10 خرداد 1393

شیرجه در آب‌های هور


شیرجه در آب‌های هور

زندگی در آن مقر با آب و شنا پیوند خورده بود. آن قدر در شنا استاد شده بودیم که حتی برای رفتن از این سوی مقر به آن طرف، خود را توی آب می‏انداختیم چون با شنا راحت‏تر و سریع‏تر می‏رسیدیم. هر لحظه آماده بودیم که در صورت لزوم توی آب شیرجه برویم. از این‏رو معمولاً لباسهای سبکی می‏پوشیدیم که در صورت افتادن در آب بتوانیم بدون احساس سنگینی شنا کنیم. مهمترین ثمره زندگی در آب ورزیدگی همه نیروهای اطلاعات بود. مسیرهای طولانی هشت و ده کیلومتری را با شنا طی کردن مسأله‏ای عادی شده بود و اصلاً یکی از اهداف درازمدتِ قرارگاه از این که مثلاً لشکر عاشورا در فلان منطقه مستقر شود این نکته بود که با توجّه به عملیّاتهای آتی، نیروها در مناطقی مشابه باشند و قدرت، مهارت و ورزیدگی لازم را کسب کنند.


ماه رمضان بود. از هر راهی که به ذهنمان می‏رسید وارد شدیم تا از مسئولان اجازه بگیریم و بتوانیم روزه بگیریم اما این اجازه صادر نشد. برنامه‏های عزاداری رونق گرفته بود. دوشنبه‏ها، دعاهای توسل به سینه‏زنی و عزاداری ختم می‏شد و پنجشنبه‏ها دعای کمیل داشتیم. همه نمازها به جماعت ادا می‏شد و امام جماعت‏مان طلبه‏ای بود به‏نام «حسن نصیری» . هر صبح همه با هم دعای عهد می‏خواندیم و تقریبا همیشه صحنه زیبای طلوع آفتاب هور را می‏دیدیم.

تابستان بود و گرمای روز به حمله شبانه پشه‏ها آمیخته بود. بیرون چادر، پلهای نفر را به صورت تختخواب درست کرده بودیم و پشه‏بند را به آنها وصل می‏کردیم. پشه‏بند ما را از هجوم شبانه پشه‏های سمج هور در امان نگه می‏داشت. شبها هوای آزاد بسیار خنک‏تر و باصفاتر از داخل چادرها بود. خنکای نسیمی که از روی آب می‏وزید و صدای آرامِ نی‏ها و آسمان پرستاره روشن، تصویر زیبای شبهای شط علی بودند.
احاطه‏شدن با آب حُسن بزرگ دیگری هم داشت؛ بچه‏هایی که نیاز به غسل داشتند مشکل پیدا کردن حمام را نداشتند چون همه جا آب بود. گاهی صبحها با صدای افتادن چیزی در آب از خواب بیدار می‏شدیم و می‏فهمیدیم که یک نفر برای این که تنها توی آب نپرد، دو سه نفر دیگر را هم توی آب هل داده است.

یک روز صبح در صف دستشویی ایستاده بودیم که یکی از بچه‏ها دمِ گوشم گفت: «مهدی، منو هل بده تو آب تا سر حال بیام.»

ـ چرا من هلت بدم. خودت بپر!

اما او، من و چند تن دیگر از منتظرین صف دستشویی را هم توی آب برد. مناسبات بچه‏ها به گونه‏ای بود که برای این که بعضی از بچه‏ها به خاطر این مسأله ناراحت و شرمنده نشوند ناگهان سر و صدا بلند می‏شد که: در این لحظه هیچ کس روی پلها نخواهد بود؛ همه باید توی آب باشند! محض شیرین کردن قضیه عده‏ای از این تصمیم همگانی سرپیچی می‏کردند. بنابراین جست و جو برای یافتن آنهایی که توی آب نبودند شروع می‏شد و وای به حال کسی که با پای خودش توی آب نرفته بود!

گاهی خود ما هم جزو فراریها بودیم. چون لباس تنمان بود، حوصله خیس شدن و بعد خشک کردن لباسها را نداشتیم. برای چنین موارد اضطراری‏ هیچ ترفندی کارگر نبود. بعضی از بچه‏ها تا صدای «بپرید توی آب» را می‏شنیدند، زود رو به قبله می‏ایستادند و «الله اکبر» می‏گفتند که مثلاً ما داریم نماز می‏خوانیم اما بچه ها به آنها هم رحم نکرده و آنها را در همان حال بلند کرده، وسط آب رها می‏کردند!


سوره مهر