بازگشت امام به ایران
2917 بازدید
گسترش اعتراضها به جلوگیری از ورود امام خمینی کار را به جایی رساند که شاپور بختیار در یک مصاحبه مطبوعاتی گفت: «با صدای بلند اعلام میکنم که حضرت آیتالله هر وقت میل داشته باشند میتوانند به کشور بازگردند.» حرفهای او نمیتوانست مردم را قانع کند. مخالفتها همچنان ادامه یافت. مشابه تحصن دانشگاه تهران در قم، مشهد و اصفهان شکل گرفت که خود به خود به اجتماعات بیشتر مردم منجر گردید. آقای مفتح، عضو کمیته مرکزی استقبال از امام خمینی در آخرین ساعات روز دهم بهمن به یکی از نشریهها گفت که رهبر انقلاب 9 صبح پنجشنبه، 12 بهمن به ایران خواهد رسید.
مردم ایران در یازدهم بهمن هیجانزده بودند. امام در همین روز در نامهای از دولت و ملت فرانسه تشکر کرد و میهماننوازی آنها را ستود. و نیز در دهکده نوفل لوشاتو حاضر شده، با ساکنان آن دیدار و خداحافظی کرد. با این که دولت بختیار مجبور به پذیرش ورود امام به وطن شده بود، اما عقبنشینی خود را با رژه نظامیان در سطح شهر جبران کرد. نظامیان، یازدهم بهمن با ساز و برگ نظامی در خیابانهای تهران قدرتنمایی کردند.
کمیته استقبال، درگیر کار بزرگی شده بود؛ کاری بزرگ در روزی بزرگ. هر چند تلاش میکرد بر امور جاری مسلط شود، اما حادثه پیش رو بزرگتر از آن بود که بتوان کاملاً آن را در دست گرفت. بیشتر فعالیتهای کمیته غیرمتمرکز بود و هر کس مأموریتی که مناسبتر میدید، همان را به عهده میگرفت. «یکی از وظایف کمیته استقبال توزیع کارت دعوت به فرودگاه بود. آقای مطهری تعدادی کارت به من داد که آنها را پخش کردم و یکی برای خودم ماند. از قضا آقای شیخابوالحسن شیرازی را دیدم. او از این که کارت دعوت به دستش نرسیده، ناراحت بود. کارت خودم را به او دادم.»
پیش از دوازدهم بهمن، آقای مطهری از آقای خامنهای خواسته بود سخنرانی و خوشآمدگویی به امام را در تالار فرودگاه به عهده بگیرد. نپذیرفته بود. گفته بود: چرا من؟ آقای مطهری دلیل آورده بود، اما نتوانسته بود او را قانع کند. آقای خامنهای گفته بود: من توان سخنرانی در این لحظات بزرگ، که نفس در سینهها حبس میشود، ندارم. آقای مطهری نبود فرصت برای انتخاب فرد دیگر را به عنوان علت آخر مطرح کرده، سخنرانی را به عهده آقای خامنهای گذاشته بود. «روز موعود فرارسید و از خوشاقبالی [من] فرصت برای مراسم خوشآمدگویی نشد؛ فقط اکتفا شد به تلاوت قرآن و سرودی که گروهی از دانشآموزان خواندند و صدایش بین مردم پیچید و زبانها آن را تکرار کرد:»
ای مجـاهد ای مظهـر شـرف/ ای گـذشته زجــان در ره هــدف
چون نجات انسان، شعار توست/ مـرگ در راه حق، افتخار توست
این تویی، این تویی، پاسـدار حق/ خصـم اهریمنان، دوستدار حق
بود شعـار تو، به راه حـق قیـام/ زمـا تـو را درود، زما تو را سلام
خمینی ای امام، خمینی ای امام/ خمینی ای امام، خمینی ای امام...[1]
آنچه در فرودگاه میگذشت، مجموعهای از احساسات متناقض بود؛ شادی، وحشت، ناباوری، نگرانی. آقای خامنهای از خود میپرسید: چه رخ خواهد داد؟ آیا آن چه تا لحظاتی دیگر خواهیم دید حقیقت است یا رؤیا؟ آیا واقعاً امام در این فضای آکنده از احساسات عجیب، در میان این استقبال بیبدیل تاریخی پا به خاک میهن خواهد گذاشت؟ اگر آمد، چه خواهد شد؟ سرنوشت انقلاب به چه سمتی خواهد رفت؟ اینها و دهها سئوال دیگر بر نگرانی و اضطراب او میافزود. تالار فرودگاه از دعوتشدگان و مستقبلین پر بود. همه با نظم، منتظر ورود امام بودند. آنان نماینده گروههای مختلف بودند: روحانیان، استادان دانشگاه، طلاب، دانشجویان، اقلیتهای دینی،... همه چشمها به در اصلی دوخته شده بود، اما ناگاه امام از در دیگری وارد تالار فرودگاه شد. [نگاهم به چهرهاش دوخته شد.] «عزم و اراده و اقتدار در چهرهشان موج میزد. اثری از خستگی، بیخوابی و نگرانی در ایشان ندیدم.» بیش از یکصد خبرنگار در همین هنگام از در اصلی داخل شدند. تالار پر شد از جمعیت که موج میخورد و به سمت امام میرفت. «احساس خطر کردیم و با صدای بلند از مردم خواستیم که از امام دور شوند؛ بر احساسات خود غلبه کنند. من و شماری از نزدیکان امام خود را عقب کشیدیم. جز آقای مطهری که داخل هواپیما رفته و هنگام خروج امام را همراهی کرده بود، کسی از خواص، کنار ایشان نبود. آقای بهشتی هم جای معینی نداشت و در آن محیط در حرکت بود.»
امام در مکانی که برای وی در نظر گرفته شده بود، ایستاد. چند جمله بیشتر نگفت. «هر چه پریشانی در دلها بود زدوده شد. آرامش عجیبی به سراغ قلبهامان آمد. این دومین باری بود که سخن امام چنین طمأنینهای در من ایجاد کرد. اول بار، دوم فروردین 1342 بود؛ هنگامی که مزدوران شاه به شهر قم [و مدرسه فیضیه] حمله کردند. من از جمله کسانی بودم که این هجوم وحشیانه را دیدم. بعد که به خانه امام رفتم، وقت نماز، به ایشان اقتدا کردم. سپس با امام به یکی از حجرهها[ی مدرسه فیضیه] رفتیم. من در شرایط روحی بسیار بدی بودم. امام صحبت کوتاهی کرد. پس از آن اعصابم آرام گرفت، قلبم محکم شد و جانم به آسودگی رسید.»
پس از خروج امام از تالار فرودگاه، نزدیکان وی، از جمله آقای خامنهای پشت سرش بیرون رفتند. امام در خودرو ویژهای که آماده شده بود نشست و دیگران در اتوبوسهایی که آماده همراهی وی بودند، جای گرفتند. «وقتی وارد خیابان شدیم، انبوه جمعیت فشرده و هیجانزده، از پیر و جوان، زن و کودک، موج میزد. انگار همه تهران و مردمی که از دیگر شهرها به سوی تهران روان شده بودند، در حال دیدن این لحظات تاریخی هستند. کاروان امام راه خود را از میان این امواج انسانی، با کمک خود مردم، باز میکرد. استقبالکنندگان همراه کاروان و پیش و پس آن میدویدند، شعار میدادند، گلباران میکردند، شاد بودند و حمایت خود را از امام بروز میدادند. با این که ساعاتی پیش همراهان امام از همین مسیر به سمت فرودگاه رفته بودند، کسی برای آنان ابراز احساسات نکرده بود، اما اینک به تبع امام، شادی و مهر خود را به سرنشینان خودروهای همراه امام که پشت سر ایشان حرکت میکردند، نشان میدادند.»
به میدان 24 اسفند [انقلاب] رسیدند. آن چند نفر تصمیم گرفتند به خانه آقای موسوی اردبیلی که در آن نزدیکی بود بروند؛ بروند و درباره مسائل بعدی مشورت کنند. بنا نبود امام را تا بهشت زهرا همراهی کنند. برنامههای از پیش تعیینشده چنین میگفت. پس از رایزنی در خانه آقای موسوی اردبیلی، آنجا را به قصد مدرسه رفاه ترک کردند. آقای خامنهای وقتی به مدرسه رسید، توان خود را پایان یافته دید. به شدت خسته بود.
پی نوشت:
[1]. این شعر در سال تبعید امام خمینی از ایران توسط حمید سبزواری سروده شد و چهارده سال بعد با تبدیل شدن به سرود استقبال از رهبر انقلاب اسلامی جنبه ملی پیدا کرد.
کتاب شرح اسم ، موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی
نظرات