رضاخان و نفوذ بریتانیا در ایران در کتاب «ایران، برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها» نوشته سیروس غنی
1213 بازدید
سیروس غنی در کتاب «ایران، برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها» در پایان مباحث مربوط به شکست قرارداد و کنارهگیری وثوقالدوله مینویسد:
وثوق پیدایش ملیگرایی را در ایران دستکم گرفت و از قضای روزگار رئیسالوزرایی او بسی بر این حس ملی افزود. ریشة کودتای سوم اسفند و آمدن رضاخان را میتوان در اشتیاق زاید بریتانیا در پیروی از سیاستی جست که با حقایق ایران بعد از جنگ جهانی اول نمیخواند.
در این مطلب نیز خواننده با مبهمگویی و توهّم و تحریف و درج یکدرمیان درست و نادرست عبارات مواجه میشود. در مجموع میتوان گفت که در مطلب یادشده واژه «ملیگرایی» به مفهوم تعلق خاطر و پایبندی ملت به هویت ملی و استقلال کشور است. بر این پایه، بخش اول عبارت یاد شده مبنی بر تحریک و افزایش احساسات ملی در پی رئیسالوزرایی وثوق و اصرار او بر اجرای قرارداد 1919، بیان واقعیت است. اما جملههای بعدی، مبهم است. در این جملهها، نویسنده منظور خود از «حقایق ایران بعد از جنگ جهانی اول» را بیان نمیکند. اما اگر بر پایة گفتههای خود او، تشدید احساسات ملی و تنفر از بریتانیا را یکی از حقایق مهم آن مقطع بپذیریم، آنگاه چتر ابهام و ایهام بر این مطلب که: «ریشة کودتای سوم اسفند و آمدن رضاخان را میتوان در اشتیاق زاید بریتانیا در پیروی از سیاستی جست که با حقایق ایران بعد از جنگ جهانی اول نمیخواند»، سایه میافکند. اگر بدین معنا باشد که چون دولت بریتانیا بهرغم تنفر ملت ایران، بر تداوم سیاستهای امپریالیستی و استثمارگرانة خود در ایران اصرار داشت و از طریق قرارداد 1919 بدین هدف نائل نگردید، دنبال تحقق این هدف خود از طریق دیگری بود و بدین منظور طرح کودتای سوم اسفند را ریخت و رضاخان را مأمور اجرای آن کرد، سخنی است درست که دادههای تاریخی ایران آن را تأیید میکند. ولی اگر بدین معنا باشد که اصرار بریتانیا بر تداوم سیاستهای امپریالیستیاش، احساسات ملی را جریحهدار ساخت و رضاخان در رویارویی با بریتانیا و به عنوان سخنگو و نمایندة ناسیونالیسم جریحهدار شدة ایران، کودتای سوم اسفند را به راه انداخت. در مباحث پیشین نوشتة حاضر مبرهن شد که چنین مدعایی محض توهّم بوده و اساساً بیبنیاد است. بر اساس مجموعه مسائلی که غنی در کتاب خود مطرح میکند، به نظر میرسد که متأسفانه او به همین قرائت بیبنیاد دوم باور دارد و در پی توجیه آن است. زیرا وی در جمله دیگری مینویسد: «ترقی رضاخان آغاز تنزل سریع نفوذ بریتانیا در ایران بود». چنین ادعایی نشانگر برداشتی نادرست از تحولات بینالمللی و به ویژه از دگرگونی و افول موقعیت و نفوذ بریتانیا و تاکتیکهای جدید آن دولت در حوزههای نفوذ سنتی خود در نظام بینالمللی دوقطبی پس از جنگ جهانی اول و فلسفة کودتای 1299 در مقطع تاریخی مورد بحث است. عقل انسان نمیپذیرد که یک قدرت جهانی تلاش کند در کشوری که برای او دارای موقعیت و اهمیت راهبردی است، حکومتی بر سر کار بیاورد که در عرصة رقابت جهانی نفوذ او را در آن کشور تنزل بدهد! به نظر میرسد نویسنده در صدد القای چنین برداشت غیرواقعبینانه و پارادوکسیکالی به خواننده است. در ادامة چنین مدعای ناموجهی، نویسنده در تلاش ناموجه دیگری میکوشد به قدرت رسیدن رضاخان را با رویداد مهم نهضت ملی ضداستعماری ملت ایران در سالهای 1328 تا 1332 و روی کار آمدن دولت دکتر محمد مصدق پیوند بزند و بدینوسیله وجاهتی ضدانگلیسی برای قهرمان داستان خود جعل کند. غنی در پی جملة یاد شده چنین میآورد: «تنزلی که در 1330 هنگام نخستوزیری محمد مصدق به حضیض خود رسید. مصدق جریانی را که رضاخان سه دهه پیش پی نهاده بود فقط به شیوهای نسبتاً عجولانهتر تکمیل کرد». این عبارت افزون بر برداشت نادرست از تحولات امپراتوری بریتانیا، دستکم نشانگر درکی واژگونه از تحولات داخلی ایران نیز است. به نظر نمیرسد حتی خود رضاخان و یا اعقاب او بتوانند چنین نسبتی را در خیال خود بپرورانند و آن را باور کنند یا بپذیرند! ارزیابی نکات مثبت و منفی دورة نخستوزیری دکتر محمد مصدق بیرون از وظیفة این نوشتار است، اما به هر حال، آن دولت برآمده از نهضت ملی ضداستعماری (ضد انگلیسی) ملت ایران بوده و برای رهایی کشور از قید قراردادهای مظفرالدین شاه (دارسی) و رضاشاه (1933) و برای تحقق آرمانها و مطالبات آن نهضت ملی، در اثر فشار افکار عمومی و حمایت علمای دینی و سیاستمداران مستقل ملی و با رأی مجلس شورای ملی زمام امور را به دست گرفت. فهرست اقداماتی که انگلیس در عرصة بینالمللی و در داخل کشور برای انهدام آن نهضت انجام داد و سرانجام در 28 مرداد 1332 آن را به انجام رساند، در حوصلة این نوشته نیست. مقایسة خاستگاه سیاسی چنین حکومتی با حکومتی کودتایی که به اذعان همین کتاب مورد بحث، منتخب نرمن و آیرنساید انگلیسی بوده و عملاً برای مقابله با شکلگیری یک مطالبة ملی مستقل در ایران سامان یافته بود و در این راستا از حمایتهای پیدا و پنهان آنها بهرهمند بود، تحریف مضحک تاریخ و اهانت به ملت و نهضت ملی ایران نیز است.
این ادعا که حکومت پهلوی آغاز تنزل نفوذ انگلیس در ایران بود نیز نشان روشنی از درک واژگونه و نادرست از تحولات جهان و داستانسرایی متوهّمانه برای قهرمانسازی از رضاشاه است. واقعیت این است که در دهههای آغازین قرن بیستم میلادی، جهان آبستن ظهور جنبشهای ضداستعماری و آغاز افول استعمار کهن و سنتی از جمله استعمار انگلیس بود. در وضعیت فکری و سیاسی جدید جهان، به ویژه با توجه به ظهور قدرت جهانی کمونیسم و شعارهای ضدامپریالیستی پرجاذبة آن، حضور مستقیم سیاسی یا نظامی و شیوههای کهن اعمال سلطه بهسان دوران قاجار دیگر میسر نبود و باعث خیزشهای ملی استقلالطلبانه در کشورهای تحت سلطه و یا باعث گرایش آنها به بلوک رقیب و تنزل بیشتر قدرت استعمارگران میشد. از این رو، قدرتهای استعماری برای حفظ موقعیت و منافع خود در کشورهای تحت سلطه و نفوذ، میبایست شیوههای نوینی را در پیش میگرفتند. در چنین وضعیتی بود که در آسیا افرادی همانند اماناللهخان در افغانستان، آتاتورک در ترکیه و رضاشاه در ایران، در جهان دوقطبیشدة (سرمایهداری و کمونیسم) پس از جنگ جهانی اول، به قدرت رسانده شدند تا به عنوان سپر و کمربند امنیتی برای قطب سرمایهداری در برابر قطب کمونیسم جهان، منافع استعمار سرمایهداری را با شیوه و شعاری نو و متناسب با شرایط جدید جهان و دوران افول و نزول بریتانیا، در حد مقدور در این مناطق راهبردی تأمین کنند.
بنابراین، کودتا و حکومت پهلوی معلول تنزل موقعیت جهانی انگلیس و نه عامل آن بود. کارکرد چنین حکومتهایی در مناطق راهبردی تحت سلطة سنتی انگلیس، نه تنزل نفوذ آن دولت که حفظ آن در ساختار جدید جهان با شیوهای جدید بود. رویکرد عالمانه و غیرجانبدارانه آن است که باید دید در شرایط و ساختار جدید جهان، انگلیس و بلوک غرب در ایران پیگیر چه اهدافی بودند و آیا آن اهداف به وسیلة سلسلة پهلوی آسیب دید یا تأمین شد؟ اهداف راهبردی غرب در ایران عبارتند از: حفظ ایران در مدار غرب و نوسازی کشور بهگونهای که در ساختار سیاسی فرهنگی غرب قرار بگیرد، زمینهای برای خیزش استقلالطلبانه و یا غلطیدن در دامان رقیب (شوروی) فراهم نشود، منافع اقتصادی بهویژه نفت تأمین بشود و تهدید نشود. کارکرد حکومت پهلوی برای بلوک غرب و انگلیس جز تأمین این اهداف نبود.
اگر ملت ایران رضاشاه و حکومت پهلوی را باعث تنزل نفوذ بریتانیا و غرب در ایران میدیدند آیا اصولاً مبارزه با آنها و مطالبهای به عنوان استقلال از سوی ملت زمینهای برای طرح پیدا میکرد؟
کتاب «پهلویستایی در ترازوی تاریخ» نوشته دکتر سید مصطفی تقوی مقدم، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ( صفحه 140 الی 144 )
نظرات