بررسی نسبت حکومت و ملت در ایران معاصر
جایگاه مردم در دوره پهلوی
2004 بازدید
در سدههای اخیر، مردم در مقایسه با قرون میانه، همواره نقش تأثیرگذاری نسبت به تصمیمسازیها و تصمیمگیریهای سیاسی ـ اجتماعی، در جامعه ایرانی داشتهاند. آنها تا پیش از این دوران به دلایلی از جمله ناآگاهی یا فقدان اهرمهای قدرت، بیشتر مطیع اوامر خاندانهای حکومتگر بودند و تنها در بزنگاههایی که ظلم و ستم این خاندانها طاقت آنان را طاق میکرد یا مسائل اعتقادی و دینیشان را مورد تعرض قرار میداد حرکتهای مقطعی در جهت براندازی عمال ظلم و زور انجام میدادند.
ارتقای سطح آگاهی مردم نسبت به جهان پیرامون خود در سدههای اخیر و گسترش ارتباطات آنان با شرق و غرب و دنیای مدرن باعث شد در دوران قاجاریه در تکاپوی کسب حقوق حقه خود برآیند. این مهم ممکن نمینمود مگر در سایه قانون؛ ازاینرو ایرانیان با نهضت مشروطه حرکتی به سوی قانونخواهی در پیش گرفتند. این حرکت هرچند ابتدا مورد تأیید حاکمیت وقت نبود، بهتدریج با همنوایی و فشار روزافزون علما، نخبگان و مردم سرانجام مظفرالدینشاه قاجار در واپسین دقایق عمرش مجبور به توشیح فرمان مشروطیت شد.
نهضت مشروطه در صورت موفقیت، نقطه عطف حیات سیاسی ایرانیان میشد و میتوانست بهتدریج ریشههای استبداد و قدرت بیحد و حصر شاهان را بخشکاند، اما از بد حادثه استبداد داخلی و استعمار خارجی زمینههای ناکامی و انحراف اندیشههای مشروطه را رقم زدند.
با روی کار آمدن پهلوی اول در سپهر سیاست ایران و با اتخاذ سیاستهای سرکوبگرانه، این حرکت برای مدتی زمینگیر شد، اما همزمان مردم تجربههای جدیدی آموختند. پنجه در پنجه شدن رضاشاه با علما در راستای حذف مظاهر دینی و جایگزین ساختن تجددخواهی در حوادثی چون واقعه مسجد گوهرشاد نمود عینی داشت. از دیگر سو حبس، زندان و به دنبال آن مرگهای دستساز سوغات دستگاه پلیسی ـ امنیتی پهلوی برای مخالفان این دودمان بود که سرنوشتی همسان برای قشرهای صاحب اندیشه و دردآشنای جامعه رقم میزد.
رضاشاه در سالهای 1304-1320ش ظاهرا تلاش میکرد بالاپوشی از مظاهر تمدن غرب را بهزور بر قامت جامعه ایرانی اندازه کند، اما در باطن با پشت پا زدن به اندیشههای مردمسالاری، بهشدت چشم به قدرت سلاطین شرقی دوخته بود. این دوگانگی سبب شد جامعه ایرانی پس از شهریور 1320 و با ورود متفقین نداند از اشغال مام میهن غمگین باشد یا از خروج مستبد اظهار خوشحالی کند. گزارشهای برجایمانده از آن دوران از شادی مردم حکایت میکند؛ درست مانند 37 سال و چهار ماه و اندی روز بعد که این تجربه مجددا تکرار شد.1
روی کار آمدن محمدرضا پهلوی برای مردم ایران کاملا با بیاعتنایی و بیتفاوتی همراه بود. اما بیتجربگی و جوانی شاه جدید فرصتی بود تا ایران و ایرانی حداقل برای چند صباحی فارغ از چنبره استبدادی که در آینده نه چندان دور انتظارشان را میکشید به بازسازی نقش ازدسترفته خود بپردازند. در این دوران، فضای نسبتا بازی در جامعه حاکم بود، اما این فضای باز در کنار گرهای که بر معیشت ایرانیان از بابت حضور متفقین افتاده بود و از آن ناگوارتر اقدامات تجزیهطلبانهای که در آذربایجان و کردستان به پشتوانه ارتش سرخ در حال وقوع بود مجالی برای اندیشیدن در خصوص حق انتخاب سرنوشت سیاسی خود نگذاشت.
با پایان یافتن دهه 1320 و آغاز دهه 1330 بار دیگر شرایط، مهیای حضور مردم در صحنه سیاسی کشور شد. دولت دکتر محمد مصدق و نگرهای که او به سیاست موازنه منفی و به دنبال آن ملی کردن صنعت نفت داشت شور و شعفی در بین آحاد جامعه، از ملیگرا تا مذهبی، پدید آورد تا استعمار خارجی را پس زنند و در سایه این تصمیم همگانی، سنگ بنایی برای مشارکت در امور کشور بنا نهند. دستاورد بزرگ این حرکت، ملی شدن صنعت نفت بود، اما خیلی زود شکاف در بین رهبران مذهبی و ملیگرا، گسست و شکافی در جامعه بهوجود آورد که حاصل آن تفّوق کودتاچیان در روز 28 مرداد 1332 و سقوط دولت ملی دکتر مصدق بود.
شاه پس از کودتای 28 مرداد این روز را «قیام ملی» نامید و دستور داد به زعم خود، برای پاسداشت این روز، در سراسر کشور جشن برگزار شود. نامگذاری روز سرنگونی دولت ملی مصدق برای مردم ایران و نیز خود شاه متضمن معنای عمیقی بود. او در واقع با این کار میکوشید تا بهاصطلاح نعل وارونه زند و بازگشت خویش به سلطنت را خواست قاطبه مردم و روز «رستاخیر ملی» معرفی نماید.2 او با این کار به نوعی به خواست ملی ایرانیان برای رهایی از تسلط بیگانه پشت نمود و زمینه تسلط هرچه بیشتر آنان را بر این کشور فراهم کرد.
پس از کودتا، شاه بهشدت مورد حمایت همپیمانان غربیاش قرار گرفت و این موضوع بیش از پیش بر بسط قدرت مطلقهاش افزود. این شرایط ادامه داشت تا اینکه او در اواخر دهه 1330 و اوایل دهه 1340 با فشار دولت وقت آمریکا به فکر اصلاحات در ایران افتاد. عدم انطباق برخی از موضوعات مطرحشده در لوایح انجمنهای ایالتی و ولایتی با قانون اساسی و نیز شرایط آن روز جامعه ایران، نگرانیها و پس از چندی مخالفتهایی را از جانب علما، روحانیان و به تبع آن مردم علیه شاه برانگیخت، اما این موضوع رأس هیئت حاکمه را مجاب به شنیدن صدای مخالفانش نساخت.
اهتمام شاه به برگزاری بیچون و چرای رفراندوم انقلاب سفید در 6 بهمن 1341 و پس از آن سرکوب روحانیان در مدرسه فیضیه در 2 فروردین 1342 همگی از عزم جدی وی برای انجام دادن اصلاحات مد نظرش حتی به قیمت رویارویی با نهاد دین خبر میداد. این نادیدهانگاریها و دهنکجیها به علما و روحانیت، واکنش امام و اتمام حجت ایشان در باب حرام بودن تقیه و سکوت علما در مقابل حکومت وقت را در پی داشت.3 اعتراض به عملکرد شاه و نادیده گرفتن خواست قاطبه مردم مسلمان ایران رساترین پیامی بود که رهبری نهضت در روز عاشورای 1342 در فیضیه بدان اشاره کرد. این سخنرانی دستگیری، بازداشت و سپس حبس امام را به دنبال داشت و این حرکت سببساز اعتراضات گستردهای شد که قیام 15 خرداد را در شهرهای مختلف ایران رقم زد.
وقوع قیام 15 خرداد آنقدر برای هیئت حاکمه و نیز مستشاران خارجی حاضر در ایران غیرمنتظره بود که در همان ساعات اولیه، این قیام را حرکتی از پیش طراحیشده و با هدف براندازی کامل حکومت پهلوی ارزیابی کردند.4 ناتوانی شاه، اسدالله علم (نخستوزیر وقت) و همچنین سازمان اطلاعات و امنیت کشور از تجزیه و تحلیل درست رخدادها، آنان را به این نتیجه رساند که این اعتراضات با تحریکات دشمنان شاه از جمله جمال عبدالناصر (رئیسجمهور مصر)، تیمور بختیار (اولین رئیس ساواک مخلوع ایران)، حزب توده یا ملاکین مخالف انقلاب سفید و... امکان تحقق داشته است.5 بر اساس این تحلیلها بود که شاه در سخنرانی معروف خود در همدان به نوعی جمال عبدالناصر را محرک و تأثیرگذار در این حرکت مردمی معرفی کرد و در قسمتی دیگر از صحبتهای خود اتهامی را متوجه مردم معترض نمود. او بر این موضوع تکیه میکرد که معترضان در ازای دریافت 25 ریال پول در 15 خرداد به خیابانها آمدند و زندهباد فلانی سر دادند.6 این سخنان نسنجیده حتی در میان حامیان شاه با تردیدهای روبهرو میشد و گاها تمسخر مردم عادی را نیز به همراه داشت؛ موضوعی که در برخی از گزارشهای ساواک بدان پرداخته شده است.
نادیده گرفتن اصلیترین علل خیزش مردم در قیام 15 خرداد و بیتوجهی به خواست جامعه و نیز ارائه تحلیلهای وارونه و غیر واقعی دقیقا مانند آنچه یک دهه پیش در کودتای 28 مرداد توسط رژیم پهلوی ارائه میشد، مردم ایران را به این نتیجه رساند که حاکمیت پهلوی دچار ناشنوایی سیاسی شده است. رژیم پهلوی در ادامه اشتباهات خود در 1343 امام خمینی را بهواسطه اعتراض به اعطای امتیاز قضاوت کنسولی به آمریکاییها از کشور تبعید کرد. این کار بدین معنا بود که آستانه تحمل رژیم به پایینترین سطح خود رسیده است. هر چه عمر سلطنت محمدرضا پهلوی طولانیتر میشد آستانه تحمل مخالفانش کمتر و کمتر میشد و این موضوع تضاد آشتیناپذیر قدرت و مردم را بیشتر میکرد. این موضوع در کنار راهبرد امام خمینی، که تکیه اصلیاش به قدرت مردم و وحدت بود و حرکت خود را بر اساس انجام تکلیف اسلامی به پیش میبرد، باعث شد جامعه ایرانی، که سالها در پی فرصتی برای بروز و ظهور ظرفیتهای خویش بود، امام خمینی(ره) را بهعنوان راهبر مبارزاتی خویش برگزیند. آغاز تا فرجام این حرکت تاریخی بیش از چند سال به طول نینجامید و سرانجام توانست زمام امور را از دست شاهی که به جای مردم سرزمینش، مستظهر به قدرت همپیمانان غربیاش بود خارج سازد.
پینوشت:
1. سمانه بایرامی، «آثار و پیامدهای اجتماعی اشغال ایران در شهریور 1320»، فصلنامه مطالعات تاریخی، ش 27 (زمستان 1388)، ص 157؛ ویلیام سولیوان و آنتونی پارسونز، خاطرات دو سفیر، ترجمه محمود طلوعی، تهران، علم، 1372، ص 213.
2. صباح قنبری و مهدی نوری، «مصادیق عملیات روانی در تاریخ رژیم پهلوی (1332-1342)»، فصلنامه مطالعات عملیات روانی، ش 32 (بهار 1391)، صص 192-194. این در حالی است که سالها بعد نماینده سیاسی دولت آمریکا، مادلین آلبرایت، در سال 2000 صراحتا کودتای 28 مرداد را حاصل دخالت دولت آمریکا در حاکمیت سیاسی ایران و مسبب پسرفت توسعه سیاسی در کشور اعلام کرد و رسما از مردم ایران عذرخواهی نمود.
3. امام خمینی در اعلامیهای که بعدها به اعلامیه «شاهدوستی یعنی غارتگری» معروف شد، با عبارات «وَلو بَلَغَ مَا بَلَغَ» هتک اسلام، تجاوز به حقوق مسلمین، و تجاوز به مراکز علم و دانش را مصداق شاهدوستی قلمداد کردند و با تکیه بر در خطر بودن اصول اسلام تقیه را حرام اعلام کردند. سیدحمید روحانی، نهضت امام خمینی، ج 1، تهران، بنیاد تاریخپژوهی و دانشنامه انقلاب اسلامی، 1397، صص 395-398.
4. حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 1، تهران، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، چ 3، 1370، ص 51.
5. جواد منصوری، تاریخ قیام 15 خرداد به روایت اسناد، ج 2، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1378، صص 50-63.
6. سیدحمید روحانی، همان، ج 1، صص 592-598.
موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
نظرات