چرایی وقوع انقلاب و سرنگونی رژیم پهلوی در کتاب  « ایران، برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها » نوشته سیروس غنی


 چرایی وقوع انقلاب و سرنگونی رژیم پهلوی در کتاب  « ایران، برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها » نوشته سیروس غنی

 انقلاب، برای جامعه اقدامی بسیار پرهزینه‌ است. مطالعات تاریخی و جامعه‌شناسی نشان می‌دهد که جوامع فقط هنگامی به انقلاب روی می‌آورند که همة راههای اصلاحی مسالمت‌جویانه و یا کم هزینه را برای دست‌یابی به مطالبات خود پیموده باشند. بنابراین، انقلاب آخرین چارة «ناگزیر» یک ملت در برخورد با نظام سیاسی حاکم است. حتی برخی از انقلاب‌شناسان از جبری بودن انقلابها سخن به میان آورده و گفته‌اند «انقلاب‌ها می‌آیند و نه اینکه ساخته شوند». البته شاید درست آن باشد که به جای واژة جبر از واژة ضروت اجتماعی استفاده شود. به بیان دیگر، هنگامی که در جامعه‌ انقلاب روی داد، به معنای آن است که وقوع انقلاب برای آن جامعه ضروری و اجتناب‌ناپذیر شده بود. تدا اسکاچ پل، صاحب نظریة فوق، به‌رغم این نظر کلی خود دربارة انقلابها، دربارة انقلاب اسلامی اعلام داشت که در ایران عقیده و ارادة جامعه نیز در ایجاد انقلاب تأثیر داشته است. بنابراین، ملت ایران در اقدام به انقلاب اسلامی بر تجارب خود از تحولات گذشتة کشور و آگاهی از مجموعة شرایط زمانه تکیه داشته است.

وقوع انقلاب دلیلی است روشن برای اینکه مجموعة آن علل و عوامل، نزدیک به تمام ملت ایران را به این نتیجه رساند که نسخة مدرنیزاسیون حکومت پهلوی، در دورة پنجاه و چند سالة حکومت آنها نتوانست بحرانها و تهدیدهای چهارگانه‌ای تمامیت ارضی، حاکمیت ملی، امنیت ملی، هویت ملی) برطرف کند. بلکه از نظر جامعة ایران آن بحرانها در ذیل حکومت و گفتمان آنها به گونه‌ای بازتولید و تشدید و تعمیق نیز شد.

برای درک این واقعیت، صرفاً برای نمونه، از زبان پژوهشگران خارجی، که هیچ نسبتی با جمهوری اسلامی ندارند، به مصادیقی از نگاه ملت ایران به رویکرد و سیاستهای رژیم پهلوی، و تأثیری که بر جامعه می‌گذاشتند اشاره می‌شود. از منظر ملت ایران، دیکتاتوری و وابستگی به بیگانگان دو شاخص مهم حکومت پهلوی بود و حتی برنامة نوسازی آن رژیم، که امروزه به عنوان نکتة مثبت و برجستة کارنامة آن مطرح می‌شود، نیز نه‌تنها نیازهای بنیادین و مطالبات تاریخی جامعه را برآورده نمی‌ساخت، بلکه مرحله‌ای پیچیده‌تر از سلسله تهدیدهای گذشته تلقی می‌شد.

باری روبین  دربارة تلقی عمومی مردم ایران از نوسازی مورد نظر آمریکا که به وسیلة شاه ایران اجرا می‌شد، می‌گوید: «سیاست مدرنیزاسیون شاه نه فقط با مخالفت عناصر مذهبی مواجه گردید، بلکه بدبینی قشر وسیعی از مردم، حتی شهرنشینان و طبقة متوسط را نیز برانگیخت. از نظر آنها سیاست مدرنیزه کردن کشور به صورتی که ارائه می‌شد مترادف با فساد و تزریق فرهنگ غربی، به‌هم‌ریختن نظامات و قواعد اجتماعی، اتلاف پول و سرمایه و وابستگی بیشتر به بیگانگان بود. این سیاست نه فقط با فرهنگ و رسوم جامعة ایرانی مغایرت داشت از نظر اقتصادی هم به ایران لطمه می‌زد».

جیمز بیل ضمن تشبیه روابط اقتصادی ایران و آمریکا به گنداب، به پیامد اجتماعی و سیاسی حضور گستردة آمریکاییها در ایران در اثر چنین روابط ناسالم اقتصادی میان دو کشور اشاره کرده و می‌گوید: «زمینة روابط بازرگانی بین ایران و آمریکا در دهه 1970/1350 چون گندابی پر از معامله‌گران بین‌المللی و دلّالان اسلحه بود که در جستجوی ثروت برای خود و اربابانشان گردهم آمده بودند. مردم ایران که به ویژه متوجه زشتی‌های شیوة سرمایه‌داری آمریکا بودند، به ناگهان هزاران هزار مستشار نظامی، بازرگانی و ماجراجو را در سراسر کشور خود پراکنده یافتند». به گفتة وی، تعداد آمریکائیانی که با چنین وضعیتی در ایران حضور پیدا کرده بودند، «از 8 هزار نفر در سال 1970/1349 تقریباً به 50 هزار نفر در سال 1977/1356 رسیده بود».

باری روبین توصیف دقیق‌تر و شفاف‌تری از چگونگی حضور سلطه‌گرانة آمریکائیان و تأثیر تحقیرآمیزی که بر روحیة ایرانیان داشتند، ارائه کرده و می‌گوید: «مستشاران و کارشناسان آمریکایی و کارکنان آمریکایی شرکتهای ایرانی که تعدادشان روز به روز افزایش می‌یافت از زندگی مرفّه و مزایای خاصی برخوردار بودند که رشک و حسد بسیاری از ایرانیان را برمی‌انگیخت. برخلاف کشورهای نفت‌خیز دیگر منطقه مانند عربستان سعودی و کویت که به علت بالا بودن درآمد سرانه، تفاوت زیادی بین سطح زندگی و حقوق و مزایای کارکنان محلی و آمریکایی وجود نداشت، در ایران تفاوت فاحشی بین سطح زندگی و حقوق و مزایای آمریکائیان با همکاران ایرانی آنها به چشم می‌خورد، و باز برخلاف کشورهای نامبرده که مدیران دستگاهها همیشه از مقامات محلی انتخاب می‌شدند، در ایران مدیران آمریکایی بر کارمندان ایرانی فرمان می‌راندند و یا در موقعیتی قرار داشتند که به نظر می‌رسید مدیران ایرانی از دستورات آنها تبعیت می‌کنند». روبین از این یافته‌های خود نتیجه می‌گیرد که «موج احساسات ضدآمریکایی در ایران در جریان انقلاب و پس از آن با چنین زمینه و سوابقی به غلیان آمد.»

گازیوروسکی ضمن اشاره به اولویتهای اجرایی حکومت پهلوی در مسائل اجتماعی، فرهنگی و عدم ارتباط آنها با نیازهای واقعی جامعه، تصریح می‌‌کند که از جملة آن اولویتها این بود که «عادات و آداب غربی و بعضاً ایرانی را رواج دهد و نقش اسلام را در ایران کاهش دهد... [این] سیاستهای دولت در این مسائل نیز مانند سیاستهای اقتصادی‌اش منافع و نیازهای جامعه را منعکس نمی‌کرد.»

مواردی که از پژوهشگران یاد شده نقل شد صرفاً برای نمونه بود. منابع تاریخی و سندی داخلی و خارجی مشحون از اینگونه موارد است. آنچه مردم ایران در دورة حکومت پهلوی در عمل به چشم می‌دیدند و با تمام وجود لمس می‌کردند بسیار بیشتر از آن است که در منابع تاریخی آمده است.

بدین ترتیب، رویکرد و کارکرد حکومت پهلوی در سیاست داخلی و خارجی، به یک رویارویی تمام‌عیار نظام سیاسی کشور با هویت ملی آن انجامید و بنیادی‌ترین تضاد و شکاف میان دولت و ملت از دورة صفویه تا آن هنگام را شکل داد و به طور بی‌سابقه‌ای حکومت را در برابر ملت قرار داد. در نتیجه، بستر یک منازعة کلان و بنیادین میان نظام اجتماعی و نظام سیاسی شکل ‌گرفت.

در چنین بستری و براساس این دریافت و مشاهدة عینی از کارکرد حکومت پهلوی بود که ملت ایران پس از پیمودن مراحل مختلف، به سوی راه حل پرهزینه و خونبار انقلاب روی آورد و مطالبات خود را در قالب عبارت: «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» اعلام کرد. در آن انقلاب، آزادی در تعیین سرنوشت و پیشرفت در سایة استقلال از بیگانگان، با مدیریت یک نظام سیاسی مبتنی بر نظام ارزشها و هویت ملی خواسته شد.


برگرفته از کتاب «پهلوی‌ستایی در ترازوی تاریخ» نوشته دکتر سید مصطفی تقوی مقدم، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ( صفحه 13 الی 17)