اتهام زنندگان، خود متهم‏ اند!


مرحوم على ابوالحسنى (منذر)
1686 بازدید
مشروطه شیخ فضل الله

 اتهام زنندگان، خود متهم‏ اند!

* سیاهة اتهام زنندگان به شیخ

اتهام زنندگان به شیخ، در تاریخ، قابل رد یابى و تشخیص‌اند. آنان قاعدتاً همان کسانند که در بحبوحة مشروطیت، در صف مخالفان و دشمنان سرسخت وى جاى داشتند و در ستیز با وى، از هیچ اقدامى (از ایراد نطق و برپایى تظاهرات در مجلس و انجمنها، و نگارش مقاله در مطبوعات و پخش شبنامه‌ها و ارسال تلگرافها بر ضد شیخ گرفته تا تهدید وى به ترور) فروگذار نمى‌کردند و بعضاً در نگارشها و آثار مکتوبشان، ردّ پاى این امر را آشکارا باقى گذاشته‌اند. کسانى نظیر ملک المتکلمین، سید جمال‌الدین واعظ اصفهانى، حاج سیاح محلاتى، سید جلال‌الدین کاشانى (مدیر جریدة حبل المتین کلکته) و برادرش: سید حسن (گردانندة حبل المتین تهران)، یحیى دولت آبادى، وکیل الرعایاى همدانى، ناظم الاسلام کرمانى (مدیر کوکب دُرّى و مؤلف تاریخ بیدارى ایرانیان)، مجد الاسلام کرمانى (مدیر نداى وطن) و...، که در مجموع، جنگ روانى گسترده‌اى علیه نورى و هم‌اندیشان وى به راه افکنده بودند و شرح اقدامات آنان در این زمینه، کمابیش در تواریخ مشروطه آمده است.

ملک المتکلمین طى نطقى که در 24 جمادى الثانى 1325 ق ـ همزمان با تحصن شیخ نورى و یارانش در حضرت عبدالعظیم (ع) ـ ایراد کرد چنین گفت:

اى مشروطه خواهان و آزادى طلبان، ما باید بیش از استبداد گذشته، از این مشروطة مشروعه که همان مستبدین و دشمنان آزادى هستند بیم و وحشت داشته باشیم و در برانداختن آن کوشش کنیم. زیرا اینها مى‌خواهند استبداد را در لباس دین و شریعت دوباره زنده کنند و ظلم و ستمگرى و حکومت خودمختارى را با حربة تکفیر رواج دهند و آزادى و عدالت را مخالف دین اسلام معرفى کنند و مردم عوام را تحت این عناوین ریاکارانه دور خود جمع و مشروطیت را پایمال نمایند.

اینک استبداد و کهنه پرستى، سالوس و عوام فریبى در لباس مشروطة مشروعه بر ضد آزادى و عدالت که با این همه فداکارى به دست آمده قیام نمود و کوشش مى‌کنند آنچه ما با حسن نیت و علاقمندى به مملکت و ملت به دست آورده‌ایم به یغما ببرند و به دنیا نشان دهند که ایرانى قابل آزادى و تمدن نیست و باید در زیر استبداد و حکومت جابره و خودمختار آخرین رمقى که از او باقى مانده از دست بدهد و براى همیشه طوق بندگى و بردگى بر گردن نهد.[1]

سه روز پیش از ایراد نطق فوق نیز، طبق راپرت وارده، در اجتماع مسجد شیخ عبدالحسین (واقع در بازار تهران) که قریب یکصد تن از مشروطه‌خواهان مسلّح در آن حضور داشتند، همین جناب ملک المتکلمین «به منبر رفته شرحى بر ضد شیخ فضل‌اللّه‌ گفتگو نموده او را به کفر و نفاق و فساد منسوب داشته، بعد آقا سید جمال[ الدین واعظ اصفهانى] به منبر رفته سه چهار کاغذ به ایشان دادند که بالاى منبر قرائت کردند. ایشان هم از نفاق و فساد حاج شیخ فضل‌اللّه‌ شرحى بیان کردند. بعد سیدى برخاسته جار زد که روز جمعه مردم در مسجد شاه حاضر شوند و همه باید مسلّح و مکمّل باشند تا تکلیف [ شیخ نورى و یاران متحصنش] معلوم و معیّن شود».[2]

پس از واقعة توپخانه، زمانى که شیخ نورى با جمعى از علماى برجستة تهران در مدرسة مروى بست نشست و گزمه‌هاى دولت مشروطه آب و نان را بر روى آنان بستند (ذى‌قعدة 1325)، «یک شمارة کامل حبل المتین به نفى شیخ فضل‌اللّه‌ نورى اختصاص یافت. حبل المتین او را " شیخ دست نشانده" خواند و نوشت که این مرد " که در عرض این هفتاد سال یک روز از کَد و دسترنج خود تحصیل معاش نکرده، فعلگى نمى‌توانسته و صناعت نمى‌دانسته، تجارت نداشته و زراعت نکرده است، در خانه نشسته و از جیب ملت اسلام خرج کرده" به ثروت کلانى دست یافته و از احترام جامعه به علما سوء استفاده کرده است. هنگامى که در حرم حضرت عبدالعظیم بود روزنامه نویس شد و هرچه شیطان در گوشش خواند نوشت و " یک ملت سى کرورى را فاسد العقیده شمرده و مسلمانى را منحصر به خود و اتباع خود نموده"... تلگرافها و نامه‌هایى در طرد و نفى نورى نیز در این نشریه چاپ شد، از جمله نامة انجمن کرمانشاه که نوشته بود: " ریشة امثال شما گرگان به لباس میش را که پیوسته درصدد تخریب این بناء مقدس‌اید از روى زمین برمى‌اندازیم"».[3] 

همین سنخ هتاکیها و اتهام زدنها را در کتاب حاج سیاح محلاتى، ناظم الاسلام کرمانى، مجدالاسلام و دیگران نسبت به شیخ فضل‌اللّه‌ نورى و یاران مصمم و فداکار وى مشاهده مى‌کنیم. و این در حالى است که خود اینان (و کلاً جناحشان) نوعاً متهم به رشوت ستانى و اخّاذى از دیگران بوده‌اند!

ناظم الاسلام کرمانى، از پیشگامان و فعّالان مشروطه، در یادداشتهاى خصوصى و رتوش نشدة خویش، پیرامون آن جماعت اعترافى دارد که خواندنى است. وى پس از انحلال مجلس اول، به انتقاد از عملکرد مشروطه چیان تندرو پرداخته و خاطرنشان مى‌سازد:

بلى، چند نفرى که از شهرها آمده بودند به طهران و ظلم آنها را پراکنده کرده بود، قدر مشروطه را مى‌دانستند و آنهایى که مفسد بودند و شر طلب، مقصودشان مشروطه نبود؛ بلکه مشروطه را بهانة دخل خود کرده بودند. حتى ملک المتکلمین دلش براى مشروطه نسوخته بود؛ دخل مى‌خواست و الاّ وقت کشتن نمى‌گفت اگر شاه مرا نگاه دارد از وجودم نفع خواهد برد، و اگر مشروطه طلب واقعى بود براى ظل السلطان و سالار الدوله جان نمى‌کَنْد و اگر مشروطه خواه بود در عرض دو سال بیست هزار تومان مِلک نمى‌خرید. و کذا سید جمال [ واعظ اصفهانى ]اگر مشروطه خواه بود بالاى منبر فحش به مردم نمى‌داد و بد از مردم نمى‌گفت. مشروطه خواه یک نفر را دیدم و او صحاف باشى بود که رفت. اگرچه او هم بناى تقلب و خوردن مال ارباب جمشید را گذارد [ !].[4]

احتشام السلطنه (از پیشگامان مشروطه، و رؤساى مجلس اول که در اثر فشار شدید لابى تقى‌زاده در داخل و خارج مجلس ناگزیر به استعفا شد) دو روز پیش از پایان دوران ریاستش بر مجلس، در گفتگو با یحیى دولت آبادى «شرحى از فساد اخلاق بعضى از رؤساى ملیّون نقل کرده مى‌گوید اینها براى جلب منفعت قدم مى‌زنند، وطن فروشى مى‌کنند، پول مى‌گیرند، اِعمال غرض مى‌کنند و باز از ملک المتکلمین گله نمود که پاس حقوق دوستى قدیم را نگاه نداشته با وى ضدیت مى‌کند» و در پى آن نیز استعفاى خود را تقدیم مجلس کرد.[5]

وى در خاطرات خویش نیز تصریح مى‌کند که: «خودخواهى و زیاده‌طلبى بعضى از سران [ مشروطیت] و اغراض خصوصى و منفعت جویى بعضى و بى‌اطلاعى و تعصب و تندروى جمعى دیگراز وکلا و سردمداران، چه بسیار از... نیروهاى کارآمد [ مشروطه] را مأیوس کرد و یا حتى وادار به دشمنى و پشت کردن به مجلس و مشروطه نمود وبه اقتدار و نیروى شکست خوردة مستبدین و شاه افزود...».[6] یحیى دولت آبادى هم در تحلیل درگیرى سخت نمایندگان مجلس اول با دربار در ماه جمادى الاول 1326 (که به انحلال مجلس از سوى شاه انجامید)، تلویحاً بلکه تصریحاً به اخاذى مشروطه چیان از مردم اشاره مى‌کند: «...این دفعه به واسطة قضیة بمب [ افکنى گروه ترور مشروطه به سوى شاه] و قضیة مجازات قتلة فریدون [ زردشتى] و پول گرفتن مشروطه چیان از ورثة او، مردم از مجلس و مشروطه دلتنگ شده‌اند و سلب آسایش همه را به جان آورده است...».[7]

اخّاذى و رشوت ستانى اعضاى انجمنها، ناطقین و جراید عصر مشروطه، حکایتى غریب و عبرت انگیز در تاریخ مشروطیت است که شاهدان عینى بى‌طرف و آگاه کراراً بدان تصریح کرده‌اند.

* رشوت ستانى انجمنهاى صدر مشروطه

احتشام السلطنه، در انتقاد از عملکرد انجمنهاى تندرو صدر مشروطه، و وضع اسفبارى که این تندرویها در اواخر مشروطة اول در کشور پدید آورده بود، مى‌نویسد:

به هزار اسم، انجمن تشکیل یافته و هر کس از همه جا وامانده و دست‌از کار کشیده بود، مشروطه طلب و تعزیه گردان شده و مجلس را با خود به این طرف و آن طرف مى‌کشید.

براى مقصّرین کلاه‌بردار که یک عمر مال دولت و مردم را خورده بودند کافى بود که خود را داخل انجمنى کرده یا در سایة یکى از انجمنها قرار گیرد و باز در حقیقت براى چاپیدن و زور گفتن در لباس تازة مشروطه‌خواهى اقدامات خود را دنبال کند. تمام افراد، خود رادر تحت حمایت یکى از انجمنها قرار داده‌اند.

حکومتى موجود نیست. احوال ولایات بدتر از پایتخت است. مردم متزلزل، اشرار افسار گسیخته، ناطقین و نویسندگان جدیدى به میدان آمده‌اند که براى جلب منفعت شخصى آتش به تر و خشک مى‌زنند... تشکیل انجمنهاى ایالتى و ولایتى که مى‌توانست مایة قوام و دوام رژیم مشروطه بشود و با انجام تکالیف قانونى خود، نقص مشهود مشروطیت را که سرانجام موجب سرخوردگى مردم از مجلس شد رفع کند، به کارهایى پرداخت که نه تنها خارج از تکالیف قانونى او بود، بلکه بالفعل در تخریب آن اساس مقدس و ملّى، عامل اصلى و مؤثر بود...

مجلس شوراى ملى، خود به کلّى از وظایف قانونى خویش منحرف شده بود و چنان وسیله‌اى براى تصفیه حسابهاى شخصى و اعمال و امیال جمعى تازه به قدرت رسیده شده بود که وادار ساختن نمایندگان به تخصیص اوقات مجلس به حلّ و عقد امور مملکت و اشتغال به وظایف قانونگذارى به هیچ وجه میسر نبود و هرگونه تلاش و کوششى در این زمینه موجب اعتراض شدید سرجنبانان مجلس و گردانندگان انجمنها مى‌گردید و بازار تهمت و افترا رواج بیشتر مى‌گرفت...[8]

تأیید اظهارات احتشام السلطنه را مى‌توان در کلام عین السلطنه، از رجال مطلع و بصیر عصر قاجار و مشروطه، باز جست که در شرح حوادث صدر مشروطه (شوال 1325) مى‌نویسد:

فعلاً قریب هفتاد هشتاد انجمن به اسامى مختلفه در طهران برقرار است، اما چه کردند و چه مى‌کنند کتابى لازم دارد. اشرار، الواط در این انجمنها عضویت دارند و به پشت گرمى آنها انواع هرزگى، مال مردم خورى را مى‌کنند. اگر سابق بر این در یک درِ خانه نوکرى داشتند و به اسم آن یک آقا شرارت مى‌کردند، حالا وسعت انجمن بسیار، در سه چهار تا داخل و در حقیقت سه چهار آقاى مقتدر معتبر دارند که خود ارباب هم تحکّمى ندارد. این انجمن بخواهد بد او را بگوید دیگرى مانع [ است]؛ بالاخره اصلاح مى‌کنند و مرد خوبى مى‌شود و براى عضو هر انجمنى سرقفلى پیدا مى‌کند، زیرا از این قبیل اشخاص را لازم دارند و جزو اعظم انجمن است.[9]

همو مى‌نویسد: «مختصرى هم از انجمنها بنویسم باعث آگاهى خواننده مى‌شود. یکى از شروط مشروطه و قانون اساسى، آزادى انجمن است. اول انجمنى که دایر شد از طلاب بود که روزهاى جمعه و دوشنبه در یکى از مساجد جمع شده در اصلاح امور و حمایت مجلس شوراى ملى صحبت مى‌کردند. یکى دو سه نفر از آشوب طلبان (رِوِلِسیونر) نطقها کرده آشوبى نمودند. چون اول کار بود دولتیان، آنها را برده مبلغى پول داده مواجبى برقرار نمودند، حضار که این مسئله را دیدند و فهمیدند هر یک به خیال تأسیس انجمنى افتادند... روزى یک انجمن برقرار شد. از قاجاریه و شاهزادگان و امرا و اهل قلم گرفته تا مهتر، کالسکه‌چى و جلودار. بعد صنف به صنف هم جداگانه شد. از صنف پینه دوز و حمامى تاتار و صرّاف. قسم قرآن بود که متصل خورده مى‌شد. قرآن بود که مهر و مخفى مى‌شد. این هم یک دکان معتبرى شد، اولاً براى دخل، ثانیاً براى ریاست، ثالثاً براى فتنه و آشوب. نظامنامه‌هاى آنها صحیح، خیالات آنها به قاعده، اما هیچ کدام صورت خارجى پیدا نکرد. بعضیها دخل بردند، برخیها ضرر کردند. به همه کار هم انجمن دخالت مى‌کند، سواى آنچه در نظامنامة خود نوشته که خیر و صلاح مملکت و آبادى و رواج امتعة خود باشد»![10]

* رشوت ستانى ناطقین و ارباب جراید

مرحوم آخوند خراسانى در مکتوب خویش به محمدعلى شاه در اواخر استبداد صغیر (محرم 1327 ق) از «تجاوزات ارباب جراید و ناطقین و افساد جمله‌اى از مفسدین که در ظاهر به عضویت مجلس، منتخب، و در باطن، مخرّب و مغرض بودند» سخن مى‌گوید که با این کار خود، عملاً انتقادات مخالفان مشروطه را تصدیق کردند.[11] نائینى، نظریه پرداز بزرگ مشروطه، نیز در تنبیه الامهًْ‌، «مُعظَمِ صدماتِ» وارده بر اساس مشروطیت را ناشى از عملِ برخى از «جراید» و «ناطقینِ» مشروطه مى‌داند که «یا دوستان نادان و یا دشمنانى بودند دانا»، و آزادى قلم و بیان را که در معناى حقیقى خود (= رهایى «از قیدِ تحکّماتِ طواغیت») مایة آگاهى و تهذیب اخلاق مردم، حفظ دین و وطن، و استیفاى حقوق ملت است «وسیلة هتکِ اَعراض محترمین و گرفتن حقّ السکوت» از افراد یا «کینه خواهى از دیگران» قراردادند.[12]

مخبرالسلطنه (وزیر علوم و عدلیة صدر مشروطه) مى‌نویسد: «روزنامجات به اغراض گوناگون آبرو براى کسى باقى نگذاردند. اگر احیاناً حقیقتى یا دردى را موضوع مقاله قرار مى‌دادند لهجة زشت و ظهور دم خروس اصل منظور را از بین مى‌برد. معلوم نبود از زبان کى سخن مى‌گویند».[13] آنها «جز تجزیه کردن، زشت گفتن، تهمت زدن، حرفى نداشتند».[14] هارتویگ (وزیرمختار روسیه در ایران صدر مشروطه) در گزارش به پترزبورگ (مورخ 21 فوریة 1908 / 2 صفر 1326 ق) مى‌نویسد: «دولت کنونى [ مشروطة ایران] صریحاً اعتراف مى‌کند که نمى‌تواند از پس روزنامه‌ها برآید و آنها هم براى آزادى کذایى مطبوعات هیچ حدّ و مرزى نمى‌شناسند. مخبر السلطنه، وزیر کنونى معارف، به همین دلیل تصمیم گرفته است روزنامه‌اى به عنوان ارگان رسمى [ دولت] منتشر سازد و وظیفة این روزنامه این باشد که وقایع را به درستى روشن سازد و تمام مزخرفاتى را که در حال حاضر در روزنامه‌هاى متعدد و بى‌محتوا چاپ مى‌شود تکذیب کند. اکثر این روزنامه‌ها به خاطر کسب روزى، مقامات کم و بیش بانفوذ و یا ثروتمند را بدنام و لکه‌دار مى‌سازند».[15]

همین گونه امور بود که کشور را (در اواخر مشروطة اول) به هرج و مرجى کُشنده سوق داد و سبب شد که در اواخر مشروطة اول، مردم آن چنان از مشروطه سرخورده شوند که به گفتة ناظم الاسلام: هنگام انحلال مجلس شوراى اول، «عموم اهل طهران خوشحالى مى‌کردند و از شاه تعریف مى‌کردند، جز معدودى قلیل کالکبریت الاحمر... سبب این است که... بر مردم سخت گذشت. یکى خیانت بعضى وکلا و ناطقین و رشوه گرفتن رؤسا، مردم را خیلى رنجانید. جراید نگاران هم از وظیفه و حدود خود خارج شده؛ گویا طبیعت، فشارى فوق العاده به آسودگى و راحت مخلوق آورد، از این جهت از خرابى مجلس و اقدامات شاهْ خرسند و خوشحال و راضى بودند...».[16]

* مرورى بر پروندة چند تن از اتهام زنندگان به شیخ

اجازه بدهید مشخصاً پروندة چند تن از عیون مخالفان شیخ، و اتهام زنندگان به او را، گشوده و در آن به دیدة حکمت و عبرت نظر کنیم:

در این زمینه نیز نخست از ملک المتکلمین آغاز مى‌کنیم که از دشمنان سرسخت شیخ فضل‌اللّه‌ نورى به شمار رفته[17] و این دشمنى را نیز به صورت میراثى ماندگار نزد فرزند خود (مهدى ملکزاده) باقى گذارده است.

1. ملک المتکلمین

حاج میرزا نصراللّه‌ بهشتى اصفهانى مشهور به ملک المتکلمین (1277ـ1326 ق)، از پیشوایان جناح تندرو و سکولار مشروطه، و از خطیبان توانا، پرتکاپو و تأثیرگذار آن روزگار است که کارش در ستیز با محمدعلى شاه، نهایتاً به زندان و اعدام کشید. مخالفانش وى را به لحاظ فکرى ـ اعتقادى، متهم به فساد عقیده، و از حیث سیاسى ـ اجتماعى نیز متهم به رشوت ستانى، چپ روى و آشوب‌گرى مى‌کنند، و این اتهامات، حتى از سوى برخى از فعالان و مورخان نامدار مشروطه (و احیاناً دوستان و همکاران دیرین خود وى) نیز تأیید شده است. افزون بر این همه، وى را عضو لژ فراماسونرى نیز شمرده‌اند.

ذیلاً اتهامات فوق را یک یک بررسى مى‌کنیم:

1ـ1. اتهام به بابیّت (ازلى‌گرى)

فریدون آدمیت صراحتاً از ملک المتکلمین به عنوان فردى «ازلى مشرب» یاد مى‌کند.[18] مَنگُل بیات، و به تبع وى: دکتر منصورة اتحادیه، دو مشروطه پژوه معاصر، نیز سید جمال واعظ و ملک المتکلمین را دو تن از «روحانیون ازلى مسلک و تندرو و مخالف نفوذ مذهب در سیاست» شمرده‌اند. بیات به دو جریان اشاره مى‌کند:

1. جریان مشروطه خواه چپگرا و ارتباط برخى از مشروطه خواهان با حزب همّت سوسیال دمکراتها در باکو.

2. جریان مربوط به گروه تندروهاى ازلى و بابى، که گرچه خود را در سلک روحانیان جا مى‌زدند و به مبانى اسلامى استناد مى‌کردند، اما هدفشان محدود کردن دخالت علما در سیاست و انجام اصلاحات غیر مذهبى و پذیراندن قوانین مدرن بود.[19]

ملک المتکلمین، از سالها پیش از مشروطیت، در زادگاه خویش: اصفهان، متهم به «بابیّت» و لامذهبى گردید و به همین علت مورد مخالفت آیت اللّه‌ آقا نجفى اصفهانى، فقیه برجسته و پرنفوذ آن شهر، قرار گرفت و به حکم علما، از آن شهر اخراج شد.[20] خود وى در نامه‌اى که پیش از مشروطه، به دوستش: میرزا اسداللّه‌ خان وزیر نوشته مى‌گوید: «من دیر زمانى است که در نظر» علماى اصفهان «مرتد هستم».[21] وى به همین اتهام، از سوى عالمان دیگر بلاد نیز که به احوال وى آگاهى داشتند طرد گردید. براى نمونه، آیت اللّه‌ حاج ملا محمد خمامى، فقیه متنفذ گیلان، در سالهاى پیش از مشروطیت، سخنان ملک المتکلمین را دور از آیین اسلام شمرده و پس از سخنرانى ملک بالاى منبر در رشت، به هنگام سفر وى از رشت به بادکوبه، «گفته بود: گفتار این مرد با اصول مسلمانى مباینت دارد».[22] با این سابقه، زمانى که در آستانة مشروطیت به تهران آمد، اتهام مزبور، تا مدتها وى را آسوده نمى‌گذاشت. محمدعلى تهرانى (کاتوزیان)، از فعالان مشروطه و دوستان ملک، مى‌نویسد: ملک‌المتکلمین «پس از آنکه از اصفهان به طهران آمد، به علت تبوّب [ اتهام به بابیگرى] جرئت سخنرانى و موعظه نداشت»... از اعضاى اتحادیة طلاب «تقاضا نمودم که... اجازه داده شود ایشان خطابه‌اى انشاء نمایند». آنها پذیرفتند و ملک المتکلمین «در آن روز ساعتى حاضرین را مستفید کردند. پس از ختم جلسه، عده‌اى از محترمین طلاب مدرسة مروى، نگارنده [ کاتوزیان ]را مورد خطاب و عتاب قرار داده که چرا بایستى در مجمع طلاب، موجبات نطق یک نفر کافر طاغى متهم به بهائیت [ کذا] را فراهم ساخته و آبروى اهل علم را ببرید...».[23]

وقوع مشروطیت، ترتیبات تازه‌اى را در کشور به وجود آورد و ملک توانست با بهره‌گیرى از فضا و موقعیت جدید، عقدة دل بگشاید و با نطقهاى غرّا و اطوار رندانة خویش[24]، مردم ناآگاه را بر ضدّ شیخ نورى و عالمان همفکر وى شدیداً تحریک کرده و بدین گونه، انتقام خویش را (تا حدّى) از فقاهت شیعه بستاند...[25] برخى از مورخان، تلویحاً حضور ملک در جنبش مشروطیت را به انگیزة انتقام از مخالفت علما با خویش مى‌دانند. ناظم الاسلام کرمانى، با اشاره به پیوستن ملک به سیدین طباطبایى و بهبهانى در آستانة مهاجرت آنان به قم در صدر مشروطه، مى‌نویسد: «سعى او در بیدارى مردم براى صدماتى است که از ملاهاى اصفهان دیده است».[26]

به هر روى ملک، متهم به بابیت بود و سخنان کفرآمیز نهان و آشکارِ وى (که دربارة آن سخن خواهیم گفت)، همراه با افکار و اعمال غیر اسلامى کسانى که با وى در اصفهان و تهران و دیگر نقاط دوستى و همکارى داشتند، به این اتهام دامن مى‌زد. به عنوان نمونه، باید از دوستان قدیم اصفهانى وى: سید جمال الدین واعظ اصفهانى (که کسروى، از بى‌اعتقادیش به پیامبر اسلام «ص» سخن مى‌گوید) و میرزا اسداللّه‌ خان نائینى (منشى اول کنسولگرى روس در اصفهان، و از سران فرقة ازلى[27]) یاد کرد که در تدوین و انتشار کتاب «رؤیاى صادقه» (بر ضدّ علماى اصفهان) به وى کمک دادند (از این موضوع، در سطور آینده، سخن خواهیم گفت). نایب الصدر شیرازى (از وکلاى صوفى مشرب مجلس شوراى صدر مشروطه) نیز نقل مى‌کند که در سال 1306 ق شاهد وعظ ملک المتکلمین در مسجد حاجى حسین شیرازى (واقع در بمبئى هند) بوده که پیشنمازش، حاجى سید محمد، متهم به بابیّت بوده است.[28]

جز آنچه گفتیم، مؤیّدات دیگرى بر گرایش ملک به فرقة ضالّه موجود است: سناتور مهدى ملکزاده (فرزند ملک المتکلمین) نیز در تاریخ خویش تلویحاً از فرقة ضالّه تعریف مى‌کند.[29] چنانکه دشمنى شدید همو (یعنى ملکزاده) با رجل سیاسى و خوشنام تاریخ ایران مرحوم میرزا تقى خان امیر کبیر (که تاریخ، «سرکوبى فتنة بابیه» را به نام وى رقم زده) سخت بودار و سؤال‌انگیز است.

زیرا، مرحوم امیر در تاریخ ایران همواره به عنوان شخصیتى ملى، مستقل، ترقى خواه، اصلاح طلب، و استقلال خواه مطرح بوده و به همین لحاظ، از محبوبیت بسیارى نزد مردم این مرز و بوم (به ویژه روشنفکران) برخوردار است، آنگاه فردى چون ملکزاده (که خود را عنصرى روشنفکر و ترقى‌خواه مى‌شمارد) راه خود را (در قبال امیر) از تمامى روشنفکران عصر خود جدا ساخته است، و این، خالى از شگفتى نیست. از سوى دیگر، مرحوم امیر، با قلع و قمع بابیان و قتل پیشواى آنان، و نیز انجام برخى اصلاحات سیاسى ـ اجتماعىِ همزمان در آغاز سلطنت ناصرالدین شاه، براى همیشه راه را بر پیشرفت این جمعیت در تاریخ ایران بسته و لذا پیشوایان بابى و بهایى در آثار خویش با لحنى بسیار تند و زننده از وى یاد مى‌کنند، و ملکزاده نیز با اتهام «خودسرى و استبداد» به امیر، در این زمینه، با آنان هماوا شده است. براى نمونه، حسینعلى بهاء، امیر کبیر را «تقى سفاک بى‌باک» لقب داده بود.[30] همچنین در کتاب «مقالة شخصى سیاح»، از کتب مشهور بهایى، که گفته مى‌شود توسط عباس افندى (پیشواى بهائیان) نوشته شده است، مى‌خوانیم: «میرزا تقى خان امیر نظام... سمند همّت را در میدان خودسرى و استبداد بتاخت. این وزیر شخصى بود بى تجربه و از ملاحظة عواقب امورْ آزاده. سفّاک و بیباک و در خونریزى چابک و چالاک. حکمت حکومت را شدت سیاست دانست و مدار ترقى سلطنت را تشدید و تضییق و تهدید و تخویف جمهور مى‌شمرد و چون اعلى حضرت شهریارى [ ناصرالدین شاه] در سنّ عنفوان شباب بودند، وزیر به اوهامات غریبه افتاد و... بى مشورت وزراى دوراندیش، امر به تعرض بابیان کرد...»![31] به همین نمط، شوقى افندى، نوه و جانشین عباس افندى، همچون جدش بهاء، امیر کبیر را «تقى سفاک بى‌باک» خوانده و همچون ناصرالدین شاه و سید جمال‌الدین اسد آبادى، از دشمنان سرسخت باب و بهاء معرفى مى‌کند که (به زعم وى) مستحق هلاکت بوده‌اند![32] دشمنى و عناد با امیر را در آثار مورخان مشهور بهائى نیز مشاهده مى‌کنیم: عبدالحمید اشراق خاورى، از مبلغین بهائى، پس از اشاره به وقایع سال 1266 ق که آشوب بابیان به دست مرحوم امیر قلع و قمع شد، مى‌نویسد: «ظلم و ستمى که آن دشمن خونخوار سنگین دل بدون هیچ مانع و رادعى مرتکب شد روى زمین را تیره کرد»![33] چنانکه عباس امانت (از مورخان متعلق به این فرقه) نیز در کتاب «قبلة عالم» مى‌کوشد با اتهام امیر به تلاش نافرجام جهت پناهندگى به سفارت روسیه، عملاً چهرة ملى و محبوب وى را مخدوش ساخته و جرم کشندگان وى را سبک سازد.

با نوع برخورد تند و عقده‌ناک بابیان و بهائیان نسبت به امیر کبیر آشنا شدیم. ملکزاده نیز در داورى نسبت به امیر کبیر، و تعابیر بسیار تندى که راجع به وى به کار مى‌گیرد، از ادبیاتى مشابه بهره مى‌جوید: عباس افندى در کلامى که پیش از این از «مقالة سیاح» وى نقل کردیم مى‌نویسد: «میرزا تقى خان امیر نظام... سمند همّت را در میدان خودسرى و استبداد بتاخت...» و جناب ملکزاده نیز در عین اعتراف به «لیاقت و کاردانى» سیاسى امیر کبیر، مدعى مى‌شود: وى «نه فقط طرفدار حکومت ملّى و حقوق ملت نبوده، بلکه یک مردى در تمام معنى کلمه مستبد و جابر بوده است... استبداد عقیده و خودسرى به حدّى در امیر کبیر قوّت داشته که...»![34]

1ـ2. فساد عقیده، اظهارات کفرآمیز

صرف نظر از صحت و سقم اتهام ملک المتکلمین به ازلى‌گرى، باید گفت که در انحراف عقیدة وى (که مسلّماً در اتهامش به بابیّت بى‌تأثیر نبوده) هیچ تردیدى نیست. قهرمان میرزا سالور (عین السلطنه)، شاهد مطلع حوادث مشروطه، مى‌نویسد:

«جناب شیخ سیف الدین فرمودند: این مطلب را من تا امروز نگفته‌ام و نمى‌گفتم. چون جناب عالى تشریف دارید مى‌گویم. در مهمانى که ملک و جمعى از هم‌مذهبان او بودند ملک مرا مخاطب کرده که باز شما از عهد شاه صفى روضه مى‌خوانید. گفتم: چه بخوانم. گفت: ذوق شما کجا رفته، عقل شما کجا رفته [ ...مطالبى گفت که ]تمام بدنم به لرزه درآمد. دید که حالت من تغییر کرد و دیگر طاقت نیاوردم گفت: خواستم شما را امتحان کرده باشم. من دیگر ننشسته و رفتم. همین مطلب را از شیخ على زرگر که پریروز در کوچه به او گفته بودند ترا خواهند گرفت و آمد اینجا متحصن شد شنیدم که، ملک این حکایت را در مجلس مهمانى که... در دستش بود گفت و بعد هم یک نفر نزدیک شام گفت خوب است [ ظرف وى را ]تطهیر کنیم، ملک جواب داد عجب آدمهایى را من مى‌خواهم تربیت کنم. فوراً دست خود را گرفته... و به سر و ریش خود مالید که بهترین مطهرات است. اگر من از جانب شیخ آن حکایت را نشنیده بودم قول شیخ على را باور نمى‌کردم. حالا معلوم شد شیخ على صادق بود».[35]

اقدام ملک ـ سالها پیش از مشروطیت ـ به نگارش کتاب رمان گونة «رؤیاى صادقه» بر ضدّ علماى اصفهان، در همین راستا قابل دقت و ارزیابى است. این کتاب، ادعانامه‌اى علیه ظل السلطان (حاکم اصفهان) و اجزاى دستگاه او همچون رکن الملک شیرازى (از رجال سیاسى متدین و خیّر اصفهان، و از بنیادگذاران شرکت اسلامیه)[36] و نیز علماى بزرگ آن شهر به ویژه فقیه متنفذ آن شهر آقا نجفى اصفهانى بود که در سال 1318 قمرى توسط ملک و دوست وى: سید جمال الدین واعظ اصفهانى در اصفهان نگارش یافت و محرمانه در ایران پخش شد و در نگارش آن، کسانى چون مجدالاسلام کرمانى، احمد فاتح الملک (پدر مصطفى فاتح، مدیر ایرانى شرکت نفت ایران و انگلیس) و میرزا اسداللّه‌ خان نائینى (منشى اول کنسولگرى روس در اصفهان، و از سران فرقة ازلى[37]) مددکار آن دو تن بودند و براى چاپ نیز نسخة آن کتاب، توسط همان منشى کنسولگرى روسیه به پایتخت تزار فرستاده شد.[38] میرزا حسن جابرى اصفهانى، دانشمند و مورخ بصیر عصر قاجار و مشروطیت، مى‌نویسد: میرزا سید على جناب منشى قنسول روس،... سید جمال واعظ و حاج میرزا نصراللّه‌ ملک المتکلمین و آقا شیخ احمد کرمانى [ مجدالاسلام کرمانى ]و حاج فاتح الملک و شیخ العراقین و میرزا اسداللّه‌ منشى اول قنسولگرى روس را جمع کرده و خودش طرح کتاب رؤیاى صادقه را ریخت و از کلمات آنها در آن هرکدام جملة نظم و نثرى آمیخته و توسط قنسولگرى به روسیه فرستادند و در آنجا طبع و در ایران منتشر کردند.[39]

1ـ3. عضویت در فراماسونرى، دوستى با عناصر مرموز

اسماعیل رائین، پژوهندة مشهور فراماسونرى، ملک المتکلمین را «عضو برجستة لژ بیدارى ایران» مى‌شمارد.[40] روابط مشکوک ملک، منحصر به عضویت در لژ بیدارى نیست، چنانکه دیدیم در تدوین و انتشار رؤیاى صادقه (در سالهاى پیش از مشروطیت) کسانى چون میرزا اسداللّه‌ خان نائینى و میرزا سید على جناب (منشیان کنسولگرى روسیه در اصفهان) و نیز فاتح الملک (پدر مصطفى فاتح، مدیر ایرانى شرکت نفت ایران و انگلیس) مددکار ملک بودند و سفارت روسیه در چاپ و انتشار آن کتاب ذى‌نقش بود. در عصر مشروطه نیز، ملک با اردشیر جى مشهور (یا همان سر اردشیر ریپورتر) دوستى و ارتباط داشت که تاریخ معاصر ایران، وى را مهرة فعال سازمان جاسوسى انگلیس در ایران عهد قاجار و پهلوى، و کاشف و معرّف رضاخان براى کودتا به انگلیسیها مى‌شناسد.[41] اردشیر جى در وصیتنامة سیاسى مهمّ خود که اخیراً منتشر شده، از ملک المتکلمین به عنوان یکى از دوستان خویش یاد مى‌کند[42] و افزون بر این، تصویر ملک (همراه پسرش ملکزاده) با این فرد مرموز و هزار چهرة عصر مشروطه و پهلوى، موجود است. حسین آبادیان مى‌نویسد: «روزى... که مجلس منحل شد اردشیر جى از دوست دیرینش... ملک المتکلمین خواست که چون جانش در خطر است با کالسکه‌اى که در خیابان دوشان تپه (ژاله) حاضرکرده است به سفارت انگلیس برود، لیکن ملک حاضر نشد این پیشنهاد را بپذیرد، در نتیجه بعداً دستگیر و اعدام شد. دوستى خانوادة ملک با ریپورترها بعداً نیز ادامه پیدا کرد. دکتر مهدى ملکزاده فرزند ملک با اردشیر و شاپور ریپورتر ـ هر دو، ارتباطى صمیمانه داشت».[43]

تحقیقات اخیر پژوهشگران، از نقش مرموز و مؤثر اردشیر جى، و نیز لژ بیدارى ایران، در ایجاد بلواها و آشوبهاى سیاسى و اجتماعى عصر مشروطه پرده بر داشته است.[44] طبعاً همکارى و صمیمیت ملک المتکلمین با لژ یادشده و شخص اردشیر جى، وى را در مدار چپ روى‌ها، آشوبگرى‌ها و بحران سازى‌هاى آن روزگار قرار مى‌داده است ـ وجهى از منش و روش ملک المتکلمین، که موضوع گفتار ما را ذیلاً تشکیل مى‌دهد.

1ـ4. تندروى و آشوب گرى

مورخان، ملک المتکلمین را «از اعضاى فعالة حزب سوسیال دمکرات ایران» (اجتماعیون عامیون) مى‌شمارند[45] که مرکز آن در باکو (واقع در قفقاز اشغالى) بود و در تبارنامة کلان سیاسى خویش، نهایتاً به حزب سوسیال دمکرات روسیه (حزب کمونیست) شامل لنین و استالین و... مى‌رسید.[46]

اعضاى این حزب و طیف همسوى آن در عصر مشروطه، به دلیل داشتن افکار تند و افراطى، و تقلید کورکورانه از انقلابیون فرانسه و بلشویکهاى روسیه، فضاى کشور را به تندروى‌ها، تبلیغات کذب، بلواآفرینى‌ها و حتى ترورهاى متعدد آلودند و با رادیکال ساختن بى‌رویّة مطالبات سیاسى، دامن زدن به آشوبهاى کور اجتماعى، و ایجاد اختلاف در بین صفوف ملت و روحانیت، مانع پیشرفت و رشد «طبیعى و سالم» جنبش مشروطیت شدند و فرصت حیاتى‌اى که براى ملت ایران جهت انجام اصلاحات سیاسى و اجتماعى، و نابودى اساس خودکامگى، فراهم شده بود بر باد دادند.[47]

متأسفانه در غالب بلواهایى که در کوران مشروطة اول در تهران رخ داد، ملک المتکلمین را فعال و جلودار مى‌بینیم. عین السلطنه در شرح حوادث تهران در صدر مشروطه، با اشاره به سخنرانى تحریک آمیز سید جمال واعظ و ملک المتکلمین در اجتماع مسجد سپهسالار (در جریان واقعة توپخانه در ذى‌قعدة 1325) به انتقاد از آن دو پرداخته و ملک را «صد مقابل شورش طلب‌تر از سید جمال» مى‌شمارد و مى‌افزاید: «تمام نیت و همّتش، مصروف اغتشاش است. بیشتر مردم از حرکاتش برى شده‌اند. یکى یکى که هستند صدهزار فحش مى‌دهند. اما هر وقت نطق مى‌کند و مردم جمع مى‌شوند همه از ترس دیگرى چیزى نمى‌گویند... اوضاع روز به روز شلوغ‌تر [ مى‌شود]. تعجب در حالت شاه است که ابداً تغییر نمى‌کند و احدى سر از پلتیک او درنیاورده».[48] همو، در بخش مربوط به حوادث 13 شوال 1325، با اشاره به کسر مواجب و حقوق کارکنان دولت نظیر فراشان و قاطرچیان توسط مجلس اول (که منجر به بلواى موسوم به واقعة توپخانه «ذى‌قعدة 1325» در تهران گردید) مى‌نویسد: گفته شد که «اجزاء بیوتات مثل فراش، قاطرچى، ساربان از این مسئله به هیجان آمده خیال فساد و شرّى دارند. از انجمنها[ ى مشروطه‌خواه] به مجلس نوشتند که اینها آنجا مى‌آیند و شرارت مى‌کنند. فوراً این دروغ را سر و سامانى داده به شاه عرض کردند که مى‌گویند تحریک شما است. شاه هم فوراً دستخط داد که اگر از شما چیزى کسر شده من از خود مى‌دهم. باز هنگامه طلبها آرام نگرفته عصر با تفنگ و قمه و قداره اطراف مجلس جمع شده حتى در بالا خانه‌هاى مسجد سپهسالار که مشرف کوچه بود با اسلحه کمین کرده بودند که هر وقت قاطرچیها به سمت مجلس بروند شلیک کنند».

عین السلطنه سپس مى‌افزاید: «ملک المتکلمین بهشتى که مرد آشوب طلب بدگوى بدزبانى است و از اول این آشوبها دقیقه‌اى از وقت خود را از فساد و تحریک فروگذار و تلف نکرده، در مسجد سپهسالار خطابه خواند. نطق مفصلى باز در تکذیب شاه و اینکه به دروغ قسم خورده، باید زد، باید کشت، باید چنین و چنان کرد، بیان نمود. شب شد، من خودم نظامیه بودم هیچ اثرى از حملة قاطرچیها به ظهور نرسید، بلکه گفتند از اصل دروغ بود. فقط براى این عنوان کردند [ که] اولاً شاه بترسد، ثانیاً باز در روزنامه‌ها شرح و بسطى داده که ملت نجیب غیور (که حالا این لغت شایع و تکیة تمسخرآمیز شده) سى هزار نفر جمع شده و سرهاى خود را کف دست و جانهاى خود را فداى مجلس کردند. مردمان سایر ولایات بگویند آفرین بر خلق طهران، و این مشت ملت نجیب غیور این ملک المتکلمین را، گردن آنها که مى‌گویند، از بابیهاى بسیار متعصب مى‌دانند. در ماه رمضان باز مى‌گفت تمام شاهزادگان و علما را باید کشت. در انجمن مرکزى موقر السلطنة پسر ناظم السلطنة قاجار که خودش هم از او کم نیست طرف شد و مجابش کرد که حرفهاى تو سنجیده نیست و هرچه مى‌گویى پول گرفته از راه لجاج و عناد است. از غصه و ترس رفت مریضخانة آمریکایى‌ها چشمش را میل زد. خیلى تبعه دارد...».[49]

جناح افراطى، به پیشوایى امثال ملک المتکلمین، اساساً با هر گونه قانون‌مندى و قاعده‌گرایى مخالفت مى‌کرد. زمانى که مجلس اول (روى ضرورت پایان دادن به اعمال بى‌رویّه و آشوبگرانة انجمنهاى افراطى در کشور، و نیز فشار محمدعلى شاه) در صدد «قاعده‌مند کردن» عملیات انجمنها برآمد، و بدین منظور سعدالدوله در ذى‌قعدة 1325 قانون مجامع سیاسى فرانسه را که در زمان ناپلئون سوم وضع شده بود (به عنوان نظامنامة پیشنهادى انجمنها) در اختیار شاه گذارد، انجمنها و مطبوعات تندرو و همین جناب ملک المتکلمین به ایجاد جنجال و آشوب پرداختند. دکتر فریدون آدمیت در شرح ماجرا مى‌نویسد:

مى‌دانیم سعد الدوله از معتقدان مهار کردن رفتار بى‌قاعدة انجمنها بود، و آن نظامنامه فعالیت مجامع سیاسى را محدود مى‌کرد. این قضیه مایة تبلیغات جنجالى گردید. انجمنها بر سعدالدوله حمله بردند تا «این دشمن خطرناک را از سر راه خویش بردارند» (تلگراف هارتویگ ـ سفیر روسیه ـ به ایزولسکى، 24 دسامبر 1907 / 18 ذى‌قعدة 1325، ترجمة کتاب نارنجى). ملک المتکلمین نیز در سخنرانى‌اش به او تاخت که با ارائة ترجمة قانون مجامع سیاسى فرانسه، دربار را به انحلال انجمنها ترغیب مى‌کند (همان). روزنامة مساوات هم ضمن سرمقاله‌اش (مورخ 27 شوال 1325) نوشت: قانون موضوعة پارلمان فرانسه را مى‌خواهند «براى جلوگیرى از هواخواهان مشروطیت و ترویج استبداد و برچیدن انجمنهاى ملى» در ایران جارى نمایند.[50]

از جمله روزنامه‌هاى تندرو و سکولار عصر مشروطیت، که مدیر آن سر انجام جان بر سر تندیهاى بى‌رویّة خویش نهاد، روزنامة صور اسرافیل است که پشت پردة مواضع و جهت گیریهاى سیاسى افراطى آن، کسانى چون ملک المتکلمین قرار داشتند. مجدالاسلام کرمانى، دوست دیرین ملک و همکار او در نگارش کتاب رؤیاى صادقه، خاطر نشان مى‌سازد:

اقدامات و خیالات حاج ملک المتکلمین، به تخت رسانیدن سالار الدوله و هماهنگ کردن مجلس با خود و همراه کردن انجمنها و وزرا بود. در این خصوص املاک و اموال سالار الدوله در اختیار او بود تا بتواند قلوب همه را به طرف سالار الدوله برگرداند...

ملک خیال کرد جراید را هم تابع خیالات خودش بنماید. در آن تاریخ فقط دو روزنامه در طهران طبع مى‌شد: مجلس و نداى وطن. اول با بنده که در اصفهان با هم آشنا بودیم، بلکه خصوصیات زیادى داشتیم، دو مرتبه بنده او را از کشته شدن نجات داده بودم، گرم گرفت و مطالب خود را به طور  اجمال و ابهام در میان گذاشت و بالاخره گفت: «اگر شما به میل من رفتار کنید و هرچه من مصلحت مى‌دانم بنویسید، من زیاده از مخارج روزنامه به شما عاید مى‌کنم». اما بنده به سه ملاحظه نپذیرفتم و معذرت خواستم... سوم آنکه به حرفهاى او اعتماد نداشتم و مى‌ترسیدم اگر قبول کنم بعضى تکالیف شاقّه به من بکند که موجب خسارات خود و اداره‌ام باشد. لذا پیشنهاد ایشان را رد کردم.

بعد از آنکه حاج ملک از من نا امید شد به طرف روزنامة مجلس رفت و پانصد تومان داد و یک سهم شرکت کرد. ولى چندى نگذشت که از این معامله پشیمان شد. چرا که روزنامة مجلس هم با مقاصد او همراهى نکرد... و او مجبور شد فسخ شرکت کند و به خیال روزنامة مخصوص افتاد و به زودى با ایجاد روزنامة صور اسرافیل موفق شد و بعد از اندک زمانى روزنامة مساوات را دایر کرد و این دو روزنامه آنچه مقصود حاجى ملک بود از قوّه به فعل درآوردند و به اصطلاح عوام 3 بلیط بالاتر زدند، و عمده مقصود حاجى ملک این بود که اعمال شاه را انتقاد کند تا قلوب عامّه را از او برنجاند و خودش هم مواظب بود و هر وقتى حادثه‌اى اتفاق مى‌افتاد نسبت آن را به شاه مى‌داد.[51]

مجدالاسلام، با انتقاد از هتاکى مرسوم جراید تندرو، به عنوان نمونة این جراید، روى نشریة صور اسرافیل انگشت مى‌گذارد: «...افسوس که بعضى از» جراید مشروطیت «مسلک خودشان را هتّاکى قرار دادند و چیزها نوشتند که در هیچ روزنامه از روزنامه هاى آزاد، چنین مطلب دیده و خوانده نشده. نه بر علما ابقا کردند، نه بر وزرا. حتى آنکه نسبت به پادشاه، پاره اى تعرضات غیر لازمه نوشتند، مثلاً روزنامة صور اسرافیل همیشه به پادشاه استهزا مى‌کرد و روزنامة مساوات پادشاه را به نوشیدن باده و سایر قبایح و شنایع نسبت مى‌داد... مخفى نماند که غرض رفقاى من تهذیب اخلاقِ نوعِ ملت نبوده، بلکه ابداً متوجه به وطن و اهل وطن نبودند. فقط چون به واسطة نگارش این گونه مطالب، مشترى روزنامه آنها زیادتر مى‌شد... آقایان هم بى ملاحظة مسئولیت، هر چه مى‌خواستند یا مى‌توانستند مى‌نوشتند».[52]

از گرایش آشکار صور اسرافیل به فرهنگ غرب و متقابلاً حملات آن به حکما و متکلّمان بزرگ اسلامى (که این دومى، واکنش تند شخصیتهایى چون سید محمد طباطبایى را برانگیخت[53] و حتى بهبهانى طىّ نامه‌اى به وزیر علوم مشروطه خواستار توقیف روزنامه و تنبیه مدیر آن گردید[54]) در کتاب «دیده‌بان، بیدار» (صص 98ـ103) به تفصیل سخن گفته‌ایم.

1ـ 5 . اخّاذى و رشوت‌ستانى

اسناد و مدارک متعدد تاریخى، حکایت از آن دارد که ملک‌المتکلمین، در این غوغاگرى‌ها و شهرآشوبى‌ها، به اصطلاح قصد قربت نداشت و سود خویش را مى‌طلبید. در این زمینه، نخست به دوستى و کارگزارى ملک المتکلمین براى سالار الدوله (فرزند مظفرالدین شاه) اشاره مى‌کنیم که منشأ حرف و حدیثهاى بسیارى دربارة ملک شده است.

سالار الدوله، از جملة شاهزادگان و حکام متمول عصر قاجار است که داستان سنگدلیها[55]، ستمها و اخّاذیهاى وى به رعایا (در ایام حکومت وى بر زنجان[56]، لرستان[57] و کردستان[58]، ثبت تاریخ است. چندان که (در همان پیش از مشروطیت) در برخى نقاط، زمانى که مردم از انتصاب وى به حکومت بر شهر خویش مطلع مى‌شدند فریاد اعتراض بر مى‌آوردند[59] و یا چندى پس از حکومت، بر وى شوریده و موجب عزل وى مى‌شدند.[60] تکاپوى سالار الدوله در مشروطة اول و دوم براى دستیابى به سلطنت، آشوبها و ویرانى‌هاى زیادى در کشورمان آفرید که تواریخ مشروطیت عموماً به آنها اشاره دارند.[61] او ابایى نداشت که حتى دست گدایى به مجامع ماسونى اروپا دراز کند![62] یا به کنسول انگلیس در کرمانشاه، قول بدهد (که در صورت کمک بریتانیا به روى کار آمدن وى) به آن دولت بیش از دیگران خدمت کند.[63] خان ملک ساسانى، نویسندة مشهور و سفیر ایران در اسلامبول، مى‌نویسد:

اما شاهزاده ابوالفتح میرزا سالار الدوله که کلیة قتل و غارت مغرب ایران را به دستور انگلیسها انجام مى‌داد، همیشه مثل شیرى (ببخشید) زنجیر کرده در خارج از مرز ایران نگاهش مى‌داشتند و هر وقت سیاستشان اقتضا مى‌کرد و مى‌خواستند براى قبول تقاضاى نامشروعى، ایران را در مضیقه و نگرانى بگذارند و دولت وقت را مستأصل کنند، قنسول انگلیس در بغداد قلاده از گردن حضرت اقدس والا برمى‌داشت و رو به ایران کیش کیش مى‌کرد. به این ترتیب سالیان دراز مغرب ایران دستخوش تاخت و تاز و قتل و غارت سالار الدوله بود و تاریخ معاصر از عملیات ایران خراب کن ایشان پر است.

دولت بریتانیاى کبیر به چنین عنصر شریفى گذرنامة انگلیسى داده و به او وعدة تسلیم تاج و تخت ایران کرده بود. در ایامى که اسلامبول بودم روزى سالار الدوله به سفارت آمده تقاضاى گذرنامة ایرانى کرد. مطابق قانون تذکره گذرنامة سابقش را براى تجدید خواستم، تذکرة انگلیسى‌اش را درآورد. گفتم با این گذرنامه نمى‌توانم تذکرة ایرانى به شما بدهم. گفت: آیا من پسر مظفرالدین شاه نیستم؟ گفتم: چرا، در شاهزاده بودن شما حرفى نیست، اما قانون اجازه نمى‌دهد که به این سادگى تذکرة انگلیسى را با گذرنامة ایرانى عوض کنیم. اگر اصرار دارید به تهران تلگراف کنم هرطور اجازه دادند رفتار شود. با تغیّر و تشدّد از سفارت ایران بیرون رفت. چند روز بعد از طرف سفارت کبراى انگلیس در اسلامبول توسط فرستاده‌اى این تقاضا را تجدید کردند، لیکن من از انجام آن معذور بودم.[64]

ملک المتکلمین، کارگزارى و پادویى چنین فردى را بر عهده داشت.[65] احتشام السلطنه مى‌نویسد: «ملک المتکلمین، سالار الدوله معلوم الحال را که قتل او بر هر انسانى واجب بوده و هست، در پناه نطق و بیان و حقوق مفروض خویش بر مشروطیت قرار داده و املاک آن شاهزاده را به اجاره گرفته بود و هدفش این بود که او را به سلطنت بنشاند (بعداز توپ بستن مجلس، محمد على شاه، انتقام همین نقشه را از مرحوم ملک المتکلمین گرفت و همین مسئله باعث دشمنى شاه و اعدام او گردید).[66]

ناظم الاسلام خاطر نشان مى‌سازد: ملک المتکلمین «در رسانیدن سالار الدوله به تخت سلطنت از طریق تغییر ولایت عهد و یا طریق برانداختن عین الدوله بى‌اندازه ساعى است».[67] همو، در گزارش مهاجرت صغراى علما به حضرت عبدالعظیم (ع) از «پول سالار الدوله... که به توسط حاج ملک المتکلمین» بین مهاجرین «تقسیم شد» سخن مى‌گوید.[68] توضیح کلام ناظم الاسلام و احتشام السلطنه را مى‌توان در گفتار ابراهیم صفایى باز جست که مى‌نویسد: پیش از مشروطه، ملک المتکلمین «به امید جلب مساعدت سالار الدوله» که حاکم وقت کردستان بود «عازم کردستان شد و مورد توجه شاهزاده واقع گردید. [ به نوشتة ناظم الاسلام در تاریخ بیدارى ایرانیان، ص 422 و کسروى در تاریخ مشروطة ایران، ص 118 ]سالار الدوله که مدعى سلطنت بود براى آنکه از نطق و بیان ملک استفاده کند، مباشرت قسمتى از کارهاى خود را در تهران به ملک واگذار نموده وى را با جیب پر پول به تهران گسیل داشت. او از طرف سالار الدوله مأمور شد که با محمد على میرزا و عین الدوله مخالفت آغاز نماید و با مخالفان آن دو هماهنگى کند. آغاز فعالیت سیاسى " ملک المتکلمین" و تبلیغات او علیه محمد على میرزا و عین الدوله محض انجام همین مأموریتى بود که سالار الدوله به او داد».[69]

صفایى همچنین با اشاره به مهاجرت صغراى علما به حضرت عبدالعظیم (ع) در زمان عین الدوله مى‌نویسد: «در مدتى که روحانیان در صحن حضرت عبدالعظیم متحصن بودند، از طرف مخالفان دولت و ایادى اتابک [ امین‌السلطان ]و اعتصام السلطنه و رکن الدوله پولهایى براى کمک آنان مى‌رسید. این پولها اگر اندک بود تحویل حاج محمدتقى و حاج حسن بنکدار که وکیل خرج مهاجرین بودند مى‌شد، اگر کلى بود بین علما تقسیم مى‌گشت. در این اوقات سالار الدوله که از کردستان احضار شده و در باغ عشرت‌آباد منزل داشت مبلغ سه هزار تومان به وسیلة ملک‌المتکلمین براى بهبهانى و طباطبایى و سایر روحانیان متحصن فرستاد که بین همه تقسیم گردید. ملکزاده نوشته است که ملک پول را شخصاً از " حاج میرزا على صراف" قرض کرده و به آقایان تقدیم کرده است!».[70]

ارتباط ملک المتکلمین با سالار الدوله و گرفتن پول از وى، حتى مورد اعتراف فرزندش، ملکزاده، قراردارد. وى، با اشاره به «طبع سرکش و روح جاه‌طلب و جسور» شاهزاده سالار الدوله، و سفر ملک المتکلمین در صدر مشروطیت به کردستان (قلمرو حکومت سالار الدوله) جهت «تحریک حسّ جاه‌طلبى» او بر ضد محمدعلى‌شاه، مى‌نویسد: «صدیق اکرم نقل مى‌کرد که شاهزاده سالار الدوله بعد از مراجعت ملک المتکلمین به تهران، خود را شاه آیندة ایران مى‌پنداشت و محرمانه یک دست لباس سلطنتى تهیه کرده بود و بعضى از شبها در خلوت، همان لباس را بر تن مى‌کرد و جقّه بر سر مى‌گذارد و ما را که محارمش بودیم احضار مى‌کرد و در اطراف سلطنت آتیة خودش و حکومت مشروطه و وضع قوانین و اصلاحات اساسى صحبت مى‌نمود».[71] ملکزاده مى‌افزاید: «چون در آن زمان مظفرالدین شاه مریض بود و امیدى به بهبودى او نمى‌رفت و هرگاه فوت مى‌کرد محمدعلى میرزا ولیعهد که سالار الدوله او را دشمن مى‌داشت به سلطنت مى‌رسید، این بود که سالار الدوله سبک سرانه و باعجله براى اینکه پیشدستى کند و خود را به سلطنت رساند، هنوز زمانى از مراجعت ملک المتکلمین به تهران نگذشته بود و موقع براى طغیان مناسب نبود وتدارکاتى که در تهران دیده مى‌شد کامل نشده، علم طغیان را بلند کرد و در اندک زمانى عدة بیشمارى از افراد مسلح ایلات و عشایر را گرد خود جمع نمود و در تهیة حرکت به طرف تهران افتاد و در نتیجة این عمل بیخردانه جنگ میان او و قشون دولتى درگرفت و این طفل نارسیده که پیش از وقت مى‌خواست قدم در عالم هستى بگذارد، به حکم طبیعت ساقط شد و شاهزاده دستگیر و به تهران اعزام شد و در عشرت آباد که یکى از قصور دولتى بود محبوس گشت».[72]

آنچه گذشت مربوط به ارتباط ملک و سالار الدوله در دوران پیش از مشروطیت بود. در دوران مشروطه (مشروطة اول) نیز این روابط ادامه یافت و متأسفانه با جنجالها و آشوبهایى که آفرید[73] تأثیرى بس مخرّب بر اوضاع کشور و روند مشروطیت گذارد (و نهایتاً جان ملک را نیز گرفت):

هنگامى که اختلاف شاه و مجلسیان و آزادى خواهان به اوج شدت رسیده و انگلیسها روسها را براى برانداختن محمد على شاه با خود هماهنگ کرده بودند «ملک» براى ملاقات سالار الدوله و تسلیم گزارش جریانهاى سیاسى تهران به خرم آباد رفت و پس از چند هفته به تهران بازگشت. قیام دوم سالار الدوله با گزارشهاى ملک ارتباط داشت ولى در این قیام، سالار الدوله پس از چند هفته جنگ با قواى دولتى در نهاوند به سختى شکست خورده به کرمانشاه رفته در قنسولگرى انگلیس اقامت گزید و به امر شاه و دستور اتابک «ظهیر الدوله» حکمران همدان از همدان به کرمانشاه رفته سالار الدوله را همراه «سیف الدوله» حاکم کرمانشاه تحت الحفظ به تهران فرستاد. سالار الدوله یک ماه در پارک اتابک اقامت داشت و سپس به اروپا تبعید گردید.[74]

ملک المتکلمین، علاوه بر سالار الدوله، با دیگر شاهزادة سفاک و انگلوفیل قاجار، ظل السلطان، نیز دوستى و همکارى داشت؛ همان ظل السلطانى که ملک، پیش از مشروطیت، کتاب «رؤیاى صادقه» را بر ضدّ وى نوشته بود!

از تناقضهاى دل پشتم شکست

 گو بیا بر پشت من مى‌مال دست!

 

فریدون آدمیت، به تعریض، از ملک با عنوان «پیشکار کلّ تبلیغاتىِ» ظل السلطان یاد کرده[75] و تصریح مى‌کند که «از جانب ظل السلطان سود مادّى مى‌برد».[76] محمود کتیرایى نیز با استناد به اظهارات کسروى و دیگران مى‌نویسد: « واعظ" زمانه سازى چون ملک المتکلمین که از یکسو از شاهزادة ستم پیشه‌اى مثل ظل السلطان که داعیة سلطنت در سر داشت مزد بدگویى به محمدعلى شاه مى‌گرفت و از سوى دیگر از پولهاى سالار الدوله که او نیز سوداى پادشاهى در سر مى‌پخت، بهره‌مند مى‌شد...».[77] به کارگزارى ملک براى ظل السلطان، دیگر مورخان مشروطه نیز همچون مخبر السلطنة هدایت[78] و ابراهیم صفایى[79] اشاره دارند.

کسى چه مى‌داند؟ شاید شکاف عمیق و کهنة میان ملک و شازدة قجر (ظل السلطان) را، در عصر مشروطه، رفوگر غیبى (بخوانید: انجمن ماسونى) التیام داده باشد. آخر، مشروطیت، راز مگو بسیار دارد!

روایت شگفت اسماعیل رائین، مى‌تواند گشایندة بخشى از معمّا باشد، و اللّه‌ اعلم بدسائس الدهور!

ظل السلطان در حالى که با مشروطه خواهان به ظاهر دشمنى نشان مى‌داد، در باطن با آنان همدست بود و در لژ فراماسونرى عضویت داشت و فعالیت مى‌کرد. دکتر محمدحسین میمندى نژاد، دربارة اجتماع کسانى که در صدر مشروطیت از نظر عوام «مستبد» و یا «آزادى خواه» بوده‌اند و همگى در لژ فراماسونى ایران فعالیت مى‌کردند، چنین مى‌نویسد:

«یکى از پیرمردانى[80] که روزى وارد در سیاست این کشور بوده و امروز در گوشه‌اى نشسته وبه بازیهاى امروزى نظاره مى‌کند چون از ماهیت تمام این بزرگواران خبر دارد چندى قبل این طور برایم تعریف مى‌کرد:

یک روزى... آمد به سراغ من و پس از بیان مقدمه‌اى از من دعوت کرد وارد فرقة فراماسون شوم. این قدر اصرار کرد و تعریف نمود که بالاخره راضى شدم در یکى از جلسات آنها شرکت کنم تا ببینم چه مى‌گویند. قرار گذاشتیم و مرا در شب موعود به محلى هدایت کرد. چشمهایم را بستند، به اطاقى واردم کردند وبر صندلى نشاندند. یک سلسله سؤالات از من کردند. پس از خاتمة سؤالات چشمهایم را باز کردند. از دیدن اشخاصى که در آن جلسه جمع شده بودند مات و مبهوت و متحیر شدم. زیرا [ در اینجا گوینده، اسامى چند نفر را مى‌برد] در آنجا جمعند. با دیدن آنها گیج شدم و از خود پرسیدم:

این چه حسابى است؟ اینها که در خارج با یکدیگر این قدر ضدّیت مى‌کنند، چطور اینجا دور هم جمع شده و تا این حد جون جونى هستند؟ آخر تقى‌زادة به اصطلاح آزادى خواه چگونه ممکن است با ظل السلطان مستبد یکجا جمع شوند و این طور شخصیت خود را فراموش کنند؟ خلاصه، وقتى که دیدم فروغى ـ نواب ـ حکیم الملک و امثال اینها در رأس این محفل هستند و با ظل السلطان انیس و مونس مى‌باشند متوجه شدم جاى من اینجا نیست و البته آنچه از خوبیها برایم تعریف شده بود بر باد رفت...».[81]

سخن از اخّاذى‌ها و سودجویى‌هاى مادّى ملک المتکلمین از این و آن بود. به دو مورد سالار الدوله و ظل السلطان فوقاً اشاره کردیم، ولى ظاهراً موضوع گسترده‌تر از این بوده است. پیش از این، به کلام ناظم الاسلام کرمانى، اشاره داشتیم که ضمن انتقاد از سودجویى و شر طلبى مدعیان مشروطه‌خواهى، تأکید مى‌کند: «...ملک المتکلمین دلش براى مشروطه نسوخته بود؛ دخل مى‌خواست و الاّ وقت کشتن نمى‌گفت اگر شاه مرا نگاه دارد از وجودم نفع خواهد برد، و اگر مشروطه طلب واقعى بود براى ظل السلطان و سالار الدوله جان نمى‌کَنْد و اگر مشروطه خواه بود در عرض دو سال بیست هزار تومان مِلک نمى‌خرید».[82]

آنچه در گزارش ناظم الاسلام از پول پرستى و رشوت ستانى ملک المتکلمین آمده، با اظهارات دیگر مورخان و شاهدان عینى (و حتى دوستان وى) تأیید مى‌شود. مجدالاسلام کرمانى، یار دیرین ملک، در بارة وى اظهارات تکان دهنده‌اى دارد:

اگر بعضى عیوب در وجود او نبود یکى از بزرگان دنیا شمرده مى‌شد، ولى افسوس که طمع فوق العاده و میل به جمع اموال در مزاج او رسوخى تمام داشت. گذشته از آن، در عهد خود پایدار نبود، بلکه خیلى ابن الوقت و از اهل این دوره بود. هرگز نمى‌توانست از پول چشم بپوشد و هرگز حاضر نمى‌شد دربارة دوستان خود استقامت ورزد. بلکه مکرر دیده شد که براى جزئى وجهى از دوستان خود اغماض نمى‌کرد و اینکه با مساوات و صور اسرافیل و چند نفر ناطق زیردست خود تا مدتى راه رفت جهتش همان بود که املاک سالار الدوله بالتمام یعنى آنچه در اطراف تهران داشت در تصرف او بود و مصرف عایدات آن املاک همین قسم مصارف بود و در چنین حالى باز گاهى به طرف ظل السلطان مى‌رفت و گاهى از شعاع السلطنه انعامى مى‌گرفت و شاید اگر در نقشه‌اش پیشرفتى حاصل نمى‌شد سالار الدوله را هم فراموش مى‌کرد و کار را بر حسب اقتضاى وقت و زیادى رشوه مقرر مى‌نمود...[83]

مهدى بامداد، پس از نقل سخن مجدالاسلام، تکمله مى‌زند: «به طورى که معمّرین صدر مشروطیت و محشورین با وى اظهار مى‌دارند پول خواهى آن مرحوم بر مشروطه خواهیش غلبه داشته است».[84]

عین السلطنه، ضمن تنقید از تندگویى‌هاى آشوب افکنانة ملک، به عمل جراحى چشم وى در مریضخانة آمریکایى‌هاى تهران اشاره کرده و مى‌نویسد: «یک روز کسى مى‌گفت آنجا رفتم چشمش بسته بود، گفتم آدم نایب السلطنه هستم و هفتصد تومان پول براى شما از طرف ایشان آورده‌ام چه کنم و به که بدهم. پرسید اطاق خلوت است گفتم بکلى، دست دراز کرد که به خودم بده. من گذاشته و بیرون رفتم».[85] همو از مؤید السلطنه[86] نقل مى‌کند که ضمن شرح خدمات خویش به ملک المتکلمین، و داشتن حقّ حیات بر گردن وى، گفته است: «آنچه من در بارة او مى‌دانم خودش مى‌داند و از این جهات من هرچه به او بگویم نمى‌تواند مقاومت کند و ناچار از سکوت و تحمل است و همیشه از من تملق مى‌گوید، مبادا من اسرار او را چنانچه به یک اندازه شهرت کرده واضحتر و آشکارا بر همه ثابت و مدلّل دارم... بیست و پنج هزار تومان در این مدت [ یک سال و چند ماهة مشروطیت] فقط ملک مزروعى خریده؛ چقدر نقدینه داشته باشد خدا عالم است».[87]

عین السلطنه، همچنین، در بخش حوادث مربوط به روزهاى پایانى مشروطة اول، مى‌نویسد: «ملک و سید جمال، هر کدام صاحب پنجاه شصت هزار تومان مکنت در ظرف این دوساله شده‌اند. چند روز قبل حاجى آباد زیر حضرت عبدالعظیم را ملک خرید. در اصفهان هر دو علاقة ملکى به هم زده‌اند. حرف در این است، تمام ملت فهمیده‌اند و خود مردم اگر آنها را در کوچه و بازار رؤیت کنند خواهند کشت».[88]

ملک المتکلمین، با چنین پیشینه و خصالى[89]، درفش اهانت و اتهام به شیخ فضل‌اللّه‌ نورى (و عالمان پاکدستِ همراه وى) را بر دوش گرفته بود و آنچه در حقّ خودش بود به آن رادمرد پاک نسبت مى‌داد. مع الاسف فرزند وى (ملکزاده) نیز در تاریخ مشروطیت خویش، راه پدر را ادامه داده و در هتاکى و تهمت پراکنى نسبت به شیخ، سنگ تمام گذارده است که در کتاب «شیخ فضل‌اللّه‌ نورى و مکتب تاریخ نگارى مشروطه» پیرامون آن سخن گفته‌ایم.

2. سید جمال الدین واعظ اصفهانى

در بازکاوى پروندة سید جمال‌الدین واعظ اصفهانى نیز (هم به لحاظ فکرى و اعتقادى، و هم به لحاظ سیاسى و اخلاقى) به وضعیتى کاملاً مشابه با ملک المتکلمین برمى‌خوریم:

2ـ1. فساد عقیده، و اتهام به بابیت

سید جمال واعظ متهم به بابیّت (ازلى‌گرى) و انحراف مذهبى بود و حتى فردى چون کسروى دربارة او مى‌نویسد: «با همة رخت آخوندى و پیشة واعظى، به اسلام و بنیادگزار آن باور استوارى نمى‌داشته، و این را گاهى در نهان به این و آن مى‌گفته. از این رو نامش به بى‌دینى در رفته» بود.[90] سخن مَنگُل بیات و دکتر منصورة اتحادیه نیز قبلاً گذشت که سید جمال واعظ را (همچون دوستش: ملک المتکلمین) از «روحانیون ازلى مسلک و تندرو و مخالف نفوذ مذهب در سیاست» مى‌شمارند.[91]

در نامه‌ها و مکتوبات عالمان مشروعه خواه صدر مشروطه، به انتقادات عجیب و تکان دهنده‌اى از سید جمال واعظ برمى‌خوریم که گویاى فساد عقیدة وى، و مؤیّد سخن کسروى دربارة او است.

آیت اللّه‌ حاج میرزا ابوتراب شهیدى قزوینى (از شاگردان برجستة صاحب عروه، و از عالمان شاخص مشروعه خواه تهران) در نامه به صاحب عروه (مورخ 27 صفر 1325 ق) مى‌نویسد[92]: «سید جمال واعظشان در منبر مى‌گوید: تا کى به دو دست بریدة عباس گریه مى‌کنید؛ به دو دست ایران بنالید که یکى را انگلیس برد دیگرى را روس. خواهر حسین، دختر حسین، رفت شوهر کرد، عیش کرد، شما باز گریه مى‌کنید...»![93]

آیت اللّه‌ میر سید احمد طباطبایى (از پیشگامان جنبش عدالتخواهى صدر مشروطه، و برادر آیت اللّه‌ میر سید محمد طباطبایى معروف) نیز در نامه‌اى که در 17 ربیع الثانى 1325 به داماد خود، آقا ضیاءالدین نورى، نوشته ضمن هشدار نسبت به خطر نفوذ بابیان و مادى گرایان در ارکان مجلس شوراى اول، چنین مى‌گوید: «نمى‌دانید که این فرقة ضالة بابیه و لامذهبها چه قوّتى گرفته و چه فتنه و آشوب مى‌کنند. خدا لعنت کند سید جمال الدین واعظ لامذهب را چقدر مردم را به ضلالت انداخت، به نحوى که مردم از بس که آن خبیث سرمنبر گفته که دعا و قرآن نخوانید و روزنامه بخوانید، روزنامه خواندن را جزء ضروریات مذهب مى‌دانند و دعا و قرآن را موقوف کردند، آن هم چه روزنامه[ اى] که مشتمل بر کفریات و توهین شرع انور است. البته از روزنامة مجلس و کوکب درّى و نداى وطن به آنجا فرستاده‌اند».[94]

تأیید گفتار این دو را مى‌توان در اظهارات عین السلطنه و نیز راپرتهایى بازجست که مأموران خفیه و نیز گزارشگران سفارت انگلیس در روایت خود از سخنان سید جمال آورده‌اند.

عین السلطنه با اشاره به فعالیتهاى جناح افراطى و سکولار مشروطه مى‌نویسد: «انجمنى از زنها منعقد کرده‌اند در کوچة قاپچى باشى محلة سنگلج[95]، خانة ناظم دربار همشیرة میرزا فرج خان گل و بلبل که قرهًْ‌العین ثانى[96] لقب دارد. با جمع دیگر از همانها مؤسس این کار شده‌اند. از طرف تقى‌زاده که حالا مدیر " انجمن آذربایجان" است تنخواه براى اثاثیه و ترتیبات دیگر داده مى‌شود. ماهى هر قدر هم خرج بشود آنها مى‌دهند. جماعتى از زنها را هم برده‌اند. یک روز ملک[ المتکلمین]، یک روز آقا سید جمال [ اصفهانى] آنجا رفته موعظه مى‌کنند، آیه‌هاى حجاب را تفسیر مى‌کنند. از مستورى [ حجاب بانوان] و صدمه‌اى که به این واسطه به نسوان وارد مى‌شود غصه‌ها مى‌خورند...».[97]

مخالفت با احکام اسلام (مبنى بر تفاوت مسلمانان با کفار در حقوق و حدود شرعى)[98]، هتاکى به شعائر حسینى (ع)[99]، تحریک مردم بر ضدّ علماى مشروعه‌خواه (به ویژه شیخ فضل‌اللّه‌ نورى) هنگام تحصن آنان در حضرت عبدالعظیم علیه السلام[100]، نکات قابل تأملى است که در اظهارات سید جمال واعظ به چشم مى‌خورد. از راپرتهایى که از سخنرانى‌هاى وى در صدر مشروطه در دست است برمى‌آید که بخشى مهم از سخنان وى را (در کنار حمله به حکام وقت)، انتقاد بلکه توهین و اسائة ادب به علماى دین و احکام شرع تشکیل مى‌داده است:

اى مردم، چقدر شما عوام هستید. شماها مى‌روید دست این آقایان را مى‌بوسید. اما مى‌خواهم بدانم مگر اینها نعوذ باللّه‌ امام یا امام زاده هستند که شما مردم عوام دست آنها را مى‌بوسید. دست اینها را باید برید...[101]

نیز مى‌گوید: «حتى علماى شما هم در اشتباهند، به این دلیل که از روى منبر و سکّوهاى وعظ به شما مى‌آموزند که زندگى کوتاه است و شکوه و جلال خاکى هوا و هوس انسانى است؛ همة ما به زودى از این عالم رخت برمى‌بندیم و لذا همة ما باید به ابدیت بیندیشیم و قِس عَلى هذا. آنها از هر راهى تحت عنوان زکوهًْ‌، خیریه، و اعانه، پول شما را مى‌کشند...».[102]

سید جمال واعظ، راه دستیابى کشور به وضعیت مطلوب را در گرو افتتاح مدارس و آوردن آموزگارانى از «آمریکا» و دیگر ممالک غربى براى تدریس به جوانان ایرانى مى‌شمرد[103] و راه حلّ او در اصلاح سایر امور کشور نیز، گماردن ایرانیان تربیت شده در غرب در رأس مصادر امور بود (تا لابد با «معیارهاى اروپایى»، اقتصاد و سیاست و ارتش و حتى حکمت و فرهنگ ایران اسلامى را اداره کنند):

صد نفر بچة خودتان را بفرستید فرنگستان، هر یکى یک درس بخواند: یکى درس تجارت، یکى درس سیاست، یکى درس حکمت، یکى درس طبابت، یکى درس عسکرى[104]. هرکدام یک رشته‌اى پیش بگیرند، درسش را بخوانند تا سر سال هرکدام قابل شده‌اند بیایند، آن وقت آنها را هر کدام تقسیم نمایید: یکى برود پیش حکومت، یکى برود ادارة نظمیه، یکى برود مجلس. هرکس درس خوانده است بگذارند سر آن کار، آن وقت شما آسوده خواهید بود وگرنه همة کار از دست شما خواهد رفت و بیهوده زحمت کشیده‌اید و خواهید کشید...[105]

سید جمال، خود به این نسخه عمل کرد و پسر بزرگش محمدعلى (سید محمد على جمالزادة مشهور) را در سنّ نوجوانى در ربیع الاول 1326 قمرى / 1908 میلادى جهت تحصیل، به مدرسة مشهور آنطورا در اطراف بیروت فرستاد که مدرسه‌اى لائیک و متعلق به کشیشهاى مسیحى لازاریست بود[106] و او در آنجا (و سپس در لوزان سویس)[107] با تعلیم و تربیت اروپایى بزرگ شد، و بر پایة همین نوع تربیت بود که همسر فرنگى (آلمانى) گرفت[108]، از رضاخان تعریف[109] و به طرفدارى از کشف حجاب وى برخاست[110]، اصلاحات ارضى شاه را حمایت و تبلیغ کرد[111] و در پاره‌اى از آثار خود از استهزاى آیات قرآن مجید و احکام و عقاید نورانى اسلام[112]، بدگویى از ملت ایران[113]، و دفاع تلویحى از بابیه و بهائیه[114] دریغ نورزید. وقتى که قرار شد حتى «حکمت» را از غربیان بیاموزند، بهتر از این نمى‌شود!

احسان نراقى، در دهة 50 شمسى، در نقد وجه «غرب زدة» شخصیت و اندیشة جمالزاده (که در سالهاى پس از جنگ جهانى اول، تحت تأثیر تقى‌زادة غربْ شیفتة آن روز، بروز و ظهورى شدید یافت و بعدها، با تنبّه تقى‌زاده و پختگى خود او، کاهش یافت) چنین مى‌گوید:

من شخصاً جمالزاده را به راستى دوست دارم. درحقیقت، همة ما این نویسندة توانا و پرکار و انسان دوست را مى‌شناسیم و به او احترام مى‌گذاریم. اما جمالزاده نمونه‌اى است از روشنفکرانى که پنجاه، شصت سال پیش، به رهبرى تقى‌زاده، مى‌خواستند «ایران تا مغز استخوان، غربى» شود، و حالا متوجه شده‌اند که، تازه، اگر چنین شده بود هم، باز کار این آب و خاک درست نمى‌شد.

حیرانى و سرگشتگى این گونه روشنفکران، مثلاً در «نقد»ى که آقاى جمالزاده به کتاب «غربزدگى» نوشته‌اند هویدا است.[115]

خوشبختانه باید گفت که جمالزاده رشتة پیوند خویش با فرهنگ و ادب ایران اسلامى را یکسره نگسست، بلکه به مرور زمان، آن رشته ـ همزمان با تنبّه دوست و استاد دیرینش: تقى‌زاده ـ تقویت نیز یافت و در پرتو این رویداد مبارک بود که جمالزاده، در دهه‌هاى پایانى عمر، با نوعى «بازگشت به اصل»، مواضع مثبتى را در دفاع از میراث غنى فرهنگ و ادب این سرزمین اتخاذ کرد و به ویژه با ابراز شجاعت در دو مورد مهم: مخالفت با جریان استعمارى «تغییرخط»، و هوادارى از انقلاب و نظام جمهورى اسلامى ایران، تا حدودى عاقبت به خیر شد.

2ـ2. جاه طلبى، مال دوستى و ارتباط با دربار

عین السلطنه، از رجال مطلع و خبیر عصر قاجار، در شرح حوادث تهران در صدر مشروطه با اشاره به سخنرانى تحریک‌آمیز سید جمال واعظ و ملک المتکلمین در اجتماع مسجد سپهسالار (در جریان واقعة توپخانه در ذى‌قعدة 1325) به انتقاد از آن دو پرداخته و دربارة سید جمال مى‌نویسد:

اهل منبر، روضه خوان، واعظ، در حقیقت اول کسى است که تغییر در سبک موعظه را داد. رمضان 1324 و محرّم پارسال جلوه‌اى کرد و تمام مردم مرید او شدند. از آن جمله، یکى خود من بودم. اما کم کم معلوم شد للّه و محض خیر عموم نیست؛ خیالش فاسد و نیّتش باطل، طالب جاه و مال است. در عقیدة او هم بیشتر مردم حرف دارند. در این مدت چند خانه خریده و تمام را خراب کرده و از نو ساخته. حالا چقدر پول نقد اشرفى، لیره و روبل داشته باشد خدا عالم است. نیت اصلى او بر هم زدن مملکت و بلواى عمومى است و بسیار میل دارد رئیس جمهور شود، چنانچه امسال رمضان را تمام از جمهورى مى‌گفت.[116]

در صدر مشروطه، شهرت داشت که سید جمال با دربار محمدعلى شاه محرمانه ارتباط داشته و از مستبدانى چون ظل السلطان و اقبال الدولة کاشانى پول مى‌گیرد. مخبرالسلطنة هدایت مى‌نویسد: «ملک المتکلمین متهم به ارتباط با ظل السلطان است، سید جمال با دربار (به قول صاحب اختیار)؛ العهدهًْ على الّراوى، و هر دو علمدار مشروطیت‌اند».[117] به گفتة همو: «با حکایاتى که از صاحب اختیار شنیده شد، سید جمال شب به خلوت مى‌رود و آن کار دیگر مى‌کند. بدگفتن از شاه هم جزء سیاست است، واللّه‌ اعلم. تقى‌زاده و میرزا ابراهیم [ آقا تبریزى، وکیل تندرو تبریز و یار تقى‌زاده ]در عقیده راسخ بودند، ملک را رفیق ظل السلطان مى‌دانستند، سید جمال مظنون بود».[118] نیز: «ملک المتکلمین (میرزا نصراللّه‌ بهشتى) معروف بود که براى ظل السلطان کار مى‌کند. سید جمال را مى‌گفتند از اقبال الدوله پول مى‌گرفت و فحش هم مى‌داد».[119] به نظر مى‌رسد که مخبرالسلطنه، در توضیح زیر نیز، تعریض به همین کسان دارد:

اشکال بزرگ شناختن وکلا بود، معنى مشروطه را صد نود نمى‌دانستند. به حرفهاى رنگین خصوصاً قدرى باحرارت توجهى بود. اکثر صلاح شخصى را بر صلاح مملکت ترجیح مى‌دادند. بین وکلاى اصناف اذهان صافتر و اغراض کمتر بود. تجربه معلوم مى‌کرد آن که بیشتر بر خلاف دولت در نطقها حرارت به خرج مى‌دهد شبها درباریان را ملاقات کرده است یا ظل السلطان را. هر یک به دول اجنبى بیشتر حمله مى‌آوردند سرسپردة سفارتى هستند. تدبیر این بود که مجلس را در انظار از صورت معقولیت بیندازند و مضر به حال مملکت جلوه بدهند، بالاخره بگویند مملکت حاضر نیست و رشته را پاره کنند. حرف حساب محتاج به التهاب نیست.[120]

ناظم الاسلام کرمانى، در گزارشى مستند، به مورد مشخصى از اخّاذى سید جمال از حاکم خراسان در عصر مشروطه اشاره مى‌کند:

روز دوشنبه دوازدهم محرم الحرام 1325 ـ چون حکومت خراسان تفویض به شاهزاده رکن الدوله شده است در تهیة حرکت است. بعض از متکلمین و خطباء ملت گویا توقع تعارفى از نواب والا نموده‌اند. از آن جمله، از قرارگفتة نجم الذاکرین که مدعى است خودم واسطه بودم که از شاهزادة مزبور هزار تومان براى آقا سید جمال بگیرم و شاهزاده وعده کرد که از خراسان بفرستد و جناب آقا راضى نشد تا اینکه خود شاهزاده رکن الدوله امروز از جناب آقا سید جمال دعوت نموده و پانصد تومان نقداً اشرفى و پنج هزارى طلا به آقا داده است و قول داده است بقیه را تا هزار تومان از خراسان بفرستد. ولى بندة نگارنده از خود آقا سید جمال استفسار نمودم قسم خورد که چیزى نگرفته‌ام. دیگر چه عرض کنم؟ العهدهًْ على الراوى. اگر این باب رشوه و تعارف، مفتوح شود واى به حال ملت. اگرچه این جزئیات در مقابل تعارفات سابقه اندک، و چیزى نیست، ولى باز باعث خرابى و خورده خورده کلّى و منجر به مفاسد سابقه خواهد گردید.[121]

کرمانى که با سید جمال دوست و مأنوس بوده، همچنین، دربارة سید جمال به افشاى مطلبى مى‌پردازد که گویاى جاه‌طلبى و ریاست خواهى جمال است. مى‌نویسد: زمانى که مهاجرت صغراى علما به حضرت عبدالعظیم (ع) پیش از مشروطه نسبتاً پیروزمندانه پایان یافت و سید جمال (که آن زمان از ترس گزمه‌هاى عین الدوله مخفى مى‌زیست) در میان استقبال باشکوه مردم، به خانة خویش بازگشت، به من گفت: «از این ورود دانستم بهتر و بزرگتر ریاسات، حجهًْ الاسلامى است و من باید در این رشته کار کنم تا خود را به مقام اجتهاد برسانم. این بود که بعد از این بناى درس خواندن را گذارد و نزد یکى از اساتید شروع به خواندن رسائل و فقه کرد و در اخفاء آن نهایت سعى را داشت. بعضى اوقات که شبها نزد او مى‌رفتم اشکالات رسائل را از بندة نگارنده مى‌پرسید و به طریق مباحثه و ایراد مطالب فقه و اصول را از نگارنده اقتباس مى‌نمود. نگارنده اگر چه مضایقه نداشتم ولیکن به طور افاده حل مشکل او را مى‌نمودم».[122]

3. حاج سیاح محلاتى

محمد على سیاح محلاتى مشهور به حاج سیاح (1252 ق ـ 1304 ش) از ماسونهاى قدیمى ایران و مشروطه خواهان تندرو و سکولار عصر مشروطیت است که کتاب خاطرات خویش (در بخش مربوط به حوادث مشروطه) را از هتاکى و اتهامات گزنده (و همگى: قابل بحث و خدشه) به رهبران جناح مشروعه خواه (شیخ فضل‌اللّه‌ و همفکران وى) آکنده است. او عضو لژ فراماسونرى بیدارى ایران[123] (تأسیس در نخستین سال مشروطیت) بوده و امضایش زیر برخى از اسناد و تعهد نامه‌هاى ماسونى به چشم مى‌خورد.[124] برخى از سرداران بختیارى و نیز یپرم خان با وساطت و معرفى وى به لژ راه یافته‌اند[125] و فرزندانش: همایون و حمید سیاح، نیز عضو همین لژ بودند.[126]

خاطرات حاج سیاح ـ که حاوى زندگى نامة وى، همراه با روایتى فشرده از حوادث مشروطة اول است ـ مختصات کامل آثار تاریخى یا شبهِ‌تاریخىِ معمول ماسونهاى ایرانى را دارا است. مختصات و ویژگیهایى چون: سیاه‌نمایى از وضعیت ایران و ایرانى، و بزرگنمایى ضعفهاى آن؛ تخطئة باورها و سنتهاى حیات‌بخش ملى ـ اسلامى، و بى‌لطفى یا کم لطفى به جنبشهاى با شکوه برخاسته از متن این باورها و سنتها؛ شراب پاشى بر ضدّ علماى دین، و منسوب داشتن انحطاط و عقب ماندگى ملت ایران به وجود آنان؛ و متقابلاً تعریف و تقدیس عناصر غرب زده و ماسون؛ نگاه خوش بینانه، رمانتیک و غیر علمى به غرب، و عدم نقّادى از آن؛ و ندیده گرفتن یا کم رنگ جلوه دادن نقش استعمار در انحطاط و عقب ماندگى ایران، و...

بحث در این زمینه، فرصت دیگرى مى‌طلبد و در اینجا عجالتاً به نکته‌اى از حیات سیاسى سیاح محلاتى اشاره مى‌کنیم که، در تناسب با گفتار حاضر، از ذکر آن ناگزیریم، و آن، موضوع کارگزارى حاج سیاح براى ظل السلطان (فرزند سفاک و آنگلوفیل ناصرالدین شاه) مى‌باشد که بذل و بخشش شازدة قجر را نسبت به وى در بر داشته است.

حاج سیاح، از سالها پیش از مشروطه، متهم به رشوه‌گیرى از ظل السلطان و کار چاق کنى براى او بود و این را همه مى‌دانستند. میرزا على خان امین الدوله مى‌نویسد: «حاج میرزا محمد على سیاح محلاتى... به بستگى و خصوصیت ظل السلطان شهره بود...».[127] اعتماد السلطنه نیز وى را از «فدائیان ظل السلطان» شمرده[128] و مى‌نویسد: «وقتى، خیلى خدمت ظل‌السلطان مقرّب بود».[129] او، به دستور میرزا ملکم خان، رابط میان فراماسونها با ظل السلطان بود.[130]

میرزا رضا کرمانى، قاتل ناصرالدین شاه و مرید سید جمال‌الدین اسدآبادى، در بازجویى‌هایى که پس از ترور ناصرالدین شاه از وى به عمل آمد، ضمن اشاره به کارگزارى سیاح براى ظل‌السلطان، وى را شخصى خودپرست و منفعت جو مى‌شمارد: «حاج سیاح مرد مذبذب خودپرستى است. ابداً به مقصود ما [ ترور شاه] کمک و خدمتى نکرد و او ضمناً آب گل مى‌کرد که براى ظل السلطان ماهى بگیرد و خیالش این بود بلکه ظل‌السلطان شاه بشود و امین الدوله صدراعظم شده و خودش مکنتى پیدا کند. چنانچه حالا قریب شانزده هزار تومان در محلات املاک دارد. همان اوقات سه هزار تومان از ظل السلطان به اسم سید جمال الدین [ اسدآبادى ]گرفت، نهصد تومان به سید داد، باقى را خودش خورد...».[131]

مهدى بامداد پس از نقل اظهارات میرزا رضا کرمانى و دیگران راجع به حاج سیاح، داورى دربارة او را این گونه به پایان مى‌برد: «به طورى که از حالات وى استنباط و معلوم مى‌شود حاج سیاح بسیار زرنگ و مرد روز بوده و اینکه با همه گونه اشخاص ارتباط داشته بیشترش براى استفادة شخصى بوده است، مثلاً از یک طرف معروف بوده که از دوستان و پیروان سید جمال الدین مى‌باشد واز طرف دیگر به امین السلطان صدراعظم گزارش مى‌دهد که میرزا از اصحاب سید جمال در شهر است و خوش خیال نیست، و بیشتر در بستگى به اشخاص تظاهر مى‌کرده است».[132] به قول على دهباشى (ناشر سفرنامة حاج سیاح به فرنگ): «حاج سیاح دکان دو نبشى باز کرده بود که از یک طرف به دربار و ظل السلطان و از طرف دیگر به سید جمال و میرزا رضا باز مى‌شده است»![133]

بند و بست سیاح با ظل السلطان، تا عصر مشروطیت ادامه داشت. چنانکه، در بحبوحة مشروطة اول، مستشارالدوله (وکیل تبریز در مجلس اول) با انتقاد از هراس و بزدلى عجیبى که ظل السلطان در واقعة مشهور توپخانه (ذى‌قعدة 1325 ق) در حمایت از مشروطه خواهان از خود نشان داد، به حاج سیاح طعن زد که «با تعریفات» خویش «در روسیه و ترکیه و قفقاز، شجاعت و کفایت این طبل میان تهى» یعنى ظل السطان «را به آسمان رسانده بود»![134] نیز در شبنامه‌اى که در اواخر مشروطة اول علیه ظل السلطان منتشر گردید، از خوابهاى آشفته‌اى سخن مى‌رفت که (به ادعاى نویسندگان شبنامه) شاهزادة مزبور به همدستى سید جمال و ملک المتکلمین و حاج سیاح، براى دستیابى به سلطنت دیده بود.[135]

چنین کسى تاریخ مشروطیت را، با بد زبانى‌ها، فحاشى‌ها و افتراهاى زننده (و باورناپذیر) خود به شیخ نورى و دیگر عالمان بزرگِ همفکر وى، عملاً به فحشنامه تبدیل ساخته است.

4. مدیر حبل المتین

کسروى بااشاره به حمایتهاى مدیر حبل المتین کلکته از عین‌الدوله (در اوایل صدارت وى پیش از مشروطه) مى‌نویسد:

نویسندة حبل المتین «به نیکى شناخته مى‌بود، ولى راستى را از سودجویان بوده، و به هر کجا که سودى براى خود امید مى‌داشته کوشش به نیکى توده و کشور را فراموش مى‌کرده.[136] ما در روزنامه‌اش چاپلوسیهاى فراوان مى‌یابیم. هر کسى که به سر کارى آمده، هنوز به کارى برنخاسته و آزموده نگردیده، به شیوة شاعران، ستایش از او مى‌کرده. هنگامى که نوز " وزیر گمرکات" گردید او چنین مى‌نویسد: " جناب مسیو نوز اصلاً از نجباى بلژیک، و شخصاً مرد درست کار و باکفایت، و مدت یک سال است از جانب دولت مدیر و مستخدم ادارة گمرکات ممالک محروسة ایران مى‌باشد، مستقلاً به عهدة وزارت کل گمرکات ایران مباهى ومفتخر گشت ". این نمونة ستایشگرى‌ها و گزافه نویسى‌هاى او است. یک مرد بیگانة ناشناسى را بدین سان بالا مى‌برد. از محمد على میرزاى ولیعهد، و از ارفع الدوله، و عین الدوله و دیگران سنایشهاى گزافه آمیز بسیار مى‌کرده، و... چون عین‌الدوله وزیر اعظم گردید، این خود را به آن فروخت، و از آن زمان حبل المتین را جز " عین الدوله نامه" نتوان خواند و ما رفتار زشت او را، با کوششهاى شادروان طباطبایى و بهبهانى خواهیم نوشت. در ایران روزنامه‌ها، چه پیش از مشروطه و چه پس از آن، راهى براى خود نمى‌داشت و این است همیشه وارونه نویسى‌ها مى‌کردندى. حبل المتین به این آگ هم گرفتار بود...».[137]

به گفتة همو: «دارندة این روزنامه نمونة روشنى است از کسانى که نان خوردن را با کوشش در راه توده درهم آمیزند یا بهتر گویم کوشش در راه توده را دستاویز نان خوردن گیرند... این روزنامه که به پاس پولهاى عین الدوله، آن دشمنیهاى پست نهادانه را با کوشندگان مى‌نموده، چون روتر [ خبرگزارى رویتر] آگاهى از افتادن عین الدوله داده خوددارى نتوانسته و چنین نوشته: " آنچه را که مخبر روتر و اخبارات خارجه دربارة خلع شاهزاده عین الدوله اتابک و صدراعظم نوشته، مقرون به صواب نیست. شاهزاده را از صدارت خلع نکردند. چنانکه موثقاً اطلاع داریم از چندى به این طرف مکرر شاهزاده استعفا از صدارت داده قبول نمى‌شد. این دفعه چون علما و اصلاح خواهان هم مخالف بودند، استعفاى ایشان را دولت قبول کرد، نه اینکه ایشان را خلع کردند". از آن سوى چون دیده کار از آنجا گذشته، از این زمان، آغاز کرده که دلبستگى به مشروطه از خود نشان دهد، و بلکه به این اندازه بس نکرده به راهنمایى‌ها پرداخته، و پیاپى گفتارها نوشته که چنین کنید و چنان کنید. و در این میان خواسته پرده پوشیها به زشتکارى خود کند و چنین وانموده که " آگهى نگاران" دروغ مى‌نوشتند. بى‌شرمانه‌تر از همه آن است که کسى که دیروز آن همه هوادارى از دولت مى‌نمود و جنبش دو سید و دیگران را بدان سان مى‌نکوهید، این زمان به یکبار وارونه کارى نموده و گفتارها مى‌نویسد که همة گناهها به گردن دولت بوده، و دولتیان نمى‌گذاردند ایران پیش رود، تا آنجا که مى‌نویسد: " اگر گفته شود قصور از ملت مى‌باشد، به حضرت عباس دروغ است. همه از عدم علم و بى‌تجربگى و خود غرضى رجال بوده و هست..."».[138]

حبل المتین، در زمان دیکتاتورى رضاخان، با درج مقالات متعدد در ترویج تز تفکیک سیاست از دین و روحانیت، و تخطئة هتّاکانة نهضت ضدّ استبدادى مردم و روحانیت به رهبرى حاج آقا نوراللّه‌ اصفهانى در قم (1306 ش) و اطلاق عناوینى چون «دستگاه تحمیق»، «علماى قشرى»، «ملاّک و جاسوس اجنبى» و «عوامفریب» بر آنان[139]، و درج شعر در مدح کشف حجاب[140]؛ و توصیه به رضاخان که ولیعهد را تحت سرپرستى محمدعلى فروغى به آمریکا بفرستد تا زیر نظر آنها پرورش یابد[141]، دست خود را کاملاً رو کرد.

* پاسخ به یک سؤال:

ممکن است سؤال یا ایراد شود که: گویندگان و نویسندگان این اتهامات، بعضاً همان کسانى هستند که به شیخ نورى نیز نسبتهاى سوء داده و ما نپذیرفته‌ایم، پس چگونه به سخن همین‌ها علیه ملک المتکلمین و دیگر مشروطه چیان تندرو استناد مى‌کنیم؟

پاسخ این است که ما به صرف اتهام، کسى را مجرم نمى‌شماریم، چنانکه شیخ را (با وجود اتهامات وارده از سوى مشروطه خواهان تندرو) مجرم نشناخته‌ایم. بلکه ما هر گونه اتهام، بلکه هرگونه اظهار نظر (منفى یا مثبت) راجع به اشخاص را، نخست با اسناد و مدارک معتبر سنجیده و از این طریق، صحت و سقم آنها را معلوم مى‌سازیم و سپس دربارة اتهامات یا اظهارات یادشده داورى مى‌کنیم. سخن این است که نسبتهاى سوئى که مخالفان شیخ در عصر مشروطه یا دورانهاى بعد به وى داده‌اند ـ چنانکه در این کتاب و دیگر آثار خویش، مفصل توضیح داده‌ایم ـ با مفاد اسناد و مدارک معتبر تاریخى، بلکه بعضاً با مندرجات آثار خود این اتهام زنندگان، سازگارى و انطباق ندارد (و شایعه پراکنان نیز، بى‌استثنا، از مخالفان فکرى و سیاسى او هستند). بنابراین آن نسبتها، به دلایل گوناگون، مخدوش و ناپذیرفتنى است. اما اتهاماتى که به امثال ملک المتکلمین وارد شده، توسط اسناد و مدارک تاریخى دیگر (و احیاناً گواهى دوستان وى) تأیید مى‌شود، بنابراین چاره‌اى جز پذیرفتن اتهامات مزبور وجود ندارد.

 

[1]. تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ملکزاده، 3/479.

[2]. سید جمال واعظ اصفهانى، اقبال یغمایى، صص 278ـ279. همچنین، ر.ک، راپرت مأموران خفیه از سخنرانى سید جمال در 5 ربیع الاول 1325 ق، مبنى بر اینکه: مشروطة مشروعه تزویر است! همان: ص 253.

[3]. انقلاب مشروطة ایران...، ژانت آفارى، ترجمة رضا رضایى، ص 181.

[4]. تاریخ بیدارى ایرانیان، بخش دوم، 4/206.

[5]. حیات یحیى، 2/192.

[6]. خاطرات احتشام السلطنه، ص 614 . نیز مى‌نویسد: «به طورى که قبلاً مکرر اشاره کرده‌ام جمعى از پیشوایان ملى که خود را پدر مشروطه و مجلس مى‌دانستند مجلس و مشروطیت را اساس اعمال و اغراض شخصى و مرجعیت تامّه و منفعت پرستى خود قرار داده بودند...» همان: ص 628 .

[7]. حیات یحیى، 2/272.

[8]. خاطرات احتشام السلطنه، صص 593 ـ594 .

[9]. روزنامة خاطرات عین السلطنه، 3/ 1828ـ1829. عین السلطنه، تنها «انجمن طلاب» را از این قاعده استثنا مى‌کند همان.

[10]. روزنامة خاطرات عین السلطنه، 3/ 1828.

[11]. تاریخ بیدارى ایرانیان، بخش دوم، 5 /290.

[12]. تنبیه الأمّه، صص 123ـ124.

[13]. خاطرات و خطرات، ص 151.

[14]. خاطرات و خطرات، ص 151. وى در اشاره به موردى خاص مى‌افزاید: «در اوایل که روزنامه در تحت مسئولیت وزارت علوم بود، روزنامة تمدن تندیها کرد. شاه مرا خواست، اظهار تشدّد و تغیّر نمود، و حال آنکه روزنامه زنگ را به درب سراى اتابک گسیل کرده بود. بعد کاشف به عمل آمد که هزار تومان انعام به مدیر مرحمت شده است. از عبارات شاه احساس کرده بودم که سر و ته ندارد» همان: ص 152.

[15]. کتاب نارنجى، 1/136.

[16]. تاریخ بیدارى ایرانیان، بخش دوم، 5 /363.

[17]. ر.ک، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ملکزاده، 3/479.

[18]. ایدئولوژى نهضت مشروطیت ایران، 1/109.

[19]. ر.ک، نخستین دهة انقلاب مشروطة ایران 1324ـ1334 ق، منصورة اتحادیه، مندرج در: ایران نامه، ویژة مشروطیت. و نیز:

M. Bayat: Irans First Revollotion, Shiism and the Constitutional Revolution of 1905-1909.

[20]. مهدى بامداد مى‌نویسد: «در اصفهان چون متهم به بابیگرى ازلى شهرت پیدا کرد (مى‌گویند اول بهائى شد بعد تغییر مسلک داده ازلى گردید)، علماى اصفهان حکومت وقت را وادار کردند که او را از اصفهان اخراج نماید». ر.ک، شرح حال رجال ایران، 4/346. دربارة اتهام ملک به بابیت، و اخراج او از اصفهان به همین علت، همچنین ر.ک، روزنامة خاطرات عین السلطنه، 3/1815 و 1845. مأخذ اخیر ضمناً اظهارات یک بهائى قزوینى (موسوم به اسعد الحکما) را نقل مى‌کند که از بابى بودن سید جمال‌الدین واعظ اصفهانى و ملک المتکلمین، و لامذهبى صور اسرافیل، سخن گفته است (همان: 5 /3766ـ3767).

[21]. تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، 1/162.

[22]. گیلان در جنبش مشروطیت، ابراهیم فخرایى، ص 96.

[23]. ر.ک، مشاهدات و تحلیل...، صص 384ـ 385.

[24]. محمدعلى تهرانى کاتوزیان از دوستان و حامیان ملک المتکلمین در صدر مشروطه، مى‌نویسد: حاج شیخ على نورى مدرس معقول دربارة ملک مى‌گفت: «این مرد چنان سحر سخن دارد که هر باطلى را بخواهد به صورت حق و هر حقى را بخواهد به صورت باطل درآورد قادر است...». ر.ک، مشاهدات و تحلیل...، ص 384.

[25]. مخالفت آقا نجفى با ملک المتکلمین، کینه‌اى عمیق از وى در دل ملک و فرزندش ملکزاده بر جاى گذاشت و سبب شد که ملکزاده در تاریخ خویش به تقبیح شدید آقا نجفى اصفهانى به عنوان روحانى نما و مطیع اجانب! پردازد تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، 1/129 و حتى نام آقا نجفى را از لیست مؤسسان «شرکت اسلامیه» خط زده و همه چیز آن را به نام پدرش ملک المتکلمین تمام کند! (همان: صص 136ـ 138).

[26]. تاریخ بیدارى ایرانیان، بخش اول، 3/499. نیز مى‌نویسد: ملک المتکلمین «تا به امروز به واسطة لوث اتهام، گاهى او را بابى و گاهى او را لامذهب مى‌خواندند و پیوسته در فشار آقا نجفى بود» همان: ص 500 .

[27]. ابراهیم صفایى در «تاریخ مشروطیت به روایت اسناد» ص 644  میرزا اسداللّه‌ را «از سران فرقة ازلى» شمرده و به ارتباط و دوستى وى با ملک المتکلمین اشاره دارد.

[28]. مى‌نویسد: امام جماعت مسجد، جناب حاجى سید محمد از اخلاف مرحوم سید نعمت‌اللّه‌ جزایرى و ظاهر الصلاح است و جمعى از بابیه، محض شهرت خودشان، او را متهم ساخته و مى‌گویند از رفقا مى‌باشد ملقب به نورالحق» (سفرنامة نایب الصدر شیرازى در زیارت مکه و سیاحت ایران و هند، صص 303ـ304).

[29]. تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، 1/80 .

[30]. انشعاب در بهائیت، اسماعیل رائین، ص 75، به نقل از: پیام پدر، فضل‌اللّه‌ صبحى، ص 214.

[31]. مقالة شخصى سیاح، صص 34ـ 35.

[32]. ر.ک، لوح قرن، ص 130. و نیز: اسناد و مدارک دربارة بهائى‌گرى، فضل‌اللّه‌ صبحى، ص 214؛ نقش سید جمال الدین اسدآبادى در بیدارى مشرق زمین، محیط طباطبایى، ص 155؛ بهائیت چگونه پدید آمد، نورالدین چهاردهى، ص 42.

[33]. مطالع الانوار تلخیص تاریخ نبیل زرندى، عبدالحمید اشراق خاورى، ص 494. وى همچنین از امیر با تعبیر «این وزیر نادان» یاد مى‌کند (همان: ص 537 و نیز ر.ک، ص 556 و 559 ).

[34]. تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ملکزاده، 1/145.

[35]. روزنامة خاطرات عین السلطنه، 3/2138.

[36]. شرکت اسلامیّه، شرکتى بود که در ذى‌قعده 1316 ق در راستاى سالهاى پس از پیروزى نهضت تحریم تنباکو به همّت مرحوم آیهًْ‌اللّه‌ آقانجفى اصفهانى و جمعى دیگر از رجال دینى و اجتماعى اصفهان به وجود آمد و مقصود از تأسیس آن: مبارزه با استعمار اقتصادى، از طریق بسیج قوا و امکانات موجود در جامعة اسلامى ایران براى تولید کالاها و منسوجات وطنى، تشویق و رواج صنایع و کالاهاى داخلى، و نهایتا ایجاد استقلال و خودبسایى صنعتى بود. شعبة اصلى شرکت در اصفهان، و شعبات فرعى آن در بلاد گوناگون ایران (و حتى خارج از ایران، همچون اروپا و روسیه و...) قرار داشت. با تأسیس این شرکت و ایجاد شعبات آن در مناطق مختلف، علماى بزرگ وقت ایران و عراق ـ همچون آیات عظام: محمدحسن مامقانى، فاضل شرابیانى، میرزاحسین نورى، صاحب عروه، آخوند خراسانى، و میرزاحسین تهرانى ـ از آن حمایت کردند. ر.ک، اندیشة سیاسى و تاریخ نهضت حاج آقانوراللّه‌ اصفهانى، موسى نجفى، صص 45ـ110.

[37]. ابراهیم صفایى در «تاریخ مشروطیت به روایت اسناد» ص 644  میرزا اسداللّه‌ را «از سران فرقة ازلى» شمرده و به ارتباط و دوستى وى با ملک المتکلمین اشاره دارد.

[38]. براى دوستى پدر مصطفى فاتح و میرزا اسداللّه‌ منشى کنسولگرى روسیه در اصفهان با سید جمال و ملک المتکلمین، نگارش رؤیاى صادقه توسط آنان و نشر آن توسط سفارت روس، از زبان آقایان مصطفى فاتح و جمالزاده ر.ک، اسنادى از مشاهیر ادب معاصر ایران، دفتر چهارم: سید محمد على جمالزاده، ص 310؛ لحظه‌اى و سخنى با... جمالزاده، صص 208ـ209.

[39]. تاریخ اصفهان و رى، وقایع سال 1320 قمرى، ص 340 و نیز ر.ک، حکم نافذ آقا نجفى، موسى نجفى، ص 174. ملکزاده، فرزند ملک المتکلمین، نیز از طبع رؤیاى صادقه در پترزبورگ پایتخت تزار و همچنین هندوستان سخن مى‌گوید (تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، 1/58 و 48) که مى‌دانیم در آن زمان زیر یوغ بریتانیا قرار داشت.

[40]. فراموشخانه و فراماسونرى در ایران، 2/173.

[41]. در بارة اردشیر ریپورتر و نقش مرموز و مؤثر وى در تحولات سیاسى ایران عصر قاجار و پهلوى، و روابط وى با رجال آن روزگار، ر.ک، ظهور و سقوط سلطنت پهلوى، 1/144ـ149 و 2/133ـ173؛ سوابق رضا خان و کودتاى سوم حوت 1299، گفتگو با آشتیانى زاده، به اهتمام سهلعلى مددى، مندرج در: تاریخ معاصر ایران، کتاب سوم، زمستان 1370 ش، صص 107ـ 108؛ بحران مشروطیت در ایران، حسین آبادیان، ص 149 به بعد؛ مردى که زیاد مى‌دانست! اسرارى از سِر شاپور ریپورتر مأمور اطلاعاتى و دلال اقتصادى بریتانیا در ایران، جلال فرهمند، مندرج در: تاریخ معاصر ایران، سال 8 ، ش 29، بهار 83 ، صص 246ـ254؛ تاریخ زرتشتیان...، رشید شهمردان، صص 360ـ364؛ سهم زرتشتیان در انقلاب مشروطیت ایران...، مندرج در: ضمیمة شمارة سوم از سال 20 مجلة هوخت.

[42]. ظهور و سقوط سلطنت پهلوى، 2/147.

[43]. بحران مشروطیت در ایران، حسین آبادیان، صص 158ـ159.

[44]. ر.ک، شیخ ابراهیم زنجانى؛ زمان، زندگى، خاطرات، از همین قلم، ص 99 به بعد.

[45]. از صبا تا نیما، یحیى آرین پور، 2/51 ، به نقل از سید على آذرى، در کتاب قیام کلنل محمدتقى خان.

[46]. کمیتة سوسیال دمکرات ایران یا اجتماعیون ـ عامیون ایران در بادکوبه (تأسیس 1905 م) از روى حزب سوسیال دمکرات قفقاز موسوم به همّت (تأسیس 1904 م توسط دکتر نریمان نریمانوف) کُپى بردارى شده بود که آن حزب نیز مدل حزب سوسیال دمکرات کارگران روس (تأسیس 1898) را پیش رو داشت. از طریق این شجره نامة تاریخى ـ سیاسى ـ ایدئولوژیک بود که لنین و استالین با مشروطه خواهان تندرو ایران (نظیر سردار محیى، میرزا کریم خان رشتى، حیدر عمواغلى، رسول زاده و...) به اشکال گوناگون ارتباط داشتند و خصوصاً لنین اخبار مربوط به مشروطة تبریز را بادقت و علاقة خاصى تعقیب مى‌کرد (ر.ک، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ملکزاده، 5/1037ـ1046؛ گیلان در جنبش مشروطیت، ابراهیم فخرایى، ص 113 به بعد؛ اوراق تازه یاب مشروطیت و نقش تقى زاده، به کوشش ایرج افشار، ص 20). فریدون آدمیت و خانم منصورة اتحادیه، اطلاعات نسبتاً کامل و سودمندى را از حزب اجتماعیون ـ عامیون ایران، و تبارشناسىِ ایدئولوژیک آن به دست داده‌اند، که مطالعة آن مفید و مغتنم است. ر.ک، فکر دمکراسى اجتماعى، فریدون آدمیت، صص 12ـ29؛ پیدایش و تحول احزاب سیاسى مشروطیت، منصورة اتحادیه، صص 64 ـ74.

[47]. مرحوم مدرّس در «کتاب زرد» خویش از سوسیال دمکراتها و بلشویکهاى روسیه و فدائیان قفقازى و ارمنى و چرکسى و تبریزىِ هم‌مسلک آنها در ایران عصر مشروطه، ناله‌هاو انتقادهاى بسیار دارد و انحراف مسیر مشروطه و ایجاد دو دستگى و نزاع میان مشروطه خواهان و گرفتاریهاى بصرى را معلول فعالیتهاى مخرّب این جهالت و نتیجة شیوع و ظهور عقاید آنها مى‌شمرد. ر.ک، مجلة یاد، فصلنامة بنیاد تاریخ انقلاب اسلامى ایران، سال 6، ش 21، صص 81 ـ84 و 90ـ93. در این باره، همچنین، ر.ک، شیخ ابراهیم زنجانى...، على ابوالحسنى منذر، صص 114ـ123؛ ایدئولوژى نهضت مشروطیت ایران، 2/107 به بعد.

[48]. روزنامة خاطرات عین السلطنه، 3/ 1845ـ1846.

[49]. روزنامة خاطرات عین السلطنه، 3/1815.  دربارة دروغگویى، تندروى و شهرآشوبى ملک، همچنین ر.ک، مأخذ پیشگفته، 3/ 1845، 1993ـ1994 و 2104.

[50]. ایدئولوژى نهضت مشروطیت ایران، 2/214.

[51]. ر.ک، یغما، سال 4، 1330 ش، صص 257ـ262.

[52]. تاریخ انحطاط مجلس، مجدالاسلام کرمانى، صص 2ـ4.

[53]. ر.ک، تاریخ مشروطة ایران، کسروى، ص 278.

[54]. ر.ک، اسناد مطبوعات، 2/142 و 145.

[55]. دکتر محمد اسماعیل رضوانى، در کتاب انقلاب مشروطیت ایران ص 57  نمونه‌اى از سنگدلى سالار الدوله را حکایت کرده است.

[56]. براى آدم کشیها و غارتگرى‌هاى سالار الدوله در ایام حکومت بر زنجان خاطرات احتشام السلطنه، صص 105ـ106؛ ر.ک، روزنامة خاطرات عین السلطنه، 2/1494؛ سفرنامة ظهیر الدوله، ص 114؛ خاطرات شیخ ابراهیم زنجانى، صص 158ـ161؛ روزنامة خاطرات سید محمد کمره‌اى، 1/143.

[57]. ر.ک، تاریخ استقرار مشروطیت در ایران، حسن معاصر، 2/ 8 و 37.

[58]. ر.ک، تاریخ مردوخ، محمد مردوخ کردستانى، 2/132.

[59]. به عنوان نمونه مى‌توان از اعتراض مردم بروجرد لرستان و بروجرد در ذى‌قعدة 1323 ق به حکومت سالار الدوله یاد کرد. ر.ک، تاریخ استقرار مشروطیت...، ترجمة حسن معاصر، ص 37.

[60]. چنانکه شورش مردم کرمانشاه بر ضد وى، به عزل او توسط مظفرالدین شاه منجر شد. ر.ک، شرح حال رجال ایران، 1/ 48؛ در تکاپوى تاج و تخت، رضا آذرى، سازمان اسناد ملى ایران، تهران 1378، صص 4ـ 5 .

[61]. ر.ک، عصیان سالار الدوله در سالهاى 1329 تا 1331 از نگاه اسناد، زهرة کریمان، مندرج در: تاریخ معاصر ایران، سال 5 ، ش 18، صص 195ـ260.

[62]. خاطرات احتشام السلطنه، ص 701.

[63]. گزارش ایران ـ قاجاریه و مشروطیت، مخبر السلطنه، ص 278.

[64]. دست پنهان سفارت انگلیس در ایران، ص 99. دربارة سالار الدوله و فراماسونرى، همچنین، ر.ک، خاطرات دکتر قاسم غنى، با مقدمة باستانى پاریزى، به کوشش دکتر محمدعلى صوتى، جریان ملاقات او با دکتر غنى سفیر وقت ایران در مصر.

[65]. عین السلطنه از «مستخدم» بودن ملک المتکلمین در دستگاه سالارالدوله سخن مى‌گوید روزنامة خاطرات عین السلطنه، 3/1845 و فریدون آدمیت نیز وى را «پیشکار املاک سالارالدوله» مى‌شمارد (ایدئولوژى نهضت مشروطیت ایران، 2/110).

[66]. خاطرات احتشام السلطنه، ص 607 .

[67]. تاریخ بیدارى ایرانیان، بخش اول، 3/499.

[68]. همان: 2/344.

[69]. تاریخ مشروطیت به روایت اسناد، ص 648 . صفایى مى‌افزاید: «ولى ملکزاده، فرزند دانشمند ملک المتکلمین، در تاریخ انقلاب مشروطیت ایران مناسبات ملک را با سالار الدوله مناسبات دوستانه دانسته واز مباشرت کارهاى سالار الدوله حرفى به میان نیاورده است» همان.

[70]. تاریخ مشروطیت به روایت اسناد، ص 650 . براى ارتباط ملک با سالار الدوله و تلاش وى براى رساندن او به سلطنت، افزون بر آنچه گذشت، ر.ک، تاریخ بیدارى ایرانیان، بخش اول، 3/499ـ500 ؛ حیات یحیى، 2/31؛ تاریخ انحطاط مجلس...، مجدالاسلام کرمانى، صص 68 ـ69 ؛ یغما، سال 4، 1330 ش، ص 257 به بعد؛ فرهنگ رجال قاجار، ص 183؛ تاریخ مشروطة ایران، کسروى، ص 66 و 367 و 595 ـ596 ؛ ایدئولوژى نهضت مشروطیت، 1/110؛ سید جمال واعظ اصفهانى، اقبال یغمایى، صص 77ـ 78؛ خاطرات من...، اعظام الوزاره، 1/159؛ فراموشخانه و فراماسونرى در ایران، رائین، 2/344ـ 345 و 351ـ352؛ فراماسونرى در ایران، محمود کتیرایى، صص 94ـ 95؛ سالار الدوله، حسن عنایت، مندرج در: یغما، سال 14، ش 7، ص 318 به بعد.

[71]. تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، 2/259.

[72]. همان: 2/259. نیز ر.ک، همان: ص 262 و 274 و...

[73]. براى جنجالى که اقدام ملک‌المتکلمین و تقى‌زاده و... در مشروطة اول براى روى کار آوردن سالارالدوله و ظل‌السلطان ایجاد کرد ر.ک، روزنامة خاطرات عین‌السلطنه، 3/1967ـ 1968.

[74]. تاریخ مشروطیت به روایت اسناد، ابراهیم صفایى، ص 652 .

[75]. ایدئولوژى نهضت مشروطیت ایران، 2/255 و نیز پاورقى ص 110.

[76]. فکر آزادى...، ص 328. نیز مى‌نویسد: «در میان عناصر تندرو کسانى بودند که در آزادى خواهى و راستى عقیدة آنها تردیدى نبود. ولى کسان دیگر نیز بودند که نه ایمانى راسخ و نه فضیلت اخلاقى داشتند. خطیب توانایى چون ملک المتکلمین از شاهزادة ستم پیشه‌اى مثل ظل السلطان که داعیة سلطنت در سر داشت مزد بدگویى به محمدعلى شاه مى‌گرفت...» همان: صص 289ـ290.

[77]. فراماسونرى در ایران...، صص 94ـ 95.

[78]. گزارش ایران ـ قاجاریه و مشروطیت، ص 204؛ خاطرات و خطرات، ص 151 و ص 162.

[79]. اسناد برگزیده، ص 39.

[80]. دکتر میمندى نژاد شفاهاً به نگارنده گفتند که این شخص حاج مخبر السلطنة هدایت بوده ـ رائین.

[81]. فراموشخانه و فراماسونرى در ایران، 2/ 325ـ326، به نقل از: روسیاهان، ص 100.

[82]. تاریخ بیدارى ایرانیان، بخش دوم، 4/206.

[83]. تاریخ انحطاط مجلس...، صص 68 ـ69 .

[84]. شرح حال رجال ایران، 4/348، پاورقى یکم.

[85]. روزنامة خاطرات عین السلطنه، 3/1815.

[86]. میرزا رضاخان گرانمایه، سفیر ایران در آلمان در زمان ناصرالدین شاه، و از رجال خیر الموجود عصر قاجار و مشروطیت ـ ع. منذر.

[87]. روزنامة خاطرات عین السلطنه، 3/1993ـ1994.

[88]. همان: 3/2104.

[89]. بر آنچه گفتیم، یک خصلت نیکوى! دیگر را نیز بیفزایید: کسروى از على اکبر ارداقى برادر قاضى ارداقى نقل مى‌کند که مى‌گوید: «حاجى ملک المتکلمین و برادرم، قاضى، به خوردن تریاک عادت مى‌داشتند» (تاریخ مشروطة ایران، ص 660 ). از کسانى که ادعاى اصلاحات فکرى و اجتماعى داشته، و جامعه قرار است به چشم الگو بدانان بنگرد، انتظار مى‌رود خود به این گونه امور آلوده نباشند.

[90]. تاریخ مشروطة ایران، کسروى، ص 596 .

[91]. ر.ک، نخستین دهة انقلاب مشروطة ایران 1324ـ1334 ق، منصورة اتحادیه، مندرج در: ایران نامه، ویژة مشروطیت. و نیز:

M. Bayat: Irans First Revollotion, Shiism and the Constitutional Revolution of 1905-1909.

[92]. نقل از آلبوم اسناد صاحب عروه.

[93]. جناب سید جمال، کاش توضیح مى‌داد که در دوران تحکم و تهاجم روس و انگلیس به ایران زمین، چه چیزى غیر از همین احساسات و باورهاى پاک دینى، به ویژه شعائر حیات‌بخش حسینى ع و منطق جهاد آفرین عاشورایى، پاسدار استقلال و تمامیت ارضى ایران اسلامى بوده است؟! از جهاد دفاعى ایران و روس تزارى بگیرید تا جنبش تنباکو و مشروطه و 15 خرداد و 22 بهمن و همین دفاع مقدس 8 سالة اخیر در برابر صدام و انبوه حامیان مستکبر او.

[94]. تاریخ مشروطة ایران، کسروى، صص 289ـ290.

[95]. حدود پارک شهر کنونى.

[96]. قرهًْ‌العین، از پیشگامان بابیت در زمان ناصرالدین‌شاه است، که عملیات کشف حجاب و فحشاء وى (رفتن با چهرة گشاده و کاملاً بزک کرده میان مریدان باب، و برخوابى با سران بابى و بهائى، در تاریخ مشهور است و حتى مورخان بابى و بهائى نیز بدان اشاره دارند. کسروى از «خواهر عبدالبهاء که بهائیان او را همپاى فاطمة زهراى شیعیان [ !] مى‌شمارند» نقل مى‌کند که «در نامة خود به بهائیان تهران چنین نوشته: " قرهًْ‌العین یک دفعه بى‌حکمتى کرد و هنوز از کلّة مردم نمى‌توانیم بدرآوریم»! بهائى‌گرى، کسروى، ص 85 .

[97]. روزنامة خاطرات عین السلطنه، 3/2009.

[98]. تاریخ استقرار مشروطیت در ایران، ترجمة حسن معاصر، ص 339.

[99]. در راپرت سه شنبه 12 جمادى الثانى 1325 مى‌خوانیم که : «امروز چند نفر در قهوه‌خانه صحبت مى‌کردند. یکى میرزا تقى و چند نفر دیگر، همه مى‌گفتند که در منبرها آ سید جمال مى‌گوید که چرا در کربلا مى‌روید، که هم پولتان خرج بشود و هم از قاطرها زمین بخورید، آخرش هیچ بشود. بیاورید پولتان را خرج مدرسه بکنید، بدهید در بانک». راپرتچى مى‌افزاید: «این صحبتها مال بهائیها مى‌باشد که مى‌گوید: چرا مى‌روید یک تکه چوب را زیارت مى‌کنید و زن و بچة شما را چاروادار ببینند» سید جمال واعظ اصفهانى، اقبال یغمایى، با مقدمة باستانى پاریزى، ص 283، و نیز ر.ک، یغما، سال 7، ص 454.

[100]. سید جمال واعظ اصفهانى، همان، صص 172ـ173 و 192ـ 193 و 270؛ یغما، همان، ص 549 .

[101]. راپرت سخنرانى سید جمال در مسجد شیخ عبدالحسین مسجد ترکهاى بازار تهران، مورخ 20 رمضان 1324 ق، مندرج در: سید جمال واعظ اصفهانى، ص 227.

[102]. تاریخ استقرار مشروطیت در ایران، ترجمة حسن معاصر، صص 224ـ 225.

[103]. همان: ص 225: «وظیفة شما این است که بیدار شوید... و خود را پرورش دهید تا شما ایرانیان هم به سان سایر ملل نیرومند گردید... و دانا شوید تا سپاه، توپ و تفنگ داشته باشید، تجارت خود را توسعه دهید... کارخانجاتى از خود داشته باشید و از بیگانگان بى‌نیاز گردید. لیکن همة اینها را تنها به یک شرط مى‌توانید به دست آورید و آن هم دانش است. بنابراین پیش از هر چیز در سراسر مملکت مدارس افتتاح کنید... در پى آموزگارانى شرافتمند و بامعلومات... مثلاً از آمریکا یا یک کشور دیگرى بفرستید تا فرزندان شما چهار نعل به سوى علم و دانش بتازند. وقتى علم آموختند تسلیم وضعى که پدرانشان در آن بودند نخواهند شد...».

«کلمات»، بعضاً زیبا، مشعشع و درخور قاب گرفتن در گالریها هستند، اما به «جغرافیاى کلام» که مى‌نگرى مى‌بینى در فضایى معلّق و اثیرى قرار دارند؛ گسسته از ریشه‌ها و مبانى استوار فکر و فرهنگ بومى، و شرایط تاریخى و اقلیمى، و غرقه در تصورى خیالى و رمانتیک و نه عالمانه / واقع بینانه / نقادانه از تمدن و فرهنگ غرب استعمارگر...!

[104]. نظامى.

[105]. سید جمال واعظ اصفهانى، اقبال یغمایى، ص 242.

[106]. پاى منبر یک شهید آزادى، باستانى پاریزى، مندرج در: خواندنیها، سال 39، ش 2، ص 35؛ جمالزاده اصفهانى است، سید محمدعلى جمالزاده، مندرج در: ماهنامة وحید، ش 1، دى ماه 1342، ص 9؛ خاطرات سیاسى و تاریخى، مجموعة مقالات، مقالة سید محمدعلى جمالزاده، ص 9. جمالزاده مى‌نویسد: در بیروت، وقتى خبر قتل پدرم را شنیدم، کراوات سرخ انقلابى زدم یادنامة تقى زاده، به اهتمام حبیب یغمایى، ص 209.

[107]. حیات یحیى، میرزا یحیى دولت آبادى، 3/162.

[108]. سید جمال واعظ اصفهانى، مقدمة باستانى پاریزى، ص بیست و یک.

[109]. یغما، سال 19، ص 565 .

[110]. ر.ک، هزار پیشه، صص 238ـ239 و نیز: یکى بود یکى نبود، ص 71.

[111]. مجلة سخن، دورة 11، ش 3، تیر 1339، صص 298ـ299.

[112]. براى نمونه ر.ک، کشکول جمالى، سید محمدعلى جمالزاده، 1/ 17، 88 ـ90، 173 و 218ـ221.

[113]. ر.ک، کتاب خلقیات ما ایرانیان، نوشتة جمالزاده و مثلاً این نقل قول از سر هـ. پوتینگر که مى‌فرماید: «به نظر من، ایرانى در حال حاضر منشأ هرنوع جور و شقاوت و زبونى و بیدادگرى و چپاول است و لکة ننگى است که طبیعت بشرى را آلوده ساخته، و در هیچ دوره و میان هیچ ملتى مانند آن دیده نشده است». یادآور دُرفشانى‌هاى جناب بوش دوم در مورد «منشأ شرارت» بودن ایران انقلابى اسلامى و مابقى قضایا!

[114]. در کتاب هزار پیشه ص 23 در قالب معرفى یک نفر عالم سویسى بهائى، صراحتاً از بهائیت تعریف مى‌کند. در مورد جانبدارى تلویحى وى از بابیه نیز ر.ک، مقدمة جمالزاده بر کتاب دلیران تنگستانى (تألیف رکن زادة آدمیت، ص 17) و همچنین مقالة جمالزاده در یغما (سال 17، صص 124ـ 125) که با نقد تند دکتر سید جعفر شهیدى روبرو شده (همان: ص 245 به بعد) و پاسخ مزوّرانه و عقب نشینى جمالزاده را درپى داشت (همان: صص 390ـ392). به دکتر شریعتى نیز زمانى که وى در دانشگاه سوربن فرانسه تحصیل مى‌کرد سفارش کرد: به عنوان تز دکتراى خویش، به جمع آورى و تصحیح و چاپ رسالات، نامه‌ها، ادعیه، تفاسیر، سخنان و الواح میرزا على محمد باب، یحیى صبح ازل و حسینعلى بهاء بپردازد، که هم نان دارد و هم نام. ر.ک، مجموعة آثار دکتر شریعتى، ج 4 «بازگشت»، صص 209ـ210.

[115]. آزادى، حق و عدالت، گفتگوى اسماعیل خوئى با احسان نراقى، ص 50 .

[116]. روزنامة خاطرات عین السلطنه، 3/ 1845ـ1846. همو در حاشیة مطلب مى‌نویسد: «آقا سید جمال در اصفهان، شیراز، آذربایجان نتوانست مقام و مسکن کند. طهران آمد. چند سال مسجد شاه موعظه کرد به رسم سابق، در اوایل آن آشوب سبک را تغییر داد و بسیار خوب از عهدة وعظ مطالب جدید برآمد. مردم فدایى شدند. چون از روى عقیده و نیّت پاک نبود کم کم مردم رم کردند و با وجود آن بسیار تسلط دارد. مرید پیدا کرده. سید جمال نزدیک ما منزل دارد. سفیر روس خانه‌اش مى‌آید. از نطقهاى او هم معلوم است که آدم مفسد شرورى است و از صدمات گذشتة خود تلافى مى‌کند».

[117]. خاطرات و خطرات، ص 151. مارلینگ، نمایندة انگلیس در ایران، در تلگراف به لندن مورخ 5 دسامبر 1907 / ذى‌قعدة 1325 ق از ملاقات وزیر مختار روسیه با «شیخ جمال واعظ معروف و طرفدار شاه» یاد مى‌کند (تاریخ استقرار مشروطیت...، ترجمة حسن معاصر، ص 500 )، که اگر مراد وى، همان سید جمال الدین واعظ اصفهانى، ناطق شهیر مشروطه، باشد (که ظاهراً همین است)، سخن وى مؤید شایعة ارتباط سید جمال با محمد على شاه است.

[118]. خاطرات و خطرات، حاشیة ص 162. گفتنى است که سید جمال پیش از مشروطه، در اصفهان از ظل السلطان لقب صدر الواعظین گرفت، و در سفرش به تبریز از محمدعلى میرزا ولیعهد وقت ایران لقب صدر المحققین.

[119]. گزارش ایران ـ قاجاریه و مشروطیت، صص 204ـ 205. نیز ر.ک، اسناد برگزیده، گردآورى ابراهیم صفایى ص 39 که سید جمال واعظ و ملک را متهم مى‌کند که «از طرف ظل السلطان تقویت مى‌شدند و حقوق مستمر دریافت مى‌داشتند».

[120]. خاطرات و خطرات، ص 148.

[121]. تاریخ بیدارى ایرانیان، بخش دوم، 4/97ـ 98.

[122]. همان: 2/369.

[123]. تاریخ آغازین فراماسونرى در ایران، حمید رضا شاه آبادى، 2/ 25.

[124]. ر.ک، تاریخ معاصر ایران، سال 1، ش 2، تابستان 1376، ص 20؛ تاریخ آغازین فراماسونرى در ایران، حمید رضا شاه آبادى، 2/ 27ـ 28.

[125]. تاریخ آغازین فراماسونرى در ایران، 2/27ـ 28.

[126]. ر.ک، همان: 2/257ـ261.

[127]. خاطرات سیاسى امین الدوله، ص 146.

[128]. روزنامة خاطرات اعتماد السلطنه، به کوشش ایرج افشار، ص 751.

[129]. همان: ص 591 .

[130]. میرزا ملکم خان، اسماعیل رائین، پاورقى ص 18.

[131]. ر.ک، تاریخ بیدارى ایرانیان، بخش اول، مقدمه، ص 108 و نیز: حیات یحیى، میرزا یحیى دولت آبادى، 1/ 128.

[132]. شرح حال رجال ایران، 3/426.

[133]. سفرنامة حاج سیاح به فرنگ، به کوشش على دهباشى، ص 19.

[134]. خاطرات و اسناد مستشارالدولة صادق، مجموعة اول: یادداشتهاى تاریخى، به کوشش ایرج افشار، ص 42: «همین که [ از سوى مخالفان مشروطه] شروع به هجوم [ به سمت مجلس شوراى ملى] شد ظل السلطان خود را بکلى باخته، مثل بید مى‌لرزید و با ناله مى‌گفت مرا آوردید اینجا پدرم را بسوزانید. گویا لازم بود این حال ظل السلطان را به رأى العین مشاهده کرد تا معلوم شود شاهزاده‌اى که دعوى سلطنت داشت و به نصف ایران حکمرانى مى‌کرد و مى‌خواست در سر سلطنت، با مظفرالدین شاه به مبارزه برخیزد چه ماهیتى دارد و تعریفات حاج سیاح که در روسیه و ترکیه و قفقاز شجاعت و کفایت این طبل میان تهى را به آسمان رسانده بود چقدر راست است»؟

[135]. ر.ک، روزنامة خاطرات عین السلطنه، 3/ 1958ـ1960.

[136]. فریدون آدمیت، ضمن نقل این جمله از کسروى، مى‌افزاید: «برادرش، سید حسن، مدیر حبل المتین طهران، از این حد هم مقام نازلترى مى‌داشت» فکر آزادى...، ص 290.

[137]. تاریخ مشروطة ایران، صص 42ـ43.

[138]. همان: ص 125. براى «نمونه‌هاى دیگرى از " بدگهرى"هاى» حبل‌المتین کلکته از زبان کسروى، همچنین، ر.ک، همان: ص 76 و 106.

[139]. حبل المتین، سال 35، ش 42 و سال 36، ش 2 و 6 و 7 و 10 و 25 و... (ر.ک، بحث ممتع جناب موسى نجفى در: اندیشة سیاسى و تاریخ نهضت حاج آقا نوراللّه‌ اصفهانى، صص 298ـ300 و 306ـ309).

[140]. حبل المتین، سال 36، ش 300؛ خاطرات و خطرات، صص 405ـ406.

[141]. حبل المتین، سال 35، 6 رجب 1345 ق؛ مجلة یغما، سال 18، ش 12، اسفند 1344 ش، صص 624 ـ 628.


برگرفته از کتاب «کالبدشکافى چند شایعه دربارة شیخ فضل‏ اللّه‏ نورى»