درگذشت نخستین رئیس سازمان تربیت بدنی پس از انقلاب
10502 بازدید
حسین شاه حسینی روز سوم دی 1396 در سن 90 سالگی دار فانی را وداع گفت . وی در دولت موقت معاون نخست وزیر و اولین رئیس سازمان تربیت بدنی بود .
شاهحسینی تحصیلات دوره متوسطه را در مدرسه یگانه در سرچشمه تهران گذراند و پس از فارغالتحصیلی در هنرستان هنرسرای عالی در رشته شیمی مشغول به تحصیل شد. وی به دلیل آشنایی با چهره هایی چون آیت الله سید محمود طالقانی و مهندس مهدی بازرگان در جریان انقلاب اسلامی ایران، در دولت موقت بازرگان ، سمت معاونت نخست وزیری را برعهده گرفت و پس از آن نیز تا زمان شهید رجایی مسوولیت ریاست سازمان تربیت بدنی و کمیته ملی المپیک را بر عهده داشت.
آقای شاه حسینی در نشست تخصصی سال 1383 تحت عنوان «بررسی نقش مطبوعات در بسترسازی کودتای 28 مرداد» که به همت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی تشکیل شده بود حضور یافت و مشاهدات خود از این کودتا را بیان کرد. توجه محققان و پژوهشگران ارجمند را به این سخنان جلب میکنیم:
مشاهداتی از دوران کودتا
بسمالله الرحمن الرحیم، از عنایتی که آقایان فرمودند و اجازه دادند من در خدمتشان باشم بسیار سپاسگزارم. خاصه آقایان روحانیونی که به مسائل سیاسی روز بحمدلله آشنایی دارند. من در سال 1306 متولد شدم و از شهریور 20 تا به الآن در تمام صحنههای سیاسی ایران عملاً حضور داشتم. چه در خدمت آیتالله کاشانی و چه در خدمت شادروان دکتر مصدق. چه با فاطمی از نزدیک ارتباط داشتم و چه با کریم پورشیرازی. در مسائل سیاسی عینی و عملی بودم. داعیه نیست. تاریخ را میتوانم بگویم. اهل نوشتن هم نیستم. چون بلد نیستم بنویسم.
من بعد از گرفتن دیپلم در نهضت مقاومت ملی در خدمت آیات عظام حاج سیدرضا زنجانی و مرحوم طالقانی بودم. بعد هم به زندان افتادم و مدتها درسم متوقف شد. بعد از زندان هم مجبور شدم بروم دنبال کسب و کار و از ادامه تحصیل بازماندم. در نتیجه اهل قلم نیستم، ولی اگر خدا بخواهد فعالیتهایم را ادامه میدهم تا انشاءالله حکومت قانون استوار شود. حکومت قانون نجاتبخش جامعه است. قانون هرچقدر هم بد باشد، اجرایش بهتر است. روابط بدون قانون نمیتواند ادامه پیدا کند. من از دکتر مصدق به هیچ وجه منالوجوه دفاع نمیکنم. از یک حقی دفاع میکنم. به شخص کاری ندارم. حق همیشه پابرجاست و به هیچ وجه من الوجوه از بین نمیرود. کریم پورشیرازی روزنامهنگاری بوده که مطالبی مینوشته و به دفعات مورد سرزنش قرار گرفته است. حتی دکتر مصدق بهایی هم بِهِش نمیداد. چرا؟ دکتر مصدق معتقد بود آزادی مطبوعات در هر شکلی میتواند پایهگذار یک مملکت دموکرات باشد. از این جهت همان روز اولی که نخستوزیر شد اعلام کرد تمام روزنامهها حق دارند هر چه میخواهند به من و خانوادهام بگویند. از مصونیت کامل برخوردارند. به هیچ وجه منالوجوه نباید مزاحمتی برای آنها باشد. ولی در عین حال ماده واحدهای به مجلس برد که روحانیت مصونیت داشته باشند.
سخنرانیها و مصوبة مجلس دوره هفدهم را نگاه کنید. براساس این ماده واحده تمام روحانیت مصونیت دارند. تا آن تاریخ اصلاً در قانون ما چنین چیزی نبوده. دورة هفدهم مجلس شورا را نگاه کنید. در دوره هفدهم مجلس شورا فراکسیون روحانیت تشکیل شد. تا آن تاریخ در مشروطیت ایران، هیچ وقت فراکسیون روحانیت نبوده در انتخابات این دوره، در عین حال که نخستوزیر قانونی مملکت بوده و با کمال قدرت کار میکرده، میگفت مردم آزادند بیایند رأی بدهند. حتی چپ هم آمد و رأی داد. شما انتخابات دورة هفدهم تهران را ببینید. تودهایها هم آمدند و رأی دادند. حداکثر آرای تودهایها بیست و هفت هزار نفر متعلق به مهندس احمد قاسمی بود. انتخابات نشان داد با تمام قدرتی که چپ داشت رأی چندانی نیاورد. مصدق گفت انتخابات آزاد است. هر کسی میخواهد بیاید شرکت کند. آنهایی که سنشان به اندازة من باشد یا دو سه چهار سال کمتر باشد، یادشان است. یا بروند از پدرانشان بپرسند. بر مبنای فتوایی که مراجع محترم تقلید حاج سید محمدتقی خوانساری،
حضرت آیتالله حجت، حضرت آیتالله صدر دادند، گفتند مردم بروید به صُلَحا رأی بدهید. مردم آمدند. مردم در تمام مناطق تهران و سایر شهرستانها آمدند. روحانیونی که تا آن روز نمیتوانستند به مجلس بروند، رأی آوردند. آقای جلالی موسوی، روحانی دماوند به مجلس آمد. آقای حاج آقا ضیاء حاج سید جوادی واعظ قزوینی و حاج آقا سید احمد صفایی از قزوین آمدند. آقای میلانی، آقای انگجی، آقای شبستری از منطقه تبریز به مجلس آمدند. در عین حال که امام جمعه تهران آقا میرزا سید حسن امام که از عاملین دربار و سرسپردگان بود کوشش میکرد در این فراکسیون راهی پیدا بکند، موفق نشد. جامعة علمیه تهران تشکیل شد، که در آن حضرت آیتالله کاشانی هم تشریف داشتند. این درباره آزادی که دکتر مصدق داده و گفته بود باید روزنامهنگاران آزادانه حرفشان را بزنند، مردم قضاوت کنند. روزنامة قیام ایران با حسن صدرَش چیزی مینوشت. روزنامه به سوی آینده حزب توده چیزی مینوشت. روزنامه چلنگر عکس دکتر مصدق و خانوادهاش را در حالی که دارند میرقصند، میانداخت. به هیچ وجه من الوجوه کسی حرف نمیزد. اگر شما یادتان باشد آزادی مورد سوءاستفاده قرار نگرفت، به دلیل اینکه در مقابلش روزنامههای دیگری بودند که پاسخ دهند. حتی دکتر مصدق آزادی را به جایی رساند که گفتند یکی از روحانیون قم میگوید میخواهیم در میدان فوزیه (امام حسین(ع) فعلی) برای استالین ختم بگذاریم.
آقای برقعی هم آمد دستش را گذاشت روی میکروفون و فاتحه خواند. در میدان فوزیه برای استالین، استالین مارکسیستی که اصلاً اعتقاد به هیچی نداشت، فاتحه خواند. آزادی اندیشه محترم است. مصدق میگفت بیایند در کلاس آزادی نظریاتشان را بدهند. مردم صاحبان اصلی مملکت هستند و باید قضاوت کنند که این درست است یا آن. بد و خوبش مال مردم است. مال کس دیگری نیست.
من منزل مرحوم آیتالله حاج سید رضا زنجانی بودم. حاج شیخ مرتضی حائری از قم تشریف آورده بودند. گفتند آقا این اعلامیه را چی جواب بدهیم. نگاه کرد، دید اعلامیه را نوشتند که اگر ما فردا قدرت بگیریم تمام آقایان روحانیون را چه میکنیم، چه میکنیم. اعلامیه هم با خط قرمز بود. به تمام خانة مراجع و روحانیت ریختهاند، چرا؟ میخواستند مردم را علیه حکومت ملی دکتر مصدق تحریک کنند. خیلی ساده بود مطلب. اعتقادم این است که آیتالله کاشانی فی حد ذاته به هیچ وجه من الوجوه مخالف دکتر مصدق نبود. ولی نتیجه کار فرزندان را ببینیم. بعد از کودتای 28 مرداد آقازادهاش وکیل میشود. آیا آقا مصطفی زمینهای داشت در ایران؟ چطور وکیل میشود؟ مکاتباتش را نگاه میکنیم. همینها، این پدر محترم را وادار میکنند که از طریق ثریا با شاه، ارتباط بگیرد. منِ حسین شاهحسینی، منزلم توی خیابان سیروس بود و هر شب جمعه منزل آیتالله کاشانی میرفتم. به دلیل اینکه اعتقاد به شخص کاشانی داشتم. هنوز هم به تفکر و اندیشههای کاشانی احترام قائلم. ولی آقازادگان ایشان از موقعیت و اسم ایشان، استفاده کردند و مسیر تفکر ایشان را عوض کردند. خودشان که چیزی نبودند، ایجاد تفرقه کردند. این تفرقه به نفع انگلستان و به ضرر آحاد ملت ایران تمام شد. اگر حرکت ملیگونة دکتر مصدق پاگرفته بود جهان اسلام نجات پیدا میکرد. این نظر تمام جهانیان است.
الآن شما کتاب مردان شاه را نگاه میکنید و میبینید صریح گفتهاند اگر کودتای 28 مردادی نمیشد و امریکا در مقابل دکتر مصدق نمیایستاد و مصدق را واژگون نمیکرد، وضع خیلی خوب میشد. آیتالله کاشانی علاقهمندی خاصی به دکتر فاطمی داشت. موقعی که عبدخدایی دکتر فاطمی را زده بود، آیتالله کاشانی برای عیادت او به بیمارستان نجمیه رفت. عبد خدایی کی بود؟ آیا جز از فدائیان اسلام بود؟ پس معلوم است آیتالله کاشانی این کار را تأیید نمیکرد، به هیچ وجه من الوجوه تأیید نمیکرد. این حکایت از عدم تأیید است. نه اینکه حالا بگویم، به دفعات میگفت این سید ـ منظور دکتر سیدحسین فاطمی است ـ بزرگوار شایستگی خیلی کارها را دارد.
روزی که مرحوم آیتالله حاج سید محمود طالقانی خدمت آیتالله کاشانی رسید، گفت : آقا این مسائلی را که الآن شما طرح کردید مصلحت نیست. آقازادگان محترم پوست خربزهای زیر پای شما گذاشتند. از پلهها آقای طالقانی را گفتند بفرمایید بروید پائین. مسائل به این حد است. آیتالله کاشانی شخصاً آدم مبارز سیاسی بود. پدرش هم به دلیل استقلالخواهی، دشمنی و کینه با انگلستان داشت، ولی این مسئله به آقازادهها ارتباط ندارد. علاوه بر این شمس قناتآبادی هم بود. نبرد ملت هم با عبدالله کرباسچیان بود. اینها با این نهضت چهها نکردند. من عضو حزب ایران نیستم. اولین بار در شورای جبهه ملی عضویت پیدا کردم؛ بعد از کنگرة جبهه ملی سال 1342. تا آن موقع عضو سازمانی نبودم. الآن هم به همان افکار و اندیشههایم هستم. اولین باری که مرحوم آقاسید ابوالقاسم کاشانی از تبعید برمیگشت کسی در فرودگاه مهرآباد بود؟ ماها بودیم. بفرمایید اصلاً جامعه روحانیت حرکتی در آن مورد کرد؟
در اولین نماز عیدفطر که آیتالله کاشانی خواند و علیه استعمار موضع گرفت، نیروهای ملی آن زمان پشت سرش بودند. این نماز عیدفطر کجا بود؟ آیاغیر از جوادیة تهران بود؟ آقای محمدی اردهالی تکبیرگویش بود. ماها سیصدنفر راه افتادیم از پامنار تهران دنبال مرحوم آقا سید ابوالقاسم کاشانی. جمال امامی، طرفدارهای بیوک صامیر، طرفدارهای قرهچارلوها، همانها، طرفدارهای میراشرافی، آمدند آنجا، ما را کتک زدند. هنوز هم میگویم آقای کاشانی آدم سالم، خدمتگزار به این مملکت بود و مخالف استعمار و استبداد و خیلی شدید هم بود، خیلی شدید. ولی اطرافیان نگذاشتند. آقای نادعلی کریمیها، آقای شمس قناتآبادی را که خود شما بیوگرافیشان را بهتر از من میدانید. آیا این میتوانست مشاور خوبی برای آقای کاشانی و راهنمای او باشد؟ بقایی را که خود شما سوابقش را بهتر از ما میدانید، میتوانست مشاور خوبی باشد؟ خیر نمیتوانست. جامعة علمیه را آقای حاج سید رضای زنجانی، حاج سیدمحمود طالقانی، آقایان جزایریها، آقا مهدی حائری، آقای شیخ مرتضی حائری، آقای دزفولی و آقای روحالله کمالوند، درحمایت از حرکت ملی مردم ایران تشکیل دادند. دکتر مصدق در تمام طول زندگیاش هر موقع در مجلس قرار میگرفت، اول به نام خدا، بعد هم به نام ائمه معصومین حرفش را شروع میکرد. معیار و کارش هم، افکار مدرس بود. دنبالهرو مکتب حسینبن علی(ع) بود.
و اما روز بیست و پنجم بیست و ششم و بیست و هفتم. نهم اسفند در قتل افشارطوس و در سی تیر علیه دکتر مصدق توطئه شروع شد. به عناوین مختلف توطئه شروع شد. به هر شکل و به هر نحو تا دکتر مصدق را از شکل مردمی خارج کنند. آمدند و توطئه سیاسی در قالب کرومیت روزولت انجام دادند. مقادیر بسیار زیادی پول آوردند به تهران. ماها مطلع بودیم. همین آقای شعبان جعفری که بِهِش شعبان بیمخ میگویند، پیش از این، یعنی قبل از ملی شدن صنعت نفت، در کابینة ساعد و بعد از آن و در قتل هژیر جزو دوستان بچه مسلمانهای علاقمند به آیتالله کاشانی بود. اوایل بازوی حرکت آقای کاشانی بود. ولی یواش یواش آمد در ارتباط با احمد عشقی و از دور و بَرِ آقای کاشانی کشید به آن طرف. اگر بررسی کنید میبینید باشگاه جعفری را دکتر مصدق درست کرد. چطور شعبان جعفری آمد آنجا؟ به توصیة آقای کاشانی بود. ایشان میفرمود این ورزشکار خوبی است. اوایل هم خیلی خوب عمل کرد. بعد یواش یواش کار به جاهای بدی کشید.
اینهایی که میگویم نظرات جبهه ملی نبود، این نظر خودم است. روز 28 مرداد، صبح اول وقت، من منزل آقای ابراهیم کریم آبادی بودم. ابراهیم کریمآبادی صاحبامتیاز روزنامة اصناف بود. مدیرعامل روزنامه اتحادیه بود. رفیق شمشیری بود در سرچشمه تهران. به مجرد اینکه من رفتم گفت امروز مثل اینکه یک هیاهوهایی هست. من بلند شدم آمدم. در جلساتی که من بودم مطالب بسیاری در روز قبل و شب قبل بود. به مجرد اینکه رسیدم، آقای کریمآبادی گفت : گمان میکنم زندگیهای ما را دارند آتش میزنند. من بلند شدم، چون چهرة شناخته شدهای نبودم. قرار شد هر کدامشان اطلاعاتی از جامعة اصناف بازرگانان گرفتند، مستقیماً بروند خانة حاج میرزا سیدعباسعلی اسلامی. نکتهای هم در اینجاست. او همان روز که رفتند خانة حاج میرزا سید عباس اسلامی تا دو روز در آنجا تحصن کردند. روز چهارم آقای فلسفی توصیه کرد همه را آزاد کردند.
من دیدم خیلی راحت دستهای از تهِ خیابان سیروس حرکت کردند آمدند. در بدو امر به نفع مصدق شعار میدادند، ولی بعد دوستان همین آقای شیخ محمد تهرانی که بِهِش شیخ محمد آقای نفتی میگفتند، اینها را هم از زندان سرلشکر دفتری آزاد کرد. به مجرد اینکه آزاد کرد، اینها رفتند توی خیابانها علیه دکتر مصدق شعار دادند. پلیس هم ایستاد از اینها حمایت کرد. حمایت پلیس از این نیروها موجب شد که مردم تحریک شوند. خیلیها ترسیدند و دیگر توی صحنه نیامدند. در عین حال شب قبل هم از ناحیة دولت و از طریق فراکسیون نهضت ملی دستور دادند که به هیچ وجه منالوجوه کسی عکسالعمل شدیدی نشان ندهد. چون روز قبلش که 27 مرداد بود، میتینگ عظیم برپا شده بود. میخواستند تشنجی پیدا نشود. شبش هم در خیابان استامبول لالهزار با چپیهای وابسته به خارج زد و خورد شده بود. آنها کوشش میکردند تشنج ایجاد شود، بلکه بتوانند اهداف خودشان را پیاده کنند. هیچ حکومت ملی را چپ نمیتواند، چپِ وابسته، نمیتواند تحمل کند. او میخواهد حکومتی وابسته به خودش باشد. به این دلیل آنها حمله میکردند.
پاسخ به سخنان آقای شاهحسینی
آقای حسینیان : از جناب آقای شاهحسینی که بحث ما را بسیار پرحرارت کردند تشکر میکنم. اتفاقاً خوبی این مباحث هم همین است. حرفها در جلسه باید نقد شود تا بعضی مطالب، سؤالات و مبهمات و شبهات پاسخ داده شود. من واقعاً تشکر میکنم.
عرضم به حضورتان از اینکه فرمودند دولت مصدق درصدد ایجاد یک حکومت دموکراتیک بود، نه، ما این را به هیچ وجه قبول نداریم. اَدله و شواهد و عملکرد دورة دو ساله مصدق خلاف این را ثابت میکند. منتها مصدق شانسی که داشت در مقابل یک شاهِ بسیار بدی قرار گرفته بود که بسیاری از حقایق زیر پوشش بدی شاه پنهان و محو شده است. مصدق از وقتی که حکومت را به دست گرفت بنای دیکتاتوری گذاشت. از جمله کارهایی که در آذر سال 1331 کرد سرکوب مطبوعات بود. من نمیگویم شخصاً مصدق چنین کاری را کرد، ولی مجموعة طرفداران مصدق و جبهه ملی با قدرت و سکوت مصدق انجام دادند. جبهه ملی، همین شعبان بیمخ را که پروندهاش در مرکز اسناد انقلاب اسلامی موجود است، و خوشبختانه پروندهای هم هست که مخالفین مصدق درست نکردند، دادگستری آقای مصدق این پرونده را تشکیل داده است، جبهه ملی شعبان بیمخ را تحریک کرد تا ریختند به خیابانهای تهران و به دفاتر چهارده روزنامه از جمله روزنامه فردوسی، سیاست، صدای مردم، طلوع، صبا، آتش و چند روزنامه دیگر حمله کردند. سندش در کتابی که بنده با عنوان «بیست سال تکاپوی اسلام شیعی» نوشتهام، موجود است. خواهش میکنم این بحث را مطالعه کنید. مدیران جرایدی که خسارت دیده بودند، در مجلس تحصن کردند و از همه افرادی که در تخریب روزنامهها شرکت کرده بودند مثل داریوش فروهر سردستة پان ایرانیستها، شعبان بیمخ، دکتر بقایی و طرفداران مصدق شکایت کردند. دکتر فاطمی در آن زمان معاون آقای مصدق بودند. از اینها شکایت کردند. طبق گزارشی که دادگستری تهیه کرد، مشخص شد این افراد رهبری شورشیان و به آتش کشیدن دفاتر روزنامهها را به عهده داشتند. بعد از اینکه دستگیر کردند، شعبان بیمخ نامهای به مصدق نوشت که آقا قرار نبود ما توی زندان بمانیم. مصدق هم به وزیر دادگستری دستور رسیدگی صادر کرد. مطلب دیگر دستگیری همین شیخ محمد تهرانی معروف به نفتی بود. نه نفت فروش بود ونه نفت دزد. به خاطر اینکه طرفدار ملی شدن نفت بود بِهِش میگفتند نفتی. بالاخره یک روحانی انتقادی از دولت کرده. انتقادش هم راجع به برخورد دیکتاتورمآبانه با مذهب بود، بازگذاشتن دست کمونیستها بود. این بندة خدا را گرفتند و انداختند زندان. این چه حکومت دموکراتیک است،که مثلاً ممکن است چند روزنامه را تحمل بکند، اما وقتی پای مذهب و روحانیت به کار میآید هیچکس را نمیتواند تحمل کند. این علامت دموکرات بودن آقای مصدق است؟ مهمترین کاری که مصدق کرد اختیارات فوقالعاده بود. مگر شعار مصدق برقراری حکومت دموکراتیک نبود؟ وی اولین کاری که بعد از رسیدن به قدرت کرد، این بود که مجلس را عملاً تعطیل کرد و یک اختیارات شش ماهه گرفت که تمام قانونگذاری به دولت احاله شد. آن زمان مرحوم کاشانی هم حامی بودند و همه میگفتند باید دولت حمایت شود. آقای کاشانی هم رئیس مجلس شده بود و تأیید کرد و اختیارات واگذاری قانونگذاری به مدت شش ماه به دولت واگذار شد. هنوز شش ماه تمام نشده بود مجدداً یک لایحة دیگر به مجلس برد و درخواست دو شش ماه، یعنی یک سال دیگر اجازه قانونگذاری برای دولت کرد. همین لایحة قانونی مطبوعات هم در دولت تصویب شد نه در مجلس. چون عملاً مجلس به مدت یک سال و نیم از کارایی افتاد و اجازة فعالیت نداشت. مسئله دیگری که مصدق خلاف ادعای دموکرات بودن خود عمل کرد، انتخابات دوره هفدهم بود. انتخابات دورة هفدهم شروع شد، همه علما هم اول حمایت کردند. دوران مصدق دوران پیچیده و در هم آمیختهای است. از یک ماه تا یک ماه دیگر مواضع به کلی تفاوت میکرد. این به دلیل عملکرد دولت بود. بنابراین آقای کاشانی با نیروهای مذهبی، اول از مصدق حمایت میکردند و نه در آخر. بله همه نیروهای مذهبی، اول از مصدق حمایت کردند ولی در پایان همه به مخالفت برخاستند و اظهار پشیمانی کردند.
آقای کاشانی میگوید از اشتباهات من بود که به کسی اعتماد کردم که اعتقاد به اسلام نداشت. روز انتخابات، درست نصف انتخابات برگزار شد، هفتاد و هشت نفر از صد و سی و شش نفر انتخاب شده بودند. همین که مصدق احساس کرد طرفدارانش رأی نیاوردند، بلافاصله انتخابات را تعطیل کرد و تا آخر مجلس دورة هفدهم هم انتخابات را برگزار نکرد. یعنی مجلس با همین اکثریت نصف به اضافة چند نفر به حیات خود ادامه داد. وقتی هم به مصدق فشار میآوردند، میگفت که طرفداران امپریالیست فشار میآورند. اگر مصدق شعار میداد من رهبر یک انقلاب هستم، هیچ مانعی نداشت، همه این چیزها قابل توجیه بود. اما او میگفت ما میخواهیم یک حکومت قانون برقرار کنیم. ما میخواهیم یک حکومت دموکراتیک برقرار کنیم. این شعارها با این عملکرد قابل تطبیق و توجیه نیست. داستان فلسفی هم که ایشان فرمودند، اتفاقاً خیلی جالب است. من نقش مهمی در چاپ خاطرات مرحوم فلسفی داشتم. ایشان این موضوع را که گفتهاند فلسفی منبر رفته و گفته کشور احتیاج به شاه دارد همانطور که زنبور احتیاج به ملکه دارد، به شدت تکذیب کردند. در کتاب خاطراتشان هم هست. گفتند من تمام سخنرانیهایم ضبط میشد. رادیو ضبط و پخش میکرده است. اگر یکنفر نواری آورد که من چنین مطلبی را اظهار کردهام تمام حرفهایی که زدهام پس میگیرم. با تأکید فراوان میگفتند که این دروغی بود که جبهه ملی علیه من ساخت و سرِ زبانها انداخت. حتی نیروهای مذهبی هم این را تکرار میکردند. حتی آن مرحوم سه روز قبل از فوت، خدا ایشان را رحمت کند، زنگ زدند و من را خواستند. باز در وصیت همین مسئله را تکرار کرده، فرمودند که طرفداران مصدق از مخالفین من هستند. خصوصاً در رابطه با این مسئله شما اگر کسی چنین چیزی را ادعا کرد تکذیب کنید. شما از قول من ادعا کنید که بعد از فوت من هم اگر کسی چنین نواری را آورد من حاضرم همة حرفهای خودم را پس بگیرم و من دروغگو و دیگران راستگو باشند. عرض کردم آقای کاشانی هم همة حمایتش را گذاشت که آقای مصدق روی کار بیاید و حمایت کرد. از جایی شروع به فاصله گرفتن کردند. مصدق در مقابل کاشانی جبهه گرفته بود نه در مقابل پسر یا آقازادههای آقای کاشانی. ربطی به هم ندارد. آقای کاشانی شخصیت مستقلی بودند و مصدق در مقابل ایشان موضعگیری کرده بود و ربطی به فرزندان ایشان ندارد. بله ما هم میتوانیم بگوییم که طرفداران افراطی مصدق بودند که این اختلافات را درست کردند. باید دلیل داشته باشیم. واقعاً مذهبیها برداشتشان از دولت مصدق این بود که بدتر از شاه است. جواب تلگرافی که آیتالله بروجردی بعد از کودتا در پاسخ به شاه دادند، تأیید عرض بنده است. من عین این مطلب را میخوانم شما قضاوت کنید. آیتالله بروجردی اولاً یک شخص سیاسی بود. کسی بود که در جریان مشروطه حضور داشت. کسی بود که در زمان رضاشاه دستگیر شد و صد روز زندان بود. این آدم از شاگردان مرحوم آخوند خراسانی بود و ارتباط نزدیک با مسائل سیاسی داشت. تا آخر هم نشان داد چه شخصیت سیاسیای است و مسائل را درک میکند. جوابی که به تلگراف شاه میدهد این است : «حضور مبارک اعلیحضرت همایون خلدالله ملکه، تلگراف مبارک که از رم مخابره فرموده بودید و مبشر سلامت اعلیحضرت همایونی بود موجب مسرت گردید. نظر به آنکه تصمیم مراجعت فوری بوده جواب تأخیر شد. امید است ورود مسعود اعلیحضرت به ایران مبارک و موجب اصلاح مقاصد دینیه و عظمت اسلام و آسایش مسلمین شود.» ببینید آیتالله بروجردی چه برداشتی از حکومت مصدق داشت که شاه را نزدیکتر میدانست به اینکه موجب آسایش مسلمین و عظمت اسلام باشد. بعضی از نویسندگان میگویند روحانیون مطلقاً مصدق را قبول داشتند. باید حمایتهای اول حکومت مصدق با نامهها و مکاتبات و موضعگیریهای آخر حکومت، مقایسه شود تا موضعگیری دقیق معلوم شود.
***
یادآوری میشود متن اظهارات مرحوم شاه حسینی و سایر پژوهشگرانی که در نشست تخصصی سال 1383 تحت عنوان «بررسی نقش مطبوعات در بسترسازی کودتای 28 مرداد» سخنرانی کردند، در کتابی به همین نام از سوی موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی منتشر شده و در اختیار محققان و علاقهمندان قرار دارد.
http://ir-psri.com/show.php?Page=ViewPublishedBook&PublishedBookID=14
نظرات