علل و عوامل سقوط بنی صدر از نگاه استاد خسروشاهی
1017 بازدید
آشنایی شما با آقای ابوالحسن بنی صدر از چه زمان آغاز شد؟ آیا قبل از انقلاب با ایشان مراوده یا مکاتبه داشتید؟
آشنائی من با آقای دکتر ابوالحسن بنی صدر به دورانی برمی گردد که به دعوت انجمن های اسلامی دانشجویان در اورپا، به آن دیار سفر کردم. این سفر در سال 1338 انجام گرفت و من با اتوبوس «میهن تور» از تهران تا ترکیه، بلغارستان، اطریش، یوگسلاوی، فرانسه، آلمان و سپس با کشتی به انگلستان سفر کردم و مدت دو سه ماه در این کشورها بودم و برای دانشجوها سخنرانی می کردم یا در جلسات آن ها شرکت می نمودم. در این سفر، بیشتر با آقایان زیر مأنوس شدم:
اطریش: دکتر منوچهر ولاتی و دکتر مهدی صحرانیان. آلمان: دکتر صادق طباطبائی، مهدی طارمی، مهندس مصطفی حقیقی. فرانسه: دکتر بنی صدر، دکتر فخری تبریزی، دکتر مهدی مظفری. انگلستان: خلیل طباطبائی، احمد حاتمی، حسین غفرانی و در آمریکا هم البته از راه مکاتبه و مبادله فرهنگی با آقایان: شهید دکتر چمران، دکتر ابراهیم یزدی و مهندس محمد توسلی...
بنده برای اغلب این آقایان یا انجمن ها کتاب و نشریه و مجله می فرستادم و آن ها هم متقابلاً نشریات خود را برای من می فرستادند.. البته من در بعضی از نشریات آنها مانند مجله «مکتب مبارز» نشریه انجمن اسلامی دانشجویان در آلمان، مقاله می نوشتم و یا بعضی از آثار بنده را انجمن اسلامی امریکا در آن سامان تجدید چاپ کرده و در بین اعضاء انجمن ها توزیع می کرد که از آن جمله بود: «دو مذهب» و «ما چه می گوییم»... با اغلب آن دوستان منهای دکتر بنی صدر و شهید چمران مکاتبه داشتم که اغلب نامه هایشان را هنوز دارم! و امیدوارم که در مجموعه خاطرات ـ حدیث روزگار ـ آن ها را بیاورم. در این سفر، در پاریس با آقای دکتر بنی صدر آشنا شدم. بچه ها می گفتند «ایدئولوگ» و نظریه پرداز نیرومندی است... من در دیدارم فهمیدم که اهل قلم و بیان است ولی آن عمقی را که دوستان می گفتند، ندیدم! شاید هم به دلیل کوتاهی اقامت و کمی دیدار بود... اما بعد کتابهایش را خواندم که منهای بعضی «شذوذات» مطالب خوبی داشت... پس از آن دیدار، دیگر با ایشان ملاقات و یا مکاتبه ای نداشتم.
البته در آن دیدار، برخورد ایشان برخلاف دیگر بچه ها «سرد» و «بی روح» بود! فکر کردم که با من اینطور است؛ ولی بعدها معلوم شد که با همه این چنین است، چون خود را آشنا با همه علوم و فنون قدیم و جدید می نامد و برتر از همه می داند!
نظر شما درباره کتاب های پیش از انقلاب بنی صدر مانند کیش شخصیت و اقتصاد توحیدی چیست؟
به نظرم در این گفتگوی کوتاه نمی توان به بررسی و ارزیابی محتوایی و دقیق کتاب ها پرداخت، ولی در کل می توان گفت این دو کتاب و بعضی دیگر از آثار ایشان در آن دوران، منهای پاره ای اشتباهات، از غنائی برخوردار بود که در مقالات و آثار دوستان، آن دوران در خارج این نکته ها کمتر دیده می شود.
البته «مفید» بودن کتاب، دلیل بر «عامل» بودن خود مؤلف بر طبق آن، در زندگی سیاسی ـ اجتماعی نیست... مثلاً اگر ایشان به جنبه های منفی «کیش شخصیت» توجه داشت و این نوع اخلاق و روش های منفی را از خود دور می کرد، دچار آن انحراف بزرگ، پس از پیروزی انقلاب نمی شد و راه مستقیم را برای خود انتخاب می کرد... «تفرعن» ویژه و اینکه من بر 120 علم! تسلط دارم و بیشتر از همه می فهمم، اوج نقطه خود بزرگ بینی ایشان بود.. و این نشان می دهد که متأسفانه آن نقاط منفی را از خود دور نکرده و در واقع به «تهذیب نفس» نپرداخته است. که نقطه آغازین آن، تواضع و فروتنی و احترام به دیگران است.. که متأسفانه فاقد این خصلت ها بود.
امام خمینی در مورد «احمد کسروی» که در تفسیر سوره حمد ایشان آمده است، می فرماید که او اهل قلم بود و اطلاعات تاریخی خوبی داشت، اما مغرور شد و به بیراهه رفت.. یا در مورد یکی از شاگردان خود که کتاب «اخلاق» نوشته و منتشر ساخته بود، بدون اینکه نامی ببرند، گفتند ممکن است انسان کتاب در اخلاق بنویسد، ولی خود صاحب آن اخلاق حسنه نباشد...
و متأسفانه آقای بنی صدر نیز چنین خصلتی داشت.. و «عامل» گفته ها و نوشته های خود نبود...
بنی صدر چگونه پس از پیروزی انقلاب وارد شورای انقلاب و مدارج مهم حکومتی شد؟
البته آقای بنی صدر یکی از افراد شاخص در میان دانشجویان مسلمان و فعالان سیاسی در خارج بود. روی همین اصل در همکاری با مسائل نهضت مطرح بود و از سوی دیگر امام پدر ایشان، مرحوم آیت الله بنی صدر را می شناخت و این درواقع یک نکته مثبت برای وی بشمار می رفت و از همه مهمتر، هدف اصلی رهبری انقلاب و عناصر نزدیک به ایشان، جذب حداکثری بود... تا آنجا که امام در پاریس در مصاحبه ای رسماً اعلام کردند که «مارکسیست ها هم می توانند آزادانه حرف خود را بزنند..» و ما شاهد این آزادی بیان و آزادی نشر افکار چپ و راست در اوائل انقلاب در ایران بودیم و تا روزی که آن ها به اپوزیسیون بازی و اقدام مسلحانه روی نیاوردند، از این آزادی ها برخوردار بودند تا آنجا که حدود چهل یا پنجاه سازمان چپ و مارکسیستی با نشریات و روزنامه های ارگان ـ و اغلب بدون مجوز ـ در کشور پس از انقلاب فعال بودند.. اما وقتی دست به اسلحه بردند، دیگر همکاری با انقلاب اسلامی مفهومی نداشت..
بهرحال آقای بنی صدر از آن عناصر شناخته شده اسلامگرا بود که بارها در نجف خدمت امام رسیده بود و در پاریس هم در خدمت امام بود و مقالاتی هم که می نوشت و چاپ شده و موجود است، از اهداف و افکار امام به شدت دفاع می کرد... و به همین علل و عوامل، او توانست در شورای انقلاب حضور یابد و به مدارج مهم حکومتی برسد، اما متأسفانه به همان دلیل خود بزرگ بینی و عدم تمکین از قانون و اقدامات غیرمنطقی بسیار، بویژه تفرعن پس از پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری، آن مقام و موقعیت را، علیرغم رهنمودها و نصیحت های مکرر خصوصی و علنی امام، نتوانست حفظ کند.
ماجرای سفر بنی صدر و دیگر اعضای شورای انقلاب به آذربایجان و تبریز برای حل غائله حزب خلق مسلمان چه بود؟
حزب خلق مسلمان پس از پیروزی انقلاب اسلامی و تأسیس حزب جمهوری اسلامی و دهها سازمان و گروه اسلامی دیگر، از سوی عده ای از شخصیت های معروف مانند استاد سید صدرالدین بلاغی، سید غلامرضا سعیدی، شیخ رضا گلسرخی، حاج کریم انصاری و اینجانب، اعلام موجودیت نمود و علاوه بر مرکز، در استان ها و شهرهای بزرگ واحدهای وابسته به آن بوجود آمدند و فعال شدند و آذربایجان، بویژه تبریز، از مناطقی بود که حزب خلق مسلمان در آن، اکثریت یافت... اما متأسفانه چیزی نگذشت که عناصر نفوذی و مشکوک، به دور کردن حزب از اهداف انقلاب پرداختند و ضمن مخالفت با قانون اساسی و انتخابات مجلس در واقع به ضد انقلاب پیوستند و حتی با احزاب چپ و ملی گرا، اعلامیه مشترک برای راه پیمائی های غیر مشروع منتشر ساختند که هیئت مؤسسین به دعوت بنده یک جلسه فوق العاده تشکیل دادیم و با توجه به اسناد و اقدامات پیشین ما برای جلوگیری از انحراف و کجروی و به نتیجه مثبت نرسیدن این اقدامات خیرخواهانه، ما راهی جز اعلام انحلال حزب نداشتیم که به اتفاق آراء همۀ اعضاء مؤسسین اصلی، اعلامیه ای را که من در این رابطه تهیه کرده بودم امضا کردند و با نشر آن در جرائد، حزب خلق مسلمان منحله اعلام شد و ما مسئولیت خود را از هرگونه فعالیت احتمالی حزب، سلب نموده و آن را رسماً اعلام کردیم...
به دنبال این اقدام، عناصری غیرمسئول، به فعالیت های خود و متأسفانه تحت نام همان حزب منحله، ادامه دادند و در بعضی از شهرستان های آذربایجان اقدام به اخلال نمودند و حتی ساختمان های دولتی و اداره رادیو و تلویزیون تبریز را اشغال نموده و به پخش اعلامیه هایی به نام حزب پرداختند...
در همین رابطه، هیئتی از سوی شورای انقلاب، پس از تماس با مرحوم آیت الله شریعتمداری ـ که در واقع پشتیبان اصلی حزب بودند ـ به تبریز رفتند تا به غائله پایان دهند و با گفتگو و مشورت به حل موضوعات مورد نظر بپردازند که متأسفانه عاملان اصلی انحراف، راه حل های پیشنهادی را نپذیرفتند و در نتیجه اغتشاش و آشوب و قتل و غارت در منطقه آغاز شد که سرانجام با برخورد قاطع مقامات و نهادهای مسئول غائله پایان یافت...
بهرحال آقای بنی صدر در این جریان، از سوی شورای انقلاب همراه دوستان دیگر به تبریز رفته بود که در عمل اقدام آنان به نتیجه مثبت و نهائی نرسید و به مرکز بازگشتند.
من این موضوع را در کتاب مربوط به پیدایش و انحلال حزب یا «آغاز و انجام حزب خلق مسلمان» شرح داده ام در اینجا ضرورتی به تفصیل نمی بینم. انشاءالله اگر کتاب چاپ شد، حقایق بطور مستند در آن روشن خواهد شد.
نقش بنی صدر در مجلس خبرگان قانون اساسی را چگونه ارزیابی می کنید؟
با مراجعه به مذاکرات انجام شده در جلسات مجلس خبرگان قانون اساسی، می توان گفت که بنی صدر در فکر اصلاح و تکمیل قانون اساسی بوده و بظاهر قصد تخریب یا اخلال نداشت... و حتی او در مقاله یا مصاحبه ای در ایران، مدعی شد که تنظیم ماده مربوط به «ولایت فقیه» را او پیشنهاد کرده است... و البته می دانیم که او پس از فرار از ایران، کاملاً با مسئله ولایت فقیه به مخالفت و ضدیت پرداخت..
بهرحال در کل نمی توان نقش او را در مسئله قانون اساسی منفی تلقی کرد و اگر در اوائل اشکالاتی هم داشت، به قصد تخریب و اخلال نبود... اما بعدها؛ همه می دانیم که موضع او چه بود.
روایت و تحلیل شما از اولین دوره انتخابات ریاست جمهوری چه بوده و چرا بنی صدر از نظام اسلامی دور شد و نقش دفتر و اطرافیان وی در این راستا چگونه بود؟ و چرا با شهید رجایی مخالفت کرد؟
امام خمینی ره با نهی شرکت روحانیون در امر ریاست جمهوری، میدان را برای دیگران باز گذاشت. هدف امام آن بود که مردم تصور نکنند که هدف اصلی رئیس شدن فلان شخصیت روحانی برجسته بود!، از سوی دیگر امام نمی خواستند روحانیون درگیر کارهای اجرائی بشوند و برای همین هم اصولاً پس از استقرار امور خود به قم رفتند و قصد داشتند همچنان در قم بمانند... و روی همین اصل در میان کاندیداهای دوره نخست، اسامی افرادی از همۀ طیف های ملی ـ اسلامی ـ منهای روحانیون ـ دیده می شوند که بدون هیچ مانع و رادعی در انتخابات شرکت کردند.
آقای دکتر بنی صدر با توجه به پشتیبانی های رسمی بخش عمده ای از اعضاء خانواده امام و هواداری گروه کثیری از روحانیون بلاد از وی، برنده انتخابات شد و هیچکس هم به خاطر شکست در انتخابات، اعلام «تقلب»! نکرد... در واقع دلیل اصلی انتخاب شدن آقای بنی صدر موضع گیری های افراد منسوب به بیت امام و علما و روحانیون بود که البته بنی صدر از این نکته غافل ماند و پس از آنکه بر اریکه قدرت نشست، مانند رهبر خود آقای دکتر محمد مصدق، عملاً خواست روحانیون را از همه کارها کنار بگذارد و دور نگه دارد و به نصایح متعدد و مکرر امام توجه نکرد و خود را صاحب یازده میلیون رأی نامید و این بود که دچار غرور شد و حتی در مواردی قانون مصوبه مجلس شورای اسلامی را رد کرد و گفت من این قانون را قبول ندارم! و امام مجبور شد ـ بدون آنکه از او نام ببرد ـ در یک سخنرانی فرمود: «تو غلط می کنی قانون را قبول نداری، قانون تو را قبول ندارد»... و این سرآغاز سقوط آقای بنی صدر و سلب اعتماد امام و علماء و مردم بود..
درواقع این نوع اقدامات و اظهارات آقای بنی صدر روند جدائی بنی صدر از نظام جمهوری اسلامی را تسریع نمود و از سوی دیگر دفتر به اصطلاح هماهنگی مردمی وی که در واقع حزبی بدون آرم و نشان ـ ولی دارای ارگان به نام «انقلاب اسلامی» ـ بود می خواست که تمامی امور را قبضه کند و درواقع نوعی «حکومت تک حزبی» به رهبری آقای بنی صدر بوجود آورد و در همین راستا به نشر مقالات و اشاعۀ اتهامات بر ضد دیگران پرداخت و روند جدائی بنی صدر از نظام را تکمیل نمود.. و درواقع می توان گفت که دفتر و اطرافیان بنی صدر که در میان آنها عوامل نفوذی خلقی ها هم فعال بودند، نقش مهم و عمده ای در جدائی بنی صدر از انقلاب اسلامی داشتند.. و البته همین ها بعداً او را همراه خود برای ادامه اجرای طرح توطئه، به خارج بردند..
البته امام خمینی ره با توجه به خاطره مسئله مشروطیت و حاکمیت «عین الدوله»ها، پس از پیروزی و با شناخت عینی از حوادث نهضت ملی شدن صنعت نفت که رهبر آقای بنی صدر به حذف عملی آیت الله کاشانی و کسب اختیارات تامه از مجلس پرداخت تا کلیه امور، بدون مراعات قانون در اختیار ایشان باشد، احساس خطر کرد و مانع از ادامه تخلف های آقای بنی صدر شد با اینکه همه می دانیم امام در مراحل نخست، چقدر از بنی صدر حمایت کرد، ولی وقتی دید که طرف قابل ارشاد و اصلاح نیست، اول او را از فرماندهی نیروهای مسلح برکنار نمود و سپس مجلس به عدم صلاحیت وی رأی داد و آقای بنی صدر برای همیشه از انقلاب و نظام اسلامی حذف شد!
البته اختلاف بنی صدر با شهید رجائی هم ناشی از همان قدرت طلبی و انحصارگرائی وی بود. او می خواست همۀ امور در اختیار شخص وی باشد و نخست وزیری که برای خود برنامه و هدفی دارد در کنار او قرار نگیرد. یعنی درواقع او نخست وزیری به عنوان «تکمیل دکور» لازم داشت نه کسی که بخواهد ابراز نظر کند یا طرح و برنامه خاصی را ارائه نماید. و البته می دانیم که این اختلاف و نزاع فقط در مورد شهید رجائی نبود بلکه آقای بنی صدر با همه نهادهای انقلابی مانند سپاه پاسداران و مجلس و افراد تأثیرگذار و باسابقه در انقلاب، مشکل داشت...
علت حملات بهشتی و اطرافیانش به شهید بهشتی چی بود؟
در واقع از برخورد او با شهید بهشتی می توان فهمید که آقای بنی صدر رقیب اصلی خود را شهید بهشتی می دانست که گویا مسئول همۀ «فتنه ها» هم او بوده است.. روی همین اصل بود که هوادارن او به شدت بر ضد ایشان اقدام می کردند و اتهامات ناروا و اکاذیب عجیب و غریبی علیه ایشان منتشر می کردند و در جائیکه کسی معتقد باشد که فلانی اصلاً «متدین»! نیست، ماهیت قضیه روشن می شود..
بهرحال من این نکته را در بیت امام، به حاج احمد آقا نقل کردم و او تعجب کرد که بنی صدر باز این جمله را تکرار کرده است و گفت به بعضی از دوستان هم چنین حرفی زده بود که امام دستور داد پرهیز کند و معلوم می شود که او به دستور امام هم گوش نمی دهد!.
البته آقای بنی صدر در مقابل، خود را دین باور و خداجو و بی اعتنا به قدرت و حکومت می نامید ولی به «دعوا» ادامه می داد.. این بود که سرانجام امام مجبور شد در یک سخنرانی عمومی، بطور واضح اعلام کند: «.. دعواهای ما دعوائی نیست که برای خدا باشد همۀ ما از گوشمان بیرون کنیم که دعوای ما برای خداست ما برای مصالح اسلامی دعوا می کنیم. دعوای من و شما و همه کسانی که دعوا می کنند، همه برای خودشان است». (این بیان در صحیفه امام ج 14 ص 479 عیناً آمده است).
آقای بنی صدر فقط به بیان و اشاعه اتهامات و اکاذیب در سخنرانی ها بسنده نمی کرد.. او در مقالات نوشته های خود نیز از تخریب دیگران باکی نداشت و این باز علیرغم دعوت مکرر امام به آشتی و آرامش بود.. و بالاخره امام در بیانی فرمود: «... به همۀ آقایان می گویم با هم جنگ نکنید. روزنامه ها را پر نکنید از بدگوئی از هم.. انتقاد، انتقاد صحیح باید بشود. هر کس از هر کس می تواند انتقاد صحیح بکند اما اگر قلم در دستش گرفت انتقاد کند برا یانتقام جویی، این همان قلم شیطان است...»
ارتباط بنی صدر با نهضت آزادی و آقایان بازرگان و یزدی به چه نحوی بود؟
در دوران پیش از انقلاب، آقای بنی صدر با انجمن های اسلامی میانه خوبی نداشت و اگر به ظاهر با بعضی از آنها همکاری می کرد، در واقع تمایلی به تعاون ثمربخش نداشت..
در دوران اقامت امام در پاریس هم دوستان نهضت سعی می کردند که او را در حاشیه نگه دارند و پس از مراجعت به ایران هم آقای بنی صدر همکاری صمیمانه با مرحوم مهندس بازرگان و نهضت آزادی نداشت گرچه از راه مصلحت اندیشی، مخالفت تند و علنی با نهضت و آن آقایان نمی کرد، چون آنها را رقیب خود نمی دانست.. او خطر! را از جانب شهید بهشتی و دوستانش احساس می کرد و به همین دلیل فقط به این جبهه پرداخته بود و نمی خواست در آن واحد در چند جبهه بجنگد!
آیا بنی صدر از صدور حکم سفارت شما در واتیکان استقبال کرد؟
نمی دانم آقای بنی صدر با حکم سفارت من موافق بود یا نه؟ ولی استوارنامه مرا هم مانند بقیه سفراء امضا نکرده بود تا اینکه روزی حاج احمد آقا به من که در «قم» بودم زنگ زد و گفت: آقای بنی صدر با شما کار دارد؟ و بعد از دفتر ایشان کسی با من تماس گرفت که نمی دانم آقای موسوی گرمارودی یا کس دیگری بود، و گفت که آقای بنی صدر می خواهد شما را ببیند!
من در پاسخ گفتم که فعلاً در «قم» هستم هر وقت به تهران آمدم، خدمتشان می رسم!... ولی تماس گیرنده از دفتر وی گفت که یک کار فوری دارند و من دو سه روز بعد به دیدار ایشان در دفتر ریاست جمهوری رفتم... سخت پریشان و عصبانی بود و پس از احوالپرسی سرد ـ مانند همیشه ـ گفت: «شما این استوارنامه را کی برای من آوردید که من امضا نکردم؟ رفسنجانی در جلسه ای در خدمت امام گفت که من استوارنامه شما را امضا نمی کنم!» گفتم: استوارنامه را که خود سفیر خدمت آقای رئیس جمهوری نمی آورد، اداره تشریفات وزارت خارجه به دفتر شما می فرستد و من از تاریخ ارسال آن خبر ندارم اما می دانم که مانند بقیه استوارنامه ها امضا نکرده اید!
گفت: من مال شما را امضا می کنم ولی بقیه را امضا نخواهم کرد! من ماشین امضا نیستم که دیگران دستور دهند و انتخاب کنند و من فقط امضا کنم.
من گفتم که بالاخره این جزء وظایف رئیس جمهوری نیست که سفیر را انتخاب کند، بلکه طبق قانون اساسی، او استوارنامه افراد معرفی شده را باید امضا کند! (این ماده بعدها در برنامه اصلاح قانون اساسی مورد تجدیدنظر قرار گرفت و تغییر یافت)
آقای بنی صدر عصبانی شد و گفت: چه معنی دارد که رئیس جمهوری ندانسته و نشناخته افراد را به عنوان سفیر خود به این کشور و آن کشور بفرستد.. من شما را می شناسم و امضا می کنم ولی بقیه را امضا نخواهم کرد.
من گفتم: البته مال مرا هم امضا نکنید چون من در حوزه علمیه قم راحت تر هستم ولی با این شرایط، ادامه اداره کشور با مشکل روبرو خواهد شد و شما اگر با آقای بهشتی و آقای رفسنجانی و... نتوانید همکاری کنید، با علماء دیگر بطریق اولی نخواهید توانست همکاری کنید! آقای بنی صدر به محض شنیدن نام شهید بهشتی از کوره در رفت و گفت: «هر فتنه ای در کشور هست زیر سر او است! و من او را اصلاً متدین نمی دانم!..»
من گفتم: اگر اجازه بدهید مرخص شوم چون ادامه این گفتگو با این لحن ظاهراً مشروع و صحیح نباشد.. و بلند شدم که بروم.. آقای بنی صدر در این فرصت استوارنامه را امضا کرد و آن را می خواست به من بدهد که گفتم قاعدتاً باید به وزارت امور خارجه بفرستید و من نباید تحویل بگیرم.. و خداحافظی کردم...
روند فراز و نشیب ارتباط بنی صدر با دفتر امام را چگونه ارزیابی می کنید؟
البته دفتر امام در واقع زیر نظر مستقیم حضرت امام خمینی اداره می شد و افراد وابسته به آن، طبق نظریه امام عمل می کردند.. و دفتر تا وقتی که امام خمینی از آقای بنی صدر پشتیبانی می کرد و برای اصلاح و ارشاد وی می کوشید و تلاش دلسوزانه داشت که او را در مسیر صحیح و سالم نگهدارد و نگذارد که فدای جاه طلبی گردد، اعضاء دفتر از جمله حاج احمد آقا، با او روابط حسنه و دوستانه داشتند.. اما از زمانی که نگرانی و ناراحتی امام را احساس کردند، به تدریج روابط به سردی گرایید... و سرانجام با اعلام عدم صلاحیت وی برای اداره کشور و حذف او از ریاست جمهوری، دفتر نیز روابط خود را با او قطع کرد..
بعد از فرار بنی صدر به پاریس آیا طرفداران او برای شما که در رم مستقر بودید، مزاحمتی ایجاد کردند؟
خوب البته در اروپا ایجاد مزاحمت علنی برای هر کسی، پی گرد قانونی و کیفری دارد و این دوستان طبق قانون نمی بایست مزاحمتی ایجاد کنند ولی بهرحال در مواردی به ایجاد مزاحمت و تخریب و یا انداختن بمب صوتی به داخل حیاط اقامتگاه ـ از خیابان جنبی ـ پرداختند و یک بار محل سفارت ما را مورد حمله قرار دادند و پس از اشغال سفارت و شعارنویسی بر در و دیوار، به تخریب میز و صندلی و کتک زدن یکی دو نفر از کارمندان ایرانی محل را ترک کردند و البته چون در آن روز من همراه آیت الله تسخیری برای شرکت در کنفرانس اندیشه اسلامی، به الجزائر رفته بودم، خود من آسیبی ندیدم.
غیر از این امور ایذاتی، یک بمب پلاستیکی قوی در داخل یک ماشین حساب هم از طریق پست، از پاریس برای من فرستاده شده بود که چون من به آن مشکوک شدم به پلیس رم خبر دادم.. فوری گروه ضربت آن آمد و ماشین حساب را زیر دستگاهی گذاشت که آژیر کشید و گفتند که حاوی مواد منفجره است و بعد آن را بردند در باغ سفارت خنثی کردند و اعلام کردند که اگر بمب منفجر می شد، کل ساختمان سه طبقه سفارت ویران می شد.. و البته در آن ایام هم چون من متهم به همکاری با تروریست ها! شده بودم ـ توسط امیر طاهری در روزنامه ساندی تایمز معروف چاپ لندن ـ اگر بمب هم منفجر می شد لابد در وسائل ارتباط جمعی اعلام می کردند که سفیر! در حین ساختن بمب! منفجر شده است...
علاوه بر نشر اتهامات واهی تروریستی در روزنامه های مجاهدین و سلطنت طلب ها، همراه روزنامه کیهان فارسی چاپ لندن هم اتهام اخذ پول از تهران برای تأسیس مراکز آموزشی تروریستی در اروپا را منتشر ساختند که نشان دهنده بی اعتباری و بی ارزشی معیارهای انسانی ـ اخلاقی در نزد اداره کنندگان آنها بود.
در مورد ساندی تایمز البته من توسط وکیل سفارت در لندن موضوع را به «های کورت» ـ دادگاه عالی ـ کشاندم و سرانجام روزنامه ساندی تایمز، چون دلایل و اسنادی برای اثبات فعالیت های تروریستی من نتوانست ارائه کند، در دادگاه محکوم به عذرخواهی رسمی در روزنامه و پرداخت خسارت به من و پرداخت کل هزینه های وکیل و دادگاه و.. گردید و البته ما هم تا آخرین «پنی» آن را اخذ کردیم بویژه که مالک و ناشر روزنامه آقای مردوک! یکی از یهودی های سرمایه دار و معروف بود و حیف بود که خسارت را از او نگیریم.
اما مهم تر از دریافت خسارت، اخراج امیر طاهری، سردبیر اسبق کیهان اینترناشینال از روزنامه ساندی تایمز بود که موفقیت مهمی بود و از آن تاریخ به بعد، او دیگر حق نوشتن مقاله در آن روزنامه معروف 150 ساله انگلیسی ـ با دو میلیون تیراژ در روزهای یکشنبه ـ ندارد، چون طبق اظهار مسئولین حقوقی روزنامه، او با نشر اکاذیب، آبروی پرسابقه آن روزنامه را خدشه دار کرده بود.
ظاهراً آقای بنی صدر نخست با سازمان منافقین مخالف بوده و آن ها را تروریست می دانسته، اما ناگهان می بینیم که با آن ها پیمان مودت می بندد و در پناه آن ها هم به خارج فرار می کند. این تغییر در اندیشه و عمل چگونه قابل توجیه است؟
آقای بنی صدر در دوران اقامت در پاریس و پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، اصولاً با سازمان مجاهدین مخالف بود و حتی کتابی در ردّ اندیشه و تفکر آنان نوشت و منتشر ساخت.. و در ایران هم نخست با آن ها میانه خوبی نداشت، اما به تدریج و برای کسب قدرت تامه، احساس نیاز به سازمان و تشکیلاتی نمود که بتواند او را در اهداف ویژه اش کمک و یاری کند.
بنگاه یا دفتر هماهنگی مردمی! کارساز نبود و این بود که او به جای بهره مندی از پشتیبانی امام و نهادهای انقلابی، به سازمان های چپ و راست روی آورد و عمدتاً با سازمان مجاهدین پیوند خورد.. و درواقع در مراحل بعدی، کارگردان امور دفتر هماهنگی و تشکیلات ریاست جمهوری، اعضاء یا هواداران سازمان بودند..
قبل از این پیوند نامبارک، که سرانجام اسفناکی هم برای وی داشت، او تروریست هایی را که روحانیون را ترور می کردند، «عوامل فساد و استبداد» می نامد که نتیجه کار آن ها در نهایت «سلطۀ یک قدرت خارجی» خواهد بود.
تحلیل آقای بنی صدر در آن زمان این بود که ترور یاران امام برای از میان برداشتن و تخریب سد اصلی است که امام خمینی بود، و در این تحلیل نتیجه می گرفت که سرانجام خود این تروریست ها قربانی اقدامات خود خواهند شد.
آقای بنی صدر در دو سرمقاله روزنامه خود ـ انقلاب اسلامی ـ شماره های 146 و 147 ، مورخ چهارشنبه و پنجشنبه آذرماه 1358، تحت عنوان: ای تروریست ها به شدت آنها را مورد انتقاد قرار می دهد که به نظر من این دو سرمقاله، باید به عنوان سندی زنده درباره مسائل تاریخ انقلاب اسلامی ثبت شود.. و به همین دلیل، بی مناسبت نمی دانم که خلاصه ای از این دو سرمقاله روزنامه «انقلاب اسلامی» را نقل کنم تا نسل جوان و کسانی که در آن تاریخ در صحنه نبودند و یا از حقایق امر اطلاعی ندارند، از آن آگاه شوند.
آقای بنی صدر در تحلیل عملکرد و نتیجه اقدامات تروریست ها در ایران، چنین می نویسد: «.... ای تروریست ها شما می خواهید تشدّد را در جامعه روزافزون سازید. می خواهید ثبات سیاسی را از بین ببرید. از خود پرسیده اید چرا چنین می خواهید؟ با بی ثبات کردن نظام سیاسی انقلابی ایران به کدام هدف می خواهید دست یابید؟
نمی توان گفت که شما در جمع انقلابیون هستید و گرایش های مختلف با یکدیگر جنگ نفوذ می کنند، بنابراین شما ای تروریست ها، می خواهید خود و ما را قربانی استبداد کنید که رنگ آن هرچه باشد، به ناگزیر زیر سلطۀ یک ابرقدرت خارجی قرار خواهد گرفت. شما مقدمات استبداد را فراهم می آورید، ولی مردم با استواری شعار انقلاب: استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی را حفظ می کنند. آزادی نوری است که چشم های شما را به روی واقعیت ها باز می کند. ای قربانیان استبداد سیاه از تاریکی بدر آیید، این نور به شما گرمی و هیجان زندگی می بخشد...
ای تروریست ها شما می خواهید در مردم ما روحیه یأس از انقلاب اسلامی را القا کنید. اما به ما بگویید: شما چرا می خواهید در یک جامعه مأیوس، بی حرکت، مرداب، کرم باشید؟ چرا نمی خواهید در آب زلال انقلاب ماهی شوید؟
ای تروریست ها مردم ما یا باید به خواسته شما تن بدهند و تسلیم یأس و اختلاف و پژمردگی شوند و یا دنبال ایجاد همان جو انقلابی بروند که در زمان مبارزه برای سقوط رژیم شاه سابق وجود داشت. مردم ما باید دنبال جو انقلابی بروند همه کار کنند تا امید پدید آید و در پرتو نور گرم این وحدت و امید شما نیز از این روحیه بیمارگونه خلاص یابید.
ای تروریست ها شما روحانیون را می کشید. خود بنگرید که کدام ها را انتخاب می کنید؟ در تبریز شنیدیم که ضد انقلاب اسلامی ها گفته بودند: سد، خمینی و جانبداران او هستند. بقیه را مثل پلو می خوریم. بنابراین شما می خواهید سد را بردارید. چرا امام و روحانیت پیشرو را سد راه می شمارید و می خواهید از سر راه بردارید؟ کمی دربارۀ این سؤال فکر کنید و از خود بپرسید برای کدامیک از سه هدف زیر این کار را می کنید:
تضعیف روحانیت و از بین بردن تحرک آن از راه حذف جناح پیشرو.
حذف روحانیت.
موافق گردان روحانیت با نظم و نظامی که پیش از این آن را توضیح دادیم.
شما در پی حذف روحانیت نیستید و از طرز کار شما معلوم است که کار شما بیشتر یکی از دو هدف اول و سوم را تعقیب می کند. اما هدف اول در نهایت همان هدف سوم است چرا انقلاب وقتی واقعیت پیدا می کند که روحانیت تنها در پی اسلام بی غش باشد و مسجد، کانون جنب و جوش و تحرک و نوآوری بگردد. وقتی پیشروها ترور می شوند، تحرک انقلابی از بین می رود. روحانیتی که برجا می ماند. خود را با نظام حاکم تطبیق می دهد وضع همان می شود که تا قیام امام خمینی وجود داشت. بدین قرار خود و ما را نفریبید شما در پی مبارزه با «آخوندیسم» نیستید. شما در پی حفظ همان جناح و همان «آخوندیسم» واقعی هستید که آهنگ شتاب گیر انقلاب آنها را در زمره فراموش شدگان قرار خواهد داد. شما نیز می دانید که نظام استبدادی هیچگاه از واعظان سکوت و سکون و تسلیم و کارپذیری بی نیاز نمی شود. می بینید که ضد دین ها هم برای پیشبرد مرام و رسیدن به مقاصد خود در پوشش روحانی عمل می کنند. پس شما با نوع معینی از «آخوند» مخالفید، آن نوعی که در بارور کردن این انقلاب شگرف نقش تعیین کننده یی بازی کرده است. آن روحانیتی که اسلام را دین زندگی و تحرک و خلاقیت انقلابی شناخته و تبلیغ کرده است.
ای تروریست ها اگر شما بر فرض محال موفق بشوید و این روحانیت را از پا در بیاورید، خود اول قربانیان این جنایت بزرگ هستید. چرا که در ایران دل مرده و ساکتی که یک عامل مهم تحرک را از دست داده است، نه تنها دیگر به شما نیازی نیست بلکه به علت کاری که کرده اید باید حذف بشوید.
و مردم ما باید از کاری که شما می کنید عبرت بگیرند و از روحانیت مترقی، ضد سکون، ضد سلطه بیگانه حمایت کنند. آن نیروهایی که این روحانیت را سد راه می شناسند، برای استقلال ارزشی نمی شناسند و بلکه در خدمت سلطه گران خارجی هستند و می خواهند ایران زیر سلطه بیگانه تابع رژیم های وابسته بگردانند.
ای تروریست ها آیا هیچ از خود پرسیده اید چرا از صدها عامل رژیم سابق که در ایران و جهان پراکنده شده اند و شب و روز بر ضد موجودیت مستقل ایران توطئه می کنند، یکی به دست شما از پا در نمی آید؟ آیا هیچ فکر کرده اید، درجه امنیت اشخاص متناسب با میزان انعطاف پذیری آنها در قبال ضد انقلاب است؟ ممکن است بگویید آنها دیگر مرده اند و شما نمی خواهید آنها را برگردانید، اما بگویید اگر به احتمال یک در هزار، وضع تغییر کند، غیر از آنها چه کسانی بر سرنوشت ایران حاکم می شوند؟ بنابراین خود را نفریبید، شما در خدمت سیاهکارترین دشمنان استقلال و آزادی ایران هستید.
ای تروریست ها با همۀ اینها، جا برای این سؤال می ماند که چگونه ممکن است در خدمت ضد انقلاب بود و بی تزلزل و با خونسردی قربانی را شکار کرد؟ باور عمومی بر این است که کار خوب و انقلابی، ایمان می خواهد و کار بد و ضد انقلابی، با باور و اعتقاد جور در نمی آید و از روی بی اعتقادی نمی توان بدون تزلزل عمل کرد. به خصوص در روز روشن و با وجود ده ها احتمال خطر. اما نه، شما که خود قربانیان شکارچیانی هستید که می خواهند ایران را تحت استبداد و زیر سلطه ابرقدرت ها درآورند، باید بدانید که کار آنها دریافتن و به کار گرفتن شما مشکل نیست. در حقیقت وقتی در شیوه کار در «فاشیسم» و در «پهلوی ایسم» دقت شود، معلوم می گردد که برای این نوع کارها، ذهن های ساده ای لازم است که در آنها تمایل به عمل خشونت آمیز شدید باشد. کافیست آنها را در این گونه عملیات شرکت داد. از آن پس تحت ترس از لو رفتن و تمایل به جنایت، عمل می کنند. بدین قرار شما را نمی توان اهل ایمان و ایمان انقلابی شمرد. آدم با اعتقاد نمی تواند بدون اطلاع و علم واقعی و با روش کار شما انسان کشی کند. شما خود را نفریبید و باور نکنید که مردم شما را معتقد ولو به عقیده انحرافی بپندارند. بنابراین شما در هر حال و هر وضعی که پیش آید قربانیان جنایت های خود هستید.
ای تروریست ها در این دنیا، بدون عقیده و ایدئولوژی هیچ جامعه ای، وحدت و موجودیت مستقل خویش را نمی تواند حفظ کند. تجربه ایران از عصر ناصرالدین شاه قاجار تا سقوط رژیم پهلوی نباید جایی برای تردید گذاشته باشد که جامعه بدون اعتقاد، ناگزیر به هر فکری، از هر کجا بیاید تن می دهند و استقلال سیاسی و اقتصادی و فرهنگی خود را از دست می دهند. بنابراین ایران پس از یک قرن و بیشتر در اسلام وحدت جسته است و می خواهد استقلال خود را به دست بیاورد. شما در این شکار انقلابیان، می خواهید ایران را از اسلامیت و ایرانیت که مایه وحدت و استقلال ایران است محروم کنید. شما می خواهید یأس از اسلام، یأس از فرهنگ استقلال بوجود بیاورید تا بار دیگر سلطه بیگانه بر کشور ما ممکن شود. بدین قرار شما چه بدانید و چه ندانید در خدمت تبهکارترین دشمنان ایران هستید شما بر ضد استقلال ایران عمل می کنید...» این دو سرمقاله، علاوه بر روزنامه مزبور در جلد دوم کتاب: «صد مقاله» از ابوالحسن بنی صدر، صفحه 153-160 نقل شده است. کتاب مزبور در سال 1359 از سوی سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، با مقدمه ای از برادر عزیز آقای دکتر سید علی موسوی گرمارودی، که به دستور امام در بخش فرهنگی ریاست جمهوری فعال بود، در تهران به چاپ رسیده است.
آیا آقای بنی صدر در این عقیده خود ثابت قدم ماند یا اینکه پس از پیوند با منافقین، از آن عدول کرد؟
نخیر! آقای بنی صدر با تغییر موضع 180 درجه ای، در اروپا، پس از فرار از ایران، ناگهان هوادار سرسخت «ترور» شد و آن را برای سرنگونی «رژیم خمینی» ـ به تعبیر او ـ یک امر ضروری دانست و حتی «تروریسم» را هم «نبرد آزادیبخش» نامید و در یک مصاحبه مطبوعاتی، در کنار مسعود رجوی رسماً آن را اعلام داشت.. و بدینترتیب روشن شد که هدف، وسیله را نه تنها توجیه می نماید، بلکه یک امر ضروری هم می کند... و پس از آن وعده دادند که «سه ماه دیگر» به ایران برمی گردند و جمهوری دمکراتیک و مردمی را سامان می دهند و این مدت را بعد خود «تمدید» کردند.
آقای بنی صدر که به تروریسم می تاخت، سرانجام در راه حفظ قدرت و کرسی ریاست! اعلام کرد که اگر پنج نفر از مسئولین درجه اول کشور «ترور» شوند، نظام سقوط می کند و او برای اداره کشور بر می گردد.. و البته در راستای همین نوع اندیشه شیطانی بود که ترورها در ایران بیشتر شد و به انفجار مقر حزب جمهوری اسلامی رسید ولی گویا هوس تروریستی آقای بنی صدر مانند هوس قدرت طلبی، پایان ناپذیر بود و او در خارج در انتظار پنج ترور بزرگ! بود تا خود برگردد!
.. ترورها البته ادامه یافت ولی مدت تعیین شده برای برگشت!، «تمدید» شد و از سه ماه به سه سال و سپس به سی سال! رسید!
البته این «پیوند» سازمان با وی در خارج از کشور با «وصلت» دختر آقای بنی صدر با مسعود رجوی، تکمیل گردید ولی چون هیچکدام روی ایمان و عقیده نبود، دیری نپایید که بکلی از هم گسست و با آمدن گروه رجوی به بغداد و پناه گرفتن در دامن حزب بعث و صدام، آقای بنی صدر و دخترش بکلی از آن ها جدا شدند.. و از این سو هم اتهامات عجیب و غریبی نصیب آقای بنی صدر گردید و نشریات سازمان، با ادبیات ویژه خود آنچه را که می توانستند نثار آقای بنی صدر کردند.
روند پیوستن منافقین به بنی صدر و جدائی آنها از هم را چگونه ارزیابی می کنید؟
من اشاره کردم که آقای بنی صدر مدعی بود که دارای آگاهی از صد و بیست علم است و خود را «اندیشه بزرگ قرن» می نامید ولی در «علم سیاست» حداقل این را نمی دانست که یک سیاستمدار نباید دنبال دشمن تراشی باشد بلکه باید سعی کند برای خود دوست بیابد و با تواضع و فروتنی به دنبال دوستان جدید باشد ولی متأسفانه او همانند دوران اقامت در خارج، توان دوست یابی نداشت، البته برای اشباع خصلت منفی کیش شخصیتی که قدرت طلبی بی نهایت در آن آشکار بود، او می بایست با کسانی پیوند دوستی برقرار می نمود که فکر می کرد «قدرتمند» هستند و می توانند در اهداف قدرت مطلقه خواهی، او را یاری دهند.
پیوستن او به سازمان منافقین از همین نقطه روانی نشأت می گرفت. او در ایران، با ملاحظه میلشیا بازی سازمان، تصور کرد که این ها در جمع آوری نیرو و سازماندهی توده ها، توانمند هستند؛ آن ها عملاً می توانند تا او را در به قدرت کامل رسیدن، یاری دهند! در حالیکه اگر چنین هم می شد سازمان اول خود او را حذف می کرد، کما اینکه در پاریس چنین کردند! و بهرحال این پیوند نشان از اوج بی تقوائی داشت و او که همه مخالفین خود را به نداشتن «تخصص» و «تعهد» متهم می کرد تا خود با 1200 علم! اندیشمند بزرگ باشد، با این اقدام خود نشان داد که خود او نه تخصص دارد و نه تعهد!
پیوند سازمان با آقای بنی صدر در واقع یک پیوند تاکتیکی بود. و این ریشه در تئوری اندیشه سازمان داشت که به جای: اقدام به خاطر خدا و برای ادای تکلیف، همواره به: عمل برای پیروز شدن، ولو به هر قیمتی، فکر می کردند که این خود ریشه در تفکر مارکسیستی دارد که همیشه «حقانیت» را مساوی با «قدرت» می داند. مارکس در این باره به صراحت می گوید: «ما حقانیت خود را باید در خارج و در مسند قدرت به دیگران نشان دهیم نه در درون و در بحث های فلسفی..» که در واقع یک اندیشه کاملاً دنیوی و منهای معنویت است.. و مفهوم آن اینست که اگر کسی پیروز نشد و به قدرت نرسید، او «حق» نیست! یعنی پیروزی ظاهری و رسیدن به قدرت، عین حقانیت است و اگر اندیشه ای و گروهی به قدرت نرسیدند این علامت بطلان آنست!، در حالیکه از نظر اسلامی، عمل به خاطر ادای تکلیف خود ارزشی است والا، حتی اگر به نتیجه نهائی نرسد... و این درست برعکس اندیشه مادی است..
بهرحال این پیوند چون بر مبنای صحیحی استوار نبود و فقط به دنبال کسب قدرت بود، به نتیجه مثبتی نرسید و چون قدرت مورد نظر به دست نیامد، به ناچار سازمان به سوی صدام رفت و با طارق عزیز قرارداد همکاری بست و بنی صدر را تنها گذاشت.. و هر دو درواقع «خسر الدنیا و الآخره» شدند...
وضعیت فعلی بنی صدر را چگونه ارزیابی می کنید؟
آقای بنی صدر در واقع گول قدرت نمائی ملی گراها و مجاهدین را خورد و بار شکست قاطع در داخل ایران روبرو شد.. و سپس در خارج با آنها به همکاری ادامه داد.. اما روزی که مسعود رجوی با طارق عزیز، قرارداد امضا کردند و او را که گویا مسئول «مقاومت» بود عملاً کنار گذاشتند، وی از سازمان و مقاومت طرد شد و با طلاق دخترش توسط رجوی، صیغۀ «طلاق بائن» بین او و سازمان هم اجرا شد و بعد از آن او سعی کرد که با ادامه دادن به نشر هفته نامه «انقلاب اسلامی در هجرت! به حیات سیاسی خود ادامه دهد اما دیگر خیلی دیر شده بود و در اطراف او جز چند نفر از دوستان قدیمی مانند آقای احمد سلامتیان کسی باقی نماند.. و او در واقع بکلی بایکوت گردید و به بایگانی تاریخ سپرده شد..
اما باز برای اظهار وجود گاهی با ماهواره های فارسی آمریکا و انگلیس، به مصاحبه می پردازد و من چند نمونه آنها را ناظر بودم و کاملاً عوارض کهولت سن در تحلیل و سخن گفتن او آشکار بود و حتی در بیان مطالب هم دچار لکنت زبان و تکرار بی دلیل می شد..
آقای بنی صدر البته از مدت ها پیش به پایان کار رسیده بود و این نوع اظهار وجودها هم مشکلی را حل نمی کند. چون وقتی انسان به بیماری سخت روانی «شیفتگی» و «خود بزرگ بینی» مبتلا باشد و در طول زمان و مرور عمر نتواند آن را معالجه کند، سرانجام با سلطۀ آن بیماری بر روح و روان و جسم و جان، او را با شکست قطعی روبرو خواهد ساخت و حتی جسم او را متلاشی خواهد نمود.
آقای بنی صدر از پله های خود بزرگ بینی و اندیشه بزرگ قرن بودن و 120 نوع علم داشتن بالا رفت و هنگامی که از آن بالا سقوط کرد به پایین افتاد و دیگر برای همیشه از بین رفت.
مولانا در یک شعر جالب در این رابطه می گوید:
نردبان خلق این ما و من است عاقبت زین نردبان افتادن است
هرکه بالاتر رود، ابله تر است استخوان او بتر خواهد شکست
خاطره خاصی از بنی صدر ندارید؟
خاطره که شاید زیاد باشد و در این مختصر به یک خاطره اشاره می کنم که نشان دهنده چگونگی اخلاق وی می تواند باشد.
در جریان جشن پانزدهمین قرن بعثت پیامبر اکرم(ص) که در همان اوائل پیروزی انقلاب و پس از پایان انتخابات ریاست جمهوری در تهران برگزار شد از دهها نفر از کشورهای مختلف دنیا، برای شرکت در آن جشن ها دعوت به عمل آمده بود که بنده به عنوان نماینده حضرت امام (قدس سره) در وزارت ارشاد، و به علت ارتباطات و آشنائی قبلی با رهبری حرکت های اسلامی معاصر، نقش خاصی در آن دعوت ها و ادارۀ جلسات آن داشتم...
امام خمینی(ره) به علت کسالت در بیمارستان بستری بودند... مراسم دیدار گروهی از میهمانان خارجی و مراسم تنفیذ حکم ریاست جمهوری آقای بنی صدر در همانجا برگزار گردید.. و امام به زحمت به سالن اجتماعات آمدند... و پس از سخنان کوتاهی، حکم را به آقای بنی صدر دادند و بنی صدر خم شد و دست امام را بوسید که من خود شاهد و ناظر بودم و عکس های مربوطه هم ـ که بنده در طرف راست و آقای بنی صدر در طرف دیگر در کنار خلخالی ایستاده است، صحت امر را نشان می هد.
اما وقتی در خارج از او پرسیدند که اگر امام خمینی اینطور بوده که الآن می گویی و مدعی هستی که از قبل هم شناخت داشتی، چرا دست او را بوسیدی؟ آقای بنی صدر در پاسخ گفت: این از همان دروغ های ملاتاریا است. من هرگز دست او را نبوسیده ام»!
اینک با ارائه دو سه نمونه از عکس های آن برنامه ها و دستبوسی آقای بنی صدر، باید پرسید که «ملاتاریا» دروغ می گوید یا «انتلکئول تاریا»؟
ظاهراً در اندیشه های توتالیتری! جعل خبر و نشر کذب و زدن تهمت و دیگر رذائل اخلاقی، مباح و مجاز است! خاطرات دیگری هم از برگزاری این مراسم پرشکوه و شرکت و سخنرانی آقای بنی صدر هست که انشاءالله در فرصت دیگر...
ویژه نامه روزنامه جوان - 1390
نظرات