حزب دمکرات در دوران مشروطه و آشفتگی نظری


 حزب دمکرات در دوران مشروطه و آشفتگی نظری

  نشریه ایران نو، به دنبال یک توقیف کوتاه مدت بار دیگر در شوال 1328 منتشر شد. این روزنامه در دوره جدید انتشار، یکسر سخنگوی حزب دمکرات شد. مدیرمسئول آن‌ هم به جای سید‌ابوالضیاء شبستری، سید‌مهدی افجه‌ای تعیین شد. شبستری صاحب امتیاز بود و رسول‌زاده سردبیر؛ به واقع رسول‌زاده نظریه‌پرداز روزنامه و حزب دمکرات به شمار می‌آمد. به همین علت در سومین شماره سال جدید «تاکتیک و طرز روش فرقه دمکرات» تشریح شد. تاکتیک عمومی فرقه، ملاحظه مقتضیات وقت در صورتی که با مرامنامه حزب تناقضی نداشته باشد، ‌تلقی گردید. اعلام شد فرقه به فلسفه تکامل اعتقاد دارد و ترقیات تدریجی کشور را می‌پذیرد. از اعضا خواسته شد هرگز حزب را با افراد طرف ننمایند و هر عضوی هرچه از دستش بر‌می‌آید به فرقه ببخشد و خود را بالاتر و فوق همه نداند. خواسته شد افراد و تقاضاهایشان همه تحت تاکتیک حزب قرار گیرند. دیگر اینکه «نظر به آنکه قوای محافظه‌کاری و ارتجاعیه مملکت با یکدیگر دارد متفق شده و برای لیبرالیزم تهلکه بزرگی تشکیل می‌دهد، پارتی ما باید هرچه زودتر نزدیکی و ائتلاف را با فرقه‌های لیبرال اختیار نموده» و فعالیت «لیبرالی» را «بر مبارزه تند مسلکی مزیت و رجحان دهد». زیرا اگر بین «فرقه‌های لیبرال» اتحادی شکل نگیرد، اختلاف لیبرال‌ها و «دست چپ یک قوه قاهری به فرق دست راست خواهد داد که مضر به حال لیبرالیزم است، پس کمیته مرکزی راست، مناسبات خویش را با فِرَقی که آنها را به سمت چپیت[1] شناخته دوستانه و ائتلاف کارانه تعیین نماید».

بحث بعدی مربوط به انتخابات بود که باید از همان لحظه برای انتخابات مجلس سوم به منظور احراز اکثریت پارلمانی تلاش می‌ورزیدند و از آن طریق افکار را به سوی فرقه جلب می‌کردند، «تشکیل قوه نظامی، اصلاح مالیه مملکت، مرکزیت اقتدارات دولتی و اخراج قشون اجنبی» از دیگر مسائل مورد نظر حزب دمکرات بود، زیرا اگر اینها انجام نمی‌شد استقلال کشور در تزلزل قرار می‌گرفت. «کسبه، اهل نظام و جوانان، خصوصاً شاگردان مدارس» گروه‌هایی بودند که باید بیشترین فعالیت در بین آنها انجام می‌شد. اعلام شد دمکراسی حقیقی توسط «عمله و کارگران و دهاتی‌ها» شکل می‌گیرد، پس باید فرقه بیش از همه بین آنها فعال باشد. امّا توضیح داده نشد اقشار یاد شده از دمکراسی چه می‌دانند که در راه آن تلاش کنند؟ توصیه شد اجتماعات، جمعیت‌ها و هیأت‌های علمی را به طرف حزب جلب نمایند و اعضای فرقه باید حسن اخلاق را سرلوحه کار خود قرار دهند: «فرقه با همه قوت خویش کوشش نماید که در عامه مردم حسیّات وطن‌پرستانه و حب ملیت و ایرانیت را بیدار کند و به آنها صریحاً حالی نموده خوب بفهماند که بدون این احساسات امید ترقی برای هیچ ملت و قومی نیست».

آخرین تاکتیک حزب اعلام «انفکاک قوّه روحانیه از قوه سیاسیه» بود. نوشته شد بخاطر این موضوع معاندین، حزب را دشمن دین و ‌آیین و روحانیت معرفی خواهند کرد. پس تأکید شد تقدیس عقاید دینی سرلوحه کار قرار گیرد و به مردم تفهیم شود مطالبات آنها با شریعت تناقضی ندارد و «موافق احکام خود شریعت مطهره، علما و روحانیین حق ندارند که صفوف مخصوص ممتازی را در میان ملت تشکیل دهند».[2]

از سویی نظریه‌پرداز ارمنی و سوسیال دمکرات حزب، یعنی ‌هاکوپیان، در یکی از شماره‌های ایران نو، آن‌گاه که از «صدای مهیب آلات اشتعالیه حربیه و توپ‌های کروپ اروپاییان» سخن راند، یادآور گردید ملت خواب گرفته شرق، اینک از بستر کسالت خارج شده و فعلاً خمیازه می‌کشند، زیرا «حرکت چرخ‌های مختلفه و لوله‌های بخار ماشین‌های عالم تمدن دیگر به آنها [مجال] خوابیدن نمی‌دهد». از نظر نویسنده، شرقیان فهمیده بودند که باید اصول معیشت قدیمی‌شان را عوض کنند. زیرا سیل خروشان ترقی و تعالی عالم تمدن به کسی رحم نمی‌کند، «با یک تهور تمام می‌آید و اقوامی که آلات مدافعه حیات خود را در مقابل این جریان ندارند مثل خس و خاشاک داخل حباب سبک وزن این سیل گردیده به طرف اضمحلال می‌روند. هرچه کهنه و پوسیده است این سیل می‌برد و به جای او چیزهای تازه و بادوامی می‌گذارد».

نویسنده خاطرنشان ساخت هیچ سدی، هیچ کناره‌گیری و احتیاطی در این زمینه نفع ندارد، زیرا کسی نمی‌تواند خود را از این سیل دور نگهدارد، «سیل خروشان ترقی و تمدن مثل طوفان حضرت نوح (ع) می‌باشد که هیچ کس نمی‌تواند از آن گریبان خود را خلاصی بدهد، مگر آنهایی که سوار کشتی نوح‌اند». کشتی نجات‌بخش چیزی جز اخذ علوم و فنون و اصول اداره خود اروپایی‌ها نبود. هر کس بخواهد از این علوم و فنون و تمدن دوری کند، نمی‌تواند موفق شود. چین که سال‌ها و قرون متمادی تلاش کرد خود را از غرب دور نگهدارد و دروازه‌های خود را بست، آخرالامر ناچار شد پسر آسمان یعنی پکن را به اجنبی تسلیم کند و «خود با یک افتضاح تمام جان در برد».

در ایران هم هرچه تلاش شد تمدن، ترقی و اصول اروپایی قبول نشود، به همان نسبت مردم مقهور و مغلوب اجنبی شدند و به اضمحلال رفتند. گفته شد بعضی از متعصبین تا سخنی از «اصول فرنگی» به میان می‌آید، به عوام این‌گونه القا می‌کنند که گویی مقصود تعرض به دین و آیین آنهاست:

این اشتباه محض و تفتین عین است. مترقیون هیچ مملکتی همچو حرفی را در هیچ وقت نگفته و همچنان تکلیفی را به کسی نکرده‌اند. زیرا آنها خوب می‌دانند که علت ترقی اروپا دین آنها نبوده، بلکه چنانچه چندین دفعه گفتیم مدنیّت و اصول اداره دنیوی ایشان است.

هاکوپیان یادآوری کرد علم و فن اروپایی مختص دینی ویژه نیست. علوم و فنون متعلق به تمام اولاد بشر است. پیشرفت اروپا امری قهری بوده و اغلب برخلاف میل خود اروپایی‌ها شکل گرفته است. خاطرنشان گردید در بدو تکامل ماشین در غرب، کارگران برای مبارزه با بیکاری و اصول سرمایه‌داری، دستگاه‌ها را خراب می‌کردند؛ اما بعد متوجه شدند به این شکل نمی‌توان جلو حرکت تاریخ را گرفت. پس به مرور راهی دیگر یافتند که آن‌ هم «اتحاد عمله‌ها» بود. آنها گفتند بگذار ماشین تعداد کارگر را کم کند، آنها هم ساعات کار را کاهش می‌دهند. به نظر‌ هاکوپیان، شرقیان هم علوم و فنون اروپایی را قبول کنند،‌ زیرا نپذیرفتن «از حیز امکان خارج است». تنها راه چاره مبارزه با نواقص تمدن غربی است، «یگانه چاره ما در آن است که اصول اروپایی را خودبخود قبول کنیم تا اینکه بتوانیم در مقابل اروپا بایستیم والّا مضمحل خواهیم شد» و در این زمینه باید از ژاپنی‌ها آموخت.

از چیزهایی که فراگرفتن آنها از غربیان ضرورت داشت، یکی راه‌آهن بود که بدون وجود آن نمی‌شد از انحطاط جلوگیری کرد. پس «نباید بگوییم که با اجنبیان خلط و آمیزش نباید کرد، زیرا برای ساختن راه‌آهن یا معمار فرنگی لازم است؛ و یا معماری که در فرنگستان تحصیل کرده و با ایشان خلطه و آمیزش داشته باشد». از دیگر واجبات، داشتن زبان است، زیرا اگر می‌خواهیم کشور مثل غرب ترقی کند باید زبان آنها را آموخت، وقتی زبان آنها را ندانیم، «چطور می‌توانیم که علت ترقیات آنها را دریابیم».

به همین سیاق اگر بخواهیم خودمان در هر چیزی مجتهد باشیم، خیلی دشوار است؛ زیرا اولاً برای اجتهاد هم مقدمات علمی لازم است که قطعاً «تقلیدی و تحصیلی است»؛ یعنی باید آنها را از اروپا یاد گرفت و «ثانیاً هرگز کار عاقل نیست وقتی که چیز حاضری وجود دارد از او استفاده نکرده خود را به زحمت بیندازد». اختراعات جدید شرقیان هرچه باشد با تجربیات عدیده در اروپا موجود است. اما «در مسائل اخلاق ملی و دینی» خود هر طور که اقتضا می‌کند رفتار می‌کنیم و نباید بگذاریم اخلاق حسنه ما در تحت اخلاق زشت اروپا مضمحل شود؛ اما طبعاً از اخذ محسنات آنها گریزی نیست. پس برخلاف گذشته برای ورود تمدن غرب نباید غفلت کرد، زیرا نتیجه آن چیزی جز ضرر و زیان نیست.[3] این مقاله در عین حال پاسخی به اعتدالی‌ها بود که دمکرات‌ها را متهم می‌کردند بدون در نظر گرفتن اوضاع و احوال ایران، قصد دارند تا صرفاً هر آن چیزی را که در غرب وجود دارد، به ‌طور تقلیدی در ایران به مورد اجرا گذارند و امری را که مسئله و اولویت ایران نیست، به عنوان یک مسئله اساسی مطرح ‌نمایند. با این مقاله دمکرات‌ها بر این ایراد صحه گذاشتند و آن را تأیید کردند، لیکن تضاد رفتار طبق «مسائل اخلاقی و ملی و دینی خودمان» با مقتضیات تمدن جدید را حل نشده باقی گذاشتند.

به هر حال، در حالی ‌که شمال و جنوب ایران در معرض تهدیدهای روس و انگلیس قرار داشت و استقلال میهن به مویی بند بود، بر اختلافات دمکرات و اعتدالی لحظه به لحظه افزوده می‌شد. در این روزها فرقه داشناکسیون، انتباه‌نامه‌ای منتشر کرد که فرقه دمکرات هم در پاسخ آن، انتباه‌نامه خود را به قلم محمدامین رسول‌زاده منتشر نمود. کمیته محلی حزب داشناک، مبارزات اعتدالی و دمکرات را نکوهش و اعلام کرد این کشمکش‌ها از حدودی که در ممالک مشروطه رواج دارد و آن‌هم رقابت در قلمرو زبانی است تجاوز کرده و به خونریزی منجر شده است. داشناک‌ها معتقد بودند این مشاجرات نه به منظور ایضاح اختلافات مرامی و عقیدتی، بلکه از جاه‌طلبی و سوء‌نیت اشخاص ریشه می‌گیرد.

داشناک‌ها خود را از این درگیری‌ها کنار کشیده بودند، اما می‌گفتند اگر خطری مشروطه را تهدید کند تمام قوای خود را برای دفاع از آن به کار خواهند گرفت. حزب دمکرات از این موضع داشناک‌ها انتقاد و اعلام کرد قضاوت آن حزب در برابر دمکرات‌ها خلاف انتظار بوده است. اختلافات مسلکی برای نیل به قدرت سیاسی فی‌نفسه امری طبیعی قلمداد گردید؛ لیکن مسئله آن است که گاهی انحرافاتی صورت می‌پذیرد که البته متناسب با مدارج عقلی ملل مختلف شدت و ضعف دارد. نسبت خونریزی دادن به احزاب، سهو و خطا دانسته شد و برای اثبات مدعا گفته شد اغتشاشات زنجان، قره‌داغ، اردبیل، پارک اتابک، کاشان و لاریجان چه ربطی به اختلافات احزاب داشته است؟ از نظر حزب دمکرات این اغتشاشات، کار دار و دسته و محافل دیگر اجتماعی بود.[4] مثل گذشته باز هم نگفتند اعضای این محافل چه کسانی هستند؟

گرچه برخی نویسندگان ایران نو، تبعیت از غرب را بهترین راه ترقی می‌دیدند، لیکن در همان روزنامه مقالاتی درج می‌‌شد که رنگ و بوی سوسیالیزم ارتدوکس داشت و نشانی از آشفتگی ذهنی و تشتت در ایدئولوژی حزب به شمار می‌آمد. این دسته مقالات هم به قلم تیگران درویش (هاکوپیان) نوشته می‌شد. وی به مناسبت اعتصاب کارگران در فرانسه، مقاله‌ای تحت عنوان «از حیات غربیان» چاپ کرد. نقد سرمایه‌داری در غرب از قرن نوزدهم آغاز گردیده بود، در ابتدا عمده‌ترین انتقاد در زمینه کار کردن کارگران خردسال در کارگاه‌ها و کارخانه‌های تولیدی بود. به همین دلیل حتی در پارلمان انگلیس سخن از آن گفته می‌شد؛ این بیم وجود دارد که ذکاوت انگلیسی‌ها که باعث اختراع ماشین برای تسهیل تولید شده است، بجای فخر و مباهات، باعث لعن و نفرین گردد.

تیگران درویش ضمن بیان شمّه‌ای از وضع سرمایه‌داری اروپا در ابتدای قرن نوزدهم از بین کلیه صاحبان نظریات سوسیالیستی، مارکس را از همه مقتدرتر و نظریاتش را «عمیق‌تر» می‌دانست. نویسنده، کتاب مشهور «سرمایه» اثر مارکس را مورد توجه قرار داد که «همین که به ساحت انظار گذاشته شد مورد تحسین و تجلیل تمام طبقات کارگران گردید و این کتاب برای کسانی که در آرزوی حسن تنظیمات اجتماعی و سیاسی بودند حکم انجیل آسمانی را پیدا کرد». از دید ایران‌نو، اهمیت مارکس آن بود که نه تنها «نظرات مسلک اجتماع را بر اساس‌های علمی» استوار کرد، «بلکه راه‌های اعمالات اجتماعی را نیز نمایاند و نشان داد».

به نظر ‌هاکوپیان طبقاتی که صاحب محصولند، تفوق عظیمی بر تولیدکنندگان پیدا کرده‌اند. میانه این دو طبقه همیشه عداوت و دشمنی است. پس برای رهایی از این وضعیت، سلاح جنگی تولید می‌کنند تا به زور قشون از بروز بحران جلوگیری نمایند. میلیون‌ها فرانک خرج تسلیحات می‌شود تا «صلح اجتماعی طبقات» تحقق پذیرد. «این طرف خیلی ضعیف مدنیت اروپاست، چه در واقع این تمدن حالیه‌ را ده میلیون سرنیزه مداومت می‌دهد». بنابراین سکوت «مصنوعی و مجبوری» اروپا به واسطه «این قوه عظیم لشکری» است. بدیهی است طبقات ممتاز، گاهی خود را در برابر «اسرای خویش» قوی می‌پندارند. بیسمارک که صدراعظم آهنین نامیده می‌شد، برای به تعویق انداختن حصول همین انقلاب اجتماعی بود که مجلس ملی را که متشکل از سرمایه‌داران بود مجبور به وضع قانون سختی در مسئله تعطیل... عملجات [حق اعتصاب] نمود». یعنی اعتصاب را منع نکرد، اما این قانون باعث اطمینان کارگران نیست، رنجبران می‌خواهند تمام آمال و آرزویشان صورت خارجی پیدا کند. اعتصاب کارگران راه‌آهن فرانسه برای همین منظور بود، هرچند که آتش آن زود خاموش شد اما باید اطمینان داشت که:

                    دست از طلب ندارند       تا کـام خـود برآرند[5]

در عین این دیدگاه ارتدوکس که ناظر بر نقد سرمایه‌داری بود، چگونه می‌شد حزب دمکرات در همان حال «لیبرال» باشد؟ بالاتر اینکه از اواسط ماه ذی‌قعده 1328ه‍ .ق یکی از مهم‌ترین تاکتیک‌های حزب دمکرات، اتحاد بخشیدن به نیروهای هم‌فکر بود. از بطن سخنانی که در این زمینه گفته می‌شد «فلسفه اجتماعی و سیاسی» حزب روشن می‌گردید. این تلاش هم البته توسط ‌هاکوپیان صورت گرفت که نثری آتشین داشت. نخستین مقوله‌ای که‌ هاکوپیان به آن همت گماشت، تعریف مفهوم ملت بود. او ملت را «فقط عبارت از طبقه عامه یعنی اصناف و طبقاتی که دو ثلث مجموع یک ملتی را تشکیل می‌دهند و کارگران فقیر می‌باشند» تعریف کرد.‌ هاکوپیان مدعی بود در روزگاران کهن که طبقات اجتماعی وجود نداشت،‌ ملت جماعتی را شامل می‌شد که در محلی ساکن بودند و تحت اصول و قواعدی که برای رفع احتیاجات ایشان ترتیب داده شده بود، زندگی می‌کردند. اما وقتی «توسعه اقتصادی» اتفاق افتاد و طبقات به وجود آمد، آن تعریف رنگ باخت. به‌طور کلی از این به بعد طبقات دو دسته شدند: طبقات ثابتی که کار می‌کردند و وجود آنها برای ترقی جامعه ضروری بود و طبقات رو به زوالی که هیچ نفعی برای اجتماع نداشتند. اشرافیت ملوک‌الطوایفی و نجابت موروثی که به زعم او در ایران هم وجود دارد، جزو همان طبقات به حساب می‌آید؛ اینها که حیات خود را مدیون زندگی زحمتکشان هستند- یعنی «ملت واقعی»- «هرگز جزو ملت نخواهند بود»، زیرا این طبقه هیچ کاری جز تخریب و اضمحلال هیأت جامعه نمی‌تواند انجام دهد پس «فقط اعضای باقیه هیأت اجتماعی است که باید همیشه رو به تکامل و تعالی سیر نموده و پیش رود». از این مقدمه نتیجه گرفته می‌شود که «کمیته نجات ملی» باید محل تمرکز منافع طبقات عامه ایرانیان باشد.

بعضی از طبقات «ذاتاً ارتجاع پرستند، وضع اجتماعی و اقتصادیشان نیز به ارتجاع‌پرستی مجبورشان ساخته است». زیرا همان‌‌طور که بدون بقای استقلال و مشروطیت راه نجاتی برای عامه متصوّر نیست، به همان شکل هم اگر «عبودیت و ارتجاع» نباشد، «اشرافیت خانخانی و نجابت موروثی نیز تاب مقاومت نیاورده و ناچار به سپر انداختن و زایل شدن می‌گردد». از دیدگاه سیاسی، دو نوع حکومت از سوی‌ هاکوپیان مطرح می‌شد که با هم متضادند: «ارتجاعیون طرفدار حکومت اشرافی و هرج و مرج و فرقه عامه، طالب یک حکومت مسالمت‌پرور و ملی می‌باشند». به همین دلیل است که گروه نخست سقوط استقلال و مشروطه ایران را انتظار می‌کشند. وی سپس بحث خود را به موضوع ماهیت انقلاب کشانید و پرسید: انقلاب چیست؟ و خود جواب داد: انقلاب و شورش، حادثه‌ای است که برای استیلای سیاسی بین طبقات اجتماعی در می‌گیرد و نزاع بین ترقی و تنزل، طبقه عامه و اشراف و گذشته و آینده ضرورتاً باید به نتیجه‌ای ختم شود. اگر اشراف پیروز شوند همان حکومت کهنه سر‌ کار خواهد ماند و «اسلوب دیرین مفتخواری» و «اصول قدیمه پوسیده» احیا خواهد شد. اما اگر عامه مردم پیروز شوند، ‌اساس حکومت قدیمه برچیده می‌شود و «حکومتی که بنایش بر ارکان آزادی، برادری، برابری وضع شده باشد استقرار خواهد یافت». اما نزاع همیشه وجود خواهد داشت، چون نزاع وجود دارد اتحاد ممکن نیست، پس چگونه امکان دارد گروهی که هدفی جز نزاع ندارند در گروه‌های آزادی‌خواهی ‌که هدف‌شان استحکام مشروطیت است، همکاری نمایند؟ به دید او دار‌ و ‌دسته ارتجاعی برای سرنگونی حکومت جدید و استقرار حکومتی که ضامن بقای منافع ایشان باشد، خواهند کوشید. دولتی که اینها تأسیس می‌کنند، یا مستبد خواهد بود یا «در تحت حمایت انگلیس و روس»، در هر دو شکل این حکومت ابزار منافع اشرافیت خواهد بود.

حکومت حق انحصاری است، یعنی «دستگاه حکومتی یک آلت برای تملک و استملاک می‌باشد». طبقه‌ای که زمام امور را در دست می‌گیرد، سایر صفوف و طبقات را از قوت می‌اندازد و «خود به شخصه به استفاده از مملکت مبادرت می‌نماید»، یعنی فایده حکومت نصیب طبقه‌ای خاص می‌گردد. در ایران استقرار حکومت سلطنتی از این دست محال و غیرممکن است، زیرا طبقاتی که از زمان حکومت مطلقه و مستبده باقی مانده‌اند، دیگر در ایران دارای قدرت نیستند که بتوانند اساس مشروطه را متزلزل نمایند. اما این بدان مفهوم نیست که اشراف به کلی از بین رفته‌اند، یعنی اینکه چون از توده مردم ناامید هستند، «از اجانب استعانت می‌جویند». سیاست ارتجاعی روس و انگلیس برای این منظور می‌تواند کارگر افتد، در آن صورت بار دیگر در ایران حکومت اشرافی مستقر خواهد شد، روسیه برای اجرای وصیت‌نامه پتر کبیر و «انگلیس برای مداومت دادن استیلای مطلقه خود در هندوستان سرزمین ایران را برای خودشان مفتوح می‌سازند».

طبقه اشراف در حال‌‌ ‌حاضر بزرگترین دشمنان وطن و «طرفداران اسارت سیاسی» هستند. پس با این «مخالفین و معاندین» نمی‌توان دست اتحاد و یگانگی داد. تنها قدرت حقیقی که حامی مشروطه است و آزادی می‌خواهد، طبقه عامه ایرانیان، کارگران و رنجبران و «ملت واقعی» است.

همین ملت باید کمیته نجات ملی تأسیس کند. مخالفین با مشروطه‌خواهان همکاری نمی‌کنند و «اگر هم قصد اعانت کنند، ما ‌راست که مطلقاً از قبول کردن امتناع ورزیم». اما استثنا هم وجود دارد، زیرا اشرافی وجود دارند که از طبقه خود رویگردان هستند و برای پیشرفت مدنیت به توده مردم تمایل دارند. اینها عمدتاً افرادی تحصیل‌کرده‌اند و «در طی تکمیلات علمیه خود به سیر تکامل آشنایی یافته و احتیاجات ترقی را درک کرده و به طرف عامیون یا عوامل فعّاله مدنیت متمایل گشته‌اند»، اینها قابل افتخارند و در تاریخ عمومی هم باید یادشان حفظ شود.[6]

ملت در برابر تهدید مشروطه و آزادی و بیم اعاده سلطنت مطلقه چه باید بکند؟ مردم باید «منافع مقدسه» خود را باز شناسند تا بتوانند از این ورطه خطرناک رهایی یابند. ‌هاکوپیان اشاره کرد عده‌ای به دلیل اوضاع جاری منکر فایده‌مندی مشروطه هستند. او خاطرنشان نمود مدعیان باید ثابت کنند آیا مردم در قبل از مشروطه بیشتر قرین سعادت بوده‌اند یا بعد آن؟ نویسنده انقلاب را «یک اختلال عمومی» دانست که ضمن آن برخی مصائب هم رخ می‌دهد و به منتها درجه شدت می‌رسد، اما شکی نیست که همان آلام روزی سبب سعادت ملت خواهد شد. همان‌گونه که بدن انسان گاهی دچار بحران و امراض می‌گردد، «انقلاب هم بحران و مرض اندام هیأت اجتماعیه است». اگر اجتماع مرضی نداشته باشد، بحران حاصل نمی‌شود، «انقلاب عبارت از رنج و مشقت است، ولی نباید انقلاب را به واسطه‌ مصائب و بلایش نفرین کرد».

در این جا نویسنده سخن را به کارل ماکس «مؤسس سوسیالیسم علمی» می‌کشاند و از قول او نقل می‌کند: «انقلاب قابله هیأت‌های اجتماعیه است». زیرا پدیده‌های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی بدون انقلاب تحقق خارجی پیدا نمی‌کنند. پس «لزوماً و تاریخاً» معلوم می‌شود که «انقلاب یعنی مصائب و مشقات نیز از شرایطی است که بدون آن تجدد سیاسی حاصل نمی‌شود». انقلاب مثل «گشایش و انفجار» است که لازمه تولد طفل است. هیچ مادری از بیم رنج و الم به اتلاف طفل در بطن خود رضایت نمی‌دهد، ملت هم مثل مادر است. اگر این مادر تاب «مشقت انقلاب» را نیاورده و درصدد آن باشد تا بلایای آن را از خود دفع کند، چاره‌ای جز خودکشی ندارد. اما این هم غیرممکن است، «زیرا انقلاب اختیاری نیست».

هاکوپیان یادآور شده مشقات کنونی ملت ایران پایدار نیست، این حوادث خواهند گذشت و البته وجود آنها برای آتیه لازم است. به دید او هیچ امری یک مرتبه در زندگانی صورت نمی‌گیرد، «امورات تدریجی بوده و به تکامل حاصل می‌گردد». بنابراین پس از هر انقلابی حکومت جدید بدون تأخیر استقرار پیدا نمی‌کند. مصائب ایام مشروطه و هرج و مرج‌های ناشی از آن به گردن «حکومت قدیم» افکنده شد که «مستبدین قاجار» تهیه کرده بودند و مردم را دچار ذلت و نکبت نمودند.[7] و اما عناصر نجات‌دهنده ایران چیست و «کمیته نجات ملی» از چه گروه‌هایی باید تشکیل شود؟ پاسخ نویسنده رجوع به «قوای فعاله» اجتماع بود. این قوا «فرقه‌های سیاسیه و ایلات مسلح» بودند.

نوشته شد همان‌‌طور که فرقه‌های سیاسی «ارتجاع‌پرست» وجود دارند، ایلات و قبایل مخالف مشروطه هم در حیاتند. در برابر آنها «احزاب دست چپ» وجود دارند و در کنار آنها ایلاتی که حاضر به خدمت به مشروطه‌اند دیده می‌شوند. احزاب سیاسی نمودار آرایش نیروهای هیأت اجتماع هستند، نیز احزاب و فرقه‌ها مشخص‌کننده «افکار و عقاید» متمایز از یکدیگرند. تا وقتی این تمایز وجود نداشته باشد، راه همواره برای «ظلمت‌پرستان» و «ارتجاعیون» باز است. و اما فرقه‌های دست چپ که می‌توانند با هم یکی و متفق شوند، متعدد نیستند، اینها ضعیفند و این یکی از بزرگترین بدبختی‌هاست. «نزدیک‌بینی سیاسی» و «اختلافات بی‌سبب»،‌ بعلاوه «ساده‌لوحی» از عمده موانع سر راه احزاب چپ می‌باشد. اینها آن‌قدر ساده‌لوحند که تا امروز نتوانسته‌اند جهات بی‌اهمیت اختلافات داخلی خود را درک کنند. اختلافات هم ریشه مسلکی ندارند. آن چیزی که احزاب را از هم پاشیده است «حیل و نیرنگ‌های دشمنان جانی وطن ما» می‌باشد. «دشمنان ما» تخم این اختلافات را برای کسب موقعیت افشانده‌اند. گفتگوهای ناشی از «جهات سیاسی» هم باعث کدورت شده است: «مناقشه اتفاق و ترقی و داشناکسیون با فرقه دمکرات ایران را نیز ما از همین قبیل می‌شماریم».

از دید ‌هاکوپیان اگرچه تا اندازه‌ای دیر شده است، لیکن «باید عمومیت را پرستید» و حسّ «خودخواهی» را کنار گذاشت. اما مشروطه‌خواهان دیگری هم هستند که لزوماً بایستی در این اتفاق و اتحاد داخل باشند. این عده هم بر چند دسته‌اند: یک گروه ابداً وارد هیچ حزب و فرقه‌ای نیستند، عده‌ای دیگر در حزب اعتدالیون هستند «که چندی است دیگر جزو فرقه‌های معظم محسوب نمی‌شوند». به دید ‌هاکوپیان اصلاً حزبی به نام اعتدالیون در هیچ جایی وجود نداشته است، «این فرقه ذاتاً از عناصر مختلفه تشکیل شده و مرامنامه معینی را دارا نیست». از این حزب گاهی «اعمال ارتجاع‌پرورانه» سر زده است و گاهی هم اقداماتی کرده که موافق «اصول دمکراسی و مسلک عامیون» بوده است، با این وجود این فرقه مقصد معین و مشخصی ندارد و اصلاً باید تذکر داد که «این فرقه فعلاً وجود ندارد».

علت چیست؟ به نظر‌ هاکوپیان اعضای حزب به دلیل منافع شخصی خود از حزب کناره‌گیری کرده‌اند و اعتدالیون کنونی بر دو دسته‌اند: اعتدالیون ارتجاعیون و اعتدالیون مشروطیون. دسته دوم روزبه‌روز در تزاید است و چیزی نمانده است که «این قسمت سمت چپ فرقه اعتدالیون» یا وارد سایر «فرقه‌های سمت چپ» شوند یا اینکه خود یک فرقه مشروطه‌خواه جدید و بی‌طرفی را تشکیل دهند، همین «تکامل» در جناح راست حزب هم محتمل است، جناح راست اعتدالی با فرقه‌های «ارتجاع‌پروری که بیخ استقلال و مشروطیت ما را می‌کنند، یکی شده است». فرقه‌های سیاسی که از عناصر مختلف و معاند هم تشکیل شده باشند شانس بقا ندارند، به همین دلیل در حزب اعتدالی که متشکل از اشراف و نجبا در کنار مشروطه‌خواهان است، بحران ظهور کرده است. جناح راست این حزب به طرف «عبودیت و استیلای مطلقه» میل می‌کند و مشروطه‌طلبان به جناح چپ که مواضع‌شان ضامن استحکام مبانی مشروطه است، تمایل دارند. این جناح چپ از دیگر عناصر متشکله «کمیته نجات ملی» است. اگر این امر محقق نشود استقلال کشور زوال می‌یابد و ملت اضمحلال پیدا می‌کند، موانع اتحاد، «خودخواهی سیاسی و یا شخصی، خودبینی لایشعرانه و نزدیک‌بینی کودکانه» است. اگر اتفاقی مثبت صورت نگیرد، حتی «حیات شخصی ما» در معرض خطر واقع می‌شود، باید رفتار کودکانه را کنار گذاشت، مشروطیت و استقلال ملی را بازیچه قرار نداد و در سیاسیات «دخالت جاهـلانه» ننمود. در شرایطی که زمامداران روس و انگلیس متحد شده‌اند و عزم خود را بر فنای ایران جزم نموده‌اند، «کسی که در فکر یکی ساختن و متحد نمودن وطن‌پرستان ایرانی نباشد بزرگترین دشمن ملت و مدنیّت است».[8]

حال در این بین ایلات و عشایر چه جایگاهی دارند؟ همه با «احوال اسفناک دستگاه سیاست ما»، «که از سلاله قاجار برایمان باقی مانده است» آشنا هستند. دستگاه سیاسی مزبور به کلی مختل است و بزرگترین مصیبت فقدان سپاه منظم می‌باشد. از سویی در ایران حکومت‌ها منشأ ایلی داشته‌اند و همان ایل قوای نظامی در اختیار حاکم قرار می‌داده است. ملت در برابر تغییر سلطنت هیچ‌گونه اعتراضی نداشت، ‌زیرا تصور می‌کرد دودمان جدید از مصائب او می‌کاهد، گاهی اوقات هم رفتار سیاسی مردم حالت انتقام‌ گرفتن از سلاله پیشین داشت. مردم تصور می‌کردند علت مشکلات آنها از «اشخاص» است و نه از «اصول اداره»، کمااینکه حالا هم عده‌ای فکر می‌کنند اگر به جای یک وزیر مستبد، وزیر مستبد دیگری جانشین شود، بلاهای کشور رفع خواهد شد؛ این است که «همواره ملت گول می‌خورد». سلطان که این چیزها را می‌دانست، نسبت به «افکار عمومی» بی‌اعتنا بود‌، جهل و نادانی، ضعف، یأس و عدم یگانگی مردم بیشتر بر قوت قلب سلطان می‌افزود، «تهلکه بزرگ همیشه از ایلات به تصور می‌رسید». سلاطین برای مهار ایلات به سه اقدام دست می‌زدند: یا آنها را در حکومت مشارکت می‌دادند، یا آنها را بی‌طرف می‌کردند و یا در مأموریت‌ها برای اخذ غنایم، از ایلات استفاده می‌نمودند.

برای استفاده از ایلات باید از تاریخ کمک گرفت، سیاست‌هایی که حکومت‌های گذشته نسبت به ایلات تعقیب می‌کردند، اینک به کار می‌آید و باید از همان رفتار استفاده کرد. زیرا ایلات هنوز به شکل قرون وسطایی معیشت می‌کنند و همیشه اسباب تشویش خاطر مردم هستند. امروز نه شهری‌ها و نه دهاتی‌ها تولید اغتشاش نمی‌کنند و «موجب به میان آمدن اتمام حجت انگلیسیان نیستند، تمام این هرج و مرج‌ها و اختلالات زیر سر ایلات و قبایل کوچ‌نشین است». بواسطه همین ایلات، کشور مغشوش است و موفقیت سیاسی اندک می‌باشد. «مقیمین» یا شهرنشین‌ها آرام‌ترین اقشار حکومتند، اینها به هر نحو ممکن «انقلاب و شورش ملی» را فراهم کردند و از حکومت جدید هم حمایت نمودند. مردم دیگر در آن ظلمات عصر استبداد به سر نمی‌برند «که نجات و فلاح خود را در تغییر اشخاص و یا تبدیل سلاله سلطنتی بدانند». برعکس شهریان متوجه شده‌اند که باید به اصل پرداخت و از تغییر شکل و صورت ظاهر انتظاری نداشت: «تبدیل اشخاص پایه‌ای ندارد، تغییر اصول اداری ارکان سعادت را تشکیل می‌دهد».

تغییر سلسله‌ها ضمانت اجرایی آزادی نیست، بلکه تحقق آزادی منوط به تنظیم اصول اداری و استحکام مبانی مشروطه است: «چه اهمیت دارد که بر فراز تخت سلطنت چه سلاله‌ای جایگزین است، خواه قاجار، خواه زندیه، خواه افشار، خواه صفوی، هیچ‌کدامشان برای ملت کاری نخواهد کرد». مردم دریافته‌اند تبدیل سلطنت باعث پریشانی احوال، مخاطره استقلال ملی، جریان یافتن نهرهای خون و تحمل مشقات اقتصادی و اجتماعی می‌شود: «ملت تمام همّ و قوّتش را صرف استحکام مشروطیت می‌کند و در صورت لزوم، ارکان آن را براساس محکم‌تری وضع می‌نماید و هرگز در پی تبدیل سلاله سلطنت نخواهد شد». و اما اخلاقیات ایلات، همیشه سلحشوری است و از تجدد و یا مطلقیت چیزی نمی‌دانند. آنها می‌توانند هم آلت انقلاب و تجدد شوند و هم آلت ارتجاع و کهنه‌پرستی. امروز به خدمت ملت تن می‌دهند و فردا ممکن است به دستور رئیس، بدون آنکه خود چیزی بفهمند بزرگترین مخالف ملت بشوند. تمام این وضع هم وابسته به شرایط و مواقع مخصوص است، بنابراین به هر تدبیر می‌باید «این راه خطر را که در هر لحظه‌ای ممکن است تولید بلایا و مهالک بزرگی برای دولت بکند، مسدود داشت».[9]

در اوایل ذی‌حجه 1328 روزنامه ایران نو، بیان‌نامه فرقه دمکرات را در مورد حوادث کشور منتشر نمود. از سوی حزب بحران‌ساز اعلام شده بود با توجه به اوضاع کشور، فقط یک جمله دهشت‌آور می‌توان گفت: «وطن در خطر است». از دید آنان منشأ این بحران استبداد داخلی بود و «تحریکات منفعت‌جویانه اجانب»، اما گفته نشد مصادیق این مستبدین داخلی چه کسانی هستند. ادعا شد مستبدین داخلی از جهالت و سوء‌اخلاق ایرانی‌ها که محصول دوره‌های طولانی حکومت‌های ظالم است استفاده کرده و قوای داخلی را تحلیل می‌برند. «مستبدین خارجه» هم ترقی و پیشرفت ایران را خلاف مقاصد خود ارزیابی کرده و به هر نحوی که شده می‌خواهند ایرانیان را خفه نمایند. این دو نیرو دست در دست یکدیگر در کار تخریب اساس آزادی و استقلال کشور می‌باشند.

از نظر تنظیم‌کننده بیانیه، اغتشاشاتی مثل طغیان رحیم‌خان چلبیانلو و نایب حسین کاشی که در اطراف و اکناف کشور دیده می‌شود، زمینه مناسبی برای مداخله روس‌ها و تهدیدات انگلیسی‌ها فراهم نموده است. به همین دلیل «امروز علی‌رغم مقصود اصلی انقلاب ملی، استقلال مملکت و ارکان آزادی، ایران قدیم در تزلزل است». مشروطه و استقلال لازم و ملزوم یکدیگر شناخته می‌شد، اگر مشروطه از بین می‌رفت استقلال کشور آسیب می‌دید و اگر استقلال وطن تهدید می‌شد، مشروطه هم برباد می‌رفت. گناه عدم استقرار اصول مشروطه به گردن مرتجعان افکنده شد، بدون اینکه به این پرسش اساسی پاسخ داده شود که منشأ هرج و مرج کجا بود؟ چرا به یک باره سراسر ایران غرق قتل و غارت و شورش گردیده بود؟

نویسنده به درستی یادآوری کرده بود تهدیدات داخلی و خارجی و «عدم اتحاد و اتفاق مشروطه ‌پرستان سبب آن گردیده است که انقلاب ملی تا حال کسب موفقیتی در مطالبات ترقی‌پرور خود ننموده که سهل است خود اساس استقلال مملکت را رخنه‌ وارد گردید». اما نویسنده توضیح نداد نقش تشکیلات خود وی در این بحران‌سازی‌ها چه بوده و حزب او تا چه اندازه به ندای وحدت پاسخ مثبت داده است؟ مگر این حزب دمکرات نبود که تلاش شبانه روزی خود را مصروف برانداختن حزب رقیب کرده و مخالفین مسلکی خود را مرتجعانی می‌دید که اتحاد با آنان غیرممکن است و نیز از مستبدین موهوم و اشراف خیالی یاد می‌کرد که قصد دارند بنای مشروطه را برهم زنند؟

از نظر نویسنده بحران‌های جاری ریشه در «وضع فئودالیته داخلی، طمّاعی سرمایه خارجی و عدم عنصر دمکراسی متحد» داشت: «این است عاملین سه‌گانه فاجعه ایران». در برابر این اوضاع چگونه می‌شد مشروطه را نجات داد؟ این راه از طریقی جز صرف‌نظر کردن از اختلافات جزیی مسلکی و تشکیل یک قوه واحد، غیرممکن بود. گفته شد «قوه ارتجاع» برای پیشبرد مقاصد خود بین احزاب مشروطه اختلاف می‌اندازد، اما مشروطه‌طلبان باید به هوش باشند و اتحاد و اتفاق خود را حفظ نمایند:

چرا در عرض این یک سال و اندی که اصول اداره به دست ما ملّیان افتاده، نتوانسته‌ایم اساس مشروطیت را مستحکم داشته و اقدامات لازمه در حفظ حیثیت وطن گرامی خود به عمل بیاوریم؟ برای آنکه ما محروم از یک قوت ثابتی بودیم که امورات مملکت را موافق نظریات مخصوص و معینی اداره کرده و بدین طریق بتواند یک کابینه وطن‌پرستی تشکیل و آن کابینه را اقلاً یک سالی امتداد بدهد.

بیان‌نامه حاکی بود که مشروطه‌طلبان به دلیل غوطه‌ور شدن در جزئیات مسلکی و ملاحظات شخصی، تعصب می‌ورزند و در این کشمکش و «مبارزات بی‌جا» اصل مقصود از بین رفته، دشمنان جری شده‌اند و دوستان مأیوس گردیده‌اند. اتحاد هم از طریقی جز تشکیل کمیته نجات ملی ممکن و میسر نیست.[10]

 

 

[1]. کذا.

[2]. ایران نو، سال دوم، سال دوم، سه‌شنبه 21 شوال 1328، 24 اکتبر 1910، ش 3، صص 3-2.

[3]. همان، ش 7، یکشنبه 26 شوال 1328، 29 اکتبر 1910، مقاله «یک ملاحظه اساسی».

[4]. همان، ش 15، مورخ سه‌شنبه 5 ذی‌قعده 1328، نوامبر 1910، ص 2.

[5]. همان، ش 16، چهارشنبه 6 ذی‌قعده 1328 ق، 9 نوامبر 1910 م، سرمقاله.

[6]. همان، ش 20، دوشنبه 11 ذی‌قعده 1328، 14 نوامبر 1910، «اتحاد و تمرکز قوای جامعه ملت».

1. همان، ش 21، سه‌شنبه مورخ 12 ذی‌قعده 1328، 15 نوامبر 1910، مقاله «اتحاد و تمرکز قوای جامعه ملی».

[8]. همان، ش 23، پنج‌شنبه 14 ذی‌قعده 1328، 17 نوامبر 1910، مقاله «اتحاد و تمرکز قوای جامعه ملی».

[9]. همان، ش 24، شنبه 16 ذی‌قعده 1328، 19 نوامبر 1910، مقاله «اتحاد و تمرکز قوای جامعه ملی».

[10]. همان، ش 41، پنج‌شنبه پنجم ذی‌حجه 1328 ق، 8 دسامبر 1910، «بیان‌نامه فرقه دمکرات ایران».


برگرفته از کتاب بحران مشروطیت در ایران نوشته دکتر حسین آبادیان منتشره از سوی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی