از طهران تا تهران


4616 بازدید

از طهران تا تهران


این اواخر ظاهراً به دستور فرهنگستان، چنین معمول شده است که نام «طهران» پایتخت دولت شاهنشاهی را «تهران» با «تاء دو نقطه» بنویسند و چنین می‌نماید که غرض کسانی که این پیشنهاد را کرده و رأی خود را در این مورد به کرسی قبولی نشانده‌اند، تا حدی تبعیت از حس «وطن‌پرستی جغرافیایی» و رهایی از شرّ یکی از غلیظ‌ترین حروف الفبای مخصوص عربی، یعنی «طاء مؤلف» بوده که انصافاً تلفظ آن، اگر ایرانیان هم بخواهند آن را مانند قُرّاءِ حِجازی بر زبان بیاورند بسیار مشکل است.
در اینکه اصل نام این شهر «تهران» با تاء «دو نقطه» بوده و اصلاً «طاء مؤلف» در زبان فارسی وجود نداشته است، شکی نیست و یک عده از جغرافیون قدیم اسلامی نیز چنانکه عنقریب خواهیم گفت، نام آن را به همین وضع ضبط کرده‌اند. اعتماد‌السلطنه هم در جلد اول مرآت‌البلدان چون عجله داشته است که زودتر معلومات خود را در باب طهران به چاپ برساند و ظاهراً امیدی به انجام این کتاب خود نداشته (چنانکه مرآت‌البلدان نیز به جلد چهارم خاتمه پذیرفته) نام این شهر را برخلاف سیرة همة مؤلفین معتبر از قرن پنجم به بعد با «تاء دو نقطه» آورده است.
نوشتن طهران با «تاء دو نقطه» در این اواخر تا آنجا که به خاطر دارم بیشتر بعد از انتشار روزنامة «ایران نو» شیوع یافت، چه این روزنامه که جمعی از مؤسسین و نگارندگان آن از همان حس وطن‌پرستی افراطی و نظایر آن خالی نبودند همه روزه در سرلوحة خود طهران را «تهران» می‌نوشت، کم کم جماعتی از مقلدین و تجددخواهان که به خیال خود هر خَرقِ اِجماع و مخالفت با سُنَنِ قدیمه را ممدوح و نوعی از تجدد و اصلاح می‌پندارند، در این شیوه از آن روزنامه پیروی کردند.
نگارنده هنوز هم طرفدار نوشتن طهران با «طاء مؤلف» هستم، ولی یقین داشته باشید که تعصب و اصرارم در حفظ این قاعده به اندازه تعصب و اصرار طرفداران «تهران» با «تاء دونقطه» نیست، چه می‌دانم که نوشتن نام این شهر چه به این املاء باشد چه به آن، نمی‌تواند نمایندة هیچ حس مخالف یا موافق یا نفع و ضرری باشد، و این کیفیت در اصل مطلب، یعنی در محل جغرافیایی طهران و سابقة تاریخی و شمارة جمعیت و سایر احوال آن به هیچ‌وجه اثری نخواهد داشت.
فقط جای این سئوال باقیست که علمای جغرافیا و انساب قدیم ما با اینکه نام این محل تا مدتی هم با «تاء دو نقطه» نوشته می‌شده، چه علت داشته است که آن را از حدود قرن پنجم به بعد با ‌«طاء مؤلف» نوشته و به چه دلیل صورت آن را برگردانده‌اند؟ آیا محرک ایشان در اختیار این روش برخلاف جمعی از نویسندگان خو‌ش‌باور عصر ما «عربی‌مآبی» و بی‌علاقگی به فارسی و آداب ایرانی بوده، یا آنکه در این راه مقصودی معقول‌تر داشته‌اند؟
مسامحه در ضبط املای اعلام جغرافیایی و تاریخی به مراتب رواتر است تا در باب لغات معمولی یک زبان، آنجا که در کلمات فارسی امثال طپیدن و غلطیدن و صد و شصت و غیرها، که هیچ‌کدام از آنها نیز علم نیست، چنین عملی را روا دارند و صاد و طاء عربی را به جای سین و تاء فارسی به کار برند، دیگر در مورد طهران که از اعلام است امر سهل خواهد بود.
کثرت دندانه و نقطه در الفبای عربی، مخصوصاً در ایامی که هنوز اِعجام، یعنی نقطه‌گذاری، تعمیم نیافته بوده و کتاب و ناسخین هم یا به واسطة قلّت سواد یا به علت عجله‌ای که در انجام کار داشته‌‌اند، زیاد در کتابت و گذاشتن نقطه‌ها دقت به خرج نمی‌داده، برای خوانندگان ابتلای عظیمی است و اگر خواننده غیر اهل زبان باشد، دیگر اشکال کار او چندین برابر زیادتر می‌شود.
مقدار کثیری از تحریفات مضحکی که حتی در نوشتة بزرگترین فضلای اسلامی دیده می‌شود، از همین کثرت دندانه در کلمات و کامل نبودن نقطه‌گذاری و سهل‌انگاری ناسخین در کتابت ناشی شده است. از این نوع هزاران مثال می‌توان جمع کرد و می‌شود از آنها رساله‌ای شیرین گرد آورد، ما در اینجا فقط به ذکر سه، چهار فقره از این تصحیفات به عنوان نمونه اکتفا می‌کنیم:
1ـ یکی از مستشرقین در تصحیح جامع‌التواریخ رشیدی آنجا که از رباط سَنْگبَست از منازل نزدیک طوس و مشهد صحبت به میان می‌آید، در متن کتاب نام این رباط را «سنگپشت» تصحیح کرده، سپس گویا به علت آنکه خود نیز آن را نمی‌پسندیده، در حواشی کتاب در این باب چنین نوشته: «اگر چه سنگیشب» بخوانیم، یشب همان سنگی است که آن را یشیم (کذا؟) هم می‌گویند و آن سنگ سبز یا سیاهی است که معروف چینیان و مغول بوده، یشیم شکل دیگر یشیل است».
تمام این تحقیقات، بی پایه و بیجاست، چه یشب و یشف و یشم (نه یشیم چنانکه مستشرق مزبور فرض کرده) همه در فارسی و عربی معمول بوده و هیچ‌گونه ارتباطی هم مابین آنها و لغت یشیل ترکی نیست. به علاوه نام حقیقی آن رِباطِ سَنْگْبَست است نه سنگپشت یا سنگیشب.
اگر آن مستشرق یک نظر به معجم‌البلدان یاقوت یا کتب دیگر جغرافیایی اسلامی می‌انداخت، یا آنکه از جغرافیای حالیة ایران اطلاع داشت و می‌دانست که سنگبست هنوز هم در همان محل به همین اسم باقیست، محتاج به نوشتن این فرضیات بی‌اساس نمی‌شد.
2ـ مستشرق دیگری در تصحیح یکی از متون مربوط به تاریخ زندیه هر جا در نسخة خطی «طابَ ثَراه» دیده آن را «طناب براه» خوانده و چاپ کرده است. مثلاً: «... مرحمت و غفران پناه عمویم میرمحمد اسحاق طناب براه، که ملتزم رکاب نادرشاه بود».
3ـ شمس فخری اصفهانی مؤلف کتاب معیار جمالی در ترجمة لغت «آمار» دستخوش لغزش عجیبی شده، یعنی این کلمه را به معنی «استسقاء» که نام مرضی است گرفته و چنانکه شیوة ناخوش او بوده از خود نیز شعری به عنوان شاهد مثال برای آن ساخته است.
آمار را اسدی در فرهنگ خود به لغت عربی «استقصاء» ترجمه نموده، لابد در نسخه‌ای از این فرهنگ که شمس فخری آن را در دست داشته، کاتب به جای «استقصاء» «استسقاء» نوشته بوده و یا او خود به تحریف، کلمة اول را به شکل دوم خوانده و این شعر را هم جهت شاهد آن درست کرده است:
حسود جاه تو بی‌آب در تموز فتن مباد جز بیابان فتاده در آمار
و به تقلید او فرهنگ‌نویسان بعد نیز این معنی غلط را برای آمار در کتب خود ضبط نموده و شعر شمس فخری را هم شاهد آورده‌اند، در صورتی که «آمار» به مَدّ الف و «آمار» به فتح آن، چنانکه از استعمال قدما برمی‌آید به همان معنی استقصاء، یعنی رسیدن به کنه هر چیزی است و مجازاً به معنی رسیدن به حساب نیز آمده و مصدر آن آماردن است، سوزنی گوید:
تو از سر نغزی و لطیفی و ظریفی می‌دان همه افعال من و هیچ میامار
علمای دقیق قدیم مخصوصاً اصحاب کتب رجال و انساب که در ضبط اعلام دقتی خاص به کار می‌برده و کتبی برای جلوگیری از بروز تصحیف و تحریف و اصلاح اشتباهات به عنوان «المُشْتَبَه» و «المُشْتَرَک» و «المُؤتَلِف» و «المُخْتَلِف» و غیرها تألیف کرده بودند، جهت احتراز از ظهور اینگونه تصحیفات و تحریفات در کتابت و قرائت در ضبط اعلام غیرعربی گاهی تدابیری به کار می‌بردند، به این معنی که چون املای اعلام خارجی مانند اعلام عربی در این زبان مقید به قید کتابتی و ضبط علمای سابق نبوده، سعی می‌کردند که حتی‌المقدور آنها را به صورتی درآورند، که حروف منقوط و دندانه‌دار در آنها کمتر پیدا شود، تا به این شکل مجال تحریف در آنها کمتر باشد، مخصوصاً در ضبط حروفی که برای آنها در عربی (صرف‌نظر از اندک اختلاف تلفظی) دو علامت هست، مانند «تاء» و «طاء» و «سین» و «صاد» هر جا که قواعد عربی راه دهد و ثقلی از آن در ادای کلام حاصل نشود در نمودن اینگونه اعلام خارجی تقریباً همه وقت «طاء» را بر «تاء دو نقطه» و «صاد» را بر «سین دندانه‌دار» ترجیح می‌دادند و در مورد اول این قاعده مرعی‌تر بوده است. بنابر همین اصل و قاعده همان علمای رجال و انساب از قرن پنجم به بعد «تهران» را هم به شکل «طهران» نوشته‌اند، چنانکه استخر را هم اصطخر و اسپهان را، اصفهان و استنبول را اصطنبول می‌نوشته، و غرض ایشان هم چنانکه اشاره کردیم همان احتراز از تحریف و جلوگیری از ظهور تلفظهای غلط در این کلمات بوده است.
پیش از مرسوم شدن این املای جدید برای طهران، مؤلفین کتب جغرافیایی در قرن چهارم مانند اصطخری و ابن حوقل و مقدسی، نام این محل را که در آن تاریخ یکی از قرای ری محسوب می‌شده، به شکل «تهران» ضبط کرده بوده‌اند، و همین شکل بر آن باعث شده است که در نسخ خطی این سه کتاب، این کلمه به اشکال تهران و بهزان و نهران و نهنان درآمده و طابع هلندی این کتاب با اینکه خود حدس زده که باید صحیح این کلمه «تهران» باشد باز بر طبق ضبط نسخه‌هایی که در دست داشته آن را بهزان چاپ کرده است و یاقوت در معجم‌البلدان هر دو صورت «بهزان» و «طهران» را یادداشت نموده، ولی چون در عهد او دیگر املای طهران عمومیت پیدا کرده بود، همه مطالب راجع به این شهر را در ذیل همین وجه اخیر می‌آورد و در ذیل «بهزان» که وجود خارجی نداشته و لابد یاقوت آن را به این شکل تحریف شده در کتابی دیده بوده، فقط به نقل قولی که خود نیز آن را ضعیف می‌شمرده اکتفا می‌‌کند.
تمام این مقدمات برای بیان این نکته است که اگر قدما املای تهران را از این صورت به شکل طهران درآورده‌اند، فقط برای اجتناب از تحریفاتی بوده که به علل مذکور در فوق در املای آن راه یافته بوده والا غرض و مرض دیگری در این کار نداشته‌اند.
با این تدبیر، یعنی تبدیل «تاء منقوط» تهران به «طاء مؤلف» عربی، لااقل از یک قسمت مهم از تصحیفاتی که ممکن بوده در آن بروز کند جلوگیری شده، چه دیگر هیچ‌کس طهران را بهزان و نهران حتی نهزان، که از چسبیده نبودن دو نقطه «تاء» به یکدیگر ناشی است، نخواهد خواند.
منشیان فارسی زبان بعدها در بعضی از کلمات این زبان هم که با صورتهای متشابه بوده‌اند، یا حروف دندانه‌دار و منقوط در آنها زیاد دیده می‌شده، دست به دامان همین تدبیر زده‌اند، و سبب وجود بعضی از حروف عربی مانند «طاء» و «صاد» در میان پاره‌ای از لغات فارسی نیز همین است.
با نوشتن «طپیدن» به این صورت به جای «تپیدن» هم از شرّ یک حرف نقطه‌دار خود را خلاص می‌کرده و هم از مشتبه شدن آن به «تنیدن» که مصدر دیگری است احتراز می‌جسته‌اند. «صد» شماره را با صاد نوشته‌اند تا با «سد» عربی مشتبه نشود ولی در نوشتن «سده» که از همین «صد» شماره گرفته شده چون دیگر مورد اقتباس و خلطی در میان نبوده آن را همچنان با سین کتابت کرده‌اند. شست در فارسی به معنی دام ماهیگیری و نیشتر و زه کمان و انگشت مهین و عدد شصت همه هست، آن را در مورد اخیر با صاد نوشته‌اند تا دست کم در یک مورد از ملاحظة آن فوراً به معنی آن پی ببرند و در تشخیص آن که کدام یک از معانی آن منظور است، به تأمل و تفکر زیاد محتاج نشوند. در سایر موارد هم همینگونه ملاحظات در پیش بوده است.
از این عجیب‌تر آنکه علمای لغت حتی در بعضی از لغات عربی هم که املای آنها به اصطلاح توقیفی است و تصرف در آنها جایز شمرده نشده، برای احتراز از بعضی تصحیفات مضر در املای آنها به عمد دست برده‌اند، و این کار بیشتر در املای لغات طبی و دارویی شده، چه اگر پرستار یا داروفروشی کلمه‌ای را در نسخه‌ای به تصحیف بخواند و دوائی دیگر به جای دوائی که طبیب نوشته بدهد، برای مریض احتمال خطر جانی در پیش خواهد بود. نظر به همین ملاحظه در کتب ادویه همیشه «سَعْتَر» را که نوعی از نعناع کوهی و فارسی آن آویشن است به شکل «صَعْتَر» می‌نوشتند تا در صورت نداشتن نقطه با «شَعیر» به معنی جو اشتباه نشود.
اگر اتخاذ همین تدبیر در مورد همة حروف خارجی در برگرداندن آنها به عربی میسر بود، قطعاً از بسیاری از تصحیفات عجیبی که پیش آمده جلوگیری می‌شد، اما چون این کار در باب کلیة آن حروف امکان نداشته، علمای لغت فقط تا آنجا که مقدور بوده به این کار دست زده‌اند، مثلاً در نقل کلمة «هَپْتَل» که نام قومی است از اقوام زردپوست، که قبل از اسلام مکرر به مملک ایران و روم هجوم می‌کرده و یونانیان و رومیان ایشان را به همین اسم و به املای هپتال(1) می‌خواندند، مسلمین تاء منقوط این کلمه را به طاء مؤلف مبدل ساخته و آن را «هَبْطَل» گفته‌اند اما نساخ به تدریج هَبْطَل را «هَیْطَل» کرده و آن را بر هَیاطِلَه جمع بسته‌اند. استعمال غلط منجنیق به جای میخنیق(2) یونانی و «فیلفوس»(3) و »«مالیخولیا» به جای «مالنخولیا»(4) و امثال آنها همه از همین قبیل است.
پی‌نویس‌ها:
1- Heptal.
2- Mekanikos.
3- Philippos.
4- Melancholia.


مجموعه مقالات عباس اقبال آشتیانی، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی 1382