مناسبات آیت‌الله حاج شیخ حسین لنکرانی و امام خمینی از آغاز تا قیام 15 خرداد 42


علی ابوالحسنی (مُنذِر)
1638 بازدید
آیت الله شیخ حسین لنکرانی

 مناسبات آیت‌الله حاج شیخ حسین لنکرانی و امام خمینی از آغاز تا قیام 15 خرداد 42

درآمد
در بین رجال معاصر ایران در عصر اخیر، پیشوای فقید انقلاب اسلامی امام خمینی ـ قدّس سرّه ـ از این بخت بلند برخوردار بود که شخصیتهای بزرگ (و بعضاً پر داعیة) سیاسی و اجتماعی و دینی زمان وی، او را قبول داشتند و حتی در نجات ایران از یوغ استعمار و رژیم ستم شاهی، چشم امید به وی دوخته بودند. داستانهایی که از حُسنِ نظرِ رجال دینی و سیاسیِ دوران پهلوی نظیر مرحومان حاج ‌آقا حسین بروجردی(1)، آقا سیدابوالقاسم کاشانی(2)، حاج شیخ مجتبی قزوینی(3)، آقا میرزا محمود امام جمعة زنجانی(4) محمدتقی فلسفی(5)، دکتر کریم سنجابی(6)و حتی میر سیدمحمد بهبهانی(7) (که بیشتر عمر خود را در پیوند با رژیم پهلوی گذراند) نسبت به امام نقل می‌شود، گواه این امر است.
آیت‌الله حاج شیخ حسین لنکرانی (مشهور به «مرد دین و سیاست»(8)) نیز یکی از همین شخصیتها بود که از بدو آشنایی خود با امام خمینی («آقا روح‌الله» آن وقت) به وی دل بست و تا هنگام مرگ (19 خرداد 1368)، یعنی 5 روز پس از فوت امام (14 خرداد 68) این علاقه و اعتماد را از دست نداد. در اعلامیه‌ای که علمای بزرگ تهران و شهرری به مناسبت مجلس هفت آیت‌الله لنکرانی در مسجد ارک تهران (24/3/68) صادر کردند از لنکرانی به عنوان «علاّمة مجاهد، بزرگ‌مرد دین و سیاست، هم‌سنگرِ مبارزاتی آیت‌الله مدرس، و از یاران صدیق و قدیمیِ رهبر فقید و بنیان‌گذار جمهوری اسلامی آیت‌الله العظمی امام خمینی قَُدِّسَ سِرُّه» یاد کردند و این معنی، در اعلامیة علمای بزرگ سراسر کشور نیز که به مناسبت اعلام مجلس ختمِ مرحوم لنکرانی در چهلم و سالگرد درگذشت آن مرحوم (27/4/68 و 20/3/69) در روزنامه‌های کیهان، اطلاعات و رسالت منتشر گردید، با عبارات زیر تجدید و تأکید شد:
«آیت‌الله لنکرانی در طول مبارزات مستمرّ خویش در جهت اعتلای اسلام و آزادی و سعادت ملت ایران، با امثال آیت‌الله شهید حسن مدرس و شهید آیت‌الله حاج آقا جماالدین نجفی(9)هم‌گامی داشت و به نهضت اخیر روحانیت به رهبری بزرگ‌مرد جهان اسلام، حضرت آیت‌الله العظمی امام خمینی ـ قَُدِّسَ سِرُّه الشّریف ـ نیز نقش موثّری ایفا کرد و خاصّه، نظرات عمیق و تاریخی و سیاسیِ ایشان موردِ توجه صاحب‌نظران قرار داشت.
آیت‌الله لنکرانی و امام خمینی، در حوزة نظر و عمل، از وجوه مشترکی برخوردار بودند که آن دو را در عرصة تکاپوی دینی و سیاسی به هم پیوند می‌داد: ایمانِ استوار به مبانیِ تشیع، عشق وافر به خاندان عصمت و طهارت ـ‌ علیهم‌ السلام ـ دغدغة اصلاح مفاسد جامعة اسلامی‌، شهامت در برخورد با عُمّال تباهی و ستم، مخالفتِ اصولی با رژیم جائر پهلوی، مخالفت شدید با نفوذ و سلطة اجنبی بر میهن اسلامی (بلکه سراسر سرزمینهای اسلامی)، اهتمام جدّی به ایجاد و استقرار حکومت اسلامی در ایران، و بالأخره وجود دوستان و دشمنان مشترک، مهم‌ترین عواملی بود که امام و لنکرانی را در مسیر زندگی و مبارزات اصلاحی و انقلابی، متحد می‌ساخت.
آشنایی مرحوم لنکرانی با رهبر فقید انقلاب، به سالهایِ تألیف کشف‌ اسرارِ ایشان باز می‌گردد. لنکرانی پس از مطالعة کشف اسرار، و مشاهدة ایمان و غیرت شدیدی که مؤلف فاضل آن، با قلم شیوای خود در دفاع از مذهب و روحانیت تشیع،‌ و ردّ نحله‌های استعماری نظیر «وهّابیسم» شریعت سنگلجی و «پاک دینیِ»! کسروی نشان داده بود، سخت به وجد می‌آید و طالب دیدار مؤلف می‌شود. ملاقات صورت می‌گیرد و پس از آن، همکاریِ دیرپای لنکرانی با امام در مسیر ستیز با استبداد و استعمار آغاز می‌گردد و در اواخر دهة 1330 در قالب دیدارهای مکرر میان آن دو در تهران و کرج، و بویژه انتقال آگاهیها و تجارب ذی‌قیمت تاریخی و سیاسی و مبارزاتی، از سوی لنکرانی به امام و دیگر مبارزان، جلوه‌گر می‌شود. لنکرانی، همراه امام و دیگر مبارزان در جریان قیام 15 خرداد 42 به زندان می‌افتد. سال بعد، امام را از مذاکرات مجلسین دربارة لایحة کاپیتولاسیون آگاه می‌کند و زمینه‌سازِ نطق کوبندة وی بر ضدّ شاه و امریکا می‌شود او در پی تبعید امام از کشور، چراغ مبارزه را به کمک امثالِ شهید سیدمحمدرضا سعیدی روشن نگه می‌دارد. پس از استقرار جمهوری اسلامی، به رغمِ مشکلاتی که توسط برخی گروههای متظاهر به انقلاب (همچون گروه مهدی هاشمی) برای لنکرانی فراهم می‌شود، دلسرد نشده و با حفظِ استقلال رویّه و شخصیت خویش، همواره از اساس نظام و رهبری امام دفاع می‌کند، و پس از مرگ امام نیز فراغِ آن یار دیرین را برنتافته و از شدت اندوه، پنج روز بعد از ارتحال ایشان، جان به جان آفرین تسلیم می‌کند.(10)
بررسی پیشینه‌ی ابعاد و پیامدهای دوستی امام و لنکرانی از آغاز آشنایی تا پایان عمر ایشان (اواسط دهة 20 تا اواخر دهة 60 شمسی) از موضوع و ظرفیت محدود این مقاله خارج است؛ در این مجال تنها به دوستی و همکاری آن دو از دیدار آغازین تا دوران قیام 15 خرداد می‌پردازیم.
پیش از ورود به این بحث، برای آنکه زمینة روشن‌تری از اهمیت «تجارب دینی ـ سیاسی و مبارزاتیِ» حاج شیخ حسین لنکرانی به دست آید و اهمیت جایگاه و نقش تاریخیِ ارتباط و تعامل وی، با امام خمینی (در روند نهضت اسلامی ایران) معلوم گردد، ضروری است نگاهی فشرده بر تبارشناسی کلان لنکرانی و کارنامة پربرگ مبارزاتی وی داشته باشیم:
1. لنکرانی؛ آگاهیها و تجارب ارزشمند سیاسی و تاریخی
پدر، پدر بزرگ، عموی پدر، و جدّ حاج شیخ حسین لنکرانی(11) از فقیهان عصر خویش بودند و جز اینان، روحانیان برجستة دیگری نظیر شیخ حسن و شیخ جعفر‌ ـ عموهای حاج شیخ حسین لنکرانی ـ نیز در آن خانواده وجود داشتند. شیخ حسین فاضل، در مدرسة چال حصار تهران، استادِ بزرگانی چون؛ سیدجمال‌الدین اسد‌آبادی، حاج شیخ فضل‌الله نوری، سیدمحمد طباطبایی و سیدعبدالله بهبهانی بود. حاج شیخ علی، از اصحاب علمی و خواصّ یاران و هم‌فکران شیخ نوری در پایتخت قلمداد می‌شد. ملا میرزا احمد مجتهد، مرجع تقلید شیعیان قفقاز در منطقة شیروان و لنکران بود که پس از شکست قوای ایران از ارتش تزاری و تحمیل عهدنامة ترکمانچای (مبنی بر تجزیة قفقاز از ایران) بر کشورمان، سلاح جهاد بر زمین ننهاد و سالها با روسها جنگید و سرانجام پس از تحلیل رفتن قوا و ناتوانی وی از ادامة جنگ با دشمن متجاوز، از اندوه اشغال وطن اسلامی، دق مرگ شد؛ پس از مرگ وی،‌ دو فرزند برجسته و فقیهش: شیخ حسین فاضل و حاج شیخ عبدالعزیز، به ایران هجرت کردند.(12) شیخ عبدالعزیز به شیراز و سپس مشهد رفت و شیخ حسین فاضل و پسرش حاج شیخ علی، در تهران اقامت گزیدند و حاج شیخ حسین در حدود 1310 ق در این شهر به دنیا آمد.
حاج شیخ حسین لنکرانی،(13) در سالهای جنگ جهانی اول (1914 ـ 1918) وارد فعالیتهای سیاسی شد و در هنگام عقد قرارداد 1919 وثوق‌الدوله و نیز کودتای 1299، به مبارزه با خائنان به وطن، و حامیان خارجی ‌آنها ( در آن تاریخ، عمدتاً استعمار بریتانیا) پرداخت و در این راه، مستقیم یا مع‌الواسطه، با پرچمداران قیام بر ضدّ استبداد و استعمار: میرزا کوچک خان، شیخ محمد خیابانی، کلنل پسیان، و بویژه شهید مدرس، ارتباط سیاسی و مبارزاتی برقرار کرد و بدین علت، بارها مورد سوءقصد و ضرب و شتم قرار گرفت و رنج زندان و تبعید را به جان خرید.
موضع کلّی لنکرانی، همچون شهید مدرس در برابر رضاخان و دستگاه خودکامة او، «مخالفت پایدار و مستمر» بود که گاه، تا حدّ تلاش برای «براندازی» دیکتاتور پهلوی و حتی «ترور» وی پیش می‌رفت، اما در حاشیة این موضع کلی، یک دو بار نیز «به‌طور مشروط و حساب شده» و به انگیزة مهار و تعدیل خودکامگیهای رضاخان و استفاده از قدرت او برای پیشبرد مصالح اسلام و ایران، به رضاخان نزدیک شد و در حدود اهداف مشترک، تعاملاتی میان آن دو صورت گرفت. از جملة مهم‌ترین این تعاملات، اقدام به تشکیل حزبی مخفی بر ضد انگلیس، با شرکت رضاخان، حسن مستوفی و احتمالاً مدرس، به نام «ض.الف» بود. «ض.الف» که حروف اختصاری ضد اجنبی و ضدانگلیسی است در زمستان 1305 تشکیل شد و با توطئه و فشار تیمورتاش در پاییز 1306 منحل شد. از آن پس، جنگ و گریز دائمی بین لنکرانی و دستگاه دیکتاتوری گسترش یافت و لنکرانی، سرانجام 5 سال آخر سلطنت رضاخان را، در تبعید سخت «شهریار»(14) گذراند.
پس از حادثة شهریور 1320 و فرار رضاخان از کشور، لنکرانی به تهران بازگشت و فعالیت سیاسی و فرهنگی خود را بر ضدّ عمّال رنگارنگ سیاسی و نظامی و فکری استبداد و استعمار از سر گرفت. وی نخستین نشست سیاسی باشکوه را در پایتخت بر ضدّ سیدضیاءالدین طباطبایی (رهبر سیاسی کودتای 1299 و کاندیدای مجدد انگلیسیها برای حکومت بر ایران) سامان داد و در همان جا برای شهید مدرس ختم گذاشت؛ (8 مهر 1322 برابر عید فطر 1362 ق)، از تمدید مجلس فرمایشی سیزدهم ممانعت کرد و برای برگزاری «آزاد» انتخابات در کشور در دورة چهاردهم مجلس و ادوار بعدی کوشید، خرداد 23 به عنوان نمایندة اردبیل به مجلس چهاردهم راه یافت و تا اسفند 24 در کنار وکلای مستقل و ملی وقت، آیت‌الله فیروزآبادی و دکتر مصدق، به مبارزه با دولتهای وابسته یا نالایق پرداخت و به تصویب طرحها و لوایح مفید به حال ملت کمک داد.
در ماجرای بحران آذربایجان (سالهای 1324 ـ 1325)، با طرح نقشه‌ها و اتخاذ مواضعی دقیق و چند لایه، به خنثی کردن توطئه‌های گوناگون اجانب برای تجزیة شمال و جنوب کشور، همت گماشت و به همین دلیل چند ماه به کرمان تبعید شد. با شروع نهضت ضد استعماری نفت (1329 به بعد)، به حمایت از رهبران آن (آیت‌الله کاشانی و دکتر مصدق) پرداخت و از ارائة پیشنهادها و رهنمودهای مفید به آنان دریغ نورزید.
کودتای 28 مرداد 1332، فضا را برای ادامة حضور چشم‌گیر و مؤثر لنکرانی در عرصة سیاست دشوار ساخت و او اندوهگین از جنایتی که، با دست مشترک استبداد و استعمار، بر ایران رفته بود، به گوشة انزوا رانده شد؛ هر چند، وی در هیچ شرایطی، از تلاش برای حفظ و پیشبرد مصالح اسلام و ایران به قدر توان خود، دست بردار نبود. در اواخر دهة 1330 (که افق سیاسی کشور، اندکی باز شد) به تکاپوی خویش در تهران و کرج، و ارتباطش با حوزة علمیة قم، بویژه با شخص امام خمینی، شدت بخشید، و بدین‌گونه، با طلوع ‌آفتاب نهضت اسلامی روحانیت (به رهبری امام خمینی و پشتیبانی مراجع عالی‌قدر) لنکرانی هم در صف فعالان آن قیام، قرار گرفت و به همین دلیل، در کنار انبوه عالمان مبارز تهران و شهرستانها، به زندان 15 خرداد افتاد. بر آنچه گفتیم باید مبارزة پی‌گیر لنکرانی با قشون فرهنگی استعمار (از کسروی و شریعت سنگلجی تا مسیو هایم صهیونیست و مبلغان و تروریستهای فرقة بهاییت) را نیز افزود که خود داستانی جدا و مفصل دارد.
این پیشینة دیرین و پربار مبارزاتی، اطلاعات و تجارب سیاسی و فرهنگی بسیار پرارج و سودمندی را برای لنکرانی به ارمغان آورد که حکم «سرمایة ملی»‌ را داشت و او، خاصه در جریان نهضت اسلامی دهة 40 و 50 شمسی، آنها را به رایگان در اختیار امام و دیگر رجال نهضت (همچون شهیدان بزرگوار: حاج آقا مصطفی خمینی و سیدمحمد رضا سعیدی و شیخ حسین غفاری و شیخ عبدالرحیم ربّانی شیرازی و استاد مرتضی مطهری) گذاشت.
2. نخستین دیدار امام و لنکرانی
سنگ بنایِ دوستی لنکرانی و امام خمینی، چنان‌که گذشت، با انتشار کتاب کشف اسرار گذاشته شد. می‌دانیم که امام، این کتاب را در سال 1324 شمسی، علیه کتابِ موهنِ اسرار هزارساله، اثر علی‌اکبر حَکَمی زاده نوشت و در آن ضمناً به نقد افکار کسروی و شریعت سنگلجی (که حکمی‌زاده، ‌متأثر از آنها بود)، همّت گماشت. لنکرانی از سالها پیش از تألیف کشف اسرار، از همان زمان رضاخان، با کسروی و شریعت سنگلجی به‌شدت درگیری داشت و ارزش نوشتة‌ امام را در بطلانِ مستدلّ حرفهای آن دو می‌شناخت. خود می‌گفت: زمانی که کشف اسرار به دست کسروی رسید و آن را مطالعه کرد، گفت: این کتاب، عالمانه نوشته شده و نمی‌توان با آن مقابله کرد. علاقة لنکرانی به این کتاب، محبّت وی را نسبت به نویسندة جوان، فاضل و غیورِ آن (شخص امام خمینی) برانگیخت و همین امر منجر به دیدار و آشناییِ آن‌دو گردید.
مرحوم لنکرانی در تاریخ 20 خرداد 1361 پیرامون سابقه و چگونگی آشنایی خود با امام خمینی اظهار داشت:
مبدأ ارادت من به ایشان، آن موقعی بود که فداییان اسلام ـ روحم فدای روح آنها(15)ـ شروع به فعالیت کرده بودند. در آن موقع،‌ صحبت کسروی و شریعت سنگلجی و اسدالله خرقانی بود. یک‌مرتبه کتابی به نام کشف اسرار منتشر شد.(16) من هم سرگرم کارهای اصلاحی و مبارزاتی خودم بودم... کتاب را خواندم، دیدم خیلی عمیق است. نویسنده‌اش درد داشته است. آن را قلم ننوشته، دل نوشته است. خوب، من حواسم جمع است، مطالعه کردم دیدم کارش را کرده است. کتاب عجیبی است. پرسیدم مال کیست؟ گفتند مالِ حاج آقا روح‌الله خمینی است.
شروع به ترویج کتاب کردم. می‌خریدم و به این و آن می‌بخشیدم، و به این کار، خوش بودم. در این بین، دلم می‌خواست این آقا را ببینم و خدا شاهد است، خیال نمی‌کردم ایشان سیّدند. فکر می‌کردم مثل خودم شیخ هستند.(17) زمان چرخید و مقداری فاصله شد. تا اینکه یک روز به من گفتند: ایشان به تهران تشریف آورده‌اند. قرار دادند که من ایشان را زیارت کنم. منزل ابوالزوجة ایشان، آیت‌الله ثقفی، رفتم. آیت‌الله ثقفی بزرگ‌مردی است صاحب تألیفات و تصنیفات ارزشمند. خیلی بزرگ است این مرد، ولی هیچ تظاهر ندارد. نمی‌دانم چرا ‌آثار این بزرگ‌مرد، همه‌اش منتشر نشده است؟ آقای ثقفی در پامنار می‌زیست و من به منزلشان رفتم.
اتاق را برای من خالی گذاشته بودند. نشسته بودم، دیدم یک آقای سیّدی وارد شد. نشستند. گفتم بنا بود آقا را زیارت کنم، آقا کجا هستند؟ که گفتند: من خودم هستم! و قضیه معلوم شد...
می‌خواهم سلیقه و رویّة من را بفهمید. من اثر را دیدم، پی به مؤثر بردم و عظمت او را شناختم و مشغول به حمایت و ترویج شدم. آن وقتها هم یک جوری بود که روی کارهای من حساب می‌شد... باری، در آنجا، یک قدری بین ما مذاکرات (بلکه) معاشقة اسلامی شد و من بی‌اختیار، کلمه‌ای را به ایشان عرض کردم که نمی‌دانم چه بود؛ هر دو گریه کردیم. آن ملاقات، مفتاحی شد که بعد از آن هم زیارتشان کردیم، تا اینکه ایشان مریض شدند و به کرج آمدند و من در آنجا افتخار داشتم که از ایشان پذیرایی می‌کردم... آقا، من به ایمان این سیدایمان دارم. آسمان هم زمین بیاید و هر چه هم بشود، به ایمان وی ایمان دارم...(18)
3. لنکرانی و امام در زمان حیات آیت‌الله بروجردی
سالهای نخست دهة 1330 شمسی با حوادث تلخ و سیاهی برای اسلام و ایران آغاز شد که، در مجموع، بر باد رفتنِ آرزوهای مقدسِ چند ده سالة لنکرانی را به همراه داشت. کودتای امریکایی ـ انگلیسیِ 28 مرداد 32، دیکتاتوری پهلوی را در کشور احیا کرد و راه را بر تجدید سلطة نفت‌خواران بین‌المللی گشود. پیمان بغداد (1334)، ایران را در خط ژاندارمیِ استعمار در خاورمیانه و دشمنی با مخالفان اسرائیل افکند و متعاقب آن: اعدام فجیع شهید نواب صفوی و یاران فداکار وی پس از عقد این پیمان، موج سرکوب و اختناق روزافزونی را که با عزل دکتر مصدق، انزوای آیت‌الله کاشانی، و حبس یا قتل کوشندگان راه آزادی و استقلال ایران (اعضای نهضت مقاومت ملی و...) آغاز شده بود، به اوج رسانید. این رویدادهای تلخ، بویژه اعدام فداییان اسلام که جرمشان ترور نافرجامِ حسین علاء (عاقد پیمان استعماریِ بغداد) بود، هر یک چونان تیری بود که بر قلب لنکرانی می‌نشست و او را سخت اندوهگین، و در تمنای حکومت عادلة اسلامی مشتاق‌تر می‌ساخت.
حجت‌‌الاسلام و المسلمین حاج شیخ ابراهیم وحید دامغانی، نویسنده و مترجم معاصر و مدیر هفته نامة وزین ندای قومِس، از اعضای دیرین فداییان اسلام و یاران و هم‌رزمان شهید نوّاب صفوی و طالقانی و لنکرانی، در 6 بهمن 1380 اظهار داشت:
مرحوم نوّاب صفوی به چند نفر در تهران خیلی علاقه‌مند بود و ما را به آنها ارجاع می‌داد: حاج شیخ عبدالحسین ابن‌الدین، حاج سراج انصاری، حاج شیخ حسین لنکرانی، سیدمحمود طالقانی، و حاج شیخ عباسعلی اسلامی. نواب به آراء و نظریات مرحوم لنکرانی احترام بسیار می‌گذاشت و می‌گفت: ایشان از وجودهای مغتنم هستند، قدر وی را بدانید و از او استفاده کنید. علت آشنایی و ارتباط من با مرحوم لنکرانی نیز، همین توثیقها و توصیه‌های شهید نواب بود. لنکرانی هم واقعاً به مرحوم نواب علاقه‌مند بود و همیشه از او تعریف می‌کرد. نواب و فداییان ـ در کلّ ـ مورد تأیید و حمایت لنکرانی قرار داشتند، منتها وی معتقد بودند که نواب می‌بایستی همکاری و هماهنگی بیشتری با دیگران داشته باشد و می‌افزود: اگر هماهنگی و اتحاد بیشتری بین آقای کاشانی و دیگران وجود داشت و او و فداییان و دکتر مصدق از هم جدا نشده بودند، می‌شد کار را یک‌سره کرد و در نتیجه این جوانها هم ـ اشاره به فداییان اسلام ـ این‌گونه مظلومانه به شهادت نمی‌رسیدند و مقررات اسلامی اجرا می‌شد...
در جریان دستگیری نواب و هستة مرکزی فداییان اسلام، من مدتی نسبتاً طولانی (حدود دو سال) در دامغان و مازندران و مشهد فراری و دربه‌در بودم، و زمانی که پس از بازگشت به تهران، خدمت مرحوم لنکرانی رسیدم ایشان را از شهادت فداییان اسلام، شدیداً ناراحت و متأثر دیدم.
در همان برهه، آقای علی‌اصغر افضلی (دوست لنکرانی) در نامه‌ای که به پدرش، مرحوم حاج افضلی در عتبات نوشت، به اندوه شدید لنکرانی از اوضاع کشور پس از کودتای 28 مرداد و اشتیاق شدید وی به برقراری حکومت اسلامی اشاره کرد:
جناب آقای شیخ حسین که در مریض‌خانه هستند و مریض می‌باشند؛ سلام می‌رساند و التماس دعا دارد و می‌گوید: انتظار و آرزو دارم که حاج افضلی برود در مقابلِ ضریحِ حضرت مولای ما امیرالمؤمنین با حالت خشوع بایستد و عرض کند: یا مولا، سگِ باوفای آستان قدس تو شیخ حسین از تو می‌خواهد که بخواه از پروردگار توانا که شیخ حسین آرزو دارد حکومت اسلامی را ببیند ـ‌ مرگ بر این زندگی. شیخ حسین، همین چند کلمه را، نیم ساعت طول کشید تا گفت، بدون آنکه گریه کند یا حالش تغییر کند، به اندازه‌ای اشک از محاسن او ریخت که بشقاب غذا که جلویش بود پر از آب شد ـ مرگ، مرگ، به‌به چه کلمة موزون که خدا نصیبم می‌کرد.
چشم تنگ تو کور باد ای چرخ
روشنی از تو دور باد ای چرخ
که همه کارهای تو ننگ است
هنری مرد، از تو دلتنگ است
هر که مرد است هم‌دم درد است
شادمان است آن که نامرد است
خفته نادان چو مار بر سر گنج
مرد دانا اسیر محنت و رنج
این چنین است شیوة ایام
زاغ در باغ و، بلبل اندر دام(19)
3ـ1. زمینه سازی مرجعیّت امام، و انتقال تجارب سیاسی به وی
لنکرانی ـ در گوشة انزوا و بستر بیماری ـ به انتظار فرصتی نشسته بود که بتوان حرکتی جدّی برای اصلاح اوضاع، آغاز کرد. او اکنون امید خود را به اصلاح رژیم تا حدود زیادی از دست داده و همچون همیشه، راه نجات را تأسیس نظامی اسلامی می‌دانست که احکام شرعی را بر پایة روش فقاهت، در جامعة مذهبی ایران پیاده کند.
بدین منظور، باید نهضتی فراگیر برپا می‌شد، رجال مناسب برای این امر تربیت می‌گردید و با عبور از میادین جهاد، راه بر اجرای مقررّات اسلامی گشوده می‌شد.
شخصیت مؤمن، مصمّم، شجاع، جذّاب و پرشور امام خمینی، و نفوذ علمی و معنویِ وی در بین فضلای جوان حوزة علمیة قم، برقی بود که آن روزها در آسمان امیدها و آرزوهای لنکرانی، زده شد و او همة توان خویش را در تحریض و آماده ساختنِ امام، برای قیام و مبارزه، در راه تشکیل حکومت مطلوب و انتقال تجربیات چهل سالة مبارزه با استبداد و استعمار به وی، و بالاخره معرفی او به جمع مبارزانِ راهِ استقلال و آزادیِ ایران، به کار بست.
لنکرانی برای مرحوم ‌آیت‌الله العظمی بروجردی، مقامی بسیار والا قایل بود و از پدرش (مرحوم آیت‌الله حاج شیخ علی لنکرانی) نقل می‌کرد که در همان اوایل زمان رضاخان می‌گفت:‌ «یک ‌آقا حسینی است بروجردی، که اگر به عرصة مرجعیت پاگذارد از همة اینها که هستند (یعنی میرزای نائینی و آقا سیدابوالحسن اصفهانی و حاج شیخ عبدالکریم حائری و...) سر است!» و آن زمان ما نمی‌دانستیم آقا حسین بروجردی کیست تا بعد فهمیدیم.
مرحوم بروجردی در قیامی که توسط عشایر لرستان قرار بود بر ضد رضاخان انجام دهد و با دستگیری بروجردی نافرجام ماند، با لنکرانی ارتباط داشت و فرستادگان وی برای رایزنی نزد او در تهران می‌آمدند و لنکرانی هم رهنمودهایی به آنها می‌داد، و به اعتقاد لنکرانی: نقص آن قیام، مسامحة سران آن در حفظ اسرار نظامی بود که به فاش شدن اسرار نظامی و نابودی قیام منجر گردید. اقدامات وحشیانة امیر لشکرهای رضاخان (نظیر سپهبد امیراحمدی) در صفحات غرب کشور و سرکوبی الوار، نیز برای جلوگیری از همین قیام و نابود ساختن عوامل و زمینه‌های آن بود. لنکرانی، همچنین، این سخن شاه در کتاب انقلاب سفید را که با اشاره به مرحوم بروجردی می‌نویسد: مقام غیرمسئولی، مانع اجرای نقشة اصلاحات ارضی بود! یادآور می‌شد و نمونه‌ای از نفوذ و استقلال روحانیت شیعه می‌شمرد. روی این سوابق، مرحوم آیت‌الله بروجردی نیز لنکرانی را می‌شناخت و هرگاه لنکرانی به قم می‌آمد با احترام بسیار از وی پذیرایی می‌کرد.
با این اوصاف، لنکرانی به دنبال مرجعی بود که پرچم قیام بر ضدّ رژیم پهلوی را برافراشته، آبی نو به مَزرَعِ سیاست آوَرَد، و شیوة احتیاط آمیز آیت‌الله بروجردی در برخورد با مسائل سیاسی ـ اجتماعیِ عصر، او را اقناع نمی‌کرد. لذا، در همان زمان، حیات مرحوم بروجردی، امام خمینی را شایستة تصدّی مقام مرجعیت (به معنیِ رهبری و زعامت سیاسی مسلمین) می‌انگاشت و سالها بعد، زمانی که آیت‌الله شهید سعیدی در 13 خرداد 48 «از لنکرانی پرسید که گفته می‌شود شما در زمان آیت‌الله بروجردی هم عقیده داشتید که باید از خمینی تقلید کرد، آیا درست است؟ لنکرانی گفت: بلی درست است و من مرجع را حاکم می‌دانم».(20)
دیدار حاج آقا روح‌الله و لنکرانی در منزل ایشان پامنار، نقطة شروعِ همکاریِ دیرپایِ آن دو در مسائل فرهنگی و سیاسی بود. در نیمة دوم دهة 30 (زمان حیات مرحوم بروجردی) و سالهای نخست دهة 40 تا پیش از تبعید امام به ترکیه هرگاه امام به تهران می‌آمد، لنکرانی به دیدار وی می‌رفت و او نیز از لنکرانی بازدید می‌نمود. بویژه در اوایل دهة 40 امام چند تابستان، از قم به کرج می‌آمد و چند ماه، روزها را در باغ مرحوم لنکرانی به سر می‌برد. حجت‌‌الاسلام حاج سیدحسین خمینی ـ نوادة امام، و فرزند حاج آقا مصطفی ـ در 15 دی 1380 اظهار داشتند:
روابط امام با لنکرانی، خیلی گرم بوده است. از خانواده شنیدم که امام قبل از خروج از ایران، بیماری سختی داشتند و زمانی که تابستانها برای استراحت به کرج می‌رفتند، آقای لنکرانی در آنجا خیلی به ایشان توجه داشته و به‌گرمی از وی پذیرایی می‌کردند. از جمله، هر روز جوجه‌ای طبخ شده در یک قابلمه، برای امام می‌فرستادند. روابطشان با پدرم، حاج آقا مصطفی، نیز گرم و صمیمی بود.
آیات و حجج اسلام حاج شیخ مرتضی تهرانی، شیخ محمد فاضلی اشتهاردی، حاج شیخ علی پناه اشتهاردی، حاج شیخ ابوذر بیدار و آقایان حسین شاه حسینی، سرهنگ پورسجادی، حاج هاشم لنکرانی، حاج حسن لنکرانی و مسعود لنکرانی نیز از جملة کسانی هستند که شاهد ارتباط رفت و آمد امام و فرزندان وی به باغ لنکرانی و متقابلاً حضور لنکرانی در منزل امام در قم بوده‌اند، که ذیلاً اظهارات آنها را در این باره می‌خوانیم:
1. آیت‌الله حاج شیخ مرتضی تهرانی (از شاگردان برجستة امام، و فقیه و مدرّس بزرگ و مبارز تهران) در تابستان 1375 فرمودند:
من، آقای آشیخ حسین لنکرانی را دو بار دیدم: یک بار در منزل امام در کرج و یک بار هم در منزل یکی از دوستان کاسبمان در تجریش. پس از قیام و کشتار 15 خرداد، در سالهایی که همة‌ آقایان مشغول مبارزه بودند و راجع به مسائل روز و مظالم دستگاه اعلامیه صادر می‌کردند، ما حدود 30 نفر از آقایان (نظیر حاج آقا حسن قمی، اخوی ایشان حاج آقا باقر قمی، حاج شیخ حسین لنکرانی و...) را دعوت کردیم که ببینیم در آن شرایط چه باید کرد و نسبت به جریانات روز و مسائل مبارزه چه تدابیر و مواضعی اتخاذ نمود؟ مقصود از دعوت آقای حاج آقا حسن قمی به آن مجلس آن بود که ایشان را متقاعد کنیم به طور مستقل و تنها و بریده از دیگران عمل نکنند و دعوت از آقای لنکرانی هم به خاطر این بود که ایشان یک مرد پختة سیاسی بود و مرد درستی هم بود و زندگی سادة زهدانه‌ای داشت و اهل جاه و مقام و این حرفها نبود و علاوه بر این، خیلی خوش فهم هم بود. در پی آن دعوت، همه آمدند و صحبت شد و ناهاری هم که توسط صاحبخانه تهیه شده بود، صرف گردید.(21) آقای لنکرانی کسی بود که در مسائل سیاسی خود را صاحب‌ نظر می‌دانست و از کسی تبعیّت نمی‌کرد. خُب، در کنار این وضعیت فکری، آن سلامتیِ روح را هم داشت. ایشان ضمناً نسبت به امام خیلی علاقه و اعتقاد داشت و یک روز که ما به منزل امام در کرج رفته بودیم، آقای لنکرانی را هم ‌آنجا دیدیم. ماجرا به زمان حیات ‌آیت‌الله بروجردی مربوط می‌شود. امام، آن وقت، مبتلا به تب مالت بودند و فصل تابستان خانه‌ای در کرج اجاره کرده و آنجا تحت درمان قرار داشتند. روزی آقای ستوده (از دوستان 40 ـ 50 سال پیش ما و از مدرسین مشهور حوزة‌ علمیه قم) به منزل ما در تهران آمدند که یکی دو شب بمانند. من گفتم: می‌خواهم به کرج بروم و خدمت امام برسم. ایشان گفت: من هم می‌آیم. صبح به اتفاق آقای ستوده به منزل امام در کرج رفتیم و با ایشان دیدار کردیم. آقای لنکرانی هم به ملاقات ایشان آمد و مجموعاً ناهار را در منزل امام صرف کردیم. بعد از ظهر به اتفاق آقای لنکرانی دو سه ساعت به خانة وی رفتیم و نزدیکیهای غروب به تهران بازگشتیم.
2. آقای حسین شاه حسینی، از دوستان و دست‌پروردگان دیرین لنکرانی و از مبارزین فعّال کشورمان در دهه‌های 20 ـ 50 است که اطلاعات و خاطرات جالب و بعضاً منحصر به‌فرد‌شان از گروههای مبارز عصر پهلوی، مورد توجه اهل نظر قرار دارد. حقیر پیرامون مبارزات مرحوم لنکرانی در اسفند 1372 با ایشان مصاحبه‌ای داشتم که در شماره‌های 13، 14 و 17 همین مجله درج و منتشر گردید. در آن مصاحبه، آقای شاه حسینی دربارة روابط امام و لنکرانی می‌گوید:‌
من اولین بار در همین باغ آشیخ حسین لنکرانی (واقع در کنار رودخانة کرج، محل فعلی دبیرستان دهخدا) خدمت مرحوم آیت‌الله خمینی رسیدم... ایشان در باغش از حضرت آیت‌الله خمینی و رجال دیگر پذیرایی می‌کرد در تابستان یک سال، که تاریخش الآن یادم نیست، ایشان آقای مدرّسی و آقای خمینی را در باغ خود مهمان کرده بود. چون آقای خمینی جزو شاگردان مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری بود و این ‌آقای مدرسی هم که در کرج می‌زیست که در جرگة شاگردان مرحوح حائری قرار داشت... حاج آقا مصطفی و همچنین حاج احمد آقای خمینی هم کراراً به باغ آقای لنکرانی می‌آمدند.(22)
3. حاج شیخ علی پناه اشتهاردی، از مدرّسان حوزة علمیة قم هستند که گذشته از استفاده از محضر امام و آیت‌الله بروجردی، با آیت‌‌الله لنکرانی نیز از دوران جوانی خویش (ایام تبعید 5 سالة لنکرانی در زمان رضاخان در شهریار)، آشنا و مرتبط بوده و در دروس فقه و اخلاق خویش همواره از مرحوم لنکرانی یاد خیر و نقل مطلب می‌کنند. حقیر در تاریخ 22 رجب 1410 از آقای اشتهاردی تقاضا کردم که خاطرات و اطلاعات خویش از مرحوم لنکرانی را، مرقوم دارند و ایشان نیز بزرگوارانه خواستة حقیر را اجابت کردند. گزیدة نوشتة ایشان را که علاوه بر تشریح گوشه‌هایی از روابط امام و لنکرانی، برای آشناییِ کلّیِ خوانندگان با شخصیت و منش لنکرانی مفید است، ذیلاً می‌آوریم:
مرحوم آیت‌الله لنکرانی ـ که حقیر در سن بین 18 و 17 از سال 316 ‍[1] شمسی تا 1320 که آن مرحوم در شهرآبادِ شهریار به عنوان اجاره داری، زیست می‌کرد [با وی آشنا شدم] ـ به نظر حقیر از افراد برجستة کم‌نظیر در زمان خودش بود و متفرقاتی که از آن مرحوم فعلاً در قوة حافظه، جا مانده است به قرار ذیل است:‌
1. مرحوم آیت‌الله یکی از مردان متصلّب در دینداری... بود.
2. آیت‌الله لنکرانی ـ ره ـ حافظة فوق‌العاده‌ای داشت که می‌فرمود قسمتی از خطبه نهج‌البلاغة امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ [را] چهل سال پیش حفظ کردم، بعد از چهل سال با سرعت می‌خواند.
3. مرحوم لنکرانی یکی از مخالفین سرسخت رژیم پهلوی بود به طوری که اسم پهلوی برده می‌شد حالتِ خلافِ متعارف از او دیده می‌شد...
6. مرحوم آیت‌الله لنکرانی علاقة مفرطی نسبت به حضرت امام خمینی ـ رضوان‌الله علیه ـ که در سال 1341، تابستان، مدتی در شهرستان کرج در حصارک منزل کرده بود، ابراز می‌داشت و برای احترام امام که او را دعوت کرده بود از کثیری از معاریف کرج از روحانی و اداری دعوت به عمل آورده بود.
7. مرحوم ‌آیت‌الله لنکرانی در مدت توقف حضرت امام ـ قدس سرّه ـ اکثر ایام را پیش امام می‌رفت و مفاسد اعمال پهلوی رضاخان را برای ایشان بازگو می‌کرد و قطعاً بدین وسیله اطلاعات حضرت امام نسبت به دستگاه فاسد، بیشتر می‌شد.
8. مرحوم آیت‌الله لنکرانی کراراً به خود بنده (در حال جوانی) خطاب می‌فرمودند: مواردی که من می‌خواستم یک راهِ حملِ بر صحت، برای دستگاه جبّار (پهلوی) بتراشم: امثال شماها درک نمی‌کنید، حرف نزنید!!!
9. مرحوم ‌آیت‌الله به خود بنده فرمودند که من در سال 1342 شمسی که سال قیام و نهضت روحانیت در قم بود،‌ با لباس مبدّل به قم خدمت مراجع خصوصاً منزل حضرت امام، مکّرر می‌رفتم و رهنمودهایی می‌نمودم.
10. من خودم از مرحوم آیت‌الله لنکرانی به دو گوش خود شنیدم که می‌فرمود: قربانِ خاکِ پایِ حاج آقا روح‌الله بروم؛ با اینکه چندین سال اسنّ از ایشان بود...
12. مرحوم لنکرانی در بهره‌مندی از اطلاعات مرموز دربارة دخالت انگلیسیها و سایر مخالفین اسلام در مقدّرات کشور ایران، کم‌نظیر یا بی‌نظیر بود.
13. مرحوم ‌آیت‌الله لنکرانی ـ ره ـ دست از مبارزة با دستگاه جبّار پهلوی از طریق گفتار و یا رهنمودهای قلمی تا آخر عمر بر نداشت...
4. حجت‌‌السلام شیخ محمد فاضلی اشتهاردی، از شاگردان امام، آورده‌اند: «در سال 1338 حضرت امام خمینی ـ ره ـ به علت مریضی در قم به پزشک مراجعه کردند ولی پزشکان کسالت ایشان را تشخیص ندادند. از این رو به حضرت امام پیشنهاد کردند که در منطقه‌ای خوش آب و هوا استراحت کنند تا اگر بر اثر فشار درس و بحث، عارضه‌ای پیش ‌آمده باشد، رفع شود. حضرت امام صدها شاگرد داشتند که آنها را بایستی از نظر درسی... بی‌نیاز می‌کردند تا وقت این شاگردان تلف نشود... عده‌ای از شاگردان... پیشنهاد کردند که به کرج مسافرت کنند و تابستان را در آنجا بگذارنند تا اینکه از امکانات پزشکی تهران نیز برخوردار شوند. سرانجام حضرت امام سکونت در کرج را پذیرفتند و این جانب هم مأمور شدم که منزلی برای ایشان تهیه کنم».
آقای فاضلی، منزل آقای حاج محمدعلی ملک خانی (از ارادتمندان امام در کرج) را برای استاد خویش (امام) درنظر گرفته و خبر آن را به گوش ایشان می‌رساند. سپس مجدداً با حاج آقا مصطفی و حاج احمد آقا به کرج رفته و خانه را تحویل فرزند بزرگ امام می‌دهد، و دو روز بعد، امام و حاج آقا مصطفی وارد کرج می‌شوند.
به گفتة آقای فاضلی: پس از انتشار خبر ورود حضرت استاد به کرج، عده‌ای به این جانب اعتراض کردند که چرا حضرت امام بدون اطلاع قبلی، وارد کرج شده‌اند و از ایشان استقبالی به عمل نیامده است. حجت‌‌الاسلام حاج شیخ حسین لنکرانی در این‌باره گفتند: «شما به روحانیت تهران اهانت کرده‌اید که اطلاع نداده‌اید تا آمدن ایشان را به تهران و کرج در روزنامه‌ها اعلام کنیم و از معظّم‌له به طور شایسته استقبال شود. شما مرجعی را به کرج آورده‌اید که بی‌نظیر یا کم‌نظیر است...»(23)
5. حاج هاشم لنکرانی (پسرعموی لنکرانی) نیز از کسانی است که در سالهای پیش از 15 خرداد 42، بارها شاهد حضور امام در باغ ‌آقای لنکرانی بوده است. وی در 21 اردیبهشت 1373 اظهار داشت: مرحوم امام، تابستانها به کرج می‌آمد.آقای لنکرانی خانة هزارخانی(24) را برای ایشان اجاره کرده بود و ایشان شبها در آنجا اقامت داشت (و خانواده‌شان هم زمانی که به کرج می‌آمدند آنجا سکنا می‌گزیدند)؛ ولی روزها، از صبح به باغ آقای لنکرانی می‌آمد و کسانی که می‌خواستند با وی دیدار و گفت‌وگویی داشته باشند، آنجا خدمت او می‌رسیدند. به دستور آقای لنکرانی، من و پسرعمویم (منصور) در شهر اعلام کرده بودیم که هر کس می‌خواهد نماز جماعت بخواند به منزل ‌آقای لنکرانی بیاید و در نماز جماعت آنجا که به امامت آیت‌الله خمینی تشکیل می‌شود، شرکت کند. روی این دعوت، طبقات مختلف مردم به باغ آقای لنکرانی می‌آمدند و امام نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را به جماعت در آنجا برگزار می‌کردند و منصور نقش مکبّر را داشت... امام در کرج، شبها به منزل اجاره‌ای می‌رفت و‌ آنجا استراحت می‌کرد، اما روزها به خانة لنکرانی می‌آمد و دیدارهایش با افراد و شخصیتهای علمی و اجتماعی تهران و کرج، در همان‌جا صورت می‌گرفت، و اصلاً تمام زندگیش آنجا بود.
6. آقای مسعود لنکرانی، خواهرزاة مرحوم لنکرانی، در 17 اردیبهشت 1373 اظهار داشتند: مرحوم ‌آقا (لنکرانی) آن سالها در ایام عید، مقیّد بودند وضعیّت خود را برای طالبان دید و بازدید با ایشان روشن سازند و بدین‌منظور معمولاً چند روز پیش از حلول سال نو، در روزنامه‌های کثیرالانتشار عصر، نظیر کیهان یا اطلاعات، خطاب به مردم، آگهی می‌کردند که: عید امسال را در منزلِ کرجِ شما هستم!
من غالباً تابستانها به خدمت دایی بزرگم، مرحوم لنکرانی، در کرج می‌رفتم... آیت‌الله خمینی چند سال متوالی در فصل تابستان به باغ آقای لنکرانی در کرج می‌آمدند و چون مدتی طولانی در کرج اقامت می‌کردند، خانم و فرزندان ایشان نیز گاه برای دیدار وی به آنجا می‌آمدند.
7. آقای حاج حسین لنکرانی، عموزادة حاج شیخ لنکرانی و از خادمان افتخاری حسینیة آیت‌الله نجفی مرعشی ایّام محرّم در قم، در تاریخ 20 خرداد 1373، ضمن اشاره به رفت و آمد امام از مدتها پیش از قضایای 15 خرداد به باغ آیت‌الله لنکرانی در محلة حصار کرج، خاطرنشان ساخت:
هرگاه ما به دیدار آیت‌الله لنکرانی می‌رفتیم ایشان تأکید می‌کرد، خدمت امام بروید و ما هم به ایشان سر می‌‌زدیم. گویا سه ماه ‌آقای خمینی در کرج تشریف داشتند و در این مدت، اغلب اوقات، ایشان به منزل مرحوم لنکرانی می‌آمدند و آقا سیداحمد فرزند ایشان نیز گاه همراه ایشان بود. مرحوم لنکرانی کنار رودخانه، سکو مانندی درست کرده بودند که در آنجا می‌نشستیم و صحبت می‌کردیم یا صبحانه و عصرانه می‌خوردیم. در حین صحبت، لنکرانی مکرّر می‌گفت: آقا سیّد، فقط آن سیّد!
به گفتة حاج حسن لنکرانی: مرحوم لنکرانی از هواداران سر سخت آقای خمینی بود و هر جا هم که می‌رفت از ایشان تعریف می‌کرد. از جمله، روزی آیت‌الله خمینی و آقای لنکرانی هر دو در منزل آقای خدابنده‌لو، از متشخّصین و متمکّنین کرج، مهمان بودند ـ این را آقای خدا بنده‌لو، پس از پیروزی انقلاب برای من تعریف کرد ـ‍ زمانی که آقای خمینی برای تجدید وضو بیرون رفته بود، لنکرانی به صاحب منزل گفته بود: این سیّد به مقامات خیلی بالا می‌رسد و دنیا را خواهد گرفت!
8. حجت‌‌الاسلام و المسلمین ابوذر بیدار، از روحانیون مبارز اردبیل و دوستان دیرین آقایان شیخ حسین لنکرانی و سیدمحمود طالقانی، در تاریخ 6 اردیبهشت 1373 اظهار داشتند:
«مرحوم لنکرانی باغی در کرج داشت که به علت تنگنا و فشار شدید اقتصادی دهة چهل، ناچار شد آن را بفروشد. وی می‌گفت: «من در این باغ از شخصیتهای بزرگ نظیر حاج آقا روح‌الله خمینی، پذیرایی کرد‌ه‌ام. آنجا من نمی‌دانستم ایشان تیراندازی بلد است، ما چندین بار مسابقة تیراندازی دادیم و یک بار هم حاج آقا روح‌الله از من برد».
3ـ2. امام در منزلِ خواهر لنکرانی (1337 ش)
آقای مرتضی لنکرانی ـ برادر آیت‌الله لنکرانی، و از شخصیتهای مبارز دهة 20 و 30 ـ اخیراً درگذشت ـ در تاریخ 17 اردیبهشت 1373 ضمن اشاره به حضور ممتدّ امام در باغ کرج، افزودند: «آقای خمینی را من یک بار دیدم و آن هم، پیش از قضایای 15 خرداد، در منزل خواهرم (مادر مسعود لنکرانی، واقع در شمیران، چهارراه حسابی) بود. چیزی که سبب شد از ایشان خوشم آید، این بود که فکر می‌کردیم ایشان پروردة جمهوری هستند (جمهوری بی‌پسوند). آن زمان، همیشه در اختیارشان بودیم و کمک می‌کردیم. نماز خواندنشان را هم پسندیدم. چون خواهرم پشت سرش نماز می‌خواند؛ سریع و مختصر می‌خواند.»
دکتر قاسم لنکرانی، پسرعموی لنکرانی و از فعّالین سیاسی دهه‌های 20 ـ 40، نیز در 28 اردیبهشت 1373 اظهار داشتند: «عکسهایی که در خانة ما از امام خمینی وجود دارد مربوط به 30، 40 سال پیش است. امام خمینی پیش از تبعید از ایران مدتها در کرج مهمان آقای لنکرانی بودند و خواهر مرحوم لنکرانی (مادر مسعود لنکرانی) نیز در سفری که زمان تبعید ایشان، به عتباب کرد در نجف به دیدار امام رفته بود. بیت امام خمینی و لنکرانی در تهران و قم، همه جا با هم ارتباط و رفت‌ و آمد داشتند.»
راقم سطور در تاریخ 2 دی 1380 از آقای مسعود لنکرانی، خواهرزادة مرحوم لنکرانی، درخواست کردم پیرامون مهمانی امام در منزل ایشان و نیز دیدار مادرشان با امام در عراق توضیح دهد و ایشان ابتدا توضیح دادند که:
«منزل ما از دیرباز، محلّ رفت و آمد مبارزین و شخصیتهای مخالف رژیم پهلوی بود و یاد دارم که خسرو روزبه (پس از فرار از زندان، در زمان اقتدار رزم‌آرا) و نیز مریم فیروز (زمان فرمانداری نظامی تیمور بختیار، و ایّامِ بگیر و ببندِ شدیدِ پس از کودتای 28 مرداد) با اسم مستعار، مدتی طولانی در خانة ما پنهان بودند (و به‌ رغم اختلاف سلیقه و دیدگاهی که بین خانوادة ما و آنها وجود داشت) به گرمی از‌ آنها پذیرایی می‌شد... مریم فیروز که بیش از یک سال در حدود اواخر سالهای 1332 ـ 1334 در خانة ما به سر می‌برد، در کتابی که با عنوان چهره‌های درخشان، زمان شاه در خارج از ایران منتشر کرد، در فصل موسوم به «بانو» ـ که شهرتِ مادر ما بود ـ شرحی از اقامت چند سالة خود در خانة ما و محبّتها و پذیراییهای گرم و بی‌شائبة ایشان و مادرش (مادر حاج شیخ حسین لنکرانی) را شرح داده است.(25) خانوادة ما اصولاً نسبت به مخالفین پهلوی و کوشندگانِ راه آزادی ایران از چنگال استبداد سلطنتی، بویژه در اختناق شدیدِ پس از 28 مرداد، احساس ترحّم و جانبداری می‌کرد و پناه دادن آنها در منزل ـ که پیداست خالی از مخاطرات نبود ـ ناشی از همین امر بود؛ غافل از اینکه پاره‌ای از اینان، همچون خسرو روزبه، دست به خون برادر مادرم آلوده‌اند».
مسعود لنکرانی سپس به نقل ماجرای ورود امام به منزل مادر خویش (بانو)، و زیارت بعدی بانو از امام در نجف، پرداخته و اظهار داشتند:
«در سالهای آخر دهة 30، ما در منطقة شمیران، چهار راه حسابی، کوچة حسابی (یا نامدار)، منزل حاج محمد زاهدی (از محترمین شمیران) می‌نشستیم و توفیق دیدار با آیت‌الله خمینی و پذیرایی از ایشان، در همان‌جا دست داد. مهمانی امام در منزل ما در حدود سال 1337 صورت گرفت، که من سال اول دبیرستان را می‌گذراندم. مرحوم آقا (لنکرانی) که هرازگاه به منزل ما می‌آمدند، روزی گفتند: مهمان عزیزی داریم که از محترمین و مبارزین بوده و نامشان آیت‌الله خمینی است و به اینجا می‌آیند. مادرم طبق معمول، به‌گرمی از این امر استقبال کرد و پیرو آن، امام به خانة ما آمدند و دو سه شب ماندند و پذیرایی شدند. یادم هست هنگام مغرب و عشاء، همسایگانی را که با ما آشنا بودند دعوت کردیم و نماز جماعتی 10 ـ 15 نفره به امامت آیت‌الله خمینی در ایوان خانه برگزار شد. در طول دوران مهمانی، امام با مرحوم حاج شیخ حسین لنکرانی صحبت می‌کردند و من از آنها پذیرایی می‌کردم و مع‌الأسف سنّم مقتضی اینکه به محتوای بحثها و گفت‌وگوهای آن دو توجهی نموده و چیزی بفهمم نبود. لذا از مفاد آن بحثها اطلاعی ندارم.
روی این سابقه، اوایلی که امام در عراق تشریف داشتند، مادرم به دیدار ایشان رفتند. توضیح مطلب چنین است:
«زمانی که امام از تبعید ترکیه آزاد شده و به کشور عراق رفته بودند، مادر من نیز دختر عموی من (صفیه خانم فرزند محمد) و خانم یکی از همسایگان، به رسم زیارت، همراه با پیامی سرّی از سوی لنکرانی برای امام، وارد اعتاب مقدسة عراق گردید و (به نظرم در نجف) با امام دیدار کرد. در دیدار وی با امام، دو خانمِ همسفرِ وی حضور نداشتند و علت آن، ظاهراً یکی: حسّاس (و احیاناً خطرناک) بودن آن دیدار از حیث سیاسی برای افراد و دیگر: خصوصی بودن پیام لنکرانی بود که انتقال آن به امام باید به‌دور از چشم و گوشهای نامحرم صورت می‌گرفت. مادرم در امور سیاسی، وارد و روشن بود و با سوابقی که در پناه دادنِ مکّرر به مخالفین رژیم در خانة خود داشت، این گونه ارتباطات، عادی و معمولی می‌نُمود.
وی ـ آن گونه که در بازگشت برای ما توضیح داد ـ به منزل آیت‌الله خمینی رفته و خواستار ملاقات با ایشان شده بود. منزل ایشان، خانه‌ای ساده بود که پله‌های باریکی داشت و برای دیدار با آیت‌الله باید از آن بالا می‌‌رفتند. اعضای دفتر، ابتدا تعجب می‌کنند که در این شرایط، خانمی طالب دیدار با آیت‌الله شده، و گویا گفته بودند که ایشان الآن آمادگی ندارند و شما وقت دیگری بیایید. مادرم گفته بود: بگویید خواهرِ آقای شیخ حسین لنکرانی آمده و می‌خواهد با شما دیدار کند. موضوع که به گوش امام می‌رسد، استقبال کرده و زمینة یک ملاقات خصوصی در اندرون را فراهم می‌سازند. مادرم در ملاقات، یادی از مهمانی امام در باغ کرج لنکرانی و نیز منزل خویش در تهران می‌کند و امام کاملاً وی را به جا آورده و نسبت به او و آقای لنکرانی به‌گرمی اظهار تفقد می‌نماید و جویای حال و سلامتی لنکرانی می‌شود. در پایان، مادرم پیامِ شفاهی لنکرانی را به امام ابلاغ می‌کند و متقابلاً پاسخ شفاهی امام به لنکرانی را گرفته و در بازگشت، به لنکرانی می‌رساند.
3ـ3. مخالفت لنکرانی و امام با رابطة دولت ایران با صهیونیسم (تابستان 1339)
از حوادثی که در زمان حیات آیت‌الله بروجردی رخ داده و حاکی از همکاری امام و لنکرانی بر ضدّ استعمار می‌باشد، تلاش لنکرانی، امام و آیت‌الله میرزا عبدالله ‌آقا مجتهدی(26) در مرداد 1339 برای جلوگیری از به رسمیت شناخته شدن اسرائیل توسط رژیم پهلوی است که در پروندة آقای لنکرانی در ساواک منعکس شده است. به گزارش مأمور مخفی ساواک: روز 26 فروردین 48 جلسة سیّار هفتگیِ لنکرانی و شهید آیت‌الله سیدمحمدرضا سعیدی و یاران مبارزشان در منزل شیخ محمدحسن طاهری (امام جماعتِ مسجدِ چهارراه سرچشمه) تشکیل یافت و لنکرانی ضمن اعتراض به حمایت دولت ایران از کُردهای شورشی و جدایی طلبِ عراق، و خطرناک شمردنِ استقلال آنها برای تمامیت ارضیِ ایران، از حضور توده‌ایها در سطوح بالایِ مدیریتِ ساواک انتقاد کرد. همچنین آیت‌الله سعیدی دو جزوه حاویِ فتاویِ مراجع تقلید (‌آیت‌الله حکیم، امام خمینی و...) به زبان عربی و ترکی برای کمک به سازمان آزادی بخش فلسطین «الفتح» را به لنکرانی داد تا مطالعه کند.(27) در همان مجلس، لنکرانی به مناسبت قضیة فلسطین و اسرائیل، اظهار داشت:‌
«مدتی خمینی در کرج بود، من همه روزه پیش او می‌رفتم. موقعی که ایران می‌خواست اسرائیل را به رسمیت بشناسد، مرحوم [آیت‌الله] حاج آقا حسین بروجردی و همة مردم، ناراحت بودند. [آیت‌الله] خمینی در کرج بود و قرار شد که من به تهران آمده انقلاب را شروع کنم و [آیت‌الله] خمینی نیز شخصی را نزد [آیت‌الله] بروجردی بفرستد و از او نیز کمک بخواهد. برای این منظور، [آیت‌الله] خمینی، [آیت‌الله] مجتهدی تبریزی را نزد آقای بروجردی به قم فرستاد. موقعی که [آیت‌الله] مجتهدی برگشت، اظهار داشت که آقای بروجردی از شناسایی یهود خیلی ناراحت، و داغ‌تر از ما بود. ولی عصر همان روز کسی از تهران آمد و با او ملاقات کرد. پس از این ملاقات آقای بروجردی سرد شده و گفت: من دخالت نمی‌کنم. [آیت‌الله] خمینی هم خیلی ناراحت، و چند روزی مریض شد. به طوری که دکترها گفتند شوکِ سختی به او وارد شده است...»(28)
داستان زیر قاعدتاً مربوط به همان دوران، و مرتبط با همان جریان است. آیت‌الله حاج میرسید جعفر موسوی اردبیلی از مدرّسان و واعظان فاضل و زبردست قم و تهران، و از یاران دیرین لنکرانی و علامه طباطبایی صاحب المیزان است. ایشان در گفت‌وگو با این جانب اظهار داشتند.  
مرحوم لنکرانی برای ما تعریف می‌کرد: «آن موقع که فلسطینیها در مضیقه بودند، آیت‌الله خمینی خیلی ناراحت بود. ایشان در آن زمان در کرج بود و به باغ ما رفت و آمد می‌کرد و ما با هم ماجراها و گفت‌وگوها داشتیم. روزی دیدم ایشان به رو، بر روی زمین افتاده، شدیداً ناراحت است و اصلاًَ مثل کسی است که در حال نزع و جان کندن بسر می‌برد. من خیلی نگران حالشان شدم و با نگرانی شدید از ایشان پرسیدم: چه شده است و چه اتفاقی افتاده است؟! از جا برخاست و گفت: ـ می‌خواستید چه بشود؟! برادران مسلمان ما را در فلسطین به این روز انداخته‌اند و آنها را با زور و نیرنگ از سرزمین آبا و اجدادی‌شان اخراج کرده و آوارة جهان ساخته‌اند. کشورهای اسلامی هم تماشا می‌کنند و تنها خدمتشان به این مظلومین این بوده که آنها را تقسیم کرده و قبول کرده‌اند هر کشور تعدادی از آنان را در داخل کشور خود جا بدهد!
مرحوم لنکرانی با اشاره به مبارزات امام خمینی در سالهای آغازین دهة چهل می‌افزود: شما خیال نکنید که آقای خمینی، حالا این کارها و مبارزات را که باعث تبعیدشان شده، انجام می‌‌دهد. خیر! ایشان از دیرباز دارای شور و غیرت شدید اسلامی بود و آنچه نقل کردم جلوه‌ای از این امر بود که خود شاهد آن بودم.(29) »
گفتنی است که، خبر تصمیم دولت ایران دربارة به رسمیت شناختن اسرائیل(30) نخست‌بار در خرداد 39 در جراید کشور منعکس شد. در پی این مسئله، روز اول مرداد 1339، خبرنگاران داخل و خارج ایران، مصاحبة مفصل مطبوعاتی با شاه به عمل آوردند. در این مصاحبه، عبدالرحمان فرامرزی مدیر کیهان از شاه پرسید: «اخیراً روزنامه‌ها نوشته‌اند که دولت ایران در نظر دارد دولت اسرائیل را به رسمیت بشناسد. آیا این خبر صحیح است؟». روزنامة کیهان پس از درج این خبر در 2 شهریور 1339 افزود: «شاهنشاه فرمودند این شناسایی سابقاً صورت گرفته بود و امر تازه‌ای نیست. منتهی روی جریانات روز و شاید هم از لحاظ صرفه جویی، چند سال پیش نمایندة ما از اسرائیل احضار شده بود.»(31)
مهر 1339 جزوه‌ای 16 صفحه‌ای با امضای «مدافعین از مسلمین» در تهران منتشر شد که احتمالاً تهیه و توزیع آن، کار شیخ مصطفی رهنما (مدیر مجلة حیات مسلمین و رئیس جمعیت مسلم آزاد) بود که در این گونه امور جدیّت و فعّالیت داشت و در مبارزات ضدّ استعماری و ضدّ صهیونیستیِ خود، از کمک و همراهی جدّی و مستمرّ لنکرانی برخوردار بود.(32) رهنما در جزوة مزبور، ضمن اشاره به سابقة رابطة ایران با اسرائیل پیش از نخست‌وزیریِ دکتر مصدق، ماجرای قطع این رابطه در زمان دکتر مصدق و تجدید آن در سال 1339 را شرح داد. او اعتراض شخصیتها و مجامع دینی و سیاسیِ مسلمانِ عرب و نیز علمای شیعة ایران و عراق، نظیر آیت‌الله حکیم‌ به دولت ایران به علت تجدید رابطة مزبور را مشروحاً بیان داشت و در پایان نیز مصرّانه از دولت ایران خواست، روابط خود را با اسرائیل قطع کند. از تفصیلِ اقدامات لنکرانی بر ضدّ اقدام دولت ایران به قبولِ موجودیّت اسرائیل، که در گزارش ساواک (موّرخ فروردین 48) به آن اشاره شده، اطلاع روشنی در دست نیست. آقای شیخ مصطفی رهنما در جزوة یاد شده به صدور اعلامیه‌ای از سوی علمای تهران، اشاره می‌کند (که با توجه به قرائن گوناگون، می‌توان قویّاً حدس زد که لنکرانی در صدور و انتشار آن نقشی فعّال داشته است).
به نوشتة رهنما: ‌«بیانات و تصریحات شاهنشاه و دولت در مرداد 1339 دربارة شناسایی دولت اسرائیل، موجب شد که مخالفتها و اعتراضات شدید آشکار شود و در تهران از طرف علمای اعلام، تصمیماتی اتخاذ شد. از جملة اقداماتی که از طرف آقایان عظام به عمل ‌آمد، این بود که اعلامیه‌ای که خلاصه‌اش در زیر چاپ می‌شود، نوشتند: ـ بسم‌‌الله الرحمن الرحیم. خلاصة نظر روحانیون کشور ایران دربارة شناسایی اسرائیل از طرف دولت ایران، به وسیلة ذکر این آیة شریفة قرآنی به جهانیان اعلام می‌شود و این آیه این است: لتجدنَّ اشدَّ النّاسِ عداوةً للذّین آمنوا الیهود».(33) نگارش و چاپ جزوة یاد شده نیز می‌تواند جزء دیگری از اقدامات لنکرانی علیه به رسمیت شناختن اسرائیل باشد.»
4. لنکرانی و امام پس از فوت آیت‌الله بروجردی (فروردین 40 ـ تابستان 41)
حاج شیخ علی‌پناه اشتهاردی، چنان‌که دیدیم، در اظهارات خود به مهمانی مهمّی اشاره کردند که مرحوم لنکرانی، «به احترام امام خمینی» و با حضور او، در باغ کرج تشکیل داده و در آن از کثیری از معاریف کرج از روحانی و اداری دعوت به عمل آورده بود. این مهمانی ـ که طبق اسناد ساواک، چند ماه پس از درگذشت آیت‌الله بروجردی و در شهریور 40 صورت گرفت ـ داستانی شنیدنی دارد که برای درک فلسفه و جایگاه اجتماعی ـ سیاسیِ مهمّ آن، باید بستر و فضای تاریخیِ ضیافت مزبور، و موقعیتِ سیاسی و اهدافِ مبارزاتیِ بانیِ آن (مرحوم لنکرانی) تشریح گردد.
4ـ1. لنکرانی، کانونِ توجهِ نیروهای مبارز
10 فروردین 1340 آیت‌الله بروجردی درگذشت. آن مرحوم، با نفوذ وسیع و گستردة خویش عملاً سدّی استوار در برابر نقشه‌ها و طرحهای امریکایی ـ ضد اسلامیِ رژیم پهلوی بود و با مرگ وی، میدان برای ابراز منویّات آن رژیم باز شد. متقابلاً شخصیتها و نیروهای مبارز که از چندی پیش با احساس باز شدنِ نسبیِ فضا به میدان آمده بودند، به دامنة فعالیت خود افزودند تا به سهم خویش از مصالح ملت پاسداری کنند؛ لنکرانی یکی از همین شخصیتها بود که با نفوذ اجتماعی و تجربیات مبارزاتی خود، مورد توجه نیروهای ملی و مذهبی قرارداشت. سیدعلی کاظمی در تاریخ 10 شهریور 1338 از تبریز نامه‌ای به لنکرانی نوشت و ضمن ابلاغ سلام و تفقد آیت‌الله حاج میرسید علی انگجی (از روحانیون مبارز و هوادارانِ استوارِ نهضت ملّی) به ایشان، افزود: «در مذاکره با آقای انگجی، از اشخاص اصیل و سرمایه‌های اجتماعیِ این سلسله [= روحانیت] صحبت به میان می‌آمد، نقل مجلسمان ذکرِ خیر و سجایای اخلاقی آن جناب، یعنی لنکرانی بود(34)».
مورخ الدولة سپهر، نویسنده، سیاستمدار و دوست و هم‌رزم دیرین آیت‌الله لنکرانی است. او در فروردین 1340 با کمک فکری لنکرانی، نامه‌ای را خطاب به شاه، تنظیم و با امضای خود به دربار ارسال داشت. سپهر در این نامه، که نوعی دادخواست ملّی، علیه زمامداران نالایق و تبهکار حاکم بر ایران در سالهای پس از کودتای 28 مرداد بود،‌ ضمن انتقاد شدید از اوضاع کشور و وضعیت رژیم، آمادگی خود را برای همکاری با شاه جهت انجام اصلاحات اعلام کرده و از وی خواست که برای اصلاح امور، دست به اقدامات قاطع زند. وی در بین دو بخش پایان‌نامه، جملة کوتاه و کوبنده‌ای از بیسمارک (صدراعظم مشهور آلمان در قرن19) را نقل کرد که مفهوم آن این بود: ما دل کار کردن ـ بر پایة مصالح ایران، و جدا از دستور و دیکتة اجانب ـ را داریم، اما تو دل دستور دادن و پیش بردن کارها بدون خواست و فرمان اجانب را نداری و در اطراف تو عناصر چاپلوسی پرسه می‌زنند که به ساز اجانب می‌رقصند و مانع حرکت مستقل و عدالت خواهانه از جانب تو هستند!»
...راه علاج به نظر ما این است که شاهنشاه... طبقة حاکمه را رها فرمایند و به ملت گرایند. با یک جنبش انقلابی... ترتیبات فعلی را دگرگون سازند و به اتکای افکار عمومی بدون اعتنا به تحریکات اجانب، دورة نوینی را در طریقة فرمانروایی آغاز نمایند.
قدم اول بستن این دو دکان «بودجه سازی» و «قانون‌پردازی» است که حتماً انحلال دو حزب منفور کذایی(35) را هم به دنبال دارد. گام دوم، تشکیل یک انجمن مشورتی به نام «شورای تاج و تخت» است مرکّب از چند نفر از رجال مورد اعتماد کامل ملت؛‌ رجالی که به حلیة پاکدامنی و دانش و تجربت و فکر صائب ـ آراسته و از اغراض کوتاه و حبّ و بغض شخصی، مبّرا باشند. چنین انجمنی... خطّ مشی داخلی و خارجی را به شاهنشاه پیشنهاد می‌کنند و ایشان پس از تصویب، امر به اجرای آن می‌فرمایند.
این پیشنهاد سادة ما از جملة معروف بیسمارک خطاب به ویلهلم دوم،‌ الهام می‌گیرد که می‌گفت: ‌«من جرئت اطاعت کردن دارم، چنانچه اعلی حضرت شما، جرئت فرمان دادن داشته باشند». اما در اطراف، کبوتران حرم (نمی‌گوییم: بزهای اخفش یا گوساله‌هایی با مغز پوک) گرد ‌آمده‌اند که معتقدند: اگر شه روز را شب است این / بباید گفت کاینک ماه و پروین!»
نامة مزبور، با عنوان «یک سال گذشت»، سال بعد در زمان نخست‌وزیری اسدالله علم، یعنی تیرماه 41، به همت احمد سمیعی (دوست مشترک لنکرانی و مورخ الدوله) در مجموعة «مقالات سیاسی» مورخ الدوله، چاپ و منتشر گردید.(36)
25 اردیبهشت 40، نه روز پس از آغاز نخست‌وزیری دکتر امینی، سازمان نهضت آزادی ایران توسط مهندس بازرگان، دکتر یدالله سحابی و آیت‌الله سیدمحمود طالقانی تأسیس شد و همان روز دکتر مصدق تشکیل نهضت آزادی را صمیمانه به بازرگان تبریک گفت. دو روز بعد، جلسة نهضت آزادی در منزل مرحوم آیت‌الله حاج سیدرضا فیروزآبادی برگزار گردید.(37) مرحوم فیروزآبادی، یار و هم‌رزم دیرین لنکرانی، و از همراهان وی در تبعید به کلات از سوی رضاخان در سال 1303 ش بود. آیت‌الله فیروزآبادی در 29 خرداد همان سال، طیّ نامه‌‌ای از لنکرانی دعوت کرد که «به منظور تجدید دیدار و مشورت و تبادل نظر در حفظ مصالح شئون اجتماعی کشور» در جلسة منزل فرزند وی شرکت کند.
زمانی هم که در پی قیام و کشتار نیمة خرداد 42، آیت‌الله طالقانی و حدود 100 تن از سران و هواداران نهضت آزادی در 30 تیر 42 در ابن‌بابویه، به جرم انجام مراسم بزرگداشت شهدای 30 تیر 1331 دستگیر و بازداشت شدند.(38)  و محاکمة آنها در دادگاه نظامی آغاز شد، نهضت آزادی در تاریخ 30 مهر 42 از لنکرانی دعوت کرد «به نام حفظ اصول انسانی و ارزشهای اخلاقی» در جلسات محاکمة آقایان طالقانی و بازرگان و... در پادگان عشرت‌آباد شرکت جسته و «از نزدیک در مورد قضاوتی که رژیم پلیسی ایران دربارة» آنها به عمل خواهد آورد، نظارت نماید.
پس از محاکمه و صدور رأی دادگاه علیه طالقانی و سران نهضت آزادی نیز، لنکرانی از طریق آیت‌الله سیداحمد خوانساری و مهندس شریف امامی (رئیس سنا) برای ‌آزادی آنان اقدام کرد.(39)
جبهة ملی دوم(40)، سازمان دیگری بود که دست لنکرانی را در آستانة دهة 40 به دوستی و همکاری فشرد. گفتنی است که، لنکرانی در این ایام عمدتاً در کرج اقامت داشت و با نفوذ و موقعیت ویژه‌ای که بین طبقات مختلف مردم آن شهر به هم زده بود، در واقع، دولتی در دولت تشکیل داده و در رتق و فتق امور شهرستان کرج، به نفع مردم، دخالت و نقش مؤثری داشت.
10 شهریور 40 اعضای جبهه ملی کرج و برخی از متعیّنین آن شهر، همراه عده‌ای از اعضای جبهة ملی تهران، به دعوت لنکرانی در باغ وی در کرج گرد آمدند و در حضور آیت‌الله خمینی، پیرامون اوضاع کشور گفت‌وگو و چاره‌جویی کردند. به گزارش «خیلی محرمانة» مأمور ویژة ساواک در کرج، مورخ 15 شهریور 40:
«جبهة ملی برای پیشرفت مقاصد خود و تشکیل جبهة ملی کرج، ابتدا هفت نفر را پیش‌قدم کرد که در کرج فعالیت کنند؛ ولی آنها نتوانستند کاری انجام دهند. از این‌ رو تصمیم جبهه بر این شد که یک نفر از اشخاص معتبر و مُسِنّ را پیش‌قدم سازد و توسط او تشکیلات جبهة ملی کرج به طور کامل تأسیس شود. برای این منظور آقای شاه حسینی به کرج آمده و پس از تماس با اعضای جبهة ملی، قرار بر این شد که از آقای شیخ حسن لنکرانی که شخص مسنّی است و در حصارک کرج باغ و ساختمان دارد، برای همکاری با جبهة ملی دعوت کنند. شیخ حسین لنکرانی دارای سوابق مشکوک است و ساختمان او در حصارک کرج طوری است که هر بیننده را دچار تعجب می‌کند و برای این گونه فعالیتها جای مناسبی به نظر می‌رسد.
در روز جمعه 10/6/40 بنا به دعوت قبلی که توسط حسین لنکرانی شده بود، اعضای جبهة ملی کرج که از یک عده دست چپی و یک عده پان ایرانیست تشکیل می‌شوندو آقایان مالکین و آقای خمینی (که از روحانیون است) و عده [ای] از اعضای جبهة ملّی تهران، به منزل شیخ حسین لنکرانی آمده بودند.
در این جلسه پس از صحبت پیرامون جبهة ملی از آقایان مالکین دعوت شد که با جبهة ملّی همکاری نمایند...»(41)
16 شهریور 41 از سوی شهرداری کرج در مسجد جامع‌ آن شهر، مجلس ترحیمی برای زلزله‌زدگان منطقة اشتهارد با حضور لنکرانی و حاج شیخ قاسم اسلامی و طبقات مختلف مردم برگزار شد. دو روز پیش از این تاریخ، لنکرانی با عنوان «رضاً بقضائه» اعلامیه‌ای دربارة خسارات مادی و انسانیِ زلزلة مزبور، صادر کرده و ضمن درخواست کمک برای بازماندگان فاجعه، مردم را به شرکت در جلسة ترحیمی که به این مناسبت از سوی حاج محمود شربت اوغلی در [16‍ شهریور] در مسجد جامع کرج برگزار می‌شود، فراخوانده بود.
در آن مجلس باشکوه، «به تقاضای لنکرانی، آقای اسلامی منبر رفته و از اخبار رادیو و نمایشهای تلویزیون، انتقاد کرد.(42) هزینة مجلس نیز توسط آقای شربت اوغلی (سرپرست کاروان حج، و مسئول شاخة جبههِ ملّی در کرج) تأمین گردید.
گزارش ساواک، مورخ 21 شهریور 41، ضمن بیان این نکته، خبر از تشکیل شعبه‌ای از جبهة ملی در کرج (به سرپرستی شربت اوغلی) داده و مهمانیها و دید و بازدیدهای لنکرانی را در باغ کرج، در باطنِ امر، دارای ماهیّت و هدف سیاسی دانسته است:
اطلاع واصله حاکی است که در نتیجة جلساتی که در منزل شیخ حسین لنکرانی واقع در حصار کرج، در لفافة دید و بازدید و صحنه سازی مذهبی تشکیل می‌گردیده، یک شاخة محلی وابسته به جبهة ملّی به وجود آمده و آقای شربت اوغلی ـ شغل بازاری ساکن تهران که سرپرست کاروان حجاج می‌باشد ـ و گفته شده که از اعضای مؤثر جبهة ملّی در بازار تهران است به سِمت سر شاخة مزبور، انتخاب گردیده است و قرار شده که شیخ حسین لنکرانی با عواملی که در کرج دارد، ضمن تماس با بعضی از رؤسای ادارات و معتمدین محل، شربت اوغلی را در کرج تقویت نماید.(43)
2 مهر 41 جلسه‌ای با اعضای جبهة ملی در منزل لنکرانی تشکیل یافت و اعلامیه‌های جبهة ملی، مورخ 18 شهریور 41، مربوط به قبوض اعانة جبهة ملی، بین افراد پخش شده و تصمیم گرفته شد که قسمتی از نطق نخست‌وزیر به عنوان پدیدة ‌آزادی در اثر عوامل خارجی به شکل بیانیه، چاپ و توزیع گردد. قبوض اعانة مزبور، اوراقی بود که شورای مرکزی جبهة ملی با امضای مهندس حسیبی، برای کمک به زلزله‌زدگان یعنی ساختن خانه‌های ویران شده و مرمت قنوات دهات خرده مالک، چاپ کرده بود و اللهیار صالح در مقام رئیس هیئت اجرایی جبهة ملی در اعلامیه‌ای با عنوان «هم‌وطنان شرافتمند» مورخ 18 شهریور 41 این مطلب را توضیح داده بود.(44)
4ـ2. لنکرانی در کرج؛ تشکیل «دولت در دولت!»
اینکه گفتیم لنکرانی و دوستانش عملاً در کرج دولتی در دولت ایجاد کرده بودند، سخنی گزافه نیست. با مروری بر کارنامة لنکرانی در اوایل دهة 40، وی را سیاستمدار متنفّذی می‌یابیم که تصمیم‌گیریهای مهمّ شهرستان کرج، بدون رایزنی با او انجام نمی‌گیرد، و هر جا که اقدامی به سود مردم و در جهتِ رفع مشکلات و بهبود وضعیت آنان صورت می‌گیرد، حمایت و وساطت لنکرانی، پیش‌گام یا پشتوانة آن است. به برخی از جلوه‌های این امر اشاره می‌کنیم:‌
اواخر شهریور 40 جمعی کثیر از علما و اصناف کرج، نامه‌ای به ادارة اتوبوس‌رانی شرکت واحد نوشته و از مدیر آن خواستند که مسیر خط کرج ـ تهران تا میدان سپه تهران (امام خمینی فعلی) امتداد یابد. نامه مزبور، توسط مرحوم لنکرانی، برای پی‌گیری نزد وزیر کشور (تیمسار سپهبد امیر عزیزی) ارسال گشت.(45)  27 شهریور 40 دکتر جهانشاد (مدیر کلّ شهرداری تهران) به «جناب آقای شیخ حسین لنکرانی» نوشت:‌ «عطف به مشروحة چاپیِ آقایان علما و کسبة اهالی کرج در مورد امتداد مسیر خط کرج تا میدان سپه، مراتب به شرکت واحد اتوبوس‌رانی ابلاغ شد. اینک رونوشت نامة شمارة 7020 ـ 23/6/40 جهت اطلاع به ضمیمه ایفاد می‌گردد». نامة ضمیمه،‌ نوشتة مدیر عامل شرکت واحد اتوبوس‌رانی (ملایری) به شهردار تهران بود که عطف به نامة چاپی علما و مردم کرج، وعده می‌داد: «در مورد امتداد مسیر خط کرج مشغول مطالعه هستیم تا هر چه زودتر ترتیب کار داده شود...».
همچنین در همان ایّام، جمعی از مشترکین تلفن در شهرستان کرج ـ توسط انجمن شهر کرج ـ به مهندس اشراقی (مدیر شرکت سهامی کلّ تلفن) نامه نوشته و در آن، خواستار تقلیل بهای سیم‌کشی تلفن، اصلاح رفتار مأموران شرکت، نصب دو رشته سیم عمومی دیگر و نیز خودکار شدن دستگاه تلفن این شهر، برای ارتباط تلفنی مردم با یکدیگر شدند و تهدید کردند: «چنانچه ظرف مدت 15 روز جواب» نامه «داده نشود و اقدامات لازم معمول نگردد ما ناچار خواهیم بود که پرداخت حق الاشتراک خودداری، و از استفاده از این دستگاه ناقص که جز اتلاف وقت نتیجة دیگری ندارد خودداری نماییم». وساطت و پی‌گیری این امر نیز به لنکرانی واگذار شد.
26 مهر 40، لنکرانی ضمن «شکایت از اوضاع مملکت، به انتقاد از اختلاس در شرکت واحد پرداخته و اقدام شرکت مزبور مبنی بر تصرف خط کرج را محکوم ساخت. وی، همچنین، با نقد اوضاع ناگوار اقتصادی کشور، بر لزوم چاره جویی در این مورد تأکید کرد. به گزارش مأمور مخفی، لنکرانی خاطرنشان ساخت: «‌انگلیسیها گفته‌اند بایستی عرب هیچ وقت گرسنه نباشد و ایرانی هم هیچ وقت سیر؛ زیرا اگر عرب گرسنه شد هیچ چیز نمی‌فهمد و خطرناک است؛ ایرانی هم اگر سیر شد آن وقت خطرناک است. در نتیجة این سیاست، مردم تمام گرفتار و گرسنه هستند، هیچ کس به فکر نیست. این وضع مملکت نیست، همة‌ مردم نابود شدند؛ بایستی فکری کرد.»(46)
26 مهر 40 شهردار کرج (علی بها) طی نامه‌‌ای به «حضرت آیت‌الله شیخ حسین لنکرانی» نوشت: «به طوری که استحضار دارند وضع آب کرج رضایت‌‌بخش نیست و بنا به درخواست اهالی، تصمیم گرفته شد این مشکل با حضور جناب عالی و سایر محترمین و معتمدین مطرح و تصمیم لازم برای تأمین آب لوله‌کشی گرفته شود. بنابراین خواهشمند است در جلسة مشاوره‌ای که در... هشتم آبان ماه 1340 در سالن تربیت بدنی واقع در خیابان دانشکدة کشاورزی تشکیل می‌شود، شرکت فرمایند».
در پی برگزاری این جلسه، جمعی از معاریف و شخصیتهای کرج، در حدود 8 آبان 40، به دولت امینی نامه نوشته و آن را همراه توصیه نامة لنکرانی برای لوله‌کشی آب کرج و پیشنهاد تأمین آب‌ آشامیدنی برای مردم آن شهر از طریق افزایش نرخ اتوبوس‌رانی، ارسال کردند.
3 بهمن 40 (به گزارش مأمور مخفی) در منزل لنکرانی جلسه‌ای با شرکت ‌آقایان بهاء (شهردار کرج)، زرندی (عضو انجمن شهر)، پرویزیان، جاوید (رئیس بانک ملی) تشکیل یافت که در خصوص ‌آقای سعیدی (فرماندار کرج) صحبت و تصمیم‌گیری کنند. فردای‌ آن روز نیز (باز به گزارش مأمور مخفی) جمعی از معتمدین کرج و اعضای انجمن شهر در منزل لنکرانی گرد آمدند و او در آن جلسه از انجمن شهر پرسید: چرا شهردار را انتخاب نمی‌کنید و شهر را بلاتکلیف گذاشته‌اید؟ و اعضای انجمن پاسخ دادند: اکثریت اعضای انجمن با انتخاب آقای بهاء موافقند؛‌ ولی فرماندار، مخالف است.(47)
در حدود 13 اسفند 40 نیز (به گزارش مأمور مخفی) اعضای انجمن شهر کرج و شهردار تصمیم گرفتند؛ پس از تماس با لنکرانی و کسب اجازه از نامبرده، از دادستان کرج به نخست‌وزیر شکایت کنند.(48)
28 تیر 41 ساواک کرج به تهران گزارش داد:‌ اکثر مردم کرج و حومه از طرز کار شرکت واحد اتوبوس‌رانی کرج، به‌رغم نارضایتی آنها از شرکت اتو توکل (که ظاهراً به دربار، وابسته بود) اعلام رضایت می‌کنند و معتمدین کرج (حاجی محمدخان زکی خانی، باقر زکی خانی، اسدالله زرندی و...) به منظور پشتیبانی از شرکت واحد، جلساتی در منزل لنکرانی تشکیل داده‌اند.(49) در گزارش همان سازمان، مورخ 13 مرداد 41، خاطرنشان گردید که: لنکرانی از جلسات تشکیل شده در منزل خویش برای تبلیغ بر ضدّ رژیم بهره می‌گیرد. وی «حتی در یکی از جلسات،‌ دربار ایران را مرکز فساد کشور معرفی نموده و گفته است که عاملین شرکت اتو توکل هم وابسته به دربار می‌باشند.»(50) اواخر مهر 41 نیز، انجمن شهر کرج برای تعویض علی بهاء (شهردار کرج) تشکیل جلسه داده و قرار شد حول این موضوع با لنکرانی صحبت کنند.(51)
آنچه گفتیم حاکی از نفوذ عمیق لنکرانی در دوائر دولتیِ کرج، و بهره‌گیری وی از این نفوذ، برای حلّ مشکلات مردم بود. افزون بر این، باید از دعوت رؤسای ادارة بهداری و بانک سپه کرج از لنکرانی یاد کرد که به‌ ترتیب در بهمن 40 و فروردین 41 حضور وی را برای شرکت در مراسم افتتاح بخش جراحی بیمارستان کرج و نیز افتتاح شعبة بانک سپه آن شهر خواستار شده بودند. چنان که آقای شیخ الاسلامی، مسئول بنگاه حمایت مادران و کودکان کرج، نیز در 15 اردیبهشت 49 طیّ نامه‌ای به «حضور مبارک حضرت حجت‌‌الاسلام آیت‌الله آقای لنکرانی مدّ ظله‌ العالی» چنین آورد: «حضرت آقای لنکرانی، در اجرای دستور سرکار، بیمارِ حاملِ کارت، تحت معاینه و معالجه قرار گرفت. مراتب عرض سلام و ارادتمندیَم را بپذیرد...».
4ـ3 تعریض به شاه و امینی
اقدامات لنکرانی برای بهبود اوضاع مردم و مبارزه با مفاسد و نابسامانیها، اختصاص به شهرستان کرج نداشت و مسائل سیاسی مهم مملکتی نظیر مسئلة اصلاحات ارضی را نیز شامل می‌شد.
می‌دانیم که در آغاز دهة چهل، اجرای نقشة امریکاییِ «اصلاحات ارضی» یا بهتر بگوییم: تقسیم اراضی، در صدرِ دستور کار رژیم قرارداشت. هدف از این طرح، علاوه بر نابودی کشاورزی ایران و تبدیل کشورمان به بازاری گسترده برای مصرفِ فزایندة کالاهای‌ امریکایی تضعیف و نابودیِ قدرتهای بومی و محلّی بود. این‌قدرتها، چنان‌که تاریخ ایران بارها نشان داده بود در مقاطع حسّاس می‌توانستند به نفع نیروها و جریانهای اصلاح طلب و ضدّ دیکتاتوری وارد عمل، شوند و با وجود آنها، اساساً تمرکز «مطلق» قوا در شاه مستبد و اجرای ذلیلانة اوامر امریکا و کنسرسیوم، ممکن یا آسان نبود.
25 دی 40 لایحة اصلاحت ارضی از شاه به دولت امینی ابلاغ شد و 19 بهمن همان سال لایحة مزبور (پس از مدتها جار و جنجال و تبلیغات در رادیو و جراید وابسته) از سوی دولت تصویب شد و مخالفت آیات عظام قم و نجف را برانگیخت. چنان‌که، آیت‌الله گلپایگانی در 16 اسفند همان سال در پاسخ تلگرام موذیانة حسن ارسنجانی (وزیر کشاورزی)، مخالفت خویش را با قانون اصلاحات ارضی ابراز داشت. چند روز قبل از تصویب لایحة مزبور توسط دولت، یعنی در 7 بهمن 40، نظریات لنکرانی راجع‌به اصلاحات ارضی، به قلم آقای کیاعلی کیا،‌ دوست و دست پروردة دیرین لنکرانی، در روزنامة آرزو(52) درج و انتشار یافته بود. مأمور مخفی رژیم، بخشی از اظهارات لنکرانی در مصاحبه با یکی از مخبرین جراید هفتگی تهران در کرج، پیرامون اصلاحات ارضی را چنین گزارش کرد:
«این قانون در ظاهر آب و رنگ خوبی دارد، ولی در باطن، توخالی است... اصولاً دستور اسلام است که هر کس مقداری زمین اضافه داشته باشد و نتواند آن را آباد کند، شرع [= حاکم شرع، فقیه جامع الشرایط و صاحب ولایت شرعیه] مجاز است که آن را به شخص دیگری واگذار نماید تا نسبت به آباد ساختن آن اقدام نماید...».
مسئول ساواک در ذیل این گزارش چنین «نظریه» می‌دهد که: «تصور می‌رود منظور آقای لنکرانی از این جمله که شرع می‌تواند در مورد اراضی اقدام نماید این بوده که اصلاحات ارضی بایستی با نظر روحانیون و طبق دستورات اسلامی عملی گردد»(53). در 12 شهریور 41 نیز نظریات لنکرانی بدون ذکر نام وی، علیه اصلاحات ارضی طیّ مقاله‌ای در روزنامة شلاق(54) منعکس گردید. مقالة مزبور عنوان زیر را بر پیشانی خود داشت: ‌«در ایران تقسیم لازم نیست، ولی تعدیل واجب است.
خلق را تقلیدشان بر باد داد/ ای دو صد لعنت بر این تقلید باد!».
سال‌نامة وزین گلستان به مدیریت محمدهادی جواهری، از مجلات وزین و روشنفکرانه‌ای بود که عناصر مبارز وقت نظیر دکتر علی شریعتمداری، دکتر کاظم سامی، شیخ مصطفی رهنما و... در آن مقاله می‌نوشتند. مدیر مجله، در اسفند 40 با لنکرانی مصاحبه‌ای راجع‌به وضعیت جهان در کشاکش شرق و غرب (امریکا و روسیه و چین) انجام داد که با عنوان «شرق و غرب» در نوروز 41 چاپ و منتشر گردید.(55) در آن مصاحبه‌، لنکرانی، ضمن انتقاد از مرام استعماری امریکا پس از جنگ جهانی دوم، به پیش بینیهایی دربارة اوضاع آیندة جهان و تضاد ابرقدرتها پرداخت و در پایان نیز اظهار داشت:‌
«راه تخلص این است که طرفین، رجالِ عاقلِ انسان دوستِ آزاد و آزادة خود را با هم ارتباط دهند و به وسیلة وضع یک قانون اساسی جهانی براساس عقل سلیم و امکانات، خودشان و بشریت را از این ورطة هولناک خلاصی بخشند».
انتقاد لنکرانی به سیاست ‌امریکا، نوعی موضع‌گیری نسبت به شاه و نخست‌وزیر وی، دکتر علی امینی بود که آن زمان برای نزدیکی به واشنگتن، با هم مسابقه گذاشته بودند. چنان‌که در آغاز مصاحبة مزبور نیز لنکرانی ـ به نحوی ظریف ـ نخست‌وزیرِ امریکا فیل و مدّعیِ اصلاح را مورد طعنی آشکار قرار داده بود که، از قرار مسموع، خشم وی را برانگیخت. لنکرانی در پاسخ به این سؤال که: «راجع به اوضاع ایران و جریانات فعلی، نظر جناب عالی چیست؟» اظهار داشته بود که:
از این جواب معافم کنید و در عین حال برای تمام کسانی که واقعاً قصد اصلاح داشته باشند از خدا، عقل و توفیق می‌خواهم.
همچنین در همان دوران، لنکرانی مقاله‌ای با عنوان «زنده بلا، مرده بلا» برای درج در جراید روز نوشت که در آن از کارشکنیِ موذیانة امریکاییها در شروع و پیشبرد کارِ ساختمان سدّ کرج، به‌شدت انتقاد شده بود.(56)
در چنین فضا و بستری است که به گزارش مأموران ساواک، شعبه‌ای فعّال از جبهة ملی در کرج سر بر می‌آورد و لنکرانی در رأسِ هِرَمِ آن حضوری جدّی دارد و می‌کوشد سران جبهه را با شخصیت امام ‌آشنا سازد.

4ـ4 لنکرانی و جبهة ملّی: همکاری «مشروط و جهت‌دار»
جبهة ملی، در حقیقت، نه یک حزب، بلکه مجموعه‌ای از احزاب و شخصیتهای میهن‌دوست و مبارز است که حول اهداف مشترکِ مالی و میهنی گرد آمده و برای نیل به آن اهداف، با هم همکاری دارند. رجال پخته و مجرّب سیاسیِ کشورمان از آن جمله: لنکرانی، همواره معتقد بوده‌اند که هرگاه احزاب موجود کشورمان دست از اختلافات و چشم و هم‌چشمیها برداشته جبهه‌ای متحد تشکیل دهند و بر مبنای اهداف مشترک ملّی و با اتکا به نیروی عظیم ملت عمل کنند، پیروز می‌شوند و هرگاه از حالت جبهه‌ای خارج شده به تحزب و تفرق بازگردند، دچار شکست و نابودی می‌شوند.
آنچه که بعد از انقلاب به عنوان «جبهة ملی» شاهد بودیم ـ برخلاف وضعیت جبهة مزبور در مبادی تأسیس آن توسط دکتر مصدق در اوایل نهضت ملی کردن صنعت نفت ـ به دلیل جدایی و احیاناً تعارض روحانیت با جبهة ملّی، بیشتر یک حزب بود تا جبهه. در واقع،‌ آن جبهة ملّی که امثال لنکرانی و طالقانی در آن روزگار با آن همکاری داشتند، همان جبهة واقعی بود نه حزبی با عنوان جبهه.
وجهة نظر لنکرانی و طالقانی و هم‌فکران آنها دربارة نکات یاد شده را می‌توان به‌روشنی از متنی که در زمستان 41 در انتقاد از اولین کنگرة جبهة ملی در تهران نوشتند، استنباط کرد. از متن مزبور که ذیلاً می‌خوانید بر می‌آید که اولاً تلقی آنان از مفهوم جبهه، تلقیی کاملاً مغایر با مفهوم حزب به معنای رایجی سیاسیِ آن ـ که تلاش و تکاپوی یک اقلیتِ صد در صد هم‌فکر و هم‌سلیقه برای دستیابی به قدرت بر اکثریت می‌باشد ـ بوده است و ثانیاً اصرار داشته‌اند که جبهه، «در تمام مراحل...، اصول عالیة اسلامی و مبانی مقدسة جعفری» را «کاملاً رعایت» کند.
جبهة مقدس ملّی
جمعیتی به نام اولین کنگرة جبهة ملّی در تهران تشکیل شد و افرادی در مقابل امر انجام یافته و خاصی، قرار گرفتند. یعنی اکثریت آن را حزب خاصی تشکیل دادند. عنوان جبهة ملّی ایران، خود معرّف کیفیّت است؛ آن قیام تاریخی عمومی ملت ایران در مبارزه با استعمار و استبداد پس از شروع، به نام جبهة ملی شناخته شد. زمان گذشت و ملت ایران در مقابل تحوّلاتی قرار گرفت و حُسنِ تشخیص و لیاقت فطریِ ملت ایران، تصفیه‌هایی را عملاً انجام داد و افراد شریف مبرّزی که وفاداری خود را به ملت ایران حفظ کرده باشند مورد احترامند، ولی برای اینکه جنبة این عنوان، مخدوش نشود و مبارزة ملی از حدود جنگ با استعمار و استبداد تجاوز نکند و وحدتی که بدون اختلاف طبقاتی بحمدالله موجود است بر اثر امیال و سلیقه‌های خاصی متزلزل نگردد، اعلام می‌کنیم:
1. جبهة ملی ایران، حزب و یا جمعیت خاصی نیست و نباید در انحصار یک و یا چند حزب و در اختیار افراد حزبی قرار گیرد.
2. در تمام مراحل باید اصول عالیة اسلامی و مبانی مقدسة جعفری که ملت ایران مفتخر به تقیّد به آنند، کاملاً رعایت شود.
3ـ شرکت دو تن از خانمها در کنگره، بر خلاف انتظار بوده و جای تأسف است و علاوه بر جنبه‌های دینی، لازم است از هر اقدامی که لطمه به این وحدت مقدس می‌زند، خودداری گردد.(57)
4ـ5. تلاش لنکرانی برای ارتقای دیدگاه نخبگان دین و سیاست
لنکرانی در آن برهة حسّاس از تاریخ، حرکت اصلاحی خویش را، به طور هم‌زمان، در دو عرصه پیش می‌بُرد:
1. احزاب و شخصیتهای سیاسی 2. حوزه‌های علمیة ایران و عراق.
نامة مرحوم آیت‌الله العظمی محمد فاضل موحدی لنکرانی، دوست وهم‌بحث دیرینِ حاج آقا مصطفی، و مرجع تقلید کنونی، در 23 خرداد 43 از قم به لنکرانی، نشان از نفوذ و مقبولیتِ آراءِ اصلاحیِ لنکرانی در آن زمان بین فضلای حوزة علمیة قم دارد:
«... مسافرت اخیر حضرت عالی به قم موجب گردید که دوری پس از مراجعت کاملاً مؤثر گردد. امید است در آتیة نزدیک، موفّق به درک فیض محضر شریف گردیده و از آن دریای بی‌پایان بهره‌های کافی نصیب گردد. ذکر خیر حضرت عالی در کثیری از محافل، مخصوصاً محافلی که از رفقا و دوستان و آشنایان به روحیات و خصوصیات اخلاقی و علمی و سایر جهات و فضایل دیگر تشکیل می‌شود،‌ غالباًَ موجود است. ان شاءالله در اثر نصایح مشفقانه و راهنماییهای خیرخواهانة حضرت عالی، عالم اسلام و روحانیت، خالی از نقایص گشته و پیشرفت کند.»
در همین زمینه، می‌توان به نامة حجت‌‌الاسلام و المسلمین حاج آقا شهاب‌الدین اشراقی (داماد امام خمینی و دوست لنکرانی) اشاره کرد که در تاریخ 29/7/40 از قم به لنکرانی در کرج نوشته و در آن، با بیانی شگفت، شیفتگی و اخلاص خود نسبت به شخصیت آن مرحوم را باز گفته است. نامة مزبور ـ که اطلاعات ارزشمندی را دربارة موقعیتِ علمیِ امام در حوزة قم، و محبت ایشان و فرزندشان حاج ‌آقا مصطفی به لنکرانی، در بر دارد ـ چنین است:
تهران، کرج، حضور معظّم دانشمند بزرگوار حجت‌‌الاسلام و المسلمین آشیخ حسین لنکرانی ـ‌ دامت برکاته ـ مشرّف باد.
تقدیمی از قم، شهاب الدین اشراقی.

بسم‌الله الرحمن الرحیم، به عرض محترم عالی می‌رساند: یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود، حقیقتاً (58) محضر دلنشین و پرفیض و برکت آن سرور محترم هیچ‌گاه فراموش نمی‌شود و آن حنجرة آتشین، که حاکی از قلبی آکنده به ایمان است، هنوز در گوش مخلص، طنین انداز است. امیدوارم باز توفیق زیارت و درک محضر شریف، نصیبم گردد و مرجوّ آنکه در قم، در کلبة حقیر این سعادت پیش آمد کند.
قم، خبر تازه‌ای که قابل عرض باشد ندارم. حضرت آیت‌‌الله خمینی، سالم و سلام خالصانه ابلاغ می‌دارند. در اثر تقاضای آیت‌الله زادة بروجردی، مجلس درس ایشان به مسجد اعظم منتقل گشت. هجوم فضلا به درس معظم‌ له به قدری است که حقیقتاً شعائریت دارد. خوب بود از نزدیک مشاهده می‌فرمودید و راستی همان مجلس درس آیت‌الله بروجردی از نو پدید آمده است. چند روز قبل جناب آقای مهندس وفایی را که از رفقا و دوستان است و مردی است حقیقتاً سرشار از ادب و وفا و صفا زیارت کردم. ایشان فرمودند در کرج هستم. گفتم به محضر جناب لنکرانی مشرّف می‌شوید؟ فرمودند هنوز توفیق، رفیق نگشته. گفتم نصف عمر تو شد بر فنا...(59) از تصدیق معذرت می‌خواهد. آیت‌الله زادة عزیز. آقای آقا مصطفی، به ابلاغ سلام مفتخرند. سلام خالصانة حقیر را خدمت فرد فرد آقایان ابلاغ فرمایید. قربانت ارادتمند شهاب‌الدین اشراقی. امضا، 29/7/40 (60)
کوشش اصلاحیِ لنکرانی، صرفاً معطوف به حوزة علمیة قم نبود، بلکه حوزة بزرگ نجف را نیز فرا می‌گرفت. دوستان لنکرانی که در آن روزگار از ایران به نجف می‌رفتند حاملِ پیامها و توصیه‌های اصلاحیِ مکتوب یا شفاهیِ او به بزرگان حوزة نجف بودند. حجت‌‌الاسلام و المسلمین سیدجمال‌الدین موسوی ملایری(61) در نامه‌ای مورخ حدود سال 1339 شمسی از نجف به لنکرانی می‌نویسد:
...پس از تقدیم عرض اخلاص و سلام، پیوسته سلامتی و دوام سعادت و عزت را برای حضرت عالی خواستارم. غالباً به یاد حضرت عالی و در اغلب مشاهد مشرّفه و قبور مطهّرة اجداد گراممان، سلام حضرت عالی را عرض نموده، و حوائج سرکار را خواستار شده‌ام. بسیار عذر می‌خواهم با نهایت اشتیاقی که داشتم، نتوانستم بیش از یک مرتبه در تهران شما را زیارت کنم و دو مرتبه تلفن نمودم که تشریف نداشتید منزل. از روزی که به نجف اشرف وارد شده‌ام در تماسهایی که با ‌آقایان علما پیدا نموده‌ام دردهای دینی و آمالهای مذهبی شما را گوشزد نموده، امید است با نوشتجات مؤثرتان و یک مسافرت به عنوان زیارت، جامة عمل به خود بگیرد...
هدف لنکرانی، احیای شکوه و نفوذ روحانیت شیعه پیش از موج اختناق و سرکوب رضاخانی بود. 17 آذر 42 مأمور ویژة ساواک گزارش داد: «اخیراً حسین لنکرانی به طور خصوصی اظهار نموده که ما مشغول اقداماتی هستیم تا وضع سابق روحانیت را در ایران به وجود آوریم».(62)

4ـ 6. معرّفیِ امام «به عنوان زعیم ملت» به عناصر مبارز، و آغاز مبارزة مشترک با رژیم
کشاندن حوزه‌های علمیه، بویژه حوزة قم به میدان مبارزه، و بهره‌جویی از انرژی عظیم آنها در پیشبرد اصلاحات، طبعاً ایجاب می‌کرد که لنکرانی با شخصیتهای طراز اول دینی تماس بگیرد و پیرامون مفاسد موجود و دسیسه‌های استعمار و استبداد بر ضدّ اسلام و ایران گفت‌وگو کند و آنان را به قیام جهت رفع مفاسد و جلوگیری از دسیسه‌های یاد شده تحریض نماید. ضمناً نهاد «مرجعیت» می‌توانست در مبارزات اصلاحی و بهبود وضعیت موجود،‌ نقش مهم و تعیین کننده‌ای ایفا کند، و توجه به این امر، مقتضیِ آن بود که از میان نامزدهای طبیعیِ مرجعیت پس از مرحوم آیت‌الله بروجردی، شخصیتی شجاع، دردآشنا، دلسوز و اصلاح طلب انتخاب شده و به عنوان زعیم دینی و پرچمدار اصلاحات در جامعه، معرّفی و تبلیغ گردد. این مرجعِ شجاع و دلسوز که بهتر از هر کسی می‌توانست پرچم اصلاحات را بر دوش گیرد، از نظر لنکرانی، کسی جز حاج آقا روح‌الله خمینی نبود.
لنکرانی ضمناً با شخصیت دو جانبة مذهبی ـ سیاسی و نیز دوستان گوناگونی که در دو عرصة دین و سیاست داشت، می‌کوشید برجستگان این دو عرصه را به هم نزدیک ساخته و در مبارزات سیاسی ـ اجتماعی، مرتبط و هماهنگ سازد. اقدام وی به برگزاریِ ضیافتی متشکل از امام خمینی، معاریف کرج و سران جبهة ملی، در 10 شهریور 40 دقیقاً در راستای اجرای همین سیاست بود.
4ـ7. ضیافت باشکوه، و تیراندازی به تاج شاهانه! (شهریور 40)
گزارش مأمور ساواک از اجتماع سران جبهة ملی و امام، روز جمعه 10 شهریور 40 در باغ لنکرانی در کرج را قبلاً آوردیم. یکی از شاهدان عینی که در جلسة مزبور حضور داشته، گزارشی خواندنی از آن نشستِ تاریخی به دست داده است که ذیلاً می‌آوریم.
آقای سرهنگ سیدجعفر (نورالدین) پور سجادی، از منسوبین نزدیکِ آیت‌الله حاج شیخ محمدتقی آملی ـ فقیه و فیلسوف مشهور تهران در عصر اخیر ـ است که با مرحوم لنکرانی ارتباط و آشنایی دیرین داشته و شاهد پذیرایی لنکرانی در باغ کرج از امام و فرزند ایشان، حاج آقا مصطفی بوده است. پور سجادی در سال 1354 که هنوز 5 ـ 6 سال به پایان خدمت معمولِ نظامی او مانده بود، از سوی ضدّ اطلاعات ارتش، تحت بازجویی قرار گرفته و نهایتاً مجبور به نوشتن تقاضای بازنشستگی شد. روحیّه و احساسات انقلابیِ دیرین وی را از تلگرافی می‌توان دریافت که در فروردین 1337 از اهواز به لنکرانی زده است:
از اهواز به کرج، 7/1/ [1337].
حضرت آیت‌الله شیخ حسین لنکرانی، پیشگاه مقدس یاور جرئت‌بخش ستم‌کشان و دشمن ستم‌کاران، پناه و امید خلق.
نوروز را به جناب عالی و دوستان، شادباش عرض می‌کنم، پورسجادی.
آقای پورسجادی در 21 آبان 1379 اظهار داشتند:
مرحوم لنکرانی در حصار کرج، باغی داشتند که سالها محلّ رفت و آمد دوستان ایشان و نیز ملجأ گرفتاران و نیازمندان بود.(63) نخستین دیدار من با امام در همان باغی اتفاق افتاد، که داستان آن را اکنون برای شما بازگو می‌‌کنم.
آقای لنکرانی یک روز به من گفتند: می‌خواهم به افتخار حضرت آیت‌الله حاج آقا روح‌الله خمینی، یک مهمانی بزرگی در باغ کرج بدهم. این مسئله دو سه سال قبل از دستگیری امام بود؛ بعد از فوت مرحوم آیت‌الله بروجردی (فروردین 1340) و قبل از وقوع کشتار 15 خرداد 1342. آن زمان، آقای خمینی را تنها خواص می‌شناختند و عامّة مردم هنوز با ایشان آشنا نشده بودند. من هم با امام ‌آشنایی نداشتم. ‌آقای لنکرانی گفتند: در این مهمانی، کسی را که هم‌شأن آیت‌الله خمینی بوده، بتواند با ایشان به اصطلاح گپ بزند و صحبت کند، جز دایی تو آیت‌الله شیخ محمدتقی آملی نمی‌شناسم. شما آقای آملی را دعوت کنید که در مهمانی شرکت کرده و با حاج‌ آقا روح‌الله دیدار و گفت‌وگو کنند.
من متأسفانه دعوت آقای لنکرانی را خیلی دیر به گوش آقای آملی رساندم و در نتیجه ایشان ـ به رغم علاقة خود به این دیدار ـ نتوانست در آن مهمانی حضور یابد. سرِ این مسئله هم مرحوم آملی خیلی از دست من عصبانی شد که، من در این وقت تنگ، وسیلة مناسب برای حرکت به کرج را ندارم و چرا این قدر دیر به من خبر دادی؟! باری،‌‌ آقای آملی نتوانستند شرکت کنند؛ ولی خود من در آن مهمانیِ باشکوه حضور یافتم. سر سفره، روی کنجکاوی، تعداد حضار را که شمردم بالغ بر 90 تن می‌شدند. در بین مهمانان، تا آنجا که یادم هست، علاوه بر شخص امام، کسانی از شخصیتهای قم و تهران و کرج نظیر مرحوم حاج آقا شهاب الدین اشراقی و آقایان زرندی و حسین شاه حسینی، حضور داشتند. فرزند امام، حاج آقا مصطفی، آن روز تشریف نداشت. از رؤسای ادارات کرج (من جمله رئیس اوقاف کرج) نیز مخصوصاً دعوت شده و همگی در ضیافت شرکت داشتند. این مهمانی را، چنان‌که گفتم، مرحوم لنکرانی به افتخار آیت‌الله خمینی برگزار کرده بود. افراد از پیش از ظهر به منزل لنکرانی آمدند و نهار را هم در همان جا صرف کردند.
پس از صرف ناهار، طرفهای عصر بود که صحبت از یکی از کتابهای شیخ محمد عبده (پدر دکتر جلال عبده مشهور، و از رجال مهمّ دادگستری عصر پهلوی) به میان آمد و بعضی از حضار ـ در حالی که کتاب عبده دست به دست می‌شد ـ با آب و تاب شروع به تعریف از کتاب مزبور کردند. امام که ساکت نشسته بود گفت: بدهید ببینم. کتاب را به وی دادندو ایشان مدتی آن را ورق زد و مطالب آن را نگاه می‌کرد و سپس ژست خاصی از خود نشان داد که، یعنی این کتاب‌، مستحقِ آن همه تمجید و تحسین که شما می‌کنید، نیست!
آقای لنکرانی اظهار داشت که: حضرت آقا! این کتاب در حدّ حضرت عالی نیست؛ این را برای دانشگاه نوشته‌اند و قصد این بوده که دانشجویان برای دورة دکترا آن را فرا بگیرند. آقای خمینی ظاهراً گفتند: خوب، اگر برای این مرحله نوشته شده، اشکالی ندارد. بنده که امام را نمی‌شناختم با خود گفتم: این آقا کیست که فردی چون شیخ محمد عبده را نیز از حیث فضل و دانش قبول ندارد! و این برای من جالب بود.
باری، در آن مجلس من از لنکرانی شنیدم که، با وجود حاج آقا روح‌الله، معنی ندارد کسی داعیة مرجعیت داشته باشد. نکتة جالب این است که همان روز طرفهای غروب، بین حضار، با تفنگ بادی، یک مسابقة تیراندازی برگزار شد که امام هم نهایتاً در آن شرکت جست. یک قوطی کبریت (یا جعبة سیگار ـ تردید از من است) گذاشتند و قرار شد از فاصلة حدوداً هشت متری به آن شلیک کنند. به نظرم می‌آید روی قوطی کبریت (یا جعبة سیگار)، عکسی از تاج وجود داشت و افراد، همان را نشانه می‌گرفتند! در خلال تیراندازی، امام نیز اظهار تمایل کردند که در تیراندازی شرکت کنند. تفنگ را گرفتند و گفتند ببینم و 5 تیر پشت سر هم شلیک کردند که همگی به هدف (تاج شاهنشاهی) اصابت کرد. نشانة تاج را خوب در یاد دارم، زیرا بعدها با تذکار آن خاطره، ما می‌گفتیم: این حاج ‌آقا مثل اینکه از روز اوّل با تاج دشمن و مخالف بوده است که به خالِ هدف زد!
پس از اصابت تیرها، ‌آقای لنکرانی ـ فکر می‌کنم به علت اینکه ترسیدند یک موقع مبادا امام را چشم کنند ـ جلو آمد و گفت: آقا، مرحمت بفرمایید تیرهایمان کم است، دیگران هم استفاده کنند. مشاهدة این صحنه از امام، برای دومین بار ما را به شگفتی برد که، عجب، این چه مجتهدی است که تیراندازی هم بلد است! چون من ندیده بودم مجتهد، تیرانداز هم باشد؛ در مورد برخی از امامان نظیر امام باقر ـ علیه السلام ـ حدیثی شنیده بودیم که در حضور خلیفة اموی تیراندازی کرده بودند، اما اینکه در بین نوّاب آن بزرگواران هم تیراندازان مسلّطی یافت شوند برای ما تازگی داشت. بعد گویا صحبت شد که حاج آقا روح‌الله در فنّ شنا نیز کاملاً استادند؛ ولی موقعیت و مقام و لباسشان اجازه نمی‌دهد در مسابقة شنا هم شرکت کنند.
صحنة دیگری از امام در باغ آقای لنکرانی شاهد بوده‌ام که نقل آن در آشنایی با روحیة مستقل و ضدّ اجنبی امام بی‌فایده نیست. ماجرا، این‌بار نیز سر سفرة غذا (شام) اتفاق افتاد. آقای خمینی بالای سفره نشسته بود و جز او چند تن دیگر نیز حضور داشتند. شرح مفصّل قضیه اینک در یادم نیست. یکی از حضار که شیفتة غرب و به قول معروف: غرب زده، تشریف داشت، با آب و تاب از کارهای غربیها به عنوان مظاهر ترقی و پیشرفت تعریف می‌کرد. آقا در حالی‌که مشغول صرف غذا بود، ناگهان سر برداشت و با غیظ فرمود: پدر ناخوش، مثل این است که جدّ و ‌آبایش در آنجا به دنیا آمده و آنجا زندگی کرده است که این قدر، مرعوب فرهنگ آنجا شده و از آنها تعریف و تمجید می‌کند!
پس از آن تاریخ، به اتفاق مرحوم لنکرانی یک دو بار به دیدار آقای خمینی در قم رفتیم که در محلة یخچال قاضی می‌نشستند، و آن گونه که استنباط می‌شد، مذاکرات آقای لنکرانی با ایشان حول مسائل سیاسی روز دور می‌زد و لنکرانی امام را به دخالت در امور سیاسی تشویق و تحریض می‌نمود. با توجه به این سوابق و نیز نقشی که لنکرانی در طول سالهای مبارزه با شاه در دهة چهل و پنجاه ایفا کرد، جدّاً معتقدم که آقای لنکرانی در بنیان‌گذاری انقلاب و زمینه‌سازی برای تأسیس نظام جمهوری اسلامی، نقش اساسی داشته‌اند.
در این سالها نامه‌های متعددی بین لنکرانی و امام و منسوبان نزدیک ایشان رد و بدل شده است.
5. همکاری امام و لنکرانی از آغاز نهضت اسلامی تا قیام 15 خرداد (پاییز 41 ـ تابستان 42)

5ـ1. نهضت انجمنهای ایالتی و ولایتی (پاییز 41)
نخستین حرکتی که رژیم پهلوی، (پس از فوت مرحوم بروجردی) به اشارة قدرتهای خارجی، برای تضعیف اسلام و روحانیت در کشورمان آغاز کرد، تهیة لایحة انجمنهای ایالتی و ولایتی بود که در آن، با شیطنتهایی، موذیانه راه بر ورود عناصر بهایی و... باز شده بود.
آیت‌الله لنکرانی با مظالم رژیم پهلوی شدیداً مخالف بود و از آنجاکه بر اثر رویدادهایی چون کودتای 28 مرداد، انعقاد پیمان بغداد، قرارداد کنسرسیوم و حبس و اعدام مبارزین، رژیم پهلوی فاقد هر گونه مشروعیت شمرده می‌شد ـ از هیچ فرصتی برای ضربه زدن به آن رژیم دریغ نمی‌کرد. با این اندیشه و انگیزه، طبعاً نهضت امام و مراجع تقلید قم و مشهد بر ضدّ لایحة ضد اسلامیِ دولت عَلََم، از نظر وی بستر مساعدی برای ساماندهی مبارزه با رژیم بود و می‌شد و از آن به مثابة سکّویی برای دستیابی به اهداف اصلاحیِ اسلامی بهره جُست.
15 مهر 41 لایحة‌ انجمنهای ایالتی و ولایتی در دولت اسدالله عَلَم تصویب شد. در لایحة مزبور، قید اسلام و نیز سوگند به قرآن از شرایط انتخاب‌کنندگان و انتخاب‌شوندگان حذف شده بود، و این عمل، از نظر علما و متدیّنین (گذشته از آنکه خلافِ مصرَّحاتِ قانون اساسی بود) نقطة‌ آغازی برای حرکتهای استعماری و ضد اسلامی رژیم تلقی شد و در نتیجه، قیام سراسری مراجع و علما را بر ضد آن تصویب‌نامه برانگیخت. چند روز بعد از تصویب لایحه، علما در تلگراف به شاه، تصویب‌نامة دولت را آماج اعتراض قرار دادند؛ ولی با پاسخ سر بالای شاه، روبه‌رو شده و مجدداً دست به تلگراف اعتراض زدند.
در بحبوحة نهضت مزبور، مراجع مبارز قم برای رساندن انتقادها و اعتراضهای متین و مستدلّ خود به گوش شاه، متوسل به آیت‌الله لنکرانی شدند و از وی خواستند که با استفاده از روابط و سوابقی که با اولیای امور داشته ـ و بویژه در اوایل سلطنت محمدرضا، با وی کراراً دیدار کرده ـ است، انجام این مهم را بر عهده گیرد. لنکرانی نیز مأموریت فوق را پذیرفت و برای ملاقات با شاه وسائطی برانگیخت، ولی شاه که از مواضع حادّ لنکرانی نسبت به خود اطلاع داشت، تلاش وی برای تماس و گفت‌وگو با خویش را ناکام گذاشت.
مرحوم لنکرانی، خود به مناسبت ذکر این جریان می‌فرمود:
سالها پیش از درخواست علما و مراجع، یعنی چندی پس از وقوع کودتای 28 مرداد، بعضی از سیاسیون(64) بدون اطلاع من با دربار تماس گرفته و گفته بودند فلانی (یعنی لنکرانی) خواهان ملاقات با شاه می‌باشد. آقای لنکرانی توضیح دادند که،‌ افراد مزبور با من ارتباط و صمیمیت داشته و خواهان تعدیل اوضاع بودند و بدشان نمی‌آمد که در آن شرایط، خودی نشان داده و ضمناً مصدر یعنی از اصلاحات سیاسی ـ اجتماعی گردند. باری، آنها بدون اطلاع این جانب، با دربار تماس گرفته و قرار ملاقاتی میان من و او را گذاشتند. زمان مقرّر که نزدیک شد از سوی دفتر شاه به من زنگ زدند که: «حضرت آیت‌الله، فراموش نفرمایید که فلان ساعت با اعلی حضرت، برنامة ملاقات دارید و ایشان به این امر عنایت داشته و در موعد مقرّر منتظرتان هستند». تذکرها و تأکیدهای تلفنی هر چند وقت یک بار تکرار می‌شد و هر چند لحظة موعود نزدیک‌تر می‌شد آب و تاب بیشتری می‌یافت. ولی چون اشخاص یاد شده، به اصطلاح سر خود، بین من و شاه قرار ملاقات گذاشته و من نیز ضرورت و لزومی برای این امر احساس نمی‌کردم، به قضیه بی‌اعتنا ماندم و به رغمِ آن همه تماس و تأکید که به‌وضوح، نشانگرِ تمایل زیاد شاه به این ملاقات بود،‌ ملاقات از سوی من انجام نگرفت.
اما این بار، در غائلة انجمنهای ایالتی و ولایتی، به لحاظ درخواست جمعی از مراجع بزرگوار، مبنی بر گفت‌وگوی من با شاه و امیدی که به تأثیر مثبت این دیدار در پیش‌گیری از مظالم فزایندة پسر رضاخان و اصلاح رویّة جاری می‌رفت، در صدد تماس با شاه بر‌آمدم ولی با درهای کاملاً بسته روبه‌رو شدم!
در بین اسناد به‌جا مانده از مرحوم لنکرانی، نامه‌ای از سردار فاخر حکمت ـ رئیس مکرّر مجلس شورا در دهه‌های 20 و 30، و از آن جمله رئیس مجلس شورای بیستم ـ وجود دارد که در 7 آبان 41، در پاسخ به درخواست لنکرانی مبنی بر وساطت بین او و اولیای امور، نوشته و در آن، اعلام ناتوانی کرده است: «... امروز بنده را دسترسی به اولیای امور نیست، مع هذا برای آقای اعدلیان توصیه نوشتم».(65)
8 آبان 41، بالاخره رژیم در برابر علما و مردم عقب‌نشینی کرد وتصویب‌نامه را لغو نمود. اقدامات بعدی رژیم، نشان داد که لغو تصویب‌نامه، یک عقب نشینی تاکتیکی برای شروع حملات بعدی بوده است. به گفتة آقای اسحاق تقویان اشکوری، از روحانیون مبارز دهة 40 و 50 شمسی، در 15 ‌آبان 80: در جریان غائلة انجمنهای ایالتی و ولایتی، آقای کیاعلی کیا ـ دوست و هم‌رزم دیرین لنکرانی ـ رابط و واسطة بین بیت آقای خمینی و دیگر مراجع قم با تهران و خانة لنکرانی بود و مطالبی را می‌آورد و می‌برد.
آقای حاج احمد شهاب، از فعالان سیاسی دهة 30 ـ 50 و از اعضای دیرین جمعیت فداییان اسلام و هیئت مؤتلفه(66)، نیز در تاریخ 6 اردیبهشت 1373 اظهار داشتند:‌
ما با آقای لنکرانی در زمانی که ایشان در خانة جنب کوچة قورخانه (روبه‌روی مؤسسة اطلاعات، در خیابان خیام) ساکن بودند، رفت و آمد داشتیم. بعداً شنیدیم که حضرت آیت‌الله العظمی خمینی چند ماه دچار کسالت شده و در منزل آقای لنکرانی در کرج اقامت داشته‌اند. در جریان قیام بر ضدّ لایحة انجمنهای ایالتی و ولایتی (که به انگیزه‌های ضد اسلامی، از سوی دولت عَلَم به مجلس داده شده بود) ما به دستور حضرت امام به منزل آقای لنکرانی رفتیم، چون ایشان از نظر سنّ و مبارزه، بر دیگران مقدّم بود و با تمام وکلا و وزرا و شخصیتهای سیاسی ارتباط داشت و از اخبار گوناگون مطلع بود. امام می‌فرمودند: خبر، پیش ایشان، زیاد است. شما به خانة ایشان بروید و تا می‌توانید از ایشان خبر بگیرید. لذا ما به منزل ایشان می‌رفتیم و اخبار روز را به دست می‌آوردیم و به امام منتقل می‌کردیم. آقای لنکرانی کمک زیادی به لغو لایحة عَلَم دادند. این ارتباط، در زمان تصویب لایحة کاپیتولاسیون نیز تکرار شد. با شهید حاج مهدی عراقی و بعضی افراد دیگر به منزل لنکرانی می‌رفتیم و از عصر تا پاسی از شب در آنجا می‌ماندیم تا اگر خبری هست بگیریم و برای امام ببریم.
5ـ2. انقلاب سفید و رفراندوم شاهانه (زمستان 41)
4 دی 41 کنگرة جبهه ملی سوم، به ریاست اللهیار صالح تشکیل یافت و شخصیتهای دینی و سیاسی نظیر طالقانی، حاج سیدجوادی، انگجی، جلالی موسوی، باقر کاظمی، دکتر سنجابی، دکتر صدیقی، مهندس بازرگان و دکتر سحابی، در کنگرة مزبور که در منزل حاج حسن قاسمیه برگزار شد،‌ حضور یافتند. چنان‌که گفتیم اختلاف دیدگاههای مذهبی ـ سیاسیِ بین افراد حاضر در کنگره، به تشدید اختلاف بین اعضای جبهه منجر شد و از سوی لنکرانی و طالقانی و... اعتراض‌نامه‌ای تهیه شد که اظهار می‌داشت جبهة ملّی باید از تیول یک یا چند حزب خاص بیرون آمده و در برگیرندة عموم ملت ایران باشد و ثانیاً «در تمام مراحل...، اصول عالیة اسلامی و مبانی مقدسة جعفری» را «کاملاً رعایت» کند.(67)
زمانه ‌آبستن حوادث تلخ ناگوار بود و 19 دی 41، در اجتماع فرمایشی‌ـ نمایشی دهقانان و...، از سوی شاه اصول شش‌گانة «انقلاب سفید» (اصلاحات ارضی، حق رأی بانوان و...) اعلام شد و 6 بهمن همان سال نیز کشورمان شاهد برگزاری رفراندوم شاهانه دربارة اصول شش‌گانة انقلاب سفید بود که، به رغم جنجالهای تبلیغاتیِ وسیعِ دستگاه، با عدم استقبال مردم (بویژه اندیشمندان و فرهیختگان جامعه) مواجه شد. چه، آنان می‌دیدند دستهای بنیان‌گذارِ به اصطلاح انقلاب سفید، به حبس و زجر و کشتار آزادی‌خواهان و هواداران آزادی و نجات کشور آلوده است. برای نمونه، 3 روز پیش از نمایش رفراندوم، رژیم آیت‌الله طالقانی را به اتفاق سران جبهة ملی و نهضت آزادی، دستگیر و به زندان افکنده بود. در کشوری که مردان ـ به واقع ـ از حق انتخاب کردن و انتخاب شدن محروم بودند و لیست وکلا از سوی دولت و دربار تعیین می‌شد، چگونه می‌شد وعدة رژیم مبنی بر آزادی زنان را باور کرد و از آزادی ادّعایی، جز رواج فساد و بر باد رفتنِ نوامیس، تفسیر دیگر داشت (چنان که، در 15 سال پس از انقلاب سفید، آزادی، عملاً مفهوم دیگری جز این نداشت!).
در آن ایّام، لنکرانی بی‌کار نبود؛‌ در گزارشی که یکی از جاسوسان دستگاه در منزل لنکرانی، موسوم به عبدالمذنب سیدعلی رودی، سال بعد (در 30 تیر 42) به رئیس ساواک، سرلشکر پاکروان، نوشت بر لزوم مراقبت از منزل لنکرانی و جلوگیری از دسیسه‌های او بر ضدّ رژیم و شدت عمل نسبت به وی تأکید کرد. او با اشاره به سوابق فعالیتهای سیاسی لنکرانی و اجتماع مردم در جلسات و یا در منزل وی،‌ چنین آورد: «اخیراً چند ماه بود این جلسة [منزل وی] با گفتن حرف رمز داخل می‌شدند و به همه کس اجازه نمی‌دادند. معلوم است که نقشة سرنگون کردن رژیم، در خانة روحانی نمای پیر طرح می‌شد».
4 بهمن 41 شاه وارد قم شد و خشمگین از عدم شرکت مردم در مراسم استقبال از وی، به ایراد سخنرانی تند و توهین‌آمیزی در صحن حضرت معصومه ـ علیها السلام ـ پرداخت و در آن، از علما و مراجع با عنوان زشت «ارتجاع سیاه» یاد کرد: «همیشه یک عد‌ة نفهم و قشری که مغز آنها تکان نخورده، همیشه سنگ در راه ما می‌انداختند؛‌ زیرا مغز آنها تکان نخورده و قابل تکان خوردن نبوده... ارتجاع سیاه اصلاً نمی‌فهمد و از هزار سال پیش تاکنون فکرش تکان نخورده، او فکر می‌کند که زندگی عبارت از این است که چیزی یا مالی به ظلم و یا به بطالت و یا از این قبیل به دست آورد و غذایی بخورد و سر به بالین بگذارد... ولی مفت خوری دیگر از بین رفته است، در لوایح شش گانه، برای همه فکر مناسبی شده است...»!
فروردین 42 برابر با سالروز رئیس مذهب جعفری امام جعفر صادق ـ علیه السلام ـ عمّال رژیم به گونه‌ای وحشیانه به مدرسة فیضیه یورش بردند و در برابر چشم آیت‌الله گلپایگانی به ضرب و شتم طلاب و فضلا پرداختند. این اقدام ددمنشانه، مورد اعتراض شدید مراجع ایران و عراق قرار گرفت و لنکرانی نیز اعلامیه‌ای در حمایت از مواضع علما و اعتراض به اعمال رژیم صادر کرد.(68)
5ـ3. قیام 15 خرداد 42
شاه در اسفند 1341، طرحِ امریکاییِ «انقلاب سفید» را در افکند که بر خلاف تصور او، با مخالفت گسترده و سرسختانة علما و آزادی خواهان و به تبع آنها مردم، روبه‌رو شد. توالیِ عملها و عکس‌ العملها، سبب به تشدید مبارزة قهرآمیز مردم به رهبری امام و مراجع تقلید، با اساس رژیم شد.
چنان‌که گفتیم، لنکرانی مترصدّ فرصت بود که گامی جدّی در جهت اصلاح اوضاع برداشته شده و شرایط برای اجرای احکام نورانی قرآن (بر پایة روش فقاهت) فراهم گردد. کاندیدای او برای انجام این امر نیز شخصیت مصمّم، شجاع، جذّاب و هوشمند، آیت‌الله خمینی بود که با نفوذ معنویِ عمیق خویش، در بین فضلای حوزة علمیة قم، و جلادتی که در مخالفت با لایحة نهضت انجمنهای ایالتی و ولایتی و حوادث متعاقب آن نشان داده بود، مناسب‌ترین فرد برای زعامت مردم در پیشبرد اصلاحات شمرده می‌شد. لنکرانی خیلی زود استعداد شگرف امام را برای رهبری مردم دریافت و همة توانش را در انتقال تجربیاتِ مبارزاتیِ پنجاه سالة خویش به امام، تحریض وی به قیام برای تشکیل حکومت اسلامی و بالاخره معرّفی او به جمع مبارزانِ راهِ استقلال و‌ آزادیِ ایران، به کار بست.
آقای محمد باقری لنکرانی ـ از آموزگاران متدین، وارسته و انقلابی تهران(69) ـ به خواهش این جانب، مشاهدات خود از روابط مرحوم لنکرانی و امام را در آن سالها به طور مکتوب شرح داده‌اند. نوشتة ایشان را که در تاریخ 18 تیر 1368 مرقوم داشته‌اند، با هم می‌خوانیم:
بسم‌الله الرحمن الرحیم.
حضرت آیت‌الله شیخ حسین لنکرانی از برکات نیم قرن تلاش و فعالیت در جهت تحقق اهداف اسلامی و مبارزه با استکبار جهانی و چهرة مصمّم در مقابل رضاخان بود و هیچ گاه تسلیم امیال و خواسته‌های این جُرثومة فساد نشد و در این طریق، رنج زندان و تبعید و دیگر مشقّات تابعه را پذیرا شد.
به یاد دارم در دوران کودکی،‌ اولین بار در معیّت پدرم که از افاضل حوزة علمیه قم در دوران مرحوم حاج شیخ [عبدالکریم حائری یزدی] بودند در خانة سنگلج ایشان روبه‌روی روزنامة اطلاعات شرفیاب شدم. زمانی که نمایندة مجلس بودند، به مناسبت فرا رسیدن عیدنوروز. این توفیق خدمت، نقطة عطفی بود که پس از گذراندن دوران صباوت به‌خصوص در زمان اشتغال به تحصیل علوم دینی در محضرشان سراپا گوش باشم و تلمّذ کنم. معظّم‌له نیم قرن، تاریخ متحرک بود و افکارش رهنمونِ مقابله با طریق ستم‌شاهی. به یاد دارم خطابة او در مجلس، که به صورت جزوة کوچکی چاپ شده بود، مورد توجه خوانندگان و مراجعین به خانة ایشان بود.
آیت‌الله لنکرانی مقاوم و شکست‌ناپذیر، به‌خصوص در مقابل وهابیت و صهیونیزم اغماض نمی‌نمود. واژة صلیب‌صهیون، که حاکی از پیوند کثیف آن دو است، از انشائات ایشان است. یادم است که بر تأیید تفکرِ هم پیوندیِ صهیونیسم و صلیبیها، مطلبی را در رابطه با تقسیم لبنان از سخنرانی امام موسی صدر برایشان نقل کردم (تقسیم لبنان یعنی سیاست تشکیل دولت مسیحی در کنار اسرائیل در جهت اهداف این دو، اما با دنبالة میلیاردی در جهان). لبخندی رضایت‌بخش بر لبانشان نقش بست و اشک در چشمانش حلقه بست. آیت‌الله لنکرانی مخصل اهل بیت ـ علیهم‌ السلام ـ [بود] و با هر کس در هر شرایط که طریق تعلّلی در این زمینه دنبال می‌نمود و توجیه سیاسی داشت به تقابل و معارضه برمی‌خاست. از این مطلب به اجمال بگذریم.
به جوّ سیاسیِ قبل از 15/3/42 می‌پردازم. در این زمان منزل آقا توی کوچة پشت تسلیحات بود، باز هم در محلة سنگلج سابق. زمینه‌های سیاسیِ آشفته‌ای پیش آمده بود. من قسمتی از مطلب امام را در 13 خرداد (عاشورا) نقل می‌کنم تا جوّ مورد نظر آشکار شود:
«اینها با اساس اسلام مخالفند، اینها نمی‌خواهند این اساس موجود باشد. اسرائیل نمی‌خواهد در این مملکت قرآن باشد، علما باشند، احکام اسلام باشد.»
وزیر دادگستری (دکتر باهری) گفته بود اینها با انقلاب شاه مخالفند. با آنچه نقل کردم مردم در مقابل دولت به قیام فکر می‌کردند. تبلیغات امریکایی در جهت محبوبیّت کِنِدی و شاه نیز مفید نیفتاده بود.
به‌هر حال، من از جانب ایشان حدود یک هفته قبل از قیام 15 خرداد به قم رفتم. به خاطر سوابق مألوفی که با شهید آیت‌الله مصطفی خمینی داشتم، قرار شد پس از نماز مغرب و عشاء توفیق دست‌بوسی امام نصیبم گردد، که توفیق حاصل شد و امام به عمل به وظیفة شرعی و اینکه حرکت، یک تکلیف است، اشاره فرمودند.
زمان گذشت. شاه با اعلامیه‌های امام نظیر اعلامیة 11/2/42 و مطالب [ایشان] در 13/3/42 به وحشت افتاده بود و دستور دستگیری امام داده شد. تهران به پا خاست و قیام خونین مردم، روحانیت را به رهبری مردم و مقاومت در مقابلِ دژخیم امیدوار نمود. در این میان، آیت‌الله لنکرانی نیز دستگیر و راهی زندان شد. حکومت شاه در مقابل این قیام به ناتوانی کشیده شد. امام آزاد شد.
یادم است یک روز بعد از اذان صبح به اتفاق ایشان به قم رفتیم. آیت‌الله لنکرانی با سادگی خاص سفره مانندی نیز در دست داشتند. آن روز را در حیاطی بزرگ در نزدیکی منزل محقّر امام، شاهد رفت و آمد مردم بودیم. امام در پنجره‌ای نشسته بودند و مردم به افتخار دست‌بوسی آن اُسوة فضیلت، تقوی، شجاعت، که زبان از بیان [آن] قاصر و قلم از تحریر [آن] عاجز است، نایل می‌آمدند. ظهر شد. یک بار دیگر شاهینِ اقبالِ این جانب نیز یار شد که در کنار سفرة ساده‌ای در منزل امام بنشینم. این خاطره دیگر مربوط به امام است.
آن روزها فرزند آقا مصطفی (حسین آقا) کوچک بود. او در کنار امام سر سفره بود و امام غذا در دهان او می‌گذاشت. آیت‌الله لنکرانی، هنوز که غذا شروع نشده بود از آقا اجازت خواستند که مبلغی را اجازه فرمایند که به شخص مورد نظرشان از سهم امام بدهند. امام اجازه فرمودند. دقایقی گذشت. امام به صرف غذا مشغول شدند. من با تمام وجودم از فرصت استفاده می‌کردم. ناگاه متوجه شدم امام با آرامش خاص خود، آهسته و متین فرمودند: «آنچه گفتم فعلاً عمل نشود!»
حاج ‌آقا لنکرانی با شگفتی خواستند که چیزی بگویند، امام فرمودند: همین! طنین صدا آن قدر آمرانه بود که در آن اتاق کوچک، گویی دیگر قاشق و چنگال هم از حرکت باز ایستاده بودند. در میان راه اصرار از آقا پرسیدم: برای که اجازه می‌خواستید؟ استنکاف فرمودند. ولی با اصرار من با ناراحتی فرمودند: آقا مصطفی بدهکار است!
از این مرحله بگذرم. محفل آیت‌الله لنکرانی، محفل دوستان و ارباب فضل بود. مدتها گذشت. روزی در باغ کرج ایشان رفتم. جمعه بود که به زیارت آقا مصطفی، نایل شدم و در دوران کسالت امام که دقیقاً زمان آن یادم نیست در باغ کرج متعلق به ایشان(70)، به استراحت و مداوا مشغول بودند.
زمان گذشت، انقلاب اسلامی در طریق تحقق گام گذاشت. امام به پاریس تشریف بردند. در زمستان 57 توفیق تشرف به خدمت امام در نوفل لوشاتو را یافتم و حامل یادداشتی از ‌آقای لنکرانی نیز، برای ایشان شدم. حیف است که این خاطره را از امام نقل نکنم. در اتاق محقری که مخصوص پذیرایی امام از واردین بود، توفیق دست‌بوسی و ایصال نامه یافتم. فردی که بعدها متوجه شدم از معاندین و طرفداران حکومت شاه بود، اصرار بر ملاقات خصوصی با امام داشت، و امام مُصِرّ بر مخالفت، که: ما اینجا مطلب پنهانی نداریم. شما می‌توانید مثل این آقا (اشاره به این جانب که در کنار امام نشسته بودم) مطلبتان را بگویید. او هر چه سعی بر آشفتگی خاطر امام می‌کرد، مؤثّر نمی‌افتاد. امام، صابر و مقاوم، او را ناامید کردند.
بگذرم. خاطرة دیگری دارم. شبها ما در چادر، افتخار نماز گزاشتن به امامت امام [را دارا] بودیم و بیشتر امام بعد از نماز به سؤالات حاضرین گوش می‌دادند و بیاناتی می‌فرمودند. آن شب وسط دو نماز بود که مهاجرانی، روحانیِ طرفدار شاه، وارد شد. مکبّر از شاگردان سابق من بود، به من اشاره کرد، کیست؟ فاصله زیاد بود، نتوانستم بفهمانم. ولی امام به محض اینکه نماز عشا را تمام کردند حتی برای لحظه‌ای هم تأمل نکردند و راهیِ ساختمان محل اقامتشان شدند و بعد هم مهاجرانی را نپذیرفتند.
در پایان، مطلب دیگر غیر از ‌نامة آیت‌الله لنکرانی به یادم آمد، و آن، پیام ایشان بود که: «اگر جسارت به حضور آن سلالة پیغمبر نباشد، توجه شود(71) که قضیه مثل مشروطه نشود». امام فرمودند: «حواسم جمع [است]».
به گفته‌ی شاهدان عینی (که تفصیل کلامشان خواهد آمد): لنکرانی حدود یک هفته پیش از 15 خرداد با امام در قم دیدار داشت و راجع به ضرورت و کیفیت مبارزه با رژیم، تبادل‌ نظر کرد. خانة وی نیز در تهران، محل رفت و آمد مبارزین، و مرکز پخش اخبار و دستورات مربوط به نهضت بود. شب 15 خرداد، لنکرانی تصویر امام را در تیراژی بسیار وسیع در تهران چاپ کرده و فردا در میان صفوف تظاهرکنندگان که از میدان شاه (قیام فعلی) به سمت دانشگاه می‌رفتند پخش نمود، چندان که کثرت آن تصاویر، مایة اعجاب و شگفتی همگان شد. بستگان لنکرانی نیز همچون مسعود لنکرانی (خواهرزادة ایشان) در مبارزه فعال بودند، به گونه‌ای که مسعود، مقدار زیادی اعلامیة جبهه ملی (در حمایت از امام) را صبح 15 خرداد در خانة لنکرانی پنهان ساخت و چند روز بعد،‌‌ آنها را به دست نیروهای مبارز رساند.
پیرو این اقدامات که رژیم از آن بو برده بود، لنکرانی بالاخره در روز دوشنبه 20 خرداد 42 توسط فرمانداری نظامی تهران دستگیر و به زندان موقت شهربانی انتقال یافت.(72) هنگامی که مأموران به سراغ لنکرانی آمدند، قصد داشتند چند تن از دوستان وی را نیز که آنجا حاضر بودند دستگیر و با خود ببرند؛ ولی لنکرانی سرسختی و خشونت نشان داد و مانع دستگیری آنها شد. لنکرانی را، در پوشش امنیتی شدید، به زندان بردند. ورود او به جمعِ دهها زندانیِ روحانی (همچون استاد شهید مطهری و فلسفی و...) مایة قوّت قلب آنها گردید و به همین علت، دیری نگذشت که او را از آنها جدا کرده و به جای دیگری منتقل ساختند.
در 29 خرداد 42 آیت‌الله حاج سیداحمد خوانساری (مرجع بزرگ پایتخت، و دوست دیرین لنکرانی) با جمعِ انبوهِ روحانیونِ زندانی، دیدار کرد و اعتراضات آنها را شنید. همان روز سرلشکر پاکروان (رئیس سازمان امنیت) به تیمسار فرمانداری نظامی نوشت: «خواهشمند است دستور فرمایید» شیخ حسین لنکرانی «را که برابر مادة 5 بازداشت می‌باشد جهت پاره‌ای تحقیقات به زندان قزل قلعه تحویل نمایند».(73)
شب 30 خرداد،‌ لنکرانی به محل جدید منتقل شد و روز بعد تحت درمان قرار گرفت. 30 خرداد، شخصی با عنوان عبدالمذنب سیدعلی رودی (که زمانی خبرچین دستگاه در منزل لنکرانی بود) نامه‌ای به سرلشکر پاکروان (رئیس ساواک) نوشت و ضمن اشاره به سوابق فعالیتهای سیاسی لنکرانی و اجتماع مردم در جلسات و منزل وی، مدّعیِ طرح اجرایِ «نقشة سرنگون کردن رژیم در خانة روحانی نمایِ پیر» گردید. سپس تأکید کرد که باید از منزل لنکرانی مراقبت به عمل آمده و از دسیسه‌های او بر ضد رژیم، با شدت جلوگیری شود.(74)
این زمان لنکرانی، از نظر روحی و اخلاقی، در شرایطی بسیار سخت و دشواری بود؛ زیرا باغ کرج و نیز خانة او در تهران، در گرو بانک و طلب‌کاران قرار داشت و با اخطارهای مکرّر بانک و فشار برخی از طلب‌کاران، این املاک در معرض خطر مصادره قرار داشت. 27 خرداد، 10 و 21 تیر از طرف بانک کشاورزی کرج، اخطاریة شدیداللحنی به دست لنکرانی رسید که تهدید می کرد: در صورت عدم پرداخت مطالبات بانک مزبور، بلادرنگ اقدامات قانونی به عمل خواهد آمد. لنکرانی فردای آن روز، نامه‌ای به رئیس بانک نوشت و در آن، ضمن اشاره به زحمات جانکاهِ بیست سالة خود روی باغ کرج و تأکید بر اینکه باغ را برای پرداخت دیون خود به بانک و قروض دیگر، به مبلغی «کمتر از قیمت عادلة» آن در معرض فروش گذارده ولی بر اثر «رکود ِبَغتیِ(75) معاملات مِلکی» به فروش نرفته است،‌ خواستار حلّ معقول مشکل شد.(76) پیش از آن نیز، بانک، به طور متناوب در 13 اردیبهشت و 12 مهر و 11 و 14 و 20 ‌آبان و 5 آذر و 8 و 21 بهمن سال 40 و 12 اردیبهشت سال 41، با تهدید به صدور اجرائیه بر ضد لنکرانی، خواستار پرداخت سریع دیون همراه با بهرة دیر کرد آن شده بود و لنکرانی با نامه‌نگاریهای متعدد و گرفتن مهلت، به زحمت بسیار، مصادرة اموال خویش را تا آن زمان به تأخیر انداخته بود.
مشکل حادّ دیگر در آن بُرهه، عقب افتادنِ سفته‌های لنکرانی بود که توسط مردم امضاء شده و صاحبان امضاء در فشار و تنگنای سخت بودند. لذا در 18 و 22 تیر 42 مجبور شد نامه‌ای محترمانه به سرلشکر پاکروان بنویسد و خواستار اقدام سریع وی برای حلّ مشکل مزبور، گردد.
لنکرانی نهایتاً در اواخر تیر آزاد شد و به خانه رفت. 10 مرداد رئیس ساواک تهران به رئیس ساواک کرج دستور داد، سابقة لنکرانی را تهیه و به تهران ارسال دارند و چنانچه سابقه‌ای موجود نیست، برای گردآوری اطلاعات لازم، یک مأمور نفوذی در خانة او بگمارند. (77)
پس از آزادی لنکرانی از زندان، مرحوم آیت‌الله شریعتمداری که ظاهراً از وضعیتِ سخت مالی و اقتصادیِ لنکرانی با خبر شده بود، پولی را در پاکت نهاده و برای او ارسال کرد؛ اما لنکرانی، که به مواضع آن مرحوم در جریان نهضت خوش‌بین نبود و حتی وی را به نحوی با رژیم، همراه می‌انگاشت، این شعر را روی پاکت نوشته و (به‌رغم نیاز بسیار شدید به پول مزبور) پاکت را به صاحبش برگرداند:
به حُسنِ خُلق، توان کرد صیدْ اهل نظر به دام و دانه نگیرند مرغ دانا را!(78)
12 مرداد 42، امام خمینی از زندان آزاد به خانة فردی موسوم به حاج ‌آقا روغنی، در قیطریه انتقال یافت. حجت‌‌الاسلام حاج شیخ عبدالرحیم عقیقی بخشایشی، از سوی لنکرانی مأمور شد که سلام وی را به امام خمینی ابلاغ کند. امام پس از شنیدن سلام لنکرانی، به عقیقی گفت: آقای لنکرانی کجا هستند، بگویید هر چه زودتر پیش من بیایند. پیرو درخواست امام، لنکرانی، آقای مسعود لنکرانی را همراه نوشته‌ای به حضور امام فرستاد تا هنگام دست‌بوسی، بی‌سر و صدا و حتی بدون معرفی خود، آن نوشته را به ایشان دهد و این کار انجام شد.
امام چند روز بعد به قم بازگشت و لنکرانی نیز همراه برخی دوستان خویش به دیدار امام در قم رفت که شرح ‌آن را پیش از این در گزارش آقای باقری لنکرانی خواندیم. لنکرانی در اقدامات خود، همه جا اصول استتار و پنهان‌کاری را رعایت می‌کرد و لذا زمانی که آقای مسعود لنکرانی و دوستانش در قم به حضور امام رسیده و با لنکرانی که در کنار ایشان نشسته بود خوش و بش کردند، ایشان (برای ‌آنکه لو نروند) حتی از اظهار ‌آشنایی با خواهرزادة خویش دریغ کرد!
آنچه گفتیم چکیدة سخنان شاهدان عینی بود که اینک به تفصیل اظهارات آنها می‌پردازیم:
1. آقای حسین بنکدار، از هواداران شهید نواب صفوی (در دهة 30) و از انقلابیّونِ فعالِ دهه‌های 40 ـ 60، و مربوطین با امام و لنکرانی است که در زمان ستم‌شاهی بارها به زندان افتاد(79) او پس از پیروزی انقلاب نیز، با قبولِ مسئولیتهایی چون تصدّی شهرداری تهران، مدیریت مسئول روزنامة اطلاعات و... خدمات خویش به اسلام و ایران را ادامه داد. ایشان که اکنون ـ همچون چریکی پیر ـ با سادگی و وارستگی زندگی می‌کند، در 2 خرداد 1373 به این جانب اظهار داشت که پیش از تبعید امام به ترکیه، از سوی لنکرانی به مشهد رفته، با مرحوم آیت‌الله میلانی، دیدار کرده و نامه‌ای از مرحوم میلانی به دست امام رسانده است.
آقای بنکدار افزودند: من با بیشتر آقایان علما و مراجعی که در صحنة مبارزه حضور داشتند (نظیر آیت‌‌الله میلانی و آیت‌الله حاج ‌آقا حسن قمی در مشهد، شهید قاضی طباطبایی در تبریز، مرحوم امام و ربانی شیرازی و منتظری در قم، و حاج شیخ مجتبی و حاج شیخ مرتضی تهرانی و... در تهران) در ارتباط بودم و نقش رابط میان آنان را ایفا کرده و نامه‌های آنها را به یکدیگر می‌رساندم. فی المثل، نامة معروف آیت‌الله میلانی به امام را که قبل از تبعید امام به ترکیه، نوشتند، من به دستور لنکرانی به مشهد رفته از ایشان گرفتم و به امام رساندم.
در قم به آقایان ربانی شیرازی و منتظری و مطهری و جمعی دیگر ارتباط داشتم و اعلامیه‌هایی را که تحت عناوین مختلف (مثل «جامعة مدرسین» یا «فضلا» و امثال آن) نوشته می‌شد، می‌گرفتم و با بودجه‌ای که تهیه می‌شد به چاپ می‌رساندم. آقای لنکرانی افراد مختلف را تشویق می‌کردند که رهبری امام را بپذیرند. یادم می‌آید یک وقتی نزد آیت‌الله میلانی رفتیم و از ایشان تقاضای رساله کردیم ـ و قصدمان، ضمناًَ آزمون تقوا و اخلاص ایشان بود‌ ـ و آن مرحوم رسالة امام را به ما دادند. آقای لنکرانی، علما را به آموختن فنّ تیراندازی تشویق می‌کردند و در مورد امام می‌گفتند ایشان در تیراندازی خیلی واردند و می‌افزودند که من هم در تیراندازی واردم و سوار بر اسب، زمانی که در حال تاختن بود، هدف را می‌زدم.
در جریان نهضت اسلامی روحانیت، بارها می‌شد که یکی از مراجع اطلاعیه‌ای صادر کرده و آن را برای چاپ به ما می‌سپردند و ما نیز پیش از چاپ و انتشار آن اطلاعیه، آن را نزد لنکرانی می‌بردیم و ایشان اصلاحاتی در آن انجام می‌دادند، مثلاً می‌فرمودند این مطلب الآن مصلحت نیست چاپ بشود؛ یا بهتر است این تعبیر را عوض کنید. بعد ما نظر ایشان را به مرجع مزبور اطلاع می‌دادیم و او هم قبول می‌کرد و نهایتاً متن اصلاح شده را چاپ و منتشر می‌کردیم. مراجع مبارز نظیر امام، آیت‌الله نجفی، آیت‌الله قاضی طباطبایی، آیت‌الله قمی و دیگران، با لنکرانی ارتباط داشتند و زمانی که به تهران می‌آمدند با ایشان در تهران یا کرج، دیدار کرده و مسائل روز را مورد بحث و تجزیه و تحلیل قرار می‌دادند.
در ماجرای کاپیتولاسیون، یادم هست که روز قبل از سخنرانی امام دربارة کاپیتولاسیون، ما به قم رفتیم و نزدیک ظهر، خدمت امام رسیدیم و ناهار را منزل ‌آقای حاج شیخ علی اصغر مروارید صرف کردیم. شب در قم ماندیم و فردای آن روز، یکی از ضبطهای گِردِ خیلی بزرگ (کاتریج) را کرایه کرده و سخنان کوبندة امام بر ضد امریکا و کاپیتولاسیون را در مسجد اعظم ضبط کردیم. بعد به تهران برگشته و نوار را به آقای لنکرانی دادیم و ایشان گوش کردند. آن‌گاه ما را تشویق کردند که بروید جلسات متعدد تشکیل بدهید و مردم را دعوت کنید بیایند بنشینند و سخنرانی امام را گوش کنند، و ما نیز همین کار را انجام دادیم. سپس متن نوار را نیز پیاده کرده و در تهران چاپ و منتشر کردیم. آن موقع، ما با جمعیت مؤتلفه، همکاری می‌کردیم و ضمناً خودمان هم گروهی به نام پان‌اسلامیست داشتیم که نشریه‌ای هم مخفیانه منتشر می‌کرد و اعلامیة امام و مراجع مبارز را در آن درج می‌نمود. اساس‌نامة گروه را به نظر امام و آیت‌‌الله نجفی و لنکرانی رساندیم و از رهنمودها و نظریات آنها بهره بردیم. آقای لنکرانی در جریان مسائل گروه قرار داشتند: من مسائل کلّی گروه را خدمت آقای لنکرانی مطرح می‌کردم و ایشان رهنمود می‌دادند. آقایان حاج آقا مهدی عراقی، عسگراولادی، شهید محمد جواد باهنر، لاجوردی و دیگران نیز کمابیش با لنکرانی ارتباط داشتند و از ارشادات ایشان بهره می‌گرفتند.
لنکرانی با گروههای مبارز دیگر هم ارتباط داشت و نسبت به آنها نقش هدایتی و ارشادی ایفا می‌کرد. خود، شاهد بودم که اعضای آن گروهها به منزل ایشان می‌آمدند و از نظریات سیاسی وی بهره می‌جستند... آقای لنکرانی در تمام صحنه‌های مبارزه حضور داشتند و ایجاد حرکت می‌کردند. ایشان معتقد بودند: کسی که زنده است باید در سیاست دخالت کند، و آدمِ دور از سیاست، فردی مرده و فاقد ‌آثار حیات است. وی هم‌زمان با التقاطیون و متحجّرین می‌جنگید و در حقیقت، آن اسلام ناب محمدی (ص) که حضرت امام می‌گفتند ایشان یکی از پرچمداران بزرگش بود...
2. مرحوم حاج ابوالحسن ابراهیمی، از تجار مبارز تهران، و از دوستان دیرین و صمیمی علامه امینی (صاحب الغدیر) و آیت‌الله لنکرانی و شهید محمدعلی قاضی طباطبایی، در تاریخ 21 فروردین 1373، از سابقة دیرین آشنایی و ارادت خود با مرحوم لنکرانی سخن گفت و اظهار داشتند:  
آیت‌الله حاج شیح حسین لنکرانی، آن‌گونه که دیدیم و شنیدیم، به هر کس که در اثر بهره‌مندی از مکتب امام صادق ـ علیه‌السلام‌ ـ و تأسّی به حضرت مولی الکونین اباعبدالله الحسین ـ علیه السلام ـ رایحه‌ای از آزادمردی و آزادزیستی استشمام کرده بود، علاقه داشت. این گونه کسان، همواره گرد شیخ پرسه زده، به خانه‌اش می‌آمدند و از وجودش نور می‌‌گرفتند. برای نمونه می‌توان از شهید نوّاب صفوی و یاران فداکارش یاد کرد که منزل لنکرانی ملجأ و پایگاه آنها بود و می‌توان گفت:‌ اکثر کسانی که در راه پیشبرد آزادی و استقلال قدم بر می‌داشتند، به نحوی از این مرد بزرگ الهام می‌گرفتند...
در سالی که مجلس شورا و سنا، قانون ننگین کاپیتولاسیون و مصونیّت قضایی مستشاران امریکایی را تصویب کرد، مرحوم امام در کرج، مهمان ‌آقای لنکرانی بودند و ما هم در خدمتشان بودیم و می‌دیدیم که امام چه محبتهایی به این مرد بزرگ اظهار می‌کنند و متقابلاً نیز چه ارادتی به امام می‌ورزند.
در سال 42 زمانی که امام از حصر 15 خرداد آزاد شده به قم رفتند. ما به اتفاق شهید قاضی طباطبایی و چند تن دیگر به زیارتشان در آن شهر رفتیم و پس از بازگشت ما، آقای لنکرانی برای دیدار با امام به قم مشرّف شدند و حتی امام ـ رحمة‌الله علیه ـ در اتاق خواب خودشان از وی پذیرایی می‌کردند، و این نشان می‌داد که امام چقدر به این مرد علاقه دارند. در عشقِ وافرِ مرحوم لنکرانی به امام و حمایت از مبارزة انقلابی وی بر ضد رژیمِ جائرِ پهلوی، همین بس که، در جریان قیام 15 خرداد، شبی که فردای آن قرار بود دستجات از مسجد حاج ابوالفتح تهران (واقع در میدان قیام کنونی) به سمت دانشگاه بروند و بر ضد دولت تظاهرات کنند، این مرد تا صبح فعالیت نمود و تصویر امام را در چند چاپخانه با تیراژی بسیار وسیع به چاپ رساند و توسط دوستانش، فردا به فرد فردِ تظاهرکنندگان داد که کثرت تعداد تصاویر در دست مردم، مورد تعجبِ همگان شد، به گونه‌ای که هیچ‌کس باور نمی‌کرد، چاپ و نشر این همه تصویر از رهبر انقلاب میان متظاهرین، کار یک نفر ـ آن هم لنکرانیِ پیر ـ باشد و برخی حتی می‌پنداشتند چنین کاری، با این دامنه و وسعت، باید کار خودِ دستگاه باشد! در حالی‌که ما می‌دانستیم کار شیخ است و این مرد، با وجود کهولت سن، یک‌تنه کارِ صد پهلوان را می‌کند.
3. آقای مسعود لنکرانی، خواهرزادة مرحوم لنکرانی، در تاریخ 17 اردیبهشت 1373 اظهار داشتند: خاطرم هست روز 15 خرداد بود، حدود ساعت 11 صبح وارد منزل مرحوم لنکرانی در کوچة جنب قورخانه شدم. آن زمان من در بیمارستان شاهپور تجریش، درس می‌خواندم و در پی تظاهراتی که علیه شاه جریان داشت به تهران آمده بودم. چنان‌که می‌دانید، مرکز تظاهرات در بازار تهران و سبزه میدان بود. من آن موقع، با برخی از دوستان دبیرستانی‌ام در فعالیتهای سیاسی شرکت داشته و با جبهة ملی مرتبط بودم. جبهة ملی، فعالیت جدیدش را در زمان امینی با میتینگ میدان جلالیه آغاز کرد و بعد تدریجاً آن را گسترش داد. قیام امام خمینی که آغاز و اوج گرفت در اعلامیه‌های جبهه از مبارزات ایشان [امام] حمایت می‌شد. روز 15 خرداد مقدار زیادی از اعلامیه‌های جبهة ملی را ـ که در آن از آیت‌الله خمینی نام برده شده بود ـ در پیراهنم گذاشته و از شمیران به تهران‌ آمدم تا طبق قرار، آنها را به دست بچه‌ها برسانم تا در سطح شهر پخش کنند. اما ناگهان شهر شلوغ شد و اوضاع به‌شدت درهم ریخت و بگیر و ببند شروع شد، و مشاهدة این صحنه، برای جوانِ کم‌تجربه‌ای چون من، سنگین و غیرمنتظره‌ بود. وجود اعلامیه‌ها نزد من در آن اوضاع تیره و نامناسب، مرا هراسان و مضطرب ساخت و به حالت فرار، خود را به منزل مرحوم لنکرانی رساندم. منزل لنکرانی آن زمان در کوچة جنب قورخانه قرار داشت و درب آن، طبق معمول، از صبح تا شام به روی همگان باز بود. وارد منزل شدم و آقا که دیدند من آشفته و هراسانم نزد من آمدند و گفتند: چه شده؟ گفتم: اوضاع این گونه هست و من هم حامل مقدار زیادی اعلامیه هستم. نه این امکان پیش آمد که در خیابان بیندازم و نه توانستم به کسانی که باید برسانم، بدهم. همین طور اعلامیه‌ها نزد من مانده و حالا هم به اینجا آمده‌ام. فرمودند: ببر در همین منزل، جایی که من هم ندانم، پنهان کن! گفتم: چرا شما ندانید؟! گفت: حالا ببر. منزل آقا محل رفت و آمد بود و شلوغ بود، و من رفتم پایین و اعلامیه‌ها را پنهان کردم و اتفاقاً چند روز بعد، آقای لنکرانی را هم گرفتند و به زندان بردند. و بعد من رفتم و اعلامیه‌ها را درآوردم و به کسانی که باید می‌دادم، رساندم. چون فکر می‌کردم اگر یکی‌اش هم به دست کسی که باید رسانده شود داده نشود، غفلتی نابخشودنی صورت گرفته است.
4. حاج هاشم لنکرانی در 12 دی 1380 اظهار داشتند: در ماجرای قیام 15 خرداد، روزی که مأموران به اتفاق یک افسر به منزل لنکرانی آمدند تا او را به زندان ببرند، من و جمعی از دوستان آقای لنکرانی نظیر محمد حسین افصح لنگرودی آنجا بودیم. در خانه باز بود و آنان بدون اینکه زنگی بزنند، وارد شدند. حکمِ جلبِ آقا دستشان بود، آن را به او نشان داده و گفتند: شما باید با ما بیایید! لنکرانی گفت: خیلی خوب، صبر کنید تا من آماده شوم و با شما بیایم. بعد رو به حضار مجلس کرده و گفت: آقای افصح، شما بفرمایید بروید! آقای... شما بفرمایید و یکی یکی را مرخّص کرد که بروند. فقط به من گفت: هاشم جون، تو بمان. اما، مهمانها که برخاستند بروند، افسر مزبور به آنها گفت: آقا، نمی‌شود، با اجازة شما اینها هم باید همراه تشریف بیاورند. لنکرانی ناراحت شد و گفت:
ـ آقا، در حکم شما فقط نوشته شیخ حسین لنکرانی را بیاورید و نام کس دیگر در آن ذکر نشده است. اگر بخواهید غیر از من، فرد دیگری از این آقایان را همراه خود ببرید، همه‌تان در اینجا، به اضافة من، کشته خواهید شد و هیچ کس نمی‌تواند از این خانه راحت و سلامت بیرون رود! یعنی چه؟ اینها مهمانهای منند و اگر قرار باشد آنها را ببرید، باید حکمشان هم باشد. شما، نه اینها را می‌شناسید و نه می‌دانید برای چه به اینجا آمده‌اند؟ ایشان ـ آقای افصح ـ قاضی محترم دادگستری هستند و برای احوال‌پرسی با من به اینجا آمده‌اند. این هم هاشم جون، پسر عموی عزیز من است که در بازار تجارت می‌کند. و این... و این...
من دیدم یکی از حضّار ـ که پس از آن واقعه، سالها پایش را به خانة‌ لنکرانی نگذاشت ـ ناراحت شده و دستش به رعشه افتاده است! گفتم:‌ عجیب است،‌ آقای لنکرانی آن طور جلو مأموران ایستاده و آن وقت، این آقا این گونه به هراس افتاده‌اند!
افسر مزبور که سرسختی لنکرانی را دید، جا زد و گفت: پس آقا، اجازه بدهید، کسب تکلیف کنم. لنکرانی تلفن را جلو او انداخت و گفت: زنگ بزن و بپرس. او پشت تلفن، ماجرا را برای مافوق خود ـ که نفهمیدیم که بود ـ شرح داد و حرفهای لنکرانی را واگو کرد. از پشت سیم به او گفتند: نه، فقط آقای لنکرانی را بیاورید. تلفن که تمام شد، لنکرانی به افسر تشر زد که: مردکه، تو خجالت نمی‌کشی؟! تو رفته‌ای امام حسین را بکشی، زن و بچه‌اش را هم می‌خواهی بکشی؟! به تو گفته‌اند شیخ حسین را بیاور، آن وقت تو...! و خیلی به وی توپید و توهین کرد، تا اینکه او را بردند.
5. مهندس سیدرضا هاشمی، از دوستان و هم‌رزمان دیرین مرحوم لنکرانی هستند که در جریان حوادث 15 خرداد و پس از آن فعّالیت داشته و مدتی را در زندان شاه، هم‌بندِ شهید آیت‌الله غفاری بوده‌اند و اینک نیز مدیریّت مجلة وزین معمار را برعهده دارند. جناب هاشمی در 18 بهمن 1380 از مرحوم لنکرانی نقل کردند که: مأموران رژیم، هنگام بردن ایشان (همراه جمعی دیگر) به زندان، آنها را شدیداً تحت مراقبت قرار داده بودند که مبادا ردّ پایی از آنان بر جای بماند. فی‌المثل اجازه نمی‌دادند هیچ یک، ته سیگار خود را از پنجره به بیرون پرتاب کنند...
6. آیت‌الله حاج سیدعزالدین حسینی مجتهدی، از علمای مبارز زنجان و مشهد در عصر پهلوی، که چند روزی را با مرحوم لنکرانی در جریان قیام 15 خرداد 42 هم‌بند بوده است در تاریخ 26 مرداد 1379 نقل کردند: به علت سخنرانی بر ضد رژیم ستم‌شاهی، ما و قریب 70 تن از علما و خطبای تهران و شهرستانها نظیر مرحوم فلسفی، شهید مطهری، شهید هاشمی‌نژاد را در خرداد 1342 به زندان افکندند. زندان مزبور، محوّطه‌ای سالن مانند بود که سقفهای بلندی داشت و از آنجا که جلو پنجره‌های آن را میله‌های آهنی کشیده بودند، فضای آن تاریک بود، چندان‌که در روز روشن هم، نیاز به چراغ داشت و وسیلة روشنایی هم جز یک لامپ ضعیف در وسط آن وجود نداشت. در بین زندانیان کسانی یافت می‌شدند که جوان بودند و تازه ازدواج کرده بودند، و مجموع این امور ـ تاریکیِ سالن، فشار و ارعابِ دستگاه، نگرانی از آیندة اسلام و کشور، و بویژه اخباری که زندانیانِ تازه از کشت و کشتار فزایندة رژیم با خود می‌آوردند ـ فضای غم‌باری را بر جمع مزبور، تحمیل کرده بود که در همان اولین نگاه، تشخیص داده می‌شد.
چاره‌ای که مرحوم فلسفی اندیشیدند آن بود که گفتند: آقایان، چرا ما وقتمان را بی‌جا تلف کنیم؟ هر چند کتابی به همراه نداریم، اما کاغذ و قلم که در اختیار داریم. روی برخی موضوعات فکر کنید و حاصل فکرتان را روی کاغذ بیاورید یا در ذهنتان تنظیم کنید و آن‌گاه یک به یک به نوبت بیایید و نطق کنید. من هم گوش می‌دهم و اصلاح می‌کنم. این پیشنهاد از سوی جمع پذیرفته شد و هر روز عصر یک نفر تعیین می‌شد که فردا نطق کند. یادم هست که روزی نوبت آقای هاشمی‌نژاد شد که جثه‌ای کوچک داشت و آن موقع سنّش از حدود 18 سال افزون نبود. با محوّل شدن صحبت فردا به او، همة چشمها خیره شد که در چنین مجمع مهمّی از وعاظ و خطبا که امثال مطهری و فلسفی در آن حضور دارند، این جوانِ خُرد جثُه، چه می‌خواهد بگوید و چگونه می‌تواند منبر را به‌خوبی اداره کند؟! برخی حتی به دیدة تحقیر به او می‌نگریستند و کلام یا نوع نگاهشان حاکی از ناتوانی وی برای این کار بود. آنجا برای اولین بار، این ضرب‌المثل را از مرحوم فلسفی شنیدم که گفت: این طور به او نگاه نکنید، فلفل نبین چه ریزه، بشکن ببین چه تیزه؟! او همین طور هم شد، مرحوم هاشمی‌نژاد در آن جمع، از عهدة خطابه به‌خوبی برآمد و اعجاب و تحسین همگان را برانگیخت.
به‌هر روی، فضای زندان بسیار غم‌بار و گرفته بود، تا اینکه ناگهان روزی دیدیم شیخی قد بلند و رشید وارد شد که مثل ما قبا و اینها بر تن نداشت و یک لباده مانندی بر تن داشت که ‌آن هم تا پایین زانویش را بیشتر نمی‌پوشانید. به گونه‌ای که من ـ که کنار مرحوم فلسفی و شهید مطهری نشسته بودم ـ پنداشتم او قاضی عسکر است! یواشکی به آقای فلسفی گفتم: آقا، این شخص که به اینجا می‌آورند کیست؟! و فلسفی با لحن خاصی پاسخ داد: این، آقای لنکرانی است. دیدم که همه به احترامش بلند شدند و او آمد و خیلی با متانت و وقار، نشست. پس از نشستن، نخست سیگاری در آورد و کشید و سپس نگاهی به دور و بر انداخت و حضار را نگریست و دید که قیافه‌ها گرفته است‌، ناگهان با لحنی خاص گفت:
آقایان را ملول می‌بینم! فرمایش مولا را داشته باشید: لاتَکونوا لِلَدّهرِ عَوناً عَلی انفسِکُم: به روزگار، علیه خودتان کمک نکنید. چیزهایی پیش آمد، اوقاتتان را تلخ نکنید. طلبه و سکوت؟!
و ادامه داد: من یک فرعی دارم (یعنی یک فرع فقهی). این را گفت و دست برد کتابی را که همراه خود آورده بود و ظاهراً کتاب مشهور فقهیِ الخلاف نوشتة شیخ طوسی بود، ‌باز کرد و یک فرع فقهی را از خلال آن بیرون کشید و به بحث گذاشت و به‌زودی، با داغ شدنِ بحثِ طلبگی میان حضّار، چنان فضای گرفتة‌ زندان عوض شد که انگار همه فراموش کردند در زندان هستند! گویی آنجا یک مدرسة قدیمی است که طلبه‌ها ـ فارغ از هر چیز ـ به بحث و مذاکرة علمی مشغولند! این گونه روحیة زندانیها را تغییر داد. این برنامه هر روز تکرار می‌شد و ایشان خیلی به افراد دلداری می‌دادند و اصلاً پهلوان این مقامات بود. چندی بعد هم پیشنهاد کردند که چرا ما اینجا نماز جماعت نخوانیم؟ حیف است این همه افراد اینجا هستند و از نماز جماعت محروم باشند. و این پیشنهاد نیز مورد قبول همه قرار گرفت و انجام آن نیز، به اصرار مرحوم فلسفی و دیگران، بر دوش این جانب گذاشته شد...
احاطة آقای لنکرانی به مباحث فقهیی که مطرح می‌شد، خیلی خوب بود و ایشان در عین سیاستمداری، خطیبی بزرگ بود و اصلاً آنجا همه مثل یک مرجع، با او رفتار می‌کردند. به‌هر حال در زندان، ما با ایشان خیلی مأنوس شدیم و آن آغاز آشنایی و ارتباطِ ما با او بود که تا پایان عمر وی ادامه یافت...
جناب آیت‌الله حاج سیدعزالدین در نامه‌‌ای نیز که در تاریخ 26 ربیع‌الاول 1385 (برابر 4 مرداد 44) به مرحوم لنکرانی نوشته‌اند به ماجرای فوق اشاره دارند:
تهران، حضور محترم حضرت مستطاب، علّامة بارع، حجت‌‌الاسلام و المسلمین آقای آقا شیخ حسین لنکرانی ـ دامت برکاته السامیة‌ ـ نائل است.

26 ربیع‌الاول 85 [قمری برابر 4 مرداد 44 ش]
بسم‌‌الله تعالی
سلاماً و احتراماً و توقیرا...
راستی ورود آقا شیخ احمد مثل رحمت بی‌خدمت و بی‌علتی، سبب انشراح خاطر افسرده و روح پژمرده گردید. اظهار کردند که در صف ارادتمندانِ وجودِ مسعودِ عالی بوده و از مجالس اُنس، محظوظ و مستفیض است. غبطه‌ها به حالش خوردم و به طور تداعیِ معانی، سبب تذکّر ایّام ماضیه گردید و مقداری وقت را به ذکر خیر آن جناب، خوش داشتیم. هرگز آن ساعات و ایّام که جنّتِ محفوف به مَکاره(80) بود فراموشم نمی‌شود. بالاخص آن لحظة ورود عالی به آن محوّطه در آن ساعتی که حُزن، همه فرا گرفته بود و تشریف فرمایی عالی به مانند فرج بعد الشدّة، سبب انبساط مجلسیان گردید.
کارلَیل، فیلسوف انگلیسی در قرن نوزدهم، در کتاب نفیسِ الأبطال می‌گوید ما تَرجِمَتُهُ با العربیّة(81): أنّ الرّجلَ العظیم لایَزالُ یَنبوعَ نورٍ یتدفق منه النور و أنّ فی ذِکریَ العُظَماء لَعِظَة و فائدة کَیفَما کان.(82) و یا به قول جرجی زیدان: أنّ سِماعَ أَخبارِ العظماء یَستَنهِضُ الْهِمَم.(83) و نشاط و زنده دلیِ وجود محترم را نوعاً مایة فعالیت و الهام بخش همت قرار می‌دهم. یادم رفته روایتی را ظاهراً از وجود مقدس مولی الموالی امیرالمؤمنین ـ صلوات‌الله و سلامه علیه ـ در همان محوطه نقل فرمودید کجا ملاحظه فرموده‌اید، بپرسم و مُسَنداً به خاطر سپارم. روایت این بود عَلی ما بِبالی(84): لانکونوا للدّهر عوناً علی انفسکم. چنانچه جواب مرقوم فرمودید... مایة تشکر خواهد بود... .
7. آیت‌الله منتظری در خاطرات خویش(85) می‌نویسد: «آقای مطهری می‌گفت... یکی از برکات این زندان [زندان 15 خرداد] این بود که ما ‌آقای حاج شیخ حسین لنکرانی را شناختیم. اول فکر می‌کردیم او آدم بی‌دینی است، بعد دیدیم خیلی آدم متعبّد و فهمیده‌ای است، و خلاصه مرید حاج شیخ حسین لنکرانی شده بود».
نیز می‌نویسد: «ایشان یک زمان از طرفداران آقای خمینی بود، در یک زمان که آیت‌الله خمینی در تابستان رفته بودند منزل حاج آقا حسین رسولی در امام‌زاده قاسم، در آنجا آشیخ حسین لنکرانی رفته بود پیش آقای خمینی و با هم رفیق شده بودند. بعد از اینکه آقای خمینی را گرفتند، در تهران پنجاه ـ شصت نفر را گرفتند که آقای مطهری، آقای فلسفی، آقای خلخالی و آقای آشیخ حسین لنکرانی هم جزو آنها بودند. حدود دو ماهی این جمع در بازداشت بودند. وقتی آقای مطهری از زندان آزاد شد، می‌گفت: «‌یکی از برکات زندان این بود که ما با آقای آشیخ حسین لنکرانی آشنا شدیم. ما اول خیال می‌کردیم او کمونیست است ـ چون قبلاً کاندیدای حزب توده بود ـ ولی در زندان فهمیدیم که او آدم متدین و خوبی است». در اثر تعریف مرحوم مطهری، من با ایشان رفیق شده بودم و در مسائل مربوط به انقلاب و امام با یکدیگر صحبت می‌کردیم و در جلسات راجع ‌به این مسائل، با هم شرکت می‌کردیم.(86)
8 . حجت‌‌الاسلام حاج شیخ ابراهیم وحید دامغانی در 6 بهمن 1380 اظهار داشتند: مدتی قبل از کشتار 15 خرداد 42، من در ساری دستگیر شده و به زندان افتادم. علت دستگیری این بود که چمدان پر از اعلامیه‌های امام را از تهران همراه برده و بین راه در قطار میان مردم پخش کرده بودم. پس از بیرون آمدن از زندان، رئیس سازمان امنیت، مرا خواست و گفت: «فعلاً حق نداری به تهران بروی، و تا زمانی که ما به تو اجازة خروج نداده‌ایم، باید اینجا بمانی. روزی یک بار هم با ما تماس می‌گیری که بفهمیم جایی نرفته‌ای»! چندی بعد از 15 خرداد نیز که به ما اجازة رفتن به تهران را دادند، اخطار کردند: «لباس سیاه نپوش و در خیابانها ظاهر نشو که تو را می‌کشند»!
ابتدا فکر می‌کردم شوخی می‌کنند، اما زمانی که به تهران آمدم یک روز که حکومت نظامی بود، در محلة جوادیة تهران ناگهان متوجهِ دو سه تن از نظامیها شدم که قصد تیراندازی به سوی من را داشتند، که ناگزیر به یک مغازه پناه بردم و فهمیدم که نه، گویا جدّاً دستور دادند اگر روحانیی را دیدند، ترور کنند!
جالب این است، زمانی که در ساری بازداشت بودم، یک روز رئیس سازمان امنیت در حضور چند تن از تیمسارها نظیر تیمسار سجادی و سرلشکر جاهد (اهل دامغان و فرمانده پادگان) با اشاره به من گفت: اینها جوانند، گول می‌خورند. شیخ حسین لنکرانی می‌نشیند و علیه رژیم صحبت می‌کند، و اینها می‌روند در جلساتش شرکت می‌کنند و فریب حرفهای او را می‌خورند و دست به این کارها می‌زنند.
آقای وحید دامغانی افزود: نمی‌دانم رئیس ساواک آنجا، رابطة من با لنکرانی را از کجا و چگونه کشف کرده بود؟ آیا تحقیقاتی از ساواک تهران کرده بود یا مثلاً در اثاثیّة سفر من یادداشتی از لنکرانی یا حاویِ مطالب او یافته بود، که این‌چنین گفت.
9. حاج هاشم لنکرانی در 12 دی 1380 اظهار داشتند: چند روز پس از دستگیری مرحوم لنکرانی، ایشان از زندان (واقع در نزدیکی حسینیة ارشاد، محل کاخ جوانان سابق) تلفن کرد و گفت: «شما به اینجا بیایید و بگویید با فلانی کار دارم.» من رفتم تو و دیدم انواع و اقسام دوربینها را آنجا کار گذاشته‌اند و رفت و آمد افراد را منعکس می‌کند. کمی معطلمان کردند تا اینکه به اتاق ایشان راهنمایی شدیم. علت اینکه مرا پیش از دیگران خواسته بود، آن بود که بدهکاریهایی که ایشان در کرج داشت، وقتش گذشته بود و باید می‌رفتیم سفته‌ها را عوض می‌کردیم. به من گفت:‌ از کجا پول می‌آوری، من نمی‌دانم. باید به کرج بروی و پول سفته‌ها را بپردازی و سفته‌ها را بگیری و باطل کنی و سفته‌های جدید بخری و بیاوری من امضا کنم...
از لنکرانی پرسیدم: چند روز است به اینجا آمده‌اید؟ گفت نمی‌دانم و افزود: قوم و خویشمان آقای آیت‌الله حاج آقا حسن قمی، تا دیروز در این اتاق بودند. این هم سجاده و مُهر ایشان است که روی آن نماز می‌خواندند و برای من باقی گذاشته‌اند تا رویش نماز بخوانم. گفتم: ایشان کجا رفتند؟ گفت: نمی‌دانم، و انگشت‌اش را روی بینی نهاده و تخت در اتاق را نشان داد، که یعنی ممکن است ضبط صوت گذاشته باشند و صداها ضبط شود، حواست را جمع کن و دربارة امور سیاسی روز حرفی نزن! اما من از آمدن ‌آقای شریعتمداری به حضرت عبدالعظیم برای آزادی آقای خمینی و ازدحام جمعیت در محل اقامت ایشان و رفتن خودم به آنجا سخن گفتم و سپس از نزد او بیرون آمدم و دنبال کار سفته‌ها و... رفتم. چندی بعد که آزاد شدند، به من گفتند: «اینها چه بود که آمده بودی زندان به من می‌گفتی؟! هی من به تو با اشاره می‌گفتم این حرفها را نزن، صدایت ضبط می‌شود، و تو باز ادامه می‌دادی و از آمدن آقای شریعتمداری برای ‌آزادی آقا می‌گفتی!». مرحوم لنکرانی آن زمان نسبت به مرحوم شریعتمداری نظر مثبتی نداشت و اقدامات او را به سود امام و نهضت ارزیابی نمی‌کرد.
10. حجت‌‌الاسلام حاج شیخ عبدالرحیم عقیقی بخشایشی، از فضلا و نویسندگان مشهور حوزة علمیة قم، در تاریخ 10 دی 1380 شمسی اظهار داشتند:
واسطة آشنایی من با مرحوم لنکرانی، آقای حاج شیخ علی‌اکبر صحت شدند که از دوستان دیرین من بودند و گاه که از دست مأمورین رژیم فراری بوده و در جنگ و گریز با آنها، به حجرة من در مدرسة حجتیة قم پناهنده می‌شدند(87)؛ چند روزی که با هم بودیم از خصال و مخدمات و مبارزات آن مرحوم تعریف می‌کردند. سخنان آقای صحت، غیاباً مرا به آقای لنکرانی، علاقه‌مند ساخت و سبب شد در رفت و آمدهایی که برای درج بعضی مقالات در جراید، به ساختمان روزنامة اطلاعات در تهران (خیابان خیام) داشتم، به منزل ایشان هم که روبه‌روی ساختمان مزبور قرار داشت، سر بزنم و از وی استفادة علمی و تاریخی ببرم.
آقای لنکرانی همواره از مرحوم امام تعریف و تجلیل کرده و می‌گفتند: ایشان از معدود کسانی هستند که به جنبه‌های اجتماعی اسلام و مسائل سیاسی روز کاملاً توجه داشته، برای اجرای احکام نورانی اسلام در جامعه کوشش می‌کنند و امید آیندة اسلامند.
یادم هست قبل از جریان 15 خرداد 42، آقای لنکرانی اعلامیه‌ای به امضای خویش منتشر کرده و در آن، ضمن انتقاد از فشارها و تضییاتی که رژیم برای مردم و روحانیت ایجاد کرده بود، به جانبداری از مواضع علمای مبارز پرداخته بود.(88)
پس از قضایای 15 خرداد، زمانی که امام از زندان‌ آزاد شده و چند روزی در منزل حاج آقای روغنی در قیطریه اقامت گزیدند، من هم در خیل مشتاقان امام، به زیارت ایشان شتافتم. جمعیت انبوهی به دیدار امام آمده بود و در صفی طولانی از برابر ایشان عبور می‌کرد و عرض ارادت می‌نمود. من خدمت امام رسیدم و ضمن دست‌بوسی، گفتم: آقای شیخ حسین لنکرانی هم، جویای احوال شما هستند و سلام می‌رسانند. امام تا اسم آقای لنکرانی را شنیدند فرمودند:
ـ آقای لنکرانی کجا هستند؟ بگویید زود، هر چه زودتر، نزد من بیایند من ایشان را ببینم.(89)
من، از مراتب علاقه و احترام آقای لنکرانی نسبت به امام مطلع بودم، ولی تا آن زمان نمی‌دانستم، ایشان این قدر به امام نزدیک بوده و امام آن‌گونه به وی توجه و التفات داشته باشند.
11. حجت‌‌الاسلام و المسلمین حججی، از علمای مبارز عصر پهلوی و فعالان نهضت و انقلاب اسلامی در شهر میانه است که در این راه، بارها رنج زندان و تبعید را کشیده است. وی، که پس از‌ آزادی از زندان 15 خرداد 42، در قم با امام و فرزندشان حاج آقا مصطفی خمینی دیدار و گفت‌وگو داشته، آیت‌الله لنکرانی را اولین بار در منزل امام دیده و با وی آشنا شده است.
آقای حججی نقل می‌کند که: امام، از سر لطف، مرا برای صرف صبحانه به خانة خویش دعوت کرد و پس از پایان صبحانه (که با حضور امام و حاج آقا مصطفی صورت گرفت)، شیخی ‌آمد، سلام کرد و امام نیز جواب سلام دادند و او دم در نشست. روحانی پیری بود با محاسنی کاملاً سفید. بعد چند نفر دیگر هم آمدند. در این وقت بنده چند کلمه‌ای با حضرت امام صحبت کردم. عرضه(90) داشتم که: حضرت امام، بنده همچون طلبة کوچکی به شما ارادت قلبی دارم و این تنها به خاطر مبارزاتی است که حضرت عالی در این کشور علیه ظلم و ستم و بر ضدّ بیگانگان با تمام شجاعت و شهامت انجام می‌دهید. بنده نه از شما اجر و مزد و پول توقع دارم، نه اجازه نامه از شما می‌خواهم و نه تعریف شما را خواستارم و...
وقتی عرایض بنده تمام شد، حضرت امام رو به طرف حاج آقا مصطفی کردند و فرمودند: مصطفی! حرفهای‌ آقای حججی را شنیدی؟ او مکثی کرد و امام جملات خودشان را دوباره تکرار کردند. بعد فرمودند: باید تمامی رفقای ما مثل آقای حججی باشند و بعد مسائل دیگری مطرح کردند که الآن چندان در حافظه‌ام باقی نمانده است، ولی به طور کلی این جلسه ارادت بنده را به ایشان دو چندان کرد. چون از قبل نذر کرده بودم که در صورت ‌آزادی امام و خودم، به زیارت حضرت رضا ـ علیه السلام ـ مشرف شوم و از حضور آن حضرت، سلامتی و طول عمر همراه با پیروزی برای معظم‌له درخواست نمایم. لذا از امام خمینی اجازه خواستم و ایشان نیز، التماس دعا کردند و چند قدمی حقیر را بدرقه فرمودند.
وقتی از اتاق بیرون آمدم یک دفعه آن شیخ بزگوار از پشت، دست بر دوشم گذاشت و مرا گرفت و گفت: آقا! اهل کجا هستی؟ گفتم من اهل آذربایجان هستم. گفت کجای آذربایجان؟ گفتم: شهر میانه. گفت: پس هم‌زبان و همشهری هستیم. گفتم: ببخشید، من شما را به جا نمی‌آورم. گفت: مرا نمی‌شناسی؟ گفتم: نخیر. گفت: من شیخ حسین لنکرانی هستم.
آقای حججی می‌افزاید: «من اسم ایشان را شنیده بودم، اما تا آن روز زیارتشان نکرده بودم، وی در‌ آن زمان یکی از چهره‌های روحانی سیاسی بود که در نهضت ملی کردن نفت با مصدق و آیت‌الله کاشانی همکاری داشت. اهل مبارزه بود و علاقه و ارادت خاصی به امام از خود نشان می‌داد. به هر حال وی که عرایض بنده را به حضرت امام شنیده بود، خیلی خوشش آمده بود؛ لذا گفت: بیا به این لبهایت بوسه زنم. تو سیدشجاع و صریح اللهجه‌ای هستی و... بعد گفت: حتماً یک روز منزل ما بیا میهمان من باش. آدرس منزلش را داد، در تهران محلة گلوبندک ساکن بود. البته بنده هم آن ایام نتوانستم، به خدمتشان برسم. یادم هست بعد از چهار یا پنج سال، هنگام تبعید امام به نجف یک بار به دیدنش رفتم و میهمان‌شان شدم که خیلی گرم از بنده پذیرایی کردند و در آن جلسه از امام و انقلاب، خیلی صحبت کردند.»(91)
12. مسعود لنکرانی در تاریخ یاد شده، اظهار داشتند: زمانی که امام از زندان 15 خرداد رهایی یافته و به طور موقت در قیطریه، منزل حاج آقای روغنی به سر می‌بردند، از سوی مرحوم لنکرانی مأمور شدم که با امام ملاقات کنم. ایشان پاکتی را که کارت کوچک خود را در ‌آن گذاشته و حاویِ مطلبی برای امام بود، به من داد و گفت: به قیطریه می‌روی و خدمت آیت‌الله خمینی می‌رسی. هنگامی که خم شدی دست ایشان را ببوسی، این پاکت را به ایشان داده و می‌گویی فلانی داده است. خودت را هم لازم نیست معرفی کنی (چون اصولاً وقت هم برای این کار نبود). کارت آن مرحوم، مقوایی نازک و غیر برّاق بود که با رنگ آبی، کلمة «ش. لنکرانی» روی یک طرف آن مُهر شده بود و پیام خود را قاعدتاً روی طرف دیگر آن نوشته بود.
من به قیطریه رفتم. امام در اتاقی نزدیک پنجره، نشسته بودند و جمعیت زیادی که طالب زیارت ایشان بودند، در صفی طولانی، از یک سو داخل اتاق شده، دست وی را می‌بوسیدند و از درِ دیگر که به ایوان باز می‌شد، خارج می‌شدند. من داخل صف شدم و نزدیکیهای امام که رسیدم پاکت را از جیب بیرون آورده در دست گرفتم و به مجرّد آنکه مقابل ایشان رسیده و برای بوسیدن خم شدم، پاکت را به وی داده و گفتم: این را آقای شیخ حسین لنکرانی داده‌اند. امام، با شنیدن این سخن، یک لحظه توجهی به من کرد و پاکت را گرفت و زیر تشک یا پتویی که بر روی آن نشسته بود‌، گذاشت و من ـ‌ که با فشار جمعیت از پشت سر، فرصتی برای درنگ بیشتر نداشتم ـ با بوسیدن دست ایشان از اتاق خارج شدم.
راقم سطور از آقای مسعود لنکرانی پرسیدم: آیا از مفاد پیام لنکرانی (توسط مادرتان در نجف یا خودتان در تهران و جاهای دیگر) به امام یا دیگر شخصیتهای مبارز اطلاعی دارید؟ ایشان گفتند: در بین خانوادة ما اصولاً این رسم جالب و پسندیده معمول بود که افراد، هیچ گاه از چگونگی مأموریت دیگران و محتوای پیامهای متبادله توسط آنها نپرسیده و راجع به آن، کنجکاوی نمی‌کردند و خودِ فرد نیز هیچ گاه راز مأموریت و محتوای پیامش به این و آن را ـ جز برای کسانی که ضرورت داشت ـ فاش نمی‌ساخت و این قانون، حتی نسبت به نزدیک‌ترین محارم شخص نیز رعایت می‌شد. مثلاً در مورد ملاقات و گفت‌وگوی مادرم با امام در نجف، فکر نمی‌کنم ایشان پیامهای متبادله را حتی با همسر خویش (یعنی پدرم) در میان گذاشته باشد. لذا مطالب، پوشیده و پنهان می‌ماند و در شرایط حسّاس لو نمی‌رفت. از این رو من هیچ اطلاعی از مفاد آن پیامها ندارم.
جناب مسعود لنکرانی افزودند: در همین زمینه، خاطرة جالبی دارم که شنیدنی است. آیت‌الله خمینی پس از چندی اقامت در قیطریه، به قم رفتند و آن سخنرانی مشهورشان را ایراد کردند. پس از رفتن ایشان، من و جمعی از دوستان دبیرستانی، از تهران حرکت کرده و به قصد زیارت ایشان به قم رفتیم. حالا، در راه چه کشیدیم و در قم شب جایی را پیدا نکرده و مجبور شدیم چند نفری روی یک تخت بخوابیم تا صبح در بارِ عامی که آیت‌الله داده بودند شرکت کنیم، بماند! به‌هر حال، صبح به سراغ امام رفتیم. یادم هست ایشان در اتاق یا سالن بزرگی ـ که نمی‌دانم مسجد یا حسینیه بود ـ نشسته بودند و جمعیتی انبوه به حالت صف، یک به یک از برابر ایشان رد شده و اظهار ارادت می‌‌کردند. ما نیز وارد صف شدیم و در این اثنا، ناگهان چشم من و دوستانم به آقای لنکرانی افتاد که کنار آیت‌الله خمینی نشسته بود. مخصوصاً من خیلی خوشحال شدم و با خود گفتم که الحمدلله، در این شلوغی، یک پارتی پیدا کردیم که سفارش ما را به آیت‌الله خمینی بکند! ‌آقا، اینجا هست و مرا به آیت‌الله خمینی معرفی خواهد کرد و ایشان به من و دوستانم توجه و عنایت خاصّی مبذول خواهد داشت و تلافیِ مهمانیی که مادرم در تهران به افتخار ایشان داده بود و نمازی که پشت سرشان خوانده بودیم و زحماتی که دیشب برای دیدار وی کشیده‌ایم، در می‌آید! دوستانم نیز که آقا را می‌شناختند، گفتند: مسعود! آی... آقا، چه خوب شد که آقای لنکرانی اینجا است و...
باری از لحظه‌ای که ما در صف، آقای لنکرانی را دیدیم تا به جلو امام رسیدیم، حدود 20 دقیقه، نیم ساعتی طول کشید و در این مدت، من هی سَرَک می‌کشیدم و گاه از صف بیرون می‌رفتم، تا به جلو امام رسیدیم. حالا من تمام حواسم متوجه دایی جان عزیز (آقای لنکرانی) است، که ایشان متوجه من شود و، سلام و احوال‌پرسی گرمی و، سپس معرفی من و دوستانم به امام و تفقد خاص امام و مابقی قضایا! اما چشمم که از نزدیک به مرحوم لنکرانی افتاد، دیدم هیچ به روی خود نیاورد که من را می‌شناسد و ناسلامتی خواهرزادة او هستم، و انگار نه انگار که سابقة آشنایی بین ما و وجود دارد! در آن لحظات اصلاً از فکر امام بیرون آمده بودم و همة همّ و همّتم متوجه ساختن لنکرانی به سوی خود بود، اما دریغ از یک توجه و نگاه! برخلاف انتظار، هر چه به آقا ابراز احساسات کردم به روی مبارکشان! نیاوردند که نیاوردند! دوستانم نیز همه هاج و واج مانده بودند که این چه رفتاری است؟!
به‌هر حال دست آیت‌الله خمینی را بوسیدم و آقای لنکرانی هم که اصلاً ما را تحویل نگرفت و بیرون آمدیم و به تهران بازگشتیم. من خیلی افسرده شده بودم که این چه کاری بود آقا با ما کرد؟!
چندی بعد، در تهران خدمت آقای لنکرانی رسیدم و اعتراض کردم که، آقا، شما چطور آنجا آن جور با ما برخورد کردید؟ مگر ما را ندیدید؟ گفتند: چرا، دیدم. گفتم: پس چطور...؟! گفتند:
ـ پسرجان! تو عقلت نمی‌رسد، اگر من به تو اظهار آشنایی می‌کردم و از تو و دوستانت نزد آیت‌الله خمینی تعریف می‌کردم، طبعاً آقای خمینی توجه و عنایت خاصّی نسبت به شماها ابراز می‌داشت. آن وقت، با آن همه مأموری که از سوی سازمان امنیت در آنجا حضور داشت و افراد بویژه جوانها را می‌پایید، فکر نمی‌کنی که تو و دوستانت را نشان می‌کردند و سپس تعقیب می‌نمودند و حتی دبیرستانی را که آنجا درس می‌خوانید، پیدا می‌کردند و تمام روابطتان را کشف می‌کردند و نهایتاً هزار جور مزاحمت برایتان فراهم می‌ساختند؟ اینها با من که کاری نمی‌توانند بکنند، اما برای شما هزار مشکل، ممکن بود فراهم بیاورند.
که دیدم آقا درست می‌گوید و با همان بی‌اعتناییِ حساب شدة خود نسبت به من و دوستانم، چه بلاهایی را از ما دفع کرده است.
این خاطره را نیز بد نیست از ایام زندان 15 خرداد ایشان برایتان بگویم. چنان‌که گفتم، آقای لنکرانی را روز 16 خرداد، دستگیر کرده و به زندان شهربانی (محل کمیتة مشترک ضدّ خراب‌کاری، واقع در پشت آگاهی سابق تهران) بردند. اولین چیزی که آقا از ما خواستند رختخواب بود، که مرحوم کیاعلی کیا برای ایشان برد. بعد از چند روز، آقا را به باشگاه سازمان امنیت در سه راه ضرابخانه (پشت کاخ جوانان سابق) منتقل ساختند و نزدیک دو ماه و نیم آنجا بازداشت بودند، تا آزاد شدند. در این مدت، تنها کسی که می‌توانست به دیدار ایشان برود، من و مادرم بودیم. هر نوبت که خدمتشان می‌رسیدیم. در خلال احوال‌پرسی و صحبتهای متفرقة معمولی، به طور درِگوشی، اخبار روز را از ما می‌گرفتند. یادم می‌آید از همان نخستین دیدار، در حالی که با ما با صدای بلند احوال‌پرسی می‌کردند، اشاره به زیر میز و جاهای دیگر کردند و با حرکت سر و دست رساندند که اینجاها ممکن است، میکروفن کار گذاشته باشند و صداها ضبط شود، شما حرفهای معمولی را با صدای بلند بگویید؛ ولی اخبار و مسائل سیاسی را بی‌سر و صدا و درِ گوشی مطرح کنید. و با قضیة‌ قم و زندان، به ما آموختند که شرط پیروزی در مبارزه، حفظ اسرار و استتار در رفتار است.
13. عطف به همین سابقة ارتباط و همکاری لنکرانی و امام در پیشبرد نهضت اسلامی و ضد استبدادیِ 15 خرداد بود که یکی از روحانیون مبارز کشور، از فعالان نهضت ملی نفت، و از ارادتمندان مشترک لنکرانی: حجت‌‌الاسلام والمسلمین شیخ محمد قاسم حرمی(92) در بهار 43 طیّ نامه‌ای به وی، آزادی و بازگشت امام خمینی به قم را تبریک گفته و از حق عظیم لنکرانی بر خویش و دیگران (به علت تشریح حقایق و ارائة طریق روشن در این مواقع حساس) سپاس‌گزاری کرد:
22/1/43
به دل ملولم از دوری و مفارقتت
ولی خلاصة جان، خاک آستانة توست
حضور محترم حضرت آیت‌الله العظمی جناب آقای شیخ حسین لنکرانی
ضمن تجدید مراتب اخلاص، رجعت پرمیمنت حضرت آیت‌‌الله العظمی خمینی را به قم که به سلامت نزول اجلال فرموده‌اند، به محضر عالی تبریکات فائقه، معروض می‌دارم و از درگاه خداوند قادر متعال مسئلت می‌نمایم که ظلّ مبارک حضرت آیت‌الله خمینی را که امروزه مرجعِ منحصر به فرد عاَلمِ تشیع می‌باشند و همچنین حضرت مستطاب عالی را، بر رئوس شیعیان مستدام و پاینده بدارد.
بدیهی است که بر حسب سنّت لایتغیر الهی، هرگز جمالِ عدیم المثالِ حق و حقیقت در پس پرده‌های تیرة جاه‌طلبیها و تردیدها و اغراض آلوده، همواره مستور و محجوب نمی‌ماند و بالاخره به مصداقِ (جاء الحق و زهق الباطل...) حقیقت و واقعیت، آن طوری که بود، روشن و مبرهن گردید. ولی باید اذعان کنم و همه هم باید التفات داشته باشند که، حضرت مستطاب عالی همواره و مخصوصاً در این مواقع حسّاس با تشریح حقایق و ارائة طریق و روشن کردن اذهان که منتهی به شاه‌راه سعادت دارین و توفیق نامتناهی بود، حقّ بزرگی بر ذمّة برادران دینی داشته و عموم چاکران و ارادتمندان و علاقه‌مندان و جویندگان حقیقت و واقعیت را مرهونِ مِنَنِ خود قرار داده‌اید.
سلامت و عمر طولانی و عزّتِ مستدام و بیش از پیش، جهت حضرت آیت‌الله خمینی و حضرت اشرف امجد عالی از درگاه باری تعالی از صمیم قلب‌ آرزومندم و امیدوارم که در مواقع مقتضی، از ذکر دعای خیر که خیلی خود را محتاج آن می‌بینم، فراموشم نخواهید فرمود.
با تقدیم احترامات، امضا: قاسم حرمی.
5ـ4. تقدیر امام، مراجع و مبارزان از لنکرانی
مرحوم لنکرانی به حقیر می‌فرمود: تیمسار نصیری (رئیس ساواک مشهور زمان محمدرضا) که در جریان 15 خرداد، رئیس شهربانی بود و بین خواص، به «نعمت خُله»! شهرت داشت، به شاه گفته بود: آن گونه که نتایج تحقیقات به ما نشان می‌دهد، بلوای 15 خرداد، زیر سر شیخ حسین لنکرانی است؛ ولی هیچ مدرکی قابل عرضه در دادگاه نداریم.
به هر روی، عطف به این سوابق درخشان مبارزاتی، هم رژیم پهلوی از طریق عوامل امنیتی خویش، مراقبت بر فعالیتهای لنکرانی را افزایش داد و هم رهبران و فعالان قیام اسلامی، بر احترام به وی افزودند.
در 21 تیر 42، مقدم (مدیر کل ادارة سوم ساواک) به رئیس ساواک تهران نوشت: «1. به ساواک تهران ابلاغ شود که مراقبت کامل از اعمال و رفتار شیخ حسین لنکرانی بنمایند. ضمناً به نحو مقتضی از پیشرفت کار وی، جلوگیری به عمل آید.
2. بخش321 بیوگرافی کامل شیخ حسین لنکرانی را تهیه و ارائه دهد».(93)
8 مرداد 43، دستور مقدم به رؤسای ساواک تهران و قم‌ (مبنی بر مراقبت از کلیة اعمال و رفتار لنکرانی و جلوگیری از پیشرفت کار او به نحو مقتضی) تکرار شد و 13 آن ماه،‌ رئیس بخش امور اجتماعی ساواک، طیّ نامه‌ای محرمانه به رئیس ساواک کرج، همین دستور را عیناً ابلاغ کرد.(94)
متقابلاً، زمانی که لنکرانی در 13 شهریور 43 وارد مجلس روضة آیت‌الله حاج آقا رضا فرید زنجانی (رهبر نهضت مقاومت ملی در سالهای پس از کودتای 28 مرداد) گردید، «مورد استقبال حاضرین در مجلس قرار گرفت».(95) مهم‌تر از این، در تابستان 43، زمانی که لنکرانی بیمار و در بیمارستان فیروزآبادی بستری شد، امام و مراجع بزرگ و مبارز، پس از اطلاع از واقعه، به تفقد وی پرداختند.
باری، لنکرانی پس از بهبود، کسانی را نزد مراجع مبارز وقت، فرستاد و آنها را به پایداری و مقاومت در برابر دستگاه فرا خواند. آنان نیز ضمن دعا برای سلامتی وی، بر ادامة مبارزه تأکید کردند. آقای مسعود لنکرانی، خواهرزادة آیت‌الله لنکرانی ـ که در حدود نیمة مهر 43، حامل پیام لنکرانی برای مراجع مبارز مشهد (آقایان میلانی و قمی و...) بوده است ـ ماجرا را چنین شرح می‌دهد:
مرحوم آقا در حدود سال 1343 بیمار و در بیمارستان فیروزآبادی بستری گردیدند. علت انتخاب بیمارستان یاد شده،‌ علاقة خاص آن مرحوم به یار و هم‌رزم دیرینشان شخص آیت‌الله حاج سیدرضا فیروزآبادی بود، وگرنه چنان‌که امام نیز در یکی از نامه‌های خود به لنکرانی در همان ایام تذکر داده بود، بیمارستان مجهّزتر و بهتری نیز در تهران یافت می‌شد که در آنجا تحت مداوا قرار گیرند.
باری، ایشان پس از مرخص شدن از بیمارستان، به من مأموریت دادند که نزد آیات عظام میلانی و قمی و شیرازی در مشهد بروم و پیام ایشان را که بر روی کارت نوشته و در پاکتی سربسته گذاشته بودند، به آنها برسانم. من به مشهد رفته و وارد منزل ‌آیت‌الله میلانی شدم. مجلس ایشان مملو از آقایان علما و روحانیون بود و مباحث علمی دینی رواج داشت. ابهت آن مجلس که به اصطلاح، علمایی بود؛ مرا که جوان بودم و با این گونه مجالس، چندان آشنایی و انسی نداشتم، گرفت. علاوه، شخص آیت‌الله را دقیقاً در میان جمع، تشخیص نمی‌دادم. دقایقی چند در گوشه‌ای نشستم و سپس از بغل دستی سؤال کردم، من حامل نامه‌ای برای آیت‌‌الله میلانی هستم، چه باید بکنم؟ گفت: هیچ، می‌روی و به دستشان می‌دهی، و با این سخن من برخاسته و در حالی‌که خجالت می‌کشیدم، نزد ایشان رفتم و سلام کردم پاکت را به دست ایشان داده نشستم و گفتم: من خواهرزادة آیت‌الله شیخ حسین لنکرانی هستم و این پاکت مربوط به ایشان است. آیت‌الله میلانی با شنیدن نام مرحوم لنکرانی، مرا مورد تفقد خاص قرار داده و خیلی گرم از من احوال‌پرسی کردند و ضمن تعریف زیاد از مرحوم لنکرانی، حال و سلامتی وی را جویا شدند. چندان‌که رُعب و هیبت مجلس، به‌کلی از قلب من زایل شد و احساس آرامش و عزّت کردم. سپس پرسیدند: شما تا کی در مشهد تشریف دارید؟گفتم: فعلاً هستم. فرمودند: فردا همین موقع تشریف بیاورید و پاسخ نامة ایشان را بگیرید. که فردا رفتم و گرفتم. این صحنه، در منزل دو مرجع دیگر ـ آقای قمی و شیرازی ـ‌ نیز تکرار شد و همگی با شنیدن نام آقای لنکرانی، نهایت احترام و تکریم را نسبت به وی معمول داشتند.
آیت‌الله حاج آقا حسن طباطبایی قمی، در نامه به لنکرانی از مشهد نوشتند: «ان شاء‌الله به‌کلی رفع کسالت شده... و با کمال استقامت مزاج، در ترویج دین و ایفاء، به وظایف مذهبی، در راه نیل به اهداف مقدسه، مؤیّد و مسدّد باشید». آیت‌الله میلانی از کسالت لنکرانی، اظهار تأسف نموده و بهبودی و عافیت کامل وی را از درگاه الهی خواستار شدند و از لنکرانی درخواست کردند که برای عافیت امور دنیا و آخرت ایشان دعا کنند.
در نامة دیگر آوردند: «بدیهی است در نگهداری شهامت روحی امت اسلامی و در تشکیل اجتماعات متعدد اهل ایمان و با احساس گرم اسلامی که دور هم باشند، وحدت کلمه داشته باشند و با هم مأنوس باشند و در مواقع احتیاج و گرفتاری به هم‌دیگر کمک کنند، اهتمام خواهید فرمود، ولی باید رعایت شود که افراد هر اجتماعی به عدد جمع قلّه باشند و سابقة اموالشان معلوم باشد». علاوه بر دو مرجع یاد شده، آیات عظام: خمینی و مرعشی نجفی نیز با نوشتن نامه و لنکرانی در همان ایام، جویای سلامتی وی گردیدند و شفای عاجل او را از درگاه الهی خواستار شدند امام خمینی در نامه به لنکرانی مرقوم داشت:
بسم‌‌الله الرحمن الرحیم
به عرض عالی می‌رسانم: پیوسته جویای حال جناب عالی بوده‌ام و از دعا غفلت نداشته‌ام و ندارم. امید است ـ ان شاء‌الله تعالی ـ خداوند، شفاء عاجل عنایت فرماید.
نمی‌دانم محذورِ رفتن به بیمارستان چیست؟ گمان می‌کنم در یک بیمارستان مجهزّی بهتر بشود، رسیدگی نمود. در هر صورت از سلامت خودتان مستحضرم فرمایید، والسلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته. روح‌الله الموسوی الخمینی.
اشارة (انتقادی) امام به موضوع بیمارستان، از بستری شدن لنکرانی در بیمارستان فیروزآبادی (واقع در شهرری تهران) ناشی می‌شد که در تهران آن روز، مسلّماً بیمارستانهای بهتر و مجهزتر از آن وجود داشت. گفتنی است که،‌ علت انتخاب بیمارستان فیروزآبادی از سوی لنکرانی، تعلق شدیدی بود که وی به مؤسس عالی‌قدر آن (مرحوم آیت‌الله حاج سیدرضا فیروزآبادی) داشت. فیروزآبادی، یار وهم‌رزم دیرین مدرس و لنکرانی بود که لنکرانی در زمان نخست‌وزیری رضاخان، همراه وی به کلات نادری (اطراف مشهد مقدس) تبعید شده و در زمان محمدرضا نیز،‌ هم‌سنگر وی در مجلس چهاردهم بود. افزون بر این، چنان‌که قبلاً گذشت، نخستین جلسة سازمان نهضت آزادی ایران (پس از تأسیس) در اردیبهشت 40 در منزل مرحوم فیروزآبادی تشکیل شد و در خرداد همان سال، فیروزآبادی طیّ نامه‌ای از لنکرانی دعوت کرد که «به منظور تجدید دیدار و مشورت و تبادل نظر در حفظ مصالح شئون اجتماعی کشور» در جلسة منزل فرزند وی، شرکت کند.
آیت‌الله فیروزآبادی، نمایندة مجلس شورای ملی در دوره‌های مختلف بود. او علاوه بر مبارزات سیاسی مستمر با کارنامه‌ای پربرگ از خدمات اجتماعی و عمرانی داشت؛ از جمله مهم‌ترین خدمات وی، صرف حقوق نمایندگی خود برای تشکیل بیمارستان فیروزآبادی بود. چنین شخصیت پارسا، خدوم و مبارزی نمی‌توانست قبلة ارادت لنکرانی قرار نگیرد.
چنان‌که در جای دیگر آورده‌ایم: لنکرانی، به رغم سخت سری و شدت عمل با صاحبان قدرت دنیوی، نسبت به خادمان مخلص و بی شائبة اجتماع، خصوصاً عالمان دین، خضوع و تواضع، فراوان داشت. آقای دکتر جواد خاوری، وکیل پایه یک دادگستری، که از نزدیک شاهد فروتنی لنکرانی در برابر آیت‌الله فیروزآبادی بوده است، در اسفند 72 اظهار داشت: «مرحوم آیت‌الله فیروزآبادی در دهة 1340 شمسی، بیمار بود و در جوار بیمارستان فیروزآبادی (واقع در شهرری) اتاقی برای وی، تهیه کرده بودند که در آنجا بستری بود. به اتفاق مرحوم لنکرانی و ‌آقای کیاعلی کیا به عیادت ایشان رفتیم. شیخ حسین لنکرانی، هیچ‌گاه در برابر کسی کرنش نمی‌کرد؛ ولی آن روز من دیدم که از مشاهدة حال فیروزآبادی به شدت متأثر شد و گریست و در برابر وی خضوع کرد؛ خضوع از سر محبت و تواضع، نه چاپلوسی».
6. پردة آخر
گام بعدی همکاری لنکرانی با امام بر ضد رژیم وابستة پهلوی، مبارزه با لایحة کاپیتولاسیون (مصونیت قضایی مستشاران نظامی امریکا در ایران) مصوَّب مجلس سنا و شورا (مرداد و مهر 1343)‌ بود. ظاهراً خبر تصویب «قاچاقیِ» این لایحه در مجلسین، برای اولین بار، توسط مرحوم آیت‌الله میرزا عبدالله مجتهدی تبریزی در باغ کرج مرحوم لنکرانی به امام داده شد، و شرح آن فرصتی دیگر می‌طلبد.
با وقوع حوادثی چون حادثة خونین 15 خرداد 42، و بویژه تصویب کاپیتولاسیون و تبعید امام به خارج از کشور در آبان 43، مرحوم لنکرانی هر گونه امیدش به اصلاح اوضاع ایران از طریق اجرای قانون اساسی مشروطه (با وجود محمدرضا پهلوی) را از دست داد و آن گونه که اسناد و شواهد تاریخی نشان می‌دهد به این یقین قطعی رسید که نجات ایران و اسلام، راهی جز برکناری شاه و تغییر رژیم سلطنتی ندارد و راه‌های میانه، حتی با حسن نیت، به جایی نمی‌رسد. باید با قیامی پرصلابت، شاخِ گستاخیِ شاه را شکست و به قبول اصلاحات اجتماعی و سیاسی واداشت، و راه‌ها و شیوه‌های دیگر ـ که در عین علاقه به اصلاحات، از شاه حریم می‌گیرد ـ مردود بوده و قادر به نجات ایران و اسلام نیست. لنکرانی که حتی در سالهای 1323ـ 1325 در جلسات مجلس شورای ملی و مصاحبه با مطبوعات نظیر مرد امروز (به مدیریت محمد مسعود) صلای قیام در داده و «الحَکَمُ حدُّ السیف» می‌گفت، بدیهی است که در شرایط و اوضاع اسفبارِ دهة چهل و بویژه پس از تبعید امام،‌ برای رفع مشکلات اساسی ایران،‌ راهی جز مقابلة ریشه‌ای با رژیم پهلوی نبیند.(96)
پروندة لنکرانی در ساواک، سرشار از مخالفت وی در دهة 40 ـ 50 با مظالمِ شاه و رژیم پهلوی است. به نمونه‌هایی از برخورد تند لنکرانی با دستگاه، در زمستان 42 اشاره می‌کنیم:
11 دی 42، سخنرانی لنکرانی در منزل:
موضوع سلطنت در دنیای امروز مسخره است و باید جای سلطنت را به جمهوری داد و اگر شاه به دست خودش همین کار را بکند، خیلی بهتر است... یکی از رسواترین انتخابات شورای ملی انتخابات اخیر بوده است؛ زیرا اکثر نمایندگان مجلس، سواد خواندن کامل ندارند و اصولاً نمی‌فهمند، قانون یعنی چه؟ و اینها را آورده‌اند که بدون چون و چرا لایحة شاه را تصویب کنند و تصویب هم نمودند و هر چه هم ببرند به مجلس، وکلا بدون فهم تصویب می‌کنند. ضمناً مهندس ریاضی ظاهراً آدم سالمی بوده‌، نمی‌دانم چرا خود را فروخت و نوکر دستگاه شد و حالا هم آلت دست شاه و دولت قرار گرفته است؟(97)
17 اسفند 42:
لنکرانی دربارة سقوط دولت آقای عَلَم و روی کار آمدن دولت و وزرای جدید اظهار داشته، من تعجب می‌کنم که شما می‌خواهید بدانید وزرای جدید چه کسانی هستند؟ همه از یک قماش می‌باشند و از یک برنامه پیروی می‌کنند و از یک منبع الهام می‌گیرند... در واقع، پرده عوض می‌شود و بازیگران، همان بازیگران می‌باشند. اگر شما فکر می‌کنید که با رفتنِ دولت، وضع بهتر می‌شود اشتباه است، بلکه شاید بدتر شود و شما خواهید دید که دولت منصور از دولت علم به‌مراتب کثیف‌تر و بدتر، خواهد بود.(98)
به گزارش مأمور ساواک، لنکرانی در 11 آذر 1350 نیز ضمن انتقاد از اعمال رژیم گفت: «تا روزی که این شاه هست، اشک چشم مردم خشک نخواهد شد.»(99)
بر این اساس، طبیعی بود که از دیدگاه لنکرانی، شیوة اساسی و مطلوب برای اصلاح کشور، قیام قهرآمیز امام خمینی شمرده شود که تدریجاً به نبردی شجاعانه و بی‌امان با رژیم ستم‌شاهی برخاسته و به چیزی کمتر از گوشمالیِ محمدرضاشاه، رضایت نمی‌داد. حجت‌‌الاسلام ابوذر بیدار، از روحانیون مبارز اردبیل و دوستان دیرین لنکرانی و طالقانی، در تاریخ 6 اردیبهشت 1373 به حقیر اظهار داشتند:
اولین دیدار من با مرحوم لنکرانی، چندی پیش از قیام 15 خرداد 1342 رخ داد که به اتفاق مرحوم حاج سیدیونس عرفانی، به خانة ایشان در تهران رفتیم و شیفتة بی‌تکلّفی و گفتارهای صمیمانه و صادقانة ایشان شدیم که بدون هیچ گونه مجامله‌ای،‌ سؤالات را پاسخ می‌داد. من قبلاً وصف لنکرانی را از پدرم و دوستان وی در اردبیل و نیز مرحوم حاج شیخ اسحاق آستارایی در قم شنیده بودم و یک روز هم مسئله را با حاج سیدیونس عرفانی در میان گذاشتم و او گفت: بله، ایشان در کانون مبارزات حضور داشته و مورد مشاجره و نظرخواهیِ آقایان علما و مراجع قم قرار دارند. در پی اظهار علاقة من به دیدار لنکرانی، مرحوم عرفانی شبی بعد از نماز مغرب و عشاء مرا به خانة ایشان برد که آن زمان، در روبه‌روی ضلع شرقیِ پارک شهر، کوچة جنب قورخانه قرار داشت. آن شب، صحبت به مبارزة مراجع بزرگ قم، با لایحة انجمنهای ایالتی و ولایتی و حوادث متعاقب آن کشید و آن مرحوم با اشاره به نرمی اعلامیة برخی از مراجع و حادّ و کوبنده بودن متن و مفاد اعلامیة امام خمینی، تأکید داشتند: از نظر من، راهی که حاج آقا روح‌‌الله خمینی برگزیده‌اند، راه درستی است؛ زیرا این شخص ـ یعنی شاه ـ با این گونه اعلامیه‌ها و هشدارهای نرم از میدان در نمی‌رود و به این گونه اخطارها، عادت کرده است. او ـ شاه متأسفانه در نتیجة اشتباره کاریِ بعضیها، بالا رفته و حالا پایین آوردنش به این سادگیها ممکن نیست.
از شوخیهایی که همان شب از مرحوم لنکرانی شنیده و در یادم مانده است این بود که می‌گفتند: آقا، خر را ممکن است انسان با لطائف الحیلی به پشت بام ببرد؛ ولی پایین آوردنش خیلی سخت است. بله، با گرفتن علف در برابر خر و امثال این تمهیدات امکان دارد که ما خر را بالای پشت بام ببریم، ولی هنگام پایین آوردن، خر نگاه می‌کند می‌بیند که سقوط می‌کند و پا یا کلّه‌اش می‌شکند؛ لذا از پایین آمدن به‌شدت امتناع می‌کند. طبعاً چارة کار این است که خر را از آن بالا با قوّت به سمت پایین هُل بدهیم! سپس افزود: حاج ‌آقا روح‌الله می‌خواهند خر را از بالا، هُل بدهند و بنابراین راهِ درست، راهِ حاج آقا روح‌الله است، نه کسانی که ملاحظه دارند و مماشات می‌کنند...
چندی پس از تبعید امام به عراق، به رغم اصرار شدید دربار برای اقدام لنکرانی به التیام روابط میان آیت‌الله میلانی و شاه، ایشان از این اقدام خودداری نمودند که این امتناع از آثار و نتایج دیدگاه یأس‌آمیز ایشان، دربارة اصلاح رژیم پهلوی و شخص شاه بود.
حاج هاشم لنکرانی، پسرعمو و یار مرحوم لنکرانی، در گفت‌وگو با حقیر (21 اردیبهشت 73) اظهار داشتند:
«یادم است پس از تبعید آیت‌الله خمینی به نجف، رژیم برای مرحوم آیت‌الله میلانی نیز در مشهد گرفتاریهایی درست کرده بود که ایشان به‌شدت عصبانی شده و فرموده بود: من از ایران می‌روم. شایع شده بود که ایشان جدّاً عزم کرده است ایران را معترضانه به سوی عراق، ترک گوید و تلگرافهایی هم در این زمینه به کربلا کرده بود. پسرش هم که با من ارتباط داشت؛ موضوع را تأیید می‌کرد. در آن جریان، دستگاه به وحشت افتاده و برای انصراف آقای میلانی از این سفر، تلاش می‌کرد؛ از جمله، به خاطر دارم که سلیمان بهبودی، عضو قدیمی و مشهور دربار پهلوی، به منزل آیت‌الله لنکرانی آمده بود و به ایشان اصرار می‌کرد که:‌ آقا، الساعه طیاره برای شما حاضر است، لطفاً تشریف ببرید مشهد و با آقای میلانی صحبت کرده و ایشان را از رفتن از ایران منصرف کنید.»
آیت‌الله لنکرانی (که از اینکه می‌دید دستگاه، با این تصمیم آیت‌الله میلانی در منگنة فشار قرار گرفته خوشحال بود) به بهبودی گفت: آقا، من بروم، چه به ایشان بگویم؟ ایشان مرجع تقلیدند و مصلحت خودشان هر چه هست می‌دانند و عمل می‌کنند. بهبودی گفت: نه آقا، شما به ایشان مربوطید و ایشان به شما لطف دارند. اگر به ایشان بگویید، قبول می‌کنند و منصرف می‌شوند. آقا هواپیمای خصوصی حاضر است،‌ هر ساعتی که می‌خواهید، بروید و هر وقت که خواستید برگردید. با همین می‌روید و با همین هم برمی‌گردید. اصرار اعلی‌حضرت به اینکه شما این کار را بکنید، برای خاطر این است که مصلحت مملکت این طور اقتضا می‌کند. شما بروید و‌‌ آقای میلانی را از تصمیم خویش منصرف کنید. ایشان الآن عصبانی هستند و متوجه قضایا نیستند. لنکرانی گفت: هرگز چنین کاری نمی‌کنم! اولاً من الآن هیچ آمادگی ندارم که بروم خدمت ایشان و به ایشان امر و نهی کنم. در ثانی، من اصلاً حق ندارم برای ایشان تکلیف معیّن کنم. اصرار نکنید که به هیچ وجه این کار شدنی نیست. ایشان تکلیف خودشان را می‌دانند و من هم تکلیف خود را می‌دانم. نه، نمی‌شود. بهبودی گفت: آقا، تو را به خدا بیایید تا مملکت با مخاطره روبه‌رو نشده، این مشکل را حل کنید!
در اینجا بود که لنکرانی ناگهان سخت عصبانی شد و بر سر بهبودی فریاد کشید که: چطور حالا یاد من افتاده‌اید و فهمیده‌اید که آقای آقا شیخ حسین لنکرانی به دردتان می‌خورد؟ آن وقت که گز نکرده، پاره می‌کردید یاد لنکرانی نیفتادید که از او صلاح و مصلحت را بپرسید. حالا که کار از کار گذشته، سراغ من ‌آمده‌اید؟!
بعد مثالهای مختلفی از قول مرحوم پدرش (حاج شیخ علی لنکرانی) و دیگران آورد و مقصودش این بود که به قول معروف: هر وقت‌گیر می‌افتید، یاد ننه‌تان می‌افتید! و الا دیگر نه ننه لازم دارید، نه بابا. خیر! بروید. من به درد این کارها نمی‌خورم!
بهبودی گفت:‌ من دست خالی از اینجا بروم، بگویم چه؟ نه، باید قبول کنید. گفت: من که شما را دعوت نکرده بودم که اینجا بیایید تا دست پر روانه‌تان کنم. گفت: آقا، باور کنید، من مسلمانم‌، سهم امام می‌‌دهم، خمس می‌دهم، چه می‌کنم... لنکرانی گفت: اینها را که گفتید، خودتان می‌دانید و خدای خودتان. می‌دهید بدهید، نمی‌دهید ندهید. من نه خمس بگیرم و نه سهم امام بگیر. ولی من نمی‌توانم بروم...
حاج هاشم لنکرانی افزودند: با وجود اصرار شدید دستگاه، آقای لنکرانی نرفت و مرحوم میلانی هم کشور را ترک نکرد. از اینکه دستگاه با آن مرحوم چه برخوردی کرد و ایشان چطور از آن مسافرت منصرف شد، هیچ خبری ندارم...» (پایان اظهارات حاج هاشم لنکرانی).
حاج هاشم لنکرانی، تاریخ دقیق این مذاکرات را به خاطر نمی‌آورد. کارت تبریکی که از بهبودی در اوراق و اسناد به‌جا مانده از مرحوم لنکرانی موجود است، عبارت زیر را در تاریخ 14 فروردین 46 به خط بهبودی بر روی خود دارد:
«برای کسب فیض و عرض تبریک شرفیاب شدم، تشریف نداشتید».
از اسناد ساواک (موجود در پروندة آیت‌الله لنکرانی) برمی‌آید که در تابستان 1349 نیز قرار بوده، ملاقاتی میان شاه و مرحوم میلانی صورت گیرد، که باز آقای لنکرانی، با اقدامات خویش، مانع این امر شده است. در گزارش مأمور ساواک چنین می‌خوانیم:
بعد از ظهر روز چهارشنبة گذشته (18/6/49) سیدمصطفی صادقی دماوندی... به اتفاق رحیم خبّازباشی به منزل شیخ حسین لنکرانی مراجعه نموده‌اند. شیخ حسین لنکرانی ضمن یک مذکراة کاملاً خصوصی، به خبازباشی اظهار نموده که اطلاع به دست آورده آیت‌الله میلانی قصد دارد با شاه ملاقات کند و برای انجام این تصمیم، میلانی استخاره کرده و معتقد است که این ملاقات برای او یک تکلیف شرعی تلقی می‌شود. لنکرانی اضافه نموده که... ما با اطلاع از موضوع، شخصی را فرستاده‌ایم به مشهد نزد آیت‌الله تا ضمن مذاکرات لازم، او را از انجام تصمیم خود منصرف نماید.
لنکرانی در خاتمة صحبت خصوصی خود گفته است چنانچه شخص مورد نظر که به مشهد عزیمت نموده، موفّق به انصراف میلانی از تصمیم خود نشود، از خبازباشی درخواست خواهد نمود تا این مأموریت را انجام دهد.
در ذیل گزارش، رئیس سازمان اطلاعات و امنیت منطقه (با عنوان «نظریة چهارشنبه») اظهار می‌دارد که: «به احتمال قوی شیخ حسین لنکرانی، مطالب فوق را اظهار نموده است...»(100)
از سند دیگر ساواک (مورخ 19 مهر 49) برمی‌آید که مدیر کل ساوک، در پی این کارشکنی لنکرانی در دیدار شاه با مرحوم آیت‌الله میلانی، سخت برافروخته شده و خواستار گزارش نتیجة طرح قبلی ساواک (مبنی بر پخش اعلامیه بین مردم مبنی بر اتهام لنکرانی به عضویت در حزب توده!) شده است.(101)
 
 
پانوشت ها
..........................................................
1- سیدجلال آشتیانی نقل می‌کند که: «روزی آیت‌الله العظمی بروجردی ـ اعلی‌الله قدره ـ به مناسبتی به نگارنده فرمودند که آقای حاج آقا روح‌الله (خمینی) چشم و چراغ حوزه‌اند». ر.ک: زندگانی زعیم بزرگ عالم تشیع آیت‌الله بروجردی، دوانی، با تجدید نظر و اضافات، چاپ سوم، نشر مطهر، تهران 1372، ص 315 و نیز: بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی، س.ح.ر [سید حمید روحانی] احرار، تهران، بی‌تا، پاورقی ص 101؛ ورود سرمایه‌گذاران امریکایی و شهادت آیت‌الله سعیدی مندرج در: مجله پیام انقلاب، وابسته به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران، ش 89، مرداد 62، ص 45.
2- همسر امام نقل می‌کند: «امام به آقای کاشانی ارادت داشتند. در ابتدا وقتی برای ازدواج به تهران آمدند و هشت روزی در منزل پدرم اقامت کردند، آقای کاشانی را در آنجا دیدند. خانة آقای کاشانی و خانة پدرم در یک کوچه بود و آنها با هم رفیق بودند. در همان‌جا آقای کاشانی به پدرم گفته بود:‌این اُعجوبه را از کجا پیدا کردی؟» (پا به پای آفتاب؛ ‌گفته‌ها و ناگفته‌ها از زندگی امام خمینی، گردآوری و تدوین امیر رضا ستوده، ج 1، چ 2، نشر پنجره، تهران 1374، ص 52).
3- پیام انقلاب، ص 45؛ و نیز ر.ک: مجلة یاد، سال 7، ش 28، پاییز 71، صص 37 ـ 39.
4- پا به پای آفتاب...، ج 3، ص 195.
5- پیام انقلاب، صص 46 ـ 47.
6- تحریر شفاهی انقلاب اسلامی ایران (مجموعة برنامة داستان انقلاب از رادیو بی‌بی‌سی)، به کوشش ع. باقی،‌نشر تفکر، تهران، 1373، صص 149 ـ 150.
7- پا به پای آفتاب...، صص 113 ـ 114.
8- فخرایی، ابراهیم، سردارجنگل،‌ میرزا کوچک خان، ص 498، ر. ک: تعبیر مرحوم ابراهیم فخرایی (منشی مخصوص و وزیر فرهنگ میرزا کوچک خان) از لنکرانی در کتاب سردار جنگل، میرزا کوچک خان، چاپ 9، انتشارات جاویدان، تهران، 1357، ص 498.
9- روحانی برجسته و مبارز تهران در عصر قاجار و پهلوی، و برادر مرحومان آقا نجفی و حاج آقا نورالله اصفهانی، که در زمان رضاخان به اصفهان تبعید و در آن شهر به نحوی مشکوک درگذشت.
10- برای آشنایی با شرح حال کوتاه مرحوم لنکرانی ر. ک: نامة انقلاب اسلامی، بنیاد اندیشة اسلامی وابسته به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سال 9، ش 60، تهران، 1368، صص 24 و 38؛ «یک قرن مبارزه؛ به مناسبت دومین سالگرد درگذشت آیت‌الله حاج شیخ حسین لنکرانی»‌، روزنامة رسالت، ش 1559، 19 خرداد 1370، ص 4؛ هفته نامة ندای قومس، ش 7، 23 مرداد 1370، ص 4.
پیش از این نیز، یک مصاحبه و چندین مقاله از راقم این سطور راجع به مبارزات مرحوم لنکرانی و روابط وی با امام خمینی در مجلة تاریخ معاصر ایران (شماره‌های 13 ـ 14، 17، 21 ـ 23، 31، 36 ـ 37 و 41) درج شده که مطالعة آن به علاقه‌مندان توصیه می‌شود.
11- به ترتیب: آقایان حاج شیخ علی، شیخ حسین فاضل، حاج شیخ عبدالعزیز، و ملا میرزا احمد.
12- فامیلیِ اصلی و کاملِ حاج شیخ حسین لنکرانی، به همین مناسبت، «لنکرانی مهاجر» است.
13- از این پس: لنکرانی
14- واقع در اطراف تهران.
15- در اینجا مرحوم لنکرانی، با یادآوریِ مبارزات شهید نواب صفوی و یاران جان برکف وی، و خاطرات همکاری خویش با آنها بر ضدّ مفاسد عصر پهلوی، سخت به وجد آمده و گفتند: «چه سوابقی؟ چه حسابهایی؟ نواب صفوی فعالیتش از کجا شروع شد؟ به کجا منتهی شد؟ خدا بیامرزد آن پیغمبرزادة بزرگوار را».
16-  کشف‌الاسرار نیست، کشف اسرار است.
17- در اینجا آقای لنکرانی گفتند: ما همه نوکر سیّدهاییم، مخلوق جدّ سیّدهاییم، مخلوق اسلام هستیم.
18- سخنرانی لنکرانی در جمع اعضای حزب جمهوری اسلامی (واحد خواهران)، تهران، 20 خرداد 1361.
19- برای مشاهدة نامة فوق ر.ک: تاریخ معاصر ایران، سال 6، ش 21 ـ 22، ص 24.
20-  شیخ حسین لنکرانی به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، تهران، 1383، ص 183؛ یاران امام به روایت ساواک، ج 1: شهید آیت‌الله سیدمحمدرضا سعیدی، ج 1، ص 282.
21- به گفتة جناب تهرانی: آقای لنکرانی نسبت به حفظ و رعایت اصول و مبانی تشیع، حسّاس بود ویادم هست که آنجا بین ایشان و یکی از روحانیون جوان مجلس، درگیری شدید لفظی پیش آمد؛ زیرا آن شخص راجع به بعضی از مطالبی که به ائمة معصومین ـ‌ سلام‌الله علیهم اجمعین ـ و ولایت آنان ارتباط پیدا می‌کند با نظر مسامح و به اصطلاح سعة مشرب نگاه و برخورد می‌کرد و این امر سبب واکنش تند آقای لنکرانی شده و گفت:‌ آقا، این حرفی که شما می‌زنید چنانچه اجرا شود، دیگر تشیعی باقی نخواهد ماند. شیعه باید مبانی و معارف خود را حفظ کند و درست نیست که ما به عنوان وحدت یا هر چیز دیگر، ممیّزات و مشخّصات تشیع را‌ ـ که ما به الامتیازِ آن از دیگر مذاهب و مکاتب است ـ کنار بگذاریم.
22- مصاحبه با آقای حسین شاه حسینی راجع به مرحوم آیت‌الله حسین لنکرانی، مندرج در: مجلة تاریخ معاصر ایران، سال 5، ش 17، بهار 1370، صص 255 ـ 257.
23- پا‌به‌پای آفتاب...، ج 4، صص 77 ـ 78؛ سرگذشتهای ویژة حضرت امام خمینی، به قلم جمعی از فضلا، انتشارات پیام آزادی، چاپ 10، تهران، 1378، ج 5، صص 93 ـ 95.
24- حاج هاشم توضیح دادند: خانه مزبور در حدود 100 ـ 200 متری خانة لنکرانی قرارداشت و صاحب آن، آقای هزارخانی، نیز از معمَّرین و متنفّذین کرج بود و هر روز پیش آقا می‌آمد.
25- فیروز، مریم، چهره‌های درخشان، بی‌جا، بی‌تا، صص 89 ـ 95.
26- آیت‌الله میرزا عبدالله آقا مجتهدی، بقیة‌السیفِ خاندان بزرگ مجتهدیِ تبریز، از شاگردان برجستة حاج شیخ عبدالکریم حائری، و از علمای وارسته و شهیرِ تبریز است که شرح نبوغ علمی، مقام معنوی و خدمات اجتماعیِ او، کتابی مستقل می‌طلبد. او در ماجرای مبارزة امام با کاپیتولاسیون نیز نقشی در خورِ مطالعه داشت، که داستان آن خواهد آمد.
27- شیخ حسین لنکرانی به روایت اسناد ساواک، ص 170؛ یاران امام به روایت ساواک، صص 249 ـ 250.
28-  شیخ حسین لنکرانی به روایت...، ص 168.
29- گفت‌وگوی آقای میرسید جعفر موسوی با نگارنده، مورخ 30 مرداد 1381.
30-  به شکل دو فاکتو.
31- مقصود، انحلال ژنرال کنسول‌گری ایران در اسرائیل در زمان نخست‌وزیری دکتر مصدق و وزارت خارجة سید باقر کاظمی (به تاریخ 15تیر 1330) می‌باشد، که با فشار علمای ایران و آیت‌الله کاشانی صورت گرفت.
32-   نسخه‌ای از جزوة یاد شده در اوراق و اسنادِ به‌جا مانده از لنکرانی موجود است که ما نیز از همان‌جا نقل می‌کنیم.
33-  همان، صص 8 ـ 9.
34-   سیدمحمدحسن حائری‌نیا (از فعالان سیاسی و نظامیِ دهه‌های 20 ـ 40 که در چند کودتا علیه شاه شرکت کرده و مدتی را در زندان به‌سر برد) نیز در تاریخ 3 آذر 41 از زندان سیاسی قصر نامه‌ای به لنکرانی در کرج نوشت و در آن، به تعریف از شخصیت و افکار وی چنین آورده: «امروزه پس از گذشت شانزده سال به‌خوبی متوجه عظمت و قوّت نظریات شما شده‌ام، گو اینکه غرور جوانی و قلت بضاعت فکری وعملی همیشه مرا دور از ارشادت و نظریات شما می‌کرد؛ ولی همان حدودی هم که توانستم تحت تأثیرات و تأثرات شما واقع شوم مرا از لغزشهایی دور کرد تا آخر عمر مدیون و ممنون شما هستم. اجرکم علی‌الله. در این زندان، هستند دوستانی که سابقه ارادت به شما داشته‌اند (اشاره به محمدعلی هلال ناصر تبریزی و سیدمحمد ناظمی اردبیلی) و حالا مثل بنده ـ می‌فهمند که شما کامل‌ترین شخصیتی بودید که در عرصة بعد از شهریور ماه ظاهر شدید.»
35-  اشاره به دو حزب شه ساختة «میلّیون» به رهبری منوچهر اقبال و «مردم» به رهبری اسدالله علم.
36-  برای متن نامه ر.ک: ‌خاطرات سیاسی مورخ‌الدولة سپهر، احمد علی سپهر، به کوشش احمد سمیعی، نشر نامک، تهران، 1374، صص 253 ـ 256. روشن است که از سوی شاه‌، به آن مقاله، و هشدارهای درون آن، هیچ گونه توجهی نشد و رجال پاکدامن، دانشمند، مجرّب، خوش‌نام و استخوانداری که در نامه پیشنهاد شده بود اعضای یک انجمن مشورتی به نام «شورای تاج و تخت» راتشکیل دهند و رژیم در سیاست داخلی وخارجی از آنها رهنمود گیرد، طرد شدند و اعلی‌حضرت حتی راجع به رجال کهن‌سالی که عمر خویش را در خدمت به رژیم گذرانده بودند گفت: باید سیفون را کشیده و همه را به چاه ریخت! (برای ماجرای سیفون! ر.ک: ‌تاریخ معاصر ایران، سال 6، ش 24، صص 223 ـ 224. همچنین ر.ک: به داستان تشر شاه به جمعی از رجال استخواندار قدیمی، نظیر عبدالله انتظام، حسین علاء، سپهبد یزدان‌پناه و...، که پس از قضایای 15 خرداد، به اصطلاح برای ارائة نظریات اصلاحی به شاه جلسه تشکیل داده بودند و شاه پس از شنیدن این خبر گفته بود: «‌این فضولیها به شما نیامده»! و آنها را از مناصب خویش عزل کرده بود (خاطرات دکتر مظفر بقایی کرمانی، صص 476 ـ 477).
37- به یاد حماسه آفرینان دوازده محرم، ص 22.
38- «نهضت آزادی چگونه برپا شد؟»، عباس رادنیا، مندرج در: سروش، سال 1، ش 25، 28 مهر 58، ص 39.
39- مصاحبه با آقای حسین شاه حسینی، مندرج در: مجلة تاریخ معاصر ایران، سال 5، ش 17، بهار 80، ص 258.
40- در 30 تیر 1339، جبهة ملّی ایران (متشکل از گروهها و احزاب گوناگون)‌ با عنوان «جبهة ملّی دوم» اعلام تجدید حیات کرد و دبیرکل جبهه در مصاحبة مطبوعاتی با مخبرین جراید و خبرگزاریهای خارجی (10 دی 1339)، از دولت شریف امامی به علت ادامة سیاستِ فشار و اختناقِ معمولِ پس از کودتای 28 مرداد ونیز تعویقِ بی‌دلیل انتخابات مجلس شورای ملی در ماههای اخیر انتقاد کرد و ضمن درخواست آزادی در انتخابات، آمادگی جبهه را برای شرکت در انتخابات ‌آتی اعلام داشت. 18 اسفند 40 نیز جلسة شورای مرکزی جبهة ملی دوم تشکیل یافت و اعلامیه‌ای در محکوم ساختن انتخابات دورة بیستم مجلس شورا صادر کرد. تجدید حیات جبهه، مقارن با تجدید فعالیت شخصیتها و گروههای مبارزی بود که با کودتای 28مرداد از فعالیت سیاسی آنان کاسته شده و اینک، با از سر گذراندن دوران خفقان شدید پس از کودتا، و احساس گشایشِ نسبیِ فضای کشور، دوباره به صحنه آمده بودند.
41- پروندة لنکرانی در ساواک، موجود در مرکز اسناد انقلاب اسلامی، کد 1/103، ص 80.
42-  شیخ حسین لنکرانی به روایت...، ص 34.
43-  همان، ص 35.
44- پروندة لنکرانی در ساواک، موجود در مرکز اسناد انقلاب اسلامی، کد 3/103، ص 20.
45- لنکرانیِ ضمن ارسال نامة چاپی فوق برای وزیر کشور، در نامه‌ای جداگانه به وی نوشت: «این شرح از طرف اهالی کرج به وسیلة این جانب به آن مقام وزارت تقدیم شده است و برای تحذّر از فوت وقت، اکتفا به این مقدار امضا نموده‌اند (که صاحبان امضاها از محترمین و معاریف و متعینین کرج می‌باشند) و چون از خیلی قدیم با کرج مرتبط وذی‌علاقه هستم و از وضع آنجا اطلاعات بیشتری دارم اساساً در این گله‌مندیها آنها را محق، و توقع آنها را در بذل توجه و عنایت بیشتری از طرف دولت با مورد می‌دانم...».
گفتنی است: برادران شاه حسینی (حسین و حسن) که از سالها پیش از این تاریخ، یعنی از اواخر دهة 20، درجریان بهبود خط اتوبوس‌رانی کرج شدیداً فعّال بودند و بار عمدة این خدمت مردمی ـ‌ زیر نظر لنکرانی ـ بر دوش آن دو قرار داشت.
46- شیخ حسین لنکرانی به روایت...، ص 19.
47- پروندة لنکرانی در ساواک، موجود در مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ج 1، کد 3/103، ص 1 ـ 3؛ شیخ حسین لنکرانی به روایت اسناد ساواک، ص 23.
48- پروندة لنکرانی در ساواک، موجود در مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ج 1، کد 3/103، ص 6.
49- شیخ حسین لنکرانی به روایت...، ص 27.
50- همان، ص 29.
51-  پروندة لنکرانی در ساواک، موجود در مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ج 1، کد 6/103، ص 26.
52- سال 19، ش مسلسل 37.
53- شیخ حسین لنکرانی به روایت اسناد ساواک، ص 24.
54- به مدیر مسئولی محسن بیگدلی از دوستان لنکرانی و آیت‌الله کاشانی، شمارة 14.
55- مصاحبه‌ در ابتدای سال‌نامه چاپ شده و در آغاز آن به قلم مدیر خاطرنشان شده بود:‌ «امسال توفیق یافتیم با جناب آقای شیخ حسین لنکرانی که شخصیت بارزشان مورد توجه عموم است و معروف به (مرد دین و سیاست) می‌باشند مصاحبه‌ای به عمل آوریم که ذیلاً از نظر خوانندگان گرامی می‌گذرد».
56- برای متن این مقالة جالب، ر.ک: تاریخ معاصر ایران، سال 8، ش 31، پاییز 1383، صص 21 ـ 25.
57- خانمهای مزبور، ظاهراً بدون پوشش اسلامی لازم، در کنگره شرکت جسته بودند و این امر، همراه با اختلاف دیدگاههای مذهبی ـ سیاسی بین افراد حاضر در کنگره، مایة نقار و اختلاف بیشتر اعضای جبهه شد و اعتراض‌نامة فوق در این زمینه توسط لنکرانی و طالقانی و... تهیه گردید.
58- همه‌جا: حقیقة.
59- چند کلمه مطلب شخصی.
60- در کارتی نیز که همان زمانها در منزل آقای لنکرانی برای ایشان گذاشته بودند، نوشته است: «با کمال اشتیاق در خدمت آقای فقیه زاده و آقای حسین اشراقی شرفیاب، و با کمال تأسف به آرزو نرسیدم. امیدوارم در قم زیارتتان کنم. شهاب الدین اشراقی.»
61- ظاهراً نوادة دختری آیت‌الله حاج آقا حسین طباطبایی قمی.
62- شیخ حسین لنکرانی به روایت...، ص 39.
63- به گفتة جناب پورسجادی: باغ مزبور، حاصل تلاش سخت وشبانه‌ روزی آن مرحوم در اواخر دهة 1320 به بعد بود، و نهایتاً نیز بر اثر تنگنای شدید مالی ناچار شدند در اواخر دهة 40 آن را فروخته و به مصرف قروض خود برسانند. گفتنی است باغ مزبور، در اصل تپه‌ای بود که با زحمات زیاد آقای لنکرانی به صورت باغ درآمده بود. «احیاء اراضی موات» که می‌گویند، واقعاً در مورد باغ مرحوم لنکرانی، صدق می‌کرد. آقای مظاهر (خدمت‌کار ونگهبان آقا در باغ مزبور) می‌گفت: «شما نمی‌دانید چقدر ما در اینجا دینامیت مصرف کرده و بیل و کلنگ از بین برده‌ایم تا باغ به این صورت که می‌بینید، درآمده است. بروید در انبار نگاه کنید ببینید چقدر بیل و کلنگ آنجا هست که دسته‌های آنها شکسته است کار بسیاری انجام شده تا اینجا مثلاً به صورت سه تا پله در آمده یا آنجا ساختمان شده است». آری، آقای لنکرانی، با زحمت و مشقت زیاد ونیز صرف مخارج بسیار که بخش قابل توجهی از آن با قرض از این و آن به دست آمده بود، از یک تپه، باغی به وسعت 4، 5 هزار متر ایجاد کرده بود، و متأسفانه ناتوانی آن مرحوم ـ به علت خسارات ناشی از طغیانهای متعدد رودخانة کرج به باغ مزبور و... ـ در بازپرداخت به‌موقع آن قروض، همراه با هزینة سفرة گسترده‌ای که ایشان داشت و مخارجی که در خلال مبارزات دهة چهل با دستگاه برای ایشان پیش آمد، باعث شد نتواند آنجا را نگاه دارد و نهایتاً مجبور به فروش آن گردید.
64- نظیر آقای احمد سمیعی، نویسنده و مورخ معاصر، و از دوستان مشترک مورخ‌الدولة سپهر و لنکرانی.
65- مجلس بیستم، با زمامداری دکتر علی امینی و به فرمان شاه در 19 اردیبهشت 1340 منحل شد و انتخابات مجلس 21 نیز تا شهریور 42 به تعویق افتاد. نامة لنکرانی در 7 آبان 41 یعنی در دورة فترت بین مجالس 20 و 21 نوشته شده که سردار فاخر حکمت ( رضا حکمت) ریاست اداری مجلس را بر عهده داشت. سردار فاخر در ادوار 15 و 16 و 18 و 19 و 20 عهده‌دار ریاست مجلس شورا بود و پس از انتخابات دورة 21 «که بدون رعایت انتخابات، به صورت مصوَّبات کنگره‌ای انجام شد سردار فاخر به کلّی از سیاست و امور پارلمانی کناره‌گیری کرد و مدتی عازم اروپا شد» (سردار فاخر حکمت، ابراهیم صفایی، ص 101). از نوشتة سردار به لنکرانی نیز به‌وضوح بر می‌آید که وی در فترت بین مجالس 20 و 21 به رغم عنوانِ ریاست اداری مجلس، مورد بی‌اعتنایی اولیای امور قرار داشته است.
66- وی در ترور حسنعلی‌‌منصور (نخست‌وزیرِ عاقدِ کاپیتولاسیون) نقش داشت و به همین علت نیز از سوی دادگاه نظامی به 10 سال زندان محکوم شد. ر.ک: روحانی، سیدحمید، بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی، ص 817 .
67- متن اعتراض‌نامه‌ در صفحات 113 و 114 همین مقاله آمده است.
68- اظهارات حجت‌‌الاسلام عقیقی بخشایشی، 10 دی 1380، متن اظهارات ایشان در فصل بعد خواهد آمد.
69- در گزارش ساواک تهران مورخ 2/11/45 به بخش 312 (ر.ک: پروندة آقای لنکرانی در ساواک، موجود در مرکز اسناد انقلاب اسلامی، کد 3/103، ص 107) گزارش مأمور مخفی ساواک، تحت عنوان «اظهارات محمد باقری لنکرانی در زمینة تأسیس دبیرستان دخترانه» چنین آمده است: «محمد باقری لنکرانی اظهار علاقه به تأسیس یک دبیرستان دخترانه نموده است. نام‌برده سپس هنگامی که از ترخیص دکتر یدالله سحابی از زندان مطلع گردید اظهار داشت که به ملاقات او خواهم رفت. وی افزود که من عموزادة شیخ حسین لنکرانی هستم».
70- یعنی، آقای لنکرانی.
71- در اصل: باشد.
72- اسناد ساواک، پروندة تظاهرات 15 خرداد (22 تا 31 خرداد)، کد 98/704، صص 55 ـ 58، صورت بازداشتیهای موقت از روز 19/3 تا 21/3/42.
73- اسناد ساواک، پروندة تظاهرات 15 خرداد، ج 2ـ 129316، کد 2/12024، ص 86.
74- پروندة لنکرانی در ساواک، موجود در مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ج 1، کد 1/103، صص 95 ـ 97.
75- ناگهانی.
76- پیش نویس نامة لنکرانی به «بانک محترم کشاورزی مرکز»، 22 تیر 42: «حالا منم و شما و این باغ کرج که حدود بیست سال است [روی] آن جان کنده‌ام و قروض و گرفتاریهای دیگرم باید از قیمت فروش همین باغ تأمین شود. مقصود از تأسیس بانک کشاورزی کمک به کشاورز است. حالا بیایید مرا یک کشاورز عادی مثلاً به نام عمو حسین خطاب کنید و آنچه مصلحت واقعی، اقتضا دارد با من کشاورز سالخورده رفتار نمایید. خواهش می‌کنم برای این کار راه حلّی از طریق تجدید معامله به شکل وام کشاورزی با فرصت و کیفیت مناسب مقتضی و یا هر طریقی که خود ‌آقایان بهتر می‌دانند، اتخاذ فرمایند که رفع اشکال شده باشد...».
77- پروندة لنکرانی درساواک، موجود در مرکز اسناد انقلاب اسلامی، کد 6/103، ص 27 و نیز ر.ک، ص 35.
78- آقای حسین نوری که این داستان را از لنکرانی شنیده و برای ما نقل کردند، گفتند: این شعر در دیوان حافظ چنین ضبط شده: به خلق و لطف توان کرد صید اهل نظر / به بند و دام نگیرند مرغ دانا را؛‌ و افزودند: من گمان می‌کنم آقای لنکرانی در متن شعری که روی پاکت نوشته‌اند، عمداً و به تناسب موقع و موضع، تغییراتی داده‌اند که با مقایسة آن با ضبط دیوان معلوم می‌گردد.
79- آقای بنکدار در زندان قصر با کسانی چون محمد منتظری و علی عدالت منش هم‌بند بود. در گزارشهای ساواک (ر.ک: پروندة آیت‌الله لنکرانی در ساواک، موجود در مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ج 1، کد 1/103، ص 314) می‌خوانیم که در تاریخ 26/10/47 آقایان لنکرانی، محمدحسن طاهری، حسین کاشانی و شجونی واعظ، به مناسبت آزادی محمد منتظری از زندان، در منزل شهید آیت‌الله سعیدی با وی دیدار کردند. «در این جلسه شیخ محمد منتظری اظهار داشت آقای بنکدارجوان بسیار خوبی است. این شخص که به تاریخ تسلط دارد، در زندان سر ما را گرم می‌کرد. در این میان، شیخ حسین لنکرانی گفت: مقام آقای لنکرانی [کذا، ظاهراً: بنکدار] و جوانانی که امروز مبارزه می‌کنند کمتر از کسانی که درصدر اسلام مبارزه کردند و در راه خدا شهید شدند نیست». در مورد آقای بنکدار، همچنین ر.ک: بررسی نهضت امام خمینی، [سیدحمید روحانی] 2/326 ـ‌328؛‌هاشمی رفسنجانی دوران مبارزه، زیر نظر مهندس محسن هاشمی، صص 647 و 789.
80- بهشتِ پیچیده به سخیتها و ناملایمیها (اشاره به ایام مصاحبت با مرحوم لنکرانی و فلسفی و مطهری در زندان در خرداد 42).
81- در کلامی که ترجمة آن به زبان عربی چنین می‌شود.
82- مرد بزرگ، پیوسته چشمة جوشان نور است و یاد و خاطرة بزرگان، هرگونه که باشد، پندآموز و سودمند است.
83- شنیدن اخبار بزرگان، همّتها را [برای انجام کارهای خیر و بزرگ] برمی‌انگیزاند.
84- بنا بر آنچه که در خاطرم مانده.
85- ص 231 و همچنین در صص 305 ـ 306.
86- سپس از اختلاف بعدی خویش با مرحوم لنکرانی برسر کتاب شهید جاوید، سخن می‌گوید که به قطع روابط وی با ایشان منجر شد.
87- در نامة بدیعی به رئیس ساواک تهران، مورخ 27/12/43، می‌خوانیم: «شیخ علی‌اکبر صحت که در منزل شیخ حسین لنکرانی در تهران رفت و آمد دارد قصد دارد ایام عید نوروز، تراکتهایی برای بحثی در قم بیاورد. مقرر فرمایید اقدام مقتضی معمول، و ازحرکت وی جلوگیری نمایند» (پروندة مربوط به «فعالیت روحانیون»، موجود در مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ج 3، کد 3/12180، ص 253). گزارش ساواک مورخ 23 بهمن 45 نیز حاکی است: «طبق اطلاع واصله نامبردة بالا از جملة‌ افراد ناراحت و مرموزی است که... به طور پنهانی با عناصر افراطی تهران از جمله شیخ حسین لنکرانی در تماس بوده و فعالیتهایی در زمینة دادن آموزش تیراندازی به افراد و تربیت تروریست می‌نماید. ملاحظات: خواهشمند است دستور فرمایید با توجه به سوابق حسین لنکرانی در اجرای اوامر صادرة تیمسار ریاست ساواک درمورد مراقبت از این شخص نتیجة اقدامات معموله را اعلام دارند. ضمناً نسبت به تعیین منظور از تماس علی‌اکبر صحت با لنکرانی و سایر عناصر افراطی در تهران و همچنین میزان صحت و سقم موضوع، به طور غیرمحسوس تحقیق و نتیجه را سریعاً منعکس نمایند» (پروندة لنکرانی در ساواک،‌ موجود در مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ج 1، 2/103، ص 108.)
88- احتمال دارد لنکرانی اعلامیة مزبور را پس از یورش وحشیانة عمّال رژیم در عصر 2 فروردین 1342 (برابر با 25 شوال 1382)، سالروز شهادت امام صادق ـ علیه السلام ـ به مدرسة فیضیه و ضرب وشتم وجرح طلاب (در برابرچشم مرحوم آیت‌الله گلپایگانی) صادر کرده باشد؛ فاجعة ننگینی که با اعتراض شدید مراجع ایران و عراق روبه‌رو گردید وامام اعلامیة مشهور «شاه دوستی یعنی غارت‌گری» را در محکومیت رژیم صادر کرد.
89- داستان فوق از زبان آقای عقیقی بخشایشی در کتاب خاطرات 15 خرداد، ج 3: تبریز ـ قسمت دوم، ص 108 ذکر شده و در آنجا عبارت امام به ایشان چنین ضبط شده است: «شما هرچه زودتر ایشان [= لنکرانی] را پیدا کنید و بفرستید اینجا و بگویید که شما را می‌خواهند. ایشان هر کجا باشند وقتی دسترسی پیدا کردیدبه او بگویید بیاید پیش من».
90- در اصل: عرض.
91- خاطرات حجت‌‌الاسلام والمسلمین حججی، عبدالرحیم اباذری، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، صص 82 ـ 85.
92- نام او را قبلاً، به اشتباه، هاشم حرمعلی ثبت کرده‌ایم که بدین وسیله تحصیح می‌شود.
93- پروندة لنکرانی در ساواک، موجود در مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ج1، کد 1/103، صص 134 ـ 133.
94- همان: ‌کد 6/103، ص 36.
95- شیخ حسین لنکرانی به روایت...، ص 61.
96- آقای لنکرانی اساساً با رژیم سلطنتی موروثی مخالف بود و می‌گفت: از اوانِ‌ جوانی همواره با خود می‌اندیشیدم که چطور می‌شود یک ملتی، زمام اختیار خود را به طور مطلق، در خواب و بیداری، به دست فردی به نام شاه بسپارد که به دلخواه خود، برای آنان تصمیم بگیرد! و می‌افزود: «از لحاظ مذهب شیعه، اصولاً لغت پادشاهی جایی و مفهومی ندارد، چه رسد به شاهنشاهی...». ر.ک: باز هم برای قضاوت تاریخ، حاج شیخ حسین لنکرانی، مندرج در: دیدگاهها و انقلاب اسلامی ایران، مجموعة مقالات، به اهتمام باقری بید هندی، نشر روح، قم 59، ص 42.
97- شیخ حسین لنکرانی به روایت اسناد ساواک، ‌ص 40.
98- پرونده لنکرانی در ساواک، موجود در مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ج 1، کد 1/103، صص 115 ـ 116. نیز ر.ک: اظهارات بسیار تند و گزندة لنکرانی راجع به شاه و عیاشیهای وی در 24 بهمن و 1 اسفند همان سال 1342 (شیخ حسین لنکرانی به روایت اسناد ساواک، صص 42 ـ 43).
99- پروندة لنکرانی در ساواک، موجود در مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ج 2، 2/103، ص 207.
100-  شیخ حسین لنکرانی به روایت اسناد ساواک، همان، ص 288.
101-  ر.ک: همان: 289.
 

 


دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، مجموعه مقالات همایش 15خرداد زمینه ها و بسترها، ج1، تهران، سوره مهر،