بازنگری جنگ‌های جهانی اول و دوم


بازنگری جنگ‌های جهانی اول و دوم

خشونت،کشتار و برافروختن آتش جنگ از اجزای لاینفک صهیونیسم در مسیر آرمان مورد نظر است . تئودور هرتصل در خاطرات خصوصی و محرمانه‌ی خود به این اصل تأکید کرده که فشار نظامی عنصری لازم در استراتژی صهیونیسم است. اگر چه او در جلسات عمومی و سخنرانی‌هایش با پنهان‌کاری تمام سعی در مخفی نگه‌داشتن این اندیشه داشت اما خاطرات او که سال‌ها پس از مرگش در سال 1904 م. منتشر شد، اسرار بزرگی را آشکار ساخت. این اسرار چیزی نبود جز طرح جنگ جدید و فراگیری در اروپا که نه تنها ضرری برای صهیونیسم در برنداشت بلکه در پیشبرد برنامه‌ها و تحقق آرمان‌ آن بسیار ضرور بود و نقش اساسی داشت.  چنین بود که رویداد بزرگی به نام جنگ جهانی اول برپا شد و همان‌گونه که هرتصل خبر داده بود، یهودیان نه فقط آتش افروز جنگ بودند بلکه بیشتر از رؤسای کشورهای درگیر جنگ درباره‌ی مدت تقریبی استمرار و یا پایان آن اطلاع داشتند.

به نوشته‌یآلن جان پرسیویل تیلر تاریخ‌نگار انگلیسی: «مورخان هنوز هم درباره علت‌های جنگ جهانی اول چون و چرا می‌کنند، امّا به پاسخ‌های آسانی دست نیافته‌اند. چه کسی طرح آن را ریخته بود؟ آیا اصلاً کسی آن را طرح‌ریزی کرده بود؟

ناهوم سوکولو یکی از رهبران برجسته و مشهور سازمان جهانی صهیونیسم درباره‌ی جنگ جهانی اول تعبیری شگفت‌انگیز دارد:

«سال 1914 نقطه عطف مهمی در تاریخ معاصر به شمار خواهد رفت. سال آغاز‌ها و پایان‌ها. بشریت دورانی را پشت سر‌گذاشت و وارد دوران تازه‌ای شد که در آن هر آن چه قدیمی بود از میان رفته بود و همه چیز می‌بایست نو شود. جنگ اروپایی که از دیر باز درباره آن پیش‌گویی می‌کردند و از آن وحشت داشتند، امّا هرگز جداً در انتظارش نبودند، بالاخره از راه رسید.»

به نوشته‌ی سوکولو؛ «یهودیان نیز به این فاجعه عظیم و نو از میان هرج و مرج به سوی یک دنیای جدید قدم گذاشتند».   «سازمان صهیونیستی [سازمان جهانی صهیونیسم] در قبال این رویداد بزرگ چه رویکردی اتخاذ کرد؟ چرا این سازمان بیش از هر بخش دیگر یهودیان، به جنگ توجه نشان می‌داد؟»

در پَسِ پرده‌ی جبهه‌های وحشتناک جنگ، صهیونیست‌ها تکاپوی گسترده‌ای آغاز کردند. به اعتراف سوکولو؛ «پس از آغاز جنگ در سال 1914، که جنبش صهیونیسم با سرعت زیادی در امریکا در حال گسترش بود، کمیته موقت رسیدگی به امور کلی صهیونیسم تشکیل شد و با مهارت بسیار به اداره مربوط به جنبش پرداخت که تلاش‌های آن را در خصوص امداد (فلسطین) نمی‌توان با هیچ زبانی بیان کرد و [این] یکی از درخشان‌ترین صفحات در تاریخ جنبش [صهیونیسم] است.»

به اعتراف منابع صهیونیستی؛ «بلافاصله پس از آغاز جنگ، رهبران صهیونیستی در انگلیس تلاش کردند تا با کسانی که نسبت به آرمان آن‌ها بی‌تفاوت و یا به اصطلاح ضد صهیونیست بودند، بدون دست کشیدن از اصول صهیونیسم، زمینه همکاری و تفاهم را در جهت تدوین یک طرح عملی در فلسطین فراهم کنند.»   به این ترتیب کمیته‌ای مرکب از سران صهیونیستی، از جمله دکتر گاستر، دکتر وایزمن، هربرت بنتویچ، جوزف کوئن و ناهوم سوکولو در اواخر سال 1916، طرح مقدماتی برنامه صهیونیستی [برای اشغال فلسطین] را تدوین کرد.

جنگ جهانی اول بهترین موقعیت و فرصت را برای تحقق اهداف صهیونیسم مهیا ساخت. از دیدگاه رهبران صهیونیستی؛ «مسأله صهیونیسم، با آغاز جنگ اهمیت پیدا کرد»  و «در این مقطع زمانی صهیونیسم به یک واقعیت تبدیل شد.»

با فروپاشی امپراتوری تزاری در روسیه یکی از اهداف و برنامه‌های صهیونیستی محقق شد و این یکی از دستاوردهای جنگ جهانی اول بود.

درتاریخ‌نگاری صهیونیستی این رویداد نقطه‌ی عطف بسیار مهم در استراتژی صهیونیسم محسوب می‌شود. به نوشته‌ی ناهوم سوکولو «سرنگونی حکومت تزاری در روسیه، بی‌تردید یکی از بزرگترین رویدادهای تاریخ جهان است. روسیه به دوران انقلابی پای نهاد که ظاهراً تمامی مواهب حق وآزادی را با خود به ارمغان می‌آورد. محدودیت‌هایی که در مورد ملیت‌ها و اقوام [یعنی یهود] اعمال می‌شد از میان برداشته شد. انقلاب روسیه نه تنها صهیونیسم را نابود نکرد بلکه این آزادی جدید انگیزشی شدید به این جنبش اعطا کرد. در مسکو یک کمیته صهیونیستی منطقه‌ای تأسیس شد که بسیاری از استان‌ها را در بر می‌گرفت».   همایش‌ها و تظاهرات گسترده‌ای در بسیاری از مناطق روسیه در مسیر آرمان صهیونیسم و برپایی دولت یهودی برگزار شد. این قبیل تحرکات در بسیاری از مناطق جهان، به ویژه امریکا و اروپا از ابتدای جنگ آغاز شد و به تدریج افزایش یافت و گسترش پیدا کرد. در انگلستان بسیاری از شهرها تحت تأثیر فعالیت‌های صهیونیستی بود. لندن نه فقط مرکز مالی و پولی، بلکه پایتخت سیاسی و کعبه‌ی آمال صهیونیسم بود.

با این همه، دربار و دولت انگلیس نقش بسیار اساسی در مسیر استراتژی صهیونیسم بر عهده داشت و ایفا می‌کرد. حییم وایزمن یکی از رهبران صهیونیست مقیم انگلیس، طی سخنانی در همایش صهیونیستی لندن در 20 مه 1917، با اشاره به اهمیت جنگ جهانی اول در سرنوشت یهودیان جهان و آرمان صهیونیسم افزود:

«اگر چه تأسیس کشور یهودی‌نشین در فلسطین هدف غایی ما و هدف اصلی تلاش‌های صهیونیستی است، اما راه دستیابی به هدف در گرو یک رشته مراحل واسطه قرار دارد. یکی از این مراحل واسطه که من امیدوارم بر اثر این جنگ به وجود آید، حمایت کشور قدرتمندی همچون انگلیس از کشور بر حق [یهود در] فلسطین است. یهودیان در زیر بال و پر چنین قدرتی می‌توانند رشد کنند و تشکیلات اداری خود را... تأسیس و برنامه صهیونیستی را اجرا کنند. من مجازم تا در این همایش اعلام کنم که حکومت اعلیحضرت پادشاه انگلیس آماده است تا از برنامه‌های ما حمایت کند. این نکته را نیز باید اضافه کنم که انگلیس با هماهنگی قدرت‌های متفق به حمایت از ما برخواهد خاست».   وارد کردن و وادار ساختن امریکا به جنگ، بخش تکمیلی سناریوی صهیونیستی بود که از سوی سازمان جهانی صهیونیسم و بعضی کانون‌ها و اشخاص ذی نفوذ یهودی، از جمله برنارد باروخ و دانیال روفو اسحاق اجرا و عملی شد و چرخه‌ی جنگ به طور کامل به نفع صهیونیسم سرعت گرفت. گفتنی است برنارد باروخ، در دوران جنگ جهانی اول در رأس شورای صنایع جنگ قرار داشت و از موضع دولت، سلطه‌ی مقتدرانه‌ای بر صنایع و تجارت امریکا اعمال می‌‌کرد.   جالب این که در همین زمان، در انگلستان نیز یک سرمایه‌دار بزرگ یهودی به نام ساموئیل مونتاگ که پس از این به لرد اسکویت لنگ موسوم شد و به عنوان پادشاه نفت معروف بود، وزیر مهمات در کابینه‌ی لوید ژرژ و مشاور خصوصی و دست راست نخست‌وزیر شد.

جنگ جهانی اول چندین بار به دستور سرمایه‌داران بزرگ بین‌المللی [آتش افروزان اصلی و پشت پرده جنگ] به تعویق افتاده بود. زیرا اگر این جنگ پیش از موعد شروع می‌شد، کشورهایی که مورد نظر آن‌ها بودند، درگیر آن نمی‌شدند. از این رو صاحبان طلا، یعنی اربابان جهان ناچار شدند چندین بار، شور و هیجان نظامی را که تبلیغات خود آن‌ها برانگیخته بود فرو بنشانند.

این قبیل افراد با نفوذ، حلقه‌ی وصل انگلستان و امریکا بودند. بنابراین، درست زمانی که متفقین تحت فشار فوق‌العاده قرار گرفتند و با پیشروی آلمانی‌‌ها در فرانسه، روسیه، دریای سیاه، لهستان و آلبانی در سمت شرق، به طور جدی احساس خطر کردند، آن‌ها امریکا را به نفع متفقین به جنگ کشاندند و کفه‌ی جنگ را به نفع متفقین سنگین کردند.

فلسطین از سوی ارتش انگلیس، به فرماندهی یک ژنرال یهودی به نام «آلبنی» اشغال شد و اعلامیه‌ی «بالفور» از سوی وزیر امور خارجه‌ی وقت بریتانیای کبیر! در نوامبر سال 1917 مبنی براعلام موافقت حکومت پادشاهی انگلیس با ایجاد کانون ملی یهود در فلسطین صادر و امپراتوری عثمانی نیز متلاشی گردید. لایحه‌ی قیمومت فلسطین از سوی تعداد‌ی صهیونیست تدوین و موافقت قدرت‌های وقت به ویژه امریکا نیز جلب شد. جامعه‌ی اتفاق ملل که خود ماحصل جنگ جهانی اول بود، برای قانونی نمایش دادن قضیه، لایحه‌ی مزبور را تصویب کرد. سرهربرت سموئیل یهودی که پیش از این وزیر کشور کابینه بریتانیا بود، به عنوان کمیسر عالی یا فرماندار کل به سرپرستی حکومت فلسطین منصوب و به آن سامان روانه شد تا مقدمات انتقال و اسکان یهودی‌ها را در فلسطین برای ایجاد دولت یهودی آماده کند. همه‌ی زمینه‌ها و شرایط برای تحقق آرمان صهیونیسم مبنی بر ایجاد دولت یهودی در فلسطین آماده می‌شد. مشکل و مانع عمده‌ی رهبران صهیونیسم و قدرت‌های جهانی حامی آن‌ها، به ویژه انگلستان و امریکا این بود که علی‌رغم شعارهای صهیونیستی: «فلسطین، سرزمین بی‌مردم در انتظار مردم بی‌سرزمین»، مردم اصیل فلسطین و صاحبان و ساکنان اصلی آن که قرون متمادی در آن سرزمین سکونت و ریشه تاریخی داشتند، در مقابل کوچ‌نشینان یهود و مهاجمان اشغالگر انگلیسی و صهیونی به مقاومت و دفاع جانانه از خانه و سرزمین خود برخاستند. عکس‌العمل شجاعانه و نبرد قهرمانانه و خونین مردم فلسطین در مقابل مهاجمان، مانع پیشروی رهبران و پیشقراولان صهیونیسم شد. مقاومت تاریخی فلسطینیان چرخه‌ی تکاپوی صهیونی مبنی بر انتقال و اسکان یهودی‌های اطراف و اکناف جهان در فلسطین را بسیار کند کرده بود. حضور و مقاومت فلسطینیان نه فقط موجب سلب انگیزه‌ی یهودی‌ها برای رفتن به فلسطین شد بلکه بسیاری از آن‌ها، چه آن تعدادی که در کشورهای اسلامی در پناه و سایه‌ی رحمت و رأفت مسلمین، در آرامش و آسودگی زندگی می‌کردند و چه آن‌ها که در اروپا و امریکا در اوج رفاه و امکانات و آزادی قرار داشتند، هیچ کدام میل و علاقه‌ای برای دل کندن از موقعیت و محیط زیست خویش، به مقصود رفتن به فلسطین، از خود نشان نمی‌دادند.

بنابراین، باید وضعیت و شرایط جدیدی پیش می‌آمد که موانع موجود را از سر راه بر می‌داشت.

علاوه بر این، از سوی دیگر، در این دوران، به دلیل برتری طلبی و قدرت مداری انحصاری یهودی‌ها، فضای عمومی اروپا را موجی از انزجار و تنفر علیه یهود فرا گرفته بود. بر اثر شرایط سیاسی و فکری حاکم بر آلمان نیز، این امواج به طور روز افزون گسترش و افزایش می‌یافت. چنین شرایط و فضایی کاملاً در جهت عکس برنامه‌ها و اهداف رهبران صهیونیسم و کانون‌های قدرتمند و ذی نفوذ یهودی بود. طرح برپایی جنگ جهانی دوم بهترین و مناسبترین گزینه برای تغییر اوضاع جهانی (چه در میان یهودی‌ها و چه در جوامع غیریهودی)، در مسیر استراتژی صهیونیسم بود. در خلال سال‌های بین‌ جنگ جهانی اول (1914 ـ 1918 م.) تا شروع جنگ جهانی دوم (1939 م.)، سلطه‌ی مالی و نفوذ سیاسی یهود به طور سهمناکی افزایش یافته بود. آلمان تا مدت‌ها پس از جنگ اول، صحنه‌ی تاخت و تاز آن‌ها بود. سیطره‌ی یهود در امریکا، انگلستان و فرانسه واضح و بدیهی بود. همان کسانی که طراح و برنامه‌ریز اولین جنگ جهانی بودند، مشغول تهیه‌ی نقشه‌ی جنگ دوم و تدارک برنامه‌های آن شدند.

 

چرا آلمان؟

جنگ‌سالاران یهودی، در پس پرده، شرایط و اوضاع را لحظه به لحظه ارزیابی و موقعیت‌ها را بررسی می‌کردند تا آن گاه که همه‌ی شرایط مهیا شد. البته فضای تنفر و انزجار از یهود در اروپای تحت سلطه مشهود بود. سران و رهبران صهیونیسم، آلمان نازی و در رأس آن هیتلر و دستگاه رایش سوم را منشأ و عامل این بیزاری و نفرت در میان مردم آلمان و بلکه کل اروپا قلمداد و معرفی می‌‌کردند. طی معاهده‌ی «ورسای»، پس از جنگ جهانی اول، در سال 1919 م. بخش‌هایی از مناطق متعلق به آلمان به کشور تازه تأسیس لهستان واگذار شده بود. علاوه بر این به آلمان تحمیل کردند که 132 میلیارد مارک طلا به عنوان خسارت به طرف مقابل بپردازد.   آلمانی‌ها نسبت به این معاهده که از جمله‌ نتایج و پیامدهای جنگ اول و دست پخت سرمایه‌داران یهودی بود به شدت معترض و منزجر بودند.

تقریباً همه مردم آلمان بر این باور بودند که در [پیمان ورسای] 1919 با کشورشان رفتاری ناعادلانه شده است. پیمان صلح را به این کشور تحمیل کردند. آلمان ناگزیر شد غرامت بپردازد، اجباراً خلع سلاح گردید؛ بخشی از خاکش از دست رفت و بخش‌های دیگر آن به اشغال متفقین درآمد. تقریباً همه مردم آلمان خواستار بر هم زدن پیمان ورسای بودند.

آلمان که در نخستین سال‌های دهه 1930 هنوز زیر فشار پیمان ورسای دست و پا می‌زد، به ناچار از سلاح اقتصادی بهره‌برداری کرد و به این ترتیب بر شدت جدایی خود از جهان با «اوتارکی»  که رویدادها بر این کشور تحمیل کرده بودند افزود. زمامداران آلمان در ابتدا با بی‌میلی دست به این کار زدند . در ژانویه 1933 که هیتلر به زمامداری آلمان رسید، اوتارکی را به عنوان خیرمطلق پذیرفت. اوتارکی راه نیرومند کردن آلمان برای دست یافتن به پیروزی‌های سیاسی بود. با این سیاست توازن قدرت به هم خورده بود. آلمان بر اروپا سایه افکنده بود و ژاپن نیز برخاور دور.

بعضی نویسندگان و محققان مستقل عقیده دارند؛ هیتلر تنها عاملی نبود که جامعه جهانی یهود از آن متنفر باشد. آنان بیش از هیتلر، از حرکت‌هایی می‌ترسیدند که راه را برای یک فهم و درک جدید در میان ملت‌های اروپا باز می‌کرد. هدف اصلی و عمده یهود این بود که این دیدگاه، فهم و تمایلات جدید را بی‌اعتبار سازد و آن‌ها را در چشم بقیه جهان منفور نماید.

شواهد و دلایل قطعی در دست است که آلمانی‌ها بیشترین کوشش خود را به کار می‌بردند تا بین نخبگان و برگزیدگان اروپا نوعی همکاری و مشارکت فکری ایجاد نمایند. آنان اعتقاد داشتند اگر توده‌های عظیم اروپا از زیر بار استثمار و بهره‌کشی نظام سرمایه‌داری تحت سیطره‌ی یهود خلاص شوند، در آن صورت برای مدتی طولانی صلح برقرار خواهد شد. نخبگان فکری جامعه آلمان امیدوار بودند بدین ترتیب به صلح و همکاری در بین کشورهای همسایه آلمان دست یابند.

این یک «اروپای جدیدِ» در حال ساخته شدن بود و دقیقاً همان چیزی که جامعه جهانی یهود، باید با هر قیمتی، هر چند به بهای به خاک کشاندن تمدن مسیحی اروپا، از ایجاد آن جلوگیری می‌کرد. زیرا اگر انجام چنین طرح و نقشه‌ای توفیق می‌یافت از آن پس کشورهای اروپایی، یکی پس از دیگری، از سلطه یهود خارج می‌شد.

در آن سال‌های قبل از شروع جنگ، افکار عمومی اروپا به تدریج نسبت به این واقعیت وقوف پیدا می‌کرد که نه فقط رسانه‌های خبری و مطبوعاتی، بنگاه‌های انتشاراتی، مراکز تولید فیلم، بلکه مؤسسات بزرگ صنعتی، تولیدی، تجاری و بانک‌ها در امریکا و اروپا تحت سلطه‌ی یهودی‌ها قرار گرفته است. از نظر سازمان‌ها و کانون‌های قدرتمند و ذی نفوذ یهود، بخش عمده‌ی این آگاهی و اطلاع رسانی از ناحیه آلمان هیتلری بود. این روند در اروپا به هیچ وجه به نفع سرمایه‌سالاران یهودی نبود و باید هر چه زودتر فضای فکری نه اروپا و جهان غرب، بلکه دنیا تغییر پیدا می‌کرد.

«بدین ترتیب بود که یهودیان، با تحریف مفاهیم نژادی انحصارگرایانه قوم یهود، چنین وانمودکردند که ‌آلمانی‌ها تنها گروهی هستند که مدعی برتری نژاد قوم خود (ژرمن یا در واقع نژاد آریایی) بر سایر ملل و اقوام دنیا می‌باشند. آنان به مخدوش ساختن تئوری نژاد پرداخته و این مطلب را در آن جا دادند که آلمان می‌خواهد دنیا را فتح کند.»

آلمانی‌ها به اشکال مختلف تلاش کردند تا جلوی این قبیل تبلیغات یهودی را بگیرند و واقعیت را آشکار و برای افکار عمومی جهان برملا کنند اما به دلیل سیطره‌ی یهودی‌ها بر رسانه‌های گروهی جهان، ‌آنان به تنهایی قادر به این کار نبودند.

مسموم ساختن اذهان در مقیاس بسیار وسیع و به طور غول‌آسا در سطح همه جهان اجرا می‌شد. هنگامی هم که دولت آلمان سعی کرد جلو این مسائل کذب را در داخل کشور بگیرد بلافاصله به ظلم و استبداد و دیکتاتوری متهم شد.

همه‌ی این‌ها، زمینه‌های مساعد و بهانه‌های مناسبی بودند تا توپ جنگ در زمین آلمان‌ها انداخته شود. اردوگاه جنگ افروزان، متشکل از سرمایه‌داران، سازمان‌های قدرتمند و اشخاص متنفذ یهودی، به طور نیمه آشکار در اروپا و امریکا برپا شده بود. به طوری که نوشته‌اند: در خلال سال‌های پایانی دهه 1930 [1939] اردوگاه طرفدار و متمایل به جنگ عملاً در آلمان وجود نداشت، بلکه در سوی دیگر، افراد جنگ طلب مخالف آلمان، در امریکا، انگلستان و فرانسه به شدت در تکاپو بودند. «حزب جنگ» خواهان نبردی دمکراتیک بود و به این خواسته خود نیز دست یافت. تمامی یهودی‌های سازمان یافته‌ی اروپایی و امریکایی و موارد معدودی از استثناهای درخور توجه، ‌در میان این جنگ‌جویان، مشخص و متمایز بود.

بی‌تردید، تاریخ رسمی جنگ جهانی دوم با دروغ‌ها و تحریفات فراوان مخلوط و همراه شده است. هم درباره‌ی زمان شروع جنگ و هم در خصوص آغازگر جنگ، حرف‌های ناگفته و اسناد منتشر نشده‌ی معتبری وجود دارد. واقعیت آن است که جنگ جهانی دوم از سوی همان صاحبان طلا آغاز شد که جنگ جهانی اول برپا شده بود. اسناد و مدارک تاریخی معتبر نشان می‌دهند که آلمان، ایتالیا و ژاپن صرف نظر از امکانات و قلمرو محدود، در مقایسه با چهار غول بزرگ جهان، یعنی ایالات متحده امریکا، امپراتوری بریتانیا، فرانسه با تمام مستعمراتش و اتحاد جماهیری سوسیالیستی شوروی بسیار کوچک و ناچیز و به قول بعضی نویسندگان و محققان غربی؛ «به منزله کوتوله‌هایی صرف» به حساب می‌آمدند. امروز چه کسی به طور جدی می‌تواند آن گونه که در دادگاه نورنبرگ در سرزمین‌های مغلوب، از سوی فاتحین جنگ ادعا شده، باور کند که این «سه کوتوله‌ی» مورد اشاره در خلال دهه‌ی 1930 میلادی به طور عمدی و آگاهانه در پی تحریک و برافروختن آتش جنگ جهانی بودند؟

 

جنگ‌افروزان در انگلستان

همان گونه که قبل از جنگ جهانی اول، افرادی چون برنارد باروخ یهودی از وقوع آن خبرداده بودند و هم او بعدها با نفود خود و یاری کسانی چون دانیال روفو اسحاق توانست امریکا و رئیس جمهور آن کشور را درگیر جنگ کند، در جنگ دوم جهانی نیز، اشخاصی چون هوربلیشای یهودی مغربی تبار، وزیر جنگ وقت انگلستان، از ماه‌ها قبل، با پیشگویی! در انتظار چنین حادثه‌ای بود. او درمارس 1939 میلادی، یعنی حدود شش ماه قبل از آغاز رسمی جنگ، با طراحی و ارایه‌ی نقشه‌ای به پارلمان انگلستان، آمادگی نظامی انگلیس را برای جنگ بزرگ و اعزام 19 لشکر جنگی، اعلام و با افتخار و غرور تمام از آن یاد کرد. گزارش و اظهارات هوربلیشای یهودی، وزیر جنگ انگلستان، برای بسیاری از نمایندگان پارلمان شگفت‌آور و سؤال برانگیز بود؛ زیرا نه صحبت جنگ بود و نه زمزمه‌ای در این باره. وزیر جنگ یهودی انگلستان همه چیز را پیش‌بینی کرده بود. او با تغییر بسیاری از فرماندهان و رؤسای عالی‌رتبه ارتش انگلیس، هم‌کیشان و دوستان یهودی خود را جایگزین آن‌ها کرد. بسیاری از مقامات بلند پایه‌ی ارتش از جمله سرسیریل دورل رئیس ستاد ارتش با برخی اقدامات و تمیهدات مرموز وادار به استعفا شد. در رأس تجهیزات نظامی یک یهودی به نام مونتاگ و در رأس پشتیبانی قوا و قشون نظامی، یکی از دوستان یهودی به نام ایزیدور سالُمُن (سلیمان) منصوب شد.

نیروی هوایی و هواپیماهای جنگنده تحت ریاست و اداره‌ی سامسون یهودی درآمد. تحرکات بی‌سابقه هوربلیشا وزیر جنگ، به قدری مایه‌ی تعجب مردم و بسیاری از مقامات دولتی و نمایندگان مجلس انگلستان شد که فوری او را استیضاح کردند. او با انواع حیل و ترفندها، مجدداً با کسب رأی اعتماد به کار خود ادامه داد.  او حتی «چرچیل» را تحت تأثیر و اراده‌ی خود قرار داده بود. در فرانسه نیز وضعیت چندان تفاوتی با انگلستان نداشت. جالب‌تر این که در اتحاد شوروی سوسیالیستی نیز چنین اوضاعی حاکم بود. به طوری که تعدادی از فرماندهان کل ارتش سرخ و رؤسای نیروهای پلیس و افسران بلند پایه،‌ یهودی بودند و یهودی تبار. ایالات متحده‌ی امریکا نیز وضعیت بهتری نداشت. به خصوص این که در آن کشور شرایط و موقعیت «گذار» ساری و جاری بود. یعنی مرکزیت جهانی صهیونیسم در حال انتقال از انگلستان به امریکا بود. بنابراین، اوضاع امریکا بیش از بقیه تحت نفوذ کانون‌های قدرت پس پرده قرار داشت. برپا کنندگان اردوگاه‌های پنهان جنگ در فرانسه و انگلستان با لحظه‌شماری مترصد فرصت بودند.

 

تهاجم مرموز

در 30 مارس 1939، حدود پنج ماه قبل از آغاز جنگ، چمبرلین ضمانت نامه‌ای به لهستان فرستاد. کلنل یوزف بک وزیر امور خارجه لهستان این تضمین را پذیرفت. تضمینی که انگلستان به لهستان داد مستقیماً به جنگ در اروپا انجامید. هیتلر صرف نظر از ترس، خشمگین نیز شد. یقیناً لهستانی‌ها فکر می‌کردند که قدرت‌‌های غربی تضمینی را که داده‌اند محترم خواهند شمرد. و در این صورت پیروزی باز هم از آنان خواهد بود. این انگلستان و فرانسه بودند که به این توهم لهستانی‌ها پر و بال دادند. از این رو، دولتمردان انگلیسی و فرانسوی لهستان را به عمد به فاجعه کشاندند.

از سوی دیگر، هم هیتلر و هم زمامداران ژاپن؛ جدا از ریختن طرح یک جنگ جهانی، که غالباً به آن متهمشان می‌کنند، یقین داشتند که جنگ جهانی آن‌ها را به خاک سیاه خواهد نشاند. هم هیتلر و هم ژاپنی‌ها در نظر داشتند بدون جنگی تمام عیار به یک رشته منافع کوچک دست‌ یابند. آن‌ها واقعاً به بی‌میلی قدرت‌های جهانی در اقدام به جنگ، امید بسته بودند.

این در حالی بود که جنگ سالاران پشت پرده به گونه‌ای دیگر می‌اندیشیدند و برنامه‌ریزی می‌کردند.

در همین وضعیت و شرایط بود که ‌دست‌هایی نامریی از آستین بیرون آمد و تهاجم و تجاوز مرموزی از داخل خاک لهستان علیه آلمان، در منطقه‌ی مرزی «گلیویتز» ، در ساعات اولیه‌ی بامداد 31 اوت 1939 آغاز شد که بر اثر آن هزاران آلمانی به طرز وحشتناکی به خاک و خون کشیده شدند. همه منتظر پاسخ هیتلر بودند؛ زیرا او در شرایطی قرار گرفته بود که ناگزیر به دفاع و مقابله به مثل بود. همه‌ی نقشه‌ها طبق برنامه اجرا می‌شد.

هیتلر در پاسخ به غرور ملی آلمانی‌ها و در جهت حراست از تمامیت و امنیت کشور، در رایشتاگ  برای پاسخ‌گویی به آتش دشمن اعلام آمادگی کرد. قوای آلمانی در روز 31 سپتامبر 1939 وارد خاک لهستان شدند و به همین بهانه، آغاز جنگ به نام او ثبت و ضبط شد. فرانسه و انگلستان ِ در حال انتظار، به فاصله کمتر از دو روز، در سوم سپتامبر، به بهانه‌ی تعهد و پیمان دفاعی با لهستان، به آلمان اعلان جنگ دادند. درباره‌ی آمادگی قبلی انگلستان و فرانسه برای جنگ، این نکته‌ی شگفت‌انگیز، کافی است که در انگلستان طی چند روز، دو میلیون نفر زن و کودک و سالخورده را از مناطقی که گمان می‌رفت در خطر حملات هوایی قرار دارند به مناطق امن بردند. فرانسوی‌ها نیز ظرف همین مدت، 110 لشکر، 3286 تانک و 1600 توپ آماده کردند.

 

امریکا وارد می‌شود

از نظر برپا کنندگان جنگ،‌زمینه برای ورود امریکا و شوروی (علی‌رغم تفاوت دیدگاه‌ها وساختار نظامی و سیاسی آن دو کشور) فراهم بود. «روزولت» رئیس جمهور وقت امریکا اگر چه دارای تبار یهودی بود اما از نظر آگاهان به اسرارِ پشتِ پَرده‌ی کاخ سفید، این برنارد باروخ یهودی بود که او را اداره می‌کرد و به طور غیر رسمی رئیس جمهور بود. افراد دیگری چون؛ قاضی سموئیل روزمن، هانری مورگنتهو سینیور، قاضی بنیامین ن . کاردوزو، فلیکس فرانکفورتر، آلبرت انیشتین و اپنهایمر از جمله یهودیانی بودند که مشاوران غیر رسمی رئیس جمهور در حوزه‌‌های مختلف و همه خواهان ورود امریکا به جنگ بودند؛ آن هم علی رغم مخالفت 83 درصد مردم امریکا.

ناگفته نماند که از میان هفتاد و دو (72) نفر از مشاوران روزولت، پنجاه و سه (53) نفرشان یهودی بودند.  فرانکلین روزولت علی‌رغم بی‌طرفی ایالات متحده در جنگ دوم، به طرز مرموزی قدرت‌های محور را به حمله تحریک می‌کرد. او بدون تصویب کنگره، پنجاه (50) ناوچه به بریتانیا داد. روزولت همچنین صدها میلیون گلوله مهمات برای بریتانیا فرستاد و به کشتی‌های امریکا دستور داد که وارد مناطق جنگی شوند و حتی مهمات زیردریایی‌های آلمان را متصرف شد. اما آلمانی‌ها از انتقام‌گیری اجتناب می‌کردند زیرا می‌دانستند ـ آن چنان که در سال 1917 شاهد آن بودند ـ ورود امریکا به جنگ همه چیز را به ضرر آن‌ها دگرگون خواهد ساخت.   فرانکلین روزولت، همانند وودرو ویلسون، مبنای مبارزات انتخاباتی دور دوم خود را بر تعهد به عدم ورود امریکا به جنگ می‌گذاشت و حتی در یک سخنرانی در 30 اکتبر 1940 به صراحت خطاب به مردم این کشور اعلام کرد:

«من قبلاً این را گفته‌ام، اما دوباره و دوباره آن را خواهم گفت: پسران شما قرار نیست که به هیچ جنگی در خارج ایالات متحده فرستاده شوند.»  علاوه بر این، مطابق نظرخواهی انجام شده توسط مؤسسه گالوپ، هشتاد و سه (83) درصد مردم امریکا مخالف شرکت این کشور در جنگ اروپا بودند.   با این حال، همان جریان قدرتمند ذی‌نفوذی که جنگ منافع‌ آن‌ها را تأمین می‌کرد با تمام تکاپو درصدد برآمدند تا امریکا را وارد جنگ کنند. در سال 1940، در سفارت امریکا در لندن، کارمند مسؤل رمز به نام تیلرکنت  رمز پیام‌های محرمانه‌ای را بین چرچیل و روزولت کشف کرد که از تصمیم روزولت برای شرکت دادن ایالات متحده در جنگ حکایت می‌کرد. کنت تلاش کرد که بخشی از سند را مخفیانه به خارج از سفارت منتقل کند، به این امید که زنگ خطر را برای مردم امریکا به صدا درآورد، اما او دستگیر شد و در طول مدت جنگ در یکی از زندان‌های بریتانیا محبوس ماند.   چندی بعد از دستگیری کنت، نزدیکترین مشاور روزولت، هری هاپکینز که رابطه‌ای بسیار سرّی با رئیس جمهور امریکا داشت و در کاخ سفید زندگی می‌‌کرد، در ژانویه 1941 به ملاقات وینستون چرچیل رفت و گفت: «رئیس جمهور تصمیم گرفته است که ما با هم برنده جنگ باشیم. مبادا در این مورد دچار اشتباه شوی. او مرا به این جا فرستاده است تا به شما بگویم با هر قیمتی و با هر هزینه‌ای شما را تا پایان کار همراهی خواهد کرد و مهم نیست چه برایش در این راه پیش آید.»

در شوروی، ساختار حاکمیت بر خلاف امریکای کاپیتالیستی، کمونیستی بود اما میزان حضور و نفوذ یهودی‌ها در کرملین، فصل مشترکی میان این دو بود که در پس پرده‌، همه‌ی تدابیر و تصمیمات را اتخاذ می‌کرد.

 

شوروی در جنگ

تبلیغات و شعارهای فریبنده کمونیستی مبنی بر «آزادی خلق» و «حکومت کارگران» طی حدود نود سال گذشته این واقعیت را در هاله‌ای از اسرار نگه داشته است که «در کمیته‌ی مرکزی حزب کمونیست از پنجاه و نه (59) نفر عضو اصلی، پنجاه و شش (56) نفر یعنی نود و پنج درصد آن‌ها یهودی بودند و برخی دیگر مثل ژوزف استالین اگر چه خود به ظاهر یهودی نبودند اما دارای همسر یهودی بودند. در سال 1936 میلادی یعنی زمان پاکسازی و جابه‌جایی عظیم قومی و نژادی در مناطق مختلف شوروی، از مجموعه‌ی جمهوری‌های شوروی، از میان چهل و نه(49) نفری که همگی سمت دبیر کلی حزب کمونیست را به عهده ‌داشتند، چهل و یک (41) نفر یهودی بودند. بر پایه برخی آمارها، چندین سال قبل از آغاز جنگ جهانی دوم ( یعنی حدود سال 1933)، از میان پانصد و سه (503) نفر حکام ولایات و سرحدات اتحاد جماهیر شوروی، چهارصد و شش (406) نفر آن‌ها یهودی بودند.

همچنین از میان بیست و سه ( 23) نفر مقامات محلی مسکو، فقط چهار (4) نفر غیر یهودی و بقیه یعنی نوزده (19) نفر یهودی بودند. همچنین در سال 1941، یعنی در خلال جنگ جهانی دوم، مقامات و فرماندهان ارتش‌های اروپایی هنگام گذر از مرزهای شوروی، با مشاهده‌ی چنین واقعیت‌ها و مواردی، نسبت به ماهیت یهودی حکومت شوروی دچار شوک می‌شدند. از مرز لهستان به این طرف، در تمام ولایات تا «استالینگراد» یهودی‌ها به طور انحصاری رهبری و اداره‌ی شهرها را در دست داشتند . کمیسرهای مسؤول مزارع اشتراکی و فرماندهان نیروهای پلیس، عمدتاً یهودی بودند. تمام فرماندهان، افسران پلیس مخفی و مقامات رهبری شوروی که توسط آلمانی‌ها دستگیر می‌شدند، عمدتاً به این قوم تعلق داشتند.

با استناد به این واقعیت‌ها، به خوبی می‌توان استدلال کرد که چرا فرانسه و انگلستان در روز سوم سپتامبر 1939، یعنی کمتر از دو روز بعد از عکس‌ العمل آلمان هیتلری، به بهانه پیمان دفاعی یا مرزی با لهستان، به آلمان اعلام جنگ دادند، اما وقتی اتحاد جماهیری سوسیالیستی شوروی در هفدهم سپتامبر 1939 یعنی دو هفته بعد، به لهستان تجاوز نمود و بخش وسیعی از خاک آن کشور را به اشغال خود درآورد و کشتار فراوانی مرتکب شد، این دو کشور نه تنها سکوت کردند بلکه با اقدامات روس‌ها همراهی کرده و موافقت نشان دادند و حتی روس‌‌ها در جبهه مشترک متفقین، هم‌پیمان انگلستان، فرانسه و امریکا به نبرد ادامه دادند. همکاری و همسویی امریکا و شوروی در خلال جنگ به حدی بود که ایالات متحده بیش از 11 میلیارد دلار کمک به صورت وام و اجاره در اختیار اتحاد جماهیر شوروی گذاشت. تحت پوشش «وام و اجاره»، شوروی 14000 هواپیما، تقریباً تعداد نیم میلیون ( 000/500) دستگاه تانک، کامیون و سایر وسایط نقلیه و بیش از 400 کشتی جنگی دریافت کرد. بدون تزریق این همه وسایل و اجناس، توانایی روس‌ها در پَس زدن ارتش آلمان از خاکشان مورد تردید است. همه این کمک‌ها زیر نظر مشاور ارشد فرانکلین روزولت، هَری هاپکینز  انجام می‌شد. پس از جنگ، دو کمیسیون متشکل از اعضای کنگره به بررسی اسناد و مدارکی پرداختند که حاکی از آن بود؛ وی مواد هسته‌ای و نقشه‌های سرقت شده بمب اتمی نیز به روس‌ها داده است.

در آن سوی درگیری، آدولف هیتلر به صراحت اعلام کرد که بانکداران و سرمایه‌داران یهودی در عرصه‌ی جهانی، آتش‌افروز اصلی جنگ جهانی دوم هستند. او با اشاره به سلطه‌ی انحصاری یهود بر مطبوعات، سینما، تبلیغات رادیویی،‌تئاتر، ادبیات و نیز اقتصاد اروپا، شگردها و اهرم‌های قدرت آن‌ها را برای تعقیب یک کارزار ایذایی در بعضی کشورهای جهان و رمز موفقیت آن‌ها را در ایجاد یک کشمکش و درگیری جهانی کاملاً پوچ اما سودمند برای منافع یهود بین‌الملل آشکار و افشا کرد. او در سخنرانی 30 ژانویه 1939 در رایشتاگ  ضمن هشدار به جنگ‌افروزان افزود:

«اگرمحافل مالی بین‌المللی یهودی در داخل و خارج اروپا می‌بایست موفق شوند مردمان را به یک جنگ جهانی [دیگر] بکشانند، نتیجه آن نه بلشویک‌سازی کره زمین و به همراه آن پیروزی یهودیت [همانند جنگ اول]، بلکه نابودی خودِ آن‌ها در اروپا خواهد بود... زیرا دوره‌ای که مردمان غیر‌یهودی، بی‌دفاع تسلیم تبلیغات [آن‌ها] می‌شدند گذشته است.»

اسناد و منابع تاریخی مربوط به جنگ جهانی دوم حکایت ازآن دارند که مردم آلمان و مقامات بلند پایه آن کشور، هیچ‌گونه تمایل و علاقه‌ای برای چنین جنگی نداشتند. برای نمونه، به دنبال شکست لهستان، هیتلر در ششم اکتبر 1939 (یعنی 34 روز پس از شروع رسمی جنگ) در پارلمان آلمان اعلام کرد که مشتاق برقراری صلح است. هیتلر در این سخنرانی به صراحت گفت که نسبت به فرانسه هیچ ادعایی ندارد و با انگلستان نیز خواهان روابط دوستانه است. او همچنین اظهار داشت از هر کنفرانسی برای بحث و مذاکره استقبال خواهد کرد. دولت‌های انگلستان و فرانسه پس از اندکی درنگ، پیشنهاد هیتلر را علناً رد کردند.   چندی بعد، هیتلر نماینده‌ی مخصوص خود را برای مذاکره و ارایه پیشنهاد صلح نزد انگلیسی‌ها فرستاد. تاریخ‌نگاران از این رویداد به عنوان یک واقعه بسیار شگفت‌انگیزی یاد کرده‌اند که رشته وقایع را از هم گسیخت. و چند روزی همه را گیج کرد: در دهم ماه مه 1941 رودلف هس  در مقام نماینده پیشوا در یک مزرعه اسکاتلندی از هواپیما فرود آمد. او به عنوان سفیر صلح آمده بود، اطمینان داشت که نیروهای ضد چرچیل تحت رهبری دوک همیلتن  مشتاقانه شاخه زیتون او را خواهند پذیرفت. دوک، که اکنون با رتبه افسری در نیروی هوایی سلطنتی خدمت می‌کرد، پاسخی به خواسته‌های هس نداد. چرچیل ابتدا داستان ورود هس را باور نمی‌کرد. هس همان حرف‌های قدیمی را تکرار کرد که غالباً خود هیتلر نیز تکرار می‌کرد که آلمان و انگلستان دلیلی برای جنگیدن ندارند. هس را جدی نگرفتند و با او چون یک اسیر جنگی رفتار کردند. بعدها به عنوان جنایتکار جنگی محکوم شد. جنایت واقعیش پیشنهاد صلح میان انگلستان و آلمان بود.

اشاره به این مباحث و اسناد از آن حیث ضرور بود که زمینه‌های بروز جنگ جهانی دوم، برنامه‌ریزان پس پرده و ماهیت آن‌ها و نیز بعضی مسائل پیرامونی آن دوران، حداقل تا حدودی برای خوانندگان روشن شود. زیرا بدون تبیین قضایای مورد اشاره، ورود ناگهانی به مقوله‌ی «هولوکاست» یا پیامدها و حوادث دیگر ناشی از آن، سؤال‌ها و ابهامات فراوان در ذهن مخاطب به جای می‌گذاشت.

 

پی نوشت:

1. ر. ک: دیوید هرست،‌تفنگ و شاخه زیتون، ترجمه رحیم قاسمیان،‌چاپ و انتشارات بنیاد، چاپ اول، 1370، ص 12.

2. ر.ک: هنری فورد، ص 159.

3. ای. جی.پی. تیلر، جنگ جهانی دوم، ترجمه بهرام فرداد امینی، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول، 1374، ص5.

4. ناهوم سوکولوف، ج 2، ص 7.

5. همان، ص 9.

6. همان، ص 12.

7. همان، ص 51.

8. همان، ‌ص 77.

9. همان، ‌ص 79.

10. همان، ص 96.

11. همان، ص 70.

12. همان، ص 59.

13. همان، ص 68.

14. همان، ص 86.

15. ر.ک: جیمز پرلاف، سایه‌های قدرت، ترجمه‌ی کریم میرزایی، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، چاپ اول، 1371، ص 88؛ ارنست کلام (لرد کهن)، زمامداران انگلستان، ترجمه‌ی اسماعیل نشاط، چاپ کلاله، 1332، ص 75.

16. ر.ک: ارنست کلام، ص 72.

17. هنری فورد، ص 235.

18. روژه گارودی، تاریخ یک ارتداد، مترجم مجید شریف، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، چاپ اول پاییز 1375، ص 140.

19. ای. جی.پی.تیلر، جنگ جهانی دوم،‌صص 5ـ 6.

20. autarky : به معنی خودبسندگی یا خودکفایی)autarkeia(برگرفته از واژه‌ی یونانی

21. همان، ‌صص 10ـ 11.

22. لوئیس مارشالکو، صص 85ـ 86.

23. همان، ص 86.

24. همان، ص 87.

25. روبرفوریسون، ص 24.

26. همان، ص 27.

27. ارنست کلام، صص 86 ـ 99.

28. ای.جی.پی. تیلر، جنگ جهانی دوم، ص 39.

29. همان، ص 11.

30. Glewitze

31. Reichstag

32. همان، ص 45.

33. ر. ک: لوئیس مارشالکو، صص 96ـ‌98.

34. همان، ‌ص 110.

35. جیمز پرلاف، ص 198.

36. همان، ‌ص 96.

37. همان، ص 98.

38. Tyler kent

39. همان، ص 96.

40. همان، ص 97.

41. 1.ر. ک : لوئیس مارشالکو‌، صص 106ـ‌107.

42. Harry Hopkins

43. جیمز پرلاف، ص 104.

44. Reichstag

45. روژه گارودی، تاریخ یک ارتداد، ص 107ـ 108.

46. آلن جان پرسیوال تیلر، جنگ جهانی دوم، ص 55.

47. Rudolf Hess

48. Hamilton

49. همان، ص 148.


موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی