مغالطة پهلوان‌پنبه در کتاب  « ایران، برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها » نوشته سیروس غنی


 مغالطة پهلوان‌پنبه در کتاب  « ایران، برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها » نوشته سیروس غنی

 برخی پهلوی‌ستایان ظاهراً چون برای توجیه رژیم پهلوی در عرصة استدلال با مشکل رو به رو می‌شوند، ناگزیر به مغالطة پهلوان‌پنبه (straw man) روی می‌آورند. در این نوع مغالطه، یک طرف مباحثه چون توان نقد مدعای اصلی طرف مقابل را ندارد، مدعای او را به ضعیفترین شکل ممکن ترسیم و تفسیر می‌کند. آنگاه به جای رویارویی با مدعای اصلی طرف، به رد کردن این مدعای ضعیف خودساخته یا غیرکارشناسی می‌پردازد و توهّم پیروزی می‌کند. در مغالطة پهلوان‌پنبه، مغلطه‌گر هیچگاه دلیل و برهانی برضد مدعای اصلی اقامه نمی‌کند، بلکه می‌کوشد به جای مبارزه با مدعای اصلی، با پهلوان پوشالی یعنی مدعای بدلی و بعضاً خودساخته‌ای مبارزه کند که صرفاً شباهتی ظاهری با پهلوان و مدعای اصلی دارد و پیروزی بر آن را پیروزی بر حریف تلقی می‌کند!

برخی پهلوی‌ستایان برداشتهای غیرکارشناسی و عوامانه دربارة رژیم پهلوی را برجسته کرده و به جای روایت اصلی ملت ایران از رژیم پهلوی مطرح می‌کنند و آن را روایت رسمی و برساختة نظام جمهوری اسلامی هم القاء می‌کنند و آنگاه قدرت و قوت استدلال خود را در نقض و نفی آن روایت بدلی به رخ مخاطب می‌کشند. مخاطبان، در برخی موارد دانشجویان معصومی هستند که اخلاقاً و یا بنا به ملاحظات دیگر از چالش با استاد پرهیز می‌کنند، و استاد هم با تمسک به چنین مغالطه‌ای و در چنین تقابلی احساس فتح و پیروزی بر رقیب می‌کند.

در مواردی ممکن است چنین اقدامی یک تحرک سیاسی‌کارانه برای دفاع از پهلوی‌ها هم نباشد، بلکه بنیان برداشت واقعی برخی از این مدعیان، و بعضاً انقلابیون پشیمان، از حکومت پهلوی نیز مبتنی بر همین روایتهای غیرکارشناسانه و عوامانه باشد. به همین سبب، پس از آنکه از کاستیهای این برداشت علیل خود آگاه شدند، احساس می‌کنند که سالها بر خطا بودند و بر اساس همین دانش نادرست به انقلاب مبادرت کردند. بدین ترتیب، به قول خودشان، پارادایم سادة فکری‌شان به‌هم ریخته و در یک قیاس به نفس پنداشتند که سطح نگرش همه نسبت به پهلویها همانند آنها بوده و سرانجام به این نتیجة نادرست رسیدند که اساس مسئلة وابستگی حکومت پهلوی و موضع و روایت ملت ایران از آن، مبتنی بر یک تلقی عوامانة دایی‌جان ناپلئونی و تئوری توطئه بوده است!

در ادامه به چند نمونه از تمسک پهلوی‌ستایان به مغالطة پهلوان‌پنبه به اختصار اشاره می‌شود.

مروری بر محتوای روایت پهلوی‌ستایان و غرب‌گرایان امروز از رژیم پهلوی آشکار می‌سازد که روایت آنها کم و بیش همان روایت رسمی حکومت پهلوی و به اذعان خودشان، روایت رسمی دولت انگلیس دربارة پهلوی‌ها است. آنها در یک مغلطة آشکار هر روایتی دربارة رژیم پهلوی را که با این دو روایت رسمی حکومتی ناسازگار باشد مبتنی بر تئوری توطئه و تلقی دایی‌جان ناپلئونی از پهلویها و ساخته و پرداختة نظام جمهوری اسلامی و روایتی حکومتی معرفی می‌کنند. در حالی‌که روایت کلانی که در مجموع، رژیم پهلوی را دیکتاتور و وابسته به غرب می‌داند، نظر مستند و قاطع و تجربه‌شدة ملت ایران، به‌جز اقلیت سلطنت‌طلبان و معدودی از غرب‌گرایان، از آغاز تأسیس رژیم پهلوی تاکنون است و مولود و متعلق به نظام جمهوری اسلامی نیز نیست.

همة منابع تاریخی که چندین دهه قبل از جمهوری اسلامی نوشته شده‌، مملو از این روایت است. برای نمونه، دکتر محمد مصدق درسالهای دهه 1340 شمسی این دیدگاه عمومی ایرانیان نسبت به رژیم پهلوی را این‌گونه بیان می‌‌کند: «همه می‌‌دانند که سلسلة پهلوی مخلوق سیاست انگلیس است چون که تا سوم اسفند 1299 غیر از عده‌‌ای محدود کسی حتی نام رضاخان را هم نشنیده بود و بعد از سوم اسفند تلگرافی از او به شیراز ( مصدق در آن تاریخ والی فارس بود و در شیراز حضور داشت ) رسید هر کس از دیگری سئوال می‌‌کرد و می‌‌پرسید این کیست، کجا بوده و حالا این‌طور تلگراف می‌‌کند؟ بدیهی است شخصی که با وسایل غیر ملی وارد کار شود نمی‌‌تواند از ملت انتظار پشتیبانی داشته باشد. به همین جهات هم اعلیحضرت شاه فقید و سپس اعلیحضرت محمدرضا شاه هرکدام بین دو محظور قرار گرفتند. چنان‎چه می‌خواستند با یک عده وطن‌پرست مدارا کنند، از انجام وظیفه در مقابل استثمار بازمی‌‌ماندند و چنان‌چه با این عده به سختی و خشونت عمل می‌‌کردند دیگر برای این سلسله حیثیتی باقی نمی‌‌ماند تا بتوانند به کار ادامه دهند.»

مدعیان که، خود نیز بر دیکتاتور بودن رژیم پهلوی اذعان دارند و ادعای استقلال و عدم وابستگی آن رژیم را هم نه‌تنها نتوانستند ثابت کنند بلکه صرف‌نظر از منابع و اسناد پرشمار داخلی و خارجی، در مطالب خود آنها نیز این ادعایشان نقض شد. طنز روزگار است که مدعیان، روایت خود را که روایت رسمی دولت پهلوی از خودشان و روایت رسمی دولت انگلیس از رژیم پهلوی است، روایتهایی واقعی و علمی و غیرحکومتی القاء می‌کنند، اما روایت ملت ایران را که هم در متون تاریخی آن دوره و هم در اجتماعات میلیونی در زمان حکومت و قدرت پهلوی، و نه در غیاب آن، به‌صراحت اعلام شد، به صرف اینکه بخشی از این روایت عینی ملت از رسانه‌های نظام پس از انقلاب هم منتشر می‌شود، به عنوان روایت رسمی حکومتی و جعلی می‌خوانند!

البته این بدان معنا نیست که همة آنچه در رسانه‌های وابسته به نظام جمهوری اسلامی منتشر می‌شود و یا در منابع آموزشی آن درج می‌شود کاملاً درست و غیرقابل نقد باشد. به طور طبیعی در تبیین جزئیات روایت کلان ملی دربارة ابعاد سیاست و اقدامات حکومت پهلوی، در میان گروهای مختلف جامعة ایرانیان ممکن است تفاوتهایی و حتی افراط و تفریطهایی وجود داشته باشد که می‌تواند قابل نقد باشد. نظام جمهوری اسلامی برآمده از گفتمان انقلاب اسلامی است و مجریان نظام نیز بخشی از همان ملتی هستند که انقلاب کردند. از این رو، بن‌مایه و کلیات روایت آنها از پهلویها همان روایت عمومی ملت ایران است.

بنا براین، طرح مسئلة تاریخ حکومتی از سوی پهلوی‌گرایان، از سه جهت فاقد سنجیدگی و اعتبار علمی است؛ یکی اینکه روایت خود آنها حکومتی است (حکومت پهلوی و حکومت انگلیس). دیگر اینکه روایت جمهوری اسلامی را جدا از روایت کلان ملت و برساختة نظام تلقی می‌کنند؛ و سرانجام اینکه آن را یک روایت بسیط می‌پندارند.

تاریخ باید به صورت واقع‌بینانه و منصفانه روایت شود. این رویکرد افزون بر ضرورت علمی، یک وظیفة انسانی نیز هست. یک استاد دانشگاه، یک مورخ، یک نویسنده، یک فعال سیاسی، هرقدر هم که با نظام حاکم مخالف باشد، حق ندارد برای ابراز مخالفتش با آن نظام دست به تحریف تاریخ بزند و با روایت نادرست از «گذشته» بخواهد مردم را بر ضد «حال» بشوراند. این کار باعث ایجاد تشویش فکری در نسل جوان و آسیب زدن به حافظه تاریخی یک ملت می‌شود. امروز پهلویها به تاریخ پیوسته‌اند و وظیفة همگان، صرفنظر از هر عقیده و مسلک سیاسی، روایت تاریخ دوران پهلوی است به شکل درست و بیطرفانه و خالی از انگیزه‌های سیاسی و دور از دوستی و دشمنی.

یکی از مواردی که با تمسک به رویکرد عوامانه به‌گونه‌ای تحریف‌ شده مطرح می‌شود تا از نفی و نقض آن نتیجة مطلوب حاصل شود، بحث جاسوسی رضاخان است. مسئلة جاسوسی رضاخان مربوط به زندگی او در دورة قبل از کودتا است. یکی از موارد آن، هنگامی است که هیأت نظامی دولت انگلیس به ریاست ژنرال دیکسون برای اجرای بخش نظامی قرارداد 1919 وارد ایران شده بود. کالدول، وزیرمختار آمریکا، در گزارشی به وزارت خارجة دولت خود اطلاع داده بود که رضاخان برای رئیس هیأت نظامی انگلیس جاسوسی می‌کند. طبیعی بود که در سالهای بعد وقتی رضاخان به سلطنت رسید ضمن طرح مسئلة وابستگی او به انگلیس، پیشینة جاسوسی او نیز در جامعه مطرح بشود. اکنون برخی دانسته یا ندانسته این مسئله را به‌گونه‌ای مطرح می‌کنند که گویا ملت ایران و نخبگان آن معتقد بودند که رضاشاه، وقتی به سلطنت رسید، در مقام شاه کشور مثل یک کارمند اینتلیجنت سرویس انگلستان، روزانه به سفارت انگلیس مراجعه می‌کرد و گزارش اقدامات خود را می‌داد و دستور کارهای بعدی را هم می‌گرفت. آنگاه بر اساس این روایت برساختة پهلوان‌پنبه‌ای!، برای کوبیدن طرف مقابل، که هرگز اینگونه ادعا نکرده است، می‌گویند که اگر رضاشاه جاسوس بود چرا این امر در اسناد سفارت انگلستان در تهران یا گزارشهای اطلاعاتی آنها منعکس نشده؟ چرا رضاشاه افسران انگلیسی را در ارتش به کار نگرفت؟ چرا آنها را برکنار کرد؟ اگر جاسوس انگلیس بود چرا همة اقدامات او بر ضد انگلیس و در جهت توسعة ایران بود؟ و ... در حالی‌که این موارد به جاسوسی رضاخان در «قبل از کودتا» ربطی ندارد و با وابستگی راهبردی رضاخان به غرب و انگلیس و نقشی که او برای حفظ ایران در مدار بلوک غرب در برابر شوروی باید ایفا می‌کرد نیز منافاتی ندارد.

یکی دیگر از موضوعات مطرح دربارة رضاشاه، مسئلة حجاب‌ستیزی و عفاف‌زدایی است. مدعی در اینجا نیز با همان شگرد استفاده از برداشت عامیانه از مسائل برای پیشبرد منظور خود، وانمود می‌کند که گویا ملت ایران بر آن بود که حجاب‌ستیزی طی نامه‌ای رسمی و به دستور ویژه و مستقیم انگلیسیها به رضاشاه صورت گرفت. آنگاه برای نقض این پندار برساخته، شبهات عوامانه‌ای مطرح می‌کند از قبیل اینکه: خانم‌ها چادر و روسری سر کنند یا نکنند چه نفعی برای انگلستان دارد؟ چرا انگلستان در بقیة کشورهای وابسته به خودش چنین نکرد؟ چرا در خود انگلستان با زنان محجبه برخورد نمی‌شود؟ و...

حجاب یک شاخصة فرهنگ سنتی ایرانی و بی‌حجابی یک شاخصة فرهنگ مدرن غربی است. وقتی حکومتی در ذهن جامعه وابسته به انگلیس شناخته می‌شود و با خشونت در صدد برانداختن حجاب برمی‌آید و احساسات و افکار عمومی را جریحه دار می‌کند، طبیعی است که افکار عمومی که آن حکومت را ساختة دست انگلیس می‌داند، این کار را نیز نتیجة همراستایی و هماهنگی با انگلیس «ارزیابی و تلقی» می‌کند. آنچه مورخان آگاه در این باره گفته‌اند گزارش همین ارزیابی و تلقی مردم در آن زمان است و هیچکس ادعا نکرده که دولت انگلستان در یک بخشنامة سری به رضاشاه دستور داد چادر از سر زنان ایران بردارد.

فهم این نکته که چادر یا بی‌چادر بودن زنان چه نفع یا ضرری برای انگلیس داشت، یا چرا انگلیس در بقیة کشورهای وابسته به خودش چنین نکرد، بدون اشراف علمی و فهم درست وضعیت جهان و ساختار و جایگاه هرکدام از کشورهای مختلف در آن مقطع تاریخی و در آن نظام جهانی میسر نمی‌شود. باید به این واقعیت مهم توجه داشت که جهان پس از جنگ جهانی اول در حال عبور از شیوة سنتی استعمار مستقیم بود. در آرایش بین‌المللی و نظام سلطة جدید، منافع کلان انگلستان در ایجاد کشورهایی هم‌راستا و همگن با خود در همة مناطق جهان، از جمله در آسیا به مثابة سپر ایمنی در برابر شوروی و بلوک شرق بود. سنن و آداب آن جوامع و حتی مدرنیزاسیون آن جوامع، مسأله و موضوع سیاست انگلیس نبود. او نه به رهبران کشورهای غرب آسیا دستور می‌داد که در حجاب زنان بکوشند و نه به امثال حکومت ایران دستور می‌داد در بی‌حجابی بکوشد. انگلیس در مرحلة نخست، در برابر رقیب جهانی، کشوری وابسته و همسو می‌خواست. در مرتبة بعد نیز برایش مطلوب بود که حاکمان بتوانند کشور خود را به لحاظ ساختاری و فرهنگی با بلوک غرب همگن سازند. بسیاری از حاکمان حکومتهای وابسته به انگلیس ضرورتی برای درگیری چالش‌زا با ارزشهای مسلط جامعة خود نمی‌دیدند یا اقتدار و ابزار دیکتاتوری لازم برای این کار را نداشتند و می‌کوشیدند همراستایی مورد نظر را با حداقل هزینة تغییر در وضع موجود جامعة خود تحقق ببخشند. اما در برخی دیگر از حکومتهای وابسته، از قبیل ایران و افغانستان و ترکیه این همراستایی به شیوه‌های دیگری و همراه با تلاش توأم با خشونت برای همگن‌سازی با بلوک غرب پی‌گرفته شد.

سیاستهای فرهنگی حکومت رضاشاه تراوش گفتمان اقلیتی محدود و معدود بود که نسخه‌شان «از فرق سر تا نوک پا غربی‌شدن» بود. اندیشه‌ای که نه با اصول لیبرالیسم غرب و آزادی‌های شخصی و نه با هویت ایرانی و اعتقادات مذهبی مردم سازگار بود و می‌پنداشتند اگر به عامل اجرای آن لقب «دیکتاتوری منور» بدهند می‌توانند از غیرعقلانی و نادرست بودن آن بکاهند و زمینة پذیرش برای آن فراهم کنند. بنابراین، در ایران نیاز نبود که انگلیس دستور ویژه برای اجرای کشف حجاب صادر کند؛ زیرا با کودتا جریانی را حاکم کرده بود که ارزشهای غالب جامعه را مانع اهداف خود می‌دیدند و معتقد بودند ایران برای هم‌راستایی و همگنی با غرب، فراتر از بی‌حجابی، باید از فرق سر تا نوک پا غربی‌شود. این همان چیزی بود که مطلوب انگلیس و غرب بود.

اقدام ضد هویتی و خشونت‌بار و حتی مجرمانة رژیم پهلوی و جریان غربگرا در قضیة براندازی حجاب، به‌ویژه در سال‌های 1314-1320 شمسی، مشقتها و مصیبتهای بسیاری برای جامعه به بار آورد. مدعیان روشنفکری به‌جای آنکه از آزادی و حقوق بشر دفاع کنند، و به تبیین علمی این مسئله بپردازند که توسعة کشور در هیچ زمینه‌ای متوقف بر نوع پوشش مردان و زنان نبوده است؛ و روشنگری کنند که اصولاً حضور اجتماعی مفید و سالم زنان ربطی به داشتن یا نداشتن حجاب ندارد و این امر در گرو زمینه‌ها و زیرساختهای مناسب فرهنگی و اجتماعی است؛ و حکومت رضاشاه را برای آن اقدام ناسنجیده و خشونت‌بار و جریحه‌دارکنندة روح و جسم آحاد جامعه، اعم از زن و مرد، به نقد بکشند، به توجیه همدلانه و مشمئزکنندة آن جنایت می پردازند.

آنها از یک‌سو با استناد به اظهارات معدود افرادی که آن روزها در جامعه به «فکلی» و «فرنگی‌مآب» مشهور بودند، می‌گویند از قبل از رضاشاه مسئلة کشف حجاب مطرح شده بود. در این باره به‌گونه‌ای وانمود می‌کنند که گویا بخش قابل‌توجهی از جامعه حتی قبل از رضاشاه چنین مطالبه‌ای داشتند! از سوی دیگر می‌گویند: «در آن مقطع فکر اینکه زنان، که با پوشیه و روبنده در اجتماع حاضر می‌شدند و با مردان نامحرم حتی صحبت هم نمی‌کردند، بتوانند تحصیل کنند و وارد بازار کار بشوند غیر ممکن به نظر می‌رسید. بنابراین، هر تغییری در وضعیت اجتماعی زنان مستلزم این بود که آنان پوشیه و روبنده را کنار گذاشته و حداکثر با روسری معمولی در جامعه ظاهر شوند.»

این ادعاها آشکارا با واقعیات مسلم تاریخی در تضاد است. در سال 1324ه.ق یعنی در نخستین سال انقلاب مشروطیت، نخستین مدرسة دخترانه به نام مدرسة «دوشیزگان»، به وسیلة بی‌بی‌خانم استرآبادی، تأسیس شد. سال بعد مدرسة «ناموس»؛ و در سال‌های بعد، مدارسی چون «تربیت بنات»، «صدریه»، «عصمتیّه»، «حسنات»، و «فرحیة نوباوگان» نیز تأسیس شد. در سال 1331ﻫ.ق، یعنی 10 سال قبل از کودتای 1299، نشریة «زنانة» شکوفه، فهرستی از اسامی شصت و سه مدرسة دخترانه را در تهران منتشر کرد که در مجموع حدود دوهزاروپانصد دانش‌آموز داشتند. در پی گسترش مدارس دخترانه در سال 1329ﻫ.ق از طرف حکیم‌الملک، وزیر معارف وقت، به منظور انتظام امور مدارس زنان، سیدحسین سعادت به سمت «مدیرکل [آموزش] نسوان» منصوب شد. در سال 1297 ﻫ‌ ش، نصیرالدوله، وزیر معارف کابینة وثوق‌الدوله، به تأسیس یک دارالمعلمات (دانشسرای تربیت معلم دخترانه) و ده دبستان دخترانه اقدام کرد.در آستانة ممنوع شدن حجاب (کشف حجاب اجباری) در 17 دی 1314، در ایران 58700 دختر در مقطع ابتدایی (دبستان) و متجاوز از 3479 دختر در مقطع متوسطه (دبیرستان) مشغول به تحصیل؛ و بیش از دوهزار آموزگار زن (معلم ابتدایی) و 295 دبیر زن (معلم متوسطه) در دبستانها و دبیرستانهای دخترانة ایران مشغول به تحصیل و تدریس بوده‌اند. همچنین «عدة زیادی از دختران نیز در مدارس صنعتی، فنون نقاشی و خیاطی و دفترداری و ماشین‌نویسی» می‌آموختند. این رشته‌ها، نوعاً رشته‌هایی عملی و فنی است و طبعاً منظور از تحصیل در این رشته‌ها حضور در صحنة کار و اجتماع بوده است.

در همین جامعه در دورة قبل از کودتای 1299 زنان بسیاری در شهرها و ولایات مختلف کشور نیز وجود داشتند که با همان پوشش سنتی در حیات اجتماعی و سیاسی و اقتصادی ایفای نقش می‌کردند. فعالیت اجتماعی زنان در ایران معاصر، به ویژه از دورة ناصری به بعد بی‌نیاز از توضیح است. در تاریخ انقلاب بزرگ مشروطیت، و پیش از آن در نهضت تنباکو زنان حضور گسترده داشته‌اند. نام زینب پاشای تبریزی، رهبر زنان مبارز تبریز در قیام تنباکو؛ بی‌بی مریم بختیاری فعال سیاسی و مبارز مسلح دوران مشروطه که به مبارزه با قرارداد 1919 و پس از آن به مبارزه با دیکتاتوری رضاشاه برخاست؛ و قدم‌خیر قلاوند. که او نیز در نبردهای مسلحانه با رژیم رضاشاه نام آورشد، در تاریخ ثبت و ماندگار شده است. 

اینها همه قبل از ممنوع شدن حجاب و در جامعه‌ای بود که بنا به ادعای مدعی، پوشیه و روبند مانع از حضور زن در جامعه می‌شد! روشن نیست که ناآگاهی از تاریخ باعث چنین قضاوتهای بی‌بنیاد و اهانت‌آمیزی دربارة جامعة ایرانی می‌شود یا شدت تعصب سیاسی و ایدئولوژیک برای توجیه پهلویها؟

موضوع مهم دیگر، که به نوعی دستخوش رویکرد عوامگرایانة برخی پهلوی‌ستایان شده، موضوع امنیت و وحدت کشور است.

هر حکومتی با هر ماهیتی و به هر شیوه‌ای که زمام امور را به دست بگیرد وظیفة ذاتی و اولیة او ساماندهی امور و تأمین امنیت جامعه و برقراری نظم و انضباط عمومی است. نیاز کشور به دولت مرکزی مقتدر برای تأمین نظم و امنیت و رفع بحرانهای ناشی از انقلاب مشروطیت و اشغال کشور در زمان جنگ جهانی اول، مهم‌ترین دستاویز انگلیس برای تحمیل کودتای سوم اسفند 1299 بود. جامعة ایران و نخبگان آن، در این زمینه با دولت کودتا نیز صرفنظر از ماهیت آن، اصطکاکی نداشتند. تأیید امثال آیت‌الله سید حسن مدرس و دیگر نخبگان سیاسی از پاره‌ای از اقدامات رضاخان در سالهای 1300 تا 1304، در این راستا و بر این مبنا بوده است.

پهلوی‌ستایان با نادیده گرفتن تحولات جهانی و تغییر راهبرد انگلیس، به نادرست چنین وانمود می‌کنند که گویا انگلیس در دورة پس از کودتا در پی تضعیف دولت مرکزی و ایجاد تفرقه و بی‌نظمی در ایران بود؛ و اقدامات دولت کودتا در تأمین امنیت عمومی را در جهت مدعای نادرست خود به عنوان اقداماتی ضد انگلیسی عنوان می‌کنند. آنها در این باره می‌گویند: «سالهاست ‌که‌ شنیده‌ایم ‌انگلستان ‌با‌سیاست ‌«تفرقه بینداز ‌و ‌حکومت کن» ‌به ‌سلطة‌ خود ‌بر‌ کشورهای ‌دیگر ‌ادامه ‌می‌دهد. ‌اگر ‌چنین ‌است ‌چرا‌ رضاشاهی‌ که‌ به ‌ادعای ...[مخالفانش] وابسته ‌به ‌انگلستان ‌و‌ حتی‌ جاسوس ‌بود،‌ در ‌کشور‌ وحدت ‌ایجاد‌ کرد؟» یا گفته می‌شود: «اولین و مهمترین اقدام رضاخان بعد از کودتا در اسفند 1299 پایان بخشیدن به آن هرج و مرج‌ها و جمع کردن بساط قدرتهای محلی بود؛ یعنی دقیقاً عکس آن چیزی که انگلستان برای ایران می‌خواست».

شگفت این است که وقتی گفته می‌شود جهان تغییر کرد و سیاست انگلیس نیز به همین علت تغییر کرد و در جهان پس از جنگ جهانی اول، انگلیس خود در برابر شوروی نوظهور در همسایگی ایران، در پی تأمین امنیت و وحدت ایران بود، و کودتا برای تحقق همین هدف انجام گرفت، حضرات این واقعیت جهانی را انکار کرده و توجه به آن را ناشی از تئوری توطئه می‌خوانند! در حالی که تغییر سیاست انگلیس محدود به ایران نبود که ساخته و پرداختة مخصوص ذهن ایرانیان باشد. سیاست او در عرصة جهانی و نسبت به همة کشورهای بزرگ و مناطق تحت نفوذ و استعمار خود تغییر کرد. این یک واقعیت انکارناپذیر و مستند به انبوه داده‌های تاریخی است. انکار آن به‌مثابة انکار بدیهیات است.

پهلوی‌ستایان و رضاشاه‌پردازان با اینکه به دیکتاتوری پهلوی و تضییع حقوق مسلم مردم در حکومت پهلوی به ناگزیر اذعان می‌کنند، اصرار دارند که رژیم پهلوی اقدامات ستودنی و مثبت هم داشته است. جالب آنکه از همان ملتی که بر ضد آن رژیم انقلاب کرد و نیز از نظام سیاسی مولود آن انقلاب می‌خواهند که در رسانه‌های خود از «خدمات» پهلویها هم یاد کنند. این خواست یا توصیه را سفارش به «علم» و «انصاف» و «بیطرفی» وانمود می‌کنند. آنها تغافل می‌کنند که رسانه‌های تبلیغی مردمی و دولتی در مقام تاریخنگاری نیستند بلکه در مقام بیان علل و عواملی هستند که باعث شد آنها دست به انقلاب بزنند و از این رو بر بیان آن عوامل تمرکز می‌کنند و نه بر همة مسائل و رویدادهای دورة حکومت پیشین. از این واقعیت نیز تغافل می‌کنند که اگر ملت ایران برآیند اقدامات رژیم پهلوی را درخور ستایش می‌دانست، بر ضد آن انقلاب نمی‌کرد. با این حال، اگر از آنها بپرسند چرا از ملت ایران چنین توقعی دارید، به‌ظاهر، ادعا می‌کنند که بر اساس منطق و علم تاریخ، باید همة وقایع گفته شود و نگفتن کامل وقایع، پنهان کردن حقیقت از جامعه است.

اگر کسی در کاری به دیگران توصیه و سفارشی کرد، قبل از هرچیز انتظار می‌رود که خود او نیز به آن توصیه و سفارش عمل کند. مدعیانی که دفاع و تطهیر و تمجید از یکی از دیکتاتورترین و منفورترین شاهان تاریخ را به دستاویز اینکه اقداماتی هم داشته است لازم می‌شمرند، اگر به‌واقع دغدغة حقیقت و علم و انصاف داشته باشند، باید نسبت به هر حکومت دیگری و به طریق اولی حکومت موجود کشور خود، حتی اگر آن حکومت را قبول نداشته باشند، نیز همین روش را پیش گیرند و به شرح خدمات آن هم بپردازند. اما آنها به‌رغم توقعی که از ملت و حکومت برآمده از انقلاب ملت دارند و به رغم ادعایی که عنوان می‌کنند، خود حاضر نیستند حتی در محافل علمی و دانشگاهها، و نه رسانه‌های تبلیغی حزبی، همین سفارش خود را دربارة نظام مولود انقلاب به کار ببندند. بلکه بر عکس، بیشتر با یک‌جانبه‌گرایی متعصبانه به قدح و سیاه‌نمایی وضع موجود و مدح و درخشان نشان دادن وضع گذشته پرداخته و مخاطبان را به نومیدی از «حال» و ارتجاع به «گذشته» فرا می‌خوانند.

این منطق دوگانه آشکار می‌سازد که چنین رویکردی نسبتی با علم و روشنگری ندارد، بلکه نوعی کنش سیاسی نازل برای تأثیر گذاشتن بر مخاطبان غیرکارشناس است. به نظر می‌رسد اگر اندیشه و رویکردی از پشتوانة علم و واقع‌بینی و انصاف بهره‌مند باشد حاجتی به جزمیت و تعصب و انکار بدیهیات و تمسک به مغالطات عوامانه و منطق دوگانه پیدا نمی‌کند.


کتاب «پهلوی‌ستایی در ترازوی تاریخ» نوشته دکتر سید مصطفی تقوی مقدم، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ( صفحه 41 الی 55 )