خاطرات ارتشبد حسن طوفانیان

نقد كتاب


2506 بازدید
حسن طوفانیان

خاطرات ارتشبد حسن طوفانیان

حسن طوفانیان، فرزند مهدی، در سال 1292خ. در تهران متولد شد. وی در سال 1312 به استخدام ارتش درآمد و در دوران سلطنت محمدرضا پهلوی، مهمترین مشاغل وی چنین بود: فرمانده آموزشگاه خلبانی، رئیس دایره 2 طرحهای استراتژیک اداره سوم ارتش، معاون هوایی اداره سوم ارتش، مدیرعامل سازمان صنایع نظامی، آجودان مخصوص شاه، رئیس اداره خرید و سفارشات خارجی صنایع نظامی و جانشین وزیر جنگ.

ارتشبد طوفانیان در جریان پیروزی انقلاب اسلامی در ایران توسط مردم دستگیر و به زندان قصر منتقل شد، امّا توسط عده‌ای به لویزان انتقال یافت که مدارک خریدهای کلان نظامی در آنجا نگهداری می‌شد. فراری دادن وی به همراه این مدارک آخرین اقدام در مورد طوفانیان بود. البته پس از تسخیر لانه جاسوسی آمریکا توسط دانشجویان مسلمان پیرو خط امام، اسناد متعددی دریاره معاملات طوفانیان از جمله با رژیم صهیونیستی به دست آمد که در اسناد لانه جاسوسی مندرج است.

کتاب خاطرات ارتشبد حسن طوفانیان در سال 1363 به تشویق مسئولان طرح تاریخ شفاهی ایران وابسته به دانشگاه هاروراد به رشته تحریر درآمده و در 1381 توسط انتشارات «زیبا» به همراه مقدمه‌ای در مورد شخصیت طوفانیان و چگونگی فرار وی از ایران بعد از دستگیری توسط مردم، به چاپ رسیده است. در فرازی از این مقدمه ناشر آمده است: «ارتشبد طوفانیان در جریان پیروزی انقلاب توسط مردم دستگیر شد ولی با حمایت مسئولین دولت موقت به همراه اسناد خریدهای کلان نظامی ایران، فرار داده شد.»

کتاب خاطرات ارتشبد حسن طوفانیان توسط دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران مورد بررسی و نقد قرار گرفته است. به امید آنکه این بررسی بتواند خوانندگان گرامی را با محتوای کتاب آشنا سازد.

اسرار نظامی دوران پهلوی دوم- که طی آن ایران به عنوان یک حلقه تعیین‌کننده از استراتژی دفاعی آمریکا در برابر روسها، به محل انباشت حجم عظیمی از تسلیحات گوناگون تبدیل شده بود- برای محققان و علاقه مندان به تاریخ دارای کشش بسیار است. از همین رو، فقر شدید منابع مکتوب در این زمینه، بر توجه همگانی به خاطرات کسی که طی 10 سال مسئولیت انحصاری خرید تسلیحات را در کشور برعهده داشته است، می‌افزاید. در این دهه، براساس سیاست واشنگتن قیمت نفت یکباره افزایش چشمگیری یافت تا تولیدکنندگان عمده همچون عربستان، ایران و... که جزو کشورهای اقماری آمریکا به حساب می‌آمدند، نقش اصلی را در ایجاد یک خط به اصطلاح دفاعی ایفا کنند. به عبارت دیگر، سیاست افزایش قیمت نفت این امکان را فراهم می‌ساخت که بخش اعظم هزینه‌های سنگین انباشت تسلیحات لازم در نقاط استراتژیک جهان بر دوش ملتهای برخوردار از ذخایر نفتی گذاشته شود. به این ترتیب به بهانه تهدیدات ارتش سرخ، از یک سو دلارهای نفتی راه بازگشت سریع به واشنگتن را پیدا می‌کرد و از دیگر سو حکمرانانی که صرفاً به سبب حمایت آمریکا در رأس قدرت بودند و پشتوانه مردمی نداشتند، در کنار این تجهیزات پیشرفته احساس امنیت بیشتری می‌کردند. از آنجا که در این برنامه، آمریکاییها ابتکار عمل را در دست داشتند، در واقع با استفاده بموقع از ذخایر استراتژیک نفتی خود، فشار این افزایش ناگهانی قیمت نفت را متوجه مصرف کنندگان سوخت فسیلی در اروپا و آسیای جنوب شرقی می‌نمودند. با اتخاذ چنین سیاستی، بخشی از هزینه‌های دفاعی آمریکا به صورت غیرمستقیم از صندوق خریداران عمده نفت و بخش افزونتر آن از خزانه ملتهای ضعیف تولید کننده نفت تأمین می‌شد.

بدیهی است در کنار افزایش قیمت نفت، افزایش تولید غیراصولی و بسیار زیانبار برای چاههای نفت در ایران و عربستان (به ترتیب 6 و8 میلیون بشکه در روز) در دستور کار قرار گرفت تا توانمندیهای مالی برای خرید تسلیحات فزونی یابد. طی این سالها، آقای طوفانیان تنها عنصر اجرایی در خریداری و تهیه تسلیحات و اختصاص آنها به بخشهای مختلف داخلی و کشورهای تحت سلطه آمریکا، به حساب می‌آمد. در مورد دلایل اتخاذ چنین مکانیزم دور از ذهنی که هیچ‌کدام از بخشهای کارشناسی ارتش در خریدهای کلان میلیارد دلاری کمترین دخالتی نداشته باشند احتمالات متعددی را می‌توان مطرح کرد: 1- مکتوم ماندن رشوه‌های مرسوم در این گونه معاملات 2- اختفای کامل و سری ماندن کمک‌های تسلیحاتی به سایر کشورهای اقماری آمریکا 3- پنهان ماندن روند تصمیم‌گیری در مورد نحوه انباشت سلاح در ایران 4- مشخص نشدن عدم نیاز ایران به تجهیزاتی که صرفاً آمریکاییها در منطقه به آن نیاز داشتند مانند سیستم پیچیده استراق سمع که صرفاً در اختیار کارشناسان غیر ایرانی بود و...

عمده تاریخ نگاران در مورد علت اتخاذ چنین تصمیمی که به ظاهر مسئولیت آن متوجه محمدرضا پهلوی می‌شد، توجه خود را به پورسانتهای رسمی به مأمور خرید و رشوه‌های پرداخت شده به مقامات عالی رتبه آمریکایی معطوف نموده‌اند. این دقیقاً همان موردی است که دست‌اندرکاران تنظیم خاطرات آقای طوفانیان در پی آن بوده‌اند، در حالی که توقف در موضوع پورسانتهای دریافتی توسط محمدرضا و رشوه‌های دریافتی توسط مقامات واشنگتن، می‌تواند ما را از مسائل بسیار مهمتری در زمینه‌ سیاستهای تاراج گرانه آمریکا، دور سازد. لذا به نظر می‌رسد پنهان داشتن آمار و ارقام سلاحهایی که به نام ملت ایران خریداری می‌شد، اما مستقیماً سر از کشورهایی درمی‌آورد که آمریکا به عنوان وابستگان خود به آنها کمک نظامی و تسلیحاتی می‌‌کرد، مقوله جدی‌تری باشد، به ویژه آنکه تاکنون محققان در این زمینه به کشف حقایق نپرداخته‌اند.

آقای طوفانیان در بازگویی بخشی از خاطرات خود، موضوع خرید 90 فروند هواپیمای جنگنده و بخشیدن آن به پاکستان را به عنوان یکی از شاهکارهایش مطرح می‌سازد: «فقط یک دانه‌اش را برای اعلیحضرت گفتم نودتا طیاره (؟) که از آلمان خریدم به اعلیحضرت گفتم، حالا چطوری خریدم؟ گفتم: اعلیحضرت این ممکن است گرفتاری سیاسی پیدا بکند... اعلیحضرت گفت: اگر گرفتاری سیاسی پیدا کرد می‌گوییم تو اشتباه کردی. گفتم: بله به فرض هم من اشتباه کردم بازنشسته‌ام کنید... رفتیم و نودتا طیاره را هم خریدیم. وقتی خریدم یک روزی گرفتاری سیاسی پیدا شد، هندی‌ها آمدند اعتراض کردند که شما حق نداشتید. آن وقت خود این یک قصه است.» (صص54 و53)

البته کمکهایی که از طریق آقای طوفانیان به پاکستان صورت می‌گیرد تا این کشور در برابر هند (که در آن زمان یکی از کشورهای وابسته به اتحاد جماهیر شوروی به حساب می‌آمد) تقویت شود، حدیث مفصلی دارد، که وی صرفاً چند مورد آن را بازگو می‌کند: «اگر من تشخیص می‌دادم که الان در بلوچستان نزاع [است] و پاکستان می‌تواند جنگ بکند چهارتا هلیکوپتر می‌دادم بهش، چهارتا هواپیمای سی130 می‌دادم به پاکستان. خودم خریده بودم ولی منتقل می‌کردم، می‌گفتم اعلیحضرت پولش را از آنها نگیر. صدتا اتوبوس می‌دادم به پاکستان، پولش را نمی‌گرفتم. یا این که وزیر دفاع پاکستان می‌آمد پهلوی من و شاه صد میلیون دلار بلاعوض به او می‌دادم به عنوان... این برای چه؟ برای تقویت بنیه دفاعی کشور.» (ص51)

آیا بواقع در این گونه مسائل مهم یعنی اعطای نود فروند هواپیما و تجهیزات بیشمار دیگر، آقای طوفانیان عنصر تصمیم گیرنده بوده است؟ وی در این فرازها معترف است که بدون اطلاع محمدرضا پهلوی این کمکها را ارسال می‌کرد و بعد مسائل را به اطلاع شاه می‌رساند. چنین عملی صرفاً در یک صورت ممکن بود و آن اینکه طوفانیان در واقع منتخب کشوری باشد که شاه را با کودتا مجدداً سر کار آورد. این واقعیت در فراز دیگری از خاطرات آقای طوفانیان روشنتر می‌شود: «من با شاه در مورد شاخ آفریقا صحبت کردم، پیش از این که با کارتر صحبت بکند. در این اتفاق حبشه، پیش از حبشه صحبت کردم نباید بگذارند حبشه کمونیست بشود. می‌دانستم، من با یک جاهایی ارتباط دارم. اینها را صحبت می‌کردم با فهمیده‌ها، آدمهایی که به این جاها آشنایی داشتند، فهمیده بودند، صحبت می‌کردم، شاه وقتی که... پیش از این که کارتر را ببیند با من صحبت کرد. بعد هم به من گفت: اصلاً کارتر نمی‌دانست، نمی‌داند تاریخ را، نمی‌داند Horn of Africa چیست... تو فرودگاه یک خبرنگار از او (شاه) یک سؤالی کرد راجع به شاخ آفریقا. گفت، اگر خطری ایجاد بشود ما مثل عمان نیرو خواهیم فرستاد.» (صص 75و76)

آقای طوفانیان آن گونه که خود ترسیم می‌کند به کسانی متصل است که به همه مسائل جهانی واقفند و وی از مصاحبت و هماهنگی با چنین آدمهای «مطلع و فهمیده‌ای» برخوردار است. در واقع وی بعد از تماس با آنان به شاه توصیه می‌کند در مورد حبشه (اتیوپی کنونی) چنین موضعی را رسماً اعلام کند. اگر هویت این «آدمهای مطلع» مشخص شود تا حدود زیادی روشن خواهد شد که در واقع سیاست‌گذاران اصلی پشت پرده در مورد خریدهای تسلیحاتی و انباشت سلاح در ایران چه کسانی بوده‌اند. به طور مسلم افراد مورد بحث نمی‌توانسته‌اند ایرانی باشند؛ زیرا در ایران صرفاً دو نفر یعنی شخص محمدرضا و آقای طوفانیان در این زمینه به تبادل نظر می‌پرداختند و شخص ثالثی دخالت نداشت. به این ترتیب هر محققی می‌تواند گمانه زنی کند که مأمور خریدهای تسلیحاتی «میلیاردی» ایران با چه منابعی هماهنگ بوده و به عبارت بهتر، وی سیاستهای چه مراکزی را به اجرا در می‌آورده است.

کتاب خاطرات آقای طوفانیان - به دلیل پیچیدگی موضوع و دخالت مستقیم آمریکاییها در آن - تا حدودی اهداف و برنامه‌های طرح تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه‌ هاروارد را در زمینه تدوین تاریخ معاصر و بویژه عملکرد دولت آمریکا را در ایران بعد از کودتای 28 مرداد مشخص می‌سازد؛ زیرا هر خواننده‌ای با هر میزان از اطلاعات تاریخی متوجه می‌شود که آگاهانه به بسیاری از موضوعات مهم پرداخته نشده است و حتی در برخی موارد که روایت کننده خاطرات قصد ورود به عرصه‌های ممنوعه را داشته به صورت کاملاً آشکار راه بر او بسته شده است. برای نمونه،‌ آقای طوفانیان بعد از بیان برخی کمکهای صورت گرفته به پاکستان، تمایل می‌یابد تا شمه‌ای از کمکهای نظامی و تسلیحاتی به سایر کشورهای مورد نظر آمریکا را نیز بازگو کند، اما بلافاصله مسئولان طرح تاریخ شفاهی با پیش کشیدن سؤالات انحرافی به صورت پی‌درپی، بحث را منحرف می‌سازند: «خوب البته یک کارهای دیگر من خیلی می‌کردم. مثلاً من مناسبات با اسرائیل را اداره می‌کردم، با اسرائیل را خیلی اداره می‌کردم.

س- با چه سمتی آقا؟ ج- در همان محلهایی که آخر بودم من... س- ممکن است آنها را بفرمائید...» (ص57)

به این ترتیب مصاحبه کننده آگاهانه از طرح کمکهای بسیار سخاوتمندانه به اسرائیل (نسبت به سایر کشورها، همان طور که بخشی از آن در اسناد سفارت آمریکا منعکس است) جلوگیری می‌کند. البته آقای طوفانیان اطلاعات بسیار دقیقی درباره کمکهای انسانی و تسلیحاتی به عمان برای سرکوب مردم در ظفار، به مراکش برای درهم شکستن مقاومت مردم صحرا، به اتیوپی (حبشه) برای قلع و قمع مردم اریتره و... داشته که با برخورد حسابگرانه مسئولان طرح تاریخ شفاهی ایران در هاروارد، تنها منبع و معتبرترین راوی این گونه ولخرجیها از پول ملت ایران از بیان بسیاری از واقعیتهای تلخ تاریخ باز می‌ماند. امّا چرا تاریخ‌سازان در هاروارد اجازه می‌دهند صرفاً برخی کمکها به پاکستان بازگو شود؟ احتمالاً به زعم آقایان کمک به پاکستان از این رو که مرز مشترک با ایران دارد و مسائل آن می‌تواند به امنیت ملی ایران نیز مربوط شود، قابل توجیه خواهد بود.

بی‌تردید برخوردهای گزینشی با تاریخ معاصر و تدوین هدفمند رخدادهای مهم و فراموش ناشدنی، صرفاً از میزان اعتبار مراکزی که با هر انگیزه‌ای به این شیوه‌ها توسل می‌جویند، خواهد کاست. مگر اعزام جمعی از نیروهای ارتش به فرماندهی سپهبد حجت‌ (یکی از امرای بسیار نزدیک به محمدرضا) به مراکش و مشارکت دو ساله آنان در سرکوب مردم صحرا مقوله‌ای است که بتوان آن را از تاریخ محو کرد؟ سکوت مطلق آقای طوفانیان نسبت به این گونه موارد، موجب تشدید حساسیت خواننده آثار تاریخی تولید شده در طرح تاریخ شفاهی هاروارد به دلیل ارتباط این دانشگاه با سازمان اطلاعاتی آمریکا می‌شود.

از جمله نکات قابل توجه در این کتاب نقل خاطراتی از چگونگی غارت اموال ایران توسط انگلیسی‌ها قبل از کودتای آمریکایی 28 مرداد است، یعنی دورانی که لندن قدرت مطلق در ایران بود. بیان این واقعیتها در مورد انگلیس و سکوت در مورد عملکرد آمریکاییها ضمن اینکه پیوندها و ارتباطات آقای طوفانیان را تا حدودی مشخص می‌سازد، گواهی است که این قدرتها در دوران سلطه خود صرفاً به چپاول نفت بسنده نمی‌کردند، بلکه از سرقت سایر اموال نیز دریغ نداشتند: «از آمریکا هم ما هواپیماهای کرتیس خریدیم که این هواپیمای کرتیس تمامش تو صندوق دربسته در آبادان به وسیله انگلیس‌ها رفت به سنگاپور... ما ماشینهای قشنگ آلمانی هم آنجا داشتیم. ماشینهای تراش خوب آلمانی که تمام ماشینهای خوب ما را انگلیس‌ها وقتی آمدند به ایران، بردند.» (ص32)

این در حالی است که یک مورد از این گونه تخلفات آمریکاییها را در این کتاب نمی‌توان یافت، حتی آنچه اعضای خانواده پهلوی در مورد سرقتهای مشابه توسط دولت آمریکا در خاطراتشان مطرح ساخته‌اند از جانب آقای طوفانیان مورد اغماض قرار می‌گیرد. برای نمونه خانم تاج‌الملوک در خاطرات خود می‌گوید: «یک روز محمدرضا که خیلی ناراحت بود به من گفت: مادر جان! مرده شور این سلطنت را ببرد که من شاه و فرمانده کل قوا هستم و بدون اطلاع من هواپیماهای ما را برده‌اند ویتنام. آن موقع جنگ ویتنام بود و آمریکایی‌ها که از قدیم در ایران نیروی نظامی داشتند هر وقت احتیاج پیدا می‌کردند از پایگاههای ایران و امکانات ایران با صلاحدید خود استفاده می‌کردند و حتی اگر احتیاج داشتند از هواپیماها و یدکی‌های ما استفاده می‌کردند برای پشتیبانی از نیروهای خودشان در ویتنام، حالا بماند که چقدر سوخت مجانی می‌زدند و اصلاً کل بنزین هواپیما‌ها و سوخت‌ کشتی‌هایشان را از ایران می‌بردند...» (کتاب ملکه پهلوی، ص 387)

اگر اطلاعات و روایات تاریخی را پازل‌گونه کنار یکدیگر قرار دهیم علی رغم همه کاستیها و ابهامات، ما را به تصور آن «بهشتی» که آمریکاییها برای خود در ایران تدارک دیده بودند، نزدیک می‌سازد. بنا به اعتراف آقای طوفانیان بخشی از اموال ملت ایران مستقیماً از محل خرید به کشورهای مورد نظر آمریکا روانه می‌شد و بخش دیگری که در ایران استقرار می‌یافت بنا به اعتراف خانم تاج‌الملوک کاملاً در اختیار آمریکاییها بوده است. به عبارت دیگر، همه آنچه با پول نفت خریداری می‌شد بدون هیچ‌گونه مانعی در خدمت آقایی و سلطه‌طلبی آمریکا بر جهان قرار داشت؛ شرایطی که حتی امروز نیز در کشورهای فاقد سابقه و قدمت فرهنگی و حتی شیخ‌نشین خلیج‌فارس که وابسته به آمریکایند، برای واشنگتن فراهم نیست.

شناخت شخصیت‌ آقای طوفانیان که به اعتقاد آقای فردوست توسط مستشاران آمریکا در ایران برای چنین پست مهمی انتخاب شده بود (هرچند به نظر می‌رسد وی باید منتخب جایگاه مهمتری در سیستم آمریکا باشد) در تجزیه و تحلیل چگونگی فراهم آمدن ابزارهای بومی برای به تاراج رفتن امکانات ایران بسیار ضروری به نظر می‌رسد. از یک سو فردی انتخاب شده که به شدت با مذهب و اعتقادات معنوی عداوت دارد، تا حدی که حتی از توجه و توسل ایرانی‌ها به ائمه اطهار در آمریکا برافروخته می‌شود: «تا وقتی که در لوس‌آنجلس، تا وقتی که در واشنگتن زن شما، زن بنده و امثالهم سفره حضرت رقیه می‌اندازند آن رهبر به خر خودش سوار است.» (ص79)

از سوی دیگر، این عامل بومی تهیه میلیاردها دلار تسلیحات به لحاظ سواد عمومی در جایگاه نازلی قرار دارد؛ زیرا علاوه بر آنچه از این کتاب می‌توان استنباط کرد، عدم توانمندی وی به ادامه تحصیل در دانشگاه دلالت بر این امر دارد. آقای طوفانیان در توجیه این که چرا بعد از چند ماه، ترک تحصیل می‌کند می‌گوید: «خودم پیش خودم فکر کردم گفتم چه فایده دارد من دکتر بشوم، برادرهایم حمال بشوند، همان روز این چیزها را هم دیدم و به مادربزرگم گفتم تصمیم گرفتم بیایم خدمت وظیفه‌ام را بکنم ببینم چطور می‌شود.» (ص23)

در مورد اطلاعات سیاسی و آگاهی‌های وی از جامعه ایران همان بس که هنوز هم معتقد است انقلاب اسلامی یک جنبش مارکسیستی بوده که حتی غرب هم متوجه آن نشده است: «دنیا نمی‌فهمد که این سیستم، سیستم کمونیستی است، این سیستم سیستم کمونیسم است آقاجان.» (ص70)

وی مدعی است که در جمعه خونین در میدان ژاله (شهدا) این سربازان ارتش شاهنشاهی نبودند که راهپیمایان را به خاک و خون کشیدند بلکه فلسطینی‌ها بودند: «اصلاً تو میدان ژاله سربازها کسی را نکشتند، فلسطینی‌ها کشتند، فلسطینی‌ها کشتند.» (ص77)

به لحاظ وجاهت نیز آقای طوفانیان برخلاف آنچه در مقدمه کتاب از سوی ناشر آمده، وضعیت مقبولی نداشته است، یعنی حتی محمدرضا نیز این مطلب را به خوبی درک می‌کرده است: «... من آن روز گفتم که اعلیحضرت نمی‌مانم. وزیر جنگ کیست آخر؟ من ارشدترین افسرم، کی را گذاشتی وزیر جنگ؟ یعنی می‌دانی این قدر درباره من حرف بد زده بودند که شاه می‌ترسید بگذارد وزیر جنگش، می‌ترسید.» (ص84)

چنین فردی با این خصوصیات که حتی شاه از بدنامی وی می‌گریزد چرا نزد آمریکاییها دارای چنین اهمیتی است که برای آزادی وی مستقیماً وارد عمل می‌شوند؟ در واقع با وجود گذشت بیش از دو و نیم دهه هنوز دو مسئله در مورد آقای طوفانیان در هاله‌ای از ابهام قرار دارد: 1- چگونگی انتخاب وی به عنوان مسئول خرید تسلیحات کشور 2- چگونگی فراری دادن وی از زندان و سپس خارج ساختن او از کشور.

حسین فردوست هرچند در خاطرات خود اشاره مستقیمی به ارتباط طوفانیان با سیا ندارد، اما می‌گوید: «نمی‌دانم که طوفانیان چگونه توسط محمدرضا به عنوان مأمور تهیه سلاح انتخاب شد، ولی حدس می‌زنم که به علت طی دوره نظامی در آمریکا و آشنایی زیاد با مستشاران نظامی آمریکایی در ایران، از طریق آنها به محمدرضا معرفی شد و از آن پس خریدهای گزاف اسلحه ایران را ترتیب می‌داد.» (خاطرات حسین فردوست، ص 218)

از نکات جالب در این کتاب، «دیکتاتور» خوانده شدن محمدرضا توسط آقای طوفانیان است. این مأمور خرید خوشنام! با فراموشی این مسئله که در چند فراز از خاطراتش شاه را بسیار رقیق‌القلب معرفی کرده است برای توجیه حضورش در دربار چنین دیکتاتوری، موضوع استفاده از فرصت و موقعیت خود برای خدمت به مردم و کارگران محروم و فقیر را مطرح می سازد: «... به شاه گفتم اعلیحضرت حاضرم بروم سر سازمان صنایع نظامی، اما اجازه بفرمایید که حقوق اینها از 250 تومان به 500 تومان برسد در ماه. اعلیحضرت گفت: برای چه؟ گفتم برای اینکه باید زندگی کنند، نمی شود با 250 تومان زندگی کرد، کارگر باید زندگی بکند، نمی شود با 250 تومان. گفت آخر صددرصد هم نمی شود. گفتم شما امر بفرمایید من می‌کنم یعنی این قدر می‌فهمیدم که وقتی من امر اعلیحضرت را ابلاغ کردم کسی رویش حرف نمی‌تواند بزند. این را شما که دکتر تحصیلکرده‌اید می‌دانید که من چه راهی را انتخاب کردم؛ از قدرت دیکتاتوری به نفع مستضعفین استفاده بکنم...»(ص50)

صرفنظر از این که طوفانیان با توجه به چنین مسئولیتی، اطلاعات فراوانی در مورد مسائل رژیم پهلوی داشت، شاید بتوان اهمیت وی را برای آمریکاییها از نوع واکنش آنان بعد از دستگیری او در جریان انقلاب، دریافت. باید به این نکته توجه داشت که دستگیری بسیاری از کسانی که در خدمت واشنگتن بودند (مانند هویدا) چنین حساسیتی را برنینگیخت، اما طوفانیان از جمله موارد نادری بود که شبکه مرتبط با آمریکا بلافاصله برای آزادی وی فعال شد. آیت‌الله خلخالی در مصاحبه‌ای در مورد فراری دادن طوفانیان علی‌رغم حساسیت شدید امام بر مراقبت از وی، می‌گوید: «امام به من فرمودند: شنیده‌ام ارتشبد طوفانیان را گرفته‌اند. چون اسرار مالی کشور در پیش او می‌باشد هر چه زودتر به زندان برو و او را در جای امنی نگهداری کن... من با مسئول زندان قصر فرموده امام را در میان گذاشتم. او گفت خیالت راحت باشد. طوفانیان در جای امنی زندانی است و 5 پاسدار نیز در محل حفاظت گمارده‌‌ام. چون فرموده امام بود من قانع نشدم و به داخل بند رفتم. قسمتهای مختلف را دقیقاً وارسی کردم، اما اثری از طوفانیان ندیدم.» (روزنامه کیهان 29 بهمن 58)

حسین فردوست نیز در خاطرات خود در مورد چگونگی فرار مأمور منحصر به فرد! خریدهای تسلیحاتی می‌گوید: «در جریان انقلاب طوفانیان بازداشت شد. نصرالله پس از آزادی از زندان برایم تعریف کرد که روزی عده‌ای آمدند و طوفانیان را از زندان قصر به لویزان بردند (مدارک معاملات اسلحه در لویزان نگهداری می‌شد) ظاهراً در آنجا طوفانیان مدارک را به فرد آمریکایی تحویل داده و سپس به اتفاق او از کشور خارج شده است. در آن موقع شایع شد که آمریکاییها طوفانیان را به اتفاق من از زندان برده‌اند... چرا آمریکایی‌ها پس از انقلاب طوفانیان را فراری دادند؟ زیرا اکثر مقامات آمریکایی که هم اکنون نیز در مسند قدرت هستند در این چپاول سهم داشتند. اگر طوفانیان و اسناد خرید اسلحه می‌ماند، انتشار آنها بزرگترین افتضاح جهانی را به پا می‌کرد و خیلی‌ها در آمریکا آبرویشان می‌رفت.» (خاطرات حسین فردوست، ص22) در حقیقت باید گفت متأسفانه فراری دادن طوفانیان موجب شد که ملت ایران از بخش‌ قابل توجهی از واقعیتهای تاریخ خود محروم شود و جالب این که در این کتاب نه آقای طوفانیان اشاره‌ای به نحوه فرار خود دارد و نه مصاحبه کننده کمترین علاقه‌ای به طرح این موضوع بسیار مهم از خود نشان می‌دهد.

در آخرین فراز از این نوشتار نمی‌توان اشاره‌ای به شبکه فساد مالی داخلی به عنوان بستر هموار کننده اجرای سیاستهای تاراج گرانه آمریکا، نداشت. به رسم معمول در این گونه خاطره‌گویی‌ها آقای طوفانیان خود را عنصری پاک و طاهر معرفی می‌کند، اما در ذکر مصادیقی که مدعی است دیگران به جای وی رشوه‌های کلان دریافت می‌کرده‌اند، آنچنان ساده‌لوحانه به توجیه فساد حاکم بر روابط تهیه تسلیحات می‌پردازد که خنده بر لبان خواننده می‌نشاند. معلوم نیست آقای طوفانیان و مسئولان طرح تاریخ شفاهی ایران در هاروارد خوانندگان را در چه سطح از آگاهی تصور کرده‌اند که انتظار دارند داستان «برادران لاوی» پذیرفته شود. هرچند به اعتقاد نگارنده، موضوع دریافت پورسانت و پرداخت رشوه در معاملات بین‌المللی امری رایج است و قطعاً محمدرضا پهلوی و طوفانیان در این زمینه داد و ستدهای فراوانی داشته‌اند که چند مورد داخلی و خارجی آن را همچون محوی و روزولت، در این کتاب مورد تصدیق قرار داده است، اما همان طور که اشاره رفت این موضوع، فرع بر یک واقعیت تلخ‌تر است که نباید از آن دور ماند. براستی چرا آمریکا همچنان بعد از گذشت یک ربع قرن، حاضر نیست بپذیرد که ایران را از دست داده است؟

 


سایت علمی دانشجویان ایران، به نقل از «دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران»