شیرجه در آبهای هور
زندگی در آن مقر با آب و شنا پیوند خورده بود. آن قدر در شنا استاد شده بودیم که حتی برای رفتن از این سوی مقر به آن طرف، خود را توی آب میانداختیم چون با شنا راحتتر و سریعتر میرسیدیم. هر لحظه آماده بودیم که در صورت لزوم توی آب شیرجه برویم. از اینرو معمولاً لباسهای سبکی میپوشیدیم که در صورت افتادن در آب بتوانیم بدون احساس سنگینی شنا کنیم. مهمترین ثمره زندگی در آب ورزیدگی همه نیروهای اطلاعات بود. مسیرهای طولانی هشت و ده کیلومتری را با شنا طی کردن مسألهای عادی شده بود و اصلاً یکی از اهداف درازمدتِ قرارگاه از این که مثلاً لشکر عاشورا در فلان منطقه مستقر شود این نکته بود که با توجّه به عملیّاتهای آتی، نیروها در مناطقی مشابه باشند و قدرت، مهارت و ورزیدگی لازم را کسب کنند.
ماه رمضان بود. از هر راهی که به ذهنمان میرسید وارد شدیم تا از مسئولان اجازه بگیریم و بتوانیم روزه بگیریم اما این اجازه صادر نشد. برنامههای عزاداری رونق گرفته بود. دوشنبهها، دعاهای توسل به سینهزنی و عزاداری ختم میشد و پنجشنبهها دعای کمیل داشتیم. همه نمازها به جماعت ادا میشد و امام جماعتمان طلبهای بود بهنام «حسن نصیری» . هر صبح همه با هم دعای عهد میخواندیم و تقریبا همیشه صحنه زیبای طلوع آفتاب هور را میدیدیم.
تابستان بود و گرمای روز به حمله شبانه پشهها آمیخته بود. بیرون چادر، پلهای نفر را به صورت تختخواب درست کرده بودیم و پشهبند را به آنها وصل میکردیم. پشهبند ما را از هجوم شبانه پشههای سمج هور در امان نگه میداشت. شبها هوای آزاد بسیار خنکتر و باصفاتر از داخل چادرها بود. خنکای نسیمی که از روی آب میوزید و صدای آرامِ نیها و آسمان پرستاره روشن، تصویر زیبای شبهای شط علی بودند.
احاطهشدن با آب حُسن بزرگ دیگری هم داشت؛ بچههایی که نیاز به غسل داشتند مشکل پیدا کردن حمام را نداشتند چون همه جا آب بود. گاهی صبحها با صدای افتادن چیزی در آب از خواب بیدار میشدیم و میفهمیدیم که یک نفر برای این که تنها توی آب نپرد، دو سه نفر دیگر را هم توی آب هل داده است.
یک روز صبح در صف دستشویی ایستاده بودیم که یکی از بچهها دمِ گوشم گفت: «مهدی، منو هل بده تو آب تا سر حال بیام.»
ـ چرا من هلت بدم. خودت بپر!
اما او، من و چند تن دیگر از منتظرین صف دستشویی را هم توی آب برد. مناسبات بچهها به گونهای بود که برای این که بعضی از بچهها به خاطر این مسأله ناراحت و شرمنده نشوند ناگهان سر و صدا بلند میشد که: در این لحظه هیچ کس روی پلها نخواهد بود؛ همه باید توی آب باشند! محض شیرین کردن قضیه عدهای از این تصمیم همگانی سرپیچی میکردند. بنابراین جست و جو برای یافتن آنهایی که توی آب نبودند شروع میشد و وای به حال کسی که با پای خودش توی آب نرفته بود!
گاهی خود ما هم جزو فراریها بودیم. چون لباس تنمان بود، حوصله خیس شدن و بعد خشک کردن لباسها را نداشتیم. برای چنین موارد اضطراری هیچ ترفندی کارگر نبود. بعضی از بچهها تا صدای «بپرید توی آب» را میشنیدند، زود رو به قبله میایستادند و «الله اکبر» میگفتند که مثلاً ما داریم نماز میخوانیم اما بچه ها به آنها هم رحم نکرده و آنها را در همان حال بلند کرده، وسط آب رها میکردند!
سوره مهر
نظرات