نبرد نابرابر
11062 بازدید
اشاره
درتابستان 1309،لشکری به استعداد ده هزار نـفر از ارتـش رضـا شاه،برای«قلع و قمع»ایل بویر احمد، ازشیراز راهی«منطقه»شد.این لشکرکشی عظیم و گـسترده،که بیش از یک ماه به طول انجامید و منجر به درگیریهای سخت و سنگینی مـیان طرفین شد،خسارات جـانی و مـادی فراوانی بر جای گذاشت.این بویر احمد؛از همان ابتدا و پیش از ورود نظامیان به منطقه،در میانه راه با آنان درگیر شد.نخستین درگیری،در قریه«سنگر»،حد فاصل شیراز و اردکان فارس رخ داد.پس از آن،بویر احمدیها،به اردوگـاه نظامی مستقر در اردکان، شبیخون زدند و در حد فاصل میان اردکان فارس و یاسوج بویر احمد و در مسیرهای«کمهر» (-کوه مهر؟)،«کاکان»و«سنگ و منگ»؛درگیریهای متناوب و خونینی رخ داد.با سرازیر شدن لشکریان دولتی به دشتهای یاسوج و تـل خـسرو،منطقه مسکونی این بویر احمد علیا،به تصرف نظامیان درآمد.در پی آن،مناطق دیگری چون دشت روم و سپیدار-که اکنون خالی از سکنه شده بود-نیز به تصرف لشکر مهاجم درآمد.این مهاجمان مـوفق و مـغرور،به رغم تلفات زیاد،جنگچویان بویر احمدی را به منطقه مسکونی خویش،عقب راندند.اما،ورود این نظامی،به تنگهای صعب و خطرناک به نام«تنگ تامرادی»،تبعات فوق العاده سنگینی بـرای آنـان و حکومت رضا شاه در پی داشت.محاصره این لشکر ده هزار نفری؛چهار شب و روز نبرد بیوقفه و بی امان؛امان خواستن نظامیان برای خروج از تنگه؛کشته و مجروح شدن دو هزار نظامی؛و بالاخره اجـازه خـروج از تـنگه؛خلاصهای است از یک تراژدی واقـعی،کـه بـه رغم منحصر به فرد بودن آن،هنوز هم توجه شایانی نسبت به آن نشده است.
هرچند،نویسندگان محلی در آثار خویش پس از انقلاب،به نـبرد تـنگ تـامرادی پرداختهاند؛ اما بهترین تحقیق درباهر این نبرد تـاریخی،بـه همت ارجمد«کاوه بیات»تألیف و منتشر گردیده است.(1)با این حال،هنوز ارزش و اهمیت نبرد مذکور،و دامنه تأثیر آن در تاریخ عـصر پهـلوی و ایـلات جنوب،آن گونه که باید،بیان نشده است.در این مقاله تـأثیر و ارزش مقاومت و مبارزه بویر احمدیها و خلق«حماسه»ای ایلی،به تصویر کشیده شده است.
اسباب و زمینهها
رضا شاه که از هـمان اوایـل،از سـست عنصری و بیارادگی احمد شاه-آخرین پادشاه سلسله قاجار-استفاده شایان بـرده بـود و قدرت خویش را اعمال میکرد؛سرانجام توانست با کمک مشاورانی چون علی اکبر داور،عبد الحسین تیمور تـاش و نـصرت اللّه فـیروز؛و نیز احزاب معروفی چون حزب «تجدد»، در مجلس پنجم «لایحه انقراض قاجاریه» و حـاکمیت خـویش را، بـه تصویب برساند.البته وی پیشتر توانسته بود،با اقداماتی چون سرکوب«شیخ خزعل»که«از شـیوخ آل مـحسین[و]از طـایفه بنی کعب» بود؛ (2)و سودای استقلالطلبی خوزستان را در سر داشت،بیش از پیش خودی نشان دهد.در ایـن نـمایش نظامی،وی از حمایت ایلات جنوب،از جمله ایلات کهگیلویه و بویر احمد برخوردار شده بود.تـنها«حـسین خـان بهمئی»-رئیس قسمتی از ایل بهمئی کهگیلویه-بود که از شیخ خزعل در برابر رضا خان حـمایت مـیکرد و بنا به نقل کسروی«دختر او زن یکی از پسران شیخ بود.»(3)
بدینگونه،رابطه ایـلات کـهگیلویه و بـویر احمد با رضا خان،پیش از پادشاهی و نمایان شدن ماهیت واقعی او،دوستانه و حاکی از رفاقت و حمایت بـوده اسـت.حتی دو تن از خوانین بویر احمد،به نامهای«سرتیپ خان»و«شکر اللّه خان»-کـه بـعدها از جـمله مخالفان رضا شاه گردیدند و سرانجام در سال 1313 اعدام شدند-از طرف رضا خان به ترتیب به هـژبر عـشایر و ضـرغام الدوله ملقب گردیدند.(4)
با این حال به محض تأیید پادشاهی رضا شـاه و شـروع اقدامات و سیاستهای وی،تعارض میان او و ایلات و عشایر،از جمله ایلات کهگیلویه و بویر احمد نمایان شد.در میان ایلات کـهگیلویه و بـویر احمد،ایل بویر احمد بنا به دلایل مختلف،در رأس مخالفان شاه قرار گـرفت.
تـکیهگاه اساسی رضا شاه بر ارتش بود و بـا کـمک هـمین ارتش توانست اقدامات و سیاستهای خویش را-قبل و بـعد از پادشـاهی-به مرحله اجرا درآورد.اغلب ایلات و عشایر که بنا به گفته ریچارد کاتم«تـا زمـانی که کسی کاری به کـارشان نـداشته،نسبت بـه دولت مـرکزی بـیتفاوت بودهاند»4(5)وقتی با رضا شاه درگـیر شـدند که زندگی و حیات خویش را در خطر دیدند.این «بی تفاوتی»بهمعنای بی اعـتنایی نـسبت به سرنوشت کشور نبود؛بلکه بـهمعنای عدم دخالت در امور داخـلی و دولتـ مرکزی بود.ریچارد کاتم در ادامـه مـیگوید:«باوجود این،قبایل و ایلات، نقشی مهم و حتی قاطع در ناسیونالیسم ایران داشتهاند.»(6)
اقدامات و سـیاستهای رضـا شاه،نه تنها او را در مقابل عـشایر قـرار داد،بـلکه توده مردم نـیز-در شـهر و روستا-نتوانستند با اقـدامات بـه ظاهر اصلاحی او کنار بیایند.دستور متحد الشکل کردن لباس و«گذاشتن کلاه پهلوی»و نیز عـدم اسـتفاده از«شال»؛واکنشهای بسیاری برانگیخت.به دسـتور شـاه«کلیه اتـباع ایـران»بـه جز چند استثنا،مـلزم به رعایت موارد فوق شدند.(7)«برای آنکه این عمل صورت قانونی پیدا نماید اشارهای بـه مـجلس شد که با تصویب طرحی بـه آن صـورت قـانونی بـدهند...»بـنابراین در 14 دیماه 1307«این طـرح...از طـرف نمایندگان مجلس پیشنهاد شد و به تصویب رسید.»(8)
به نظر میرسد عدم استفاده از شال،هم شامل روحـانیون مـیشد و هـم عشایر.بر طبق یک سنت مرسوم و مـسبوق،عـشایر کـمربندی بـه نـام«شـال»میبستند،و در طول سال که کوه و کمرهای بسیاری را در مینوردیدند،«کمر»خویش را با این شال،قرص و محکم نگه میداشتند.بدینگونه،عشایر حتی نمیتوانستند شال کمر خویش را سست نمایند،چـه برسد به اینکه لباس بومی خود را کنار بگذارند.بیتردید در اندیشه رضا شاه و طرفدارانش،ایلات و عشایر که در مجموعه قدرت دولت،نیروی گریز از مرکز محسوب میشدند،سزاوار برخورد و برانداختن بودند.اینها البته بـهانه بـود.چرا که برای عشایر،این مسئله لاینحل بود که چگونه لباس بومی و شال و قبای او،اسباب زحمت شاه مملکت و ارکان حکومت وی شده است.اوج شورش عشایر و درگیریهای خونین با نـظامیان رضـا شاه از سال 1307 آغاز و تا سال 1309 ادامه یافت.(9)با این حال اندیشه برخورد و سرکوب بویر احمدیها از مدتها پیش در ذهن رضا شاه و دولتیان او خلجان کـرده بـود.سردار اسعد،وزیر جنگ رضـا شـاه،در ضمن خاطرات«مرداد 1306»خویش مینویسد:«چندی قبل شاه به من فرمود باید یک اردو برود برای سرکوبی بویر احمد.عرض کردم امر کنید یک دسـته بـختیاری،یک دسته قشقایی بـا یـک دسته نظامی بروند.امر شد.اردو همین قسم حرکت کرد.»(10)به رغم خوشبینی و تعریف و تمجید«وزیر جنگ»از اقدامات نظامیان و وابستگان بختیاری و قشقایی خویش؛ایل بویر احمد به محض آزاد کردن«سرتیپ خـان»-یـکی از خوانین معروف بویر احمد-که در نزد نظامیان گروگان بود،با آنان درگیر شد.
جنگ«دورگ مدو»(-مدین)یا«دورگ دهنو»شروع شورش همگانی ایلات جنوب به شمار میآید.در این نبرد خونین،بـویر احـمدیها تلفات بـسیاری بر نظامیان وارد آوردند.(11)سال بعد(1308)قشقاییها که رئیسشان در تهران در بند بود،سرانجام از اعمال ظالمانه و غیر انسانی «سـروان عباس»به تنگ آمده دست به شورش عمومیزدند.«این افسر نـاشایسته و خـائن، تـوله سگهای خود را برای آنکه زبان بفهمند،با شیر زنهای نجیب ایلات[قشقایی]میپرورید و چند سالی نگذشت که این مـظالم طـاقتفرسا منجر به طغیان قشقاییها در[سال]1308 گردید.»(12)نظیر این اعمال در بویر احمد نیز اتـفاق افـتاده بـود.یک نظامی به نام«یاور اکرم»اسبی داشت که همواره«جوجه کباب»میخورد و در هر نـقطه ای که این مأمور نظامی اقامت میگزید،مردم محل موظف به تهیه خوراک اسـب او بودند.این نظامی مـغرور کـه با مهماننوازی بویر احمدیها روبهرو شده بود و اسبش نیز با«جوجه کباب»تیمار میشد؛بی شرمی را به اوج رسانیده با دیده بد به«ضعیفه»ها،نگاه میکرد.«میر غلام»سید جـنگجویی از سادات بویر احمد،که در یک«آبادی»ناظر این برخوردها بود با چند گلوله به زندگی سرگردپایان داد.(13)
علاوه بر این،نظامی دیگری به نام«حاجی خان ارمنی»که در حوزه ایلات ممسنی و اردکـان مـأمور بود و به دلیل تبعیت مردم از اوامرش دچار نوعی نخوت شده بود و به ناموس مردم نظر سوء داشت؛در یک رویارویی ونبرد تک به تک با میر غلام،از پا درآمد وبنابر مشهور،مـیر غـلام جهت عبرت سایرین، آلت تناسلی او را برید و بر درختی آویزان کرد.
به دنبال این حوادث،میر غلام،دارودستهای به هم زد که اغلب از ناراضیان وضع موجود بودند.«لهراست باطولی»که از تیره«دشـت مـوری»بویر احمد(14)به جرگه میر غلام پیوسته بود(15)،بعدها از او جدا شد و چنان آوازهای از خود به جا گذاشت که نام تمام جنگجویان جنوب را تحت الشعاع شهرت خود قرار داد.در واقع قـدرت رزمـی و جـنگی بویر احمدیها تا زمان قـتل او(نـیمه دوم خـرداد 1309)،مشهور و متکی به او بود و در تعدیل ظلم و ستم نظامیان و لجام گسیختگی خوانین مؤثر بود.وی آن گونه که محمد بهمن بیگی میگوید:«به صـورت یـک اسـطوره درآمد و بسیاری از مادران عشایر نامش را برای پسران خـود بـرگزیدند.[او]رستم دستان بود،فقط با این تفاوت که افسانه و داستان نبود.»(16)طغیانهای فردی،که غالبا از آن به«یاغیگری»اسـم بـرده مـیشد،دلایل متعددی داشت.یکی از مهمترین آن،عدم تحمل ظلم و ستم بـود.این ظلم و ستم فقط از ناحیه نظامیان نبود.گاه خوانین ایل و یا بزرگان دیگر با عملی ستمگرانه موجب طـغیان فـرد مـیگشتند و او را آواره کوه و بیابان مینمودند.فرد یاغی با به دست آوردن اسلحه به انـتقامگیری مـیپرداخت.وقتی حاکمان محلی از پس او برنمیآمدند،نظامیان وارد عمل میشدند.غالبا تعقیب کنندگان توفیقی نمییافتند.با این هـمه،گـه گـاه هم دستی حاکم محلی با حاکمان نظامی،منجر به دستگیری یاغی مـیشد و سـرانجام،وی زنـدانی و اعدام میگردید، نمونه آن«میر مذکور»یکی دیگر از جنگجویان محلی بود که با توطئه چـینی خـان و نـظامیان، دستگیر و در نهایت اعدام شد.(17)
میر مذکور،پسر«میر عباس شاه قاسمی»واز خویشان میر غـلام بـه همراه پدر پیر و جنگجویش،و نیز برادرانی دلیر؛سالها نظامیان رضا شاه را در روستاهای اطراف اردکـان فـارس، زمـینگیر کرده به هزیمت واداشته بود.قلاع متعدد این پدر و پسران،از لحاظ استحکام و تسخیر ناپذیری،یـادآور قـلاع اسماعیلیان در الموت بود.با این همه،نظامیان بسیاری با تجهیزات کامل-به خـصوص تـوپخانه و مـسلسل-قلاع آنان را تسخیر و ویران کردند.(18)
طغیانهای فردی و قیامهای عمومی ایلات،از جمله ایل بویر احمدی دلایـل مـتعدد داشت.این دلایل،علاوه بر ظلم و تعدی نظامیان حکومت و حکام محلی و فـشارهای مـالیاتی دولت و اعـدامهای ستمگرانه و بیدلیل؛به گفته«ایوانف»«سیاست خشن دولت در مورد خلع سلاح و اسکان اجباری»نیز مزید بـر عـلت بـود«که باعث تلف شدن بسیاری از دامهای[عشایری] میشد.»(19)در واقع خواستههای عشایر قیام کـننده جـنوب،همان دلایل و اسباب قیام آنان بوده است.توقف خلع سلاح،لغو حکومت نظامی و برچیده شدن فـرمانداریهای نـظامی،استقلال عشایر،کاهش میزان مالیات،حذف خدمت اجباری،عدم پوشیدن لباس بـه شـیوه اروپایی- بویژه کلاه پهلوی-از جمله این اسـباب بـود.(20)
افـزون بر این،بویر احمدیها،با نامهای کـه در اواسـط درگیری،به امیر لشکر شیبانی نگاشتند، خواستههایی را مطرح کرده بودند؛در واقع،گوشهای از عـوامل و اسـباب مبارزه و مقاومت خویش،علیه حـکومت مـرکزی را اعلان داشـته بـودند:1-عـمل خلع سلاح را کلانتران،بدون دخالت نـظامیان انـجام دهند.2-تعداد معدودی اسلحه،به آنان داده شود،تا برای حفظ خود از آنـ اسـتفاده نمایند.3-پاسگاههای امنیه و مراکز نظامی در مـناطق عشایر نشین مستقر نـشوند.4- دولت،عـشایر را از استعمال کلاه پهلوی و اجتناب از پوشـیدن لبـاس محلی،معاف دارد.5- همچنین،دولت،عشایر محل را،به دلیل خسارتهایی که بر آنها وارد شده اسـت،تـا پنج سال از پرداخت مالیات مـعاف دارد.
غـالبا دولت بـرای سرکوبی ایلات،از جـمله ایـل بویر احمد؛به یـک شـیوه تبلیغاتی دروغین متوسل میشد.آنان،در افواه شایع میکردند که ایلات و عشایر،تحتتأثیر بیگانگان-بـویژه انـگلیس و آلمان-علیه دولت قیام و شورش مینمایند.21
امـیر لشـکر شیبانی،بـعدها اذعـان کـرد،که او به دلیل«فـریب»خوردن از«این سوادکوهی نابه کار»22-رضا شاه-که عنوان میکرد بویر احمدیها«در اثر تحریکات عـمال بـیگانه(تلویحا انگلستان)افکار ملوک الطوایفی در سـر»دارنـد؛دسـت بـه ایـن لشکرکشی زد.زیرا«او در آنـ اردوکـشی خود را با یک سیاست خانه برانداز بیگانه در جنگ میپنداشت.»23به رغم این تبلیغات حکومت،اندکی بـعد،بـرای شـیبانی مشخص شد که اردوکشی وی«به قصد ریـشه کـن» کـردن مـردم مـحلی بـه دستور«کمپانی نفت»[انگلیس]و به منظور مساعدت به صندوق مالی آن مؤسسه صورت گرفت.»24
«منوچهر ریاحی»خواهرزاده شیبانی،که در برلن تحصیل میکرد و داییاش نیز پس از خروج از ایران،مـدتی در آنجا ساکن شده بود؛بیان میکند که:«حبیب اللّه خان[شیبانی]اعتقاد داشت که یاغیگری ایلات فارس علیه حکومت مرکزی،چیزی جز طغیان آنها علیه ظلم و بیدادگری مأمورین دولت و به خصوص فرماندهان و حکام نـظامی در مـناطق ایلنشین نبود.»25
از اینرو میتوان عوامل و اسباب قیام عشایر جنوب-بویژه ایل بویر احمد-را به مسائل داخلی مملکت و اوضاع نابسامان آن مرتبط دانست؛که هیچ ارتباطی با بیگانگان نداشته است. بـه عـلاوه،با مطالعه درگیریها و مذاکرات و مکاتبات طرفین؛به نظر میرسد نقش و تأثیر بیگانگان و عوامل خارجی،در سرکوب خشن و خونین عشایر بویر احمد؛و تحریک و تهییج حـکومت مـرکزی،بسیار مؤثر بوده است.
نـگاهی گـذرا به سیاست عشایری رضا شاه،که تحتتأثیر بیگانگان-بویژه انگلیس و تا حدودی ترکیه و کمال آتاتورک-،در زمینهای مختلف سیاسی،اقتصادی،اجتماعی و فرهنگی؛در کـشور تـغییر و تحولاتی ایجاد نمود؛ایـلات و عـشایر را نیز مشمول سیاستهای غلط خویش قرار داد.او که درک درستی از جوامع شهری،روستایی و عشایری نداشت؛به دلیل عدم شناخت از جامعه سنتی ایلی و عشایری دست به کارهایی زد.از جمله:اسکان اجباری(یکجا نشینی)،تـعویض سـیاه چادر، خلع سلاح عمومی،تعویض لباس سنتی عشایر،تبعید اجباری و غیره.»26
با این سیاست،رضا شاه سعی در تخت قاپو کردن عشایر،فروپاشیدن نظام ایلی و زدودن فرهنگ سنتی آنها داشت.بـه اجـرا گذاردن ایـن نیات،البته نیازمند فشار و شدت عمل لازم بود؛ بدین جهت مأمورین دولتی به نامهای مختلف،از جمله امنیه،دسـت به کار شده در مناطق عشایری خیمه زدند.آنها از هر کاری فـرو گـذار نـبودند؛اخاذی از مردم و گرفتن مالیاتهای سنگین و کمرشکن،ظلم و ستم بی حد و حصر و در یک کلام تجاوز به همه حـقوق فـردی و اجتماعی مردم.سکندر امان اللهی مینویسد:
ناخشنودی عشایر نه تنها به خاطر اخـاذی مـأمورین دولت مـرکزی،بلکه به جهت ظلم و ستمهای فراوان و پایمال شدن حقوق فردی و اجتماعی عشایر به وسیله نـظامیان و سایر مأمورین دولتی بوده است.مأمورین نظامی خود را مالک جان و مال و ناموس عـشایر میدانستند و خودسرانه تصمیمات خـود را اجـرا میکردند...27
یکی از مواردی که عموم مردم(شهری و روستایی،روحانی و غیر روحانی و...)نسبت به آن حساس بودند-علاوه بر کشف حجاب-پوشیدن«کلاه پهلوی»بود.این کلاه که استوانهای شکل و دارای لبه پارچـهای یا چرمی بود؛برای عموم مردم عادی و طبقات مختلف اجباری شد.28برای به اجرا گذاردن آن،قانونی در جلسه 14 مورخ 4 دیماه 1307 مجلس وقت به تصویب رسید.
بنابراین،مأمورین دولتی با فشار تمام،مـردم کـشور را به پوشیدن آن مجبور میکردند.در مقابل،مردم مقاومت کرده نارضایتی خویش را اعلام میداشتند.«چه بسیار اشخاصی که پس از تصویب این قانون دیگر به سر کسب و کار خود نرفته و خانهنشین شـدند.»29
ایـن عمل که در مدارس هم نمود دیگری یافت،در داستان«شلوارهای وصلهدار»،نوشته «رسول پرویزی»با تمسخر بیان شده است.30
بدین ترتیب سیاست خشن رضا شاه همه عشایر ایران را به شـورش و قـیام واداشت،بهطوری که مجبور شدند برای احقاق حق خویش تا پای جان بجنگند. «ایوانف»،محقق روسی به خوبی اوضاع و احوال عشایر ایران و برخوردهایشان را با حکومت رضا شاه ترسیم کـرده اسـت:
...عـشایر علیه سیاست خشن دولت در مورد خـلع سـلاح و اسـکان اجباری که باعث مرگ و میر بسیاری از دامهای آنان میشد،دست به قیام زدند.در نواحی ییلاق و قشلاق عشایر،حکومت نظامی اعلام شـد و مـأموران دولتـی با زور و قلدری در آن نواحی حکومت میکردند و به اذیت و آزار عـشایر مـیپرداختند.اجرای چنین سیاستی باعث مخالفت ایلات و عشایر نسبت به رضا شاه گردید و از سال 1925 تا اوایل دهه سوم پی در پی قیامهای عـشایری بـه وقـوع میپیوست...در سالیها 1924 الی 1926 قیام ترکمنها و کردها در نواحی شرقی سواحل بحر خـزر شروع شد. در سالهای 1925 الی 1928 قیامهای بلوچها در بلوچستان ایران بهطور لاینقطع ادامه داشت. در سالهای 1927 الی 1928 عربها در خوزستان و لرها در لرستان دست بـه قـیام زدنـد.از اواخر سال 1927 عشایر جنوب ایران یعنی عشایر دشتستان و تنگستان...دست بـه قـیام مسلحانه زدند.
سپس عشایر ممسنی و بویر احمد نیز علیه رضا شاه طغیان کردند...عشایر قیام کـننده خـواستار لغـو حکومت نظامی و فرمانداری نظامی در آن نواحی و استقلال و خودمختاری عشایر...بودند.قیام کـنندگان طـلب مـیکردند که خلع سلاح اجباری عشایر متوقف گردد،از میزان مالیات کاسته شود و خدمات اجباری در مـیان عـشایر لغـو گردد،آنها همچنین با لباس پوشیدن به طرز اروپایی به خصوص«کلاه پهلوی»کـه بـه وسیله رضا شاه حکم شده بود مخالفت میکردند.31
علاوه بر موارد فوق،تـحریکات عـمال بـیگانه-بویژه انگلستان-و تسلط آنان بر رضا شاه،که سعی میکردند به وسیله او نیروهای مـزاحم سـلطه خویش را نباود و ریشهکن نمایند،نیز از عوامل مؤثر به شمار میرود.
در کتاب کهنه سـرباز،نـویسنده بـه نقل از«سرهنگ امینی»،پرده از سرّی برمیدارد که به خوبی نقش عمال انگلیسی را در قلع و قمع بویر احـمدیها بـازگو میکند.وی درباره قلع و قمع «لرهای لرستان»و«بویر احمدیها»مینویسد:
...هردو اردوکشی بـه قـصد«ریـشهکن»کردن مردم محلی به دستور«کمپانی نفت»و به منظور مساعدت به صندوق مالی آن مؤسسه صـورت مـیگرفت.در لرسـتان،سپهبد امیر احمدی... لرها را واقعا«قلع و قمع»کرد...شیبانی از زد و خوردهای داخلی مـتنفر بـود...ولی چون در دستورالعمل کلی که به او داده بودند علت اردوکشی،جلوگیری از شرارت و یاغیگری افراد لر «بویر احمد»ذکر شـده بـود که در اثر«تحریکات عمال بیگانه»(تلویحا انگلستان)افکار ملوک الطوایفی در سر مـیپروراندند،او در آن اردوکـشی خودر ا با یک سیاست خانه برانداز بـیگانه در جـنگ مـیپنداشت...در خاتمه اردوکشی[شیبانی]روی حسن نیت،با پارهای از رؤسـای ایـلات و ایل بیگیها و کدخدایان بویر احمد تماس گرفت،تا با استدلال و منطق آنها را از رویـه فـریب کارانه بیگانگان...پرهیز دهد...[آنـها]در بـدو امر از گـفتگو امـساک داشـتند ولی بزودی متوجه شدند سرتیپ[شیبانی]حسن نـیت دارد و مـنظورش کمک و مساعدت به افراد ایل است که در نظر نامبرده«گمراه»وانمود شـده بـودند.آن وقت آنها با کمال حـوصله در صدد برآمدند سرتیپ را روشـن کـنند که حقیقت غیراز آن است کـه بـه او تلقین شده بود و بالاخره موفق شدند به او بفهمانند آنکه در واقع فریب خورده«او»اسـت،نـه«آنها».نامبردگان با بیانات مـفصل خـود سـرتیپ را متوجه کردند هـرگز تـماس بین آنها و بیگانگان بـر پایـه افکار ملوک الطوایفی به عمل نیامده بود،مگر تماس با اولیای شرکت نفت بـرای مـطالعه حقوقی که استحقاق آن را دارند و از آنها مـضایقه مـیشود...[آنها]معقولانه تـوضیح دادنـد کـه اساس مطلب بر پایـه تبعیضی است که کمپانی نفت بین بویر احمدیها و لرهای لرستان از یک طرف و بختیاریها و طوایف عـرب (زیـر نظر خانواده خزعل به نام شـیخ مـحمره)از طـرف دیـگر قـایل شده است.کـمپانی نـفت از شروع فوران نفت به رؤسای بختیاری و طوایف عرب مقرری سالیانه پرداخت کرده و میکند... [اما]کمپانی با عـناد تـمام از پرداخـت چنین مقرری به ایل بویر احمد(و لرهـای لرسـتان)خـودداری مـیکند،و حـال آنـکه سرزمینهای وسیعی را که از قرنها پیش متعلق به این طوایف بوده و برای قشلاق از آن استفاده میکردند،بدون پرداخت دیناری ضبط کرده و برای تأسیسات و لولهکشیها مورد استفاده قرار داده است.ایـن لولهکشیها اغلب اراضی وسیع«علف چر»را قطع کرده و مناطق وسیعی را برای حشم داری غیرقابل استفاده ساخته است یعنی اساس اقتصاد ایلی را... کاملا مختل کرده است و فقر عمومی را باعث شده...سرتیپ شـیبانی مـطالب تازهای به گوشش رسید که قبلا تصورش را هم نمیکرد...او از کدخدایان پرسید آیا مدارکی در تأیید اظهارات خود در اختیار دارند و میتوانند آنها را ارائه دهند؟[گفتند بله،و یکی از آنها به نام]خدا کرم... داوطلب شد سـه روزه مـدارک را در اختیار بگذارد.نامبرده با اجازه،از اردو خارج شد و در رأس روز سوم برگشت و همراه خود مدارکی آورد که آنها را به رؤیت سرتیپ شیبانی رساند...برای سرتیپ شـیبانی پس از مـلاحظه آنها کمترین تردید باقی نـماند کـه دولت فریبش داده بود و حقیقت...همانطور بود که بویر احمدیها میگفتند...او فهمید این همه سرباز بی گناه که در حیطه فرماندهی او در اردوکشی علیه بویر احمدیها کشته شـدند و آن هـمه افراد رشید بویر احـمدی کـه به دست سربازان نابود شدند،برخلاف آنچه تصور میکرد،نه برای جلوگیری از تحریکات بیگانگان،بلکه برای مساعدت به صندوق شرکت نفت[انگلیس]بود...32
بر طبق این قراین و دلایل به خوبی مشخص مـیشود کـه به چه علت عشایر و بویژه بویر احمدیها قیام کرده و در«نبردی نابرابر»با دولت خشن رضا شاه و نظامیان خودسر او وارد شدند.
آغاز یورش
در پنجم تیرماه 1309،«مستر جکس»انگلیسی،درباره حمله بویر احمدیها بـه بـرخی از اتباع انـگلیسی در نزدیکی گچساران،نامهای به دولت ایران نوشت.تیمور تاش وزیر دربار رضا شاه در 7 تیر 1309 و در جواب مراسله وی نوشت:
مـیستر جکس عزیزم...خبر شرارت عده[ای]از بویر احمدی[ها]در حدود گچ پوکاک قـبل از وصـول مـراسله شریفه رسیده بود.اشرار مزبور برای جلب توجه خود مبادرت به این عمل نموده و خواستند که قـوای خـود را مهم جلوه بدهند که شاید در شرایط خلع سلاح آنها تسهیالتی حاصل شود.در هـرحال اوامـر مـقتضیه در سرکوبی آنها صادر شده است.33 این«اوامر مقتضیه»،در«حکم عملیاتی»ذیل براساس منابع نظامی،چـنین نمایان شده است:
حکم عملیاتی در تعرض به بویر احمد...
الف-مأموریت قلع و قـمع اشرار بویر احمد عـلیا و سـفلی و پاک کردن مناطق مزبور از وجود اخلالگران که به شرارت مشغول و به وسیله تفنگچیان خودشان موجب ناامنی در صفحات فارس شدهاند.
ب-واحدهای جنگی
1-هنگ پیاده پهلوی از لشکر 1 مرکز به فرماندهی سرهنگ ابراهیم زند[تقویت شـده با]یک گروهان مسلسل سنگین.
2-هنگ پیاده نادری از لشکر 2 مرکز به فرماندهی سرهنگ احمد معینی[تقویت شده با]یک گروهان مسلسل سنگین.
3-هنگ پیاده رضاپور از لشکر 1 مرکز به فرماندهی سرهنگ طهماسبی[تقویت شده با]یک گـروهان مـسلسل سنگین.
4-یک گردان سوار از هنگ سوار فاتح به فرماندهی سرگرد حسین فاتح...
پ-واحدهای حمایتی(پشتیبانی)
1-یک هنگ توپخانه کوهستانی از لشکر 1 مرکز(چهار آتشبار هر آتشبار چهار عراده توپ).
2-یک گـردان چـریک از افراد قشقایی.
3-چهار فروند طیاره(هواپیما)،بمب افکن-دو دستگاه زرهپوش که فقط تا اردکان واحد جلودار را پشتیبانی خواهد کرد.
4-یک واحد مهندسی
ت-قوای ذخیره و احتیاط
تیپ شیراز با کـلیه عـوامل-هنگ آهن از لشکر 2 مرکز.
ث-تدارکات
1-آشپزخانه و لوازم طبخ-خوار بار و آذوقه اردو و علیق دواب به وسیله پانصد و پنجاه قاطر کرایه حمل خواهد شد...34
بدینگونه«پس از صدور حکم عملیاتی به طرح و انشاء آن زمـان،فـرمان حـرکت صادر گردید و نیرو به طـرف اردکـان آهـنگ عزیمت نمود و در اردکان فرمانده نیرو برای یک هفته فرمان توقف صادر نمود.»35
به نظر میرسد این لشکرکشی گسترده،که در آن«طـول سـتون در حـدود 24 کیلو متر بود و [هشت]8 ساعت مسافرت بین سـرستون و انـتهای آن بود»؛36برای نابودی و فنای کامل یک ایل به حرکت درآمده بود.این نکته،علاوه بر اینکه در منابع و مدارک نـظامی مـستتر اسـت؛به صراحت توسط امیر لشکر شیبانی در جلسه دادگاه خویش-پس از شـکست در تنگ تامرادی- اعلان شده است.وی بیان کرده که:«راجع به اعمال قوه قهریه و خودداری از مذاکره با سـران بـویر احـمدی چندین دستور تلگرافی ارائه شد که طی آنها تأکید در قلع و قمع آنـها شـده بود...»(37)
لشکر اعزامی براساس تقسیمبندی قشون نظامی و حکم عمومی 14 دیماه 1300،شامل «ده هزار نفر»بوده است.(38)
سـردار اسـعد بـختیاری،وزیر جنگ رضا شاه،در خاطرات خود از نبرد تنگ تامرادی،مطالب غیرقابلاعتمادی نـقل مـیکند.وی بـا تجاهل نسبت به این واقعه مینویسد:
اول شهریور وزارت جنگ بودم.تلفن صدا کرد از قصر سـعد آبـاد.احـضار شدم.فوری حرکت کردم.ظهر رسیدم سعد آباد.حضور شاه رفتم...شاه خیلی مـتغیر بـودند.فرمودند شیبانی امیر لشکر چند روز است با چهار هزار قشون برای تنبیه حـضرات بـویر احـمدی از شیراز حرکت کرده است.در تمام نقاط طرف حمله شبانه حضرات بویر احمدی واقع شـدند.خـیلی از قشون کشته و زخمی شدند.قدری کار مشکل شده است...(39)
گفتههای وزیر جنگ،صـرفا بـرای بـی اهمیت جلوه دادن این حادثه بیان شده است.بنابراین، رقم«چهار هزار»نفر،درست نیست.در هـرحال،ایـن لشکر در 4 تیرماه 1309،با تجهیزات کامل،از شیراز به سمت اردکان به راه میافتد و روز 17 تـیرماه وارد اردکـان مـیشود.(40)پیش از این«هنگ نادری»،در اردکان مستقر شده بود.بویر احمدیها که از این لشکرکشی بی سـابقه آگـاه شـده بودند،در جلسه شورای سران و بزرگان خویش به اتفاق تصویب نمودند که بـا تـمام وجود به مقابله و مقاومت برخیزند.بدین ترتیب مردان از تمام طوایف و تیرهها گرد آمدند و برای مبارزه روانـه اردکـان شدند.
1-درگیری در قریه سنگر
روستای«سنگر»در حد فاصل شیراز به اردکان واقـع شـده است.به گفته فولاد وند،نخستین درگـیری بـویر احـمدیها و نظامیان-که نخستین برخورد دو گروه به شـمار مـیآید-در همین نقطه اتفاق افتاده است.
اولین دسته نظامی که وارد اردکان شد؛هنگ نـادری بـود،که تازه از عملیات سرکوبی لرهـا در لرسـتان برگشته بـود.آنـها دسـتور یافته بودند«با صورت بندی گـردان بـه گردان به صوب مأموریت عزیمت[نموده]و در سرنوشت شوم و دردناکی که نصیب نیروی فـارس مـیگردد سهیم و شریک»شوند.(41)پس از یک هفته اقـامت در اردکان،فرمانده هنگ مـزبور،از سـتاد نیروی مستقردر فارس«تقاضا مـینمایند یـک اسواران سوار برای انجام عمل اکتشاف درباره دشمنی که افراد آن اکثرا در اطراف اردکـان بـه چشم میخوردند و نیز تهیه خـواربار از دهـات اطـراف و برقراری ارتباط زمـینی بـا شیراز به اردکان اعـزام گـردد.»(42)
سپس از طرف فرمانده نیرو،«سروان آشوبی»مأموریت یافت اسواران نظامی 170 نفری را با خوار بـار و دیـگر لوازم موردنیاز اردو-نظیر مهمات و سلاح-بـه نـیروی مستقر در اردکـان بـرساند.ایـن دسته شب را در ده«سنگر»اتـراق نمود.طبق اطلاع قبلی،بویر احمدیها از حرکت خط سیر آنها مطلع بودند و برای آسیب رسـاندن بـه آنان دست به کار شدند.
«کـی لهـراسب»فـرمانده بـویر احـمدیها،با یک گـروه انـدک،برای بستن راه به روی نظامیان، وارد عمل شد و اولین درگیری با آنها به وقوع پیوست.فولادوند مینویسد:«سـاعت هـشت صـبح همینکه اسواران به پانصد قدمی مخفیگاه اشـرار رسـید اولیـن گـلوله از تـفنگ لهـراسب به صدا درآمد و به دنبال آن ستوان دوم افشار که در جلوی سربازان جمعی خویش در حرکت بود آماج تیر قرار گرفت و از اسب به زیر آمد.»(43)پس از«تیر خوردن سـتوان افشار،دوازده سرباز نیز در همان شلیک نخستین مورد اصابت گلوله قرار گرفتند و جان سپردند.»(44)
در این درگیری که یک ساعت و نیم طول کشید بیش از 35 نفر نظامی کشته و زخمی شدند(45) و غنایمی نیز بـه دسـت بویر احمدیها افتاد.از آن طرف چون«خبر فاجعهای که متوجه اسواران گردید به مرکز نیروی جنوب و اردکان رسید و با آمدن وسایل حملونقل موتوری...زخمیها را به شیراز منتقل کردند و در بیمارستان نـظامی...بـستری نمودند،سروان آشوبی...با بقیه اسواران به راه خویش ادامه داد و روز بعد خود را به فرمانده هنگ نادری در اردکان معرفی نمود...»(46)
این درگیری،در دیگر مـنابع نـظامی و دولتی ذکر نشده و در منابع مـحلی و مـنقولات شفاهی نیز کمتر ذکر شده است.تنها یک منبع محلی،به نقل از یک جنگجوی بویر احمدی،که خود شاهد عینی و حاضر در صحنه بوده-بـهطور مـختصر-به واقعه اشاره کـرده اسـت.(47)
2-شبیخون اردکان
مدتی بعد از استقرار هنگ نادری در اردکان،بقیه هنگهای عملیاتی،به صورت متناوب و پراکنده،به آنان ملحق شدند.بدینگونه،اردوگاه عظیمی تشکیل شد.«سرلشکر شیبانی نیز با ستاد نـیرو در ضـلع غربی اردوگاه مستقر گردیدند.»(48)در طرف مقابل،جنگجویان بویر احمدی،که اکنون فرسنگها از منطقه مسکونی خویش فاصله گرفته و به استقبال نظامیان رفته بودند؛متحد و مصمم،در تل و تپههای اطراف اردکان موضع گـرفته مـهیای نبرد شـدند. برای جلوگیری از خشونت و خونریزی،برخی روحانیان به وساطت پرداختند.به گفته کاوه بیات«سه تن از روحانیون مـحلی[اردکان]به نامهای میرزا ابو الحسن خان،امام جمعه اردکان، سید محمد عـلی مـعین الاسـلام اردکانی و سید عطاء الله انوار،برادرزاده سید یعقوب انوار،نزد شیبانی رفتند تا بلکه با وساطت آنها کـار بـه مسالمت بگذرد.ولی ظاهرا نه عشایر دل به این وساطت دادند و نه مقامات[دولتی].لذا تلاش آنـها بـه جـایی نرسید.»(49)
فولادوند نیز میگوید که سرلشکر شیبانی،عدهای از«سادات سالخورده اهل مسجد و منبر» را فرا خـواند و آنان را نزد بویر احمدیها فرستاد،تا تسلیم شوند.این عده«پس از شنیدن بیانات فـرمانده نیرو در ظاهر خودشان را مـوافق و طـرفدار دولت و ارتش نشان دادند و به مقر سران یاغی بویر احمد عزیمت نمودند و پیامهای سرلشکر شیبانی را با آنها در میان گذاردند و جوابهایی که حاکی از عدم تسلیم بود شنیدند.»(50)
به نوشته فولادوند،سادات پیام رسـان نتیجه گفتگوها و پاسخهای بویر احمدیها«را اینطور بیان کردند:حضرات[بویر احمدی]عرض کردند به این سرعت و به این ترتیب(قشون کشی)و در یک مدت کوتاه نمیتوان افراد ایل بزرگ بویر احمد علیا و سفلی و مـمسنی را حـاضر به تسلیم اسلحه نمود!این کار ملایمت و مدت لازم دارد زیرا یک تفنگ و یک قطار فشنگ که سالهای سال است عشایر بدان معتاد و علاقهمند شدهاند مانند یک زن و فرزند بر ایشان عزیز اسـت و ایـن آلت دوست داشتنی را که نشان غیرت و مردانگی و به منزله ناموس آنها است چگونه میتوان یک دفعه از آنها جدا کرد؟»(51)
فولادوند همچنین میگوید:«کی لهراسب»فرمانده جنگی بویر احمدیها،به سادات چـنین گـفته است:«ما اسلحه به دست گرفتیم تا عمامه یادگار جدتان را از شما نگیرند و کلاه پهلوی سرتان بگذارند و آن وقت مجبور شوید گدایی کنید.»(52)
فولادوند که«بدبینانه»به نقش میانجیگری و وساطت«سـادات»نـگریسته اسـت؛از زبان فرمانده نیرو مینویسد:«پس از رفـتن سـادات،سـرلشکر شیبانی افسران ستاد را مخاطب قرار داده و میگوید:مثل اینکه خود این آقایان هم به هرج و مرج و بقای یاغیان بیمیل نیستند و رؤسای اردکـان سـتاد نـیرو نیز این نظر را تأیید کردند.»(53)
این نویسنده نـظامی،بـا ذکر مطالبی از ارتشبد آریانا در کتاب تاریخچه عملیات نظامی جنوب -درباره قیام عشایر جنوب در سالهای 1341 و 1342 و جنگ مشهور گجستان-و با مـقایسه هـردو واقـعه و نقش روحانیون،چنین نتیجه میگیرد که:«این بود دورنمایی از تـحریکات مخرب بعضی روحانیون که هم در سال[1309]در زمان سرلشکر شیبانی و هم در عملیات نظامی فارس به سال 1342 به فرماندهی تـیمسار ارتـشبد آریـانا که موجب طغیانها و کشت و کشتار فراوان گردید.»(54)
در نتیجه،چون طرفین شـرایط یـکدیگر را نپذیرفتند،جنگ اجتنابناپذیر شد و قبل از شبیخون اصلی بویر احمدیها،درگیریهای مختصر و پراکندهای در اطراف اردوگاه انجام گـرفت. امـا ایـن تحریکات تنها برای سنجش میزان توان رزمی دشمن و راههای نفوذ به اردوگـاه آنـان بـود. «از تاریخی که قوای اصلی در اردکان متمرکز گردید و سرلشکر شیبانی با سادات وارد مذاکره شد هـرچند شـب یـک بار از جانب اشرار دستبردهای کوچک به بعضی پاسگاهها زده میشد لکن با مقاومت مؤثر سـربازان مـستقر در ارتفاعات روبهرو میگردید.»(55)اما شبیخون اصلی بویر احمدیها،که به گفته فولادوند«یـک شـب خـونین[را]به وجود آورد»باید شب قبل از حرکت نظامیان به سمت بویر احمد،انجام شده باشد.فـولادوند،عـلت این تصمیم بویر احمدیها را «قوی بودن عوامل اطلاعاتی یاغیان و هوشیاری آنها»ذکر مـیکند«کـه از هـمه فعالیتها و تصمیمات نیرو مطلع بوده[و]بدین لحاظ در فرصتهای مناسب به دستبردهای مؤثر مبادرت میکردند و قدرت رزمـی و سـرسختی خویش را نشان میدادند.»(56)
سرانجام بویر احمدیها،با نقشهای مشخص،در ساعت 12 شب،در جـهتهای مـختلف اردوگـاه،هجوم و پیشروی خویش را آغاز کردند.دیدهبانهای پاسگاههای غربی،شرقی و شمالی اردوگاه،هم زمان از حرکت اشـباح-کـه احـتمالا افراد دشمن هستند-خبر دادند.به دنبال دریافت این گزارشها،هرکدام از هـنگها،آمـاده دفاع و پدافند شدند.به دستور افسران رده بالا، درجهداران حامل نور افکن چند گلوله شلیک کردند.در زیـر نـور،مهاجمان بویر احمدی،دیده شدند و بنابراین جنگ در قاصله 300 متری آغاز شد.در مـیان آتـش سنگینی که بیشتر از جانل نظامیان بود،مـهاجمان بـویر احـمدی به پیشروی خویش ادامه میدادند.نظامیان،بـر اثـر«هیجان و شتابزدگی»توأم با«ترس و وحشت»،اقدام به تیراندازی کردند،که چندان مـؤثر نـمیافتاد. بنابراین«دستور تیراندازی مسلسل از طـرف مـسئولان امر داده شـد تـا بـلکه در اثر شدت و برتری آتش مداوم دشـمن از پیـشروی به طرف سنگرها باز بماند اما اشرار نیز کهنهکار و جنگ دیده بـودند و...مـیدانستند که در مسافت 300 متری ارتفاعات زیر سـلطه سربازان در زاویه ایمنی قـرار دارنـد و تمام تیرهای مسلسل از بالای سـر آنـها خواهد گذشت و بدین لحاظ بدون بیم و هراس از آتش مداوم مسلسلها به سرعت پیـشروی خـویش افزودند.»(57)
اما علت اصلی پیـشروی گـستاخانه بـویر احمدیها اطلاع از«زاویـه ایـمنی»ایجاد شده نبود؛بـلکه دلیـل اصلی،همان شجاعت ذاتی آنان بوده است.
در قسمت غربی اردوگاه،تعدادی از بویر احمدیها،بـه سـنگرهای نظامیان رخنه کرده جنگی تن بـه تـن درگرفت.سـربازان بـربری نـسب خراسانی،از هنگ پیاده نـادری،با خنجرهای خویش به مقابله برخاستند و به علت تجربه و کارایی،موفق شدند.در همین یورش شـبانه،فـرمانده گروهان مأمور ارتفاعات غربی-حسین فـرخار-نـیز هـدف تـیر قـرار گرفته و به شـدت مـجروح شد.
جمعی از بویر احمدیها،به همراهی«لهراسب»،به قلب ستون نظامی یورش بردند و آنان نیز هـر دو جـناح خـویش را به زیر رگبار گلوله گرفتند.عدهای دیـگر از بـویر احـمدیها،بـه سـمت سـتاد نیرو یورش بردند«و آتش شدیدی به روی چادرها گشودند.»آنها«ضمن یورش به طرف مقر ستاد نیرو با فریاد و ایجاد سر و صدا به لهجه لری شعار میدادند؛بزنید،بـکشید،نترسید،اینها برای جان و مال و ناموس ما آمدهاند.»(58)
با فشار مهاجمان،نظامیان به هزیمت افتادند؛اما مقاومت همگانی اردوگاه و روشنایی هوا، موجب عقبنشینی بویر احمدیها گردید.در این رزم شبانه،بویر احـمدیها مـتهورانه جنگیدند.از جمله یک بویر احمدی،به نام«نصیب اللّه جلیل»با جسارت خود را به سنگر گروهی از نظامیان رساند و تفنگ یکی از تیر اندازان نظامی را به چنگ آورد.
براساس نوشته«سرگرد پیشداد»،تـعداد تـلفات نظامیان در این درگیری«در حدود 30 نفر سرباز و یک افسر کشته و دو افسر زخمی به اضافه 25 نفر افراد زخمی بود.»(59)
منابع محلی نیز تلفات بویر احـمدیها را مـتفاوت نوشتهاند.مؤلف کتاب بویر احـمد در گـذرگاه تاریخ به«9 نفر»اشاره میکند.(60)اما نویسنده کتاب تاریخ اجتماعی کوه گیلویه و بویر احمد- بدون ذکر منبع-بیان میکند:«در این نبرد بیش از یک صـد نـفر از نیروهای دولتی...و از بویر احـمدیها هـم 17 نفر...کشته شدند.»(61)
3-نبرد سنگ و منگ
در شمال شرقی شهر یاسوج و به فاصله چند کیلو متری آن،منطقه کوهستانی و سخت گذر «سنگ و منگ»واقع شده است.در این نقطه کوهستانی،یکی از شدیدترین جـنگهای عـشایر بویر احمد با لشکریان رضا شاه-قبل از جنگ اصلی در تنگ تامرادی-اتفاق افتاده است.
بویر احمدیها،پس از شبیخون اردکان،عقبنشینی کردند تا بتوانند دشمن زخم خورده و عصبی را به مناطق کوهستانی و صـعب العـبور بکشانند.در خـط سیر اردکان به یاسوج، درگیریهای پراکنده و مختصری میان نظامیان و بویر احمدیها رخ داده است.در این جنگ و گریزها،بویر احـمدیها،تلفات و صدماتی بر نظامیان وارد آوردند؛اما این اقدام آنان تأثیری در پیـشروی نـظامی نـداشت.لشکر ده هزار نفری،با سلاحهای پیشرفته و مدرن و با توپخانه و مسلسل،در برابر جنگجویانی که برخی از آنان فقط سـلاح سـرد همراه داشتند-به رغم تلفات زیاد و لحظه به لحظه-دست به عقبنشینی نـزدند.امـا بـویر احمدیها،دهها کیلو متر عقب نشستند و در معبری کوهستانی و جنگلی،آماده مقاومت و مبارزه شدند.نبرد سـنگ و منگ،که دو روز و یک شب و به شدت ادامه یافت؛برای هردو طرف سنگین و سـخت بود.بویر احمدیها،بـه دلیـل موقعیت مناسب دفاعی و پناهگاها و سنگرهای ایمن،تلفات کمتری دادند.در روز و شب اول،مقاومت بویر احمدیها منجر به دفع حملات متعدد نظامیان شد و تلفات زیادی بر نظامیان وارد آمد.مقاومت روز دوم و ایستادگی در برابر شلیکهای متمادی تـوپخانه نظامیان،با راهنمایی چریکهای قشقایی همراه لشکر نظامی موجب محاصره بخشی از جنگجویان بویر احمدی گردیده و آنان ناچار به عقبنشینی شدند.در گزارش یک نظامی از این نبرد آمده است:
...اشرار به علت مـوقعیت دفـاعی و سخت[سنگ و منگ]،ارتفاعات جنوبی آن را که هادی ستون تا گردنه میبود اشغال[کردند]و میبایستی به علت مسافت کم بین جاده و ارتفاع ستون کاملا از جلو اشرار مانور بدهد.به محض رسیدن عناصر تـابعه سـوار،حرکات اشرار روی قلهها دیده شده و به محض دخول در تنگ،با آتش اشرار برخورد شده و با مختصر پیشرفتی در جاده و اطراف آن عدم امکان پیشروی سوار،واضح و مراتب به فرماندهی گزارش گـردید.فـرماندهی به هنگ جلودار-هنگ رضا پور-امر نمود که به ارتفاعات حمله و اشرار را به عقب براند.در نتیجه،هنگ مذکور ابتدا با یک گردان و سپس با دخول گردان دوم حمله را تقویت و هـر سـه دسـته توپخانه داخل عمل شده؛نـتیجه حـمله تـا غروب با دادن تلفات در حدود 15[نظامی]منفی[بود] و ستون مجبور به توقف در دره گردید.روز بعد به وسیله اعزام یک قسمت از چریک[های قشقایی]،به فـرماندهی یـک افـسر سوار،از محل روز قبل ابتدا ارتفاعات مزبور را پیموده و رویـ خـطالرأس آن پیشروی نمود؛البته حرکات آنها خیلی کند بود.با دو گردان،یکی از هنگ پهلوی و یکی از هنگ نادری و کمک توپخانه سـه هـنگ،حـمله به ارتفاعات شروع شد و تا ظهر به طول انجامید.اشـرار فراری و...بدون گذاردن هیچ نوع آثاری از خود فرار نمودند.افراد زخمی،که در حدود 120 نفر میشدند و چند افسر،در کـاکون بـا تـشکیل یک بیمارستان موقت...باقی گذارده شده و ستون حرکت خود را به تـل خـسرو ادامه داده[است].(62)
یکی از نویسندگان محلی،به نقل از یک جنگجوی بویر احمدی حاضر در نبرد سنگ و منگ؛ مـطالبی نـقل مـیکند که بیشباهت به نوشته فرد نظامی نیست.او میگوید:
...آن درگیری که روز اول در ناحیه سـنگ و مـنگ شـروع شده بود تا غروب ادامه داشت و اردو بعد از تلفات زیادب ه درهای در کناره چشمه آب نهر عـقبنشینی نـمود و شـب در آنجا استقرار یافت...وقتی هوا تاریک شد کی لهراسب گفت:باید به دشمن امـان نـدهیم و در تاریکی شب به آنها شبیخون بزنیم.چند ساعتی از ترایکی شب سپری شده بـود کـه بـه چادرهای اردو حمله بردیم. آنها را به گلوله بستیم و تعدادی را کشته یا زخمی نمودیم.نظامیان بـا اسـتفاده از نور افکن طوری هوا را روشن نمودند که در کوه و صحرا همه چیز آشکارا دیـده مـیشد.[بـه ناچار]کمینگاهها را ترک نمودیم و به ارتفاعات کوه پناه بردیم...در روز دوم باز ستون نظامی شروع به حرکت و تـهاجم نـمود...ما[به ناچار]در سنگرهای خود به دفاع نشستیم...تا جلوی هجوم اردو را بگیریم.سـتون نـظامی بـه ما ملحق شد.درگیری آغاز گشت.سلاحها به صدا درآمدند.ناله توپ، رگبار مسلسل و صـفیر گـلولههای تـفنگ ده تیر،سه تیر،پنج تیر و روسی ماه و ستاره کوهستان را به لرزه درآورده بود...آن لحـظات بـحرانی و هراس انگیز چنان مینمود که گویی زمین لرزهای مهیب و رعد و برقی شدید باهم به وقوع پیـوسته بـاشد...نظامیها در فاصله چند متری پیش میآمدند.با هر گلولهای که به طـرف آنـها شلیک میشد سرباز یا افسری از پای در مـیآمد.آنـها مـثل برگ خزان روی هم میریختند.جسد روی جسد سـوار مـیشد.اما سربازان به دستور فرماندهان خویش پای روی اجساد میگذاشتند و به جلو میآمدند...(63)
راویان مـحلی،تـلفات نیروهای نظامی را زیاد دانستهاند؛هـرچند اطـلاع دقیق از تـعداد مـقتولان و مـجروحان این نبرد در دست نیست.شعر مـحلی ذیـل،بیانگر تلفات زیاد نظامیان است.
«کی لهراس سر کمره،اردو من تنگه تـا صـد سال دال بخره جر سنگ و منگه»(64)
یـعنی کی لهراسب سر کـمر قـرار دارد و اردوی نظامی در تنگ/تا صد سـال دالهـا(-عقاب) گوشت مرده بخورند،از جنگ(-جر)سنگ و منگ به جای مانده است.
از بـویر احـمدیها نیز،دو نفر در سنگ و منگ کـشته شـدند.(65)یـک نویسنده محلی مـینویسد:«در ایـن برخورد بویر احمدیها ابـدا تـلفات ندادند.»(66)اما این گفته بعید به نظر میرسد.سرتیپ میر حسین یکرنگیان در کتاب گـلگون کـفنان،تاریخ این درگیری را ششم مرداد ذکـر مـیکند.(67)
4-شبیخون دشـت روم
بـا هزیمت بویر احمدیها در نـبرد سنگین سنگ و منگ،نظامیان وارد روستاهای یاسوج و تل خسرو گردیدند.پیش از ورود نظامیان،ساکنان آبادیهای حوزه«سـر رود»بـویر احمد،منازل خویش را تخلیه نموده آثـار بـر جـای مـانده را نـابود کردند،تا بـه دسـت نظامیان مهاجم نیفتند.ایل بویر احمد،با هجومی بی سابقه مواجه شده بود و هر آن در معرض نـابودی کـامل قـرار داشت. لشکر نظامی نیز در تعقیب بویر احـمدیها بـه روسـتاها و آبـادیهای خـالی از سـکنه رسیده و اتراق کرده بود.این وضعیت فوق العاده،سران و بزرگان ایل را به اندیشه دیگری واداشت.آنان برای جلوگیری از اضمحلال ایل و کوچ اجباری آنان قصد مصالحه داشتند.بـنا به نقل«یعقوب غفاری»،نویسنده محلی،«طایفه آقایی ساکن بویر احمد علیا به ایل جهانگیر خان کشکولی (یکی از تیرههای قشقایی)ملحق شدند.بعضی از طوایف دیگر از جمله سادات مور دراز به قـشقاییهای قـوم و خویش خود پیوستند و منطقه سر رود[بویر احمد]به کلی از سکنه خالی گشت...»(68)دیگر طوایف بویر احمد نیز به کوههای سر سخت و صعب العبور«پس کوه جلیل» پناه بردند.برخی نیز بـه جـوزه رستم ممسنی و یا دژ کرد اقلید فارس مهاجرت کردند.به رغم این مهاجرتها-که هدف عمده آن دور نمودن زنان و کودکان و پیران قوم از دسترس نظامیان بـود- مـردان جنگی در صحنه ماندند.
نظامین«روز هـشتم مـرداد[ماه]به تل خسروی وارد[شدند].پس از استقرار در آنجا نیز اشرار مرتب دستبرد زده و مزاحمت فراهم میکردند.»(69)
دو روز بعد-دهم مرداد-نظامیان وارد دشت روم شدند.فولادوند،که هیچ اشارهای به درگـیریهای پس از شـبیخون اردکان نمیکند،بیان نـموده کـه در دشت روم«پیکی از طرف سران یاغی از سرلشکر شیبانی اجازه ملاقات خواست و نامهای از جانب سرتیپ خان و شکر اللّه خان ضرغامپور تسلیم فرمانده نیرو نمود.مدلول نامه تا آنجا که توانستیم از منابع مطلع کـه شـخصا در این نبرد شرکت داشتهاند به دست آوریم از این قرار بوده:
اول-نیروی دولتی میتواند بدون مانع به طرف بویر احمد علیا و سفلی عزیمت نماید و در مراکز موردنظر به استثنای قلعه لوداب و لنده مـسقر شـوند و مقدمشان را گـرامی میداریم!
دوم-اجازه داده شود عمل خلع سلاح را کلانترال بدون دخالت سربازان خود برعهده بگیرند و به مدت شش مـاه تفنگهای افراد عشایر را خودمان جمعآوری و تحویل خواهیم داد[.]فقط تعداد معدودی اسـلحه بـه مـا داده شود تا در موقع کوچ به ییلاق برای حفظ[جان]خودمان داشته باشیم!
سوم-عشایر از اوامر و دستورات فرماندهان پادگانها هـمه گـونه اطاعت خواهند نمود.اما تقاضا داریم در مناطق عشایرنشین بویر احمد پاسگاه امنیه(ژانـدارمری)مـستقر نـشود!
چهارم-دولت،عشایر را از استعمال کلاه پهلوی که اجباری شده معاف بفرمایند و در پوشیدن لباس محلی ممانعتی بـرای افراد عشایر نباشد!
پنجم-چون عشایر دچار خسارت شدهاند دولت تا پنج سال مـا را از پرداخت مالیات معاف بـفرمایند.»(70)
فـولادوند مینویسد:«...شیبانی نامه ارسالی از طرف سرتیپ خان و شکر اله را پاره کرد و جلوی پای پیک انداخت و به او گفت:نامههای احمقانه قابل جواب نیست.[.]عن قریب پاسخی مقتضی را ارتش به نحوی که صلاح بداند به آنـها خواهد داد.»(71)
وی در توجیه عمل سرلشکر شیبانی،عنوان میکند:«باتوجه به شرایط پنجگانه که...معلوم نیست از طرف ایادی بیگانگان انشاء شده؟یا از جانب ماجراجویان داخلی؟تسلیم به خواسته سران متمرد آن روز،پذیرفتن نوعی از ملوک الطوایفی مشروط و خلاف مـنویات شـاهنشاه وقت بود.»(72)
هرچند بنابر شواهد موجود«شاهنشاه وقت»،در پی نابودی کامل ایل بویر احمدی بود؛اماغرور و نخوت سرلشکر شیبانی-فرمانده نظامیان-نیز در عدم پذیرش شروط بویر احمدیها و مصالحه با آنـان بـیتأثیر نبوده است.
در هرحال،شیبانی با رد پیشنهادهای بویر احمدیها،به ادامه جنگ کمک کرد.در پی این فعل و انفعالات و نیز توقف نیروی نظامی در دشت روم،بویر احمدیها که«سخت به واحدها حمله مـیبردند مـدت 24 ساعت[به]زد و خورد»با نظامیان پرداختند.(73)شبیخون عشایر جنگجو، همانند شبیخون اردکان بود؛با این تفاوت که در دشت روم،زمین مسطح و صاف بود و امکان پیشروی سریع و مؤثر و وارد آوردن ضربه بر ستون نـظامی مـقدور نـبود.با این حال حمله بـویر احـمدیها،نـظم اردو را به هم ریخت و تلفاتی بر آنان وارد آورد.به گفته بیات:«در این درگیری شبانه،وضع چنان آشفته بود و سربازها چنان سر در گم شـده بـودند کـه خود به مراتب بیش از بویر احمدیها بر یـکدیگر آتـش گشودند.»(74)
نویسندگان نظامی-چون فولادوند و پیشداد-هیچ کدام به شبیخون دشت روم اشاره نکردهاند.
5-شبیخون سپیدار(-سفیدار)
بعد از شبیخون دشـت روم،سـتون نـظامی به طرف سپیدار-و در تعقیب عشایر-به راه افتاد. نیروی نظامی،در ابـتدای حوزه سپیدار اتراق کرد.منابع نظامی و محلی،خبر از شبیخونی به نظامیان در این نقطه دادهاند.«تابان سیرت»به نـقل از«قـاید گـرگ اللّه شاکری»آورده که:«کی لهراسب صبر کرد تا اردو وارد سفیدار شد.هنگامی کـه اردو بـه آنجا رسید،چادر برپا کرد و استقرار یافت.منتظر نشستیم تا تاریکی شب فرا رسید.کی لهـراسب گـفت:هـنگام آن رسیده که به آنها شبیخون بزنیم.دستهای برخاستیم و تا نزدیکی گوشهای از چـادرها پیـش رفـتیم.آنها را به گلوله بستیم و چند نفری را از پای درآوردیم.اما نیروی دولتی با استفاده از روشـنایی نـور افـکن و رگبار مسلسل توانستند ما را به عقب برانند.»(75)
سرگرد پیشداد نیز با اشاره به شـبیخون سـپیدار میگوید:«...شبانه در سفیدار شبیخون مختصری به قسمتهای پاسدار زده شد و تلفات مختصر میبود،فـقط مـصرف مـهمات بیاندازه زیاد بود.»(76)
سرتیپ میر حسین یکرنگیان هم گفته است که«روز 12 مرداد کلیه سـتون پس از اکـتشاف آن حوالی به طرف تنگ[تامرادی]حرکت کردند.در گردنه پازن[-پازنان]و دشت سفید[سفیدار] مجددا بـا اشـرار زد و خـورد شدیدی در میگیرد که به طرفین تلفات و ضایعاتی وارد میگردد[.]»(77)
تنگ تامرادی معبری مخوف
بیش از یک مـاه از لشـکرکشی عظیم و همگانی ارتش میگذشت و برخوردها و درگیریهای مختصر و شدیدی نیز رخ داده بود و نظامیان عـلی رغـم تـلفات زیادی که داده بودند،توانسته بودند جنگجویان بویر احمدی را به خاک خویش عقب برانند.آنـان ایـن واقـعه را پیروزی بزرگی برای خود میدانستند.خبرهای روزنامهها همه حاکی از فتح و فیروزی نـظامیان بـود.قشون تحت امر شیبانی،اکنون به نقطهای قدم میگذاشت که طبق گفته سخن گویان و مبلغان،نـه اسـکندر توانسته بود از آن بگذرد و نه تیمور و نادر.خبرنگار مخصوص،شفق سرخ،وقایع را چـنین گـزارش مینماید:
...در هفته گذشته از اردکان و هر طرف فـرمان پیـش صـادر و پنج-شش روز قبل آنها را مورد حمله قـرار دادهـ از بالا قوای هوایی از پایین آتش توپخانه و حملات قشون طوری آنها و قلاعشان را زیر آتـش گـلوله نابود ساختند که دیگر شـرارت را بـه خاطر نـخواهند آورد،بـر حـسب خبر موقف خصوصی،لهراسب که رئیـس شـجاع آنهاست با چند نفر رؤسای آنها مقتول،سایرین به کلی متواری و داغـون شـدهاند و تا به حال چند بار عـجز و لابه و استدعای بخشش نـمودهاند پذیـرفته نشده.الآن امیر لشکر[شیبانی]با قوا در تـنگ«تـامراد»میان کوه گیلویه است.(78)
پیش از ظهر 13 مردادماه 1309،ستون نظامی با آرایش ذیل وارد تـنگ تـامرادی شد:
1-هنگ نادری به فـرماندهی احـمد مـعینی مأمور حفظ عـقبه.
2-گـروهان اول هنگ رضاپور مأمور جـناح راسـت و ارتفاعات شرقی.
3-گروهان اول هنگ پهلوی مأمور سمت چپ و ارتفاعات غربی.
4-نیروی اصلی و عمده قـوا در خـط محور اصلی نفوذ به داخل تـنگ.
5-یـک گروهان سـرباز بـه فـرماندهی نظام الدین دیبا و هـشت چریک قشقایی مسئول تدارکات نیرو و پشت سر قوای اصلی.(79)
جنگجویان بویر احمدی در سنگرهای طبیعی خـویش-سـنگها و درختان-موضع گرفته منتظر شدند تـا سـتون نـظامی بـه درون تـنگه وارد شود؛و آنگاه کـه راه عـقبنشینی و پیشرفت آنها بسته شد،جنگ را شروع کردند.شلیک گلولههای فراوان و باران تیر،بر سر نظامیان بـاریدن گـرفت. نـیروی نظامی اکنون در مخمصه عجیبی گرفتار شده بـود.
روز اول جـنگ کـه اوج آن از حـوالی ظـهر بـه بعد بود،بدینگونه سپری شد که گردانهای پهلودار و جلودار تقریبا به محاصره درآمده و بسیاری از نیروهای خویش را از دست دادند. ارتباط زمینی این گردانها که توسط سربازهای«امربر»صـورت میگرفت،قطع شد و فقط با آیینههای مخابراتی به یکدیگر علامت میدادند.
جنگ با شدت هرچه تمامتر ادامه داشت.شب نبرد و فردای آن،نیروهای نظامی که کاملا خود را باخته بودند،با مـحاصره قـطعی و انهدام کامل روبهرو شدند.گردانهای پهلودار در هردو جناح-چپ و راست-با تلفات صددرصد از کار افتادند.تلاش گردانهای کمکی که سعی در نجات محاصره شدگان داشتند،با شکست روبهرو شد.گـردان«سـرهنگ ابراهیم زند» که میخواست خط محاصره را بشکند و به کمک نیروهای«جلودار»برود،خود به محاصره درآمد.هنگ دوم رضاپور که به یاری گردان اول(هـمین هـنگ)در جناح راست،شتافته بود بـه سـرنوشت آنها دچار و مضمحل شد.نیروهای تحت فرماندهی «دیبا» که در پشت ستون،بار و بنه و تدارکات را حفاظت میکردند،به محاصره درآمده«نظام الدین»از ناحیه ران زخمی شـد.
جـنگجویان و در رأس آنها لهراسب،بـیش از هـمه بویر احمدیها بر تلفات نظامیان میافزودند. هر اندازه جنگ طولانیتر میشد،تعداد زیادتری از نظامیان به خاکوخون کشیده میشدند.
«سرهنگ فولادوند»نویسندهء خاطرات نظامیان،دورنمای نبرد را در روزهای اول و دوم، اینگونه به تصویر کـشیده اسـت:
در ساعت 8 صبح[روز 13 مردادماه 1309]گردانهای پهلودار،وسیله مأموران ارتباط زمینی تماس خود را با اشرار گزارش دادند و در ساعت 12 نیز گزارشی به همین منوال از قوای عقبه به فرمانده نیرو داده شد.در فواصل ساعت 14 و 15 گـردانهای پهـلودار گزارش دادنـد،دشمن تلاش میکند ما را به محاصره درآورد و تقاضای کمک فوری کردند.در ساعت 16 ارتباط زمینی یکانهای مزبور قطع و بـا آیینه مخابراتی گزارش دادند دشمن از هر طرف و هر نقطع حتی جـلوی پای مـا مـیجوشد و به نبرد میپردازند.در تمام طول شب نبرد ادامه داشت و صبح،نیروی عقبدار گزارش داد با تلاش و مقاومت شـدید و تـلفات نسبتا سنگین که یک سروان و دو ستون جزو شهدا هستند توانستیم اشرار را به عـقب بـرانیم و سـرهنگ احمد معینی از ناحیه گوش مورد اصابت گلوله واقع و به عقب ستون منتقل گردید.صبح روز[بـعد]فرمانده گروهان اول،رضاپور، گزارش داد:دشمن از تاریکی شب و آشنایی به محل استفاده[کرده]و ما را به مـحاصره کامل درآورده،تلفات متوسط و تـعداد مـجروحین قابلتوجه است و سرگرد محمد افشار فرمانده گردان از ناحیه شکم مورد اصابت گلوله اشرار قرار گرفته،حال وی وخیم است.از گردان یکم هنگ پهلوی که حفظ جناح چپ نیرو برعهده وی محول بود...گـزارشهای ناراحت کنندهای میرسید.بدین لحاظ سرهنگ ابراهیم زند فرمانده هنگ مأمور شد با یک گردان،شخصا به کمک یگان مزبور بشتابد و از محاصره گردان درگیر شده جلوگیری نماید.متأسفانه گردان یکم کـمکی نـه تنها نتوانست کاری انجام دهد،بلکه دشمن با شیوههای عشایری که ویژه جنگهای کوهستانی است موفق گردید ارتباط آنها را قطع[کند]و به محاصره خود درآورد.سرهنگ زند وضع خطرناک خویش را گزارش داد،و اضـافه کـرد هرگاه توپخانه و نیروی هوایی به یاری محصورین نشتابد،موقعیت ما هر لحظه وخیمتر خواهد شد،لیکن این تقاضا تقریبا حساب نشده بود،زیرا نیروی هوایی منحصر به چهار فـروند هـواپیمای اکتشافی بمبافکن بود که به مناسبت فزونی تعداد مجروحین،تعدادی از آنان را به شیراز انتقال میداد،از طرفی بمبهایی که از هواپیما به طرف هدف فرستاده میشد در کوهستان قدرت تخریبی چندانی نـداشت و تـیراندازی آشـتبارها نیز به علت ثابت نـبودن هـدفها کـه اشرار از پشت سنگی به پشت سنگ دیگر میخزیدند و وجود صخرههای بزرگ نمیتوانست در مضمحل کردن دشمن نقش مؤثری داشته باشد. مع ذلک هـمه ایـن عـوامل دست به کار شدند و از تلاش آنها نیز نـتیجهای عـاید نگردید.گردان دوم هنگ رضاپور هم که مأموریت یافته بود گردان پهلودار جناح راست را نجات دهد به سرنوشت گـردان دوم هـنگ پهـلوی دچار گردید.محاصره شدن گردانهای عملیاتی،وصول اخبار موحش دیـگر دایر بر وارد شدن تلفات و افزایش تعداد مجروحین و نبودن وسائل کافی برای زخم بندی و انتقال آنها به بیمارستان و عـدم امـکان بـیرون بردن مقتولین از صحنه کارزار،فرمانده نیرو را در یک موقعیت بسیار دشوار قـرار دادهـ بود،بویژه آنکه گزارش رسید سرگرد قدر...که یکی از بهترین فرماندهان گردان بود و ستوان جوان مـیر فـخرایی مـجروح و...به دست اشرار اسیر گردیده و تلاش برای پس گرفتن وی به جایی نرسید و ایـن افـسر بـر اثر جراحات وارده به هلاکت رسیده است.(80)
این نبرد دو روز دیگر نیز ادامه داشت،اما نـه بـه شـدت روزهای پیش.نیروهای نظامی کمتر دست به تحرک میزدند.گردانهای کمکی جناحین نبرد بـا تـلفات سنگین،تنها،راه نجات خویش را میجستند.
گردان کمکی پهلودار جناح چپ به فرماندهی سـرهنگ زنـد،تـنها توانست خط محاصره را شکسته عقبنشینی کند.در جناح راست،گردان دوم هنگ رضاپور به همان وضـع آشـفته و مضمحل گردان اول دچار شده بود.اما لهراسب با عدهای از مردان زبده خویش هـمچنان سـتون نـظامی را زیر آتش دقیق خود داشت و امکان پیشروی را از آنها گرفته بود.شلیکهای دقیق پی در پی جنگجویان،به عـلاوه تـاکتیک جنگی ویژه کوهستان-به خصوص تنگهها-امان نظامیان را بریده آنان را از کار انـداخته بـود.ایـن تاکتیک ویژه،که در تاریخ نظامی ایران سابقه داشت،همانا پرتاب سنگهای بزرگ و کوچک است،کـه بـه دشـمن محاصره شده آسیبهای فراوان میرساند.
تلاش نیروهای نظامی،اکنون به نجات جـان خـویش منحصر شده بود.به دستور فرمانده ستون،سعی در اشغال نقطه کوهستانی و ارتفاع مقابل مقر لهراسب داشـتند.ایـن مهم،البته با تحمل مشقات فراوان و تلفات زیاد عملی گردید.در حین صـعود بـه نوک قله،قاطر حامل بیسیم مرتبط بـا تـهران-قـصر رضا شاه-و تلگرافچی هردو هدف قرار گـرفتند.بـدین ترتیب ارتباط ستون با مرکز قطع شد.(81)قطع ارتباط و عدم اطلاع از وضع نـیرو،رضـا شاه را در نگرانی زاید الوصفی قـرار داده بـود.
فردای آنـ شـب،بـا مداوای بیسیمچی مجروح و نیز انتقال بـیسیم اصـلی به بالای ارتفاعات، ارتباط با تهران برقرار شد.
چهار روز از نبرد سنگین و خـونین در تـنگ تامرادی میگذشت.نیروهای سرلشکر شیبانی بـا تلفات بسیار و صدمات فـراوان شـکست را پذیرفتند.این موضوع را رضا شـاه نـیز دریافته بود که دستور عقبنشینی داد.به دستور او شورایی جنگی در مرکز و نیز در تنگ تـامرادی تـشکیل شد، و به دنبال آن:«رؤسای ارکـان سـتاد عـملیاتی و فرماندهان هنگهای چـهارگانه در امـر عقبنشینی و تخلیه تنگ وحـدت نـظر پیدا کردند و ترک این معبر تاریخی که بعضیها آن را«دهلیز مرگ»نام نهادهاند مورد تـأیید سـرلشکر شیبانی قرار گرفت و پس از کسب اجازه از پیـشگاه شـاهنشاه وقت[رضا شـاه]و تـهیه مـقدمات،به موقع اجرا گـذارده شد...»(82)
وضع بحرانی و رقتبار نیروهای نظامی که از هر طرف توسط جنگجویان در محاصره و فشار بودند،چـنان وخـیم بود که همگی،هر لحظه مـرگ را بـه چـشم خـویش مـیدیدند.بهطوری که هـر فـرد نظامی به محض اتمام مهماتش،گلوله آخر را نثار جان خویش مینمود.(83)حتی سرلشکر شیبانی،خود را بـرای خـودکشی در آخـرین لحظات آماده میکرد.«فولادوند»به خوبی ایـن وضـع نـابسامان و آشـفته را بـیان کـرده است:
[در چهارمین روز نبرد]در تنگ تامرادی از سیمای خسته افسران و سربازان که میبایست با شکم گرسنه و کامی تشنه و مشاهده مناظر کشتگان و وضع وخیم و رقتبار زخمیها که در درد و خون غوطهور بـودند،به نبرد ادامه دهند،آثار یأس مشهود بود و برای فرماندهان یگانها و سرلشکر شیبانی مسلم شد که اگر بدان منوال جنگ ادامه یابد،بیهوده جان به هدر دادن است و نوعی خودکشی!زیـرا روحـیه و نیروی پایداری به سرعت رو به کاهش است...بعضی از افسران که در آن روز در ستاد نیرو بودهاند اظهار....نمودند وضع نیروی ده هزار نفری در تنگ تامرادی به قدری وخیم و تکاندهنده بود که سرلشکر شـیبانی اسـلحه کمری خویش را برای آخرین لحظه در صورتی که وخامت اوضاع به اسارت منتهی گردد به قصد خودکشی آماده کرده بود.(84)
براساس نظر شورای جـنگی نـظامیان در تنگ تامرادی و در مرکز،دستور عـقبنشینی و خـاتمه جنگ داده شد؛و بدین ترتیب آنها با تحمل تلفات زیاد،شکست را پذیرفتند.
...بنابر برآوردی که در شورای جنگی نیرو به عمل آمده،تعداد سربازان مقتول در دو گـردان مـحاصره شده و یگانهایی که بـه کـمک آنها شتافته بودند،همچنین تلفات وارده به قسمت عقبدار در طول چهار روز نبرد به یک هزار نفر تخمین زده شد!و شمارهء سربازان زخمی به چهار صد نفربالغ گردید،که از این تـعداد،مـعدودی به علت نرسیدن وسایل درمانی جان سپردند...(85)
از سوی دیگر چریکهای قشقایی به رهبری ناصر خان قشقایی به جهت سابقه دوستی و رفاقت خود و پدرش با خوانین و سران بویر احمدی،دست به کـار شـدند و با فـرستادن پیکهایی نزد آنها، پشنها آتش بس و عقبنشینی نیروها را دادند.
سران بویر احمدی،بالاخره موضوع پیشنهادی را پذیرفتند و تـنها لهراسب مخالفت میکرد. پس از بحث و جدلهای فراوان و توسل به پند و اندرز و التـماس،لهـراسب مـجاب شد و تقاضای قشقاییها-که اکنون مصالحهجویان درگیری شده بودند-مورد موافقت قرار گرفت.بدین ترتیب باقی مـاندهء نـیروهای نظامی،بدون اینکه بتوانند اجساد،وسائل و بار و بنه خویش را با خود ببرند،عـقب نـشستند.
بـدینگونه لشکرکشی ده هزار نفری حکومت رضا شاه برای تنبیه و قلع و قمع مردم بویر احمد،تـنها حاصلی که در پی داشت فاحش نظامیان-و تب آن دولت-بود،به علاوه تلفات بسیار زیاد و رسـوایی عقبنشینی.باقی ماندهء نـیروهای تـحت امر شیبانی به فهلیان ممسنی عقب نشستند و در آنجا با تقویت نیروی کمکی و امدادی به شیراز مراجعت کردند. فولادوند معتقد است که عقبنشینی نظامیان و تصمیم شاه به این عقبنشینی آن چنان«پر ثمر» بـوده«که سرنوشت تمام خطه فارس و جنوب ایران را تغییر داد.»(86)البته،وی مشخص نمیکند،که چگونه!
راجع به تلفات نظامیان،منابع مختلف،ارقام متفاوتی ذکر کردهاند.اما به نظر میرسد معتبرترین منابع،نوشتههای خـود نـظامیان است.فولادوند در یکی از مهنامهها،به«یکهزار و دویست افسر و سرباز دلیر و هشتصد سرباز زخمی»اشارت دارد.(87)منبع دیگر نظامیان آورده که«در عملیات فوق 1200 نفر افسر و درجهدار و سرباز دلیر نیروی زمینی شاهنشاهی شـربت شـهادت نوشیدند و بیش از 800 نفر نیز به سختی مجروح گردیدند.»(88)
شیبانی و فرجام او
حبیب اللّه شیبانی،پسر بزرگ میرزا فرج اللّه خان ندیم الدوله شیبانی به سال 1263 ش در کاشان به دنیا آمد.(89)وی در نوجوانی بـه خـدمت دولت درآمد و نیابت حکومت خلخال را به عهده گرفت.در هجده سالگی و پس از مرگ پدر به کاشان بازگشت و سرپرستی برادران و خواهران را عهدهدار شد.او از مدرسهء«آلیانس فرانسه»-در تهران-دیپلم متوسطه گرفت و در 25 سالگی عازم سـوئیس شـد و در دانـشکده حقوق لوزان درس خواند.در 1291،برای آمـوختن فـنون نـظامی به دانشکده«سن سیر»فرانسه رفت و در 1292 با درجهء سرجوخگی وارد دانشکده شد. به علت شروع جنگ جهانی اول،فرانسه را ترک کرد و به ایـران بـازگشت.در ایـران،به تشکیلات امنیه پیوست و با درجهء سلطانی(-سـروان)مـشغول خدمت گردید.وی در درگیری با نیروهای نایب حسین کاشی،از ناحیهء بازو زخمی شد.او همچنین در سرکوبی قیامهای میرزا کوچک خان جـنگلی در گـیلان و ابـو القاسم خان لاهوتی در آذربایجان،ایفای نقش کرد و به ترتیب درجـه«سرهنگی»و«سرتیپی»گرفت.مدتی نیز رئیس دانشکده افسری در تهران بود.سپس برای آموزش دورهء دانشگاه جنگ،عازم فـرانسه شـد.پس از بـازگشت به ایران، از ابتدای سال 1305 توسط رضا شاه بهعنوان ریاست کل ارکـان حـرب(-ارتش)منصوب شد. در سال 1307 از سمت خود استعفا کرد ولی از طرف رضا شاه«متصدی وزارت فواید عامه و تجارت»گـردید.یـک مـاه بعد،از این سمت نیز استعفا کرد.«در اردیبهشت 1308 که به علت طغیان ایـلات فـارس عـلیه حکومت مرکزی،اوضاع آن منطقه بیش از پیش بحرانی و خطرناک شده بود،رضا شاه ضـمن اعـطای درجـهء سرلشکری به حبیب اللّه خان،او را با اختیارات تام،به سمت استاندار فارس و فرمانده کل قـوای جـنوب،مأمور سرکوبی یاغیان و خلع سلاح عشایر فارس نمود.»(90)وی در سرکوبی و فرونشاندن شورش سـالهای 1307 و 1308 عـشایر جـنوب،موفقیت بزرگی به دست آورد.پس از مطیع نمودن ایلات قشقایی و خمسه و نیز دشتی و دشتستان؛خواستار آزادی«صـولت الدوله قـشقایی»شد.او«مراتب وفاداری قشقاییها را به اطلاع رضا شاه رساند و تقاضای عفو و آزادی فوری صـولت الدوله را نـمود کـه بلافاصله مورد پذیرش قرار گرفت.»(91)با این عمل،وی قصد داشت با خاطری آسوده،تنها ایـن بـاقیمانده را سرکوب و مطیع سازد.بنابراین،بزرگترین و مهمترین لشکرکشی عصر رضا شاه را،علیه ایـل بـویر احـمد،فرماندهی کرد.اما در این لشکرکشی،موفق نشد و هزاران نفر از نظامیان کشته و زخمی شدند.پس از عقبنشینی و شـکست لشـکریان او،از شـیراز به تهران احضار گردید و مدتی بعد محاکمه شد.دلیل محاکمه او،شکست مـفتضحانه در نـبرد با بویر احمدیها بود.وی در دادگاه نظامی،به ریاست«سپهبد امیر احمدی»،و دادستانی«امر لشکر آیرم»-ریـاست نـظمیه -و با عضویت«امیر لشکر ظفر الدوله،فرمانده لشکر دوم و سرتیپ جعفر قلی آقـا رئیـس دژبان مرکز»محاکمه گردید.(92)«سرهنگ شاهقلی بـازپرس پرونـده،او را بـه خبطهای نظامی در جنگهای فارس و تلفات غیرضروری نـاشی از آنـ متهم نمود.»(93)
سید حسن تقیزاده،در خاطرات خود از«محاکمه شیبانی»مینویسد:«رضا شاه اوقـاتش تـلخ شد.به قدری رنجید کـه هـرچند مدتی از آن وقـایع گـذشته بـود،گفت[چون]این همه قشون ایران را به کـشتن دادهـ است محاکمهاش بکنند.»(94) مهمترین اتهام امیر لشکر شیبانی،شکست از عشایر بویر احـمد و تـلفات بسیار زیاد نظامیان بود. «اتهامات مـنتسبه عبارت بود از:اولا عدم اطـاعت از امـر صادره که بایستی مسافرت بـه شـیراز را با طیاره میرفت نه از راه زمین تا مورد حملهء اشرار واقع نشود.ثانیا اقـدام بـه اردوکشی علیه طوایف بویر احـمدی بـه جـای دعوت آنها بـه تـسلیم و اعمال اقدامات مسالمتآمیز.ثـالثا تـعرض به آن طوایف در نواحی کوهستانی سخت که آشنایی کامل بر آنجا نداشت و در نتیجه تلفات سـنگینی بـه قوای دولتی وارد شد.»(95)
شیبانی با وکـیل مـدافع خود-کـه افـسر رئیـس ستاد او در جنوب بود-بـه اتهامات وارده پاسخ داد.از جمله«راجع به اعمال قوهء قهریه و خودداری از مذاکره با سران بویر احمدی»مـیگوید: «چـندین دستور تلگرافی ارائه شد که طـی آنـها تـأکید در قـلع و قـمع آنها شده بـود و بـه قوای نظامی دستور داده شد که اقدامات مسالمتآمیز بیفایده است.»(96)
او دربارهء تلفات سنگین نظامیان،مطالب صریحی بـیان نـکرده اسـت:«در مورد سوم چون تصریحی نداشت که چـه اشـتباه و خـطایی شـده اصـرار شـد تا دادستان تصریح بیشتری نماید.اما توضیحی داده نشد و فقط اکتفا به تسلیم لوایح کتبی و مختصر به دادگاه میشد و معلوم بود مایل نبودند وارد بحث در مسائل نظامی و فنی بـشوند.»(97)
در هرحال دادگاه نظامی به ریاست«اولین سپهبد ایران»،سرلشکر شیبانی را به«خلع درجه و زندان»محکوم نمود.امیر احمدی،در خاطرات خویش آورده که«پس از مطالعه پرونده و اقراری که خود شیبانی در دادگاه نمود،گـفت:«اشـتباهی شد و ما به محاصره افتادیم»و دادگاه او را به دو سال حبس محکوم کرد.»(98)
تقیزاده،داستان«محاکمه شیبانی»را اینگونه بیان کرده است:
رضا شاه اوقاتش تلخ شد.به قدری رنجید که هـرچند مـدتی از آن وقایع گذشته بود،گفت[چون] این همه قشون ایران را به کشتن داده است محاکمهاش بکنند.محکمه نظامی درست کردند.اتفاقا همانروز خودش هم پریشان شـد.مـنزل ما ناهار دعوت داشت.گـفت مـا را میخواهند محاکمه بکنند.امیر احمدی رئیس محکمه بود.در آن موقع محاکمه معنی نداشت.[شاه]میخواست حکم علیه او بدهند.یک روز هم آخر جلسهء محکمه که بـلند شـدند،همین امیر احمدی کـه رئیـس محکمه بود آمده بود جلو شیبانی گفته بود کاری از ما ساخته نیست.یعنی توسلاتی بکن.آخر محکوم شد به سه یا پنج سال حبس...(99)
«محمد مهدی شاهرخ»در خاطرات خویش،نـتیجهء مـحاکمه نظامی سرلشکر شیبانی را«خلع درجه و دو سال زندان»ذکر کرده است.(100)
نویسنده مقاله«سرلشکر حبیب اللّه شیبانی»آورده که«محکمه،سرلشکر شیبانی را به سه سال حبس محکوم ساخت و تجدیدنظر هم از طرف شیبانی بـیفایده تـشخیص داده شد.پس روانـه زندان قصر قاجار گشت.» (101) منوچهر ریاحی،خواهرزادهء شیبانی،به«خلع درجه و دو سال حبس»وی اشاره دارد،که«در ششم آذر 1310 روانـهء زندان قصر شد.»(102)سردار اسعد بختیاری،هیچ اشارهای به محاکمه و حـبس شـیبانی نـمیکند.تنها در خاطرات «بهمن 1311»آورده:«امیر لشکر شیبانی از حبس مرخص شد ولی دیگر جزء نظام نیست.»(103)
سپهبد امیر احمدی،رئیـس دادگـاه نظامی محاکمهء سرلشکر شیبانی،مدعی است که خود او نیز در پی شکست شیبانی و نظامیانش در بـرابر عـشایر بـویر احمدی،از جانب رضا شاه مورد تعقیب قرار گرفته خانه نشین شده است.(104)وی بهعنوان شاهد،مـطلب ذیل را روایت میکند:
سرگرد ناصر قلی صدری[را]که به فرماندهی گردان بهبهان گماشته بـودم و توقیفش کرده بودند، از زنـدان پیـام فرستاد که مراقب خودتان باشید.زیرا به من فشار میآورند که اعتراف کنم منظور از مسافرت بهبهان و تغییر فرمانده گردان آنجا این بوده که دستور دادهاند بویر احمدیها را تقویت کنم تا قـوای سرتیپ شیبانی هنگام جنگ فارس شکست بخورد،و برای گرفتن چنین اقراری سرلشکر بوذر جمهری با لگد به پشتم زده تهدید به قتلم کرده است...(105)
سرگرد ناصر قلی صدری،پیشتر دوباره بـهعنوان«فـرماندار نظامی»کهگیلویه و بهبهان برگزیده شده بود؛یکی در سال 1301 تا 1302 به نام«فرمانده پادگان»؛و دوم از سال 1308 تا 1309 بهعنوان«فرماندار و فرمانده پادگان»حکومت نظامی کهگیلویه و بهبهان.(106)
در هرحال شیبانی،تقریبا یازده ماه در زنـدان مـاند.بعد از آن در شهریور 1312 بهعنوان معالجه ایران را ترک کرد و به برلن آلمان رفت.(107)فرجام زندگی او در هالهای از ابهام مانده است؛چرا که کاملا معلوم نشد،چه سرانجامی یافته است.«او در برلن ماند تـا روسـها برلن را گرفتند.آخرش پیدا نشد.از میان رفت.»(108)آیا در حملهء روسها به قتل رسیده است؛یا خود بعدا فوت کرده،مشخص نیست.در هرحال«از میان رفت.»
کی لهراسب که بود؟
لهراس(لهـراسب)،فـرزند الیـاس از طایفهء باطولی(بابا طولی؟)-یکی از شـش تـیره دشـت موری-بویر احمد گرمسیری است.او در کودکی و نوجوانی به دامداری اشتغال داشته است،با این تفاوت که او در همان عنفوان جوانی استعداد شـگرف خـویش را درمـسائل مختلف به خصوص رزمی وجنگی نشان داد.
لهراس سـپس نـزد کدخدای قایدگیویهای ساکن«سفیدار»(کی قباد برومند)اقامت گزید. بزودی در نبردها و غارتهای ایلی و طایفهای شهره و پر آوازه شد.به هیمن خـاطر دخـتر کـدخدا را به حباله نکاح درآورد و بدین ترتیب برای همیشه در میان طایفه قـایدگیوری ماند؛بهطوری که در منابع غیر محلی-به خصوص نوشتهها و گفتههای نظامیان-به لهراسب قایدگیوی مشهور است.وی در جنگهای بـسیاری-چـه در داخـل بویر احمد و چه در خارج آن-شرکت میکرد و به عنوان ماهرترین و کـارآمدترین مـرد رزمی بویر احمد معروف شد.اگرچه در ابتدا در دسته مربوط به یاغیان معروفی چون میر مذکور و مـیر غـلام شـرکت داشت،اما بزودی مستقل شد و جداگانه دست به عملیات زد.
احتمالا اوج درگیریها و خـود نـماییهای وی از زمـان روی کارآمدن رضا شاه بوده است.او در سال 1305 یا 1306 با عدهای از همراهانش،مأمورین مالیاتی را به قـتل مـیرساند،زیـرا مأمورین،مالیات سنگین و کمرشکنی از دامداران و کشاورزان فقیر مطالبه میکردند.این برخورد،شاید اولین عـمل مـستقیم و رویارویی وی با دولت و عوامل و اوامر آنها بوده است.پیش از این البته نبردهای زیادی در داخـل بـویر احـمد و نیز غارتهایی در خارج از منطقه انجام داده بود.
او در جنگ دورگ مدو-سال 1307-چنان کار آیی از خود نـشان داد کـه بیش از پیش مشهور شد.پس از آن،اوج کاردانی و فرماندهی رزمی خویش را در جنگ معروف«تامرادی»بروز داد،بـهطوری کـه سـپاه ده هزار نفری نظامیان در نتیجهء تجربه و فرماندهی عالی او و جنگجویی همداستان ایلیاش تسلیم شدند.سرانجام در هـمین سـال(آذرماه 1309)در درگیری با عدهای از نظامیان در حوالی«نوگک و پرین ممسنی»،کشته شد.پس از او،سـازمان جـنگی و هـیبت رزمی بویر احمدیها فروریخت و دولت موفق شد بر بویر احمد حکمفرما شود.لهراسب در طول حیات رزمـیاش هـمواره بـیشکست بود.شاید تنها ناکامی وی جنگ داخلی«دره سرد»بوده است،که در آن دو پدر زن خـویش و یـک برادر را از دست داد.
بهمن بیگی دربارهء جنگ تامرادی و فرماندهء موفق آن مینویسد:
...نبرد«تنگ تامرادی»یک نبرد نـبود.یـک حماسه بود.نه فقط حماسه بویر احمد بلکه حماسه عشایر ایران بـود.در ایـن نبرد،این بویر احمد،یکه و تنها،روبـهروی نـیمی از قـشون ایران و ترکیبی از جنگاوران قشقایی بختیاری،ممسنی و کـهگیلویه ایـستاد و همه را به زانو درآورد.پس از این نبرد بود که لهراسب به صورت یک اسطوره درآمـد و بـسیاری از مادران عشایری نامش را برای پسـران خـود برگزیدند.پس از ایـن نـبرد بـود که لهراسب بدون نسب ارثی و خـانوادگی،از جـانب مردم بویر احمد به لقب محترم«کی»ملقب گردید،همان لقبی کـه در تـاریخ ایران باستان خسرو را کیخسرو،قباد را کـی قباد و کاوس را کیکاوس کـرده بـود.پس از این نبرد بود که فـاتح نـام آور «تامرادی»دیگر لهراسب نبود.کی لهراسب بود.رستم دستان بود.فقط با ایـن تـفاوت که افسانه و داستان نبود.(109)
فـولادوند عـلی رغـم سخنانش رکیک و دشـنامهایی کـه به لهراسب میدهد،بـرای او ویـژگیهایی را بر میشمارد که بیش از پیش ارزش رزمی و دلاوری لهراسب را نمایان میسازد.وی مینویسد:
از مختصات ذاتی این فـرد گـمراه،یکی این بوده که هرگز تـیرش بـه خطا نـمیرفته!تـرس در نـهاد وی مفهوم نداشته!...واژه تسلیم در ایـن عنصر بی دانش تا آخرین روز زندگی وحشیانهاش مصداق پیدا نکرد!...در مواردی بس خطرناک گلولههای سـربازان را کـه به طرف وی سمت میگرفته با جـست و خـیزهای ثـانیهای از خـود دفـع میکرده...از خصایص دیـگر لهـراسب صرفهجویی کم سابقه در مهمات بوده که بدون هیچ واهمه و هراس و در کمال خونسردی به سربازان مهاجم مـجال مـیداد تـا به مؤثرترین مرحله تیر رس نزدیک شـوند آنـگاه آنـها را هـدف قـرار مـیداد...(110)
نمونهای از اشعار محلی سروده شده در مورد کی لهراسب:
کی لهراس،کر الیاس،میری گلابی تا صد سال دال بخره کشته نظامی کی لهراس سرخن سوار،زده و پهنا بهلیتون چـهار دولته سی خمه تهنا بیر احمد یادم کنیت بیشتر سر تنگ کی دیده بچه لری بی شاکنه جنگ؟ جرگهرس دورگ مدین،کل کله قندی هیشکسی مث لهراس نکرده جنگی قرول قره و قره،خـان دم پیـره حکومت امیر لشکر طی کی لهراس من تنگ و گیره کی لهراس،اذن وم بیه من تنگ درآیم بروم طی رضا شاه بخت سیت بیارم
پانوشتها
(1)-بیات،کاوه،شورش عشایری فارس،سالهای 1309-1307،نشر نقره،تـهران،1365.هـمچنین رجوع شود:کاوه بیات،«گزارشی از نبرد تامرادی»،تاریخ معاصر ایران(کتاب ششم)،مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگی بنیاد مستضعفان و جانبازان انقلاب اسلامی،1373،صص 189-169.
(2)-مستوفی،عبد اللّه،شرح زندگانی من با تاریخ اجـتماعی و اداریـ دوره قـاجاریه،چ دوم،کتابفروشی زوار،تهران،1343، ج 3،ص 631.
(3)-کسروی،احمد،تاریخ پانصدساله خوزستان،انتشارات آنزان،تهران،1373،ص 241.
(4)-شورش عشایری فارس...،ص 23.
(5)-کاتم،ریچارد،ناسیونالیسم در ایـران،ترجمه احمد تدین،چ 2،انتشارات کویر،تهران،1378،ص 55.
(6)-همانجا.
(7)-مکی،حسین،تاریخ بـیست سـاله ایـران،نشر ناشر،تهران،1362،ج 5،صص 72-71.مقایسه شود با:تغییر لباس و کشف حجاب به روایت اسناد،مرکز بررسی اسـناد تـاریخی وزارت اطلاعات،تهران،1378.
(8)-تاریخ بسیت ساله ایران،ج 5،ص 71.
(9)-ر.ک:شورش عشایری فارس...
(10)-سرداراسعد بختیاری،خـاطارت،بـه کـوشش ایرج افشار،انتشارات اساطیر،تهران،1372،ص 205.
(11)-شورش عشایری فارس...،صص 45-39؛کاظمی،محمد و منوچهر البرز،اریخ پنـجاه ساله نیروی زمینی شاهنشاهی ایران،بینا،بیجا،2536،صص 104-103؛باور،محمود،کوه گیلویه و ایـلات آن،گچساران(؟)،1324،صص 74-73.
(12)-بهمن بـیگی،مـحمد،شورش عشایری فارس،عرف و عادت در عشایر فارس،چ اول،انتشارات بنگاه آذر،بیجا، 1324،ص 62.
(13)-محمد نیکنژاد،«میر غلام و کی لهراسب در آیینه استان کهگیلویه و بویر احمد،نشریه زاگرس،س 2،شمارههای 4-5-6-7-8-10-12-13-14(اردیبهشت تا مهر 1375)،همگی ص 4.
(14)-کوه گیلویه و ایـلات آن،ص 101(طبق گفته باور،این شش تیره به دشت موری مشهورند:اولاد میرزا علی، تا سید احمدی،(طاس احمدی)،شیخ،برآفتابی،با طولی و جلیل).
(15)-ر.ک:تاریخ بیست ساله ایران،ج 5،صص 167-166؛شورش و عشایری فارس...،ص 43.
(16)بـهمن بـیگی،محمد،بخاری من این من،چ 3،انتشارات آگاه،تهران،1369،ص 231.
(17)-میر غلام و کی لهراسب...،زاگرس،س 2،شمارههای 14 و 15(مهر 1357)،ص 4.
(18)-مدرسی چهار دهی،«گوشهای از حوادث فارس»،بررسیهای تاریخی،س 11،(اسفند 2535)،صص 189-169.
(19)-ایوانف،تاریخ نوین ایران،تـرجمه هـوشنگ تیز آبی،انتشارات اسلوچ،تهران،1356،ص 84.
(20)-همان،صص 84-83.
(21)-مصور رحمانی،غلامرضا،کهنه سرباز،چ 4،مؤسسه خدمات فرهنگی رسا،تهران 1374،ج 1،ص 68.
(22)-همان،ص 61.
(23)-همانجا.
(24)-همان،ص 60.
(25)-ریاحی،منوچهر،سراب زندگی،انتشارات تهران،1371،صص 122-121.
(26)-امان اللهـی بـهاوند،سکندر،کوچ نشینی در ایران(پژوهشی درباره عشایر و ایلات)،بنگاه ترجمه و نشر کتاب،تهران، 1360،صص 242-240.
(27)-همان،ص 239.
(28)-«کلاه پهلوی چه بوده و برای چه رایج شد؟»،مهنامه ارتش شاهنشاهی،(بهمن و اسفند 2536)،ص 61.
(29)-تاریخ بـیست سـاله ایـران،ص 61.
(30)-پرویزی،رسول؛شلوارهای وصلهدار،چ 8،کـتابهای پرسـتو،2537،صـص 78-72.
(31)-تاریخ نوین ایارن،صص 85-84.
(32)-کهنه سرباز،صص 68-60.
(33)-اسناد ریاست جمهوری(نخست وزیری سابق)،شماره بازیابی 15028.
(34)-فولادوند،«گوشهای از تاریخ ژاندارمری ایران-سـر لشـکر ژانـدارم حبیت اله شیبانی»،مهنامه ژاندار مری،س 22، شمـ 246(فروردین 1349)،ص 64 مـقایسه شـود با:تاریخ پنجاه ساله...،صص 10-109.
(35)-«گوشه ای از تاریخ ژاندار مری ایران»مهنامه ژاندار مری،همانجا.
(36)-پیشداد،عزیز اللّه،بررسی عـملیات در کـوهستان.بـه نقل از:کاوه بیات،«گزارشی از نبرد تامرادی»،ص 177.
(37)-«سر لشکر حبیت اله شـیبانی»،مجله آینده،س 16،شا 5(آبان 1369).
(38)-کرونین،ارتش و تشکیل حکومت پهلوی در ایران،ترجمه غلامرضا علی بابایی،انتشارات خجسته،تهران 1377، ص 202.
(39)-خـاطرات،ص 235.
(40)-یـکرنگیان،مـیر حسین،گلگون کفنان،ناشر مؤلف،تهران،1336،ص 403.
(41)-مهنامه ژاندارمری،شمـ 244(بهمن 1348)،ص 63.
(42)-هـمان،شـمـ 247(اردیبهشت 1349)،ص 12.
(43)-مهنامه ژاندارمری،همان،ص 62.
(44)همان،ص 63.
(45)-همانجا.
(46)همان،شمـ 248(خرداد 1348)،صص 10-9.
(47)-تابان سیرت،کاوس،دلاوران کوهستان بویر احـمد دلیـران تـنگ تا مرادی،مؤسسه فرهنگی طیبین،قم،1380،صص 224-223.
(48)-مهنامه ژاندارمری،همان،ص 10.
(49)-شورش عـشایری فـارس...،ص 94.
(50)-مـهنامه ژاندارمری،همان شمـ 247(اردیبهشت 1349)،ص 10.
(51)-همان،ص 11.
(52)-همانجا.
(54)همان،ص 10.
(55)-همان،شمـ 248(خرداد 1349)،ص 10.
(56)-همنانجا.
(57)-همان،صص 62-61.
(58)-هـمان،صـص 64-63.
(59)-بـررسی عملیات در کوهستان ص 177.
(60)-اکبری،قدرت اللّه،بویر احمد در گذرگاه تاریخ،چاپخانه مصطفوی،شیراز،1370،ص 71.
(61)-غفاری،یعقوب،تـاریخ اجـتماعی کوه گیلویه و بریر احمد،انتشارات گلها،اصفهان،1378،ص 232.
(62)-بررسی عملیات در کوهستان،ص 178.
(63)-دلاوران کوهستان بویر احـمد دلیـران تـنگ تامرادی،صص 253-252(به نقل از قاد گرگ اللّه شاکر کی گیوی).
(64)-رجوع شود به منابع مـحلی،نـظیر بویر احمد در گذرگاه تاریخ،ص 75؛سیاهپور،کشواد،کهگیلویه چهار راه حوادث (نقد و بررسی چـهار جـنگ مـعروف در کهگیلویه و بویر احمد و مقایسه آنها با یکدیگر)،رساله کارشناسی،بخش تاریخ دانشگاه شیراز،1372،ص 77؛تاریخ اجـتماعی کـوه گیلویه و بویر احمد،ص 234.
(65)-بویر احمد در گذرگاه تاریخ،همانجا.
(66)-تاریخ اجتماعی کوه گـیلویه و بـویر احـمد،صص 234-233.
(67)-گلگون کفنان،ص 403(منابع نظامی،تاریخ درگیریهای مختلف را،متفاوت نوشتهاند.با این حال بهطور قـطع،تـاریخ درگـیریها را نمیتوان بیان کرد.)
(68)-تاریخ اجتماعی کوه گیلویه و بویر احمد،ص 233.
(69)-گلگون کفنان هـمانجا.
(70)مـهنامه ژاندارمری،شمـ 249(تیرماه 1349)،ص 12.
(71)-همانجا.
(72)-همانجا.
(73)-گلگون کفنان،صص 404-403.
(74)-شورش عشایری فارس...،ص 95.
(75)-دلاوران کوهستان بویر احمد دلیران تـنگ تـامرادی،ص 261.
(76)-بررسی عملیات در کوهستان،ص 179.
(77)-گلگون کفنان،ص 404.
(78)-شفق سرخ،(21 مرداد 1309).
(79)-مهنامه ژاندارمری،شمـ 249(تـیرماه 1349)،ص 12.
(80)-هـمان،صص 62-61.
(81)-همان،شمـ 253(آبان 1349)،ص 11.
(82)-همان،شمـ 254(آذرمـاه 1349)،ص 61.
(83)-هـمان،شـمـ 253(آبان 1349)،ص 12.
(84)-همان،شمـ 254(آذرماه 1349)،ص 12.
(85)-همانجا.
(86)-همان،شـمـ 253(آبـان 1349)،ص 61.
(87)-همان شمـ 243(دی 1348)،ص 11.
(88)-تاریخ پنجاه ساله نیروی زمینی شاهنشاهی ایران،ص 115.
(89)-کرونین سال تولد وی را 1265 نـوشته اسـت.(کرونین،ارتش و حکومت پهلوی،تـرجمه عـلی بابایی،انـتشارات خـجسته،تـهران،1377،ص 444).
(90)-سراب زندگی،ص 119.(برای اطلاع بیشتر از زنـدگی و فـرجام سر لشکر شیبانی و خاندان ر.ک:همان،صص 137-111.همچنین ر.ک:«سر لشکر حبیب اللّه شـیبانی»آیـنده،همان صص 462-454).
(91)-سراب زندگی،ص 122.
(92)-همان،ص 127.
(93)-هـمانجا.
(94)-تقیزاده،حسن،زندگی طـوفانی(خـاطرات)،به کوشش ایرج افشار،انـتشارت عـلمی، تهران، 1368، ص 215.
(95)-مجله آینده،ص 461.
(96)-همانجا.
(97)-همانجا.
(98)-خاطرات نخستین سپهبد ایران احمد امیر احمدی،بـه کـوشش غلامحسین زرگرینژاد،مؤسسه پژوهش و مـطالعات فـرهنگی،تـهران 1373،ص 406.
(99)-زندگی طوفانی،هـمانجا.
(100)-شـاهرخ،محمد مهدی،خاطرات مـن(حـقایق)،ج 2،بینا،بیجا،بیتا،ص 18.
(101)-مجلهء آینده،همانجا.
(102)-سراب زندگی،ص 127.
(103)-خاطرات،ص 248.
(104)-خاطرات نخستین سپهبد ایران،هـمان،ص 392.
(105)-هـمانجا.
(106)-کوه گیلویه و ایلات آن،ص 21.
(107)-سراب زندگی،ص 127.
(108)-زنـدگی طـوفانی،ص 215.
(109)-بخارای مـن ایـل مـن،ص 231.
(110)-مهنامه ژاندارمری.
فصلنامه مطالعات تاریخی شماره 8،سال انتشار، بهار 1384 صفحه 170 تا 207
نظرات