سلماس و دوره مشروطیت
3868 بازدید
اشاره
این متن که نخستینبار انتشار مـییابد بـرگهایی از تـاریخ سلماس از روزگار مشروطه تا اوایل سلطنت رضاشاه است. نویسنده آن،مرحوم جلیل بخشپور سلماسی است.وی تحصیلات اولیه خود را در مدرسهای که شادروان سعید سلماسی(شهادت 25 صفر 1327 قمری در حوالی خـوی)در سلماس بنیانگذاری کرده بـود آغـاز کرد.پس از طی تحصیلات مرسوم،در گمرگ تهران مشغول گردید و به عنوان کارمند اداره گمرک نیز بازنشسته شد و چند سال بعد از انقلاب اسلامی در تهران درگذشت.
اینجانب که به تاریخ پرفراز و نشیب زادگاهم سـلماس علاقمند،و مطالبی مفصل گردآوری و تدوین کرده بودم، بنا بر سابقه همشهریگری به ایشان مراجعه کردم.وقتی ایشان علاقه و تلاش بنده را دید به منظور تشویق و ترغیب،چهل برگ از کتاب مفصل خود را کـه در تـاریخ و جغرافیای سلماس آماده انتشار نموده بود بازنویسی و به اینجانب داد.من نیز برای ادای دین،تا انتشار آثار ایشان از منتشر کردن اثر خودم در مورد سلماس دست نگهداشتم. متأسفانه کتاب مفصل تـألیفی ایـشان پس از درگذشت وی،به فردی از اهالی سلماس و ساکن تهران که فروشنده لوازم تعمیرات ماشین بود فروخته شد و از این طریق به دست افرادی افتاد که هرازگاهی مطالب آن را به نام خود انتشار میدهند.گـفتنی اسـت مطالبی که در شماره سوم فصلنامه مطالعات تاریخی(سال اول،شماره سوم،تابستان 1383)با عنوان «سرگذشت خونین من یا سلماس در محاربه عالم سوز»بدون نام مؤلف انتشار یافت، بخشی از تألیف مـرحوم بـخشپور اسـت. فیروز منصوری ارومیه- 15/2/1385
توجه خـوانندگان را بـه ایـن موضوع جلب میکنیم که پانوشتهای متن،و نیز تحلیلها و توصیفاتی که نویسنده درباره رخدادها،بهویژه در مورد افرادی از قبیل حیدرخان عمواغلی ارائه کـرده،بـعضا بـه گواه تاریخ مغایر با دیدگاههای طرح شده هـستند.چـه بسا مشروطهخواهانی که بعدها با اقدامات خود ایران را به ورطه بحران و سپس برآمدن رضاخان و شکست مشروطه سوق دادند ایـن مـتن بـدون گویاسازیهای مرسوم تقدیم خوانندگان میشود.
سلماس و دوره مـشروطیت
اهالی سلماس از عهده امتحانات آزادیطلبی و وطنخواهی و تجددپروری خودشان خوب درآمده و در سالهای 26/1324 قمری گوی سبقت را با گوی مجاهدت و فـداکاری ربـودهاند. چـنانکه آزادی افکار و مشروطیت از طرف مظفر الدنی شاه قاجار در سال 1324 ق به مردم و مـلت ایـران وگذار و اعلان آن در کشور منتشر گردید.سلماس و اهالی آزادیخواه آنجا دو اسبه به طرف آن دویدند.هنوز ابتدای ایـن کـار بـود و در کمتر نقاط ایران شروع به عمل شده و کلمه و مفهوم آن در افواه مردم مـیگشت کـه سـلماس و اهالی کارآگاه آن پی به معنی و محسنات آن برده و پیشقدمی خودشان را در راه این امر مهم به تهران و بـه تـمام اهـالی ایران نشان داده و یکسر اهالی آنجا از توانگر تا پارهدوز1و علما و سادات و بزرگ و کوچک2مجاهد فـی سـبیل اللّه گردیدند و نخستین انجمن ولایتی در تحت سرپرستی مرحوم حاج میرزا عبد الکریم پیـشنماز در آنـجا تـشکیل و شروع به کار و فعالیت نمود.
در میان یک دنیا هلهله و شادی و تبلیغات و تشویقات روزانه کـه از طـرف جوانان و روشنفکران به عمل میآمد،جریان امور مشروطیت بهطوردلخواه و بینظیر پیشرفت میکرد. چـنانکه دوره اول مـجلس شـورای ملی ضمن تلگرافات عدیده که از مرکز به ولایات مخابره میشد چندینبار اقدامات و فعالیتهای اهالی سـلماس را در ایـن راه موردتقدیر و تحسین قرار داده و اشاره داده بود:«اینگونه اقدامات و مجاهدتهای سلماسیان بـاید سـرمشق عـموم ایرانیان باشد» و در یکی دیگر بازم:«سلماس در میان شهرهای ایران مثل ستاره و الماسی است که مـیدرخشد.»
پس از تـشکیل حـکومت مشروطه که آزادیخواهان در همهجا با مستبدین بدصفت و بدکردار روبهرو و هر ساعت بـا یـکدیگر در مجادله و کشمکش بودند،مخالفین دست از لجاجت و جهالت خود نکشیده با پاشیدن تخم فتنه و فساد،علم عـصیان بـرافراشته چون،مطامع و منافع نامشروع خودشان را با وجود پیشآمدن این نهضت ملی در مـعرض خـطر و نابودی میدیدند به جلوگیری و مخالفت برمیخاستند لیـکن مـجاهدان بـا کمال رشادت و از خودگذشتگی به مقام تشکّل بـرآمده و در تـمامی جنگلها که در میان آنها درمیرفت خوشبختانه موفقیت و پیروزی همیشه با مجاهدان بوده و ازایـنرو تـقویت و کامیابی بزرگ نصیب آنها گـشته بـود.
آزادیخواهان و مـجاهدین سـلماس بـا رهبری مرحوم حاج پیشنماز آقا و در سـایه جـدیت و جانبازی اشخاص کاردان و جوانان با عزم و میهنپرست امثال نوجوان شادروان سعید سـلماسی،ابـراهیم آقا و اسمعیل آقا صراف و ابراهیم افـندی روشنی مرحوم و سایر احـرار صـدیق النفس و دانشمند و فاضل مرحوم آقـا مـیرزا محمود خان غنیزاده و آقامیرزا عبدالرزاق پیام مایه و برادرش آقا عبد اللّه اسمعیل زاده و آقا مـیرزا اسـد اللّه احمد زاده(دهقان)و برادران و مـرحوم حـاج مـحمد علی آقا اکـبری و پسـران آقا میرزا علی مـحمد جـوادزاده و برادران و دیگر مجاهدان پاکدل و جاننثار نظیر مرحوم کربلائی رضا آقا بقالباشی و کربلایی رضا آقـا سـراج و کربلایی رضا آقادباغ و مهدی آقابزاز و حـسین آقـا جعفری و مـشهدی عـباس آقـا و برادرش حبیب کاشانی و مـرحوم آقا میرزا اسد الله سوره و رحیم خان و کربلایی عبد اللّه و آقا بلال و سید ستار قصبه و حاج مـحمد و مـشهدی نعمت و مشهدی حبیب حبشی و آقا مـیرزا اسـد اللّه کـریمی و بـرادرش مـشهدی رضا باقر بـاشی عـثمانی و آقا مشهدی میرعباس(میر مجاهد)و مرحوم مشهدی میر حاج بابا میرآب و کربلایی صادق اهرنجانی و آقا عـبد العـلی و عـلیمحمد مغانجوقی و مشهدی عبد الکریم و مشهدی عبد الرحـیم اسـتانبولچی و آقـا مـشهدی مـیرزا عـلی بقال و مشهدی مطلّب صراف و برادران و صدها نفر دیگر،مرام و مقاصد خودشان را به خوبی از پیش بردند والحق نام و رسم بزرگی در این راه مقدس،به عالمیان نشان دادند که مـایه مباهات و افتخار سلماس است.
آزادیخواهان سلماس برای توسعه افکار همگانی و پیشرفت مقاصد ملی،با سایر آزادیخوهان اطراف تبریز،خوی،مرند،یکانات ارومی(رضائیه)طسوج و قراچه و قصبات ارونق و انزاب و حتی بـا مـجاهدان قفقاز و ژون ترکهای عثمانی و فدائیان ارامنه سلماس،اتفاق و ارتباط کلی به هم رسانیده و در آن موقع همیشه با یکدیگر در مخابره و مکاتبه بوده و رفتو آمد داشته و در مواقع لزوم با هم ملاقات و به همدیگر یـاری و کـمک مینمودند.اینها هرجا که بودند در سایه اتحاد و اتفاق همهوقت از عملیات یکدیگر آگاه و خودشان را در مقابل حوادث به فداکاری آماده میساختند.
چنانکه گفتیم مجاهدین سـلماس،بـرای اجرای اصول مشروطیت همه بـرادروار،از رویـ صدق و صفا،با نهایت جدیت و صمیمیت شبوروز تلاش کرده و نمیآسودند،مجاهدان همهروزه دستهدسته با انواع اسلحه خودشان(که آنوقت جز تفنگهای برونیگای روسی،و رنـدیل،گـردچخماق،آئینهدار آلمانی،پنج تـیر روسـی در دو نوع و مقدار خیلی کم از تفنگهای (موزر)که آنها را کوچک چاپ عثمانی میگفتند و تفنگهای کوتاهقد توپچی بلژیکی بنام تفنگ شاهی و اسلحه کمری عبارت از طپانچههای(ناقان)روسی و دهتیرهای قنداقدار و پارابلوم و برونیک هـفتتیر بـلژیکی و ششلولهای بلند و کوتاهقد امریکایی و مکزیکی که آنها را(تکسنبل و جفت)مینامیدند اسلحه دیگر در میدان وجود نداشت.)به میدانهای مشق:
1-میدان چهارپایان در بیرون دروازه کهنه شهر 2-محوطه گورستان داخلی شهر جلو کارگذارخانه 3-کـاروان سـرای وسیع رئیـس التجار در بیرون دروازه تبریز که آنجا را(دوهلیق) میگفتند رفته صبح و عصر اصول تیراندازی و هدفگیری را یاد میگرفتند. این مـجاهدان به دستههایی قسمتشده و ساکنین هر محله و یا کوچه از بین خودشان رئیـسی را انـتخاب مـینمودندکه همه آنها تابع انجمن ولایتی بودند،شبها با قرعهکشی و با رعایت نوبه،عدهای را در محله خود برای نـگهبانی و کـشیک میگمارند و آن عده تا دم صبح کوچه و محله و اطراف قلعه و بروج و دروازهها را میگشتند و به ایـن سـبب آن عـده را به زبان ترکی (گزمه)یعنی گشتی میگفتند.
آزادیخواهان درآنحین هریک به نوبه خود وظایف مـهمی را عهدهدار بوده و با خلوص نیت اقدام به کارهای خیلی مفید و جالبی مینمودند،از جـمله مرحوم آقا میرزا اسـداللّه احـمدزاده (دهقان)رولهای مهمی را بازی میکرد،مشارالیه مرحوم چه در مساجد و تکایا و مجامععمومی و حتی در دهات و میادین،در آن گیرودار وحشتبار و محیط تیرهوتار،با فصاحت زبان و بلاغت مخصوص،محسنات مشروطه و آزادی را به مردم و روستائیان ابلاغ و بـا شیوه برّا،احساسات آنها را تکان میداده و به هیجان و تشویش میآورد و در نتیجه تشویق و تبلیغات مؤثر و با حرارات او و رفقای از جان گذشته او بود،که مردم گروهگروه به قبولی مسلک آزادی و مشروطیت به یکدیگر سبقت جـسته و بـرای دفاع از آن و مبارزه با مستبدین اسلحه به دوش میگرفتند.3
امورحکومتی سلماس و جریان اصلو مشروطیت و تیرباران شدن مرحوم حاج عباس به دست مجاهدان امورحکومتی سلماس تا این وقت به واسطه حکام مـرند،کـه از تبریز تعیین میشدند اداره میشد و این حکام در این دوره تابع اصل قانونمشروطه بوده و مخالفتی در بین وجود نداشت،در آن هنگام که بحبوحه دوران مشروطیت و بحران عملیات خونگرمانه مجاهدان میبود، فاجعه از روی جهالت و نادانی و یـا کـبر و غرور و مأخوذ از روی غرض در سلماس روی داد که شرح آن به قرار زیر است:
مرحوم حاج عباس آقا برادر مرحوم حاج میرزا عبد الکریم عموی حاج ملا لطفعلی آقا معروف به(حاج امـین الاسـلام)کـه شخصی بسیار محترم و منتسب بـه یـک خـاندان اصیل سلماس بوده و در بلاد قفقاز علاقه تجارتی داشته و صاحب سهاهم از چاههای نفت بادکوبه و بعضی مؤسسات بازرگانی و بانکهای مشهور آنجا بوده و گـاهگاهی بـه آن صـوب مسافرت مینمود،این زمان در سلماس میبود و خود را بـیطرف قـلمداد نموده به خلاف سائرین مداخله در کارهای اساسی و انجمن ولایتی نمیکرد،بهاینسبب دستهای او را مستبد و مرتجع دانسته و عدهای نیز[او را] مخالف و مـغرض پنـداشته و تـقاضای خارج از بلد شدن و تبعید او را مینمودند بنابهاصرار جمعی از مجاهدان و علیهداران و سـرسخت او را به اتفاق دو نفر دیگر از متهمین عبارت از حاج ذکریا خان اهرنجانی و حاج غلامحسین آقا باقر معروف از شهر تبعید کـردند.مـتهمین هـریک به جایی پناه برده،بعضی به تبریز و برخی به طسوج رفـتند،مـرحوم حاج عباس آقا پس از مدتی اقامت در آنجاها با قصد سلماس به قریه(همزه کند)من محال لکـستان یـک فـرسخی سلماس، که در آنجا آشنایانی داشت وارد و از آنجا برای دیدن عائله خود خیال آمـدن بـه شـهر را داشته و اسباب و نقشه آن را فراهم میآورد،که چگونه باید این منظور خود را عملی نماید تـا از تـهدید مـجاهدان مصون بماند.[پس]فرصتی به دست آورده روزی شبانه به طور محرمانه وارد شهر شده و داخل در خانه خـود مـیشود.مجاهدان از مراجعت و آمدن او آگاه و فی الفور دور خانه او را محاصره میکنند اتفاقا همان شب تـیر یـکی از مـجاهدان گویا(باقر استاد صباغ و یا اسد آقا پسر میرزا غنی کلانتر)بوده،که بـا تـفنگ خود بازی میکرده خالی و تصادفا به حاجی نام صباغ مجاهد مشهور(مرفع حـاجی)کـه در تـاریکی روبهرو نشسته بوده و برخورده او را تلف میکند. برای اینکه قاتل یخه[یقه]خود را به دست نسپارد در اثنای شـب هـم معلوم نبود،که تیر کدام یک از آنها خالی و به این قضیه سـبب شـده اسـت اسبابی فراهم آورده،حاج عباس آقا مرحوم را به جرم قتل متهم و بدون افاته وقت بـه قـول(عـلیمحمد مغانجوقی که گفته بود خون مجاهد نباید در جا بماند؟)به محاصره خانه حـاج عـباس آقا بسط داده و صبح روز شنبه 3 ذی حجه 1325 قمری او را،به طور وهنآور از نزد عائله و فرزندان خویش بیرون کـشیده و بـه بیرون دروازه کهنه شهر میبرند،در بین راه مختار نام خیاط،که شاید حـالا هـم زنده باشد بیرحمانه یک ضربت خنجری بـه پشـت کـمرش وارد آورد که جریان خون آن زخم،پس از مرگ وی نیز امـتداد داشـت. آن مرحوم با همه بیاطلاعی،حاضر گردید،مبلغ هنگفت خونبهای مقتول را،نقدا بپردازد ومـلتزم شـد،که از تمام دارائی خود در ایران صـرفنظر کـرده،تنها بـا یـک لنـگ حمام خارج از بلد شده دیگر قـدمی بـه سلماس نگذارد،ولی مجاهدان تمام اظهارات او را رد نموده تا اینکه او را در بیرون همان دروازه به درخـت بـیدی بسته و با یک شکل فیجعی گـلولهباران نمودند.مجاهدانی که در کـشتن آن مـرحوم اشتراک داشتند عبارت بودند از:عـلیمحمد مـغانجوقی،عبد العلی مغانجوقی،باقر استاد صباغ،مهدی آقا بزاز داماد حاج پیشنماز آقـا،حـسن جعفری، سید حسین مظلوم(مـظلوم شـهرتش بـود والاّ ظالم!)حاج عـلیقلی یـکی از لوطیان شهر،استاد لاچـینی کـفشدوز و استاد علی خیاط.همین استاد علی خیاط در حین بستن آن مرحوم به تنه درخت فـوری شـال کمر خود را باز کرده بهعوض طـناب او را مـحکم به درخـت بـستند و خـود استاد علی هم تـیرهای متوالی با تفنگ ورندل خود به تن عریان آن بیچاره خالی و نشانه گرفت و آنقدر به تـن او تـیر خالی کردند که در بدن او جای سـالم نـمانده و مـثل غـربان سـوراخسوراخ شده بود! مـا نـمیگوییم که حاج عباس آدم بدی بود و یا خوب؟مقصر بوده و یا قاتل و بیگناه؟ولی در هیچجای دنیا دیده نشده که یک نـفر جـانی و مـجرم را بدون محاکمه و بازپرسی،به این شکل فـجیع و وحـشیانه بـه قـتل بـرسانند!!؟
مـتأسفانه نه بزرگان و ریشسفیدان شهر و[نه]آزادیخواهان عاقل و دانشمند،با اینکه از بیگناهی او کاملا آگاه و مطلع بودند،از بیم آنکه طرفدار و هواخواه قلمداد نشوند،به کلی خودشان را کنار کشیده و نتوانستند کـوچکترین مداخلهای در این کار نموده و از این فاجعه جانگذار جلوگیری نمایند،بدبختانه افکار خودشان را دستخوش دستجات مغرض و کینهجو و مجاهدان جاهل و بیسروپا داده و کاری از پیش نبردند و گویند حاج پیشنماز آقا و برادرش صدر الاسلام آقـا بـه این قضیه واقف و در سلماس بوده و از خانه قدمی بیرون ننهاده و صلاح پیشرفت امورمشروطیت را در عدم مداخله به این کار دیده و رأی و عقیده خودشان را مکتوم ساختند.4
حکومت وقت رشید نظام مرندی،شخص بـسیار مـحتاط و محافظهکار بود فقط اسم داشت و او نیز نتوانست در مقابل اصرار و پافشاری مجاهدان اسدی به جلو این کار رکیک کشیده و بر نجات حاج عباس بـکوشد و چـنانکه قبلا مختصر اظهاراتی با دلایـلشرعی در ایـن«موضوع نموده با تهدید کلی مواجه شده و خود را کنار کشید و مرحوم حاج حسن مؤید که خود اهل محل و شخص بسیار محترم و رئیس نظمیه(شـهربانی)وقـت بود،او نیز از ترس مـجاهدان انـگشت خود را آلوده به این کار نساخت.
باری بعد از قتل حاج عباس آقا،برادرزادهاش حاج امین الاسلام آقا،بس که دل آزرده و از این پیشآمد ناگوار رنجور و متألم بود،اندکی بعد از دیلمقان خارج و خواست در مـحیط دورتـر ازآنجا زندگی نماید،به همراهی خانواده خود شهر را ترک گفته و به کهنه شهر رفت.اهالی کهنه شهر چون از قضیه آگاه و به بیگناهی مقتول کاملا قایل و ایمان داشتند،قلبا متأثر و در مـصیبت وارده بـا حاج امـین الاسلام آقا شریک و همآهنگ شده و با پشتیانی زیاد از مشارالیه،تدریجا با ساکنین دیلمقان و مجاهدین مسبب و بزرگان و رؤسـای آنها بنای خصومت و ستیزه گذاشته و جملگی به درخواست خونبهای حاج عـباس آقـا مـرحوم قیام و سوگند اخذ انتقاد یاد و قدغن کردند که احدی از اهالی آنجا قدمی به دیلمقان نگذاشته و آمدورفت را بـه کـلی از آنجا ترک نمودند و دادوستد و معاملات را نیز با دیلمقان متروک گذاشتند و برای این مـقصود هـمه اهـل آنجا که بسیار نیازمند بودند و به نزدیکترین شهرهای مرز عثمانی(وان و باشقلعه)رفته و مایحتاج خـودشان را فراهم میآوردند.
رفتهرفته این خصومت و دوتیرگی شدت یافته،در راهها و صحاری هرکس از اهالی دیـلمقان و دهاقین را،که به ایـشان مـصادف میشد آزار و گزند رسانیده و بعضی را نیز لخت میکردند. مرحوم حاج امین الاسلام آقا با خانواده خود در کهنه شهر در خانه ملا خلیل قصبه،که یکی از محترمین آنجا و از منسوبین او و صاحب نفوذ بود،اقامت گـزیده و مورد احترام همه اهل آنجا واقع و حتی نگذاشتند کوچکترین علاقهای را در دیلمقان داشته باشد و اثاثیه و مخلفات او را هم با بقیه خانوادهاش با نهایت تجلیل و احترام به کهنه شهر کوچ دادند.
در این وقت بـود کـه اهالی قریه اهرنجان(نیم کیلومتری دیلمقان)که اکثرا مجاهد و مشروطهخواه بودند از ترس و تهدید کهنه شهریها با عائله خودشان قریه مذکور را ترک گفته و به دیلمقان کوچ کردند و در آن ضمن از اهالی مغانجوق هـم بـه دیلمقان آمدند.کهنه شهریها از این فرصت و غیبتشان استفاده جسته به اتفاق یک عده از اکراد شقی و کره سنیها که به خودشان ملحق ساخته بودند،قریه اهرنجان را چاپیده و مال و مواشی و اثـاثیهشان را بـه غارت برده و آسیاب مشهور(خلیفه)را که اکنون آخر بلوار شاهپور[سلماس]محسوب میشود آتش زدند.
پس از مدت قلیلی که این خبر تأسفآور،توجه محافل رسمی و انجمن ایالتی تبریز را جلب و در آنجا عکس انـدام نـمود،حـاج پیشنماز آقا و حاج امین الاسـلام را بـرای بـازپرسی این قضیه به تبریز خواستند.[در]این هنگام کربلایی عبد اللّه کهنه شهری که یکی از رفقای جنگی حاج پیشنماز آقا بوده و در موقع جـنگ بـا صـمدخان شجاع الدوله در تبریز با حاج پیشنماز آقا شرکت داشـت،بـا عدهای دیگر از همکاران خود از حاج پیشنماز آقا در روی این قضیه روگردان شده و به طرفداران حاج امین الاسلام آقا پیوسته و دسـتههای مـخالفی پدیـد آورده بودند.(با تدبیر و تشویق این مرد بود که اهـالی کهنه شهر،روزبهروز به خصومت خودشان افزوده و اهالی دیلمقان و مجاهدان بدبین شده بودند.)موقعیکه حاج پیشنماز آقا از دیـلمقان خـارج و بـاعدهای مجاهد،که او را به قصد تبریز مشایعت و از صدقیان تا یالقوز آغـاج سـه فرسخی سلماس سانیدند،کربلایی عبد اللّه کهنه شهری هم با عده پنجاه و یا شصت نفر سوار بـرای تـعقیب حـاج پیشنماز آقا و شاید قصد جان او وارد صدقیان میشوند،ولی در این وقت حاج پیشنماز آقـا از خـطر تـعقیب آنها مصون و خود را با مجاهدان به یالقوز آغاج رسانیده بود.دو نفر از مجاهدین که بـه یـالقوز آغـاج نرفته به قصد مراجعت دیلمقان در صدقیان بودند،به مجرد رسیدن کربلایی عبد اللّه و سواران،او،یـکی از آنـها جلو خانه یوسفخان و سرتیپ صدقیانی را کمین کرده و با تفنگ بروزنیقای خود،کربلایی عـبد اللّه را هـدف قـرار داده و تیراندازی میکند.اتفاقا قاصدی که چماق در دستش بوده و پیاده جلو کربلایی عبد اللّه راه میرفت تـیر بـه گلوی قاصد خورده و او را تلف میکند.برای دفعه دوم که میخواهد خود کربلایی عبد اللّه را بـزند،فـشنگ در لوله تـفنگ گیر کرده آتش نمیگیرد.
سواران که میخواهند او را بزنند،او تفنگ را فورا به زمین انداخته و خود را بـه وسـط آبی که از کثرت بارندگی در آن محوطه حوضچهای را تشکیل داده بود میاندازد آن وقت آنـا او را در تـوی آب گـلوله باران کرده و میکشند و یکی دیگر از مجاهدین که در خانه مرحوم پرویز خان (مرشد کیش و هبیه)مـتحصن شـده بـود پی او رفته ولی سراغی به دست نمیآورند.با وقوع این حادثه کربلایی عـبد اللّه و سـواران از تعقیب حاج پیشنماز آقا و رفتن به یالقوز آغاج صرفنظر کرده به کهنه شهر مراجعت میکنند.غـروب هـمان روز اهالی صدقیان هر دو جنازه را به مسجد برده و نگاهداری میکنند و آدمیان پرویز خـان مـجاهد متحصن را از راه پگاجک(ارمنینشین)به دیلمقان رهسپار مـینمایند.پسـین روز دو سـه نفر مجاهد از دیلمقان به صدقیان آمده جـنازه مـجاهد مقتول را که محمد تقی نام داشته در پشت اسب روی کیسههای کاه به دیلمقان حـمل [مـیکنند]و جنازه قاصد را هم اهالی صـدقیان در گـورستان محل بـه خـاک مـیسپارند!
این بود شمهای از حادثه ناگوار قـتل بـیهوده حاج عباس مرحوم،که بعد از مرگ او مثال مشهور است که گویند روی مـردم سـلماس تا امروز نخندیده است!از مقتول مـرحوم،دو فرزند باقیمانده که یـکی پسـر و دیگری دختر میباشد.پسرش عـلیخان ایـران پور نام دارد که اکنون سرهنگ بازنشسته اداره ژاندارمری بوده و در تهران مقیم است.
پس از رفتن حـاج پیـشنماز آقا به تبریز،عمل بـازپرسی او بـه سـبب تشنج اوضاعداخلی تـبریز عـقیم مانده و باردیگر به سـلماس بـازگشتند و کینه و عداوت کهنه شهریها همانطور به حال خود باقی و روزبهروز شدت نموده و تولید نـگرانی زیـاد کرده و مدتی طول کشید تا ایـنکه هـیئتی از تبریز بـه ریـاست آقـا میرزا علی آقا(هـیئت)به سلماس آمده و در قریه(سوره)نزدیک کهنه شهر مذاکره آغاز و میان آنها صلح و صفا و سـازش دادهـ شد.این[امر]مصادف با آن روزهایی بود کـه کـمکم خـبر عـبور قـشون روسهای تزاری از جـلفا بـه آذربایجان در افواه مردم میگشته و تولید نگرانی کرده بود(شهرت هیئت بودن آقا میرزا علی آقا از هـمین وقـت پیـدا شده است که به نام هیئت صـلح بـه سـلماس آمـده بـود!)
حـاج پیشنماز آقا سلماسی که بود؟
مرحوم حاج میرزا عبد الکریم آقا پیشنماز معروف به(حاج پیشنماز5)پسر مرحوم حاج آقا محمد پیشنماز سلماسی[است].سن او در دوره مشروطیت در حدود پنـجاه،متوسط القامه و سیمای گندم گون و ریش سیاهوسفید کمقد داشت.چنانکه نوشتهایم او سردسته مجاهدان سلماس و رئیس انجمن ولایتی بود.این مرد دلیر و شجاع و جسور و دانا و مدّبر که طرف اطمینان اهل مـحل و اطـراف و اکناف سلماس میبود با تمام مجاهدان و آزادیخواهان سلماس [اعم از]مسلمان و مسیحی در سلماس و رضائیه و خوی و ارونق و انزاب و مرند و یکانات و تبریز و جلفا و حتی مجاهدان و آزادیخواهان قفقاز و ترکیه از دورونزدیک ارتباط حاصل نـموده و دسـت اتحاد و همکاری به همدیگر داده،در راه مشروطه فداکاری و جانبازی مینمودند.این مرد آزموده و از جان گذشته که عمامه سفید بسر داشت،در آن موقع با لباس جنگی مـحلی کـه عبارت از پالتوی خفیف و از روی آن پستک زردرنـگ مـیپوشید و پوتینهای مشکی سبک اندام در پاهای خود کرده و چند قطار فشنگ را حمایلوار از چپ و راست با تفنگ پنجتیر و سایر ابزار جنگ نصب دوش و کمر خود نموده هـمیشه در اول صـف مجاهدان خود را برای مـبارزه و جـنگ با دشمنان آزادی و مستبدین آماده میساخت.شهرت این مرد جنگی تمام افاق را پیچیده و عملیات خارق العاده و شجاعت او،در روحیه آزادیخواهان باعث فعالیتهای خستگیناپذیر و مایه انتباه فکری آنان شده بود!
آن مرحوم با فـضیلت عـلمی خود،فریضه دینی و مذهبی را ادا و همهروز صبح و عصر در مسجد بنای اجدادی خودشان مرسوم به(مسجد آقا)پیشنماز جماعت را ایفا و غیر از این فریضه منبریت او،دارای اهمیت خاصی میبود.مردم گروهگروه در ایام سوگواری بـامدادان در هـمان مسجد گـردآمده و برای اصفاء موعظه او قبلا جای میگرفتند و چنان میبود در موقع وعظ و سخنرانیهای مذهبی آن مرحوم یک وجب جایخالی در مـسجد باقی نبوده و بیشتر اهالی با نهایت ذوق و ازدحام ولی ساکت و آرام در دالان مسجد و دمـدربها سـرپا ایـستاده و گوش فرامیدادند!آن مرحوم ضمن صحبتهای عاقلانه،نکات خیلی باریکی را متذکر میشد که در جنبه مستمعین و مجاهدان اثر مـهمی داشـت،مجاهدان همه مسلح و گوش به رنگ،برای اینکه از طرف دشمنان و مخالفین گزند و آسـیبی بـه وی نـرسد،قبلا در پشت بام مسجد و جلو پنجرهها و دربها و محلهای مشکوک جاگرفته و برای حفظ جان او،مراقبت کـامل به عمل میآوردند!
حاج پیشنماز آقا مرحوم در آن دوره با شخصیت و اراده مـتین و محبوبیت خود توانتس بـیشتر از ایـن مقام بلند را احراز و برای نمایندگی انجمنایالتی آذربایجان برگزیده شود،که ازاینرو مسافرتهایی به تبریز نموده و در آن انجمن شرکت و طرف غور و مشورت سایر نمایندگان واقع و در جنگلهای داخلی تبریز و مبارزه با دشمنان آزادی سـهم بزرگی داشته است.آقا بلال کهنه شهری که یکی از سرشناسان مجاهدان و رفیق و مرید وفادار او بوده چه سواره و چه پیاده در همه جا پشت سر او راه میرفت،با اینکه او در تبریر با دشمنان آزادی به جـنگ و مـبارزه میپرداخت، ولی دل او همهوقت متوجه سلماس بوده و غفلت از آنجا را ابدا جایز نمیدانست و در موقع حدوث یک حادثه و احساس خطر جزیی فورا خود را به آنجا رسانیده و از نزدیک ناظر اوضاع شده و دستورات لازم را صادر و بـا پشـتگرمی مجاهدان به رفع غائله و اصلاحات میپرداخت.
اوضاع بدین منوال میگذشت و چندین دفعه چنان که اشاره دادیم شرارت اشرار و مخالفین دفع و به نفع مجاهدین تمام شده و پیشرفتی در کارها مشهود بـود و سـلماس که کانون آزادی محسوب میشد،اکثر آزادیخواهان به نام اطراف،همه در آنجا جمع و طرف غور و مشورت سران آزادیخواهان سلماس واقع میشدند؛ از جمله از تبریز مرحوم امیر حشمت نیساری (سعید المـمالک)بـه هـمراهی حیدر عمواوغلی مشهور و میرزا صـمد خـان مـفتش و مشهدی علی [ناخوانا]و میرزا جواد خان ناطق و از ارومی(رضائیه)مشهدی باقر خان و مشهدی شکوربیگ و مشهدی اسمعیل و از یکانات قوچعلی خان و بخشعلی خـان و رجـبعلی خـان و شیر علی خان و نور اللّه خان و اسمعیل خان و از ارونـق و انـزاب میرزا رحیم کوزه کنانی و علی حسین خان موشاتی و اللّه ویرن خان طسوجی و امامعلی سلطان اتماسرائی و گردآقا چهرداغی و از قوهباغ سلماس مـرحوم حـاج نـاظم و پسرانش و صدها نفر دیگر رؤسای ازادیخواهان،خودشان را همیشه آماده بـه کمک و یاری مجاهدان سلماس قلمداد میکردند!
لیکن دشمنان سرسخت و سرجنبانان اشرار و استبدادیون که از سرچشمه ظلم و فساد آب مـینوشیدند،دورتـر از شـهر در جاهای خود راحت ننشسته و تخم نفاق و کدورت را بین مردم پاشیده و هـر مـوقع که فرصت به دست میآوردند،به دهات حملهور شده و مال و مواشیشان را به غارت برده و از کشتار هـم بـاز نـمیایستادند(اسمعیل آقا سمیتگو)[سمیتقو]و برادرش احمد آقا تجاوز را به حد فزون رسـانیده،بـا ایـنکه دهات کرهسنی از جمله سیلاب،چیچک، نردکان و غیره را تهدید کرده و میچاپید،روبهناحیه الند(قطور)نـهاده بـه اتـفاق اکراد خونخوارماکو،دسایسی در علیه مجاهدان چیده و اسباب ناراحتی و خسارات رعایا را فراهم و بنا بـه عـادت دیرین دست از یغما و شرارت نمیکشیدند.بااینحال به آزار و کشتار رعایا اقدام و در برابر مجاهدان کـه حـافظ حـقوق آنها بودند خودنمایی و عرض اندام میکردند،معلوم بود که این لجام گسیختگی بیخود نـبوده بـلکه محرک و مشوق مخصوصی دارند که این اندازه آنها را قوی و متجاسر ساخته است.
پیـشآمدهای فـوق و عـملیات ننگآور دشمن،حاج پیشنماز آقا و آزادیخواهان و مجاهدان را بر آن واداشت که جلو این شرارت و لجـام گـسیختگی را گرفته و با آنها داخل در جنگ بشوند. ازاینرو حاج پیشنماز آقا بسیجی دیـده بـا صـدها نفر مجاهدان سوار،روزی به روی آنها حمله برد ولی از این حمله که منظور آزمایش قوای دشـمن بـود،نـتیجهای حاصل نشده و مجاهدان عقب نشستند،زیرا دشمن در آن جانب از طرف ماکو زیاد تـقویت شـده بود.
این دشمنان با پافشاری ماکو و کمک مخفیانه آنجا،دامنه شرارت و شورش را وسعت داده و به طرف سـلماس پیـشروی[کردند]و باردیگر آتش آن را در دهات کرهسنی برافروختند.آنها قوای سوار مختلط را در اطراف کوههای غـربی کـرهسنی تمرکز داده،به عملیات خصمانه خود ادامه مـیدادند.ایـن پیـشرفت خائنانه دشمن و حرکات ظالمانه آنها در حق اهـالی بـیدادرس آن دهات برای حاج پیشنماز آقا زیاد ناگوار و گران آمده،برای دفعه دومـ تـصمیم به حمله قطعی و قوی گـرفتند و روزی در اواخـر فصل بـهار،بـعدازظهر در قـریه(اوربان که در بالای کوه واقع اسـت،غـفلتا بر آنها تاخت برده و جنگ سخت و شدیدی بین آنها درگرفت و تلفات و زخـمی از هـر طرف بسیار میبود.چهار و یا پنـج ساعت این پیکار بـه شـدت ادامه داشت.اکراد چون قـبلا تـمامی گردنه و اطراف کوهها را گرفته و سنگربندی محکمی داشتند،غافلگیر و مرعوب نشده و سخت مقاومت مـیکردند.غـروب شد.اتفاقا در آن وقت تگرگ شـدیدی بـاریدن گـرفته و ظلمت و تاریکی فـضای صـحنه جنگ را فراگرفت،که بـاعث تـرک جنگ طرفین گردید.در این مقتول و چند اسب کشته شد.جنازه امر اللّه بیک کـه او را(امـراه)میگفتند چند روز در بین راه مغانجوق مـانده بـود که بـعدا پیـدا و بـه خاک سپرده شد.(عـده سوار مجاهدان در این پیکار(جنگ اوربان و یزدکان)دویست و پنجاه نفر میبود.)6
در این حادثه معلوم و آشـکار گـردید که این دشمنان با کدام دسـتور جـلو آمـده و بـا چـه وسایل تقویت گـردیده و نـیت شوم و فساد خود را به کار میبردند.این عمل امکانپذیر نبود مگر با دستور و اشاره مرکز کـه اقـبال السـلطنه سردار ماکو،آن دشمن سرسخت آزادی و مشروطیت را به واسـطه تـلگرافات سـرّی و رسـانیدن پولهـای مـخفی تطمیع و یگانه وسیله سرکوبی آزادیخواهان وسدّ راه مقاصد نیک آنها قرار داده و به آبیاری ریشه ظلم و استبداد میکوشیدند.چنانکه چندی نگذشت[که]نیت شوم آنها آشکار و مثل آفتاب روشن و مـخالفت محمد علی میرزا با مشروطیت ایران و آزادیخواهان و بند و بست و کشتار آنها در تهران انتشار شد.پس از بمباران مجلس شورای ملی بود که(استبداد صغیر شروع شد)و دستورات مؤکد او برای اجرای این مـنظور در نـقطه آذربیجان به طور واضح به اقبال السلطنه و در ماکو و سایر سرکردههای دولت از جمله رحیم خان قراچه داغی،سامخان امیر ارشد و شجاع نظام مرندی و صمد خان شجاع الدوله در سایرن رسید.
اقبال السلطنه،عـزت اللّهـ خان سالار معروف به(عزوخان)،خواهرزاده خود را،که یک مرد خونخوار و آزایکش بود،مأمور سرکوبی و گرفتاری و[ناخوانا]آزادی خواهان و مشروطهطلبان آذربایجان قرار داده و به جـانب خـوی روانه ساخت.عزت اللّه خان پسـ از ورود بـه خوی،آتش ظلم و بیدار را فروزان و به بندوبست و کشتار آغاز[کرد]و به فرمانروائی جابرانه خود ادامه میداد.او علاوهبرآنکه عده زیاد از اکراد طوایف معیدن و رئیدن و جلالی و سـواران خـود ماکو و اطراف آنجا را هـمراه داشـت،پس از مسلط شدن بر اوضاع و احوال خوی که تمام آزادیخواهان را قبضه نموده[بود]مشغول ازدیاد و جمعآوری قوای چریک داخلی شهر و اطراف دور و نزدیک آنجا بود،که به سوی تبریز هجوم ببرد.
از جمله سیاهکاری و جـنایات بـزرگ و شرمآور او این است که مرحوم میرزا آقا بالاخان،دبیر کمیته فدائیان را به کشتن داد؛ولی چهجور؟پسازآنکه آن بیچاره را دستگیر کردند،امر داد تن عریان او را به دهن توپ بسته و استخوانهای او را با شلیک گلوله تـوپ بـه هوا پرتـاب نمودند!و یکی دیگر آقا میرزا حسین حکیم بود که در زندان او شکنجه میدید و وقتیکه فاجعه کشته شدن مـیرزا آقا بالاخان را شنید،با خوردن سهم مهلک در زندان خودش را هلاک کـرد!مـرحوم حـاج علی اصغر آقاتاجر،رئیس انجمن ولایتی خوی راجع به این جنایات و تعدیات او خطاب به مرحوم حاج امـام جـمعه آقا خوئی که در تهران بود،چنین نوشته و مرثیه مشهور قاآنی را مصداق و گواه آورده اسـت:
«گـبر ایـن ستم کند نه!؟یهود و مجوس نه!؟ مست نه!؟فریاد از این جفا!!؟»
رحیم خان قراچه داغی که از مـشروطه عدول کرده و در صوفیان،شش فرسخی تبریز،برای سد راه آزادیخواهان با سواران و آدمیان خـود مینشست تدارک آن میدید کـه عـدهای از سواران خود را به دهات ارونق و انزاب و طسوج،که گویا ملک شخصی محمد علیشاه محسوب میشد،بفرستد و جلو آزادیخواهان سلماس و آن اطراف را بگیرد که مبادا برای کمک مجاهدان تبریز از آن صوب بگذرند.
بـاری عزت اللّه خان با آن حال که در خوی خون مردم را در شیشه گرفته و مشغول الحاق قوای محلی را به قوای خود بود دستوری برای دستگیری آزادیخواهان سلماس و عاملین آنها به اسمعیل آقا سمتگو[سمیتقو]صادر نمود.کـه فـورا به آن کار اقدام و پس از دستگیری در خوی نزد او بفرستد، سمتگو [سمیتقو] که در پی این فرصت بود اشخاص زیر را:
مرحوم ابراهیم افندی روشنی(صاحب تکیه مشهور سلماس)آقا میرزا عبد الرزاق پیام مایه و برادرش مشهدی عبد الصـمد اسـمعیل زاده،آقا میرزا علیمحمد جوادزاده،ابراهیم آقا صراف برادر رئیس التجار،کربلایی رضا آقا بقالباشی،ملا احمد قباق تپه،که یکی از روشنفکران بود،دستگیر و پس از اخذ مبلغ هنگفت باج سبیل کـه آنـها را نکشد،تحت الحفظ به خوی نزد عزت اللّه خان فرستد.
در اثر این پیشآمد که ابرهای تیره و تار در فضای آزادی نمودار و موقتا پرده بروی آفتاب حقیقت کشیده شد،آزادیخواهان دیگر نیز متواری و از نـظر دشـمنان غـایب شده و بدوناینکه متانت خودشان را از دسـت بـدهند،در پس پرده ظلمت با نهایت امیدواری منتظر طلوعآفتاب بودند.سعید سلماس ابتدا چند روز در خانه یکی از خویشان نزدیک خود به سر برده و بعد مـدتی در قـریه حـلقه سر در خانه بارون صامسون تاتائوسیان[و]سردسته فدائیان ارامنه مـهمان بـوده و سپس به خاک ترکیه که در آنجا همکار و آشنایان زیاد داشت،رفته و با کمک فکری و یاریشان برای به هم زدن بـساط مـستبدین در آذربـایجان مشغول طرح نقشه و اقدامات جدی بودند.حاج پیشنماز آقا مـرحوم به اتفاق آقا بلال و رحیم خان کهنه شهری و سیدستار و چند نفر دیگر خوود را به تبریز رسانیده و سایرین در مـحلهای مـخصوص سـکوت اختیار کرده و منتظر تغییر اوضاع و رسیدن روزهای سعادت و خوشبختی کامل خـود مـنتظر و هر آن از عملیات یکدیگر مطلع و آگاه بودند.
حاج حیدرخان امیر تومان و نعمت اللّه خان ایلخانی و حسام الدیـوان چـورسی،کـه از طرف ماکو و عزت اللّه خان سالار برای به همزدن اصول مشروطیت و تشکیل حـکومت اسـتبدادی مـجدد،تعیین شده بودند،با عدهای سوار و پیاده از اکراد و ایلهای مختلف وارد شهر شده و شکنجه و آزار مـردم را شـروع و ایـن حال همهروزه دوام داشت.
حاج حیدرخان امیر تومان با آدمیان خود خانههای برادران حسینوف را اشـغال و مـهمان طفیلیشان بوده و اوامر جابرانه را از آنجا صادر مینمود.حسام الدیوان چورسی،حکمران شهر در مـحل کـارگذار خـانه مأمور اجرای اوامر ایشان بود-نعمت اللّه خان ایلخانی که در کهنه شهر،یک فرسخی شـهر،رحـل اقامت انداخته بنای زجر و ستم و جور را با مردم آنجا نهاده و بعضی را هم بـه کـشتن مـیداد.
مرحوم حاج محتشم السلطنه اسفندیاری،حکومت رضائیه(ارومی)که در آن وقت حاکم ولایات ثلاثه بوده و درعـینحال سـمت نمایندگی پروتکل سرحدی(عمل اختلاف مرزی ایران و عثمانی را نیز داشت)دارای سیاست مـعتدل بـوده و انـجمنی که در آن دوره در رضائیه تشکیل یافته بود،از اصول مشروطیت و آزادی و نمایندگان انجمن ولایتی طرفداری مینمود،او همین که از بـازداشت شـدن آزادیـخواهان سلماس آگاه میشود،تلگراف توصیهآمیزی در حق آنان به عزت اللّه خان در خوی مـخابره نـمود که درواقع آن تلگراف باعث خلاصی آنان گردید.سالار که مدتی آنها را در خوی تحتنظر میداشت،پس از وصول هـمان تـلگراف،وجه معتنابهی با التزام نامه دیگر از ایشان اخذ و آنها را آزاد و سلماس بازفرستاد،ولیـ مـرحوم ابراهیم افندی روشنی از کثرت حجب و حیا ایـن پیـشآمد را بـه خود اهانتی پنداشته از مراجعت به سلماس مـنصرف[شد و]در خـوی مانده و پس از مدت معینی در آنجا به رحمت ایزدی پیوست.
پس از استیلای سلماس از طرف ماکوئیها کـه دبـستان(سعیدیه)نوبنیاد به نام سـعید سـلماسی مرحوم بـاالطبع بـه حـال تعطیل درآمده بود از نو شروع بـه کـار نمود،لیکن مدیر آنجا(ناجی بیک) ترک که یکی از همکاران صمیمی شـادروان سـعید سلماس بود از طرف ماکوئیها بازداشت و بـا الاغ به خوی فرستاده شـد.شـهبندر(قنسولخانه)عثمانی که آنوقت در خـوی دایـر بود،رسما به این عمل زشت اعتراض نموده و برای آزاد کردن او اقدامات لازمه و تـهدیدآمیزی بـه عمل آورد که بالنتیجه او را خلاص و بـه خـاک تـرکیه روانه ساخت.بـدیهی اسـت در آنجا باز به سـعید سـلماسی پیوسته و به اتفاق رفقای دیگر طرح نقشه جدیدی برای اخذ انتقام و اقدامات مؤثر را از نـو شـروع کردند.
عزت اللّه خان قوای اطـراف و داخـلی خوی را جـمعآوری و بـه قـوای خود ملحق و امیر امـجد ماکوئی را به سمت حکمران خوی معین[کرد]و با این منظور به سلماس آمد.او عدهای جانی و یـغماگر از اکـراد مختلف و سواران ماکو را که به خـون و جـان انـسان تـشنه بـودند دور سر خود داشـت خـانه و مساکن و منازل خلق در شهر و دهات نزدیک اطراف به واسطه این خونخواران جبراّ اشغال و مملو از مهمانان طـفیلی گـردیده و شـبوروز مردم را با خواهش غیرقابل حصول، در فشار و شـکنجه قـرار داده بـودند.
او در سـلماس در تـالار(حـسینیه)خانههای مرحوم حاج اسمعیل[و]اشخاصی منزل کرده و اوامر ظالمانه خود را صادر و اجرا مینمود.هیئت فرهنگ و دانشجویان(دبستان سعیدیه)تحت اجبار،لازم بود.از وی دیدن کنند.شاگردان همه با لبـاس اونیفورم با حالت منظم و ترتیب در آنجا به دیدار او رفته و خوشآمد[می]گفتند.مرحوم آقا میرزا عبد اللّه حسن زاده که یکی از باهوشترین شاگردان کلاس دوم بوده و در خواندن مقاله و اشعار مهارت داشت،طبق تمرین قبلی بـا صـدای برّا و بلند این شعر را در مقابل او قرائت و ادا نمود: خداخدا به عزّت کن معظم وجود پاک سالار مکرّم!
سالار در پاسخ،خوشحالی خود را اظهار[کرد و]با وعدههای اصلاحطلبانه در آتیه آنها را مرخص نمود.از روز ورود اینها،حـکومت نـظامی در شهر برقرار و یک هفته اقامت عزت اللّه خان در سلماس طول کشید و مردم از کثرت بیم و هراس و تهدید آدمیان او نفس راحت نکشیده و شبوروز در زحمت و غـرق در اضـطراب بودند.بالاخره عزت اللّه خان تـوانست بـا وعده و وعیدهای دروغی،اسمعیل آقا سمتگو(سمیتقو)و قوای او را هم به قوای خود ملحق و سواران و توپچیان دولت نیز از دهات لکستان(قره قشلاق-کنگرلو-یوشانلو-سلطان احـمد-هـمزه کند -چوبانلو-یالقوز آغـاج)در رکـاب او با توپچیان ماهر دیگر و چهار عراده توپ آئینهدار که همراه از خوی آورده بود بالاتفاق به صوب تبریز رهسپار شوند.چنانکه شدند.
ما از شرح هجوم و جنگهای او در تبریز که با مجاهدان غـیور آنـها و ستارخان درگرفته و شکست سخت خورده و پس از دادن تلفات سنگین بر گشتند،صرفنظر میکنیم.زیرا مرحوم کسروی در جلد دوم تاریخ هیجده ساله آذربایجان تفصیل آن را آورده است.سمتگو(سمیتقو) که با قوای خود در این جنگلها هـمراه عـزت اللّه خـان بود،پس از شکست و فرار از مقابل مجاهدان که از سوی قراء ارونق برمیگشت چندین دهات من مجله میرزه کره شـیخ ولی(از محال قوج) به واسطه آدمیان او تاراج و به خاک سیاه نشانده شـد،کـه هـنوز هم این ظلم و بدکاریهای آن اشرار در زبانهای اهالی آن دهات باقی و فراموش نشده است.اواخر شعبان 1326.
سلماس همچنان در اشـغال مـاکوئیها بود.حاج پیشنماز آقا که از این پیشآمد نهایت مکدر و داغ بردل میبود،پس از شکست عـزتاللّه خـان در تـبریز،فرصتی پیدا کرده و یقین حاصل نمود که در این موقع پس از شکست سپاه ماکو،نفوذ آنها در سـلماس بالطبع متزلزل و روحیهشان ضعیفتر شده است.او مرد خیلی هوشیار و با تدبیر و دوراندیشی بـود که این اوضاع را بـا فـکر عمیق خود پیشبینی میکرد.آن است[که]بیدرنگ خود را از تبریز به حوالی سلماس رسانیده و در بین راه،سران مجاهدان ارونقی و انزاب را که عبارت بودند از:ابراهیم خان قوجی، امامعلی سلطان اتماسرایی،علی حسین خان قوجی،اللّه ویرن خـان و میرزا رحیم کوزه کنانی و سایرین را از نقشه خود گاه و به خود ملحق نموده بالاتفاق وارد قرهباغ قوشچی شده و در آنجا در خانه حاج ناظم آقا قرهباغی که یکی از منسوبین و محترمین محل و مشروطهخواه بود برای اجـرای نـقشه تصرف سلماس و قطع ریشه فساد و طرد ماکوئیها از آنجا دور هم نشستند.از مجاهدان قرهباغ و دسته فدائیان ارامنه و بارون صامسون تاتائوسیان و آدمیان او هم آمادگی خود را برای اجرای این تصمیم و کمک به حاج پیـشنماز آقـا اعلام داشتند.
تصرف سلمانس از طرف حاج پیشنماز آقا و فرار ماکوییها
حاج پیشنماز آقا پسازآنکه از کمک و یاری همکاران خود در این راه اطمینان حاصل نمود، با عدهای قریب سیصد نفر سوار در شـب 19 شـوال 1326 قمری قبل از طلوع آفتاب به روی سلماس تاخت آورده غفلتا از طرف دروازه کهنه شهر(طرف غربی شهر)که دروازهها بسته بود از دهنه آب بره آسیاب شهری گذشته با کمک مـجاهدان،سـلماس را مـتصرف و شلیککنان داخل شهر شدند.مـاکوئیها در ایـن وقـت غافلگیر شده و کمترین مقاومتی نتوانستند به عمل آورند.هرکس به تلاش رهایی جان خود افتاده و راه فرار میجستند.حسام الدیوان حکمران کـه در آن حـین در حـمام مشغول شستوشو بود،از شنیدن این خبر دستپاچه شـده و سـراسیمه خود را بیرون انداخته و موفق به فرار گردید ولی خانه و اثاثیه منزل او که عینا باقی و مفروش بود،از طرف کینهجویان و گدایان بـه غـارت رفـت که اثری از آن باقی نماند.
حاج حیدر خان امیر تومان کـه رئیس قشون بود با آدمیان خود جان خود را به سلامت بهدربرد. لیکن نعمت اللّه خان ایلخانی که قسمتی از سـواران او در قـریه مـغانجوق،نیم فرسخی شمال شهر ساکن خود با عدهای دیگر از سواران کـرد و شـیعه و ارمنی در کهنه شهر(تازه شهر فعلی) مینشست،از قضیه آگاه و آماده فرار شد.بارون سومبات وانی،سـردسته فـدائیان ارامـنه جلو آنها را گرفته پس از زدوخورد مختصر که چند نفر از سواران او را کشته و زخمی نـمودند،تـا پایـ کاروانسرا واقع در بازار شیخ الاسلام نشیمن داشته و به کلی از قضیه بیخبر بودند،موفق بـه فـرار نـشده و درب کاروانسرا را بسته برای مدافعه از خودشان حاضر شده بودند که فورا از طرف مجاهدان،محل اخـتفای آنـها کشف و با پاشیدن نفت آنجا را آتش زده بعضی از آنها را هلاک و برخی را اسیر گرفتند.
بـااینحال سـلماس(دیـلمقان)پس از چند ماه که در دست حکام استبدادیون جان میداد،بار دیگر به دست احـرار و آزادیـطلبان درآمده و روح تازه گرفت.کارهای اساسی طبق اصول مشروطیت از نو شروع و به جریان افـتاد و اهـالی بـا کشیدن نفس راحت در منازل خود بیاسودند. با رفع این ظلمت و دفع اشرار متدرجا سایر افـراد و مـجاهدان از پرده خفا قدم بیرون نهاده و به شهر بازگشته و دست به هم دادنـد.
سـعید سـلماسی مرحوم که به خاک ترکیه پناهنده شده و هر آن منتظر چنین فرصتی بود،از این حادثه آگـاه[شد و]نـوید و پیـامهای ثباتآمیز به همکاری و دوستان خود فرستاده و آنها را به آمادگی مراجعت خود امـیدوار سـاخت و چون این خبر به گوش آزادیخواهان دیگر رسید،همه برای دیدار یکدیگر و پیروزی در راه آزادی تبریک گفته و اتـخاذ تـصمیم جدید در مقابل ارتجاع، به دیلمقان جمع شده و به مشاوره میپرداختند.از تبریز بـاردیگر امـیر حشمت نیساری به اتفاق حیدر عمواوغلی و مـجاهدان قـفقاز و یـکانات که قبلا اسمی از آنها برده شده،در سـلماس دور هـمنشسته و رشته اتحاد و اتفاق را محکمتر نمودند. لیکن دشمنان آزادی از گمراهی و لجاجت باز ننشسته،همان راهـ خـیانت و رویه استبداد را دنبال و برای پیـشرفت مـقاصد شوم خـود مـیکوشیدند.عـزت اللّه خان سالار(عزوخان)که بـا آنـ رسوائی و روسیاهی از جلو مجاهدان غیور تبریز(ستارخان)گریخته و خود را به حوالی خـود و مـاکور رسانید،سخت مورد توبیخ و تهدید و عـتاب سردار ماکو قرار گـرفته و نـمیدانست که از این پیشآمدها و خرابکاریها کـه هـمه به ضرر و زیان او تمام شده و نقشههای او را به همزده است،چه جوابی باید بـه او بـدهد تا خود را تزکیه نماید!و از طـرف دیـگر فـتح و پیروزی حاج پیـشنماز آقـا و مجاهدان در سلماس و طرد مـاکوئیها از آنـجا به نکتب و انکسار او افزوده آتش غضب و کینه در دل او فروزان و در دریای و هم و خیال فرو رفته تـدبیری مـیاندیشید،که با اجرای آن بلکه رضـایت خـاطر سردار را فـراهم و بـه خـود جلب نماید.
آن است[که]دوباره بـه خیال تصرف سلماس افتاده و تصمیم قطعی گرفت که به هر نحو باشد آنجا را باز مـتصرف و لانـه آزادیخواهان را ویران و همه آنها را شدیدا مـجازات و بـلکه اعـدام و نـابود نـماید.ازاینرو از نو شـروع بـه جمعآوری و تنظیم قوای پراکنده خود نموده و اسباب حمله و هجوم را به آنجا فراهم میساخت!
جنگ سالار قـشونکشی عـزت اللّه خـان سالار به سلماس و محاصره آنجا و جنگهای شـدید او و شـکست او از بـرابر مـجاهدان و آزادیـخواهان سـلماس عزت اللّه خان در پاییز،اواخر ماه ذی قعده 1326 قمری با عدهای سوار و پیاده و متشکل از سواران خود ماکو و اکراد ایلهای مختلف آن اطراف و قوای محلی خوی و آن حوالی،که تعداد نـفرات آنها از بالغ به سه هزار و پانصد نفر گفتهاند،با توپ و توپخانه و ساز و برگ دیگر وارد حوالی سلماس(دیلمقان)گردیده و در حین رسیدن به قریه مغانجوق،که سر راه او بوده و خود شخصا در اینجا رحـل اقـامت انداخت،امر به کشتار داده و قریب پنجاه و یا شصت نفر از اهالی بیگناه آنجا را برای اینکه یا مجاهد بوده و یا با مجاهدین همکاری کردهاند،به قتل رسانیده و دودمانهای آن عزیزان و بیچارگان را ویـران و مـبدل به تل خاکستر ساخت،ولی خواهیم دید که خود ناحق آنها بهجانمانده خود عزت اللّه خان چگونه رفتار عقوبت یزدان پاک گردید.از جمله اشخاصی که مـعروف و در آنـجا به دست ظالمانه او کشته شـدند،آنـچه در نظر است عبارتند از:علی اکبر پسر شیخ جبار،باقر پسر فیض اللّه،علی اکبر پسر علی اصغر،بابا مشهور،[به] قیجان بابا و یکنفر ارمنی بـه نـام گریگور.
عزت اللّه خان بـه واسـطه قوای خود،شهر را از هر طرف محاصره نموده و قسمت اعظم قوای خود را با توپهای سنگین آئینهدار داخل باغ حاج وهاب که در جوار قعلهی طرف شمال شهر بود قرار داده و به واسطه تـوپچیان مـاهر دولتی،که مرحوم صادقخان سرتیپ لک نیز ضمن آنها بود، شهر را شروع به بمباران نمودند.یک قسمت از سواران نیز به طرف کهنه شهر گذشته و در آنجا مراقب اوضاع بودند که مبادا از آن اطـراف و خـاک ترکیه(عـثمانی)کمکی به مجاهدان برسد، جلو آنها را بگیرند!
و اما اهالی سلماس و مجاهدان دلیر آنجا به اتفاق مجاهدان فـداکار اطراف که در آن حین از همهجا داخل شهر جمع بودند،چون از کینه و غـضب او آگـاه و فـهمیده بودند که این مرد پلید این دفعه با چه نیت شوم و فساد به روی سلماس آمده و به خـون آزادیـخواهان تشنه شده است،با یکدیگر همقول و همزبان گشته با یک حرارت فوقالعاده بـه جـنگ و مـقابله حاضر تمامی غیرت و شهامت خودشان را در راه انهدام و شکست این دشمنان خونخوار صرف،و شب و روز خواب را از دیده حـرام نمودند و آرام نداشتند و برای پاسخ دادن به صدای گلوله توپهای آنها،دو عراده توپهای دودی فتحعلیشاه و مـحمدشاهی را در برجهای تابیه جوار قـلعه در مـقابل آنها قرار داده و پاسخ آنها را رد و مقابله میکردند.چون این واقعه ادامه پیدا میکرد،روزبهروز به استحکامات و سنگربندیها افزوده میشد.مردم من باب احتیاط که مبادا دشمن وقتی به شهر چیره شود،خـودشان را برای جنگ تنبهتن آماده ساخته،کمتر خانه بوده که بالای سر دربهای کوچه و پشت بامها و اطراف دیوارهای در شهر و معابر سنگر وجود نداشته باشد.جنگ و بمباران از هر دو طرف همهروزه دوام و شدت داشت ولی در مـقابل مـقاومت و ایستادگی مجاهدان ابدا آثار پیشرفتی در قوای دشمن مشهود نبود.از فدائیان ارامنه و تفنگداران و سواران صامسون تاتائوسیان و بارون سومباتوانی و مجاهدان ارونقی و طسوج و اطراف به یاری و کمک مجاهدان سلماس شتافته،روزگار دشمن را تـیره و تـار و عرصه را به آنها تنگ[کردند]و هنگامه بهپاساختند.صدای مهیب گلولههای توپ و تفنگ طرفین که هر دفعه هزارهزار شلیک میشد،گوشها را کر میساخت و بعضی خرابیها را در خانهها به وجود میآورد.
چون بـحران جـنگ میبود،فشار از طرف دشمن شدت میکرد.ازاینرو یک رعب و واهمه بزرگ به جان بعضی از مردم نشسته و آنها را از اوضاع نگران ساخته بود.این حال بیشتر در زنان و دختران و بچهها پیدا شـده بـود کـه مثل بید میلرزیدند ولی مـردان روحـیه خـود را از دست نداده در فکر نجات و راحتی اهل و عیال و فرزندان خودشان،که در نهایت اضطراب بودند،افتاده و آنها را به خیال اینکه چندتن از معتبرین و سـرشناسان شـهر کـه وابسته دولت تزاری روس بوده و به خودشان هیچگونه نگرانی راه نـمیدادند،ایـن موقع بهترین ملجاء و مأمن برای پناهندگان محسوب میشد که شاید قضیه برعکس شود و عزت اللّه خان غالب آمده و شهر را تـصرف کـند، صـدمه در آنجاها از طرف او و آدمیانش به هیچکس وارد نخواهد شد!؟این اشخاص عبارت بـودند از:(مرحوم آقا مشهدی عباسعلی آقا بابایوف(جزایری)،مرحوم مشهدی حسن آقا مجیداوف،مرحوم کربلایی علی آقا(حسینقلی یـوف)کـه درهـای خانه خودشان را در آن موقع همیشه باز گذشته و از قبولی زنها و کودکان خودداری نـکردند ولی مـیبینیم که اینها جز خواب وخیال و احتیاط چیز دیگر نبوده،عزت اللّه خان بدتر از تبریز از برابر مجاهدان شـیردل و بـا شـهامت سلماس نیز شکست خورده و گرفتار نفرین و لعنت پیرزنان و کودکان معصوم شده و فـرار اخـتیار کـرد.
هرکس که از عاقبت این کار نگران بود،عائله و کودکان خود را به یکی از آن سـه خـانهها فـرستاد،چنان بود که خانههای بزرگ تو اندر توی آنها که داری اتاقهای گشاد متعدد و زیـرزمینهای وسـیع بود مملو از جماعت زنان و دختران و کودکان شده و تعداد نفرات آنها نامعلوم و به شـمار نـمیآمد کـه رویهمریخته بودند.این جماعت خورد و خوراک و پوشاک و سایر لوازم را از منازل خودشان آورده و شبها را به نحوی کـه در هـر اتاق در آن فصل سرما که اواخر پاییز بود،صدها نفر بیشتر به سر بـرده و از صـدهای مـهیب گلوله توپ و تفنگ نمیآسودند.مدت پناهندگی آنها ده و پانزده روز طول کشید که آرام و قرار از آنها سلب و خـواب از کـثرت خوف و هراس به چشمانشان فرو نرفت.
با این وضع،در اثر شدت و ادامـه جـنگ و اسـتعمال مهمات و قورخانه و خمپاره،تدریجا اینها در شهر روبهنقصان و تقلیل میگذاشت.مع هذا مجاهدان[که]غیرت و همت و روحیه قـوی داشـتند،دسـتور دادند که هرچه در داخل شهر سنگهای آهنی وزین و فولاد[ناخوانا]پارچههای ثقیل و تکههای چـدن و حـتی دستههای هاون که در خانهها و دکاکین وجود داشت،جمعآوری و به دهن توپها پر کرده به سوی دشمن و اسـتحکامات آنـها پرتاب[میکردند]و از پا نشستند.در آن حین حاج پیشنماز آقا مرحوم که تفنگ بر دوش و لباس جـنگی در بـرداشت،با بیقراری تمام به همه سنگرهای مـجاهدان و بـرجهای(تـابیه)که قرارگاه توپها بود،سرکشی نموده بـا صـدور دستورات لازمه،مجاهدان را برای ایستادگی و مقاومت در برابر دشمنان مشروطه و آزادی تشویق و تشجیع مـینمود.ازایـنرو مجاهدان به تلاش و فعالیت و جـسارت خـود افزده هـمی کـوشیدند کـه لانه فساد دشمن را خراب و ریشه آنـها را کـنده و به کلی از پا درآورند.به یک تیر دشمن،ده پاسخ داده و هدفهای خوبی مـیگرفتند،مـعلوم بود که در اثر این مقاومت،تـلفات کلی به دشمن وارد و روزگـار آنـها تیره و تار گردیده است.
عـزت اللّه خـان با ملاحظه این حال و مشاهده استقامت و ایستادگیهای دلیرانه مجاهدان سلماس،هرچندی که بـه تـمام قوای خود متوسل و فشار خـود را زیـاد کـرد،ولی نتیجه حاصل نـکرده مـجبور شد پیشنهاد صلحی نـماید.ولی نـظر به دورویی و فساد نیت و سابقه خیانت و جنایات او،این پیشنهاد او با مخالفت شدید مواجه شـده و رد گـردید.جواب دندانشکنی که به وی دادند مـفادش مـقرون به ایـن بـود:
«تـا آخرین قطره خون در راه مـشروطیت و حفظ قانون اساسی،که آنها برای پایمال رکدن و از بین بردن پایه آن لشکرکشی کردهاند،با وی خـواهند جـنگید یا نابود خواهند کرد و یا نـابود خـواهند شـد!» آن اسـت[که]عزت اللّه خـان به کلی مـأیوس و از ایـن لشکرکشی و عملیات خود نادم و تاب مقاومت نیاورده با دادن تلفات سنگین و بیشمار که داخل باغ اشغالی آنـها کـه مـرکز حمله و هجومشان بود و سراسر راه مغنجوق پر از اجساد کـشتهشدگان و لاشـههای اسـب مـیبود،بـا نـهایت روسیاهی شکست خورده قوای شکسته و پراکنده خود را شبانه از آن نواحی بیرون کشیده و راه فرار را باز به طرف شمال(خوی و ماکو)پیش گرفت.
این خلاصه داستان قشونکشی و محاصره سلماس بـود که از طرف عزت اللّه خان سالار به عمل آمده بود که سلماس و اهالی آنجا پس از حسام الدیوان،یک ماه تمام از ظلم و تهدیدات او خونابه کشیده و شبوروز بیآرام و جان به کف نهاده و با مـجاهدت و فـداکاری آزادیخواهان حقیقی و تدابیر عاقلانه حاج پیشنماز آقا با قوای خدانشناس او جنگیده و عاقبت در سایه ثبات و جانبازی و وفاداری به مشروطه به اتفاق یکدیگر دشمن را مغلوب و منکوب و از چنگال عفریت استبداد خلاص و بـدین نـحو حیثیت ملی و حقوق آزادی را تصاحب و پیروزی و مظفریت را به دست آوردند.
اوضاع خوی،طرد و اخراج ماکوییها از خوی و تصرّف آنجا به دست مجاهدان هنوز مدت کـمی از حـادثه سلماس نگذشته بود که سـران مـجاهدان مرند و یکانات،عبارت از مرحوم نور اللّه خان واسمعیل خان یکانی و قوچعلیخان و نجفقلی خان و سایر رفقایشان به اتفاق مجاهدان داخلی که در خارج از محیط آنها بهسرمیبردند،از مـوقع اسـتفاده نموده، اقدامات عاقلانه بـرای تـصرف خوی بهجاآورده با قوای مکفی به روی آنجا تاخت آورده و شبانه شهر را متصرف و پس از زدوخورد مختصر،دشمنان مشروطه را از آنجا طرد و بیرون ساختند. امیر امجد ماکوئی که از طرف اقبال السلطنه سردار ماکو در آن سمت حـکمرانی داشـته و احکام ظالمانه صادر مینمود،بیدرنگ و بدون مدافعه و جنگ شبانه از شهر خارج و پابهگریز نهاد، این هم یکی از رسوائی و روسیاهی دشمنان آزادی و مشروطیت و پیروزی و موفقیتهای برجسته مجاهدان با شهامت به شمار میرود کـه بـاید در صفحات تـاریخ ضبط شود.
پس از آنکه خوی به دست مجاهدان غیور مرند و یکانات،فتح و ماکوئیها از آنجا رانده شدند،امیر حـشمت7بههمدستی حیدر عمو اوغلی با گروهی از مجاهدان وارد آنجا شده عمده کـارها را در دسـت گـرفتند.حیدر عمو اوغلی،در خوی و امیر حشمت در سلماس مصدر کارهای اساسی بوده و با ملاقات و تماسهای گرم یکدیگر،تـرتیب اصـلاحات امور را میدادند.علاوه از اینها قدرت الملک و امجد الملک و آمیز علی پاشا و برادرش ابـراهیم آقـا قـارصی و مرحوم شاهزاده جهانگیر میرزا بیدآبادی و آقا میر علی سعیدی خوئی و رفقای وفادارشان نیز در آنجا رولهـای مهمی را در راه مشروطه و اصلاحات بازی میکردند.
امورحکومتی با اصول مشروطیت اداره میشد.عدلیه و نـظمیه و سایر دوایر به وجـه احـسن به کار افتاده و انجمن ولایتی باردیگر در تحت ریاست مرحوم حاج علی اصغر آقا تاجر(این شخص محترم پدر مرحوم حاج مجید رضا آقا اصغر زاده پارسا و برادرانش میباشد)افتتاح و از نو شروع به کـار نمود و روزنامهای هم بنام روزنامه(مکافات)که هواخواه رژیم مشروطیت و آزادی بود و در راه انتباه و تنوبر افکار عامه کمک میکرد،با مدیریت میرزا(آقا خان(مکافات)پا به عرصه انتشار گذاشت،با این نحو کـارهای اسـاسی از نو سرگرفته و با کمال نظم و تربیت، مردم پیکسبوکار خود رفته و آسوده گشتند.
عزت اللّه خان سالار از روسیاهی و درماندگی نمیتوانست به ماکو نزدیک شود.چون کارها را آشفته و از همپاشیده دید،خود را باخته ولی افـکار مـستبدانه خود را از سر بیرون نمیکرد با تعقیب همان مردم ترسیده در اطراف دهات مشغول ایجاد فتنه و آشوب میبود و خیال میکرد باز با جمعآوری و تحکیم قوا،خوی را دوباره مسخّر و تحتتسلط خود بـیاورد!
از آن طـرف باردیگر اسمعیل آقا سمتگو(سمیتقو)با عدهای سوار از قبایل ممدی،عبدوی، شکاک خود را به نواحی خوی رسانیده با استفاده از فرصت از تاختوتاز و چپاول و غارت مال و مواشی دهاتیان بیدادرس خودداری نـمیکرد!امـیرحـشمت و حیدرعمو اوغلی از شنیدن ایـن اخـبار و رفـتار سمتگو [سمیتقو] سخت ناراحت و نگران بوده و احتیاط را از دست نمیدادند و برای جلوگیری و سد راه تعرض و شرارتشان عدههای سلحشوری به برابرشان فرستادند.از اینرو گاهبیگاه زدوخوردهایی در بـینشان بـه وقـوع میپیوست.این زدوخوردها رفتهرفته به جنگهای خونین مـبدل شـده و دامنهاش توسعه مییافت.اکراد در پیرکندی(سه فرسخی شمال شرقی خوی)و آن اطراف ظلم و تعدی را به حد نهایت رسانده و دست از کـشتار و غـارت نـمیکشیدند.چون کشتار زیاد میبود اهالی و دهاتیان بستوه آمده از مجاهدان یـاری و کمک طلبیدند.امیر حشمت و حیدر عمو اوغلی از روی غیرت و شهامت ایندفعه دستههای بزرگی را از مجاهدان بسیج دیده و بر سـر آنـها فـرستادند که با همکاری اهل محل،پیکار سختی بین آنها آغاز[شد و]چـون فـصل زمستان و شدت رسما بود از جنگ بازنایستاده و در اثر پیکار،بسا کشتهها از طرفین در روی برفها افتاده و آنقدر خونها ریـخته شـد کـه گویی سفیدی زمین که از برف پوشیده شده بود به رنگ قرمز مـبدل شـد.
ادامـه جنگهای مجاهدان در اطراف خوی با مستبدین و اکراد از آن طرف،دستههای دیگری از سواران و اکراد مـاکو بـه سـرکردگی(حمد الله خان بیات ماکو)8و امیر امجد که از خوی گریخته و به آنها پیوسته بـا چـند نفر دیگر از رؤسا در دهات یارچی و حاشرود(ده فرسخ و نیمی طرف شرقی خوی)رسیده و قـوای خـودشان را در آنـجا متمرکز ساخته و سیمهای تلگراف و تلفون را قطع و درصدد حمله به خوی بودند.خوشبختانه حیدرعمو اوغـلی و امـیر حشمت قبلا از نیت آنها آگاه و برای خنثی کردن نیت و سد راه آنها، دویـست و پنـجاه نـفر از سواران ورزیده و مجاهدان زبردست و جوان را به جلوشان فرستادند. اینها نیمهشب بهطورنهانی وارد و یکصدنفر را مقتول و پنجاه رأس اسـب و مـقدار زیاد مهمات (قورخانه تفنگ و فشنگ و سایر سازوبرگ)را به غنیمت گرفته و سه فـرسخ نـیز عـقب رانده و به شهر بازگشتند و البته در مقابل این حمله،از مجاهدان نیز هدف گلولههای زهرآگین آنها واقـع و شـهید شـدند که آمار صحیح دراینباره در دست نیست.این واقعه گویا در شب 21 ذی حجه 1326 بـه وقـوع پیوسته است.
بازگشت مرحوم سعید سلماسی و همراهان آن روزها،در سلماس و خوی صحبت از بازگشت سعید سلماسی،که بـا عـده[ای]از ژون ترکها حرکت کرده بودند،در افواه مردم میرفت و آزادیخواهان را از رسیدن کمک و هـمدستهای روشـنفکر و اصلاحطلب نوید میداد،سعید مرحوم و همراهان کـه تـعداد نـفراتشان 27 نفر و خلیل بیگ9همراه آنها بود،از طـریق وان وارد خـوی شدند،اهالی آنجا و مجاهدان پیشواز مجللی از ایشان بهجاآورده و از طرف ریاست انجمن ولایتی خـوی،مـرحوم حاج علی اصغر قا تـاجر10پذیـرائی گرمی از ایـشان بـه عـمل آمده و دست اتفاق به هم دادنـد.ایـن ژون ترکها که همراه مرحوم سعید سلماسی بودند وابسته به فرقه مـشهور(اتـحاد ترقی)ارگان رژیم مشروطیت عثمانی بـودند،که در خاک ترکیه(عـثمانی)بـا سعید مرحوم آشنایی بههمرسانده و عـلاقه زیـادی به آزادی ایران و برادران ایرانی و آذربایجانی داشتند.چون این زمان به سبب اختلاف مـرزی از نـظامیان(عساکر)عثمانی دوهزار نفر در اطـراف قـطور(شـمال سلماس و جنوب غـربی خـوی)اقامت داشتند،این مـبارزات و فـداکاریهای آزادیخواهان ایرانی[را]از نزدیک خوب تماشا میکردند.
سعید سلماسی مرحوم پس از اندکی درنگ در خوی کـه بـا تمام آزادیخواهان آنجا معارفه به عـمل آورده بـا چند نـفر از رفـقای خـود به سلماس،که خـانوادهاش در آنجا و مولد عزیزش بود، قدم نهاده و نظیر همان استقبال در آنجا نیز بهجاآورده شد.با آزادیـخواهان و مـجاهدان از نو تماس گرفته و به دبستان و وضـعیت شـاگردان و دانـشآموزان رسـیدگی کـرد.او ضمن سخنرانی و مـذاکرات خـود که در جلسات بهجامیآورد،همیشه در اطراف اصلاحات نوین و استقرار رژیم مشروطیت و ایجاد تجدد و تمدن بحث کرده بـا ایـنکه خـودش در این قسمتها رهبر و پیشقدم بوده و همیشه لبـاس جـنگی دربـرداشت،هـمکاران و مـجاهدان را هـمهوقت مورد تشویق و تقدیر قرار داده و پیروزی آنها را در راه انهدام و شکست دادن قوای دشمن و رانده شدن ماکوئیها از سلماس تبریک گفته و برای ادامه مبارزه با دشمنان آزادی و قلع و قمع ریشه ظلم و فساد اسـتبداد،همیشه این جمله را تکرار و یادآور میشد:«مرگ و سپردن جان در راه استقلال وطن اگربا اصول ومشروطیت توأم است،عین سعادت وفریضه همه ما آزادیخواهان است و بس!»
رحیم خان قراچهداغی در صوفیان و ارونـق و انـزاب چون خبر پیشرفت کارهای مجاهدان و پیروزی و موفقیت و ازدیاد قوای آنها،در خوی و سلماس به سمع محافل استبداد در تبریز رسید،به اضطراب و نگرانی آنها افزوده و بیم آن داشتند که نفوذ و قدرتشان بـه تـدریج به تبریز جاری و مانع اجرای مقاصد شوم آنها خواهد شد: انتظارات شدید مجاهدان تبریز به رسیدن کمکهای اطراف،احتیاط و تشویش مستبدین را قویتر سـاخته یـقین داشتند با اصول این کـمکها و قـوای امدادی از بیرون،کار آنها یکسره خواهد شد.آن است عین الدوله برای ممانعت از این عمل،چاره را در صد کردن راه تبریز و سلماس و خوی و مرند اندیشیده و رحیم خان قـراچه داغـی را مامور این کار نـمود و در خـود تبریز،صمدخان شجاعالدوله و شجاع نظام مرندی و حاج موسی خان هجوانی و سایر سرکردگان مستبد دولت با قوای خودشان در شهر با مجاهدان در مجادله و زدوخورد بودند.رحیم خان با عدهای کثیر از سواران خـود در صـوفیان رحل اقامت انداخته راه تردد قوای مجاهدان مرند و یکانات و آن حوالی را گرفته و از یغماگری و کشتار و آزار مردم دریغ نداشتند.یک قسمت از این عده را با سایر سرکردگان استبداد که شماره آنها از هزار نفر بیشتر مـیبود بـه دهات ارونـق و انزاب که راه سلماس و تبریز است،گسیل داشتند.همین نیرو در دهات مشهور(چهروان،انگشتوان و امستوان)چهار فـرسخی سلماس تمرکز یافته و اندکی بعد اسمعیل آقا سمتگو هم با دسـتهای از آدمـیان خـود از طرف(بوغارسق درهدره بوغار)به آنها ملحق گردیده و این راه را نیز به روی مجاهدان بستند،لیکن این تـدبیر و نـقشه سد راه،از طرف مستبدین و مخالفین هیچگونه تأثیری در عملیات و اقدامات پرحرارت مجاهدان نداشته بلکه بـالعکس بـاعث تـسریع عملیات آنها،در اجرای تصمیمات خودشان کوشا و سعی داشتند:که هرچه زودتر این مانعه را از میان بـرداشته و طسوج و آن اطراف را از چنگال آنها رها و با گشودن آنجا،خودشان را به تبریز نزدیکتر و زودتـر به کمک مجاهدان تـبریز بـرسانند.نتیجه این کار در سایه جدیت و مساعی شبانهروزی مرحوم حاج پیشنماز آقا سلماسی فراهم و همهروزه به آمادگی و تعداد قوای خود افزوده منتظر فرصت بودند.
و اما سعید سلماسی مرحوم،رأی و عقیده داشت که از هـمهچیز او باید نفوذ ماکوئیها و صحنه هولناک را[که]در اطراف خوی به وجود آوردهاند از بین برده و ریشه ظلم و فساد آنها، از جا کنده شود.او بسیار مایل بود که به این کار لازمی هرچه قدر اهـمیت داده و زودتـر اقدام شود.توجه و موفقیت رفقا و همکاران خود را،که با او همفکر و همرای بودند به این موضوع اساسی جلب و به همراهیشان و یاری ژون ترکها توافق حاصل نمودند که عدهای زیادی پدید آورده و بـا دشـمنان آزادی آماده جنگ شوند.
اواسط زمستان که اواخر ماه صفر بود(1327 قمری)به بسیج خودشان توسعه داده به اتفاق خلیلبیگ و عمر ناجی بیگ و سایر ژون ترکها و ابراهیم بیگ قارص و برادرش آیدینپاشا و مـرحوم جـهانگیر میرزا بیدآبادی و آقا میرعیسی سعیدی و سایر مجاهدان و سوارانشان و بارون صامسون و تاتائوسیان که عدهزیادی از ارامنه فدایی را در سر خود داشت،تصمیم به حمله و جنگی قطعی با دشمنان گرفته شده،در حشرود[هشترود]و یـا حـاشیهرود کـه 15 کیلومتری خوی میباشد،جنگ خـونینی بـین آنـها و مرتجعین ماکو،که نظیر آن تا امروز در ایران دیده نشده بود،به وقوع پیوست.هرچند که در این جنگ موفقیت و پیروزیها همیشه بـا مـجاهدان بـوده و تلفات سنگین و بیشماری به دشمن وارد آمد،ولی سانحه عـظیم و بـسی رقتباری در آنجا روی داد که دلهای طبقات عموم آزادیخواهان را جریحهدار و عالم مشروطیت را از وقوع این حادثه ناگوار متأثر و متألم ساخت و آن ایـنکه سـعید سـلماسی مرحوم که در آن اثنا فرمان جنگ و آتش میداده و خود نیز در بـرابر دشمن جنگ و جانبازی میکرد،ناگاه هدف تیر زهرآلود دشمن واقع شده و جان شیرین خود را چنانکه آرزوی دل خودش بود،در راه آزادی و اسـتقلال مـیهن گـرامی خود فدا و شهید گردید و نام نیکوی خود را به طور ابد در دل وطـن و هـموطنان آزادیطلب زنده گذاشته و به دیار جاویدانی شتافت!25 صفر 1327 قمری.
سعید سلماسی که در آن موقع لباس فاخر و پالتـوی خـز گـرانبهایی پوشیده و انگشتری الماس ذیقیمتی را در انگشت خود کرده بود،شاید وقتیکه کشته گـردید،دشـمنان خـیال نکنند،که کسان بیچیز و مستمندی با ایشان طرف شده و به جنگ آمدهاند،بلکه بـدانند کـه در راهـ مشروطیت و آزادی از مال و جان عزیز خود گذشتهاند!
ای آذربایجان عزیز افتخار کن،که چه جوانان غـیور و رشـید از دامن تو برخاسته و در این راه مقدس جان و مال خود را از دست دادهاند!تو ای مـلت ایـران،بـیشتر از این حساس و قدرشناس باش و فراموش نکن منجیان خود را،روزی که در چنگال عفریت استبداد بودی،آنـان بـودند فریادرس تو!
مرحوم آقا میرزا عبد الرزاق پیام یار،اشعرا مناسب و رقتانگیزی را کـه در حـق ایـن غیرتمند شهید سرودهاند در زیر میآوریم:
ای مرده لایموت خوش باش نامت نکند وطن فراموش وی خاک سـیه خـوشنگهدار این گوهر پاک را در آغوش! وایضا چند بیت دیگر از طرف مرحوم پیام در حق آن شـهید سـعید:
اعـمار بشر اگر چه فانی است ایام گذشته:خوشزمانی است آن روز که عنفوان حسن است بـحبوحه عـیش و کـامرانی است عشق وطن،آن زمان شدید است وان جلوه حسن آسمانی است با یـاد تـو دمهمی سپارم! بیدوست چه جای زندگانی است؟ این شعر حزین و عاشقانه بر روح سعید ارمغانی است!
در این جـنگ دسـتهها و سوارانی که از طرف ماکوئیها در حشرود پدید آمده بود هریک سرکرده مخصوصی داشـتند،کـه یکی از آنها حمید اللّه خان(حمد اللّهـ خـان)بـیات ماکو بود.پس از شهید شدن سعید سلماسی،کـه مـختصر پیشرفتی در کار دشمنان حاصل شد،از آدمیان حمد اللّهان، خودشان را بر سر نعش آنـ مـرحوم رسانیده،تفنگ و ده تیر او را تصاحب نـموده و لبـاسهای فاخر آن مـرحوم را از تـنش بـدرآورده و با بریدن انگشتهای نازنین،انگشتر المـاس ذی قـیمتی او را بیرون آورده با قوطی سیگار طلایش به حمد اله خان تسلیم کردند،که هـنوز هـم انگشتری مزبور با آن قوطی سـیگار طلا در نزد آن خانواده مـوجود و بـه عنوان غنایم نگهداشتهاند و اینکه از انـگشتان آزادیـخواهان و مشروطهطلبان بیرون آورده و با غنیمت بردهاند افتخار و مباهات میکنند!!
روزنامه مکافات درباره وقوع ایـن جـنگ چنین مینگارد:
از کسانیکه در این جـنگها شـهامت و دلیـری بزرگ از خود نـشان دادهـاند یکی هم ابراهیم آقـا بـرادر آیدینپاشا میباشد که ریاست عدهای از مجاهدان را در عهده داشت.این مرد در تبریز نیز در جنگها اشـتراک نـموده و رشادتها به خرج داه است و سایرین خـلیل بـیگ و میرزا سـعید سـلماسی و جـهانگیر میرزا بودند که هـریک عدهای سوار مجاهد را در سر خود داشتند.این آزادیخواهان از ایرانی و عثمانی به چند دسته قسمت شـده بـه فرماندهی خلیل بیگ و ابراهیم آقا و مـیرزا سـعید سـلماسی روز 25 صـفر 1327 قـمری برده حشرود،کـه یـکی از سنگرهای ماکوئیها بود،هجوم برده سه ساعت قبل از طلوع آفتاب از رود قطور عبور و کمی پیش از بامداد خـودشان را بـر سـر دشمن رسانیده و جنگ بس سختی را آغاز و بـه مـاکوئیها کـشتار زیـاد دادنـد،کـه در نتیجه چند نفر هم از آزادیخواهان به خاک افتادند که یکی از آنها سعید سلماسی است.
خلیل بیک درباره این جنگ به استانبول تلگرافا چنین اطلاع میدهد:
وان 28 صفر،عـدم مخابرات تبریز اعلام،پیشنماز با پانصد نفر سوار به جانب صوفیان تعقیب،حوالی خوی محاربه،صد نفر ماکوئی مقتول،خطیب شهیر میرزا سعید سلماسی شهید.خلیل.
آری!پس از فوت و شهادت آن جوان غـیرتمند،روزنـامه و جراید وقت در استانبول و بادکوبه و تفلیس هریک به نوبه خود از روی علاقه مخصوص،بیانات تأثرآمیزی را از این ضایعه عظیم نشر و اظهار همدردی و دلسوزی نموده و در حق او درود و ثنا فرستاده و با درج مقالات مفصل راجع بـه مـردانگی و وطنپرستی و آزادیخواهی او،اینگونه خدمات بینظیر و برجسته اورا در راه مشروطه توصیه نمودهاند.که سایر آزادیخواهان باید سرمشق خود قرار داده و این شعار را تعقیب نمایند.بعضیها نیز اشـعار و مـنظومههای مناسب را در حق او سرودهاند که مـتأسفانه جـزچند قطعه در نظر نبوده و آنکه در زیر میآوریم در یکی از روزنامههای باکو چاپ شده بود: سعید اگوز آچچو خدا خواب ایلمه صفای بهشته شتاب ایلمه؟ صفای بـهشتی،فـراموش قیل تراب مزاری در آغـوش قیل؟!
روزنـامههای ترکی عثمانی چاپ استانبول از سعید مرحوم،زیادنام برده و درباره او بسیار ثناخوانی کرده و او را(شهدانون کبار والاسی)خطاب نموده و به احترام روان پاک او شعر زیر را،که مصرع اولش ترکی و مصرع دومش فارسی بوده بـه نـظم آورده بودند:
شهدانون کبار والاسی روح ایران سعید سلماسی!
بلی،در حق آن مرحوم هرقدر تعریف و تمجید و ثناخوانی شده و اشعار و ابیات را،که سرودهانده کم است.او تنها کسی بود جوان و برازنده در میان آزادیخواهان ایران از رویـ عـلاقه و حقیقت و خـلوص نیت.مال و ثروت و بالاخره جان شیرین و عزیز خود را در این راه مقدس از دست داده و نام نیکو از خود باقی گذاشت!
در اثـر این حادثه اسفناک،دهمین روز که جنگ کمی آرامش یافت،عدهای از مـجاهدان کـه ضـمن آنها از ژون ترکها و فدائیان ارمنی و گرجی نیز میبودند،در آن میدان در سر نعش خونآلود و انگشت بریده سعید شهید حاضر شـده و پس از ادای مـراسم و درود به روان پاک او، جنازه او را به خوی منتقل و با نهایت تجلیل و احترام که عدهای نیز از تـجار و مـعروفین خـوی و دوستان و همکارانش من جمله مرحوم میر عیسی سعیدی و جهانگیر میرزا و ابراهیم آقا و برادرش آیدین پاشـا و خلیل بیگ حاضر بودند نطقهایی ایراد و در گورستان بیرون شهر به خاک سپردند!بـا این نحو یکی از فـداکار[ترین]و مـعززترین عاشق آزادی راه وطن،رخت از جهان بربست و به بهشت جاودان شتافت!
کشته در راه وطن را مردهگرگوئی خطا است زنده و جاوید باشد هرکه او مردانه مرد!
آنانکه در ره وطن،ازجان گذشتهاند ایران به خونشان شده آزاد،زنده بـاد
جانفشانی مجاهددان به رهبری حاج پیشنماز آقا،برای باز کردن راه تبریز و نبرد آنها با سواران رحیمخان قراچهداغی و تصرف طسوج
چنانکه اشاره شد،رحیم خان قراچهداغی با دستور عین الدوله،صوفیان و قـرا ارونـق و انزاب و طسوج را اشغال نموده و خود در صوفیان نشسته و سواران و آدمیان او قریب یکهزار نفر هم تا قریه چهروان پیشآمده و اسمعیل آقا سمتگو[سمیتقو]نیز که همیشه راغب بود از آبهای گلآلود ماهی بگیرد،به ایـشان پیـوسته و آن دهات را مورد تاختوتاز قرار داده،راه را به روی عابرین بسته و از ظلم و آزار و کشتار باز نمیایستادند.
حاج پیشنمازآقا که خیال گشودن راه تبریز وحمله به روی دشمنان مشروطه را در سر داشت، میخواست با بـرداشتن ایـن مانع بزرگ که به حکم ابر سیاه بود خویش را به کمک مجاهدان تبریز که انتظار او را میکشیدند برساند؛چنانکه سعید مرحوم و رفقای از جان گذشته او در خوی به روی ماکوئیان حمله بردند.او نـیز بـه اتـفاق مجاهدان ارومی(رضائیه)من مـجله مـشهدی بـاقر خان و مشهدی شکوربیگ و مشهدی اسمعیل خان و سایر مجاهدان فداکار داوطلب ارومی عبارت از علی حسین خان موشالی،اللّه ویرن خان،میرزا رحیم کـوزه کـنانی و امـامعلی سلطان آلماش و گردآقا چهروانی و از آن طرف قوچعلی و بخشعلی خـان و حـسینعلیخان یکانی که هریک سردسته مجاهدان سوار بوده و گروهی نیز از مجاهدان سلماس و قرهباغ و اطراف، که در آن حوالی برای کمک به یـکدیگر جـمع و هـمقول و همزبان شده بودند،با عدهایی که تعداد آنها در دو جناح بـالغ بر هفت هزار و یا هشت هزار بودند،تصمیم قطعی گرفتند که به هر نحو باشد باید اول قصبه طـسوج را از چـنگ دشـمن خلاص و به تصرف خودشان آورده و به سایر دهات آن حوالی دستیاب و بدینوسیله کـمکی بـه تبریز برسانند.
حاج پیشنماز آقا با عده مزبور که آقا بلال کهنه شهری و رحیم خان و کـربلایی عـبداللّه و سـیدستار قصبه و آقا میرزا اسد الـ...[ناخوانا]و چند نفر از مجاهدان قراباغ سلماس و سایرین کـه هـمراه او بـودند با این نیت حرکت و در راه با سایر قوای شرقی یکی گردیده،در جوار چهروان بـا آدمـیان رحـیم خان برخورد نموده و حمله خودشان را آغاز کردند.چنانکه در بالا ذکر شد عدهای دیگر از مـجاهدان بـه ریاست علی حسین خان و امامعلی سلطان و دیگران از طرف جنوب قصبه طسوج به کـرانههای دریـا گـذشته،قصبه طسوج را که از مدتها پیش در اشغال سواران قراچهداغی بود(این سواران خونخوار به طـور طـفیلی در منازل و خانههای اهالی آنجا فرود آمده و مثل زالو خون آنها را میمیکدند)به محاصره خـود درآوردنـد.
در زدوخـورد حوالی چهروان،که بر علیه سواران رحیم خان قراچهداغی و اکراد و آدمیان سمتگو[سمیتقو]به واسطه حاج پیـشنماز آقـا آغاز و شدت پیدا کرده بود،کمکم دامنه آن،گشاد و به لب دریا کشانده شـده و بـه جـنگ خونینی مبدل گردید.حاج پیشنماز آقا با تمام قوای خود و کمک مجاهدان دلیر رضائیه،مـاهرانه بـا آنـها مقابله نموده و دشمن را با رسانیدن تلفات زیاد عقب نشاند.در این حادثه از سـواران رحـیم خان بسی تلف و به دریا ریخته شد.تلفات مجاهدان رضائیه ناچیز بود.حاج پیشنماز آقا بـا عـقبراندن دشمن توانست فرصت پیدا نموده و به سوی طسوج پیشروی نماید.در این وقـت طـسوج از هر طرف به محاصره مجاهدان افتاد و سـواران قـراچهداغی کـه در داخل قصبه بودند،غافلگیر و امید ارتباط و راه فـرار آنـها به کلی قطع و مسدود گردید.وقت آن رسید،حاج پیشنماز آق با همکاران خود و قـوای هـمراه از جانب شرق و علی حسین خـان و سـایر مجاهدان و رفـقایشان بـالاتفاق داخـل طسوج شده اهالی آنجا و بعضی مـجاهدان داخـلی که منزوی بودند از مأوای خود سر بیرون آورده و قدوم مجاهدان وحاج پیشنماز آقـا را گـرامی داشته و تهنیت گفته و جملگی به شـادی و جشن و سرور پرداختند.
و امـا سـواران قراچهداغی که عده آنها در داخـل قـصبه بالغ به پانصد نفر بوده و در این مدت از هیچگونه ظلم و اجحاف و زور و فشار در حق اهـالی آنـجا فروگذاری نکرده بودند،همگی حـاضر بـه تـسلیم گردیده و اهالی بـسکه از دسـت آنها داغ بر دل و انتظار هـمچو روز نـجات و انتقام را میکشیدند،به اتفاق مجاهدان ارونق و انزاب و یکانات به جان آنها افتاده انتقام بـزرگ و عـبرتانگیزی از ایشان گرفتند(گویند علی حسین خـان مـوشالی و مجاهدان و سـواران او بـا هـمدستی یکدیگر سیصد و یا چـهارصد نفر از آن خونخواران را به خاک هلاکت نشانده و تمامی اجساد آنها را به دریا ریختند.)سپس حـاج پیـشنماز آقا امنیت و آسایش را در آن برقرار ساخته و مـشهدی مـلا عـلی شـمس الذاکـرین روضهخوانی بیش نـبود مـع هذا او هم یکی از هواخواهان حقیقی آزادی و مشروطه بود و به نوبه خود در این راه خدماتی انجام داده است.مدت حـکومت او در طـسوج خـیلی کم بوده است.)
طسوج که تا آن وقـت از بـهره و مـزایای آزادی مـحروم بـود،روی آزادی را دیـده و از پرتو آن رونق گرفته و مجمع مجاهدان و احرار گردید.ساکنین قراء نزدیک دیگر که از ظلم و سختیهای سواران رحیم خان به ستوه آمده بودند،از استماع خبر گشوده شدن طسوج،بـسی خوشحال و از حاج پیشنماز آقا استمداد نمودند.
دولتیان از حاج پیشنماز آقا و رسیدن کمکهای او به تبریز بسیار احتیاط میکرده و دراینباره به اهمیت زیادی قائل و نگرانی را از دست نمیدادند.چنانکه عین الدوله ضمن نامههایی کـه بـه رحیمخان نوشته،نگرانی خود را اظهار و از حاج پیشنماز آقا و طسوج اسم برده و چنین نوشته است که ما متن آنها را عینا در اینجا میآورد:مشغول نوشتن جوابهای شما بودم.کاغذ ثانوی شـما رسـید.مسئله طسوج که اهمیت پیدا کرده،لازم است شجاع لشکر را بخواهید بفرستید آنجا،کار آن حاج پیشنماز سرچشمه فساد را تمام کند،که اگر تأخیر شـود،اسـباب زحمت خواهد شد و هنگام یـورش بـه شهر اونیز از آن طرف بعضی اسبابها فراهم آورده باعث تفرقه خیال میشود!
و ایضا در نامه علی حده خطاب به رحیم خان مینویسد:
بعد از نوشتن جواب کاغذهای شـما،حـالا که عصر دوشنبه 29 صـفر اسـت کاغذ مجدد شما رسید.از تفصیل مطلع شدم،جواب کاغذهای صولت الدوله و شجاع لشکر را زود نوشته آدم آنها را روانه نمائید و دستور العمل بدهید[ناخوانا]اجتماع به آنها خود اهالی هستند: چون آنجا ملک بندگان اعلیحضرت قـدر قـدرت همایون شاهنشاهی ارواحنا فداه است، باید از خاک پای مبارک اجازه تنبیه آنها گرفته شود،از تفصیل مطلع شده،مراتب را به عرض خاکپای اقدس اعلا رساندم،برای نظم مملکت و آسایش رعیت مطبع ولایـت اجـازه فرمودند کـه اشرار مجتمعه آنجا را تنبیه نمائید.
هکذا اشراری از خود سکنه طسوج هم باشند تنبیه بکنید.در صورتی که تـسلیم نشوند از همه واجبتر دفع شر آن حاج پیشنماز سلماسی است،که بـیشتر او اسـباب مـفسده و شورشیان آن حدود گشته دفع او را بکنید،سلماس هم بالطبیعه منظم و بارگران ماکوئیها سبک شود!
از مضمون این نامهها کـه هـمه در یک روز-29 صفر 1327-نوشته شده و در یک پاکت فرستاده شده است،معلوم میشود که دولتـیان از حـاج پیـشنماز آقا و عملیات مجدانه و صادقانه او در راه مشروطه،چقدر اضطراب و نگرانی کشیدهاند!؟
بااینحال حاج پیشنماز آقا در عـملیات خود،که با تدبیر و از روی صدق و صفا انجام میداد،جدی و ثابت بوده و پس از زدوخوردهای بـسیار با آدمیان رحیمخان،بـا نـقشه مخصوصی که طرح کرده بود از کرانههای دریاچه گذشته و خودش را با سواران مجاهدان همراه از بیراهههای قرامک و شنب غاران(از محلات جنوب غربی تبریز)باوجوداینکه از قوای دولتی سالار ارفع و سواران او همهجای آنجاها را گرفته بـودند،گذشته شبانه به نحوی خودشان را به تبریز رسانیده و در جنگهای داخلی آنجا شرکت و با قوای شجاع الدوله در محله خطیب و شاوه،[به]دفعات جنگلها نموده و با فتوحات و پیروزیهای شایان نایل و شهرت بهخصوصی به دست آورده اسـت.
عـلی حسین خان و اللّهویرن خان و امامعلی سلطان آقا سرائی و شاهزاده ابراهیم خان از سران مجاهدان محلی و سایر تفنگداران و سواران مجاهد اطراف در غیاب حاج پیشنماز آقا همچنان با آدمیان رحیمخان مبارزه و مجادله شـدید نـموده و به نگهداری طسوج میکوشیدند و به سواران رحیم خان امان نداه و گوشمالی سختی به آنها دادند.متاسفانه رسیدن حاج پیشنماز آقا به تبریز به موقعی تصادف نمود که تبریز و اهـالی آنـجا در اثر محاصره دولتیان و نامهربانی و سیاهکاریهای محمد علی میرزا یازده ماه تمام در میان باران گلولههای توپ و تفنگ و بمبارانهای متوالی بدترین و سختترین روزهای خود را کشیده و از حیث آذوقه و خواربار در نهایت فشار بـه سـر بـرده و همهروزه برای رسیدن آذوقه چـشم بـه بـاز شدن راهها دوخته و انتظار گشایش کارها را داشتند!
بیمناسبت نیست چند قطعه اشعار ترکی را،که از روزنامه ملت برداشه شده است در اینجا بـیاوریم:
ای سـتمگر اولما راغب،ملتون افناسنه پادشه سن،گیت گـلن بـیگانهلر دعوا سنه! مسلمون قانی مباح اونمار باتورماللرمون اولما چوخ مغرور شاهم،محتکر فتواسنه اوتوزایل نازون چکن شهره عجب ویـردون عـوض خـطّه تبریزی و ندردون بلاصحراسنه! سهل سانما:اتیگلن مظلوم قانندن حذر قـوزح اوگوندن غرق اولورسان سندة قان دریاسنه وقت او وقتدر،کیم سنون هم اولسون اقبالون نکون چنکه ظلمون چخمیوسان بـر ذردّه،غـلاسنه! یـیزاگرفیض شهادت درک ایداخ سیز سعی زیدون ای بزیم اولاد نمیر،مشروطه نین اجرا سـنه! ویـردیلر فتوی مجاهد قاننه آل یزید! رسمدر تقلید ایده،هر کیمه اوز ملاسنه!
اوضاع تبریز و عبور قوای روس از جلفا و ورود آنـها بـه تـبریز
در این وقت که قلوب عامه پر از کینه اسلامیه نشنیان تبریز بود،دوست ارجـمند مـا مـرحوم آقامیرزا جعفر خامنه از سوزش دل خود،زبان به ناله و گلایه گشوده،اشعار فوق را،که عـین مـرام و شـعار آن توده تهی مغز و بیعاقبت بین بوده است،سروده و اشعار ترکی دیگر ماقبل نیز در ایـن زمـینه به عنوان شکوه و زبان حال گفته شده است.
باری تنگی معیشت،گرسنگی در شـهر،بـحد نـهایت رسیده وعده و وعیدها و مساعی مجاهدان و انجمنایالتی دراینباره به جایی نرسیده،عینالدوله هم،ابداّ ایـن حـال رقتبار و وضع اسفناک اهالی را به روی خود نیاورده و روزبهروز به فشار خود مـیافزود.
قـسنولگریهای روس و انـگلیس،بینتیجه ماندن اقدامات انجمنایالتی آذربایجان و مجاهدان را،درباره بازنمودن راهها و رسانیدن آذوقه را عنوان کرده و حال رعـایا و بـستگان و در مضیقه بودنشان را پیش کشیده دخالت مستقیم خودشان را به انجمن و مجاهدان گوشزد نـمودند،کـه در ایـن صورت برای رفع گرفتاری و پریشانی و حفظ شئون و حقوق رعایای خود در نظر دارند
با وارد کردن قـوای انـتظامی،راه جـلفا را باز و آذوقه را به تبریز رسانیده و بعد به قوای خودشان دستور برگشت بـدهند.بـدیهی است اینگونه پیشنهاد و نظریات مقامات قنسولی روس و انگلیس در انجمنایالتی و قبال مجاهدان با مخالفت شدید مواجه شده و مـراتب را بـه تهران و محمد علی میرزا اطلاع دادند.
البته اینگونه اقدامات و پیشنهادهای قنسولگریها در تـبریز،خـودسرانه نبوده بلکه نتیجه مذاکرات و توافق هر دو سـفارت بـوده کـه به اطلاع قنسولهای خود در تبریز رسانیده بـودند.ایـن دو سفارت در آن موقع از تشنج اوضاع تهران و تبریز نگران و با[در]نظر گرفتن منافع و پیشرفت سیاست و رسـوخ نـفوذ خودشان،این نقشه را با مـشورت یـکدیگر طرح و تـصمیم بـه اجـرای آن گرفته بودند.
محمد علی مـیرزا نـسبت به این پیشآمد دستور داد،که رعایای آنها از شهر بیرون روند ولی هـیچیک از آنـها قبول نکردند و کسی از شهر بیرون نـرفت.دراینوقت روسها منظور خـودشان را عـملی ساخته و قوای خودشان را از جلفا عـبور دادنـد،دوباره این وضع را بر تهران و محمد علی میرزا تذکر داده و درخواست صدور باز کـردن راهـها را نموده و گوشزد نمودند راضی نـباشند مـملکت از طـرف بیگانه اشغال و مـلت در دسـت اشرار خارجی اسیر و جـان بسپارد؟ شـاه دستور باز کردن تمام راهها را به عین الدوله صادر کرد ولی کار از کار گذشته و قوای روسـ بـه فرماندهی ژنرال(استارسکی)که عبارت از سـه بـاتالیول[باتالیون]سالدات و چهار اسـکادران قـزاق و دو بـاتری توپخانه و یکدسته مهندس مـیبود،به کنار رود(آجی)تلخه رود رسیده و چادر زده بودند(6 ربیع الثانی 1327).
در 4 ربیع الثانی 1327 را تسلاو،قنسول انـگلیس و الکـساندر میللر،قنسول روس مراتب را تفصیلا به انـجمن ایـالتی نـوشته و بـه اطـلاع آقامیرزا محمد تـقی و اجـلال الملک و حاجی علی آقا حریری رساندند.
محمد علی میرزا در قبال این حوادث مجبور شد مشروطه را بـپذیرد و سـر فـرود آورد.در تبریز و سایر ولایات برای این پیروزی و مـوفقیت جـشنها بـرپا و چـراغانی نـمودند.عـین الدوله و سایرین راهها راباز کرده و ابتدا از طرف باسمنج مقداری آرد به شهر رسید،مردم از استرداد مشروطه شاد و خوشحال ولی از ورودقشون ارتجاعی روس غمگین و دلآزرده شده و میدانستند که این مهمانان ناخوانده در آتـیه نزدیک چه بلایایی بیشتر از بلایای پیشین به سر ملت آورده و آنها را گرفتار حوادث تلخ و مصایب ناگوار دیگر خواهند نمود؟!
طبق دستور ستارخان،سردار ملی،و انجمن ایالتی در موقع ورود روسها،هیچ نوع مخالفت و مـمانعتی از طـرف مجاهدان و اهالی به عمل نیامده و برعکس به پذیرایی و مهماننوازیشان اقدام و مورداحترام و ملاطفت قرار دادند،لیکن نغمه آزادی و حریت ساکت و مجاهدان همچنان آرام و صامت مانده و از جای خود تکان نمیخوردند.قوای دولتـیان را دیـگر جای درنگ نبود و به تدریج به جاهای خود بازمیگشتند.عین الدوله که در سر هوای نایب الایالگی تبریز را داشت،از طرف اهالی موردقبول واقع نشده و مـأیوسانه بـا قوای زیردست خود راه تهران را پیـش گـرفت و به جای او اجلال الملک که خود شخص محترم و آزادیخواه و اهل محل بود به نایب الایالگی انتخاب و رشته امور را در دست گرفت.در این وقت سردار مـلی و سـالار برای ملاقات فرمانده پادگـان روسـی ژنرال(استارسکی)رفته و مراسم احترام و محبت را بهجاآوردند.
پس از اینکه اصول مشروطیت از طرف محمد علی میرزا موردقبول واقع شد،بنابهدستور کتبی وی بود که لشکریان اقدام به ترک و تخلیه تبریز و اطراف نموده و پراکـنده شـدند و لیکن روسها بنابهشرط و قرار قنسولگریها که میبایست از مرکز لشکر خودشان در آن طرف تلخه رود(آجی چای)قدمی به جای دیگر نگذاشته و تجاوز ننمایند،کمکم عده آنها در داخل شهر و کوچه و بازار نمایان شـده و رفـتهرفته به تـعداد آنها در شهر افزوده میشد.با این وضع اندکی بعد معلوم شد که آنها در داخل شهر خانههای بـصیر السلطنه را که نزدیک به انجمن ایالتی بود در اختیار خود داشته و آنـجا را سـتاد لشـکر خودشان قرار داده و گاهبیگاه دستههای سالدات و قزاق از آنجا بیرون آمده و سرودخوانان از کوچه و بازارها عبور و رفتار خودشان را عوض نـموده و از آزار و ریـشخند مردم و ربودن جنس از دکاکین دریغ نمیگفتند.این حال همهروزه دوام داشت.چند روز گذشت،شـایع شـد کـه سالداتی در بام مسکن آنها که به پاسبانی و کشیک شبانه گماشته شده بود،ناگهان هدف گـلوله هوائی واقع و از یک طرف بازویش زخمی گردیده است.روسها این حادثه را که شـاید صددرصد از ناحیه خود ایـشان سـرزده و یا دروغ محض بوده است دست آوزیر نموده،از پشت بامهای خانه به هر سوی شهر شلیک و تیراندازی کرده و لولهای در شهر انداختند.در این حادثه یک نفر حاج محمد صادق نام در گورستان گجل هـدف تیر واقع شده و بیچاره آنا جان سپرد و چند نفر دیگر هم مجروح و مشرف به مرگ شدند.ازاینرو،واهمه و وحشت شدید به جان مردم نشسته و در دریای بهت و اندیشه فرورفته و نمیدانستند که چـه واقـعهای در شهر اتفاق افتاده است که روسها این غوغا را برپا و به این کار اقدام کردهاند؟زخمی شدن بازوی یک سالدات روسی باعث ریخته شدن خون یک نفر بیگناه[ناخوانا].
اوضاع تبریز و بدرفتاری روسها در تـبریز
[...]بـه آنجا وارد و مدت 48 ساعت مهلت بریا پرداخت آن معین کرد.نایب الایاله ناچار شد مبلغ سه هزار تومان از مردم گرد آورده و قبل از اختتام مهلت معینه به ژنرال نامبرده فرستاد و بهانه او را قطع نـماید.پس از ایـن حادثه از طرف انجمنایالتی و نایب الایاله،اعلامیهای صادر و اخطار شد که مجاهدان اسلحه خودشان را کنار گذاشته و پی کسبوکار خود بروند.بعد از آنهمه کشمکش و زحمات شبانهروزی که مجاهدان به آن عادت کرده بـودند چـنین تـکلیف به آنها قدری گران مـیبود ولی جـز آنـ چاره دیگر نداشتند.با کمال اطاعت قبول نمومده و آنانکه از ارک دولتی اسلحه و قورخانه گرفته بودند،پس دادند لیکن در اختیار بعضی اشخاص و مجاهدان مـتعصب زیـاد مـیبود که به هیچوجه ممکن نبود اسلحه خودشان را کـنار بـگذارند.در اثر این وقایع،مجاهدان اطراف نیز که به تبریز گرد آمده بودند به تدریج چاره[ای]به سر خودشان را اندیشیده و مـتفرق شـدند کـه یکی مرحوم حاج پیشنماز آقا سلماسی بود که با هـمراهان خود تبریز را ترک گفته و به سلماس آمده و مدتی در آنجا بهسربرده بعد به اتفاق مرحوم علی آقا ساعتساز،پسـر مـرحوم حـاج احمد آقا سلماسی به ارونق و انزاب رفته در اطراف شبستر چندین دهـات را بـه اجازه درآورده و بدین منوال سرخودشان را یکی دو سال در آنجا مشغول میداشتند، ولی احساسات آزادیخواهانه و انقلابطلبانه او هرگز از دل بهدرنرفته و در ظـاهر و بـاطن ایـن مرام مقدس را دنبال میکرد چنانکه در جای خود خواهیم آورد و قبلا هم اشاره شـده اسـت آنـ مرحوم پس از استیلای کامل روسها در آذربایجان،سایر آزادیخواهان ایران را ترک و به خاک عثمانی تـرکیه و اسـتانبول رفـت و در آغاز جنگ بینالملل اول با قوای عثمانی و آزادیخواهان ایرانی به آذربایجان برگشته به دستههای ضـدروسی پیـوست و بعد با حیدر عمواوغلی و ملا علی ضرغام مشهور(مشهدی علی[ناخوانا])و جهانگیر میرزا بـیدآبادی و سـایرین بـه گیلان رفته به انقلابیون جنگلی ملحق گردید.
بهطورخلاصه ما در اینجا به آمدن روسها و اوضـاع تـبریز خاتمه داده و مابقی حالات را به آتیه موکول و اکنون باز نظری به سلماس و آن اطراف افـکنده و از حـالات آنـجا شمهای یادآور شویم:
مجاهدان قفقاز و آیدین پاشا
چنانکه گفتیم پس از آمدن روسها به تبریز،آوازه آزادیخوای و شـدت جـنبوجوش در آنجا به تدریج خموش و روسها همچنان کارهای مخالف میل و آرزوی ملت را مطابق دلخـواه و نـقشه خـودشان انجام میدادند،ولی در سلماس و خوی و رضائیه که رشته کارها در دست امیر حشمت و حیدر عمو اوغلی و سـایر هـمکاران صـدیق و سران آزادیخواهان بود و آمدوشد آنها از تبریز کم[میشد]،ایندفعه ترددشان در سلماس و آن حوالی زیـاد بـوده و بیشتر اهمیت در آن اطراف به ملاقات یکدیگر قائل و پس از قتل مرحوم حاج علی اصغر آقا تـاجر،رئیـس انجمن ولایتی خوی،پای اسیر سران آزادیخواهان بویژه ابراهیم آقا قارصی و بـرادرش آیـدین پاشا و بخشعلی خان و فتحعلی خان و میرزارحیم کـوزهکنانی و غـلامحسین خـان موشاتی و امامعلی سلطان یکسرائی و ابراهیم خان طـسوجی و سـایرین به سلماس باز شده بخلاف دفعات پیشین، با سواران خود در آنجا شاید عـرض انـدام نموده و به اوضاع رضائیه نـیز بـا نظر دقـت مـینگریستند. انـجمن ولایتی سلماس کماکان به حال خـود بـاقی و کارهای مطابق اصول مشروطیت به راه افتاده و شیخ حسن مرحوم مکتبدار(ایمن العـلماء)کـفیل عدلیه و عضو انجمن میبود،لیکن مـجاهدان داخلی و احرار،پس از استماع خـبرهای تـبریز،جنبوجوش را موقوف نموده و همه پی کـسب و کـار خود میبودند.ابراهیم آقا و برادرش آیدین پاشا چنانکه در گذشته یادآورد شدهایم،از اهالی اقـارص بـوده و هریک مجاهد و سوارانی دور سر خـود داشـته و در راه مـشروطیت ایران خدمات و بـرجسته و فـداکاریهای بزرگ و از خود نشان داده و در ایـن راه از مـال و جان گذشتهاند. اینها با نیت پاک چه در سلماس و خوی و رضائیه و تبریز دلیرانه در راه آزادی با مـجاهدان مـحلی در هر رشته همکاری و با دشمنان مـشروطه از راهـ غیرت و شـجاعت جـنگ کـرده و نام نیک از خود بـاقی گذشتهاند.
ایندو برادر مهربان در حین حدوث یک واقعه،فورا خودشان را با سواران و همکاران به مـحل حـادثه رسانیده و به کمک مجاهدان میشتافتند و از بـذل اسـلحه و مـهمات و تـشویق آنـها به مقاومت دریـغ نـگفته و برابر آنها به پیکار میرفتند،چنانکه در جنگهای تبریز و جنگ حاشیه رود خوی همهمین حال را داشتند و برای پیـشرفت امـور فـرهنگ و آموزش،مساعدت و همراهیهای لازم را نشان داده و در موقع امتحانات دانـشجویان حـضور بـههمرسانیده،بـذل هـدایا و انـعام از قبیل کتب مفیده فارسی،دفاتر مشق واحد،مداد و قلم و کاغذ و سایر نوشت افزار به محصلین، آنها را مورد ملاطفت و تشویق قرار میدادند.11
کشته شدن آیدین پاشا به دسـت عمر خان شکاک
مرحوم آیدین پاشا،روزی با هفتاد و یا هشتاد نفر سواران خود به خیال عزیمت به ارومی (رضائیه)از سلماس حرکت نمود.بیخبر از اینکه عمرخان(شریفی)شکاک(راجع به عـمرخان در دوره سـمتگو و سایر ادوار گذشته،تفصیلا مشاهدات و مطالعات خود و عملیات او را در کتاب خود آوردهایم)که محرمانه مواظب احوال او بود،از این خیال او آگاه و مطلع بوده و دستور به اکراد و آدمیان خود صادر نموده که جـلو آنـها را فورا سد و به آتش گلوله بگیرند.او در نزدیکی(جبل)راه رضائیه که نزدیک به محل سکنای عمرخان بنام(ژیندست)است،با اکراد و آدمیان او برخورد مـینماید،کـه اتصالا از محلهای نامرئی به طـرف آنـها شلیک میکنند. آیدین پاشا به خیال اینکه آنها دوست هستند و شاید او را نمیشناسند،که به این کار اقدام و تیراندازی میکنند،امر به مقابله نکرده و بـا کـلاهپوستی و و قفقازی خود اشاره دوسـتی مـیداده است،زیرا او حق داشت غیر از عمرخان در آن موقع کسی،دیگر دشمن او نبوده و این کار سابقه نداشته و یک عمل غیرمنتظره میبود.اکراد،که از هر طرف رهگذر آنها در بالای کوهها و پشت سنگها،سـنگر و کـمین کرده بودند همه آنها را به آتش گلوله بسته و سوادی دو نفر که موفق به فرار شده بودند،آیدین پاشا و سایر نفرات و آدمیان او را به قتل رسانیده و اموال آنها را غارت و اسلحه آنها را بـه غـنیمت بردند.دو روز بـعد که این خبر در شهر شایع شد،علاقهمندان و دوستان جنازه خونین او را از محل حادثه با تجلیل و احترام وارد سلماس نـموده و پس از یکروز نگهداری محترمانه در مسجد(آخوند امین الاسلام)با حضور بستگان آن مـرحوم بـه خـوی منتقل و در آنجا با احترام شایان از طرف همکیشان و مجاهدان به خاک سپردند.این حادثه که در پنجم محرم 1329 قـمری اتـفاق افتاد دل دوستداران و طبقه آزادیخواهان را بسیار ملول و متأثر ساخت.برادر بزرگش ابراهیم آقا،چـند سـال پیـش زنده گویا در حوالی قارص بین ایران و ترکیه به اموربازرگانی اشتغال داشت.
امیر حشمت و محتشم السـلطنه در سلماس
چنانکه اشاره شد،آقای امیر حشمت در سلماس و خوی مصدر کارهای مهم بـود و نفوذ خود را به هـمهجا جـاری و حکمروایی داشته و به اطراف و اکناف نیز برای اصلاح امور مسافرتهایی کرده و نمیآسود،در غیاب او میرزا محمد خان(لقبش بعدا عسگرزاده)و مشهدی علی نام ضرغام که به مشهدی علی[ناخوانا]مشهور بود رشتهامور را در دست داشـتند.این دو نفر کاملا طرف اطمینان امیر حشمت میبودند و نیز تذکر دادیم مرحوم حاج محتشم السلطنه(اسفندیاری) که رفتار دوجانبه داشته در رضاییه با کمک آزادیخواهان آنجا انجمنولایتی را تشکیل و بوجود آورده و خود با آزادیـخواهان از در یـگانگی و صمیمت درآمده درعینحال به امور حل اختلاف مرزی[پروتکل]ایران و عثمانی که به سمت نمایندگی آن را داشت میپرداخت،لیکن پس از اینکه محمد علی میرزا در تهران مخالفت خود را با مشروطه به میان گذاشته و مـجلس شـورای ملی را بمباران و استبداد صغیر پیشآمد و دستورات اکید برای سرکوبی و قلعوقمع آزادیخواهان به هر جانب صادر نمود،محتشم السلطنه نیز رویه خود را تغییر داده و ترتیبی اتخاذ کرد که انجمن ولایتی آنـجا هـم تعطیل و درب آن بسته شد.از روی این قضیه مدتی گذشت که وضعیت به حال عادی درآمده و کار آزادیخواهان رونقی گرفته و پیشرفتی در امورمشروطه حاصل شد.
امیر حشمت که خیلی نکتهسنج و کینهجو بود ایـن رفـتار و عـمل او را فراموش نکرده و از آن وقتی کـه ایـن خـبر به سمع او رسیده بود،دلگیر و عصبانی میبود و روزی که خود شخصا به رضائیه رفت،محتشم السلطنه را بازداشت نموده و تحت الحفظ به سـلماس آوردهـ مـحتشم السلطنه چندی در سلماس تحتنظر کارکنان امیر حشمت بـهسربرد و بـعدا که اوضاع کشور تغییر کرده و کمکم خبر عبور قوای روسها به خاک ایران انتشار یافت،امیر حشمت به مـقتضای سـیاستداخلی او را آزاد نـموده و محترمانه به تبریز روانه ساخت و این مصادف با انتشار خـبر عبور قشون روسها از جلفا به خاک ایران میبود که در اثر آن بین اهالی کهنه شهر و سلماس که در روی قتل مـرحوم حـاج عـباس آقا کینه و خصومت حاصل شده بود،صلح و صفا جاری گردید.12
اخـتلاف مـرزی ایران و عثمانی
دولت عثمانی وقت(سلطان عبد الحمید ثانی)که این هنگام در کشورشان تازه اعلان مشروطیت نـشر و از طـرف وی امـضاء شده بود به مناسبت اختلاف مرزی،عدهای نظامی ترک را به مرزهای ایـران در اطـراف آذربـایجان غربی فرستاده بود.
اختلاف مرزی ایران و عثمانی سابقه داشته و این قضیه در جوانب مرزی رضـائیه بـاعث خـونریزی و جنگلها و کشتارهای زیاد و خرابیهای بزرگ شده و[به]دفعات عشایر و عساکر عثمانی از مرز ایران تخطی کـرده،دور خـاک ایران بر سر دهات و رعایای ایران تاخته و اموال آنها را تاراج یا به قـتل نـفوس بـسیار سبب شدهاند.هرچندی که مجد السلطنه ارومی سرحدار به جلوگیری برخاسته و در برابر آنها مـقاومت نـموده ولی در مقابل توپ و توپخانه لشگریان آزموده آنها عقبنشینی نموده و قضیه را در انجمن ولایتی ارومی(رضـائیه)مـطرح و تـلگرافا مراتب را به مجلس شورای ملی اطلاع داده و چارهجویی کردهاند و این تلگرافات چندینبار تکرار شد،بـالاخره دولت تـصمیم گرفته که با فرستادن شاهزاده فرمانفرما به سمت والیگری (ایالت)و کمیسیونی در تـحت ریـاست حـاج محتشم السلطنه(اسفندیاری)به ارومی و اعزام قوای نظامی به آنجا به رفع اختلاف مرزی اقـدام نـمایند.
قـوای نظامی ترکها(عساکر عثمانی)در حوالی قطور و محال سلماس در دهات سیلاب، هدر و اوربـان تـمرکز یافته و تعداد نفراتشان به بیشتر از دو هزار میرسید،از روی نقشهای که آن را نقشه(درویش پاشا)میگفتند،نواحی اشـغالی آنـها وسعت پیدا کرده و حتی قلعه مشهور(چهریق)که اقامتگاه اسمعیل آقا سـمتگو[سمیتقو]و اجـداد او بود به تصرفشان درآمده و بهاینسبب سمتگو[سمیتقو]به مـحال کـردنشین النـد به حوالی خوی کوچ کرده و بنای نـاراحتی گـذاشته بود13دنباله نقشه عثمانیها برای اشغال این نواحی که به امر بابعالی و بـا دسـت درویش پاشا نامی یکی از روسـای نـظامی عثمانی طـرح و تـرسیم شـده بود،خیلی مفصل و،رضائیه(ارومی)و سـولدوز (نـقده)و باراندوز و سایر نقاط نزدیک و سرحدات ترکیه امتداد داشت و این نواحی را نواحی اشـغالی مـینامیدند،ازاینرو باب مخابرات سهیل و مستقیم را بـه استانبول(پایتخت سابق عـثمانی)و سـایر بلاد ترکیه باز و طبق نـقشه و مـرام خودشان عمل مینمودند.
این قضایا پیشآمد.اشغالگری آنها روی نمیداد مگر از عدم انـتظام امـور کشور و آشفتگی و کشمکشهای داخلی ایـران کـه عـثمانیها این اوضاع را بـا نـظر دقت سنجیده و با دسـت آوزیـز اختلافات مرزی،دست به این کارها زده و از موقع استفاده میکردند.
در داخل شهر دیلمقان حاکمنشین سـلماس تـکیه مرحوم افندی که در محوطه وسیع آنـ حـجرات متعددی مـوجود بـود تـحت اشغال آنها بود و(حـسین حلمی بیگ)نام نایب قنسول (شهبندر)عثمانی در حیاط اندرون آنجا ساکن و عده نظامیشان در شهر بـالغ بـر یکصد و پنجاه نفر بود و رفتار و مـعاملات نـیکی بـا مـردم و کـسبه محل داشتند.پس از نـشر خـبر دخالت روسها در اوضاع کشور و رفتار و حرکات استیلاکارانه آنها در تبریز،افکار و آمال عثمانیها نیز برملا و آشکار گـردید.ایـنها بـرای حصول نیت و پیشرفت مقاصد خودشان در نهان بـرای رفـع مـوانع مـوجوده کـه در راه آرزو و نـقشه آنها سد بزرگ را تشکیل میداد،میکوشیدند و این مانع غیر از امیر حشمت و حیدر عمواوغلی که در آن حوالی صاحب نفوذ و قدرت زیاد و دو عامل قوی محسوب میشدند،چیز دیگر را در نظرشان جـلوهگر نمیساخت.زیرا کوشش و عملیات صادقانه و فداکاریهای بینظیر این دو مجاهد جانباز در راه استقلال میهن خودشان و طرز حکمروایی آنها،نیات و آمال عثمانیها را،برای اجرای این مقصود و نقشه ترسیمشده خودشان به مخاطره انداخته و اخـتلاف و مـشکلات بزرگی را به وجود آورده بود.باینسبب عثمانیها بعضی اقدامات محرمانه[ای]برای دستگیری و از بین بردن ایندو به کار میبردند.
ولی امیر حشمت و حیدر عمواوغلی که هردو بسیار دقیق و هشیار بودند هیچوقت غافل نـبودند و رفـتار و کردار عثمانیها را با نظر دقت نگریسته و از خیال و اندیشه آنها آگاه و بلکه مثل خود آنها پی فرصتی میگشتند،که در قبال نقشه نامشروع آنها عـکسالعملی نـشان بدهند تا بدانند حریفشان درایـنگونه کـارها چقدر پخته و ماهر هستند.
کیفیت زدوخورد و جنگ امیر حشمت با قوای عثمانیها در سلماس
روز دوشنبه 22 شعبان 1329 و حیدر عمواوغلی که قوایشان هم از مجاهدان زیردست و سواران جـنگجو قـریب به سیصد نفر بـودند در داخـل شهر در باغ حاج میرزا بابا واقع در جنوب شرقی شهر گردآمده بودند.امیر حشمت و حیدر عمواوغلی با چند نفر مجاهد سوار، برای بررسی اوضاع در شهر شروع به گردش نموده و یکایک احـوال شـهر را در نظر میگرفتند. اندکی بعدازظهر همان روز عثمانیان برای عملی ساختن منظور خودشان اول در کوچه و بازار، اسلحه نظمیهها را(پاسبانان)گرفته و بجایشان از عساکر عثمانی گماشتند.امیر حشمت که در کمین منتظر چنین تحولاتی بود،فـورا مـقصود آنها را دریـافته و بدوناینکه مجالی به آنها بدهد به کلیه مجاهدان و سواران دستور داد تا دورتادور(تکیه)مسکن آنها را محاصره نـموده و شروع به شلیک کردند.این سواران شجاع و جسور،که دستهدسته در اطـراف و پشـت بـامهای خانههای همجوار آنجا مستقر و سنگر گرفته بودند،چنان بر سر عثمانیان تاخته و رشادت نشان دادند که هـرگونه دفـاع و مقاومت نظامیان عثمانیها بلااثر مانده و منظور آنها به کلی نقش برآبگردید. مدت سـه و یـا چـهار ساعت جنگ بین آنها طول نکشید و صدای گلوله آنقدر شدید بود که گویی تگرگ مـتوالی از آسمان میبارید و هرآن تلفات به عثمانیان وارد و آنها را به هلاکت مینشاند. دو ساعت به غـروب مانده عثمانیها که بـه رسـیدن قوای امدادی و کمک منتظر بودند،مأیوس شده و ناچار سرتسلیم فرود آورده و از بالای منارههای بلند(تکیه)با صدای شیپور که نشانه تسلیم بودن است زنهار و امان خواستند!
از عثمانیان در این حادثه چهل نفر مـقتول و سی نفر هم مجروع گردیده ولی از قوای امیر حشمت چند نفر زخمی شدند.با آنکه اهالی سلماس در این قضیه کاملا بیدخل و تماسی با منازعین نداشتند مع هذا با اندیشه و خامت کار در آتـیه از وحـشت و اضطراب خودداری نمیکردند.علما و ریشسفیدان شهر در این قضیه،امیر حشمت را ملاقات و با اظهار نگرانی از عواقب کار او را متنبه ساختند،که تدبیری برای رهایی اهالی از این مخمصه بیندیشند،چنانکه امیر حشمت خـودش نـیز به وخامت عواقب این کار خوب متوجه شده و چاره خود را فقط در فراردیده و همین روز قبل از طلوعآفتاب یکی از دیوارهای باغ را،که نزدیک قلعه و بیرون شهر بودشکاف نموده،با آدمیان و سـواران خـود،سلماس را ترک و به جانب تبریز روانه گردید.
پس ازفرارامیرحشمت،چند روزنگذشت که هنگی ازقوای عثمانی به فرماندهی یک سرهنگ (بیگباشی) که فریدبیگ نام داشت،وارد سلماس شده و دور شـهر و اطـراف قـلاع را محاصره و شهر را شروع به تـهدید نـمودند و بـرای غارت و تاراج خانههای مردم بیگناه و دکاکین آنها که قبلا دستور به اکراد و کرهسنیها که آلت دست و کار آنها بودند،صادر نموده و آنـها هـم بـا کمال بیصبری و اشتیاق در بیرون شهر و دروازهها جمع و مـنتظر فـرصت بوده و در کمین نشسته بودند،که با یک اشاره مخصوص داخل به شهر شده و کار خود را بسازند.
خوشبختانه از طرف بـزرگان و نـیکاندیشان و عـلما،که در رأس آنها مرحوم ملا محمد رضا (صدر الاسلام)برادر حـاج عبد الکریم پیشنماز مرحوم قرار داشت،اقدامات جدی و میانجیگری به عمل آمده و عدم مداخله و بیتقصیری اهالی به ایـشان گـوشزد شـده و خدا یار اهالی بیگناه گردید که پس از مؤثر و ثبوت عثمانیها دست از بـهانه و تـعرضی را که در نظر داشتند کشیده و قوای تعرضی آنها به سوی قطور بازگشته و دست اکراد و کرهسنیهای غارتگر هـم بـه چـیزی بند نگردید.14
سرهنگ(فریدبیگ)فرمانده جنگ تعرضی عثمانی را مرحوم آقای صدر الاسـلام بـه اتـفاق مرحوم حاج حسین آقا تاجر(پسر ارشد حاج محمد رضا آقا تاجر سلماسی)بـه شـهر دعـوت نموده و در خانه حاج حسین آقای مزبور از ایشان پذیرایی به عمل آمده و چند روز مهمان آنـها شـده و در آنجا با حضور(حسین حلمی بیگ)شهبندر عثمانی متفقا و مشورتا به رفع غـایله تـعرضی اقـدام و موفقیت حاصل گردید.15
قوای عثمانی تا اواخر سال 1329 ق که مصادف با ورود قوای تزاری روس مـیباشد هـمچنان با آن آرزو در حوالی سلماس و اطراف ادامه میدادند تا اینکه در نتیجه شروع جنگ بالکان مـجبور بـه مـراجعت ترکیه شده و آن حوالی را از نظامیان خود تخلیه نمودند.13/1913 میلادی 21/1330 هجری قمری
پانوشتها:
(1).کربلایی حسین نـام اهـل سلماس(پارهدوز)مشهور به جان بزاز حسین یکچشمی که تا این اواخـر زنـده و در رضـائیه به همان شغل سابق مشغول بود.در اولین وله مجاهد صدیق و صمیمی شده و در کلیه عملیات مجاهدین سـلماس شـرکت داشـت.
(2).آقا جمشید نام پسر مشهدی محمد سلماسی دوازده ساله چنانکه عکس او را هـمراه مـرحوم امیر حشمت نیساری در صفحه 79 تاریخ آوردهایم.مجاهد خیلی نوجوان و در آن صغر سن دلیر و جسور بود و در هر اقـدامات جـنگی و مواقع خطرناک شرکت مینمود.این جوان در جنگهای تبریز یا امیر حشمت مـرحوم بـا هم بود و تا حدود سال 1336 قمر[ی]زندگی مـینمود ولی در آن سـال مـفقودالاثر گردید!
(3).چهار عراده توپهای بزرگ فتحعلیشاهی و مـحمدشاهی،کـه از زمان قدیم در شهر در میدانچه قورخانه موجود بود،در آن موقع انقلاب وجود آنها در آنـجا بـاعث امیدواری مشروطهخواهان میبود که روزی هـرگاه حـادثهای پیشآید آنـها را بـه کـار برده و مورداستفاده قرار دهند.چنانکه مـوقع آن رسـید و از دو عراده آنها موقع جنگ سالار در محاصره سلماس استفاده نموده و با قراردادن آنـها در بـروج تابیه قلاع شهر جلو استبدادیون را گـرفته و عسگر مهاجم آنها را تـارومار نـمودند.
(4).چنین گفتند که حاج پیـشنماز آقـا مرحوم با این مرد خودخواه،کینه دیرین داشته و با تحریکات محرمانهاو این عـمل انـجام گرفته و بهاینسبب از خانه بیرون نـیامده و خـودش را از نـظرها دور میساخت.او رئیس هـمه مـجاهدان و سرپرست آزادیخواهان و رئیس انـجمن ولایـتی بود.میتوانست با اراده و قدرت خود جلو همه حوادث را بگیرد!)
(5).آقای آغاسی نویسنده تاریخ خـوی،اسـم حاج پیشنماز آقا را در کتاب خود حـاج آقـا محمد نـوشته اسـت.اسـم کوچک او چنان که در بـالا نوشتهایم حاج میرزا عبد الکریم بوده و حاج آقا محمد پدر ایشان بوده که ده سال قبل از انـقلاب مـشروطیت فوت نموده است.
(6).چنین گفتند کـه حـاج پیـشنماز آقـا در ایـن جنگ شکست خـورد و عـقب نشست ولی شکست خوردنش معلوم نیست و ممکن بود فائق آید.گویا تاریکی هوا و باریدن تگرگ شدید کـه گـلوله را از هـدف بازداشته،باعث جنگ و عقبنشینی او و مجاهدان شده اسـت.در ایـن جـنگ مـرحوم مـشهدی عـبد الکریم جواهری و برادرش مشهدی عبد الکریم استانبولچی و مشهدی میرزا علی که از مجاهدان به نام و پیروان حاج پیشنماز آقا بودند با سایر رفقای خود،اتصالا با اسب و قـاطر قورخانه و سورسات برای همکاری جنگی خود حمل میکردند.
(7).امیر حشمت که گفتهایم اسم او ابو الحسن خان و شهرتش نیساری و لقب دیگرش سعید الممالک بود،نام پدرش محمد علی بیگ،اصلا قراچه داغـی ولی تـولدش در تبریز بوده قبل از انقلاب مشروطیت در نظام بهسر میبرده ولی بعد از اعلان مشروطیت یکی از طرفداران جدی آن گردیده و در این فداکاریهای بزرگ و خدمات شایسته از خود نشان داده است که مایه شگفت بشر مـیباشد.او در دوران مـشروطیت مسافرتی به قفقاز نیر نموده و در آنجا با سران کمیته آزادی که حیدر عمواوغلی هم در آن کمیته داخل بوده،ملاقات و دست یگانگی به هم داده و پس از بازگشت از آنـجا دسـت به این کارهای بزرگ زده و نـام نـیک به دست آورد.او تا فروردین ماه 1332 که ایام کهولتش بود در تهران خانهنشین بود و در همان سال در آنجا به رحمت ایزدی پیوست و جنازه آن مرحوم از طرف گروهی از آذربـایجانیهای مـقیم تهران و دوستان با نـهایت تـکریم و تجلیل تشییع و به تجریش حمل و در آنجا در آرامگاه ظهیر الدوله به خاک سپرده شده است.
(8).حمد اللّه خان بیات ماکو،در دوره رضا شاه و در دورههای اخیر از طرف اهالی خوی و سلماس و ماکو،چند دوره بـه نـمایندگی مجلس شورای ملی انتخاب و در آنجا با سمت نمایندگی مشغول و در سال 1350 ش در تهران بدرود زندگی گفته است.
(9).خلیل بیگ یکی از بیگزادگان عثمانی بود و در راه مشروطیت خاک خود،خدمات شایسته و فداکاریهای بزرگ بخرج دادهـ و از سـرشمارترین آزادیخواهان خـاک عثمانی به شمار میرفته.او در ارتش عثمانی خدمت میکرد و چنان ابراز لیاقت نمود که بعدا رتبه پاشانی(ژنـرالی)را به دست آورد.او عموی انورپاشا بود و در جنگ بینالملل اول به فرماندهی یکی از لشـکرهای عـثمانی بـرگزیده شده تا آذربایجان(سلماس و تبریز)آمده و با روسهای تزاری چندبار داخل در جنگ شده و بعدا در گردنه شبلی و تـیکمهداش تـبریز با انگلیسها جنگ نموده است.
(10).حاج علی اصغر آقا تاجر خوئی،چنانکه از ایـشان بـارها نـام بردهایم،یکی از شخصیتهای محترم بیغرض و مشروطهخواه و نوعپرور خوی بوده،خدمات و فداکاری و از جانگذشتگی او در راه مشروطه ورد زبانها اسـت.این مرد نیک نفس و پاکدل علاوهازآنکه مورداحترام و تکریم کلیه اهالی آن اطراف بود،قـرب و منزلت دیگری هم در نـزد اقـبال السلطنه سردار ماکو و سایر خوانین آنجا داشته و مهر و محبت او جایگزین قلوب عامه میبود.و آن است که در موقع استیلای ماکوئیها، از گزند و آزارشان مصون بماند ولی خسارات مالی بسیار را در آن حوادث متحمل گردید.متاسفانه در پانزدهم رمـضان (1327)قمری موقعی که میخواست انجمنولایتی را ترک و به خانه خود برود با تحریک همکاران حسود خود گویا، آبدین پاشا قارصی و قدرت الملک هم در این حادثه دست داشتهاند،به سبب اختلافنظر در بعضی مـسائل و قـوانین شهری که یکی هم عوارض نمک بود مقتول و شهید گردید.از آن مرحوم پنج پسر به وجود آمده است که بزرگترشان مرحوم حاج محمد رضای اصغرزاده پارسا بود که چند دوره در زمان رضـا شـاه به نمایندگی مجلس شورای ملی از خوی انتخاب شده و شخص کاردان و باوقار و خوشسیما و مودب بود.او در اثر بیماری ممتد دیابت در سال 1335 ش در تهران به رحمت ایزدی پیوست.دومی حاج محمد حسین اصـغر زادهـ پارسا،سومی آقا محمد حسن اصغر زاده، پارسا، چهارمی آقا محمد صادق اصغر زاده پارسا و پنجمی آقای محمد یوسف اصغر زاده پارسا بوده که این سه نفر آخری نیز یکی بعد دیـگری وفـات یـافته و برحمت ایزدی پیوستهاند.
(11).در دوره مـدرسه سـعیدیه کـه نگارنده نیز یکی از محصلین کلاس اول آنجا بودم و مجلس امتحانات آنجا با مدیریت مرحوم ملارضا در مسجد شیخ الاسلام برپا بود،مرحوم ایـدین پاشـا هـم با سایر فرهنگیان و اولیای اطفال حضور داشتند.بـه مـحصلینی که از عهده امتحانات خوب برمیآمدند از طرف ایدین پاشا هدایایی و جوایزی بذل میشد.چون نگارنده نیز از عهده امتحان جغرافیا نـیک بـرآمدم بـه دریافت یک جلد کتاب(حق دفع شر)و چندین دفتر مـشق با چند مداد و مدادپاککن و غیره از طرف وی نایل شدم.ذی قعده 1328 قمری
(12).حاج محتشم السلطنه چند روز از طرف امیر حـشمت در مـنزل حـاج امین الاسلام آقا در یکی از بالاخانههای آنجا تحتنظر و نهایت مضطرب و نگران مـجالست و خـیال میکرد شاید جانش در خطر باشد.روزی امیر حشمت شخصا برای دیدن او آمده و وقتی که داخل بـالاخانه شـد،مـحتشم السلطنه خود را باخته و رنگ از صورتش پریده،مرگ خود را پیش چشم خود آورد و یـقین کـرد کـه برای کشتن او به آنجا آمده است،لیکن امیر حشمت او را مورد نوازش قرار داده و از رفتار خـود در حـق او اظـهار ندامت و اشتباه کرده و معذرت طلبید(به نظر میرسد دستور محرمانهای از تبریز از طرف انجمنایالتی و اجـلال المـلک دراینباره به او رسیده بود)و سپس او را آزاد کرده و با نهایت احترام که چند نفر از سـواران خـود را در مـشایعت او قرار داد،از راه طسوج روانه تبریز نمود.این سواران او را تا قصبه طسوج رسانده و برگشتند.امیر حـشمت در ایـنگونه کارها خیلی پخته و آزموده بود،که با فکر عمیق خود،آتیه کارها را بـه نـظر مـیآورد.
(13).در این وقت که مسکن اسمعیل آقا سمتگو[سمیتقو](چهریق)از طرف قوای عثمانی اشغال شده بود،سـمتگو[سمیتقو]با دو قـبیله خود مدتی بود در نواحی قطور و الند بهسرمیبرد.اقبال السلطنه سردار ماکو بـا دسـتور دولت و فـرمانفرمای آذربایجان از او حمایت میکرده در آن حوالی مسکن و نشیمن گاه به او واگذار کرده بود ولی سمتگو[سمیتقو]نه از آنها بود کـه از فـساد و نـیت خود دست کشیده و در جای خود راحت بنشیند،بلکه در ظاهر با به کـار بـردن نیرنگ رضای دل سردرا را به خود جلب نموده و در باطن کار خود را میساخت و خانمان رعایا را آتش زده و آنها را بـه خـاک هلاکت مینشاند و اینکه از مسکن خط دور افتاده بود،کینه عثمانیان را که مأوای او را تـصاحب کـرده بودند،از مسلمانان و دهاتیان بیدادرس ق-میجست.
(14).نگارنده در خـاطر دارم بـچه ده سـاله بودم و در مدرسه سعیدیه مشغول تحصیل بودم.اواسـط فـصل تابستان و هوا خیلی روشن و آفتابی بود که حادثه جنگ امیر حشمت با عـثمانیان عـصر دوشنبه اتفاق افتاده و سه و یـا چـهار ساعت هـم بـه شـدت دوام نمود که دکاکین و مغازهها و تـجارتخانهها هـمه تعطیل و مدرسه هم که در کوچه تلگراف خانه و نزدیک به بازار بود، تـعطیل و مـردم در خانههای خود جمع و منزوی شده و بـا نهایت خوف و اضطراب بـه صـدای گلولهها گوش داده و منتظر عواقب ایـن کـار بودند.حوالی غروب درب کوچه ما نیز به صدا درآمده که ما بـیاندازه مـضطرب و نگران بودیم.از شکاف در نگاه کـردیم،آیـا چـه کسی است کـه در ایـن موقع در کوچه ما را میزند؟!دیـدیم مـرحوم مشهدی میرزا علی اکبر و برادرش مشهدی لطفعلی آقایوف که از اقوام و خالهزاده والده نگارنده بودند هـریک بـا یک کیسه پول نقد نقره دو هزاری کـه نـتوانستهاند با خـانه خـودشان کـه در آن سمت تکیه واقـع بوده ببرند و بروند،ناچار به منزل ما آمده و آن شب را در منزل ما بهسربرده و صبح پس از رفع غـایله پولهـا را برداشته و رفتند.صبح آن روز که مـا چـند نـفر بـچه دمـکوچه ایستاده و به وضـعیت تـماشا میکردیم کشته و زخمیهای عثمانیها را یکی بعد دیگری که شماره آنها بما معلوم نبود روی تختخوابهای دستی از پیـش چـشم مـا عبور داده،مقتولین را به گورستان و زخمیها را برای تـداوی و بـستن زخـم بـجاهایشان مـیبردند.مـا آنوقت که خیلی کوچک و بچه بودیم،از دیدن آن منظره خونین نهایت متوحش و متأثر بودیم!
(15).مرحوم حاج حسین آقا برادرانش حاج عباسعلی آقای رجوی و آقای مشهدی غفار آقا تـاجر سلماسی که تجارت عمده بزرگی در سلماس با داخله و خارجه داشتند خانهشان که در آنجا برای رفع تعرض عثمانیها مبادرت گردید،در مقابل کوچه افندی مشهور(تکیه افندی)واقع که عثمانیها در آنجا سـاکن بـودند.ایشان در اوایل جنگ بین الملل اول،خانه و تجارت خانه خودشان را به تبریز انتقال داده سپس در نتیجه آشفتگی اختلافات داخلی،که جنگ باعث آن بود، تجارت خانهشان تعطیل و حاج حسین آقا مرحوم بـه تـفلیس و باطوم و استانبول که در آنجاها علاقه تجارت داشتند مسافرت نموده و در آنجا درگذشت.از پسران آن مرحوم آقای حاج میرزا علی اصغر قا حاتمی(ه اخیرا فـوت نـموده)و آقا محمد رضا نظیفی زنـده و در اسـتانبول(ترکیه)،به اموربازرگانی مشغول میباشد.
فصلنامه مطالعات تاریخی ، شماره 12 ، بهار 1385 - صفحه 225 تا 269
نظرات