کودتای ۲۸ مرداد و اسناد جدید وزارت خارجه آمریکا
9288 بازدید
مقدمه:
در روزهای اخیر تماسهای متعدد داشتم از سوی خبرگزاریها و روزنامهها برای مصاحبه درباره اسناد جدید وزارت خارجه آمریکا که پنجشنبه، ۲۵ خرداد ۱۳۹۶/ ۱۵ ژوئن ۲۰۱۷، منتشر شد. از پاسخگویی امتناع کردم. در طول بیست سال اخیر دهها مصاحبه و سخنرانی و مقاله و یک مجلد کتاب درباره کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ منتشر کردهام. از نظر من، اینگونه بحثهای تاریخی باید محققانه انجام شود نه بعنوان تابعی از جنجالهای سیاسی روز. متأسفانه، با چند توئیت از سوی افراد غیرمتخصص، در همان روزهای اول انتشار این اسناد به موضوع جنجالی روز بدل شد. من تابع امواج سیاسی روز نیستم. واکنشم به این موج یادداشت کوتاهی بود که با عنوان «بازهم دوگانه کاشانی- مصدق» منتشر کردم.
بعلاوه، هنوز در حال مطالعه اسناد جدیدم. اگر کارم به پایان برسد، احتمالاً یادداشتهای خود را درباره این اسناد به صورت مقاله منتشر خواهم کرد. اجمالاً بر چند نکته تأکید میکنم:
۱- اسناد منتشرشده همه اسناد مرتبط با نهضت ملی شدن نفت و کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نیست. تنها بخشی از آن است که البته مفید است و میتواند اطلاعات ما را غنیتر کند. ولی این اسناد باید در کنار سایر اسناد و به شکل انتقادی مورد بررسی قرار گیرد.
۲- اسناد فوق گزینش شده است یعنی همه اسناد موجود درباره کودتا در آرشیوهای وزارت خارجه آمریکا یا سیا نیست. و نیز بیش از ۶۰۰ مورد سانسور در همین اسناد مندرج در کتاب ۱۰۰۷ صفحهای فوق دیده میشود یعنی مطالبی که هنوز از نظر متولیان اسناد تاریخی وزارت خارجه آمریکا «طبقهبندیشده» ارزیابی میشود.
۳- مطالب مندرج در این اسناد «وحی منزل» نیست و باید، مانند همه اسناد، با نگاه دقیق و انتقادی مورد مطالعه قرار گیرد. تحلیلگر مسلط و توانمند میتواند تحلیلی از این اسناد به دست دهد که با تحلیل محققین سطحی یکسان نباشد. برای مثال، در تحلیلهای مندرج در اسناد فوق گاه اشتباهات فاحش دیده میشود. یک نمونه از گزارش تحلیلی جوزف واگنر، دبیر دوم سفارت آمریکا در تهران، مثال میزنم درباره پیشینه روابط ایران و روسیه. واگنر اتحاد ایران با ناپلئون را علیه روسیه میخواند در حالی اتحاد فتحعلی شاه و ناپلئون در مشارکت با پاول، تزار روسیه، و علیه بریتانیا بود. در پیامد همین اتحاد بود که توطئهگران در همدستی با چارلز ویتورث، سفیر بریتانیا، در نیمه شب ۲۳ مارس ۱۸۰۱ تزار پاول را در خوابگاهش به قتل رسانیدند.
۴- همانگونه که آقای عباس میلانی در گفتگوی ۲۹ خرداد ۱۳۹۶ با رادیو فردا به درستی متذکر شد، و من نیز در سالهای گذشته بارها و بارها نوشتهام، اسناد عملیاتی سیا (آژانس مرکزی اطلاعات ایالات متحده آمریکا) و ام. آی. سیکس (سرویس اطلاعاتی بریتانیا) بطور عمده یا نابود شده یا در دسترس محققین نیست و شاید هیچگاه به دست محققین نرسد. به این دلیل، اسناد موجود در مراکز اسناد ایران برای شناخت ابعاد عملیاتی کودتا اهمیت منحصربفرد مییابد بویژه اسناد سِر شاپور ریپورتر که تصادفاً در زمان انقلاب سالم ماند و در دو مرکز مهم اسنادی ایران، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران وابسته به بنیاد مستضعفان و جانبازان و مرکز اسناد وزارت اطلاعات، نگهداری میشود. تحقیقاتم درباره کودتای ۲۸ مرداد بطور عمده بر این اسناد مبتنی بوده که از نظر من «حرف آخر» را درباره کودتا بیان میکند. کسانی که علاقمندند با این اسناد آشنا شوند میتوانند به تحقیق مفصلم با عنوان «سِر شاپور ریپورتر و کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲» مراجعه کنند که هم به صورت کتاب منتشر شده (عبدالله شهبازی، کودتای بیست و هشت مرداد: چند گزارش مستند، تهران: انتشارات روایت فتح، ۱۳۸۷، ۳۶۷ صفحه) و هم در وبسایت و نیز در کانال تلگرامم موجود است.
بهرروی، گزیدهای از متن گفتگویی را که به دلیل انتشار همین اسناد در روز یکشنبه (۲۸ خرداد ۹۶) در یکی از گروههای تلگرامی انجام دادم، در اینجا منتشر میکنم.
گفتگو:
ابتدا تأکید کنم که باید تحولات دوران نهضت ملی شدن نفت را نقادانه بازبینی کرد. مسائل گاه آنطور نیست که تصور میکنیم. سیاه و سفید در کار نیست. فقط یک اصل مسلم است: کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ دخالت خشن دولتهای بریتانیا و آمریکا در امور داخلی ایران بود و باید به شدت محکوم شود.
درباره اسناد آمریکایی که تاکنون درباره کودتا منتشر شده باید عرض کنم که سانسور زیاد است، تحریف زیاد است، اسناد اصلی منتشر نشده، اسناد عملیاتی منتشر نشده. آخرین حرف در زمینه کودتا در اسناد شاپور ریپورتر است در ایران و در کتابهایی مانند خاطرات مفصل عمیدی نوری که بخشی از آن منتشر شده و بخشی هنوز منتشر نشده است. مراکز اسناد ایران در این زمینه حرف اول را میزنند.
انگلیسیها تاکنون درباره نقش خود در کودتا هیچ سندی منتشر نکردهاند. اسناد کنونی که وزارت خارجه آمریکا منتشر کرده قرار بود در سال ۱۹۸۹ منتشر شود بهمراه جلد دیگری که همان زمان انتشار یافت ولی مانع شدند. گفته شد این جلد به درخواست دولت بریتانیا منتشر نمیشود به خاطر حفظ منابع و روشها. در سال ۲۰۱۶ هم جان کری، وزیر خارجه وقت آمریکا، مانع از انتشار این مجلد شد به بهانه ایجاد خلل در مذاکرات هستهای.
کاشانی و مصدق هیچ کدام را دربست تأئید نمیکنم ولی اگر کاشانی عامل سیا بود چرا باید عوامل سیا در ۱۰ مرداد ۳۲ یعنی ۱۵ روز قبل از شروع عملیات کودتا (۲۵ مرداد) نارنجک پرتاب کنند به مجلس روضه خانه آقای کاشانی که عدهای زخمی و کشته شوند. در بولتن منسوب به دونالد ویلبر آمده: «در این زمان جنگ روانی علیه مصدق به اوج رسیده بود... عوامل سیا توجه جدی به ایجاد احساس خطر در رهبران مذهبی تهران معطوف کردند... در یک مورد انفجار ظاهری در خانه یکی از این رهبران انجام شد. این یکی از چند مورد طراحیشده بود.»
بارها گفتهام اینجور نیست که قبل از کودتا سفید سفید باشد و پس از کودتا سیاه سیاه. شاه با دولت زاهدی، یعنی دولتی که با کودتای ۲۸ مرداد به قدرت رسید، مشکل اساسی داشت و با تلاش و تحریکات زیاد توانست زاهدی را برکنار کند. در جلد دوم «ظهور و سقوط سلطنت پهلوی» بر اساس اسناد درباره اختلافات شاه و زاهدی مفصل توضیح دادهام. یعنی، با کودتا مشکل شاه حل نشد. کاشانی با زاهدی سابقه رفاقت قدیمی داشت و تا مدتی پس از کودتا در صحنه سیاست همچنان فعال بود تا سرانجام خانهنشیناش کردند.
آتشبیار معرکه دکتر مظفر بقایی کرمانی بود، یعنی اصلاً کودتای ۲۸ مرداد بدون نقش بقایی بعنوان کودتاچی غیرقابل تعریف است. هر اسنادی دربیاید و شروع عملیات کودتا را قتل تیمسار افشارطوس نداند یعنی سانسورشده است.
علت اینکه اسناد عملیاتی کودتا را نمیتوانند منتشر کنند و به کلیات بسنده میکنند همین است. چون طرح کودتا در فوریه ۱۹۵۳/ بهمن- اسفند ۱۳۳۱ در ملاقات مقامات بلندپایه سرویسهای اطلاعاتی بریتانیا و ایالات متحده تنظیم و در ۲۵ ژوئن ۱۹۵۳/ ۴ تیر ۱۳۳۲ بطور نهایی به تصویب دولت آمریکا رسید. هر عملیاتی قبل از آن انجام گرفته، از جمله قتل افشارطوس، عملیات «روگ» یا «خودسر» بوده. کانونهایی در داخل ایران کار خودشان را میکردند. دولت کلمنت اتلی در بریتانیا موافق با کودتا علیه دولت مصدق نبود. وقتی دولتهای چرچیل در بریتانیا و دولت آیزنهاور در آمریکا به قدرت رسیدند، طرح کودتا تصویب شد.
کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ را باید در چارچوب پلان عظیمی دید که دوران ۴۵ ساله «جنگ سرد» را در جهان رقم زد. این جریان در ایران زودتر شروع شد یعنی اندکی پس از شهریور ۱۳۲۰ و ورود ارتشهای متفقین به ایران که شامل ارتشهای شوروی و بریتانیا و کمی بعد ارتش آمریکا میشد. در این زمان سه قدرت فوق متحد بودند علیه آلمان هیتلری و متحدانش، ولی در داخل ایران با وارد شدن سید ضیاءالدین طباطبایی و تأسیس حزب اراده ملی و سایر احزاب مشابه فعالیت علیه حزب توده شروع شد. حزب توده فعالیتش را در مهر ۱۳۲۰ شروع کرد یعنی کمی پس از ساقط شدن حکومت دیکتاتوری رضا شاه. یعنی از همان اوت سال ۱۹۴۱ میلادی، که دو قدرت غربی و شوروی متحد بودند، جنگ پنهان میان آنان در ایران شروع شد.
ماجرای سالهای ۱۳۲۴- ۱۳۲۵ آذربایجان و کردستان را درواقع میتوان شروع دوران «جنگ سرد» دانست که باز از ایران آغاز شد و حدود ۴۵ سال تاریخ جهان را رقم زد که همه رفتارهای دولتهای بزرگ بر محور رقابت دو قطب «شرق» و «غرب» تعریف میشد.
در داخل ایران سه سرویس اطلاعاتی غربی به شدت فعال بودند. مهمتر از همه سرویس بریتانیا که عوامل قدیمی داشت، دوم سرویس آمریکا که پول فراوان داشت. سوم سرویس دولت اسرائیل در شرف تأسیس و نوپا یعنی موساد که در تحلیل آن دوران به اشتباه محققین به آن توجه نکردهاند. این بجز نقش کانونهای خصوصی است. اینها هدف خود را مقابله با کمونیسم یعنی حزب توده و نفوذ شوروی عنوان میکردند ولی اهداف دیگری داشتند. یعنی، مقابله با کمونیسم پوششی بود برای تحقق اهداف خودشان.
ماجرای ملی شدن نفت در چارچوب همین تحرکات کانونهای خصوصی قابل تأویل است. موج ملی شدن پس از جنگ جهانی دوم حتی شامل بریتانیا هم میشد که دولت حزب کارگر به رهبری کلمنت اتلی سیاست ملی کردن را در پیش گرفت برای حل معضلات ناشی از جنگ که خسارات عظیم به بریتانیا وارد کرده بود. بریتانیا دیگر امپراتوری بریتانیای عصر ویکتوریا نبود.
در این میان، کانونهای مافیایی خصوصی غرب، بویژه کانونی که ویلیام آورل هریمن و خانواده بدنام هریمن در آن سهیم بود، نقش مرموزی ایفا کرد برای تخریب دولت کلمنت اتلی. هدفشان خوردن کمپانی عظیم نفت انگلیس و ایران (انگلو- ایرانین اویل کمپانی) بود یعنی کمپانی دولتی متعلق به دولت بریتانیا. غولهای نفتی خصوصی، از جمله توتال (شرکت نفت فرانسه آن زمان) و رویال داچ شل و کمپانیهای بزرگ نفتی آمریکایی، فرصت را مناسب دیدند که بر حوزه انحصاری کمپانی نفت انگلیس (بریتیش پترولیوم)، یعنی ایران، چنگ بیندازند. این حوزه بسیار مهم بود. توجه کنیم که در آن زمان پالایشگاه آبادان بزرگترین پالایشگاه نفت جهان بود. این عواملی است که تحلیل آن دوران را بسیار پیچیده میکند.
از یکسو شعار «ملی شدن صنعت نفت ایران» خواستی مشروع بود که میتوانست هم در زمان رزمآرا و هم در زمان دولت مستعجل سال ۱۳۳۱ قوامالسلطنه با درایت حل شود. ولی نگذاشتند چون میخواستند بحران عمیق شود. در نتیجه کار به کودتا کشید و سپس قرارداد کنسرسیوم منعقد شد. در نتیجه، انحصار کمپانی دولتی نفت انگلیس در ایران شکست و غولهای نفتی متحد علیه شرکت نفت انگلیس و ایران در چارچوب قرارداد کنسرسیوم در نفت ایران شریک شدند. مضافاً خصوصی کردن خود کمپانی نفت انگلیس، که اینک بریتیش پترولیوم خوانده میشد، نیز شروع شد و فرایندی آغاز شد که در زمان دولت خانم تاچر به فروش آخرین بقایای سهام بریتیش پترولیوم به بخش خصوصی انجامید.
اینها مقدماتی است که عرض کردم با این هدف که نشان دهم باید تاریخنگاری دوران نهضت ملی شدن نفت، و نیز تاریخنگاری مشروطه، از حالت «حماسه» خارج شود و به تاریخنگاری تحلیلی و مستند تبدیل شود.
شروع نهضت ملی شدن نفت با موتور کاشانی و مصدق بود. تردیدی نیست که کاشانی بود که توانست حمایت وسیع توده مذهبی مردم را به سوی نهضت جلب کند. در همین اسناد تازه منتشرشده سندی است از سیا متعلق به مارس ۱۹۵۱/ اسفند ۱۳۲۹ که «اتحاد نامقدس» مصدق و کاشانی را برای غرب بسیار خطرناک میداند. در اولین گزارشی که آلن دالس، رئیس سیا، برای ژنرال آیزنهاور، رئیس جمهور جدید آمریکا، برای تصویب عملیات کودتا ارسال کرده، مورخ اول مارس ۱۹۵۳/ ۱۰ اسفند ۱۳۳۱، برکناری مصدق اگر منجر به روی کار آمدن کاشانی شود بسیار خطرناک توصیف شده.
در آن دوران، تلقی افسران اطلاعاتی آمریکا در ایران بعضاً به شدت ضدانگلیسی بود. از جمله باید به جرالد دوهر اشاره کنم که زمان دولت رزمآرا رئیس ایستگاه سیا در تهران بود و بعداً رئیس صدای آمریکا شد. او ایرلندیتبار و به شدت ضدانگلیسی بود. افرادی مانند احمد آرامش و حسن ارسنجانی و جریانی از روشنفکران ضدانگلیسی و در عین حال ضدکمونیست از درون این مکتب بیرون آمدند.
رزمآرا با کمپانی نفت انگلیس و ایران به توافق ۵۰- ۵۰ رسید که کاملاً معقول بود. رزمآرا افسری توانمند بود و آمریکاییها، که تمایل چندانی به نظام سلطنتی ایران نداشتند، بدشان نمیآمد که رزمآرا به دیکتاتور جمهوری ایران تبدیل شود و شاه حذف شود. شاه چنان از رزمآرا میترسید که خواهرش اشرف را تشویق کرد معشوقه رزمآرا شود. نامههای عاشقانه اشرف به رزمآرا موجود است و فکر میکنم مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی یا مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر، یادم نیست کدام یک، در فصلنامهشان منتشر کردهاند. در زمانی که رزمآرا به توافق رسیده بود، ولی این توافق اعلام نشده بود، ناگهان ترور شد و به قتل رسید.
قتل رزمآرا مورد تأئید کامل جبهه ملی بود و با استقبال آنان مواجه شد و ربطی به فقط کاشانی نداشت. در طرح قانونی مجلس برای آزاد کردن خلیل طهماسبی نیز رهبران جبهه ملی فعالتر از همه بودند. در این زمان جبهه ملی و کاشانی با هم بودند و دست راست کاشانی دکتر مظفر بقایی کرمانی بود. هنوز اختلافات بعدی شکل نگرفته بود.
در دوران نخستوزیری سپهبد حاجعلی رزمآرا، بقایی سرسختترین مخالف او بود و به همین دلیل دستگیر و به یک سال زندان محکوم شد، ولی در دادگاه تجدیدنظر تبرئه شد. این مخالفتها و محاکمههای جنجالی، که توسط مطبوعات آن زمان انعکاس وسیع مییافت، شهرت بقایی را افزایش داد. بدینسان، بقایی در آستانه چهل سالگی به یکی از چهرههای سرشناس سیاسی کشور بدل شد. با این شهرت است که بقایی به موتور نهضت ملی شدن نفت تبدیل شد.
موجی که پس از قتل رزمآرا به صعود دولت دکتر محمد مصدق انجامید، سرانجام به سقوط این دولت منجر شد و شاه حکم نخست وزیری را بنام احمد قوام (قوام السلطنه) صادر کرد. ولی دولت قوام با شورشی عجیب مواجه شد و سقوط کرد. با روی کارآمدن مجدد دولت مصدق، این شورش خیابانی برای ساقط کردن دولت قوام «قیام ملی ۳۰ تیر ۱۳۳۱» نامیده شد.
موتور این شورش علیه دولت قوام که بود؟ باز مظفر بقایی کرمانی. خود مصدق مایل بود کنار برود ولی بقایی با تحریک آقای کاشانی دولت مستعجل قوام را ساقط کرد. حزب توده هم فعالانه علیه قوام وارد میدان شد و مصدق را بار دیگر به قدرت برگردانیدند.
در ماجرای ۳۰ تیر ۱۳۳۱ دربار کاملاً علیه قوام دسیسه میکرد. یعنی شاه نیز سهیم بود در ساقط کردن قوام السلطنه که زمانی تنها رقیب جدی پدرش، رضا خان سردار سپه، بود و مورد تأئید سید حسن مدرس، و بعدها چهرهای سیاستمدار که توانست با وعده اعطای امتیاز نفت شمال استالین را راضی به خروج نیروهای ارتش شوروی از آذربایجان ایران کند و به این ترتیب ماجرای خودمختاری فرقه دمکرات در آذربایجان و کردستان پایان یابد. قوام السلطنه اگر در قدرت مانده بود مسئله نفت بین ایران و دولت کلمنت اتلی در بریتانیا حل میشد. ولی هم شاه از قوام انتقام گرفت و نام این رجل برجسته و زیرک با بدنامی به پایان رسید و هم کانونهایی که مایل به تداوم آشوب و حل نشدن مسئله نفت ایران- بریتانیا بودند به اهداف خود رسیدند.
در دوره دولت دوم مصدق رابطه او با کاشانی بتدریج تیره و تیرهتر شد. سرانجام کار به ربودن سرتیپ محمود افشارطوس، رئیس شهربانی کل کشور دولت مصدق، در غروب ۳۱ فروردین ۱۳۳۲ کشید. او به غار تلو در املاک عبدالله امیرعلایی منتقل شد و همانجا به قتل رسید.
قتل افشارطوس شروع واقعی عملیات کودتا است. سالها پیش، در یکشنبه، ۲۶ مه ۱۹۸۵، گزارشی در هفتهنامه ابزور (چاپ لندن، مؤسسه گاردین) منتشر شد. در این گزارش، بنقل از یک مقام ناشناس سابق ام. آی. سیکس، قتل سرتیپ افشارطوس عملیات سرویس اطلاعاتی بریتانیا (ام. آی. سیکس) اعلام شده بود. تاکنون سندی از آرشیوهای آمریکا و بریتانیا دال بر نقش سرویس بریتانیا در قتل افشارطوس علنی نشده و در این باره باز باید بر اسناد ایرانی متکی شد.
در پی ربوده شدن سرتیپ افشارطوس، دولت مصدق زیر نظر وزیر کشور وقت، دکتر غلامحسین صدیقی، جستجوی وسیعی را شروع کرد و عدهای از افسران بازنشسته شده هوادار دربار را دستگیر کرد و سرانجام حسین خطیبی را و از طریق خطیبی دکتر مظفر بقایی کرمانی متهم شد به طراحی قتل افشارطوس.
در سال ۱۳۳۲ سرهنگ حسن پاکروان ریاست رکن دوم ستاد ارتش را به دست داشت و مسئول پیگیری پرونده قتل افشارطوس بود یعنی حسین خطیبی در اختیار او بود. حسن پاکروان همو است که بعدها سرلشگر و رئیس ساواک شد. پاکروان از طریق مادرش خانم امینه پاکروان، که فرانسوی بود، با علی زُهَری و عیسی سپهبدی، که در سفارت فرانسه کار میکرد، ارتباط داشت و این رابطه بقایی با پاکروان بعدها خیلی علنی شد در حدی که به سفارش بقایی پاکروان منصور رفیعزاده را در ساواک استخدام کرد و مسئول ساواک آمریکا کرد. آگهی ترحیم علی زُهَری را مظفر بقایی و حسن پاکروان با هم امضا کردند. یعنی، روابط اینقدر نزدیک بود. ولی آن زمان البته برای دولت مصدق این رابطه بقایی با حسن پاکروان پنهان بود.
اینک حسین خطیبی زندانی است ولی از داخل زندان با بقایی ارتباط دائم دارد و روی تکه کاغذهایی مطالبی مینویسد که مخفیانه به بقایی میرسد. حسین خطیبی در این یادداشتها ادعا میکند که به شدت زیر شکنجه است تا اعتراف کند که قتلها را به دستور کاشانی و بقایی انجام داده است. بقایی نامهها را به کاشانی و دیگران نشان میداد و به این ترتیب فضایی ایجاد کردند که گویا مصدق خودش افشارطوس را کشته تا علیه شاه کودتا کند. یعنی، مصدق مورد اتهام شدید قرار گرفت برای طراحی توطئه کودتا با هدف حذف شاه و آیتالله کاشانی و در همدستی با حزب توده و شوروی. مثلاً در این نامه [تصویر نامه] حسین خطیبی به بقایی نوشته که سرتیپ تقی ریاحی، رئیس ستاد ارتش منصوب دکتر مصدق، شخصاً آمده و از او خواسته که «بگوئید بقایی و کاشانی و قناتآبادی با خودتان مرتکب بودهاید» یعنی قتل افشارطوس کار شماها است.
در مکاتبات خطیبی با بقایی اسم رمز شاه «ارباب قلبی» و اسم رمز امیر اسدالله علم، دوست صمیمی شاه و کارگزار او در این ارتباطات مخفی، «قلبی» بود. این اسناد ثابت میکند که ارتباط مخفی خیلی نزدیکی میان شاه و علم بعنوان رابط با بقایی و حسین خطیبی وجود داشت.
حسین خطیبی اداره یک سازمان مخفی در ارتش را به عهده داشت که مسئولیت آن نفوذ در حزب توده بود. ظاهراً این سازمان نظامی حزب زحمتکشان ملت ایران به رهبری بقایی است ولی از طرف دیگر با شاه و سرلشکر حسن ارفع، رئیس سرشناس ستاد ارتش و رقیب رزمآرا، ارتباط نزدیک داشت. این ارتباط در حدی است که آدم نمیداند این سازمان نظامی مخفی متعلق به حزب زحمتکشان بقایی است یا متعلق به اداره دوم ارتش است یا متعلق به پیمان ناتو است یا متعلق به دربار است.
این جنجال تبدیل شد به جنگ مطبوعاتی عظیمی که پرچمدار آن روزنامه «شاهد» مظفر بقایی بود. جنگ در داخل مجلس نیز ادامه یافت.
در اردیبهشت ۱۳۳۲ وزارت دادگستری از مجلس تقاضای سلب مصونیت پارلمانی بقایی را کرد به دلیل مشارکت او در قتل سرتیپ افشارطوس. بقایی و علی زُهَری، نماینده مجلس هفدهم و دوست نزدیک بقایی، در مجلس متحصن شدند، و وابستگان دربار در مجلس، چون شمس قناتآبادی، برای جلوگیری از دستگیری و محاکمه بقایی با جنجال مانع از سلب مصونیت پارلمانی او شدند. در روزهایی که لایحه سلب مصونیت از بقایی مطرح بود، علی زُهَری دولت را استیضاح کرد. این امر سبب شد که دولت از اکثریت مجلس، که هوادار دولت بودند، بخواهد که استعفا دهند و سپس مجلس هفدهم منحل گردید.
در ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ بقایی و زهری دستگیر شدند و به زندان عشرتآباد انتقال یافتند. زهری فردای آن روز آزاد شد، ولی بقایی تا کودتا و سقوط دولت مصدق در زندان بود.
این رفتار و فضا کاشانی را در تقابل شدید با مصدق قرار داد. قبلاً گفتم که عملیات وسیعی در آن زمان انجام شد از جمله ۱۵ روز قبل از شروع عملیات کودتا (۲۵ مرداد ۱۳۳۲) به مجلس روضه خانه آقای کاشانی حمله کردند و نارنجک پرتاب کردند که عدهای کشته و مجروح شدند. حملهکنندگان با نام هواداران مصدق این کار را کردند ولی سیا این ماجرا را جزو عملیات خود ثبت کرده. یا نامههایی نوشته میشد بنام حزب توده و برای آقای بروجردی و سایر علمای قم ارسال میشد که ما شما را با عمامههایتان دار خواهیم زد. هم مرحوم آیتالله طالقانی و هم اگر اشتباه نکنم مرحوم آیتالله منتظری و کسان دیگر به این نامههای جعلی اشاره کردهاند.
بُعد دیگر عملیات، بزرگنمایی قدرت حزب توده بود و ارائه این تصویر که گویا ایران به زودی به دامن کمونیسم سقوط خواهد کرد. این تصویر بهیچوجه درست نبود. عمد وجود داشت برای این اغراق و بزرگنمایی. مثلاً، تظاهرات اولین سالگرد «قیام ملی ۳۰ تیر» یعنی تظاهرات ۳۰ تیر ۱۳۳۲ را بنحوی سازماندهی کردند که جمعیت حزب توده در صبح بسیار زیاد شود و در تظاهرات جبهه ملی که عصر برگزار شد جمعیت خیلی کم باشد. رسانههای غربی تظاهرات ۳۰ تیر ۱۳۳۲ حزب توده را پوشش وسیع و جنجالی دادند بعنوان سقوط نهایی ایران در دامن شوروی و قدرت غیرقابل مقاومت حزب توده. کسانی که با جنجال و جوسازی اجازه ندادند تظاهرات حزب توده و جبهه ملی همزمان در صبح برگزار شود دانسته یا ندانسته در چارچوب پروژه کودتا کار کردند. اگر تظاهرات سالگرد ۳۰ تیر یکپارچه برگزار شده بود، و آن تصویر اغراقشده از «خطر کمونیسم» ایجاد نشده بود، در تحولات روزهای پسین خیلی تأثیر داشت و شاید به تثبیت دولت مصدق و حتی شاید به منتفی شدن طرح کودتا از سوی دولت آیزنهاور میانجامید.
در این فضا طرح کودتا را ابتدا دولت سِر وینستون چرچیل تصویب میکند و بعد به تصویب ژنرال آیزنهاور میرسانند و کودتا با یک پلان A و یک پلان B شروع میشود. پلان B طرح ام. آی. سیکس بود که احتمال شکست پلان A یعنی پلان مشترک با سیا را پیشبینی میکرد. پلان A همان است که در ۲۵ مرداد اجرا شد و نصیری حکم عزل مصدق را به در خانه او برد و مصدق بازداشتش کرد چون واقعاً ماجرا مشکوک بود.
با قطعیت عرض میکنم که اگر شاه شخصاً در کاخ مصدق را احضار کرده بود با حضور رجال و رسماً عزل مصدق و نخست وزیری زاهدی را به او اعلام کرده بود، مصدق تمکین میکرد. قطعاً تمکین میکرد. رفتار بزدلانه شاه بود که به ماجرای ۲۸ مرداد شکل کودتا داد. بخصوص فرارش پس از دستگیری نصیری و رسیدن اخبار تهران از رامسر به بغداد و رم.
پلان B طرح ام. آی. سیکس بود که از سیا پنهان کرده بود ولی مستقل ان را آماده کرده بود برای اجرا. آن زمان مثل امروز نبود. ارتباطات مرکز سیا و دولت واشنگتن با تهران از طریق ایستگاه ام. آی. سیکس در نیکوزیا (قبرس) تأمین میشد. یعنی ارتباط مرکز سیا با ایستگاه تهران در دست سرویس انگلیس بود. پس از شکست پلان A دولت آیزنهاور دستور لغو عملیات کودتا را میدهد. ولی این دستور را جرج کندی یانگ، قائم مقام وقت ام. آی. سیکس که فرماندهی واقعی کودتا را به دست داشت، به تهران نمیفرستد و دستور فوق صبح ۲۹ مرداد ۱۳۳۲ به ایستگاه سیا در تهران میرسد یعنی زمانی که پلان B پیروز شده بود. بنابراین، با قطعیت میتوان کودتای ۲۵ مرداد را انگلیسی- آمریکایی و کودتای ۲۸ مرداد را انگلیسی خالص نامید.
پلان B همان به خیابان آوردن اوباش و فواحش و نظامیان بود با مقدماتی. یعنی عدهای را بنام تودهای وارد خیابانها کردند که شعارهای افراطی و چپ مانند «جمهوری دمکراتیک» میدادند. لوی هندرسون، سفیر آمریکا، نزد مصدق رفت و به شدت اعتراض کرد. مصدق دستور اکید داد که هوادارانش حق ندارند در خیابانها ظاهر شوند و تظاهرات کنند. یعنی، «تودهایهای بدلی» راه را برای کودتا هموار کردند. به این ترتیب، با ورود اوباش و نظامیان سازمانیافته به خیابانها در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ کودتا پیروز شد.
نتیجه: کودتا یک فرایند کوتاه سه چهار روزه، از ۲۵ تا ۲۸ مرداد، نبود بلکه مقدمات بسیار مفصل داشت که از قبل شروع شده بود برای ایجاد تفرقه در داخل صفوف نهضت ملی و تشدید تقابل میان کاشانی و مصدق و تبدیل این تقابل به خصومت شدید که از طریق قتل افشارطوس و تهمت کودتای مصدق علیه کاشانی و شاه انجام گرفت، و از طرف دیگر با تحریک شدید علما و تلقین خطر استیلای کمونیسم بر ایران.
بخش عمده این عملیات را شبکهای انجام میداد که از سال ۱۳۲۵ با بودجه کلان سیا ولی با عوامل سرویس بریتانیا بنام «بداَمن» شروع شد. این پروژه ظاهراً بیشتر تبلیغاتی- رسانهای بود برای مقابله با نفوذ حزب توده ولی شامل «عملیات سیاه» نیز میشد. همین شبکه بود که توانست در کودتا نقش درجه اول ایفا کند و بعد از کودتا تا انقلاب به کانونهای مهم مافیایی و دلالی تبدیل شود و در پایه شبکههای مافیایی قرار گیرد که تا به امروز تداوم یافته است. این وضع در همه کشورها صادق است از جمله مثلاً در ترکیه یا ایتالیا یا همین نئوکانهای آمریکا که ابتدا در چارچوب پروژههای سیا «تروتسکیست» بودند و الان به پرچمداران اسلام ستیزی و ایران ستیزی تبدیل شدهاند.
یعنی، شبکههای مخفی دوران «جنگ سرد»، که در قالب «سوپر ناتو» یا «ناتوی اطلاعاتی» سازماندهی شدند، و یک نمونه از عملیات آن کودتای ۲۸ مرداد ایران و نمونه دیگر کودتای سرهنگان در یونان و عملیات تروریستی دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ ایتالیا زیر نظر لژ P2 بود، خودشان به کانونهای مافیایی بسیار قدرتمند مالی و سیاسی تبدیل شد. این کانونها، همانطور که در نمونه ایران دیدیم، از ابتدا «خودسر» بودند و الان «خودسرتر» شدهاند.
این کانونها البته گروهی محقق و مورخ هم دارند مثل بعضی از همین آقایانی که در «آرشیو امنیت ملی» دانشگاه جرج واشنگتن جمع شدهاند. کار این محققین کانالیزه کردن تحقیقات دوران «جنگ سرد» است. یعنی، اگر از دست مأموران متولی آزادسازی اسناد سیا یا وزارت خارجه آمریکا سندی در رفت آن را بنحوی استتار کنند و در قالب کارهای شسته رفته به ما تحویل دهند مثل همین کتاب آقای یرواند آبراهامیان درباره کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲. علت این است که وقایع سالهای ۱۳۲۰- ۱۳۳۲ و کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ شالودهای است که وضع امروز ما را میسازد. یعنی، پرونده کانونهایی است که در وضع امروز ما به شدت دخیلاند بویژه در دلالیهای کلان خارجی.
در اسنادی که منتشر میشود، از جمله همین کتاب ۱۰۰۷ صفحهای که پنجشنبه منتشر شد، نامی از عوامل اصلی کودتا نیست: جرج کندی یانگ قائم مقام وقت ام. آی. سیکس که اصلیترین نقش را در طراحی کودتا و هدایت آن انجام داد، سِر شاپور ریپورتر که فرمانده عملیات صحنه بود یعنی شبکههای داخلی ام. آی. سیکس را هدایت میکرد، و نیز نقش مظفر بقایی و کسانی مانند حسن پاکروان و غیره. خیلی چیزها پنهان است. چرا؟ چون این مسائل اهمیت بالفعل اطلاعاتی دارد.
جرج کندی یانگ پس از کودتا ظاهراً خودش را در ام. آی. سیکس بازنشسته کرد و عضو هیئت مدیره کمپانی تجاری- مالی کلینورت بنسون شد. ظاهر این است که ایشان کار اطلاعاتی را رها کرد و رفت به بخش خصوصی. ولی درواقع او بهمراه ژنرال لوسین تراسکات (معاون سیا که در فرانکفورت آلمان غربی مستقر بود) در کار سازماندهی شبکههای مخفی «سوپر ناتو» در کشورهای مختلف بود. جرج کندی یانگ معروف است به خاطر نقش مهمی که در سالهای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ در ایجاد گروههای نئونازی و افراطی راست در اروپای غربی و از جمله در خود بریتانیا ایفا کرد.
در ایران مسئول این شبکهها سِر شاپور ریپورتر بود که هنوز زنده است و تا زمان انقلاب بزرگترین دلال خریدهای خارجی ایران بود. پس از انقلاب نیز بتدریج شبکههای دلالیاش بازسازی شد. ابتدا از طریق برادران هندوجا و بعد منتقل شد به نسل جدید. این را هم اضافه کنم که سفر «بزرگترین هیئت تجاری بریتانیا» پس از انقلاب به ایران را در تیر ۱۳۷۸ همین کمپانی کلینورت بنسون سازماندهی کرد. و در پیامد همین سفر بود که قوانینی مانند فعالیت بخش خصوصی در حوزه نفت و گاز و بانکداری خصوصی تصویب شد و بانک HSBC که ادامه همان بانک شاهی سابق است مجدداً شعبهاش را در ایران گشود. HSBC بزرگترین مجتمع بانکی خصوصی جهان است.
در پایان: دوستان زیاد میپرسند که چرا امام خمینی، که در زمان کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ حدود ۵۱ سال داشت، در تحولات سیاسی روز فعال نبود. پاسخم این است:
در آن دوران، امام خمینی تابع مشی آقای بروجردی بود. آقای بروجردی از نظر سیاسی بسیار هشیار بود و متوجه بود که در پس ماجراهای روز مسائل پنهانی وجود دارد از قبیل زدوبندها و دسیسههای کانونهای غربی و کانونهای سیاسی داخلی. به این دلیل وارد این موج نشد و برکنار از مسائل سیاسی روز ترجیح داد در فضای پس از متلاشی شدن دیکتاتوری خشن رضا شاه به حوزه علمیه قم سروسامان بدهد. بنابراین، آقای کاشانی یا فدائیان اسلام نماینده رویکرد رسمی مرجعیت شیعه نبودند؛ آنان جریانهای سیاسی بودند با تعلقات دینی.
«دوگانه کاشانی- مصدق» را از اوائل انقلاب از یکسو جریان هوادار مظفر بقایی، با برجسته کردن آقای کاشانی و تخریب مصدق، و از سوی دیگر جریان ناسیونالیستی، با برجسته کردن مصدق و تخریب کاشانی، ایجاد کردند. مصیبتی است که تا الان رها نمیکنند. در نقدی که بر کتاب کینزر نوشتهام اوج این «دوگانهسازی» را نشان دادهام.
سایت خبر آنلاین
نظرات