نقدی بر کتاب «سازمان مجاهدین خلق، پیدایی تا فرجام»
کتاب (سازمان مجاهدین خلق ایران، پیدایی تا فرجام) ضمن اینکه چگونگی تولد، تحقق و تداوم این تشکل را پیگیری میکند سعی دارد بخشی از تاریخ معاصر این کشور را برای نسل امروز قابل درک کند و این مستلزم آن است که پژوهشگر معاصر و امروزی موضوعی را که قسمت عمده آن دیروزی است خود درک کند. در این کتاب تا حد زیادی این مهم به انجام رسیده است، اگرچه تحقیق پیرامون این تشکل نیمه مخفی و سیاسی ـ نظامی به دلیل محدودیت منابع و کمبود اطلاعات جامع و کامل، کار بسیار مشکلی است و سختی کار وقتی بیشتر معلوم میگردد که بدانیم تلفیقی از منابع مختلف باید مورد استفاده قرار گیرد و منابع موثق، رسمی و حتی نیمه رسمی در این زمینه کمیاب است و شاید بتوان گفت اصلاً وجود ندارد. محدودیتهای کار پژوهشگر را میتوان در موارد زیر خلاصه کرد:
الف ـ سازمان مجموعه دولتی یا نیمه دولتی یا تحت پوشش دولت نیست که آمار و ارقام دقیق یا نسبتاً دقیقی از وضعیت درونی آن در دست باشد.
ب ـ یک تشکل فراگیر نبوده و نیست که طبقات اجتماعی مختلف با سطح تحصیلات مختلف، مشاغل گوناگون، با زندگی علنی و در سنین مختلف در آن عضو بوده باشند تا دسترسی به اطلاعات مربوط به آن (سازمان) از طریق افراد عضو یا مرتبط آسان باشد، مثلاً اغلب اعضای آن در سالهای قبل از انقلاب دانشجویان 18ـ24 ساله بودند و به ندرت از گروههای اجتماعی دیگر در آن عضو بودند مگر اینکه بعنوان اقوام یا وابستگان اعضا به شکل سمپات در ارتباط سازمان فعالیت داشتند.
ج ـ کتابهای جداشدگان از سازمان اولاً بیشتر مربوط به سالهای 69 و 70 به بعد میباشد و بخشهایی از گذشته دور در آن به فراموشی سپرده شده است. ثانیاً هر کدام به دلیل نوع مسئولیت و رده تشکیلاتی خود از منظری خاص و محدود سازمان را مورد بررسی دادهاند که به معنی بیان بخشی از واقعیتهای درون آن است و تمام واقعیت نیست.
د ـ تاریخ شفاهی که نقل خاطرات بعضی از زندانیان و یا نزدیکان و دوستان اعضای سازمان در زندان یا خارج از آن، در قبل یا بعد از انقلاب میباشد نیز فقط بخش کمی از خلأ اطلاعاتی مربوط به سازمان را مرتفع میکند.
ه ـ مکتوبات سازمان (اعم از وصیتنامهها، دفاعیهها و زندگینامهها و...) به دلیل اینکه اولاً از فیلتر بعضی از اعضای (یا کلاً سازمان) گذشته است، ثانیاً چون حاصل آفت خود بزرگبینی سازمان و اعضای نگارنده و ویراستار آن میباشد بیشتر شعاری است یعنی در تمام آنها فاصله بین نظر و عمل یا تئوری و اجرا بسیار مشهود است که باز هم برای بیان تمام واقعیت ابتر است.
و ـ اسناد ساواک نیز به دلیل فضا و شرایط خاص بازجویی (معمولاً اطلاعات لو رفته یا مورد حساسیت ساواک در نوشتههای بازجویی میآمد نه تمام اطلاعات زندانی مگر در موارد نادر) در بیشتر مواقع تمام واقعیت را بیان نمیکند بلکه قسمتهایی از اطلاعات مربوط به سازمان یا اعضای آن را بیان میکنند.
ز ـ در کشور ما به دلیل موقعیت خاص منطقهای و منابع عظیم نفتی حضور استعماری و استثماری آمریکا و انگلیس را موجب شده بود و تأثیر زیادی در شرایط سیاسی، اجتماعی کشور از مشروطیت به بعد داشت از جمله آنها، وقوع کودتای 3 اسفند و 28 مرداد بود که باعث تسلط بیگانگان، تولد گروههای سیاسی و چریکی مختلف در کشور ما، در این برهه زمانی شد. از آن زمان تا امروز تاریخ جامع و کامل و صادقانه و مردمی و واقعی و همهجانبهگرایانه در مورد وقایع و حوادث این فاصله زمانی کم و شاید نایاب باشد و متأسفانه تاریخنویسان این فاصله زمانی یا مستشرقین بودند (که یا واقعیتهای جامعه را به طور کامل درک نمیکردند یا غرضورزی میکردند) یا نویسندگان ایرانی بودند که به دلایل 1ـ ترس از متولیان امنیتی کشور (پلیس سیاسی یا ساواک) 2ـ وابستگی به رژیمها، یا بخشی از واقعیتها را گفتند یا حتی تحریف کردند.
ح ـ دیگر اینکه این گروه با سنتشکنیها در نوع زندگی، ارتباطات، ایدئولوژی، نوع مبارزه، شباهتی با گروههای مبارز قبل از خود در کشور ما حداقل در یک صد سال اخیر ندارد تا مورخ از پیشزمینههای تاریخی کمک بگیرد.
ط ـ از طرفی سازمان بعد از خروج از ایران (از سال 60 به بعد) به عنوان دشمن قسم خورده انقلاب اسلامی مورد توجه بسیاری از دولتهای غربی دشمن ایران و اسلام، و عراق قرار گرفت و مشمول کمکهای مالی و سیاسی و... شد به این سبب در اسناد و مدارک و تاریخ این سرزمینها نیز به عنوان دوست (یا بهتر بگوییم آلت دست) جای گرفت که این قسم از اسناد نیز به عنوان قطعهای از تاریخ سازمان مورد توجه قرار گرفت که باز هم به دلیل یکجانبه گرایی گویای تمام واقعیت مربوط به سازمان نیست.
ی ـ قسمتی از تاریخ سازمان نیز از درون کتابهای اعضای مارکسیست شده سازمان مثل حسین احمدی روحانی، تراب حقشناس، محسن نجات حسینی و... قابل دسترس میباشد که در این جا نیز تشخیص درستی و نادرستی آنها کار دقیق محقق منصف را میطلبد. حال باید تصور نمود که نویسندگان کتاب از بین این همه منابع اطلاعاتی ناقص که باید در مجموع همدیگر را کامل کنند (که در بسیاری از موارد نیز کامل نمیکنند) چگونه باید به واقعیتها دست یابند، در حالیکه در تمام موارد فوق یکجانبه گرایی میتواند آفت کشف واقعیتها باشد. بعد از توجه به منابع اطلاعاتی مختلف که نسبتاً خوب، دقیق و حتی گاهی کاملاً تخصصی انجام شده، اهمیت دادن به مردم و اعتقاداتشان به عنوان فرهنگ و ایدئولوژی غالب در این کشور ارزنده است یعنی ضمن پرداختن به ایدئولوژی سازمان آنها را با فرهنگ و اعتقادات مردم بسنجد و فاصله عقاید آنها را با عرف و شرع ارزیابی کند و در عین حال نظرات و عقاید مختلف اقلیتهای فکری مثل جبهه ملی، نهضت آزادی، چریکهای فدایی خلق را در رابطه مجاهدین مورد توجه قرار دهد. در این کتاب به زمینهها و بسترهایی که در ایران و جهان تا دهه 40 هجری شمسی منجر به ایجاد نوعی از مبارزه با شیوه مسلحانه در سازمان مجاهدین شده، پرداخته و در مسیر بیش از یکصد ساله و نزدیک دو سده در تاریخ طی طریق کرده تا مخاطب را به این نتیجه برساند که آن گذشته طبیعی است که این آینده (تولد سازمان) را در پی داشته باشد و مهمتر اینکه اشاره به این مطلب شده که جریانهای استقلالطلبانه غیردینی و ضددینی (آن هم به دلیل مخالفت با استبداد کلیسایی) در قرن بیستم خصوصاً در کشورهای جهان سوم و در حال توسعه آن هم اکثراً تحت لوای مارکسیسم (البته با کم و اضافه کردن بخشهایی به آن و سعی در بومی کردن آن) و با مشی مسلحانه رشد کرده و موجی از آن از زمان مشروطیت به ایران رسید که ابتدا با مشی سیاسی و از دهه 40 به بعد با مشی مسلحانه بود و با رنگ و صبغه دینی بود و بعدها نیز محرک جریانهای عدالتطلبانه در ایران دین بوده است. در قسمتهای مختلف کتاب در یک تلاش هماهنگ سعی شده خصوصیات سازمان را که شاخصههای رفتاری آن در قبل و بعد از انقلاب میباشد چه در سازمان ظاهراً غیرمارکسیست و چه مارکسیست، مجسم و مصور کند و اما آن شاخصهها:
1ـ اصل بودن مبارزه ـ با توجه به اینکه مبارزه در واقع شیوه و شکل اجرایی تئوری یک مکتب میباشد پس در هر مکتبی معنا و روش خاص خود را دارد و در سازمان با توجه به تئوری مورد پذیرش سازمان که مارکسیسم بود طبیعتاً قالب مارکسیستی داشت، چنانکه کریم رستگار در صفحه 506 جلد یک نقل میکند: «یکی از مسایلی که الفتح برای سازمان مطرح کرد این بود که اگر در مقطعی بین مبارزه و دین شما تضادی پیش آمد کدام را ارجح میدانید و به کدام راه میروید؟ در جواب این سئوال احتمالاً رجوی از طرف سازمان جواب داده بود که ما به هر حال و در هر صورت مبارزه را ادامه خواهیم داد». و یا تراب حقشناس در صفحه 136 جلد یک میگوید: ... «مجاهدین سالهای 40 و 50 اول مبارز بودند و بعد مسلمان... از فرهنگ مذهبیای که بر ملت ما حاکم بود برای پیشبرد نظراتمان استفاده میکردیم... جملات بالا از مبارزهای در قالب غیردینی و جدا از دین حکایت دارد. توجه به فرهنگ مذهبی درک واقعیتهای جامعه را میرساند ولی تأکید بر «... برای پیشبرد نظراتمان...» عملاً نوعی سوءاستفاده از اعتقادات مردم است.
به همین دلیل یکی از شرایط عضوگیری سازمان داشتن انگیزه مبارزه بود. اما مبارزه اصلی در سازمان با مذهبیها بود. تقی شهرام رهبر سازمان مارکسیست میگفت: مبارزه اصلی ما با دگماتیسم مذهبی است و این نقل قول شهید رجایی که دو هفته قبل از شهادت در مرداد 60 (صفحه 641 جلد 2) از رجوی و دوستانش کرد (یعنی از قول سازمان به اصطلاح مذهبی): «آنها در زندان میگفتند: قبل از هر چیز باید با مسلمانانی که امام خمینی(ره) را قبول دارند جنگید و از روی جنازه آنها باید رد شد و به مبارزه بعدی رسید». همانند جمله شهرام مارکسیست است. آقای موسوی بجنوردی از زمان زندان میگوید: «رجوی به من گفت که من به جزنی گفتم که «من مارکسیست هستم.» فشار بسیار به مذهبیها هم از این اعتقاد آنها مایه میگیرد، نمونه آنها الف ـ در سازمان مارکسیست (در سالهای 52 الی 57 خصوصاً سالهای 53 و 54): در صفحه 65، جلد 2ـ ابراری به دلیل نپذیرفتن ایدئولوژی به کارگری فرستاده شد. در صفحه 72، جلد 2 ـ سازمان فرهاد صفا را به علت اختلافات فکری به کارگری فرستاد و این چهره آموزشی را به شاخه نظامی بهرام آرام وصل کرد. در صفحه 85، جلد 2 ـ حذف و تصفیه مذهبیها به شکلهای مختلف بود:
الف ـ انتقاد از خود و به لجن کشیدن خود
ب ـ ترور فیزیکی
ج ـ گرفتن اسلحه و سیانور به طور دائم
د ـ زمینهسازی دستگیری اعضای مذهبی
مثلاً به ساواک تلفن میشد فردی (با نام و مشخصات کامل) در فلان محل با تعدادی اعلامیه یا جزوه و یا... حاضر میشود. در واقع به این شکل قرار او به ساواک لو داده میشد و به قول کمانگر (کمالی) بازجوی ساواک بیشتر این افراد مذهبی بودند گفته میشد فاطمه امینی سر قرار لو داده شده (که احتمالاً سازمان لو داده بود زیرا در مقابل تغییر ایدئولوژی مقاومت میکرد) و در اسفند دستگیر شد. در سازمان ظاهراً مذهبی و پس از انقلاب با رهبری رجوی نیز تصفیه مذهبیها با اشکال گوناگون، ترور و بمبگذاری و عملیات انتحاری ادامه یافت مانند جریان 7 تیر و 8 شهریور و ترور پاسداران و ائمه جمعه و...
2ـ شاخصه دوم سازمان، مارکسیست بودن آن از ابتدا تا امروز است. در نتیجه با این دیدگاه به کلیه تحولات اجتماعی، اقتصادی، تاریخی، سیاسی و... جامعه ایران مینگریسته یا به عبارتی این تحولات را با قرار دادن در قالب مارکسیستی ارزیابی میکرد که در کتاب آن را با روشهایی اثبات کرده از جمله:
الف ـ با تحلیل منابع عقیدتی و آموزشی (کتابهای تکامل، شناخت، راه انبیاء راه بشر، امام حسین(ع) و... و جزوات تفسیر سورههای محمد(ص)، توبه و ... و جزوههایی راجع به وحی و ملائکه و جن و...).
ب ـ نزدیکی آنها به گروههای چپ در زندان و خارج از آن، در متون کتاب ملموس شده است که حکایت از نزدیکی فکری آنها دارد و در صفحات 559 و 556 و 567، جلد 2 از همکاریهای مصطفی شعاعیان از رهبران فکری مارکسیستها با سازمان (در سالهای 51 تا 54 با مرکزیتهای متفاوت) نمونههایی آمده و حتی به این نکته اشاره دارد که رابط سازمان برای ایجاد وحدت با چریکهای فدایی خلق، مصطفی شعاعیان بود و بعد از تصفیه به وسیله چریکهای فدایی خلق، مدتی نیز در مخفیگاههای سازمان مجاهدین به سر میبرد.
ج ـ اظهارنظر بعضی از اعضای سازمان نیز این مطلب را تأیید میکند ـ محمد محمدی گرگانی در صفحه 346، جلد 2 میگوید: خدا در تئوری سازمان مانند یک کلاه است و قابل برداشتن است. بهرام آرام در صفحه 598، جلدیک میگوید: ایدئولوژی سازمان التقاطی است و زیربنای ماتریالیستی را به روبنای مذهبی چسباندهاند.
د ـ نشانه دیگر مارکسیست بودن سازمان استفاده از شعار «هدف وسیله را توجیه میکند» که از شعارهای معروف مارکسیستهاست مثلاً در صفحه 374، جلد 2 آمده: پس از انقلاب اعلامیههایی که برای کارگران کارخانهها تهیه میشد بدون آرم داس و چکش بود و آیه در صدر اعلامیهها میگذاشتند. در صفحه 605، جلد 2 ـ با ایجاد روابط ناسالم با اعضای خانواده سمپاتها، از آذر 53 سعی در جدایی زن و شوهرها داشتند تا به این طریق زنان را جذب سازمان کنند حتی اگر شوهرانشان صلاحیت جذب شدن را نداشته باشند یا به اصطلاح مارکسیست نشوند مانند موارد زیر: منیژه اشرفزاده کرمانی، سیمین صالحی، طاهره ایلخانی و...
همکاریهای رجوی با ساواک (از صفحه 440، جلد 2) نیز شاید در حیطه همین شعار قابل توجیه باشد (حفظ خود برای ایجاد نظام مارکسیستی در آینده).
3ـ شاخصه سوم سازمان دیکتاتوری و انضباط آهنین بود که حفظ تشکیلات آن را ضروری میکرد و الگوی آنها حزب کمونیست شوروی (کشور شوراها!) در زمان لنین بود. این روش در مرکزیتهای متفاوت معمول و قابل اجرا بود که گاهی به خشونت شدید، تصفیه فیزیکی و ترور منجر میشد، مثلاً ترور جواد سعیدی در زمان رهبری رضا رضائی و تقی شهرام هر دو مورد تأیید قرار میگیرد. ترور شریف واقفی و صمدیه لباف و علی میرزاجعفر علاف و سعیدی... همه از انضباط آهنین برای حفظ تشکیلات منشأ میگیرد.
4ـ شاخصه چهارم سازمان حل شدن در تشکیلات و درست دانستن دستورات مافوق بود، چنانکه محمدرضا احمد آخوندی و علی خدائی صفت دستورات مافوق را کاملاً مورد تأیید میدانستند. سازمان معترضین را به کارگری میفرستاد و اعتراض را ناشی از رگههای بورژوائی میدانست و طبق نقل کتاب در صفحه 359، جلد 2 کسب صلاحیت افراد به میزان حل شدگی در تشکیلات بود و اجرای بیچون و چرای دستورات شرط رشد در سازمان بود، حتی شرکت در تصفیهها و ترورها باعث ارتقای افراد میشد و در صفحه 165، جلد 2:
انجام تصفیهها شرط ارتقا به وسیله شهرام رهبر سازمان مارکسیست بود چنانکه بعد از اینکه حسین سیاهکلاه و عبدالله زاده معاون سیاه کلاه در خانه تکنیکی یقینی را کشتند عبدالله زاده وارد مرکزیت شد. متأسفانه بعد از انقلاب و در زمان رهبری رجوی هم این روال دامه یافت. (این مورد با رشد شعبان بیمخ و فضلالله زاهدی بعد از جریان کودتای 28 مرداد سال 32 قابل مقایسه است). پس از انقلاب نیز قهرمانهای سازمان آنهایی بودند که در عملیات ویژه (ترور) بیشتری شرکت داشته باشند مثلاً کلاهی و کشمیری عاملین بمبگذاری 7 تیر و 8 شهریور جزء قهرمانان سازمان هستند (صفحه 640، جلد 2). البته سازمان نشان داد که چه در شیوههای سیاسی و چه سیاسی ـ نظامی همیشه خشن بود و ناسازگار با جامعه اسلامی و آنچه که به نام مبارزه بر مبنای مارکسیسم انجام میشد باب جنگ و خشونت را بازتر کرد و در مقابله رویاروی چریکها و پلیس مردم ضربهپذیر شدند و سازمان از مردم جدا شد به طوری که گاهی به دستگیریها (مثل دستگیری باقر عباسی) کمک کردند.
5ـ شاخصه بعدی نفاق است و آن هم با نشان دادن چهره دیگری از خود که با چهره واقعی آنها بسیار تفاوت داشت، مشخص میشد به طوری که در صفحه 371، جلد یک: لنین و مائو را ادامهدهنده راه انبیاء میدانستند. رجوی در زندان از بسیاری از مارکسیستشدهها خواست مارکسیست شدن خود را اعلام نکنند و حتی از بهمن بازرگانی مارکسیست امام جماعت بچههای مجاهد در زندان. سازمان مارکسیست در سال 54 به بچههای آزاد شده از زندان که قصد ورود مجدد به سازمان را داشتند مثل اکبری آهنگر، فرهاد صفا و... نگفت که مارکسیست شدهاند و همچنین به سرگرد محبی در موقع اتصال به سازمان مارکسیست شدن خودشان را اعلام نکردند. در سازمان اولیه (تا قبل از سال 52) برای گرفتن وجوهات شرعی به دروغ تأیید امام خمینی(ره) را مطرح میکردند. و به مردم و اعضا، ایرادات امام به کتابهای عقیدتی خودشان را نمیگفتند و به قول تراب حق شناس، «از فرهنگ مذهبی حاکم بر ملت ما برای پیشبرد نظراتشان استفاده میکردند» یعنی مذهب پل عبور آنها بود برای حاکمیت مارکسیسم و در عین حسن نیت بیراهه میرفتند و شنیده شده بود حنیفنژاد در مقابل این پرسش که مقلد چه کسی هستی، میگفت مقلد خودم هستم.
6ـ هنجارشکنی و زیر پا گذاشتن سنتها و عرف جامعه از روشهای معمول سازمان بود که بدون دادن الگوی مطمئن و هنجار جدید قابل دسترس و مفید، هنجارهای قبلی را نیز از اعضا و هواداران میگرفت. در نتیجه افراد جدا از تشکیلات زود به پوچی میرسیدند و سعی میکردند از سازمان جدا نشوند تا احساس بیهودگی نداشته باشند. جدا کردن زن و شوهرها در هنگام اتصال به سازمان، مثلاً حسن آلادپوش را به شاخه بهرام آرام و همسرش محبوبه متحدین را به شاخه شهرام وصل کرد. رایج کردن خانههای تیمی و زندگیهای مخفی و ازدواجهای تشکیلاتی. مسلح کردن اعضا و افزایش ضربهپذیری، زیرا با احتمال مسلح بودن و چریک بودن فرد، پلیس هم خشونت به خرج میداد و در میدان جنگ چریکها و پلیس ضربهپذیری مردم بیشتر میشد. زیرا چریک توهم پلیس بودن را و پلیس توهم چریک بودن را گسترش میداد.
7ـ وابستگی به بعضی از دول خارجی شاخصه بعدی سازمان است که رابطه با این دولتها مطمئناً دوطرفه بود یعنی سازمان کمکهای اطلاعاتی میکرد و پول و کمکهای سیاسی و تبلیغاتی از کشور مرتبط دریافت میکرد. قبل از انقلاب سازمان با دولت عراق و سازمان آزادیبخش فلسطین (و از طریق آنها با بعضی دولتها مثل لیبی و یمن و... مرتبط بود) و بر اساس شواهد و مدارک با دولت شوروی هم ارتباط داشت و بعد از انقلاب با تمام دشمنان انقلاب مرتبط بود و از کمکهای مالی و تبلیغاتی آنها مستقیم و غیرمستقیم استفاده میکرد مثلاً رادیو میهنپرستان در سالهای 51 در عراق (با حمایت دولت عراق) ایجاد شده بود و به نفع سازمانهای مجاهدین و چریکهای فدایی خلق و علیه رژیم شاه تبلیغ میکرد و سال 60 نیز سعید شاهسوندی و حسن مهرابی در کردستان ایران با کمک دولت عراق و بسیاری از دولتهای غربی رادیو مجاهد را ایجاد و اداره میکردند. بنابراین هر دو طرف برای ادامه حیات سیاسی خود نیاز مبرمی به این ارتباط داشتند.
موضوع کتاب تاریخی است پس برای تأیید یا تکذیب مطالب آن نیاز به اسناد تاریخی میباشد اما با وجودی که در صفحات آن از پروندههای موجود در ساواک یا نظریههای ساواک استفاده شده، تصویر آنها (حتی به صورت گزینشی و انتخابی) در پایان کتاب یا فصل مربوط به آن موضوع نیامده و این، 1ـ احتمال غیرواقعی بودن 2ـ احتمال اینکه جزئی از تاریخ شفاهی به روایت بعضی راویان مطلع باشد، را برای خواننده قوت میبخشد. استفاده از این اسناد هم باید با نظر کارشناسی و در صورت دقت و صحت باشد. مثلاً (از صفحه 440، جلد 2) از همکاریهای رجوی با ساواک و واکنش اعضا (در زندان) در مقابل او میگوید و از قول روزنامه کیهان به همکاری رجوی در جریان تعقیب اشاره دارد، در صورت نبودن اسناد معتبر براحتی قابل قبول مخاطب واقع نمیشود. موارد بسیاری از قول وحید افراخته در کتاب ذکر شده است. چون وحید در واقع از همکاران ساواک محسوب میشود بهتر بود از گفتههای او با تأمل بیشتر و در کنار گفتههای دیگران استفاده میشد زیرا او هم به سازمان مارکسیست، هم به اعضای مذهبی آن، هم به خودش و آرمانش خیانت کرد. اعدام شد در حالیکه همکاری وسیعی با ساواک کرده بود. از او به عنوان خائن نام برده میشود اگرچه ممکن است بسیاری از گفتههای او درست باشد ولی احتمال غلو کردن و دروغ گفتن هم در آنها میباشد.
به جز اسناد ساواک، نویسندگان کتاب چرا از متن مصاحبههای تلویزیونی و روزنامهای قبل و بعد از انقلاب بعضی اعضاء و سمپاتها برای تأیید و تکذیب مواضع و عملکرد سازمان استفاده نکردند زیرا این افراد در جریان مسائل داخل سازمان بودند و مطلعتر از دیگران بودند و تعداد این مصاحبهها نیز زیاد بود در دهه 50 مصاحبههای: ناصر سماواتی دی 51، فاضل مصلحتی 52، احمدرضا کریمی 52، خلیل فقیه دزفولی مرداد 54، صادق کرداحمدی و همسرش زهرا نجفی و فریبرز لبافینژاد بهمن 55 و علیاصغر میرزا جعفر علاف اردیبهشت 57. بعد از انقلاب هم مصاحبههای متعدد و جلسات دادگاههای زیادی از اعضا و هواداران سازمان به کرات در تلویزیون نشان داده شد و در روزنامهها نوشته شد. این مصاحبهها احتمال آزادی زندانی را زیاد میکرد اما به تنهایی شرط آزادی، نبودِ همکاری با ساواک در زندان و ضمن بازجویی، این احتمال را قطعی میکرد.
در مورد بعضی از موضوعات رفع شک و ابهام نشده است: الفـ راجع به جدایی «نیکبین» علل و اقوال مختلف ضمن نقل قولهای متفاوت ذکر شده ولی احتمال قوی و قطعی آن معلوم نشد در حالیکه با مراجعه به پرونده «نیکبین» در بایگانی ساواک و بعضی اعضاء قدیمی میشد احتمالات را به «یقین» یا «قریب به یقین» تبدیل کرد. بـ از متن آخرین وصیتنامه باقر عباسی و مذهبی ماندن او بر اساس آن در صفحه 543 جلد یک سخن گفته و در صفحه 601 جلد یک، نام او در لیست مارکسیستها آمده است.
اگر چه با خواندن متن بسیاری از وصیتنامهها یا زندگینامههای اعضای اعدامی سازمان، آثار فکری و قلمی یک یا دو نفر نگارنده از طرف سازمان در آن به خوبی قابل درک است و در کتاب به تقی شهرام به عنوان یکی از اعضای نگارنده اشاره کرده، حداقل در مورد افرادی که با او «هم دادگاه» بودند، و بعدها نیز این کار را کرد و نگارنده مکتوبات سازمان بود (خصوصاً بعد از فرار از زندان و ورود مجدد به سازمان در سال 52) چون او در اواخر دوران زندان توسط حسین عزتی مارکسیست شده بود. ممکن است وصیتنامه قبلی عباسی نیز توسط شهرام یا امثال او نوشته شده باشد. احتمال آن نیز هست دستنوشته خود عباسی باشد به هر حال نویسندگان این مجموعه تناقض مارکسیست بودن یا نبودن او را نتوانستند بعد از بیش از 30 سال حل کنند.
ج ـ در صفحات 551 و 556 جلد یک، یکی از کشته شدن عزتی و احمدیان بعد از فرار و دیگری از رفتن احمدیان به افغانستان و پیوستن عزتی به دوستانش گفته است. کدام درست است؟ سئوالهای دیگری نیز در مورد فرار آنها به ذهن میرسد که پاسخی به آنها در این مجموعه داده نشده، مانند: نقش عزتی در این میان چه بود؟ آیا او ساواکی بود؟ آیا شهرام بر اساس توافقی با ساواک فرار کرد؟ اگر این طور بود ترور مستشاران آمریکایی چرا انجام شد؟ آیا احمدیان ساواکی بود و از نقشه ساواک مطلع بود؟ آیا کشف مدارکی (صفحه 553، جلد یک) دال بر تدارک یک اعتصاب بهانه فرستادن آنها (عزتی و شهرام) به زندان ساری نبود؟ و... در حالیکه از رسولی بازجوی ساواک در حال مستی شنیده شده بود که شب فرار شهرام، ساواک جشن گرفت.
د ـ شهرام همیشه برای حفظ خودش در تمام طول شبانهروز دو زن را به عنوان محافظ به همراه داشت البته اکثر آنها در مدت کوتاهی کشته شدند. سیمین جریری، فاطمه فرتوکزاده، لیلا زمردیان و... زنان تشکیلاتی بودند که نقش محافظ خصوصی بودن آنها برای شهرام، به علت کشته شدنشان هیچگاه روشن نشد. (صفحه 301، جلد 2) مسئله این است که این نقش چگونه برای نویسنده این سطور روشن شد؟
ه ـ در جلد 2 کتاب صفحة 71 از قول محسن خاموشی میگوید: مجید شریف واقفی در جریان خانهگردی شبانه (آذر 53) حاضر به همکاری نمیشود؟ منظور چه نوع همکاری است؟ در حالیکه در پاییز 53 و توزیع مقاله پرچم شریف واقفی محدودیتهای بسیار داشت و به قول علی خدایی صفت (صفحه 197، جلد 2) «حتی امکانات مالی در اختیارش نبود و او را در جریان اخبار قرار نمیدادند». تا قبل از دستگیری آیتالله غفاری، واقفی با ایشان مرتبط بود تا احتمالاً بخشی از کمبودهای مالی برای تشکیل گروه مذهبی را جبران کند. آیا تهیه خانههای تیمی جدید خواست رهبری سازمان برای همکاری بود یا مورد دیگر؟
وـ ابهامات در زمینه ترور حسن حسنان زیاد است، در صفحه 660، جلد یک آمده: «قرائنی دال بر کشتن عمدی او بود» آیا با توجه به اینکه او نفوذی سازمان در سفارت آمریکا و اداره هشتم ساواک بود نمیتوانست برای سازمان به عنوان جاسوس کسب خبر کند آیا کشتن او به ضرر سازمان نبود؟ در صورتی که سازمان تصمیم به کشتن حسنان داشت خطرپذیری و ریسک لازم نبود میتوانست او را سر یک قرار بکشد و نیاز به طراحی یک ترور پرخطر نبود. ترورکنندگان حسنان غیر از وحید چه کسانی بودند؟ اطلاعات راجع به این ترور بسیار کم و محدود است. آیا این تمام مکتوبات یا روایتهای شفاهی درباره این موضوع است؟ آیا خانواده یا دوستان او، مذهبی ماندن او را تأیید کردند یا چنین ارتباطی ایجاد نشد؟
ز ـ ابهامزدایی از مرگ فاطمه فرتوکزاده نشد در جلد 2، صفحه 182 این طور آمده: فاطمه فرتوکزاده از آبان 54 شوهر و فرزندانش را رها کرد و به سازمان پیوست... او در 12/9/55 بر اثر خودکشی با نارنجک در حوالی فرح آباد خزانه (بزرگراه بعثت) کشته شد. آیا عکسی از صورت فرد کشته شده وجود دارد؟ آیا هویت او تأیید شد؟ در کتاب آقای احمد از قول تهرانی (بازجوی ساواک) قید شده که ساواک هیچ ردی از فاطمه فرتوکزاده نیافته. چگونه در کتاب خودکشی او تأیید شده است؟ حسین احمدی روحانی چگونه خودکشی او را تأیید کرد در حالیکه حتی از قصد او برای خودکشی کسی مطلع نبود؟
ح ـ اشرف ربیعی در دوران زندان بعد از یک ملاقات مرموز با رجوی در زندان اوین مسئولیت توجیه زندانیان زن را نسبت به مواضع رجوی و سازمان به عهده گرفت. (صفحه 115، جلد 3). زمان این ملاقات کی بود؟ مواضع رجوی و سازمان نسبت به چه موضوعی باید توجیه میشد؟ با پرسش از بعضی زندانیان قدیمی زن، چنین ملاقاتی تأیید نشد. در صورت درست بودن آن، تأیید ریاست رجوی به وسیله ساواک را محرز میکند خصوصاً که ازغندی (منوچهری اوین) به او رئیس جمهور هم میگفت.
ط ـ صفحه 302، جلد 2 ـ متن کتاب معلوم نمیکند که انشعابیون و انحلالطلبان چه کسانی هستند. به گفته حسین احمدی روحانی، محسن طریقت و عبداللهزاده به دلیل اینکه انحلال سازمان موردنظرشان بود به آنها انحلالطلب میگفتند، و سیاهکلاه و عابدینی و مهری حیدرزاده و... چون از سازمان انشعاب کردند انشعابیون نامیده شدند که بعداً دوباره به سازمان پیوستند.
ی ـ در کتاب (صفحه 90، جلد 2) اشاره به جذب مذهبیها در سال 54 دارد که در صورت پذیرش، مارکسیست میشدند و در غیر این صورت به هسته مذهبی معرفی میشدند و عیناً همین شکل نیز توسط هسته مذهبی انجام میشد. یعنی عضو مذهبی جدید میتوانست به سازمان مارکسیست یا هسته مذهبی وصل شود... چرا سازمان مذهبیها را جذب میکرد و سعی میکرد آنها را مارکسیست کند و تلاش در جذب مارکسیستها نمیکرد آیا توضیحی راجع به این نحوه عملکرد در بازجوییها و اسناد ساواک وجود ندارد؟ آیا این از نیاز مالی سازمان ناشی میشد؟ یا به تضاد ماتریالیستها با مذهب مربوط میشد؟ یا هر دو؟
سـ گفته کتاب در صفحه 176، جلد 2: محبوبه افراز در پاییز 53 با محمد یزدانیان ازدواج تشکیلاتی کرد... آیا محمد یزدانیان در آن زمان مارکسیست بود یا خیر؟ اگر مارکسیست بود محبوبه میدانست یا نه؟
خ ـ در پاورقی 452 جلد یک آمده: علاوه بر ده نفر بالا، عبدالرسول مشکینفام و رضا رضایی نیز عضو مرکزیت بودند و گفته شد به دلایلی در اینجا نیامده. آن دلایل کدامند؟
ذ ـ گروه مهدویون در نیمه دوم سال 54 چگونه ادامه یافت با توجه به اینکه بنیانگذاران آن کشته شده بودند؟ نویسندگان به بعضی مسایل که سازمان سعی در کتمان آن داشت اشاره کرده است:
1ـ علت دستگیری افراد اعزامی به دوبی (برای رفتن به پایگاههای فلسطینیها) را ساواک «سرقت» اعلام کرد ولی سازمان هیچوقت به آن اشاره ای نداشت در حالیکه این مورد از بعضی اعضاء قدیمی نیز شنیده شده بود. آیا متن بازجویی بعضی از اعضاء که مؤید این مورد باشد در اسناد ساواک وجود نداشت؟ زیرا میتوان تصور کرد ساواک هم دروغ بگوید. اما این قطعی است که سازمان به اعضاء و هواداران خود مصادره (سرقت) از فروشگاههای بزرگ و شرکتها و... را توصیه میکرد.
2ـ بعد از دستگیریهای گسترده شهریور 50، بعضیها مثل رجوی و حنیفنژاد (بر اساس شنیدهها) به این نتیجه رسیده بودند که اعضا و سمپاتها در صورت تمایل و با گذراندن محکومیتهای کم به سراغ زندگی خود بروند و حتی گفته میشد فرار رضا رضایی یا به قول ساواک آزادی به قید ضمانت او، در جهت اعلام این تصمیم بعضی اعضای درون زندان بود که افراد سازمان در صورت تمایل خود را معرفی کنند تا پس از طی دوران محکومیت کمتر، به سراغ زندگی خود بروند. البته این نظر تمام اعضای درون زندان نبود ولی رجوی و پس از او حنیفنژاد موافق این نظر بودند آیا نقل قولی از اعضای قدیمی یا روایت ساواک که دلالت بر کلام بالا باشد وجود نداشت؟ بعضی از موارد از اطلاعات ناکافی نویسنده یا نشناختن شرایط و دلیل وقوع موضوع، حکایت دارد. نمونه اول آن: پاورقی صفحه 24، جلد دو کتاب: منیژه بوستان به دنبال اعترافات وحید افراخته و منیژه اشرفزاده کرمانی در شهریور 54 دستگیر و به 12 سال زندان محکوم شد و به دلیل همکاری کامل با ساواک در جریان بازجویی و بازداشت، پس از دو سال در مرداد 56 آزاد شد و با تأیید ساواک در آموزش و پرورش مجدداً مشغول به کار شد.» به نظر میرسد نویسنده این سطور از واقعیت دستگیریهای ساواک و نحوه بازجوییها در سال 54 بیخبر میباشد زیرا اولاً مسئول مافوق خانم بوستان وحید بود، ثانیاً وحید در جریان بازجوییهای افراد مرتبط با سازمان به عنوان طراح سئوال و گاهی (که این مورد هم زیاد بود) به عنوان بازجوی کمکی و حتی بازجوی مستقل عمل میکرد و زندانی را وادار به نوشتن مسایلی که خود او و متهم میدانستند، میکرد. و نپذیرفتن آن مطالب که لو رفته بود ارزش رفتن به اتاق حسینی شکنجهگر و کتک خوردن نداشت. بنابراین موضوع همکاری یا عدم همکاری خانم بوستان مطرح نبود زیرا وحید بسیاری از ناگفتههای کهنه و قدیمی و حتی بسیاری از افراد جداشده از سازمان را لو داد که بیشترین این افراد اعضا و مرتبطین مؤمن و مذهبی بودند. خوش خدمتی چند نفر از جمله وحید افراخته، احمدرضا کریمی، محمد توکلیخواه بر اساس شنیدهها و روایت این کتاب، بیشترین ضربه را در سالهای 52 تا 57 به سازمان وارد کرد.
دیگر اینکه در شرایط سالهای 56 و 57 نوشتن عفو حتی به پیشنهاد ساواک و گاهی با اجبار آنها (بر اساس شنیدهها) انجام میشد تا غیر از این که هزینههای دستگاه را که دچار مشکلات اقتصادی بود کم کنند، مهمتر از آن، نارضایتی مردم را کم کنند. از طرفی ساواک میدانست با ضربههای کاری به دو سازمان چریکی، احتمال فعالیت مسلحانه در بیرون زندان نیست. با این حال گاهی هم خود زندانی، در جوّ یأس و ناامیدی سالهای 54 و 55 و حتی 56 پیشقدم نوشتن عفو میشد. به هر حال فردی که عفو مینوشت با اجبار یا بدون اجبار، برگشت به کار او (رفع محدودیتهای اجتماعی) تضمین میشد. اگر چه ساواک در بحبوحه آزادیهای سال 57 نیز با پوشاندن متن عفو از زندانی به هنگام آزادی امضاء میگرفت که بعدها معلم شد متن عفو میباشد. نمونه دوم آن: در صفحه 52 و 53 و... نقل شده که فردی (نام فرد) دستگیر شده، ولی با استفاده از سیانور خودکشی کرد...
خوردن سیانور به طور معمول و قطعاً قبل از دستگیری است در صورتی که چریکی بعد از دستگیری سیانور بخورد بیلیاقتی پلیسهای دستگیر کننده را میرساند. مثلاً در کتاب آقای عزتشاهی به سیانور خوردن او اشاره شده که بعد از دستگیری او سعی کردند رودههای او را با شلنگ آب شستشو دهند. نمونه سوم: ماجرای سعادتی (سیکو) در صفحه 417، جلد 2: سعادتی چون شیرازی بود به مخاطبین خود میگفت سی کن یا سی کن به معنی «ببین» و بعدها به این نام معروف شد. نمونه چهارم: با وجودیکه در اوایل جلد 2 از دادگاه وحید و هم پروندهایهای او (یا کسانی که به وسیله او لو رفته بودند) نوشته اما به ارتباط این دادگاه و اعدام وحید با کاپیتولاسیون (قضاوت کنسولی) که تصویب آن باعث اعتراض امام خمینی(ره) و دستگیری او، و بروز و ظهور تظاهرات 15 خرداد و تبعید ایشان و قیمومیت آمریکا بر این ملت شد اشاره مستقیم نشد. درست است که در کتاب گفته شد «به دلیل خواست آمریکاییها» که در واقع دخالت سفارت آمریکا است، به طور ضمنی اشاره شد ولی دقیقتر باید به این موضوع پرداخته میشد. وحید همکاری وسیعی با ساواک کرد اما باور نداشت که ساواک و اربابش شاه آلت دست سفارت آمریکا هستند و در صورت زنده ماندن نیز چون تاریخ مصرف او از نظر مردم، سازمان، ساواک، سفارت آمریکا گذشته بود باید ترک وطن میکرد. به نمونههایی از تناقض در این شرح تاریخی برمیخوریم: اول ـ در صفحه 36، جلد 3 ـ طاهر باقرزاده که خود ظاهراً سال 52 به سازمان پیوست عضویت مریم قجر عضدانلو را به سازمان در سال 57 میداند. صفحه قبل از این پیوستن او به سازمان را در سال 56 میداند و گفته شده قبلاً با گروه «الفت» ارتباط داشت. کدام یک صحیح میباشد؟ دوم ـ در صفحه 708، جلد 2: جنازه طهماسبی در منطقه عباسآباد رها می شود و در صفحه 709 از قول فریبا اسلامی: در محلهای در اطراف عباسآباد بردند و دفن کردند کدام درست است؟ سوم ـ نحوة کشته شدن فرهاد صفا با آنچه در کتاب آقای احمد آمده مغایرت دارد؟ (صفحه 72، جلد 2)
چهارم ـ کشته شدن محبوبه متحدین در خیابان فخرآباد تهران بود یا بر اثر تصادف در جاده مشهد که به همراه شهرام بود (در صفحات 58 و 301 جلد 2). حسین احمدی روحانی به کشته شدن متحدین در تهران اشاره میکند. در مورد مرگ هودشتیان و سعیدی پژوهشگر احتمال اختلاف فکری و تقابل عقیدتی را بیش از اندازه بزرگنمایی کرده الف ـ صفحه 618، جلد 1: مرگ هودشتیان در بغداد به وسیله محسن فاضل و (احتمالاً) محمد یقینی و حسین روحانی و... انجام شد. یکی از احتمالات مرگ او «تحت مسئولیت شریف واقفی بودن» ذکر شده است. بهتر بود از طریق کادر خارج کشور آن زمان مثل تراب حقشناس، محسن نجات حسینی و... موضع فکری هودشتیان معلوم میشد تا صحت و عدم صحت این احتمال قابل بررسی باشد. با توجه به گفته کتاب که او فرد تئوریک نبود. به نظر میرسد این احتمال اصلاً قابل طرح نباشد و ظن فاضل به عنوان «نفوذی ساواک بودن او» بود زیرا از آموزشهای تئوریک بهره چندانی نداشت. ب ـ صفحه 590، جلد یک ـ در مورد ترور جواد سعیدی ـ «نامبرده پس از دستگیری در 15 خرداد 42 تا سال 57 تحت تعقیب بود و هیچگونه اطلاعی از او در پروندهاش وجود ندارد.» لذا قصد معرفی خود و همکاری او با پلیس قطعاً منتفی بود و تصفیه وی جنبه ایدئولوژیک داشته است. اولاً او تا سال 54 تحت تعقیب بود زیرا که با دستگیری وحید در مرداد 54 جریان قتل او لو رفت. ثانیاً تصفیه و تصمیم به قتل او در سازمانی گرفته شد که در مرکزیت آن رضا رضایی، بهرام آرام و مجید شریف واقفی بودند و قرار بود کاظم ذوالانوار آن را اجرا کند، بعید است در زمان رضا رضایی جنبه ایدئولوژیک مطرح بوده باشد و در زمان مرکزیت بعدی نیز علت اصلی تصفیه او احتمال لو رفتن اعضای سازمان، با دستگیری او بود، احتمال بعدی نوع تفکر او بود. و بر تصفیه او مجدداً کاظم ذوالانوار از داخل زندان تأکید کرد. بعید است در سال 52 نوع تفکر او باعث تصفیة او شده باشد. این تصفیههای عقیدتی از سال 53 آن هم در اواخر سال به دلیل مقاومت ایدئولوژیک در دستور کار مرکزیت قرار گرفت. اگرچه علت تصمیم به جدایی سعیدی اعتراض او به رضا رضایی و کادر مرتبط با او «متشرع نبودن» گفته شده ولی علت اصلی این ترور عقیدتی نبود. جای برخی مطالب نیز در این تاریخ چهلساله خالی است:
الف ـ آیا نمونهای از جزوه «معرفت و ادراک» که به وسیله «اکبری آهنگر» تدوین شد در اسناد ساواک نبود تا اهم موضوعات آن را پژوهشگر با کتابهای عقیدتی قبلی سازمان مقایسه کند؟ آیا گروههای مذهبی دیگر نیز در پی تنظیم جزوهای بودند یا اینکه نظرات بنیانگذاران را قبول داشتند؟
ب ـ در صفحه 299، جلد 2: شعاعیان تروتسکیزم و انقلاب جهانی را تأیید میکرد و فداییان خلق مشی استالین را تأیید میکردند. صحیحتر بود که استالین و تروتسکی و مشی مبارزاتی اینها در پاورقی توضیح داده میشد تا تفاوت نظری و عملی این دو مکتب سیاسی معلوم گردد. ج ـ در این تاریخ کنکاشی در جریان دستگیری و شهادت (7/10/53) آیتالله غفاری که قبل از دستگیری با مجید شریف واقفی ارتباط داشت و ممکن است به علت این ارتباط مورد سوءظن ساواک یا حتی سازمان قرار گرفته باشد، نشده است. اگرچه ظاهراً گفته میشد ایشان به واردات گوشت فاسد اسرائیلی که به نام کود وارد کشور میشد و به نام گوشت خوراکی در اختیار مردم قرار میگفت در سر منبر اعتراض کرده بود ولی شاخه خارج کشور سازمان (احتمالاً لبنان یا سوریه) بعد از شهادت با گرفتن عکسی از ایشان (به وسیله دختر شهید غفاری به صدیقه رضایی داده شد) از او در نشریه خارج کشور سازمان تجلیل شد.
د ـ در کتاب موارد استفاده از خانه سمپاتها سخنی گفته نشده معمولاً خانه سمپاتها انبار یا محل چاپ نشریات سازمان و مخفیگاه آنها بود مثلاً از یک بولتن یا نشریه در دو یا چند خانه سمپات ذخیره میشد تا در صورت لو رفتن، به انبار دیگر و نشریات و جزوههای دیگر دسترسی داشته باشند.
ه ـ در این مجموعه از منابع مالی سازمان قبل و بعد از انقلاب دقیقاً سخن گفته نشده، درست است که قبل از انقلاب روحانیون معدود و محدودی از جمله آقایان طالقانی، هاشمی رفسنجانی، لاهوتی و... مستقیماً وجوهات شرعی را در اختیار سازمان قرار میدادند (در حالیکه امام خمینی«ره» اجازه کمک به خانوادههای زندانیان را از وجوهات شرعی داده بودند نه به سازمان) و تعداد زیادی از بازاریان متعهد نیز با شایعه تأیید سازمان توسط امام کمکهای زیادی به سازمان میکردند خصوصاً که بسیاری از اعضای آن را از مدارس اسلامی و مساجد میشناختند زیرا اغلب بازاریها، فرزندانشان در اینگونه مدارس تحصیل میکردند. به همین دلیل سازمان نه تنها به سرقت از بانکها و... نیاز نداشت حتی از امکان اجاره خانههای گرانقیمت برای رهبران و اتومبیلهای زیادی برخوردار بودند مثلاً در کتاب، وحید در مورد تصمیمگیری ترور شریف واقفی و صمدیه لباف و شاهسوندی در خانه ظفر میگوید. ولی اشاره به مصادرهها و سوءاستفاده از اموال سمپاتها در جهت خواست رهبری (از سال 52 به بعد و ورود شهرام به آن و مارکسیست شدن سازمان) نشده است. این مصادرهها و سوءاستفادهها بعد از انقلاب به صورت اپیدمی درآمد به طوری که در صفحه 380، جلد 2 اشاره به فروش فرشهای بنیاد مستضعفان و مصادره وجوه نقدی بنیاد پهلوی سابق (درآمد این بنیاد درصدی از فروش نفت بود که به حساب خانواده پهلوی میرفت و قستی از آن به بورسیه دانشجویان و دانشآموزان ممتاز اختصاص داشت) اشاره شده ولی تمام اینها بخشی از بودجه سازمان را پس از انقلاب تشکیل میداد حال اگر به این بودجهها کمکهای خارجی را هم اضافه کنیم (که بعد از خروج از ایران مهمترین درآمد سازمان بود) میزان نیاز گسترده سازمان معلوم میشود که مطمئناً بخش زیادی از آن برای جنگ مسلحانه و تأمین اسلحه و امکانات موردنظر بود. جالب است با بخشی از دارایی منقول برژنف پس از مرگ مقایسه شود که 6 ماشین بنز تشریفات داشت که بعضیها چهار در و بعضی شش در بودند و جالبتر اینکه هر دو (هم برژنف، هم سازمان) به زندگی اشتراکی و حکومت کارگری اعتقاد داشتند. متن نقل شده از قول «آبراهامیان» دقیق نیست: (در جلد 2، صفحه 357) مقدم طاهری در سال 55 وارد دانشگاه تربیت معلم شد و در همان سال در جریان فعالیتهای دانشجویی دستگیر شد... . مقدم طاهری در سال 51 وارد دانشگاه شد. در صفحه 357، جلد 2: کاظم محمدی گیلانی و برادر کوچکترش در سال 1360 طی درگیریهای مسلحانه کشته شدند. کاظم در درگیری 10 مرداد 60 کشته شد ولی برادرش بر اساس شنیدهها در حین فرار از غرب کشور بر اثر سرعت زیاد ماشین، چپ کرد و کشته شد.
و اما برخی نقاط قوت کتاب: 1ـ (صفحه 105، جلد 2) در زمان مارکسیست شدن سازمان در سال 54 و در همان مقطع تاریخی جنبش 17 خرداد در مدرسه فیضیه قم اتفاق افتاد کتاب شرح نسبتاً مفصلی از حادثه نقل کرده است که معقول، مناسب و صادقانه است و این واقعه درست در زمانی رخ میدهد که سازمان معتقد بود علت همه ضربههای سازمان و ضعیف شدن آن مذهب است و توانایی محرک جنبشهای اجتماعی شدن را، ندارد و شهرام رهبر ایدئولوژیک سازمان سعی داشت کلیه شبهات را به سمت (ضعف عقیدتی یا مذهبی بودن) کانالیزه کند.
البته مذهبی که سازمان با بخشینگری انتخاب کرده بود و بدان متمسک بود محرک نبود.
2ـ کتاب مواضع سازمان و گروههای دیگر مثل جبهه ملی دمکراتیک، جنبش مسلمانان مبارز، جاما، چریکهای فدایی خلق و... را در برابر انقلاب کاملاً وضوح بخشیده اگرچه در مورد برخی مسائل قبل از انقلاب کمرنگ و در سایه عمل کرده است مثلاً در مورد شروط امام برای سازمان بعد از دیدار رجوی و خیابانی و عدهای از سران آنها، این شروط در روزنامههای آن روز نیامده بود و مردم عادی هم نشریه مجاهد استفاده نمیکردند تا از آن مطلع باشند.
3ـ در فصل دوم گفتار 26، جلد 3 ـ از گزارشهای دور از واقعیت سفارت آمریکا از سازمان و شرایط اجتماعی ایران نمونههایی آمده است و حتماْ اینگونه گزارشها مبنای قضاوت و تحلیل غلط آنها در مورد کشور و مردم شد. به هر حال نویسندگان کتاب، تاریخ 40 سالهای را که در شرف فراموشی بود و بسیاری از سازندگان آن یا فوت کردهاند یا در پیچ و خم زندگی روزمره، به فراموشی سپرده شدهاند و بعضیها به دلیل تلخیهای آن زندگی (کابوس ساواک، دیکتاتوری سازمان، زندگی مخفی و...) حاضر به یادآوری آن خاطرات نیستند و بعضیها در واکنش به آن سختیها در گنداب انحطاط اخلاقی (یا در درون سازمان و یا در زندگی اروپایی و آمریکایی خود) فرو رفتهاند و از آن گذشته چیزی جز شعار و پوستهای از آن محتوا بیشتر برایشان نمانده و ممکن است بعضیها نیز در حسرت گذشته طی طریق کنند، احیا کردند. به هر حال مجموعه شرایط و عوامل موجود، گردآوری چنین تاریخی را بسیار مشکل و طاقتفرسا کرد اما در مجموع کار خوب و نسبتاً دقیقی انجام شد. کاری که شروع ان دشوار و به پایان رساندن آن دشوارتر بود و به انگیزه و اراده قوی نیاز داشت. اختر رودباری
فصلنامه مطالعات تاریخی ، شماره 20 ، بهار 1387
نظرات