دانش معمول زبان فرانسه را در دبیرستان در حد متعارف بدست آورد و پس از آن با آموزشهای «کاترین» - همسر یک ژنرال روسی به نام «ویگورنیتسکی»۴ - این زبان را کامل کرد به طوری که با به پایان رساندن تحصیلات دوران دبیرستان، «فرانسه را به آسانی میخواند و صحبت میکرد.» زبان انگلیسی هم زبان صحبت او با اکثر سیاستمداران انگلیسی زبان بود که در حد عالی بر آن تسلط داشت. به نظر می آید چنین تسلطی بر این زبان به ارتباط پدرش با انگلیسیان حاضر در بیرجند مربوط میشد که با آنان مراودات کلامی بسیاری داشت.۵ گفته ای از محمدحسن گنجی - یکی از نزدیکانش - هم مبین آن است که عَلَم این زبان را به هنگام تحصیل در دانشکدۀ کشاورزی نزد وی فرا گرفت.۶

اسدالله عَلَم از آموزشهای غیررسمی در خانه هم بهره برد و از میان دانشها به زبان فارسی علاقۀ خاصی داشت. با ادبیات فارسی به خوبی آشنا بود و شعر خوب میدانست چرا که با شعرای ایران زمین از جمله «حافظ» مأنوس بود و اشعار بسیاری را از بر داشت. «عالیخانی» که به سبب دوستی با عَلَم، مجالست بسیاری با وی داشته به یاد دارد که عَلَم به حدی شعر میدانست که «در هرموردی، به مناسبت، میتوانست مصرعی را یادآور شود.» او حتی «برای تربیت ولیعهد بارها با شاه گفت و گو کرده و یادآور شده بود که در آموختن زبان فارسی و تاریخ ایران به ولیعهد توجه بیشتری بشود.»۷ یادداشتهای عَلَم هم به خوبی نمایانگر توجه وعلاقۀ او به شعر و ادبیات فارسی میباشد چرا که دست نوشته هایش بی بهره از این گونه اشعار نیست.

ورزش هم در زندگی عَلَم جایگاه ویژه و اهمیت بسزایی داشت. «از همان کودکی، تنیس و اسب سواری و تیراندازی را فراگرفت و سوارکار و تیرانداز بسیار زبردستی»۸ شد. البته این آموزشها بی ارتباط با محیطی که او در آن پرورش یافت، نبود. عَلَم اغلب با پدرش به شکار میرفت یا برای سرکشی املاک، مسافت هایی دو، سه روزه را طی میکرد و اینها همه مشمول نظام تحصیلی اومی شد که تربیتی با قواعد سختگیرانۀ خاص سنتی را در بر میگرفت و انضباط شدید و دقیقی بر آن حاکم بود. عَلَم تا اندازه ای به سوارکاری علاقه داشت که تقریباً یکی از تفریحات دائمی او به شمار میرفت، آن چنان که بعدها که به وزارت دربار رسید با همۀ مشغلۀ کاری فراوانی که داشت اگر صبح روزهای جمعه فراغتی مییافت، اسب سواری میکرد.

تاریخچه ای کوتاه و بینش سیاسی

امیر اسدالله عَلَم فرزند حکمران منطقه ای بود - که اجداد او به نیابت از خاندان خود - سالها حاکم موروثی آن بخش از سرزمین ایران بودند که بعدها با شروع قرن نوزدهم و قرار گرفتن موقعیت سوق الجیشی ایران بر سر راه اهداف سیاسی اقتصادی روسیه و انگلستان، حاکمیت بر آن منطقه - که از این پس حریم هندوستان شناخته میشد - حساسیت بسیار ویژهای یافت.

در چنین وضعیتی برای عَلَم بسیار لازم بود که با مسائل سیاسی، اجتماعی و فرهنگی منطقه آشنا شود. خود اوبه هنگام بازگویی خاطراتش در این باره میگوید: «... در ایام کودکی که غالباً در روزهای تعطیل با پدرم و خواهرانم که در آن وقت باید در حجاب میبودند و نبودند، به شکار میرفتیم و یا در ایام تعطیل مدارس مثل نوروز و تابستان به عنوان سرکشی املاک یا شکار، ده، پانزده روزی به زندگی ایلیاتی در زیر چادرها میپرداختیم، پدرم خیلی سعی میکرد درعین حال شکار و تفریح با مردم از نزدیک خیلی بجوشیم. البته این مسئله را من آنوقت حس نمیکردم ولی حالا که به آن جریانات می اندیشم این مطلب دستگیرم میشود، زیرا هنگام ورود به هر محل باید قطعاً با مستقبلین بخصوص آخوند ده و معَلَمین مدارس شوکتیه، معَلَم ده و مدیر مدرسه شوکتیه چای بخوریم و با آنها به گفتگو بنشینیم ...»۹

شوکت الملک پدر تا پیش از فراخوانده شدن به تهران، یعنی تا سال ۱۳۱۴ش/ ۱۹۳۵م در قائنات حضور داشت و در این مدت تمام مساعی خویش را بکار برد تا فرزند نوجوان خود را از مسائل منطقه آگاه کند. این مسائل به دو دسته تقسیم میشد:

۱. درگیریها و دسته بندی های قومی- قبیله ای که در طول تاریخ، نخست، سیستان و بلوچستان و در درجۀ دوم، قائنات را به یکی از مناطق تشنج خیز کشور تبدیل کرده بود.

۲. نقش روسیه در منطقه برای دسترسی به آبهای گرم خلیج فارس و نقش انگلستان در منطقه برای حفاظت از مرزهای غربی هندوستان که این سرزمین را ملک مطلق خود کرده بود.

در مورد مسألۀ اول؛ بدست آوردن شناخت از کلیۀ ابعاد زندگانی مردم منطقه اعم از سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، متغیر اساسی برای استحکام بخشیدن به قدرت و نفوذ خاندان عَلَم در میان مردم منطقۀ مزبور به شمار میرفت. بنابراین کاملاً ضروری بود که عَلَم از نزدیک با مردمان مراوده و ارتباط داشته باشد، با آنان نشست و برخاست کند، با آداب و رسوم آنان آشنا شود و ازنیازهای مردم و بافت و ترکیب نیروهای فشار منطقه مطلع شود. این چنین بود که وقتی «...تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در بیرجند به پایان رساند و اگرچه هنگام تعطیلات به شهرهای دیگر یا به نزد پدرش در تهران میرفت، ولی هیچ گاه بیش از یکی دو ماه از شهر خود دور نبود. این اقامت طولانی در بیرجند به او امکان داد منطقۀ خود، چه شهر و چه روستا را بشناسد و با عرف وعادت مردم آن آشنا و از درد دل و گرفتاریهای آنان آگاه شود و ارزشها و شیوۀ زندگی آنان را دریابد و دوست بدارد.»۱۰ چنین شناختی از روحیه و خلقیات مردم منطقه برای اسدالله عَلَم بسیار سودمند واقع شد و بعدها توانست امتیازی برای او در مدیریت منطقه به شمار رود.

شوکت الملک تا هنگامی که در بیرجند بود، تجربیات خود را به فرزند منتقل کرد و او را «در جریان مسائل مبتلا به منطقه و تا حدی کل کشور قرار داد» و پس از آن که در سال ۱۳۱۴ش/ ۱۹۳۵م توسط رضاشاه به تهران فراخوانده شد، امیراسدالله عَلَم در غیاب پدر «سیاست پیشین وی در ارتباط با مردم و سران و متنفذین این مناطق را ادامه داد و ضمن تماس تقریباً دائمی با پدرش راهنمایی های لازم را از او کسب میکرد.»۱۱

واگذاری چنین مسئولیتی به فرزند همراه با آگاه کردن او به مسائل منطقه و به عبارتی تربیت سیاسی فرزند - که برای تداوم قدرت خاندان در منطقه - لازم بود، به تدریج اسدالله عَلَم را در میان مردم صاحب نفوذ و اعتبار کرد و این نفوذ با وکالت نامه ای که پدرش در غیاب خود برای سرپرستی تام الاختیار املاک، دارایی و امور اقتصادی اش به وی داد، بسی بیشتر شد.

در این وکالتنامه میخوانیم: «اینجانب محمدابراهیم عَلَم به موجب این ورقه آقای امیر اسدالله عَلَم را وکیل مطلق و تام الاختیار خود قرار دادم که از طرف اینجانب در کلیۀ معاملات اینجانب به آن بانک محترم از قبیل خرید و فروش هر قبیل اسناد و بروات فته طلب ها و چکهای داخله و خارجه تلگرافی و کتبی بدون وعده یا با وعده و تنزیل نمودن آنها و دریافت وجه آن و استقراض وجه... به هر شرایطی که مقتضی بداند و باز کردن حساب جاری و... تحویل گرفتن اسناد و اوراق قیمتی به اسم یا مربوط به اینجانب... همچنین رهن گذاردن اموال اینجانب برای استقراض و بطور کلی در سایر امور مربوط به اینجانب اعم از اینکه در این وکالتنامه ذکری از آنها شده یا نشده باشد وکیل مطلق و تام الاختیار بوده و هر گونه معامله که مشارالیه به اسم و یا از طرف اینجانب با آن بانک محترم بنماید بدون استثناء نسبت به اینجانب الزام آور بوده واینجانب مسئول تأدیه و جبران هرگونه خساراتی خواهم بود که در اثر تعهدات  و امضاهای او به آن بانک محترم وارد آید. این وکالت مادام که الغاء آن از طرف اینجانب رسماً به بانک ابلاغ نشده به قوۀ خود باقی است. وکیل مرقوم از طرف اینجانب وکالت دارند که این وکالت را کلاً یا بعضاً به شخص دیگری واگذارنماید...»۱۲

تأثیر چنین اقداماتی بر روی اعتبار عَلَم و در نتیجه نفوذ او در منطقه در تقاضانامه ای که شهردار بیرجند به وی مینویسد،کاملاً مشهود میشود. این درخواست برای انجام امورعمرانی در شهر بیرجند در زمانی صادرمیشود که بیرجند ازساختار سنتی آن خارج شده دارای تشکیلات جدید اداری مانند فرمانداری، شهرداری و غیره شده و تقسیمات جدیدی یافته است:

«آقای اسدالله عَلَم - همانطوری که جناب آقای امیر عَلَم [محمدابراهیم عَلَم] هماره در امور مربوط به عمران و آبادی شهر پیشقدم بوده اند به ملاحظۀ غیبت ایشان نماهای کوچه دبیرستان و عماراتی که اداره عدلیه است و مخصوصاً درب ادارۀ عدلیه که از فلکۀ خیابان نهم نمایان است به حالت اولیه باقی مانده است. خواهشمند است دستور تعمیرات به سبک معمول جدید صادر و هر چه زودتر شروع به اقدام شود موجب مزید تشکر است. کفیل حکومت قائنات و شهردار [بیرجند] امضاء.»۱۳

چند سال بعد در تابستان ۱۳۲۴ش/ ۱۹۴۵م نقش و چهره دیگری ازاسدالله عَلَم را میان مردم سیستان شاهدیم که به دلیل ناشایستگی مأموران دولتی دچار ستم و آشفتگی شده بودند. در گزارش علینقی عالیخانی از ماوقع حادثه چنین میخوانیم: «در تابستان ۱۳۲۴ محسن صدر (صدرالاشرف) نخست وزیر وقت، به علت شکایت های پیاپی مردم سیستان از ستمگری مأموران دولت، از عَلَم خواست تا به عنوان نماینده شخصی او به زابل رفته و به این آشفتگی پایان دهد. عَلَم همه حوزۀ هیرمند را سرکشی کرد و درد دل مردم را شنید و سپس به پیشنهاد او چند تن از رؤسای ادارات و فرمانده ژاندارمری که از هیچ گونه آزار و غارتی مضایقه نکرده بودند، و همچنین اسماعیل خزیمه فرماندار زابل و شوهر خواهر عَلَم - به جرم بی کفایتی - از کار برکنار شدند.»۱۴

این ایفای نقش عَلَم در سیستان، چند ماه بعد، هنگامی که احمد قوام (قوام السلطنه) به عنوان رئیس دولت برگزیده شد، بسیار مؤثر افتاد و او را فرماندار کل سیستان و بلوچستان کرد.

اما مسألۀ دوم به سیاستهای روس و انگلیس در منطقه معطوف بود که لاجرم بر روی دسته بندیهای منطقه ای تأثیر میگذاشت و سران قبایل و متنفذین را در رقابت با یکدیگر برای گرایش به روسیه یا انگلستان قرار میداد و یا حتی در رقابت با خاندان عَلَم آنها را وا میداشت برای خارج کردن قدرت از دست رقیب (خاندان عَلَم) بکوشند تاخود یکه تازمنطقه شوند. به این ترتیب سران ایلات و عشایر و حکام ایالات برای انگلستان از کانونهای قدرتی به شمار می آمد که در مقابل سیاست تزاری روس به منزلۀ اهرم دفاعی عمل میکرد.

به باور مظفر شاهدی «انگلستان از طریق مرزهای غربی اش در هندوستان با ایالات سیستان و بلوچستان همجوار بود. بنابراین از طرق مختلف توانسته بود در میان مردم این مناطق نفوذی گسترده بدست آورد. نمایندگان سیاسی، نظامی انگلیس آزادانه در این مناطق آمد و شد داشتند و مستقیماً با سران قبایل و متنفذین محلی گفتگو و مذاکره و به عقد قراردادهای متعدد سیاسی و نظامی مبادرت میکردند. این امر به انگلستان امکان میداد تا حداقل در دسته بندیهای منطقه ای بتواند توسط این افراد اهداف سیاسی نظامی و اقتصادی خود را برآورده سازد. بالاخص سران ایلات و عشایر این مناطق همیشه ابزار فشار و اعمال سلطۀ انگلیس بشمار میرفتند تا حدی که از طریق فشار آنها میتوانست در مقیاسی کوچکتر حکام این مناطق و در مقیاسی وسیعتر سران حکومت مرکزی ایران را با خواسته های خود موافق سازد. بنابراین خاندان عَلَم به طورکلی وشخص اسدالله عَلَم به طور اخص درآگاهی وکنارآمدن با این وضعیت چاره ناپذیر بود. مضافاً اینکه در نهایت به سرکوب قهرآمیز این ایلات و عشایر رضا نمیداد و حداقل در عالم تصور این سران ایلات و عشایر را به عنوان آلترناتیو به رخ خاندان عَلَم میکشید. از منظر انگلیسیها کاربرد عملی این سیاست پنهان تقریباً هیچگاه لازم نیامد. این امر در درجۀ اول به صحت تصمیم سیاستمداران این کشور دربارۀ خاندان عَلَم باز میگشت. بنابراین روش درست به ائتلاف کشاندن سران عشایر و ایلات این مناطق با خاندان عَلَم بود. هر چند در درجۀ اول این ائتلاف و در مرحلۀ بعدی فرمانبری این سران قبایل از خاندان عَلَم همیشه هم با موفقیت کامل قرین نبود و مواردی پیشامد میکرد که حاکی از مخالفت و حتی درگیری طرفداران خاندان عَلَم با مخالفان محلی شان بود. بنابراین از منظر سیاستگزاران ذینفع در منطقه هدف اولیه سنگین نگه داشتن کفۀ ترازو به سود خاندان عَلَم بود.»۱۵

ازدواج و ادامه تحصیل

عَلَم پس از به پایان رساندن تحصیلات متوسطه و پیش از آغاز تحصیلات دانشگاهی بنا به مصلحت سیاسی رضاشاه و به فرمان او با ملکتاج قوام دختر قوام المُلک شیرازی، یکی از خاندان های کهن ذی نفوذ و قدرتمند منطقۀ فارس، ازدواج کرد.

خاطره ای که عَلَم ازکیفیت طرح قضیۀ ازدواجش گفته،مشخص میکند که این ازدواج بی توجه به خواست او کاملاً غیرمترقبه و به فرمان رضاشاه مطرح شد. رضاشاه پدران سه خاندان «عَلَم»، «قوام» و «نفیسی» را فراخواند و به آنها دستور داد تا مقدمات ازدواج فرزندانشان را فراهم آورند. یکی از دو دختر قوام برای همسری اسدالله عَلَم و دیگری برای دکتر ابوالقاسم نفیسی، پسرمؤدب الدولۀ نفیسی (پیشکار ولیعهد) در نظر گرفته شد. اسدالله عَلَم در گفت و گویی که در این باره با پدرش کرد، بر ما روشن میکند که تا پیش از ابلاغ این فرمان، هیچ شناختی از دختر قوام نداشته و به ظن قویتر حتی او را ندیده بوده است و بنابراین هیچگونه قصدی برای ازدواج با او نداشته است.ازقرائن بر می آید که گویا  خود را برای ادامه تحصیل و نه برای ازدواج آماده میکرده است اما با این فرمان ابتدا ازدواج میکند سپس تحصیلات خود را ادامه میدهد. واقعیت داستان ازدواج او را از زبان خودش چنین میخوانیم:

«... [غروب پنجشنبه] یکی از روزهای مهرماه ۱۳۱۸... [وقتی] به خانه آمدم، پدرم که وزیر پست و تلگراف رضاشاه و طرف لطف و مرحمت او بود و شبهای جمعه در منزل نماز و دعا میخواند و جایی نمیرفت، پیغام داده بود که من برای گردش بیرون نروم و برای شام در منزل بمانم. اطاعت کردم. وقتی سر شام رفتیم از من پرسید: «آیا میل داری با دختر قوام ازدواج بکنی؟» من تعجب کردم که این چه حرفی است. گفتم: دختر قوام کیست؟ گفت: دختر قوام شیرازی، همان کسی است که پسرش داماد شاه و شوهر والاحضرت شاهدخت اشرف است. گفتم:چنین مطلبی را اصلاً فکر نکرده بودم. از کجا سرچشمه میگیرد؟ گفت: امر شاه است. گفتم: میتوانم بگویم نه؟ گفت: نه! گفتم: پس چرا از من سؤال میکنید؟ آن وقت رضاشاه میل داشت با فامیل های کهن ریشه دار ایرانی، مثل خانوادۀ ما و سایر خانواده های قدیمی که قوام هم یکی از آنها بود، بستگی پیدا کند. به این صورت ازدواج ما صورت گرفت. در بین هفتۀ بعد با والاحضرت همایونی - شاهنشاه فعلی - یک شب منزل قوام رفتیم. یک روز عصرهم رفتیم تنیس با نامزدم بازی کردم که باز والاحضرت همایونی و والاحضرت فوزیه هم بودند. جمعه هم عروسی واقع شد. حالا سی سال از آن تاریخ میگذرد.»۱۶

این وصلتی بود که باید سر میگرفت تا بواسطۀ آن اقتدار خاندان پهلوی از طریق برقراری ارتباط هرچه نزدیکتر با خاندان های ریشه دار قدیمی و غیر قاجار تحکیم یابد. «عَلَم»ها و «قوام»ها دو خاندان قدیمی و قدرتمند در ایران بودند که یکی مناطق شرقی و دیگری نواحی جنوبی و فارس را تحت سیطره داشت. هر کدام از آنها تا آن تاریخ توانسته بود بر اساس اهداف و منافع انگلستان ارتباطی موفق با آن کشور برقرار کند تا در قبال این رابطه خاندان سالاریاش را تداوم بخشد و حتی در آینده به نقشه ای حساستر و بزرگتری از حکمرانی تعدادی ایالت دست یابد. رضاشاه که موقعیت و قدمت دو خاندان مذکور را نداشت در پی آن بود تا با گرد آوردن خانواده های بزرگ غیر قاجاری به دور خود، مقبولیت خاندان های اشرافی ریشه دار را برای پهلوی ها دست وپا کند. بنابراین با ترتیب دادن چنین وصلت هایی۱۷ سعی میکرد تا قدرت و تداوم سلطنت پهلوی را هرچه بیشتر تضمین نماید. این ضمانت میتوانست با وارد کردن قدرتهای محلی به زیر چتر قدرت مقبول و مشروع رضاخانی هم بوجود آید. خاندان عَلَم در طول تاریخ نشان داده بود که حاکمیتش بر قلمرو تحت حکومتش تابعی از قدرت مرکزیست و هر چند فعال مایشاء حوزۀ اقتدار خویش است اما این حوزه در حوزۀ قدرت مرکز استحاله گردید، و باید از آن حوزه تبعیت داشته باشد.

به عنوان نمونه در هنگام جنگ جهانی اول، شوکت الملک با توجه به اعلام بیطرفی ایران در این جنگ، گروهی از آلمانها را که قصد ایجاد آشوب در یکی از ایالت های هندوستان داشتند، از ایران رهسپار افغانستان کرد و دولت مرکزی او را از کار برکنار نمود. جریان از این قرار بود که گروه آلمانی وقتی به بیرجند رسیدند، کنسول انگلستان از شوکت الملک خواست که آنها را تحویل کنسولگری بدهد. «امیر با یادآوری بیطرفی ایران از این کار سر باز زد و یادآور شد که تنها مقام صالح برای دادن دستور به او در این زمینه دولت مرکزی است. در اثر فشار انگلیسیها، تلگرافی از سوی عبدالحسین میرزافرمانفرما، صدراعظم وقت، مخابره و دستور توقیف آلمان صادر شد، ولی امیر به بهانۀ این که تلگراف برابر مقررات اداری مخابره نشده است، در اصالت آن تردید کرد و درنتیجه تلگراف دیگری - برابر مقررات - رسید و دولت او را از کار برکنار نمود. البته در این میان آلمان ها از خاک ایران بیرون رفته بودند و در واقع امیر حرف خود را به کرسی نشانده بود. دولت هم پس از یک سال وی را به حکومت قائنات بازگرداند و وی تا سال ۱۳۰۳ش که دورۀ قدرت یابی رضاخان سردار سپه - و رضاشاه یک سال بعد - است، در همین مقام ماند.»۱۸

موقعیت حساسی که نواحی شرقی ایران برای انگلستان داشت، از نظر شوکت الملک دور نمانده بود و به این مسأله به خوبی واقف بود که امنیت مرزهای غربی هندوستان برای این کشور ایجاب میکند تا حکامی مطیع و محافظ این امنیت در مقابل سیاست پیشروانۀ روسیۀ تزاری در منطقه حضور داشته باشند. بنابراین در وضعیت ضعیف حکومت مرکزی و نقش منفعلانه ای که این حکومت در برابر روسیه و انگلستان داشت، چاره ای جز سازگاری با سیاستهای بریتانیا نمیدید.

بعد از کودتای ۱۲۹۹ش سیاست انگلستان مبنی بر تقویت حکومت مرکزی از طریق ادغام قدرتهای محلی در آن، خطری را متوجه خاندان عَلَم نکرد و قدرت این خاندان با ایفای نقش اسدالله عَلَم و سیاستی که انگلستان در قبال نقش این خاندان در حوزۀ حکمرانیاش در پیش گرفت و بعدها هم نقشه ای حساستری را به آن افزود، تحکیم و توسعه یافت و حتی در دورۀ پهلوی بسیارکاراتر عمل کرد. در این مبحث اقتدار و دیرینگی نسل «عَلَم»ها به عنوان یکی از خاندانهای کهن ایران زمین، پشتوانه ای  برای اعتبار نظام سلطنت پهلوی به شمار آمد که با ایفای نقش «قوام»ها در کنار آن، تقویت شد و تا حدودی افکار رضاشاه از جانب سیاستهای انگلستان آسوده خاطر ماند. اسدالله عَلَم پس از این پیوند به خانوادۀ سلطنتی بسیار نزدیک شد و چون اشرف پهلوی، همسربرادر زنش محسوب میشد، جواز ورود به دربار را بدست آورد: «اولین باری که او [رضاشاه] را ملاقات کردم روزی بود که دنبال من فرستاده بود تا از شهناز عکس بگیرم. من خیلی جوان بودم چون با اعلیحضرت اشرف ارتباط خانوادگی داشتم کارت ورودی به قصر را داشتم. شهناز فقط پنج یا شش روزش بود.»۱۹ عَلَم از این پس در زمرۀ یکی از درباریان با خاندان سلطنتی دررفت وآمد بود و شخصاً با محمدرضا پهلوی دیدار و بازی داشت. عالیخانی در این باره مینویسد: «پس از ازدواج علی قوام با شاهدخت اشرف خانواده قوام در مهمانی شاهدخت و دیگر اعضای خاندان سلطنتی دعوت میشدند. اکنون عَلَم نیز به همراه همسر جوانش هرگاه تعطیلی در پیش بود در این رفت و آمدها شرکت میکرد و به این سان برای نخستین بار با ولیعهد ایران، محمدرضا پهلوی آشنا شد و چند بار با او تنیس بازی کرد.»۲۰

عَلَم پس از این ازدواج، علیرغم میل پدرش که قصد داشت او را برای تحصیلات دانشگاهی روانۀ کشورهای اروپایی بکند، مجبور به تحصیل در دانشگاه تهران شد؛ چرا که پیشتر رضاشاه مخالفت خود را با تحصیل وی در خارج ابراز کرده بود و به پدرش ابلاغ کرده بود شرایط تحصیل فرزندش در یکی از دانشکده های دانشگاه تهران را فراهم کند. به این ترتیب عَلَم که باری دیگر ناگزیربه تبعیت از فرمان شاهنشاهی شده بود، به انتخاب خود به تحصیل در رشتۀ کشاورزی در دانشکدۀ کشاورزی دانشگاه تهران واقع در کرج پرداخت و پس ازچهار سال با مدرک لیسانس یا مهندسی کشاورزی ازآن دانشکده فارغ التحصیل شد:

«نظر به اینکه آقای اسدالله عَلَم دارندۀ شناسنامه شمارۀ ۱۶۹۶ صادر از بیرجند متولد سال ۱۲۹۹ در بیرجند، دوره تحصیلات مهندسی کشاورزی (آموزشگاه عالی کشاورزی) را در تاریخ ۵/۴/۱۳۲۱ به پایان رسانیده و شایستگی دریافت درجه مهندسی کشاورزی را احراز نموده است به موجب قانون تأسیس دانشگاه مصوب هشتم خرداد ماه یکهزار سیصد و سیزده شمسی دانشنامه به نامبرده اعطا میشود تا از امتیازات آن بهره مند گردد. رئیس دانشگاه تهران.»۲۱

ازدواج با ملکتاج و برقراری روابط نزدیک فامیلی با خاندان عَلَم و خاندان سلطنتی، تحصیل در دانشگاه و رفت و آمد به تهران، آموزه های سیاسی عَلَم را افزایش داد. در این مدت او توانست از نظرات برخی از همشهری های خود نظیر محمدعلی مُصنّف، اسدالله رهبر و برخی از اساتید دانشگاه تهران که به دلیل حرفه و شغلشان در تهران اقامت گزیده بودند، برخوردار شود و از دیگر سو رابطۀ خود با خاندان سلطنتی را تحکیم بخشد. دورۀ تحصیل عَلَم در کرج با وقوع جنگ جهانی دوم همزمان شد. در این زمان حضور فیزیکی نیروهای اشغالگر در پایتخت و از سرگیری شمارش معکوس برای اضمحلال قدرت رضاخانی، انگلستان را دارای جایگاه ویژه ای در رأی و اندیشۀ عَلَم کرد. افزون بر آن موضعگیری پدر و پدر زنش مطابق با سیاست و خواست انگلستان بخصوص در واداشتن رضاشاه به پذیرش استعفا، عَلَم را بیش از پیش به ضعیف بودن قدرت مرکزی ایران و برتری سیاست انگلستان آگاه کرده بود.

در شرایط اشغال ایران توسط متفقین، وضعیت نابسامانی بر اوضاع سیاسی، اقتصادی کشور تحمیل شد. گرانی و نبود کالا، هرج و مرج و ازسرگیری رقابت های متنفذان محلی، ناتوانی مجلس و دولتهای کوتاه عمر، همراه با فضای بازی که در غیاب دیکتاتور در عرصۀ سیاسی ایجاد شده بود، تجربۀ نوینی برای اسدالله عَلَم محسوب میشد که بیشترترجیح میداد به جای پرداختن به امورکشاورزی ومایملک اجدادی اش در بیرجند در متن شرایط سیاسی کشور قرار بگیرد.

ارتباط با انگلستان

اسدالله عَلَم از طریق شاپور ریپورتر (شاپور جی) فرزند اردشیر جی با شبکۀ اطلاعاتی انگلستان در ارتباط بود. اردشیر جی از پارسیان مقیم هندوستان بود که سالها پیش از کودتای ۱۲۹۹ به سرویس اطلاعاتی انگلستان پیوسته بود و کانون قدرتمند اطلاعاتی انگلستان در ایران محسوب میشد. او مطالعه و دانش بسیاری ازتاریخ، جغرافیا، فرهنگ، سنت، باورها،زبان و...ایرانیان داشت: «یازده سال تمام را درمیان عشایر و قبایل مختلفی که در محدودۀ جغرافیایی ایران سکونت دارند به سر برده ام، آن چه را دربارۀ آنها اززبان ونژاد ومشتقات عشیره و سلسله مراتب و طبقه بندی ایلخانی و خانی و مناسبات خوب وبد آنها با یکدیگر وروابطشان با دول بیگانه میدانستم با جزئیات ومو به مو برای رضا شاه گفته ام...»۲۲

وصیتنامه ای که سالها پس از مرگ اردشیر جی به چاپ رسید، از نقش او در شناسایی و هدایت رضاخان به سوی اهداف نهفته در کودتای ۱۲۹۹ حکایت میکند: «در پاییز سال ۱۸۹۳م بود که بسوی ایران حرکت کردم و در آن زمان تصور آن را نمیکردم که به استثنای مدتی را که در مسافرتهای خارج به سر بردهام بقیۀ عمرم را در ایران خواهم گذراند و در جریانات سیاسی این کشورنه به عنوان یک نفر ناظر، بلکه فعالانه شرکت خواهم کرد. امروز پس از سپری شدن ۳۸ سال با وجدانی راحت میگویم که در تمام مراحل و منجمله نهضت مشروطیت... در تحریک و تقویت روح ایران دوستی در ایرانیان کوشیدم...ولی آن چه مرا آزارمیداد بی حالی و سستی و بی علاقگی محض رژیم قاجاریه در قبال اوضاع دلخراش ایران بود... بدیهی است که قدرت و نفوذ انگلستان مانع از این بود که سن پترزبورگ قسمتهای بیشتری ازخاک ایران را ببلعد...دراکتبر سال ۱۹۱۷ بود که حوادث روزگار مرا با رضاخان آشنا کرد... از مدتها قبل من جزئیات مربوط به کلیۀ صاحب منصبان ایرانی واحدهای قزاق را بررسی کرده و تعدادی ازآنها راملاقات نموده بودم...درابتدای امراو [رضاشاه] مرا فرنگی تصور میکرد زیرا قیافه ام بیشترشبیه خارجی ها بود تا ایرانی و لباس فرنگی هم به تن داشتم... رضاخان سواد و تحصیلات آکادمیک نداشت... به زبانی ساده تاریخ و جغرافیا و اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران را برایش تشریح میکردم... هرچه اورا میدیدم و با روحیه ومکنونات قلبی اش آشنا میشدم برایم روشنتر میشد که رضاخان مرد سرنوشت است... برچیده شدن رژیم قاجاریه بدست رضاخان بدون کمترین تردید و ابهامی به ضرر سیاست روس ولهذا مورد استقبال و حمایت انگلستان بود... در این مرحله سیاست انگلیس در مناسبات خود با ایران چنین تشخیص داد که صلاحش دراینست که با آمال میهن پرستانه که رضاخان مظهر آن بود همگام شود...»۲۳

پس ازمرگ اردشیر جی، فرزندش شاپور جی راه او را در ایران ادامه داد و در رأس تشکیلات اطلاعاتی انگلستان درایران، شبکه ای از نیروهای طرفدار سیاست این کشور را رهبری کرد. دربارۀ وی بر اساس اسناد منتشر شده از او میخوانیم: «در سال ۱۳۱۸ش/ ۱۹۳۹م در رشته های علوم سیاسی، تاریخ، زبان و ادبیات انگلیسی فارغ التحصیل شد. سپس از سوی ریاست دانشگاه کمبریج جهت احراز مسئولیتهای ویژه به وزارت امور خارجه انگلستان معرفی شد. در این زمان زبده ترین فارغ التحصیلان دانشگاه کمبریج با توصیه های عالیترین رؤسای این دانشگاه به امور مهم سیاسی گمارده میشدند. شاپور ریپورتر از معدود کسانی بود که جهت احراز پستهای حساس سیاسی به فرانسه، خاورمیانه و سرحدات هندوستان، کشور برمه (میانمار فعلی) اعزام شد و در حدبسیار مطلوبی از عهدۀ مأموریتهای محول شده از سوی وزارت خارجۀ انگلیس برآمد و به پاس خدماتش از سوی وزارت خارجۀ انگلستان به دریافت نشان خدمات ممتاز نائل گردید. شاپور ریپورتر در سال ۱۳۲۲ش/ اکتبر ۱۹۴۳م با منصب مسئولیت ویژه به هندوستان اعزام شد تا در آن کشور با راه اندازی ایستگاه های رادیویی به زبان فارسی، در میان فارسی زبانان این مناطق به نفع سیاست انگلیس تبلیغ کند. وی با حمایتهای مالی-سیاسی انگلیس، رادیویی به زبان فارسی راه اندازی کرد و به ویژه تبلیغات آن رادیو متوجه فارسی زبانان کشور افغانستان و ایران شد. هنوز چند صباحی از مأموریت شاپور ریپورتر در اداره رادیوی فارسی زبان هندوستان سپری نشده بود که وزارت خارجه بر آن شد او را به مأموریتهای مهمتری بگمارد. به همین دلیل به یگان اطلاعاتی جاسوسی انگلستان در کشور هندوستان پیوست. مأموریت بعدی وی پیوستن به دستگاه اطلاعاتی جاسوسی انگلستان درایران بود،اما برای جلوگیری ازهرگونه سوءظنی درابتدای امر مأموریت  ویژۀ وی از سوی سیاستمداران انگلیسی مخفی نگه داشته شد. علت اعزام وی به ایران صرفاً یک مسافرت خصوصی و عادی اعلام شد. در همین راستا در سال ۱۳۲۳ش/ ۱۴ اوت ۱۹۴۴م از سوی سازمان مرکزی اخبار سراسری رادیو هندوستان اعلام شد که شاپور ریپورتر کارمند این رادیو جهت انجام برخی امور سیاسی به ایران مسافرت خواهد کرد و مدت این مسافرت کوتاه خواهد بود.»۲۴

«از همین زمان مأموریت جدی شاپور ریپورتر در امور اطلاعاتی جاسوسی انگلیس در ایران آغاز شد. وی در سال ۱۳۲۴ش/ ۱۹۴۵م با پذیرش سمتهای ویژه سیاسی اطلاعاتی از سوی وزارت خارجه انگلیس به خلیج فارس و بحرین اعزام شد و حدود یک سال در این مناطق به فعالیت پرداخت. چندی پس از آن به چین اعزام شد و در آن کشور فعالیتهای بسیار گسترده ای را صورت داد. خدماتش در این برهه به حدی از نظر دولتمردان انگلیسی مهم و چشمگیر تشخیص داده شد که به دریافت توصیه نامۀ خدمات ویژه نائل شد. وی در سال ۱۳۲۶ش/ ۱۹۴۷م ارتقاء مقام یافت و به عنوان فرد دوم در وزارت امور خارجه در هندوستان انتخاب شد و با سمت دبیر اول و ارشد اکرودیته هندوستان در ایران منصوب و در تهران به فعالیت مشغول شد. شاپور ریپورتر در سال۱۳۲۸ش/ ۱۹۴۹م از سوی فرماندار کل هندوستان راجاگوپالاچاری به دبیر کلی سفارت هندوستان در تهران منصوب شد.»۲۵

حسین فردوست، کسی که توسط شاپور جی برای تصدی «دفتر ویژه اطلاعات» به محمدرضا شاه معرفی شد، گفته است: «شاپور جی بدون تردید برجسته ترین و مهمترین مقام اطلاعاتی انگلیس در رابطه با ایران بود. او هیچ گاه شغل و سمت خود را در دستگاه انگلیسیها نگفت و بیشتر از ایرانی بودن خود صحبت میکرد، ولی روشن است که اهمیت و مقام شاپور جی به خاطر پست و سمت نبود، بلکه به خاطرخصوصیات خود او بود. من در طول حیات خود کسی را ندیده ام که مانند شاپور جی نزد انگلیسیها محرم و معتبر باشد. طبق گفتۀ خودش با ملکۀ انگلیس بسیار خودمانی بود... و باز طبق گفتۀ خودش، در جلسات سالانۀ محمدرضا با رئیس کل MI-6 که هر ساله موقع بازیهای زمستانی در سوئیس برگزار میشد، حضور داشت و در تمام ملاقاتها و بحثها شرکت میکرد... به نظر من هیچ چیز سیاست انگلیس در رابطه با ایران برای شاپور جی مخفی نبود و او به همۀ اسرار دسترسی داشت.»۲۶

به این ترتیب، شاپور جی برای راه اندازی شبکۀ اطلاعاتی انگلیس در ایران به نیروهایی نیاز داشت که به قول خودش صلاحیت تقبل چنین مسئولیتی را داشته باشند. یکی از این افراد اسدالله عَلَم بود - که به واسطۀ شناختی که انگلیسیها از پدرش داشتند و بنای ارتباط مطمئنی که امیر شوکت الملک با انگلیسیها پی ریخته بود، برای پیوستن به این شبکه انتخاب شد. کریم سنجابی درخاطرات خود به این موضوع اشاره کرده و گفته:

عَلَم پسر شوکت الملک بیرجندی است. خانوادۀ شوکت الملک عَلَم بیرجندی منسوب به حمایت انگلیس بود و آن طور که شهرت دارد ولی صحت آن بر من مسلم نیست شوکت الملک در وصیت نامه اش کنسول انگلیس را به عنوان مجری وصیت نامه و سرپرست خانوادهاش تعیین کرده بود. همان طور که شوکت الملک خودش در زمان حیاتش در حمایت انگلیسیها و کنسولگری انگلیس در خراسان بود، آقای عَلَم خودش هم که نه تحصیلات و نه سابقۀ مبارزات سیاسی و نه سابقۀ خدمات اداری داشت یک مرتبه و به ناگهان گُل کرد و استاندار شد و وزیر شد و نخست وزیر و وزیر دربار شد و رئیس حزب و رئیس دانشگاه شد.۲۷

در نوشتۀ علینقی عالیخانی نیز معلوم میشود: «اختلافات خانوادگی او و پیشینیان او [امیر شوکت الملک] با مداخلۀ کنسول انگلستان حل میشد۲۸ و با کارمندان کنسولگریهای روسیه و انگلستان و هم چنین مدیر انگلیسی بانک شاهی در تماس و رفت و آمد بود.»۲۹

علی شهبازی، محافظ شخصی شاه - که برای گذراندن دورۀ آموزشی مدتی به لندن اعزام شده بود و از ارتباط عَلَم با محافل اطلاعاتی انگلیس بیخبر بود - روایت ملموسی از ملاقاتش با شاپور ریپورتر دارد. شاپور ریپورتر در این ملاقات سعی میکند تا او را عضو محفل اطلاعاتی انگلیس کند و برای متقاعد کردنش مدام اسدالله عَلَم را مثال میزند:

مدت یک هفته در لندن آقای اردشیر جی [شاپور جی] مرتب به من نزدیک میشد و از خوبیهای انگلیسیها حرف میزد و این که اگر کسی با آنها رفیق میشد همیشه از او نگهداری میکنند و اعَلَم [عَلَم] را مثال میزد و میگفت شما به آقای اعَلَم [عَلَم] نگاه کن با این که این همه دشمن دارد که خودت بعضی از آنها را میشناسی، الآن نزدیکترین فرد به شاه است. اگر میخواهی به جایی برسی حرف مرا گوش کن.۳۰

سپس از ماجرای ارتباط عَلَم با شبکۀ اطلاعاتی انگلیس چنین میگوید:

در سال ۱۳۳۹ش در انگلیس رئیس مدرسه شخصی بود به نام سرهنگ برنارد که فارسی را خیلی روان صحبت میکرد، یک روز من در اطاق استراحت روی یک مبل نشسته بودم و یک نوشیدنی در دست داشتم سرهنگ برنارد از در وارد شد، بعد از احوالپرسی گفت: میدانی در آن جایی که تو نشسته آقای اسدالله عَلَم مدت دو سال همیشه درهمان محل می نشست. آخر من و آقای اعَلَم [عَلَم] و اردشیر جی [شاپور ریپورتر] ازجنگ جهانی دوم با هم دوست هستیم. وقتی که این حرف را از سرهنگ برنارد شنیدم مثل این که یک ظرف آب جوش روی سرم خالی کردند...۳۱.

شهبازی که از کنه قضایا اطلاعی نداشته، به تصور خیانت عَلَم، ماجرا را به تیمسار اویسی، فرماندۀ گارد حفاظت شاه، گزارش میکند و او هم چارهای جز انکار ندارد.مظفر شاهدی از ارتباط عَلَم با دستگاه اطلاعاتی انگلیس و نقش او در این دستگاه چنین نتیجه گیری میکند:

اولاً شبکۀ اطلاعاتی انگلستان پس از مرگ اردشیر جی که یک دوره فترت تقریباً شش یا هفت ساله را پشت سر گذاشت، بار دیگر در اواخر جنگ دوم جهانی با رهبری و مدیریت جدید تجدید سازمان شد. ثانیاً شبکۀ جدید اطلاعاتی-امنیتی انگلیس در ایران که بالاخص تحت حمایتهای عظیم مالی امپریالیسم جهانی انگلیس که خود حلقهای از زنجیرۀ به هم پیوستۀ سرمایه داری  جهانی بود، رشد یافته و بالنده شده بود، خود در واقع در بستر شبکۀ اطلاعاتی اردشیر جی تداوم پیدا کرده و تجدید سازمان یافت. ثالثاً رهبری شبکۀ جدید اطلاعاتی جاسوسی انگلیس در ایران در یک روند موروثی به اخلاف رؤسای پیشین این سازمان واگذار شد؛ چنانکه رهبری بخش انگلیسی این شبکه به بخش شاپور ریپورتر فرزند اردشیر جی سپرده شد و هدایت بخش بومی این شبکه به شخص اسدالله عَلَم فرزند شوکت المُلک انتقال یافت و این هر دو نفر یعنی شاپور ریپورتر واسدالله عَلَم توأمان راهبری جریان را بر عهده گرفتند...۳۲

عَلَم برای این منظور و پیشبرد سایر اهدافش باندی از افراد وابسته به خود و سیاست انگلستان تشکیل داد که مهمترینشان عبارت بودند از: محمد علی منصف، جهانگیر تفضلی، رسول پرویزی، فریدون توللی، امیرهوشنگ متقی، دکتر محمد باهری، دکتر علینقی کنی، مهندس شیبانی، دکتر احسان یارشاطر، قباد ظفر،علینقی اسدی،ابوالفتح آتابای،کامبیز آتابای، هرمز قریب، سرهنگ جهان بینی، عباس و حسین حاج فرجی، ابوالفتح محوی، غلامعلی اویسی، نعمت الله نصیری، سپهبد عزیزالله کمال، پرویز خوانساری، مؤید ثابتی، رحمت الله مراغه ای، احمد شارق، عبدالکریم ایادی، جعفر بهبهانیان، مجید اعَلَم، سپهبد سعید رضوانی، صادق عظیمی، علینقی عالیخانی، منوچهر گودرزی، عبدالمجید مجیدی، سرلشکر منوچهر هاشمی، محمدحسین خزیمه، سید مهدی فرخ، موسی عمید، عیسی مبارکی، محمد حسین نارویی، اسماعیل خزیمه و...۳۳

از پیشخدمتی تا وزارت کار

اسدالله عَلَم هنوز تحصیلات دانشگاهی خود را به پایان نرسانده بود که کشور اشغال شد. او برای تأمین امنیت همسرش وی را به تهران فرستاد و پس از آن که فارغ التحصیل شد همراه ملکتاج عازم بیرجند شد. دراین مدت اشرف پهلوی ازعلی قوام جدا شده و درروابط اسدالله عَلَم با خاندان سلطنتی و محمدرضاشاه محدودیت ایجاد شده بود. شوکت الملک هم با سقوط رضاشاه خود رابازنشسته کرده به بیرجند رفته بود. علیرغم دعوت های مکرر محمدرضاشاه از محمدابراهیم عَلَم برای دست گرفتن امورات سیاسی کشور، او همچنان ترجیح داده بود، دور از صحنۀ سیاست در موطن اجدادی اش به استراحت بپردازد. پس از چندی، فرزندش هم به او پیوست و تا هنگامی که در آذر ۱۳۲۳ش/ ۱۹۲۴م درگذشت در کنارش ماند.

عَلَم پس از درگذشت پدرش و در مدت وقفه ای که در ارتباط او با خاندان سلطنتی به ویژه محمدرضاشاه بوجود آمد، تلاش کرد تا در وزارت کشاورزی به کار مشغول شود. در این باره سندی در دست است که نشان میدهد عَلَم در ۲۱ مرداد ۱۳۲۴ش/ ۱۹۴۵م با ردۀ کارمندی به استخدام وزارت کشاورزی درآمده بود۳۴ اما اسناد دیگری نیز موجود است که از تلاش های وی برای راهیابی به وزارت دربار پیش از سال ۱۳۲۴ شمسی خبر میدهد:

آقای علاء (وزیر دربار) را در خدمت آقای امیرزاده [اسدالله عَلَم] ملاقات منتظر تشریف فرمایی [محمد ابراهیم عَلَم] هستند. برای آقای امیرزاده مذاکره میکردند. کار درباری در نظر دارند که از این وجودهای اصیل و شریف در دربار با شرافت که حقاً اشرف دربارها است، استفاده کنند.۳۵

سند فوق بخشی از نامه ایست که محمدعلی منصف، هم ولایتی عَلَم دربارۀ مذاکراتی که با حسین علاء در حضور اسدالله عَلَم داشته - به پدرش در بیرجند نوشته تا برای او شغلی در وزارت دربار دست و پا کنند. در پایان، این تلاشها با وساطت منصورالملک، استاندار خراسان و دوست نزدیک شوکت الملک به نتیجه میرسد و اسدالله عَلَم سه ماه بعد از فوت پدرش در تاریخ ۱۰ اسفند۱۳۲۳ش/ ۱۹۴۴م به سمت پیشخدمت مخصوص شاه منصوب میشود:

نظربه پیشنهاد جناب حسین علاء وزیر دربار به موجب این دستخط اسدالله عَلَم را به سمت پیشخدمت مخصوص منصوب و مقرر میداریم که در انجام وظایف محوله لازم مراقبت و جدیت را معمول دارد. کاخ مرمر. به تاریخ دهم اسفند ۱۳۲۳. محمدرضا پهلوی.۳۶

منصورالملک هم اسدالله عَلَم را این چنین مطلع میکند:

آقای اسدالله عَلَم؛ بنا براستدعای استانداری استان نهم که به وسیلۀ دفتر مخصوص شاهنشاهی به عرض پیشگاه مبارک اعلیحضرت همایونی رسیده بود،اینک عین دستخط ملوکانه که در اعطای سمت پیشخدمتی مخصوص به افتخارشماشرف صدور یافته است،تلواً ارسال میگردد.استانداراستان نهم. علی منصور.۳۷

اسدالله عَلَم نیز مراتب قدردانی خود از منصورالملک را با یادآوری میراث خاندانش در خدمت به دربار چنین اعلام میکند:

به عرض میرساند که پدر و پدران گذشتۀ بنده همواره به شاه پرستی معتقد بوده و به داشتن این موهبه مفتخر بوده اند. فدوی نیز که به این ترتیب بزرگ شده و بار آمده ام این مرحمت مخصوص شاه را افتخاری بزرگ دانسته و امیدوارم در کمال جان نثاری به انجام خدمات محوله قیام و اقدام نمایم. در خاتمه ازحسن نظرآن جناب که این بنده را قابل دانسته وبه دربار شاهنشاهی پیشنهاد فرموده اند چنین افتخاری مرحمت شود صمیمانه سپاسگزاری کرده،مزید شوکت وجلال حضرت اشرف رامسئلت مینماید.۳۸

هنگامی که قوام السلطنه  باری دیگر به نخست وزیری برگزیده شد با چند مشکل اساسی روبرو شد: یکی آن که شوروی به قرارداد منعقده میان خود و انگلستان که در ۱۳۲۰ش با این کشور بست عمل نکرد و نیروهای خود را که در مدت شش ماه میبایست از ایران خارج کند، نکرد. بنابراین پیامدهای حضور این نیروها برای ایران وقایع پیشبینی نشده ای به بار آورد که یکی از آنها اعلام خودمختاری آذربایجان بود. آذربایجان در ۲۱ آذر ۱۳۲۴ با پشتیبانی عوامل شوروی به ویژه ارتش سرخ که حزب دموکرات آذربایجان را به راه انداخته بودند، خودمختاری خود را اعلام کرد. «به این ترتیب قوام السلطنه  این بندباز کارکشتۀ سیاسی- برای آنکه همه وقت و توان خود را برای متقاعد کردن استالین به بیرون بردن ارتش سرخ ازایران و پایان دادن به جنبش تجزیه طلب آذربایجان صرف کند- به آرامش خاطر در پشت سر نیاز داشت و هشیار بود که مبادا درگیر در جبهه های دیگر و ناچار به پخش نیروی خود شود. او مصمم بود که جلوی هرگونه وسوسۀ تجزیه طلبانه و آشوبگرانه در استانهای دیگر را بگیرد و چنین گرایش هایی را سرکوب کند. نیاز او به همکارانی بود که از عهدۀ نگهداری نظم در داخل کشور برآیند و چه دردستگاه های دولتی و چه در استانها بتوانند ازهرگونه توطئه و آشوبی جلوگیری کنند. این جا بود که برای فرمانداری کل سیستان و بلوچستان به یاد عَلَم افتاد.»۳۹

گروهی دیگر اغتشاشات سیستان و بلوچستان را ناشی از مناقشۀ دو کشور انگلستان و آمریکا برای دسترسی به حوزه های نفتی این منطقه میدانند. در این باور شرکتهای نفتی آمریکایی مترصد آن بودند که در مناطق نفتی بلوچستان به کاوش بپردازند و نمایندگانی از این شرکتها «وارد ایران شده بودند تا دربارۀ مناطق نفتخیز ایران در خارج از محدودۀ امتیاز نفت جنوب مربوط به شرکت نفت ایران و انگلیس با دولت ایران مذاکره کنند.» در این میان ناحیۀ بلوچستان مورد توجه شرکتها بود و دولت آمریکا نیز درمقابل اعتراضات انگلیس ازآنها حمایت میکرد.انگلستان هم نگران موقعیت و منافع خود در منطقه ای بود که ذخائر نفتی آن غنی بود و به سبب نزدیکی به دریا تسهیلات ترابری داشت. بنابراین «از اینکه پای شرکتهای نفتی ثالثی به موضوع نفت ایران، آن هم درجوار حوزۀ نفتی شرکت نفت ایران و انگلیس به میان کشیده شود، سخت نگران بود و به تبع آن ناآرامیها و هرج و مرج هایی هم که در بلوچستان جریان داشت تا حد زیادی به موضوع مناقشات دو کشور برمی گشت و هر یک در تلاش بود با بهره گیری از یاری طرفداران محلیشان از نفوذ دیگری بکاهد.»۴۰

دراین تحلیل،برای مأموریت دربلوچستان هیچ گزینه ای بهتر از اسدالله عَلَم نمیتوانست وجود داشته باشد، چراکه «وی ازطرفداران جدی سیاست انگلیس درایران به شمار میرفت. بنابراین برقراری نظم در کشور را در جهت تحقق اهداف این کشور لازم میدانست؛ از سوی دیگر [احمد قوام] از روابطی که خاندان عَلَم بطور کلی و شخص اسدالله عَلَم بطور اخص با مأموران آن کشور داشتند قطعاً بدون اطلاع نبود، بدین ترتیب این انتصاب میتوانست بر اساس یک هماهنگی قبلی صورت گرفته باشد.»۴۱

همانطور که میدانیم خاندان عَلَم نفوذ دیرینه ای در سیستان و بلوچستان داشتند و شخص اسدالله عَلَم هم با تأسی از قدرت نیاکان و با اتکا به قابلیت های خود توانسته بود، نقش ممتازی در منطقه ایفا نماید. همانطور که پیشتر آمد در تابستان ۱۳۲۴ در مقام نمایندۀ رسمی نخست وزیر وقت به سیستان رفته و توانسته بود با عزل اسماعیل خزیمه از منصب فرمانداری سیستان که شوهر خواهرخودش هم بود، آشفتگی منطقه را از بین ببرد. اولین باری هم که احمد قوام به نخست وزیری رسیده بود، شوکت الملک به درخواست او با مساعدت سردار معزز بجنوردی و قوای قزاق، قیام کلنل محمدتقی خان پسیان را در هم کوبیده بود. بنابراین سرسپردگی و تابعیت این خاندان از حکومت مرکزی و نقش برجستۀ اسدالله عَلَم درمنطقه برای دولتیان و خصوصاً قوام السلطنه  قابل توجه بود،از اینرو پیشینۀ تاریخی موجه این خاندان و کفایت تثبیت شدۀ اسدالله عَلَم برای قوام السلطنه  مقبول افتاد تا برای رفع غائلۀ سیستان و بلوچستان او را برای فرمانداری کل منطقه به محمدرضاشاه پیشنهاد کند و محمدرضاشاه هم او را بر این سمت بگمارد: «نظر به استدعای جناب احمد فریدونی کفیل وزارت کشور که بوسیلۀ جناب اشرف احمد قوام نخست وزیر معروض افتاده است، به موجب این فرمان جناب امیر اسدالله عَلَم را به سمت فرمانداری کل بلوچستان که با مقام استانداری مساوی است منصوب فرمودیم. به تاریخ یکهزار و سیصد و بیست و شش شمسی. امضا.»۴۲

اما حکم جدید عَلَم به معنای سلب اختیارات پیشین او در دربار نبود و هیچ یک از وظایف آجودانیاش را از او ساقط نمیکرد. بنابراین با حفظ سمت قبلی به مقام تازه منصوب شدۀ فرمانداری نائل آمد: «طبق تقاضای وزارت کشور و تصویب ذات مقدس ملوکانه پرونده استخدامی شما به آن وزارت ارسال گردید تا درمحل جدیدی که برای شما در نظر گرفته اند به خدمت مشغول گردید. اینک، اعلام به مراتب فوق حسب الامر مطاع مبارک ابلاغ میشود که با دارا بودن شغل جدید عنوان افتخاری آجودان کشوری اعلیحضرت همایون شاهنشاهی از شما سلب نمیشود و با حفظ این عنوان خود را به عنایات و مراحم مخصوص ذات مقدس ملوکانه مستظهر بدانید.»۴۳

عَلَم همچنان پیشخدمت بود تا وقتی که اوضاع سیستان و بلوچستان نابسامان شد و او را به فرمانداری کل آنجا گماشتند. فرماندار سیستان و بلوچستان قدرت بسیار ضعیفی داشت که دستگاه انتظامی، نظام بوروکراسی و رؤسا و متنفذین ایلات و عشایر از آن تبعیتی نداشتند. به گفتۀ عالیخانی «سنت رؤسای ادارات استانها و به ویژه رئیس دارایی بر این بود که برای نشان دادن اهمیت مقام خود، در هر فرصتی مقررات اداری را به آن گونه که خود تعبیر میکردند به رخ استاندار یا فرماندار کل تازه وارد بکشند و دستورهای او را انجام ندهند. دستگاه های انتظامی نیز از زمان رضاشاه یاد گرفته بودند اعتنایی به کشوریها (غیرنظامیها) نکنند. شهربانی و ژاندارمری رسماً جزو وزارت کشور بودند و در نتیجه در هر منطقه میبایست تابع استاندار یا فرماندار کل باشند، ولی در عمل مستقیم از مرکز دستور میگرفتند. ارتش نیز طبق قانون سازمانی بود مستقل و مجزا و فرماندهان منطقه ای هیچ تکلیفی به فرمانبری از نمایندۀ وزارت کشور نداشتند.»۴۴ اما «روند وقایع بلوچستان پس از انتصاب اسدالله عَلَم به فرمانداری کل این منطقه به سرعت تغییر کرد.او گروههای معارض وشورشی راعمدتاً ازطریق دوستان محلی اش سرکوب کرد، از نفوذ و قدرت رؤسای عشایر وغیره تا حد زیادی کاست و توانست به طور مستقیم تری سلطۀ حکومت مرکزی را بر آن مناطق اعمال کند و قدرت فرمانداری کل بلوچستان را تا حد تنها قدرت اعمال نفوذکننده در استان بالا برد.»۴۵

عَلَم که از دیرباز با روحیه، خلق و خوی و آداب و رسوم مردمان آشنا بود و نام خانوادۀ او در منطقه با احترام برده میشد، با شیوۀ منحصر به خود، از طریق مذاکره با فرماندهان ارتش از جمله سرتیپ معزالدین معزی، نیروی انتظامی را مطیع فرمانداری کرد و در مورد رؤسای ادارات نیز روشهای خارج از عرف را به کار برد. در این مورد عالیخانی نقل میکند: «یکبار که رئیس دارایی زاهدان بیش از اندازه کارشکنی میکرد و دستور او [عَلَم] را به بهانۀ تعارض با مقررات انجام نمیداد، به دنبال او فرستاد. از قضا هنگامی سر و کلۀ رئیس دارایی پیدا شد که عَلَم سرگرم بازی تنیس بود. دوباره از او جویای دستوری که داده بود شد و بازهمان بهانه های همیشگی را شنید.عَلَم به چند تن از پیشخدمت های خود دستور داد رئیس دارایی را با طناب به درختی کم سایه ببندند وخود بازی تنیس را از سر گرفت. بسته ماندن به درخت در زیر آفتاب سوزان بلوچستان چندان دلپذیر نیست و پس از اعتراض های آغازین، هنگامی که رئیس دارایی دریافت که گوش عَلَم بدهکار نیست و خود با خطر آفتاب زدگی روبروست، با التماس درخواست رها شدن کرد و قول داد از آن پس دستورهای فرماندار کل جوان را اطاعت کند. این خبر در شهر کوچک زاهدان آن روز بیدرنگ پخش شد و همه حساب کار خودشان را کردند.»۴۶

اقدامات عَلَم در سیستان و بلوچستان به مدیریت اوضاع سیاسی، اداری و نظامی محدود نشد. «بخشی از ناآرامیها به توطئه های طرفداران آمریکا مربوط میشد که میخواستند با متشنج کردن منطقه برای مورد موافقت قرار گرفتن درخواسته هایشان به دولت ایران هشدار بدهند.» عَلَم توانست مانع نفوذ شرکتهای نفتی آمریکا در بلوچستان شود و شورشها را بخواباند.۴۷ او به برنامه های عمرانی هم توجه داشت، از جمله آبیاری و کشاورزی، توسعۀ منابع، توسعۀ ارتباطات، تعمیم فرهنگ، تعمیم بهداری، حفظ امنیت عمومی و تربیت عشایر و تخته قاپو کردن ایلات و عشایر و ساخت خانه های روستایی و ارزان قیمت برای اسکان رعایا در این مناطق، توجه به شهرسازی در بلوچستان و تأمین عدالت اجتماعی.۴۸

مظفر شاهدی دربارۀ برنامه های عمرانی عَلَم مینویسد:

این اهداف عمدتاً خود وسیله ای جهت پیشبردهدف مهمترعَلَم در بلوچستان، یعنی تأمین امنیت و جلوگیری ازمخالفت عشایر وکاستن از نفوذ قدرتهای رقیب منطقه ای وغیره بوده است؛چرا که برنامه های وی دربارۀ آبیاری و کشاورزی و همچنین بهره برداری از منابع هیچگونه پیشرفتی نکرد. مسألۀ ایجاد وسایل ارتباطی و توسعۀ ارتباطات هم فقط تا حدی مورد توجه واقع شد که اهداف سیاسی-اداری حکومت را برآورده سازد. امنیت عمومی و تخته قاپو کردن عشایر معنایی جز خلع سلاح کردن عشایر و خاتمه مبارزات و فعالیتهای ضدحکومتی آنها نداشت. شاید مهمترین تلاش اصلاحی عَلَم در بخش تربیت عشایری صورت گرفته باشد اما این طرح نیز به دلایل عدیده که از جملۀ آن عدم توجه به تمام اقشار مردم ازطبقات عشایر بود موفقیتی به دنبال نیاورد. اسدالله عَلَم جهت پیاده کردن برنامههای فرهنگی خود در بلوچستان اقدام به تأسیس مدارس و دارالتربیه های عشایری نمود ولی از آنجایی که در پذیرش افراد سیاست تبعیض آمیزی را در پیش گرفت نتوانست کاری از پیش ببرد.۴۹

اقدامات و مدیریت عَلَم در سیستان و بلوچستان طی سالهای ۱۳۲۶ تا ۱۳۲۸ نظر مقامات دولتی و به ویژه شخص محمدرضاشاه را جلب کرد. محمدرضاشاه در این مدت چندین بار با هواپیمای شخصی به زاهدان رفت و از نزدیک با عَلَم دربارۀ مسائل جاری منطقه به گفت وگو و مراوده پرداخت. عَلَم هر بار از وضعیت منطقه گزارشهای مفصلی به شخص شاه مینوشت و این برای شاه در آن مقطع - که در چنبرۀ قوام گیر افتاده بود و قدرت مداخلۀ بیشتر در مسائل حکومتی را نداشت - به منزلۀ فرصتی بود تا خود را از سیطرۀ قوام و دیگر بلندپایگان دولتی بیرون آورد. عَلَم که به طرق مختلف تا آن زمان مراتب شاهدوستی و وفاداری خود را به شاه نشان داده بود و فردی از نسل خودش و نه سیاست پیشگان نسل پدرش به شمار میرفت، برای شاه همان فردی محسوب میشد که میتوانست با او قدرتش را گسترش دهد.۵۰ لذا با تحمیل او به کابینۀ دولت بر آن شد تا قدرت را به طور جدی تری در دست بگیرد. اولین پست سیاسی مهم عَلَم در دولت ساعد مراغه ای و در مقام وزارت کشور رقم خورد. مظفر شاهدی این قضیه را برنامه ای پردازش شده از سوی انگلستان میداند که در اثر انحلال حکومت خودمختار آذربایجان توسط دولت قوام السلطنه ، آن کشور سعی کرد «ترتیبی بدهد تا نقش شخص شاه در این جریان مهم جلوه کند و نهایتاً مسألۀ بازپس گیری و به اصطلاح نجات آذربایجان به شاه نسبت داده شود تا از یک سو افکارعمومی را به سوی وی معطوف سازد و ازسوی دیگر بر قدرت ونفوذ وی درعرصۀ سیاسی کشور بیفزاید.۵۱

شاهدی همچنین قضیۀ ترور شاه در دانشگاه تهران در تاریخ ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ش/ ۱۹۴۸م را سناریویی انگلیسی میداند. به این ترتیب که:

۱. انگلستان در صدد خلع ید روسیه و آمریکا از حوزه های نفتی ایران برآمده بود،

۲. نمایندگان مجلس شورای ملی پس از سقوط رضاشاه آرایش ناهمگونی پیدا کرده بودند؛ گروهی مستقل، گروهی طرفدارسیاست روسیه، گروهی طرفدار سیاستانگلستان وتعدادی هم با گرایشهای استقلال خواهانه که برای کاستن از نفوذ روسیه و انگلستان بی میل نبودند که پای آمریکا به میان کشیده شود. بنابراین احتمال ائتلاف این گروهها بر ضد گروه طرفدار انگلستان بواسطۀ اشتراک اهداف و منافعشان در آن مقطع از سیاست ایران، امری دور از ذهن نمیتوانست باشد. در این شرایط انگلستان در پی تجدید نظر در قرارداد نفت جنوب برآمده بودو مفاد جدیدی را به قرارداد الحاق کرده بود که از آن پس این قرارداد، به قرارداد الحاقی معروف شد. این قرارداد برای لازم الاجرا شدن نیاز به تصویب و تأیید مجلس داشت که با توجه به جو حاکم بر مجلس، امکان نداشت قرارداد مزبور به تصویب برسد، خصوصاً آن که مجلس در پی آن بود تا نفت را ملی کند. در این وضعیت شاه تنها امید انگلستان به شمار میرفت اما این شاه هم درآستانۀ افتادن در تور برآیند مجلسیان قرار گرفته بود چرا که پس از سقوط رضاشاه، مجلس درصدد برآمده بود جایگاه شاه را تغییر دهد و آن را از حکومت به سلطنت تنزل دهد. بنابراین مجلسیانی که جانشین رضاشاه را فردی مهم تلقی نمیکردند، بر این رأی بودند که او فقط سلطنت کند و نه حکومت. در چنین شرایطی به حادثه ای نیاز بود تا با وقوع آن بر حوزۀ اختیارات شاه افزوده گردد. این حادثه نیاز به نقش عَلَم داشت که با همکاری نزدیک او با سرویسهای اطلاعاتی و امنیتی انگلستان در مراسم بازدید شاه از دانشگاه تهران به وقوع پیوست. حادثۀ ترور. این ترور ساختگی باید توسط فردی چپگرا انجام میگرفت تا جریان ملی کردن صنعت نفت، جنبشی کمونیستی قلمداد شود و این گونه وانمود شودکه روسیه به قصد تسلط برایران این طرح را به نمایندگان مجلس شورای ملی القا کرده است. این طرح انجام شد و انگلستان و دوستان ایرانیاش نظیر اسدالله عَلَم توانستند؛

۱- افکار عمومی را به جای حمایت از نمایندگان برای ملی کردن نفت به حادثۀ ترور منحرف کنند؛

۲- موضع طرفداران شوروی در ضعف و موضع طرفداران انگلستان در قوت قرار گرفت؛

۳- شاه در اثر راهنمایی ها و تلقینات اسدالله عَلَم و راهبری های مأموران اطلاعاتی انگلستان از موضع انفعالی خارج شد و اختیارات بیشتری از محافل قدرت ایران طلب کرد.۵۲

اسدالله عَلَم در یادداشت های خود به این قضیه چنین اشاره کرده: «سوء قصد به شاه در ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ که سه گلوله لب شاه و کلاه شاه و پشت شاه را خراشید و آسیبی نرسید باید از معجزات دنیا ثبت شود. فکر میکنم عامل آن هم آمریکاییها وانگلیسیها بودند که میخواستند شاه را از بین ببرند و مرحوم رزم آرا را که در آن وقت رئیس ستاد بود به عنوان مرد قوی ایران بر سر کار بیاورند. چند دفعه این مطلب را از شاهنشاه پرسیده ام، خیلی جواب صریحی نفرموده اند. به هر حال بعدها رزم آرا نخست وزیر شد و برسرمسألۀ نفت هم کشته شد. گویا میرفخرایی ضارب شاه با دختر باغبان سفارت انگلیس رابطۀ عاشقانه داشته است.»۵۳

اما تحلیلگران این نظر عَلَم را چه در ارتباط با نخست وزیری رزم آرا و چه در مورد مطرح شدن آمریکا به عنوان عامل قتل، درست نمیدانند. به باور آنها جریانات مزبور برای اسدالله عَلَم به منزلۀ آزمونی بود که از عهدۀ آنها به خوبی برآمد و از سوی دیگر محمدرضاشاه اعتماد به نفس خود را بازیافت و در اولین اقدام مجلس سنا را تشکیل داد و اختیار انتصاب نیمی از نمایندگان سنا وانحلال هر یک از دو مجلس به طور جداگانه یا همزمان را از آن خود کرد. سپس اسدالله عَلَم را به وزارت کشور کابینۀ ساعد مراغه ای منصوب کرد:«نظر به پیشنهاد جناب محمد ساعد نخست وزیر به موجب این دستخط جناب اسدالله عَلَم را به سمت وزارت کشور منصوب و مقرر میداریم که به انجام وظایف محوله اقدام نماید. کاخ مرمر ۱۵ دیماه ۱۳۲۸. امضا.»۵۴

محمدرضا شاه برای دستیابی به قدرت حکومتی که مجلسیان و دولتیان از او دریغ میداشتند، مصمم بود بر روند انتخابات نظارت فوقالعاده داشته باشد و دولت را متوجه قدرت خود کرده از ماوقع جریانات هیأت دولت به واسطۀ عَلَم آگاه شود و بواسطۀ همو نظرات خود را به دولتیان ابلاغ نماید. از این رو عَلَم را - که فقط ۲۹ سال داشت - بر مسند وزارت کشور گماشت ولی پس ازچندی ساعد دست به ترمیم کابینه زد و این بار عَلَم، علیرغم میل محمدرضاشاه بر مسند وزارت کشاورزی قرار گرفت. از گفتوگوی انجام شده بین ساعد و محمدرضاشاه، این نکته به خوبی روشن میشود که اسدالله عَلَم از نظر پیران سیاست آن برهه در حدی کمتر از عرف سیاسیون بوده است:

شاه ساعد را مأمور تشکیل کابینه میکند و میگوید هنگام تعیین وزراء عَلَم را به عنوان وزیر کشور معرفی کنید اما وقتی صورت وزرای کابینه به اطلاع شاه رسید نام عَلَم نبود. شاه پرسید عَلَم به چه پستی منصوب میشود؟ ساعد گفت چند بار به منزل امیر شوکت الملک عَلَم تلفن کردم که برای کار مهمی مرا ملاقات کند که جوابی نداد. تصور کردم مایل به شرکت در کابینه نیست. شاه گفت شوکت المُلک فوت کرده، منظور من پسرش بود. ساعد گفت نمایندگان او را قبول نمی کنند چون میگویند خیلی جوان است و سنش هم ۲۹ سال میباشد.۵۵

به این ترتیب شاه که هنوز نتوانسته بود مقامات مملکتی را مطیع امر خود کند، ناچار حکم جدید عَلَم را به وی ابلاغ میکند: «نظر به پیشنهاد جناب محمد ساعد نخست وزیر به موجب این دستخط جناب اسدالله عَلَم را به سمت وزیر کشاورزی منصوب و مقرر میداریم که به انجام وظایف محوله اقدام نماید. کاخ مرمر ۷ اسفندماه ۱۳۲۸. امضا.»۵۶

طولی نکشید که کابینۀ ساعد سقوط کرد و علی منصور نخست وزیر شد. در کابینۀ او عَلَم همچنان وزیر کشاورزی باقی ماند:

نظر به پیشنهاد جناب علی منصور نخست وزیر به موجب این دستخط جناب اسدالله عَلَم را به سمت وزارت کشاورزی منصوب و مقرر میداریم که به انجام وظایف محوله اقدام نماید. کاخ مرمر ۱۴ فروردین ۱۳۲۹. امضا.۵۷

دیری نپایید که کابینۀ منصور هم سقوط کرد و رزم آرا، ازطرفداران سیاست انگلیس و مخالف ملی شدن صنعت نفت،به نخست وزیری رسید. اسدالله عَلَم در کابینۀ او به وزارت کار گماشته شد: «نظر به پیشنهاد جناب حاجی علی رزم آرا نخست وزیر به موجب این دستخط جناب اسدالله عَلَم را به سمت وزیر کار منصوب و مقرر میداریم که به انجام وظایف محوله اقدام نماید. کاخ مرمر، آبانماه ۱۳۲۹. امضا.»۵۸

رزم آرا توسط یکی از فدائیان اسلام به قتل رسید و نام اسدالله عَلَم به عنوان قاتل او بر سر زبانها افتاد که واقعیت نداشت. رزم آرا و عَلَم هر دو از مخالفان جدی ملی شدن نفت و از طرفداران سیاست انگلستان بودند که با کارشکنی های این کشور بر سر مسألۀ نفت همراهی میکردند. بعد از ترور رزم آرا تماسهای عَلَم با مأموران انگلیسی از سر گرفته شد تا دربارۀ دولت آتی با یکدیگر به رایزنی بپردازند. به گفتۀ غلامرضا نجاتی، سیدضیاءالدین طباطبایی فردی بود که انگلستان با مشورت اسدالله عَلَم در انتخاب او مشکلی نداشت اما سیدضیاء چهره ای کاملاً انگلیسی داشت و این چهره نزد افکار عمومی به ویژه نمایندگان ضدانگلیسی آن روز مقبول واقع نمیشد. علاوه بر این انگلستان در پی روی کار آوردن دولتی به اصطلاح «محلل» بود که در نهایت به حسین علاء ختم شد.علاء فردی بود که آمریکایی ها هم با نخست وزیر شدنش نظرموافق داشتند. در نتیجه طرح سیدضیاء شکست خورد و حسین علاء بر مسند نخست وزیری گماشته شد.۵۹

بنیاد پهلوی

پس از این که رزم آرا ترور شد، مصدق به نخست وزیری رسید و محمدرضاشاه، اسدالله عَلَم را به سرپرستی املاک و مستغلات پهلوی برگماشت. عَلَم نیز از همان ابتدا کوشید ادارۀ املاک و دارایی های محمدرضاشاه۶۰ را به نهادی قدرتمند و ذینفوذ در امور تجاری، اقتصادی و اجتماعی تبدیل کند. از این رو پس از آن که مجلس شورای ملی با واگذاری املاک و داراییها به شخص شاه سپس وقف آن توسط محمدرضاشاه موافقت کرد،۶۱ ابتدا بانک عمران و پس ازآن بنیاد پهلوی را تأسیس کرد وادارۀ دارایی های غیرمنقول اعم ازاملاک واراضی و یا مستغلات به بنیاد سپرده شد وخود عَلَم دررأس آن قرار گرفت.  او تا سوم مرداد ۱۳۴۱ یعنی تا ۵ روز پس از آغاز دوران نخست وزیریاش، ریاست بنیاد پهلوی را عهدهدار بود تا آنکه در این تاریخ از سمت خود استعفا داد وجعفر شریف امامی به جای او به ریاست بنیاد منصوب شد.۶۲

عَلَم و حزب مردم

فلسفۀ تأسیس حزب مردم بر اساس مدارک و اسناد موجود مؤید نمایش دموکراسی در ایران به منظور جلوگیری از ایرادات وارده به نظام سیاسی عصر پهلوی دوم بود که نه از سطح توده بلکه در سلسله مراتبی از بالا به پایین شکل گرفت وماهیتی حکومتی ونه مردمی داشت.پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ جوخفقان وسرکوب شدید نیروهای معارض، رژیم را در معرض اتهام هایی قرارداد که مشروعیتش را از داخل و خارج نشانه رفته بود. محمدرضاشاه برای گریز از چنین وضعیتی و برای آن که قدرت انتقاد را از گروههای مخالف داخلی نظیر جبهۀ ملی، حزب توده و نیروهای مذهبی سلب نماید، به تأسیس چنین حزبی مبادرت ورزید. هر یک از دو قدرت خارجی انگلیس و آمریکا نیز در رقابت با یکدیگر برای افزایش نفوذ خود در ایران در مورد تأسیس چنین حزبیبه نظر مشترکی دست یافته بودند. بدیهی بود که حزب مردم برای ایفای نقش مؤثر فرمایشی خود نیاز به بستری مخالف موضع خود داشت که این بستر با تأسیس حزب ملیون مهیا شد. بدین ترتیب دو حزب مردم و ملیون میبایست چون دو قطب موافق آهنربا عمل میکردند که در یک بازی نمایشی هر یک دیگری را طرد میکرد. این نمایش با اجرای اسدالله عَلَم، رهبر حزب مردم ومنوچهر اقبال، رهبر حزب ملیون به کارگردانی محمدرضاشاه بر روی صحنۀ سیاسی ایران رفت.

شاه در سوم اردیبهشت ۱۳۳۶ سیاست نظام دوحزبی را اعلام و یکی از دلایل اصلی تأسیس این دو حزب را پرهیز از تأسی جستن و پیروی از سیستم تکحزبی بلوک شرق اعلام کرد.۶۳ وی در گفت وگویی بیان داشت: «من دیکتاتوری به شیوۀ هیتلر یا به شیوۀ استالین نیستم، در کشور من نظام تک حزبی وجود ندارد.»۶۴ اعلام این همسویی استراتژیک با نظام سرمایه داری  به منزلۀ اعلام رعایت فاصله رژیم پهلوی با نظام کمونیستی بود تا از اتهام گرایش به سوی شوروی و کمونیسم مبرا بماند. این از آن جهت بود که «طی سالهای نخست وزیری دکتر اقبال آمریکاییان از فساد حاکم بر مجموعه دولت و حکومت ایران سخت ناراضی و به شدت نگران پیشرفت تبلیغات کمونیستها بودند و به طور مستقیم و غیرمستقیم شاه و دولتمردان وقت را تهدید میکردند هرگاه نتوانند فساد موجود و گسترش روزافزون نارضایتی های عمومی را درمان نمایند، خود جهت رفع این عیب بزرگ اقدام خواهند کرد.»۶۵

شاه در جایی دیگر برای کاستنن ازبارانتقادات وارده به رژیمش درسرکوب مخالفان و قانون شکنی هایی که در نتیجۀ این سرکوب بر نظام مشروطه روا داشته بود چنین گفت:«...در زمان جنگ دوم جهانی هرچه حزب تأسیس شد بیشتر ساختۀ خارجیها بود و طبعاً ایرانیها از این لحاظ چشمشان ترسیده بود. بعد از ۲۸ مرداد در این چند سالی که وضع ما مرتب شد و مملکت دوباره اساس و قوامی پیدا کرده، به فکر این افتاده ایم که مشروطیت و دمکراسی و رژیم پارلمانی بدون حزب نمیشود. در نتیجه به تأسیس احزاب تمایلی پیدا شد و دو دستگاه شروع به فعالیت کردند... این دو حزب فعلی ما حقیقتاً به معنای حزبی در پارلمان شرکت خواهند کرد.»۶۶

اما ژان لوریه و احمد فاروق در کتاب خود در این باره به گونه ای دیگر نظر داده اند: «شاه مخصوصاً از اجرای قانون اساسی برای تشکیل مجامع و دسته های سیاسی سرپیچی کرد و از تأسیس احزاب سیاسی و اجرای قانون جلوگیری نمود. از سال ۱۹۵۷ تا ۱۹۶۴ فقط دو حزب مردم و ملیون میتوانستند در انتخابات شرکت کنند. حزب مردم در سال ۱۹۵۷م به وسیلۀ اسدالله عَلَم که غلام خانه زاد بود و دومین حزب یعنی حزب ملیون به وسیلۀ دکتر اقبال به وجود آمد که فدایی شاه بود وهمیشه عنوان چاکر جان نثار را به کار میبرد.»۶۷

به باورمظفر شاهدی و به نقل از اسناد موجود از دهۀ ۱۳۳۰ با شدت یافتن رقابتها میان انگلیس و آمریکا ضرورت تأسیس این حزب بیش از پیش نمایان شد. در این تحلیل انگلستان برای جلوگیری از نفوذ رو به تزاید آمریکا در ایران از هرحربه ای سود می جست تا این کشور را به تقویت نظام دیکتاتوری محمدرضاشاه متقاعد کند و به سردمداران آمریکا بباوراند که رژیم پهلوی به رهبری محمدرضاشاه مناسبترین نظام سیاسی در ایران است. در مقابل، تئوریسین های ایالات متحده آمریکا به این نتیجه رسیده بودند که عمر رژیم های دیکتاتوری همچون محمدرضاشاه در کشورهای جهان سوم به سر آمده و کاربست های خشن این نوع رژیم ها از قبیل سرکوب شدید مخالفان به همراه سایر عقب ماندگیها تأمین کنندۀ منافع آنان نیست. در نظر آنان «حتی رژیم هایی از نوع دیکتاتوریهای نظامی بهتر از حاکمیتهایی نظیر رژیم پهلوی برآورندۀ نیازهای زمان» به شمار میرفتند و حتی تا آن جا پیش رفته بودند تا جایگزینی مناسب برای محمدرضا و رژیم او بیابند و در این خصوص امینی بهترین گزینه تشخیص داده شده بود. اما انگلستان در وضعیتی تدافعی به دنبال راه حلی برای اثبات حقانیت، مشروعیت و مقبولیت رژیم پهلوی در صدد برآمد با تشکیل حزب از یکسو از بار نارضایتی های داخلی بکاهد و از سوی دیگر رژیم پهلوی را در نظر آمریکا مناسبترین رژیم و محمدرضاشاه را بهترین گزینه قلمداد نماید. بدیهی بود که کارگزار منتخب آنها برای بدست گرفتن رهبری حزب نیز کسی جز اسدالله عَلَم نمیتوانست باشد.۶۸

در پی اعلام سیستم دوحزبی توسط شاه، اسدالله عَلَم مأمور تشکیل حزب مردم به عنوان حزب اقلیت شد. برای این منظور او به انگلستان رفت و با سیاستمداران انگلیسی از جمله رئیس حزب کارگر انگلستان به رایزنی پرداخت. عَلَم در مدت چند هفته ای که پیش از تشکیل حزب در انگلستان به سر برد به بررسی نظام سیاسی آن کشور و نقش حزب مخالف پرداخت و بعدها دریادداشت هایش نوشت: «خاطرم نمیرود هفده سال قبل من در انگلیس بودم و حسب الامر شاهنشاه با گیتسکل Hugh Gaitskell) ) رئیس حزب کارگر مذاکره کردم، چون قرار بود در ایران حزب اقلیت را من تشکیل بدهم که خود تفصیل زیاد دارد که بعدها چه شد و چه کردم و به کجا کشید... به هر صورت خود غلط بود آن چه ما پنداشتیم. فکر میکردم واقعاً باید حزب ساخت.»۶۹

از سوی دیگر، اسدالله عَلَم برای «تحکیم موقعیت حزب خود با محافل و مجامع آمریکایی ارتباطات گسترده و نزدیکی» برقرار کرده بود... از اینرو برای رایزنی با آمریکاییها و استفاده از نظرات آنان دربارۀ حزب، مسافرتی طولانی به آمریکا کرد. در همان زمان نشریهای به طور سربسته به این موضوع چنین اشاره کرد:«مسافرت آقای عَلَم رهبر حزب مردم به آمریکا و سخنرانی هایی که ایشان در اجتماعات حزبی و مجامع سیاسی و عَلَمی آمریکا ایراد کرده اند درمحافل سیاسی با اهمیت تلقی شده است و در خنثی کردن آثار تبلیغات سویی که اخیراً علیه ایران در آمریکا به عمل آمده بود تأثیر بسزایی داشته است. آقای عَلَم در جریان مسافرت خود به آمریکا مطالعاتی دربارۀ سیستم مبارزات حزبی در آمریکا به عمل آورده اند ودرمراجعت به ایران این تجربیات رابرای تقویت وتوسعۀ حزب مردم به کارخواهند بست.»۷۰ همچنین گفته میشد بخش قابل توجهی از مفاد مرامنامه و برنامۀ حزب مردم معطوف به مسائل و مباحثی بود که آمریکاییان به تدریج ضرورت پیاده کردن آن را در عرصۀ سیاسی و اجتماعی و اقتصادی ایران توصیه میکردند و چند سال بعد شاه با ثبت آن طرحها به نام خود عنوان انقلاب سفید بر آن نهاد.

عَلَم همچنین از راهنمایی های نمایندۀ سیاسی اسرائیل در تهران که مئیر عزری نام داشت، کمک گرفت. و این اقدامات اسدالله عَلَم بسیار درخور تأمل است که رویکرد شاه به حزب در حکومت را دستورالعملها وراهنمایی های انگلیس، آمریکا واسرائیل شکل داده والگوپردازی کرده است.مئیرعزری در یادنامه اش چنین میگوید:«در سال ۱۹۵۸ که به ایران آمدم، دو حزب در این کشور به تازگی برپا شده بود. حزب مردم که اسدالله عَلَم به فرمان شاه برپا کرده بود و حزب ملیون که آن را هم دکتر اقبال به دستور شاه بنیان نهاده بود. با چنین برنامه ای شاه میخواست حزبهای اقلیت و اکثریت را در کشور پایه ریزی کند تا اندیشۀ آزادی میان مردم آرام آرام جا بیفتد. حزب ملیون به رهبری دکتر منوچهر اقبال چارچوب دولت را میساخت و حزب مردم پیکر اپوزیسیون دولترا... روز نهم ماه اوت ۱۹۵۸ برای نخستین بار عَلَم را دیدار کردم. چند روزپس ازاین دیدار دوباره مرا برای پارهای رایزنی های حزبی به دفترش خواند. هیچ یک از دو حزب مردم و ملیون از دانش سازماندهی و شیوه های عضوگیری آگاهی چندانی نداشتند. عَلَم چند تن از سران حزب مردم را با من آشنا ساخت تا از آموخته هایم در حزب اسرائیلی مپای نکته هایی پیش پا افتاده مانندبرنامه های سیاسی، سازمانی، آموزشی و خواسته های حزب، ویژگیهای یاران حزب، ویژگیهای کسانی که از سوی حزب به پارلمان راه مییابند، استخوان بندی حزب و پیمانهای یاران حزبی دربرابریکدیگر،نمایندگیهای شهرستانها،یارگیریها،گردشکار، برخورد با خودیها و دیگران، دشواریهای مالی و بسیاری نکته ها ازاین دست را در بر میگرفت. تا این جا سرفراز بودم که میتوانم از آموخته هایم دیگران را راهنمایی کنم، ولی شگفتی ام روزی پدیدار شد که دکتر اقبال نیز همین درخواست را با من پیش کشید...»۷۱

به این ترتیب عَلَم پس از مطالعه و رایزنی هایی که با انگلیسیها، آمریکاییها و اسرائیلیها انجام داد، مصمم شد تا حزب را تأسیس کند.او چند روز قبل از اعلام علنی تأسیس حزب از اعضای مؤسس حزب خواست تا برای انجام مشورتهای لازم در منزل او حاضر شوند: «قرار است روز یکشنبه ۸/۲/۱۳۳۶ اعضای کمیتۀ مرکزی حزب اقلیت به رهبری آقای عَلَم جهت تنظیم مرامنامۀ حزب درمنزل ایشان اجتماع کرده وپس ازمشورت واخذ تصمیمات لازم برای شروع فعالیت علنی حزب مراتب درجراید منعکس شود.»۷۲

سرانجام عَلَم در ۲۶ اردیبهشت ۱۳۳۶ در مصاحبهای مطبوعاتی مردم را از تأسیس حزب مذکور به عنوان حزب اقلیت آگاه کرد و «به دنبال آن شمار اعضای مؤسس حزب اقلیت را بیست و پنج تن اعلام کرد ولی فقط نام چهارده تن را به شرح زیر ذکر کرد: اسدالله عَلَم، یحیی عدل (سناتور)، احمد فرهاد (رئیس دانشگاه تهران)، موسی عمید، حسن افشار، بینا، کیقباد ظفر، مهدی شیبانی،محمد الهی، پرویز ناتل خانلری، امیر بیرجندی، علی معارفی، حسن مظاهر و حسین ستوده.»۷۳ اعضای هیأت مؤسس نیز اسدالله عَلَم را به عنوان دبیرکل و یحیی عدل را به سمت قائم مقام دبیرکل انتخاب کردند.

در حالی که هنوز موجودیت حزب ملیون اعلام نشده بود و دکتر اقبال چندین ماه پس از تأسیس حزب مردم در ۲۸ بهمن ۱۳۳۶ موجودیت حزب ملیون را اعلام کرد، تعیین عنوان اقلیت برای حزب مردم پیش از انجام مبارزۀ انتخاباتی مطبوعات را به واکنش انداخت و در این باره نوشتند: «در حال حاضر قدمی که عملاً در این راه برداشته شده تشکیل حزب مردم است که معلوم نیست چرا عنوان حزباقلیت را به آن داده اند یا خودشان آن را اختیار کردهاند؟ اول باید دو حزب ایجاد شود بعد آن دو حزب در انتخابات مقابل هم قرار بگیرند و مبارزه کنند و هر کدام که انتخابات را بردند، دولت را تشکیل بدهند و حزب دیگر به عنوان اقلیت در مقابل آنها صف آرایی کنند.»۷۴

براصحاب فن وسیاست معلوم بود که دوحزب کاملاً نقشی فرمایشی مغایرباکارکرد حقیقی یک حزب در نظام سیاسی دارد و برای آن موجودیت یافتند تا رقابتی ساختگی را میان احزابی مصنوعی به راه اندازند:

هنگامی که شاه برای تظاهر به دمکراسی و کاهش انتقادهای متفقان غربی و به ویژه آمریکاییان تصمیم گرفت سیستم دوحزبی در ایران به راه اندازد، دکتر اقبال رهبری حزب ملیون و عَلَم رهبری حزب مردم را به عهده گرفتند. با آن که الهام بخش هر دو حزب شاه بود و هیچ یک از این دو ریشۀ مردمی نداشتند، باز هم میان آنان رقابت سختی درگرفت. عَلَم گروه پویایی را که در آن چند تن از روشنفکران باسابقۀ فعالیتهای دست چپی دیده میشدند به گرد خود آورد. برخی از اینان مانند رسول پرویزی، دکتر ناتل خانلری و دکتر محمد باهری، دوستان و همکاران سیاسی بسیار نزدیک عَلَم شدند و او را در مشاغل بعدی همراهی کردند و تا پایان به او وفادار ماندند.»۷۵

سایرآگاهان نیز دربارۀ ماهیت دو حزب چنین قضاوت کردند: «از سال ۳۶ و ۳۷ ش هم نارضایتی مردم ظهورکرد و هم از طرفی خود دولت درماندگی پیدا کرد. خود شاه حرفهایی میزد که دوام و ثباتی نداشت. از یک طرف دفاع از مشرطیت و احزاب متعدد میکرد. بعد یکمرتبه به فکر این افتاد که دو حزب درست کند. او آمد دو تا حزب مصنوعی ساخت. این احزاب هم بالاخره روابط با یکدیگر پیدا کردند. مردم هم میدیدند که حزب اقلیت همان اکثریت است و اکثریت همان اقلیت. فرقی نمیکند فقط اسم عوض کردند. خواه آقای اقبال باشد رئیس حزب، خواه آقای عَلَم باشد رئیس حزب...»۷۶

اما بازی این دو حزب میبایست تا آن جایی ادامه مییافت که حزب ملیون از اکثریت نیفتد و جایگاه دکتر اقبال به عنوان رهبر این حزب از آن جا که در مقام نخست وزیری قرار داشت، مخدوش نگردد. بنابراین برنامۀ بازی طوری از پیش تعیین شده بود تا دولت اقبال سقوط نکند. دراین باره گزارشی از ساواک حاکیست: «آقای عَلَم رهبر حزب مردم قبل از مسافرت اخیر به یکی از دوستان خود اظهار داشته است چند نفر از نمایندگان منفرد مجلس شورای ملی به مشارالیه مراجعه و تقاضای عضویت در حزب را نموده اند ولی وی این موضوع را موکول به کسب اجازه از پیشگاه ملوکانه کرده و بالاخره پس از شرفیابی به نمایندگان مذکور پاسخ داده است متأسفانه در حال حاضر اعلیحضرت همایون شاهنشاه ورود هیچ یک از نمایندگان منفرد را بهحزب مردم صلاح نمیدانند و معتقدند در این صورت اقلیت مجلس به صورت اکثریت درآمده و وضع دولت آقای دکتر اقبال را متزلزل خواهد کرد... نمایندگان... منتظر صدور دستور شاهنشاه هستند.»۷۷ مئیر عزری هم دربارۀ بازی دو حزب میگوید:

در کشاکش گفت وگوهایم با دستۀ دکتر اقبال دریافتم که حزبهای مردم و ملیون هر دو هدفهایی همسان و برنامه هایی همسو دارند. بی هیچ گونه داوری میان این دو دسته به عَلَم گرایش بیشتری داشتم. پیروان وی می کوشیدند مرامشان را در گونه ای چارچوبهای سوسیالیستی بیارایند که با آرمان های حزب مپای سازگارتر بود... نخستین روز فوریه ۱۹۶۰ عباس شاهنده، سردبیر روزنامۀ فرمان که از سران ملیون بود، برای پاره ای رایزنیها مرا به دفترش فراخواند. کم و بیش دو هفته پس از این دیدار مهدی شیبانی که از بزرگان حزب مردم بود درخواست گفت وگویی با من نمود. آرام آرام اندیشیدم چه بهتر خود را به گونه ای از درگیریهای حزبی برهانم؛ به ویژه راهی که ناخواسته پیش گرفته بودم به دامی میمانست که از پایانش نمیتوانستم برداشت روشنی داشته باشم. روزی عَلَم مرا برای چاشت به خانه اش فراخواند و در نشان دادن پایگاه های مردمی حزب مردم، سازماندهی یک راهپیمایی بزرگ را در شهر تهران پیش کشید و از من خواست پیشنهادهایم را بر پایۀ آموخته هایم در اسرائیل بشنود. شامگاهان همان روز دکتر اقبال از من خواست به دفترش بروم، شگفتا او نیز درخواستی همسان درخواست عَلَم را به زبان آورد و پافشارانه میخواست نیروی حزب ملیون را در تهران به نمایش نهد...۷۸

گزارش دیگری نیز چنین میگوید:

یکی از حضار در مورد نقش حزب مردم در مجلس شورای ملی از فرود سؤال نموده و فرود در پاسخ وی گفته است حزب مردم دارای ۴۷ عضو ثابت در مجلس میباشد و حداقل ۱۲ نفر از اعضای حزب ملیون همه علاقمند و یا در حقیقت تابع حزب مردم میباشند و اگر نمایندگان منفردی که به حزب مردم تمایل دارند به این عده اضافه شوند، در حال حاضر مردم دارای ۷۵ یا ۷۶ رأی ثابت در مجلس شورای ملی بوده وبنابراین اکثریت کامل دارد؛ منتهی آقای عَلَم رهبر حزب مردم مایل نیستند عنوان اکثریت را در مجلس داشته باشند زیرا در آن صورت بایستی دولت آقای دکتر اقبال ساقط و آقای عَلَم مأمور تشکیل کابینه بشوند و تا موقعی که بنا به اراده اعلیحضرت همایون شاهنشاه آقای دکتر اقبال نخست وزیر باشند، آقای عَلَم جنبه اقلیت را حفظ خواهد کرد... آقای عَلَم شخصاً با حسن اخلاق و تدبیر خود توانسته عده ای را دور خود و حزب مردم جمع آوری نماید.»۷۹

اما رهبری حزب اقلیت برای اسدالله عَلَم وضعیت پایداری نبود. او در پی آن بود که بی آنکه واقعیت امر را بروز دهد، کرسی نخست وزیری را از طریق بازی حزبی بدست آورد. عَلَم پیش از به جریان افتادن بازی ساختگی احزاب اعلام میکند که در اندیشۀ تصاحب پست نخست وزیری نیست. ساواک در این باره گزارش میدهد:

بنا به دعوت قبلی عصر روز دوشنبه ۲۴/۴/۳۶ عده ای از اعضای حزب مؤسس مردم، نمایندگان مجلس شورای ملی و دوستان آقای عَلَم از جمله دکتر افشار، دکتر عمید، دکتر بینا، سناتور لسانی، ارسلان خلعتبری، دکتر باهری، صاحب دیوانی، محمود تفضلی، دکتر خانلری، رسول پرویزی در منزل آقای عَلَم واقع در دزاشیب حضور داشته و مدتی دربارۀ تصمیمات و خط مشی آیندۀ حزب صحبت نموده اند. آقای عَلَم میگفتند: فعلاً به فکر در دست گرفتن حکومت نمیباشند و حتی به شرف عرض اعلیحضرت همایون شاهنشاه رسانیده اند که در شرایط فعلی از قبول زمامداری معذورند ولی در حال حاضر برای انتخاب بقیۀ نمایندگان مجلس شورای ملی از بین همکاران و دوستان خود فعالیت مینماییم.۸۰

اما همان طور که پیشتر گفته شد، حقیقت راه اندازی پروژۀ اکثریت و اقلیت دو حزبی که به فوریت تأسیس شد، همان بود که عَلَم دایرۀ اختیارات نخست وزیری را کسب نماید و به مقتضای شرایط چنانچه لازم دیده میشد میتوانست رهبری حزب اکثریت را بدست آورد تا قدرت، بین مهرههای از پیش برگزیده شده چرخش یابد. محمود طلوعی در این باره میگوید:

روزی که شاه عَلَم را مأمور تشکیل حزب مردم کرد اندیشۀ نخست وزیری او را هم در سر داشت. او میخواست با تقلید از سیستم دوحزبی در آمریکا و قرار دادن دو تن از افراد مورد اعتماد و سرسپرده خود در رأس این دو حزب حکومت را هر چند سال یکبار بین این دو حزب عوض کند.۸۱

با اعلام موجودیت حزب مردم، به واسطۀ نقش کلیدی اسدالله عَلَم، شائبۀ انگلیسی بودن حزب در محافل عمومی و خصوصی مطرح شد. ساواک در این باره از قول فرزند ... گزارش داد:

همه میدانند که حزب مردم دستهای است که از طرف انگلیسیها برای کوبیدن سیاست آمریکاییها به وجود آمده و آقای عَلَم هم علاوه بر این که خود و خانوادهاش سالها با انگلیسیها مأنوس بوده داماد قوام شیرازی و از سرسپردگان سیاست انگلیس میباشد.۸۲

عَلَم به پشتوانۀ انگلیس و حمایت محمدرضا شاه، مترصد آن بود تا پیروزی نهایی انتخابات را از آن خود کند. دور بیستم انتخابات برگزارشد و شاه در مصاحبه ای مطبوعاتی اعلام کرد: «انتخابات حزبی خواهد بود و آزاد است. هر کس رأی بیاورد به مجلس خواهد رفت و آزادی انتخابات ما از هیچ یک از ممالک آمریکا و انگلیس و فرانسه و غیره کمتر نخواهد بود.»۸۳ عَلَم کاندیداهای حزب مردم را اعلام کرد و هر دو رهبران برای ربودن کرسی نخست وزیری در فضایی مجازی بنای رقابتی ناسالم را پی ریختند. نتیجه آن شد که علیرغم گمانه زنیهای شاه و عَلَم، اقبال، رهبر حزب ملیون، با تقلب در انتخابات پیروز میدان شد و شاه که تصویری واژگونه از سیمای انتخابات را دید به منتخبین توصیه کرد استعفا دهند. در نهایت اقبال از نخست وزیری برکنار شد و اسدالله عَلَمکه متوجه شد برای کسب کرسی نخست وزیری از راه اشتباهی وارد شده است از دبیرکلی حزب مردم استعفا داد.

دوران نخست وزیری

در شرایطی که آمریکا به موجب انقلاب عراق و آشفتگی های ترکیه سخت نگران اوضاع ایران بود و بر همین اساس امینی را مأمور انجام اصلاحات از نوع ارضی کرده بود - چرا که از تحرکات گروههای مخالف داخلی به ویژه حزب توده ناخرسند بود - نتوانست از نقش امینی رضایت کامل را بدست آورد زیرا اوضاع اقتصادی علیرغم کمکهای مالی آمریکا و صندوق بین المللی پول همچنان نابسامان بود، مسائل گروههای معارض داخلی نظیر جبهۀ ملی و حزب توده رفع نشده بود و برنامۀ اصلاحات هیچ روند رو به جلویی نداشت. جیمز بیل در این باره مینویسد:

ایالات متحده به دو دلیل از امینی پشتیبانی به عمل نیاورد: یکی آن که امینی هم مانند سایر پیشینیان بلافصل خود نتوانسته بود پشتیبانی و پایۀ مردمی مهمی بدست آورد. دوم آن که نتایج برنامه های اصلاحی او غیرقابل پیش بینی بود. افزون بر این تصمیم گیرندگان آمریکایی به این نتیجه رسیدند که ناآرامی های فزاینده در ایران شاید نیاز به واکنشی سرکوب کننده و ظالمانه تری داشته باشد که عَلَم میتواند بهترازامینی آن را درک کرده و به اجرا درآورد. در این برهه از زمان دولت کندی به روش دوم سیاست خارجی که در مورد کشورهای جهان سوم در نظر گرفته بود روی آورد: نخست اصلاحات و اگر کارگر نشد استفاده از تمام ابزارهای سرکوبی.۸۴

ایالات متحده نگران رویگردانی مردم از حکومت محمدرضاشاه و رژیم دیکتاتوری او و متمایل شدن به نیروهای کمونیستی شوروی و در نهایت از دست دادن منافع خود در ایران بود، اما انگلستان حکومت دیکتاتوری محمدرضا پهلوی را مناسب ترین حکومت میدانست و توانسته بود آمریکا را به ادامۀ راه این حکومت با ایفای نقش مهره های انگلیسی خود متقاعد کند.این کشور با تلاش انگلستان در مورد نقش اسدالله عَلَم به نظر مثبتی رسیده بود و هر دو در این مورد توافق داشتند. امینی روند اصلاحات ارضی خود را در مجلس شورای ملی متوقف دیده بود. در این دور، «بزرگ مالکان و متنفذان محلی اکثریت داشتند و هر بار که گفت وگوی اصلاحات ارضی پیش می آمد با طرح پیشنهادهای اصلاحی جورواجور و کارشکنی در کمیسیونها جلوی آن را میگرفتند. امینی ازشاه خواست که مجلس را منحل کند و تا انتخابات بعدی دولت بتواند لوایح مورد نظر خود را به صورت تصویبنامه قانونی به مرحلۀ اجرا درآورد و پس از باز شدن دوبارۀ مجلس آنها را برای تنفیذ تقدیم قوۀ مقننه کند. این نوآوری در نظام پارلمانی ایران بیسابقه بود و در هیچ کجای قانون اساسی اشاره ای به آن نشده بود ولی اگر قرار بود اصلاحات ارضی عملی شود، راه دیگری در آن شرایط موجود نبود، به ویژه که نحوۀ انتخاب شدن نمایندگان مجلس بیستم که تازه آغاز به کار کرده بود، به هیچ رو با وعدههای دولت دربارۀ آزادی انتخابات تطبیق نمیکرد و مردم به این مجلس، بیش ازهردورۀ دیگری،به دیدۀ حقارت مینگریستند وکسی درغم انحلال آن نبود.»۸۵ علیرغم روند بسیار کندی که برنامۀ اصلاحات ارضی داشت، امینی تا حدودی توانسته بود از حیطۀ قدرت شاه بکاهد. او «مداخلۀ شاه در کارهای دولتی را محدود به ارتش و سازمانهای امنیتی و روابط خارجی کرده بود و دیگر نه جلسۀ هیأت وزیران در حضور شاه تشکیل میشد و نه جلسۀ شورای عالی اقتصاد مرکب از نخست وزیر و وزیران دارایی، بازرگانی، صنایع، کار، کشاورزی و مدیرعامل سازمان برنامه و رئیس بانک مرکزی. وزیران نیز برخلاف گذشته حق شرفیابی به حضورشاه و دادن گزارش به او را نداشتند و کارها از راه نخست وزیر به آگاهی شاه میرسید. وی روشن ساخته بود که تصمیم های مربوط به امورمملکتی را- جزدر برخی زمینهها - باید او و هیأت وزیران بگیرند.» سرانجام شاه امینی را با بودجۀ ارتش غافلگیر کرد و به سبب اختلاف نظر با او در مورد رقم بودجۀ مزبور وی را ناچار به استعفا کرد.۸۶

پس ازاستعفای امینی، اسدالله عَلَم در ۳۰ تیر ۱۳۴۱ به نخست وزیری رسید و مهمترین مأموریت او در این دوران انجام برنامۀ اصلاحات ارضی در چهارچوب گستردهتری به نام انقلاب سفید شاه و سرکوب شدید مخالفان بود. در این باره گفته شده:

با روی کار آمدن اسدالله عَلَم در تیر ۱۳۴۱ مجدداً شیوۀ تمرکزگرایی بوروکراتیک سیاسی و اداری در کشور حاکمیت یافت و به تبع آن سیاست سرکوب و اختناق احیا شد و مآلاً به برچیده شدن تمامی سازمانها، گروهها و احزاب سیاسی که میرفتند نیم جانی بگیرند منتهی شد. گرچه در سالهای ۱۳۳۹-۱۳۴۱ این گونه ابزارمشارکت سیاسی در ساده ترین،ابتدایی ترین و محدودترین شکل خود فرصت ظهور پیدا کردند وهنوزبه آن درجه از وسعت و پیچیدگی نائل نشده بودند که برای رژیم خطرساز باشند، معذلک شاه ترسید که مبادا وضعیت دهۀ ۱۳۲۰ یا دوران مصدق دوباره تکرار شود، زیرا مصدق هنوز زنده بود.۸۷

عَلَم درپی استعفاهای متعدد،سه بار تشکیل کابینه داد و نظرات مختلفی دربارۀ اعضای کابینۀ او داده شد: علی امینی،نخست وزیر پیشین دربارۀ جایگزین خود گفت:«اگر به جای من یک رجل استخواندار قدیمی باتجربه آمده بود، جای نگرانی بود. این شانس من است که باید عَلَم را به جای من بنشانند، چون در جبین این کشتی نور رستگاری نیست...»۸۸ در نوشته های یکی از طرفداران دکتر مصدق نیز چنین آمد:

در ۲۸ تیر ۱۳۴۱ محمدرضاشاه فرمان نخست وزیری اسدالله عَلَم را صادر کرد. عَلَم مالک سرشناس و متنفذ، فرد مورد اعتماد، مطیع و دلخواه شاه بود. اعضای کابینۀ او از جناح های مختلف بودند شامل نخبگان قدیمی، افرادی فاقد شهرت و سابقۀ خدمت در امور سیاسی یا مظنون به همکاری با سازمان جاسوسی MI6 بریتانیا و یا وابسته به لندن و واشنگتن، عضو ساواک و نیز مردانی که سابقه عضویت در حزب توده داشتند. برخیاز آنها نیز در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ با انگلیسیها و آمریکاییها همکاری کرده بودند. در دوران نخست وزیری عَلَم، شاه زمام امور مملکت را در دست گرفت.۸۹

و نشریۀ نهضت آزادی دربارۀ دولت اسدالله عَلَم چنین اظهار نظر کرد:

ما معتقدیم که بی شخصیتی درجاتی دارد و وزرایی که در این تحول وارد کابینه شده اند رکورد بی شخصیتی را شکسته اند، به طوری که حتی خودشان هم خجالت میکشند که در همین حکومت بی سروته خود را وزیر بخوانند... یکی از شخصیتهای بی شخصیت کابینه که دست دیگران را از پشت بسته است، دکتر باهری، وزیر دادگستری و صندوقدار دیروز حزب توده در شیراز است. ایشان مأموریت دارند که وزارت دادگستری را مطیع مطلق و بله قربانگو درآورند.۹۰

جیمز بیل نیز چنین گفت: «شاه دوست قابل اعتماد و ستمکار و بی باک و اشرافی خود اسدالله عَلَم را به جانشینی او [امینی] انتخاب کرد. در همان حال که شاه میخواست در سکوی هدایت کشتی ایران در آبهای پرمخاطره به پیش راند میتوانست به وفاداری عَلَم در کنار خود تکیه و روی آن حساب کند. همراه عَلَم تعدادی خدمۀ کشتی حکومت وارد کابینه شدند که دوران محافظه کاری پیش از امینی را به یاد می آورند. به استثنای ارسنجانی که هنوز به طور موقت در کابینه بود ولی در قالب آن جای نمیگرفت، بقیه کابینه متشکل از کسانی بود که شاه آنها را برای انجام انقلاب سفید که در نظر داشت، لازم میدانست.»۹۱

عَلَم با چنین اعضایی که آرای گوناگونی دربارۀ آنها مطرح شد، برای پیشبرد اهدافی که محمدرضاشاه را به قدرتی بیرقیب تبدیل کند، آماده شد. او با کمک جهانگیر تفضلی که وی را به سرپرستی انتشارات و تبلیغات منصوب کرده بود، نشریاتی که خارج از برنامههای دولت فعالیت میکردند را توقیف کرد و کنترل و سانسور شدیدتری نسبت به دولت امینی بر مطبوعات اعمال نمود. برایبهبود روابط با شوروی و جلوگیری از تحرکات طرفداران حزب توده در «۲۴ شهریور ۱۳۴۱ به طور یکجانبه اعلام داشت به هیچ کشور بیگانه اجازۀ ایجاد پایگاه موشکی در ایران نخواهد داد. این اعلامیه نخستین گام رفع تیرگی روابط ایران و شوروی و سرآغاز تازهای در همکاری و تفاهم میان دو کشور شد. اثر آن در میان مردم نیز بسیار خوب بود و از این پس عَلَم را به عنوان مردی ملیکه بر خلاف امینی برگزیدۀ آمریکاییان نیست، میدیدند. البته اعلامیۀ نامبرده با آگاهی و تأیید آمریکاییان منتشر شد و کارگزار اصلی آن خود شاه بود که سیاست خارجی را شخصاً اداره میکرد، ولی به هر صورت استنباط مردم این کار را به حساب دولت تازه و شاه گذاشت.»۹۲ مذاکرات متعددی با رهبران جبهۀ ملی ترتیب داد و با ترفندهای سیاسی سعی کرد آنها را به سمت دربار و شاهنزدیک کند ولی با سقوط دولت امینی، انعطاف بیشتر در قبال جبهه را لازم ندانست و به تدریج درصدد حذف جبهه برآمد. روایتی از مهدی بازرگان در این باره حاکیست: مذاکرات بین اسدالله عَلَم و آقای صالح در سه نوبت انجام گرفت. نشست اولی در ۲۵ شهریور ۱۳۴۱ بود که در آن دکتر مهدی آذر و در دو جلسۀ بعدی مهندس عبدالحسین خلیلی نیز حضور داشتند. محل مذاکرات در منازل عَلَم و الهیار صالح تحت عنوان گفت وگو و صرف آبگوشت ولایتی بوده است. خلاصه پیشنهاد شاه واگذاری مقاماتی از قبیل استانداری، سناتوری و سفارت (به استثنای وزارت) به چند تن از برگزیدگان جبهۀ ملی، همچنین دراختیار گذاردن انتخابات مجلس شورای ملی و سنا در تهران، تبریز، اصفهان، یزد و مشهد به جبهۀ ملی بوده است. پیشنهاد متقابل صالح به عَلَم، نخست وزیر، اجرای قانون اساسی، آزادی انتخابات و عدم مداخلۀ شاه در اموری که بر طبق قانون اساسی بر عهدۀ دولت میباشد، بوده است. پس از طرح پیشنهادات و تسلیم شرایط جبهۀ ملی چون نظرات جبهه مورد موافقت شاه قرار نگرفت مذاکرات قطع شد (۱۷ آذر ۱۳۴۱).۹۳

عَلَم در ۶ بهمن ۱۳۴۱ برنامۀ انقلاب سفید شاه را به آراء عمومی گذاشت و وقتی قدرت شاه را تثبیت شده دید،روی خشن و تهدید خود را به ملیون نشان داد. در نوشته های کریم سنجابی در این باره میخوانیم:

بعد از رفراندوم بود که شاه احساس کرد قدرتش تثبیت شده است و در همین اوان بود که عَلَم، نخست وزیر وقت، با آقای صالح ملاقات کرد و تغییر اوضاع را به ایشان اطلاع داده و جبهۀ ملی را با قاطعیت مورد تهدید قرار داده بود. از طرف سازمان امنیت هم با بعضی از همکاران ما تماس هایی حاصل شده و اخطارها و تهدیدهایی به عمل آمده بود.۹۴ از این پس اعضای جبهۀ ملی بازداشت و زندانی شدند.

از دیگر کسانی که در دولت اسدالله میبایست حذف میشدند، حسن ارسنجانی، وزیر کشاورزی دولت علی امینی بود. او در همان ابتدای راه انجام اصلاحات ارضی توانسته بود، بسیاری از اذهان عمومی را به سوی خود معطوف کند و امید خیل کشاورزان برای ستاندن حقشان از بزرگ مالکان شود. این امر خوشایند مذاق محمدرضاشاه نبود تا موفقیت چنین پروسۀ با اهمیتی به نام کسیجز شاه ثبت شود و به دیگر سخن قهرمان و رهبر چنین اصلاحاتی کسی جز او باشد. حذف چنین مهره ای در ابتدا ممکن نبود چرا که چنین مهرهای جایگزین مناسب نداشت و به گمانی طرح میتوانست به شکست بینجامد. پس از این که اسدالله عَلَم به نخست وزیری رسید، شرایط برای محمدرضاشاه فراهم شد تا رهبری اصلاحات ارضی را- با دستان کسی که تجربۀ کافی و مهارت وافیدر سرپرستی و ادارۀ املاک و مستغلات بیشماری اعم از اراضی پدری در بیرجند و بنیاد پهلوی داشت - به دست بگیرد و به همگان بفهماند «اصلاحات اجتماعی فقط یک رهبر داشته و آن هم شاه بوده است. بنابراین هر گونه پیروزی و افتخاری در این زمینه را می بایست به حساب شاه گذاشت.»۹۵ بدین ترتیب وقتی عَلَم دولت خود را تشکیل داد، به طور غیرمترقبه استعفای ارسنجانی از این دولت اعلام شد. عَلَمدر توجیه این استعفا گفت: «با ارسنجانی دربارۀ مسائل اقتصادی اختلاف داشته سپس یادآور شد: اصلاحات ارضی جزو برنامههای عمیقی است که با پیشبینی بسیار دقیق شاهنشاهی پیریزی شده بود و چنان که میدانید سالهاست اعلیحضرت همایونی املاک خودشان را تقسیم کردند که پارسال تمام شد...»۹۶ سالها بعد هم در یادداشتهای خود پس از فوت ارسنجانی نکات دیگری از ماجرا را نقل کرد:

امروز حسن ارسنجانی وزیر اسبق کشاورزی، مرحوم شد. کاراکتر عجیبی بود. خیلی مرد قوی و پرحرارت و پرکار و بعلاوه فهمیده و عالم بود... در کابینۀ امینی به وزارت کشاورزی رسید و من هم او را در کابینۀ خودم به همین سمت نگاه داشتم، چون اصلاحات ارضی را شروع کرده بود و ممکن نبود او را عوض کرد. بعلاوه خودم هم با او دوست بودم و دوستش داشتم. خدا رحمت کند. فوق العاده مرد کاردان و در کار بیرحم بود. اهل مطالعه وتئوریسین حسابی بود. تنها عیب بزرگ او این بود که فکر میکرد هرچه خودش میگوید درست و هرچه برای خود او خوب است، خوب است و دیگر هیچ! با وصف این،محسنات اوبرای کشورخیلی بیشترازمعایب اوبود.در آخر دولت من چون زیاد لگد می انداخت و به دولت بی اعتنایی میکرد به خیال این که قهرمان اصلاحات ارضی است او را خارج کرده برای سفارت رم فرستادم، البته برحسب امر شاه، ولی در دولت منصور معزولش کردند. به تهران آمد و کمکم مورد بی مرحمتی شد ولی من سعی کردم رشتۀ او با شاهنشاه و دربار پاره نشود تا روزی که به رحمت خدا پیوست ولی در مرگ او دربار سوگواری اعلام کرد که اثر فوق العاده در طبقۀ جوان و روشنفکر کشور داشت. در ۴۷ سالگی به سکتۀ قلبی درگذشت.۹۷

مقرر شده بود که برنامۀ اصلاحات، نسخۀ تجویزی سیاستمداران آمریکا در حد وسیعتری از مسائل ارضی به انجام برسد.از این رو محمدرضاشاه مسائل دیگری از قبیل ملی کردن جنگلها و مراتع، اصلاح قانون انتخابات، تشکیل سپاه بهداشت و دانش، تشکیل سپاه ترویج و آبادانی، اعطای حق رأی به زنان، فروش سهام کارخانه های دولتی، سهیم شدن کارگران در سود کارخانه ها و ... را به آن افزود و تحت عنوان لوایح ششگانه در ۶ بهمن ۱۳۴۱ توسط عَلَم به آرای عمومی گذاشت که به «انقلاب سفید» یا «انقلاب شاه و ملت» موسوم گردید. جبهۀ ملی یک گروه از مخالفان بود که این انقلاب را تحریم کرد و عَلَم با سیاست فریب و سرکوب آنها را به انزوا کشانید. روحانیون سوی دیگر جبهۀ مخالف انقلاب سفید بودند و با نامه نگاری های پیاپی به شاه و عَلَم خواستار لغوتصویب نامۀ انجمن های ایالتی و ولایتی در برنامۀ اصلاحی دولت شدند. امام خمینی نوشتند:

در تعطیل طولانی مجلسین دیده میشود که دولت اقداماتی را در نظر دارد که مخالف شرع اقدس و مباین صریح قانون اساسی است. مطمئن باشید تخلف از قوانین اسلام و قانون اساسی و قوانین موضوعه مجلس شورا برای جنابعالی و دولت ایجاد مسئولیت شدید در پیشگاه مقدس خداوند قادر و قاهر و نزد ملت مسلمان و قانون خواهد کرد. الغاء شرط اسلام در انتخاب کننده و انتخاب شونده که در قانون مذکور قید کرده و تبدیل قسم قرآن مجید رابه کتاب آسمانی تخلف از قانون مذکور است، خطرهای بزرگی برای اسلام و استقلال مملکت دارد که یا غفلتاً و یا خدای ناخواسته عمداً اقدام به این امر شده است. اکنون که اعلیحضرت درخواست عُلمای اعلام را به دولت ارجاع فرمودند و مسئولیت به دولت شما متوجه است انتظار میرود به تبعیت از قوانین محکم اسلام و قوانین مملکتی اصلاح این امر را به اسرع وقت نمایید و مراقبت کنید که نظائر آن تکرار نشود و اگر ابهامی در نظر جنابعالی است مشرف به آستان قم شوید تا هرگونه ابهامی حضوراً رفع شود و مطالبی که به صلاح مملکت است و نوشتنی نیست تذکر داده شود. در خاتمه یادآور میشود که عُلمای اعلام ایران و اعتاب مقدسه و سایر مسلمین در امور مخالفه با شرع مطاع ساکت نخواهند ماند و به حول و قوه خداوند تعالی امور مخالف با اسلام رسمیت نخواهد پیدا کرد. ۲۸/۲/۴۱. روح الله الموسوی الخمینی.۹۸

در اثر این اقدامات، سایر روحانیون نیز به جرگۀ مخالفان پیوستند و وقتی پاسخ مورد نظر خود را نیافتند با اعلامیه ای خطاب به ملت، صورت آشکارتر و وسیعتری به اعتراض دادند که باعث شد گروهها و جمعیتهای اسلام گرای بیشتری از جمله بازاریان و اصناف نیز به صف معترضان بپیوندند. دیری نپایید که گسترۀ مخالفت از تهران به سایر شهرهای کشور نیز کشیده شد و دولت عَلَم اقدامات امنیتی شدید را - خاصه در شهرهایی که بافت مذهبی قدرتمندتری داشتند - به مورد اجرا گذاشت. بار دیگر حضرات آیات تلگرافهای دیگری برای لغو تصویبنامه به شاه و عَلَم نوشتند. این بار امام خمینی در تلگراف خود، به عَلَم در مورد واکنش عَلَما هشدار داد:

جناب آقای اسدالله عَلَم عطف به تلگراف سابق اشعار میدارد، معلوم میشود شما بنا ندارید به نصیحت عَلَمای اسلام که ناصح مملکت و ملت و مشفق امتند توجه کنید و گمان کردید ممکن است در مقابل قرآن کریم و قانون اساسی و احساسات عمومی قیام کرد... اگر گمان کردید میشود با زور چند روزه، قرآن کریم را در عرض اوستای زرتشت و انجیل و بعض کتب ضاله قرار داد و به خیال از رسمیت انداختن قرآن کریم افتاده اید و کهنه پرستی را میخواهید تجدید کنید بسیار در اشتباه هستید. اگر گمان کردید با تصویبنامه غلط ومخالف قانون اساسی میشود پایه های قانون اساسی را که ضامن ملیت و استقلال مملکت است سُست کرد و راه را برای دشمنان خائن به اسلام و ایران باز کرد بسیار در خطا هستید. اینجانب مجدداً به شما نصیحت میکنم که به اطاعت خداوند متعال و قانون اساسی گردن نهید و از عواقب وخیمه تخلف از قرآن واحکام عَلَمای ملت و زعمای مسلمین و تخلف از قانون بترسید و بدون موجب مملکت را به خطر نیندازید و الا عَلَمای اسلام درباره شما از اظهار عقیده خودداری نخواهند کرد.»۹۹

دربخشی از تلگراف آیت الله گلپایگانی نیز آمد: «جناب آقای نخست وزیر... دولت جنابعالی چه تصویبنامه را لغو نماید و چه ننماید، خود به خود آن تصویبنامه از نظر ملت مسلمان ملغی است... آقای عَلَم از افکار و احساسات عمومی احترام کنید، به جای اصرار در این گونه مطالب به فکر ثبات وضع مملکت و درمان دردهای جامعه و اصلاحات از طرق مشروحه و قانونی باشید... روحانیت جز خیرخواهی و بیان مصلحت وانجام تکالیف شرعی مقصودی ندارد... محمدرضا الموسوی گلپایگانی.»۱۰۰

متعاقباً تلگرافهای اعتراض آمیز روحانیون سایر شهرها نیز به سوی شاه و عَلَم سرازیر شد و عَلَم در پاسخ به اعتراضات، اجرای تصویبنامه را منوط به تجدیدنظر در مورد آن کرد: «کاخ نخست وزیری. شمارۀ ۱۹۷ ک ۶۵ ت. ۵/۹/۱۳۴۱... به استحضار ... میرساند که بدون تجدید نظر تصویبنامه مورخ ۱۴/۷/۴۱ موضوع انجمنهای ایالتی و ولایتی قابل اجرا نخواهد بود. نخست وزیر. اسدالله عَلَم.»۱۰۱ اما عُلَما به این امر بسنده نکردند و تا لغو کامل تصویبنامه به اعتراضات خود ادامه دادند. سرانجام سیل اعتراضات و بیانیه ها، در مرحلۀ نخست اسدالله عَلَم را واداشت تا با هماهنگی شاه از اجرای تصویبنامه صرفنظر کرده به گونه ای آن را ملغی اعلام کند، اما این تصمیم نامانا و ترفندی بیش نبود تا فضای جامعه آرام گیرد و از شدت بحران کاسته شود. در قبال اصلاحیۀ حق رأی به زنان، جامعۀ زنان طرفدار اصلاحات نسبت به عدم اجرای تصویبنامه معترض شدند و از آنجا که «انقلاب سفید» تجویزی آمریکایی داشت، عَلَم در مرحلۀ دوم درصدد برآمد لوایح ششگانه را به «رفراندوم» بگذارد.

درمقابل این اقدام بار دیگر صدای اعتراضات بلند شد و امام خمینی رفراندوم را از نظر اسلام بی اعتبار و غیرقانونی خواند:

«به نظر اینجانب این رفراندوم که به لحاظ رفع برخی اشکالات به اسم تصویب ملی خوانده شده، رأی جامعه روحانیت اسلام و اکثریت قاطع ملت است در صورتی که تهدید و تطمیع در کار نباشد و ملت بفهمد که چه میکند. اینجانب عجالتاً از بعضی جنبه های شرعی آن که اساساً رفراندوم یا تصویب ملی در قبال اسلام ارزشی ندارد و از بعضی اشکالات اساسی قانونی آن برای مصالحی صرفنظر میکنم فقط به پاره ای اشکالات اشاره میکنم:

۱- در قوانین ایران رفراندوم پیشبینی نشده و تاکنون سابقه نداشته، جز یک مرتبه آن هم از طرف مقامات غیرقانونی اعلام شد و به جرم شرکت در آن جمعی گرفتارشدند وازبعضی حقوق اجتماعی محروم گردیدند. معلوم نیست چرا آن وقت این عمل غیرقانونی بود و امروز قانون است.

۲- معلوم نیست چه مقامی صلاحیت دارد رفراندوم نماید و این امری است که باید قانون معین کند.

۳- در ممالکی که رفراندوم قانونی است باید به قدری به ملت مهلت داده شود که یک یک مواد آن مورد نظر وبحث قرار گیرد و در جراید و وسایل تبلیغاتی آرای موافق و مخالف منعکس شود و به مردم برسد، نه آنکه به طور مبهم با چند روز فاصله بدون اطلاع ملت اجرا شود.

۴- رأیدهندگان باید معلوماتشان به اندازه ای باشد که بفهمند به چه رأی میدهند. بنابراین اکثریت قاطع حق رأی دادن در این مورد را ندارد.

۵- باید رأی دادن درمحیط آزاد باشدو بدون هیچگونه فشار و زور و تهدید و تطمیع انجام شود و در ایران این امرعملی نیست و اکثریت مردم را سازمانهای دولتی در تمام نقاط و اطراف کشور ارعاب کرده و در فشار و مضیقه قرار داده و میدهند... این رفراندوم اجباری مقدمه برای از بین بردن مواد مربوط به مذهب است... عَلَمای اسلام وظیفه دارند هر وقت برای اسلام و قرآن احساس خطر کردند به مردم مسلم گوشزد کنند تا در پیشگاه خداوند متعال مسئولنباشند. روح الله الموسوی الخمینی.۱۰۲

ازنظرناظران آگاه نیز«مراجعه به آرای عمومی برای تصویب مواد ششگانه پایۀ قانونی نداشت. مسئولان امر که خود تلاش دکتر مصدق را برای دست زدن به این کار در واپسین روزهای صدارتش محکوم کرده و غیرقانونی شمرده بودند، اکنون با تغییر نام آن به «تصویب ملی» میکوشیدند وانمود کنند که این یک با آن دیگری تفاوت فراوان دارد.»۱۰۳ در پی اعلام رفراندوم، مخالفان پیش از برگزاری آن، تظاهرات گستردهای در بازار و دانشگاه تهران به راه انداختند که با سرکوب نیروهای دولتی مواجه شد.

پس از آن، دولت عَلَم با بکارگیری تدابیر شدید امنیتی و با ایجاد محیطی کاملاً نظامی در روز ششم بهمن ۱۳۴۱ رفراندوم را برگزار کرد و یکماه بعد با ابلاغ لوایح انقلاب سفید به استانداران و فرمانداران سراسر کشور آن را لازم الاجرا شمرد، حسن ارسنجانی را از مسیر پیش روی خود برداشت و با تخریب علی امینی دولت وی را مسئول نابسامانیهای اوضاع اقتصادی و اجتماعی کشوردانست. فعالیت مطبوعات را با تعیین تیراژهای نامعمول محدود کرد. مدیرانی نزدیک به خود با درجۀ فرمانبرداری مطلق راجایگزین افرادی با درجۀ وفاداری کمترنمود وبه صاحبان فکرمخالف با انقلاب سفیداخطار داد: «به تعداد زیادی در سالهای اخیر هیأت حاکمه مانع ترقی مملکت بود ولی شاهنشاه از سالها پیش افکار مترقیانهای برای پیشرفت مملکت داشتند... مجلس یا هر طبقهای که با این افکارهماهنگ نشود محکوم است. انقلاب سفید ایران به رهبری شاهنشاه انجام شده و آن را به ما تحمیل نکردند.»۱۰۴

در مورد باقی مانده های حزب توده از طریق عوامل نفوذی وابسته به سیاست انگلستان از جمله اسدالله رشیدیان و همسویی شعارهای سیاسی آنها با مفاد اصلاحی طرح انقلاب سفید توانست این جبهۀ بزرگ مخالف را به سوی دولت و برنامههای اصلاحی آن جذب کند. در بحث اصلاحات ارضی درصدد برآمد املاک موقوفه را نیز مشمول طرح گرداند که با مخالفت شدید روحانیون مواجه شد چرا که روحانیت، تقسیم و واگذاری املاک وقفی را غیرشرعی میدانست. بر این اساس عَلَم، طرح اجارۀ طولانی مدت اراضی وقفی را پیش کشید و در اعلامیه ای گفت: «دولت در لایحۀ قانونی که از طرف شاهنشاه به آرای عمومی گذاشته شده قصد برگزار کردن موقوفات را به اجارۀ ۹۹ساله بر مبنای بالاترین عایدی که اکنون دارند داشته ومسئلۀ تقسیم در کار نیست و ادارۀ امور اوقاف از این طریق بر حسب ازدیاد عوارض موقوفات در عین رفاهیت کشاورزان و دهقانان دهات موقوفه میشود که عیناً به متولیان تسلیم میگردد تا به مصارف خیر برسانند.»۱۰۵ در پی اعتراض روحانیون، بزرگ مالکانی- که املاکشان مشمول طرح میشد- نیز به صف آنان پیوستند و دامنۀ مخالفتها تا استان فارس کشیده شد. در این استان اسدالله عَلَم به نبرد فیزیکی شدیدی با سران ایلات و عشایر و خانها پرداخت و سرانجام پساز دو ماه با دستگیری و کشتار چندی از نیروهای طرفین غائله خاتمه یافت.۱۰۶ اما به گفتۀ عالیخانی، گرفتاری عَلَم در بهار ۴۲ با تظاهرات پراکندۀ بازاریان و روحانیون در تهران و قم بار دیگر از سر گرفته شد و در این میان نقش آیتالله خمینی-که اعلامیه های بسیارتندی علیه شاه واقدامهای اصلاحی او میداد- برجسته تر شد.۱۰۷ امام خمینی بار دیگرمبارزه را با اعلامیه ای جدید پیگرفت و عید نوروز ۱۳۴۲ را عزای عمومی اعلام کرد. به دنبال این حرکت، آیت الله شریعتمداری هم در نامه ای خطاب به عَلَما عید نوروز را عزای عمومی اعلام کرد و سایر روحانیون از شهرهای تهران و مشهد نیز از این حرکت تبعیت کردند.۱۰۸ با آغاز سال نو روحانیون و طلاب قم مراسم سوگواری به پا کرده به تظاهرات پرداختند که منجر به درگیری نیروهای انتظامی با آنان شد. درنهایت نیروها به دستور اسدالله عَلَم به مدرسۀ فیضیۀ قم یورش برده، تنی چند از روحانیون و طلاب را مجروح کرده و تعدادی دیگر را به شهادت رساندند. پس از این ماجرا امام خمینی در بیانیۀ دیگری اقدام دولت را زیر سؤال برده آن را محکوم کردند:

«اکنون که مرجع صلاحیتداری برای شکایت در ایران نیست و ادارۀ این مملکت به طور جنون آمیز در جریان است، من به نام ملت از آقای عَلَم شاغل نخست وزیری استیضاح میکنم. به چه مجوز قانونی در دوماه قبل حمله به بازار تهران کردید و عَلَمای اعلام و سایر مسلمین را مصدوم و مضروب نمودید؟ با چه مجوز عَلَما و سایر طبقات را به حبس کشیدید که جمع کثیری اکنون نیز در حبس به سر میبرند؟ با چه مجوز بودجه مملکت را خرج رفراندوم معلوم الحال کردید، در صورتی که رفراندوم از شخص شاه بود و به حمدالله ایشان از غنیترین افراد بشر هستند. با چه مجوز مأمورین دولت را که از بودجۀ مملکت حقوق میگیرند برای رفراندوم شخصی الزام به خدمت واداشتید؟ با چه مجوز دو ماه قبل بازار قم را غارت کردید و به مدرسۀ فیضیه تجاوز نمودید و طلاب را کتک زده و آنها را به حبس کشیدید؟ با چه مجوز در روز وفات امام صادق(ع)کماندوها و مأمورین انتظامی را با لباس مبدل و حال غیرعادی به مدرسه فیضیه فرستاده و این همه فجایع را انجام داده اید؟»۱۰۹

عَلَم که اعتراض روحانیون و بازتاب شدید آن در میان ملت را قدرتمند و بی بازگشت دید، در اقدامی جدید طلاب را به خدمت سربازی فراخواند. روحانیون از جمله آیت الله شریعتمداری این اقدام دولت را غیرقانونی خوانده در اعلامیه ای به آن اعتراض کردند.۱۱۰ با نزدیک شدن به چهلم شهدای فیضیه، امام خمینی در بیانیۀ دیگری اقدام دولت را محکوم کرد و نسبت به کشتار طلاب معترض شد. به تبع این اقدام دیگر روحانیون از سایر نقاط کشور نیز در بیانیه های متعدد اقدام دولت را محکوم کردند. با فرا رسیدن ماه محرم، جریان اعتراض روحانیون گسترده تر شد و مبارزات صورت جدیتر به خود گرفت. علیرغم تدابیر شدید امنیتی و اخطارهای دولتی مبنی بر خودداری وعاظ و روحانیون از طرح مسائل ضدحکومتی، روحانیون همچنان از منابر و مجالس وعظنسبت به عملکرد دولت معترض بودند. بار اعتراض و مبارزۀ شهرهای قم و تهران نسبت به شهرهای دیگر بسیار محسوستر دیده میشد. در یک چنین فرآیندی عَلَم دستور داد به مراسم مذهبی در شهرهای قم و تهران حمله شود. عالیخانی در این باره مینویسد:

عَلَم پیشبینی میکرد که این بار دیگر مسئله با فرستادن چند پاسبان و پراکنده کردن تظاهرکنندگان حل نخواهد شد و در صورت لزوم میبایست به قوۀ قهریه متوسل گردد. از چند روز پیش نیز در گفت وگویی با شاه یادآور شده بود که در تظاهرات احتمالی آینده باید بزنیم و در برابر پرسش شاه که چگونه باید زد پاسخ داده بود: یعنی با گلوله بزنیم. اگر موفق شدیم که چه بهتر وگرنه مرا [اسدالله عَلَم] مسئول معرفی کنید.۱۱۱

روزهای ۱۳ و ۱۴ خرداد ۴۲ تعدادی از روحانیون و وعاظ دستگیر شدند۱۱۲ و دامنۀ تظاهرات گسترش بیشتری یافت. در شب ۱۵ خرداد ۴۲ امام خمینی در قم دستگیر شدند و مردم این شهر با شنیدن خبر دستگیری امام فردای آن روز به خیابانها ریختند. در تهران نیز خبر دستگیری امام به سرعت میان مردم پخش شد و همراه با قم از تهران نیز صدای اعتراض بلند شد. به این ترتیب تظاهرات اعتراض آمیز مردم در تهران و قم شدت و نمود بیشتری یافت و عَلَم به قول عالیخانی «در این روزهای حساس فعالیت خستگی ناپذیری داشت. با مقامهای انتظامی پیوسته در تماس بود و خود از کلانتریهای مناطق حساس شهر سرکشی میکرد و به همۀ مسئولان هشدار میداد خود را برای رویارویی با آشوبی بزرگ آماده کنند. به این سان هنگامی که در بامداد روز ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ (۵ ژوئن ۱۹۶۳) تظاهرات دراطراف بازار تهران آغاز شد، عَلَم آمادگی کامل داشت و به رئیس شهربانی وقت، سپهبد نصیری، تلفنی دستور تیراندازی داد و در برابر تردید نصیری یادآور شد که این دستور را به عنوان نخست وزیر میدهد و نامه مؤید این دستور را نیز بیدرنگ برای او خواهد فرستاد. خود نیز پس از ساعتی به دفتر نصیری رفت و از نزدیک شاهد وضع روز بود. این خونسردی و قاطعیت عَلَم اثر بسیار مثبتی داشت و مسئولان انتظامی توانستند در چندین ساعت به این غائله پایان دهند و تظاهرکنندگان را به شدت سرکوب کنند.»۱۱۳

جبهۀ ملی، گروه دیگر مخالفان عَلَم بودند که طرح انقلاب سفید شاه و ملت را تحریم کرده بودند. «ایراد اساسی جبهۀ ملی این بود که آن چه به نام انقلاب سفید یا انقلاب شاه و ملت خوانده شد را سرآغاز خودکامگی شاه میدانستند و بر این باور بودند که از همان آغاز باید در برابر آن ایستاد.»۱۱۴ این جبهه بسیاری از اعضای خود را در زندان داشت. پیش از حادثۀ ۱۵ خرداد، عَلَم چندینبار با سران آنها به مذاکره پرداخته بود و با وعدۀ اعطای مناصب و پست و مقام به آنها، فکر خود را از جانب آنها آسوده کرده بود. برخی رهبران این جبهه در نظر آمریکا، چهرههای مقبولی به حساب می آمدند که از منظر آنها بهتر از عَلَم میتوانستند تأمینکنندۀ منافع آنها باشند. این نگرش به ویژه در ماههای اولیه صدارت عَلَم بر پست نخست وزیری محسوس بود و آنها در اندیشۀ تشکیل دولت ائتلافی با ملیون نیز بودند. در این باره گزارش ساواک از قول آموزگار حاکیست:

آقای دکتر آموزگار، وزیر سابق دارایی، در یک جلسۀ دوستانه اظهار داشته دولت آمریکا نسبت به دولت آقای عَلَم خوشبین نیست و تمام کوشش خود را صرف تغییر دولت و زمامداری شخص دیگری که دارای تمایلات سیاسی به نفع دولت آمریکا باشد مینماید و در درجۀ نخست به منظور تأمین نظر شاهنشاه، دکتر علاء و نصرالله انتظام مورد نظر آنها میباشد، ولی در حقیقت کاندیدای اصلی آنها اللهیار صالح است و در مواقع بحرانی و موقع مناسب برای جلب رضایت شاهنشاه و صدور فرمان نخست وزیری اللهیار صالح از هیچ کوششی فروگذار نمینمایند. آموزگار افزوده فکر تشکیل کابینه ای به ریاست دکتر عبده و با شرکت چند نفرازاعضای سابق جبهۀ ملی مدتی است که مورد توجه محافل آمریکایی قرار گرفته و دراین مورد نیز با شاهنشاه مذاکراتی نموده و حتی فرمایشات ملوکانه را در روز ۲۸ مرداد دایر بر اینکه اگر کسی قصد خدمت داشته باشد گذشته را میتوان فراموش کرد دال بر توافق نظر ملوکانه با تشکیل کابینۀ ائتلافی از جبهۀ ملی و افراد مورد اعتماد شاهنشاه میداند.۱۱۵

اما عَلَم که به گفتۀ خودش نمیخواست نوکر آمریکاییها بشود، هم آمریکا و هم ملیون را بازی داد و پس از سرکوب قیام ۱۵ خرداد، مذاکراتش با سران جبهۀ ملی را قطع کرد و تا چند ماه پس از قیام آنها را در زندان نگه داشت. پس از آزادی اسرای ملی از زندان، سیاست صبر و انتظار صالح نتیجۀ مثبتی به بار نیاورد و روند فروپاشی آن را سرعت بخشید. در این باره «موضوع خط مشی سیاسی آیندۀ جبهه با توجه به اوضاع و شرایط، مورد بحث و مذاکرۀ طولانی قرار گرفت. سرانجام اتخاذ تصمیم به عهدۀ آقای صالح گزارده شد و صالح نیز سیاست صبر و انتظار را توصیه کرد، ولی این سیاست مورد قبول بسیاری از مبارزان جبهۀ ملی قرار نگرفت و فروپاشی جبهۀ ملی را تسریع کرد.»۱۱۶

پس از حوادث فوق، عَلَم، لایحۀ مصونیت قضایی اتباع آمریکا - که مذاکرات اولیۀ آن در دورۀ علی امینی انجام شده بود- را از تصویب هیأت وزیران گذراند اما اقدام خود را علنی نکرد تا آن که در دورۀ حسنعلی منصور لایحۀ کاپیتولاسیون به تصویب نمایندگان انتصابی دورۀ بیست و یکم مجلس شورای ملی رسید و علیرغم این خدمت او را از مصدر نخست وزیری برکنار کردند.

انگلیس و آمریکا همانطور که برای واگذاری مقام نخست وزیری به اسدالله عَلَم با یکدیگر به توافق رسیده بودند، برای عزل وی هم اتفاق نظر داشتند. آمریکا بدش نمی آمد که چهرۀ انگلیسی نخست وزیر ایران را با فردی که نقاب آمریکا به سیما داشت عوض کند و انگلستان هم که از ابتدا نگران پایههای حکومت دیکتاتوری محمدرضاشاه بود، با فضای رعب و وحشتی که دولت عَلَم برایسرکوب مخالفان ایجادکرده بود،نگران آن بود که مبادا مخالف خوانیها دوباره جانی تازه بگیرد و حرکتهای اعتراض آمیز گروهها بنیاد سلطنت پهلوی رادرهم فرو ریزد. اسدالله عَلَم خود در یادداشتهایش از چنین توافق دوستانهای بین سیاستمدران دو کشور مزبور برای ساقط کردن وی از منصب نخست وزیری سخن گفته است. او یکی از گفتگوهای خود با محمدرضا شاه را روایت میکند و میگوید شاه معتقد بود که انگلیسیها (که روحانیون را نیز عامل آنها میدانست) در ۱۵ خرداد تحریک میکردند تا تو برکنار شوی! شگفتی در اینجاست که شاه تمام قیام ۱۵ خرداد را شورش بر ضد اسدالله عَلَم دانسته و انگلستان و فراماسونها و نوکرهای انگلیس را نیز همدست انقلابیون خوانده است! و تمام آن اعتراضات را نه به خود بلکه به نخست وزیر بودن اسدالله عَلَم نسبت داده است: «عرض کردم، راستی من هنوز نمیدانم در ۱۵ خرداد خارجیها کدام یک تحریک میکردند، روسها، انگلیسیها و یا آمریکاییها؟ فرمودند: البته انگلیسیها، چون آخوندها که ایادی آنها بودند، مخصوصاً آیت الله بهبهانی که بعد از چهل سال منبر رفت و به تو حمله کرد و بعد هم علاء وزیر دربار وقت و عبدالله انتظام و گلشائیان که جلسه در دربار تشکیل داده و عزل تو رامیخواستند همه نوکرهای انگلیس بودند و فراماسون. من عرض کردم ممکن است فراماسونری کار کرده باشد چون من عضو آنها نشدم ولی بعید میدانم که در آن جریان انگلیسیها مداخله کرده باشند. به نظر چاکر عناصر چپ بودند که میدیدند منافع آنها از بین میرود یعنی زمینۀ تبلیغاتی آنها با انقلاب شاه از بین میرود و همچنین آمریکاییها ... پدرسوخته راکول وزیرمختار وقت آمریکا [در تهران]  نوکر میخواست و من نوکر نمیشدم. به این جهت بی علاقه به سقوط من نبود و حتی خیلی علاقه هم داشت و حسنعلی منصور را هم که در جیب خودش داشت که بعد هم آمد.»۱۱۷

و جالبتر اینجاست که اسدالله عَلَم نیز به این اوهام شاه ساخته روی خوش نشان میدهد و همانطور که قبلاً پیشنهاد کرده بود مسئولیت را (البته فقط در خلوت دو نفری با شاه) گردن می گیرد اما راضی نیست که انگلستان و عوامل انگلیس را مقابل خود تعریف کند و آمریکا را مخالف خویش میپندارد! براستی که خیال پردازیهای جانیان و قاتلان قیام 15 خرداد قابل بررسی های روانشناختی دقیق است.

عَلَم در جای دیگری از دست نوشته هایش، مسألۀ عزل خود از نخست وزیری را خواستۀ آمریکاییها در همان روز ۱۵ خرداد و پس از آن عنوان میکند و میگوید:

خارجی [آمریکا] میخواست مرا هم روز ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ از نخست وزیری بیندازد... بعد خارجی [آمریکا] از طریق دیگر آمد. حسنعلی منصور را به عنوان لیدر روشنفکران تراشیدند و به شاهنشاه قبولاندند که این شخص و این روشنفکران، ایران را گلستان خواهند کرد. شاهنشاه قبول فرمودند و به من امر دادند استعفا کنم. فوری سمعاً و طاعتاً اطاعت کردم. من به هر حال امر شاهنشاه ایران را که از جان و دل دوست دارم اطاعت کردم و گرنه دوباره پدر خارجی و خارجی پرست را درآورده بودم. مطلب به قدری شور بود که در انتخابات نسبتاً آزادی که من انجام دادم، منصور که کاندید وکالت تهران بود میخواست وکیل درجه یک تهران باشد وکیل دوازدهم شد. بعدازظهر قرائت آرا راکول پدرسوخته، وزیرمختار آمریکا[در تهران]، سراسیمه پیش من دوید که دستم به دامنت، بگو منصور را بالا بیاورند. یاللعجب! او را فحشکاری کرده از منزل بیرون کردم و شب گزارش را به شاهنشاه دادم. باری وکیل درجه یک نشد ولی دو ماه بعد نخست وزیر ایران شد و حالا هنوز هم همان حزب بر سر کار است و آقای هویدا نفر دوم منصور و مغز متفکر او بعد از کشته شدن منصور نخست وزیر هست که هست، حالا ۸ سال میگذرد.۱۱۸

عَلَم سرانجام در ۱۷ اسفند ۱۳۴۲ از نخست وزیری استعفا کرد و شاه که تمایل چندانی به از دست دادن دوست قدرتمند خود از پست نخست وزیری حکومتش نداشت، استعفای او را پذیرفت و خطاب به او نوشت:

جناب اسدالله عَلَم؛ استعفای شما از سمت نخست وزیری ملاحظه و پذیرفته شد. خدمات پرارزشی که در دورۀ نخست وزیری انجام داده اید بزرگترین افتخار شما خواهد بود، زیرا مصادف بوده است با انقلاب بزرگ ۶ بهمن ۱۳۴۱ و تمام اقدامات دیگری که در تکمیل انقلاب در سال ۱۳۴۲ انجام گرفت. عواطف مخصوص خودمان را به شما و همکاران شما ابلاغ مینماییم. خدمتگزاری و صمیمیت و فداکاری شما را هرگز فراموش نخواهیم کرد. ۱۷ اسفند ۱۳۴۲. محمدرضا پهلوی.۱۱۹

عَلَم هیچ گاه از این استعفا رضایت نداشت و نتوانست آن را فراموش کند. عالیخانی در این باره مینویسد: «شامگاه روز پیش [از استعفا] عَلَم مانند بیشتر جمعه های دیگر به دیدار خصوصی شاه رفته بود. در پایان شرفیابی، شاه که شام را مهمان پروفسور جمشید اعَلَم بود، از عَلَم که خود اتومبیلش را میراند، خواست اورا به آن جا برساند. هنگامی که به مقصد رسیدند، شاه از عَلَم میپرسدکه نظر راستین او دربارۀ این تغییر دولت چیست؟ عَلَم نیز در پاسخ شعری را که منتسب است به لطفعلیخان زند - هنگامی که در زندان آغامحمدخان قاجار بود- با مختصر تغییری در آغاز آن میخواند:

شاها ستدی جهانی ازهمچو منی/ دادی به مخنثی، نه مردی، نه زنی

از گردش روزگار معلومم شد/ پیش تو چه دف زنی، چه شمشیر زنی»۱۲۰

اسدالله عَلَم در دوران نخست وزیری اش به نخست وزیر کلنگی معروف شد. به گفتۀ عالیخانی که او را شخص «شاد و سرزنده ای که حتی در شرایط بحرانی آرامش و خندۀ خود را از دست نمیداد» معرفی کرده است، ازعادتی که او را به نخست وزیر کلنگی معروف کرد چنین میگوید: «یکی از عادتهای او این بود که به مناسبت راه افتادن هر طرح عمرانی کوچک یا بزرگی خود حضوریابد و کلنگ آغاز کار را بزند. روزنامۀ فکاهی توفیق اورا صدراعظم کلنگی مینامید و، ...با آنکه عَلَم سوژۀ خوبی برای شوخی های توفیق شده بود و گاهی در این زمینه گزاف میشد، وی هرگز گله ای نداشت و چیزی به دل نمیگرفت. نویسندگان توفیق نیز درهمان روزهای واپسین نخست وزیری عَلَم به نزد او رفتند و سنجاق کراواتی طلا به شکل کلنگ به اوهدیه کردند. در آخرین جلسۀ هیأت وزیران که استعفای دولت مطرح شد، وی این سنجاق را به کراوات زده بود.»۱۲۱ عَلَم در مدتی کمتر از یکماه بعد از کناره گیری از مقام نخست وزیری به ریاست دانشگاه پهلوی شیراز منصوب شد.

اسدالله عَلَم و انتخابات

عَلَم مراتب شغلی را به تدریج طی نکرد و از همان دوران جوانی به مشاغل مهم دست یافت. او همچنانکه سرپرستی املاک پهلوی را برعهده داشت، «مأمور پیامها و تماسهای محرمانۀ محمدرضاشاه بود و این تماسها دیگربا متنفذان و سیاست پیشگان داخلی نبود بلکه محافل دیپلماتیک خارجی را نیز در بر میگرفت. عَلَم از این پس یکی از مهره های حساس اجرای سیاست شاه شده بود»۱۲۲ و محمدرضاشاه نیز که پس از کودتای ۲۸ مرداد مترصد بود پایه های حکومت خود را متفاوتتر از گذشته بر روی نظام دیکتاتوری پی ریزد، به کمک عَلَم و متعاقب توافق سیاسی انگلیس و آمریکا مبنی بر تحکیم دیکتاتوری شاه، این مسیر را هموار دید و بر آن شد تا انتخابات مجلس را قلب نماید.

عَلَم که قبلاً امتحان خود را نزد محمدرضاشاه پس داده بود، مأمور شد تا انتخابات دور بیست و یکم مجلس شورای ملی را بصورت فرمایشی برگزار کند. او پیشتر هم زمانی که به دستور محمدرضاشاه به وزارت کشور منصوب شده بود، چنین انتخاباتی را انجام داده بود. به گفتۀ عالیخانی: «زمانی که متصدی وزارت کشوربود میبایست ترتیبی میداد تانمایندگان سرسپرده به شاه ازصندوق بیرون می آمدند. لاجرم چنین جریانی به عَلَم امکان داد بیش از پیش با سیاست داخلی کشور و سردمداران محلی و سیاست پیشگان روزآشنا شود وگروهی ازدوستان وهواداران خودرا به مجلس وارد کند یا به کار در دستگاه های دولتی بگمارد.»۱۲۳ چنین روندی باردیگر درانتخابات دوربیست و یکم -که برگزاری آن از دورۀ امینی تا نخست وزیری او به تعویق افتاده بود- از سر گرفته شد.

اسدالله عَلَم پروژه های اصلاحی و به ویژه طرح انقلاب سفید دوران نخست وزیری خود را در غیاب مجلس با اقداماتی نظیر تشکیل کنگرۀ دهقانان در ۱۹ دی ۱۳۴۱، برگزاری رفراندوم در تاریخ ۶ بهمن ۱۳۴۱، برگزاری کنفرانس اقتصادی در ۸ اسفند ۱۳۴۱ و نظایر آن به تصویب رسانده بود۱۲۴ اما چنین تصویبی با به رسمیت شناخته شدن نظام پارلمانی بعد از مشروطه مشروعیت نداشت.عَلَم برای آنکه با ممانعتی در مسیر اجرای طرحهای اصلاحی - که یک نمونۀ آن در قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ نمود یافت - مواجه نشود، برگزاری انتخابات دور بیست و یکم را به تعویق انداخته بود لکن پس از خاتمۀ بحران ۱۵ خرداد برگزاری آن را در دستور کار قرار داد و انتخابات با افراد گزینش شده ای که پیشتر توسط خود او به «کنگرۀ آزاد زنان و آزاد مردان» راه یافته بودند، به اجرادرآمد.

«اسدالله عَلَم جهت مشروعیت بخشیدن به برنامه های اصلاحی دولت خود در اواسط تابستان سال ۱۳۴۲ کنگره ای تحت عنوان «کنگرۀ آزاد زنان و آزاد مردان» متشکل از حدود ۲۰۰۰ نفر از طبقات مختلف اجتماعی نظیر کارگران، دهقانان، زنان، اصناف و کارکنان دولت و غیره تشکیل داد. این کنگره حدود ششصد تصویبنامۀ دولت اسدالله عَلَم را به طور تشریفاتی مورد بررسی و رسیدگی قرار داد و طرحهای انقلاب سفید را تأیید کرد.»۱۲۵ از طریق همین کنگره نیز «نامزدهای نمایندگی مجلس شورای ملی برای دورۀ بیست و یکم که غالباً پیش از این توسط عَلَم دستچین شده بود، معرفی شدند و روند تبلیغات انتخاباتی و سپس انتخابات دورۀ بیست و یکم بر پایۀ آن شکل گرفت.»۱۲۶

این انتخاباتی بود که به گفتۀ عالیخانی میبایست «نمادی از انقلاب شاه و ملت» را به تصویر میکشید. از این رو مانند دورههای گذشته به صورت فرمایشی برگزار شد، به طوری که از پیش روشن بود که چه کسانی نماینده خواهند شد اما تفاوت چشمگیری با سایر انتخابات پیشین داشت: «برای نخستین بار چند تن زن به مجلس راه یافتند و گروهی کارگر و کشاورز نماینده شدند و دیگراز زمینداران و متنفذان محلی خبری نبود.»۱۲۸

مجلس دورۀ بیست و یکم در ۱۴ مهر ۱۳۴۲ آغاز به کار کرد و چند روز بعد در ۲۹ مهر اسدالله عَلَم از نخست وزیری استعفا داد تا وزرای کابینه اش در مجلس رأی اعتماد بیاورد. در نهایت مجلس این دوره طرحهای دورۀ نخست وزیریاش را به تصویب رساند و در ۱۰ اردیبهشت ۱۳۴۳ در دورۀ نخست وزیری حسنعلی منصوربه تغییر برخی ازمواد قانون انتخابات مجلس وانجمن های ایالتی و ولایتی که با مخالفت روحانیون وگروههای دیگر در دورۀ عَلَم مواجه شده بود هم رأی داد وآنها را به تصویب رساند.۱۲۸

از نظر فردوست «دوران قدرت عَلَم» از «مهمترین سالهای سلطنت محمدرضاشاه محسوب میشد چرا که نماینده های مجلس با نظر او تعیین میشدند.» او میگوید:

در زمان نخست وزیری اسدالله عَلَم، محمدرضا دستور داد که با عَلَم و منصور یک کمیسیون سه نفره برای انتخابات نمایندگان مجلس تشکیل دهم. کمیسیون در منزل عَلَم تشکیل میشد. هر روز منصور با یک کیف پر از اسامی به آنجا می آمد. عَلَم در رأس میز مینشست، من در سمت راست و منصور در سمت چپ او. منصور اسامی افراد مورد نظر را میخواند و عَلَم هر که را میخواست تأیید میکرد و هر که را نمیخواست دستور حذف میداد. منصور با جملۀ اطاعت میشود با احترام حذف میکرد. سپس عَلَم افراد مورد نظر خود را میداد و همه بدون استثنا وارد لیست میشد. سپس من دربارۀ صلاحیت سیاسی و امنیتی افراد اظهارنظر میکردم و لیست را با خود میبردم و برای استخراج سوابق به ساواک میدادم. پس از پایان کار و تصویب عَلَم ترتیب انتخاب این افراد داده شد. فقط افرادی که در این کمیسیون تصویب شده بودند سر از صندوق آرا درآوردند و لاغیر. در تمام دوران قدرت عَلَم وضع انتخابات مجلس همین بود و در زمان هویدا نیز حرف آخر را همیشه عَلَم میزد.۱۲۹

حزب ایران نوین

انگلستان و آمریکا در رقابت با یکدیگر بر سر تثبیت موقعیت رژیم پهلوی و دیکتاتوری محمدرضاشاه به آرای مشترکی دست یافتند. این دو کشور در حالی که بازی دوستانه ای را در ایران شروع کرده بودند اما برای بالا بردن درصد ضریب اعمال نفوذ خود نسبت به دیگری همواره بر روی گزینه های انتخابی شان مانور میدادند. یکی از این گزینه ها راه اندازی بازی احزاب دولتی مردم و ملیون بود که هر یک با بهره گیری از مهره های خود نتیجۀ زورآزمایی شان به قضاوت افکار عمومی گذاشته شد و علیرغم گمانه زنی های انگلستان، شاه و عَلَم، دکتر اقبال که چهره ای آمریکایی داشت به پیروزی دست یافت. پس از آن که هر دو کشور بر روی اسدالله عَلَم، مرد قدرتمند دربار برای دست گرفتن بازی تازه قدرت -که با روند رو به تزاید مخالفت گروههای مختلف روبرو بود- متفق شدند و او توانست طرحهای اصلاحی را به سرانجام برساند و به خوبی از عهدۀ مهار و سرکوب مخالفین به ویژه قیام ۱۵ خرداد ۴۲ برآید، باری دیگر با یکدیگر به توافقی جدید دست یافتند تا زمینه های عزل اسدالله عَلَم از نخست وزیری را از طریق انحلال حزب ملیون فراهم آورند. بدین ترتیب حزب اکثریت پیروز میبایست منحل میشد و جای خود را به حزب «ایران نوین» میداد.عبدالرضا هوشنگ مهدوی در این باره گفته است:

«بر سر تقسیم منافع پس از واقعۀ ۱۵ خرداد ۴۲ یک توافق کلی میان انگلیس و آمریکا در ایران بوجود آمد. این توافق به شکل انحلال حزب اکثریت (ملیون) و جانشین شدن حزب ایران نوین به رهبری حسنعلی منصور به جای آن بود.»۱۳۰

به این ترتیب، پس از آن که انتخابات فرمایشی دورۀ بیست و یکم به انجام رسید، در ۲۴ آذر ۱۳۴۲ عَلَم حزب جدیدی به نام ایران نوین به راه انداخت و حسنعلی منصور نمایندۀ دور چهارم تهران به دبیر کلی آن برگزیده شد، آنچنان که عالیخانی مینویسد: «اکثریت نمایندگان مجلس، همچنان که از پیش قرار شده بود، در این حزب عضویت یافتند و از این پس میبایست، به ظاهر، حکومت حزبی بر سرکار باشد.»۱۳۱ او ادامه میدهد: «در این هنگام دیگر روشن بود که دولت عَلَم رفتنی است و به جای او منصور خواهد آمد. شاه بر خلاف رویۀ معمول خویش، عَلَم را کاملاً در جریان برنامه های آینده خویش گذارده بود و به این سان میخواست نهایت اعتماد و محبت خود را نشان دهد و تغییر دولت به گونه ای انجام گیرد که به هیچ رو دلیل کوچکترین ایرادی به شیوه کار عَلَم نباشد... شاه به عَلَم اشاره کرده بود مایل است دولت آینده دراواخر سال سر کار آید و تاریخ دقیق آن را بعداً به او خواهد گفت.»۱۳۲

وزارت دربار

عالیخانی مینویسد: «پس از چندی شاه احساس کرد که نیازمند دستیاری کاملاً قابل اعتماد و در ضمن کاربر است که بتواند از نزدیک و با سرعت مجری دستورهای او باشد و مسائل را به آن گونه ای که مورد سلیقۀ شاه است حل کند.»۱۳۳ از اینرو به موجب حکم زیر در ۱۹ آبان ۱۳۴۵ اسدالله عَلَم را به وزارت دربار منصوب کرد:

جناب اسدالله عَلَم، وزیر دربار شاهنشاهی؛ نظر به اعتماد و اطمینانی که به کفایت و شایستگی شما داریم به موجب این دستخط شما را به وزارت دربار منصوب و مقرر میداریم که با انجام وظایف محوله توجهات خاصه ما را بیش از پیش به لیاقت و صداقت خودتان جلب نمایید. کاخ سفید. سعدآباد. به تاریخ ۱۹ آبان ماه ۱۳۴۵. محمدرضا پهلوی.۱۳۴

پس از این حکم در آذرماه همان سال «وزیر دربار وقت، حسین نخعی که دیپلماتی ورزیده و مردی سخندان بود ولی کارش رنگ و بویی نداشت و به درد بلندپروازی های تازۀ شاه نمیخورد»، در مقام سفیر جدید به واتیکان اعزام شد.۱۳۵

عَلَم با ورود به دربار، ساختار جدیدی به آن داد تا متناسب با قدرت بی رقیبی که شاه به آن دست یافته بود، کانونی هدایتگر برای سیاست گزاریهای کشور بوجود آورد. تشکیلات اداری و اجرایی متعددی به آن افزود که در طول تاریخ و پیشینۀ دربار ایران سابقه نداشت. عالیخانی دربارۀ این تحول مینویسد:

با آمدن عَلَم، قیافۀ دربار یکسره دگرگون شد و سازمانهای تازه ای برای نظارت بر دانشگاهها و بررسی مسائل اجتماعی بوجود آمدند و دبیرخانۀ مجهزی مسئول پیگیری تماسهای دیپلماتیک شاه با مقامهای بیگانه شد. شاه به تدریج درهرموردی که ازپیشرفت کاری دردستگاه دولتی خرسند نبود از عَلَم میخواست کمیسیونی با مسئولان مربوط تشکیل دهد و کار را به فرجام برساند. دربار وزنۀ مهمی در سیاست کشور شده بود وهمه دست اندرکاران می بایست آن را به حساب بیاورند. به علت انضباط و پشتکار عَلَم، ماشین دربار با نظم و سرعت بی سابقه ای کار میکرد و هرچه بر کارایی دستگاه افزوده میشد، شاه کارهای بیشتری از آن توقع داشت. پس از تیمورتاش، تاریخ معاصر ایران هرگز چنین وزیر دربار نیرومندی به خود ندیده بود. علت این امر از یک سو کفایت عَلَم و از سوی دیگر اعتمادی بود که شاه به او داشت.۱۳۶ مظفر شاهدی به چند دلیل عمده مرکزیت یافتن وزارت دربار در زمان اسدالله عَلَم چنین اشاره کرده است:

۱- تثبیت و تحکیم موقعیت شاه در رأس حاکمیت کشور؛

۲- کاهش قابل توجه رقابت میان کشورهای انگلیس و آمریکا در ایران و گرایش هر دو کشور برای نیل به توافقی نسبی در عرصۀ سیاسی ایران؛

۳- کاهش قدرت نخست وزیران به دلایل عدیده؛

۴- سرکوب قهرآمیز مخالفان سیاسی رژیم پهلوی؛

 ۵- افزایش نسبی قیمت نفت و در نتیجه بهبود تدریجی وضعیت اقتصادی کشور؛

۶- حمایت کشورهای انگلیس و آمریکا ازرژیم پهلوی به عنوان کانون اصلی حفظ منافع این کشورها در منطقه و نهایتاً شخصیت قابلاعتنای خود اسدالله عَلَم، وزیر جدید دربار شاهنشاهی که در طول حیات سیاسیاش همواره برای حفظ و تحکیم موقعیت سلسلۀ پهلوی به رهبری محمدرضاشاه گام برداشته بود.۱۳۷ تشکیلات سازمانی که اسدالله عَلَم در وزارت دربار پی ریخت این چنین بود:

اسدالله عَلَم وزیر دربار شاهنشاهی؛ چهار مقام معاونت وزارت دربار؛ یک نفر به عنوان رئیس کل تشریفات شاهنشاهی و یک نفر هم به عنوان قائممقام رئیس کل تشریفات؛ دو نفر در سمت معاونت تشریفات کل دربار شاهنشاهی. غیر از سمت تشریفات کل شاهنشاهی چهار منصب دیگر نیز که به لحاظ تشکیلاتی و اداری مادون این مقام قرار داشتند عبارت از رؤسای چهارگانۀ تشریفات دربار شاهنشاهی بودند. مقامات دیگر عبارتبودند از: یک نفر با سمت مدیرکل دربار شاهنشاهی؛ یک نفر با سمت مدیرکل بازرسی وزارت دربار شاهنشاهی؛ یک نفر با سمت مدیرکل فنی وزارت دربار شاهنشاهی؛ سه نفر با سمت مدیرکل وزارت دربار شاهنشاهی؛ یک نفر با سمت رئیس دفتر مخصوص شاهنشاهی؛ یک نفر با سمت رئیس دفتر مخصوص علیاحضرت شهبانوی ایران؛ یک نفر با سمت پیشکار علیاحضرت ملکه پهلوی؛ یک نفر با مقام رئیس دفتر والاحضرت شاهدخت اشرف پهلوی؛ یک نفر با سمت رئیس دفتر والاحضرت شاهپورعبدالرضا پهلوی و حدود ۱۰ تا ۱۵ نفر با سمت آجودان کشوری اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر.۱۳۸

عَلَم پس از در اختیار گرفتن وزارت دربار، مطابق ساختاری که برای آن در نظر گرفته بود، ساختمانهای متعددی برای هر یک از بخشهای آن بنا کرد و با امکانات مدرن به تجهیز آنها پرداخت، از دستگاههای ارتباطی و اطلاع رسانی جدید بهره گرفت، نیروهای لازم با تخصصهایی که میخواست را بکار گرفت و متخصصین رشته های مختلف را به همکاری دعوت کرد آن گاه دربعدازظهر روز یازدهم اردیبهشت ماه سال ۱۳۴۸، شاه و فرح را به بازدید از ساختمان جدید وزارت دربار دعوت کرد:

بعدازظهر شاهنشاه و شهبانو از کارهای ما در دربار بازدید فرمودند. عمارتهای تازه ساز برای کارکنان دربار در سعدآباد و کاخ وزارت دربار را که با کمال آبرومندی ساخته ام و با فرشهای عالی مزین است، دیدن کردند... از تشکیلات هم خیلی خوششان آمد. از دستگاه های رمز و ارتباطات با دنیا و ارتباطات با دولت... در این جا ما تشکیلاتی به وجود آورده ایم که تمام برجستگان مردم را معلوم کنیم و با آنها تماس بگیریم؛یعنی بهترین صنعتگر، بهترین زارع، بهترین عالم، بهترین کارگر، بهترین معَلَم و بهترین دانشجو و... این تشکیلات عَلَمی را [دکتر محمد] باهری معاون اجتماعی دربار داده است. فعلاً یکصد نفر متخصص با نهایت علاقه مشغول کارهستند... شاهنشاه فوق العاده خوشحال شدند و هیچ  تصور نمی فرمودند چنین دستگاهی به وجود آمده باشد. اظهار رضایت [کرده] و فرمودند این کار باید قبلاً در دولت و سازمان برنامه می شد. عرض کردم دربار به هر صورت مرکز ثقل کشور است...۱۳۹

عَلَم پس از تجهیز وزارت در اساسی ترین اقدام خود به حذف یا منزوی کردن رقبایی نظیر دکتر اقبال، برادران رشیدیان و حتی فرماندهان ارتش و نظامیانی همچون فریدون جم، ارتشبد هدایت و حسن پاکروان پرداخت و حلقه ای از دوستان و طرفداران برنامه هایش را به دور خود جمع کرد.

آخرین روزها

در آبانماه ۱۳۴۵ عَلَم به جای حسین قدس نخعی به وزارت دربار محمدرضاشاه منصوب شد و این سمت را قریب یازده سال یعنی تا چند ماه مانده به پایان عمرش حفظ کرد. عالیخانی مینویسد:

در ۲۸ تیرماه سال ۱۳۵۶ عَلَم برای آخرین بار به عنوان وزیر دربار شرفیاب شد، سپس برای ادامه درمان رهسپار فرانسه شد، دو هفته بعد شاه به عَلَم تلفنی توصیه کرد به علت کسالتش بهتر است از کار کناره گیری کند و عَلَم هم استعفای خود را نوشت و ارسال کرد. دو روز بعد دولت جدیدی به ریاست جمشید آموزگار بر سر کار آمد و عَلَم با شگفتی فراوان آگاه شد که امیرعباس هویدا به جانشینی او منصوب شده است. عَلَم چند هفته پیش از آن که درگذرد، نامه ای مفصل به شاه مینویسد و نامه را به وسیله پروفسور عباس صفویان تقدیم میکند، ولی شاه حتی خواندن نامه مفصل را لازم نمی بیند و نوشته عَلَم را به هویدا میدهد و میگوید: «مشاعر عَلَم دیگر کار نمیکند...»۱۴۰ از آبان سال ۱۳۵۶ علایم مرگ‌آور بیماری علم نمایان شد. ۱۹ آبان در حالی که در بیرجند به استراحت مشغول بود دچار خونریزی داخلی شد و جهت ادامه معالجه به تهران انتقال داده شد. روز بعد به پاریس اعزام شد و پس از مسافرتی کوتاه به ایران بازگشت‌. اما در اواخر دی ۵۶ در بیمارستانی در پاریس بستری شد. پس از آنکه به رغم چند عمل جراحی حال وی همچنان رو به وخامت نهاده بود، جهت مراقبت و معالجه بیشتر در اواخر سال ۱۳۵۶ به آمریکا اعزام شد و در بیمارستان شهر نیویورک بستری گردید.

علم سرانجام در ساعت ۱۱ روز جمعه ۲۵ فروردین ۱۳۵۷ در بیمارستانی در نیویورک درگذشت‌. روز بعد جسدش به تهران انتقال یافت و روز یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۵۷ در آرامگاه خانوادگی خاندان علم در حرم امام رضا در مشهد به خاک سپرده شد.

 

پانوشتها

۱- مؤسسۀ مطالعات و پژوهشهای سیاسی، پ ۷۳۸۱۰، ج ۱.

۲-منابع دربارۀ تاریخ تولدعَلَم متفق القول نیستند.عالیخانی که یادداشت های او را گردآوری کرده، تولدش رایکسال پیش ازکودتای ۱۲۹۹ دانسته ومنابع دیگر به سالهای ۱۲۹۹ و۱۳۰۰ هم اشاره داشته اند.

۳- منصور رفیع زاده؛ خاطرات منصور رفیعزاده آخرین رئیس شعبه ساواک در آمریکا، ترجمۀ اصغر گرشاسبی، تهران: اهل قلم، چاپ اول: ۱۳۷۶، ص ۲۸۷.

۴- ویگورنیتسکی Vigornitsky) ) سرکنسول روسیه در بیرجند بود که پس از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ از همراهی با رژیم جدید سر باز زده به شوکت الملک پناه آورده بود.

۵- اسدالله عَلَم، یادداشتهای عَلَم، جلد اول، تهران: انتشارات مازیار، معین، چاپ ششم: ۱۳۸۵، ص ۲۹.

۶- محمدحسن گنجی، یادنامه به مناسبت چهلمین روز درگذشت شادروان امیراسدالله عَلَم، بیرجند، مؤسسۀ آموزش عالی امیر شوکت الملک عَلَم، ۱۳۵۷، صص ۷ - ۶.

۷- همان، صص ۲۹- ۲۸.

۸- همان، ص ۲۹.

۹- محمد علی مصنف، امیر شوکت الملک عَلَم «امیرقاین»،تهران:انتشارات امیرکبیر،چاپ دوم: ۱۳۵۵، ص ۲۷۵.

۱۰- اسدالله عَلَم، همان، ص ۳۰.

۱۱- مظفرشاهدی، مردی برای تمام فصول؛ اسدالله عَلَم و سلطنت محمدرضا پهلوی، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی، چاپ اول، ۱۳۷۹، ص ۴۹.

۱۲- مؤسسۀ مطالعات تاریخ معاصر ایران، سند: ۲۳-۲۲-۲-۷۹۴-ع.

۱۳- مؤسسۀ مطالعات تاریخ معاصر ایران، سند: ۹۱-۲۲-۲-۷۹۴-ع.

۱۴- اسدالله عَلَم، همان، ص ۳۴.

۱۵- مظفر شاهدی، همان، ص ۴۸.

۱۶- اسدالله عَلَم، جلد ۲، ص ۳۹.

۱۷- رضاشاه پیشتر اشرف را به همسری علی قوام، فرزند دیگر ابراهیم قوام، و فوزیه، خواهر ملک فاروق، را به همسری محمدرضا پهلوی درآورده بود.

۱۸- اسدالله عَلَم، جلد اول، صص ۲۶ - ۲۶.

۱۹-مارگارت لاینگ،مصاحبه با شاه،ترجمه اردشیر روشنگر، تهران: البرز، ۱۳۷۱، صص ۹۲ - ۹۱.

۲۰- اسدالله عَلَم، همان، ص ۳۲.

۲۱- مؤسسۀ مطالعات تاریخ معاصر ایران، سند: ۱-۰۹-۷۹۴-ع.

۲۲- مؤسسۀ مطالعات تاریخ معاصر ایران، سند: ۴-۱۵۲-۱۲۹-الف.

۲۳- همان سند.

۲۴- مظفر شاهدی،همان، صص ۱۱۳ - ۱۱۲ به نقل از اسناد مؤسسۀ مطالعات تاریخ معاصر ایران، سندهای: ۱ - ۳۲ - ۱۲۹-الف؛ ۲-۳۲۲-۱۲۹-الف؛ ۴-۳۲۲-۱۲۹-الف.

۲۵- همان، ص ۱۱۳ به نقل از سند: ۱-۳۲۳-۱۲۹-الف.

۲۶- حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، جلد اول (خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست)، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ هفتم: ۱۳۷۴، صص ۲۹۵ - ۲۹۴.

۲۷- کریم سنجابی، امیدها و ناامیدیها: خاطرات سیاسی کریم سنجابی، لندن: جبهۀ ملیون ایران، صص ۳۶۰ - ۲۵۹.

۲۸- اسدالله عَلَم، همان، ص ۲۶.

۲۹- همان، ص ۲۷.

۳۰- علی شهبازی، محافظ شاه: خاطرات علی شهبازی مأمور مخصوص شاه، تهران: اهل قلم، چاپ اول: ۱۳۷۷، ص ۷۸.

۳۱- همان، ص ۷۹.

۳۲- مظفر شاهدی، همان ، ص ۱۱۷.

۳۳- همان، صص ۱۲۵ - ۱۲۴.

۳۴- مؤسسۀ مطالعات تاریخ معاصر ایران، سند: ۱۱۶ - ۲۲ - ۲ - ۷۹۴ - ع.

۳۵- همان، سند: ۷۳ - ۱۳۲۲ - ۱۱۴ - ع.

۳۶- همان، سند: ۸۱۶۰.

۳۷- همان، سند: ۱۲۰-۲۲-۲-۷۹۴-ع.

۳۸- همان، سند: ۱۲۹-۲۲-۲-۷۹۴-ع.

۳۹- اسدالله عَلَم، همان، ص ۳۳.

۱۰- مظفر شاهدی، همان، صص ۷۲ - ۷۱.

۴۱- همان، ص ۷۱.

۴۲- مؤسسۀ مطالعات تاریخ معاصر ایران، سند: ۱-۳۲۲-۷۹۴-ع.

۴۳- همان، سند: ۱۱۰-۲۲-۲-۷۹۴-ع.

۴۴- اسدالله عَلَم، همان، صص ۳۵ - ۳۴.

۴۵- مظفر شاهدی، همان، ص ۷۴.

۴۶- اسدالله عَلَم، همان، ص ۳۵.

۴۷- مظفر شاهدی، همان، ص ۷۵.

۴۸- مؤسسۀ مطالعات تاریخ معاصر ایران، سند: ۱-۱۷-۳-۷۹۴-ع تا ۹-۱۷-۳-۷۹۴-ع.

۴۹- مظفر شاهدی، همان، ص ۷۶.

۵۰- اسدالله عَلَم، همان، صص ۳۷ - ۳۶.

۵۱- مظفر شاهدی، همان، ص ۷۸.

۵۲- نک: همان، صص ۸۷ - ۷۹.

۵۳- اسدالله عَلَم، جلد ۲، ص ۴۵۷.

۵۴- مؤسسۀ مطالعات تاریخ معاصر ایران، سند: ۸۱۵۹.

۵۵- مصطفی الموتی، بازیگران سیاسی از مشروطیت تا سال ۱۳۵۷ [جلد دهم] لندن پکا، آبان ۱۳۷۴/ نوامبر ۱۹۹۵، صص ۴۵ - ۴۴.

۵۶- مؤسسۀ مطالعات تاریخ معاصر ایران، سند: ۸۱۶۳.

۵۷- همان، سند: ۸۱۶۲.

۵۸- همان، سند: ۱۸۶۱.

۵۹- غلامرضا نجاتی، مصدق: سالهای مبارزه و مقاومت، جلد اول، تهران: مؤسسۀ خدمات فرهنگی رسا، چاپ اول: ۱۳۷۷، ص ۲۴۵ و ص ۲۵۵.

۶۰- همانطور که همگان می دانند داراییهای رضاشاه قبل و بعد از نشستن بر تخت سلطنت تفاوت عمده ای با یکدیگر پیدا کرد. او در دورۀ پادشاهیاش به املاک و مستغلات غصبی فراوانی دست یافت که پیش از تبعید همه را به محمدرضا منتقل کرد.

۶۱- تا پیش از رأی مذکور، املاک خالصه سلطنتی با مشارکت دولت اداره میشد.

۶۲- رک: مظفر شاهدی، همان.

۶۳- علی بهزادی، شبه خاطرات، جلد دوم، ص ۴۱.

۶۴- کریستین دلانوا، ساواک، ترجمۀ عبدالحسین نیک گوهر، نشر نو، چاپ اول: ۱۳۷۱، ص ۶۷.

۶۵- مظفر شاهدی، سه حزب؛ مردم، ملیون، ایران نوین (۱۳۵۳ - ۱۳۳۶)، بهار ۱۳۸۷، ص ۴۷.

۶۶- روزنامه کیهان، شماره ۵۱۱۷، یکشنبه ۲ مرداد ۱۳۳۹، ص ۱۷.

۶۷- ژان لوروریه و احمد فاروقی؛ ایران بر ضد شاه، ترجمۀ مهدی نراقی، تهران: امیر کبیر، چاپ اول: ۱۳۵۸، ص ۱۶۷.

۶۸- مظفر شاهدی، همان، ص ۲۹۰.

۶۹- اسدالله عَلَم، یادداشتهای عَلَم، جلد دوم، ص ۸۷.

۷۰- مظفر شاهدی، سه حزب، صص ۴۷ - ۴۶.

۷۱- همان، صص ۴۹ - ۴۷.

۷۲- مؤسسۀ مطالعات و پژوهشهای سیاسی، شماره پرونده: ۷۳۸۱۰/ج - یک.

۷۳- مظفر شاهدی، همان، ص ۵۲.

۷۴- روزنامه مهر ایران، ۱۵ دی ۱۳۳۶.

۷۵- اسدالله عَلَم، همان، جلد اول، صص ۴۲ - ۴۱.

۷۶- عمادالدین باقی، تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی، قم: نشر تفکر، چاپ اول: ۱۳۷۳، ص ۱۳۴.

۷۷- گزارش ساواک: ۷/۲/۳۸، به شماره ۲-۳-۴۶۱.

۷۸- مظفر شاهدی، همان، صص ۵۰ - ۴۹.

۷۹- گزارش ساواک: ۱۴/۴/۱۳۳۶.

۸۰- گزارش ساواک، ۲۷/۴/۱۳۳۶.

۸۱- محمود طلوعی، بازیگران عصر پهلوی، جلد اول، تهران: چاپخانۀ تک، چاپ اول: ۱۳۷۲، ص ۴۵۲.

۸۲- گزارش ساواک، ۶۲/۵/۶۳۳۱.

۸۳- روزنامه مهر ایران، ۱۷ خرداد ۱۳۳۹.

۸۴- جیمز. ا. بیل؛ شیر و عقاب، ترجمۀ فروزنده برلیان، تهران: نشر فاخته، چاپ اول: ۱۳۷۱.

۸۵- اسدالله عَلَم، همان، جلد اول، ص۴۳.

۸۶- همان، ص ۴۴.

۸۷- علل ناپایداری احزاب سیاسی در ایران، تهران: مرکز نشر بین الملل، چاپ اول: ۱۳۷۱، ص ۳۵۴.

۸۸- محمدعلی سفری؛ قلم و سیاست، تهران: نشر نامک، چاپ اول: ۱۳۷۱.

۸۹- غلامرضا نجاتی، تاریخ سیاسی ۲۵سالۀ ایران، تهران: مؤسسۀ خدمات فرهنگی رسا، چاپ اول: ۱۳۷۲، ص ۱۹۹.

۹۰- نهضت آزادی ایران «نشریۀ داخلی»، شمارۀ ۹۰۵، ۴ و ۱۶ اسفند ۱۳۴۱.

۹۱- جیمز. ا. بیل؛ پیشین، ص ۲۰۶.

۹۲- اسدالله عَلَم، همان، ص ۴۵.

۹۳- مهدی بازرگان، خاطرات بازرگان: شصت سال خدمت و مقاومت، به کوشش غلامرضا نجاتی، تهران: مؤسسۀ خدمات فرهنگی رسا، چاپ اول: ۱۳۷۵، ص ۳۶۶.

۹۴- کریم سنجابی، امیدها و ناامیدها: خاطرات سیاسی کریم سنجابی، لندن، جبهۀ ملیون ایران، بی تا، ص ۲۳۵.

۹۵- اسدالله عَلَم، همان، ص ۴۶.

۹۶- همان جا.

۹۷- همان، صص ۲۰۷ - ۲۰۸.

۹۸- علی دوانی، نهضت روحانیون ایران، جلد سوم، بنیاد فرهنگی امام رضا، بی جا، بی تا، ص ۴۰.

۹۹- صحیفۀ نور، جلد اول، وزارت ارشاد اسلامی، ۱۳۶۱، ص ۱۵.

۱۰۰- علی دوانی، همان، صص ۹۴ - ۹۵.

۱۰۱- همان، ص ۱۲۰.

۱۰۲- همان، صص ۲۴ - ۲۳.

۱۰۳- اسدالله عَلَم، همان، ص ۶۵.

۱۰۴- محمدعلی سفری، همان، جلد دوم، ص ۴۸۸.

۱۰۵- مؤسسۀ مطالعات تاریخ معاصر ایران، سند: ۲۰-۱۷-۳-۷۹۴-ع.

۱۰۶- اسدالله عَلَم، همان، ص ۴۷.

۱۰۷- همان جا.

۱۰۸- رک: علی دوانی، همان.

۱۰۹- صحیفه نور، همان، ص ۴۰.

۱۱۰- علی دوانی، همان، صص ۳۴۱ - ۳۴۰.

۱۱۱- اسدالله عَلَم، همان، صص ۴۸ - ۴۷.

۱۱۲- رک: علی دوانی، همان، ص ۴۰.

۱۱۳- اسدالله عَلَم، همان، ص ۴۸.

۱۱۴- همان، ص ۶۵.

۱۱۵- مؤسسۀ مطالعات و پژوهش های سیاسی، شمارۀ ۷۳۸۱۰/ج - یک.

۱۱۶- غلام رضا نجاتی، همان، ص ۳۹۴.

۱۱۷- اسدالله عَلَم، جلد دو، صص ۴۳۸ - ۴۳۷.

۱۱۸- همو، جلد سوم، صص ۱۰۳ - ۱۰۲.

۱۱۹- مؤسسۀ مطالعات تاریخ معاصر ایران، سند: ۳-۳۶۳-۷۹۴-ع.

۱۲۰- اسدالله عَلَم، جلد یک، صص ۵۱ - ۵۰.

۱۲۱- همان، ص ۵۲.

۱۲۲- همان، ص ۴۱.

۱۲۳- همان جا.

۱۲۴- مصطفی الموتی، بازیگران سیاسی ایران از مشروطیت تا سال ۱۳۵۷، جلد سوم، ص ۴۶.

۱۲۵- همان، ص ۴۷.

۱۲۶- همو، ایران در عصر پهلوی، جلد ۱۱، ص ۴۸۳.

۱۲۷- اسدالله عَلَم، همان ، ص ۴۹.

۱۲۸- مجموعه قوانین بیست و یکمین دورۀ مجلس شورای ملی، جلد اول، ص ۳۷۰.

۱۲۹- حسین فردوست، همان جا.

۱۳۰- عبدالرضا هوشنگ مهدوی، سیاست خارجی ایران در در دوران پهلوی: ۱۳۵۷ - ۱۳۰۰، تهران: نشر البرز، چاپ اول: ۱۳۷۳.

۱۳۱- اسدالله عَلَم، همان جا.

۱۳۲- همان، صص ۵۰ - ۴۹

۱۳۳- همان، ص ۵۴ - ۵۳.

۱۳۴- محمد حسن گنجی، همان، ص ۲۷.

۱۳۵- اسدالله عَلَم، همان، ص ۵۴.

۱۳۶- همان جا.

۱۳۷- مظفر شاهدی، همان، صص ۴۸۹ - ۴۸۸.

۱۳۸- همان، ص ۴۹۳.

۱۳۹- اسدالله عَلَم، همان، صص ۱۸۵ - ۱۸۴.

۱۴۰- همو، جلد اول، صص ۵۹ - ۵۸.

اسدالله عَلَم از نگاه عَلَم به روایت اسناد و دیگران

اسدالله عَلَم از نگاه عَلَم به روایت اسناد و دیگران


فصلنامه مطالعات تاریخی، شماره 46-45 ،تابستان و پائیز 1393 صفحات 133 تا 192