قوه نظامی مبنای دولت زورمند در دوران مشروطه


 قوه نظامی مبنای دولت زورمند در دوران مشروطه

در ماه‌های اولیه بعد از هجوم روس‌ها به ایران و نهب و غارت و چپاول مهاجمین بود که در تنها روزنامة آن زمان یعنی آفتاب، از ضرورت تشکیل یک نیروی نظامی توانمند سخن به میان آمد. این روزنامه «روح مملکت و حیات هر دولت» را متکی به قوه نظامی دانست؛ نیرویی که «از هرگونه اختلالات و اغتشاشات داخلی و تجاوزات خارجی ملک و ملت را محفوظ داشته نایل سعادت و رفاهیت نماید.»[1] به نظر نویسنده این مقاله، سعادت ملت به استقرار نظم بستگی دارد و «حصول سکون و امنیت هم بدون قوّة نظامی ممکن و متصور نیست.» از سویی «اجرای قوانین و انتظامات و مراعات قواعد سیاست و ایفای مجازات و مکافات» بدون این نیرو ممکن نیست. از این بالاتر «مرکز قوه اجرائیه عالم»، نیروی نظامی است. شاهان بزرگ از کورش و شاپور ذوالاکتاف تا اسکندر کبیر و ناپلئون همه به کمک ارتش «به شرف جهانگیری نایل گشته، عزت و رفاهیت ملت و اتباع خودشان را تهیه و تحصیل نموده‌اند.» نویسنده نتیجه می‎گیرد «اساس سیاسیات عالم و شالوده پولتیک حاضرة اُمَم، ثبوت حقانیت، اجرای عدالت، ترفیه حال ملت، قوام و بقای امنیت بدون استثناء، فرع داشتن قوای نظامی است.» حسین‌خان صبا، از ناپلئون بناپارت مثال آورد که می‎گفت «زور» اثرات فراوانی دارد، نیز به «یکی از فلاسفه» که باید توماس ‌هابز باشد، استناد نمود که می‌گفت تفاوت گرگ و میش در تیزی چنگال گرگ و چربی و نرمی گوشت میش است. به بیسمارک اشاره شد که «تعیین حدود و حقوق و اثبات حقانیت به واسطة سرنیزه متصور است.»

دولت ایران عظمت و شوکت خود را از دست نداد مگر وقتی که قوای نظامیه‌اش تحلیل رفت و از داشتن اردوی منظم جنگی محروم شد. دولت‌های ایران به این دلیل که به صورت استبدادی اداره می‎شدند، به اهمیت داشتن قوای نظامی وقعی ننهادند. هر سال در یکی از مناطق کشور شورش و اغتشاشی روی می‎داد که باعث قتل نفوس و «عدم بنیان تمدن» می‎شد، این نبردها برای ایران بسیار گران تمام می‎گردید، به گونه‎ای که «الآن یک ثلث ممالک متصرفی خویش را مالک نیست، قفقازیه و ترکستان و افغان و بلوچستان از دست دولت خارج نگردید مگر در سایه فقدان قشون و استعداد.»

این سخنان به ظاهر بی‌اهمیت بعدها در اشکال گوناگون پی گرفته شد، از درون استدلالاتی از این دست بود که روشنفکرانی مثل علی‌اکبر‌خان داور بعدها به توجیه قدرت قزاق‎ها پرداختند و یکی از سردسته‌های آنان، یعنی رضاخان را بیسمارک و پطر کبیر لقب دادند و قدرت نظامی او را ستودند و برایش کف زدند تا اینکه به قدرتش رسانیدند و بر هر چه مرده‌ریگ مشروطه بود، پشت پا زدند. آری، فرایندی که بعدها با کودتای سوّم اسفند شکل گرفت، ریشه در این باورها داشت که با قوت و شدت تمام پی گرفته شد. به همین دلیل ما از پدیده‌ای به نام نظریه دولت زورمند یاد می‌کنیم، به واقع بین زورمندی و اقتدار تفاوت از زمین تا آسمان است. منشأ اقتدار، مردمند امّا منشأ زورمندی قدرت فائقه حکومتگرانند. دولت مقتدر در قلوب مردم ریشه دارد ولی دولت زورمند با اتکا به بازوی نظامی است که می‌تواند اراده خود را تحمیل نماید. به عبارت بهتر اقتدار پدیده‌ای است مثبت، اما زورآوری پدیده‌ای است منفی. نظام مقتدر با حمایت مردم طرح‌ها و تصمیم گیری‌های خود را به بوتة اجرا می‌گذارد اما دولت زورمند نیازی به حمایت مردم ندارد و به زورْ ارادة خود را محقق می‌سازد.

 

روزنامه آفتاب؛ مدافع دولت زورمند

آفتاب نخستین روزنامة ایران در دوره بعد از اولتیماتوم روس‌ها بود که نظریة دولت زورمند را تئوریزه کرد و دربارة آن شروع به نظریه‌پردازی نمود. مدیر وقت این روزنامه یعنی حسین صبا، بعدها این نظر خود را پی گرفت و حتی زمانی که رضاخان وزارت جنگ را عهده‌دار بود، به او توصیه کرد نقش ناپلئون بناپارت و نادرشاه را ایفا کند. اما رضا‌خان بر این سخن که جنبه دستوری داشت خشم گرفت و دستور داد او را سیصد تازیانه زدند. گفتیم نخستین مدیر آفتاب، حسین عبدالوهاب‌زاده، یا همان کمال‌السلطان مشهور است، این منصب بعداً به ادیب‌الممالک فراهانی شاعر مشهور و عضو لژ بیداری ایران محول شد. خود مدیر روزنامه شرح تأسیس آن را مدت‌ها بعد تشریح کرده است. در شماره 267 این روزنامه آمده بود که «در دو سال قبل هیأت دولت برای انتشار افکار و عقاید خود و وساطت و ترجمانی مابین دولت و ملّت روزنامة آفتاب را تأسیس نمود و صفحات او را گرامافون اصوات و کلمات خود قرار داد.»[2] این روزنامه از سویی «پیشنهادات خیرخواهانه و ترقی جویانه» به هیأت دولت می‎داد و از سوی دیگر «لزوم اطاعت و انقیاد اوامر دولت و مساعدت ارکان مملکت را خاطرنشان عام» می‎نمود. در همان شماره آمده بود: «دولت ایران که ناچار برای ترقیات و اداره کشور خویش باید تأسی به دول معظمه جسته و از آنها متابعت کند حس کرد که باید روزنامة دلپسند ملت و دارای عملیاتی که موافق صلاح و اقدامات دولت باشد دایر نماید.» در همین شماره آمده بود که روزنامة آفتاب بعد از یکسال و اندی انتشار از سوی دولت توقیف شد، زیرا برخی مقالات آن منافی اراده متولیان امر تلقی می‎شد، از این بالاتر نویسندگان روزنامه متهم به «مبطل ادیان و مخرب شرایع» شدند. به همین دلیل در مساجد و مجالس در مورد اهداف این روزنامه بحث شد و رویّة آن منافی فرامین دولت عنوان گردید.

با افتتاح مجلس سوم که روز 16 محرم 1333 قمری انجام شد- اما نخستین جلسه رسمی آن روز نهم صفر آن سال تشکیل گردید و روزنامه‌ها باز هم منتشر شدند‌- آفتاب هم اجازه یافت مجدداً انتشار یابد، اما در آن آمده بود: «روزنامة امروز ربطی به سابق نداشته علاوه بر آنکه مقالات اساسی آن باید از نظر نمایندگان رسمی دولت بگذرد خود مدیر[3] هم نهایت مداقه و سعی در اصلاح و جلوگیری از طغیان قلم و پاره‌ای تعبیرات که باعث سوءتفاهم یا تصورات نامناسب بشود می‎نمایند.»[4]

اولین شماره این روزنامه به تاریخ شنبه 29 محرم‌الحرام سال 1330، یعنی درست نوزده روز بعد از عاشورای خونین آن سال، مطابق با بیستم ژانویه 1912، و دو سال قبل از جنگ اول جهانی منتشر گردید. این روزنامه به‎واقع مبین نظرات ناصرالملک نایب‌السلطنه بود؛ اداره می‎کرد. مردی که بذر ترس و یأس و حرمان در قلب شاه جوان می‎کاشت، از آینده ناامید بود و این ناامیدی را در ذهن شاه حک می‎کرد. مدیرمسئول این روزنامه ح. عبدالوهاب‌زاده امضا می‌کرد؛ با استناد به مجلة چهره‌نما، روزنامة آفتاب «اثر کلک معانی سلک یگانه دانشمند سیاسی آقامیرزا‌محمدحسین‌خان کمال‌السطان می‎باشد».[5] محمد صدر هاشمی گمان کرده است این روزنامه تا اواسط جمادی‌الاولی سال 1331 منتشر شده،[6] حال آنکه روزنامه حداقل درست سه سال منتشر گردیده و تاریخ انتشار آن تا شروع جنگ اول جهانی ادامه یافته است. آخرین صاحب امتیاز و مدیرمسئول روزنامه میرزاسیدمحمد‌صادق‌خان ادیب‌الممالک بود که شماره‌های معدودی در دوره مدیریت او منتشر گردید و ظاهراً مقارن وقوع جنگ اول جهانی تعطیل شد.

در همان نخستین شمارة روزنامة آفتاب آمده بود: «یک مابه‌الامتیاز عمده که در قسمت‌های آخری، دوره آزادی ما را از جزءهای ابتدایی جدا می‎کند، نسیم حیات‌بخش امید در اولی و صرصر هلاکت یأس در دویمی است.» نویسنده با اینکه بازی با الفاظ کرده و از این بازی خواسته است علت‌العلل بحران مشروطه را ارزیابی نماید- و البته در نهایت بر خواننده معلوم نمی‎شود مقصود نویسنده چیست‌ـ می‎خواهد بگوید علت این بحران چیزی نبود جز تعجیل در رسیدن به هدف. مشروطه‌خواهان «برای تهییج و تحریک حواس ضخیمه، روح‌های زنگار گرفته و افکار خشن معاصرین» به ناچار «حاصل مطلق آزادی را در نهضت مقصوده خود» وعده می‎دادند، می‎گفتند «انار و انگور ارض شام نتیجه لاکلام خلاصی از قید اسارت فرعون است»، در اینجا بود که عده‎ای باز هم به ناچار و برای اینکه مردم را به حرکت درآورند، و برای اینکه «دماغ حریص عامی» را برانگیزانند، شروع کردند به «تزئین و شاخ و برگ دادن» به وعده و وعیدهای خود. این وعده‌ها متضمن این مفهوم بود که «دیر یا زود این نهضت الهی» با طمطراق و شکوه به نتیجه می‎رسد، «یعنی پس از هزاران تلف جانی جانبازان راه آزادی، بربادی میلیون‌ها» امید و آرزو و خرابی صدها شهر و قریه و قصبه، مردم شاهد مقصود را در آغوش می‎گیرند. در این هنگام بود که «ملتی عجول با قلبی مطمئن» به امید رسیدن به مقصود و «به خیال اخذ نتیجه به اطراف خود نگاه می‎کنند، اما در این وقت اطراف را چه تشکیل می‎دهد؟ یتیم‌ها، بیوه زن‌ها، اراضی بایر، خانه‌های[7] به غارت رفته، ازدیاد نفوذ اجانب، فقر و قحط و غلا. چه شد؟ چه شدیم؟ ارض موعود کجاست؟ مقصود داعی‎ها چه بود؟» آری! اینها سئوالاتی بدون پاسخ بود، و «قضایایی به حد معما مجهول!!»[8]

اگر کسی راه خلاف جادة تکامل پیماید، شاید سوءقصدی نداشته باشد، اما به طور قطع و یقین در اشتباه است و «حتماً مانع سیر طبیعی یک ملت ترقی خواه است». نویسندة گمنام مقاله نوشت که در دورة مشروطه به ویژه مجلس دوم، دو راهنما وجود داشت: یکی «از روی کمال صداقت» می‎گفت هنوز راه زیادی تا رسیدن به مقصود مانده است. اما دیگری برای «یک خیال نامعلوم» همواره می‎گفت: «چند قدم دیگر، رسیدیم». نویسنده خاطرنشان ساخت وقت آن رسیده به جای «القای اتوپی‌ها» و «اجرای افکار دماگوژی» به ملت فهمانید در روش تعجیل، راه نجات مسدود است و در روش صبر و بردباری، همراه با تلاش مداوم و مستمر، به موقع و با «رعایت اصول تکامل و سیر در روشنایی چراغ امید، شاهراه‌های[9] هدایت به روی شما باز خواهد شد.» خاطرنشان شد دین اسلام عجله را از شیطان و «یأس از روح خدا را از اعمال مهجورین ایمان می‎شمارد».[10]

نویسنده یادآور شد هنوز ایران به هند و خلیج‎ فارس و کوه‌های قفقاز متصل است، هنوز جوان‌های دلیر ایران مشغول جانبازی برای حفظ وطن هستند، «هنوز زبان فردوسی و سعدی که ممیز ملیت ماست» وجود دارد و هنوز شاه ایران هست و بالاتر اینکه هنوز «نهضت آخری ما به طرف آزادی خویش» وجود دارد. پس دلیلی برای یأس وجود ندارد، «امید، منشأ حرکت، حرکت مولّد حرارت، و حرارت اصل حیات است.» بلی «امید منشأ و اصل هر پیشرفت مادی و معنوی بشر و تمام سرمایه‌های آن نیز در دسترس ماست. تنها با رعایت دو شرط: یکی از دست ندادن دامن خود امید، دیگری اقرار به لزوم پیروی اصول تدریج و تکامل.»[11]

تکامل چیست؟ تکامل ناموس لایتغیر طبیعت است و محوری است غیرقابل تغییر. اگر کسی غیر از این راه در پیش گیرد، چیزی جز دور شدن از مقصود به دست نخواهد آورد. در «مدارج اصلاحات، پله پله» باید بالا رفت. به طور مثال ابتدا باید «اصلاح ادبی و اخلاقی» کرد و آنگاه به اصلاح «علمی و فنی» روی آورد و سپس «اصلاح سیاسی» را سرلوحة کار قرار داد.[12] منظور از اصلاح ادبی چیست؟ منظور نویسنده از این اصلاحات، عبارت است از رها شدن اندیشه‌ها از قید خرافات و خروج افکار از «تنگناهای عادات زشت»؛ بدون این تحول «توقع ترقیات علمی و سیاسی از آن ملّت مثل توانایی بینایی است از کور مادرزاد». نویسنده از اروپا مثال زده بود که قرن هفدهم آن قرن اصلاح ادبی بود و قرن هجدهم اصلاحات علمی را به ارمغان آورد و بالاخره در قرن نوزدهم بود که به اصلاح سیاسی روی آوردند. وقتی عادات زشت از میان رفت، «افکار آنها از تنگنای محدودیت در یک عالم روشن و وسیعی داخل شده علم که نتیجه افکار است بنای تنقیح و ارتقا را گذاشته قطعه تاریک غرب را از برکت انوار خود روشن و منور گردانید». شاید این یکی از نخستین اشاره‌های نویسندگان این عصر در مورد عصر روشنگری باشد، اما مهم این است که کمتر کسی در این ایام به لوازم و لواحق روشنگری وقوف داشت. باز هم شاید این نخستین بار باشد که در ادبیات سیاسی دوره مشروطه از کلّیتی فلسفی به نام «غرب» سخن به میان می‎آید. در این ایام واژه‌های اروپ، یوروپا و ممالک فرنگ و فرنگستان رواج بیشتری در بین ایرانیان داشت؛ به کار بردن مقوله فلسفی غرب در این دوره را باید یکی از نوادر اشارات سیاسی‌نویسان ایرانی دانست.

 

 

[1]. آفتاب، ش39، مورخه دوشنبه دوم جمادی الثانی 1330، 20 مه 1912، «مملکت قوه نظامی می‎خواهد.»

[2]. همان، ش267، پنج شنبه 17 ذی‌قعدة‌الحرام 1332، 8 اکتبر 1914، «وضعیت کنونی روزنامه آفتاب

[3]. صاحب امتیاز و مدیر روزنامه در این زمان میرزا سیدصادق‌خان ادیب الممالک بود که پیش‌تر روزنامه‌های ادب و عراق عجم را منتشر میساخت و یک سال اوّل انتشار روزنامه مجلس هم نویسندة آن بود. ادیب‌الممالک عضو لژ بیداری ایران بود. میرزا صادق‌خان فراهانی قائم‌مقام متخلص به امیری در ابتدا ملقب به امیرالشعراء و بعد ملقب به ادیب‌الممالک شد. به قول بامداد «نامبرده پسر حاج میرزا حسین پسر میرزا صادق پسر میرزا معصوم پسر میرزاعیسی ‌قائم‌مقام اول بوده و در محرم سال 1277 هجری قمری در قریه کازران از توابع عراق (اراک) متولد شده و پس از رسیدن به سن بلوغ مدتی با حسنعلی‌خان گروسی امیرنظام در کرمانشاه و تبریز به ‌سر می‌برد. سپس به مشهد رفت و بعد از آنجا به تهران آمد. در دوره مشروطیت چندی سردبیر روزنامه آفتاب و غیره بود و در سال 1336ه‍ .ق. در سن 58 سالگی در تهران درگذشت. دیوان اشعار وی به طبع رسیده است.» پیش‌تر هم در سال 1316 قمری ادیب‌الممالک روزنامه ادب را بنا نهاد، از سال 1318 تا سال 1320 همان روزنامه را در مشهد منتشر ساخت، از سال 1321 قمری به‌دستور مظفرالدین‌شاه به تهران آمد و در شوال سال 1324 قمری سردبیری روزنامه مجلس را به دست گرفت. او در عین حال مسئول بخش فارسی نشریه ارشاد بود که در باکو منتشر میگردید.

[4]. همان.

[5]. چهره نما، ش6، سال دهم، مورخ 15 جمادی الاولی 1331.

[6]. محمد صدر هاشمی: تاریخ جراید و مجلات ایران، ج1 و 2 (اصفهان، کمال، 1363)، صص 215-214.

[7]. اصل: خان‌های.

[8]. علامت‌های تعجب در اصل مقاله آمده است.

[9]. اصل: شاه‌راه‌های.

[10]. اشاره‎ای است به این آیه کریمه که خطابی است از حضرت یعقوب (ع) به فرزندانش: یا بُنَیَّ ّاذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُّوسُفَ وَ اَخیهِ وَ لاتأیئسُوا مِنْ روحِ اللهِ اِنَّهُ لایَایُئَسُ مِنْ رَّوحِ اللهِ اِلّاالْقَوم الکافِرون. ای فرزندان، بروید و از حال یوسف و برادرش تحقیق کرده و جویا شوید و از رحمت بی‌منتهای خدا نومید مباشید که هرگز جز کافر هیچ کس از رحمت خدا نومید نیست. آیه 87 از سوره یوسف (ع).

[11]. آفتاب، شماره 1، شنبه 29 محرم‌الحرام 1330، 20 ژانویه 1912، «سرمقاله.»

[12]. همان، ش125، دوشنبه 6 محرم‌الحرام 1331، 16 دسامبر 1912، «تکامل تدریجی.»


برگرفته از کتاب بحران مشروطیت در ایران نوشته دکتر حسین آبادیان منتشره از سوی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی