پرویز ثابتی به روایت حسین فردوست

به هیچ‌وجه نمی‌توانستم به ثابتی اعتماد کنم


به هیچ‌وجه نمی‌توانستم به ثابتی اعتماد کنم

زمانی که قائم‌مقام ساواک شدم، ثابتی یک جوان کمتر از ۳۰ سال بود و شغل او ریاست بخش مربوط به احزاب پنهانی بود. او را ندیدم تا زمانی که مقدم را به جای مصطفی امجدی مدیرکل سوم کردم. ناصر مقدم مأموریت داشت که آثار سوء دوران امجدی را در اداره کل سوم رفع کند و به این سازمان نظم و تحرک ببخشد. قرار بر این بود که او بدون توجه به بندوبست‌ها و سفارش‌ها جوانان با استعداد را تشویق کند و بالا بکشد و به آنها میدان جولان بدهد تا اداره کل سوم آن چیزی شود که باید باشد. روزی مقدم گفت:«تعدادی پرسنل در اداره کل سوم شناسایی کرده‌ام که بسیار لایق هستند. اگر هر چند وقت یکبار یکی از آنها را احضار کنید ولو برای صحبت‌های متفرقه، موجبات تشویق آنها فراهم می‌آید، زیرا خیلی علاقه دارند شما را ببینند!» اسامی را به خاطر دارم. اول ثابتی را گفت، سپس عطارپور و بعد فرنژاد. به مقدم گفتم: هر موقع خواستند مرا ببینند مختارند؛ به منشی من اطلاع دهند و بلافاصله فرد متقاضی احضار خواهد شد! این چند نفر بین خود نوبت گذارده بودند، به طوری که حدوداً هر دو هفته یکبار یکی از آنها را می‌دیدم.

پس از چند جلسه، برداشت من از ثابتی این بود که بسیار مقام‌پرست و متظاهر است. دارای هوش خوب -و نه بیشتر- است، ولی قوه بیان خیلی خوب دارد. در مجموع کارمند خوبی به شمار می‌رفت، ولی به علت آن قدرت بیان و تظاهر، خود را بیش از آن چیزی که بود نشان می‌داد. این رفتار قطعاً در من اثری نداشت ولی در دیگران مانند مقدم و نصیری مسلّماً بی‌اثر نبود. دروغ و راست را مخلوط می‌کرد تا میزان فعالیت و موفقیت خود را ۲-۳ برابر واقع جلوه دهد. آرام و مسلط بر اعصاب خود بود. ساختمان فکری‌اش طوری بود که همیشه به او خوش می‌گذشت. از خود انتقاد نمی‌کرد و راضی و خیلی راضی از خود بود. حال آنکه عطارپور و جوان در کار خود جدی‌تر و علاقمندتر بودند و متظاهر هم نبودند. بدون تظاهر، مشخص بود که قدرت فکری آن دو بیش از ثابتی است و ضمناً می‌توانند کاملاً مورد اعتماد واقع شوند، حال آنکه ثابتی به هیچ‌وجه نمی‌توانست اعتماد مرا جلب کند و به نظر من او برای کار اطلاعاتی ساخته نشده بود و بیشتر به درد کار سیاسی می‌خورد.

هیچ‌وقت میل نداشتم مرئوس مستقیمی مانند ثابتی داشته باشم، ولی عطارپور را با طیب خاطر می‌پذیرفتم. فرنژاد را خوب به خاطر نمی‌آورم(۱). و به هرحال، پس از مدتی مقدم با تأیید شورای عالی ساواک و تصویب من، به این افراد ترقی داد و ثابتی رئیس اداره یکم اداره کل سوم شد. من که جاه‌طلبی ثابتی را می‌دیدم، خواستم که او را در کار سیاسی مشغول کنم و لذا از هویدا خواستم که یک پست وزارت به ثابتی بدهد. او مطابق طبع هویدا هم بود. زمانی که مسأله را به ثابتی گفتم از خوشحالی باور نمی‌کرد. هویدا ثابتی را خواست و وزارت را به او پیشنهاد کرد و او اجازه فکر کردن درباره نوع وزارتخانه خواست. در همین احوال، منوچهر آزمون(کارمند ساواک) معاون نخست‌وزیر و رئیس سازمان اوقاف شد. این مسأله به ثابتی برخورد و از وزارت منصرف گردید. او بعداً به من گفت:«وقتی آزمون که در ساواک چندین رده از من پایین‌تر بود، معاون نخست‌وزیر شود، دیگر وزارت چه افتخاری دارد؟!» من گفتم: پس صبر کن تا نخست‌وزیر شوی! این حرف در او اثر کرد و باورش شد و تا زمان انقلاب این مسأله در ذهنش بود. ثابتی با این خصوصیات توانست قاپ نصیری را بدزدد و همه‌کاره ساواک شود و از فروردین ۱۳۵۰ به جای مقدم مدیرکل سوم گردد.

او در مسأله حزب توده و تیمور بختیار گل کرد. نصیری مورد بختیار را به ثابتی واگذار کرده بود و او تعدادی افسر بازنشسته و فراری توده‌ای و غیر توده‌ای را اطراف بختیار جمع کرد و کلک او را کند. سپس طرح اجرای یک سری مصاحبه‌های تلویزیونی با عنوان «مقام امنیتی» را داد و نصیری و محمدرضا برای خودنمایی پذیرفتند، که در واقع نمایش خود ثابتی بود. در این نمایش‌های تلویزیونی او بسیار خوب و محکم صحبت می‌کرد و همه را تحت تأثیر قرار داد؛ به دلیل بیان عالی و عدم تردید در سخنانش. دعوت‌ها از او در خانه رجال شروع شد و ثابتی در چندین میهمانی از من خواهش کرد که شرکت کنم که شرکت نمودم. در این میهمانی‌ها خانم‌های زیبا چندین هزار تومان هزینه آرایش خود می‌کردند تا مورد پسند «مقام امنیتی» واقع شوند و دور او را می‌گرفتند و خود را معرفی می‌کردند و کارت و آدرس می‌دادند. من چند بار به چند خانم که میل داشتم صحبت کنم نزدیک شدم و هرچه گفتم «من فردوست هستم» بی‌فایده بود! همه «مقام امنیتی» را می‌خواستند و فردوست و امثال فردوست برایشان مهم نبود! این عنوان «مقام امنیتی» تا انقلاب روی ثابتی ماند و همه‌جا به پذیرایی از او افتخار می‌کردند.

ثابتی به عنوان مدیرکل سوم ساواک، هر ۱۵ روز یکبار در جلسات شورای هماهنگی رده ۲ در «دفتر ویژه اطلاعات» شرکت می‌کرد و به علت همین خصائل فرد شماره یک شورا شده بود. هرچه می‌خواست قالب می‌کرد و همه اعضاء شورا تحت تأثیر او بودند. شاید دو سوم مدت جلسه را او به تنهایی صحبت می‌کرد و چون اتاق جلسه پهلوی اتاق کار من بود صدایش را به خوبی می‌شنیدم. پس از خاتمه جلسه می‌ماند و اجازه ملاقات با من را می‌خواست که ملاقات می‌کردم. در آن زمان از ساواک به بازرسی منتقل شده بودم و لذا ثابتی اخباری از وضع ساواک، به طور غیررسمی، به من می‌داد. از جمله می‌گفت که نصیری از طریق راننده من رفت و آمدهایم را زیر کنترل دارد. این سیستم محمدرضا بود و برایم طبیعی بود. در این ملاقات‌ها او طبق معمول راست و دروغ را مخلوط می‌کرد و من چیزی از فعالیت‌هایش نفهمیدم. می‌خواست وانمود کند که کارهای زیادی انجام می‌دهد و اکثراً از شبکه‌های موهوم صحبت می‌کرد و مدعی می‌شد که ردّ اصلی شبکه پیدا شده و به‌زودی دستگیر خواهند شد و این شبکه‌ها هیچ‌وقت کشف نمی‌شد! موارد به حدی مخلوط بود و من هم به حدی غیرجدی نسبت به حرف‌های او، که حتی یک مورد را هم به خاطر ندارم.

---------------------------------------

۱- پرویز فرنژاد معروف به «دکتر جوان» با تأسیس «کمیته مشترک ضد خرابکاری» مسئول عملیات ضد خرابکاری و معاون ساواک تهران شد.

 

 

منبع: ظهور و سقوط سلطنت پهلوی؛ ج ۱؛ خاطرات ارتشبد حسین فردوست؛ مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی؛ صص ۴۷۳ تا ۴۷۶