مسأله اصلی غرب با ایران چیست؟
آمریکا حداقل در ۱۲ سال اخیر سعی کرده تا با ایجاد جنگ روانی، فعالیتهای صلحآمیز هستهای ایران را در افکار عمومی دنیا طوری منعکس کند که گویی ایران در پی دستیابی به سلاح هستهای است و صلح و امنیت جهانی را تهدید میکند. ساکنان کاخ سفید با این تصویرسازی تاکنون کوشیدهاند که مشکلات بسیاری را در عرصهی بینالمللی برای جمهوری اسلامی ایجاد کنند.
در سالهای اخیر، حجم انبوه ادبیات تولیدشده ضد جمهوری اسلامی -بهویژه در حوزهی انرژی هستهای- به گونهای بوده که بسیاری از مردم و حتی کارشناسان مسائل سیاسی بر این گمانند که مشکل آمریکا و دنیای غرب با ایران تنها به برنامهی هستهای جمهوری اسلامی بازمیگردد. این در حالی است که نگاهی مبنایی به ایدئولوژی حاکم بر دستگاه سیاست خارجی آمریکا نشان میدهد که خصومتورزی واشنگتن با تهران ریشههایی عمیقتر از بهانههای طرحشده در گفتمان ایرانستیزی اندیشمندان غربی دارد.
از همین رو است که حتی پس از توافق ایران و کشورهای ۱+۵ برای پیشبرد «برنامهی اقدام مشترک»، ری تکیه۱ که کارشناس شورای روابط خارجی آمریکا در امور ایران است، طی یادداشتی در روزنامهی واشنگتنپست با اشاره به این نکته که هستهی اصلی اختلاف آمریکا با ایران ایدئولوژیکی است، تصریح کرده که سیاست کنترل تسلیحات برای مهار ایران کافی نیست.۲
سخنان ری تکیه مؤید این واقعیت است که در مواجهه با جمهوری اسلامی، تفاوت چندانی میان تحلیلگرانِ بهاصطلاح لیبرال شورای روابط خارجی آمریکا و جریان نومحافظهکار در مؤسسهی امریکن انترپرایز وجود ندارد، زیرا شخص جنگطلبی همچون مایکل لدین۳ نیز معتقد است که در برخورد با ایران، «مسأله خودِ نظام ایران است و نه ابزارهایی که این حکومت از آنها استفاده میکند.»۴ مایکل لدین نهتنها مخالف موضوعات راهبردی جمهوری اسلامی و از جمله قابلیتهای هستهای ایران است، بر این موضوع نیز تأکید دارد که مقابله با ایران باید از طریق براندازی ساختار سیاسی انجام پذیرد.۵ رویکرد مایکل لدین را میتوان بر اساس سیاست مقابله و براندازی ساختاری جمهوری اسلامی ایران دانست. نامبرده بر این اعتقاد است که: «تمامی مشکلات آمریکا از این رژیم است. اگر رژیم ایران را تغییر بدهیم، مشکل هستهای قابل مدیریت میشود.»۶
هویتی بر پایه دشمنسازی
پایان جنگ سرد یکی از تحولات محوری در دو دههی آخر قرن بیستم بود که سیاست و روابط بینالملل را دگرگون کرد. فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی منجر به آن شد که نظم دوقطبی تعریفشده برای نظام بینالملل عملاً معنی خود را از دست داد و جهان شاهد شکلگیری فرایندهای آنارشیک و ضد نظمی شد که قدرتهای بهجامانده از دوران جنگ سرد را دچار بحران میساخت. از جملهی این فرایندها میتوان به سه مورد زیر اشاره کرد:
الف) فرایند استقلالطلبی و طرح هویتهایی که مایل به تبعیت محض از قدرتهای مسلط نیستند. در این خصوص ازبینرفتن فشار ناشی از اردوگاه کمونیستی نیز مؤید خوبی برای آنها جهت گامگذاردن در این راه بوده است.
ب) فرایند واگرایی در اردوگاه غربی که دلیل عمدهاش ازبینرفتن تهدید اصلی برای لیبرالیسم بود. نبود این تهدید منجر شده تا بازیگران همراه ایالات متحدهی آمریکا در همراهی کامل خود با سیاستهای این کشور دچار تأمل شده و از شکلگیری شرایط جدید سخن بگویند.
ج) فرایند زوال سرمایهی اجتماعی دولت سلطهطلب آمریکا در نزد افکار عمومی داخلی و همچنین جامعهی جهانی که دلیل اصلی آن، نبود یک دشمن خطرناک به نام کمونیسم برای توجیه هزینهکردهای هنگفت این دولت در حوزهی امنیت و نظامیگری است. به عبارت دیگر، جامعهی جهانی دلیل مداخلات روزافزون آمریکا را موجه نمیدانست و این اشکال از سوی جامعهی آمریکا و به تناسب دیگر جوامع غربی مطرح میشد.
برونرفتی که آمریکا برای این موقعیت ارائه میکند، نظمسازی نوین بر اساس ایجاد یک «دشمن جدید» است؛ دشمنی که بتواند جایگزین اتحاد جماهیر شوروی باشد. در این ارتباط نظریهی «پایان تاریخ» و «برخورد تمدنها» را مطرح کردند که غایت هر دوی آنها معرفی فرهنگ و تمدن اسلامی به عنوان دشمن نظم بینالمللی است.۷
نیاز به دشمنسازی تنها برآمده از یک خلأ مفهومی در فضای بینالملل نبود، در لایههای عمیقتر نظام سیاسی آمریکا «هویت ملی» این کشور نیز در معرض تهدید قرار گرفته بود؛ هویت ملیای که به اعتقاد هانتینگتون، بر مبنای تقابل با دشمنانی شکل گرفته که آمریکاییها در طولتاریخ با آنها جنگیدهاند.۸ به نظر هانتینگتون، فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و عدم شکلگیری دشمن جدید برای آمریکا در تضعیف اقبال آمریکاییها به هویتشان و اتحاد در سایهی آن نقش جدی داشته است. از همین رو بود که وی برای شکلدهی و محوریت مجدد هویت آمریکایی، اسلام و نظامهای اسلامی را به عنوان دشمن جدید آمریکا معرفی کرد.۹
جمهوری اسلامی؛ چالشی برای معرفتشناسی غرب
موفقیت الگوی مردمسالاری دینی در جمهوری اسلامی که مبنای مشروعیت را قوانین اسلامی در نظر گرفته است، چالشی جدی برای جهانبینی و معرفتشناسی غربی به حساب میآید. دانیل پایپس -رئیس سابق انستیتو پژوهشهای سیاست خارجی آمریکا و عضو ارشد شورای امنیت ملی آمریکا- معتقد است: «امروزه مسلمانان به ایران نگاه میکنند و از آن الگوبرداری میکنند.۱۰ اگر این تجربه موفق شود، جسارت مسلمانان کشورهای دیگر بیشتر خواهد شد و این برای ما قابل تحمل نیست.»۱۱
واقعیت این است که غرب پس از رنسانس، سعادت را در نفی خداوند از زندگی اجتماعی و عدم حاکمیت قوانین الهی منبعث از وحی در قوانین حکومتی دانست. در حالی که در حکومت اسلامی، راه سعادت فردی و اجتماعی مبتنی بر حاکمیت قوانین الهی و وحی در جامعه است. به عبارت دیگر، حکومتهای برخاسته از فلسفهی اومانیستی غرب و حکومت اسلامی مبتنی بر وحی، دو فلسفهی حکومتی هستند که موفقیت هر یک به معنی نفی دیگری است، زیرا یکی نفی قوانین الهی و وحی را از حکومت و زندگی اجتماعی، تنها راه سعادت محسوب میکند و دیگری حاکمیت قوانین الهی را. بنا بر این استراتژی، نظام سلطهی جهانی برای استحالهی نظام جمهوری اسلامی و شکست تئوری حکومت دینی، امری ریشهای و زیربنایی است، زیرا موفقیت نظام حکومتی مبتنی بر وحی و قوانین الهی زمینههای فروپاشی نظامهای مبتنی بر اومانیسم و اصالت انسان را فراهم میآورد.
برنارد لوئیس، شرقشناس شهیر غربی که تأثیر بیبدیلی در زیرساختهای سیاست خارجی آمریکا دارد، در کتابش به نام «اشتباه از کجاست؟ تأثیر غرب و پاسخ خاورمیانه» تأکید میکند: دو تمدن مسیحی و اسلامی در برخورد به رابطهی میان دولت و دین دارای دو نگاه ماهیتاً متفاوت هستند؛ اسلام دولت خود را نمایندهی خدا در روی زمین میداند، حال آنکه مسیحیت قلمروی کلیسا را از دایرهی نفوذ دولت جدا میسازد. وی در کتاب دیگرش «اسلام و غرب»، اسلام و بهویژه ایران را دشمن غرب معرفی میکند و معتقد است: «آنچه مسلمانان میفهمند، فقط زبان زور است.»
باری بوزان۱۲ در جولای ۱۹۹۱ و به دنبال فروپاشی بلوک غرب، در مقالهای سعی کرد تا تصویر الگوی جدید روابط امنیتی جهان را ترسیم کند که پس از نقل و انتقالات بزرگ سالهای ۱۹۹۰-۱۹۸۹ ظاهر شده بود. بوزان در این مقاله از «برخورد هویتهای تمدنی رقیب» یاد میکند که او آن را «صریحترین رابطهی بین غرب و اسلام» میبیند: «این موضوع، بخشی به خاطر تقابل ارزشهای مذهبی و سکولار، بخشی به خاطر رقابت تاریخی بین اسلام و مسیحیت، بخشی به خاطر حسادت قدرت غربی و بخشی هم به سبب تلخی و تحقیر ناشی از مقایسهی منزجرکننده بین دستاوردهای تمدن غرب و تمدن اسلامی در طول دو قرن است.»۱۳
این نوع نگاه باری بوزان و لوئیس بود که دکترین جنگ تمدنها را در ذهن هانتینگتون مفصلبندی کرد.۱۴ ساموئل هانتینگتون معتقد بود: «پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۹۷۹ در ایران میتواند به عنوان نقطهی آغاز جنگ پنهان تمدنهای غرب و اسلام در نظر گرفته شود.»۱۵
حد توقف غرب کجاست؟
بر خلاف آنچه که تصور میشود، رفتار غرب و بهویژه آمریکاییها در قبال جمهوری اسلامی ایران تحت تأثیر کنشهای ایرانی نیست و از یک استراتژی ثابت بهره میگیرد؛ هرچند که در حوزهی روشی میان دموکراتها و جمهوریخواهان، لیبرالها و محافظهکاران، اروپاییان و آمریکاییها اختلاف نظر وجود دارد.
به بیان دیگر، آمریکاییها به منظور حفظ تسلط سیستمیک خود کمتر به انگارههای رفتاری دیگر بازیگران توجه دارند و با مد نظر قراردادن تجارب تاریخی و فروپاشی قدرتهای بزرگ، عملاً با ذهنیت فلسفی و نظری، روابط آیندهی ایران و آمریکا را مورد تحلیل و واکاوی قرار میدهند. ریچارد پرل -مشاور سابق پنتاگون و طراح اصلی حملهی آمریکا به عراق- میگوید: به نظر من، حکومت فعلی ایران نه میتواند خود را اصلاح کند و نه میخواهد که اصلاح شود. تنها «تغییر رژیم» است که میتواند متضمن نهتنها دموکراسی، که احیای حقوق فردی باشد.
ماتیو مکینس -عضو پیشین پنتاگون- استراتژی و سیاست خارجی ایران را اینگونه توصیف کرده است: «استراتژی قدرت نظامی ایران، از جمله پیگیری توانایی سلاح اتمی امری فرعی است؛ اصل، تلاشهای ایدئولوژیک آنهاست.»
فرانک جی. گافنی -رئیس مرکز سیاست امنیتی- طی مقالهای در روزنامهی واشنگتنپست میگوید: «ایران از زمان انقلاب ۱۹۷۹ تاکنون با کشور ما در حال جنگ بوده است.» او توصیه میکند که آمریکا باید همهی امکانات خود را برای بیثباتکردن ایران و نهایتاً تغییر حکومت ایران به کار گیرد. این اقدامات شامل مواردی است همچون تحریمهایی که از سرمایهگذاری در صنعت نفت و گاز ایران جلوگیری کند، پایینآوردن قیمت نفت، کمککردن به مردم ایران برای سرنگونی حکومت ایران با استفاده از همهی شیوههای آشکار و پنهان و محفوظداشتن گزینهی حملهی نظامی به منزلهی راهبردی قابل استفاده. از نظر گافنی: «ما [آمریکاییها] نباید دچار تخیلات باشیم.»۱۶
توماس دانلی نیز که برای هفتهنامهی «استاندارد» مینویسد، توضیح میدهد که ما مشکل ایران را کاملاً اشتباه متوجه شدهایم و نیاز است که «ماهیت این تضاد را متوجه شویم.» او ادامه میدهد: «ما روی برنامهی هستهای ایران متمرکز شدهایم، در حالی که حکومت ایران به دنبال هدف واقعی است؛ یعنی تعادل قدرت در خلیج فارس و فراتر از آن یعنی خاورمیانه.»۱۷
مایکل آیزنشتات -مدیر برنامهی مطالعات نظامی و امنیتی مؤسسهی واشنگتن- در مقالهی منتشرشده در پایگاه اطلاعرسانی این اندیشکدهی آمریکایی، پس از امضای برنامهی اقدام مشترک مینویسد: «این تصمیم باید به تغییرات عمده در رفتار ایران در خارج مشروط شود. تا زمانی که ایران دست از حمایت از برخی گروهها برنداشته، سیاست بینالمللی باید بر اصل کاهش تحریمها در برابر کاهش زیرساخت هستهای ایران مبتنی باشد.»۱۸
خلاصهی این اظهار نظرها را شاید بتوان در این جملات هنری پرکت -مسئول پیشین میز ایران در وزارت خارجهی آمریکا- جمعبندی کرد که میگوید: «بیایید فرض کنیم که ایرانیان بگویند ما اشتباه کردیم و نیروگاه اتمی نمیخواهیم. این بسیار گران و مشکل است و ما میادین جدید نفتی کشف کردهایم و اصلاً احتیاجی به انرژی اتمی نداریم. ما این پروژه را فعلاً کنار میگذاریم. من به شما اطمینان میدهم که در آن صورت دستور کار این میشود که بله، ایران از تروریسم حمایت میکند. ایران با صلح اعراب و اسرائیل مخالفت میکند. ایران حقوق بشر را نقض میکند.» وی میافزاید: «عدهای هستند که اساساً ضد ایران هستند. این واقعیت است. مسألهی اتمی هماکنون مهمترین و مناسبترین موضوع است، اما بدون آن، مسألهی دیگری مطرح خواهد شد، زیرا هدف اصلی، تغییر رژیم ایران است و مادامی که حکومت اسلامی ایران از خاورمیانه محو نشود، آنها راضی نخواهند بود.»۱۹
* کارشناس مسائل سیاسی و بینالمللی
khamenei.ir
نظرات