سرگذشت ظل السلطان پس از مشروطیت
8293 بازدید
اشاره :
مسعود مـیرزا مـلقب بـه ظل السطان،چهارمین فرزند ناصر الدین شاه،به سال 1266 ق زاده شد.به سبب مرگ بـرادران بزرگتر،فرزند ارشد شاه به شمار میرفت.مادر ظل السلطان، عفت السلطنه از طـایفه قاجار نبود،از این رو نـاصرالدیـن شاه فرزند دیگرش مظفرالدین میرزا را به ولیعهدی برگزید. او سه سال از ظل السطان کوچکتر بود.
مسعود میرزا با لقب یمن السلطنه در یازده سالگی به حکومت مازندران فرستاده شد.پس از آن سه بار بـه حکومت فارس و سه بار نیز به حکومت اصفهان منصوب شد که آخرین بار از 1291 تا 1325 ق حکمرانی او بر اصفهان 34 سال به طول انجامید.در این مدت به طور مستمر و هر ساله بر حوزه فـرمانفرمایی او افـزوده میشد به طوری که تا سال 1305 حدود یازده ایالت و تقریبا تمامی خاک و جنوب و غرب کشور از فارس تا یزد و نیز کرمانشاه را زیر فرمان خود داشت.قدرت روزافزون و ارتش نیرومندی که بـر پا کـرده بود هم روسها و هم ناصر الدین شاه را به وحشت انداخت.به طوری که در 1305 از حکمرانی بر تمام ولایات جز اصفهان معزول شد.اما پس از مدتی توانست حکومت یزد سپس حکومت مـحلات و گـلپایگان را دوباره به دست آورد.ظل السطان ابتدا به مقام ولیعهدی چشم دوخته بود چرا که خود را از برادر علیلش،مظفر الدین میرزا،کمتر نمیدانست.وقتی این تلاشها به نتیجه نرسید در پی دسـتیابی بـه مـقام وزارت جنگ به جای بـرادرش کـامران مـیرزا برآمد که این کوشش نیز ناکام ماند.
ظل السطان نمونه حکمران مستبد شرقی بود که خصایص متفاوت و گاه متضادی از خود بـروز مـیداد.از یـک سو در ستمگری و طماعی ضرب المثل اقران بود و از سـوی دیـگر در حکوت فارس نختستین روزنامه خارج از پایتخت،فارس را دستور انتشار داد؛کاری که در حکومت اصفهان نیز بدان مبادرت کرد و روزنامه فـرهنگ اصـفهان،حـاصل این تمایل اوست.در میان شاهزادگان قاجار بیش از همه،روزنامههای خـارجی را مطالعه میکرد و بیش از دیگران به حوادث جهان علاقه نشان میداد.1در دورهای از حکمرانیاش به تعمیر و مرمت ابنیه تاریخی عـلاقه نـشان مـیداد و در دورهای دیگر دستور تخریب آنها را صادر میکرد.وقتی،نخستین مدرسه بـه سـبک جدید را بعد از دارالفنون در اصفهان دایر کرد و «مدرسه همایونی»نام نهاد و وقتی دیگر پس از دو سال،دستور بستن آنـ را داد یـا بـستن آن را به دیده اغماض نگریست.2او در خاطراتش که یک سال پیش از مشروطیت منتشر شـد،بـر لزوم حـکومت پارلمانی اشاره دارد و منافع آن را بر شمرده3ولی خود نمونه عملی حاکم مستبد بود.4
چنین شـخصیتی اکـنون بـا واقعیت سهمگینی بهنام انقلاب مشروطیت مواجه شده است.این مقاله کنشهای ظل السلطان در مـواجهه بـا نظام مشروطه و سر گذشت او را پس از برقراری مشروطیت،بیشتر از منابع مطبوعاتی بررسی کرده است.
ظـل السـطان در آغـاز مشروطه
ظل السلطان در بدو مشروطیت سی و چهارمین سال حکومتش بر شهر اصفهان را سپری مـیکرد.در طـی این مدت رابطهای توأم با رقابت و دوستی با علما و بزرگان اصفهان داشت.بـه گـونهای کـه دو طرف مراقب یکدیگر بودند.این فضا موجد تکثّر قدرت شده بود.روزنامه ندای وطن پسـ از عـزل وی از حکومت نوشت:
پولتیک اصفهان در سی و دو-سه سال حکومت شاهزاده ظل السطان مـجزی از پولتـیک سـایر بلدان است و افراد اهل علم در دوره سابقه صاحب نفوذ خاصی بوده و هستند.اسلوب رفتار اجـزای ایـالت بـا آنها عنوان دوستی و رفاقت بوده نه اسلوب فرمانفرمایی و حکومت.رعایای اصفهان هـمه صـاحب ثروت و بستگی به یکی از مبادی عالیه دارند و به محض آنکه فی الجمله تعدی از کسان حکومت مـلاحظه نـمایند فورا در مسجد شاه هجوم مینمایند.مجلس ملی اصفهان به واسطه عضوین رؤسـا،از عـلما و اعاظم تجار،در کمال قوت و قدرت است و وقـعی بـه حـکومت مستبد نمیگذارد.5
رابطه ظل السلطان و مشروطه اصـفهان را مـیتوان در منحنی این بده بستان قدرت بررسی کرد. نویسندگان تاریخ مشروطه اصفهان عموما سـمتی از ایـن منحنی را دیدهاند و سوی دیگر آن،کـه روی آوردنـ دوباره مـردم اصـفهان بـه ظل السلطان و تقاضای نایب السلطنه شـدن او،از دیـد آنان پنهان مانده است.عدهای دیگر به غلط پنداشتهاند که تشکیل انـجمن ولایـتی اصفهان اصولا برای مقابله و ضدیت بـا قدرت ظل السلطان بـوده اسـت.نگاه نزدیکتر،واقعیتهای دیگری را نـشان مـیدهد.ظل السلطان به تاریخ 6 ذی قعده 1324 دستور برپایی انجمن ولایتی اصفهان را صادر کرد.ایـن دسـتور چه از روی اجبار و چه اختیار،بـه مـعنی پذیـرش جریان مشروطیت در حـوزه حـکومتیاش بود.جریانی که در گـام نـخست،حاکمیت بلامنازع او را بر اصفهان به چالش میکشید.در مجمعی که از بزرگان اصفهان تشکیل شد،شـاهزاده در نـطق افتتاحیه آن پس از اشاره به آیه و امر هـم شـوری بینهم گـفت:
اتـفاق دولت بـا ملت که افراد رعـیت و اهل مملکت را هوا خواه پادشاه مینماید و متابعت ملت با دولت است که ترقیات فوق العاده بـرای فـرد فرد میبخشاید و روز به روز بر آبروی مـملکت مـیافزاید.
وی دولت ژاپن را مـحصول ایـن اتحاد میدانست:
دولت ژاپن در سـی و انـد سال،مسافت قرون و اعصار را پیمود که به چشم خودمان دیدیم و فهمیدیم که طی الارض نداشت.معجزی هـم از خـود بـه یادگار نگذاشت.اما از راه کار برآمد و از طریق عـلم و دانـایی رفـت.
او ضـمن اشـاره بـه ملت ایران میگوید:«معلوم است که مایه هوش و فر است اهل ایران تا چه پایه است و اگر از راه درست برویم این طفل یک شبه ره صد ساله میرود.»و بـه همه توصیه کرد:«هر یک از شماها و من به قدری که بتوانیم و از عهده برآییم تکلیف خود را در استحکام قوائم این بنای شریف به جا آریم.»6
در فضایی که همه بازیگران،چشم به سـطوح بـالایی تحولات یعنی مشارکت مردم در سیاست دوخته بودند،گوینده این سخنان با عمق بیشتری به مشروطیت و پیامدهای آن،یعنی پیشرفتهای علمی و فنی نظر داشته است.
همین بصیرت و همراهی نظری بود کـه طـلوع مشروطیت در اصفهان را آسان کرد و چنان که آغاز کار اصفهان مانند تبریز و رشت به اعتراض و تحصن مشروطهخواهان در کنسولگری بیگانه نکشید.
وی یک ماه بعد بـه اعـضای انجمن ولایتی،که اظهار یـأس کـرده بودند،نوشت:«به خدای احد واحد قسم است اول کسی که همه چیزش را در این راه میخواهد صرف کند شخص من هستم.»7
عزل ظل السلطان از حکومت اصـفهان
ظـل السلطان در 16 ذیحجه 1324/31 ژانویه 1907 از اصـفهان بـه قمشلو نقل مکان کرد تا در نوزدهم آن ماه برای شرکت در جشن تاجگذاری محمدعلی شاه،به طرف تهران حرکت کند.او میرزا سلیمان رکن الملک،نایب الحکومه را به جای خود نهاد.8ظل السـلطان در 23 ذیـحجه طی تلگرافی رسیدنش را به تهران اطلاع داد و«از همگی احوال پرسی»کرد.9روزنامه ارگان انجمن با نقل این خبر نوشت:«واقعا وجود مبارکش برای اهالی اصفهان مغتنم و موجب هزار گونه تشکر اسـت...ایـن وجود مـقدس با کمال میل در ایجاد انجمن ملی و انتخاب وکلا چقدر ساعی و جاهد بودند.»10بسیاری در تهران مترصد بودند کـه موضع ظل السلطان،این شخص قدرتمند را راجع به مشروطه و مجلس بـدانند.بـه هـمین جهت هم ناظم الاسلام کرمانی در 11 محرم 1325 نوشت:«شاه زاده ظل السلطان که چند روز قبل وارد این پایتخت شده بـود، ایـن روزها اظهار همراهی و هوا خواهی از مشروطیت مینماید و در مجلس خود،علنا از مجلس تعریف مـیکند.»11
امـا هـمراهیهای ظل السلطان با مشروطیت مانع از آن نشد که طبقاتی از مردم اصفهان،گذشته او را فراموش کنند.از ایـن رو،بدون هیچ مقدمهای از چهارشنبه 21 محرم 1325/6 مارس 1907 بازارهای اصفهان بسته شد و مردم با هـجوم به سوی تلگراف خـانه،سـه درخواست خود را مطرح کردند:«رفع مخالفین مجلس مقدس ملی تهران،دیگری نظامنامه انتظامات بلدیه، بالاخره عزل حکومت.»12معترضین که تردید داشتند تلگراف خانه دولتی فقره سوم رابه تهران تلگراف زده یا خـیر،راهی تلگراف خانه انگلیس در جلفا شدند.«با جمعیتی که هرگاه دروازههای جلفا به رویشان بسته نشده بود و با آن ازدحام وارد میشدند،خوف بعضی مخاطرات میرفت.»13 آنها از طریق سیم انگلیس درخواستهای خود را بـا اطـمینان فرستادند.
ترس از واکنش کارگزاران دولتی و اجزای ظل السلطان،مردم را به سوی مسجد شاه و آقایان نجفی کشانید.اما روز بعد آقایان نجفی،که نمیخواستند محرک مردم محسوب شوند،خود را از حادثه کنار کـشیدند:«آقـایان چون با خیالات آنها همراه نبودند حرکت به بیرون شهر فرموده بودند. این بیچارهها از خانه آقایان که مأیوس شدند یک مرتبه به قونسولگری دولت بهیه انگلیس پناه برده، عنوان تـحصن نـمودند.»14
فردای آن روز یعنی 22 محرم طرفداران ظل السلطان هم به تکاپو افتادند.«دستجاتی هم از الوار بیدآباد و جوزان و نوکر و فراش اجزای حکومت»نیز جمع شده در پی درخواست ابقای ظل السلطان برآمدند.آنها بـه سـراغ بـزرگان شهر رفتند تا تلگراف از سـوی آنـان مـخابره شود.«هر کدام از آقایان علما که از شهر خارج بودند یا تسلیم نمودند.هر کدام هم که تمکین نکردند مانند آقای شـیخ مـرتضی ریـزی،درب خانه ایشان را خراب کردند[یا]مانند آقای آخوند ملا مـحمدحسین فـشارکی را که در بین راه ملاقات کرده بودند،توهین و...نموده بودند.»15
تحصن مردم در کنسولگری انگلیس با مخالفت شدید آقایان مسجد شاهی مـواجه شـد و بـه شهر باز گشتند.اما تلاش آنها برای خارج کردن جـمعیت از کنسولگری بینتیجه ماند.علاوه بر آن از اطراف اصفهان نیز گروه گروه رعایا با سر و صدای زیاد به شهر آمـده بـه تـحصنکنندگان میپیوستند.16
از سوی دیگر اقدامات و اعمال خشونتآمیز طرفداران ظل السلطان،عده بـیشتری را بـه جمع مخالفان میکشاند.هواداران ظل السلطان که بیشتر در غرب اصفهان ساکن بودند،در«مسجد سید»تجمع کـردند.آنـها بـرای جلوگیری از ارسال هرگونه تلگرافی علیه ظل السلطان، تلگراف خانه دولتی را متصرف شـدند.کـار بـه زد و خورد کشید به طوری که«روزها از شورش و ازدحام زیاد و شبها از صدای شلیک تفنگ و غـوغا هـیچکس بـه هیچ وجه راحت»نداشت.سران تهران،کسانی چون سید محمد طباطبایی،شیخ فضل اللّه نـوری،سـید عبداللّه بهبهانی و عضد الملک قاجار،از علمای اصفهان خواستند مردم را ساکت کنند و حتی در مـقابل اظـهار نـاتوانی آنها به تندی نوشتند«این نوع اظهار یأس و ناامیدی حجج اسلام در تسکین غائله آنـجا فـوق العاده اسباب تأسف گردید.»17صدراعظم،مشیر الدوله،هم در تلگرافی عنوان کرد که بدون تـحقیق نـمیتوان ظـل السلطان را عزل کرد؛و برای تحقیق،وزیر محاسبات،معین الدوله، را به اصفهان مأمور خواهد کرد.
مردم نـیز بـلافاصله شکایات خود را از ظل السلطان مکتوب کردند تا به تهران ارسال شود: «چـند فـقره را کـه ابتدائا نوشته شده بود مخابره میکنند.یکی فقره قرق و غدغن شدن کوهها و صحراها،که خـیلی مـایه زحـمت مردم بود.چون حیوانات خود را نمیتوانستند به چرا ببرند...فقره دیگر راجـع بـه آب رودخانه بود...چون املاک خالصه سرکاری حکومت واقع است در قسمت فوقانی رودخانه زاینده رود،ابدا در موقع کـمی آب نـمیگذاشتند رعایای سرکاری،آب به پایین بیاید...مالیات هم همه میدهند غیر از رعایای سـرکاری کـه مالیاتشان سرشکن جاهای دیگر است.»18از دیگر مـوارد تـظلم آنـان که به تهران منعکس شد یکی راجـع بـه نوعی مالیات «خانبانی»بود که برای اجناس صادراتی و وارداتی به شهر اخذ مـیشد.دیـگری«تفاوت مالیات است با عـوارض و فـروعات»با آنـچه در دفـترچه مـالیاتی اصفهان باید اخذ شود.19علاوه بـر تـحصنکنندگان در کنسولگری،که بیشتر رعایا و کشاورزان بودند،اصناف هم در اطراف چهلستون چادر زدنـد.روزنـامه جمعیت شمار آنان را بیست هزار نـفر برآورد کرده بودند.در مـیدان نـقش جهان هم قریب سی هـزار جـمع شده بودند.در آنجا ناطقین و گویندگان حرفهای نگفته سی ساله را با صدای بلند فـریاد مـیزند.20
مجلس و عزل ظل السلطان
مـجلس در ایـن مـدت شاهد مباحثی راجـع بـه بحران اصفهان بود.در جـلسه 24 مـحرم، ادیب التجار،نماینده اصفهان،دو تلگراف جداگانه از مردم و علمای اصفهان قرائت کرد.در تلگراف اول آمد بـود«عـموم اهل اصفهان چند ماه است از تـعدیات شـاهزاده ظل السـلطان مـتظلم هـستیم.گویا عرایض ما طـرف اهمیت نشده،لهذا ما هم دکاکین را بسته متحصن شدیم که عرایض ما را به خاک پایـ اعـلی حضرت برسانند.»در تلگراف علمای اصفهان نـیز آمـده بـود«عـموم اهـالی اصفهان در هیجان و اضـطراب[هستند]و مـا هم[که]میخواهیم از شهر خارج شویم مانع هستند.تا تغییر حکومت نشود مردم آسوده نخواهند شد.»21
موضوعی کـه مـجلس بـدان سبب ظل السلطان را فاقد صلاحیت برای ادامـه حـکومت بـر اصـفهان دانـست،نـه ظلم و ستم او بلکه ملکداری او را در آنجا دلیل عدم صلاحیت وی برای حکومت بر اصفهان اعلام کرد.آقا شیخ حسین گفت«هر که در هر ولایت صاحب آب و خاک است صـلاح دولت و ملت نیست که آن شخص در آن ولایت حکومت کند.»در این موقع رئیس نظر داد:«در مسئله تغییر حکومت اصفهان دیگر اخذ رأی نمیخواهد.عجالتا این تلگراف برای وزارت داخله فرستاده شود.»22اشاره رئیس مجلس بـه تـلگراف شکایت اهالی بود که با ارسال آن به وزارت داخله،مجلس خواستار رسیدگی شد.در مجلسه بعد دوباره ادیب التجار برخی تلگرافهای تظلمآمیز مردم را قرائت کرد و نماینده دیگر،وکیل التجار،نـظر داد«خـوب است آن قانونی را که هرکس صاحب مستغلات کلی در ایالت است نباید حاکم آن ایالت شود،بنویسند.» و در تأیید سخن او گفته شد،«وقتی حاکم مالک هـم بـاشد احتکار میکند.در انتخابات دخالت مـیکند.تـا زمین او مشروب نشده نمیگذارد زمین دیگران مشروب شود.و مردم از ترس او تظلم نمیکنند.»23در جلسه بعد که در 29 محرم برگزار شد،عدهای از اهالی اصفهان نیز در مجلس حـضور یـافته خواستار تصمیم قاطع نـمایندگان شـدند.«امروز چند نفر از اهل اصفهان در مجلس حضور داشتند.جمعی از وکلا اظهار کردند اول اصلاح کار اهالی اصفهان بشود.»24
بالاخره دو روز بعد به تاریخ اول صفر 1325/16 مارس 1907 ظل السلطان از حکومت اصفهان عزل شد.امـا اقـدامات دیگری نیز در عزل او دخیل بود.دو هفته بعد که امیر افخم وزیر داخله به مجلس آمد اظهار کرد:«در خصوص حضرت والا ظل السلطان همه بودند.چه گفتگوها شد و چند مجلس در دربار مـنعقد گـردید.در تلگراف خـانه با حضور حجج اسلامیه از صبح تا پنج ساعت از شب گذشته چقدر مذاکرات شد.»25
خبر عزل ظل السـلطان و جانشینی نظام السلطنه،صبح شنبه به اصفهان رسید.حاکم جدید هـم حـاجی اعـتبار السطنه محلاتی،رئیس تلگراف خانه را به نیابت خود برگزید.عصر شنبه ثقة الاسلام برای خارج کردن تـحصنکنندگان از کـنسولگری بدانجا رفت،اما اصرار او بیفایده بود.«بعضی اطاعت میکنند و برخی از خوف جان و مـال و اطـمینان در بـودن قونسولخانه خارج نشدند.»26خروج مردم از کنسولگری تا صبح سهشنبه به درازا کشید و بالاخره بعد از 14 روز شهر آرام گـرفت و دکانها باز گردید.
اما این پایان ماجرای ظل السلطان در اصفهان نبود.چرا کـه با آمدن نظام السـلطنه مـردم به اطراف انجمن آمده خواستار اخراج کارگزاران و فرزندان ظل السلطان از شهر شدند.آنها به خصوص بر اخراج میرزا اسداللّه وزیر(پیشکار مالیه)و میرزا باقر منشی باشی هم اصرار داشتند. اما نـظام السلطنه به جهت استفاده از دانش آنها رأی به اخراجشان نداد.27
حدود دو ماه شهر آرام بود.در این مدت بنا به ادعای جابری انصاری،با وساطت خود وی، مصالحهای بین ظل السلطان و آقایان مسجد شاهی بـرقرار شـده بود تا ظل السلطان به قمشلو بیاید و«آقایان و جمعی به استقبال روند و او را محترما به اصفهان آرند.»28صحت این ادعا معلوم نیست،ولی چنان که خود گفته،ماجرای قتل مونس السـلطنه هـمه چیز را بر هم زد.اما بر اساس سندی که نشان میدهد تا مدتها مسجد شاهیان با ظل السلطان بر سر مهر نیامدند،سخن جابری انصاری مخدوش میشود.
پس از عزل ظل السـلطان،یـکی از طرفدارانش در نامهای به روزنامه انجمن تبریز به حرکت مردم اصفهان اعتراض کرد که چرا«جمعی برای ابراز غرض نفسانی و اظهار مرض روحانی خود، حقوق چندین ساله آن پدر مهربان را پاس نـداشتند.»29امـا«آقـا نجفی»در پاسخی فوری به آنـ روزنـامه تـأکید کرد که این تلگراف را اجزا و نزدیکان ظل السلطان نوشتهاند و«عموم اهالی از تعدیات کسان و اجزاء نواب والا ظل السلطان به ستوته آمده و عـزل او را از مـجلس مـقدس خواستار شدند.»30
قتل مونس السلطنه و خبر بازگشت ظـل السـلطان با بلند شدن صدای تیر از خانه حاج آقا نور اللّه،ثقة الاسلام،دشمنی دوباره از پرده به در افتاد. مونس السلطنه یـکی از زنـان ظـل السلطان،در شکایت از پسر و عروسش به خانه ثقة الاسلام پناه آورده بـود.اکبر میرزا(صمصام الدوله)که برای مذاکره با مادر،به خانه ثقة الاسلام آمده بود، پس از به توافق نرسیدن بـا وی،مـادرش را بـا هفت تیر کشت.شکسته شدن بست و حرمت خانه ثقة الاسلام،مـردم شـهر را مضطرب و خشمگین کرد.«میگویند خانهای که مدتها ملجا و مأمن خاص و عام بوده...اکنون چنین حرکات جـسورانه و اعـمال مـتهورانه واقع میشود.دیگر سلب امنیت شده.»31بازارها از 17 تا 20 جمادی الاول 1325 تعطیل بود و اهـالی بـه مـسجد شاه پناه میبردند.
روز شنبه 17 جمادی الاول ماجرا صورت دیگری یافت:تلگراف تهدیدآمیزی از ظل السطان رسـید کـه نـشان از قصد سفر وی به اصفهان داشت.شاید حادثه قتل یکی از زنانش او را دوباره عازم کرده بـود.وی در بـخشی از این تلگراف نوشته بود:«از علاقه و مایملک خود در اصفهان صرف نظر نمیکنم و این حـرکات سـبب مـیشود که املاک خود را به خارجه بسپارم»سپردن املاک به خارجه تهدید تندی بود کـه مـشکلات فراوانی را برای اصفهان به همراه داشت.چرا که از آن پس کنسولگری دولت بیگانه امور املاک را بـه دسـت مـیگرفت.همچنان که بانوی عظمی،خواهر ظل السلطان،از چندی پیش املاکش را به کنسولگری روسیه سپرده بـود.پسـ «انجمن اصفهان برائت جستند از اینکه کسی درصد قطع علاقه ایشان باشد.»32پس از چـند روز بـا احـضار فرزندان ظل السلطان به تهران،شهر آرام گرفت.33
ماه بعد دوباره ظل السلطان قصد بازگشت بـه اصـفهان داشـت.این بار توانسته بود رأی مثبت مجلس شورا را هم به دست آورد.روزنامه جـهاد اکـبر در خبری نوشت:این بار توانسته بود رأی مثبت مجلس شورا را هم به دست آورد.روزنامه جهاد اکبر در خـبری نـوشت:«بعد از انفصال حضرت والا ظل السلطان از حکومت،هر چندی یک دفعه خبر حـرکت او مـنتشر میشود و عموم اهالی را به وحشت میاندازد.چـنان کـه ایـن چند روزه نیز این خبر نشر یافت و بـه خـصوص انتشار،یک هیجان غریبی در مردم آشکار گردید و دست اشرار از آستین بیرون آمد.»34مـوضوع از ایـن قرار بود که الوار طرفدار ظـل السـلطان به مـحض پیـچیدن خـبر آمدن او،دست به اعمالی زده بودند کـه مـوجب وحشت مردم شده بود.در روز سوم رجب بین فداییان او الوار طرفدار ظل السلطان نـزاعی در گـرفت.چند نفر زخمی و دو نفر مفقود شـدند.دوباره دکانها بسته شـد.35
در مـجلس-که اکنون با ظل السـلطان هـمراه شده بود-سید محمد طباطبایی عنوان کرد از«از شرایط مشروطه این است که اگـر کـسی بخواهد به خانهاش برود بـاید بـلوا کـنند و نگذارند؟شاهزاده ظل السلطان از شـاه،از مـجلس اجازه گرفتند که بـرود،مـمانعت کردن از رفتن او موافق کدام قانون است؟آقا میرزاهادی[نماینده اصفهان]:آخر مردم اطمینان ندارند.آقا میرزا فـضل عـلی آقا: ظل السلطان را برای حکومت تـبریز مـعین کردند،نـرفت.وزارت جـنگ را هـم تکلیف کردند،قبول نـکرد.مرخصی گرفته که در سه ماهه برود سرکشی به املاک خود کرده،مراجعت نماید.»36 ظل السـلطان نـیز در نامهای به مجلس نوشت که«اگـر نـایب السـلطنه و ظـل السـلطان یک وقتی بـه حـکم مجلس عزل میشود خوب است اما اگر یک موقع دیگر،باز به حکم مجلس،کاری بـه ایـنها رجـوع شود آن وقت باید جمعی شورش کنند؟»37سـید عـبد اللّه بـهبهانی نـیز در تـلگرافی بـه اصفهان نوشت که«حضرت والا ظل السلطان بعضی کارهای شخصی دارند که غیر از خود ایشان کسی از عهده انجام آنها بر نمیآید.لذا ایشان به اصفهان آمده و بیش از سه مـاه در آنجا توقف نخواهند فرمود.و پس از سه ماه مراجعت ایشان را خود ضمانت مینمایم.»38مردم اصفهان با مشاهده اصرار جانبدارانه نمایندگان،در تلگرافی به امضای حاج آقا نور اللّه و عدهای دیگر خطاب بـه مـجلس تأکید کردند:«ما اطاعت از قوانین مشروطیت داریم.اما عرض عاجزانه ما این است که میدانیم حضرت والا غیر از سرکشی به املاک خود غرضی ندارد،ولی چه چیزی امنیت برای ما حـاصل خـواهد کرد؟از دست سرباز و توپچی که آسایش نداریم...آیا این شخص که مادر خود را کشت مجازات خواهد شد؟»پس از خواندن این نامه در مجلس، موافقان و مخالفان رفتن ظـل السـلطان نظریات خود را ابراز کردند.اسـد اللّه مـیرزا گفت:«فصل اول قانون اساسی آزادی سکنی است و در هیچ قانون نیست که کسی را از رفتن به جایی ممنوع دارند.»آقا طاهر پاسخ داد«اگر شاهزاده برود و انجمن بـر هـم بخورد و اسباب قتل شـود مـسئول کیست؟»حاج سید محمد گفت:«اگر شاهزاده هم جواب بدهد که من نرفتم و ضرری به املاک من وارد آمده،کی تلافی خواهد کرد؟»آقا میرزا طاهر تأکید کرد:«حاجی آقا نور اللّه که از عـلمای مـعتبر آنجا است تلگراف کردهاند که آمدن شاهزاده اسباب فساد خواهد شد.»پس از مذاکرات مفصل در مجلس به اصفهان ارسال شد که ظل السلطان از شاه اجازه گرفته و«این اجازه همایونی را مجلس مـقدس بـه اتفاق آراء تـصویب نمود.حال از تلگرافات واصله معلوم میشود جماعتی به تحریک مفسدین در این باب هیجان و اجتماع دارند...احتمال ایـنکه با تشریفات فرمایی معظم له به اصفهان اتباع و رعایای ایشان به تـعدی و شـرارت،سـلب امنیت از سایرین خواهند کرد به قدری از مراتب عالیه و مقامات عاقلانه حضرت معظم له دور و از تصورات عقلانی خارج است کـه ایـن فقره را موضوع بحث قرار دادن همانا با جهالت عوام الناس متجاهل شدن است.»
ظـل السـلطان در اقـدام دیگری به سفیر روس التزام کتبی داد که«ظل السلطان قول داد و قسم خوردند که به اصفهان نـیایم.او میخواهد ملاقات کند املاک خود را در قمشلو...مقصود او این است که میخواهد کار خـود را تمام کند و عیال خـود را از اصـفهان به تهران ببرد.»42با آنکه این تلگراف را برای مردم در مسجد شاه خواندند،اما اعتراضات کاهش نیافت.هیئتی از انجمن ولایتی در تلگراف حضوری با ظل السلطان وارد مذاکره شد و در نهایت ظل السلطان با حـالت قهر به هیئت مذکور پاسخ داد«حال که این طور است؛اهل اصفهان ما را نمیخواهند،ما نیز چنانیم.»43
ظل السلطان در تهران
ظل السلطان در تهران ماندگار شد.اما در ظاهر نه تنها از مشروطیت روی نـگرداند،بـلکه با انواع کمکهای مالی،خود را حامی استوار آن نشان داد.سه روز بعد از عزل،در 3 صفر 1325 به نقل از ناظم الاسلام:«این ایام شاهزاده ظل السلطان در طرف شرقی تهران و شاهزاده فرمانفرما در طرف غربی تهران نـشستهاند و مـثل ریگ پول خرج میکنند.»44
همین همراهی ها،ظل السلطان را در نظر نمایندگان مجلس بسیار عزیز کرده بود.به طوری که در جلسه 26 شعبان 1325 ظل السلطان به همراه سید محمد طباطبایی به مجلس رفـت و پس از خـوشامدگویی نمایندگان،سید محمد طباطبایی گفت:«اگرچه حضرت والا را از دیرزمانی اشتیاق بود که خود به مجلس مقدس حاضر شده،عقاید خالصه خود را در پیشرفت این اساس اظهار دارند،ولی امروز من مخصوصا رفـتم و حـضرت والا را بـه مجلس آوردم که برای احدی شـبه بـاقی نـماند.»45
یک ماه بعد بحر العلوم کرمانی در مجلس به نقل از ظل السلطان گفت:«خدا شاهد است در راه ترقی ملت و آبادی مملکت از بـذل مـال و جـان مضایقه ندارم...گمان نکنید که این استعداد مـن بـرای زمان استبداد بوده.»رئیس مجلس نیز ادامه داد:«حالا هم هرکس اظهار همراهی میکند باید پذیرفت تا کمکم عادت نـمایند...شـاهزاده ظـل السلطان خیلی همراهی کرده و میکنند و هر چه میگویند همین طـور است.»46
با این همه به نظر میآید اغلب نمایندگان مجلس نسبت به ظل السلطان سوءظن داشتند. مجلس در آنـ دورهـ مـیتوانست در برابر اعضای مستعفی،کسانی را به عنوان عضو خود بپذیرد. بنابر گـزارش کـتاب نارنجی به تاریخ 6 محرم 1326 ابتدا با 28 رأی در مجلس تصویب شد که ظل السلطان عضو مجلس گردد.امـا«در رأیـگیری مـجدد روز 8 محرم،فقط هشت رأی آورد و نمایندگان پس از پیبردن به اینکه اختیارات وکیل مجلس و سپس بـدون شـک ریـاست مجلس توسط این شاهزاده مقتدر و ثروتمند،ممکن است چه نتایجی را در بر داشته باشد،از رأی دادن بـه او خـودداری کـردند.»47
وقتی اخبار همراهی ظل السلطان با مشروطیت از طریق روزنامه مجلس به گوش اهالی اصـفهان رسـید و نیز کمکم اختلاف میان محمد علی شاه و مشروطهخواهان نمایان شد،انجمن اصفهان نـسبت بـه ظـل السلطان روش ملایمتری در پیش گرفت.حتی ثقة الاسلام،رئیس انجمن ولایـتی،ابراز داشت:«حضرت والا ظل السلطان روی ما و ملت را سفید کرده و همراهی با مجلس مـقدس دارالشـورا نـموده،به نحوی که رئیس مجلس مقدس گفته میخواهم پای مبارکش را ببوسم.معین است که هر کـه امـروزه خدمت کرد محترم است و معزز.کار به زمان استبداد نداریم.»48
ظل السـلطان تـا ایـن تاریخ دو کار عمده انجام داده بود:نخست در پروژه تأسیس بانک ملی که با مشروطیت گره خورده بـود و بـا هـمه هیاهو و تبلیغات،فقط دویست هزار تومان برای آن جمع شده بود،به تـنهایی هـفت هزار تومان کمک کرده بود.49نیز در واقعه میدان توپخانه با تمام قوا در همراهی با مشروطیت ایـستادگی نـمود.در گزارش 18 ذیقعده 1325 کتاب نارنجی آمده:«از صبح تا پاسی از شب مقدار زیادی تـفنگ و فـشنگ از انبارهای ظل السلطان به مسجد سپه سـالار حـمل مـیشد. ظل السلطان هم در جلسات شبانه پارلمان و انـجمن شـرکت داشت.گویا در آن جلسات طرح ساقط کردن شاه و انتصاب شاهزاده ارشد قاجار،به عـنوان نـایب السلطنه ریخت شده بود.»50شـاید بـه همین جـهت بـود کـه وقتی مشروطهخواهان تهران راجع به ادامـه سـلطنت محمد علی شاه تردید میکردند،سید عبد اللّه بهبهانی توسط یحیی دولتـآبادی بـه ظل السلطان پیشنهاد کرد،در ازای پرداخـت پول،بر کرسی سلطنت تـکیه زنـد.و چون ظل السلطان شرط پرداخـت پول را بـعد از رسیدن به سلطنت عنوان کرد هرگز صورت واقع به خود نگرفت.51
ظل السـلطان و مـطبوعات پایتخت
در این زمان که تـقریبا ظـل السـلطان«غسل تعمید»مـیشد،روزنـامههای پایتخت با انتشار مـلاقاتی بـه دفاع از وی میپرداختند.با این حال معلوم نیست که آیا این روزنامهها عقاید خود را مـینوشتند یـا با پولهای بادآورده تطمیع شده بودند؟به هـر حـال ندای وطـن،کـه تـوسط مجد الاسلام کرمانی مـنتشر میشد،گوی سبقت را از بقیه ربوده بود.وی در تعریف از ظل السلطان با ذکر اینکه«اول حاکمی بود کـه در مـرکز حکمرانی خود انجمن منعقد نمود»پرسـید
«بـه چـه مـناسبت چـنین شخص لایق کـافی را از ایـن طور عاطل و باطل گذاشتهاند؟چه ضرر دارد وزیر داخله باشد؟ رئیس الوزرا شود؟آن را هم مصلحت نمیدانند چه عیبی دارد وزیر عدلیه شود...اقـلا او را بـه وکـالت مجلس شورای ملی انتخاب ملی انتخاب نـمایند.»52مـاه بـعد هـمین روزنـامه پیـشنهاد کرد ظل السلطان فرمانده قشون ایران شود.چرا که«در ترتیب قشون و تشکیل اردو و تکمیل قوه نظامی اولین شخص ایران است.»همین روزنامه با ردّ اتهام اخذ رشوه نوشت:«عـادت ما ایرانیان شده که تا کسی یک کلمه از راه نوعپرستی میگوید به این کلمه منحوسه پول گرفته باطل و ضایعش مینمایند.»53
روزنامه کوکب دری به مدیریت«ناظم الاسلام کرمانی»نیز همین رویه را پیش گـرفت:«ایـن وجود محترم تقریبا ده ماه است که در این پایتخت بیکار و معزول از حکومت اصفهانی است که تقریبا چهل سال در آنجا حکومت استبدادی داشته است و یک نفر عارض ندارد.یعنی احدی نـیست کـه بگوید ظل السلطان مال مرا برده و یا ظلمی به من نموده.با اینکه حجت الاسلام اصفهانی امروز هزار نفر عارض دارد.چه شده اسـت کـه جراید از جناب آقای نجفی شـکایت مـیکنند و از ظل السلطان شکایتی ندارند.»این روزنامه پیشنهاد کرد با تشکیل مجلس سنا،ظل السلطان در آن عضو شود یا «در این ایام که هرج و مرج و بـینظمی در فـارس و کرمان میباشد،نظم آن صـفحات را از ایـن شاهزاده بزرگ بخواهند.»54
روزنامه تمدن هم مدیری اصفهانی داشت به نام«مدبر الممالک هرندی».وی نیز با توجه به کیفیت قشون ظل السلطان در دوره حکمرانیاش بر اصفهان،پیشنهاد کرد ظل السلطان سـپه سـالار کل قشون ایران شود.«امروز سیاسیون مملکت و عقلای ملت متفقاند که اگر یک وقتی این شاهزاده متکفل انجام این خدمت بزرگ گردد با آن استعداد مالی و قابلیت ذاتی که دارد،در کمتر زمـانی ایـن اداره را بر وجـه صحت دایر خواهد کرد.»55
همین روزنامه،نامه میرزا ملکم خان به ظل السلطان و پاسخ وی را به چاپ رسـانید تا به این وسیله ظل السلطان را در جرگه روشنفکران مشروطه خواه قـرار دهـد.آن«پیـر افسرده»به ظل السلطان نوشته بود:«روزی نبوده که حواسم و روحم در پیش حضرت والا نباشد»و نصیحت کرده بود کـه« در ایـن طوفان مصایب درست گوش بدهید!ایران تقسیم شد.مشکلات و مسائل گوناگون بعد از ایـن ظـهور و بـروز خواهد کرد.وسیلههای زیاد به دست اجانب خواهد افتاد.ولی نجات ایران باز هنوز مـمکن است»56ظل السلطان نیز در پاسخ او نوشت:«کاغذ حضرت استاد به دل و قلب و روح و جان شـاگرد معلوم است چه اثـر مـیکند آن هم محبت صادقانه استاد و شاگردی که در طول پنجاه و پنج سال امتداد داشته باشد.»ظل السلطان افسوس میخورد که چرا آن«پیش بین فرزانه»در ایران حضور ندارد تا در مجلس از او استفاده گردد.57
روزنامه یـومیه صادق نیز با چاپ بخشهایی از خاطرات ظل السطان،که گفته بود همراه با میرزا ملکم خان از ناصرالدین شاه تقاضای قانون کرده است و صدماتی که شاهزاده در این راه دیده،میخواست ظل السـلطان را در عـداد بانیان نهصت مشروطیت جا بزند.58
ظل السطان در حکومت فارس
از ابتدای مشروطیت،شیراز در آتش دودستگی و اختلاف میسوخت.شهر به دو گروه طرفداران قوام الملک و طرفداران معتمد دیوان،تقسیم شده بود.مدتی بـعد قـوام الملک در شیراز ترور شد و وحشت سراسر شهر را فرا گرفت.مجلس در اواخر سال 1325 ق حکومت فارس را به علاء الدوله سپرده بود،ولی وی جرئت نداشت به محل فرمانرواییاش برود.رئیس مجلس از زبان او گفت:«از پارسـال سـیصد هزار تومان باقی است و امسال هم ششصد هزار تومان مالیات آنجا مانده است و حالا هم آخر سال است.نمیروم.»59
در آن زمان استعداد نظامی،امری شخصی محسوب میشد و ظل السـلطان بـا داشـتن فوج جلالی صاحب و دارای آن بود.از ایـن رو مـجلس اعـلام کرد برای حکومت فارس«یک نفر شخص کافی مجرب مقتدر عالم به مقتضیات عصر»نیاز است.لذا ظل السلطان به تصویب وزارتـ داخـله و هـیئت وزرا انتخاب شد تا 17 صفر/20 مارس 1908 بدان سمت حـرکت کـند.60ظل السلطان خیلی زود در تاریخ 21 صفر 1326 خود را به اصفهان رسانید تا اردویش را جمع آوری کند.در این زمان تلگرافهایی از رئیس مـجلس و وزیـر داخـله خطاب به انجمن ولایتی اصفهان مبنی بر همکاری با ظـل السلطان ارسال شد تا«بدون تأخیر و تعطیل اسباب حرکت فوج»را فراهم نمایند.61
گزارشی از حضور ظل السلطان در انجمن ولایـتی اصـفهان نـرسیده است،اما خود نامهای به انجمن ولایتی نوشت و بدون ذکر سـوابق و کـدورتهای پیشین ابراز داشت«چون این انجمن محترم را اول من مؤسس بودم،لهذا همه وقت،خودم را جزو آن انـجمن مـیدانم...چـنانچه روز اول میان شما برادران به قرآن قسم خوردم که مادام حیات با شـمشیر خـودم حـافظ قانون هستم و مروج قانون مشروطه،باز مجددا اظهار میکنم که در هر نقطه عالم بـاشم از حـمایت و تـرویج مشروطه و حفظ قانون کوتاهی نخواهم کرد.»ظل السلطان در ادامه افزود که قرار بود بـرای مـعالجه به اروپا برود ولی«آسودگی یک قسمت عظیم مملکت را به سلامت خود ترجیح میدهم.»62
ظـل السـلطان بـا موفقیت به شیراز رسید و در تلگرافی به مجلس نوشت:«از روزی که از تهران حرکت کردهام تا امـروز از هـیچ طرف به من به قدر یک پر کاهی تقویت و همراهی نشده.از خودم چقدر مـخارج کـرده.چـه اردوی منظمی راه انداختم و از روزی که فارس به اسم من شده یک پول سیاه
و یک بزغاله در این مـملکت سـرقت نشده...اولاد قوام الملک با کمال انسانیت و معقولیت مسافر شدند.»63ظل السلطان بـه انـجمن طـلاب تهران نیز نوشت:«انجمن ایالتی را مطابق قانون به اعلی درجه نظم دادم و تشکیل شد.تشکیل عـدالت خـانه هـم بعد از رسیدن مأمور عدلیه است.»64
ظل السلطان مدت زیادی حاکم فارس نـماند.زیـرا بعد از ماجرای به توپ بستن مجلس،از جمله حکامی بود که بیدرنگ به وسیله محمد علی شـاه عـزل گردید.وی روز 7 جمادی الثانی 1326/6 ژوئیه 1908 از شیراز به اصفهان آمد تا از آنجا عازم اروپا شـود و تـخت حکمرانی فارس را به آصف الدوله واگذارد.65
ظل السـلطان و درخـواست بـرای نایب السلطنگی ایران
اینکه چرا محمد عـلی شـاه پس از تعطیلی مشروطیت در عزل عموی مقتدر خود تردید نکرد، عامل دیگری هم داشت.از هـمان زمـانی که ظل السلطان به تـهران پا نـهاد،میان مـحمد عـلی شـاه و وی چنان سوء تفاهمی ایجاد شده بـود کـه یک بار محمد علی شاه قصد کرد وی را به خارج از کشور تبعید کـند.او نـاظم السلطنه،کشیکچی،باشی خود را با ایـن دستخط نزد ظل السـلطان فـرستاد که«چون شما جهت تـداوی چـشمتان خیال مسافرت فرنگ را داشتید خوب است حالا با شاهزادهها تشریف ببرید.»ظل السـلطان بـا تندی زیاد قاصد را پاسخ گـفت کـه«بـلی خیال داشتم...ولیـ حـالا چند کاری در جلو دارم،نـمیتوانم بـروم.»66
ظل السلطان در تهران پنهانی برای رسیدن به تخت سلطنت میکوشید و دایما سفیران روس و انـگلیس بـه او اخطار کرده مانع اقدامات و اهداف او مـیشدند.یـک بار سـفیر انـگلیس گـزارش دیدار خود با امـپراتور روسیه را چنین به لندن فرستاد:«آن اعلی حضرت اظهار فرمودند که شاید ظل السلطان درصدد دعـوی سـلطنت ایران برآید.لیکن امید است اخـطاراتی کـه تـوسط نـمایندگان دولتـین انگلیس و روس به ویـ شـده،او را از این خیال بازداشته[باشد.]»67
با انتشار خبر لشکرکشی محمد علی شاه به باغ شاه در اصفهان،مردم بـا اسـتفاده از ایـن اختلاف،خواستار عزل محمد علی شاه از سـلطنت و انـتصاب ظـل السـلطان بـه عـنوان نایب السلطنه شدند.برابر قانون اساسی مشروطه،وقتی ولیعهده خردسال باشد،مجلس نایب السلطنه را بر میگزیند.انجمنهای مردمی و نیز ولایتی اصفهان در 14 جمادی الاول 1326/14 ژوئن 1908 این تلگراف را به مـجلس فرستادند:«رفع تمام ماده فساد و آسایش ملت،خصوصا تهران به تعیین نایب السلطنه است...چون مراتب مشروطه طلبی و عقل و خیرخواهی ملت را در وجود مبارک حضرت اقدس والا ظل السلطان به اعلی درجـه احـساس کردهایم،چنانچه مجلس مقدس تصویب فرمایند حضرت والا ظل السلطان نایب السلطنه ایران باشند.»68فردای آن روز مشابه همین تلگراف را به چهارده شهر کشور نیزه مخابره کردند.69روز بعد پاسخ تلگراف مذکور از رشـت و تـبریز رسید که«تعیین و انتخاب نیابت سلطنت را،که موجب رفع اشکالات و رفع مخاطرات از وطن مقدس است جدا از حجج اسلام و اولیای مجلس مقدس- شیّد اللّه ارکـانه-خـواستیم.»70
اما این درخواست گویا در تـهران پاسـخ مثبتی نیافت.چرا که در همان بحبوحه،انجمن اصفهان در پاسخ تلگراف انجمنهای ملی تهران نوشت:«هر قدر به شماها و سایر برادران سایر بلاد تلگراف مـیکنیم کـه از راه کار داخل شوند،نـمیشود.مـملکت بیپرستار و اردو بیسر کرده و جنگ بیسردار محال است...به مجلس مقدس فشار بدهید که یک نفر شخص کافی کاردان مشروطهدان مشروطه خواه به سمت نایب السلطنگی معین فرمایند.»71انجمن ولایتی اصـفهان حـتی به علمای مقیم عتبات نیز تلگراف کرد که ما دیگر محمد علی میرزا را به سلطنت نمیشناسیم و «استدعا داریم حکم ملی به تمام ولایات صادر شود که او را از سلطنت خلع و ولیعهد را بـه جـای او به سـلطنت مقرر و شخص خیرخواه مسلمان مشروطه طلب سیاسیدان با کفایت مثل حضرت والا ظل السلطان یا امثال ایشان را بـه نیابت سلطنت برقرار بدانید.»72
سفیر روسیه در کتاب نارنجی منشأ این حـرکت را خـود ظـل السلطان دانسته است؛«به شهادت کنسولهای ما ظل السلطان ارسال آنها را از شیراز به بوشهر و اصفهان»دستور داده اسـت. 73بـه هر حال مجلس به توپ بسته شد و محمد علی شاه کاملا بر اوضـاع مـسلط گـردید و ظل السلطان هم راهی اروپا گردید.
ظل السلطان در اروپا و بازگشت به ایران
پس از مدتی که ظل السلطان در اروپا بـه سر برد،تصمیم گرفت به ایران باز گردد.74اما کنسولهای روس و انگلیس مانع از آمـدن او به ایران میشدند.شـاید از سـختتر شدن اوضاع ایران میترسیدند.اما چندی بعد دولت ایران،به خاطر بحران فارس،صلاح دید که ظل السلطان،برای تصدی حکومت فارس به ایران آید.در این باره دو دولت بزرگ همسایه متفق شدند کـه آمدن ظل السطان اشکالی ندارد.سفیر انگلیس در ایران به وزیر امور خارجه آن کشور گزارش داد«دولت روسیه به اینجانب اطلاع داده است که نسبت به بازگشت ظل السلطان به شیراز،که بـرای آرامـش فارس مفید میباشد،با دولت اعلی حضرت پادشاهی[انگلستان]هم عقیده است و با بازگشت شاهزاده از راه بوشهر موافق میباشد.»75
عامل اصلی نزدیکی ظل السلطان و محمد علی شاه،عروسی نوه ظل السلطان،دختر جلال الدوله،بـا پسـر کامران میرزا نایب السلطنه بود.این عروسی به تاریخ 15 رمضان 1326، درعمارت ظل السلطان در تهران برگزار شد و ظل السلطان در همان جشن از پاریس تلگرافی فرستاد کـه در آن«خـود و همه خانواده خود را در اختیار شاه گذاشته بود.»76ضمن آنکه دختر دیگر جلال الدوله برای احمد میرزا،ولیعهد،نامزد گردید.77عامل دیگری که ظل السلطان را به حضور در ایران وامیداشت آن بود کـه شـنید خـواهرش،بانوی عظمی،که از دیرباز مـیانشان کـدورت بـود،باغ وی را تصاحب کرده است.78حاصل تمام اینها چنین شد که سعد الدوله از سفیر انگلیس خواست تا«از بازگشت ظل السلطان به ایران مـانع نـشود چـون که شاه میخواهد شاهزاده را والی شیراز کند.»79
ظـل السـلطان علیرغم تصرف گیلان و اصفهان به دست مشروطهخواهان،در هفتم جمادی الثانی(16 روز قبل از تصرف تهران)وارد انزلی شد.80برخی بر این بـاورند کـه ورود ظـل السلطان در گرما گرم نبرد،برای رسیدن به نیابت سلطنت یـا حتی جانشینی محمد علی شاه بوده است.
اما اقدام مجاهدین گیلان او را ناکام گذاشت.مجاهدین او را گرفته سیصد هزار تـومان اعـانه طـلب نمودند.ظل السلطان پنجاه روز در انزلی توقیف بود.در این مدت تلگرافهای بـسیاری بـه تهران فرستاد و بسیاری نیز از اصفهان به تهران تلگراف فرستادند که متن آنهادر کتاب اوراق تازهیاب مـشروطیت آمـده اسـت.81بالاخره ظل السلطان به ناچار یکصد هزار تومان نقد به کمیسیون اعـانه داد.مـجاهدین نـیز قبضی برای پرداخت دویست هزار تومان از او ستانده و او را مجبور به بازگشت به اروپا کردند.شرط سـند آن بـود کـه اگر پرداخت نکرد از محصول املاک وی در اصفهان برداشت گردد.به این ترتیب تلگرافی از وزارت داخـله بـه نایب الحکومه اصفهان رسید بدین قرار که«چون حضرت والا ظل السلطان از بابت دویـست هـزار تـومان وجه اعانه که به ملت باید بدهند سندی سپرده و در ضمن شرط کردهاند که اگـر مـوعد سند منقضی شود و این وجه را نرسانند کارگزاران دولت مختار باشند که در عوض از املاک شـخصی حـضرت مـعظم الیه مأخوذ دارند»از درآمد املاک او این مبلغ را به تهران ارسال دارید.82اما انجمن ولایتی اصـفهان بـا این دلیل که املاک مذکور به فرزندان ظل السلطان مصالحه شده و نـیز اکـنون در اجـاره میباشد، نتوانست مبلغ مذکور را به تهران حواله کند.البته همین موضوع موجب شد روزنامههای اصـفهان بـه خـصوص روزنامه زاینده رود،مقالات مفصلی به طرفداری از ظل السلطان درج نمایند.83
ظل السـلطان و زنـدگی در اروپا
ظل السلطان به فرانسه بازگشت تا دوران تنهایی و شکست را بگذراند.اما در آنجا نیز روزنامههای فرانسوی دست از سـرش بـر نمیداشتند.از جمله یک روزنامه فرانسوی که گمان میکرد ظل السلطان در آنجا مـشغول تـوطئه علیه دولت جدید ایران است،خواستار اخراج ویـ شـد.«دلایـل مهمه قاهره حکم میکند که ماها دوسـت دولتـ جدیده ایران باشیم و هیچ دلیلی نیست که بگذاریم در سرزمین ما دشمنهای آن دولت سکونت نـمایند.»84شـاید این روزنامهها وی را جزو طبقه اشـرافی سـابق میپنداشتند کـه بـه واسـطه انقلابات اخیر و فتح تهران بساط آنـ را از ایـران جمع شده بود.ظل السطان جنجال روزنامهها را چنین پاسخ داد،(دستخطی که در روزنـامه مـجلس هم به چاپ رسید):«شاهزاده ظـل السلطان را در مملکت فرانسه نـه هـمدم و نه شریک است،نه عـامل و کـارگزار،و جز برای طلب راحت و آسودگی خیال بدین مملکت قدم ننهاده.»85
درخواست دولت جـدید بـرای بازگشت ظل السلطان
به هـم ریـختن اوضـاع فارس و حملات ایـل قـشقایی به شیراز و ناامن شـدن راهـهای جنوب،یک بار دیگر اولیای امور را به یاد ظل السلطان انداخت.در 27 شوال 1328 سفیر انـگلیس بـه وزیر امور خارجه کشورش نوشت کـه اولیـن اقدام بـرای امـنیت فـارس تعیین یک فرمانفرمای لایـق است؛«چنان که در اول پیشنهاد گردید که شاهزاده ظل السلطان را برای اشغال این مقام و انجام ایـن مـرام به ایران بخواهند.حقیقتا کابینه وزرا...بـه حـضرت اقـدس والا مـخابره تـلگرافی نموده و تکلیف ایـن مـأموریت را به ایشان نمودند.لیکن جلال الدوله پسر ظل السلطان به پدر خود تلگرافی کرده و چنین صلاح اندیشی نـمود کـه آن خـدمت را قبول ننماید.»86
ناامنی در جنوب تا بدان پایـه بـود کـه دولت انـگلیس طـی یـادداشتی اخطار کرد اگر آن سامان امن نشود،خود بدانجا سپاه میفرستد.به همین جهت دو روز بعد روزنامه برق ملتمسانه نوشت: «در صورتی که شاهزاده ظل السلطان حقیقتا قبول فرمانفرمایی فـارس و انتظام امور آن سامان را بر عهده بگیرند بزرگترین خدمتی را به ایران فرمودهاند.»چرا که با حصول امنیت آنجا«ایران را از تهدیدات حق شکنانه استقلال تهدید کن اجنبیات نجات داده،عموم را مرهون اقدامات و خـدمات خـود خواهند ساخت.»87
بازگشت ظل السلطان به ایران
علت نیامدن ظل السلطان در آن زمان به ایران معلوم نیست.اما سرانجام پنج سال بعد در بحبوحه جنگ جهانی اول تصمیم گرفت به وطن بـازگردد.امـا در این حرکت هم سودای حکومت در سر داشت.در چهارم ذی حجه 1333 خبر رسید که«ظل السلطان حمایت دولتین روس و انگلیس را خواسته،آن دو دولت میخواهند او را به اسم حاکم اصـفهان بـه ایران بفرستند.»88
چند ماه بـعد مـاجراهای جالبی برای ظل السلطان رخ داد:یکی از پسرانش،محمود میرزا یمین السلطنه،بعد از تصرف اصفهان به دست نیروهای روس،حکومت اصفهان یافت.در 19 صفر 1334 فرزند دیگرش اکبر مـیرزا صـارم الدوله به وزارت فواید عامه رسـید،و چـند ماه پس از آن عهدهدار وزارت امور خارجه شد.89سه ماه بعد در اول جمادی الثانی 1334 یکی دیگر از پسرانش به نام بهرام میرزا،که با کشتی از دریای مانش میگذست،در اثر اصابت موشک آلمانی،طـعمه امـواج دریا شد.همین ماجراها عزم ظل السلطان را برای آمدن به ایران راسخ کرد. اما ملاقات او با دو امپراتور روس و انگلیس تعجب برانگیز مینماید.در هشتم رجب 1334 پادشاه انگلستان ظل السلطان را در کاخ بوکینگهام بـه حـضور پذیرفت و بـه پسرش اسماعیل میرزا نشان فرماندهی ستاره هندوستان اهدا کرد.90یک ماه و نیم بعد ظل السلطان،در مسیرش بـه ایران،به حضور امپراتور روس رسید و یک قطعه نشان از او گرفت.91
ظل السـلطان در 8 رمـضان 1334/9 ژوئیـه 1916 به تهران رسید و بنا به گفته منشی سفارت آلمان«برای تصدی مقامات بزرگ به ایران اعزام شـده بـود.اما پیشروی عشایر عثمانی از سمت غرب این نقشه را باطل ساخت و متفقین در مقام تـملق از سـلطان احـمد شاه برآمده،قانع شدند که ظل السلطان به حکومت اصفهان منصوب گردد.»92آیا ظل السـلطان بعد از ملاقات با امپراتوران روس و انگلیس و شاید قول همکاری با آنها در جنگی که در جـریان بود،برای تصدی مـقام سـلطنت به ایران آمده بود؟اما محمد ولی خان تنکابنی،نخستوزیر وقت،در این باره میگوید «اعلی حضرت احمد شاه راضی به آمدن ظل السلطان نبود و نیست.به شاه چنین حالی کرده بودند خیالات شاهزاده کـج است...شاه به من اصرار داشت ظل السطان را خواهش کنم از دولتین که به ایران نباید،میترسید.با سفارتین حرف زدم.اطمینان کتبی دادند ظل السلطان بدون خیال میآید و به اصفهان میرود.ولی چـون امـپراتوری به آن گفتهاند بیاید ایران،شاه هم اجازه داد بیاید.»93
بالاخره در 25 رمضان 1334/26 ژوئیه 1916 سپهدار اعظم،رئیس الوزرا در تلگرافی به حکام ولایات مرکزی ایران ابلاغ کرد که«چون بر حسب اراده همایونی و تصویب هیئت دولتـ حـکمرانی و فرمانفرمایی ولایات اصفهان و یزد و کاشان و گلپایگان و خوانسار و کمره و محلات به عهده حضرت مستطاب...ظل السلطان تفویض و واگذار شده است لهذا بعدها خودتان را در تخت حوزه فرمانفرمایی حضرت معظم دانسته.»94
ظـل السـلطان پیر که میخواست دوران اقتدار گذشته را در خاطره مردم اصفهان زنده کند،در بدو ورودش به شهر سعی کرد دستگاهی شاهانه فراهم آورده حتی شاگردان مغازهها را لباس فراشی بپوشاند تا خدم و حشم اطراف کـالسکهاش بـاشند.95ایـن شکوه ساختگی ظل السلطان دیـری نـپایید و بـالاخره به سال 1336/1918 سر پر سودا بر خاک نهاد و جسدش را برای تدفین به مشهد بردند.وی در صحن آزادی یا صحن نو حرم امام رضـا(ع)،مـحلی کـه سنگ قبرش از دیدهها پنهان است به خاک سـپرده شـد.
پانوشها:
(1)-ظل السلطان به کرد کرزن گفته بود که پانزده روزنامه انگلیسی و نیز روزنامههای فرانسه،آلمانی و روسی را مستمرا مـطالعه مـیکند.(لرد کـرزن،ایران و قضیه ایران،ج 1،ترجمه وحید مازندرانی،علمی و فرهنگی،چ چهارم،1373،ج 1،ص ق550 (نـیز بخشهای زیادی از خاطرات او به ذکر حوادث جهانی اختصاص دارد که نشان از علاقه او به این گونه مسائل است.(خاطرات ظـل السـلطان(سـرگذشت مسعودی)،به کوشش حسین خدیو جم،اساطیر،چ اول،1368.)
(2)-راجع به دوره حـکومت ظـل السلطان بر اصفهان و اقدامات ذکرشده ر.ک:رجایی،عبد المهدی،تاریخ اجتماعی اصفهان در عصر ظل السلطان از نگاه روزنـامه فـرهنگ اصـفهان،دانشگاه اصفهان،چاپ اول،1383.
(3)-«تا سلاطین اسلام پارلمنت نداشته باشند و سلطنتشان به قـانون سـلطنت اروپا نـباشد و مشروطه،اگرچه ایشان بهتر از انوشیروان باشند و عادلتر،عدل شخصی به کار سلطنت نمیخورد.»(خـاطرات ظـل السـلطان،ج 2،ص 562.)
(4)-ظل السطان در یکی از سفرهای خود به بادکوبه وقتی تحرک و قیام مردم آنجا علیه پادشـاه روس دیـد،در خاطرات خود نوشت:«روی رعیت خیلی بد است باز شود و به این درجه فـضول بـاشد.»(خـاطرات ظل السلطان،ج 3،ص 22).
(5)-روزنامه وطن،س اول،شمـ 38،(10 جمادی الاول 1325).نیز برای بررسی رابطه ظل السلطان و بزرگان شـهر در دوره حـکمرانی وی بر اصفهان ر.ک:تاریخ اجتماعی اصفهان در عصر ظل السلطان.
(6)-روزنامه الجناب،س اول شمـ 3،12 ذی قعده 1324.
(7)-روزنـامه انـجمن مـقدس ملی اصفهان،س اول،شمـ 4،12ذی حجه 1324.
(8)-همان،س اول،شمـ 6،26 ذی قعده 1324.
(9)-همان،س اول،شمـ 7،4 محرم 1325.
(10)-همان جا.
(11)-ناظم الاسلام کـرمانی،تـاریخ بیداری ایرانیان،ج 2،امیرکبیر،چ چهارم،1371،ص 97.
(12)-روزنامه الجناب،س اول،شمـ 12،2 صفر 1325.
(13)-همان جا.
(14)-روزنامه انـجمن مـقدس مـلی اصفهان،س اول،شمـ 11،شمـ 2،صفر 1325.
(15)-روزنامه الجناب،س اول،شمـ 12،2 صفر1325.
(16)-در این زمان بنا به قول جابری انـصاری طـیف مـخالفین ظل السلطان اینها بودند:میرزا احمد دولتآبادی،حاج میرزا سید علی،مـیرزا آقـا جناب،آقا سید محمد حسین کازرونی و فرزندان بانو عظمی(خواهر ظل السلطان)شکل گرفت.همچنین آنـکه سـماور در کنسولگری انگلیس نهاد میرزا حسن علی خان سراج الملک بود.اما طـرفداران انـدک ظل السلطان هم این اشخاص بودند:رکـن المـلک،آغـا باشی،میرزا اسد اللّه وزیر(جابری انصاری،مـیرزا حـسن خان،تاریخ اصفهان و ری و همه جهان،چاپخانه مجله خرد،چ اول،1321،ص 351).
(17)-روزنامه انجمن مقدس ملی اصـفهان،س اول،شـمـ 12،9 صفر 1325.
(18)-روزنامه الجناب،س اول،شمـ 12،2 صـفر 1325.
(19)-هـمان جا.
(20)-روزنـامه انـجمن مـقدس ملی اصفهان،س اول،شمـ 12،9 صفر 1325.
(21)-روزنامه مـجلس،س اول،شـمـ 53،26 محرم 1325.
(22)-همان جا.
(23)-روزنامه مجلس،سال اول،شمـ 54،28 محرم 1325.
(24)-همان،س اول،شمـ 55،30 محرم 1325.
(25)-هـمان،س اول،شـمـ 65،19 صفر 1325.
(26)-روزنامه الجناب،س اول،شم 13،9 صفر 1325.
(27)-روزنـامه انجمن مقدس ملی اصـفهان،س اول،شـم 18،21 ربیع الاول 1325.
(28)-تاریخ اصفهان و ری و همه جـهان،ص 352.
(29)-روزنـامه انجمن تبریز،س اول،شمـ 75،6 صفر 1325.
(30)-همان،س اول،شمـ 68،8 ربیع الاول 1325.
(31)-روزنامه جهاد اکبر،س اول،شمـ 17،15 جمادی الاول 1325.
(32)-هـمان،س اول،شـم 18،24 جمادی الاول 1325.
(33)-روزنامه انجمن مقدس مـلی اصـفهان،س اول،شـم 26،18 جمادی الاول 1325.
(34)-روزنامه جـهاد اکـبر،س اول،شم 24،12 رجب 1325.
(35)-همان جـا.
(36)-روزنـامه مجلس،س اول،شم 158،7 رجب 1325.
(37)-همان جا.
(38)-روزنامه جهاد اکبر،س اول،شم 24،12 رجب 1325.
(39)-روزنامه مجلس،س اول 163،14 رجب 1325.
(40)-هـمان جـا.
(41)-خاطرات و اسناد مستشار الدوله،ج 2،به کوشش ایـرج افـشار،انتشارات فـردوسی و ایـران و اسـلام،چ اول،1362،ص 27،گفتنی است قـسمتی از این تلگراف در روزنامه انجمن نیز آمده است.
(42)-روزنامه انجمن مقدس ملی اصفهان،س اول،شمـ 34،15 رجب 1325.
(43)-هـمان،س اول،شـم 35،22 رجب 1325.
(44)-تاریخ بیداری ایرانیان،ج 2،ص 124.
(45)-روزنامه مـجلس،س اول،شـم 189،27 شـعبان 1325.
(46)-هـمان،س اول،شـم 200،25 رمضان 1325.
(47)-کتاب نـارنجی،ج 1(ظـل السلطان و محمد علی شاه رودرور)،ترجمه حسین قاسمیان،نشر پرواز،چ اول،1362،ص 118.گفتنی است در روز 6 محرم مجلس چهار عضو جـدید پذیـرفت کـه ظل السلطان در میان آنان نبود.نیز بـنا بـر خـبر روزنـامه مـجلس مـلی اصفهان،س اول،شمـ 40،6 ذی حجه 1325.
(48)-روزنامه انجمن ملی اصفهان،س اول،شم 40،6 ذیحجه 1325.
(49)-حیات یحیی،خاطرات یحیی دولتآبادی،ج 2،عطار و فردوسی،چ،ششم،1371،ص 155.
(50)-کتاب نارنجی،ج ا،ص 87.
(51)-حیات یحیی،ج 2،ص 178.
(52)-روزنامه ندای وطن،س اول،شمـ 74،28 شـعبان 1325.
(53)-همان،س اول،شم 97،27 رمضان،1325.
(54)-روزنامه کوکب دری،محل نشر تهران،مدیر ناظم الاسلام کرمانی،س سوم،شمـ 34،14 ذی قعده 1325.
(55)-روزنامه تمدن،محل نشر تهران،مدیر مدبر الممالک هرندی،س اول،شم 37،20 شعبان 1325.
(56)-همان،س اول،شمـ 41،23 رمضان 1325.
(57)-هـمان جـا،از خصایص ظل السلطان بود که با روشنفکران روزگار خود مراوده داشت و گاه از آنها حمایت مالی میکرد.
انگیزه او چه بود؟جای سخن دارد.وی سید جمال الدین اسدآبادی را برانگیخت که نزد پادشاه روس رفته و از او بـخواهد ظـل السلطان ولیعهد شود.(بامداد،مهدی،شرح حال رجال ایران،زوار،چاپ اول 1347،ج 4،ص 92).حاجی شیخ هادی نجمآبادی را«دوست»خود گفته و با او مراوده داشته است(خاطرات ظـل السـلطان،ج 2،ص 678).میرزا ملکم خان را چنین تـوصیف کـرده است«این شخص فیلسوف اول و معلم اول است.خالی از اغراق به عقیده من مثل ارسطو و افلاطون است»(اصیل،حجت اللّه،زندگی و اندیشه میرزا ملکم خان،نشر نـی،چـاپ اول،1376،ص 124).آشنایی او با مـلکم از آنـجا ریشه میگرفت که ظل السلطان نزد پدر وی،میرزا یعقوب خان،فرانسه درس خوانده بود(خاطرات ظل السلطان،ج 2،469).ظل السلطان ایجاد فراموش خانه توسط ملکم را بدان سبب ذکر کرده تا «شاید مردم بـرادر و بـرابر و خیرخواه یکدیگر بشوند»(همان،ص 469).پس از آن راجع به ملکم میآورد«در مدتی که به طهران بود کمال ارتباط را با من داشت»(همان،ص 470).این رابطه به اقدام مشترک نیز رسید.به نوشته ظل السـلطان بـه همراهی مـلکم و دو نفر دیگر نزد شاه رفته و او را به اصلاحات ترغیب کردهاند و چون بر شاه گران آمد او را از حکومت عزل و مـلکم را آواره کرده بود(همان،7-665).هر چه بود ملکم در اواخر عمر جزو نـظام حـکومتی ایـران و سفیر کبیر ایران در ایتالیا بود.این نامه به ظل السلطان نشان میدهد که علیرغم نظر بعضی پژوهـشگران، مـلکم پس از انقلاب مشروطیت سکوت اختیار نکرده بود(ر.ک:زندگی و اندیشه میرزا ملکم خان،ص 60).
(58)-روزنامه یـومیه صـبح صـادق،محل نشر تهران،مدیر مرتضی قلی خان مؤید الممالک،س اول،شمـ 204،26 ذیقعده 1325.
(59)-روزنامه مجلس،س دوم،شمـ 4،5 ذیـقعده 1325.
(60)-همان،س دوم،شمـ 78،17 صفر 1326.
(61)-روزنامه انجمن مقدس ملی اصفهان،س دوم،شمـ 16،2 ربیع الاول 1326.
(62)-همان،س دومـ،شمـ 17،9 ربیع الاول 1326.
(63)-روزنامه مـجلس،س دوم،شـمـ 130،23 ربیع الثانی 1326.
(64)-همان،س دوم،شمـ 151،18 جمادی الاولی 1326.
(65)-بمباران مجلس شورای ملی(خاطرات ن.پ مامونتف)،به اهتمام همایون شهیدی،ترجمه شرف الدین قهرمان، انتشارات اشکان،چاپ اول،1363،ص 191.
(66)-روزنامه انجمن مقدس ملی اصفهان،س دوم،شمـ 6،2 ذی حجه 1325.
(67)-تـاریخ مشروطه ایران به روایت اسناد وزارت امور خارجه انگلیس(کتاب آبی)،به اهتمام رحیم رضازاده ملک،مازیار و معین،چ اول،1377،ص 90/نامه از پترزبورگ به تاریخ 15 ژانویه 1908 برابر با 10 ذی حجه 1325.
(68)-روزنامه انجمن مقدس ولایتی اصـفهان،س دوم،شـمـ 27،20 جمادی الاول 1326.
(69)-همان جا.
(70)-همان،س دوم،شمـ 28،27 جمادی الاول 1326.
(71)-همان جا.
(72)-همان،س دوم،شمـ 28،27 جمادی الاول 1326.
(73)-کتاب نارنجی،ج 1،ص 240/به تاریخ 2 جمادی الثانی 1326.
(74)-تاریخ استقرار مشروطیت در ایران(مستخرجه از روی اسناد محرمانه وزارت خارجه انگلیس)،به کـوشش حـسن معاصر،ابن سینا،چ اول،1353،ص 1173/نامه از کارترایت به ادواردگری به تاریخ 12 ژوئیه 1909/23 جمادی الثانی 1327.
(75)-تاریخ استقرار مشروطیت در ایران،ص 1175/نامه مستر اوبرین به سر ادوارد گری به تاریخ 15 ژوئیه 1909/26 جمادی الثانی 1327.
(76)-کتاب نـارنجی،ج 2،بـه کوشش احمد بشیری،نشر نور،چ اول،1366،ص 24.
(77)-همان جا.
(78)-همان،ص 52.
(79)-همان،ص 82.
(80)-همان،ص 209.
(81)-اوراق تازهیاب مشروطیت و نقش تقیزاده،به کوشش ایراج افشار،انتشارات جاویدان،چاپ اول،1359،بخش هفتم،ص 169 به بعد.در یکی از آن تلگرافها ظل السـلطان بـه روزنـامه ایران نو نوشت:«میدانم ایـن سـیصد هـزار تومان را که ملت محترم عزیزم از من خواستند با کمال میل قلبی و افتخار که شایسته توجه این ملت غیور محترم شدم،قـسط اول آنـ کـه یکصد هزار تومان باشد نقد پرداختم و باقی آنـ را هـم ان شاء اللّه به خواست خداوند و توجه امام زمان«روحی و جانی فداه»به اقساط میپردازم.چون امروز از وجود من برای مـلت و دولت خـدمتی سـاخته نیست،نمیخواهم هم وطنان من مواجب بیجهت به من بـدهند،مبلغ دوازده هزار تومان مواجب شخصی من است که به انجمن معارف و مدارس و مریض خانه گیلان تقدیم کردم و اسـم او را خـیرات مـسعودی نام نهادم.»(پیشین،ص 189).
(82)-روزنامه انجمن اصفهان،س سوم،شمـ 41،6 محرم 1328.
(83)-در این بـاره ر.ک:«ظـل السلطان و خاندان او از نگاه روزنامههای عصر مشروطیت اصفهان»،«عبد المهدی رجایی، فصل نامه فرهنگ اصفهان،شمـ 28/27،(بـهار و تـابستان 1383).
(84)-روزنـامه حبل المتین کلکته،س 17،شمـ 24،6 ذی حجه 1327.
(85)-روزنامه مجلس،س سوم،شمـ 50،7 ذی حجه 1327.
(86)-تـاریخ مـشروطه ایـران به روایت...،ص 379/نامه بارکلی به ادواردگری به تاریخ 30 نوامبر1910/27 شوال 1328.
(87)-روزنامه برق،محل نـشر تـهران،مـدیر سید ضیاء الدین طباطبایی،شمـ 6،30 شوال 1328.
(88)-ایران در جنگ بزرگ،ص 225.
(89)-همان،صص 276 و 328.
(90)-همان،ص 349.
(91)-همان،ص 355.
(92)-هـمان جـا.
(93)-«بازگشت ظل السلطان و...»،خاطرات محمد ولی خان تنکابنی،خاطرات و اسناد،سیف اللّه وحیدنیا،انتشارات وحـید، چ اول،1364،ص 33.
(94)-ایـران در جـنگ بزرگ،ص 361.
(95)-مهدی،معز الدین،داستانهایی از پنجاه سال،بیجا،چ اول،1348،ص 26.
فصلنامه مطالعات تاریخی، شماره 10 ، زمستان 1384 صفحه 69 تا 92
نظرات